عابدى در هنگام مرگ گفت : من بر اين خانه غصه ها و گناهان حسرت نمى خورم ، حسرت منفقط بر آن شبهائى است كه خوابيدم و روزهائى كه بدون روزه گذشت و ساعتى كه ازياد خدا غافل بودم .(166)
كاشكى قيمت انفاس بدانستندى
|
تا دمى چند كه مانده است غنيمت شمرند
|
ايكه پنجاه رفت و در خوابى
|
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
|
غنيمت شمر پنج روزى كه هست
|
به غفلت تا به كى عمرى چنين تنگ
|
به منزل كى رسى پائى چنين لنگ
|
بى عوض دانى چه باشد در جهان
|
عمر باشد، عمر، قدر آن بدان
|
مدير خانه مرد است
(( كل امر تدبره امراه فهو ملعون ))
حضرت امير(ع ) فرمود: هر مردى كه امور او را زن بگرداند ملعون است .(167)
زن و فرزند شما را غافل نكنند
(( لا تجعلن اكثر شغلك باهلك و ولدك فان يكن اهلك و ولدك اوليا الله فان الله لايضيع اوليائه و ان يكونوا اعدء الله فما همك و شغلك باعداء الله .))
حضرت امير(ع ) فرمود: بيشترين تلاش خود رامشغول زن و فرزند خود مكن ، اگر آنها از اولياء خدا باشند خدا اوليا خودش را ضايعنمى كند، و اگر از دشمنان خدا باشند چرا تلاشت را صرف دشمنان خدا بكنى .(168)(در حق اهل خود كوتاهى مكن اما سعادت خود را هم فدا مكن )
دنيا هدف نيست غافل نشويد
(( ابعد ما يكون العبد من الله عزوجل اذا لم يهمه الا بطنه و فرجه . ))
امام صادق عليه السلام فرمود: دورترين موقعيت بنده نسبت به خداوند وقتى است كهبراى بنده جز شكم و شهوت همتى نباشد.(169) (تمام هم و غم خود را صرف دنيا مىكند و به فرك مسائل معنوى و مهم نيست ).
بى تفاوتى و محافظه كارى آفت خانواده ها
(( من اصبح لا يتهم بامور المسلمين فليس بمسلم . ))
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: هر كه صبح برخيزد و در كار مسلمانان همت نگمارد مسلمان نيست.(170)
ازدواج و تشكيل خانواده با تمام امتيازات و ارزشهائى كه دارد براى بسيارى از مردم دچاريك آفت بزرگ گرديده است ، و آن بى تفاوتى نسبت بهمسائل اصولى و افكار بلند انسانى است .
تشكيل خانواده براى بسيارى به معنى ، مشغول كسب و كار و در آمد و تامين معاش و رفاهشدن است ، به گونه اى كه توجه به وضع جامعه و سياستهاى داخلى به گونه اىكه توجه به توطئه دشمنان و تشويق و دفاع از حقوق مسلمانان و ستيز وجدال با استثمار و افكار باطل ، براى آنها مسائل كم اهميت و حاشيه اى و يا بى اهميت مىباشد، بسيارند جوانان تحصيل كرده اى كه در دورانتحصيل ، داراى احساساتى بسيار قوى بوده اند، و فرياد ستيزه جوئى و دفاع ازمستضعفين و حقوق محرومان و اظهار تنفر و انزجار آنها بر عليه مستكبران لحظه اى قطعنميشد، اما با همين جوش و خروش ، وقتى تحصيلات آنها پايان يافت و دستشان بهمال و مقامى رسيد و در اثر ازدواج سرگرم مسائل زندگى شخصى شدند بطور كلىتغيير كرده و سيصد و شصت درجه دگرگون شدند، حالا نه تنها سخن از محرومين ومستضعفين نمى گويد و به فكر آنها نيست ، كه خود جز همانها قرار گرفته و تا مىشود سود خود را بالا مى برد، و هر كسى هم كه مى خواهد آن شعارها را بدهيد او را بهتحقير مى گيرد.
