بقيه السيف سلف ، تذكار جامعيّت حوزه هاى كهن ، اديب ، شاعر، هيئت دان ، فقيه ، اصولىو رياضيدان بنام خطه اصفهان ، و به تعبير رسا شيخ العلماى آن ديار، جناب آيت اللّهحاج شيخ عباس اديب حبيب آبادى را در تنهايى و غربت زمانه جستيم !
به همراه همراهان ، در كوچه پس كوچه هاى اصفهان ، به خانه اى روزگار آلود رسيديم؛ خانه استاد. وقتى گام در منزل نهاديم ، تنهايى را، به تمام قامت ، در پيش رويمان ،قد برافراشته ديديم و ناخودآگاه و از اعماق جان برستم پيشگى زمانه نفرين كرديم .
در آغاز، پنداشتيم كه بى مهرى زمانه و نمك نشناسى فرهنگ مردان اين مرز و بوم است كهچنين به قافله سالاران علم و ادب ، جفا مى دارد؛ و به آنان كه فرهنگ خودىرا به نقد جان به صرّافان دوره گرد عصر حاضر عرضه داشته و مى دارند، اين سانستم مى دارد؛ امّا مدعى كه به صداى آشناى اين پيش كسوت قبيله غربت زده دروطن دل سپرديم ، تازه به عمق قضيه پى برديم كه اين همه نه از كم لطفىروزگار، كه از سر پرهيز از منّت مدارى اغيار است . بلنداى طبع و گستردگى فروتنىاينان ، عرصه را چنان بر منّت پذيرى و لطف مدارى ،تنگ كرده است كه به روزگار كهنسالى هم از اين نمط چيزى در آن بساط يافت نمى شود. و چنين است كه استاد، با آن كهبر فراوان از نامداران و پرآوازگان كنونى ، منّت استادى و بر طايفه اى بزرگ ، سمتسرورى دارد؛ امّا در سن كهولت ،واردين را خود پذيرايى مى كند و سنّت ميزبانى را بىمساعدت غير، به انجام مى رساند!
استاد، پس از نود و اندى سال از عمر پربار و پركار، همچنان پرانرژى و با همتىبلند به تحقيق و تدريس مى پردازد. روزگار، گرچه جاى پاى در اندام وى گذاشته ،لكن در مصاف با توان روحى و همّت عالى وى ، چيزى جز شرنگ شوم ، به دست نياوردهاست . از اين رهگذر است كه در دل استاد، نور اميد به آينده اى درخشان در سرنوشتمسلمانان ، با تمام توان مى درخشد. انقلاب را گذر به آينده اى سعادت آكند و جبهه ها راتجلّى گاه رك و صريح درگيرى تاريخى حق وباطل مى بيند. به تحوّل در حوزه ها دل بسته است و جامعيّت و آزاد انديشى را براى آنهاآرزومند است .
كلام استاد، نغز است و دلنشين ... كه گوشه اى از آن را در فرارو داريد. لكن محضراستاد چيز ديگرى است كه دريغ ، قلم و كاغذ را توان نيست از آن همه آموزه هاى علمى ،چيزى به ارمغان آورد. و در يك كلام بايد گفت كه : استاد، پيامحال را بر سوغات مقال ، برترى مى دهد.
دست اندركاران مجله ، اميدوار هستند بلند طبعى و همت والاى استاد كه از جاى جاى گفت و گوپيداست ، ره توشه اى باشد براى گام زنان وادى معرفت كهجمال يار را بى رنج خار، نخواهند.
حوزه
حوزه :در ابتداى بحث از حضور حضرت عالى تقاضا مى كنيمفرازهايى از زندگانى علمى و تحصيلى خود را بيان بفرماييد.
استاد: بعد از سالهاى كودكى كه هنوز مقدارى ازاوائل عمر ما گذشته بود، مشغول به تحصيل شدم . ابتدا در همان ده خودمان ، حبيب آباد،درس مى خواندم . تا بيست و دو سالگى همان جا بودم . بعد براى ادامهتحصيل به اصفهان آمدم . محضر زيادى از علماى بزرگ اصفهان را درك كردم ؛ و پاىدرس ايشان نشستم . البته بايد توجّه داشت كه حوزه آن روز اصفهان ، سرآمد ديگر حوزهها بود. اگر نگوييم از حوزه آن روز نجف ، بهتر بود، چيزى هم كم نداشت . حوزه اصفهانآن روز اساتيد و بزرگان زيادى را در خود داشت و استوانه هاى زيادى را تربيت كرد:امثال مرحوم آخوند كاشى ، مرحوم جهانگير خان قشقائى ، مرحوم ارباب ، مرحوم شيخ محمدحكيم خراسانى ، مرحوم آقا سيد محمد رضا و مرحوم آقا سيد محمد درچه اى پشتوانه هاىعلمى محكمى براى حوزه اصفهان ، رونق خاص بخشيده بود. استاد فقه ما، در سطح ، آقاشيخ على يزدى و آقا سيد احمد اصفهانى بودند. مرحوم آقا شيخ على ، خيلى خوب درسمى گفت ؛ ولى شخص گوشه نشينى بود. يكى ديگر از اساتيد ما، آقا ميرزا يحيىبيدآبادى بود كه شاعر هم بود؛ به عربى و فارسى شعر مى گفت . من صبح زود،قبل از طلوع آفتاب ، درس ايشان مى رفتم .
