|
|
|
|
|
|
مصاحبه با استاد آيت اللّه حسين نورى همدانى (72) (بخش نخست ) بى شك ، تحوّل در ابعاد گوناگون حوزه هاى علميه و هماهنگ كردن آنها با مققتضيات زمان، و هدايت انديشه هاى شاداب ، به سوى سرچشمه هاىزلال معرفت ، بدون بهره جويى از تجربه و فكر بزرگان ميسر نيست . ما در اين شمارهبا چهره اى به گفت و گو نشسته ايم كه اخلاص ، تواضع ، تقوا، سابقه درخشان ،پركارى ، مبارزه سياسى ، اطلاعات وسيع ، تبحر در فقه واصول ، آشنايى ديرپا با نهج البلاغه و آگاهى به زمان از برجستگيهاى اوست . از اين رو، تجربه ها و ديدگاههاى وى مى تواند در شكوفايى سيستم درسى حوزه هاىعلميه و هماهنگ كردن آن با نيازهاى روز، الگوى بسيار مناسبى براى جويندگان دانشباشد. در سرآغاز دفتر ايّام اين شخصيت بزرگ ، پدر دانشمندى را مى بينيم كه شهر رارها و به روستا كوچ مى كند؛ تا رسالتش را در آن جا به انجام رساند؛ چه ، محيط شهربراى دين داران ، بويژه روحانيون تابه گداخته بود و درنگ در آن جا ممكن نبود، در اينشرايط است كه حضرت استاد، حيات علمى خود را مى آغازد و در محضر پدر، بنيان دانشخود را پى مى ريزد. گامهاى نخستين را به گونه اى استوار بر مى دارد كه ديرى نمىپايد در حوزه علميه همدان و پس از آن در حوزه علميه قم مى درخشد و در نزد استادانبزرگوارش ، منزلى والا مى يابد. حضرت استاد، درسال 1323 شمسى براى پيمودن مدارج علمى ، راهى قم مى شود. درين برهه از زمان ،برزيگران فضيلت و اخلاق در مزرعه دلها حكم مى راندند و با آفات به مبارزهبرخاسته بودند و بسان نگهبانانى نگران و هوشيار، مراقب اوضاع و پاسدارى ازارزشهاى متعالى بودند. حوزه قم ، در كار تحولى عميق بود. از نظر علمى ، پر رونق ،گرم و اميد برانگيز و از نظر سياسى ، چشم و چراغ توده هاى محروم و دربند. اينمراقبتها و دلسوزيهاى چهره هاى مصمم و متعهد حوزه علميه قم ، سبب گردى ، در عصر وحشتو نوميدى و اقتدار نوكران اجنبى ، حوزه هاى علمى ، به عنوان چشم و چراغ و كانون اميدمردم باقى بماند و چهره هاى برجسته علمى ، اخلاقى و سياسى راتحول اجتماع بدهند. حضرت آيت اللّه حسين نورى ، محصول اين مقطع زمانى حوزه علميه قم است كه در اينمصاحبه ، كه بخش اوّل آن را در پيش روى داريد، با چگونگىتحصيل ، روش فراگيرى دانش ، روشهاى درسى حوزه علميه و استادان بزرگوارى كهبيش تر نقش را در ساختن و پرداختن شخصيت ايشان داشته اند؛ همچون آيات عظام : آخوندهمدانى ، خوانسارى ، داماد، بروجردى و حضرت امام خمينى آشنا خواهيد شد. حوزه حوزه :با سپاس از فرصتى كه در اختيار ما گذاشتيد، خواهشمنديمطبق معمول ، از شرح زندگى و دوران تحصيلى خود آغاز فرماييد. استاد: بنده در سال 1304 شمسى در يك خانواده روحانى ، در شهر همدان بهدنيا آمدم و در هفت سالگى ، در پيش پدرم ، كه يكى از علماى همدان و معاصر با آقاىآخوند ملاعلى همدانى و هم حجره با ايشان بوده ، درس را شروع كردم . ادبيات فارسى ،كتاب گلستان ، انشاء، توسّل و نصاب ، تا معالم ، پيش ايشان خواندم . بعد از معالم ،آمدم همدان مدرسه آقاى آخوند. بايد اضافه كنم كه من درس كلاسيك ، هيچ نخواندم . ازالفبا، پيش پدرم خواندم و هيچ به دبستان و دبيرستان نرفتم . مرحوم پدرم ، براى درس بنده اهتمام زيادى داشت و يكى از موضوعاتى كه خيلى به آناهتمام داشت ، موضوع اتقان در درس خواندن بود؛ كه بايد خيلى پاكيزه درس بخوانم ومى گفت هر چه پايه محكم تر باشد، ترقى انسان بهتر و زودتر انجام خواهد گرفت .اگر خوب خواند بودم ، تشويق مى كرد اگر خوب نخوانده بودم ، تنبيه . من ، از هماندرس عوامل به آن طرف ، ملزم بودم هر درسى را سه مرتبه مطالعه كنم : يك دفعه ازاوّل تا آخر درس ، از لحاظ صرفى كه كلمه كلمه صيغه ها را از من پس مى گرفت ؛دفعه دوم ، همان درس را از لحاظ نحوى ، از لحاظ اعراب و جمله بندى تجزيه و تركيب ،از من تحويل مى گرفت ؛ سوم از لحاظ محتوا و مطالب ، كه بايد كتاب را روى هم بگذارم، از اول تا آخر درس ، مطلبش هر چه بوده بگويم . به طورى بود وقتى سيوطى مىخواندم ، صيغه اى نبود كه ريشه اش را ندانم ؛ حتى قرآن را باز مى كرد، ازاوّل صفحه ، تا آخر صفحه ، صيغه ها را بايد من كلمه به كلمه بگويم ، حتى بايدريشه كلمه ها را هم فورا بگويم ، بدون معطلى . اين باعث شد كه ايشان من را آوردندپيش آيت اللّه آقاى آخوند كه در مدرسه آخوند، درس بخوانم . دوسال هم در مدرسه آخوند درس خواندم ؛ تا قوانين . حوزه :از خصوصيتهاى مرحوم والدتان نيز مطالبى را بيان كنيد. استاد: از خصوصيتهاى مرحوم والدم ، يكى اين بود كه مصرف وجوه ، امتناع داشت. زمان رضاخان كه بر علما و آخوندها سخت مى گرفتند، ايشان ناچار شد براى حفظلباسش (چون عمامه ها را بر مى داشتند) به يك روستايى در دوازده فرسخى همدان ، بهنام پاينده برود. ايشان ، با اين كه امام جماعت بود و به وعظ و ارشاد مردممشغول بود، از گرفتن و مصرف كردن وجوه ، براى خود امتناع مى كرد و دكانى براىكسب داير كرد و از درآمد آن ، هم خود امرار معاش مى كرد و هم به مردم كمك مى كرد. يكى از مزاياى ديگر ايشان ، اين بود كه خطش بسيار عالى بود. ما را ملزم مى كرد كهعلاوه بر درس خواندن روزى سى چهل سطر، اقلا، مشق بنويسيم ؛ با آن قلمهايى كهقديم مشق مى نوشتند. من و اخوى را در نوشتن ، خيلى تشويق مى كرد. ايشان ، خطش بسيارزيبا بود و الا ن نمونه هايى از آن را داريم . يكى از مزاياى ايشان ، اين بود كه اخلاص زيادى به حضرت ابى عبداللّه ، عليهالصلاة و السلام ، داشت ؛ به گونه اى كه من به يادم ندارم كه اسم امام حسين (ع ) رابرده باشيم و اشك در چشمش حلقه نزده باشد. بارها مى گفت : بنده هميشه از خدا خواستهام كه در دودمان من دو چيز باقى بماند: يكى عزادارى سيد الشهداء، يكى هم فقه . بله ايناز خصوصيات ايشان بود. حوزه :از حوزه علميه همدان و ويژگيهاى تحصيلى و مديريتى آن ،بويژه شيوه هاى تربيتى مرحوم آخوند سخن بگوييد. استاد: بنده از آن وقتى كه آمدم به همدان و شروع كردم به درس خواندن ، درسهم مى گفتم . در سال 1323 شمسى ، برابر 1363 قمرى ، من آمدم قم . در اين جا، پيش از هر چيز، لازم است از آخوند ملاعلى همدانى ، مطلبى بگويم : آقاى آخوند، مرد بسيار بزرگى بود. از آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ،خواسته بودند يك نفر براى اداره امور علمى و تبليغى همدان و اطراف همدان بفرستد، آنبزرگوار هم آقاى آخوند را فرستاده بود. ايشان ، رضوان اللّه عليه ، داراىفضائل بسيارى بود؛ يكى از كه : مرد جامعى بود؛ يعنى معلومات ايشان ، در فقه واصول فقه ، منحصر نمى شد، در تاريخ و تفسير و انساب و ادبيّات عرب هم ، بسياربسيار وارد بود. جامعيّت وى كم نظير بود. دوم اين كه : خيلى خوش معاشرت و خوش مجلسبود و به همين وسيله ، در اعماق دلها، نفوذ مى كرد و تربيت و موعظه اش ، مؤ ثرتر مىشد. خيلى هم خوش بيان بود؛ لذا منبرش هم بسيار خوب بود. ماه رمضان و محرم ، در پاىمنبرش غوغا مى شد. مطالبش در منبر، چون ازدل بر مى خاست ، بسيار مؤ ثر بود و انسان را منقلب مى كرد و تحوّلى به وجود مىآورد. يكى ديگر از مزاياى آخوند، رحمة اللّه عليه ، اين بود كه : خيلى قدر اوقات را مى دانست؛ جدّى بود؛ از پنج دقيقه هم استفاده مى كرد. به طور معمولى هر كجا مى رفت ، كتابىزير بغلش بود. آقاى آخوند، رحمة اللّه عليه ، خيلى به من عنايت داشتند. هميشه نصيحت مى كردند. حالا يكىاز نصيحتهايش را عرض مى كنم : سال 1345 كه در زندانقزل قلعه ، مدتى زندانى بودم ، بعد كه