|
|
|
|
|
|
جولان گاه فقه ، كتاب مكاسب شيخ انصارى است . مبارزين در اين ميدان ، بايد ادعاى خودرا ثابت كنند. در ساير كتب فقه ، قدرت فقيه آن چنان كه بايد روشن نمى شود. حواشىحضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، بر كتاب مكاسب موجود است و مبانى بسيار عالىو علمى ايشان مشخص است . اين مبانى ، خيلى قابل مطالعه و بررسى است . به اعتقاد مننسبت به اين مرد بزرگوار، بايد گفت كه جهان اسلام از غيبت كبرى تاكنون من حيثالمجموع نظير ايشان را نداشته است . به اين قيد من حيث المجموع منتاءكيد دارم . از نظر خصوصيات علمى ، اخلاقى و شخصيتى ، ما، در ميان مسلمانان ، ازغيبت كبرى تاكنون ، چنين شخصيتى نداشته ايم . كارى كه ايشان براى عالم اسلام وبراى حوزه هاى علميه ، انجام داد، از آن زمان تاكنون ، مشابه نداشته است . در بعد فقه ، فلسفه ، عرفان ، اخلاق و مسائل اجتماعى ، بزرگان زيادى داشته ايم كههر يك منشاء آثار بزرگ و خدمات ارزنده اى هم بوده اند ؛ امّا من حيث المجموعيك چنين شخصيتى را هرگز نداشته ايم . چه كسى است كه با تاريخ اسلام آشنايى داشته باشد و احوالات علماى اسلام را بداند،بتواند منكر اين حقيقت بشود؟ هر كدام از علماء كه در يك يا چند رشته علمى كار كرده بودند و برجستگى خاصى در آنرشته كسب كرده بودند، كنارى مى نشستند و به آن سرگرم مى شدند و كارى با اموراجتماعى نداشتند و در امور سياسى دخالت نمى كردند و در نتيجه ، افراد فاسد و جائربر اوضاع مسلط مى شدند. اين چنين افراد، تنها كارى كه مى كردند، در مقدمه كتابهايشان، به روضه خوانى مى پرداختند كه : بله ، اوضاع خراب است ؛ فساد همه جا را فراگرفته است ؛ مردم به حقايق علوم توجه ندارند و...از اين گونه مقدمات در ابتداى كتبعلمى كم نداريم . از اين كه مردم از حقيقت ، واقعيت و علم دور افتاده اند، مى نالد و شكوه مىكند. قبل و بعد از ايشان هم از اين گونه شكايتها داريم . ابتداى كتاب شرح منظومه رابنگريد كه حكيم سبزوارى ، اوضاع زمان خود را نكوهش مى كند. ايشان بيان مى كنند كهچرا درخت علم ، خشك شده و مردم نسبت به آن بى توجه اند و در ترويج آن كوشش نمىكنند. قبل از مرحوم صدر المتاءلهين ، قطب الدين رازى ، صاحب كتاب حكمت الاشراق ، همين ناله راسر مى دهد و زمانه را نكوهش مى كند. اين حالت و اين گونه برخورد با مسائل ، به فقهاء نيز سرايت كرده بود و آنان نيز،دچار اين مشكل شده بودند. آنان كه بايد در امور دخالت كنند و به صلاح مردم و جامعهقيام كنند، خود را كنار كشيده بودند و در اثر اين كار ماندنها، راءى و نظرشان نيز،تغيير كرده و به محدوديت دامنه ولايت فقيه ، معتقد گشته بودند. دخالت در امور سياسى اجتماعى ، دخالت در امور دنيايى محسوب مى گشت و دون شاءنعلماء! آنان بايد فقط درس بخوانند و به اصطلاح ، ببه امور معنوى بپردازند كه اينامور معنوى ، هروله بين منزل و محراب بود. البته كم نبودند علماى بزرگى كه در جهت اصلاح امور سياسى اجتماعى ، درمسائل دخالت مى كردند و در اين جهت ، منشاء آثار و اصلاحات زيادى شدند؛ امّا جواب غالبو فكر حاكم بر حوزه ها، همان بود كه عرض كردم . هر كس مى خواست در اين امور، دخالت كند، از جانب همان جو غالب و فكر حاكم ، مورد طعن وطرد قرار مى گرفت . شايد كسان زيادى بودند كه احساس وظيفه مى كردند و دخالت دراوضاع نابسامان را وظيفه خود مى دانستند ؛ ولى از آن جا كه قدرت نداشتند بر جو حاكم، غلبه كنند، خود را كنار مى كشيدند. براى ما كه در اين زمان واقع شده ايم ، مشكل است كه اوضاع آن زمان را تصور كنيم .اوضاع ، به گونه اى بود كه فردى مانند مرحوم آيت اللّه نائينى را در فشار قراردادند و ايشان را با مشكل رو به رو كردند. مرحوم نائينى ، از جمله فقهاى درجه يك و بسيار برجسته تاريخ فقاهت شيعه بود.بزرگان زيادى را تربيت كرد كه هر كدام از آنان ، خود، فقيهى عالى و صاحب نظربودند. شاگردان مرحوم آيت اللّه نائينى ، همواره ، نسبت بهتحصيل در محضر ايشان ، احساس غرور داشتند و از ابراز آن ، خرسند بودند.تحصيل در محضر ايشان ، خود، موجب امتياز بود. مرحوم والد، كه از جمله شاگردان ايشان بودند، كرارا، اظهار مى داشتند كه اگر مرحومنائينى در دوران خفقان رضاخانى و ضديت او با علم و علماء نبود، بدون شك ، شهرتعلمى و آوازه تفكر و و فقاهت او، نام مرحوم شيخ انصارى را تحت الشعاع قرار مى داد.ايشان بدون شك ، مرحوم نائينى را نابغه اى در تفكر و فقاهت مى دانستند و همواره بهتحصيل در محضر ايشان ، افتخار مى كردند. مرحوم والد، كتاب تنبيه الامه و تنزلهالملة مرحوم نائينى را يكى از آيات علم ودليل ملاّيى و عظمت علمى ايشان مى دانست . پس از انتشار اين كتاب ، حوزه چنان بلايى به سر مرحوم نائينى در آورد كه آن مرحوم ،مجبور شد، با تمام تلاش ، كتاب را جمع آورى و از دسترس عموم خارج كند. انتشار اينكتاب ، به شدّت ايشان را منزوى كرد. مرحوم والد نقل مى فرمود: من كه از زنجان ، به قصد ادامه تحصيل به نجف رفتم و در درس اساتيد نجفشركت كردم ، به اين نتيجه رسيدم كه چندان رجحانى بر درس فقهاى آن زمان زنجانندارد. احساس كردم از اين سفر، كه با كجاوه و زحمت فراوان ، از زنجان تا نجف را طىطريق كردم ، بجز زيارت مولى الموحدين ، چيز چندانى عايدم نشده است . از آقايان طلبه ، پرسيدم كه درسهاى نجف همينهاست ؟ گفتند: نه ، درس آقا ميرزا حسين همهست . رفتم خدمت ايشان ، ديدم گمشده من اينجاست [عبارت مرحوم والد، اين بود] هذا الذىينبغى ان تشد اليه الرحال اين است كه آن استادى كه سزاوار است انسان رنج سفر رابراى حضور در مجلس درسش بر خود هموار كند. بله ، اوضاع اجتماعات علمى و جو حاكم بر حوزه ها، به آن گونه بود كه مرحوم نائينى، بايد كتاب فقهى ، سياسى و اجتماعى خود را از دسترس عموم جمع آورى كند. طبقنقل مرحوم والد: گاهى مى شد كه مرحوم نائينى ، يك ليره قرض مى كردند و آن راصرف جمع آورى كتاب مى فرمودند. آن چه كه ما شاهد آن بوديم ، اين بود كه اندكآشنايى با واژه هايى همچون : استعمار، مستعمرات ، استحمار فرهنگى و...انسان را ازوجاهت حوزوى مى انداخت . اين موارد كافى بود كه به انسان بگويند: آخوند سياسى . اينصفت سياسى هم باعث طرد كلى انسان از حوزه مى شد. گاهى كه خدمت بعضى از بزرگان از نابسامانى اوضاع صحبت مى شد، اطرافيان آقا،فورا، مى گفتند: آقاى ما با اين كارها هيچ كار ندارد. ايشان فقط، عبا را بر سر مبارك مىكشند و تشريف مى برند مسجد و بر مى گردند. در خدمت ايشان ، از دنيا و مافيها صحبتنكنيد. شنيدم كه : در اوج طغيان و ظلم محمّد رضا خانى ، عده اى از آقايان ، خدمت يكى از بزرگانرفته بودند و گفته بودند: اوضاع نابسامان است ، شاه ظلم مى كند و...آقا، فورا، گفتهبودند: غيبت نكنيد كه غيبت حرام است . ما، افراد حوزه ، بايد بيش از هر كس ديگر، خود را مديون حضرت امام بدانيم ؛ چرا كهايشان ، بيش از هر جاى ديگرى به حوزه ها خدمت كرده اند. در متن اين نگرش و بينش ، اين چنين قيام كردن و صحبت از اداره اجتماع و ولايت مطلقه فقيه ،به ميان آوردن و حوزه ها را نسبت به امور جارى اجتماع ، مسؤول و حساس كردن ، مشكلى بود در حد محال ، كه امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، آن راانجام دادند. حوزه ها، نه تنها به اين امور نمى انديشيدند كه بر اثر دورى ازمسائل جارى اجتماع ، گرفتار يك توهمات و موهاماتى شده بودند كه امروز براى ما باوركردنى نيست و بيش تر به افسانه مى ماند. نمونه اى را كه خود شاهد بودم ذكر مى كنم: بنده ، قبل از انقلاب ، سالى يك مرتبه براى زيارت ، مشهد مشرف مى شدم . در آن جامنزل يكى از علماى آن شهر، كه نماز جماعت هم مى خواند، وارد مى شدم . اين آقا كه مرحومشده اند، از نجف با مرحوم والد، ارتباط گرم و صميمى داشتند و به من اظهار لطف مىفرمودند. در يك دهه محرم ، ايشان به من فرمودند: ان شاء اللّه ، روز عاشورا، شما رابه يك مجلسى كه در آن ناطق زبردستى سخنرانى مى كند، مى برم . من خرسند شدم روزشمارى مى كردم كه كى روز عاشورا بشود و در آن مجلس حاضر شوم . روز عاشورا بهاتفاق ايشان رفتيم به آن مجلس . مجلس وزينى بود و افراد زيادى شركت كرده بودند. منو چند نفر ديگر از روحانيون ، در مكانى نزديك به منبر نشسته بوديم . جناب خطيب ،شروع كرد به سخنرانى ، موضوع سخن را انتقاد ازمسائل جارى اجتماعى قرار داده بود. از اوضاع نابسامان فرهنگى سخن مى راند. وضعاسف بار جوانان : دخترها و پسرها را تشريح مى كرد. مضرات سينما و ديگر مراكز فسادرا تشريح مى كرد و...بعد گفت : من علت تمام اين دردها را يافته ام . من خوشحال شتم كه خطيبى در مسائل اجتماعى سخن مى گويد و براى نابسامانيها، علت ودرمان يافته است . خدا را شاهد مى گيرم كه ايشان در مقام ذكر علت اين نابسامانيها گفت : علت تمام اين نابسامانيها، در اين است كه شما مردم با قاشق غذا مىخوريد. بعد اضافه كرد: حال از شما مردم بگذريم ، بدبختى اين جاست كه اينها هم [يعنى اين روحانيون ]باقاشق غذا مى خورند. اين جريان را من نقل كردم ، تا گوشه اى از آن چه كه در زمان گذشته مى گذشت . براىشما و خوانندگان مجله حوزه ، روشن شود. ترويج علم ، قدرت مى خواست و احتياج به تكيه گاه داشت . هميشه خلا يك قدرت و حكومتايده آل اسلامى احساس مى شد؛ حكومتى كه درظل آن بتوان به نشر معارف اسلامى پرداخت .