تمام فكر و ذكر او در مال و مقام زن و بچه او خلاصه شده است ، و نه فكرمسائل سياسى و نه امور مسلمانان و نه معنويات و مسائلى از اينقبيل است .
او ديگر آزاديخواه است و نه مدافع محرومين ، او فقطعيال وار است همينرا ميداند و بس .
هوشيار باشيد، مبادا، آنهمه افكار و احساسات عالى و بلند و آرمانهاى الهى و انسانى رابه فراموشى بسپاريد و بخاطر تامين معاش از آنهاغافل بمانيد، مشكلات و پيچ و خم مسائل زندگى هرگز نبايد افكار بلند و اهداف مهمالهى را در شما ضعيف كند و يا به فراموشى دهد،استقلال و آزادى و دفاع از اسلام و مظلومين درعمل و زبان همواره مى بايست سر مشق زندگى زن و مرد باشد.
(( من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم . ))
پيامبر اكرم فرمود: وقتى كسى مسلمانى را به يارى طلبيد، هر كه بشنود و پاسخ ندهدمسلمان نيست .(171)
خوراك مؤ من و منافق
(( المومن يا كل بشهوة عياله و المنافق يا كل اهله بشهوته .))
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مؤ من به اشتهاى خانواده اش غذا مى خورد ولىمنافق خانواده اش به اشتهاى او غذا مى خورند.(172) (يعنى مرد مؤ من نبايد كارى كندكه هر وقت خودش مايل بود چيزى بخورد يا بخرد، خانواده اش هم از كنار خواسته اوبخورند و اگر خودش نخواست خانواده اش هم بايد محروم بمانند بلكه بر عكس بايدبه خاطر اينكه اهل و عيال او مى خواهند تهيه كند و خودش هم استفاده كند).
رسيدگى به خانواده
(( ملعون ملعون من ضيع من يقول ))
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: معلون است معلون ، كسى كه درباره افراد تحتنظر خود كوتاهى كند.(173)
كمك به همسر در خانه
(( كان اميرالمؤ منين عليه السلام يحتطب و يستقى و يكنس و كانت فاطمة تطحن و تعجن وتخبز. ))
امام صادق (ع ) فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام هيزم تهيه مى كرد و از چاه آب براىمنزل مى آورد و جاروب مى كرد، حضرت فاطمه (س ) نيز گندم را آرد مى نمود و خمير مىكرد و نان مى پخت .(174) و در روايت ديگرى حضرت اضافه نمود كه حضرت فاطمهجامه وصله مى زد، او از زيباترين مردم بود، دو گونه او همانند دوگل (شكفته بود) درود خدا بر او و شوهر او و فرزندان او باد.(175) (پس كار كردنمخصوصا در خانه براى مرد عار نيست گرچه از نظر تقسيم كار به عهده زن است كه كارمنزل را به عهده بگيرد.)
به خانواده خود نيكى كنيد تا عمر شما زياد شود
(( من حسن بره باهله زاد الله فى عمره .))