آزاد شدم ، رفتم مشهد. آقاى آخوند هم آمدهبودند مشهد، وارد شده بودند منزل آقاى ميلانى . رفقا در مدرسه نواب ، براى بندهنشستها و جلسه هايى ترتيب داده بودند. بنده براى بازديدشان رفتممنزل آقاى ميلانى . پس از انجام ملاقات ، به من فرمودند: چند دقيقه اى باشيد، خلوتشود، با شما كار دارم . صبر كردم خلوت شد، بنده را به اطاق خودشان بردند. (آقاىميلانى ، رحمة اللّه عليه ، يك اطاقى در اختيار آقاى آخوند گذاشته بود؛ چون ايشان واردبر آقاى ميلانى بود.) به من فرمودند: يادتان هست كه آنسال كه آمدى همدان ، به شما يك نصيحتى كردم ، حالا هم چون به شما خيلى علاقه مندممى خواهم يك نصيحتى به شما بكنم . آن نصيحت اين است كه : شما به مور و ملخ ، كارنداشته باشيد. بعدا توضيح دادند كه من مى بينم شما مقاله هايى مى نويسيد دربارهزنبورعسل ، موريانه ، مورچه و... اين ، نه اين كه خوب نباشد؛ خوب است ؛ قلم داشتن خوباست ؛ ولى ما سعى كنيم در آينده يك فقيه كامل ، مفسّر و رجالى داشته باشيم . از شماانتظار داريم چنين باشيد. اينها كه شما درباره مور و موريانه و زنبورعسل مى نويسيد، دانشگاه رفته هم مى تواند بنويسد؛ امّا از شما كه استعداد رسيدن بهمقام فقاهت را داريد، حيف است . بنابراين از اين به بعد، دور مو رو ملخ را خط بكش . نصيحت همدان ايشان ، اين بود: وقتى در همدان زير نظر ايشانتحصيل مى كردم ، چون ذوق شعرى داشتم ، گاه شعر مى سرودم ، آقاى آخوند، اين راشنيده بود. روزى به حجره بنده آمدند و فرمودند: آمدم نصيحتى بكنم و آن اين است كهشما مشغول درس خواندن باشيد و وقت خود را با گفتن شعر تلف نكنيد. من از آن تاريخ ،ديگر از گفتن شعر و صرف وقت در آن ، خوددارى كردم . حوزه :ببخشيد ايشان مجلّه هم مى خواندند؟ استاد: بله مى خواندند، اين هم يكى از خصوصيتهاى ايشان بود. يكى ازحكايتهايى كه از ايشان به خاطر دارم ، اين است كه ايشان فرمودند: آقاى حاج ملامهدى نراقى ، هنگامى كه جامع السعادات را نوشت ، چند نسخه از آن را براىعلماى نجف از جمله سيد محمد مهدى بحرالعلوم فرستاد[سيد محمّد مهدى بحرالعلوم بعد ازوحيد بهبهانى مرجعيت پيدا كرده بود و خيلى مهم بود. صاحب جواهر درباره وى مى گويد:صاحب الكرامات الباهرة در ادبيات هم خيلى مهم بوده است .درّهكه منظومه اى است در فقه ، نمونه كاملى از ادبيات بحرالعلوم است .]بعد از مدتى ، حاجملا مهدى نراقى ، به نجف كه رفتند علماى نجف براى ملاقات ايشان آمدند، ولىبحرالعلوم براى ملاقات ايشان نيامد. نيامدن همچنين شخصى براى ديدن حاج ملامهدىنراقى ، خيلى سنگين بود. حرفهاى زيادى مى شود درباره اش گفته شود؛ ولى ايشانگفتند: آقا براى ملاقات نيامدند، ما خدامت ايشان مى رويم و رفتند؛ ولى بحرالعلوم اعتنانكرده بودند. باز بيش تر حرف درباره اش گفته شد كه چطور شده ؟ بعد از مدتى دهپانزده روز مثلا باز هم ايشان به ملاقات بحر العلوم رفت ، ولى بحرالعلوم اعتنانكردند و حرف ها بيش تر شد. بعد از چند روزى براى بار سوممنزل بحرالعلوم رفت ، اين دفعه ، بحرالعلوم خيلى احترام كرد. همه تعجب كردند؛ملاقاتش كه نيامده بودند، دو دفعه هم رفته ، توجه نكردند و اين دفعه اين طور؟ همينكه خلوت شده ، بحرالعلوم به ايشان فرموده بود: اين كه در اين مدت به ملاقات شمانيامدم و اين طور رفتار كردم ، مى خواستم ببينم كه كتاب جامع السعادات را جمع آورىكردى يا اين كه آنچه نوشته اى ، در وجود خودت پياده كرده اى و تزكيه نفس و تهذيباخلاق كرده اى ؟ براى من ثابت شد كه تهذيب نفس كرده اى . يكى از شيوه هاى مرحوم آخوند، رحمة اللّه عليه ، اين بود كه با طلاب ، خيلى گرم مىگرفت . اين عجيب بود كه شهريه آنها را خود مى داد. مقسم داشت ؛ ولى بيش تر خودششهريه مى داد، چرا؟ براى اين كه هر طلبه اى كه مى آمد شهريه بگيرد، از درس وبحثش سؤ ال مى كردند و وقتى مى ديد طلبه اى نيازمند است و احتياج بيش ترى دارد؛بيش تر شهريه مى دادند. آخوند، بيش تر به غربا توجه داشت . خيلى عجيب ، بعضى از طلبه ها در قم بودند، درسال دو سه مرتبه مى رفتند و از ايشان پول مى گرفتند و مى آمدند! به هرحال ، خيلى با طلبه ها گرم مى گرفت . به حجره ها مى رفت ؛ مى نشست ؛ صحبت مىكرد؛ عجيب بود. كم تر كسى است كه اين طور باشد. ايشان ، وقت ، معيّن نمى كرد، صبحكه مى شد، ساعت 7 يا 8 7 بلكه 7 درِ حياط باز بود. هر كس ، هروقت مى آمد، ايشان مىنشست و اگر سؤ الى داشت مى پرسيد وايشان پاسخ مى داد و اگر مشكلى داشت بيان مىكرد و ايشان براى رفع مشكل اقدام مى كرد. اين نشست تا ظهر ادامه داشت . بعد نماز مىخواند و ناهار مى خورد و باز از ساعت 3 بعد از ظهر، در را باز مى گذاشت ؛ تا هر كسىهر كارى دارد، مراجعه كند. اين خيلى عجيب است . كم تر شخصيتى است اين قدر مردم دارباشد. تلفن مى كردند، استخاره مى خواستند، ايشان جواب مى داد. خلاصه ، ايشان ازلحاظ اخلاقى و اخلاص و توجه به خدا و ائمه اطهار، خيلى عجيب بود. وقتى حوزه را ادارهمى كرد7 هميشه قبل از درس فقه و اصول ، نيم ساعت تفسير مى گفت . از ساعت 9 تا 12هر سه بحث را تمام مى كرد. سيره اش ، اين جورى بود. البته آخر درسش هم به بعضىاز شاگردهايش مى فرمود، مصيبت مى خواندند. (يكى از آقايان مى فرمود: حاج شيخعبدالكريم ، در اول درسهايش مى فرمود: مصيبت مى خواندند.) اين هم از خصوصيتهاى درسايشان بود. درسش خيلى خوب بود. مدرسه مرحوم آخوند، كوچك بود. ايشان كتابخانه درست كردند.كتابخانه ايشان ، الا ن هم هست و يكى از كتابخانه هاى عالى و مهّم ايران است . متاءسفانهبايد عرض كنم هم اكنون ، تاءليفى از ايشان ، در دست نيست . در آخرين ملاقاتى كه با آقاى آخوند داشتم چون گاهى تابستانها به همدان مى رفتم ،به محضرشان شرفياب مى شدم به ايشان عرض كردم : به من نصيحتى بفرماييد.فرمودند: نصيحت به شما اين است كه تا مى توانيد به كار طلبه ها برسيد؛ به آنهاكمك كنيد و مضايقه نكنيد؛ چون آنها منسوب به امام عصر،عجل اللّه تعالى فرجه ، مى باشند. حوزه :خصوصيات اخلاقى ، علمى و برخى خاطرات گفتنىاستادانتان را بيان كنيد. استاد: بنده كه آمدم قم ، 1323 شمسى و 1363 قمرى بود. در نزد حضرت آيتاللّه سيد محمد باقر سلطانى طباطبائى ، رسائل و مقدارى ازرسائل را پيش شيخ احمد مجاهدى ، كه مرد ملايى بود، خواندم . يكى ديگر از اساتيدم ،ميرزا مهدى تبريزى بود كه پيش اين مرد محقق ، قسمتى از سطح ، كفايه ، را خواندم . اينمرد بزرگ انصافا در عبارت فهمى ممتاز است . اين شخصيت اكنونمجهول القدر است . آن زمان كه من به قم آمده بودم ، زمان آيات ثلاث بود: آقاى حجت و آقاى سيد محمد تقىخوانسارى و آقاى صدر. يكى از خاطرات من مربوط بهسال 64 قمرى و 24 شمسى است كه نماز باران به امامت آيت اللّه العظمى خوانسارىبرگزار شد. آن سال ، باران كم آمده بود و مردم قم ، در مضيقه بودند و ايشان ، نمازمغرب و عشاء را در مدرسه فيضيه مى خواند. نماز تقريبا يك ساعتطول مى كشيد. خيلى با حال نماز مى خواندند. از لحاظ عبادت ، ايشان خيلى ممتاز بودند.عده اى از مردم قم كشاورزان آمدند و گفتند: باران نيامده است و زراعت ما دارد مى سوزد.