و از خطيب خوارزمى نقل شده كه گفته است معاويه به عمرو بن عاص نامه نوشته بود واو در جوابش چنين نوشت : اى معاويه تو خودت خوب مى دانى چقدر آيات قرآنى را كه خودمى خوانى در فضائل اوست و كسى در آن آيات با او شريك و همباز نيست ، مانند آيه(يوفون بال نذر) و آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمونالصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) و آيه (افمن كان على بينه من ربه و يتلوهشاهد منه و من قبله ) و نيز خداى متعال درباره اش فرموده :(رجال صدقوا ما عاهدوا الله ) و نيز مى فرمايد:(قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى - يعنى بگو من از شما بر رسالتخود مزدى نمى خواهم مگر همين را كه با نزديكانم مودت كنيد).
و نيز از او نقل شده از ابى صالح از ابن عباس كه گفت عبدالله بن سلام با يك عده ديگراز يهوديهائى كه به اتفاق هم ايمان آوردند شرفياب شدند خدمترسول الله و عرض كردند خانه هاى ما دور است جز حضور تو جائى نداريم كه در آنمعالم دينى خود را ياد بگيريم و اقوام ما وقتى ديدند ما به خدا و رسولش ايمان آورديمو در نبوتش تصديقش كرديم ما را ترك گفتند و با خود قسم ياد كردند كه با ما مجالستنكنند و به ما زن ندهند و از ما زن نگيرند و با ما هم كلام نشوند و اين بر ما سخت و گراناست ، رسول خدا اين آيه را برايشان تلاوت فرمود: (انما وليكم الله و رسوله ...)آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از منزل به عزم مسجد بيرون رفت و در حالىكه مردم مشغول ركوع و سجود بودند وارد مسجد شدند، در اين بين ، چشم آن جناب بهسائلى افتاد، روى به سائل كرد و فرمود آيا كسى به تو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرىانگشترى از طلا، حضرت پرسيد چه كسى انگشتر را بتو داد؟ عرض كرد آن مردى كهايستاده - با دست اشاره به على بن ابيطالب (عليه السلام ) نمود -رسول خدا پرسيد در چه حالى بتو داد؟ عرض كرد درحال ركوع ، حضرت تكبير گفت و اين آيه را تلاوت نمود (و منيتول الله و رسوله فان حزب الله هم الغالبون ) آنگاه حسان بن ثابت اين اشعار رادرباره اين ماجرا سرود.
ابا حسن تفديك نفسى و مهجتى
|
و كل بطى فى الهدى و مسارع
|
ايذهب مدحى و المحبين ضائعا
|
و ما المدح فى ذات الا له بضائع ؟
|
فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا
|
فدتك نفوس القوم يا خير راكع
|
بخاتمك الميمون يا خير سيد
|
و يا خير شار ثم ياخير بائع
|
و بينها فى محكمات الشرائع
|
و حموينى نسبت مى دهد به ابى هدبه محكمات ابراهيم بن هدبه كه او گفته انس بن مالكبه او خبر داد كه سائلى به مسجد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در آمد در حالىكه مى گفت كيست قرض دهد به خدائى كه اينقدر توانا هست كه بتواند قرض خود رابدهد و اينقدر با وفا هست كه در دادن قرض خود مسامحه نورزد؟
على (عليه السلام ) در همين حالمشغول نماز و در حال ركوع بود كه دست خود را به پشت سر برد و با اشاره به فقيرگفت ، بگير اين انگشتر را و از انگشتم بيرون كن ، در اين ميانرسول الله (صلى الله عليه و آله ) رو به عمر كرده و فرمود: اى عمر واجب شد؟ عمرعرض كرد پدر و مادرم فدايت باد چه چيز واجب شد؟ فرمود بهشت برايش واجب شد، بهخدا سوگند از دستش در نياورد مگر اينكه خداوند او را از گناهانش بيرونش كشيد.
و نيز از او از زيد بن على بن الحسين از پدرش از جدش (عليهم السلام ) است كه گفتشنيدم از عمار ياسر (رضى الله تعالى عنه ) كه مى گفت : روزى سائلى در برابرعلى بن ابيطالب (عليه السلام ) ايستاد در حالى كه او در ركوع نماز مستحبى بود.انگشتر خود را از انگشت در آورده به سائل داد. آنگاه نزدرسول الله (صلى الله عليه و آله ) آمد و داستان خود را برايشنقل كرد، چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد:(انما وليكم الله و رسوله ...)رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آيه را تلاوت نموده و فرمود(من كنت مولاه فعلىمولاه ).
و از حافظ ابى نعيم از ابى زبير از جابر روايت شده كه گفت : عبدالله بن سلام باقومى شرفياب شدند نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و از اين قسمت شكوهداشتند كه يهوديها به جرم اينكه آنها مسلمان شده اند از آنان اجتناب مى كنند، حضرت بهايشان فرمود جستجو كنيد بلكه سائلى را بسويم بخوانيد، ما وارد مسجد شديم تاسائلى پيدا كرده و نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ببريم كه ناگاه سائلىخود نزد آن جناب آمد. حضرت پرسيد كسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد آرى به مردىگذشتم كه در حال ركوع انگشتر خود را به من داد، فرمود با من بيا و آن شخص را نشانمبده ، عبد الله بن سلام مى گويد به اتفاقرسول الله (صلى الله عليه و آله ) و آن سائل رفتيم ديديم على بن ابيطالب به نمازايستاده ، سائل اشاره به على كرد و گفت : اين شخص بود. پس آيه شريفه انما وليكمالله ...) در اين باره نازل شد.
