(بخش دوم )
در شماره گذشته ، كه قسمت اوّل اين مصاحبه چاپ شد، گفتيم : استاد، آيت اللّه سيّدعزالدين زنجانى ، فقيهى است آشنا به فلسفه ، اخلاق ، عرفان و تفسير.
در اين شماره ، كه قسمت آخر گفت و شنود را پيش روى داريد، بر آن مدعى ، گواهى روشنخواهيد يافت .
استاد، آن جايى كه سخن از عرفان مى گويد، باتمام آشنايى و مؤ انستى كه با مثنوىمولانا دارد واز كودكى به رهنمود والدش با آن قرين بوده ،دل بدان نمى بندد و كلام معصوم را منبع فياض عرفان مى داند و اين گزينش برخاستهاز آگاهى و شناختى است كه وى با متون عرفانى و كلاماهل دل دارد.
در وادى فلسفه ، كارى بسان كار مرحوم فيض ، در كتاب پر ارج : محجّة البيضاء راضرورى مى داند و بى پيرايش كتابهاى فلسفى و بازنگرى در آنها، نوشته هاىفلسفى را پر كاستى و فزونى مى بيند.
در عرصه فقه ، هم كار گروهى را بايسته مى شمارد و هم تخصصى و رشته اى گشتنآن را لازم رشته هاى علوم دينى از قبيل تفسير نيز، بايد از متون اصلى تحصيلى قرارگيرد.
روحانى بدون ارتباط با خدا و تزكيه نفس را در زمرهمثل الذين حملوا التوراة ... مى بيند و بى تزكيه ، روحانى را روحانى ، نمى شمارد.
آيت اللّه سيّد عزالدين زنجانى ، در هر وادى سخنى دارد نغز و دلنشين كه جز با مراودهمدام نمى توان به آن پى برد و در اين گفت و شنود، گوشه هايى از آن را خواهيد خواندو اينك اين شما و اين بخش پايانى مصاحبه .
حوزه
حوزه :در زمينه تحقيق و تدريس فلسفه و عرفان ، نظرات وپيشنهادهاى حضرت عالى چيست ؟
استاد: روايات وارده ، مضامين عالى فلسفه و عرفان را دارند. گاهى فكر مى كنمكه چقدر مطلوب بود كه تمامى مطالب فلسفه و عرفان را از روايات استخراج مىكردند. يك بار به آيت اللّه ، آقاى سيد محمّد حسين حسينى تهرانى ، دامت بركاته ، كه ازهمدوره هاى ماست و فعلا در اين شهر مقدس سكونت دارد، عرض كردم كه : برهان صديقيندر ادعيه ماست . ايشان تعجب كرد. گفتم : در مصباح المتهجد، ادعيه روز جمعه زياد است وتقريبا ثلث مفاتيح مى شود. دعايى بعد از نمازهاى وارده در روز جمعه است : يا منهدانى اليه و دلّنى عليه حقيقة الوجود.كه لفظ حقيقت وجود دارد. و يا در تسبيح بعد ازنماز حضرت صديقه طاهره ، صلوات اللّه عليها، مى خوانيم : سبحان من لبسالبهجة والجمال آيا غير از آن حقيقتى است كه حكما تعبير به اراده و مشيت ذاتىدارند. اجل مبتهج لذاته هو الاول لذاته و نظير اين براى متتبع مخفى نيست .
اگر اين معارف ، استخراج شود و به دست بيايد دگرگونى ژرفى پديد مى آيد، لكنبا كمال تاءسف ، اين معارف در گوشه كتابها، مخفى مانده است (بخصوص ادعيه )خداوند، مرحوم ، شهيد دكتر باهنر را رحمت كند، انسان آگاهى بود. دراوائل انقلاب ، در زنجان ، سخنرانى دلنشين آن مرحوم را از تلويزيون شنيدم . ايشانفرمود:
دعاهاى ائمه ما(ع ) سخت مظلوم است ؛ حقايق مخفى ، زياد دارد.
امّا راجع به پاره اى از كتب متداول عرفانى هم بايدتاءمل كرد. مثلا: مثنوى ، تذكرة الاولياء و... نسبت به اينها، همان كارى را كه مرحوم فيضنسبت به احياء العلوم ، انجام داده ، بايد انجام داد.
من ، به تاءكيد مرحوم والد از كودكى با مثنوى ارتباط برقرار كردم و رابطه اى ديرين، با مثنوى دارم . يادم است كه در سال 42، كه در زندان بودم و مرحوم مطهرى هم بود،ايشان ، به يك وسيله اى مثنوى را داخل آورد و با هم مطالعه مى كرديم و من اشعارى را كهاشاره به آيات قرآن و يا حديث داشت ، آيات و احاديثش را مشخص مى كردم ، به طورى كهيادم است شهيد مطهرى ، در حاشيه مثنوى يادداشت مى كرد. خلاصه ، عظمت مثنوى را متوجههستم . امّا از آن طرف نبايد غلو كرد، اشتباهات بزرگى هم دارد.
خدا رحمت كند مرحوم مطهرى را، در نوشته هايش دارد كه اشتباهات افراد فوق العاده ، چونمعصوم نيستند، مثل خودشان بزرگ است . من از اينها زياد يافتم . بالاخره ، در عين اعترافبه عظمت آن ، بايد متوجه بود كه نبايد شش دانگ خود را تسليم آن كتاب كرد.
نه مثل آنها بايد بود كه مثنوى را با انبر بر مى دارند و نه اين طور غلّو كرد. مثلا من هيچجا نديدم كه آيه : فارجع البصر هل ترى من فطور را به اين خوبىمثنوى بيان كند:
تشنه مى نالد كه كو آب گوار
|
آب هم نالد كه كو آن آبخوار
|
البته به عنوان تفسير نيست ، ولى بسيار درست و خوب ، بيان كرده است و درست هماناست كه بيان شد. امّا از آن طرف ، در مثنوى ، در حالات شخصى دارد كه بعد از گذر ازمراحل ، به او الهام شد كه گدايى كند! تا آن كه ، در اثر تحقير نفس ، قدرتى رابيابد، ولى اين به هيچ وجه با مكتب اسلام سازگار نيست . ما در اسلام ، جز عزت نفس وبى نيازى از غير خدا نمى يابيم . در روايت داريم كه :
عده اى از انصار خدمت پيامبر (ص ) رسيدند، در حالى كه پيامبر(ص )،مشغول اصلاح اتاقهاى خود بود. آن عده عرض كردند: يارسول اللّه (ص )، بهشت را براى ما، ضمانت كن . پيامبر اكرم (ص ) پس از درنگ وتاءمل فرمود: ضمانت مى كنم ، به شرط اين كه كسى از ديگرى چيزى را نطلبد. و آنهادر اثر اين تعليمات به نحوى تربيت شدند كه اگر در راه از شخص سواره ، تازيانهمى افتاد، پياده مى شد و تازيانه را بر مى داشت و به پياده نمى گفت كه لطفاتازيانه مرا بدهيد.
اين تعليم را با آن داستان مقايسه كنيد.
تعجّب در اين جاست كه خود مولوى در جايى ديگر دارد:
گر همى خواهى ز كس چيزى مخواه
|
موارد ديگرى هم از اشتباهات دارد كه من در سخنرانيهايى كه براى دانشجويان داشتم ،ضمن بحث و تشريح مطالب عاليه عرفانى و اخلاقى آن ، به موارد اشتباه هم اشارهكردم . از جمله اين كه عباس بن عبدالمطلب ، عموى پيامبر و بنى العباس را خلفاء بر حقمسلمانان تا قيامت معرفى مى كند:
گشت دين را تا قيامت پشت و رو
|
حال خلفاى بنى العباس براى احدى پوشيده نيست كه از امام صادق تا حضرت بقية اللّه، به دست اين نابكاران شهيد شدند. چگونه چنين افرادى پشت و روى دين تا قيامت توانندشد؟
در كتاب كامل ابن اثير آمده ، مهدى عباسى با محارم خود؛ يعنى عمّه و خاله اش ، زنا مىكرد.
بشاربن برد در حقش چنين گفته :
يلعب بالدّبوقّ و بالصّو لجان
|
و دسّ موسى فى حرا الخيزران
|
راجع به معاويه داستانى دارد كه حتى مرحوم فروزانفر با آن ارادت وافر به مثنوى وتتبع كامل ، نتوانسته اصل و منبعى را برايش پيدا كند.
نتيجه آن داستان اين مى شود كه معاويه از طراز: ان عبادى ليس لك عليهم سلطانقرار مى گيرد! معاويه خطاب به شيطان مى گويد:
من نيم اى سگ مگس زحمت ميار
|
ابن ابى الحديد، از شيخ خود، ابوالقاسم بلخى ، در شرح خطبه :
و لم يبايع [يعنى عمر و بن العاص ]حتى شرط ان يؤ تيه على البيعة ثمنا. فلاظفرت يد البائع و خزيت اءمانة المبتاع .
نقل مى كند:
قال شيخنا ابوالقاسم البلخى ، رحمة اللّه تعالى :قول عمرو له : دعنى عنك كناية عن الا لحاد، بل تصريح به ، اى دع هذا الكلام ، لااصل له ، فانّ اعتقاد الا خرة ، و انّها لاتباع بعرض الدنيا من الخرافات ومازال عمرو بن العاص ملحدا ما تردّد قطُّ فى الا لحاد و الزندقة و كان معاوية مثله.
ج 2/65، چاپ ده جلدى .
حال بايد پرسيد: چگونه با اين همه اقرار از طرف خود عامّه چرا و چگونه معاويه بازسفيد كذايى شد كه شيطان را به او دسترسى نيست .
از همه مهم تر انكار وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم ، ارواحنا و ارواح العالمين لترابمقدمه فدا، است .
پس بهر دورى ولىّ قائم است
|
هر كه را خوى نكو باشد برست
|
هر كسى كو شيشه دل باشد شكست
|
پس امام حىّ قائم آن ولى است
|
خواه از نسل عمر خواه از على است
|
مهدى و هادى ويست اى راه جو
|
حكيم سبزوارى ، قدس ره ، در شرح اسرار، / 113، در شرح اين ابيات مى فرمايد:
از كلام چنين مستفاد مى گردد كه حضرت قائم ، سلام اللّه عليه ، را صنفىقائل است ، در حالى كه حق وجود شخصى است ؛ چرا كه وحدت و شخصيت موجود حقيقى است.
حوزه :براى فراگيرى فلسفه اسلامى به گونه اى كه پاسخگوى نيازهاى فكرى زمان و قابل انطباق با فلسفه هاى ديگر باشد، چه شيوه اى راپيشنهاد مى كنيد؟
استاد: به عقيده من بنياد اين كار را به مقدار زياد، مرحوم سيدنا الاستاد، علامهطباطبائى ، بنا گذاشته است ؛ همچنين مرحوم مطهرى . البته باز هم به همين روش بايدكار بشود. روى كتابهاى علامه بايد كار بشود و از تفسير شريف ايشان هم بايد استمدادبشود؛ ايشان مباحثى فراوانى را عنوان كرده است . در اين راه ، يك كار بسيار ضرورى ومهم است كه از اساتيد فلسفه ، يعنى از اساتيد بزرگى كه به فلسفه روز و بهفلسفه قديم ، آشنايى كامل دارند و مسلط در هر دو هستند، دعوت شود تا مباحث را منقح كنند؛چرا كه ممكن است بعضى از مباحث ، امروز، چندان ضرورت نداشته باشد كه بايد حذفگردد و جاى آن را مباحث ضرورى ديگرى جايگزين شود. چنانكه در شيوه تلمذ وفراگيرى فلسفه بايد تجديد نظر كرد؛ بحث را چگونه ديد؛ چگونه آموخت و از كجاشروع كرد؟ چه بسا ممكن است در مباحث طبيعيات و فلكيات ، تجديد نظرهايى ، لازم وضرورى باشد. يكى از مهمات حوزه ، عبارت از اين است كه بعضى از كتابها كهمشتمل بر مباحثى خلاف سنت است ، پاكسازى شود؛ بخصوص بعضى از كتب كه ارجع بهتزكيه نفس و اينها نوشته شده و قطعا مخلوط با حرفهاى غير معصومين است . ما بايد براساس كتاب و سنت و بر طبق آن ، كتابى براى تزكيه نفس ، تاليف بكنيم كه افراط وتفريط نداشته باشد. چنانچه مرحوم فيض ، نسبت به كتاب احياء العلوم اين كار را؛يعنى تصفيه را انجام داد. در اين جا، بايد اين مطلب را هم عرض كنم كه : مقدار زيادى ازاين كه تز جدايى دين از سياست جا افتاد، به لحاظ همين افراط هايى است كه نسبت بهانزوا و گوشه گيرى در بعضى از اين كتابهاى به اصطلاح عرفانى آمده است . آن قدرگوشه گيرى و انزوا تبليغ شده كه خواه ناخواه ، انسان را از همه چيز دور مى كند و اين، با مبانى مكتب ما و روايات معصومين ، هيچ نمى سازد.
حوزه :از مدتهاست كه بحث تخصصى شدن دروس حوزه مطرح است،نظر شما در اين مورد چيست ؟ آيا درست است كه مى خواهد در تفسير يا اقتصاد اسلامىمتخصص شود، پس از گذراندن سطح ، تلاش خودش را در اين جهت ها متمركز كند؟
استاد: من يادم هست كه مرحوم مطهرى ، با عده اى مطرح كرده بود. چون در حوزه هاكار گروهى نشده ، گاهى ديده مى شود كه روىمسائل غير ضرورى كار فراوان شده ؛ امّا بهمسائل ضرورى پرداخته نشده است . از آن جا كه فقه ، دامنه اى وسيع يافته ، بهتر استتخصصى بشود؛ تا به آن مسائلى كه پرداخته نشده است ، پرداخته شود.مسائل روز، مطرح گردد و با توجّه به مبانى حقوقى روز، روى آنها كار شود. مثلا درتجارت فقه ، اين گونه كار بكنند، خوب عده اى هم در عبادات فقه ، متخصص شوند و....
دامنه فقه ، بسيار وسيع شده است و معلوم نيست عمر يك فرد، براى بررسى همه ابوابآن كافى باشد. اين حرف را، مرحوم مطهرى و عده اى ديگر بنيادش را گذاشتند و اينحرف درستى است ؛ كار لازم انجام نگرفته و ما نمى توانيم ، كما هو حقه ، پاسخ گوباشيم . خوب است در اين مسائل ، همان گونه كه نياز جامعه امروزى است ، كار شود يامثلا حقوق ، ما بايد در حقوق اسلام كار كنيم و لازم است كه افرادى منحصرا روى آن كاركنند. امروز، نمى شود در تمام ابواب فقه ، به گونه اى متخصص شد كه بتوان نيازجامعه كنونى را پاسخ گفت .ولى مى توان ابواب مختلف فقه را تفكيك كرد و با توجّهبه علوم روز در آنها متخصص شد.