كفايه را من خدمت آقا سيد محمد نجف آبادى خواندم . البته خدمت ايشان درس خارج هم بودم .
سالهاى طولانى در درس خارج آقا شيخ محمد رضا، شركت مى كردم ايشان نسبت به منخيلى لطف داشت .
اساتيد زيادى داشتيم . خداوند رحمتشان كند. همگى از نظر علمى خوب و پر بودند؛ ازجمله آقا سيد مهدى درچه اى و حاج محمد صادق .
حوزه :از اساتيد حكمت و فلسفه خود، نامى نبرديد.
استاد: حكمت را من نزد آقا شيخ محمد حكيم خراسانى ، آموختم . مرحوم آقا شيخمحمد، فيلسوف خوب و پرى بود. ملّاى حسابى بود. نحوه درس گفتن ايشان نيز، خيلىجالب بود. در حقيقت يك درس را سه مرتبه مى گفت . يك مرتبه عبارت را مى خواند. اينعبارت خوانده به نحوى بود كه وقتى تمام مى شد ما تمام درس را ياد گرفته بوديم .بعد خارج درس را مى گفت و در آخر تطبيق با متن مى كرد. در واقع اين درس سه مرتبهگفته مى شد.
حوزه :حضرت عالى هيئت ، نجوم و رياضيات را چگونه آموختيد؟
استاد: من نجوم نخواندم . وارد شدم ، امّا بعد از مدتى احساس كردم كار بى فايدهاست و به درد نمى خورد. البته الا ن زيادى ازمسائل آن را مى دانم ؛ ولى فكر مى كنم كه اين علم پايه و اساسى نداشته باشد؛ اگرهم پايه و اساسى داشته باشد، بسيار بعيد و دور از ذهن است .
تمام صحبت نجوم روى زايجه است . تمام امور عالم را با اصطلاحاتى مخصوص روى آنپياده مى كند و بعد به نوعى پيشگويى مى پردازد.
از روى همان زايجه از عالم علوى و سفلى ، خبر مى دهد كه چطور و چگونه مى شود. اينعلم ، به دل من نچسبيد؛ به همين خاطر پيش نگرفتم . علمدمل را هم يك مقدارى وارد شدم . كار آن هم بى شباهت به نجوم نيست . دررمل زايجه شانزده خانه مى گيرد، ولى در نجوم دوازده تا.
شارع مقدس هم ، مقدارى مذمت دارد از پيشگويى و اين حرفها. به همين جهت بود كه من ادامهندادم و كنار گذاشتم .
و امّا هيئت ، اين گونه نيست ، علم هيئت پايه خيلى از علوم ديگر است . در علم فقه هم خيلىبه كار مى آيد. رياضيات هم كه بسيار علم بجا و مفيدى است و در علوم ديگر از آن فايدههاى بسيار مى برند. ابوابى از فقه را ما اگر رياضيات ، خوب بلد نباشيم نمىفهميم .
در هيئت و رياضيات ، من متون زيادى خواندم ؛ امّا نزد اشخاص مخصوصى نبوده است . بيشتر مطالعه مى كردم و تمرين . اگر مشكلى پيش مى آمد آن را نزد استادىحل مى كردم ؛ ولى اين گونه نبوده است كه درس بگيرم . البته هم اكنون با اين سن وسال و با وجود اين كه چشمهايم خوب نمى بيند كه مطالعه كنم ،مسائل رياضيات را، بخصوص مثلثات و لوگاريتم و بقيه را و همچنين درجات فلكى ومسائل هيئت را به خوبى واردم و حضور ذهن دارم .
حوزه :حضرت عالى كه بحمداللّه محضر اساتيد بزرگى را دركفرموده ايد، چه خاطره اى از آنان و يا ديگر اساتيد معروف حوزه اصفهان داريد؟
استاد: البته اين آقايان ، اساتيد كاملى بودند و همان گونه كه عرض كردم ،حوزه اصفهان ، اساتيد بسيار خوبى داشت . از هر كدام از آنان خاطرات خوب و جالبباقى مانده است كه فعلا مجالى براى ذكر آنها نيست .
حوزه :نگاه كوتاهى به برخى از آنها خيلى از لطف نيست .