و نيز از موسى بن قيس حضرمى از سلمه بنكهيل روايت مى كند كه گفت على انگشتر خود را درحال ركوع صدقه داد اين آيه در حقش نازل شد: (انما وليكم الله ...).
باز از همو از عوف بن عبيد بن ابى رافع ، از پدرش ، از جدش روايت كرده كه گفتداخل شدم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ديدم كه آن جناب درخوابست ليكن نهخواب معمولى بلكه حالت گرفتن وحى ، و نيز ديدم مارى را كه در كنار خانه آن جناباست او را نكشتم چون ترسيدم از سر و صداى كشتن آن ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيدار شود ناچار براى نگهدارى و حفاظت آن جناب ازآسيب مار، بين آن حضرت و بين مار خوابيدم تا اگر آسيبى دارد به من بزند. در اين ميانآن جناب بيدار شد در حالى كه اين آيه را در زبان داشت : (انما وليكم الله و ر سوله...).
آنگاه گفت الحمد لله و نزد من آمد و پرسيد چرا اينجا خوابيده اى ؟ من در پاسخ داستان ماررا به عرضشان رسانيدم . فرمود برخيز و او را بكش ، پس كشتم ، آنگاه دست مرا گرفتو فرمود: اى ابا رافع بزودى پس از من قومى با على خواهند جنگيد، و جهاد با آن قوم حقخداست ، پس هر كس نتواند با ايشان با دست جهاد كند بايد با زبان مقاتله نمايد و اگربا زبان هم نتوانست بايد با قلب خود از آنان بيزارى جويد، حكم خدا اين است و بس .
خاتمه سخن در شاءن نزول دو آيه مورد بجث
مؤ لف : روايات راجع به اينكه دو آيه مورد بحث درباره داستان صدقه دادن انگشتر على(عليه السلام ) نازل شده بسيار است و ما عده اى از آن روايات را از كتاب (غايه المرام) بحرانى نقل كرديم و اين روايات در كتابهائى هم كه غايه المرام از آنها روايتنقل مى كند موجود مى باشد، و ما از آنها اكتفا كرديم به اين چند روايتى كهنقل شد با اينكه در باره كيفيت وقوع حادثه اختلاف دارند و در اين رواياتى كه مانقل كرديم نام بردگان زير از صحابه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) درنقل آن شركت دارند: اباذر غفارى ، عبدالله بن عباس ، انس بن مالك ، عمار، جابر، سلمهبن كهيل ، ابى رافع ، عمرو بن عاص ، و چند تن از امامان اهلبيت (عليهم السلام ) و آنهاعبارتند از حضرات حسين بن على (عليهماالسلام ) و على بن الحسين (عليهماالسلام ) ومحمد بن على و جعفر بن محمد و امام هادى على بن محمد (عليهماالسلام )، و همچنين تمامى اينروايات شركت دارند و هيچيك در آنها خدشه نكرده مانند:
احمد، نسائى ، طبرى ، طبرانى و عبد بن حميد و غير ايشان از حفاظ و ائمه حديث و متكلمين كههمه ، صدور اين روايات را از ناحيه مقدسه رسالت (صلى الله عليه و آله ) مسلم دانستهاند و همچنين فقها در بحث نماز در اين مساءله كه آيافعل كثير نماز را باطل مى كند يا خير و اينكهفعل كثير چقدر است و نيز در اين مساءله كه آيا صدقه مستحبى هم زكات ناميده مى شود يانه ؟ روايات مزبور را با آيه شريفه مورد بحث منطبق دانسته اند، و عموم علماى ادب ومفسرينى كه در تفسير قرآن بيشتر متعرض جهات ادبى قرآنند با اينكه بيشتر آنان ازبزرگان و ائمه اهل ادبند مانند زمخشرى صاحب كشاف و ابوحيان ، اين انطباق راپذيرفته اند و هيچيك از ناقلين اين روايات با اينكه همه عرب واهل زبان بوده اند در اين انطباق مناقشه و ايراد نكرده اند.
و خلاصه در اين روايات جائى براى انگشت بند كردن نيست و اينكه بعضى از معانديننسبت مجعوليت به اين روايات داده اند و گفته اند كه اين روايات جعلى و ساختگى است ،منتهاى عناد را اعمال كرده اند و نبايد به گفته ايشان وقعى گذاشت ، مخصوصا بعضىمانند شيخ الاسلام ابن تيميه اينقدر در اين مرحله تندروى كرده كه مى گويد علما اجماع واتفاق دارند كه اين روايات ساختگى است .