اوّل ايشان فرمودند، اعلام كردند، اعلاميه زدند تو بازار، كه مردم روزه بگيرند. روزهگرفتيم و روز جمعه حركت كرديم رفتيم طرف خاك فرج كه آن وقتها بيابان بود. آن جانماز خوانديم . مردم قم هم بودند. روحانيون عباها را وارونه پوشيده و پاها برهنه كردهبودند و به همان ترتيب ، مردم قم آمده بودند؛ با لباسهاى وارونه . آن جاقبل از نماز، خطيبى بسيار مبرز، مرحوم آقا محمد تقى اشراقى ، منبر رفتند و صحبت كردندو به مردم گفتند: ما وظيفه داريم نماز بخوانيم ، حالا باران آمد يا نيامد، آن ديگر باخداست . ما مى خواهيم به وظيفه عمل كنيم . به هرحال ، نماز باران خوانده شد و وقت برگشتن ما را مسخره مى كردند كه عباهايتان را جمعكنيد كه گل آلود نشود. آقاى خوانسارى نماز جمعه مى خواندند. روز جمعه آمدند مسجد امام ونشستند و ما هم نشستيم . قبل از اين كه خطبه بخوانند خطاب به آنهايى كه نشسته بودندفرمودند كه : بله ما عوض شديم ؛ خدا عوض نشده است ؛ ما بد شده ايم و... خلاصه آنروز گذشت . دو روز بعدش ، ايشان اعلام كردند فقط طلبه ها روزه بگيرند و فقط طلبهها بيايند. دفعه دوم ، پشت قبرستان حاج شيخ عبدالكريم ،قبل از قم نو، دست راست جاده اراك ، كه آن موقع بيابان بود، نماز برگزار شد. ايندفعه آقاى خوانسارى خيلى منقلب بودند. نماز ايشان كه داشت تمام مى شد، ابرها پيداشدند. خلاصه قبل از اين كه بر گرديم ، وارد بشويم به قم ، باران شروع شد.بارانى آمد كه دوباره همان كشاورزها آمدند گفتند: بس است ديگر، ممكن استسيل بيايد. در اين جا به دو قضيه ، در ارتباط با حضرت آيت اللّه العظمى خوانسارى ، اشاره مىكنيم : 1. در موقعى كه حضرت آيت اللّه حاج سيّد محمّد تقى خوانسارى ، رضوان اللّه عليه ،تصميم به خواندن نماز باران ، به شرحى كه گفته شد، گرفتند، از قرارى كه در آنهنگام شنيده شد، آيات عظام : سيد محمّد حجّت و آقاى صدر، به ايشان پيغام دادند: ما همحاضريم در نماز باران شركت كنيم . ايشان ، در پاسخ آن پيغام فرمودند: نه ، شما شركت نكنيد. من نماز باران را مى خوانم اگر خداوند دعاى ما را مستجابكرد و باران آمد، مردم آن را به حساب همه روحانيت مى گذارند و موجب عزت و عظمتروحانيت مى شود، ولى اگر باران نيامد مردم اين را به حساب من مى گذارند؛ امّا واقعيت ووجهه شما محفوظ مى ماند. بگذاريد اگر طعنه اى به وجهه كسى وارد شد آن من باشم ووجهه و موقعيت شما محفوظ بماند. 2. از جمله موضوعاتى كه از آيت اللّه خوانسارى با چشم خود ديدم اين بود كه : ما چندنفر خدمت ايشان مى خواستيم شرفياب شويم نزديكمنزل ايشان كه رسيديم ، ديديم ايشان از جايى دارند به طرفمنزل مى آيند به در منزل كه رسيدند، سائلى سر رسيد و به ايشان عرض كرد كه منپيراهن ندارم . آقا وارد اطاق شد. ما هم پشت سر ايشان وارد اطاق شديم . ديديم قباى خودرا از تن بيرون آوردند. بعد پيراهن را از بدن در آوردند و به آنسائل دادند و سپس قباى خود را پوشيدند همان طور بدون پيراهن نشستند و به كار مردممى رسيد و به سؤ الات ما پاسخ مى دادند. اما، آقاى حجّت ، من در درس ايشان خيلى شركت مى كردم . درس آقاى حجّت ، در آن زمان درقم ممتاز بود. آقاى حجّت استاد بزرگى بودند؛ خيلى خوش بيان بودند. در درس گفتن سليقه خوبىداشتند؛ مطالب را دسته بندى مى كردند. دسته بندى مطالب به گونه اى بود كهنوشتنش خيلى راحت بود. روش آن مرحوم بايد براى ما درس باشد كه مطالب را تنظيمكنيم ؛ مثلا، بيع فضولى كه مى گفت ، از آن جا كه در بيع فضولى چند تا مبناست :مبناى شيخ انصارى ، مبناى آخوند خراسانى از حاشيه آخوند بر مكاسب استفاده مى شود مبناى سيد محمد كاظم يزدى ، مبناى مرحوم شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى و مبناى خودش ،به طورى تنظيم مى كرد كه انسان تعجب مى كرد از اين بيان و دسته بندى . درس را بهاين ترتيب مى گفت و مقتضاى مبناى هر كس را در مساءله ، بيان مى كرد. يا مثلا در صحت ونفوذ در اجازه ، در كشف و در نقل . نكته اى كه مى خواستم عرض كنم ، آن روزى كه ايشان در آستانه احتضار قرار گرفتهبود، رفتم منزل ايشان ، نزديك مدرسه حجتيه بود. من تو حياط بودم . تو اطاق ،اشخاص ديگر بودند. اشخاص ناراحت بودند و يك نفر آمد گفت : براى ايشان ، مقدارىتربت سيد الشهداء (ع ) آوردند، تربت را با آب قاطى كردند، تا ايشان بخورند،ايشان هم برداشت و نزديك لبش آورد و گفت : آخرزادى من الدنيا تربت الحسين . و آن گاه نوشيد و اشهد ان لا اله الااللّه را گفت و رو به قبله ، به جوار حقپيوست . بعد از آن ، يكى از اساتيد مهم ما، آقاى سيد محمد داماد (ره ) است . بنده دوازدهسال ، در فقه و اصول به درس آقاى داماد رفتم . چند نفر بوديم در حوزه ، بهشاگردان داماد معروف بوديم . ايشان ،مرد بسيار دقيقى بود. دقت نظر ايشان ، انصافا،خيلى خوب بود. در تربيت شاگرد و عنايت به شاگرد هم ممتاز بود. نوشته هايى ازدرس آن مرحوم ، دارم . من درسهاى ايشان را مى نوشتم ؛ بعدا خدمت ايشان مى دادم ؛ مطالعهمى كردند و با دقت در حاشيه اش يك چيزهايى مى نوشتند كه اكنون وقتى نگاه مى كنم ،براى من يك يادگار مهمّى است . در تواضع ، اخلاص و ساده زيستى ، كم نظير بود. اين را فراموش نمى كنم ، يك روزدرس مى گفتند، در مساءله وضو به اين جا رسيدند كه در موقع گرفتن وضو، بايدانسان خودش آب بريزد و خودش وضو بگيرد، كسى كمك نكند. البته كمك هم مراتب دارد.بعضى مراتبش ، باطل مى كند، بعضى مراتبش مكروه است . روايتى خواندند ازمسائل : حضرت امام رضا، عليه الصلوة والسلام ،وارد شد، در مجلس ماءمون، ماءمون داشت وضو مى گرفت . حضرت امام رضا(ع ) به ماءمون فرمودند: لا تشركباللّه يا اميرالمؤ منين اين كلمه را كه ايشان خواندند، كه حضرت رضا به ماءمون ،اين جورى گفته ، فرمود: اين حديث ، ممكن است سندا مخدوش باشد. مخدوش هم هست ، چون مانداريم در روايت صحيح كه ائمه (ع ) به بنى عباس و خلفاى جور، اميرالمؤ مين گفتهباشند و اگر در يك جا داشته باشيم ، سند ضعيف است . آن جا بحث اين كلمه اميرالمؤمين ايشان را منقلب كرد به طورى كه به شدت گريه كرد و آن روز نتوانستدرس بگويد. وضع طورى باشد كه امام رضا (ع )، به ماءمون بگويد اميرالمؤ منين !اخلاصش را دارم مى گويم كه آن روز با گريه اش همه را منقلب كرد؛ نتوانست درسبگويد. عبايش را بر سرش گرفت و جلسه درس را ترك گفت . خلاصه ، دوازده سال هم بنده پيش ايشان درس خواندم . از جمله كسانى كه باز پيش ايشاندرس خواندم ، آقاى علّامه طباطبائى بود كه پنجسال بنده به درس اسفار ايشان رفتم . البته چگونگى آقاى علّامه طباطبائى از لحاظاخلاق و تربيت شاگرد، معلوم است . يكى از اساتيد بزرگ ما حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى بود. بعد از اين كه چندسالى ، كه مقدارش دقيق يادم نيست ، آقايان ثلاث : آيات عظام : حجت و خوانسارى و صدر،حوزه را اداره مى كردند، آقاى بروجردى هم از علما و فقهاى بزرگ و معروف بود و دربروجرد زندگى مى كردند. روزى براى معالجه نقاهتى كه داشتند به تهران تشريفآوردند و در بيمارستان فيروز آبادى بسترى شدند. علماء اطلاع پيدا كردند و عيادت كردند و نامه هايى نوشتند و رفت و آمدهايى انجام شد. آنوقت از ايشان تقاضا شد به حوزه علميه قم تشريف بياورند و ايشان هم پذيرفتند. يادم هست كه با استقبال شايانى كه آقايان ثلاث هم بودند ايشان وارد قم شدند. بعداز ورود، درس فقه شروع كردند. اوّلين كتابى كه شروع كردند اجارهبود. مناسب است اين جا، دو تا نكته را عرض كنم : يكى ، اهميّت فقه . البته مى دانيم علماء وفقهاى بزرگى در عالم تشيّع به وجود آمدند كه اينان ، هميشه وزنه بزرگى در عالماسلام بوده اند. اين براى خاطر اين است كه به فقه ، در اسلام ، اهميّت زيادى داده شدهاست . پيغمبر اكرم (ص ) فرمودند: فقيه واحد اشد على ابليس من الف عابد. يك فقيه ، وجودش بر شيطان از هزار عابد سنگين تر است . به خاطر اين كه وجودش در