استاد: بله . جناب شيخ على يزدى كه ما خدمت ايشان ، شرح لمعه مى خوانديم درمدرسه صدر درس مى فرمود. كل درس را ايشان با آهنگ ، بيان مى كرد. مى خوانديم درمدرسه صدر درس مى فرمود. كل درس را ايشان با آهنگ ، بيان مى كرد. صداى بسيارخوب و رسائى داشت . صداى خوب ايشان هنگام درس گفتن در تمام صحن حياط مدرسه ،طنين انداز مى شد به همين جهت يك فردى براى ايشان شعرى هم گفته بود كه :
واقعا مدرسه صدر صفايى دارد
|
بلبلى شيخ على نام نوايى دارد
|
مرحوم شيخ على استاد كاملى در شرح لمعه بود. بسيار خوب و متين درس مى گفت . وى ، ازآخر محلّه بيدآباد بلند مى شد و پاى پياده براى گفتن درس به مدرسه صدر مى آمد.ايشان ، در عين كمال علمى از نظر مالى ، بسيار فقير و تهى دست بود.
گاهى بعضى از فقها با او همراهى داشتند، ولى استاد كاملا تنگدست و در زحمت بود.
يكى ديگر از اساتيد ما، مرحوم آقا سيد محمد نجف آبادى ، شاگرد مرحوم آخوند بود. آقاسيد محمد، بسيار خوب درس مى گفت . تمام حرف آخوند دستش بود. براستى درس ايشانخصوصيات درس آخوند را داشت . هنگام درس ، انسان احساس مى كرد محضر آخوندخراسانى به تلّمذ نشسته است . من ، بيش تر مباحثاصول را خدمت اين بزرگوار، خواندم . آنچه از اين مباحث را موفق به درس ايشان نشدم ،خدمت آقاى سيد مهدى درچه اى خواندم .
استاد بزرگوار ما آقاى آيت اللّه شيخ محمد رضا خيلى به من علاقه داشت . در سايه لطفبيش از اندازه ايشان با هم انس داشتيم . از جمله خاطرات من از آن بزرگوار، مربوط مىشود به زمانى كه من در مدرسه درس مى گفتم . عده اى با من طرف شده بودند. اين عدهخدمت آقايان مسجد شاهى تضمين كرده بودند كه من را از مدرسه بيرون كنند. خبر بهايشان رسيده بود. البته من خبر نداده بودم . يك روز صبح زود، پيش از آفتاب ، ايشانتشريف آورد مدرسه ، حجره من . همه طلبه ها جمع شدند. ايشان فرمود، خادم مدرسه آمد.به خادم فرمود: اين حجره از آن من است و ايشان هم نماينده من است ؛ هيچ كس حق ندارد مزاحمدرس ايشان بشود. و به من فرمود: شما مشغول درستان باشيد.
بعضى ديگر، خدمت مرحوم آقاى نجفى من را مقصر كرده بودند كه ايشان حكمت درس مىگويد.
مرحوم آقا شيخ محمد رضا، بسيار تند درس مى گفت ؛ به صورتى كه تازه واردهاى بهدرس ايشان ، در ابتداء متوجّه درس نمى شدند و فهم مطالب برايشانمشكل بود. ولى ما عادت كرده بوديم و با همان بيان تند، درس برايمان خيلى مفيد بود.
حوزه :در اين جا بجا و جالب خواهد بود كه مقدارى هم از خاطراتشخصى خود كه مربوط به نحوه درس و بحث حضرت عالى مى شود بيان بفرماييد.
استاد: زندگى سراسر خاطره است ، خاطرات تلخ و شيرين ؛ به خصوصزندگانى محصل . تحصيل ويژگى هاى خاص خودش را دارد كه زندگىمحصل را مقرون به خاطرات بيش تر مى كند.
اولين ويژگى كه كاملا طبيعى هم هست ، مشكلات فراوانى است كه با درس خواندن قريناست ؛ چرا كه انسان وقتى امكانات مالى نداشت و نتوانست خرج كند، برايشمشكل پيش مى آيد. ناراحتيها هم طبيعى است . حتى گاهى انسان ، خيلى سختى هم مى بيند. دراين موقعيت ، انسان بايد صبر كند و در صراط مستقيم گام بردارد. در اين درگيريها ومشكلات ، انسان نبايد بلغزد؛ چرا كه اگر لغزيد، به طور حتم سقوط مى كند وحداقل خسارتى كه مى كند اين است كه از حقيقت علم و معنويت آن ،دور مى ماند و خيلى تلاشبكند به ظواهرى مى رسد. حقيقت علم ، به گونه اى است كه جز با زحمت مقرون با خلوصنيت و پاكى طينت به دست نمى آيد.
بله ، در سختيها بايد استقامت كرد و اتفاقا على رغم تصورش اين كار خيلىمشكل هم نيست .
من چندين سال بود كه نمى توانستم يك عبا بخرم . يك عباى كهنه داشتم با همان مىساختم . در احوالات بعضى از بزرگان دارد كه حتى چراغ براى مطالعه نداشته اند؛ بههمين خاطر مجبور مى شدند در مكانهاى عمومى از نور چراغ براى مطالعه استفاده كنند.