سوره مائده ، آيات 66 - 57
يايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتب من قبلكم والكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين (57) و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا ولعبا ذلك بانهم قوم لا يعقلون (58) قل يا اهل الكتبهل تنقمون منا الا ان آمنا بالله و ما انزل الينا و ماانزل من قبل و ان اكثركم فاسقون (59) قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبه عند الله من لعنهالله و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا واضل عن سواءالسبيل (60) و اذا جاءوكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به والله اعلم بما كانوا يكتمون (61) و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهمالسحت لبئس ما كانوا يعملون (62) لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم واكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون (63) و قالت اليهود يدالله مغلوله غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء و ليزيدن كثيرا منهم ماانزل اليك من ربك طغيانا و كفرا و القينا بينهم العدوه و البغضاء الى يوم القيمهكل ما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله و يسعون فى الارض فسادا و الله لا يحب المفسدين(64) و لو ان اهل الكتب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سياتهم و لادخلنهم جنت النعيم (65) و لوانهم اقاموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهممنهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعلمون (66)
|
ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورديد كفار و اهل كتابيرا كه دين شما را سخريه گرفته و بازيچهاش مى پندارند دوستان خود مگيريد و از خدا بپرهيزيد اگر مردمى باايمانيد (57).
اينان وقتى شما اذان نماز مى گوييد آنرا وسيله تفريح خود گرفته و بازيچه اش مىپندارند و اين براى اين است كه مردمى بى خردند (58).
بگو اى اهل كتاب آيا ما را به اين عمل ، كه به خدا از طرف خدا بما و به مردمقبل از ما نازل شده ايمان آورده ايم سرزنش وعيب جوئى مى كنيد؟ و آيا جز اين است كهبيشترتان فاسقيد (59).
بگو حالا كه اين كارها در نظر شما بد است مى خواهيد از كسانى خبرتان دهيم كه از جهتسرانجام و پاداش خيلى بدتر از صاحبان اينعمل باشند؟ آنان كسانيند كه خداوند به صورت ميمون ها و خوك ها مسخشان فرموده . همانكسانى كه پرستش طاغوت كردند (آرى ) اگر ما از در مماشات مؤ منين را هم بد فرضكنيم يارى ايشان بدتر و از راه حق منحرف ترند (.6).
و وقتى نزد شما مى آيند مى گويند ما ايمان آورده ايم وحال آنكه آمدنشان به خدمت تو با كفر و در شدنشان هم با كفر بوده و خدا داناتر استبه نفاقى كه دارند و آنرا كتمان مى كنند (61).
بسيارى از آنها را مى بينى كه علاوه بر نفاق درونيشان در گناه و دشمنى و در رشوهخواريشان از يكديگر پيشى مى گيرند راستى چهاعمال بدى است كه مرتكب ميشوند (62).
چرا علماى نصارا و يهود ملت خود را از گفتار هاى گناه (تحريف كتاب و گفتار بر خلافحق ) و رشوه خوارى باز نمى دارند؟! راستى چه رفتار بدى است كه مى كنند (63).
يهود گفت دست خدا بسته است ، دستشان بسته باد و از رحمت خدا دور باشند، براى اينكلمه كفرى كه گفتند، بلكه دستهاى خدا باز است ، مى دهد بهر نحوى كه بخواهد، و بهزودى بسيارى از آنان در موقع نزول قرآن به طغيان و كفر خود مى افزايند. و ما بينيهود و نصارا (بنا بر قولى ) و يا بين افراد يهود (بنابقول ديگر) عداوت و بغضى انداختيم كه تا روز قيامت امتداد داشته باشد. هر وقت آتشىبراى جنگ افروختند خدا خاموشش نمود علاوه بر اين ، اينان با گناهان و تكذيب پيغمبرانو كوشش در محو اسم پيغمبر از تورات در زمين فساد مى انگيزند (64).
و اگر يهود و نصارا ايمان آورند و از كفر و فحشا بپرهيزند ما گناهان ايشان را بخشيدهو در بهشت هاى نعيم داخلشان مى كنيم (65).
و اگر اينان تورات و انجيل را بدون كم و كاست و هم چنين قرآنى را كه بسويشاننازل شد اقامه كنند محققا از بالاى سر (آسمان ) و پائين پاهاى خود (زمين ) كارهائىروزى خواهند خورد. بعضى از اينان مردمى معتدلند و ليكن كه بيشترشان مرتكب مى شوندزشت و ناپسند است (66).
بيان آيات
اين آيات از دوستى كفار و اهل كتابى كه خدا و آيات خدا را استهزا مى كنند نهى مى كند وزشتيها و صفات پليد آنان و عهد شكنيشان را نسبت به خدا و مردم بر مى شمرد و در ضمنمردم مسلمان را به رعايت عهد و پيمان تحريك نموده و نقض عهد و پيمان شكنى را مذمت مىكند و با اينكه ممكن است شان نزول آنها مختلف باشد ليكن همه داراى يك سياقند.