قبل از حكومت صفويه ، كه حكومت اسلامى ، حكومت غير شيعى بود، علماى شيعه ، بسيار درمضيقه بودند و براى نشر حكومت اسلامى را در تنگنا قرار داشتند. قضيه شيخ الطائفه ،يك نمونه از گرفتارى و رنج علماى شيعه است . ابوبكر، پسر معتصم ، دستور مى دهد كه : محلّه كرخ بغداد را، كه يك محله شيعه نشينبوده است ، غارت كنند. به عمال خود دستور مى دهد. كتابخانه شيخ طوسى را آتشبزنند. شيخ طوسى ، مجبور مى شود كه بغداد را ترك كند و به نجف اشرف بيايد وآنجا، حوزه نجف را پايه ريزى كند. علماى از ايجاد قدرت و نظام حكومتى ماءيوس بودند. به اين لحاظ، وقتى كه حكومتصفويه شكل گرفت ، حكومتى كه ادعا مى كرد شيعه است ، علماى شيعه ، كه تا آن وقت ،بسيار در تنگنا بودند و نمى توانستند معارف خود را ترويج كنند واز طرفى نشرمعارف شيعه را نيز بر خود واجب مى دانستند، سعى داشتند، قدرت لازم را براى ترويجمعارف اسلامى با تكيه بر قدرت اين سلاطين به دست بياورند. در اين ميان ،طاغوتهايى بودند كه به هر جهت علم و علما را دوست داشتند و احترام مى كردند. با مصلحتدنياى ايشان ، چنين اقتضايى داشت و با امر ديگرى را در نظر داشتند. به هرحال ، علما، به طرف ايشان گرايش پيدا كرده بودند و سعى مى كردند با تعريف وتمجيد از آنان ، تكيه گاه لازم را براى نشر معارف اسلامى بيابند. به اين لحاظ، ما مىبينيم كه از زمان صفويه به اين طرف ، تمجيد از حكومتهامعمول مى شود و در لسان علماء بزرگ جارى مى گردد. تمجيد از حكومتها معمول مى شود و در لسان علماء بزرگ جارى مى گردد. گاهى بعضى از اين تعريفها از يك عالم متعارف معمولى بعيد است ، تا چه رسد بهعلمايى با درجات شامخ ، مثل : قطب الدين شيرازى . ايشان درتجليل از طاغوت زمان خود مى گويد:
و همّه الصغرى اجل من الدّهر
| براى او همتهاى بزرگ غير قابل انتهاست . همت كوچك او از روزگار و آن چه در او هستبزرگ تر است . اين عبارت را در مقدمه كتابش دارد. در مقدمه كتب ديگر علما هم هست . مثلا مرحوم نراقى ،صاحب كتاب مستند فقيهى با آن عظمت و بزرگى ، در مقدمه كتاب معراج السعاده ، به قدريك صفحه ، از كتاب را اختصاص مى دهد به تعريف و تمجيد از فتحعلى شاه . مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء، كه رب النوع فقه است و بهقول مرحوم والد، كه از اساتيد خود نقل مى فرمودند: ايشان را نبى الفقهاء مى گفتند.چنين فقيه بزرگوارى در اول كشف الغطاء تعريف زيادى از فتحعلى شاه مى كند شيخ مفيددر زمان خاندان ديالمه مى زيسته است (معاصر عضدالدوله ديلمى ) ديلميان ، اولين كسانىهستند كه بعد از منسوخ شدن لقب شاهنشاه توسط اسلام ، دو مرتبه اين لقب را رايج كردهو بر خود نام شاهنشاه نهادند. در روايتى ، كه از طريق عامهنقل شده است ، داريم كه : ابغض الالقاب عنداللّه ، ان يسمى الرجل نفسه ملك الملوك . بدترين لقبها، نزد خداوند متعال ، اين است كه شخص خود را شاهنشاه بنامد. در تاريخ نسبت به شيخ مفيد دارد كه : كان يزوره عضدالدوله مرارا ظلم وجور ديلميان هم بر كسى پوشيده نيست . چطور بود كه شيخ مفيد اجازه مى داد، عضدالدوله، به زيارت او بيايد؟ اين بود كه مگر اين كه ، اين حكومتها، در عين فساد و فسق وفجور، به دلايلى علماى شيعه را حمايت و تاءييد مى كردند. علما هم ، ضمن اين كه از ظلمو جور آنان نفرت داشتند، تنها به لحاظ ترويج معارف شيعه ، از قدرت آنان استفاده مىكردند. تصور عمومى اين است كه : شيخ بهايى همواره با شاه عباس بوده است و تمامكارهاى او را تاءييد مى كرده است . در حالى كه ايشان در كتابكشكول خود دارند كه : اگر والد من مرا از ديار عرب (جبل عامل ) به ديار عجم نمى آورد، من از زاهدترين وعابدترين مردم مى بودم ؛ لكن آن مرحوم مرا آورد و به اين ديار و اقامت داد و من به ناچاربا پادشاهان مختلط شدم و اخلاق رديئه آنان را كسب كرده و صفات دنيه آنان راگرفتم . مى بينيم ، اين گونه نبوده است كه علما بخواهند سلاطين را تاءييد كنند، بلكه تنها بهلحاظ همان خلا حكومت و امارت ايده آل اسلامى كه بتوان در سايه آن ، به نشر معارفپرداخت ، تا حدى ، به حكومتها تكيه مى شده است . پس در زمانى كه اين چنين ياءسى از تشكيل حكومت دلخواه ، در بين علما بود و تغييراوضاع را محال مى دانستند، هنر عجيب امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، ياءس را زدود ومحال را ممكن ساخت . اين كار از عهده هيچ يك از علماى پيش بر نيامد و تصورش را هم نمىكردند. امام به عوض شكوه و شكايت از اوضاع ، با قاطعيتكامل گفت : بايد اوضاع را دگرگون ساخت . به جاى تكيه بر حكومت طاغوت ، براىترويج مقدار ميسور از احكام و معارف اسلامى ، فرمود: ما بايد حكومت طاغوت را منهدم كنيم .جراءت و استقامت بى نظير ايشان ، سبب شد كه چه در جهت اصلاح امور و چه در جهت نشرمعارف اسلامى ، كاملا اساسى انديشه شود و به ظواهر، اكتفا نشود. ايشاناصل وجود طاغوت را مخالف با اسلام و قرآن مى دانست . ايشان باكمال جراءت و قاطعيت فرمودند: وظيفه ما انهدام قدرت طاغوت و ايجاد قدرت اسلامى است .اين كلام را ايشان فرمود و با استقامت و تلاش خود، آن را به ظهور رساند. حوزه :لطفا درباره نقش امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، در رهبرىامت اسلامى مطالبى را بيان بفرماييد. استاد: رهبريت پيامبر گونه امام ، بر كسى پوشيده نيست . از ابتداى نهضت تاهنگام رحلت ، به گونه اى به رهبرى امت پرداخت كه در هر لحظه اش ، بهترين رهبرى وعالى ترين نوع برخورد با مردم بود. يكى از عمده ترين موجبات محبوبيّت ايشان دربين مردم ، نوع هدايت و رهبرى آن بزرگوار بود. حضرت امام ، بيش از هر كس ديگر، مردم را شناخته بود و به آنان اطمينانكامل داشت . از جمله مسائل مهمى كه در پيروزى انقلاب ، مؤ ثر بود. بعدتوّكل به خدا، همين اطمينان ايشان به مردم بود. اين اطمينان ، اكسير گرانمايه اى بود كهدر نزد غير ايشان نبود. از آن جا كه در طول تاريخ گذشته ، نهضتهاى مختلفى بهرهبرى علما و روحانيت يا به همراهى و تاءييد آنها صورت گرفته بود، ولى هر كدامبه نحوى مواجه با شكست گشته بود بر حوزه هاى علميه و علما روحيه ياءس و نااميدىحاكم گشته بود. وقتى به سرانجام نهضت مشروطيت و سيدجمال الدين اسد آبادى و ديگران نگريسته مى شد، اين روحيه ياءس و نااميدى به قوت وفزونى مى گرفت . حتى كسانى مثل مرحوم آيت اللّه بروجردى ، با آن همه قدرت ، كه ازناحيه مرجعيت مطلق در جهان تشيع داشتند، دچار اين ياءس و نااميدى بودند و نمىتوانستند به مردم اطمينان كنند. يادم نمى رود، در يك جلسه اى كه من همراه مرحوم والد و مرحوم حاج آقا روح اللّه خرمآبادى ، براى بازديد به خدمت مرحوم آيت اللّه بروجردى ، رسيديم ، در محضر ايشان ،قدرى صحبت از بدى اوضاع ، و احوال شد و سخن از مظالم شاه به ميان آمد. در اينجامرحوم آيت اللّه بروجردى ، خطاب به مرحوم والد فرمودند: بعضى ها تصور مى كنند اگر من حكمى بدهم ، مردم در لرستان براى اجراى آن ،سرو دست خواهند شكست ، در حالى كه به جدّ شما سوگند، اين گونه نيست . همراهىنخواهند كرد. [و بعد فرمودند: ] من دستگاه طاغوت را با اين تصور نگهداشتم كه آنهانيز همين تصور را دارند؛ يعنى فكر مى كنند مردم از من اطاعت كرده و حكم مرا اجرا مى كنند ؛به اين جهت دستگاه از من حساب مى برد و از من رعبى دردل دارد. نمى خواهم با اقدامى ، اين رعب را از بين ببرم و آنها بفهمند كه مردم با من نيستند. حال ، شما مى توانيد از آن چه كه عرض كردم ، ميزان ياءس و نااميدى حاكم بر حوزه هاىعلوم دينى و علما را نسبت به مردم ، حدس بزنيد. آيت اللّه بروجردى ، كم قدرت نداشتند. همان طور كه عرض شد، از مرجعيت مطلق و ازمحبوبيت كم نظيرى برخوردار بودند. ايشان كه تا اين اندازه از مردم نااميد و ماءيوس باشند،حال ديگران معلوم است . تنها كسى كه توانست به خدا تكيه و به مردم ، اعتماد كند، حضرت امام ، رضوان اللّهتعالى عليه ، بود. ايشان ، واقعا به مردم ، اعتماد داشت . آن مرحوم ، داراى آن عظمت ونبوغى بود كه در متن ياءسها و در درون نااميديها، مردم را شناخت و به آنان اطمينان كرد وما هم ديديم و شاهد و ناظر بوديم كه مردم چگونه پاسخ ايمان و اطمينان ايشان را دادند. اين حرفها، گفت و شنودش ساده است ؛ امّا تصورّ حقيقت و واقعيت آن بسيارمشكل است . تصور آن ياءس و نااميدى سخت و فراگير و بعد اطمينان و قيام در متن اينياءسها انسان را با جزئى از بلنداى روحى حضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ،آشنا مى كند. حوزه :به نظر حضرت عالى ، در اين شرايط كه حضرت امام ،رضوان اللّه تعالى عليه ، ببه ملكوت اعلى پيوسته اند و در بين ما نيستند، وظيفه حوزههاى علميّه چيست . استاد: كاملا طبيعى و بجاست كه حوزه ها تمام توان و همّيت خود را صرف تربيتنيروهايى بكنند كه بتوانند اين انقلاب عظيم و اين نهضت بزرگ و بى نظير را كه مرحومحضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، با