امام صادق عليه السلام فرمود:
هر كس به خانواده اش به خوبى نيكى كند، خداوند عمر او را زياد مى كند.(176)
هنگام ورود بر خانواده سلام كنيد
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى يكى از شما وارد اتاق شد، سلام كند،زيرا سلام بركت را نازل مى كند و ملائكه با او انس مى گيرند.(177)
امام صادق عليه السلام فرمود: مرد وقتى وارد بر خانواده مى شود، سلام كند، و هنگامورود كفش خود را بر زمين زند و صدائى (مانند گلو صاف كردن ) بكند، تا آنها متوجهشدند كه او وارد شده است . (و خود را آماده كنند) تا مبادا كه مرد چيزى كه پسندش نيستببيند - آرى مرد نه تنها مى بايست كنجكاوى و عيب جوئى نكند بلكه ، براى اينكه مباداخانواده اش آماده پذيرائى او نباشند، و سر و وضع آنها مناسب نباشد،اول آمدن خود را اعلام كند، همچنانكه اين حديث به بانوان مى فهماند خود را براى آمدنشوهر آماده كنند تا مبادا نگاهش به امرى كه خوش ندارد بيفتد.(178)
والدين موفق
1 - پدر دو شهيد در مكتب اهل البيت عليهم السلام
پس از شهادت على عليه السلام و تسلط مطلق معاويه بن ابى سفيان بر خلافت اسلامى ،خواه ناخواه برخوردهايى ميان او و ياران صميمى على عليه السلام واقع مى شد، همهكوشش معاويه اين بود تا از آنها اعتراف بگيرد كه از دوستى و پيروى (حضرت ) علىسودى كه نبرده اند سهل است ، همه چيز خود را نيز در اين راه باخته اند، سعى داشت يكاظهار ندامت و پشيمانى از يكى از آنها باگوش خود بشنود اما اين آرزوى معاويه هرگزتحقق نيافت ، پيروان على عليه السلام بعد از شهادت آن حضرت ، بيشتر واقف به عظمتو شخصيت او شدند، از اين رو بيش از آنكه درحال حياتش فداكارى مى كردند براى دوستى او و براى راه و روش او و زنده نگاه داشتنمكتب او، جرئت و جسارت و صراحت به خرج مى دادند، كاى گاهى كار به جائى مى كشيدكه نتيجه اقدام معاويه معكوس مى شد و خودش و نزد يكانش تحت تاءثير احساسات وعقايد پيروان مكتب على عليه السلام قرار مى گرفتند.
يكى از پيروان مخلص و فداكار و با بصيرت على عليه السلام عدى پسر حاتم بود،عدى در راس قبيله بزرگ (طى ) قرار داشت ، او چندين پسر داشت ، خودش و پسرانش وقبيله اش سرباز فداكار على عليه السلام بودند، سه نفر از پسرانش به نام (طرفه )و (طريف ) و (طارف ) در صفين در ركاب على عليه السلام شهيد شدند.
پس از سالها كه از جريان صفين گذشت و على عليه السلام به شهادت رسيد و معاويهخليفه شد، تصادف روزگار عدى بن حاتم را با معاويه مواجه ساخت .
معاويه براى اينكه خاطره تلخى براى عدى تجديد كند و از او اقرار و اعتراف بگيرد كهاز پيروى على بودن چه زيان بزرگى ديده است به او گفت :
:اءين الطرفات ؟ پسرانت طرفه و طريف و طارف چه شدند؟
:در صفين پيشاپيش على بن ابيطالب شهيد شدند.
:على انصاف را درباره تو رعايت نكرد.
:چرا؟
:چون پسران تو را جلو انداخت و به كشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگهداشت .
:من انصاف را درباره على رعايت نكردم .
:چرا؟
- براى اينكه او كشته شد و من زنده مانده ام ، من بايست جان خود را در زمان حيات او فدايشمى كردم .
معاويه كه ديد منظورش عملى نشد، از طرفى خيلىمايل بود اوصاف و حالات على را از كسانى كه مدتها با او از نزديك به سر برده اند وروزگارى با او بوده اند بشنود، از عدى خواهش كرد اوصاف على را از نزديك ديده استبرايش بيان كند.
عدى گفت : معذورم بدار.
:حتما بايد برايم تعريف كنى .
:به خدا قسم ، على بسيار دور انديش و نيرومند بود، به عدالت سخن مى گفت و باقاطعيت فيصله مى داد، علم و حكمت از اطرافش مى جوشيد، از زرق و برق دنيا متنفر و با شبو تنهائى شب ماءنوس بود، زياد اشك مى ريخت ، و بسيار فكر مى كرد، در خلوتها ازنفس خود حساب مى كشيد و بر گذشته دست ندامت مى سود، لباس كوتاه ، و زندگانىفقيرانه را مى پسنديد، در ميان ما كه بود مانند يكى از ما بود اگر چيزى از او مىخواستيم مى پذيرفت و اگر به حضورش مى رفتيم ما را نزديك خود مى برد و از مافاصله نمى گرفت ، با اين همه آن قدر با هيبت بود كه در حضورش جرئت تكلم نداشتيمو آن قدر عظمت داشت كه نمى توانستيم به او خيره شويم ، وقتى لبخند مى زد دندانهايشمانند يك رشته مرواريد آشكار مى شد، اهل ديانت و تقوا را احترام مى كرد و نسبت بهبينوايان مهر مى ورزيد، نه نيرومند از او بيم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نوميدبود.
