|
|
|
|
|
|
امر به معروف و نهى از منكر پا: چه عرض كنم ؟!آيا عظمت امر به معروف و نهى از منكر را فراموش كرده و نقش مهم آنرا از آيات و روايات به دست نياورده اى ؟ زبان : چه ربطى به من دارد؟ پا: امر به معروف و نهى از منكر كه دو واجب الهى است و وجوب آن از ضروريات دينبشمار آمده و منكرش با توجه به لوازم آن كافر قلمداد گرديده ، از مختصات توست . عظمت امر به معروف و نهى از منكر آن اندازه است كه خداوند فرموده : شما بهترين امتهستيد در ميان بشر هنگامى كه امر به معروف نموده و نهى از منكر نمائيد و به خدا ايمانآوريد. (330) و نيز فرموده : و بايد از شما دسته اى باشد كه به سوى خير دعوت كنند و به معروففرمان داده و از منكر نهى نمايند آنان رستگارانند (331) و از پيامبر گرامى اسلام (ص ) روايت شده : امت من پيوسته در خيرند مادام كه امر بهمعروف و نهى از منكر نموده و به برو نيكى تعاون داشته باشند، و زمانى كه چنين كارىنكنند، بركت ها از آنها گرفته شده ، و بعضى از آنها بر بعضى ديگر مسلط گشته ، وبراى آنها يار و يارى نه در زمين مى باشد و نه در آسمان (332) يعنى نه خداوند آنهارا كمك مى كند و نه بندگان خدا. زبان : چگونه ؟ اين كار از مختصات من است ؟ پا: پس از مختصات كيست ؟ امر به معروف و نهى از منكر با اين اهميت و با اين ارزش بايدتوسط تو انجام گيرد، و اين فريضه بزرگ بايد توسط تو برقرار گردد، و ازغير تو تصور نخواهد گرديد، ولى مع الاسف شما (زبان ) نسبت به آن بى تفاوت بوده، نه تنها در رواج آن كوشا نيستيد بلكه در ترك آن ساعى هستيد و در نتيجه اكثرزيانهائى كه نصيب جامعه انسانى گشته از اين طريق مى باشد. شما به تاريخ گذشتگان نظرى بينداز و ببين كه خداوند بزرگ چگونه آنها را بهعذاب شديد خود معذب نموده ، با اين كه در ميان آنان دسته اى بحسب ظاهر گنهكار نبوده ،ولى آنها هم با گنهكاران به هلاكت رسيده اند! زبان : اگر دسته ديگر معصيت كار نبوده اند، پس چرا به هلاكت رسيده اند؟ پا: گفتم بحسب ظاهر گنهكار نبوده اند، يعنى آن دسته كه مرتكب گناهانى كه ديگرانانجام مى داده اند، نشدند ولى چون ساكت بوده و نهى از منكر نمى كردند و اين فريضهبزرگ را (كه واجبات بوسيله آن بپا خواهد بود) ترك نمودند، خداوند آنها را هم با همانعذاب معذب ساخت . قوم شعيب زبان : ممكن است از باب نمونه به يك امتى اشاره كنيد؟ پا: آرى ، از حضرت باقر (ع ) روايت شده : خداوند به شعيب وحى نمود كه : من از قومتو صد هزار نفر را عذاب خواهم نمود، چهل هزار نفر آنها گنهكارند و شصت هزار نفرشانبى گناه ! شعيب مى پرسد: خدايا نيكان را چرا عذاب مى كنى ؟ خداوند فرمود:آنان با معصيت كاران سازش كرده و بى تفاوت بودند و بواسطه خشم من خشمگيننگشتند (333) يعنى امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند. زبان : از مطالبى كه شما بيان داشتيد عظمت امر به معروف و نهى از منكر روشن مىشود. پا: هنوز شما عظمت آن را درك نكرده اى . زبان : ممكن است شما بفرمائيد. پا: در قرآن بيش از ده سوره در لزوم آن (334)و بيش از صد روايت از خاندان عصمت وطهارت نقل گرديده است و علماى بزرگ و فقهاى ارزنده تعبيرهاى بزرگى از آن نمودهاند كه از باب نمونه بانچه در تحرير الوسيله ذكر شده اشاره مى شود. زبان : تحرير الوسيله از كيست ؟ پا: خيلى تعجب است كه شما تا به حال نام تحرير الوسيلة را نشنيده اى اين كتاب ازاستادى ارزنده ، از مجتهدى جامع الشرائط، از فقيهى لايق ، از مرجعى والا، از زعيمىرشيد، از رئيس مذهبى بيدار و آگاه ، از بت شكنى شجاع ، از رهبرى مدير و مدبر، ظلمتشكاف قرن ، ويران كننده بنياد شكنى شجاع ، از رهبرى مدير و مدبر، ظلمت شكاف قرن ،ويران كننده بنياد شاهنشاهى ، بينانگذار جمهورى اسلامى ، حضرت آيه الله العظمى حاجآقا روح الله موسوى خمينى دام ظله مى باشد. اين مرد خدا و عارف و فيلسوف و عالم ربانى چنين تعبيرى دارد: و هما من اسمى الفرائض و اشرفها، و بهما تقام الفرائض و وجو بهما من ضرورياتالدين ، و منكره مع الالتفات بلازمه والالتزام به من الكافرين ترجمه امر به معروف و نهى از منكر از والاترين واجبات و برترين آنهاست ، و به آن دوواجبات بپا داشته مى شود، و وجوب آنها از ضروريات دين ، و منكر آن با توجه بهلوازم آن از كفار خواهد بود. زبان : تقاضامندم مرا در اين زمين روشن تر سازيد. پا: به ديده منت دارم ! البته چون اين مساله ، تقليدى است ، بايد آن را به طوركامل از رساله مرجع ملاحظه كرد، ولى براى مختصر آشنائى چند لحظه اى وقت شما را مىگيرم . امر به معروف و نهى از منكر دو واجب كفائيند امر به معروف و نهى از منكر واجب كفائى است ، به اين معنى كه اگر معروفى تركگردد و يا منكرى عملى شود بر عهده تمام مسلمين است كه از آن جلوگيرى نمايند،بنابراين اگر عده اى عهده دار اين كار شدند، از ديگران ساقط مى شود و بايد توجهداشت كه خداوند على اعلا اين حق را به هر فردى كه مسلمان است خواهد داد كه نسبت بهمعروف فرمان داده و از منكر و معصيت نهى نمايد، و اين خود يك منصبى است الهى كه هرانسان مسلمان گر چه خيلى از نظر ظاهر پائين تر باشد به بالا از خود فرمانفرما بودهو دافع حقوق الهى گردد و حتى الامكان معروف را پياده كرده ، مانع منكرات گردد، گر چهبا كمك دوست من (دست ) تحقق يابد. زبان : معلوم مى شود شما هم در اين جرم و يا پاداش شريكيد؟ پا: البته برادر ما (دست ) هم از جرم و پاداش شما بى بهره نيست . دست : شما هم در عملمثل بنده هستيد. پا: البته فرمايش شما صحيح است ولى بنابر آن چه در روايات و در گفتار مولىالموحدين حضرت على (ع ) ديده مى شود، شما در رديف زبان قرار گرفته ايد، گر چهمن هم در اجراء برنامه همكارى كرده باشم . دست : ممكن است به روايت مزبور اشاره فرمائيد؟ پا: البته !طبرى در تاريخ خود از ابن ابى ليلانقل كرده كه گفت من از على (ع ) در رز ملاقات بااهل شام شنيدم كه فرمود: اى مومنين !