زحمت فراوان و رنج طاقت فرسا، بنيادنهاد، به پيش ببرند. در راه تربيت طلاب و افرادى كه بتوانند در راه مقدس و آرمانهاى والاى حضرت امام ،رضوان اللّه تعالى عليه ، گام بر دارند و اهداف ايشان را پيش ببرند، مى توانيم ازشخصيت خود ايشان الگو بگيريم . البته ، الگو گرفتن مستلزم آن است كه ابعادشخصيت ايشان را بشناسيم . يكى از ابعاد شخصيت ايشان كه نقش مهمى در موفقيت آن بزرگوار داشت ، تقيّدكامل آن مرحوم ، به حفظ سنن شرع بود. در تعبّد بهمسائل شرعى و رعايت كامل سنن الهى ، ايشان را واقعا، كم نظير يافتم ؛ در حالى كهنوعا، آقايان حكماء و عرفا، اين مقدار تقيّد به حفظ سنن شرعى ندارند؛ مگر بعضى ازآنان كه در مرتبه بالايى قرار دارند، مثل مرحوم سيدنا الاستاد علامه طباطبائى . مرحومحضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، در اين جهت گوى سبقت را ربوده بودند و مقامبالايى را احراز كرده بودند. از جمله ابعاد شخصيت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ،مراقبت بر حضور در نماز جماعت بود. به مناسبت اين كه مرحوم آيت اللّه محمد تقىخوانسارى ، يكى از مراجع بسيار بزرگ بود و از حيث علم وعمل نمونه بود و سابقه مبارزات ايشان هم معروف بود؛ و در جنگ مسلمانهاى عراق عليهانگليسها هم شركت كرده بودند ؛ حضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، مرتب در نمازايشان شركت مى جست . اين كه مى گويم مرتب شركت مى كردند، از روى دقت مى گويم ،نه از روى مسامحه . همان زمان ، جو به گونه اى بود كه زياد مشرف شدن به حرم ،درويش مسلكى و عقب ماندگى تلقى مى شد؛ امّا ايشان به اين گونه حرفها هيچ توجهنداشتند و به محض اين كه نماز مغرب و عشاء تمام مى شد، بلافاصله ، مشرف مى شدندحرم . يادم هست ، قسمت بالاى سر، به گونه اى مى ايستادند كه صورت مباركشانمقابل ديوار قرار مى گرفت و در اين حالت كسى ايشان را نمى شناخت مگر از طريق قرائن. از روى دقت عرض مى كنم كه ايشان بسيار حساس و مراقب بود كه كوچك ترين مساءلهشرعى ، خداى نخواسته ، خدشه دار نشود. هيچ كس نيست كه بتواند ادعا كند كه ايشان رادر مجلس غيبت ديده است ، تا چه رسد به اين كه نعوذ باللّه ، خود ايشان از كسى غيبتكرده باشد. اين مسائل كه پايه و اساس شخصيت حضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه، را مى ساخت ، در ابتداء بايد مورد توجه حوزه ها قرار بگيرد. بايد افراد اين گونهتربيت شوند و بعد مسائل علمى ، سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى و ديگر ابعاد وجودىايشان راهگشاى تربيت فرزندان حوزوى ايشان قرار بگيرد، تا آنان بتوانند ادامهدهندگان راه آن حضرت باشند. حوزه :به نظر حضرت عالى ، حضرت امام ، رضوان اللّه تعالىعليه ، به دنبال چه اهدافى بودند و آرمانهاى حضرت امام كه اينك بايد با تمام وجودحفاظت آن همت گماشت چه بوده است . استاد: به نظر من ، وارد شدن در جزئيات خواسته هاى معظم له و بيان و تشريحآنها، به جهت عزم بر دنباله گيرى آن مفيد خواهد بود؛ امّا در اينمقال نمى گنجد، فرصت بيش ترى مى خواهد. آن چه كه تمام خواسته هاى حضرت امام ،رضوان اللّه تعالى عليه ، را شكل مى بخشيد و سبب جمع آنها به صورت يك خواسته وهدف در يك جهت خاص شده بود، شريعت اسلام و اجراىكامل آن بود. كسان زيادى تصور مى كنند و مى گويند كه ما اسلام را مى خواهيم و اجراىكامل آن مطلوب مان است ؛ امّا آن چه امام مى گفت و طلب مى كرد، چيز ديگرى بود. خواستهامام از همان سنخى است كه مولى الموحدين (ع ) در نهج البلاغه دارد: ولقد كنّا مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ،نقتل آباءنا و اءبناءنا و اخواننا و اعماننا. ما يزيدنا ذلك إ لاّ ايمانا و تسليما، ومضيّا علىاللّقم ، و صبرا على مضض الالم وجدا فى جهاد العدوّ. و لقد كانالرجل منا و الاخر من عدوّنا يتصاولان تصاول الفحلين يتخالسان انفسهما ايُّهما يسقىصاحبه كاس المنون فمرِّةً لنا من عدوّنا، ومرَّة لِعدوّنا منّا فلما راءى اللّهصدقنااءنزل بعدوّنا الكبت و انزل علينا النصر، حتّى استقرّ الاسلام ملقيا جرانه و متبوئااو طانه . در ركاب پيامبر(ص ) آن چنان مخلصانه مى جنگيديم و براى پيش برد حق و عدالت از هيچچيز باك نداشتيم كه حتّى حاضر بوديم ، پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويشرا در اين راه [اگر بر خلاف حق باشند] نابود كنيم . اين پيكار، بر تسليم و ايمان ما مى افزود و ما را در جاده وسيع حق و صبر و بردبارىدر برابر ناراحتيها و جهاد و كوشش پى گير با دشمن ، ثابت قدم تر مى ساخت . گاهىيك نفر از ما و ديگرى از دشمنان ما، همانند دو قهرمان با يكديگر نبرد مى كردند، هر كداممى خواست كار ديگرى را تمام كند، تا كدام يك جام مرگ را به ديگرى بنوشاند، گاهىما بر دشمن پيروز مى شديم و زمانى دشمن بر ما. اما هنگامى كه خداوند راستى و اخلاص ما را ديد، خوارى و ذلت را به دشمنان مانازل كرد و نصرت و پيروزى را بر ما عنايت فرمود، تا آن جا كه اسلام بر سرزمينهاگسترده شد و سرزمين پهناورى براى خويش برگزيد. حضرت مى خواهد بفرمايد: ما اسلام را مى خواستيم و در اين خواستن هم صادق بوديم . درراه پياده شدن آن پدر و مادر و فرزند و برادر و عمو نمى شناختيم و حاضر بوديم كههر مانعى را از سر راه آرمان خود، كه همان اسلام بود، برداريم . در راه تحقق آرمان ، بهعواطف و احساسات توجهى نداشتيم . خلاصه ، راست مى گفتيم كه اسلام را مى خواهيم .حضرت رمز پيروزى و موفقيت را در همين صدق گفتار مى داند. امام خمينى ، رضوان اللّه تعالى عليه ، در مقصد خود، كه همان اسلام خواهى بود، اينگونه راست مى گفت . در اين مقصد هيچ گونه شائبه ديگرى دخالت نداشت . نعوذ باللّه نمى خواست خود را پناه اسلام و اسلام خواهى مطرح كند. كاملا خالص بود. اين حقيقت را در سرتاسر زندگى نورانى و آكنده از خير و بركت خودثابت كرد و امتحانهاى سخت و توانفرسايى را پشت سر گذاشت . آن گاه كه خداوند متعال راستى و اخلاص ايشان را ديد، به او نصرت و پيروزى و بهدشمنانش خوارى و ذلت را نصيب كرد. ما هم براى تعقيب كار آن بزرگوار، بايد اين چنين روشى داشته باشيم . والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته آيت اللّه حاج ميرزا حسين نورى ، به سال 1304 هجرى شمسى در همدان متولد شد. مقدماتعلوم حوزوى را از محضر پدر بزرگوارشان و ديگر اساتيد حوزه همدان فرا گرفت . آنگاه به سال 1323 به قم مشرف شدند و سطوح عاليه را از اساتيد حوزه علميه قمبهره مند شد. سپس به دروس عالى خارج فقه و اصول راه يافت و از محضر مرحوم آيت اللّه حجت ، آيتاللّه داماد، آيت اللّه بروجردى و حضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، استفاده كرد.ايشان مباحث معقول و فلسفه و حكمت را از علّامه طباطبائى فرا گرفت . آيت اللّه نورى ازهمان سالهاى آغازين تحصيل به تدريس پرداخت و دروسمعمول حوزه هاى علوم اسلامى را در سطوح مختلف تدريس كرد و اينك سالهاست كهمشغول تدريس دروس خارج فقه و اصول است . برخى از آثار قلمى ايشان عبارت است از:انسان و جهان ،جهان آفرين ،شگفتيهاى آفرينش،الامر بالمعروف و النهى عن المنكر،بيتالمال از ديدگاه نهج البلاغه ،راهنماى نهج البلاغه و شرح آنو... حوزه :لطفا از ابتداى آشنايى خودتان با حضرت امام ، رضواناللّه تعالى عليه ، سخن بگوئيد. استاد: با عرض تسليت به مناسبت ارتحال جانسوز حضرت امام امت قدّس سرّهالشريف به محضر مقدّس حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه ، درسال 1363 قمرى (23 شمسى ) پس از آنكه در حوزه علميه همدان تا شرح لمعه و قوانينخوانده خوانده بودم به قم آمدم . در ابتداى ورود شنيدم كه در عصرهاى جمعه ، حاج آقاروح اللّه ، كه يكى از اساتيد و علماى بزرگ قم است ، در آن زمان اين گونه مشهوربودند، در مدرسه فيضيه زير كتابخانه ، درس اخلاق مى فرمايند و جمعيت زيادى در آنجلسه شركت مى كنند. بنده همان اولين جمعه شركت كردم . حديثى كه آن روز محور بحثامام بود حديثى از حضرت پيغمبر اكرم (ص ) در معرفى و بيان صفات اولياء اللّه بودو مضمونش اين بود: ان اولياءاللّه ، سكتوا و كان سكوتهم فكرا ونظروا فكان نظر هم عبرة و نطقوا فكاننطقهم حكمة و مشوا و كان مشيهم بين الناس بركة نشانه اول اولياى خدا اين است كه سكوتشان تواءم با فكر است ، سكوتشان غفلت و عدمتوجه نيست .