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم ...
|
راغب گفته است (هزو) به معناى مزاحى است كه در غياب كسى و يا پنهان از چشم اوانجام شود، و گاهى هم اين كلمه اطلاق مى شود به شوخى هائى كه نظير مزاح علنى است. و درباره (لعب ) هم مى گويد وقتى گفته مى شود: (لعب فلان - فلانى لعبكرد) كه كارى را بدون اينكه غرض صحيحى از آن در نظر داشته باشد انجام دهد.
و معلوم است كه وقتى چيزى را به باد مسخره مى گيرند كه داراى وصفى باشد كهداشتن آن وصف آن را از نظرها ساقط و غير قابل اعتنا كند و اشخاص براى اين ، آنرامسخره مى كنند كه به سايرين بفهمانند كه آن چيز در نظرهايشان غيرقابل اعتنا است ، و آنان آن چيز را به بى اعتنائى تلقى كرده اند و همچنين است (لعب )يعنى وقتى چيزى را بازيچه مى گيرند كه هيچ گونه استفاده عقلائى از آن برده نشود،مگر اينكه غرض صحيح و عقلائى متعلق شود به يك امر غير حقيقى مانند تفريح و ورزش.
بنابراين اگر مردمى دينى از اديان را استهزا مى كرده اند خواسته اند بگويند كه ايندين جز براى بازى و اغراض باطل به كار ديگرى نمى خورد، و هيچ فايده عقلائى وجدى در آن نيست ، و گرنه كسى كه دينى را حق مى داند و شارع آ ن دين و داعيان بر آن ومؤ منين به آن را در ادعا و عقيده مصاب و جدى مى داند و به آنان و عقيده شان به نظراحترام مى نگرد، هرگز آن دين را مسخره و بازيچه نمى گيرد، پس اينكه مى بينيم درصدر اسلام كسانى دين اسلام را مسخره مى كرده اند مى فهميم آنان هم اسلام را يك امرواقعى و جدى و قابل اعتنا نمى دانسته اند.
بنابراين از آيه شريفه چند چيز مى توان استفاده كرد:
علت نهى از محبت كفار
اولا - علت نهى از محبت كفار، چه استفاده مى شود علت اين نهى اين بوده است كه چوندوستى بين دو طايفه باعث اختلاط ارواح آنان است ، و هرگز بين دو طايفه كه يكىمقدسات و معتقدات ديگرى را مسخره مى كند دوستى و صميميت برقرار نمى ماند، از اين رومسلمين بايد دوستى كسانى را كه اسلام را سخريه مى گيرند ترك كنند، و زمامدل و جان خود را بدست اغيار نسپارند، و گرنه اختلاط روحى كه لازمه دوستى است باعثمى شود اينان عقايد حقه خود را از دست بدهند.
ثانيا - تناسبى كه در مقابله جمله (يا ايها الذين آمنوا) با جمله (الذين اتخذوا)است و نيز نكته اى كه در اضافه دين مسلمين در كلمه (دينكم ) هست آن چرائى را كهگفته شد روشن مى سازد.
ثالثا - نكته ديگرى كه ا ز آيه استفاده مى شود اينست كه در جمله (و اتقوا الله انكنتم مؤ منين ) چيزى نظير تاكيد براى نهى در جمله (لا تتخذوا) وجود دارد كه نهى وعلتش را تاكيد مى كند، در حقيقت جمله (لا تتخذوا) را به عبارت عمومى ترى تاكيدكرده ، مى فرمايد: مؤ من و كسى كه متمسك به ريسمان و دست آويز ايمان شده ديگر معناندارد راضى شود به اينكه اغيار، دين او و آنچه را كه او به آن ايمان دارد مورد سخريهو استهزا قرار دهند.
پس اين مسلمين اگر ايمان به خدا دارند يعنى راستى اسلام را دين خود - نه وسيلهگذراندن امر دنيايشان - مى دانند چاره اى در كار خود جز تقوا و پرهيز از دوستى باكفار ندارند. اين بود نكاتى كه گفتيم از آيه استفاده مى شود واحتمال دارد جمله (و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين ) در مقام بيان مطلبى باشد كه نظيرشدر چند آيه قبل ، آنجا كه فرمود: (و من يتولهم منكم فانه منهم ) گذشت و بنابرايناحتمال معناى آيه چنين مى شود: در صورتى كه شما از ايشان (از كفار) نيستيد پس از خدابترسيد و آنها را دوست مگيريد، ليكن معناى اول ظاهرتر بنظر مى رسد.
و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و لعبا...
|
اين آيه ثابت مى كند آن ادعاى گذشته را كه فرمود: كفار دين مؤ منين را به بازى ومسخره مى گيرند، و مراد از (ناديتم ) اذانى است كه در اسلامقبل از هر نماز گفته مى شود واجب يوميه تشريع شده است ، و بطورى كه گفته مى شودجز در اين آيه در هيچ جاى ديگر قرآن ، از اذان اسمى برده نشده است .