اجتماع ، مؤ ثرتر است . حضرت كاظم ، عليه الصلوةوالسلام ، فرموده اند: انّ المؤ منين الفقهاء حصون الاسلام كحصن سور المدينة لها. مؤ منين فقهاء دژهاى اسلامند. همچنانكه ديوارهاى يك شهرى ، آن شهر را حفاظت مى كند. و نيز حضرت كاظم ، عليه الصلوة و السلام ، فرمودند: اذا اراد اللّه بعبد خيرا، فقهه فى الدين و زهده فى الدنيا. هنگامى كه خدا مى خواهد نسبت به يك بنده اى خير پيش بياورد [آن بنده را منشاء خير قراربدهد]او را در دين فقيه و نسبت به دنيا هم زاهد و بى اعتنا مى گرداند. اين قبيل احاديث كه فراوان است ، اهميّت فقه را مى رساند. نكته دوم اين كه : با كمال تاءسف ، حوزه هاى ما طورى شده اند كه ديگرمثل سابق ، فقهاى بزرگ را نمى پرورند. شاهدش اين است كه مى بينيم در شهرهاىايران فقهايى بوده اند كه از دنيا رفته ، خلاءى به وجود آمده و جايگزين نداشته وندارند؛ مثلا، آيات عظام شيخ بهاءالدين محلاتى در شيراز، آخوند ملاعلى در همدان ، درغرب ،وزنه اى بودند؛ در تهران ، آيت اللّه سيد محمد هادى ميلانى ؛ در اهواز، آيت اللّهسيد على بهبهانى ؛ در اصفهان ، آقاى خراسانى و آقاى خادمى خوب الا ن سه چهار نفراز آياتى كه در سنين بالا هستند، پيرمردانى هستند، وجود دارند، اگر دهسال ديگر، بيست سال ديگر خدا به آنها سلامتى بدهد از دنيا بروند، آيا جايگزيناين شخصيتها را ما داريم ؟ بايد در اين مورد فكرى بشود. اساسا بايد در حوزه طبقهبندى بشود. 50 نفر، 100 نفر، از افرادى مستعدند از لحاظ ذوق و قريحه و استعداد وصلاحيت اخلاقى ، شناخته بشوند و تحت نظر مربيان صالحى اداره بشوند و هيچمسافرتى و كارهاى ديگرى نداشته باشند؛ از لحاظ وضع اقتصادى هم صددرصد تاءمينباشند، تا بعد از بيست سال ، هر كدامشان يك وزنه اى باشند، يك فقيهى باشند. خلاصه ، اين موضوع مهمّى است كه عرض كردم ، ممكن است بعدا اگر لازم شد توضيحبيش ترى بدهم . آقاى بروجردى ، رحمة اللّه عليه ، در فقه ، خصوصياتى داشتند، اينجا به ياد دو سه تا بيت شعر از بحرالعلوم افتادم در اول درّه ايشان مىگويند:
و ان العلم الفقه من العلوم
| علم ، راهش و نردبانش ، طولانى است . علامتها و ستارگانش ، در افق خيلى ستارگان بهنور علم فقه بعد از علم معرفت خدا، معالم و آثار دين منكشف و روشن مى شود. البته علم فقه ، بسيار بسيار شريف و عزيز است . آيت اللّه العظمى بروجردى ، آنموقع در قم ، خارج فقه و اصول را مى فرمودند. خصوصيتها و مزاياى درس فقه ايشان ،يكى اين كه : مساءله فقهى را كه مى خواستند عنوان كنند، حشو و زوايد را حذف مى كردند؛مثلا براى يك مساءله فقهى ، در جواهر و غير آن هفتدليل ، هشت دليل ، ده دليل ، اقامه شده است ؛ ولى ايشان سعى مى كرد وقت را صرفبعضى مطالبى كه زائد به نظر مى رسد نكند، حشو و زوايد را حذف مى كرد. كلام رامتمركز مى كرد در آن يك دليل ، دو دليلى كهدليل اصلى مساءله بود و بيش تر در آن بحث مى كرد. گاهى هم ممكن بود اشاره مختصرىبكند به آن حشو و زوائد و خلاصه ، وقت زيادى صرف آنها نمى كرد. دوم اين كه : احاديثى كه پايه و ريشه مباحث فقهى است و مى خواست در درس فقهبخواند، به طرز خاصى مى نوشت و مى آورد. نخست اين كه ، دقيقا دسته بندى شده بود. دوم اين كه : از حيث سند و متن مورد بررسى قرار گرفته بود. از لحاظ سند كه حديثمورد بحث قرار مى گرفت ، طبقات روات را مطرح مى كرد. خودش در طبقات روات ، خيلىكار كرده بود كه اگر لازم شد، طرز كار ايشان را دررجال و طبقات روات ، عرض مى كنم . روات را از لحاظ طبقات ، به طوركامل بررسى مى كرد. تعداد روات احاديث ما، آن طور كه به ضبط آمده ، در حدود چهاردههزار نفر است كه در تنقيح المقال مامقانى كه شايد مبسوطترين كتابرجال باشد، در حدود چهارده هزار راوى را روى هم رفته نام برده و مورد بررسى قرارداده است . آقاى بروجردى ، اعلى اللّه مقامه ، به اندازه اى محيط به تراجم روات بود،مثل اين كه اينان را بزرگ كرده بود. هر كدام را كه نام مى برد، مى گفت ، متولد شدهكجاست ، در كجا زندگى كرده است ، از كبار كدام طبقه و از صغار كدام طبقه ، چند تا امامرا درك كرده ، چه تاءليف كرده است و... خلاصه ، بهقول بعضى از آقايان يعدُ الرجال بانامله .با انگشت هايش ،رجال را مى شمرد. به اين ترتيب ، احاديث را مورد بحث و بررسى قرار مى داد و تا ممكن بود، حكم فقهى رااز شكم احاديث در مى آورد. كم تر ديديم در اين چندسال ، ايشان با اصل يا استصحاب و براءت مثلا، مساءله اى را بخواهد درست كند. بيشتر سعى مى كرد روى همان متن حديث ، حكم فقهى مورد بحث را در بياورد. سوم اين كه :سير تاريخى مساءله فقهى را كه عنوان مى كردند، سير تاريخى آن مساءله را هم بيانمى كردند كه در طول زمان ، اين مساءله فقهى ، چه نشيب و فرازهايى را پيموده و مبداءپيدايش اين مساءله فقهى ، در چه زمانى بوده ، درطول زمانها و عصرها، در كتابهاى عامّه و خاصه ، اين مساءله چه مراحلى را پيموده ؛ تاامروز نوبت تحقيق درباره آن به ما رسيده است . چهارم اين كه : نقلاقوال : در نقل اقوال ، اول معمولا اقوال علماء عامّه رانقل مى كرد با ذكر كتابهاى آنها، گاهى ديدگاه ها و قولهاى آنها را از كتابهاى خودماننقل مى كرد و گاهى از كتابهاى آنان ، مثل : بداية المجتهد و نهاية المقتصد، ابن رشداندلسى و مانند آن و گاهى هم از خلاف شيخ طوسى ، يا از تذكره و منتهى علامهنقل مى كرد و بعد از آن ديدگاه هاى فقهاى شيعه رانقل مى كرد. بدون واسطه ، از كتابهاى آنها مى گرفت و به ما هم گاهى مى فرمود:من به كتاب مفتاح الكرامة ، تا فرصت داشته باشم ، مراجعه نمى كنم .مفتاح الكرامة فى شرح قواعد العلّامه كه از سيد جواد آملى ، شاگرد بحر العلوم است .سيد جواد آملى ، در سال 1226 وفات كرده است . در اين كتاب ، همّ صاحب كتاب ، بيش تراين بوده كه اقوال فقهاى شيعه را نقل كند. ايشان مى فرمودند: من تا فرصت دارم ، خودم مراجعه مى كنم به ماءخذ و مدارك ، شما هم خودتاناقوال را از ماءخذ و مدارك ، بلاواسطه بگيريد. بعد مى پرداخت به تاريخ صدور اقوال ، كه در چه تاريخى از صاحبانش وارد شده ؛حتى اگر يكى از فقهاء كتابهاى متعدد دارد و در آنها فتاواى مختلف دارد، چون محيط بودمى دانست كه اين كتابها، كدام مقدم و كدام مؤ خر است . در چه تاريخى ، علامهتذكره را و در چه تاريخى منتهى را تحرير كرده است . بهطورى كه روشن مى كردند اين شخص ، كه داراىاقوال متعددى است ، نسبت به تعدد تاءليفاتش ، متقدم و متاءخر، كدام است . ايناقوال ، مثلا نسبت به هم ، چه ترتيبى دارند؟ پنجم اين كه : پس از نقلاقوال عامّه و خاصه ، به مدارك اقوال توجه مى كردند و در نتيجه ، مساءله ، بسياربسيار روشن مى شد، به طورى كه هر كسى كه در درس ايشان بود، مساءله كه تمام مىشد، اصلا خودش صاحب نظر مى شد. اين را هم بايد اضافه كنيم ، در بحث به طورىبى طرفانه بحث مى كردند كه تا به آخر نرسيده ، كسى نمى دانست نظر ايشان چيست ؟و كدام يك از اين اقوال را اختيار خواهند كرد. حوزه :دسته بندى بر چه اساسى بود؟ طبقات سند يا محتوا... استاد: بر اساس محتوا؛ مثلا در كتاب قضا كه يك عينى مورد تداعىو دعوا قرار گرفته ، اين مى گويد مال من است ، آن يكى مى گويدمال من است ؛ آن وقت هر دوشان بيّنه اقامه كرده اند، هر دو مدعى اند. اين جا خوب بحث ايناست كه بيّنه داخل ، مقدم است يا بيّنه خارج ، مقدم است ؟