[اين حديث در وسائل الشيعه ج 1 / 6 ذكر شده است ،و در بعضى نسخه هابجاى كان سكوتهم ذكرا آمده است و معناى آن اين است كه سكوتشان يادخداست ] نشانه دوم اين است كه نگاهشان ، عبرت است . به هيچ چيز با نظر سطحى و سادهنمى نگرند، بلكه نگاهشان با عبرت گرفتن تواءم است . نشانه سوم اين كه حرف مىزنند، بولى حرفشان همه حكمت است . [حكمت آن كلامى است كه بر اساس حقايق اين عالماستوار است . كلامى است كه به سعادت بشر، سعادت مادى و معنوى ، كمك مى كند. ] نشانه چهارم اين كه راه مى روند و راه رفتنشان در ميان مردم بركت است ؛ زيرا حرفشانحركتشان همه و همه براى راهنمايى مردم و روشن كردن راه زندگى مردم است ؛ از اين جهتمشيتشان بين مردم بركت است . پس از آن ، شركت در اين جلسه پر بركت و تحول آفرين را يكى از كارهاى خود قراردادم و هر جمعه در آن شركت مى كردم . حضرت امام با بيان رسا، و مطالبى كه از تبحّردر احاديث اسلامى و عرفان و اخلاق سرچشمه مى گرفت و با خود ساختگى و تهذيب نفسامام تواءم بود، هر روز درس بزرگى از اخلاق را مى داد و گام هايى در راهتكامل پيش مى برد. حوزه :از حضرت عالى بعنوان يكى از شاگردان حضرت امام ،خواهش مى كنيم كه چند نمونه از ويژگيهاى آن بزرگوار را براى ما و خوانندگانبفرماييد. استاد: يكى از خصوصيات و مزايايى كه در حضرت امام وجود داشت موضوعرعايت نظم بود. امام ، در نظم نمونه بودند و موضوع نظم در تمام كارهاى ايشان منعكسبود؛ مثلا در درس گفتن ، مطالب را خيلى عالى و مرتب تنظيم مى كردند. و همين تنظيممطالب ، كمك بسيار مؤ ثرى در بهتر فهميدن و زودتر فهميدن مطالب درسى بود. همينطور مطالبى را كه مى خواستند بنويسند در نوشته هايشان نظم كاملا منعكس بود. ازلحاظ مطالبى را كه مى خواستند بنويسند دسته بندى شده و مرتب شده ، اختتامش وافتتاحش را و طرز پشت سر هم قرار گرفتن مطالب ، خلاصه ، خيلى حساب شده و منظمبود. در آثار قلمى كه از حضرت امام قدّس سرّه ، باقى مانده است ، نظم به طوركامل در آنها منعكس است و از اين نظر براى ما سرمشق است كه چگونه بايد مطالب را بهرشته تحرير درآورد. آن اندازه كه ما اطلاع داشتيم ، وقت غذا خوردنشان ، وقت استراحتشان، وقت مطالعه ، وقت جواب نامه ها، تمام اينها براساس نظم و برنامه بود. فراموش نمى كنم وقتى كه درس مى فرمودند بعضى از كسانى كه در درسشان شركتمى كردند مرتب نمى آمدند؛ مثلا چهار دقيقه ، پنج دقيقه يا بيش تر، ديرتر وارد جلسهدرس مى شدند. چون ايشان خيلى مقيد به نظم بودند، يك روز در درس فرمودند كه : مابايد منظم در درس حضور پيدا كنيم . چنانكه در موقع رفتن از اين جا همه با هم بيرون مىرويم ، بايد موقعى هم كه براى درس مى آييم ، همه با هم وارد جلسه درس بشويمتاءخير بعضى از افراد باعث مى شود كه درس را درست نفهمند. يكى از علماى بزرگ ،كه مورد وثوق و اعتماد كامل است ، مى گفتند كه : اما يكى از تابستانها كه در تهرانبودند، آيت اللّه العظمى سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى ، كه از فقها و حكماى بزرگبودند(در زمان آيت اللّه العظمى بروجردى به قم آمدند و چند ماهى در قم درس شروعكردند، بنده هم شركت مى كردم ) هم در تهران بودند و اما در درس ايشان شركت مىكردند. ايشان در مسجد جمعه تهران براى نماز مغرب و عشاء اقامه جماعت مى نمودند؛ امّامنظم نمى آمدند. اما چون مقيد به نظم بودند روزى كه آقاى رفيعى دير كردند، پا شدندو به مردم ، يعنى آنها كه در آن نماز جماعت شركت مى كردند، گفتند كه : بياييد با همبه آقا بگوييم مرتب بيايد. اين جورى كه ايشان غير مرتب مى آيند وقت بسيارى از مردمتضييع مى شود. همه ما به آقا بگوييم كه مرتب تشريف بياورند. بعد آقا تشريفآوردند و شروع كردند به نماز، نماز كه خوانده شد، يك نفر به آقا گفت كه يك سيدجوانى به مردم مى گفت كه به آقا بگوييم مرتب بيايند. تقريبا، نسبت به دير آمدنشما اعتراض داشت . آقاى رفيعى فرمودند: آن سيّد، كى بود؟ در اين حال امام آن طرف نماز مى خواندند. آن شخص امام را نشان داد. تاايشان چشمشان به امام افتاد، فرمودند: ايشان حاج آقا روح اللّه هستند، مرد بسيارفاضل و وارسته و بسيار با تقوا و منظم و مهذب هستند. اگر يك وقت من دير آمدم ايشان راجلو بيندازيد به جاى من نماز بخواند. حق با ايشان بوده است . از مزاياى ديگر امام ، كه يكى از مزاياى بارز است ، بيان ايشان است . بيان بسيار قوىداشتند. مطالب را روشن مى كردند و فروع را بهاصول برمى گرداندند. بيانات ايشان در پيشرفت انقلاب در بيدار كردن افكار و بسيج كردن مردم نيز، خيلى مؤثر بود. يكى ديگر از مزاياى مهم حضرت امام ، قلم ايشان است . قلم بسيار قوى داشتند.ايشان هم مرد بيان بودند و هم مرد قلم . هر چند در هر دو نبوغ و قدرت زيادى داشتند، ولىبه نظر بنده قلمشان از بيانشان قوى تر بود. پيام ها و نامه هاى ايشان نيز در ايجاد وتداوم انقلاب خيلى موثر بود. كتبى كه از ايشان به جاى مانده ، حتى وصيت نامه سياسىالهى معظم له ، داراى نثر شيوا و رسايى است . مخصوصا در درس گفتن و نوشتن مطالبعلمى ، به جميع ابعاد مساءله توجه داشتند. هر مساءله اى را كه عنوان مى كردند آن را ازتمام ابعاد مورد بررسى قرار مى دادند، به طورى كه وقتى بحث به پايان مى رسيد،هيچ نكته ابهام و تاريكى براى كسى باقى نمى ماند؛ مثلا درمسائل فقهى ، حديثى را كه ذكر مى كردند، اولرجال آن حديث را كاملا مورد بررسى قرار مى دادند. از آن پس ، مفاهيم الفاظ حديث ، بعداز آن ، اقوال علماء را در رابطه با آن مساءله مورد توجه قرار مى دادند. بعدا نظرخودشان را ابراز مى كردند و محققانه بحث مى كردند كه مطالبكامل روشن مى شد. حوزه :اما به فقه سنتى ، در بياناتشان و حتى در وصيت نامهسياسى الهى ، كه از آن بزرگوار به جاى مانده است ، تاكيد داشتند و در عينحال معتقد بودند كه : فقه ما جواب گوى تماممسائل در تمام اعصار و ازمنه است ، لطفا بيان كنيد چگونه ؟ استاد: امام معتقد بود، فقه ما همان فقه سنتى و فقه جواهرى باد باشد. در عينحال كه فقه سنتى است ، پويا هم هست و جواب گوى تماممسائل ، در تمام اعصار و ازمنه است . روى همين جهت ، در ضمن بيان يك دوره فقه كامل ، مسائلى را نيز كه در زمان ما بوجود آمدهيا ممكن است در آينده ، در نتيجه و پيشرفت علم ، بوجود بيايد مطرح مى كردند و به همهآنها جواب مى دادند و براى آنها ادله اى ذكر مى كردند، تا نشان بدهند، فقه ما جوابگوى تمام احتياجها، در تمام اعصار و ازمنه هست . و لذا در تحريرالوسيله نيز مسائلى راكه در زمان ما بوجود آمده ، يا ممكن است در آينده بوجود بيايد و هنوز به وجود نيامده ، بهعنوان مساءله مستحدثه مطرح كرده اند. مثلا در تحريرالوسيله ، انواع بيمه ها و مسائل مربوط به بيمه ها را بيان كرده اند.انواع معامله سفته ها را بيان كرده اند. مساءله سر قفليها،مسائل مربوط به بانكها، مسائل مربوط به چكها،مسائل مربوط به قرعه كشى و بخت آزمائى ،مسائل مربوط به تلقيح و توليد مصنوعى ومسائل مربوط به تشريح بدن ميت را بطور دقيق بيان فرموده اند. در تشريح بدن ميتفرموده اند، اگر حفظ حيات مسلمانها متوقف باشد بر تشريح ميت و تشريح غير مسلمان هاممكن نباشد، جايز است بدن ميت مسلمان را به منظور پى بردن به راه هاى پيشگيرى ومعالجه و حفظ حيات مسلمانها تشريح كنند، ولى اگر فقط مى خواهند بدانند كه بدنچطورى تشكيل شده ، و حفظ حيات مسلمانها مورد نظر نباشد، در آن صورت تشريح كردنبدن مسلمان را جايز نمى داند. در مساءله چهارم ازمسائل مستحدثه مى فرمايند: اگر تشريح بدن ميّت فقط براى تعليم باشد، اشكالىنيست در اين كه كسى كه تشريح و بدن ميت را پاره پاره كرده مى كند، بايد ديّه پارهكردن و بريدن اعضاء ميت را به ورثه آن ميت بپردازد، زيرا گفتيم اين قصد و اين هدفمجوز تشريح نيست . اما در مورد ضرورت ؛ يعنى اگر حيات مسلمانها بر تشريح متوقفباشد، بعيد نيست كه بگوييم اصلا ديه هم در اين جا لازم است . در مساءله پيوند زدن يك عضو از بدن كسى به بدن ديگرى فرموده اند: قطع عضو ازميت براى پيوند زدن به عضو بدن زنده ، در صورتى كه آن ميت مسلمان باشد، جايزنيست ؛ چون بدن مسلمان بعد از مرگ ، همان احترامى كه درحال حيات داشت ، دارد؛ مگر در صورتى كه حيات و زندگى آن مسلمان موقوف باشد بربريدن بدن ميت و پيوند زدن بدن ميت به بدن زنده در اين صورت جايز است . ولى اگر حيات و زندگى مسلمان متوقف بر پيوند زدن از بدن اين ميت نباشد؛ امّا حياتعضوش متوقف باشد مى فرمايند: ظاهرا كه جايز نباشد كه بدن اين ميت را ببرى كه عضوآن فرد مسلمان را زنده نگاه بداريم . اگر عضوى از بدن اين ميت مسلمان را در اين صورتببرند گناه كرده اند و بايد ديه اش را هم بدهند. سپس مى فرمايند اين در صورتى استكه خود آن شخص ميت در حال حياتش اذن نداده باشد براى اين كار؛امّا اگر ميت درحال حياتش اذن داده باشد يا وصيت كرده باشد كه عضوى از اعضاى او، مثلا كليه ، را پساز مرگ بردارند به بدن فرد ديگرى پيوند بزنند در تحريرالوسيله اين موضوع راجائز ندانسته اند، ولى در كيهان مورخ 31/3/1368در استفتائى كه از ايشان شده بود،آمده است : در صورت وصيت متوفى اهداء كليه و ساير اعضاى او به بيمار بلامانع است . بعد از آن مى فرمايند: اگر ميت خودش اذن نداده آيا اولياى ميت مى توانند اذن بدهند كهعضوى از بدن او را قطع كنند و به بدن يك فرد زنده پيوند بزنند؟ ظاهر اين است كهاولياء ميت نمى توانند چنين اذنى بدهند. اگر اذن دادند و كسى آمد قطع كرد معصيت كردهاست . و آن شخص ، كه قطع كرده ، علاوه بر اين كه معصيت كرده ديه هم بايد بدهد. درمساءله ششم ذكر كرده اند كه مانعى نيست از بدن ميت غير مسلمان قطع كنند و به بدنمسلمان پيوند بزنند، ولى اشكال به وجود مى آيد: بدن غير مسلمان ميته و نجس است وپيوند آن به بدن مسلمان سبب مى شود كه نماز آن مسلمانباطل شود؛ چون حامل عضو نجس و ميته است ، مگر اين كه بگوييم وقتى كه عضو بدن ميتغير مسلمان ، به بدن مسلمان پيوند خورد و حيات در اوحلول كرد و خون در او جارى شد در حقيقت رفته رفته عضو بدن مسلمان شد، نه نجس استو نه ميته و در اين صورت نماز آن شخص صحيح است . از آن پس مى فرمايند: اگرعضوى را از حيوان نجس العين ، مثل سگ ، قطع كنند و به بدن مسلمانى پيوند بزنند و آنعضو رفته رفته جزء بدن مسلمان شود و در آن حياتحلول كند نماز مسلمان با آن ، صحيح است . از آن پس مى فرمايند: اگر گفتيم پيوند زدنعضو بدن زنده به بدن انسان زنده ديگر جائز است آيا مى تواند اين شخص زنده ،عضوش را به اين منظور بفروشد و پول بگيرد؟ فرموده اند: بله ، اگرقائل باشيم به جواز، ظاهرا بيعش جائز است و مى تواند عضو خودش را بفروشد تا اينكه بعد از مرگش از آن در راه پيوند زدن به بدن كسى ديگر استفاده شود. اگرقائل شويم كه اولياى ميت هم مى توانند اعضاى ميت را پس از مرگ ، براى اين كه در راهپيوند زدن از آن استفاده شود بفروشند اولياى وى نيز مى توانند براى اين منظوربفروشند، ولى بايد توجه داشت كه پولى كه از اين راه به دست ورثه مى آيد، ورثهنمى توانند در هر راهى كه مى خواهند مصرف كنند، بلكه بايد آن را فقط براى ميتمصرف نمايند؛ حال يا دين ميت را از آن بدهند يا در خيرات براى ميت مصرف كنند و وارثنمى تواند از آن ارث ببرد و حقى نسبت به آن نخواهد داشت . مساءله اى را كه بعد عنوان كرده اند مساءله فروش خون است . فقهاى متقدم مى گفتند كهخون چون نجس است نمى شود فروخت . شيخ انصارى هم در مكاسب محرمه دارد كه خون رانمى شود فروخت . ولى ايشان مى فرمايند ما دليلى نداريم به اين كه هر چه نجس استنمى شود فروخت . وقتى كه شئ نجس ، داراى منفعتحلال و مشروع و مورد نظر عقلا باشد، مى توان آن را فروخت و در برابر، گرفتنپول حلال است ؛ از اين جهت فروش خون اشكال ندارد. مساءله ديگرى را كه عنوان كرده اندعبارت است از اين كه : حيواناتى مثل گوسفند، گاو، شتر، مرغ و بالاخره حيوانهاىحلال گوشت كه با دستگاه ذبح مى شوند حرامند ياحلال ؟ ايشان فرموده اند: اگر با دستگاه ذبح شوند حرام مى باشند هر چند جميعشرايط هم جمع باشد. بعد مساءله اى عنوان كرده اند كه براى امام و والى مسلمانها درزمينه امور اقتصادى جايز است آن چه را كه صلاح مسلمانهاست انجام بدهد و براى اجناسنرخ گذارى كند، يا تجارتها را محصور و محدود نمايد. خلاصه ، آن چه به مصلحت جامعهاست ، والى مسلمانها قدرت و اختيار دارد كه آن را انجام دهد. پس از آن فرموده اند: يكى ازمسائل مستحدثه كه در عصر ما تحقق يافته و ممكن است در آينده تحقق بيشتر پيدا كند،مساءله تغيير جنسيت است ، كه جنس مرد را با وسايل جراحى و طبىتبديل به زن كنند، يا زن را تبديل به مرد. ايشان فرموده اند كه : تغيير جنسيت حرامنيست . اگر اين عمل روى خنثى انجام بگيرد و به وسيلهعمل جراحى با رعايت زمينه اى كه وجود دارد خنثى را به صورت زن يا مرد در بياورند،حرام نيست . حال كه حرام نيست آيا در مواردى واجب هست يا نه ؟ اگر زنى در روح خود تمايلاتى مانند مرادنگى احساس كرد، يا مرد در روح خودتمايلاتى مانند تمايلات زنان احساس كرد، آيا واجب است تغيير جنسيت بدهد و شخص رادر صورت اول به مرد و در صورت دوم شخص را به صورت زن در بياورند؟ مى فرمايند: ظاهرا اين اقدام واجب نيست . بعدا ذكر كرده اند كه اگر شخص خودش ،قبل از عمل جراحى و طبى ، بداند كه داخل در جنسى مخالف است وعمل جراحى و طبى ، جنس را عوض نمى كند، بلكه همان واقعيت را تحقق مى بخشد؛ مثلا اينزن ، طورى خلقت شده كه واقعا مرد است و ظاهرا زن است ، اگر عملى صورت بگيرد، نهاين كه زن را مرد كند، بلكه مردها را انجام بدهد ؛ مثلا نماز مغرب و عشاء و صبح را بلندبخواند؛ چون واقعا مرد است ؟ آيا بر اين فرد در اين صورت واجب است كه آثار جنسواقعى خودش را بر خود مترتب كند، نه آن چه را كهشكل ظاهريش ايجاب مى كند؟ آيا اصلا حرام است كه اين زن آثار و احكام زن را عملىبكند؟ اگر بداند كه واقعا مرد است آيا بايستى آن چه را كه بر مرد واجب است انجامبدهد. آيا واجب است آن چيزهايى كه مربوط به زن است و اين فرد دارد كنار بزند يا نه ؟امام فرموده اند اگر انجام تكاليف شرعيه مرد متوقف باشد بر اين كار، بله واجب است درآن صورت كه اصلا ظاهر را عوض كند؛ چون واقعا مرد است . بعد مساءله اى را عنوان كرده اند كه اگر زنى شوهر كرد و بعدا جنس خود را تغيير داد،روى همان اساسى كه گفتيم ، پس از اين كه مرد شد، ازدواج او از حين تغيير جنسيتباطل مى شود. شوهر بايستى مهريه اين زن كه اگر با او آميزش كردهقبل از اين كه تغيير پيدا بكند بدهد، ولى اگرقبل از آميزش ، اين زن رفت و جنس خود را تغيير داد، آيا بايد نصف مهر اين زن را بدهد ياهمه مهريه را؟ بعدا فتوا مى دهند كه : بله ، اگرقبل از آميزش هم زن رفت اين كار را كرد، مرد، بايد تمام مهر اين زن را بدهد. همين طوراگر مرد رفت جنسش را عوض كرد، ازدواج باطل مى شود. اگر ميان آنها آميزش محقق شدهمرد بايد تمام مهر را بدهد و اگر آميزش هم محقق نشده باز هم بايد تمام مهر را بدهد. حالااگر مرد و زن هر دو رفتند جنس خود را عوض كنند، اينجا نيز فرموده اند كه : اگر اينتغيير و تحول مقارن با هم نباشد باز ازدواجباطل مى شود؛ مثلا امروز زن رفت خودش را مرد كرد و فردا مرد رفت خودش را زن كرد؛ امّااگر هر دو در يك آن ، جنسشان را تغيير دادند، فرموده اند: بعيد نيست نكاح اولى باقىباشد، ولى احوط تجديد نكاح است . بله ، در اين صورت نكاح اولى باقى است ، منتهىبعد از اين وظيفه ها تغيير مى كند. مى فرمايند اگر جنس مرد تغيير پيدا كرد و زن شد،ولايتش بر فرزندش ساقط مى شود. ولى اگر زن آمد و خودش را مرد كرد، آيا ولايت برفرزندان صغير خود دارد؟ مى فرمايند: نه ؛ چون از اول به خاطر اين كه مادر بوده است ولايت نداشته است ، اكنوننيز ندارد. در اين صورت ولايت مال جد مى شود. اگر جد نداشته باشد، ولايت از آن حاكمشرع است . در رابطه با صوم و صلات مسافر، از آن جا كه در اين زمان ،وسائل جديدى براى انجام مسافرتها بوجود آمده است ، فرموده اند: اگر هواپيمائى چهار فرسخ عمودى برود، نماز و روزه قصر خواهد بود؛ چون در شكستهشدن نماز فرقى ميان مسافت عمودى و افقى نيست ؛ امّا اگر دو فرسخ عمودى رفت بعدجاذبه زمين به طريق علمى نسبت به هواپيما خنثى شد، به طورى كه كرده زمين حركت مىكند، ولى هواپيما متوقف مانده است و بعد از آن هواپيما به زمين برگشت ، در حالى كه زمينمثل يك نصف دايره اى دور زده بود، مى فرمايند: در اين جا نماز و روزه شخص قصر نيست .منظور امام اين است كه در صورتى نماز و روزه قصر است كه ما مسافرت كنيم و ما حركتكنيم ، امّا در اينجا ما كه حركت نكرده ايم ، بلكه زمين حركت كرده و جاى خود را در فضاتغيير داده است . بعد مثال مى زنند: اگر هواپيما از بغداد پرواز كرد و عمودى دو فرسخبالا رفت و در فضا ماند، بدون اين كه حركت بكند و بعد از چند ساعت به زمين فرود آمد،در حالى كه در لندن فرود آمد. فرض كنيم ما بين بغداد و لندن در حركت وضعى زمينسه ساعت تفاوت ساعت است . بايد توجه داشته باشيم كه حركت وضعى زمين از غرببه شرق است و زمين كه از غرب به شرق مى چرخد، در اين سه ساعته هواپيما در جاىخود بى حركت مانده است ، ولى لندن در ضمن حركت كره زمين از طرف غرب به طرفشرق در فضا به جاى بغداد آمده است ؛ از اين روى هواپيما كه فرود آمده است ، نماز وروزه اش تمام است . علت مطلب اين است كه اين شخص پرواز و حركت نكرده به لندن ، بلكه لندن آمده درزير اين نقطه ضمنا بايد توجه داشت كه سرعت حركت نقاط مختلف زمين در حركت وضعىمساوى نيست ؛ زيرا هر كره اى كه به دور محور خود بچرخد، سرعت حركت نقاط مختلف آنمساوى نخواهد بود و هر نقطه كه به قسمت وسط نزديك تر باشد، حركت آن كندتر مىشود و بالاخره حركت در قطب بصفر مى رسد. در نتيجه تحقيق معلوم شده كه نقطه روى خط استوا در هر دقيقه ، تقريبا، 28 كيلومتر ودر هر ساعتى 1480 كيلومتر و سرعت نقطه تهران ، كه در حدود 36 درجه درشمال خط استوا واقع شده ، در هر دقيقه 5/22 كيلومتر مى باشد. مساءله ديگرى را پس از از آن عنوان كرده اند كه اگر شخصى نماز صبحش را تهرانفوت شد و بعد از آن سوار هواپيما شد و به سوىاسلامبول ، كه در غرب است ، پرواز كرد و چون كه هواپيما بين تهران واسلامبول را يك ساعته پرواز مى كند، نيم ساعت به طلوع خورشيد مانده ، وارداسلامبول شد و نماز صبح خود را قبل از طلوع خورشيد خواند، نمازش اداء است و نمازقضاء در گردن او باقى نمى ماند. پس از آن مى فرمايند: اگر شخصى نماز صبحشقضا شد، ولى مى تواند به هواپيما سوار بشود و به طرف غرب ( چون در غربديرتر از شرق اوقات نماز تحقق پيدا مى كند) پرواز كند و به نقطه اى برسد كهنماز صبحى كه قضا شده است آن جا اداء باشد، آيا بر او واجب است اين كار را انجام بدهدو چون بر شخص لازم است نمازش را نگذارد قضا بشود و ادا بخواند اينكار را بكند؟ ايشان اين مساءله را عنوان كرده و فرموده اند: الظاهر ذلك يعنى اگر عذر وحرجى در بين نباشد، بر اين شخص لازم است كه اين كار را بكند. از آن پس مساءله ديگرى كه عنوان كرده اند اين است كه : اگرهلال ليله فطر را در اسلامبول ديده ، بعد مسافرت كرده به تهران ؛ امّا در تهران ، شبآخر ماه رمضان است (اين كلام روى آن مبنايى است كه اختلاف افق را در اوقات ماه مؤ ثربدانيم كه امام ، قدس سره ، اين طور قائل بودند) آيا بر اين شخص صوم واجب است ؟فرموده اند: الظاهر ذلك ظاهر اين است كه روزه را بايد بگيرد. چون الاندر تهران است و در تهران تكليفش اين است . حتى مى فرمايند روزه را بگيرند ولو اينكه در اسلامبول سى روز هم روزه گرفته باشد. مساءله ديگر اين است كه اگر مسافرىبا هواپيمائى مسافرت كند كه حركتش مساوى حركت زمين ، ولى سيرش مخالف سير زمينباشد؛ يعنى مثلا كره زمين كه از غرب به شرق حركت مى كند اين دارد از شرق به غربمى رود. اگر اين جور حركت كرد، فلا محاله اگراول طلوع شمس حركت كرد، هميشه اول طلوع است . اگر هزار ساعت هم درحال پرواز باشد باز اول طلوع آفتاب است . اگر حركت آن هواپيما دراول ظهر بود هميشه اول ظهر است ، نصف شب بود هميشه نصف شب است ؛ چون همان اندازه كهزمين به اين طرف دارد مى آيد، هواپيما هم به همان اندازه دارد مى رود به آن طرف .فرموده اند: آيا بر اين شخص سفر حرام است ؟ چون لازمه اش اين است كه نماز اصلانخوانده . حالا فرض كنيد نماز صبحش را هم خواند و حركت كرد، ديگر بايد نماز نخواند.با اين كه سفرش جايز است و نماز بر اين شخص واجب نيست ؛ نه اداءً و نه قضاءً؛ چوننماز بر كسى واجب است كه صبح و ظهر را درك كند، نصف شب را درك كند. اين شخصاوقات را درك نمى كند، هميشه برايش همان وقتى كه بود، يا اين كه برود وليكن قضارا بخواند. امام مى فرمايند: ظاهرا اين چنين مسافرتى جائز نيست ، ولى اگر بگوييممسافرت او جايز است و يا بگوييم جايز نيست ؛ ولى اين مسافرت را انجام داد، فالظاهرعدم الصلوة عليه اداء و لا قضاء يعنى ، نماز بر اين شخص واجب نيست ، چون نماز بركسى واجب است كه دخل عليه وقت الصبح ، دخل عليه وقت الظهر يعنى وقت صبح و وقت ظهربر او داخل شود و اين شخص اين طور نيست . البته منظور حضرت امام ، قدس سره ، ايناست كه فقه ما تمام اين مباحث را در بر مى گيرد و زمينه طرح همه اينقبيل مسائل را دارد. ما خود مى توانيم در دلائل اينمسائل فكر كنيم . چون لازم است صاحب نظر باشيم ممكن است يك وقت نظريه ديگرى درمقابل نظريه معظم له اتخاذ كنيم . و بالاخره مى فرمايند: اگر كسى رفت قطبين ، كه شش ماه شب و شش ماه روز است ، آيا درسرزمين ما هر 24 ساعت 5 نماز دارد، آن جا هم همين طور است ؟ بايد محاسبه كرد و براساس اوقات سرزمين ما نماز خواند؟ يا خير در شش ماه شب ، فقط دو تا نماز دارد: يك نمازمغرب و يك عشاء. و در شش ماه روز، در اول روز يك نماز صبح ، و در وسط روز هم نمازظهر و عصر؟ امام مى فرمايند: نمازها مال اوقات خاص است . ممكن است صبح و ظهر و شببراى يك نفر در 24 ساعت تحقق پيدا كند براى فرد ديگر در يك ماه و براى فردثالثى در 6 ماه و ميزان تحقق اين اوقات است . لذا ايشان مى گويند: در آن جا روزه اصلاواجب نيست ، چون ماه رمضان ندارد. مى فرمايند: اگر كسى با قمر مصنوعى يا سفينه فضائى حركت كند و برسد به خارججاذبه زمين و حالت بى وزنى پيدا كند، نمازش را چگونه انجام دهد؟ امام مى فرمايند: اينشخص اگر ممكن باشد بايستد، به طورى كه پاهايش رو به زمين باشد و قبله را مراعاتكند و نمازش را بخواند؛ اگر امكان ندارد كه بايستد نمازش را معلق بخواند. و نيز مى گويند: اگر شخصى سوار قمر مصنوعى يا سفينه فضائى باشد و در يك شبو روز، ده دفعه دور زمين چرخيد، اين ده دفعه كه دور زمين مى چرخد ده دفعه از نور بهظلمت و از ظلمت به نور مى رود، ولى ما در 24 ساعت يك مرتبه از نور به ظلمت مى رويم ؛نور ما روز و ظلمت ما شب ماست . اين شخص كه ده دفعه از نور به ظلمت رفته ؛ يعنى ده تاروز دارد، ده تا شب دارد. آيا بايد ده تا نماز صبح و ظهر و عصر بخواند؟ آيا ملاك وميزان حال خود شخص است يا ملاك ميزان حال اهل زمين است ؟ آيا بر آن شخص پنج نمازبراى هر دورى واجب است يا پنج نماز براى جميع ادوارش ؟ الظاهر هو الثانى . يعنىظاهر امر اين است كه ملاك و ميزان حال خود اين شخص است و بايد در جميع ادوارش پنجنماز بخواند. در يكى از ادوار كه مى خواهد وارد فضاى روشن شود نماز صبح بخواند ودر وسط يكى از فضاهاى روشن نماز ظهر و عصر را بخواند و در يكى از فضاهاىتاريك نماز مغرب و عشاء را بخواند. و نيز مى فرمايند اگر زنى ، سوار بههواپيمائى بشود كه حركتش با حركت زمين مساوى است ، اين زن در ضمن حركت خود بهاندازه سه روز از روزهاى اهل زمين خون ايام قاعدگى را ديد، ولى در ضمن حركت و پروازهواپيما هميشه در آن وقتى است كه شروع به پرواز كرده ؛ يعنى مثلااول صبح پرواز كرده بعد از 72 ساعت ( سه روزاهل زمين ) نيز اول صبح است واز آن پس هواپيما پياده شد، آيا اين خون محكوم به حيضيتاست ؛ چون سه روز كم تر نبود يا محكوم به حيض بودن نيست چون همه 72 ساعت در يكوقت تحقق پيدا كرد؟ ايشان مى فرمايند: بله محكوم به حيض بودن است چون ملاك وقت ،ساعت است ؛ نه روز و شب . سفيدى روز و سياهى شب ميزان نيست . بلكه ميزان اين است كهخون به اين اندازه امتداد داشته است ولو اين كه روز و شبى بر او نباشد. اين جامسائل زيادى پيش كشيده اند، فرموده اند: ميزان در خون حيض اين طورى است كه ذكر گرديد. ميزان در عده هم اين است و در قصداقامه هم اين است . حال كه به دست آورديم روز ميزان نيست ، بلكه ساعت ميزان است ، زنىكه بايد عدّه نگهدارد اگر سوار چنين هواپيمائى شد كه هر چند مى روداوّل طلوع شمس است ، به اندازه سه ماه هم دور زمين گذشت ، آيا عده اش تمام است يا خير؟مى فرمايند عده تمام است ؛ چون ميزان امتداد است نه روز و شب . همين طور كه در قصداقامه ، هم ميزان امتداد است به اندازه 5 شبانه روز. اكثر زمانحمل 9 تا 12 ماه است و اقل حمل شش ماه است ، در اين جا هم امتداد ميزان است ، در خيار حيوان ودر مقدار رضاع هم ساعت ميزان است ، نه شب و روز. خلاصه ، در بسيارى از موارد، ميزانامتداد و ساعت است ، نه شب و روز. در بعضى از مواردمثل اوقات نماز و روزه ميزان اوقات خاص است و ما بايد اينمسائل را مورد بحث و توجه قرار دهيم واز هم تفكيك كنيم . مقصود اصلى از طرح اين مباحث اين است كه فقه ماكامل و وسيع است و پاسخ گوى تمام احتياجات بشرى در هر عصر و زمانى مى باشد. حوزه :مى دانيم كه از طرف حضرت امام ، شما به عنوان نمايندهايشان ، مسافرتهايى در داخل و خارج داشته ايد. بفرماييد امام روى چه نكاتى تاءكيدداشتند و هدفشان از فرستادن جناب عالى چه بود. استاد: حضرت امام ، پس از آن كه از پاريس تشريف آوردند، شب 29 بهمن 57،كه مشغول مطالعه بودم ، آيت اللّه آقاى مطهرى ، رحمة اللّه عليه ، به من تلفن كردند وفرمودند كه شما صبح زود، اول طلوع فجر، تهران ، خدمت امام باشيد كه ايشان شما رامى خواهند به كردستان بفرستند. من به سوى تهران حركت كردم واول طلوع فجر، خدمت حضرت امام رسيدم . امام اين نامه را نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحيم برادران عزيز كردستانى ، وفقكم اللّه تعالى ، ملت ايران هرگز همگامى و سخت كوشىو مجاهدات دليرانه برادرانه كردستانى را در مبارزات ضد استعمارى و استبدادى رژيمطاغوتى پهلوى ، فراموش نخواهد كرد. نهضت اسلامى ايران ، مظهر برادرى شيعه وسنى و همگامى نژادهاى مختلف كشور ايران است . شما خواهران و برادران عزيز بايد توجه داشته باشيد كه دشمن اصلى ؛ يعنىاستعمار، هنوز با وسايل مختلف دست اندر كار سنگ اندازى و تفرقه افكنى است تا بدينوسيله بار ديگر بر مخازن ما سيطره پيدا كند و برچپاول و غارت ملت بپردازد. من به همه شما فرزندانم توصيه مى كنم كهگول نيرنگهاى استعمار را نخوريد و حكم خداى بزرگ : واعتصموابحبل اللّه جميعا و لا تفرقوا را با همكارى و همگامى با ساير برادران همرزم خودكماكان ادامه دهيد. اين جانب ، حضرت حجة الاسلام آقاى حاج حسين نورى ، دامت بركاته ، راكه از مدرسين قم هستند و مدتها در دوران اختناق در آن منطقه ، از طرف رژيم تبعيد بودهاند، به نمايندگى از طرف خود به آن منطقه فرستادم كه اگر آن برادران مطالبىداشته باشند بتوانند به وسيله مشار اليه به اطلاع من برسانند. از خداوندمتعال مساءلت دارم كه به همه ما توفيق دهد كه ايرانى اسلامى بسازيم و در زير پرچمعدل اسلامى با آزادى و برادرى و برابرى راهتكامل و خير را بپيماييم . والسلام روح اللّه الموسوى الخمينى از اين نامه كه هم اكنون عينا در نزد اين جانب است و خط مبارك شخص حضرت امام است ، چندنكته را استفاده مى كنيم : 1. قدردانى : حضرت امام ، از مردم كردستان ، كه در مبارزات ضد استعمارى و استبدادى رژيم طاغوتىپهلوى با ديگر مردم كشورمان همگام بودند و من خود ناظر اين جريانها در ايام تبعيدىخود بودم ، در اين نامه قدردانى فرموده اند. 2. اتحاد: نهضت اسلامى بر اساس اتحاد پى ريزى شده بايد هميشه اين اساس حفظ بشود. نهضت اسلامى ايران مظهر برادرى شيعه و سنى و همگامى نژادهاى مختلف كشور ايراناست . امام در اين نامه اهميت ويژه اى به اين مساءله داده اند و مخصوصا آيه :و اعتصموابحبل اللّه