ضمير (ها) در (اتخذوها) به صلات يا به مصدرى كه از كلمه (ناديتم )استفاده مى شود يعنى (مناداه ) برمى گردد، و چون ضمير راجع به مصدر را هم مىتوان مذكر آورد و هم مونث از اين رو فرموده : (اتخذوها) و آنرا مونث آورده است ، و جمله(ذلك بانهم قوم لا يعقلون ) از قبيل تذييل بمنزله جواب ازعمل آنان و بيان اين جهت است كه صدور استهزا از آنان و به مسخره گرفتن نماز و اذانبراى اينست كه آنان مردمى سبكسر و بى عقلند، و نمى توانند از نظر تحقيق به ايناعمال دينى و عبادتهائى كه عبادت حقيقى است بنگرند، و فوايد آن را كه همانا نزديكىبه خداى تعالى و تحصيل سعادت دنيا و آخرت است درك كنند.
قل يا اهل الكتاب هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله ...
|
راغب در كتاب مفردات القرآن خود مى گويد: (نقمت الشى ء) (بصداى بالاى قاف وصداى زير آن ) هر دو به معناى انكار و خرده گيرى و عقوبت زبانى يا عملى است و درآيات زير نقمت به همين معنا است : (و ما نقموا الا ان اغنيهم الله ) (و ما نقموا منهم الا انيومنوا بالله ) (هل تنقمون منا...) و در بعضى موارد به معناى عقوبت و كيفر مى آيدمانند اين آيه : (فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم - انتقام گرفتيم از آنها و در درياغرقشان كرديم ).
بنا بر گفته وى ، معناى آيه مورد بحث اين مى شود: آياكراهت و خرده گيرى هاى شما جزبراى ايمانيست كه در ما سراغ داريد؟ و مى بينيد كه ما به خدا و آنچه خداوندنازل كرده ايمان آورده ايم و شما چون توفيقى نيافته ايد و همچنان به فسق خودباقيمانده ايد؟! و اين لحن گفتار زياد است نظير كسى كه به ديگرى مى گويد: آيااعتراض و خرده گيرى تو، جهت و دليل ديگرى جز اين دارد كه چرا من عفيفم و مانند توفاجر نيستم ؟! يا اينكه مى گويد آيا تو در خرده گيرى از من حرف حسابى ديگرى جزاين دارى كه من توانگرم و تو فقيرى و چرا من مانند تو تهى دست نشدم ؟! و همچنينامثال اين تعبيرات كه در مورد مقابله و ازدواج فراوان بكار مى رود.
بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه آيا شما در خرده گيرى از ما جز اين كه چرا ما مؤ منگشته و مانند بيشتر شما فاسق نشديم دليل ديگرى داريد؟! و چه بسا گفته اند كه(لام ) تعليل در جمله (و ان اكثركم فاسقون ) در تقدير است ، و معناى آيه اينست :آيا اين خرده گيرى هاى شما جز بعلت اينست كه شما بيشترتان فاسقيد و فسق شما،شما را بر اين عمل وا ميدارد؟! و اين جمله كه مى فرمايد: ما ايمان آورده ايم به خدا و بهآنچه كه به ما نازل كرده و به آنچه كه قبلا فرستاده ؛ در حقيقت به منزله اينست كهبفرمايد: ما ايمان آورديم به خدا و آنچه به مانازل كرده و آنچه به شما قبلا فرستاده بود. چون كتابى كهقبل از قرآن فرستاده همان انجيل و توراتى است كه اينها پيروان آنند. و در اينكه نفرمود:آنچه به شما فرستاده ، تعريض به مخاطبين است . در حقيقت مى خواهد بفهماند كه شمادستورات الهى خود را هم عمل نكرديد و به آنچه كه با خدا عهد كرده بوديد وفا نكرديدو پر واضح است كه يهود و نصارائى كه به كتاب آسمانى خودعمل نكند يهود و نصارا نيست و مى توان گفت كهانجيل و تورات به آنان نازل نشده و آنان اهل تورات وانجيل نيستند.
پس در خطاب به آنان مى توان گفت : انجيل و توراتى كه خداوند قبلا فرستاده بود، وفشرده معناى آيه اينست كه : ما در كتابهاى آسمانى بين اين كتاب و آن كتاب فرق نمىگذاريم و به هر آنچه كه خداوند به پيغمبرانشنازل كرده و همچنين به همه پيغمبران ايمان داريم و مانند شما نيستيم كه بين فرستادگانخداوند فرق قايل مى شويد، شما همان كسانى هستيد كه مى گوييد: (نومن ببعض و نكفرببعضى ) يعنى پاره اى را مى پذيريم و پاره ديگر راقبول نداريم ، بعضى از پيغمبران را مى پذيريم و بعضى را نمى پذيريم و نيز مىگفتيد به آنچه اول روز به مسلمانها نازل شده ايمان بياوريد و به آنچه آخر روزنازل شده كافر شويد و خدا در معرفى آنان مى فرمايد: (ان الذين يكفرون بالله ورسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض ويريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و ا عتدنا للكافرين عذابامهينا).