امّا خاطرات شخصى من در زمان طلبگى : روزى شش درس مى گرفتم و چند درس هم مىگفتم . شب كه مى شد مى بايست تمام اين درس را مطالعه بكنم ؛ به همين خاطر، هيچ گاهاوائل شب شام نمى خوردم كه خوابم نگيرد. بعد از مقدارى مطالعه كه خسته مى شدم ، شاممى خوردم و بعد براى آن كه خوابم نبرد، چراغ لامپا را روى طاقچه مى گذاشتم و پاىچراغ مى ايستادم و ايستاده مطالعه مى كردم كه خوابم نگيرد. بعد از مطالعه ، چند ساعتىاستراحت مى كردم و بعد روز بعد، قبل از طلوع آفتاب ،درس و بحث را شروع مى كردم .
حوزه :همان گونه كه حضرت عالى مستحضريد و در ابتداى كلامنيز، اشاره داشتيد، يك زمانى حوزه اصفهان رونق بسيار داشت و سرآمد ديگر حوزه ها بود،چگونه شد كه ما در اين اواخر شاهد آن رونق نيستيم ؟
استاد: دو عامل در رونق و رواج حوزه اصفهان بسيار مؤ ثّر بود: يك مديريت حوزهكه پيش از روى كار آمدن رضاخان ، مرحوم حاج آقا نوراللّه و آقايان مسجد شاهى ، رياستاداره و مديريت حوزه را به عهده داشتند. در آن زمان به حوزه سر و سامان و نظمى دادهبودند. در دو سطح ، پنج و سه تومان شهريه مى دادند.
عامل دوّم در رونق حوزه اصفهان ، اساتيد پرمايه و حوزه هاى درسى خوبى بود كهتشكيل مى شد، اساتيد بزرگى كه در فنون مختلف ذى فنون بودند. براى هر كدام ازعلوم ، فقه و اصول و حكمت و طب و رياضيات ، استاد وجود داشت .
مرحوم آخوند كاشى و جهانگيرخان و ارباب و ديگرانى كهقبل از زمان ما بودند، هر يك استوانه اى كم نظير به حساب مى آمدند. زمان ما هم كه آقاسيد محمد باقر درچه اى ، مرحوم شيخ محمد حكيم و ديگران بودند كه رونق درسى حوزه ازاينان بود. با روى كار آمدن رضاخان ، كلا درسهاتعطيل شد. من خودم آن زمان يازده جلسه درس داشتم ؛ و مدتى بود كه سيزده جلسه شدهبود.
آن زمان ، در مسجد امام ، جلسه درس داشتم . در تمام رشته هاى طلبگى وارد بودم و اغلبآنها را درس مى گفتم . رضاخان ، با آقايان مسجد شاهى و حاج آقا نوراللّه ، كه رياستحوزه را داشتند، طرف شد و درسها را تعطيل كرد. تمام درسهاتعطيل شد. و طلبه ها پراكنده شدند. من هم ، مدت چندينسال بود كه كنار نشستم و درس و بحثى نداشتم . در اين قضايا، بعضى از بزرگان ازغصه دق كردند و مردند.
اين كه بعد از ساليانى ، دو مرتبه درس و بحثها شروع شد، ولى ديگرحال حوزه اصفهان ، به حالت قبل برنگشت .
حوزه :از حضور شما تقاضا مى كنيم كه مشايخ اجازه تان رامعرفى كنيد.
استاد: اوّلين اجازه را من از مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمد نجف آبادى گرفتم .
وقتى خواستم از ايشان اجازه بگيرم فرمودند: سؤ الى مى كنم جواب بده . مساءله خُلع رامطرح كرد. سؤ الاتى پيرامون آن نوشته بود كه من در جواب كتابچه اى نوشتم و براىايشان فرستادم . وقتى آن مرحوم اجازه را نوشت ، خدمت آيت اللّه آقاى شيخ محمد رضانجفى اصفهانى رفتم . ايشان فرمود: چرا پيش خودم نيامدى ؟ من كه به شما اجازه مى دادم. عرض كردم : چه عيبى دارد، اين لطف را بفرماييد كه ايشان هم اجازه داد. همچنين از مرحومآيت اللّه آقاى سيد محمد درچه اى و آيت اللّه آقا شيخ محمد حسين فشاركى اجازه دارم . اجازهمرحوم فشاركى را خدمت مرحوم آيت اللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى كه بردم ايشان همتنفيذ كرد. همچنين از آيت اللّه سيد محمد حجّت كوه كمره اى و آيت اللّه حاج آقا امين الدينبروجردى و آيت اللّه حاج ميرزا محمد رضا كلباسى اجازه دارم .
حوزه :حضرت عالى بحمداللّه دستى به قلم داشته و نوشته ها وآثارى داريد؛ از حضور شما خواهش مى كنيم ، مقدارى راجع به آثار و نوشته هاى خود،صحبت بفرماييد.
استاد: البته من كه قابل نيستم ، همين طور سطورى را رقم زده ايم .
در تمام اين تاءليفات ، انگيزه من برطرف كردن قصورى بوده است كه در جاى جاى امردين حس مى كردم .
من شاهد بودم كه در بعضى از امور، ما چنانكه بايد از متون دينى خودمان استفاده نمى كنيمو قدر آنها را نمى دانيم . من خواستارم تا حد امكان و به قدر توانايى خودم ، اين نقص رااز بين ببرم .