نظير اين را، البته نه به اين قصد، مرحوم كشف الغطاء انجام داد. لكن چون كار گروهىنبود، بعد از ايشان پيگيرى شد. كارهاى فردى يموت بموت حامله . كتابى بود به نام :المجله ، مبتنى بر حقوق حنفى كه در بغداد تدريس مى شد. ايشان ، آن را با حقوق شيعهتطبيق مى كند و فقه شيعه را اثبات مى كند. ومحصول آن ، همان تحرير المجله است كه دليل خوبى بر اطلاعات وسيع و فقاهت عميق آنبزرگوار، بر مبناى فقه شيعه است . متاءسفانه ، اين اثر، آن موقع ، در ميان فضلاءايرانى شناخته نبود؛ فقط تعدادى از مقلدين عرب ايشان و تعدادى از طلبه هاى مدرسه اىكه ايشان در آن تدريس مى كرد از آن استفاده مى بردند از آن جمله يكى مرحوم آقاى آيتاللّه شهيد قاضى (آقاى سيد محمد على قاضى ) بود. البته مرحوم كاشف الغطاء تنها يكفقيه نبود، بلكه به مسائل زيادى آگاهى و تسلط داشت . موضع گيريهاى ايشان دررابطه با استكبار آمريكا و غرب ،نشانى از بينش روشن و صحيح ايشان است . آن موقعكه غرب از نفوذ ماركسيسم به وحشت افتاده بود، به فكر اين افتاد كه براى جلوگيرىاز اين نفوذ از علماء دين كمك بگيرد. به اين خاطر جمعى از علماء مسيحى و مسلمان را درلبنان در قريه بحمدون ، گرد يكديگر فرا خواند، تا راهى براى كاستن نفوذماركسيسم بيابند. كسى كه در شيعه آن زمان معروف بود، جناب شيخ محمد حسين كاشفالغطاء بود؛ لذا از ايشان هم رسما دعوت كرد. مرحوم كاشف الغطاء، آن زمان در بغدادمريض بود و در بستر، كه اين مريضى ، منتهى به فوت ايشان شد.
ايشان ، بنا به ضرورتى كه احساس كرد، در همانحال بيمارى ، كتابى نوشت در پاسخ به اين دعوت نامه به نام :المثل العليا في الاسلام لا فى بحمدون . يادم است كه اين كتاب ، در همان زمان ، بيستبار، چاپ شد.
در آن جا دارد كه : شما كه اكنون بلحاظ فشار كمونيسم از ما مى خواهيد به كمك تانبياييم ، مى دانيد كه بر سر ما چه آورديد؟
به چرچيل خطاب مى كند كه :
اى عجوز سياست ! اين بغداد، بغدادى بود كه در هر چند قدمى آن ، يك مسجد يامدرسه بود؛ اما اكنون ، در هر چند قدمى آن يا كاباره است يا مشروب فروشى و يا سينما.الا ن به سراغ ما آمده ايد؟ اين كار بى نتيجه است ؛ چرا كه شما اسلام را هم باقىنگذاشته ايد. شخصيت ايشان ، واقعا چند بعدى بود. از ايشان ، راجع به تربتو خاك سؤ ال شده بود، ايشان در جواب ، رساله كوچكى تاءليف كرد، به نام : الارض والتربة الحسينيه . اين سؤ ال را، دايرة المعارف بريتانيا از ايشان كرده بود.
اين دائره المعارف ، قريب 20 جلد است . ايشانمفصل پاسخ گفته كه به انگليسى ترجمه شده و در دائرة المعارف آمده است .
ما بايد هميشه به فكر اين باشيم كه روش تدريس و تحصيلى خود را پُر بارتر كنيم ؛تا نتيجه بهترى بگيريم . نبايد به اين اكتفاء كرد كه صرفيين چه كردند، ما هم همان راانجام دهيم . قطعا روش آموزشى ما براى نتيجه گيرى بهتر، انقلابى را مى طلبد. براىاين انقلاب ، بايد كاملا برنامه ريزى كرد. يك وقت در تفسير طنطاوى مى خواندم كه هرسال در دانشگاه هاى آمريكا، روش تدريس خود را ارزيابى مى كنند و در صدد هستند كهكاستيها را بيابند تا هر چه بيش تر، دروس تحصيلى و آموزشى خود را پرباركنند.عمده آن است كه به رشته هاى گوناگون ، امتيازات لازم را بدهند. اين گونه نباشدكه هم در حوزه باشد و هم متروك باشد.
اگر حوزه ، علوم ضرورى و لازم را به رسميت نشناسد و به آنها بهاى لازم را ندهد، تنهاكسانى به آن علوم مى پردازند كه بخواهند ايثار كنند. چنانكه در گذشته ، افرادى كهبه اين گونه علوم پرداختند، از تمام مزايا چشم پوشيدند و صرفا به خاطر احساسضرورت و در جهت تحصيل رضاى خداوند متعال ، اين كار را كردند.
حوزه :در زمينه علوم قرآنى و تفسير، امام ، دامت بركاته ، تذكراتمكررى را فرموده اند و حوزه ها را به بهره گيرى از قرآن ، فرا خوانده اند. در ايجاداحساس ضرورت بيش تر در اين مساءله و پيدايش زمينه هاى اجراى اين رهنمود، مطالبى رابيان بفرماييد.
استاد: گفته مى شود كه هر كس به تفسير بپردازد، مقام فقاهى او، كاسته مىشود. اگر فرضا اين كبرى را بپذيريم ، چه عيب دارد كه عده اى ، اين فداكارى را بكنند.مرحوم شيخ جعفر شوشترى ، از شاگردهاى شيخ انصارى است ، رساله دارد و بزرگانىچون مرحوم آخوند خراسانى ، سيد محمد كاظم يزدى ، شيخ عبداللّه مازندرانى و... بررساله مرحوم شيخ جعفر شوشترى حاشيه زده اند. اما در عين اجتهاد، منبر رفتن را براى خودوظيفه مى دانسته است . ايشان ، در كتاب فوائد المشاهد (كه سخنرانيهاى ايشان ، در آنجمع شده است ) فرموده است :
منبر رفتن عار شده است ؛ ولى ما اين عار را، براى رضاى خداقبول كرديم .
حال چه اشكالى دارد كه انسان ، فداكارى بكند. حتى در علوم رسمى حوزه از قرآن و نهجالبلاغه مى توان كمك گرفت . در كتابخانه مرحوم شيخ الاسلام زنجانى ، كه ازمنسوبين است ، كتابى از يكى از علماى زيديه در علوم بلاغى (معانى ، بيان و بديع )بود كه تماما مطابق بر نهج البلاغه ، يعنى تمام قواعد معانى بيان نهج البلاغه ،پياده شده بود، امّا اكنون متاسفانه ، اين سنتها و روشها متروك شده اند. ما نبايد استعدادهارا، فقط در فقه و اصول متمركز كنيم ؛ اين ، از بين بردن استعدادهاست . بايد حوزه هابه سوى علوم مختلف ، سوق داده شوند و بعد، اين علوم ، جنبى هم نباشد؛ بلكه اصلى واز تمام امتيازات برخوردار باشد.
در زمينه قرآن ، چنين كارى بايد بشود. مخصوصا، ازفضل خدا هر اندازه انسان ، بيش تر در قرآن بينديشد، قرآن كمك مى كند. دعايى از امامصادق (ع ) در كتاب قرآنى كافى ، آمده است :
اللّهم اجعل لقلوبنا ذكاءً عند عجائبه التى لا تنقضى .
كه با طلب فهم و سؤ ال از قرآن ، انسان نفع مى برد. چراهاى انسان را، قرآن پاسخ مىدهد. چون ما، با قرآن ممارست نداريم ، سبب شده است به گونه اى شايسته ، از احكامقرآنى استفاده نكنيم . روايات ، با آن كه مرتبه نازله قرآنند، با مقدارى ممارستتوانسته ايم از آنها قواعد و احكام زيادى را، به دست آوريم از روايات لاضرر، ميسورو... آن همه به دست آمده است . اگر در قرآن هم ممارست شود علوم و معارف بى شمارى بهدست خواهد آمد و سبب تحول بزرگ در حوزه و جامعه اسلامى خواهد شد.
براى شروع در علوم قرآنى ، بايد بر معانى و بيان و لغت مسلط بود. لغت قرآن رابايد از قرآن فهميد. سيوطى ، در فن لغت ، كتابى به نام المزهر دارد كه مطالب مفيد،در آن بسيار است و متاءسفانه اين كتاب ، متروك مانده و اغلب حتى اسمش را نمى دانند. مثلادر آن جا بحثى دارد كه آيا در لغت عرب ، مترادف داريم يا نه ؟ از بسيارى از علماء لغتنقل مى كند كه مترادف را انكار كرده اند.
قضيه اى را نقل مى كند كه دو تن از علماى لغت ، در مجلس يكى از امراء بودند يكى ازآنان مى گفت : من براى شمشير هفتاد لغت در زبان عربى مى دانم . ديگرى آن را انكار كردو مى گفت : مترادف نداريم و من بيش از يكى نمى دانم . يعنى ، هر معنى يك لغت ، بيش ترندارد و در هر لفظ، توجه به خصوصيت خاص معانى با آن خصوصيت بوده است . البتهنمى خواهم منكر وجود ترادف شوم . مقصودم اين است كه : بايد به گستردگى لغت عرب، پى برد. و در آيات قرآن تاءمل كرد حتما تعبير ان الانسان لفى خسرامتيازى دارد به انَّ البشر لفى خسر.
يكى از علماء و كشيشان بزرگ مسيحى به نام آنستانس مارى كوملى ، حدود پانزده زبان رامى دانست در چهل پنجاه سال پيش در بغداد مجله اى به نام : لغت العرب را منتشر مى كرد.اين شخص ، كتابى به نام اغلاط اللغويين القدماء دارد كه اشتباهاتامثال قاموس ، صحاح و... را نشان داده است . مرحوم والد از كتاب لغة العربنقل مى كرد كه وى همچنين عقيده داشت كه ريشه لغات زنده دنيا عربى است و قاعده اى راوضع كرده بود كه با كار برد آن معلوم مى شد ريشه لغات زنده دنيا از عربىگرفته شده است .چرا مسيحى در لغت قرآن عربى اين گونه كار بكند و ما عقب بمانيم. بعد از تسلط در اين امور، بايد در قرآن انديشيد و تفكر كرد. به عقيده من ، بايستىانسان با قطع نظر از تفاسير نيز بر روى آيات فكر كند.
به قول امام صادق ، صلوات اللّه عليه :
اللّهم اجعل لقلوبنا ذكاءً عند عجائبه التى لا تنقض .
هنوز حوزه با قرآن تماس حاصل نكرده ، در حالى كه استعدادهاى فوق العاده در همينمحصلين من مى بينم . خداوند اين استعدادها را با نور قرآن به فعليت در بياورد انشاءاللّه .
حوزه :در زمينه مسائل اخلاقى و امور معنوى ، چه مسائلى را براىپژوهندگان علوم دينى ، لازم و ضرورى مى دانيد؟
استاد: از مسائل بنيادى و اساسى علوم اسلامى ، تقوى و رعايت سلوك شرعى است. در باب عقل و جهل كتاب كافى مى خوانيم :
خطاب به داوود رسيد كه اى داوود، ميان من و خودت ، قطاع الطريق را واسطه ننما.
داوود تعجب مى كند سؤ ال مى كند: قطاع الطريق ، چه كسانى هستند؟
خداى متعال ، وحى كرد: قطاع الطريق ، عبارتند از: علماء سوء كسانى كه علم را مقدمه دنياقرار داده اند. اينها، راه را بر مردم مى بندند.
به قول سعدى :
خويشتن ، سيم و غلّه اندوزند
|
سپس به داوود خطاب مى رسيد:
مى دانى با اينها، چه مى كنم ؟ كوچك ترين عقوبتى كه انجام مى دهم آن است كهانس با خودم را از قلب آنان بر مى گيرم .
اُنس با خدا آن است كه يوسف (ع ) تمام گرفتاريهاى خود را به واسطه آن ، فراموشكرد. در تفسير برهان آمده است :
آن گاه كه يوسف ، به چاه افتاد و شكوه اى بهجبرئيل كرد، جبرئيل دعائى را به او تعليم داد [كه بعضى ازمدلول آن ، چنين است ]: خدايا محبت خود را به گونه اى در قلبم جاى ده ، حتى لايكون لىهمّ و شغل سواك .
و همان است كه امام موسى بن جعفر (ع ) در آن زندان كذايى شكر مى كند و عرض مى كند:
خدايا خود مى دانستى كه موسى ، از تو مكان خلوتى مى خواست كه براز و نياز باتو مشغول گردد. اينك سپاس ترا دارم كه چنين مكانى را مرحمت كردن .
در روايات و ادعيه ، در ارتباط انس با خدا مطالب فراوان است . مطابق اين مفاد مولوى درمثنوى دارد:
راه لذت از درون دان نه از برون
|
ابلهى دان جستن از قصر و حصون
|
آن يكى در كنج زندان هست و شاد
|
و آن دگر در باغ و ترش و بى مواد
|
طهماسب قلى خان وحدت ، در ديوان مختصرش مى گويد:
دامن خلوت زدست كى دهد آن كو كه يافت
|
در دل شب هاى تار ذوق مناجات را
|
خلاصه آن كه اگر روحانى نخواهد در زمره مثل الذين حملوا التوراة ...
باشد، بايد رابطه خود را با خدا حفظ و محكم كند و بايد كارى كند كه محبت دنيا، دردل او نباشد. در اين جاست كه معلومات در افشانى مى كند و انقلاب در خود و ديگران پديدمى آورد. اين همه كتاب ، قبل از انقلاب نوشته شد و حرفها به ميان آمد، چندان تاءثيرىنكرد؛ امّا يك نفر پيدا شد كه واقعا با تقوا بود و حرفهاى او با روش بود و اين گونهمردم را تغيير داد. روحانى واقعى ، در مردم بسيار تاءثير مى گذارد و اوّلين شرط، باورو يقين خود شخص است كه امام ، بعد هم استقامت ايشان ، شجاعت و روش بينى ايشان ، ايمانجوشان و نفس گرم ايشان بود كه اين حركت عظيم را در مردم مردهدل آفريد. اگر اخلاق را مراعات نكنيم همان داستانى پيش مى آيد كه سالهاقبل در حوزه اتفاق افتاد.
در اين زمينه ، واقعه اى به خاطر دارم . هنگام غروب ، من طبقمعمول به مدرسه فيضيّه رفتم تا در نماز جماعت مرحوم آيت اللّه سيد محمّد تقى خوانسارى، شركت كنم . بزرگان زيادى مانند: امام ، آيت اللّه اراكى و... در نماز ايشان ، شركت مىكردند.