اگر ايمان به خدا قابل استهزاء باشد، عدم ايمان به خدا و پرستش طاغوت بدترورسواتر است
قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبه عندالله من لعنه الله ...
|
مفسرين گفته اند اين آيه دستورى است كه خداوند به نبى خود داده كه وى كفارى را كهدين اسلام را استهزا مى كرده اند از راه تسليم مواخذه نمايد، و در محاوره واستدلال با آنان راه انصاف را پيش گيرد تا زودتر آنان را قانع و يا ساكت كند، و آنراه اينست كه بگو ما تسليم گفته شما شده وقبول مى كنيم كه ايمان به خداوند غلط و شر است ، ليكن اگر بنا شود شر و غلط رسواو استهزا شود نخست بايد چيزى را به باد استهزا گرفت و مسخره نمود كه از هر شرىبدتر و از هر غلطى غلطتر است و اتفاقا آن غلطتر از هر غلط راه و روش خود شما است ، وبه فرضى كه ما گمراه باشيم شما از ما گمراه تريد، براى اينكه لعنت خداوندشامل حال شما است و مسخ شدگانى به ميمون و خوك از ملت شما و پرستندگان طاغو تاز شمايند، اين همه عيب را در خود ناديده گرفته در پى عيب ماييد؟. با اينكه عيب ما مؤ منين(به فرض كه ايمان به خداوند عيب شمرده شود) در برابر معايب شما بسيار ناچيز است.
منظور از (مثوبه ) در اينجا به معناى ثواب و اجر نيست ، بلكه به معناى مطلق پاداشاست ، چه خوب و چه بد، و بعيد هم نيست كه كنايه باشد از عاقبت يا صفتى كه لازم و غيرقابل زوال است ، كما اينكه از تقييد آن به (عند الله - نزد خداى ) هم استفاده مى شودزيرا آنچه در نزد خداست ثابت و لا يتغير است و بر اين معنا خداىمتعال هم حكم كرده و فرموده : (و ما عندالله باق ) و فرموده : (لا معقب لحكمه )بنابراين چون مثوبت هم از چيرهائى است كه نزد خداوند است پس باقى و دائمى است .
كلمه (ذلك ) اشاره است به آنچه در مؤ منين باعث نقمت و خرده گيرى كفار شده است ،يعنى ايمان به خدا و آيات خدا و بنابراين كه كلمه (ذلك ) اشاره باشد به ايمان مؤمنين نه به خود آنان ، ناگزير بايد گفت در آيه نكته اى نظير قلب بكار رفته است ،براى اينكه اگر قلب در كار نبود و كلام مستوى بود بايستى گ فته مى شد: لعنت ومسخ و پرستش طاغوت بدتر و در ضلالت شديدتر است از ايمان به خدا و كتب آسمانيش، نه اينكه گفته شود كسانى را كه خدا لعنت كرده و عده اى از آنان را بصورت ميمون وخوك مسخ كرده و كسانى كه طاغوت مى پرستند بدتر و گمراه ترند از مؤ منين به خدا.زيرا يا بايد گفت فلان كس از فلانى بدتر است يا فلانعمل از فلان عمل ، و اما گفتن فلان كس از فلانعمل بدتر است جز با قلب يا موصوف را در جاى صفت بكار بردن صحيح نيست و اين هردو ممك ن است و دومى در قرآن بسيار شايع است مانند آيه (و لكن البر من آمن بالله )كه موصوف يعنى (من ) در جاى صفت يعنى (ايمان ) بكار رفته است .
و كوتاه سخن ، چكيده معناى آيه اينست كه : اگر به نظر شما ايمان ما مسلمين به خدا و كتبآسمانيش كه به پيغمبرانش نازل كرده عمل زشتى است ، بارى پس گوش فرا دهيد تاشما را به عملى زشت تر از آن خبر دهيم تا اگر كمر مخالفت با عمليات زشت را بستهايد نخست در پى از بين بردن آن شويد، و آنعمل ، عملى است كه در خود شما است . و چه بسا كسانى كه گفته اند از آيه قبلى كهفرمود: (هل تنقمون منا) استفاده مى شود كه كلمه (ذلك ) در آيه مورد بحث اشاره استبه گروه مؤ منين و بنابراين سخن ، كلام ، كلامى مستوى خواهد بود، زيرا بنابراينحرف ، معناى آيه اينچنين مى شود: آيا به شما سراغ ندهيم كسانى را كه از مؤ منينبدترند تا به خرده گيرى آنان بپردازيد؟ آن اشخاص خود شمائيد كه دچار لعنت و مسخو پرستش طاغوتيد.
عده ديگرى گفته اند (ذلك ) اشاره است به مصدرى كه از (تنقمون ) استفاده مىشود و آن مصدر عبارت است از (نقمه ) بنابراينقول ، معناى آيه اينچنين مى شود: آيا شما را به عواقب وخيم كارهاى زشت تر از خردهگيرى تان اطلاع بدهم ؟ آرى شما اعمالى داريد كه بمراتب خطرناكتر و وخيم تر است از اين عمل زشتتان و آن پرستش طاغوت و اعمال زشت ديگرتان است .