اوّلين تاءليف من ، كتاب ارث الشيعة بود. من ديدم طلاب ، در باب ارث و فهم مطالبپيچيده اين باب ، مشكلاتى دارند؛ بر اين اساس ، تصميم گرفتم بحث ارث را براساس موازين شيعه ، به زبانى ساده بيان كنم كه تا حدّى رفع اينمشكل بشود. اين كتاب ،در ميان طلبه ها با استقبال رو به رو شد و چندين چاپ متوالىخورد.
حوزه :گويا اين كتاب شما را، مرحوم آيت اللّه بروجردى نيز، ديدهاست ؛ اين قبل از چاپ بوده يا بعد از چاپ ؟
استاد: بعد از چاپ بود. من به اتفاق آيت اللّه منتظرى ، خدمت ايشان رسيدم و آن جاكتاب را خدمت ايشان دادم . يادم هست قبل از اين كه خدمت ايشان برسيم ، آيت اللّه منتظرىفرمود: كتاب را خوب و دقيق بخوان ؛ اشتباه و اشكالى نداشته باشد؛ چون آقا امشب همهاش را مطالعه مى كند.
بله ، در اين كتاب خصوصيات ارث را از هم جدا كرده و شرح دادم .
بعد ملحقات قضاوتهاى اميرالمؤ منين (ع ) را نوشتم .
در آن اوائل كه حجاج حج مى رفتند، مناسك نبود؛ به اين خاطر، افراد به زحمت مىافتادند. در آن موقع ، من مناسك الشيعه را تاءليف كردم . اين مناسك به گونه اى بودكه علاوه بر مسائل و احكام شرعى ، خصوصيات محلى مكانهاى مختلف را هم داشت ؛ مثلامشخص كرده بود حرم تا كجاست . حريم و حدود آن را تعيين كرده بود. همچنين بقيه مكانهارا نيز، كه خيلى هم مفصل شده بود.
بعدها كه آقايان ديگر مناسك نوشتند، كتاب ما كنار گذاشته شد. كتاب ديگر، احسنالتقويم است كه در آن اوقات شرعى اصفهان را مشخص كردم . البته بعد اوقات شرعىمكه و مدينه و تهران را هم نوشتم .
در كتاب احسن التقويم ، اوقات شرعى اصفهان را درطول سال مشخص كردم . انگيزه تحرير كتاب احسن التقويم ، اين بود كه اذانى كه ازگلدسته ، پخش مى شد، با وقت شرعى مطابقت نمى كرد. وقتى من مى رفتم نماز، مى ديدمعده اى دارند از نماز بر مى گردند. مى گفتم : هنوز ظهر نشده . مى گفتند: چرا؛ اذانگفتند. حدود هيجده دقيقه اذان را زودتر مى گفتند. من اين كتاب را تاءليف كردم ؛ تا وقتشرعى در ايام سال مشخص گردد.
كتاب شرح دعاى ندبه ، به نام وظائف الشيعه ، يكى ديگر از تاءليفات من است . زمانىيك عده ، بر ردّ دعاى ندبه حرف مى زدند و چيز مى نوشتند كه اين دعا سند ندارد؛ مدركندارد؛ عبارتهايش درست نيست . در عبارتهاى دعا هم خدشه مى كردند. من در جهت ارائه سندو درست بودن جهات ديگر دعا، اين كتاب را نوشتم .
كتابى در شرح احوالات مرحوم صاحب بن عبّاد نوشتم ؛ چون بعضى به من گفتند: آنمرحوم سنّى مذهب بوده است . اين نارواست ؛ چرا كه مرحوم صاحب بن عباد، از مروجين شيعه واز پايه گذاران مذهب تشيع در ايران به شمار مى رود. اين بود كه كتابى در شرحاحوالات آن جناب نوشتم و شهادت چندين نفر از فقهاى بزرگ را بر شيعه بودن ايشاندر آن جا آوردم .
رفيق مهندسى داشتم به نام آقا نجفى ، يك روز ايشان به من گفت : من در انگلستان ، بهيك كنفرانسى دعوت بودم كه در آن جا گوينده اظهار مى داشت : اين ادعاى مسلمانان كهاسلام دين جامع و كاملى است ، درست نيست ؛ بلكه اسلام دين ناقصى است .دليل مى آورد كه در روى زمين ، مناطقى هست كه بين طلوع و غروب خورشيد در آن جا، چندينماه ، فاصله است و مسلمانها راجع به چگونگىاعمال عبادى ، در آن مناطق ، هيچ حكمى در ميان احكام فقهى خود ندارند. بعد حكايت طنزآميزىرا نيز، نقل كرده بود كه يك نفر مسافر روزه دار، به قطبشمال سفر كرده و در آن جا براى افطار، منتظر غروب خورشيد مانده است و چون خورشيددر وقت معمول غروب نكرده است ، مسافر بيچاره ، از گرسنگى فوت كرده است . اينجريان ، انگيزه تاءليف كتاب الرساله القطبيه ، در من شد. در اين كتاب ، من اوقاتشرعى را در قطب شمال ، مشخص كردم . البته در مقدمه آورده ام كه گوينده داستان مسافرروزه دار، در ساختن آن داستان ، غلفت كرده است كه شخص مسافر، از نظر اسلام ، نمىتواند روزه بگيرد. و همچنين آورده ام كه گرچه فقهاى ما اين بحث را به خاطر عدم ابتلاءمطرح نكردند، امّا زمينه استخراج اين حكم ، در منابع اسلامى هست و بايد استخراج شود.چنانكه من اين كار را كردم ؛ يعنى ، حكم عبادتهاى آن جا را از قرآن و حديث ، استخراج كردم، اين حكم ، در منابع اسلامى هست و بايد استخراج شود. چنانكه من اين كار را كردم ؛ يعنى، حكم عبادتهاى آن جا را از قرآن و حديث ، استخراج كردم ، و اوقات صلات و صوم را درمناطق قطب شمال ، مشخص كردم .