به خدا سوگند يك شب به چشم خود ديدم در محراب عبادت ايستاده بود - در وقتى كهتاريكى شب همه جا را فرا گرفته بود - اشكهايش بر چهره و ريشش مى غلطيد، مانند مارگزيده به خود مى پيچيد و مانند مصيبت ديده مى گريست ،
مثل اين است كه الان آوازش را مى شنوم ، او خطاب به دنيا مى گفت : اى دنيا متعرض من شدهاى و به من رو آورده اى ؟ برو ديگرى را بفريب (يا هرگز فرصتى اين چنين تو رانرسد) او را سه طلاقه كرده ام و رجوعى در كار نيست ، خوشى تو ناچيز و اهميت تو اندكاست ، آه آه از توشه اندك و سفر دور و مونس كم .
سخن عدى كه به اينجا رسيد اشك معاويه بى اختيار فرو ريخت با آستين خويش اشكهاىخود را خشك كرد و گفت : خدا رحمت كند ابوالحسن عليه السلام را همين طور بود كه گفتى ،اكنون بگو ببينم حالت تو در فراق او چگونه است ؟
عدى گفت : شبيه حالت مادرى كه عزيزش را در دامنش سر بريده باشند.
معاويه : آيا هيچ فراموشش مى كنى ؟
عدى : آيا روزگار مى گذارد فراموشش كنم (179)
مؤ لف گويد: به اميد آنكه ياران با وفاى امام امت مخصوصا خانواده هاى شهداء و ديگردلاوران دفاع مقدس ما نيز پس از ايشان ، از امام خويش و راه نورانى او كه انقلاب اسلامىو ولايت فقيه است روى گردان نشوند و دشمنان حيله گر خود را از آرزوى نااميد كردنشاگردان امام و اظهار خستگى و ياس در ادامه راه او ماءيوس كنند.
2 - تربيت دينى در مكتب اهل البيت عليهم السلام
روزى معاويه مقدارى عسل براى ابو الاسود دئلى به عنوان هديه فرستاد و مقصودش آنبود كه در دل آنها را بدست آورد و قلبشان را از محبت به اميرالمؤ منين على بن ابى طالبخالى كند.
ابوالاسود، دخترك پنج شش ساله اى داشت ، همين كه چشمش به ظرفعسل افتاد، انگشت در آن كرد و به دهان گذاشت .
پدر گفت : دخترم اين عسل را مخور كه زهر است ، معاويه مى خواهد به وسيله اينعسل ما را فريب دهد و از حضرت على عليه السلام دور كند و ما محبت او و فرزندانش را ازدل بيرون كنيم !
دختر گفت : خدا روى معاويه را زشت كند، آيا مى خواهد به وسيلهعسل شيرين ، ما را فريب دهد و از سرور پاك و بزرگوارمان جدا سازد، مرگ برفرستنده عسل و خورنده آن باد! سپس انگشت خود را در گلو برد و آن قدر خود را رنج دادتا آنچه خورده بود قى كرد و سپس بعد از تنهى كردن خود از اين غذاى مسموم اين شعر راسرود:
(( ابا العسل المصفى يا ابن هند
|
و مولانا امير المؤ منينا))
|
آيا با عسل پاكيزه ، اى پسر هند مى خواهى دين و ايمان خود را به تو بفروشيم ؟! بهخدا سوگند كه هرگز به اين آرزو نخواهى رسيد كه مولا و پيشواى ما اميرالمؤ منين عليهالسلام است (180)
مؤ لف گويد: ابوالاسود دئلى از شيعيان اميرالمؤ منين است و گويند اولين كسى است كهباتعليم حضرت على عليه السلام در ادبيات عرب سخن گفته است .