ايشان ، در حال اقامه گفتن بود كه بين دو نفر از طلبه هاى فيضيّه در جلو حجره ، نزاعسختى در گرفت . آن زمان ، بعد از وقايع شهريور 20 بود و توده اينها فعاليتداشتند. اين داستان ، به روزنامه ها آمد و يك كلاغ ، هزار كلاغ شد. در آن ايّام ، مرحوموالد، به قم آمده بود. مرحوم آقاى صدر، منزل ما آمد و درددل كرد كه اين قضيّه واقع شد و باعث آبروريزى شد و...
در آن جا مرحوم والد فرمود:
تقصير خودتان است و طلبه تقصير ندارد. از آن وقت كه طلبه ، شرح امثله راشروع مى كند تا به درس خارج مى رود، آيا ارتباطى با تهذيب اخلاق پيدا مى كند؟ آيابى ارتباطى امثله ، تا كفايه ، نسبت به اخلاق ، مانند بى ارتباطى علم هندسه ، با اخلاقنيست ؟ كدامتان قرية الى اللّه درس اخلاق گفته ايد و راجع به تهذيب نفس، فعاليت كرده ايد كه اين طور از آنها توقع داريد؟ مرحوم آقاى صدر همتصديق كرد.
بالاخره با تهذيب نفس اى كه طلبه ، انقلاب آفرين مى شود و در روحيات مردم انقلابايجاد مى كند. يادم نمى رود كه در آن زمان كه من ، درس اسفار امام مى رفتم ( در آن زماناسفار تقريبا غير مرسوم و در حكم قاچاق بود.) مبتلا به حصبه شدم اين بيمارى ، از قضادر فصل زمستان رخ داده بود. آن موقع ، حصبه ، بيمارى خطرناكى به شمار مى آمد.منزل ما در گذر جدا بود. از قضا، منزل امام در حوالى آن گذر بود. ايشان ، پس از آن كهاطلاع از بيمارى من پيدا كرد، هر صبح و شب به عيادت من مى آمد. يادم است كه ايشان ، يكشب به عيادت من آمده بود، دكترى قبل از ايشان آمده بود و دواى اشتباهى داده بود وحال من بسيار بد بود. حضرت امام ، اين مرد ربّانى بزرگوار، در آن زمستان سرد، پيادهبه دنبال طبيبى ، كه به طرز قديم معالجه مى كرد، رفت و او را آورد. و پس از بهبودىنسبى حال من منزل را ترك فرمود. آن گاه وسائلانتقال مرا به بيمارستان فراهم ساخت . اينها فراموش شدنى نيست . ديگران هم بودندكه در درسشان شركت مى كردم ؛ امّا يك مرتبه هم به عيادت نيامدند. حتى يك نفر رانفرستادند كه چرا درس شركت نمى كنم .
امام ، در ظاهر، آن موقع كنار بود و متصدى فقاهت و مرجعيت بود. فقط اسفار مى گفت واحتمال آن هم نمى رفت كه ايشان ، العياذ باللّه ، بخواهد من را پرورش دهد كه بعدا مروّجرساله ايشان باشم .
اصولا خدا مى داند كه ايشان ، فوق اين حرفها بوده و هست و اين حرفها، نسبت به ايشان، تصور هم ندارد.
كاملا به خاطر دارم در ان ايام طلبگى ، هر چه تلاش مى كردم كه نسبت به ايشان ، سبقتدر سلام داشته باشم ، موفق نمى شدم . آرى من كان اللّه كان اللّه له .
در همان اوان يكى از اتباع كسروى كتابى به نام : اسرار هزار ساله نوشت و در آن اززيارت قبور و مشاهده ائمه و از اين رقم انتقاد كرده بود. من با يك عده از طلاب ، خدمت يكىاز مراجع وقت رفتيم كه ما، چه بايد بكنيم ؟ شرح اجمالى مضمون كتاب را به ايشانگفتم . متاسفانه با كمال خون سردى ايشان گفت : كارى نداشته باشيدالباطل يموت بترك ذكره .
فرق زياد است ميان غمخوار و غير آن .
اما در همان وقت به خاطر ردّ كردن آن كتاب ، امام ، درس اسفار راتعطيل مى كند و جواب او را مى نويسد. كه فعلا به صورت كشف الاسرار در آمده است .يادم است كه مقدارى از نسخه خطى آن نوشته را به من لطف فرمود كه اظهار نظر كنم كهاز نهايت تواضع و فروتنى ايشان و تشويق اين جانب بود؛ نه اين كه به نظر من ،محتاج بود. بالاخره ، با اين مقاومت توانست ، چنين انقلابى را بيافريند.
آنچه درباره ميرزاى شيرازى كبير گفته شده است ، من درباره اين بزرگوار، ادام اللّه ظلّهالعالى على رؤ س المسلمين ، تكرار مى كنم :
از زبان يكى از مراجع گذشته نقل مى كنم كه فرموده بود: خدمت ما به اسلامتبديل به صرافى شده ؛ پولها را از عده اى مى گيريم و به عدّه ديگرى مى دهيم .
خلاصه ، حوزه بايد امثال اين بزرگوار و مانند سيد شرف الدّينتحويل اجتماع بدهد تا به درد اجتماع بخورند و الا جا به جا كردن يك جملهمسائل استاندارد شده ، زياد اهميّت ندارد و در اينمسائل ، ميان تقليد از زنده و مرده فرقى نيست .
اين كه تاءكيد بر مجتهد حىّ مى شود، همان عالم بزمانه الذى لاتهجم عليه اللوابس مراد است .
حوزه :از اين كه وقت شريف و گرانمايه خود را در اختيار ما قرارداديد، سپاسگزارى مى كنيم ، اميدواريم كه بتوانيم از خاطرات ، نظرات و پيشنهاداتحضرت عالى به خوبى استفاده كنيم .
استاد: خواهش مى كنم ، لطف فرموديد. موفق باشيد.
مصاحبه با آيت اللّه سيد محمد حسين فضل اللّه(70)
آيت اللّه سيد محمد حسين فضل اللّه ، صداى رساى مقاومت ، سرو سرفراز پايدارى ، طنينپر صلابت حق جويى ، تنديس آرزوها و اميدهاى انباشته و خشم مجسّم مظلوميّت لبنان .
فضل اللّه ، مرزبان هميشه بيدار عقيده ، نگهبان باروى بلند ايمان و بيرقدار بيرقبرافراشته حق خواهى لبنان .
فضل اللّه ، نام همه آن قرين حزب اللّه ، پاكترين حماسه سازان جبهه مظلوميّت ،دليرترين ايثارگران خطه فداكارى و راست ترين فرياد لبنان .
سيّد محمد حسين فضل اللّه ، مرد طرح و انديشه ، مرد قلم و نگارش ، مرد شعر و ادب ، مردسخن و خطابه ، مرد رزم و مبارزه ، مرد اجتهاد و فقاهت .
نام فضل اللّه به نام لبنان آميخته است و با درگيريهاى سياسى و نظامى آن خطّه ازوطن اسلامى و اين صد البته بجاست و بموقع . امّافضل اللّه ، قبل از آن كه مردم رزم باشد، مرد استنباط است و اجتهاد؛ مرد فقاهت و حوزه .ساليان زيادى در حوزه نجف زانوى تلمّذ زده ، مدارجكمال را پشت سر گذاشته ، بر كرسى تدريس تكيه زده و شاگردان زيادى پروريدهاست .
فضل اللّه ، مرد انديشه است و واقع بينى ، نه تقديس بى جا مى كند و نه تنقيص بىمورد؛ خوبيها را مى ستايد و نابايسته ها را نكوهش مى كند.
وقتى سخن از نظام حوزه است ، رواها را فراموش نمى كند و بر نارواها هم چشم نمى بندد،با شجاعت ، ابراز عقيده مى كند و رك و راست آنچه را كه بايد انجام گيرد، بى پرده ازپرده بيرون مى افكند.
نظام مرجعيّت را مى ستايد و آن را قدرتى لازم و ضرورى مى شمارد؛ امّا آن را نيازمند بهتحوّلى اساسى و بنيادى مى داند، تا فقيه مقلّد بتواند با قدرت و توان ، بر امور،اشراف داشته باشد و قيادت دينى يا سياسى را به نحو مطلوب انجام دهد.
كتب درسى حوزه ها را ناهماهنگ با زمان مى داند و آن را به تفسيرى بنيادى نيازمند مى بيندو بر اين باور است كه كتب درسى ، بايد تنظيمى دوباره يابد و اين بار براصول آموزش و تعليم .
نظام درسى حوزه ها را نارسا مى داند و فارغ التحصيلان آن را نه عالم اسلامى كه تنهايك متخصّص مسائل فقهى و حقوقى مى شمارد و بر اين اعتقاد است كه بايد نظام حوزهتربيتى پيدا كند كه فارغ التحصيلان آن ، به تمام معنى عالم اسلامى و آشنا به علومدينى باشند.
روش حوزه ها را براى پرورش رهبران فكرى و سياسى جوامع اسلامى ، بسيار ناقص مىبيند و معتقد است كه در طول تاريخ ، اگر حوزه ها رهبرانىتحويل اجتماع داده اند، بايد علّت را در تلاش شخصى و ويژگيهاى آن قائد جست و نهنظام حوزه .
سيّد محمد حسين فضل اللّه ، گرچه مصاحبه هاى فراوانى با مطبوعات جهان انجام داده است؛ لكن اين جا سخنى ديگر است و از وادى ديگر.
در اين مصاحبه ، فقيهى با مجلّه سخن گفته است كه با تمام وجود نظام حوزه را لمس كردهو در آن رشد يافته است و آن گاه آموخته هاى خويش را به بوته آزمايش نهاده و باشاغول واقعيّت سنجيده است . بايسته هاى آموزه ها را از نبايسته ها باز شناخته و آن بخشاز معارف را كه براى قيامت و رهبرى امّت اسلامى مفيد است ، از آن بخش از آموخته ها كهبازدهى ، جز وقت كشى ندارد، جدا كرده است . از اين رو، توصيه هاى اين مرد علم وعمل ، فقه و قيادت و دانش و هدايت ، براى رهروان راه رهبرى بسيار ارزش مند است وآموزنده و براى حوزه ها كه امروز بيرق قيامت را بدوش كشيده اند، خواندن آن ضرورى ولازم است . اميد كه از اين گفت و گوى پربار بهره گيريم .
حوزه
حوزه :با تشكر از فرصتى كه به ما داديد. ابتداء مطابقمعمول اوّلين سؤ ال را از شرح زندگى و دوران تحصيلى شروع مى كنيم ؛ به اين اميدكه ما و خوانندگان را از انبوه تجربيات ، خاطرات و اطلاعات اين دوران ، بهره مندسازيد.
استاد: من ، در سال 1354 ه ق . در شهر نجف اشرف ، به دنيا آمدم . پدرم سيدعبدالرؤ ف فضل اللّه ، از علماى بزرگ بود كه نزديك به سىسال در آن جا اقامت داشت . پدر بزرگ من ، سيد نجيب الدينفضل اللّه نيز، از علماء و مراجع بزرگ بوده است . من ، تمام درسهاى مقدمات و سطوح رانزد پدرم فرا گرفتم . تنها جلد دوّم كتاب كفايةالاصول را نزد مرحوم حاج شيخ مجتبى لنكرانى ، خواندم و سپس يك دوره بحث خارجاصول را نزد آقاى سيد محمد روحانى حاضر شدم . پس از ايشان ، بيش ترين مدّت را دردرس آيت اللّه خوئى گذراندم . درسهايى را كه نزد ايشان خواندم ، عبارت بودند از: دودوره كامل اصول و فقه ، كتاب بيع و خيارت مكاسب و كتاب تقليد و طهارت و قسمتى ازكتاب صلات ، درس خواندن را در سال 1371 هشروع كردم . ضمنا مدت 2 تا 3سال در درس مرحوم حاج شيخ حسين حلى ، حاضر شدم . افزودن بر اين ، در درسهاىايشان در تعطيلات ماه رمضان هم شركت مى كردم . همچنين مدت دوسال در درس آيت اللّه سيد محمود شاهرودى ، حاضر شدم و يكسال و نيم در درس آيت اللّه حكيم . در تعطيلات مانند ماههاى تابستان و روزهاى پنج شنبهو جمعه به درس مرحوم آميرزا حسن بجنوردى در بحثهاى قواعد فقيه مى رفتم .
آيت اللّه خوئى ، در مسجد خضراء و آيت اللّه حكيم ، در مسجد عمران و شيخ حسين حلى ، درمقبره مرحوم ميرزاى نائينى و آيت اللّه شاهرودى ، در مسجد هندى و مرحوم بجنوردى ، درخانه اش درس مى دادند. ضمنا در آن موقع همزمان شاگرد و استاد بودم ؛ از يك سو دردرسهاى علماى بزرگ حاضر مى شدم و از طرف ديگر كفاية ، لمعة ورسائل را درس مى دادم . همچنين در فعاليتهاى فرهنگى و ادبى نجف ، شركت مى كردم .شعر هم مى سرودم . البته فعاليتهاى فرهنگى و ادبيم ، در حدى بود كه با درسهايممزاحمت و معارضه نداشت .
داراى سه ديوان شعر هستم . كه دو جلد آن چاپ شده است به نامهاى : ياضلال الاسلام كه رباعيات است و قصائد للاسلام و الحيوة و ديوان خطى دارم به نامفى قضايا الوجدانية و الاءدبية .
در سال 1985 ه كه انقلاب در عراق عليه رژيم سلطنتى ، به سركردگى عبدالكريمقاسم ، روى داد، جماعة العلماء در نجف ، فعاليتهاى خود را آغاز كرد و من با آنان بودم . وهنگامى كه مجله الاءضواء را منتشر كرديم ، مرحوم شهيد سيد محمد باقر صدر، سرمقالهپنج شماره آن را با عنوان رسالتنا نوشت و من ، سرمقاله دوم را با عنوانكلمتنا نوشتم . و اين مقالات را من حتى پس از دست برداشتن آقاى صدر ازنوشتن افتتاحيّه به مدت 6 سال ادامه دادم . اين سرمقاله ها را بعدها در كتابى به نام :قضايانا على ضوء الاسلام جمع كرده و چاپ كردم .
حوزه :آيا شما از مؤ سسين جماعة العلماء بوديد.
استاد: خير، من از مؤ سسين آن نبودم ؛ امّا با آنان همكارى داشتم . ليكن من از مؤسسين مجلة الاضواء بودم . كه به همراه آقايان سيد محمد باقر صدر، شيخ محمد رضاجعفرى ، شيخ عبدالهادى فضلى ، و شيخ محمد كاظم حلفى ، كه كارهاى فنى و ادارى مجلهرا به عهده داشت ، مجله را پايه گذارى كرديم .