داخل (داخل اليد)، كسى است كه تسلط بر اين دارد و خارج ، آن كسى است كه يد بر اين عينندارد. اين جا بحث از مرجّحات بين دو بيّنه است . مرجّحاتى كه هست يكىداخل و خارج بودن است . يكى ديگر اكثر و اقل بودن است . يكى ديگر،اعدل و عادل بودن است . مرجّحات ديگر، به شاهدها بر مى گردد. خلاصه ، اين جامرجّحات ديگر، به شاهدها بر مى گردد. خلاصه ، اين جا مرجّحات زياد است . ما اين جاچند روايت داريم كه اگر عينى مورد دعوى قرار گيرد، دو نفر يا بيش تر بيّنه اقامهكنند. بينه كدام يك مقدم است . خوب ، روايات بايد اين جا دسته بندى بشود؛ مثلا دو تاخبر، دالّ اند كه بيّنه داخل مقدم است . دو تا سه تا خبر،دال اند كه بيّنه خارج ، مقدم است و هكذا. خوب بايد اينها را دسته بندى كنيم ، بعد بررسى كنيم كه رجحان با كدام دسته است . البته دسته بندى ، هميشه از لحاظ محتواست . يك دسته بندى هم گاهى از لحاظ سند است. يكى از مهارتهاى آقاى بروجردى اين بود كه گاهى از اوقات مى ديد دروسائل ، در يك بابى پنج خبر است ، سه يا چهار خبر را به يك خبر برمى گرداند؛ يك خبر مى افتاد يك طرف و آن چهارتاى ديگر مى شد يك خبر درمقابل آن يكى . اين چهار خبر را كه صاحب وسائل گفته ، از فلان كتاب و فلان كتاب وفلان راوى و فلان راوى ، ايشان مى فرمودند: براى ما ثابت است كه امام صادق (ع ) يكدفعه اين حكم را بيان فرموده اند؛ منتهى هر كدام از راويان يك جورنقل كرده اند. حديث يكى است ؛ چون معصوم ، يك دفعه بيش تر نفرموده است ؛ لذا پنج تاخبر را مى كرد دو تا؛ چون چهارتايش در واقع يكى بود. و امّا رجال ، كارشان به اين ترتيب بود كه مى فرمودند: من تحصيل بصيرت به احوال رواة را از كافى شروع كردم . فرمودند: كافى را گذاشتيم جلو؛ اصولا و فروعا. [الا ن هشت جلد كافى چاپ شده است : دوجلد اصول و پنج جلد فروع و يك جلد هم ، روضه كافى است ]اساتيد كلينى را جمعكرديم كه روى هم سى و شش نفر بودند كه يكى از آنان ، على بن ابراهيم ، يكىابوجعفر محمد بن يحيى عطار، يكى احمد بن ادريس ، كه كنيه اش ابوعلى اشعرى و هكذا.خلاصه ، بعد براى هر كدام ، يك جزوه قرار داديم ؛ مثلا ازاول كافى تا آخر كافى ، آنچه كه كلينى از على بن ابراهيمنقل كرده ، مادر اين جزوه نوشتيم . البته متون را حذف كرديم ، ولى اسناد را نوشتيم . اينجزوه ، مال على بن ابراهيم . بعد يك جزوه ديگر براى محمد بن ابراهيم ، خبر داشتهباشد. يكى ديگر از اينان ، احمد بن ادريس ابوعلى اشعرى است ، كه براى ايشان همجزوه اى درست كرديم ، بعد رفتيم سراغ اساتيد اساتيد؛ مثلا على بن ابراهيم ، از كىنقل كرده ، بيش تر از پدرش ، گاهى از غير پدرش . اين را هم در همان جزوه على بنابراهيم نوشتيم . بعد جزوه محمدبن يحيى ، از كىنقل كرده ، باز در جزوه اش نوشتيم [اين كار را شما هم انجام دهيد. بنده يك وقتى وقت كردمو تا حدى انجام دادم .] بعد رفتيم سراغ اساتيد اساتيد آن سى و شش تا و همين طور تا برسيم به امام ، ادامهداديم و همه را در جزوه هاشان نوشتيم . در حدود پانزده هزار حديث دراصول و فرع كافى هست . اين كار كه تمام شد، همين كار را درباره تهذيب انجام داديم .در استبصار لازم نيست ، چون هر چه در استبصار هست ، در تهذيب هست . در من لا يحضرهالفقيه هم ، اين كار لازم نيست . چون مرحوم صدوق درنقل احاديث ، نوعا آن آخرين راوى را ذكر مى كند؛ زراره مثلا. بعد يك مشيخه دارد در آخرمن لا يحضره الفقيه كه آن خيلى لازم است كه هر چه از زرازهنقل كرده ام ؛ مثلا طريق من به او از اين راه است و به وسيله اين اشخاص . مهمّش در اين جاهمان كافى است و تهذيب . و كافى از تهذيب مهمّتر است ، چون با هم فرق دارند. كلينىرسمش اين بوده كه در تمام روايات ، از خودش تا معصوم ، اسناد را ذكر كرده است ، ولىشيخ طوسى اين كار را نكرده ، حديث را كه از كتابها مى گرفته اسناد را از خودش تا آنكتاب ، نقل نمى كرده و در آخر كتاب ، در مشيخه ذكر كرده است . آن وقت چوناصول اربع ماءة در آن زمان نوعا در دسترس اينان بوده ؛ مثلا كتاب احمد بن محمد بن خالددر پيش شيخ طوسى بوده ، حديث را از كتاب اونقل كرده ، ديگر از خودش تا او، سه چهار تا واسطه مى خورد، آنان را ذكر نمى كند وآخرش در مشيخه ، گفته هر وقت اسم فلانى را بردم ، واسطه ميان من و او فلانى است. و كار حضرت آيت اللّه بروجردى ، اول در كافى بوده ، بعد در تهذيب و كسىكه بخواهد كار را انجام بدهد، مى فهمد كه چند بار بايد اين كتاب را ورق زده باشد. نتيجه : ايشان چند نتيجه گرفته بود: 1. تعداد روايات هر يك از اين راويان را به دست آورده بود؛ بعد تقسيم كرده بود بهابواب فقه . در صلوة چند حديث ، در زكوة چند حديث . تعدادروايت راويان كه به دست آمد، شخصيّت راوى هم به دست مى آيد. يكى ،دو حديث ، يكى ،ده حديث ، يكى ، پانصد حديث ، يكى ، هزار حديث دارد. معلوم است آن كه هزار حديث داشتهاز علماء بزرگ بوده است آن كه دو تا حديث داشته معلوم است شخص عادى بوده است ؛ يكوقت راهش افتاده خدمت امام ، يك حديث پرسيده است . 2. به دست آوردن واسطه هايى كه گاهى حذف مى شد. براى اين كه مى بينيم اين راوى ،از فلان كس ، صد جا با واسطه نقل كرده ، يك جا بدون واسطه ، معلوم مى شد، اين جاواسطه افتاده است . آن زمان ، عنايت زياد بود كه سند عالى باشد. علوّ سند، به آن استكه واسطه كم تر باشد اگر راوى دستش مى رسيد به آن شخص ، از اونقل مى كرد؛ ولى مى بينيم همه جا با واسطه ، و يك جا بدون واسطهنقل كرده است ؛ در اين جاست كه تقريبا ظن و اطمينانحاصل مى شود كه واسطه افتاده است . 3. تميز مشتركات براى اين كه مى بينيم فلان كس از حسننقل مى كند و گاهى مى گويد: حسن بن يحيى ، معلوم مى شود آن جا كه حسن گفته ، حسنبن يحيى مرادش هست ، حسن بن عيسى ، مرادش نيست . براى اين كه پنجاه جا گفته حسن وپنجاه جا گفته حسن بن يحيى . حسن بن عيسى هم داريم ؛ معلوم مى شود كه استادش ، حسنبن يحيى بوده ، نه حسن بن عيسى . 4. تحريف و تصحيف هم به دست مى آمد. اين كه همه جا مى گويد عاصم بن حميد، در يك جانوشته ، قاسم بن حميد، معلوم مى شود، اين جا غلط است . نسخه غلط نوشته و عاصم باعين است . خلاصه ، فوائد زيادى ايشان از كار گرفته بودند. بعد طبقه بندى كرده بودند.اصحاب پيامبر، صلوات اللّه و سلامه عليه ،مثل ابوذر و سلمان ، طبقه اول ؛زراره و محمد بن مسلم ، طبقه چهار بودند. اساتيد كلينى ،طبقه هشتم هستند. خود كلينى طبقه نُه است . صدوق طبقه ده است . شيخ مفيد و سيد مرتضى ،طبقه يازده اند. شيخ طوسى ، طبقه دوازده . بعدا تا خودش آمده خودش طبقه سى و ششمبود. شيخ آقا بزرگ ، در كتاب : مصفى المقال فى علمالرجال ، طبقه بندى را ذكر كرده ؛ نوشته است در طبقه بندى ، اختلافاتى هست . نوشتهبود محمد تقى مجلسى ، طبقه بندى كرده بود، ولى ايشان به عكس آقاى بروجردى ، ازخودشان شروع كرده بود تابه پيامبر برسد. ديگر از خصوصيتهاى آقاى بروجردى ، اين بود كه ايشان ، اهميّت زيادى مى دادند بهبزرگان و زنده كردن آثار علمى بزرگان و سعى مى كردند كه آثار علمى ، احيا شود؛لذا در زمان ايشان ، به همّت و اراده ايشان ، كتابهاى زيادى به چاپ رسيد. از جمله اينها،همان كتاب : جامع الرواة بود كه ملا محمد اردبيلى ، كه از شاگردان علامه مجلسى است ،نوشته است . اين كتاب زمان مجلسى نوشته شده است و در الذريعة هم يكىچيز جالبى درباره آن هست ، مى گويد: وقتى ايشان اين كتاب را نوشت و تمام كرد، از علماى اصفهان دعوتكرد[مثل مجلسى و آقا جمال خوانسارى وعده اى را نام مى برد]كتاب را به آنان نشان داد وگفت كه شما يك خطبه اى بر آن بنويسيد. آن جا دارد كه علّامه مجلسى نوشتند: بسماللّه الرحمن الرحيم ؛ بعد فلان