همچنين در كتابى ديگر به نام كتاب تطبيق ، به تطبيق سالها و ماههاى هجرى قمرى ، باسالهاى هجرى شمسى ، از اول هجرت تا سال 1268 هجرى يا 1320خورشيدى پرداختم .
جزوات ديگرى هم دارم كه فهرست كامل آن در پشت بعضى از كتابها آمده است .
حوزه :شما مى فرماييد مساءله احكام در قطب را علماى ما به لحاظعدم ابتلاء بيان نكردند، ولى زمينه استخراج آن در منابع فقه ما وجود دارد كه بايداستنباط شود؛ بنابراين ، كتب فقهى ما نبايد الزاما منحصر به همين 52 كتاب باشد،بلكه اگر مسائل زمان ايجاب كرد بايد پى استنباطمسائل مورد ابتلاء و جديد رفت ، آنها را استنباط كرد و كتابهايى هم به كتابهاى فقهىافزود.
استاد: بله ، همين طور است . اين بسيار مساءله روشنى است كه ابواب فقه نبايدمحدود بماند. در هر زمان بايد مسائل مستحدثه زمان را شناخت و احكامش را استخراج كرد.خوب بعضى مسائل ، در گذشته هيچ نبوده است ؛ امّا امروز اينمسائل مطرح است ، ما كه نمى توانيم نسبت به آنها بى تفاوت باشيم . منابع و ماءخذ ماهم نسبت به مسائل مستحدثه هر زمان بى تفاوت نيست ؛ زمينه پاسخگويى دارد؛ منتهىبايد زحمت كشيد؛ كاوش كرد؛ و حكم را به دست آورد. معنى عدم انسداد باب اجتهاد همين استو در اين صورت مى تواند احكام فقهى مردم را تا قيامت كفايت كند.
حالا اگر ما از كنار مسائل ، بى تفاوت بگذريم و به آنها آن طور كه بايد نپردازيم ، مامقصريم .
در اين جا، من مى خواهم مطلبى را يادآورى بكنم .
حوزه :بفرماييد.
استاد: درسهايى كه در حوزه هاى علوم دينى تدريس مى شود، همه اش خوب است ولازم ؛ بجاست كه طلبه ها آنها را خوب و با دقت بخوانند. منتهى ، دروسى ديگر هم لازماست كه در حوزه ها تدريس مى شود كه در حوزه هاى گذشته تدريس مى شده است ؛ ولىمتاءسفانه امروز، كنار گذاشته شده است . هر كدام از علوم روز و غيره كه دانستن آن درآگاه كردن طلبه نسبت به مسائل زمان مؤ ثر باشد، در فقه و برداشتهاى فقهى ، اثرمطلوب مى گذارد.
ياد گرفتن اين درسها و دانستن اين گونه معلومات ، براى حوزه ها كاملا ضرورى و واجباست . واضح است كه وجوب شرعى مراد نيست ، بلكه براى فهم و درك بهتر و درست ترلازم است . لازمه درس خواندن هم همين است كه انسان با اشراف بهمسائل اطراف خود و مسائل و مشكلات مردم ، درس بخواند.
ما نبايد نسبت به آموختن علوم ، تنگ نظر باشيم و به چند تا قناعت كنيم ؛ مثلا، من نمىدانم چرا ديگر در حوزه ها رياضيات ، نمى خوانند و آن را ترك كردند؛ با وجود اين كهرياضيات ، علاوه بر اين كه عقل و فكر را پرورش مى دهد و انسان را نكته بين و دقيقبار مى آورد در فقه هم كاربرد زيادى دارد. در كتاب ارث و ديگر كتابها از آن به خوبىاستفاده مى شود. حتى بعضى از مسائل آن بدون دانستن رياضياتحل نمى گردد. من اخيرا به يكى از آقايان در اصفهان گفتم : ما بايد يك عده از طلبه ها رادر كنار آموزش فقه و اصول رياضيات هم آموزش بدهيم . ايشان ، از ميان شاگردانشانجمعى را انتخاب كرد كه از سال گذشته براى آنها درس رياضى شروع كرديم .