با مرحوم سيد محمد باقر صدر، در تشكيل حركت سياسى در عراق همكارى مى كردم و با هممشورت مى كرديم . من در زمينه مسائل سياسى و دعوت بهتشكيل حكومت اسلامى از سال 1958 م . و يا قبل از آن فعاليتهايى داشتم و با كشورهاىخليج و ديگر كشورهاى عربى روابطى داشتم . مى توانم بگويم كه اين فعاليت وحركت را مى توان اولين جنبش و فعاليت سياسى شيعى در محدوده ، كشورهاى عربى دانست. گو اين كه جنبش و فعاليتى در ايران وجود داشت ؛ ليكن جنبش ما اولين جنبش ، در ميانكشورهاى عربى بود.
حوزه :آيا تشكيلات و فعاليتهاى شما صرف مشورت درمسائل سياسى بود يا آن كه منتهى به تشكيل حزب و گروه بندى سياسى شد؟
استاد: البته منتهى شد به فعاليت سياسى و طبيعى است كه ضيعه اى در نهايتامر مطرح شد، همانا ضيعة حزبيت بود. البته اين حزب ، با دستگاه مرجعيت (مرجعيت آيتاللّه حكيم ) ارتباط و همكارى نزديكى داشت . و در آن حزب ، بعضى از ايرانيها وپاكستانيها هم بودند.
حوزه :درباره فعاليتهاى خود در لبنان براى ما صحبت فرماييد.
استاد: من ، پس از نگارش كتاب : اسلوب الدعوة فى القرآن ، درسال 1966 م . به لبنان رفتم . اوّلين منطقه اى كه در آن سكونت گزيدم . منطقه نبعهبود. اين منطقه ، از مناطقى مردمى است كه داراى اكثريتى مسلمان و شيعى مى باشد كه درقلب مناطق مسيحى لبنان قرار دارد.
هجرت من به لبنان ، به تقاضاى گروهى از مؤ منان لبنان از مراجع نجف بود و مراجعتقليد (آيت اللّه حكيم و خوئى ) نيز، مرا به عنوانوكيل اعزام كردند.
در اين منطقه ، ساختمانى كه عبارت بود از: مسجد، حسينيه ، سالن اجتماعات ، كتابخانهعمومى ، بيمارستان و حوزه علميه اى به نام : المعهد الشرعي الاسلامى ، تاءسيس كردم .از اين حوزه علميه ، بسيارى از علماء و روحانيون كنونى لبنان ، فارغالتحصيل شدند. از آن جملة : مرحوم شيخ راغب حرب و شيخ رضا و ديگر علماى جوان كه هماكنون در لبنان به فعاليت مشغولند.
در اين مدرسه ، تا سطح ، رسائل و مكاسب درس داده مى شد و خودم تدريس خارج فقهكتاب مستمسك العروة الوثقى و خارج اصول را به عهده داشتم و همچنينرسائل و مكاسب و كفاية را هم تدريس مى كردم و هم اكنون نيز، به جهت كمبود استاد، بهتدريس رسائل و كفاية مشغولم . در فعاليتهاى عمومى ، در ميان شهرهاى شيعى و سنىنشين لبنان ، در رفت و آمد بودم و در آنها در مناسبتهاى دينى و اجتماعى به سخنرانى مىپرداختم و از دور اول و از هنگامى كه به لبنان هجرت كردم ، پيشنهادتشكيل حكومت اسلامى در لبنان را مطرح كردم ؛ زيرا به اين فكر ايمان داشته وفعاليتهاى اسلامى خود را بر مبناى تشكيل حكومت اسلامى در لبنان آغاز كردم .
طبيعى است كه آقاى سيد موسى صدر، كه با همديگر از قديم در نجف ، دوستى و آشنايىداشتيم نيز، فعاليتهايى داشت . البته روش فعاليت ما با يكديگر تفاوت داشت ؛ زيرا من، اسلام را به صورت سياسى آن مطرح كردم و او معتقد بود كه هنوز، زمان مطرح كردن آنفرا نرسيده است و لذا طرح آن را مصلحت نمى ديد.
حوزه :آيا شما در مجلس شيعى اعلاء شركت كرديد؟
استاد: خير، من شركت نكردم . البته من ، در ايجاد وحدت در صفوف اسلاميانشركت كردم ؛ لكن ترجيح دادم كه روش كارم مانند حوزه هاى علميه باشد؛ يعنى ازوابستگى سياسى به هر گروه و دسته اى خوددارى كردم . از اين روى ازاول ، مناصبى هم چون مفتى ، قاضى ، رئيس محكمة و نائب رئيس مجلس شيعى اعلاء رانپذيرفتم . هم اكنون نيز، اگر براى رياست مجلس شيعى اعلى ، توسط اكثريت مردمپيشنهاد شود، از پذيرفتن آن سرباز خواهم زد؛ زيرا من در زندگانيم ، همواره روشمردمى و حوزه اى را كه از داشتن هر گونه ارتباط با دولت ، حتى اگر اين ارتباط اندكو جزئى باشد، دورى گزيده ام .
در اين مدت ، خود به نوشتن كتابهاى مشغول بوده ام . در نبعه 76 1975 م ) هنگامى كهبه مدت شش ماه توسط نيروهاى مسيحى به محاصره در آمديم در اين مدت ، در نور شمعكتاب مى نوشتم ؛ كتاب : خطوات على طريق الاسلام و كتاب الاسلام و منطق القوة و الحوارفي القرآن .
نبعه ، منطقه اى است اسلامى در قلب مناطق مسيحى نشين اين منطقه ، در آغاز جنگ داخلىلبنان ، توسط نيروهاى مسيحى به محاصره درآمد و مدتها در زير بمباران آنان قرارداشت و تمام اهالى آن نيز، از آن جا رانده شدند. در آن مدت در آن جا با مردم زندگى مىكردم و امور مادى ، معنوى ، معيشتى ، بهداشتى و اجتماعى مردم را اداره مى كردم .
پس از آن كه نبعه توسط نيروهاب فالانژ،اشغال و سقوط كرد من از آن جا خارج شده و در جنوب لبنان ماندم . بهجبل عامل آمدم و در آن جا مدت يك سال ماندم و سپس به بيروت آمدم و در ضاحيه جنوبىبيروت به فعاليتهاى حوزه ادامه دادم . در آن جا، فعاليتهاى خود را در زمينه هاى متعددىادامه دادم و اداره المعهد الشرعى الاسلامى را كه حوزه درس بود و ازقبل به عهده داشتم ، ادامه دادم و ضمنا اداره مؤ سسات اجتماعى ديگرى را، مانند: مبرة آيتاللّه الخوئى كه مؤ سسه اى است خيريه براى سرپرستى ايتام و اكنون هفتصد يتيمشيعه را اداره مى كند.
سرمايه اوليه اين مؤ سسه را آيت اللّه خوئى تاءمين كرده ؛ به همين اعتبار به اين نامخوانده مى شود. همچنين ، حوزه عليمه اى تاءسيس كردم . ضمنا مؤ سسه ديگرى جهتسرپرستى ايتام به نام : مبرة الامام زين العابدين (ع ) در منطقههرمل ، نزديك شهر بعلبك ، تاءسيس كردم . همچنين مؤ سسه ديگرى هم اكنون در دستساختمان دارم ، به نام : دارالامام زين العابدين للعجزة . همچنين بيمارستانى در جنوبلبنان در دست ساختمان دارم . از طرحهاى ديگر مكتب الخدمات الاجتماعية است كه بهگرفتاريها و نيازمنديهاى مستضعفين زنان بيوه و بى شوهر و يتيم و ديگر مستمندان وفقراء و محرومين ، رسيدگى مى كند. اين مؤ سسه ، كارمندانى را استخدام كرده است كه بامراجعه به خانه ها و محل سكونت افراد كم بضاعت و مستمند، نيازمنديهاى آنان را بررسىو برطرف مى كنند. اين كمكها عبارتند از: حقوق ماهيانه و كمكهاى نقدى ، جنسى و داروئى(براى مريضها)، كمك جهت ازدواج و تحصيل و در صورت لزوم 12 ميليون ليره لبنانى ،به كار خود ادامه مى دهد. همچنين سرپرستى و نظارت بر سه حوزه علميه را بر عهده دارم: يك حوزه علميه در صور و ديگرى در بيروت و سومى در بعلبك . در آن جا اشخاصىهستند كه از طرف من امور طلاب را رسيدگى مى كنند و من ، بودجه لازم را در اختيار آنانقرار مى دهم .
تعداد طلاب در بيروت ، نزديك به 120 نفر ودر صور، نزديك 40 50 نفر و دربعلبك 80 نفر. ضمنا دو حوزه درس براى خواهران داريم : يكى در بعلبك و ديگرى درصورت كه مجموع طلبه هاى آن 150 نفر است . همچنين ما، به نهضت مقاومت اسلامى كمكهاىمعنوى و مادى فراوانى مى كنيم و در راه تبليغ اسلام نوار ويدئو كه در آن ، خطبه هاىنماز جمعه و ديگر سخنرانيها ضبط شده است ، براى مؤ سسات و جمعيتها در مناطق مختلفجهان ، مانند: اروپا و استراليا و آفريقا به صورت رايگان ،ارسال مى داريم .
در جنوب لبنان ، مدرسه اى به نام : مدرسة القرآن الكريم جهت ياد دادن و تجويد قرآنو حفظ آن تاءسيس كرده ام و سعى مى كنم امكانات اين مدرسه را افزايش داده ، تا بتواندديگر علوم قرآن را به دانش آموزان خود بياموزد.
امّا فعاليتهاى اجتماعى : در فعاليتهاى سياسى در لبنان به نحو وسيعى شركت جُستم وسرپرستى حركت اسلامى در لبنان را به عهده گرفته ام . اين حركت ، كه امروزه درشكل حزب اللّه مى باشد، ارشادات معنوى و مذهبى خود را از من دريافت مىكند. البته اين اشراف و سرپرستى ، تنها در جنبه هاى مذهبى است و هرگز از جنبهرسمى و سياسى رياست اين گروه را بر عهده نگرفته ام ؛ با اين كه مسؤ وليت نظارتعام بر حركت اسلامى در لبنان و دفاع از مسائل و خواسته هاى آنان را به عهده دارم .البته همان طورى كه گفتم ، من ، تنها مسائل مذهبى و توجيهات و ارشادات اسلامى آنان رابه عهده داشته ام ؛ ليكن به خاطر همين فعاليتهاى اسلامى بود كه چهار بار مورد سوءقصد نافرجام قرار گرفتم ؛ از طرف بعثيهاى عراق واز سوى ديگر گروهها، كه آخرينآن انفجارى بود كه در منطقه بئرالعبد روى داد و بعدها معلوم گرديد كه اين توطئه ، باهمكارى سازمان جاسوسى آمريكا(A-I-C)، اسرائيل و عربستان بوده است .
و در همين اواخر خاطرات ويليام كيسى ، رئيس سازمان سيا، منتشر شده در اين كتاب ، آمدهاست كه عربستان مبلغ سه ميليون دلار، جهت مخارج انجام اين توطئه ، پرداخته است .
حوزه :شما از چه وقت با حزب اللّه ، همكارى و ارتباط داشته ايد؟
استاد: همكارى من ، از هنگام پديد آمدن آن بود به اين نكته اشاره مى كنم كه حزباللّه ، تشكيلات و سازمان رسمى معينى ندارد؛ بلكه افراد مسلمان امت اسلامى ، آن را بهوجود آوردند و من هرگز به عنوان فردى حزبى نبوده ام ؛ بلكه من از موقعيت خود برجريانهاى اسلامى نظارت داشته و آنها را ارشاد مى كنم و آنچه را كهوسائل ارتباط جمعى جهانى از من به عنوان : مرشد روحى حزب اللّه ياد مىكنند، تنها ناشى از اين است كه اغلب اين برادران مبارز و مؤ من در نمازهاى جمعه و جماعتكه به امامت من تشكيل مى شود و يا در درسها و سخنرانيهاى من حاضر مى شوند، كه اين راتداعى مى كند كه من سمت رهبرى آنان را به عهده دارم . من از اين تهمتى كه تبليغاتاستعمارى جهان به من مى زنند و مرا مسؤ ول انفجار مقر فرماندهى نيروهاى آمريكائى درلبنان (مارنيز) و يا فرانسويها و ديگران مى دانند، استفاده كردم و از فرصتى كه پيشآمد و تمام وسائل ارتباط جمعى جهان ، اعم از آمريكايى ، انگليسى ، فرانسوى ، روسى ،ژاپنى ، چينى ، يا كشورهاى اروپاى شرقى را بر روى من باز كرد، غالبا خبرنگارانآنها، براى روزنامه و يا تلويزيونهاى خود با من مصاحبه كردند و درباره جمهورىاسلامى ايران و سياست اسلامى و مذهب شيعى مطالبى پرسيدند و من از اين فرصتاستفاده مهمى كردم . در عين حالى كه آنان سعى در وارونه جلوه دادنمسائل و آلوده كردن چهره مرا داشتند؛ توانستم نداى اسلام را به تمام جهان برسانم .
حوزه :شما از چه تاريخى در بئر العبد مستقر شديد و اين منطقه ،چه خصوصياتى را دارد كه شما آن را انتخاب كرديد؟
استاد: از سال 1977 ميلادى . محلّه بئر العبد قسمتى از منطقه جنوب بيروت(ضاحيه ) مى باشد، كه بيش تر مردم آن شيعه اند. زيرا شيعه ، پس از رانده شدن ازمنطقه نبعه و ديگر مناطق مسيحى ، به اين منطقه آمده و در آن سكونت گزيدند. اهميت منطقهبئر العبد و شهرت آن ، به خاطر وجود مسجد امام رضا (ع ) و نيروهايى كه در آن بهفعاليت مى پردازند، است . اين مسجد، به نام مسجد الثوره ، مسجد انقلاب و يا به تعبيربعضى : قم بيرون نام گذارى شده است .