جميعا و لاتفرقوا (112) را گوشزد كرده اند. 3. تاءكيد روى توجه به تفرقه افكنى دشمن : امام به خواهران و برادران عزيز كردستانى ، هشدار مى دهد كه توجه داشته باشند كهدشمن اصلى ، يعنى استعمار هنوز با وسايل مختلف ، دست اندر كار سنگ اندازى و تفرقهافكنى است ، تا به اين وسيله بار ديگر بر مخازن ما سيطره پيدا كرده و برچپاول و غارت اين ملت بپردازد. منظور حضرت امام اين بود كه موانع را از سر راهبرداريم . درباره مسافرت اين جانب به شرق ، حضرت امام ، قدس سره ، نامه مخصوصبه اين شرح نوشته اند: جناب مستطاب حجة الاسلام آقاى حاج حسين نورى ، دامت افاضاته ، پيرودرخواستهاى مكررى كه از كشورهاى هندوستان ، پاكستان و بنگلادش در مورد اعزام يكى ازعلماى اعلام دامت بركاتهم واصل گرديده مقتضى است جناب عالى مسافرتى به كشورهاىمزبور نموده و از نزديك اوضاع مسلمانان و مدارس علميه و كمبودهاى آنان را بررسىنموده و در رفع نيازمنديها، در حدود امكان ، اقدام نمايند. حضرت اما در اين نامه روى اوضاع مسلمانان و حوزه هاى علميه تاءكيد فرموده اند. وقتىمراجعت كردم از چند چيز از من سؤ ال كردند: 1. اوضاع مسلمانان ، شيعه و سنى ، ايرانى و غير ايرانى . بنده كه توضيح مى دادم با كمال التفات گوش مى دادند و مانند يك پدر مهربان ودلسوز از جزئيات مربوط به زندگى آنها از لحاظ اجتماعى سياسى فرهنگى اقتصادىو اخلاقى و وضع مدارس و طلاب علوم اسلامى مى پرسيدند و رهنمودهايى ارائه مىكردند كه تمام اينها نمايانگر آن بود كه اين مرد بزرگ ، و هدفى جز پياده شدن احكاماسلام و سربلندى و عزت مسلمانان ندارد. 2. مردم دنيا درباره اين حركت ما و انقلاب ما چگونه فكر مى كنند، آيا به هدف و مقصد ماپى برده اند. 3. وضع مدارس علمى و نحوه درس خواندن طلاب چگونه است ؟ 4. وضع دانشجويان ما چطور است ؟ 5. وضع سفارتخانه هاى ما چطور است ؟ 6. ساختمانهايى كه در آن كشورها داريم چند تاست و چگونه اداره مى شود؟ در همين نامه ، امام مرقوم فرموده بودند: ضمنا چنان كه مصلحت ديدند سفرى هم بهكشور فيليپين برويد. بنده به فيليپين هم رفتم . در آن جا حدود 25 هزار نفردانشجو از ايران داشتيم كه داراى تشكيلات و جلساتى به منظور تعليم و تعلم معارفاسلامى بودند و براى معرفى و عظمت انقلاب اسلامى فعاليت هايى را انجام مى دادند. دركشور فيليپين جبهه اى از مسلمانان بومى به نام جبهه مورو، كه چهار ميليون مسلمان در آنجبهه براى كسب استقلال خود، از سلطه دولت فيليپين ، كه داراى مذهب نصرانى و تحتسلطه امريكاست ، فعاليت و جهاد مى كنند. خيلى هم به ايران و امام علاقه مند و اميدواربودند. به آن جا رفتيم و اوضاع آنها را ديديم و پس از بازگشت به محضر حضرت امامگزارش دادم و امام براى موفقيت و پيشرفت آنها دستوراتى صادر كردند واز اين جهت استكه در پايان نامه فرموده اند: در رفع نابسامانى هائى كه احيانا شنيده مى شود در آن جا وجود دارد، به هر نحومقدور بود اقدام كنيد. از خداى متعال توفيق همگان را در انجام وظايف الهى مساءلتدارم . ابتداى مسافرت من به خارج كشور و نمايندگى بنده در اين رابطه از مسافرت من بهاروپا آغاز مى شود. وقتى كه امام در پاريس بودند، بنده پس از استخلاص از آخرينتبعيدگاهم ، سقز كردستان ، بدون فاصله به پاريس رفته و به محضر مباركشانشرفيات و مدتى در نوفل لوشاتو، در محضر ايشان بودم . حضرت امام در آن جا، ارتباط اين جانب را با دانشجويانى كه در خارج كشور بودندملاحظه كردند؛ لذا در اوائل سال 1358، كه خدمتشان مشرف شده بودم به بنده امرفرمودند كه به عنوان نماينده از جانب معظم له به اروپا بروم و نامه اى به اين شرحمرقوم فرمودند: جناب مستطاب حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج حسين نورى ، دامت بركاته ، لازم استجناب عالى مسافرتى به كشورهاى اروپا بنماييد و از نزديك با دانشجويان عزيز وبرادران ايرانى آشنا بشويد و نيازمنديها و مشكلات مذهبى آنان را بررسى نموده ، درحدود امكاناتى كه در اختيار داريد و در رفع آنها بكوشيد. به وظايف خطيرى كه در اينموقع حساس به عهده دارند آنان را آشنا سازيد و از تفرقه و اختلاف بر حذر داريد ونسبت به تقويت معتقدات مذهبى ايشان در برابر دشمنان اسلام سعى كافىمبذول داريد. و سلام اين جانب را به عموم آنان ابلاغ نماييد. از خداى تعالى ادامهتوفيقات همگان را خواستارم . اين نامه عملا هم اكنون در نزد بنده موجود است . بنده بر اساس اين نامه رفت و آمدهاىمكررى در سال 58 و 59 به كشورهاى اروپائى ازقبيل ايتاليا، اتريش ، انگلستان ، فرانسه ، آلمان ، سوئد، نروژ، دانمارك ، بلژيك ،سوئيس ، يونان ، و هلند داشتم و در شهرهاى مهم اين كشورها به انجام مصاحبه و تبليغاحكام اسلامى ، معرفى ابعاد انقلاب ، پاسخ به سؤ الات مذهبى ، بررسى اوضاع واحوال سفارتخانه ها و كنسولگريهاى ايران در خارج كشور، ارتباط با مسلمانانى كهاين كشورها اقامت دارند، ارتباط با دانشجويان ايرانى كه در اين كشورهامشغول تحصيل بودند و بررسى اوضاع و مشكلات آنها مى پرداختم . پس از اين كه از هريك از اين سفرها مراجعت مى كردم ، مطالب را به حضور معظم له معروض و به مراكز لازممراجعه تا اقدامات براى رفع مشكلات انجام شود. حوزه :جناب عالى در فرانسه درنوفل لوشاتو به ملاقات حضرت امام رسيديد مختصرى از آن چه در اين ملاقات ومسافرت مشاهده كرديد بيان بفرماييد. استاد: اين مسافرت كه در درجه اوّل براى درك فيض محضر مبارك آن امامبزرگوار بود كه چندين سال از آن محروم بودم از چند جهت جالب بود يكى آن كه مىديدم گروه گروه خبرنگاران از سراسر جهان براى به دست آوردن هدف آن امام و كسبمطالب مى شتافتند و با نوبت مصاحبه مى كردند. دوّم اين كه حضرت امام براى ساختن افراد علاقمند به اسلام و امام كه از سراسر اروپا وآمريكا و كشورهاى ديگر مى آيند جلساتى با آنها ترتيب مى دادند و شب و روز، ساعتهابا آنها مذاكره مى كردند و با كمال مهربانى در راه آگاهى دادن و روشن كردن آنها مىكوشيدند و بنده حضور يافته و كسب فيض مى كردم . هنگامى كه خواستم خداحافظى كنم، نامه اى به اين مضمون نوشته به بنده مرحمت كردند: پس از اهداء سلام و تحيت ما احتياج به رجالى متدين وقابل اعتماد داريم كه در عضويت شورايى پس از سقوط رژيم ، شركت كنند و داراىشرايطى باشند: 1. نداشتن افكار مكاتب انحرافى ، بلكه عدمتمايل به آن مكاتب ، فقط افكار اسلامى داشته باشند. 2. لياقت اداره يك وزارتخانه را داشته باشند؛ يعنى مطلع و مدير باشند. 3. معروف به مليت و خوشنام باشند. 4. در دولتهاى فاسق و مجلسين معروف به فساد عضويت نداشته باشند. 5. از سرمايه داران و معروف به سرمايه دارى نباشند. با اسرع اوقات در مجمعى ازرفقاى با اطلاع روشن مطلب را طرح و بيدرنگ كوشش كنيد در پيدايش چنين اشخاصى ،حداقل 5 نفر تعيين ولو به كمك از مطلعين بلاد ديگر به اين جانب معرفى نماييد، باتصديق واجديت شرايط و امضاى آن . اين مطلب به تهران هم تذكر داده شده است. بنده كه آمدم اين جا با آقاى بهشتى و آقاى مطهرى دو جلسه داشتيم و تقريبا ده نفر را درنظر گرفتيم كه بنده خودم به پاريس تلفن كردم و اسامى را به امام گفتم . حوزه :از خاطرات آموزنده و سازنده اى كه از امام به ياد داريدبراى ما و خوانندگان بيان فرماييد. استاد: خاطراتى كه از آن بزرگوار به ياد دارم ، در چند محور و موضوع استكه اينك برخى از آنها را بيان مى كنم . 1. سعى در ساختن افكار: امام براى ساختن افراد و مهيا كردن آنان براى حركت و انقلاب خيلى تلاش مى كردند. در زمانى كه ايشان در پاريس بودند، بنده از آخرين تبعيد گاهم (سقز) به قم آمدم و پساز آن روانه پاريس شدم . من اغلب در آن جا مى ديدم كه ايشان نشسته و براى 5 يا 6نوجوان دختر و پسر جلسه اى ترتيب داده ، دارد صحبت مى كند و براى ساختن و آماده كردنو روشن نمودن آنها وقت طولانى مصرف مى كنند. گاهى من تعجب مى كردم از اين كه مثلا يكمرجع بزرگى ، يك ساعت نشسته براى عده نوجوان دارد اوضاع سياسى راتحليل مى كند و مسائل اسلام را تشريح مى كند، ولى هنگامى كه به ياد سيره پيغمبربزرگ اسلام مى افتادم كه براى ساختن يك نفر چقدر زحمت مى كشيد و وقت صرف مى كردتعجبم بر طرف مى شد. 2. تجهيز علمى طلاب : در زمان آقاى بروجردى ، يك روز با جمعى از رفقا كه همدرس و از شاگردان امام نيزبوديم خدمت حضرت امام ، در منزلشان شرفياب شديم در محضر قدسى ايشان ازشبهاتى كه ماديين در آن عصر مطرح مى كردند و به اين وسيله جوانان را گمراه واغفال مى كردند بحث شد. معظم له فرمودند: براى اين كه در حوزه كار اساسى و ريشه اى انجام بگيرد، من اگر جاى آقاىبروجردى ، كه امروز رئيس مسلمين است ، باشم چند تن از كمونيستهاى با معلومات را ازشوروى به ايران مى آورم ، حقوق و ديگر مخارج آنان را تاءمين مى كنم كه بيايند شبهاتكمونيستها و مطالب علمى آنها را، كه بر اساس آن الحاد را پايه گذارى كرده اند، مطرحكنند تا علماء و فضلاء از شبهات آنان به طوركامل آگاه شوند؛ تا با آنان به مقابله علمى برخيزند و پاسخهاىمستدل و محكمى به آن شبهات و استدلالهاى آنها بدهند تا نتوانند ديگر اين قدر تبليغاتكنند. 