علوم لازم و ضرورى را بايد يا گرفت و نبايد با آن مخالفت كرد.
من فكر مى كنم بعضى از مخالفتها از سر جهل است ؛ مثلا، مخالفتى كه با يادگيرى حكمتاز قديم سابقه دارد. حتى در خود اصفهان هم آن زمان كه پايگاه حكمت و فلسفه بود،بعضى با آن مخالفت مى كردند و اين مخالفتها اساسا بى پايه و بنياد بود. حكمت ، علماست و كسى نمى تواند بگويد يادگرفتن آن بد است .
حالا ممكن است كسى ظرايف آن را نفهمد؛ يا كلا به ذوقش جور در نيايد؛ يا استعداد آموختنشرا نداشته باشد؛ اين مطلب ديگرى است ؛ ولى نبايد با علم و آموختن علوم مخالفت كرد.به عقيده من مخالفين حكمت ، خودشان هم درست نمى دانند كه چرا مخالفت مى كنند. علتاساسى همين است كه مباحث حكمت را نمى فهمند، با آن آشنا نيستند؛ به اين خاطر مخالفتمى كنند.
علوم حوزوى ما تا حدود زيادى به يكديگر مربوط مى شوند؛ به نحوى كه فهم يكىبه ديگرى بستگى دارد؛ مثلا، ما در اصول مباحث زيادى داريم كه اگر انسان حكمت را نداندآن مباحث را خوب متوجّه نمى شود. حتى فهم درست و خوب كتاب كفايه متوقف است به دانشحكمت .
حوزه :همان گونه كه معروف است ، شما جدا از تبحّر و ورزيدگىكه در ادبيات عرب داريد، گه گاهى هم شعر مى گوييد. اگر موافقت بفرماييد، در اينزمينه هم صحبتى داشته باشيم .
استاد: خوب گاهى كه حوصله و ذوقى بوده است ، چيزهايى گفتم كه بيش ترآنها ماده تاريخ است . بعضى از آنها در ابتداى كتابهاى چاپ شده آمده است .
البته تمامى آنها را در جايى گردآورى نكردم . مقدارى هم شعر دارم كه گردآورى شدهاست ؛ رباعيات و غيره .
حوزه :از حضور شما خواهش مى كنيم يكى از اشعار خود را قراءتبفرماييد.
استاد: چيز قابلى نيست ، حالا كه مى فرماييداشكال ندارد. اين شعرى كه برايتان مى خوانم ،اوائل پيروزى انقلاب اسلامى گفته شده است .
به اين صورت كه من با جمعيتى از اصفهان ديدن حضرت امام رفته بودم ؛ در آن مجلس منبه چهره نورانى ايشان كه نظر مى كردم ، هيبت و عظمت خاصى ، در آن چهره مى ديدم ؛ دراين حالت بود كه من اين شعر را گفتم :
خَم ابروى خمينى خُم خمخانه شكست
|
پى پيمانه حق جرعه و پيمانه شكست
|
خاك ايران همه چون صفحه شطرنجى بود
|
مات شد شاه و همه تخته شاهانه شكست
|
كاخش از دست شد و در به در هر كشور
|
تا كه در قاهره اش خانه و كاشانه شكست
|
لابه لا كشور ما لانه جاسوسى بود
|
لاشد اين لانه و هم صاحب آن لانه شكست
|
دشمن ار گرگ صفت كرد به ما دندان نيز
|
سنگ دندان شكنش يكسره دندانه شكست
|
پاى مردان همه بودى ز پى دانه به دام
|
دست غيب آمد و هم دام و هم اين دانه شكست
|
بست پيمان كه همه مايه پيمانه برفت
|
سنگ پيمانه شكن آمد و پيمانه شكست
|
كار شد يكسره وارونه و ايران ويران
|
امر حق آمد ويرانى ويرانه شكست
|
دست دزدان پى دزدى همه بر شانه شاه
|
دست حق دست ز دزدان وز شه شانه شكست
|
خواست تا ريشه ايران كند، از شانه ريش
|
شانه غالب شده و دندانه آن شانه شكست
|
بود اين خانه همه پايگه بيگانه
|
صاحب خانه ز بن پايه بيگانه شكست
|
مكر بر توطئه كردند به روز و مه و سال
|
مكر روزانه و ماهانه و سالانه شكست
|
خبر از عاقبت ظالم دهد شعر ادب
|
سنگ پاداش سر ظالم ديوانه شكست
|
حوزه :در خاتمه بحث ، از حضور حضرت عالى تقاضا مى كنيم ما وديگر طلاب را نصيحت و موعظه اى بفرماييد.