نوشت الحمدللّه ؛ آن يكى نوشتزيّن قلوبنا بمعرفة الرجال ؛ آن يكى نوشت الثقاء العدول. همين طور هر كدام از اين علماء كه بودند و زياد هم بودند، يك جمله دو جمله نوشتند تاخطبه كتاب تمام شد. خلاصه ، ايشان اهميت مى دادند به احياى كتابها. در زمان آقاى بروجردى ، خلاف شيخطوسى كه تا آن زمان چاپ نشده بود، چاپ شد. جامع الرواة چاپ شد. ايشان ، آثارخودشان را چاپ نمى كردند. فكر مى كردند كه آثار علماى ديگر را چاپ كنند كه نامآنان ، زنده باشد و در درسشان هم وقتى نام هر عالمى را مى بردند، خيلى با احترام يادمى كردند. در ضمن بحث هم كه اگر مثلا كلام يكى را ردّ مى كرد، خيلى با احترام وتجليل از او نام مى برد. ايشان احترام زيادى براى كتابهاى علمى و دينىقائل بود. خودشان مى گفتند: من در اطاقى كه كتابهاى حديث باشد، حتى يك حديث داشتهباشد قرآن كه مقامش بالاتر است در عمرم نخوابيده ام و خيلى عجيب است كه اين قدراحترام قائل بوده براى حديث . البته بعضى از علما، اين طور بوده اند؛ مثلا در حالات ملاآقاى دربندى هست كه بى وضو دست به كتاب حديث نمى زد؛ در اطاق حديث ،پايش را درازنمى كرد و كتاب حديث را اول مى بوسيد بعد مطالعه مى كرد. ايشان هم در اطاقى كهكتاب حديث بود، پايش را دراز نمى كرد. گاهى از اوقات در ضمن بحثشان مى فرمودند:من گاهى به قدرى غرق مطالعه مى شدم كه يك مرتبه مى شنيدم صداى اذان صبح مىآيد. يا شام كه آورده بودند، هنوز مانده بود و مؤ ذن اذان صبح مى گفت . حوزه :نظر ايشان دربارهاصول چه بود و در استنباط احكام فقهى ، چقدر بهاصول فقه ، متكى بودند؟ استاد: دو مطلب هست : يكى اين كه در فقه ، ما، چه اندازه ازمسائل فقهى را بر اصول استوار كنيم ، اين يك مساءله . مساءله ديگر اين كه خواندن ودانستن علم اصول و ارزش علم اصول تا چه اندازه است . بايد عرض كنم كه ايشان ، علماصول را خيلى خوب بلد بود و اهميت مى داد و در مورد علماصول هم يك مجتهد كاملى بود. ارزش زياد براىاصول قائل بود. منتهى در بحث اصول هم مانند فقهمسائل اصلى را اهميّت مى داد. خلاصه ، ايشان به علماصول اهميّت مى داد؛ امّا ايشان فروع فقهيّه را نوعا از شكم احاديث در مى آورد كه حتىالامكان نوبت به اين نرسد كه بخواهيم بر اساساصول مطلب را استوار كنيم . اين دليل نمى شود كه ما بگوييم علم اصول ، علم زايدى است و اين را هيچ وقت نبايد مابگوييم . حضرت امام هم كه نظر دارند به فقه سنتى و درسهاى سنتى ، اين است كهاينها، بايد محفوظ باشد. خوب اين يك مهارتى بود در ايشان كه سعى مى كردندمسائل فقهى را از همان متن خبر در بياورند، مثل شيخ طوسى . شيخ طوسى در آغاز مبسوط نوشته اند: فقهاى عامّه بر ما طعن مى زنند كه شما به قياس و استحسانعمل نمى كنيد. در تفريح فروع مثل ما نيستند و به همان احاديث اكتفا مى كنيد و لذا فروعفقهى كم تر داريد. من خواستم به آنها نشان بدهم كه از همين احاديثى كه در دست ما هست ،ما چقدر مسائل فقهى مى توانيم استخراج كنيم و اين مبسوط را نوشتم كه نشان بدهم كهبه قياس و استحسان عمل نمى كنيم ، مى توانيم ازدل همين احاديث ، بيش از فروع فقهى شما به دست بياوريم . نكته ديگرى كه لازم مى دانم عرض كنم ، اين است كه : آقاى بروجردى ، خيلى بهاقوال قدما و شهرت قدما، اهميّت مى دادند. ايشان مى گفتند: اينان در زمانى بوده اند كه كتابها بيش از آنها كه الا ن در دست ما هست ، وجودداشته و در دسترس بوده است . به علاوه به زمان معصوم ، عليه السلام ، نزديك تربوده اند. از اين جهت اگر ببينيم آنان به يك مطلبى ، فتوا داده اند و لو اين كه ما مدركىدرباره آن فتوا و آن مساءله در دست نداشته باشيم ؛ نمى توانيم به اين آسانىبرخلاف آنان فتوا دهيم . فقها و بزرگانى امثال شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى ، مسلما بدون مدرك ، فتوانمى داده اند و در مقام فتوا دقيق بوده اند؛ ورع بوده اند. از اين جهت ما نمى توانيم برخلاف شهرت قدما فتوا بدهيم . و چون ايشان ، قائل بودند به اين كه حجّيت اخبار آحاد، از جهت بناء عقلاء است ؛ بناء عقلاهم بر اساس اطمينان است . از اين جاست كه اگر خبرى ضعيف باشد، ولى قدما به آن خبراعتماد كرده باشند و بر طبق آن فتوا داده باشند، اطمينانحاصل مى كنيم كه قراينى در بين بوده است كه دلالت بر صدور آن خبر داشته است وبايد به آن عمل كنيم . و به عكس ، اگر خبرى در اعلى درجه صحت باشد، ببينيم كهفقهاى بزرگ ، از آن اعراض كرده اند و بر طبق آن فتوا نداده اند، در اين جا، اطمينان بهصدور آن نداريم كه از معصوم صادر شده باشد. ممكن است معارض بوده به اقوى منها ياادلّ منها؛ از اين جهت ، ديگر آن براى ما حجت نيست . خلاصه ، اهميت زيادى ايشان براىشهرت متقدمين قائل بودند. آيت اللّه بروجردى ، در نتيجه سبك تدريس كه گفته شد، تحوّلى در طرز درس فقه درحوزه مقدسه قم به وجود آوردند؛ زيرا توجه دادند به كتابهاى عامه واقوال عامه و ادله اى كه آنان دارند و سير تاريخى مساءله را در طى قرون و اعصار،بيان كردند، و توجه دادند به اين نكته كه ائمه ، عليهم السلام ، در تمام رواياتشان ،روى اقوال عامّه و ادله آنها نظر داشته اند؛ زيرا ايناقوال از ائمه ، عليهم السلام ، در زمانى صادر شده كه فتاواى فقهاء عامّه بدون توجهبه مكتب اهل بيت (ع ) و فقط بر اساس كتاب و سنّت پيغمبر (ص )، آن هم آن اندازه كه آنهادر دست دارند و با آن اساسى كه آنها در دست دارند (قياس و استحسان ) صورت مىگرفته است . در آن زمان ، ائمه (ع )، آن اخبار را فرمودند، در برابر آنان بايد ببينيمدر دسترس عامه چه بوده ، چه مى گفتند كه امام ، اين روايت را در برابر آنان گفته است .مى فرمودند: بدون توجه به فقه عامّه و روايات عامّه ، اگر كسى بخواهد استنباط كند،فقهش ، فقه كاملى نخواهد بود. موقعى استنباط ماكامل خواهد بود كه تسلط و توجهى به فقه عامّه داشته باشيم . خودش هم ، اين جورىبود. بنابراين ، تحوّلى در حوزه قم به وجود آمد، و تاكنون الحمداللّه باقى است . حوزه :كتابهاى فقه كه ايشان تدريس كردند، چه بوده است ؟ استاد: حدودا آنچه بنده يادم هست ، ايشان اجاره و صلوة را كه مى فرمودند بعد يكمقدارى قضا گفتند، سپس فرمودند: فكر مى كنم كه از اين درس ما سوء استفادهبشود. چون در آن زمان ، ممكن بود افرادى در قضاوت از ديدگاه فقهى مهارتپيدا كرده ، قاضى زمان طاغوت بشوند. اين بود كه قضا را يكى دو ماه گفتند وتعطيل كردند و رفتند سراغ كتاب ديگر كه كتاب خمس است و خمس ايشان هم به طورمختصر چاپ شده به نام : زبدة المقال فى خمس الرسول والا ل . حوزه :لطفا چند نمونه از برجستگيها و ويژگيهاى حضرت آيت اللّهبروجردى را بيان كنيد. استاد: از ويژگيهاى آيت اللّه بروجردى چند نمونه به خاطر دارم كه بيان مىكنم : 1. كرم و بزرگوارى : آقاى بروجردى ، از لحاظ سخاوت و كرم ، داراى امتياز خاصىبود. براى نمونه ، بعضى از آقايان طلاب كه وجوه را كه نزد ايشان مى بردند؛ مثلاهزار تومان ، پانصد تومان آن را بر مى گرداندند؛ يا همه اش را بر مى گرداندند.بله ، ايشان از نظر كرم و بزرگوارى ، خيلى مرد بلند نظرى بود. يك وقت ايشان دربيرونى نشسته بودند، يك زنى آمد و آقا آن زن را ديد. به پيشخدمت خود فرمودند:ببينيد اين زن چه مى خواهد. پيشخدمت گفت : اين زن علويه است ،پول يك چادرى مى خواست ، پنجاه تومان به ايشان داده شد. آقا تا اسم علويه راشنيدند، فرمودند: علويه و پنجاه تومان ؟ گويى ايشان ، پنجاه تومان را براى علويهتوهين دانستند. در حالى كه در آن زمان ، پنجاه تومان كم پولى نبود. فرمودند: اقلاچهارصد پانصد تومان به آن زن بدهيد. به طور كلى ، هميشه اشخاص كه نزد ايشانمى آمدند، ايشان ، بيش از آن مقدارى كه اشخاص توقع داشتند، به آنان عنايت مى كردند. 2. مساءله ولايت فقيه : آقاى بروجردى در مساءله ولايت فقيه ، خيلى وسعت نظر داشتند. آنموقعى كه صحن حضرت معصومه (س ) را براى ساختن مسجد اعظمپول مى دادند و مى خريدند، برخورد مى شد با مقبره هايى كه مى بايست خراب بشوند وضميمه صحن مسجد شود كه اينها، خريدنى نبود، يا ورثه مشخص نبود؛ آقاى بروجردى ،دستور دادند كه همه را خراب كنند. آيت اللّه آقا مرتضى حاج شيخ (آقا شيخ مرتضى حائرى )، خدمت ايشان رسيدند و عرضكردند: شما براى فقيه چه سمتى قائل هستيد كه دستور به هم زدن اين ساختمان را مىدهيد. (البتّه بعضى از صاحبانشان را مى شد پيدا كرد وپول داد و رضايت گرفت كه همين كار را هم كردند؛ ولى بعضى از مقبره ها، ممكن نبود كهاز صاحبانشان رضايت گرفت ) ايشان در جواب فرمودند: ما فقيه را در قدرت و اختيار ،تالى تلومقام امام معصوم (ع ) مى دانيم . 3. عبادت و تهجد: توجه ايشان ، به عبادت و تهجد خيلى زياد بود. در ماه رمضان ، مثلادعاى ابن حمزه ثمالى را با آن تاءنّى كه ايشان در زبان داشتند، هر شب مى خواندند؛ولو اين كه دو ساعت يا سه ساعت به طول مى انجاميد. آن سال كه ايشان از دنيا رفت (سال 1380 قمرى 13شوال ) قبل از ماه رمضان ، پزشك به ايشان توصيه كرد كهامسال ماه رمضان روزه بگيرند. ايشان فرمودند: من از آن وقتى كه خودم را شناختم ، حتى يك روز، روزه ام را نخورده ام و نمى خوردم؛چون نه مريض شده ام و نه مسافرت رفته ام . واقعا اين توفيق است كه انسان ، يك روز، روزه اش را نخورده باشد و آنسال هم ايشان روزه گرفتند. 4. اهميت به اجازه نقل حديث : آقاى بروجردى تازه به قم آمدند كه آقا شيخ آقا بزرگ تهرانى ، به قم تشريفآوردند. آقاى بروجردى به ايشان خيلى احترام كردند. براى ملاقات ايشان كه رفتند، سهساعت به طول انجاميد. از ايشان ، اجازه نقل حديث گرفتند. با اين كه مرحوم بروجردى ،در حديث اسناد بود و اجازه نقل حديث گرفت ؛ زيرا ايشان (شيخ آقا بزرگ تهرانى )،شاگرد حاج ميرزا حسين نورى بودند و آقاى بروجردى ، از اين طريق اجازه نداشتند؛بلكه از طريق ديگر داشتند؛ براى اين كه از اين طريق هم اجازه داشته باشند، از ايشانهم اجازه گرفتند. 5. تسلط بر منابع روايى اهل سنت : يك وقتى ، هياءتى به سرپرستى يكى از علماءعربستان سعودى به خدمت آيت اللّه بروجردى آمده بودند و هدايايى ازقبيل يك دست لباس و يك جلد كلام اللّه مجيد و... از طرف حكومت آن كشور براى ايشان آوردهبودند كه آن مرحوم هدايا را به جز قرآن قبول نفرمودند. در ضمن گفت و گوى اين هياءت با حضرت آيت اللّه بروجردى ، عالمى كه عهده دارسرپرستى هياءت بود به آيت اللّه بروجردى گفت : شما شيعيان ، چرا در مساءله كيفيت حج با ما اين قدر فرق داريد كه عمره شما از حججداست ؟ اوّل عمره به جاى مى آوريد و بعد از انجام آن از احرام بيرون مى آييد و از آن پسبراى حج احرام مى بنديد؛ ولى ما با يك احرام حج و عمره را به جا مى آوريم . اين چه اختلافى است كه بين ما و شما وجود دارد با اين كه هر دو گروه مسلمان هستيم ؟ حضرت آيت اللّه بروجردى فرمودند: ما همان گونه كه حضرت رسول اكرم (ص ) عمره و حج را به جا مى آورد به جا مىآوريم . اين شما هستيد كه طريقه پيغمبر را مراعات نمى كنيد شما براى روشن شدن مطلببه سنن ابى داوود، ج 2/182 باب حجة النبى (ص ) حديث 1905 كه سند حديث هم ازطريق شما صحيح است مراجعه كنيد؛ تا معلوم شود كه حج ما يا حج شما مطابق سيرهپيغبر است . 6. تلاش در راه وحدت بين مسلمانان : ايشان ، در مورد اتحاد شيعه و سنى سعى فراوانىداشتند و مى فرمودند: لازم است شيعه و سنّى ، صف واحدى در برابر دشمنان اسلام واستكبار جهانى ترتيب بدهند و به همين جهت سعى كردند در نتيجه ارتباط با شيخشلتوت ، رئيس جامع الازهر، گامهايى در راه وحدت شيعه و سنى برداشته شود وكرسى تدريس فقه جعفرى در جامع الازهر براى اولين بار نصب گردد. ولى ، هنگامىكه اين جانب قبل از انقلاب به مصر مسافرت كردم ، به قاهره رفتم و با علماى جامعالازهر تماس گرفتم و در ضمن جلساتى كه با آنان داشتم ، به من گفتند: كسى نيستكه فقه جعفرى را تدريس كند و لازم است شخصى كه بتواند در اين كرسى بر اساسفقه تطبيقى ، درس بگويد و مزيت فقه جعفرى را در برابر فقه ائمه اربعه ، ثابتكند به اين مركز اعزام شود. 7. ارادت به مراسم عزادارى اباعبداللّه (ع ): يك وقت در محضر حضرت آيت اللّهبروجردى درباره ديد چشم بحث شد (ايشان ، با اين كه سنشان نزديك نودسال بود، هيچ وقت احتياج به عينك پيدا نكرده بود و دور يا نزديك را بدون عينك مى ديد ودر موقع مطالعه هم هرگز عينك به چشم نمى زد) فرمودند: من در بروجرد كه بودم يك وقت در اثر مطالعه زياد در چشم احساس ضعف كردم ودرد چشم گرفتم . در بروجرد مراسمى هست مخصوص روز عاشورا كه اجرا مى گردد،بدين ترتيب : در نقطه هاى مختلف شهر كه خاك هست آب مى بندند وگل درست مى كنند و مردم خود را در آن روز باگل از سر تا پا آغشته مى كنند؛ و دسته دسته به عنوان عزادارى حركت مى كنند. من هم يكروز عاشورا، در آن جمع بودم و به قصد استشفاء مقدارى ازگل بدن يكى از آن افراد را گرفته و بر چشم خود ماليدم ؛ چشم خوب شد. از آن تاريخدرد چشم و ضعف چشم بر چشم من عارض نشده ست . ولى تا زمانى كه زنده هستم راضىنيستم ، اين موضوع بازگو شود. حوزه :موضع حضرت آيت اللّه بروجردى درمقابل حكومت طاغوت چگونه بود؟ استاد: ايشان عظمت داشتند و دستگاه طاغوت ، درمقابل قدرت آقاى بروجردى ، نمى توانست اظهار قدرت كند، تا ايشان خودش را با آنقدرت ، هماهنگ كند و يا بخواهد صلح و سازشى بكند. شاه ، آن زمان تصميم داشتكارهايى انجام دهد از جمله تساوى حقوق زنان در انتخابات ، تقسيم اراضى و... دكتراقبال نزد ايشان آمد و ديگر قضايا. اين حركت در حوزه زمينه داشت . از زمان شيخ مفيد كه نگاه مى كنيم ، جريان مستمرى را مى بينيم .شيخ مفيد و ديگر فقيهانبزرگ بر اساس نياز زمان حركت مى كرده اند. شيخ مفيد شاگردان زيادى تربيت كرد،مانند: مرحوم سيد مرتضى ، سيد رضى ، شيخ طوسى وامثال اينان كه خودش خيلى مهم است . يا مرحوم صدوق ، به تاءسيس حوزه در قم و رىدست زدند. همين مكتب شيخ مفيد است و همين حوزه است كه شيخ طوسى را تربيت مى كند وايشان ، مؤ سس حوزه نجف مى شود و دنباله كار شيخ مفيد ادامه پيدا كرد. از آن پس دردنباله همين موضوع ، مدرسه اى در حلّه تاءسيس مى گردد كه تربيت كننده محقق و علامهحلّى و فخر المحققين و امثال اينان مى شود و در حوزه بغداد، سيد مرتضى ، كتاب شافىرا نوشت كه ابن ابى الحديد، مباحثات سيد مرتضى را كه با علماىاهل سنت داشته ، در شرح نهج البلاغه ذكر كرده است . همين كار بزرگ است كه سيد مرتضى شافى مى نويسد و شيخ طوسى ، تلخيص شافىمى نويسد. از آن به بعد، سلاجقه مى آيند و مذهب تسنّن را تقويت و ايجاد اختلاف وتحريكات مى كنند. در نتيجه ، كتابخانه شيخ طوسى را آتش مى زنند و در محله كرخبغداد تعداد زيادى از شيعيان ، قربانى اين تفرقه افكنى مى شوند و كرسى درسايشان را آتش مى زنند و نزديك بود شيخ طوسى را بكشند. اين جاست كه شيخ به نجف مى رود و حوزه نجف را تاءسيس مى كند. اينها، همه همراهمقتضيات زمان حركت كردن است . اگر اين آقايان در همان حوزه خودشان فقطمشغول درس و بحث بودند و به دفاع از حريم تشيّع و موضع گيرى در برابرطاغوتهاى