حوزه :آيا ممكن است درباره اساتيد خود و خصوصياتاخلاقى و اجتماعى آنان براى ما سخن بگوييد. استاد: در مورد كتابهايم ، من بهطور عموم در نوشتن كتابهاى اسلامى تخصص دارم . كتابهايى را كه من تاكنون نوشتهام و آنها را به چاپ رسانده ام ، عبارتند از: اسلوب الدعوة في القرآن الكريم ، كه درنجف نوشتم و همان جا به چاپ رسيد و سپس بارها در بيروت ، تجديد چاپ شد. جزوههايى به نام : الدين و الاخلاق و القانون و كتابهايى به نام : الحوار في القرآن والاسلام و منطق القوة و خطوات على طريق الاسلام را نوشتم . ضمنا مجموعه اى از بحثها راتحت عنوان : مفاهيم اسلامية عامة را نوشتم كه تاكنون ، ده جلد آن چاپ شده است . همچنينكتابهاى متعدد ديگرى كه به صورت جزوه چاپ مى شد، به نام : رسالة التآخى كهتاكنون چهار جزوه آن چاپ شده است . دو ديوان شعر، تاكنون از من چاپ شده است ، بهنامهاى : فى ضلال الاسلام و قصائد للاسلام و الحيوة . ديوان سومى را نيز نوشته امبه نام : فى ضلال الشهادة . همچنين كتاب : مع الحكمة فى خط الاسلام كه سرمقاله هاىمجلة الحكمة است كه توسط من به مدت يك سال در بيروت انتشار يافت ؛ جمع آورى و چاپشده است . همچنين كتابى كه اول در نجف چاپ شد و سپس در بيروت به آن مطالبىافزودم و چاپ كردم ، كتاب : قضايانا على ضوء الاسلام است . همچنين كتابى دارم به نام: على خطى كربلا، كه مجموعه سخنرانيهاى ماه محرم اين جانب است . همچنين تفسير قرآندارم كه تاكنون به بيست جلد رسيده و هيجده جلد آن چاپ منتشر شده و جلد نوزدهم آن نيز،در حال چاپ است و جلد بيست آن را مشغول نوشتن هستم كه تاكنون به سوره توبه رسيدهام . اين تفسير، تفسيرى است نوين و به روشى تازه و به سبك تفسير: فىظلال القرآن سيد قطب ، با اين تفاوت كه نمايانگر نظراهل بيت (ع ) و شيعه مى باشد.
كتابى ديگر دارم به نام : تاءملات فى مسيرةالعمل و العاملين كه مجموعه اى است از بحثهاى سياسى ، فكرى و اسلامى كه در آن ،درباره روش فعاليتهاى اسلامى بحث كرده ام كه در آينده نزديكى به چاپ خواهد رسيد.
همچنين مقاله هاى گوناگون ، در زمينه هاى مسائلاسلامى در مجله ها و روزنامه ها از من به چاپ رسيده است .
حوزه :در مورد نظام متداول در حوزه هاى علميه ، آيا معتقديد كه ايننظام ، در شرايط كنونى جهان ، مفيد خواهد بود؟
استاد: من ، معتقدم كه حوزه ، با نظام كنونى آن ، قادر به انجام وظايف خود درجهان اسلامى نيست ؛ زيرا نظام تدريس در حوزه ،به نحوى است كه تنها فارغالتحصيلان آن متخصص در شريعت اسلامى اند و نه در اسلام . آن گونه كه ملاحظه مىكنيم مى بينيم دروس عقايد، مورد اهميت قرار نمى گيرد؛ لذا نمى بينيم پيشرفت و نوآورىدر علم كلام به وجود آمده باشد و يا در مورد فلسفه ، كه هر گونه نوآورى را فاقد استو يا تفسير قرآن ، هرگز درس اساسى در حوزه به شمار نمى آيد. نمى بينم در حوزه ،درسهايى در بررسى اديان جهانى باشد. طلبه ها، هيچ گونه اطلاعى از يهودى و يانصرانى و يا بودايى و يا مذاهب هند ندارند. در حوزه ، بحثهايى درباره بررسى مذاهباسلامى نداريم . ما در حوزه به عنوان جزئى از جهان اسلام ، مى خواهيم ببينيم نظر ديگرمذاهب اسلامى را جهات عقيدتى مذهبى و شرعى ، درباره ما چيست ؟
ما در حوزه ، بحثهايى درباره جريانهاى فكرى و سياسى معاصر ازقبيل ماركسيسم ، ملى گرايى و... نداريم .از اين روى ، مشاهده مى كنيم حوزه ، با روشكنونى ، هرگز نمى تواند براى جامعه ، علمايى مسلمان كه قادر بهحل مشكلات آنان باشد تقديم كند. اما آنچه را كه مشاهده مى كنيم كه افرادى از حوزه هاىعلميه ، فارغ التحصيلان شده و رهبرى جامعه خود را به دست گرفته اند، اين اشخاص ،در واقع با سعى و كوشش و تجربيات شخصى و فردى خود توانستند به اين مقامبرسند و نه از ميان نظام كنونى حوزه ، لذا ما معتقديم كه در عين حالى كه بايد جهت عمقدرس حوزه باقى باشد؛ به طورى كه طلبه را براى رسيدن به مرحله اجتهاد آماده نمايدو بتوانيم مجتهدينى جهت استنباط احكام شرعى به حوزه هاتحويل دهيم ، تا اين حركت مستمر، قطع نگردد. معتقديم و تاءكيد مى كنيم كه ضرورىاست كه درسهاى حوزه ، توسعه داده شده به گونه اى كه طلبه پس از پايانمراحل درس حوزه ، حداقل اطلاعات عمومى را دارا باشد.
همان طورى كه يك دانش آموز در دبيرستان ، مجموعه اى از معلومات متفاوتى به دست آوردو سپس با تكيه بر آن معلومات در رشته معنى ازقبيل فلسفه و يا غير از آن تخصص و خبرويت پيدا كند. تا بدين وسيله ، بتوانيم ، دردرگيريهاى فكرى كه ميان كفر و اسلام وجود دارد، ايستادگى كرده و با آنها مبارزه نمودهو بر آنها پيروز گرديم .
حوزه :از صحبتهاى شما، اين گونه استفاده مى شود كه شما معتقديدكه نظام حوزه ، بايد نظامى هم چون الازهر باشد و اين ، با آزادى تدريس واستقلال حوزه تعارض دارد!
استاد: البته اين ، ضرورى نيست كه حتما بايد نظام حوزه ، همچون نظام الازهربوده باشد؛ بلكه مى توانيم جنبه ها و زواياى مثبت اين نظام كنونى را گرفته و زواياىمنفى آن را رد كنيم ؛ مثلا مى بينيم در حوزه ، طلبه ملزم است كتابهاى معينى در زبان وقواعد عربى ، منطق ، فقه ، اصول ، بلاغت و غيره را بخواند. به همين روش آزاد، مىتوانيم طلبه ها را به خواندن كتابهايى در تفسير، فلسفه ، علم ، كلام و بررسى اديانو مذاهب واداريم و سعى كنيم كه كتابهايى معيّن را نيز، در اين رشته ها نوشته و دردسترس آنان قرار دهيم ، به طورى كه وقتى طلبه ،داخل حوزه مى شود، احساس كند همان طورى كه درس فقه از دروس اساسى است ، درس علمكلام ، بررسى مذاهب و اديان و... نيز از دروس اساسى اوست . البته با حفظ آزادىتدريس .
البته به اين نكته نيز، بايد توجّه كرد كه آزاديى كه ما در حوزه داريم ، آزادى بىنظم و ترتيب است ؛ مثلا وقتى شخصى وارد حوزه مى شود، هر گونه اطلاعاتى ازسابقه تحصيلات و سطح معلومات و يا سابقه سياسى و فكرى او نداريم و چه بسا اينفرد، جاسوسى مزدور باشد واز اين گذشته ، هيچ گونه نظارت و سرپرستى برنحوه تدريس او نداريم .امّا آنچه كه امروزه متداول است كه از اين افراد، در زمانهاى معينىامتحان گرفته و سپس براى آنان حقوق ماهيانه و شهريه قرار داده مى شود، اين امرى استعادى و بى اهميت . از اين روى ، ضرورى است كه به حوزه ، نظم و ترتيب خاصى بدهيم، به طورى كه آزادى درس و بحث را تضمين كرد، ولى در عينحال بايد اين آزادى در ضمن ضوابط معينى قرار گيرد؛ تا كسى به آزادى تجاوز نكند.مثلا بسيارى از معممين را ديديم كه به قم و يا به نجف يا حوزه ديگر آمدند؛ يكى دوسال درس خواندند و سپس لباس روحانيت را به تن كردند و به شهر و يا كشور خودمراجعت كردند و مردم ، آنان را در شمار علما به حساب مى آوردند(من دون اي رقيب و لا حسيب )و بدون آن كه هيچ مرجع خاصى و يا اداره اى ، اين روابط را تنظيم و تحت نظر داشتهباشد.
حوزه :آيا شما اين برنامه را در حوزه هاى علميه لبنان كه تحتنظارت شماست ، پياده و اجراء كرده ايد؟
استاد: سعى كرديم قسمتى از آنها را اجراء كنيم ؛ امّا به خاطر مشكلات فراوانىكه در سر راه پياده كردن اين برنامه قرار دارد،ازقبيل چند دستگى سياسى و وارد شدن عناصر سياسى در اين گونهمسائل ، باعث شد كه به نتيجه مطلوب نرسد.
حوزه :در عين بى برنامگى حوزه هاى علميّه ملاحظه مى كنيم كهتاءثير حوزه ها در زمينه هاى سياسى فرهنگى ، از نقش دانشگاه ها بيش تر بوده است؛اين پديده را چگونه تفسير مى كنيد؟
استاد: شايد آزادى در حوزه ، عامل مهمى در ايجاد اين تاءثير باشد. البته ما، دراين زمينه بايد تمامى عناصر مثبت و منفى را به حساب آورده و مورد بررسى قرار دهيم .درست است كه حوزه هاى علميه ، رهبرانى بسيار مهم در زمينه هاى سياسى و فكرى ،پژوهش داده است ؛ ليكن همزمان ، هزاران جاهل و بى سواد را كه فاقد هرگونه رشد فكرى سياسى هستند نيز، توليد كرده است . هنگامى كه ما رهبران روحانى پيشرو و روشنفكر وآگاه را مورد بررسى قرار مى دهيم ؛ در كنار اين افراد، نسلى از عمامه بر سران رامشاهده مى كنيم كه بارى بسيار سنگين بر دوش حوزه و اسلام و مسلمانان به شمار مىآيند. در حالى كه ، در ميان فارغ التحصيلان دانشگاه ، حتى اگر چه انديشه عميقىنداشته باشند، دست كم تحصيلات منظم و تخصصى خود را فرا گرفته اند. براىنمونه ما در ميان فارغ التحصيلان دانشگاه ، هرگز افرادى را نمى يابيم كه از رشتهتخصصى خود آگاهى ، گرچه اين آگاهى اندك و در حد معلومات عمومى باشد، نداشتهباشند. در حالى كه ما معممين و افرادى كه عهده دار مسؤ وليتهاى مذهبى مى باشند را مىيابيم كه حتى از آگاهى هاى شرعى و ضرورى خود بى بهره اند. البته ما اين خصيصهرا انكار نمى كنيم كه روش درسى درحوزه هاى علميّه ، طلبه ها را از عمق فكرى و شخصيتعلمى برخوردار مى سازد؛ به نحوى كه اين روش ، به طلبه ها اين فرصت را مى دهد كهبا استاد خود به بحث و گفت و گو پرداخته و نظرات خود را بيان كنند و اين روش ،باعثرشد فكرى و پرورش شخصيت علمى طلبه مى گردد و همين روش است كه توانست رهبرانفكرى بزرگى را براى ما فراهم آورد؛ لكن در عينحال ، نقاط ضعف بسيارى در اين روش تدريس وجود دارد. از اين روى هنگامى كه قصدمقايسه ميان حوزه و دانشگاه را داريم ، بايد نكات مثبت و منفى هر دو روش را در نظربگيريم ، نه آن كه با ديدى يك طرفه مسائل را بررسى كنيم .
حوزه :پس از اين همه گفت و گو، شما تاكنون چهار چوبى از نحوهروش تنظيم برنامه درسى حوزه در اختيار ما قرار نداده ايد!
استاد: به نظر مى آيد كه در گفت و گو اين چنين ، بتوانيم برنامه تفصيلى ومشروحى را ارائه دهم ، آنچه را كه مطرح كردم ، تنها تصورات و كليات بود. بدينصورت كه موظف هستيم ابتدا، نيازهاى متغير و متفاوت فرهنگى جامعه اسلامى و مبلغين ورهبران و فقهاء، امروزه در جوامع اسلامى مسؤ وليت سنگينى به عهده دارند) و سپس بر طبقآن نيازها و خواستها، برنامه ريزى شود؛ يعنى ابتداء درسها به صورت معلومات عمومىوضع شود. مثلا همان گونه كه كتابهايى در زمينه منطق و بلاغت داريم ؛ بايد كتابهايىدر زمينه بررسى مذاهب اسلامى و يا بررسى اديان گوناگون و يا در تفسير قرآنداشته باشيم كه اين كتابها را در آغاز و مراحل اوليّه ، به صورت معلومات عمومى ، دراختيار طلاب قرار داده و به تدريج و در مراحل بعد، سطح علمى و تخصصى آن راافزايش دهيم .
حوزه :نظر خود را درباره كتابهاى درسى كه هم اكنون در حوزه هاىعلمى متداول است ، بيان بفرماييد.
استاد: به نظر مى آيد كه حوزه ها، نياز شديدى به تغيير در اين كتابها دارند.روش هر كدام از اين كتابها، بر طبق سبك متداول در زمان نويسندگان آن ، همچون شهيداول و دوم و يا شيخ انصارى و يا محقق خراسانى و غيره است ؛ مثلا من ادعا مى كنم كه كفايةنمايانگر نوعى از انواع تعبير مُخلّ است ؛ به نحوى كه در آن ، اختصار وفشرده گويى و ايجاز، به مرحله اخلال به معنى و گنگى مطلب مى رسد. البته ايننحوه نوشتن ، موجب نقص و عيبى در مرحوم آخوند نيست ؛ زيرا وى ، كتاب خود را به زبانعربى به گونه اى به رشته تحرير در آورد و سعى كرد باحداقل كلمات و الفاظ، به روش خود، معانى فراوانى را تفهيم نمايد. همين طور دركتابهاى مرحوم شيخ انصارى كه از بار علمى و فنى بالايى برخوردار است ؛ ليكن نيازبه روش تازه و تجديد نظرى در نوشتن و ترتيب مطالب آن ، با رعايت عمق علمى وتحقيقى موجود در آن را داريم . يعنى اين كتاب ،نياز به بازنويسى دارد؛ زيرا مطالب وقواعد علمى در آن ، به نحوى در هم آميخته است كه طلبه پس از خواندن كتاب ، نمىتواند در ذهن خود و به صورت منظم و علمىاصول و قواعد معاملات در مكاسب را به خاطر بسپارد. همچنين در ديگر كتابهاى فقهىمتداول مانند: لمعه . اين كتاب ، بر طبق مبانىاصول فقه متداول در زمان شهيدين ونيازهاى آن وقت نوشته شده است و پس از آن ،اصول فقه در زمينه مبانى استدلال ، پيشرفت فراوانى كرده است . از اين رو، ما نياز بهكتابهايى داريم كه در آن ، دو جنبه مورد توجّه قرار گرفته باشد:
1. كتابها و استدلالها و مبانى اصولى آن ، بايد بر طبق قواعداصول فقه متداول و مورد قبول اصولى متاءخر به تدوين در آيد.