3 - دعاى پدر و موفقيت فوق العاده پسر
در احوالات علامه مجلسى رضوان الله عليه آمده است ، كه پدر ايشان عالم بزرگوار ملامحمد تقى مجلسى رضوان الله عليه كه زا بزرگان علماء شيعه است مى فرمايد: يكىاز شبها بعد از خواندن نماز و تهجد و گريه زارى به درگاه خداوندمتعال ، خود را در حالتى ديدم كه دانستم هر چه از درگاه خداوندمتعال در خواست كنم ، البته به اجابت مى رسد، فكر كردم از خداوند چه بخواهم ؟ناگهان صداى محمد باقر از گهواره بلند شد، عرض كردم : خدايا بحق محمد وآل محمد صلوات الله عليهم اجمعين ، اين طفل را مروج دين و ناشر احام سيد المرسلين قرارده و او را به توفيقات بى نهايت خود موفق گردان و همانگونه شد كه فرموده بود،زيرا علامه مجلسى رضوان الله عليه خدماتى به دين و مكتباهل البيت عليه السلام نمود كه شايد در تاريخ اسلام سابقه نداشته است ، و يكى ازآثار ارزشمند و جاويد اين مرد بزرگ كتاب گران سنگ بحار الانوار است كه جامع بهچاپ رسيده است ، آرى اين است موفقيت پدر در تربيت فرزندانى چنين شايسته و مفيد.
4 - استقامت و تدبير يك مادر فداكار
ابو طلحه انصارى نخستين ميزبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه است ، اوهمسرى داشت بنام ام سليم ، ام سليم هنگامى كه دختر بود مسلمان شد و وقتى ابو طلحه ازاو خواستگارى كرد گفت :
من همسر تو مى شوم مشروط بر اينكه مسلمان شوى و آنقدر با او در مورد بطلان آيين بتپرستى سخن گفت تا اينكه ابو طلحه مسلمان شد و ام سليم با او ازدواج كرد.
مدتى بعد خداوند به آندو و پسرى داد تا اينكه روزى اين پسر مريض شد و روز بهروز بيماريش سخت تر مى شد، ام سليم كه فرزند را درحال جان دادن مشاهده كرد براى اينكه شوهرش متوجه مرگ فرزند خود نشود او را (بهبهانه اى ) نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاد، با بيرون رفتن ابو طلحهآن پسر جان داد.
ام سليم پاهاى او را رو به قبله كشيد و جامه اى روى جنازه فرزندش انداخت و او را كنارىخواباند و به تمامى اهل خانه سفارش نمود كه هيچكدام از شما خبر مرگ پسرم را به ابوطلحه ندهد تا اينكه خود او را آگاه كنم ، سپس از جاى برخواست و غذائى پخت و خود راخوشبو نمود.
پس از مدتى ابو طلحه وارد شد و از حال پسرشسوال كرد، ام سليم گفت : به خواب رفته ، ابوطلحه گفت : آيا درمنزل چيزى براى خوردن هست ؟ ام سليم غذا را حاضر كرد، پس از صرف غذا ام سيلم بالبخند و گفته هاى شيرين ، شوهر را سرگرم كرد و در ميان سخنان به او گفت :
اى ابوطلحه ! نظر تو راجع به جماعتى كه بعضى از همسايگان ايشان چيزى را بهعنوان امانت در نزد آنها قرار دادند و آن جماعت مدتى از آن امانت برخوردار بودند پس ازمدتى هنگاميكه آن همسايه آمد و امانت خود را از آنها گرفت ، آن جماعت شروع به گريهوزارى كردند كه چرا اين همسايه امانت را از ما پس گرفته است چيست ؟
ابو طلحه گفت : اينها جزء ديوانگان هستند زيرا چيزى كهمال آنها نبوده بلكه بعنوان امانت در اختيار آنها بوده ، پس دليلى ندارد كه بعد ازبرگرداندن امانت گريه وزارى كنند.
ام سليم گفت : اى ابو طلحه سزاوار است كه ما از ديوانگان نباشيم ، همانا فرزند توامانتى الهى بود كه خداوند متعال آن را از ما پس گرفت .