3. ايمان و اطمينان به صحت كار و پيروزى : امام به كار خودشان صددرصد مطمئن بودند و به پيروزى و پيشرفت كار خود يقينداشتند. قبل از آن كه رژيم سقوط كند، بنده يك روز در مدرسه رفاه خدمتشان رسيدم . آنموقع هنوز رژيم سقوط نكرده بود و بختيار سر كار بود. وكلاء مجلس آن زماناوليتيماتومهايى مى دادند و حرفهايى مى زدند. عرض كردم : آقا شما يك كارى بكنيد. چون اينها وكلاى ملتند وكالت يك عقد جايز است ،موكل مى تواند وكيل خودش را اگر خواست عزل كند. اگر جناب عالى ، با اين موقعيت ،اعلان كنيد به مردم كه وكلاى خودتان را عزل كنيد اينها فى الفور وكلاى خودشان راعزل مى كنند، آن گاه مجلس كه فعلا آلت دست بختيار است سقوط مى كند و بختيار ديگرنمى تواند كارى انجام بدهد. اين پيشنهاد را، بنده روى فكر خودم ، به امام كردم . ايشان فرمودند: نخير، كار به آن جا نمى رسد اين دو سه روزه مطلب تمام مى شود و اينها از بينمى روند و رژيم سقوط مى كند. 4. علاقه شديد به شجاعت و دفاع از حق : در روز اول افتتاح مجلس ، پيش از ظهر ما با جمعى از رفقاء به تهران رفتيم و درافتتاح مجلس شركت كرديم . بعد از ظهر همان روز قرار شد كه آقايان وكلا بيايند قميك جلسه هم اين جا داشته باشيم . ما از تهران برگشتيم و بعد از ظهر به مدرسهفيضيه رفتيم ، سالن مطالعه كتابخانه ، مملو از جميعيت بود. آقايان رفسنجانى ، خامنهاى و وكلاء همه تشريف داشتند. عده اى از غير وكلا، از علماى تهران هم آمده بودند و عده اىاز علماى قم هم حضور داشتند. آقاى مهندس بازرگان و آقاى عزت اللّه سحابى هم آمدند.منتهى قدرى دير آمدند. آقاى رفسنجانى قدرى صحبت كردند و بعد از صحبت ايشان ، آقاىمهندس بازرگان پا شدند و رفتند پشت تريبون . ابتداء علت تاءخير را اين طور بيانكردند كه بله ، در خدمت يكى از علماء بودم ( البته منظورشان يكى از روحانيون مساله داربود) سپس صحبت را طورى زمينه چينى كردند كه علماء خوب است نظارت داشته باشند ودر اداره مملكت دخالت نكنند. تعبير ايشان اين بود كه قداست خودشان را حفظ كنند. قداستمقام و موقعيت علمى خودشان را حفظ كنند. اسمى از آيت اللّه العظمى خوانسارى ، آقا سيد محمد تقى خوانسارى ، رحمة اللّه عليه ،بردند و گفتند كه ايشان هم در سياست دخالت مى كرد، ولى نه بطورى كه خودشمديريت را به عهده بگيرد، بلكه راهنمايى مى كرد. در ضمن حرف ، مى خواست انتقاد كنداز پيشامدها و اين را هم باز حساب سوء مديريت علماء بگذارد. لذا گفت كه : يك خانمى چند روز قبل در ميدان تجريش ، در ميان جميعيت سخنرانى كرد و گفت اىمردم من پيش از انقلاب نماز مى خواندم قرآن مى خواندم ، روزه مى گرفتم ، ولى حالا، بعداز انقلاب ، نماز نمى خوانم ، قرآن نمى خوانم روزه هم نمى گيرم و بعد يك مرتبهچادرش را برداشت و انداخت كنار و گفت اين هم حجابش !. البته ايشان را بلا جواب نگذاشتند. يك نفر از وكلا گفت كه جناب مهندس بازرگان اينهم از بركت دولت موقت شما بود. بعد ايشان يك جكى گفت . گفت : در اطراف اصفهان جائى هست كه از نظر فرهنگى و اقتصادى در مضيقه هستند، اينهاوقتى كه در زمستان جنب مى شوند، يك چوب دارند به آن چوب علامت مى گذارند. وقتى كهبهار شد و هوا خوب شد و آب زياد شد مى روند آن چوب را به همان مقدارى كه علامتگذارده شده است ، زير آب مى كنند و در آورند. بعد خودش خنديد![يكى از وكلا گفت كهاگر اين راست باشد جاى خنده نيست ، بلكه جاى گريه است . چرا بايد وضع مملكت مابه اين جا رسيده باشد. بايد ما سعى كنيم درست كنيم . همين طور صحبت مى كرد تا اينكه گفت :] علما خوب است كه در سياست دخالت نكنند، در مديريت مملكت دخالت نكنند. علماءتجربه شان كم است فقط نظارت داشته باشند. ما كه تجربه مان زياد است بهتر استكه مديرت مملكت را به عهده داشته باشيم و..... كه ناگهان آقا سيد حسين موسوى تبريزى ، داماد ما، كه يكى از وكلاى دورهاول مجلس شوراى اسلامى از تبريز بود و در آخر جمعيت نشسته بود، از جايش بلند شدآستينهايش را كم كم بالا زد و قدم به قدم جلو آمد و گفت كه گوش كردن به اين حرفهاخلاف شرع است . آمد و دستش را با سرعت و شدت بلند كرد و خواست يك كشيده بسيارمحكمى به صورت آقاى مهندس بازرگان بزند كه بعضى از كسان كه اطراف آقاىبازرگان بودند، بلند شدند و نگذاشند. مجلس به هم خورد. فرداى آن روز رفتمجماران خدمت حضرت امام برسم . خلوت بود كسى هم نبود و تا رسيدم گفتند: امام فراغتدارند بفرماييد. من رفتم مطالبى كه در نظر داشتم به عرض رساندم و بعد از آن بهامام عرض كردم كه جريان ديروز مدرسه فيضيه ، خدمتتان عرض شد؟ فرمودند: نه .شروع كردم به بيان كردن . وقتى كه حرفهاى مهندس بازرگان را گفتم ، امام خيلىگرفته شدند معلوم بود ناراحت شدند. بعد تا گفتم كه آخر مجلس يكى از طلبه هاى قم( اول اسم نبردم ) نشسته بود و ايشان از جاى خود برخاست و آستينهايش را هى بالا زد وقدم به قدم جلو آمد به طرف مهندس بازرگان و گفت : گوش كردن به اين حرفهاخلاف شرع است و از گناهان كبيره است . وقتى كه به نزديك بازرگان رسيد دستش رابرد بالا كه كشيده اى به صورت مهندس بازرگان بزند كه آقايان پا شدند وگرفتند و نگذاشتند امام خيلى خوشحال شدند و فرمودند: آن آقا كى بود؟ آن آقا كىبود؟ بعد سؤ ال كردند: بقيه هم نشسته بودند؟ بنده عرض كردم : آن آقا، سيد حسينموسوى تبريزى بود. امام خيلى خوشحال شدند خيلى خيلىخوشحال شدند فرمودند: احسن ، امام روحا اصلا از شجاعت خوشش مى آمد. اين كه كسى درجاى خودش اقدام كند و شجاعت به خرج بدهد و حرف بزند و كار بكند خيلى خوشش مى آمداين هم يك خاطره اى است كه از ايشان دارم . 5. نهراسيدن از مكر دشمن و از كارها و عكس العمل آنها به تاءثير كارهاى خود پى بردن: يك روز كه من خدمت ايشان رسيدم ، ايشان به بنده فرمودند شما به عنوان نماينده من دراروپا بايد به آن جا مسافرت كنيد. البته كار شما اين است كه بايستى مسلمانان ودانشجويان را به معارف بلند اسلامى آشنا كنيد و با رسانه ها مصاحبه كنيد و مردم رانسبت به انقلاب روشن كنيد و هدف از انقلاب را بيان كنيد و در رفع نابسامانيها بكوشيدو...بنده رفتم به اروپا و سفر اول من دو ماهطول كشيد. بعد كه برگشتم ، عكسها و نوشته هاى فراوانى آورده بودم كه چقدر رسانههاى گروهى اروپا، مطبوعاتشان عليه امام و انقلاب ما مطلب نوشته بودند. عكسهايى ازحضرت امام ، در حالى كه شمشير به دستش است و حمله مى كند. عكسهايى كه امام وسطايستاده و گرزى در دست ايشان هست و اطرافش رئيس جمهور آمريكا، نخست وزير شوروى ،نخست وزير انگلستان و رئيس جمهور فرانسه هستند كه امام با گرز به كله اينها مىكوبد. من از اين مسائل ناراحت بودم و به امام عرض كردم بايد كار كنيم و...امام ،فرمودند: شما ناراحت نباشيد معلوم است كه انقلاب ما خيلى اساسى است . خيلى كارگرافتاده خيلى مؤ ثر شده است . اگر اين جور نبود بايد ما ناراحت مى شديم . شما از ناراحتنباشيد اينها سيلى خورده اند و ضربت خورده اند. منتهى بايد بيدار باشيم و اين انقلابرا حفظ كنيم . و راه خود را ادامه بدهيم . ان اللّه مع الصابرين و لينصرن اللّه منينصره و ما النصر الا من عند اللّه العزيز الحكيم . 6. بلند نظرى : امام ، قدس سره الشريف ، در بلند نظرى و كرم و بزرگوارى و رعايت موقعيت اشخاصبه راستى ممتاز بودند. من در اين مورد در ضمن برخوردهايى كه با معظم له هميشه درابتداى مسافرتهاى خود به اروپا يا مسافرتهايى به شرق داشتم و هم چنين در پايانكه به محضر مبارك معظم له مى رسيدم ، نمونه هاى ظريف و فراوانى ديده ام كه براىنمونه يكى از آنها را ذكر مى كنيم : هر گاه كسى از بزرگان و معاريف هديه اى براى امام به وسيله بنده با اشخاص ديگرمى فرستادند، معظم له در صورتى كه مصلحت را درقبول آن هديه مى ديدند، قبول مى كردند، ولى پس از اين كه آورنده هديه به خانه خودبر مى گشت ، عينا آن هديه را به وسيله يك شخص ، مخصوصا، براى آورنده هديه مىفرستاد و به او اهدا مى كردند. مثلا بنده در مسافرت خود به كشورهاى شرقى كهبعنوان نماينده امام و به امر معظم له انجام مى گرفت ، چند روزى در بنگلادش بودم .پس از ملاقات با مردم داكا و شركت در جلسات و ملاقات علماء، رئيس جمهور آن روزبنگلادش ، ضياء الرحمان ، پيغام داد كه مى خواهد با من ملاقات كند. من از محضر حضرتامام ، قدس سره ، به وسيله تلفن اجازه گرفتم . چنان كه در هندوستان هم اينديراگاندى نخست وزير آن روز خواست ملاقات كند، از امام اجازه گرفتم . در اين ملاقات ، رئيس جمهور بنگلادش يك بسته اى به من داد كه اين هديه اى است براىحضرت امام . بنده آن را تحويل گرفته و تشكر كردم . هنگامى كه به ايران برگشتم(حضرت امام آن موقع تهران در خيابان دربند بودند و هنوز به جماران تشريف نبردهبودند) به محضر مباركشان شرفياب و جريان مسافرت را به عرض رساندم و هديه رانيز كه از نظر امنيتى باز شده بود، به محضرشان تقديم داشتم كه يك سجاده مخصوصو يك جفت نعلين بود. آن را قبول فرمودند. من كه به قم برگشتم ، فردايش به وسيله شخص مخصوصى ، همان سجاده و نعلين رابراى بنده فرستادند كه الان آن سجاده را به عنوان يكى از يادگاريهاى آن امامبزرگوار، دارم .
|
|
|
|
|
|
|
|