آن زمان نمى پرداختند، كسى به ايشان ، كارى نداشت و اينمسائل ، پيش نمى آمد؛ اين همه تحوّل پيش نمى آمد. به وجود آمدن اينتحول و پيشرفت تشيّع ، كه همان اسلام حقيقى است ، در نتيجه همين عارف به زمان بودناست كه پيش آمده است . شيخ طوسى ، پايه گذار رشته حقوق تطبيقى است . كتاب خلافايشان ، مجموعه اى از حقوق تطبيقى است . يك عبارتى كه در آغاز كتاب تلخيص الشافىاست كه در اين جا بيان مى كنيم : كان شيوخنا، رحمهم اللّه ، المتقدمون منهم و المتاءخرون ، بلغو النهاية القصوى فىاستقصاء ما اقتضت ازمنتهم من الادلّة و الكلام على المخالفين . شيوخ و اساتيد ما، كه خداوند همه آنان را رحمت كند، به نهايت درجه رسيدند در اين كه آنچيزى كه زمانشان اقتضا مى كرد، از ادله و كلام در برابر مخالفان . از اين جا معلوم مى شود كه اساتيد شيخ طوسى كه تحولى در شناساندن مكتباهل بيت ايجاد كردند، به جريانهاى زمان ، به طوركامل آشنا بودند. امام خمينى هم در يك زمانى واقع شده بودند كه حس كردند اسلام واقعى ، دارد منزوى مىشود و قدرتهاى بزرگ ، اسلام واقعى را منزوى مى كنند. در چنين زمانى ، لازم بود به هروسيله اى كه ممكن است ، براى معرفى اسلام واقعى ، گام برداشته شود. اگر چه منتهىبه اين شود كه درگيريهاى به وجود بيايد. براى اين كه اسلام واقعى با منافعقدرتهاى بزرگ منافات دارد. آنان در مقابل خودنمايى اسلام واقعى ، ساكت نمى نشينند. آن اسلامى كه آنان مى ديدند، منافاتى با منافع آنان نداشت ؛ زيرا منافاتى نمى ديدندكه كشورى اسلامى باشد و مشروبات الكلى ، فساد و فحشاء، رواج داشته باشد ومنافاتى نمى ديدند كشورى اسلامى باشد و مستشاران خارجى ، در آن جا تاخت تاز همبكنند. منافاتى نمى ديدند كه كشور اسلامى باشد و منابع ثروت و فرهنگ و اقتصادش، در دست ابرقدرتها باشد؛ اسلامى باشد ولى مصرف كننده فكر و فرهنگ و صنعتبيگانگان باشد. در چنين زمانى كه مى رفت فرهنگ غنى اسلامى ، روح غيرت و سلحشورىاسلامى و روحيّات عالى اسلامى ، به دست فراموشى سپرده بشود، وارد ميدان شدند وروح تازه اى در كالبد مسلمانان دميدند. در مشروطيت ، علما قيام كردند، ولى كم كم ، علما كنار زده شدند و امور افتاد دست آنانىكه ضد اسلام بودند. هر كسى كه توانسته است در برابر قدرتهاى استكبارى و ضداسلام تحولى ايجاد كند، عارف به زمان بوده است ؛ مثلا مرحوم ميرزاى شيرازى ، كه درجريان تحريم تنباكو گام مهمى برداشت ، عارف به زمان بود. شاگردان مرحوم ميرزاىشيرازى نيز، اين درس را از استاد خود فرا گرفتند. شيخفضل اللّه نورى ، يكى از شاگردان ميرزاى شيرازى است . شيخفضل اللّه نورى ، در سال 1312، به دست مزدوران بيگانه و مخالفان اسلام ، به دارزده شد. سيد عبداللّه بهبهانى ، كه از رهبران مشروطيت بود، از شاگردان مرحوم ميرزابود و در سال 1328، وفات كردند. سيد محمد طباطبائى ، يكى ديگر از رهبران مشروطيت، او هم از شاگردان مرحوم ميرزا بود كه درسال 1341 در گذشت . آخوند خراسانى ، كه طرفدار مشروطيت بود، شاگرد ميرزاى شيرازى است . وفات ايشان ، 1329 است . ميرزا محمد تقى شيرازى ، كه عليه استعمار در عراق مبارزهكرد، از شاگردان ايشان بود كه در سال 1338 در گذشت . از اين جا معلوم مى شود كهاستاد وقتى مبارز باشد، در شاگردان چقدر اثر مى گذارد. امام هم با يك واسطه ،شاگرد ميرزاى شيرازى است ؛ زيرا ايشان ، شاگرد آقا شيخ عبدالكريم هستند و شيخعبدالكريم هم شاگرد ميرزاى شيرازى است . بالاخره ، عظمت كار حضرت اما، در اين است كه تحولى بر اساس جريانهاى زمان ايجادكرد كه روز به روز طنين اندازتر مى گردد. هر عالمى كه توانسته است با احتياجها وجريانهاى زمان گام بردارد، منشاء خدمات بزرگ ترى گرديده است . در رابطه با موضوع زمان ، سه نفر از علماى بزرگ : سيد حسن صدر، حاج شيخ آقابزرگ تهرانى و محمد حسين كاشف الغطاء، به گونه اى ديگر به مقتضاى زمان كار مىكردند؛ زيرا در آن تاريخ ، جرجى زيدان ، كتابى نوشته بود به نام آداب اللغةالعربية ، كه در آن ، شيعه را طائفه اى كوچك شمرده بود و نوشته بود كه :شيعه ، كارى نكرده و اكنون در شرف انقراض است . اين سه بزرگوار، تصميم گرفتند در برابر آن فكر، شيعه را معرفى كنند، هر كداماز يك طريق . سيد حسن صدر، متوفاى 1354 است و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء متوفاى1373 و آقا شيخ بزرگ تهرانى متوفاى 1390. آقا شيخ آقا بزرگ ، الذريعة رانوشت كه در آن حدود 60 هزار نگارشهاى شيعه را معرفى كرده است . اين كار، بسيار كارمشكلى است ؛ چون بايد انسان راه بيفتد تمام كتابخانه ها را زير و رو كند؛ با مؤ لفان ونويسندگان و علماى شهرها آشنا بشود؛ تا چنين كتابى را بنويسد و نام مؤ لف وخصوصيتهاى كتاب و عصر مؤ لف را ثبت كند. كاشف الغطاء هم تاريخ آداب الغة العربية را رد كرد و اشتباهات ادبى و تاريخى اش راگرفت و كتاب اصل الشيعة و اصولها را نوشت . سيد حسن صدر هم كتاب تاءسيس الشيعة لعلوم الا سلام را نوشت و ثابت كرد كه شيعياندر تمام علوم اسلامى ، پيشتاز، مؤ سس و مبتكر بوده اند. ولى شخصيّت حضرت امام ، آن قدر بزرگ است كه من بيش از اين نمى توانم دربارهايشان صحبت كنم . حوزه :جناب عالى مسافرتهايى به خارج از كشور داشته ايد و ازنزديك با نارساييها و نيازهاى تبليغى ، برخورد كرده ايد؛ اكنون حوزه هاى علميه اگربخواهند طبق اقتضاى زمان ، حركت كنند چه بايد بكنند؟ استاد: من در سال 58 و 59 كه نماينده حضرت امام در اروپا بودم و به آن دياررفت و آمد داشتم و سفرهايى به پاكستان و يك سفر هم به تايلند و بنگلادش وهندوستان انجام دادم ؛ جريانهاى زيادى ديدم . يكى از اين جريانها اين است كه : دركشورهاى اروپايى از من سؤ ال مى كردند: يك كتابى در اقتصاد اسلامى ، درمقابل اقتصاد كمونيستى و سرمايه دارى ، به ما معرفى كنيد. من چنين كتابى سراغ نداشتم. كتاب آقاى سيّد محمد باقر صدر در ردّ آن دو نظام است كه آنان مثبتش را مى خواستند وجلد دوّم هم كه خيلى مختصر است و نمى شود بر اساس آن اقتصاد جامعه را بنا كرد. هماهنگبا زمان ، حركت كردن اقتضا مى كند كه چنين كارى انجام بشود و در قم لجنه اى بايدباشد كه در بعد اقتصاد اسلامى كتابى تنطيم كند. باز در رابطه با زمان ، عرض كردم به خاطر ارتباط مرحوم بروجردى با شلتوت ،كرسى درسى براى تدريس فقه جعفرى در جامع الازهر برقرار شد؛ ولى از همان زمانتاكنون اين كرسى خالى است و كسى نيست كه فقه جعفرى را تدريس كند .بايد براىاين امر مهم فردى تربيت شود و به آن جا اعزام شود و فقه جعفرى را تدريس كند. اينهامسائلى است كه اقتضاى زمان آنها را ايجاب مى كند. حوزه :حضرت عالى فرموديد: بايد طبق نيازهاى زمان كتاب نوشتهشود و بر همين اساس افراد تربيت شوند. حال اين سؤال را مطرح مى كنيم : با توجه به مسائل و شبهه هاى جديدى كه درباره دين در دنيامطرح است و دين بايد به آنها پاسخ مناسب را بدهد آيا كلام قديم كارساز است ؟ زمانچه اقتضا مى كند؟ و بايد در اين عرصه چه كارهايى انجام شود. استاد: بعضى از مسائل كلامى كه در شرح تجريد مطرح است امروزه مطرح نمىشود. بعضى از آنها مورد ابتلاء نيست . بعضى بحثهايى كه مورد ابتلاء هست بايد بابيان روز مطرح شود. بعضى از بحثهائى است در باره جبر و اختيار واعتزال و... كه مورد ابتلاء نيست نبايد مطرح شود. ولى بعضى از بحثهامثل اثبات صانع مهم است كه بايد مطرح شود. بعضى ازمسائل جديد است كه بايد درباره آنها آگاهى داشته باشيم و افرادى را در اين زمينهتربيت كنيم .
|
|
|
|
|
|
|
|