و اذا جاوكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به ...
|
خداى تعالى در اين آيه از نفاق درونى آنان خبر مى دهد، و اشاره مى كند به پليديهائىكه در هنگام برخورد با مسلمين در دل نهان دارند و چنين مى فرمايد: اينان وقتى به شمابر مى خورند دم از ايمان مى زنند، و ايمان خود را به رخ شما مى كشند، وحال آنكه در عين كفر به شما برخورده اند، و وقتى هم كه از شما جدا مى شوند كافرند،خلاصه اينان در همه احوال كافرند. در ادعاى دين دارى ماهرند در حالى كه خداى تعالىبه كفر درونى آنان و نقشه هائى كه براى فريب دادن شما مسلمين در دلهاى خود مخفىكرده اند عالم است .
بنابراين ، جمله (و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به ) عبارت ديگر اينست كه كسىبگويد: اينان تغيير حالت نداده اند خيال نكنيد كه وقتى نزدشما مى آيند و از نزد شمابيرون مى روند كافر آمده و با دلى سرشار از ايمان مى روند، نه كافر آمده و كافر مىروند.
ضمير (هم ) در جمله (و هم قد خرجوا به ) براى تاكيد و مشخص كردن آنها در نفاقو تثبيت كفرشان ذكر شده است و گرنه حاجتى به ذكر آن نبود. عده اى هم گفته اند معناىآيه اينست كه اين منافقين همواره و در احوالات مختلف كفر متحولند و هر ساعتى در يكحالتى از حالات كفرند.
و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت ...
|
ظاهرا مقصود از (اثم - گناه ) در اينجا چنانچه از آيه بعدى كه مى فرمايد: (عنقولهم الاثم و اكلهم السحت )) استفاده مى شود، همان خوض و خرده گيرى در آياتى استكه بر مؤ منين نازل شده ، و مراد، گفتن مطالبى است كه در معارف دين موجب كفر و فسقمى شود. بنابراين مى توان گفت گناهان سه گانه اى كه در آيه اسم برده شده استگناهانى است كه نسبت به ساير گناهان زبانى و عمليشان كلى تر است و در حقيقت مشتىاست از خروار و نمونه ايست از بسيارى كه در ايشان است . چون آنان هم مرتكب به گناهانزبانى و هم به گناهان عملى اند و مقصود از گناهان عمليشان يا همان تعدى نسبت به مؤمنين است و يا گناهانى است كه بين خود و خداى خود دارند، مانند خوردناموال مردم به باطل و سحت ، مثل رشوه و ربا و نظائر آنها.
سرزنش علماء اهل كتاب به جه گنهكارىاهل كتاب و سكوت آنان درمقابل آن معاصى
آيه شريفه مورد بحث پس از آنكه نمونه اى ازرذايل و گناهان آنان را مى شمارد آنگاه به مذمت آنرذائل پرداخته و مى فرمايد: (لبئس ما كانوا يصنعون ) سپسبدنبال آن ، علماى آنان يعنى ربانيين و احبار را توبيخ مى كند، و به اين جرمشان مواخذهمى نمايد كه آنان حضور داشتند و آلودگيها و گناهان ملت خود را مى ديدند، و مىتوانستند ايشان را راهنمائى نموده و از منكر نهى شان نمايند، و ليكن نكردند و آنان را ازاين گونه گناهان موبقه و بس بزرگ جلوگيرى ننمودند، با اينكه عالم به احكام دينخود بودند و مى دانستند كه اين گونه كارها گناه و نافرمانى خداست . و در اين باره مىفرمايد:
لو لا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون
|
و چه بسا از اينكه در اين آيه مانند آيه قبلى (عدوان ) را همراه (اثم ) ذكر نكردهبتوان استفاده كرد كه (اثم و عدوان ) هر دو يكى و عبارتست از تجاوز قولى نسبت بهحدود خداى سبحان ، در مقابل (اكل سحت ) كه نمونه معصيت عملى آنان است ، و بنابراينمقصود از جمله (يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت ) نشان دادن و بياننمونه اى از گناهان قولى ايشان است ، كه عبارتست از اثم و عدوان و گناه ديگر فعلىآنها كه 44
(يسارعون ) (مسارعه ) به معناى كثرت در سرعت و مبالغه در آنست و سرعت ضدبطى ء و كندى است و فرق بين سرعت و عجله بنا بر آنچه از موارداستعمال اين دو كلمه استفاده مى شود اينست كه سرعت بيشتر مساس باعمل بدنى و جوارح دارد. بخلاف عجله كه بيشتر در امور قلبى و روانىاستعمال مى شود، نظير فرقى كه بين خضوع و خشوع و خوف و خشيت است . چه خضوع وخوف مربوطند به جوارح و خشوع و خشيت مربوطند بهدل .
و راغب در كتاب مفردات راجع به معناى اين كلمه گفته است سرعت ضد بطى ء و بمعناىتندى است ، هم در اجسام استعمال مى شود و هم درافعال گفته مى شود: (سرع ) (بضم راء) يعنى شتاب كرد و در معناى وصفى گفتهمى شود: سريع ، و وقتى گفته مى شود: (اسرعوا، و مسرع ) معنايش اينست كه حركتشتران آنها تند شد كما اينكه وقتى گفته مى شود (ابلدوا) معنايش اينست كه حركتشترانشان بليد و كند شد.