2. بسيارى از فروع زائد و خارج از محل ابتلاء مسلمانان معاصر، از كتابها حذف گردد؛زيرا براى نمونه شهيدين ، كتاب لمعه خود را بنابر نيازهاى موجود در آن وقت نوشتهدر حالى كه آن فروع مورد نياز امروزه از ميان رفته و فروعات جديدى مورد ابتلاء قرارگرفته است كه نياز به پاسخ دارد. از اين رو، ما مجبوريممسائل فراوانى را از كتابها فقهى حذف كنيم ومسائل جديد مورد ابتلاء را جايگزين آن كنيم ؛ مثلا هنگامى كه كتاب الشركة را در هر يك ازكتابهاى فقهى مطالعه مى كنيم ، نمى توانيم اطلاعات فقهى لازمى را در آن زمينه كسبكنيم و قدرت بر پاسخ به پرسشهاى مردم از شركت را داشته باشيم ؛ زيرا روش وكار شركتهاى گذشته تفاوت بسيارى دارد. از اين روى ما نيازمند كتابها فقهى تازه اىهستيم كه طلبه با مطالعه آنها، خود را با واقع بيش تر منطبق ديده و بداند كه مىتواند پاسخ گوى آنها با استدلال به روشهاى علمىمتداول باشد. لذا احساس مى كنيم كه بايد تمام كتابهاى اصولى و فقهى را تغيير دادهتا با شرايط فعلى و پيشرفتهاى جوامع بشرى مطابقت پيدا كند؛ البته با رعايتضوابط كتاب و سنت . توجّه به اين نكته ضرورى است كه هرگز اين دگرگونيها درحوزه و كتابهاى آن به وجود نخواهد آمد؛ مگر آن كه حوزه ، از صورت كنونى آن به درآمده و در قالب مؤ سسه و تشكيلات منظمى اداره گردد؛ به طورى كه افراد و گروهىمتخصص به وجود آيد كه كار آنها بررسى آخرين پيشرفتها در زمينه كتاب نويسى وروشهاى تدريس باشد؛ تا بتوانند با در نظر گرفتن روش مناسب ، كتاب مناسب رابراى طلاب حوزه آماده كنند. اين ، روشى است كه امروزه در تمام مراكز علمى جهان انجاممى پذيرد و ما مشاهده مى كنيم كه تمام دانشگاه هاى جهان ، هر دهسال ، تمام روش درسى و كتابها و مضامين و محتويات آنها را بر طبق نياز روز تغيير مىدهند.
تنها بدين وسيله است كه حوزه ، مى تواند خود را با پيشرفتهاى جهانى همگام كرده وعلمايى تربيت كند كه نياز اندكى به تلاش ، جهت مرتبط كردن آنان به عصر و دورانخود داشته باشد.
حوزه :شهيد صدر،اين برنامه را با نوشتن كتابهاى المعالمالجديدة و الاصول على المنهج الحديث آغاز كرد؛ ليكن اين كتابها،نتوانستند خود را به عنوان كتابهاى درسى رسمى در حوزه هاى علميه ، جايگزين ديگركتابها كنند!
استاد: شايد مساءله پذيرفتن كتابى به عنوان كتاب درسى در حوزه علميه ، ازاعتباراتى هم چون كفايت و برجستگى و يا عدم آن نشاءت گرفته باشد. شايد از موقعيتو مقام مؤ لف نشاءت گرفته باشد؛ مثلا آخوند خراسانى و شيخ انصارى در هنگامى كهاز موقعيت بزرگى در حوزه برخوردار بودند؛ توانستند با استفاده از موقعيت خود و از عمقبحثهاى علمى در كتابهاى خود استفاده كرده و اين رواج بى نظير را به دست آورند. شايدآقاى صدر، هنگامى اين كتابها را به نگارش در آورد كه هنوز حوزه علميه قم و نجف ، آنگونه كه در شاءن ايشان (به معنى اثباتى آن ) بود توجهى نداشت . از اين رو، وىنتوانست در موقعيت خود، اين كتابها را تثبيت كند. علاوه بر اين ، شايد اين كتاب به نظرگروهى ، داراى كاستيهايى هم باشد؛ گو اين كه اين كاستيها را وى از خوبيها و مزاياىكتاب به حساب مى آورد. كتاب الاصول على المنهج الحديث توانست تمام عناوين كوچك ومسائل جزئى در اصول را تحت عنوان آورده و درباره آنان بحث كند. از اين رو اين كتاب ،يكى از بهترين كتابهاى علم اصول به شمار مى رود كه با نظم و ترتيب خوبىنوشته شده است ؛ ليكن اين كتاب ، در همان حال ، يك عيب دارد. بدين معنى كه در هر كتاب وحلقه ، موضوع مورد بحث به پايان نرسيده ؛ بلكه قسمتى از آن بحث شده و قسمت ديگرآن به كتاب بعدى ارجاع داده شده است . مزيت و خاصيت كتابهاى درسى ، مانند: معالم ،اصول فقه مظفر، كفاية ، رسائل و غيره اين است كه طلبه يك مساءله را شروع و در همانكتاب ختم مى كند در حالى كه در مورد كتاب شهيد صدر، طلبه هنوز به مرحله پايانى ازبحث نرسيده ، گفته مى شود كه دنباله بحث ، در حلقه آينده و يا در درس خارج خواهد آمد؛به طورى كه طلبه پس از درس به يك نتيجه گيرى كلى كه بتواند خواسته او را، بهطورى كه طلبه پس از درس به يك نتيجه گيرى كلى كه بتواند خواسته او را، دست كمدر آن مرحله از بحث ، برآورد و او را اقناع كند، نخواهد رسيد. به نظر من ، اين عيب بسياربزرگى است وليكن اين كتاب ، اگر از اين عيب اصلاح گردد، يكى از بهترين كتابهاىاصول به شمار خواهد آمد؛ زيرا او، جامع تمام آراء و نظريات علماء پيش تر مانند: شيخانصارى و آخوند خراسانى و ميرزاى نائينى و شيخ محمد حسين اصفهانى و آقا ضياءعراقى و خوئى است . اين كتاب ، يكى از جديدترين كتابهايى است كه تاكنون به روشعلمى در علم اصول نوشته شده است .
حوزه :از جواب شما، اين گونه استفاده مى شود كه تنها راه تغييرروشهاى درسى در حوزه علميه آن است كه نويسنده كتاب ، در بالاترين مراتب علمى ازلحاظ طبقه بندى حوزه قرار داشته باشد.
استاد: نه ، اين را نمى گويم ، بلكه نظرم اين است كه اين كتابهاى درسى راشرايط خاصى تعيين مى كند؛ مثلا كتاب منطق واصول فقه مرحوم مظفر، در شرايطى در نجف به عنوان كتاب پذيرفته شد كه بسيارىدر حوزه ، به اين نتيجه رسيده بودند كه بيش تر مطالب معالم ، قديمى شده و مبانىاصولى آن را كسى قبول ندارد و اين كتاب ، از كتابهاى بائده به شمار مى رفت . همچنينكتاب منطق وى ، بدين خاطر كتاب درسى قرار گرفت كه كتابى در منطق وجود نداشت ؛زيرا حاشيه ، نمى توانست كتابى باشد كه طلبه بتواند از آن ، نظريات واصول علم منطق را بياموزد. از اين روى ، هنگامى كه اين دو كتاب در كلية الفقه تدريسشد؛ بعضى از آن به عنوان كتاب درسى استفاده كرده و به تدريج تدريس آن رايجگرديد. لذا ملاحظه مى كنيد كه كتابهاى درسى حوزه ، هرگز از سوى گروهى متخصصگرديد براى حوزه تعيين نمى گردد؛ بلكه بعضى از آنها به طور تصادف و يا بهجهت موقعيت برجسته نويسنده آن و يا به خاطر نياز و احساس كمبود حوزه ، كتاب درسىقرار مى گيرد. از اين روى اين انتخاب فاقد هر گونه جنبه نظم و تربيت علمى بوده وظاهرى مشوش و بى نظم به خود گرفته است وگرنه چه معنى دارد كه اوّلين كتابدرسى در منطق ، كتاب حاشيه باشد. حاشيه ، تنها، تعليقاتى است بر كتاب تهذيب وخود تهذيب هرگز نمى تواند بعنوان متنى منطقى كتاب درسى قرار گرفته و طلبه هااز آن نظريات منطقى به دست آورند و شايد تصادف و يا خواست يك فرد كه او را مناسبديده ، اين كتاب را در زمره كتابهاى درسى قرار داده است . و همچنين كتاب باب حادى عشر،چگونه است كه اين كتاب ، كه بيانگر طرز تفكر و انديشه رايج در زمان صدوق بوده ،به عنوان تنها كتاب كلامى حوزه ، مورد استفاده قرار گيرد. در حالى كه مشاهده مى كنيمشيخ مفيد، با انتقاد شديد از صدوق ، معتقد است كه صدوق ، در موقعيتى قرار نداشته استكه درباره كلام و عقايد شيعى صحبت كند. از اين نمونه ها ملاحظه مى كنيد كهمسائل حوزه هرگز از روى بررسى و مطالعه ، برنامه ريزى نمى گردد. از اين روى ، مااز حوزه هاى علميه دعوت مى كنيم كه اگر قصد كوتاه كردن راه و كم كردن زحمات بيهودهو برطرف كردن بسيارى از تنگناها را دارند، تنها راه آن ، ايجاد هياءتها و گروه هاىمتخصص و خبره است كه بتوانند روش تدريس مناسب و كتابهاى درسى را پس از بررسى، تشخيص داده و افرادى را وادار به نوشتن كتاب مناسب كرده و يا در صورت نبود نياز،از كتابهاى موجود استفاده كنند.
حوزه :هياءتها متخصّصى كه فرموديد، تنها وقتى مى توانيد كارخود را آغاز و ادامه دهد كه از سوى مراجع تقليد مورد تاءييد قرار گيرد. با توجّه بهفضاى فرهنگى و اجتماعى كنونى حوزه هاى علميه ، آيا تصوّر مى فرماييد كه چنينتحوّلى پديد آيد؟
استاد: ما هميشه گفته ايم كه يكى از گرفتاريهاى مرجعيت اين است كه مرجعيت ،همواره به عنوان فرد مطرح بوده است و نه به عنوان تشكيلات و سازمان و اينگرفتارى بزرگى است كه تنها يك فرد، كه هيچ گونه برجستگى و كفايتى ندارد،جز آن كه از ديگران ، در فقه و اصول آگاه تر (اعلم ) است ، از هر گونه اطلاعىدرباره واقعيات به دور است ، از هر گونه اطلاعى از روشهاى علمى بحث و تدريس بهدور است . نه تنها به دور است ، بلكه حتى به خود هم اين زحمت را نمى دهد كه دربارهاين مسائل ، بررسى و تحقيق كند؛ امّا با اين حال در همهمسائل نيز، دخالت كرده و تنفيذ يا رد مى كند. اين گرفتاريى است كه به طبيعت نظاممرجعيت و عملكرد آن مربوط است . امّا آنچه را كه ما بايد به آن توجه داشته باشيم ، آناست كه ما ميان مرجعيت و تقليد، خط كرده ايم . ما تصور مى كنيم كه هر مقلدى ، بايد مرجعتقليد مردم ، در تمام مسائل زندگى آنان باشد و اين مقلّد بايد اعم مردم در فقه واصول بوده باشد. چه بسا افرادى اعلم مردم به فقه واصول بوده ، ليكن همينان ، ناتوان از اداره خانه خود باشند؛ زيرا كه او از هنگامى كهدرس خواندن را شروع كرده است ، در محدود مخصوصى بوده و اين نحوه زندگى ، او رابه گونه اى بار آورده كه قدرت فهم و درك واقع را از او سلب كرده است . اين شخصرا چگونه مى توانيم مرجع تقليد قرار دهيم . البته با قطع نظر از جنبه هاى سياسى .ما هم اكنون درباره حكومت و سياست و ولايت صحبت نمى كنيم ، نه ، حتى درمسائل حوزوى ، چگونه چنين شخصى مى تواند سرپرستى و نظارت بر درسهاى حوزهنمايد، در حالى كه كم ترين آگاهى از روشهاى تدريس را ندارد و تنها نقشى را كه داردآن است كه آنچه را كه از قبل تدريس مى كرده اند، به آن وابستگى پيدا كرده و آن راادامه دهد. از اين روست كه مى گوييم تنها راهحل اين مشكلات آن است كه مرجعيت را به صورت مؤ سسه و تشكيلات در آورده و بر آناساس سازمان دهيم . بايد گروهى از كارشناسان خبره در اين زمينه راتشكيل داد و در اختيار مرجع قرار داد؛ به طورى كه او حق دخالت در هيچ كارى را پيش ازنظر خواهى و مشورت با آن گروه نداشته باشد. امّامشكل اين است كه همواره مشاور مرجع تقليد، يكى از نزديكان بهمسائل شخصى اوست ؛ به طورى كه تمام حوزه مجبورند، براى انجام كارهاى خود به اومراجعه كنند؛ افرادى كه شايد اصلا اطلاع و آگاهى درمسائل حوزه هم نداشته باشند. در واقع در مسير حركت مرجعيت با مردم خطا و اشتباهى رخداده است . اين است كه ما را وا مى دارد بگوييم كه يا بايد وظيفه مقلّد را تنها فتوى دادنقرار دهيم و موضوع اداره حوزه را به گروه هاى تخصصى ديگرى واگذاريم و يا آن كهگروهى مشورتى را در كنار او قرار داده تا مورد مشورت مقلّد قرار گيرند؛ به طورى كهاو حق ابراز نظر و اعلان مساءله اى را تنها پس از مشورت و بررسى با آن گروه داشتهباشد.