ابو طلحه از صبر و تحمل همسرش تعجب كرد و گفت : من به صبر و استقامت از توسزاوارترم ، فردا صبح كه ابو طلحه براى نماز جماعت خدمت پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله رسيد و تمام ماجرا را بازگو كرد، پيامبر اكرم از صبر ام سليم تعجب نمود ودر حق او دعا كرد و سپس فرمود: خدايا ديشب اين دو نفر را مبارك گردان .
ام سليم باردار شد و پسرى به دنيا آورد او را به نزد پيامبر فرستاد تا حضرت ازكودك كام برداشت و در حق او دعا نمود و نام او را عبدالله نهاد، مردى از انصار مى گويد:از اولاد همين عبدالله نه فرزند را ديدم كه همگى قارى قرآن بودند.(181)
برخى گفته اند اين پسر سى و دو سال نماز شب خود را با وضوى نماز مغرب و عشا مىخواند، و گفته اند از مريدان خاص حضرت على عليه السلام بود كه در جنگ صفين درركاب آن حضرت به شهادت رسيد.(182)
5 - مادر انديشمند و فرزند فرزانه
صاحب بن عباد يكى از بزرگان و دانشمندان مى باشد، نام وىاسماعيل و كينه اش ابو القاسم است كه ملقب به صاحب گرديد.
او وزير مويد الدوله و فخر الدوله و شيعه بسيار استوارى بود شيخ صدوق رحمه اللهكتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام را براى وى تصنيف نمود و دراول آن از او تمجيد بسيار كرده است ، او عالمى بزرگوار و در فنون شعر و ادب و كلامبسيار قوى بود، گويند جمعيتى كه در مجلس درس او براى استفاده مى نشستند آنقدر زيادبود كه يك گوينده نمى توانست صدا را به شنوندگان برساند بطوريكه نياز بهشش نفر مى شد.
ابن خلكان درباره او گويد: او نادره زمان و اعجوبه عصر بود در فضيلت و بزرگوارىو بخشش .
گويند: براى جابجائى كتابهاى او نياز به چهار صد شتر بود.(183)
در احوالات او آمده است ، در سنين كودكى وقتى براى درس به مسجد مى رفت (سابقا درمساجد نيز درس مى خواندند) مادرش هر روز، يك دينار و يك درهم به او مى داد و مى گفت :
پسرم اين درهم و دينار را به اولين فقيرى كه در ميان راه ديدى بده ، و او اين كار راانجام مى داد حتى بعد از فوت مادرش نيز اين روش نيكو را رها نكرد، و هر شب به خدمتكارخود مى گفت : يك دينار و يك درهم در زير بسترش بگذارد تا هنگام صبح فراموش نكندو آنرا به فقير دهد.
اتفاقا شبى خادمش فراموش كرد و صبح بعد از نماز وقتى صاحب دست به زير بستربرد چيزى نيافت ، اين اتفاق را به فال بد گرفت ، و پنداشت كه اجلش نزديك است ،به خدمتكاران خود دستور داد تا رختخواب و ديگر تزئينات از جمله فرش و پرده و پشتىرا جمع كرده ، و به اولين فقير كه برخوردند بدهند تا كفاره تاءخير اين كار شود.
خدمتكاران دستور را اجرا كردند و در بين راه سيد نابينائى را ديدند كه زنى دست او راگرفته مى برد، آن اشياء را به او دادند، نابينا پرسيد: اينها چيست ؟ گفتند: رختخواب ،فرش پرده پشتى ديبا... مرد نابينا از شنيدن اين سخنان بيهوش شد.