و (سارعوا) و (تسارعوا) نيز بدين معنا است ، كسانى ديگر گفته اند مسارعه وعجله هر دو به يك معنايند، فرقى كه در بينشان هست اينست كه مسارعه بيشتر در كار خيرو عجله بيشتر در كار بد استعمال مى شود. وقتى از ايشان سؤال مى شود: اگر چنين است پس چرا در آيه مورد بحث عجله بكار برده نشده ؟ با اينكهشتاب يهود در اثم و عدوان و كارهاى زشت بوده ؟ در پاسخ مى گويند صحيح است ،ليكن استعمال مسارعه در خصوص اين آيه با اينكه مى بايستى عجله بكار برده مى شدبراى اشاره به اين نكته است كه كفار يهود در پى كارهاى زشتند و كار زشت خود را زيباو پسنديده مى دانند ليكن اين گفتار در فرق بين سرعت و عجله خيلى بعيد بنظر مى رسد.
وجوهى كه در معناى سخن يهود كه گفتند: (يدالله مغلولة )، گفته شده است
و قالت اليهود يد الله مغلوله علت ايديهم و لعنوابما قالوابل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء
|
در معناى اين آيه و اينكه يهود به چه مناسبت اين كلمه كفرآميز را گفته است وجوهى چنداست : يكى اينكه ملت و دين يهود، نسخ در احكام دين را جايز نمى دانسته و لذا به نسختورات بهيچ وجه رضا نمى داد و زير بار اين حرف كه تورات به وسيلهانجيل نسخ شود نمى رفت و يكى از اعتراضات و نقاط ضعفى را هم كه در دين اسلام مىديدند و به رخ مسلمين مى كشيدند اين بود كه مى گفتند شما مسلمين پيرو كتابى هستيد كهبعضى از آياتش بعض ديگر را نسخ مى كند، و نيز از همين جهت (بداء) را هم براىخداى تعالى در امور تكوينى جايز نمى دانستند و آنرا هم يكى ديگر از نقاط ضعف اسلامو قرآن مى دانستند،
چون از بعضى از آيات قرآن (بداء) استفاده مى شود و ما شمه اى از بحث در مساءلهبداء را در ذيل آيه (ما ننسخ من آيه او ننسهانات بخير منها او مثلها) در جلداول اين كتاب و در جاهاى ديگر آن گذرانديم ، و بعيد نيست كه آيه شريفه مورد بحث درمقام بيان همين عقيده يهود باشد. ليكن جوابى كه خداى تعالى از اين گفتار يهود داده بااين احتمال نمى سازد چون در جوابشان مى فرمايد:(بل يداه مبسوطتان ) و از اين جواب استفاده مى شود كه يهود اين گفتار ناروا را دربارهروزى دادن خدا گفته اند.
وجه دوم اينكه بگوييم گويا داستان از اين قرار بوده كه ديده اند مسلمين در فقر وتنگدستى و دشوارى بسر مى برند، لذا اين حرف را راجع به مؤ منين زده اند و غرضشاناز اين حرف استهزا به خداى تعالى بوده و مى خواسته اند بگويند (العياذ بالله ) خداقادر نيست بر اينكه فقر را از بين مؤ منين زايل كند و ايشان را بى نياز ساخته و از ذلتفقر نجات دهد. اين وجه هم خالى از اشكال نيست ، زيرا بودن اين كلمه كفرآميز يهود راجعبه فقر مؤ منين با اينكه اين آيه در سوره مائده است و اين سوره در روزگار وسعت ورفاهيت مسلمين نازل شده سازگار نيست .
وجه سوم اينكه كسى بگويد اين حرف را يهود براى اين زده كه آنروز خداوند ايشان راگرفتار قحطى و خشك سالى كرده و در نتيجه نظام و شيرازه زندگى شانمختل و از هم گسيخته بوده است و آنان از باب شكوه از اوضاع خود اين كلمات كفرآميز رامى زده اند. و اين وجه خيلى بعيد نيست و رواياتى هم كه متصدى بيان شاءننزول آيات قرآنى است آنرا تاييد مى كند ليكن اشكالى كه دارد اينست كه سياق آيات باآن سازگار نيست . چه اين آيات در مقام نقل كلماتى كه يهود در شكوه از اوضاع خود براىخود گفته نيست بلكه در مقام اين هستند كه خرده گيرى هاى يهود را از مسلمين حكايت كنند.
وجه چهارم كه از همه وجوه بنظر نزديك تر است ، اينست كه گفته شود وقتى 6امثال و نظائر آيات : (من ذاالذى يقرض الله قرضا حسنا) و (و اقرضوا الله قرضاحسنا) به گوش يهود رسيده آن آيات را بهانه كرده و خواسته اند مسلمين را مسخره كنندو بگويند اين چه خدائى است كه براى ترويج دين خود و احياى آن اينقدر قدرت مالىندارد كه حاجت خود را رفع كند، و ناچار دست حاجت و استقراض بسوى بندگان خود درازمى كند؟! و اين وجه علاوه بر اينكه از وجوه سابق بنظر نزديك تر است مورد تاييدروايات شاءن نزول هم هست .