حوزه :به نظر شما چه روشهايى براى پيشبرد و به نتيجهرساندن تبليغات اسلامى ، مفيدتر مى باشد؟
استاد: در موضوع تبليغات اسلامى كلمه اى است در قرآن كه با معناى آن در علمبلاغت ، تناسب دارد و آن كلمه حكمت است . كه به معناى وضع الشىفى موضعه قرار دادن هر چيزى در جاى مناسب خود و يا مطابقة الكلاملمقتضى الحال هماهنگ بودن كلام با شرايط گفت و گو. قصد از مطرح كردنمساءله حكمت اين است كه ما بتوانيم بهترين روشها و راه هايى را كه بهوسيله آنها بتوانيم به عقل و واقع مردم ، نفوذ كنيم ، دريابيم . از اين رو، ما مجبوريم همانطورى كه براى ساختن راه نقشه كشى مى كنيم ، بايد براى رسيدن و نفوذ در افكار مردمنيز، نقشه كشى كنيم . لذا بايد بهترين راه ها را با در نظر گرفتن طبيعت اوضاع وشرايط موجود و آن گونه مسائلى كه مى تواند در فكر و باطن مردم تاءثير كند، يافت، تا بدين وسيله ، باعث پذيرش مردم گردد و بتواند آنها را قانع كند. درمثل ، چه بسا ناگزير باشيم در محيطهاى مردمى با آنان ، با روشهاى عاطفى و نه عقلى ،رو به رو گرديم و يا چه بسا در مواردى مجبور باشيم براى راسخ كردن عقايد خود، دراذهان توده هاى مردم ، از راه مبارزات سياسى وارد شويم ؛ زيرا مبارزات سياسى نيز،يكى از راه هاى تبليغ به شمار مى آيد و چه بسا مردمى كه تنها از راه مبارزات و كارسياسى شما به حرفهاى شما گوش فرا مى دهند. درمثل مى توانيد از راه هاى سياسى ، سياست اسلامى را به آنان بياموزيد و همچنين در جنبههاى فرهنگى . از اين روى ، بايد تبليغ ،اول از عقايد صحبت كرد و سپس واردمسائل فرعى شد؛ ليكن اين روش ، ممكن است موردقبول بعضى از مردم قرار نگيرد. از اين رو بايد، با آنان مثلا درباره مشكلات اجتماعى ويا زندگى داخلى و خصوصى او صحبت كرد. براى ما ضرروى است كه ابتدا، روشهاىتبليغ را بررسى كرده و تمام آنچه را كه مى تواند احساسات و توجه مردم را به خودجلب كند، پيدا كرد و از آن راه ها، اسلام را به مردم عرضه كنيم . مهم ترين روش آن است ،كه وضعيت مردم و محيط آنان و شرايط كلى جامعه و آنچه را كه به آن مرتبط است در نظرگرفت و از اين راه وارد شد. از اين روى ، مبلّغ ، انسانى است كه دارى اين ويژگى استكه نفسيات مردم و وضع اجتماعى و سياسى جامعه را بررسى مى كند تا بتواند در زمينهتبليغ موفق باشد.
حوزه :عادت در حوزه هاى علميه اين گونه است كه معمولا اشخاصىكه به درس خود ادامه مى دهند، از تبليغ و وعظ و ارشاد دورى مى گزينند، نظر شما دراين مورد چيست ؟
استاد: ما معتقديم كه اين يك گناه است ؛ زيرا اگر اين موضوع ، منشاءش اينباشد كه او خطيب و مبلغ را در سطحى پايين تر از خود دانسته و خطابه را موضوعى غيراسلامى و دون شاءن خود و علماء مى داند؛ پس چه قضاوتى دربارهرسول خدا(ص ) و يا على (ع ) و يا ديگر امامان (ع ) مى كند كه هر كدام شرايطشاناقتضاء مى كرد، به تبليغ و خطابه مى پرداختند. در واقع خطابه و سخنرانى ، يكى ازراه هايى است كه انسان مى تواند نظريات و افكار اسلام را به مردم برساند. من معتقدماين طرز تفكر، ناشى از حالت غرور و نفس و خودخواهى و بزرگ بينى غير اخلاقى استكه انسان تصور مى كند، شاءن و مرتبه او بالاتر از مبلّغين و وعاظ و مرشدين است . منتصور مى كنم اين حالت يا ناشى از ضعف درونى اوست كه خود را عاجز از ايرادسخنرانى و خطابه مى بيند4 لذا به اين بهانه روى مى آورد كه سخنرانى و تبليغ بامقام فقيه تناسب ندارد و يا آن كه در حالتى از رؤ ياهاى خود بزرگ بينى و غرور قراردارد كه حاضر نيست در برابر اسلام و مردم تواضع كرده و با آنها به سخن گفتنبپردازد.
حوزه :شما الا ن در شرايطى جنگى هستيد. آينده لبنان را چگونهپيش بينى مى كنيد؟
استاد: هنگامى كه ما نشاءت و آغاز لبنان را بررسى مى كنيم ، خواهيم ديد كهلبنان ، اولين روزنه اى بود كه كشورهايى اروپايى ، فشار را از آن جا بر خلافتعثمانى شروع كردند. بدين جهت كه در لبنان ، گروهى از مسيحيان زندگى مى كردند وكشورهاى اروپايى ، مانند: فرانسه و انگليس به بهانه حمايت و پشتيبانى از اين اقليتمسيحى ،در داخل كشورهاى اسلامى استفاده كرده و از حكومت عثمانى ، براى آنان امتيازاتىبه دست آوردند.
و پس از زوال حكومت عثمانى ، در منطقه جبل لبنان ، دولت كوچكىتشكيل گرديد كه در برگيرنده مسيحيان و دروزيها و گروهى اندك از مسلمانان بود وسپس سياستهاى استعمارى ، قسمتهاى ديگرى از لبنان را كه مسلمان نشين بود؛ همانند:ايالت طرابلس در شمال لبنان و بقاع در جنوب را، ضميمه اين دولت كردند و هدف آنهااز اين عمل آن بود كه اگر مسلمانان را در دولت واحدى ضميمه مسيحيان كنند، دولتهاىاستعمارى از اين راه ، بهتر مى توانند در مسائل منطقه دخالت كنند و به دين وسيله دروازههاى كشورهاى اسلامى بر روى آنان گشوده خواهد شد و خواهند توانست با تبليغاتمسيحى (تبشير)، از يك سو مسيحيت را انتشار داده و از سوى ديگر، با دعوت و تبليغ بهبى دينى و علمانيت و ملى گرايى ، باعث تضعيف اسلام گردند. گذشته از اينها، لبنانبه عنوان مركز و پايگاهى براى جمع آورى اطلاعات و جاسوسى در خاورميانه و همچنينبه عنوان پايگاهى براى فعاليت در منطقه و جهت دادن به حركتهاى ضد اسلامى وتخريبى و تضعيف بنيه كشورهاى اسلامى ، تشكيل شده است . استعمار، قصد ايجاددرگيرى ميان مسلمانان و مسيحيان را در منطقه دارد؛ تا بدين وسيله بتواند مسيحيان را عليهمسلمانان بشوراند و آنها را وادار به عكس العمل و ابراز شخصيت و هويت كند، تا خواستارحقوق و مزاياى اقليمى و مذهبى گردند. استعمار، مسلمانان و مسيحيان لبنان را تحريك مىكند تا به جان هم بيفتند و بدين وسيله ، مسيحيان مصر و سودان تحريك شوند و خواستارتاءمين حقوق و جدايى از كشورهاى اسلامى گردند. و بدين وسيله با ايجاد جنگ مسيحى واسلامى از راه نمونه كوچك آن در لبنان ، كل منطقه را به آشوب مى كشند و نظير همينمساءله را ميان سنى و شيعه در لبنان ، از راه بعضى درگيريها ميان دو طائفه ، همانند:جنگ اردوگاه ها و يا بعضى جنگهاى سياسى ديگر،دنبال مى كنند؛ تا بدين وسيله جنگ سنى و شيعه راه انداخته و سنيان منطقه را بهطرفدارى از سنيان لبنان و شيعيان منطقه را به طرفدارى از شيعيان لبنان ، به جان همبيندازند و تمام اينها را از راه نمونه كوچك آن در لبنان انجام مى دهند. و همچنين استعماردر لبنان ، به مطبوعات ،آزادى فراوان داده ، تا از اين راه نيز، بتواند آرامش و جوّسياسى منطقه را به تلاطم درآورد و يا از راه آزادى مطبوعات ، بتواند تمام طيفها و گروهها را جمع آورى كرده و بدين وسيله ، شرق و غرب بتواند جريانات منطقه را تحت نظرداشته و تحولات آنها را بررسى كنند. از اين رو، اين آزادى براى مطبوعات در لبنان ،آزادى به نفع مردم نبوده ؛ بلكه آزاديى است در جهت منافع سازمانهاى جاسوسى واطلاعاتى ؛ براى نمونه ، هنگامى كه استعمار، قصد بررسى طيفهاى طرفدار انقلاباسلامى در ايران را دارد،نياز به آمدن به ايران و بررسى آنها را ندارد؛ بلكه كافىاست كه به اين طيف در لبنان آزادى عمل و فعاليت بدهد و سپس طرز تفكر و عملكرد ونحوه مبارزات و ديگر مسائل آنان را بررسى كند. از اين روى ، لبنان ، به همين خاطر بهوجود آمد كه از يك سوى ، از آن جا بتوان كل منطقه را تحت نظر و بررسى داشت و ازسوى ديگر، بتوان از كثرت و تنوع طوايف استفاده كرده و منطقه را به آشوب و ناامنىكشانيد. در لبنان هفده طايفه وجود دارد. سه طايفه عنوان اسلامى دارند كه عبارتند از:دروز، سنى ، شيعه و بقيه طوايف مسيحى هستند و هر يك از اين طوايف ، منطقه معين و مجلسملى و منافع مخصوص به خود را دارند. دقت مى كنيد كه لبنان را به عنوان سرزمينىبراى همه طوايف نساختند؛ بلكه صرف يك هم پيمانى ميان اين طوايف به وجود آوردند، تاحداقل در هر ده سال ، آشوبى را در منطقه به پا كنند و در واقع از او به عنوان بمبهاىساعتى استفاده كنند. لذا در لبنان ، با اين كه اسلام توانست وجود خود را به صورتفعال و خوبى عرضه كند؛ ليكن ما معتقديم كه طبيعت بازيهاى سياسى جهانى ، اقتضاءمى كند كه وضعيت كنونى در لبنان تا مدتى طولانى ادامه پيدا كند، زيرا شرايط جهانى، امكان هر گونه تغيير كلى را در لبنان روا نمى بيند.
حوزه :از شما نقل شده است كه مردم را بهتشكيل جمهورى اسلامى در لبنان دعوت مى كنيد.
استاد: ما مى خواهيم با جهان سخن بگوييم و به آنها بفهمانيم كه ايدئولوژىاسلام ، در بردارنده دين و دولت است . از اين رو، ما هر گونه تبليغى از اسلام را كهنفى اين را بكند، مردود مى شماريم . مى خواهيم نخست مسلمانان را اين گونه آگاه كنيم ؛زيرا ما هرگز قادر نيستيم اسلام را از كمونيسم و ملى گرايى و يا ماركسيسم نجات دهيم ،مگر آن كه اسلام را به طور كامل به مسلمانان عرضه كنيم . اما اگر فعاليت ما در زمينهاسلامى ، تنها در جنبه هاى مبارزه با استعمار باشد؛ در اين مورد، كمونيستها مدعى هستندكه ما نيز، با استعمار مبارزه كرده و در اين زمينه سوابق ممتدى داريم و اگر بخواهيم بامسلمانان از مسائل اقتصادى و حل مشكلات آنان سخن بگوييم ، ماركسيستها و كمونيستها نيزمدعى داشتن برنامه هاى طولانى در اين زمينه هستند. گذشته از اينها، ممكن است جريانهاىملى گرايى و وطن پرستى ، مسلمانان را به سوى خود جذب كند. لذا ما معتقديم كه يكىاز اشتباهات مبلغين اسلامى آن است كه آنان مسلمانان را تنها به جنبه هاى عبادى و بهبعضى از جنبه هاى اخلاقى و يا سياسى ، كه تنها نمايانگر گوشه اى از واقعياتاسلام است ، دعوت كرده اند. مثلا هنگامى كه تجربه آيت اللّه كاشانى و مصدق رابررسى مى كنيم ، مى بينيم تنها گرفتارى آن دو، سخن گفتن از بريتانيا و نفت است ، درآن هنگام ، مسلمانان ، تنها از مساءله بخصوصى كه همان نفت بود سخن مى گفتند و ازانديشه درباره كل نظام به دور بودند و در واقعاصل و ريشه تمام گرفتاريها از رژيمى بود كه بعضى از پيامدهاى حاكميت آن ، مساءلهنفت به شمار مى رفت . از اين رو، ديديم كه هنگامى كهاصل رژيم سالم ماند و تنها مسلمانان به مساءله نفت پرداختند؛ رژيم با نيروهاى پشتيبانخود، توانست در مقابل حركت مسلمانان ايستادگى كند و آنان را از ميدان به در ببرد. ليكندر مقابل هنگامى كه جنبش حضرت امام خمينى ، حفظه اللّه را ملاحظه مى كنيم ، مى بينيم كهاو پيكان خود را به سوى قلب رژيم نشانه گرفت و هنگامى كه او مردم را عليهكل نظام و بر مبناى اسلام و حكومت اسلامى ، به طغيان واداشت ؛ رژيم ، قدرت مهار مردم رااز دست داده و نتوانست در برابر تمام مردم و در همه زمينه ها ايستادگى كند.