استاد: من خود را لايق نمى دانم كه بخواهم براى آقايان موعظه اى داشته باشيم؛ ولى از باب اين كه مطلب شما بى جواب نماند، عرض مى كنم . ما طلاب يك مطلب رانبايد هيچ گاه از ياد ببريم : آن مطلب اين است كه ما درس را براى خودمان تنها نمىخوانيم . در حقيقت ما بايد واسطه بين مردم ، و علوم دينى باشيم . علوم را فرا بگيريم وبعد با ايجاد معاشرت و اُنس با مردم اين علوم را به آنهامنتقل كنيم . بر اين اساس ، بعد از اخلاص و خلوص نيّت ، ضرورى ترين چيز براىطلبه اخلاق نيكوست . طلبه بايد اخلاق خوب داشته باشد، چه در خانواده ، چه در جمعدوستان و چه در اجتماع . از اين طريق مى تواند مردم را به سوى خويش جلب كند و مىتواند پيام خودش را به آنها بدهد. اگر اخلاق نباشد، انسان موفق نمى شود.
اگر اخلاق نباشد گروه ها به يكديگر پيوند نمى خورند؛ قلبها به هم پيوسته نمىشوند؛ و افراد متفرق خواهند بود.
بعثت لاءتمم مكارم الاخلاق . پيامبر نفرمود: لاءتمم الاحكام . نسبت به مردم بايد تواضع وفروتنى داشت . معاشرت با مردم براى اهل علم ضرورى است ؛ چرا كه ثمره علم ، كه همانتعليم و تعلّم است ، در معاشرت با مردم ظاهر مى شود. بايد با مردم در رابطه بود واين نمى شود، مگر در معاشرت صحيح ، حتى با آنان كه از نظر ما خطا كردند و متعبد بهاحكام شرعى نيستند. بايد انس گرفت و دوست شد؛ تا از اين راه بتوان آنان را حلّ كرد. باجدايى و فاصله ، هيچ مساءله اى حل نمى شود. كسى كه مى خواهد در مسؤ وليت تعليم وتعلّم باشد، سرلوحه كارهاى خود را بايد تواضع فروتنى قرار دهد. بخصوص مانسبت به مردم خودمان بايد اين حالت را داشته باشيم . مردمى كه براستى دين خدا رايارى مى كنند و در اين راه از هيچ چيز دريغ نداشته اند. اين مردم ، براستى شايستهاحترام هستند؛ بخصوص آنان كه مستقيما در امور شركت دارند.
در جلد 68 كتاب شريف بحار، صفحه 139، خبرى به اين مضمون از امام محمد باقر (ع )،نقل شده است كه روزى چند نفر از صحابه درمنزل پيامبر (ص ) آمدند. پيامبر (ص ) از منزل بيرون آمد، فرمود: در روز قيامت ، مردمى درطرف راست عرش و يا در طرف راست من قرار مى گيرند. (ترديد از من است .)
بله ، در طرف راست با صورتهاى نورانى قرار مى گيرند.
على (ع ) پرسيد: اينان كيانند يا رسول اللّه !
پيامبر فرمود:
قم تحابّوا بروح اللّه من غير انصاب و لااموال و هؤ لاء شيعتُك يا علي .
كلمه روح اللّه اين جا اسم است . روح اللّه نامى ، كه مردم مطيع او هستند وبدون هيچ گونه چشم داشتى او را يارى مى كنند.
از ابتدا تا حالا، ما، ميان علماء، روح اللّه نداشتيم و اگر هم داشتيم ، با اين خصوصياتنبوده است . مسلما مراد، حضرت امام است . اين روايت شاءن مردم ما را مشخص مى كند؛ شاءنشهداء و ميدان دارها، كسانى كه واقعا در اين زمان ، جهت يارى دين خدا، زحمت مى كشند و خدمتمى كنند قرينه اى ديگر هست كه مى رساند مراد از روح اللّه ، در اين روايت ، اسم شخصاست . در روايتى دارد كه مردمى در قم ، ظهور مى كند كه مردم ، جهت يارى دين خدا، گردش جمع مى شوند و ياريش مى كنند.
در ابتداى سوره بنى اسرائيل دارد كه بنىاسرائيل ، به واسطه ظلم زيادى كه انجام دادند، توسط كسانى از سرزمينشان راندهشدند.
حالا اين واقعه ، يك بار اتفاق افتاد يا بيش تر، اختلاف است ؛ امّا در آيه مباركه دارد:و ان عدتم عدنا اگر عود كنيد بياييد، دو مرتبه شما را بر مى گردانيم .
در رواتى دارد كه راوى از امام صادق (ع ) پرسيد: چه كسى آنان را بر مى گرداند؟
امام (ع ) سه مرتبه قسم ياد كرد: واللّهاهل قم
غرض اين كه درست است كه مردم بايد قدر زحمت علما را بدانند و به آنان احترام كنند، ماطلاب هم ، بايد مواظب حالات و رفتارمان باشيم و در معاشرت با مردم ، بهترين معاشرباشيم .
خداوند متعال ، شما را نيز، در خدمت به حوزه هاى علوم دينى و مردم ياريگر دين خدا، موفقكند.
حوزه :از حضرت عالى معذرت مى خواهيم كه ساعاتى از وقت شما راگرفته و شما را خسته كرديم .
استاد: خواهش مى كنم ؛ ما كه قابل نيستيم ؛ گفت و گويى بود كه با هم داشتيم .