وقتى او را نزد صاحب بن عباد آوردند و با پاشيدن آب به هوش آمد از او پرسيد: چرابيهوش شدى ! گفت : من مرد محترم و شريفى هستم و از اين زن دخترى دارم ، مردى ازدخترمان خواستگارى كرده است و ما هم دختر را به ازدواج او در آورده ايم ، اكنون دوسال است كه صرفه جوئى كرد و براى دخترمان جهيزيه تهيه مى كنيم ، ديشب اين زنكه مادرش است گفت : براى جهيزيه دخترمان يك رختخواب و يك پشتى ديبا هم لازم است ، مناظهار ناتوانى كردم ، خلاصه اينكه ميان من و همسرم ، اختلاف شد و كار به نزاع كشيد،از او خواستم صبح كه شد دست مرا بگيرد و از خانه بيرون بياورد ببينم چه ميشود، كهدر بين راه با اين آقايان برخورد كرديم كه به من گفتند: اين رختخواب و پشتى ديبا رابگير، و از (شدت تعجب و حيرت ) بيهوش شدم ،
صاحب بن عباد كه مرد كرم و بزرگوارى بود دستور داد تا جهيزه اى متناسب و مناسب باآن رختخواب و پشتى ديبا تهيه كردند و داماد را حاضر كرده و مخارج يكسال زندگى را نيز به او پرداخت نمود(184)
6 - مادر شهيد و افتخارات او
نسيبه كه به ((ام عماره )) معرف گرديد، از زنان قهرمان عصررسول خدا صلى الله عليه و آله است ، او در تمام جنگهاى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله براى آب دادن به سپاهيان و مداواى مجروحين حضور نزديك داشت ، در جنگ احد از آغازروز، مشكى پر از آب بر دوش داشت و به رزمندگان اسلام در جبهه احد كه تشنه مىشدند آب مى داد.
جالب اينكه ، پس از شكست مسلمانان در اواخر جنگ احد نسيبه ، مشك را به كنار انداخت و خودرا سپر پيامبر صلى الله عليه و آله نمود، و از هر سو از پيامبر صلى الله عليه و آلهدفاع مى كرد، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((به هر طرف نگاه مى كردم مىديدم ، نسيبه از من دفاع مى كند)) تا آنكه سيزده زخم برداشت ، يكى از زخمهائى كه بهشانه اش رسيده بود، بقدرى عميق بود كه تا يكسال مداوا مى كرد، و تا آخر عمر هم گودى زخم در شانه اش باقى ماند.
در همين جنگ بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ديد يك نفر از مسلمين با سپر خود درحال فرار است ، به او فرمود: سپر را بينداز، او سپر را انداخت ، نسيبه آن را بر داشت ،كافرى رسيد شمشيرى به سويش فرود آورد، او با سپر شمشير را رد كرد، و با كمكپسرش عبدالله او را كشتند، و اسبش را از پاى در آوردند.
نسيبه ديد فرزندش عبدالله مى خواهد فرار كند، جلو او را گرفت ، و گفت :
به كجا مى گريزى آيا از خداوند و پيامبرش صلى الله عليه و آله فرار مى كنى ؟ و اورا برگرداند و به جنگ ادامه داد، سوارى بر عبدالله زخم سنگينى وارد آورد، نسيبه باچابكى تمام ، بى درنگ زخم فرزندش را بست ، و گفت : برخيز و در جنگ سستى مكن ، خودبه آن سوار حمله كرد و زخمى بر پايش وارد ساخت ، پيامبر صلى الله عليه و آله كه ازاين صحنه سخت مسرور شده بود فرمود: ((آفرين بر تو كه خوب انتقام گرفتى )).
در اين جنگ فرزندش عبدالله شهيد شد، ولى نسيبه همچنان با تيراندازى و شمشير از جانپيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى كرد، به حدى فداكارى كرد، كه پيامبر صلىالله عليه و آله فرمود: نسيبه از ((فلان و فلان )) بهتر است ، (منظور از اين جملهسردمداران نفاق بودند كه فرار كردند).
به هر حال نسيبه به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: از خدا بخواه تا ما را دربهشت همراه شما قرار دهد، پيامبر صلى الله عليه و آله همين دعا را فرمود.(185)
درود خدا بر خانواده هاى شهدا و تمامى رزمندگان عزيز اسلام مخصوصا جانبازان وآزادگان بزرگوار كه عظمت جامعه اسلامى ما مرهون زحمات و تلاش اين بزرگواران استو الحمدلله اولا و آخرا.