ما معتقديم كه مسلمانان ، هرگز قادر به نجات خود ازچنگال تمام افكار سياسى ضد اسلامى و الحادى و ديگر انديشه هاى انحرافى نبوده ،مگر آن كه ما، اسلام را به طور كامل و بدون نقص به آنها عرضه كنيم . از اين رو،ماآگاهيم كه در اين شرايط، بسيار مشكل است كه بتوانيم دولت اسلامى را در لبنان بر پاداريم ، ليكن ما، قصد آگاه كردن مسلمانان را داريم و قصد داريم به آنان بفهمانيم كهاسلام دينى است كامل و شامل و ممكن نيست يك فرد، در آن واحد، هم مسلمان باشد و همكمونيست و يا مسلمان باشد و ماركسيست و يا مسلمان باشد و ملى گرا. گذشته از اين ،هدف ما از اين طرح آن است كه از تاءثير مسيحيان بر مسلمانان كاسته و بتوانيم مسيحيانرا قانع كنيم كه اعتقادات ما مسلمانان ، بر اين است كه دولت اسلامى را جزئى از دين خودمى دانيم و ما داراى دين و مذهبى هستيم كه از زمان پيامبر (ص ) تا الا ن ، درحال اجراء و پياده شدن بوده است . منتهى اين تطبيق ، بيش تر در زندگى فردى وخصوصى افراد بوده است . اما شما مسيحيان داراى چنين مذهبى نيستند؛ شما معتقديد كه :آنچه از آن خداست براى اوست و آنچه از آن قيصر است براى او و ما در سياستدخالت نمى كنيم . پس بر شما مسيحيان است در وقتى كه نه دولتى مذهبى داريدو نه قانون و نه سياست و نه حكومت مذهبى ، نبايد با ما مسلمانان درتشكيل دولت اسلامى ، بر طبق معتقداتمان مخالفت كنيد. اين ، آنچه است كه ما داريم . همانگونه كه شما زندگى در سايه حكومتهاى ماركسيستى و كمونيستى را مى پذيريد،زندگى در سايه حكومت اسلامى را هم بپذيريد. در واقع ، هدف ما از اين طرح ،وارد كردنضربه شوك به جبهه مسيحيان است و مهم تر از اين ، مى خواهيم اسلام را از حالت گروهو طايفه گرايى عشايرى خارج كرده و آن را به جريانهاى فكرى ، سياسى و حقوقى ،مطرح و عرضه كنيم . گذشته از اينها، كشور لبنان از مزيتى برخوردار است كه همانارتباط بسيار گسترده آن با جهان مى باشد. از اين رو، هر آنچه كه در آن مطرح شود، درمدت كوتاهى ، تمام وسايل ارتباط جمعى جهانى آن را دريافت كرده و به آن اهميت مى دهند.زيرا كه غرب ، لبنان را دريچه و درگاه شرق به شمار مى آورد؛ همان گونه كهلبنان ، خود نيز، درگاه و دريچه غرب در خاورميانه به شمار مى آيد و بدين خاطر استكه ما مى خواهيم از شرايط و وضعيت كنونى لبنان استفاده كرده و نداى اسلام را به غرببرسانيم و در اين چند ساله ، بحمداللّه توانستيم با برقرار كردن روابط با روزنامهها و وسايل ارتباط جمعى جهانى و شبكه هاى تلويزيونى و غيره ، حرفهاى خودمان رااعلام و طرحهايمان را براى روزنامه هاى آمريكايى و اروپايى و چينى و ژاپنى و حتىمطبوعات و شبكه هاى تلويزيونى كمونيستى اظهار كنيم . و خلاصه آن كه هدف ما از اينطرح ، از يك سو آن است كه مسلمانان را با اين فكر آشنا و تربيت كرده و از سوى ديگراين انديشه و فكر را به مسيحيان و ديگران رسانده تا بتوانيم اسلام را از روح فردگرايى و فرقه گرايى به در آوريم .
حوزه :به نظر مى آيد، طرح شما، باعث اختلافات عميقى در ميانعلماء لبنان شده است !
استاد: به نظرم نمى آيد كه اختلاف ، بسيار عميق و خطرناك باشد و تاكنونبه مرحله ديگرى با اسلحه نينجاميده است . اما مى گوييم : ميان ما اختلاف در روش وجوددارد؛ يعنى شمارى از علماء، به روشنى ، خواستار اسلام هستند؛ امّا شمارى هم ، باروشهاى سياسى گفت و گو كرده و مسائل و مشكلات طائفه را طرح ، اختلاف نظر وجوددارد؛ ليكن اين اختلاف نظر وجود دارد؛ ليكن اين اختلاف ، هرگز به مرحله درگيرىنرسيده است ؛ زيرا ما ضوابط و معيارهاى اساسى در اين زمينه وضع كرده ايم ، تا ازبروز درگيرى جلوگيرى شود.
حوزه :لطفا درباره كوششهايتان در جهت نزديك كردن گروه هاىشيعه ، صحبت كنيد.
استاد: ما در اين راه ، سعى و كوشش مى كنيم و بحمداللّه موفقيتهايى هم در زمينهتدوين ضوابطى ، جهت جلوگيرى از درگيرى و زد و خورد گروه هاى شيعه با يكديگربه دست آوريم . بدين صورت كه ضوابطى ميان امل و حزباللّه بر اين پايه وضع شده است كه هر مقدار كه اختلافات سياسى ميان آنانبالا گيرد؛ اين اختلاف ، نبايد موجب برگشتن سلاح يكى بر روى ديگرى شود و بدينخاطر درگيريهاى مهمى ميان حزب اللّه و امل روى داد كه درهمه احوال ، جنگ و درگيرى رخ نداد.
حوزه :به نظر شما، حوزه هاى علميه و طلاب و علماء، پس ازپيروزى انقلاب اسلامى و احياى فرهنگ اسلامى ، چه مسؤ وليتى را به عهده دارند؟
استاد: ما معتقديم كه ارزش انقلاب اسلامى ، با چشم پوشى از راءى مردم در او ودر دولت اسلامى ، در اين است كه توانست اسلام و تشيع را به تمام كشورهاى جهانرسانده و مردم را از آن آگاه كند؛ زيرا با سياستهايى كه درقبال كشورهاى جهان به اجراء در آورد، باعث گرديد كه مردم ، در پى حقيقت آن رفته و ازماهيت آن و طرز تفكر شيعه و آراء و نظريات آنان آگاه گردند. كارى كه اگر ما صدهاميليون دلار خرج مى كرديم ، تا بتوانيم اسلام و تشيع را در دانشگاه هاى جهان و انجمنهاىسياسى مطرح كنيم ، قادر بر آن نبوديم ، از اين رو، ما از آنانى كه ما را مورد تهاجم وناسزاگويى قرار مى دهند، به همان نسبت از آنانى كه ما را مورد ستايش و مدح قرار مىدهند، استفاده مى بريم ؛ زيرا گروه اول ، مجبور است از تو و افكار و عقايد وگرفتايهاو مشكلات تو سخن بگويد؛ لذا كسى نمى تواند اين حقيقت را منكر شود كهانقلاب اسلامى توانست ، اسلام و تشيع را با نيرويى قوى و مؤ ثر در تمام جهان مطرحكند. حال ، وظيفه مادر اين برهه از زمان آن است كه از جو و شرايط موجود، بيش تريناستفاده را كرده و خود را در مقام رهبرى و هدايت جوامع به شمار آورده و با الهام از دو آيهشريفه :
(قلنا لا تخف انك انت الاعلى )
و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين
در خود، اين روحيه را ايجاد كنيم كه ما قدرت بر رهبرى جوامع جهانى را داشته و داريم .از اين رو، بايد بر آگاهى ها و دانشهاى فرهنگى و علمى و سياسى خود بيافزاييم ، تابدين وسيله بتوانيم اسلام را با زبانى كه جهان ، آن را درك مى كند، ابلاغ و بتوانيمطلاب حوزه هاى علميه را سربازانى فداكار در راه اسلام تربيت كنيم و اين گونه نباشدكه حوزه علميه از اموال مسلمانان و سهم امام بر طلاب خرج كند و سپس آزادانه درسبخوانند و به اختيار خود، محل سكونت و تبليغ خود را انتخاب كنند. هرگز نبايد اين طورباشد كه آنان آزادى درس خواندن يا نخواندن و يا تبليغ و عدم آن را داشته باشد،بلكهبايد طلبه ها را بر اين پايه پذيرفت كه آنان مبلغين و داعيان اسلام بوده و در برابراين مسؤ وليت ، احساس وظيفه كنند. از اين رو، ما بايد نحوه تطبيق اين امر مهم را بررسىكنيم ؛ زيرا آن چه را كه ما مسلمانان و بخصوص در محدوده تبليغات شيعى فاقد آنيم ؛همانا مبلغين آگاه است . معمولا مبلغين ما در مراكز و پايتختها جمع شده و از رفتن بهروستاها و مناطق دور خوددارى مى كنند و يا آن كه از مهد تا لحد در حوزه علميه مانده و نهبه كسى فايده اى و نفعى مى رسانند؛ بلكه حوزه نيز، از وجود آنان سودى عايدش نمىگردد. هر طلبه اى ، بايد بفهمد هنگامى كه خمس و يا سهم امام و يا زكات و رد مظالم رادريافت مى كند، اين ، بدان معنى است كه اسلام بر روى آنان سرمايه گذارى مى كند و ازاين رو، بر هر كس كه قادر به خدمت به اسلام است ، واجب است درمقابل آن سرمايه گذارى ، خدمات خود را ارائه داده و تبليغ كند. لذا ما بايد در فكر روشو راهى باشيم كه به طلبه ها بفهمانيم كه اموالى را كه از بيتالمال دريافت مى كنند، تنها بدين خاطر است كه درس خوانده و به قوم خود مراجعت كرده وآنها را آگاه كنند: و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم پس ما بايد براى انجام اين هدف، برنامه ريزى كنيم .
حوزه :به نظر شما اولويت در تبليغات براى كدام يك از كشورها ومناطق جهان است .
استاد: به نظر من كشورهاى غربى ، كمبود چشم گيرى دارند؛ لكن از سوى ديگربايد به آفريقا فكر كنيم . آفريقا قاره آينده است و اگر ما توانستيم آفريقا را جذبكنيم ، كار بسيار مهمى انجام داده ايم ؛ زيرا آفريقا به جهت دارا بودن ثروتهاىزيرزمينى و معدنى فراوانى كه در زير خاك خود دارد، از اهميت بسزايى برخوردار است واز اين روى ، در آينده جهان نقشى مهم را داراست و لذا جهان استكبارى ، سعى در تسلط براين قاره و باز كردن جاى پا براى خود را از راه ايجاد رژيمهاى ديكتاتورى و ضد مردمىو به كرسى نشاندن حكام مرتجع و مزدور را دارد. ما مسلمانان جهان بايد به فكرآفريقا باشيم ؛ زيرا آفريقا قاره آينده است .
حوزه :شما يكى از بنيان گذاران مجلة الاضواءبوديد؛ تجربيات و پيشنهادات خود را در مورد پيشبرد و بالا بردن سطح مجلة حوزه بيانكنيد.
استاد: در مورد مجله الاضواء كه مجله اى ماهانه بود، من درسال اول نوشتن سرمقاله دوّم مجله را بعنوان كلمتنا به عهده داشتم و سرمقالهاول آن را مرحوم آقاى صدر، به عنوان رسالتنا به عهده داشت و سپس درسالهاى بعد مرحوم صدر از نوشتن خوددارى كرد و من به مدت ششسال سرمقاله اول را به عهده گرفتم .
به اعتقاد من ، ارزش مجله الاضواء به اين بود كه توانست محيط و جوّ ساكن و راكد نجف راتحرك سياسى ، اسلامى داده و باعث ايجاد يك جنبش اسلامى در حوزه نجف گردد. اين تحركسياسى اسلامى از سوى مرحوم آيت اللّه حكيم كه مخارج مجله را نيز تاءمين مى كرد، موردپشتيبانى و تاييد قرار گرفت و شايد ارزش آن نشريه بدان بود، كه فعاليتهاى خودرا با مطرح كردن مسائل و خواسته هاى مردمى كه در محيط آن زندگى مى كردند، ادامه مىداد. لذا با واقعيات محيط اطراف خود، انسجام و هماهنگىكامل داشت . به عقيده من ، در مجله اى كه به عهده داريد وحامل نام حوزه است ، بايد در درجهاول به تمام مسائل و موضوعاتى كه در رشد و اعتبار حوزهدخيل است ، اعتبار و اهميت داده شود؛ مثلا مى توانيد با خيلى از بزرگان و شخصيتهاىفكرى حوزه مصاحبه كرده نظرات آنان را درباره مشكلات و گرفتاريهاى طلاب حوزه ،اعم از مشكلات فكرى و مادى يا معنوى و يا تربيتى و اصلاحى جويا شويد، به گونهاى كه طلبه حوزه ، احساس كند كه مجله ، در فكر مشكلات او و بررسى راه هاىحل آن است . همچنين مجلة مى تواند، موضوع نحوه تدريس در حوزه را مطرح كند؛ همانگونه كه در بعضى از پرسشهاى شما در اين مصاحبه مشاهده كرديم . بدين صورت كهدر هر شماره يك سؤ ال را با چند نفر از شخصيتهاى حوزه در ميان بگذاريد و پاسخهاىآنان را دريافت كنيد و پس از نشر آن ، مجموعه پاسخها را مورد بررسى و تجزيه وتحليل قرار دهيد، تا بدين وسيله بتوانيد از آنها نتيجه گيرى و استفاده كنيد.
از سوى ديگر چون اين مجله ، در داخل جمهورى اسلامى به فعاليت مى پردازد؛ ضرورىاست كه به مسائل و موضوعات فكرى ، سياسى و اسلامى توجه خاصىمبذول دارد، تا نشريه شما بتواند با پيشرفتهاى فكرى جمهورى اسلامى هماهنگ گردد.
حوزه :مشاهده مى شود قسمتى از اصلاحات مذهبى مرحوم سيد محسن امين، بخصوص در رابطه با نحوه برگزارى مجالس عزادارى و آنچه كه در لبنان در اينمراسم از قبيل قمه زنى و غيره روى مى دهد، به هدر رفته باشد. نظر شما در اينخصوص چيست ؟
استاد: ما مدتى است كه نظر خود را اعلام كرده ايم . ما به جنگ خستگى ناپذير وبى امانى با موضوع قمه زنى پرداخته ايم ؛ زيرا معتقديم كه اينعمل سيماى نورانى و روحانى قضيه امام حسين (ع ) و ديگر مسلمانان را خدشه دار و زشتمى نمايد. چون قمه زنى ، روشى است كه امروزه مورد تمسخر و استهزاء جهانيان قرارگرفته و احساس به تخلف و عقب ماندگى را مى رساند و بخصوص آن كه مشاهده مىشود كه وسايل ارتباط جمعى و تلويزيونهاى جهان سعى در فيلم بردارى از مراسم قمهزنى كودكان و خردسالان و عرضه آن در جهان را دارند، تا بدين وسيله ، به اصطلاح ،چهره ضد انسانى شيعيان و اين كه اين افراد چگونه خود و كودكان را آزار مى دهند، نشاندهند.
ما با اين مسائل مبارزه كرده و خواهيم جنگيد؛ ليكن اينمسائل ، معمولا از سوى طرفهاى معنى مورد حمايت مالى قرار مى گيرد و ما كوشش دربرطرف كردن آنها داريم . مادر جنوب لبنان ، از اين كار جلوگيرى كرديم ؛ ليكنگروهى اين كار را تاءييد كردند. حتى گروهى در ايران ازعمل آنها پشتيبانى مى كنند؛ لكن در هر حال ما بر ضد آئيم .
حوزه :اين كارها را ما نيز در قم شاهديم كه از سوى گروهى ازبرادران عراقى انجام مى گيرد.
استاد: آرى اين كارها در واقع به صوت عادت و سنت در آمده و ليكن ضرورى استكه با آن به جنگ برخاسته و از آن جلوگيرى كنيم و حتى به نظر من اگر براىجلوگيرى از اين كار نياز به استفاده از قوه قهريه و زور باشد؛ اين استفاده واجب است .
حوزه :استاد از اين كه وقت گرانبهايتان را در اختيار ما گذاشتيد وبه پرسشهاى ما پاسخ داديد، متشكريم .
استاد: من هم از شما متشكرم و اميدوارم موفق باشيد.