هر كه ببيند ظلمىاعمال مى گردد و به جانب منكرى خوانده مى شود، پس آن را بادل خود انكار نمايد در حقيقت سلامت بوده و بيزارى جسته است و كسى كه آن را با زبانخود انكار كند على التحقيق ماجور بوده و از رفيقش (كه تنها بادل انكار كرده ) بالاتر است و هر كه آن را با شمشير انكار كند تا كلمة الله بالا قرارگيرد و گفتار ستمكاران در زير، پس چنين كسى به راه راست رسيده و بر راه خدا قيامنموده و در دل خود يقين را روشن نموده است . (335) و در روايت ديگر مردم را چنين تقسيم نموده : بعضى از مردم هستند كه منكر را با دست وزبان و دل خود انكار مى كنند، چنين كسى جميع خويهاى خوب را جمع كرده است ، و بعضىبا زبان دلشان انكار مى كنند ولى دست خود را به كار نمى اندازند، و چنين كسانى بهدو خصلت از خصال خوبى چنگ زده و يك خصلت را فراموش كرده اند. و برخى از مردم بادل منكرند ولى دست و زبان خود را به كار نمى اندازند، چنين كسانى دو خصلت شريف رارها كرده و به يك خصلت چنگ زده اند و بعضى منكر را با زبان ودل و دست ترك كرده اند چنين كسانى مردگانى هستند در ميان زنده ها. آنگاه حضرت عظمت امر به معروف و نهى از منكر را چنين بيان مى فرمايد: و نيست همه كارهاى نيك و پيكار در راه خدا درمقابل امر به معروف و نهى از منكر، مگر مانند پف كردن در درياى پهناور، و براستى كهامر به معروف و نهى از منكر اجلى را نزديك نكرده و روزى را كم نمى سازند و از همهاينها بالاتر كلمه عدلى است نزد سلطان ستمگر. (336) زبان : راستى امر به معروف و نهى از منكر خيلى مهم است كه در اينجا از جهاد هم بالاتربه حساب آمده !و چنان كه على (ع ) فرموده : تماماعمال نيك در مقابل آن ، مانند دميدن در اقيانوس بزرگ است ، بنابر اين من خيلى بدبختمكه چنين فريضه مهمى را ترك كرده و در مقابل معروف و منكر سكوت اختيار نموده ، بهعظمت آن واجب الهى پى نبرده ام . پا: خداوند نسبت به ما لطف دارد و گرنه امت هاى پيشين به سبب ترك امر به معروف ونهى از منكر به عقوبات الهى مبتلا شده و به هلاكت رسيده اند، چنان كه از على (ع ) روايتگرديده : در خطبه اى بعد از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پسر عمش حضرت محمد(ص ) فرموده : همانا پس هلاك شدند كسانى كهقبل از شما بودند، چون معصيت رواج داشت و علما و متدينين ، آنها را از آن نهى نمى كردند.(337) و زمانى كه اين فريضه الهى ترك شود، اشرار بر مردم مسلط شده و طاغوت بر مردمحكومت خواهد كرد. چنان كه الان در دنياى فعلى مشاهده مى كنيم : چه زمامداران فاسدى كهزمام امور را به دست گرفته و مردم را ملعبه خود ساخته ، چگونه بندگان خدا را برده وبنده خود نموده ، حقوق مستضعفين جهان را پايمال كرده و آزادى را از آنان سلب نموده اند واختناق و استبداد، استحمار و استعباد و استثمار در ميان آنها رواج دارد. ولى وقتى امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود، و مسلمين به اين فريضه الهى اهميتداده ، و اين تكليف بزرگ را عملى كنند، بندگان صالح روى كار مى آيند، و اشرار شكستمى خورند، طاغوت زدائى مى شود، چنان كه بحمدالله والمنه در زمان خود ما عملى شد،مسلمين حركت كرده علماء ارزنده بسخن در آمده ، آيات و مراجع عظام سخنرانى نموده اعلاميههاى كوبنده دادند، رهبر كبير انقلاب ، بينانگذار جمهورى اسلامى امام امت خمينى عزيز مهرسكوت را شكست ترس و هراس را از ميان برداشت ، به ملت جرات و شهامت بخشيد، همه رابه سعادتهاى دنيا و آخرت رهبرى نمود، عملكرد زمامداران فاسد را افشاء كرد، در ميدانمبارزه قدم نهاد، از حبس و تبعيد و قتل و غارت نهر اسيد، همچون انبياء عظام و ائمه هدى (ع) با صبر و استقامت ، با آگاهى و شهامت آماده ناگواريها و شهادت گرديد، با الطافالهى و نظر مبارك حضرت بقية الله الاعظم حجة بن الحسن (ارواحنالتراب مقدمه الفداء)بر دشمن غلبه كرده ، كاخ دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى در ايران ويران گشته وبه جاى آن حكومت جمهورى اسلامى بر قرار شد. زبان : اين كه گفتيد وقتى امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، اشرار و بدانزمامدار خواهند شد، مطلبى بود تجربى يا آن كه روايتى هم در اين زمينه وجود دارد؟ پا: اين مطلب هم از راه تجربه ثابت گرديده و هم رواياتى بر اين مضمون وارد گشته ،چنان كه حضرت على (ع ) در وصيت خود به حسنين (ع ) در وقت شهادتش فرمود: خدا را خدارا منظور داريد در جهاد با اموال و انفس ، و زبانهايتان (را در راه خدا به كار ببريد)، امربه معروف و نهى از منكر را ترك ننمائيد، كه نتيجه اش اين است : بر شما بدانتان حكومتخواهند كرد، و هر چه براى خلاصى از آنها دعا كنيد، دعايتان مستجاب نمى شود!(338) دست : آيا دخالت من در اين امر مهم حتمى است ؟ پا: از جناب عالى اين انتظار نمى رفت ، مگر شما به كتب فقهاء و رساله مراجع مراجعهنكرده ايد، شما خوبست لااقل تحرير الوسيله را مى ديديد تا چنان كه در روايات نيز آمدهبراى امر به معروف و نهى از منكر سه مرحله بيان گرديده است . 1- انزجار قلبى ، مانند چشم به هم گذاشتن ، عبوس كردن ، روگردانيدن و تركمعاشرت و مراوده . 2- امر و نهى بوسيله زبان ، با وعظ و ارشاد و شدت در گفتار. 3- انكار با دست ، در صورتى كه با آن دو مرحله عملى نگردند. زبان : رفيق شما (دست ) مى خواست خود را تبرئه كند اما نتوانست . پا: چنين نيست گاهى براى انسان مطلبى نامعلوم مى ماند، چنان كه بعضى هاخيال مى كنند امر به معروف و نهى از منكر كار هر فردى است . شرائط امر بمعروف و نهى از منكر زبان : مگر بر هر انسانى لازم نيست ؟ پا: نه عزيزم !وجوب آن شرائطى دارد كه بايد هر فردى از مرجعش حكم آن را به دستآورد ولى من بطور خلاصه آن شرائط را بيان مى كنم : شرط اول : كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى نمايد بايد عارف باشد، بنابراينامر به معروف و نهى از منكر، بر جاهل و بر كسى كه نمى داند معروف و يا منكر چيست ،واجب نيست . دوم : آن كه احتمال تاثير دهد، ولى اگر بداند گفتارش اثرى ندارد امر به معروف ونهى از منكر لازم نيست . سوم : آن كه بداند معصيت كار بر گناه خود مصر است ولى اگر بداند خود او ترك مىكند، وجوب آن ساقط مى گردد. چهارم : آن كه در اين كار مفسده اى مترتب نشود كه اگر ضرر جانى يا عرضى مالى برخود يا خويشان يا مومنين ديگر وارد مى شود لزومى ندارد. و لذا از امام صادق (ع ) مى پرسند كه آيا امر به معروف و نهى از منكر بر همه امت لازماست ؟ حضرت مى فرمايد: نه !آنگاه بيان مى دارد كه جز اين نيست - بر قوى و توانائىكه از او حرف شنوائى داشته باشند و ميان منكر و معروف فرق بگذارد و عالم باشد،لازم است . (339) و بعضى از مراجع شرط ديگرى هم اضافه نموده و گفته اند: طرف هم بداند كه آن چيزحرام است كه مرتكب مى شود، و يا واجب است كه ترك مى كند، ولى در صورتى كهجاهل باشد، بر ديگران امر و نهى او لازم نيست . زبان : از اين گفتگوها وظيفه دوست ما (قلب ) هم روشن مى شود. قلب : من كه وظيفه ام مشخص است ، تا به حال از من انحرافى ديده ايد؟ زبان : من كه انحرافات بسيارى در تو مشاهده مى كنم . قلب : اميدوارم كه صرف ادعا نباشد. زبان : آيا كفر بوسيله چه كسى تحقق مى يابد آيا جز از راه تو؟ و آيا توجه دارى كههيچ عملى در دنيا در بدى آن متصور نيست ؟ قلب : دو مطلب را بيان داشتيد كه هر دو نيازمند به اثبات است : يكى آن كه كفر اززيانهاى من است و ديگر آن كه چيزى در بدى به حد كفر نمى رسد. زبان : اين موضوع روشن است ؛ كسى كه كافر گرديد، معتقد به مبدا و معاد و رسالت وامامت و رهبرى نمى باشد، و كسى كه چنين باشد، ديگر به هيچ قانونى پاى بند نيست وهر فردى كه چنان شد، واجبات را ترك كرده ، و محرمات را به جا خواهد آورد، بخلافكسى كه معتقد بوده و مسلمان و مومن باشد و گاهى معصيتى را انجام دهد و احيانا گناهى رامرتكب شود. شكى نيست در اين كه كفر بوسيله تو تحقق مى يابد، زيرا آدمى با دلش است كه مومن ومسلمان و مشرك و كافر مى شود و دليل بر اين مطلب زياد است . آيات كفر 1- آيات ، چنان كه خداوند فرموده : براستى كه خداوند نمى آمرزد كه به او شرك آوردهشود و ماسواى آن را خواهد بخشيد، براى هر كه بخواهد و هر كه به خدا شرك آورد علىالتحقيق به خدا گناه بزرگى را نسبت داده . (340) قلب : اتفاقا اين آيه تو را رسوا مى سازد، زيرا مى فرمايد: هر كه شرك به خدا آورد،نسبت گناه بزرگى به خدا داده ، آيا من افتراء از مختصات توست و يا از ويژگى هاى مناست ؟ چرا مطالعه نكرده حرف مى زنى . زبان : آيه مى گويد: هر كه شرك آورد افتراء مى بندد، پساول بايد شرك باشد تا افتراء تصور گردد، و اگر تنها همين آيه بود مى توانستيمبگوييم ، حق با شماست ولى بعد از آن كه ما به سوره بقره آيه 6 - 7 وآل عمران آيه 151 و امثال آن مراجعه كرده اين موضوع را بطور واضح مشاهده خواهيم كردكه : خداوند بوسيله شرك دلهاى آنها را از كار انداخته و به آنها مهر مى زند، يا رعب وترس در آنها مى اندازد (341) و اين نيست مگر آن كه شرك و كفر از ناحيه تو صورتگيرد. قلب : كم لطفى مى فرمائيد، زيرا آن چه استفاده مى شود اين كار در نتيجه كفر و شركاست ، اما آيا آنها بوسيله من انجام مى گيرد، يا غير من ؟ معلوم نمى شود، ولى از بعضىآيات نتيجه بعكس گرفته مى شود يعنى ثابت است كه كفر از ناحيه تو مى باشد. زبان : از ناحيه من ؟ قلب : آرى از ناحيه تو، زيرا اغلب آيات كفر را بسبب تكذيب آيات بيان فرموده و شكىنيست در اين كه تكذيب از ناحيه تست . و ديگر آن ؟ در سوره نساء چنين دارد: براستى كسانى كه به خدا و پيامبران او كافرشده اند، و اراده دارند كه ميان خدا و پيامبرانش تفرقه انداخته ، و مى گويند: ما بهبعضى ايمان آورده و به بعضى ديگر كافريم ، و چنين قصد دارند كه در بين آن راهى رااتخاذ كنند در حقيقت كافر هستند، و براى كفار عذابى خوار كننده مهيا ساخته ايم . (342) زبان : خوبست از اين بحث صرف نظر كرده به موضوع ديگر بپردازيم ، چون اگرشما امثال اين آيات را مطالعه كنيد خواهيد ديد،اول كفر را نسبت داده ، آن گاه تكذيب آيات را بيان داشته (343) و با اينقبيل آيات نمى توانيد اثبات كنيد كه كفر بوسيله من اجراء مى گردد. قلب : شكى نيست در اين كه تكذيب آيات موجب كفر خواهد گرديد، بعلاوه خوانده غير خدارا چه مى گوئيد، وقتى خداوند مومنين را معرفى مى كند چنين مى فرمايد: و كسانى كه باخدا غير او را خدا نمى خوانند. (344) زبان :اين قبيل آيات نيز ثابت نمى كند كه كفر با اينعمل تحقق مى يابد، بلكه خداوند حالات كفار و مومنين را بيان داشته كه مومنين تنها خدا رامى خوانند، ولى آنهائى كه كافرند با پروردگار يكتا خداى ديگرى را هم مى خوانند. روايات كفر 2- روايات ؛ بر فرض اگر ما نتوانيم بوسيله آيات ثابت كنيم كه كفر از طريق شماصادر مى شود، اما اين مطلب بطور كامل از روايات استفاده مى شود چنان كه از موسى بنجعفر (ع ) از رسول خدا (ص ) روايت شده : تزلزل و ريب كفر است . (345) و از امام صادق (ع ) نقل گرديده : ريشه هاى كفر سه چيز است : حرص ، استكبار، حسد.(346) و از پيامبر گرامى اسلام (ص ) روايت شده : اركان كفر چهار تاست : رغبت (در دنيا و حرص بر آن )، ترس (از مردن يا از دست دادن دنيا يا از فقر يا از گفتارمردم و مانند آن )، راضى نبودن به قضاى الهى ، غضب و خشم . (347) و از حضرت على (ع ) نقل گرديده : كفر بر چهار پايه نهاده شده : فسق ، غلوة ، شك ،شبهه . (348) قلب : ممكن است بفرمائيد چگونه با اينها عليه مناستدلال مى كنيد؟ زبان : استدلال به اينها روشن است ، زيرا اصول كفر و اركان آن كلا قلبى هستند،بنابراين ، مبدا كفر در وجود شما مى باشد، بعلاوه در بحث توحيد ثابت گرديده كهتوحيد بر پنج قسم است : 1- توحيد در ذات 2- توحيد در صفات 3- توحيد درافعال 4- توحيد در اطاعت 5-توحيد در مقام عبادت . همه انواع توحيد قلبى بوده ، و ضد آن ، (شرك ) هم قلبى است ، و در بحث نفاق همثابت شد: نفاق كه يك قسم از كفر است در تو واقع خواهد شد. ارتداد و اقسام آن قلب : لطفا ممكن است بفرمائيد ارتداد كه يك قسم از كفر است بوسيله من انجام مى گيرد يابوسيله تو؟ زبان : البته بوسيله تو تحقق مى يابد، ولى بفرمائيد كه چگونه ارتداد يك قسم ازكفر است ؟ قلب : شما بكتب فقهاء كه از جمله آنها عروة الوثقى است مراجعه كنيد، در آن جا خواهيد ديدكه هشتم از نجاسات را كافر بحساب آورده آنگاه مى فرمايد: حتى المرتد بقسميه :مرتد، هر كدام از دو قسمش كه باشد، كافر است . زبان : دو قسم مرتد كدام است ؟ قلب : مرتد كسى است كه از اسلام بيرون رفته و كفر را برگزيند و بر دو قسم است :فطرى و ملى ، فرى آنست كه يكى از دو پدر و مادر او درحال انعقاد نطفه اش مسلمان باشد، آن گاه بعد از بلوغش اسلام را اظهار كند و سپس از آنبيرون رفته و داخل كفر گردد، و مرتد ملى : كسى است كه پدر و مادرش درحال انعقاد نطفه اش كافر باشند، آنگاه بعد از بلوغ اظهار كافر كند سپس مسلمان گرددبعد به كفر باز گردد. (349) زبان : ممكن است حكم آن را هم بيان كنيد؟ قلب : البته !حكم او در همان كتابها بيان شده ، ولى اجمالا بايد دانست كه كفر بعد ازاسلام كه قسم اول باشد مشكل است ، زيرا اگر مرد باشد، زن او از او جدا مى شود ونكاحشان به هم مى خورد و نيازى به طلاق هم ندارد، واموال او تقسيم مى گردد و خودش نيز بايد كشته شود. (350) زبان : از بيان شما معلوم مى شود كه ارتداد بوسيله من انجام مى گيرد؟ قلب : شكى نيست در اين كه تزلزل و شك و شبهه و انكار توسط من انجام مى گيرد ولىترديدى هم نيست در اين كه اظهار كفر و انكار اسلام ، بسبب تو تحقق مى يابد و تا ازتو كلامى با شرائطش صادر نگردد، انسان بيچاره به اين امور مبتلا نخواهد گرديد. زبان : از من ؟! قلب : آرى از تو!توئى كه در وقت سركشى و طغيان ، و اسيرى نفس و هوا، و مستى دنيا وجاه و پست و مقام ، و عقب ماندگى و محروميت از خواهشها، دست به جنايتها زده عليه اسلامشعار داده و كفر را ترويج مى كنى ، توئى كه در وقت شدت بيمارى و در موقع سختى ودر حال فقر و بيچارگى و در هنگام تهيدستى و گرفتارى و در زمان نياز و ضرورت ،به مقدسات بد و بيراه گفته و سخنان كفرآميزى مى گوئى ، و حتى در وقت گشايش وراحتى چنين مى گوئى : اگر فلانى نبود من نابود شده بودم ، و يا اگر فلان شخص دركارم مداخله نمى كرد من بفلان چيز گرفتار مى شدم ، و اگر آقاى فلانى نبود زن و بچهام بيكس مى شدند. زبان : مگر گفتن چنين عبارتهائى ممنوع است ؟ قلب : البته كه ممنوع است گر چه آدمى مرتد نشود ولى چنان كه از امام صادق (ع ) درتفسير اين آيه : و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون . (351) نقل شده كه فرمود: شرك ، اينست كه انسان بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك مى شدم، و اگر فلانى نبود من به چه و چه مبتلا مى گرديدم ، عيالم تباه مى شد (352) نقل شده كه فرمود: شرك ، اينست كه انسان بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك مى شدم، و اگر فلانى نبود من به چه و چه مبتلا مى گرديدم ، عيالم تباه مى شد زبان : معلوم مى شود من بايد خيلى حواسم جمع باشد، زيرا بسيارى از ماها به چنينجملاتى مبتلا بوده و از اين قبيل كلمات به زبان جارى مى سازيم و احيانا ممكن به خدانيز توهين كنيم . وقتى عصبانى مى شويم بى اختيار به همه كائنات بد گفته و كافرمى شويم . قلب : البته اگر انسان در حال عصبانيت نعوذبالله به خداى بزرگ توهينى كرد كافرنمى شود، زيرا يكى از شرائط ارتداد و حصول كفر، سب كردن خدا و انكار اوست درحال اختيار، و اما در حال غضب و در حالات غير اختيارى موجب ارتداد نمى گردد. (353) گر چه آدمى بايد خيلى سعى كند عصبانى نشود، زيرا آنهم ضرر بسيار دارد. چشم : شما جلسه را به خودتان اختصاص داده به ديگرى اجازه سخن نمى دهيد! قلب : بفرمائيد جلسه در اختيار شما!آيا من نبايد از خود دفاع كنم ؟ چشم : چرا!اما نه باين اندازه . قلب : از حالا به بعد شما بفرمائيد. چشم : آيا انكار رهبرى و امامت حضرت مولى الموحدين اميرالمومنين على بن ابيطالب (ع ) ازگفتن مثلا اين جمله : اگر فلانى نبود من هلاك مى شدم كمتر است ؟ زبان : اين چه ربطى به ما دارد؟ چشم : خيلى هم به شما ربط دارد؛ زيرا انكار امامت و جانستيى آن حضرت - كه بطور مسلماز جانب پرودگار است و پيامبر بزرگ اسلام تنها مامور ابلاغ بوده چنان كه از آيه 3 و67 سوره مائده استفاده مى شود- توسط دوست ما (قلب ) تحقق يافته و بوسيله تو روشنمى گردد. زبان : بر فرض به ما مرتبط باشد، اما انكار امامت على (ع ) چگونه كمتر از گفتن جملهمزبور نيست ؟ و چطور موجب كفر در قيامت مى شود؟ امامت على (ع ) چشم : جاى بحث درباره اينگونه مطالب ، كتب عقائد است (354) ولى چاره اى نيست - ماهم فى الجمله در اين رابطه سخنى گفته و از بعضى اسرار پرده برداشته و بگوئيم : شكى نيست در اين كه خداوند حكيم بشر را از اول خلقت تا قيامت بدون هادى ، نگذاشته ونمى گذارد، زيرا بشر در كمال عجز و ناتوانى بوده و مجهولاتش در برابر معلوماتخود، چون قطره در مقابل اقيانوسها مى باشد، از طرفى در رسيدن بهكمال و سعادت دنيا و آخرت نيازمند به رهبر كامل و جامع وعادل و عالم به تمام معنى مى باشد (ما نمونه خيلى روشنش را در انقلاب مقدس و پر ثمرخود مشاهده مى كنيم كه چگونه تمام زمامداران ، دولتمردان ، جامعه مدرسين ، قضات ونمايندگان ، دست نياز به جانب رهبر كبير انقلاب دراز كرده ، پيوسته براى گشايشامور مهم نزد وى مى روند تا از علم و كمال و تجربه و رهنمودهاى معظم له الهام گيرند وبدون ترديد با رهنمودهاى اوست كه مى توانند به راه صحيح خود ادامه داده و سعادت ملتاسلام را دريابند) و ما مى دانيم كه اين موضوع تا زمان پيامبر ختمى مرتبى (ص ) تحققيافته و كسى در آن شبهه ندارد. اما بعد از آن حضرت ، امر دائر است بين اين كه خداوندحكيم ميان بندگان خود فرقى گذاشته - تا آن زمان نسبت به مردم لطف داشته آنها را بىسر پرست ننهاده ، در هر قرن و زمانى رهبرى جامع همچون پيمبران و جانشينان آنهابرانگيخته ، نعمت هاى خود را درباره بندگانش تمام نموده ، اما بعد از آن حضرت ، لطفخود را بريده بندگان را بى سر پرست گذاشته ، نعمت امامت و ولايت و رهبرى را ناقصبگذارده و يا آن كه حكمت و لطف و احسان و عدلش نسبت به بندگان خود تفاوتى نكردهآنان را همچون گذشته توسط سفراء مخصوص رهبرى نموده ، و خلفائى تا قيامت ازسوى خود رد زمين مقرر فرموده باشد. پرواضح است كه قسم اول ، با علم و حكمت وعدل الهى درست در نيامده و بايد شق ثانى باشد، يعنى پروردگار لطيف و حكيم تا قيامتبندگان خويش را بدون امام و رهبر نخواهد گذاشت و همچون پيامبران آنها را از بندگانخود برگزيده و توسط آخرين سفير كامل و جامع خود، حضرت خاتم الانبياء (ص ) آنان رابه جامعه معرفى نموده تا مردم را به اين امر مهم و وظيفه خطير آشنا سازد و چنان كه دركتب مربوط به علم كلام ، مفصلا بحث شده ، آن بزرگوار حضرت امير المومنين على (ع ) رادر روز عيد غدير خم به امر الهى به مردم معرفى نمود؛ اين مطلب را شيعه و سنىقبول داشته ، و همه در كتب خود آن را نوشته اند، و در جاهاى ديگر نيز معرفى آن حضرتتكرار گشته و بالاخره در وقت وفات هم مهاجرين را جمع نموده بعد از مذاكراتى فرمود: هر كه ايمان به من دارد و مرا به نبوت تصديق كرده و اعتراف نموده كه منرسول خدايم ؛ من او را به ولايت و رهبرى على بن ابيطالب و پيروى از او و تصديق او،وصيت مى نمايم ، چو: ولايت او، ولايت من و ولايت پروردگار من است ؛ همانا من به شمارساندم ، بايد كسى كه در اينجاست به آن كه در اين جا نيست برساند كه على بنابيطالب علم است ؛ هر كه - در اين امر كوتاهى نمايد و يا تقصير كند به ضلالتگرائيده و هر كه جلو افتد به سوى آتش قدم نهاده و هر كه عقب بماند و راست گرا شودبه هلاكت رسيده و هر كه چب گرا گردد گشته و نيست توفيق من مگر از جانب خدا. آياشنيديد؟ همه گفتند: بلى . به همين جهت است كه ما مدعى هستيم كه انكار آن حضرت كمتر از گفتن اگر فلانى نبودعيال من از بين مى رفتند نبوده چه رسد باينكه خيلى بالاتر بلكهقابل مقايسه نباشند. زبان : بسيار از شما ممنونم ولى براى اثبات مدعاى خود بى تناسب نيست كه ببعض ادلهآن پرداخته ما را روشن تر سازيد، و بيان كنيد كه چگونه انكار موجب كفر مى شود گرچه در قيامت باشد. چشم : عرض كردم : محل بحث اين گونه امور كتب كلاميه و اعتقاديه است ، ولى بطوراختصار عرض مى كنم : آيات و روايات در امامت و رهبرى و جانشينى ائمه دوازده گانه فراوان وارد شده ، كهبعضى از آنها در كتاب (مناظره پدر و فرزند) نوشته شده و در اينجا به بعض رواياتديگر مى پردازيم : روايات امامت از امام صادق (ع ) نقل گرديده كه فرمود: براستى كه خداوند تبارك و تعالى ميان خود وخلقش على (ع ) را علم و نشانه قرار داده ، و ميان او و مخلوقش علم ديگرى نيست ، هر كه ازاو پيروى كرد مومن ، و هر كه او را انكار نمود كافر خواهد بود. و هر كه درباره او شكنمود مشرك است . (355) مالك جهنى است مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: سه دسته اند كه در روزقيامت خداوند با آنها سخن نگويد، و بسوى آنها نظر نيندازد، و آنها را پاك نسازد، وبراى آنهاست عذاب دردناك : كسى كه مدعى امامتى باشد كه از جانب خدا امامت او تاييدنشده ، و هر كه انكار كند امامى را كه امامت او از جانب خداىعزوجل باشد، و هر كه گمان كند بر اين كه براى آن دو (...) در اسلام حظ و نصيبى است(356) و از امام صادق (ع ) روايت شده : كه جبرئيل بر پيغمبر (ع ) فرود آمد و گفت : يا محمدسلام (يكى از نامها خداست ) بر تو سلام مى رساند و مى فرمايد: من آسمانهاى هفتگانه وآن چه را در آنهاست ، و زمينهاى هفتگانه و هر كه بر آنهاست آفريدم ، و من جائى رانيافريدم كه از ركن و مقام برتر باشد، و اگر اين كه بنده اى مرا از ابتداء خلقتآسمانها و زمين بخواند آنگاه مرا ملاقات كند، در حالى كه منكر ولايت و رهبرى على صلواتالله عليه باشد، او را بطور حتم در دوزخ برو خواهم انداخت . (357) عمار مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: هر كه بميرد و براى او امامى نباشدمرده است بمردن جاهليت كفر و شرك و ضلالت . (358) منصور بن حازم گويد از اين آيه از امام صادق (ع ) پرسيدم و ما هم بخارجين من النار؟حضرت فرمود: آنها دشمنان على هستند، هميشه در آتش بوده تا ابد و تا روزگارى هست .(359) روايات از اين قبيل بسيار است كه براى هر فرد منصفى در اتخاذ راه حق ، و ترك راهباطل كفايت مى كند. زبان : پس معلوم مى شود سرانجام كسانى كه حضرت على (ع ) را ترك گفته و ديگرانرا بر آن حضرت مقدم داشته اند، ببدى كشيده شده و بدبخت و بيچاره خواهند بود. چشم : البته چنين است ، در صورتى كه با علم و آگاهى چنين كارى را كرده باشند، ولىاگر از روى ناآگاهى بوده ، فريب دغلبازان ، و فريب كاران ، و فرصت طلبان ، وخدايان رياست و مقام را خورده باشند، بعد متنبه شده بينا گردند، و راه صحيح را براىخود انتخاب نموده ، از كجرويهاى سابق خارج شده ، به راه مستقيم قرار گيرند، بهترينحالات را خواهند داشت ، و نزد خداوند تبارك و تعالى محبوبيت خاصى پيدا خواهند نمود،خوشا بحال چنين افرادى كه بخود آمده در سرنوشت خود وفاميل و امت زمان خود تدبر و تفكر نموده ، خود و ديگران را از بدبختى ها نجات بخشيدهاز كفر باطنى بيرون آمده بعالم نور وارد گردند، باميد آن روزى كه همه مسلمين جر راهعلى بن ابيطالب (ع ) را براى خود انتخاب ننموده و تمام راههاى كج و معوج طاغوتى وشيطانى را ترك گويند. زبان : ممكن است در اين رابطه ما را بكتابهائى راهنمائى فرمائيد؟ چشم : كتابهائى كه در اين زمينه به عربى و فارسى نوشته شده بسيار است تا مانندكتاب بحار (قسمت امامت )، كتاب الغدير، شبهاى پيشاور،حقل اليقين فارسى و عربى ، عبقات ، دلال الصدق ، الفين علامه ، جلداول اصول كافى ، تلخيص الشافى ، كفايهة الموحدين ،فضائل الخمسة ، مدينة المعاجر، ينابيع المودة ، غاية المرام ، كفاية الموحدين ،فضائل الخمسة ، مدينة المعاجر، ينابيع المودة ، غاية المرام ، كفاية الخصام ، حديقةالشيعة ، كمال الدين و تمام السنعمة ، مناقب ابن مغازلى ، بصائر الدرجات ، تجريد وشرح آن ، اوائل المقالات ، انيس الاعلام و كتابهاى ديگر كه هر كدام از اينها به ننهائىروشنگر راه حق از باطل مى باشند. دست : اگر اجازه باشد من هم به زيان ديگر دوستمان قلب بپردازم . قلب : بفرمائيد،فعلا كه ما گرفتار شما شديم . ارزش نصيحت دست : گرفتارى ندارد، زيرا چنان كه رفيقمان (زبان ) فرمودند نم هدف ما از اين مناظره، عيب جوئى و گفتن عيوب ديگران نبوده ،بلكه نصيحت و ارشاد يكديگر است كه از وظائفمهم هر فرد مسلمان مى باشد، چنان كه امام صادق (ع ) ازرسول خدا (ص ) نقل كرده : براستى بالاترين مردم از نظر منزلت و مقام در روز قيامترونده ترين آنهاست در زمين براى نصيحت خلقش . (360) قلب : بفرمائيد؛ مزاح كردم . جبن و ترس دست : آرى يكى ديگر از زيانهاى تو براى همه ما، ترس و جبن است كه در تو راه پيدامى كند و سبب عقب ماندگى و تعطيلى بسيارى از احكام خداوند خواهد گرديد. قلب : در آيات و اخبار فراوان ديده مى شود كه از خوف و ترس مدح و ثنا گرديده استچطور شما از آن نكوهش مى كنيد؟ دست : آرى خوف بر دو قسم است : پسنديده و ناپسند، آن چه شما مى فرمائيد، خوفممدوح بوده و آن غير از جبن و ترس است ، البته خوف خشيت از مخالفت امر خدا نه تنهاناپسند نيست ، بلكه يكى از بالاترين وظائف انسانى و مبدا تمام سعادتهاست و بشربوسيله آن به كمال خواهد رسيد و تا چنان خوفى دردل آدمى حاصل نگردد انسان انسان نمى شود: فرمانبردار نخواهد شد. در صراط مستقيمالهى قرار نخواهد گرفت ؛ مردان خدا اسوهاى تاريخ ، معلمين بشر، رهبران بزرگ اليه ،پيمبران و امامان ، علما و دانشمندان ، از راه خوف و خشيت پروردگار به مقامات عالى رسيدهاند: گنهكاران نيز بدينوسيله از آلودگى نجات يافته اند. اما قسم دوم جبن و خوف - كه عبارت است از ترس از غير خدا، خوف از دشمن ، خوف از فقرو بيچارگى ، خوف از قتل و مگر و گرفتارى ، خوف اَ بدبختى زن و بچه بعد از مگر،خوف از تنهائى ، از جن ، از ميت ، از درنده ها و مانند آن - نه تنها ممدوح نبوده بلكه بسياربد و ناپسند است ، و در روايات نيز بر اين قسم اشاره شده ، چنان كه از حضرت على (ع) نقل شده : از جبن دورى نمائيد كه آن عار و منقصت است . (361) و نيز نقل شده كه فرمود: در مشورت خود، ترسو را شريك مگردان ، تو را از كارتناتوان كرده ، و بر تو چيزى را كه بزرگ نيست بزرگ جلوه مى دهد. (362) و از امام صادق (ع ) از پدر بزرگوارش نقل گرديده : كه فرمود: ايمان نياورد مردى كهدر او بخل ، حسد و ترس وجود دارد، و شخص مومن ، ترسو، حريص وبخيل نيست . (363) و اين قسم همان ترسى است كه خداوند پيمبران خود را درمقابل ابر قدرتها و طاغوتهاى رمان و فراعنه بر حذر داشته ، و آنان را به پيروزى وغلبه مژده داده است . (364) و خداوند بزرگ و منان ، بندگان مومن خود را چنين ستايش فرموده و بيان داشته : پسكسانى كه رهنمودهاى مرا پيروى كنند، خوف و ترسى بر آنها نبوده و اندوهگين نخواهندبود. (365) و مى توان از مصاديق روشن ترس از غير خدا را ريش تراشى بحساب آورد براى اين كهفراوان ديده شده وقتى ما به كسى كه ريش خود را تراشيده بر خورد نموده او را نهىمى كنيم ، مى گويد: و الله از ترس مردم است مردم ما را مسخره كرده يا مى گويند هر چهفتنه است در لابلاى همين ريش هاى قلابى است ؟ قلب : البته اگر كسى به دين خود عمل ننمايد و تنها ريش بگذارد مردم چنين قضاوتىخواهند نمود. دست : مردم حق چنين قضاوتى را ندارند، آرى كسى كه ريش مى گذاردلااقل به يك حكم خدا پابند است و ثانيا چراعمل ننمايد تا مردم چنين قضاوتى كنند، شخص مسلمان نبايد به بعضى احكام مومن باشد وبه بعضى ديگر غير مومن ، بلكه بايد به همه دستورات ارج نهاده وعمل نمايد. زبان : اتفاقا اين عمل مربوط به دست است نه به قلب . قلب : آفرين ! اينجا سخن حقى گفتى حالا بفرمائيد مگر تراشيدن ريش حرام است ؟ و آيابدينوسيله به انسان ضررى مى رسد؟ دست : ضرر آن را حتى كسانى كه كه متدين به دين اسلام نيستند نيز اعتراف دارند. قلب : ممكن است به بعضى از آنها اشاره كنيد؟ دست : آرى ، در كتابى مى خواندم (به نقل از روزنامهالعدل ، شماره 132، چاپ اسلامبول ) كه جماعتى در انگلستان تصميم گرفتند كه ازتراشيدن صورت ، با تيغ جلوگيرى كنند و در آن دوتمثال يكى ريش تراش و ديگريش صاحب محاسن بود در صاحب محاسن تمام زيبائى جمعو در ريش تراش جميع زشتى مصور بود. و از دكتر جرج و سجحان نقل كرد، كه كاركنان راه آهن ريشهاى خود را در زمستانتراشيدند، همه دچار دندان درد شده و عده زيادى به زكام مبتلا گرديدند كه دكترهادستاور دادند همگى ريش بگذارند. قلب : آيا در قرآن دليلى بر حرمت آن وجود دارد؟ دست : آيا در قرآن دليلى بر حرمت آن وجود دارد؟ دست : قرآن جامع تمام احكام است ، اما نه براى هر فردى ، زيرا قرآن ظاهرى دارد وباطنى و در قرآن احكام خدا چ اجمال ذكر شده و لذا شما تعداد ركعات نماز را در قرآننمى بينيد تمام مسائل مربوط به نماز و روزه و حج و زكات و خمس و... را نخواهيد ديد،حكم تراشيدن ريش هم از آن قبيل است . و عيب بزرگى كه مى توان از جامعه مسلمين گرفت اين است كه براى اثبات هر حكمى مىگويند: آيا در قرآن هست يا نه ؟ در صورتى كه ما بسيارى از احكام را از احاديث به دستمى آوريم و پيامبر بزرگ اسلام طبق نقل شيعه و سنى عترت را هم در كنار قرآن قرار دادهكه از نظر مدرك فقهى با هم تقاوت ندارند، يعنى حكم خدا چه از قرآن استفاده شود و چهاز راه روايات و لسان عترت ، حجت است و خوشبختانه موضوع حرمت تراشيدن ريش بعد ازاستفاده حكم آن از سيره متدينين و علماء و انبياء و ائمه هدى (ع ) بلكه از سيره عقلاء ودانشمندان اسلامى و غير اسلامى از قرآن و روايات هم استفاده مى شود هر چند جاى بحث آندر كتب فقهى است . اما از قرآن : و پيروى كن از ملت حنيف ابراهيم (366) كه در روايات و تفاسير چنينتفسير شده حنيفيه ده گانه كه پنج تاى آن در سرو پنج تا در بدن ؛ آن كه در سر استتراشيدن موى سر، گرفتن شارب ، رها كردن ريش ، مسواك ، وخلال و آن كه در بدن است : غسل جنابت ، طهارت بوسيله آب گرفتن ناخن ،زائل كردن مو از بدن ، ختنه ، و آنها تا قيامت نسخ نخواهد گرديد. (367) و نيز در سوره ديگر چنين فرموده : پس بطور حتم خلقت خدا را تغيير مى دهند. (368) اين آيه داستان شيطان را بيان مى كند كه مى گويد: من مردم را گمراه كرده آنها را امر مىكنم : گوشهاى چهار پايان را بريده و فرمان مى دهم كه خلقت خدا را تغيير دهند و شكىنيست در اين كه تراشيدن ريش كه رخصتى از جانب شارع مقدس اسلام نسبت با آن نيست ،تغيير خلقت خداست و از دستورات شيطان ، و عمل آن حرام است . و اما روايات بسيار است كه از باب نمونه روايتى است منسوب به پيامبر گرامى اسلام(ص ) شاربها را بزنيد و ريش ها را رها كنيد و به مجوس شبيه نشويد و فرمود: مجوسريشهاى خود را زده ، سبيل مى گذارند و اما ما شاربها را زده و ريشها را رها مى نمائيم واين است فطرت (369) و دين حنيف . و در توحيد مفضل دارد كه امام صادق (ع ) فرموده : روئيدن مو در صورت عزت مرد است كهاو را از مرز صباوت و كودكى و شباهت به زنان ، بيرون آورده است . (370) و در ملاقات پيغمبر اكرم (ص ) با مامورين عامل يمن كه ريشهاى خود را تراشيده بودند،ايشان فرمود: واى بر شما چه كسى شما را به اينعمل فرمان داده ؟ گفتند: ما را پروردگارمان (كسرى ) فرمان داده حضرت فرمود: اماپروردگار من ، مرا به گذاشتن ريش و زدن شارب فرمان داده است . (371) روايات در اين زمينه بسيار است كه اگر بخواهيممفصل درباره آن صحبت كنيم خود نيازمند به يك كتاب مستقلى است و شما مى توانيد بكتابزيبايى مردان مراجعه نمائيد. قلب : من هر چه فكر مى كنم ، زيانى كه شما در حق بنده تصور كرديد از زيانهائى كهدر وجود تو متصور است به مراتب پائين تر است . دست : بفرمائيد: استفاده مى كنيم . قلب : شما را روايت حضرت رضا (ع ) را كه درباره گناهان كبيرهنقل شده ، ديده ايد؟ دست : چطور؟ قمار و حرمت آن قلب : يكى از آن گناهان ، قمار است كه حرمت آن از قرآن و روايات و اجماع وعقل استفاده مى شود. دست : توضيح بيشترى بفرمائيد. قلب : در چندين جاى قرآن از قمار نكوهش شده مانند اين آيه : پيامبر از تو از بابت شرابو قمار سوال مى كنند، بگو: گناه بزرگى در آنهاست . (372) روايات متعددى هم در تفسير آيه مباركه : فاجتنبوا الرجس من (373) الاوثان نقل شده كه مراد از اوثان شطرنج است . (374) و اگر ما دليلى بر حرمت و بدى قمار كه يكى از اقسام آن شطرنج است ، بغير ازروايتى كه ابن ادريس در آخر كتاب سرائرنقل نموده ، نداشتيم ، ما را كفايت مى نمود. و آن روايت اين است : ابوبصير از مام صادق (ع )نقل مى كند كه حضرت فرمود: خريد و فروش شطرنج حرام است و خوردنپول آن سحت و نگهداشتنش كفر و بازى با آن شرك و سلام بر بازى كننده با آن ، معصيتو هلاك كننده بزرگى است ، و فرو برنده دست خود در آن مانند فرو برنده دست خود درگوشت خوك است ، نمازى براى او نبوده تا دست خود را از آن بشويد چنان كه آن را از مسكردن گوشت خوك مى شويد و نگاه كننده به آن مانند نگاه كننده به عورت مادرش مىباشد. (375) دست : ممكن است بفرمائيد چگونه عقل بر بدى آن حكم مى كند؟ قلب : پرواضح است ، چنان كه در قرآن هم خداوند به آن اشاره فرموده ، شيطان با اينعمل مى خواهد ميان بندگان خدا عداوت و دشمنى بيندازد و بطوركامل اين موضوع محسوس است كه قمار سبب عداوت خواهد شد، زيرا در هرحال يك طرف از بازيگران خشمناك گرديده و در صدد انتقامجوئى بر مى آيد و عقلا امكانندارد كسى ببازد و راضى باشد، بلكه خواهد كوشيد تا به هر وسيله شده تلافى كند،اگر مكرر ببازد خشم او بيشتر گشته ، سعى مى كند از هر راه كه شده طرف را بكوبد وچنان كه به تجربه ثابت گشته گاهى به شكستن و از دست دادن ناموس و فرزندكشيده شده ، آن گاه روشن خواهد شد كه پس از شكست فاحش در قمار و از دست دادن زن وفرزند سرانجام بكجا خواهد كشيد. دست : زيان ديگرى هم از آن در نظر داريد؟ قلب : شما انتظار زيان ديگرى را هم داريد؟ آرى ، زيانهاى بسيارى در جامعه به بارخواهد آورد، مانند: تنبلى ، بيكارى ، عياشى ، ولگردى ، مفتخورى ، از بين بردن امنيت ،زيادى سرقت ، مراحمت ، غفلت ، تلف كردن عمر، عقب ماندگى در تمام امور و ده ها ضرر وزيان فردى و اجتماعى ديگر كه از جمله آنهاست : تركتحصيل معيشت با زحمت و كسب و تجارت و زراعت ، كه در نزد خداى تبارك و تعالى محبوببوده و روايات بسيارى ، مبنى بر تشويق و ترغيب آن از پيامبر وآل او (ع ) وارد شده است . (376) دست : آيا قمار با غير شطرنج هم حرام است ؟ قلب : در قمار، فرقى ميان اقسام آن نبوده ، هر عملى كه به عنوان برد و باخت صورتگيرد، چه با شطرنج باشد غير آن ، حرام است ، تنها در تيراندازى و اسب دوانى ، اجازهداده شده و گرنه تمام اقسامش حرام است .
دست : شما فرموديد هر بازى كه در آن برد و باخت باشد حرام است ، بنابراين بازىكردن با آلات قمار بدون شرط اشكالى ندارد؟ قلب : بى اشكال هم نيست ؛ زيرا بسيارى از زيانها، مانند بيكارى ، تضييع وقت ، عقبماندگى ، دورى از خدا، و ده ها ضرر ديگر را در بر دارد، بعلاوه روايات همه راشامل مى شود و علماى بزرگ هم از آن نهى نموده اند اگر شمالااقل كتاب مكاسب محرمه را ديده باشيد، كه در تحرير الوسيله هم موجود است خواهيد ديدكه علماى اسلام شكستن آلات لهو را واجب دانسته اند، چنان كه ساختن و اجرت گرفتن براىآن و خريد و فروش آن را حرام كرده اند. (377) دست : بازى با غير آلات لهو چطور است ؟ قلب : در صورت برد و باخت بطور مسلم حرام است و اگر جهت مسابقه هوش باشد ياغرض عقلائى ديگر بر آن مترتب شود شايد جايز باشد، در هرحال هر كسى بايد از مرجع تقليد خود، تكليفش را بپرسد. دست : جدا كار، زار است ، زيرا چنين گناه بزرگى از من صادر مى شود و بسيار شده كهمن به چنين عمل ناپسندى مشغول بوده و با عملم زيانهاى خانمانسوزى به خود و ديگرانوارد مى سازم و تا بحال به زيان آن تا اين اندازه پى نبرده ، و راستى نمى دانستم كهدر رديف بت پرستى در قرآن آمده ، و اين همه زيانبار و منفور است ! قلب : آرى من مى دانستم كه گفتم زيان من از شما به مراتب پائين تر است ، البته اگربخواهم باز از زيانهاى شما بازگو كنم مى توانم . كم فروشى دست : بفرمائيد استفاده مى كنيم . قلب : يكى ديگر از زيانهاى تو، كم فروشى است كه آن هم از گناهان بزرگ بشمارآمده ، و بر حرمت آن ، هم قرآن دلالت دارد و هم روايات ، بلكه اجماع علما و عقلا نيز بربدى آن حكمفرماست . دست : ممكن است تفصيل بيشترى بدهيد؟ قلب : البته ! قرآن بغير از آياتى كه خداوند بزرگ از حالات انبياء با امت هاى خود درخصوص نهى از كم دادن در كيل و وزن بيان داشته ، يك سوره در اين زمينهنازل فرموده ، و در آن جا فرموده : واى بر كم فروشان !كسانى كه وقتى از مدرمتحويل مى گيردند، پيمانه را براى خود تمام و بيشتر گرفته و هنگامى كه براى مردمپيمانه و وزن مى كنند، كم مى دهند، آيا آنان گمان ندارند كه براى روز بزرگىبرانگيخته خواهند شد. (378) و از حضرت صادق (ع ) روايت شده كه فرمود:رسول خدا (ص ) فرموده : براستى كه در ميان شما دو خصلت است كه بوسيله آن دو امتهاى پيشين هلاك شدند، گفتند: آن دو چيست اىرسول خدا (ص )؟ فرمود: كيل و(379) وزن . و از رسول خدا (ص ) روايت شده هر گاه بعد از من زنا ظاهر گردد مرگ ناگهانى زيادشود، و چون در كيل و وزن كم داده شود خداوند تعالى آنها را به قحطى و كمبودى بگيرد،و زمانى كه از زكات جلوگيرى شود زمين همه بركات خود را از زراعت و ميوه و معادن منعنمايد، و هنگامى كه در قضا و حكم ها ستم نمايند بر ستم و عدوان همكارى كرده ، و چونپيمان شكنى شود خداوند بر آنها دشمنشان را مسلط فرمايد، و چون قطع رحم كننداموال در دست اشرار قرار خواهد گرفت ، و زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر ننمودهو پيروى از نيكان اهلبيت من نشود خداوند بر آنها اشرارشان را مسلط مى كند در اين حالتاست كه هر چه خوبان دعا كنند، دعاشان مستجاب نمى شود. (380) مرحوم مجلسى كه از اجلاء فن حديث و از مفاخر عالم تشيع و از ارزنده ترين علماى شيعه واز كم نظيرترين مححققين و محدثين و از بزرگان فقها و آيات الهى است ، در شرح روايتمزبور مى نويسد: مستجاب نشدن دعايشان بدينجهت است كه غضب ، محكم گشته و عذاب ،به حد لزوم رسيده ، و لذا شفاعت خليل الرحمن براى قوم لوط پذيرفته نگرديد. دست راستى كم فروشى كار بسيار بديست . قلب : مگر كسى در بدى آن شك دارد؟ مگر ممكن است فردى راضى شود كه جنس او را كم ،وزن يا كيل كرده و در وقت خريد به او كم دهند، آدم كم فروش بايد حساب خود را بكند كهدر عمر خود چقدر كم فروخته و تا چه اندازه زيادى گرفته و چقدر خود را بدبخت نمودهو چه اندازه مظالم عباد را به گردن گرفته ، چگونه روز قيامت از عهده آن بر مى آيد وتا چه اندازه كار را بر خود مشكل ساخته است . دست : پس تكليف چيست ؟ قلب : تكليف چنين فردى روشن است ، از اول بايد دست سالمى داشته باشد كه به اينعمل زشت و ناپسند دست دراز نكند و اگر مبتلا بوده ، بايد آن چه در ذمه دارد بهصاحبانش برساند و اگر مرده اند به وارثهاى آنها و اگر صاحبانش را نمى شناسدبه عنوان رد مظالم به مستحقين رد كند. دوست عزيز! اگر اجازه باشد به مناسبت كم فروشى به دوعمل ديگر تو نيز اشاره كنم ! دست : بفرمائيد. قلب : يكى مربوط به غش در معامله است كه باز بوسيله تو انجام مى گيرد و ديگرىاحتكار، كه هر دو از نظر اسلام و مسلمين عمل ناپسند و ضد اسلامى و انسانى مى باشند. گرانفروشى و بدى آن چشم : گرانفروشى را فراموش كرديد؟ قلب : آفرين !گرانفروشى هم از كارهاى ضد بشرى و ضد اسلامى است ؛ زيرا اينعمل مخالف برنامه هاى اسلام و اين كار ضد آئين مذهب تشيع و عملكرد امامان و پيشواياندينى ماست ، چنان كه از عماد بن عثمان نقل شده ؟ زمانى در مدينه قحطى آمد، بنحوى كهقدرتمند گندم را با جو مخلوط مى كرد، مقدارى از آن را مى خورد و مقدار ديگر را مىفروخت ، و در نزد امام صادق (ع ) گندم پاكيزه اى بود كهاول سال خريده بود، به يكى از غلامان خود گفت : براى ما جو بخر و آن را با اين گندممخلوط نما، يا آن را بفروش ، زيرا ما خوش نداريم كه چيز خوب بخوريم و مردم جنسپست بخورند. (381) و از امام صادق (ع ) روايت گرديده كه فرمود: برترين عملها سه چيز است : انصاف دادنمردم از جانب خود بنحوى كه به چيزى خوشنود نشوى مگر براى آنها خوشنود گردىمانند آن را، و برابرى تو با برادرت در مال ، و ياد خدا بر هر حالت نه : سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله به تنهائى ، بلكه وقتى بر تو چيزى از فرمانخدا وارد شد آن را بگيرى و هنگامى كه بر تو چيزى از نهى خداىعزوجل وارد گرديد آن را ترك نمائى . (382) آرى ، عمل بزرگان ما چنين است و برنامه هاى اسلامى چنان ، پس كسى كه بى انصافىكند مومن نيست و از جرگه مسلمين بيرون است و گرانفروشى جدا بى انصافى ، و خلافرويه اسلام و مسلمين بلكه عقلاى جهان است . احتكار چشم : تشكر مى كنم ببخشيد! قلب : خدا ببخشد، تذكر خوبى داديد، اما مساله احتكار، مرحوم شيخ حر عاملى كه ازبزرگان محدثين و از افتخارات عالم تشيع است ، در كتابوسائل يك باب مخصوص حرمت احتكار باز نموده و در آن جا رواياتىنقل مى كند كه از جمله آنهاست اين روايت : از امام صادق (ع ) نقل شده كه پيغمبر اكرم (ص ) فرمود: كسى كه از شهرى به شهرى ويا از مملكتى به مملكتى و يا از محلى به محل ديگر، ارزاق را جهت تجارت مى آورد، روزىداده شده و آن كه ارزاق را نگهدارى مى كند و و در اختيار مردم قرار نمى دهد ملعون است .(383) و از آن حضرت نيز نقل شده كه احتكار طعام نمى كند، مگر خطا كار (384) و از على (ع ) روايت گرديده كه آن حضرت از احتكار در شهرها نهى فرمود، آن گاه بيانداشتند كه احتكار نيست مگر در گندم ، جو، خرما، كشمش و روغن . (385) دست : پس در نگهدارى ساير اجناس احتكار صدق نمى كند؟ قلب : نه !چنان كه در تحرير الوسيله هم فتوى چنين است . (386) آرى احتكار در غير آنها بسيار بد، بويژه زمانى كه مردم به آن نيازمند باشند و بطورخلاصه بايد شخص محتكر بداند، عمل او بسيار ناپسند و زيان آور است ، و چنان چه ازپيامبر اكرم (ص ) رسيده است هركه بر مسلمين طعامى را احتكار كند خداوند او را به مرضجذام و افلاس تنبيه سازد. (387) غش در معامله و اما در معامله كه بوسيله تو آقاى دست صورت مى گيرد، از عملهاى بسيار ناپسند و ضدانسانى و اسلامى است و فقهاى بزرگ بر حرمت آن فتوى داده اند، چنان كه در تحريرالوسيله فرموده : غش حرام است بسبب آن چه در خريد و فروش پوشيده است ، مانند مخلوط كردن شير با آب ، و مخلوط نمودن جنسخوب با بد و مخلوط نمودن روغن حيوانى با پيه ، يا با روغن نباتى . (388) زبان : روايتى هم در اين زمينه مى باشد؟ قلب : روايات بسيار است كه از باب نمونه به يكى دو روايات اشاره مى نمايم . از حضرت رضا (ع ) از آباء گراميش نقل شده كه پيامبر اكرم (ص ) فرمودند: از ما نيستكس كه درباره مسلمانى غش كند، يا به او ضررى وارد سازد و يا با او مكر و حيله نمايد.(389) و از على (ع ) نقل شده كه فرمود، مومن به برادر خو غش نمى نمايد و خيانت نمى كند.(390) و از پيامبر گرامى اسلام (ص ) روايت شده كه فرمود: هر كه با مسلمانى در خريد وفروش غش نمايد، از ما نيست و در روز قيامت با يهود محشور خواهد شد، زيرا يهود خيانتكننده ترين خلقند براى مسلمين . (391) و نيز رواياتى وارد شده كه آدمى بايد آن چه براى خود دوست دارد براى ديگران دوستبدارد، و كراهت داشته باشد براى ديگران آن چه براى خود دشمن مى دارد، چنان كهنقل شده مردى اعرابى خدمت پيامبر اكرام (ص ) شرفياب گرديد عرضه داشت : يارسول الله !به من عملى ياد ده كه بوسيله آنداخل بهشت شوم ، حضرت فرمود: آن چه را كه دوست دارى از ناحيه مردم به سوى تو آيدبه جانب آنها روانه كن و آن چه را كه ناراحتى از اين كه از سوى مردم به جانب تو آيد درحق آنان روامدار. (392) اسراف و تبذير و حرمت آن دست : زيان ديگرى هم از من در نظر داريد؟ قلب : چه عرض كنم ! زيان امثال ما در جامعه بسيار است : از زيانهائى كه در وجودشماست ، مساله اسراف و تبذير است كه در قرآن مكرر از آن گفتگو شده و در آيات چندىچنين دارد: براستى كه خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد. (393) پرواضح است : كسى كه خداوند او را دوست نداشته باشد، از رحمت پروردگار دور بودهو مورد غضب الهى خواهد گرديد و شايد به همين جهت باشد كه از گناهان كبيره بشمار آمدهاست . دست : ممكن است معناى اسراف و تبذير را بيان كنيد؟ قلب : اسراف يعنى زياده از حد خرج كردن و زياده روى نمودن ، و تبذير هم به همينمعناست و يا بمعناى بيهوده خرج نمودن است . (394) دست : آيا اسراف فقط در حق من تصور مى شود ياشامل غير من هم خواهد بود؟ قلب آرى تنها در حق تو متصور است . دست : خيال مى كنم اشتباه كنيد، زيرا اگر در آيات قرآن بنگريد اسراف را تنها دراموال كه بوسيله من انجام مى گيرد نخواهيد ديد، بلكه در غيراموال نيز مشاهده مى شود كه شامل شما هم خواهد گرديد. قلب : چطور؟ واضح تر بيان كنيد. دست : شما اگر آيه 127 سوره طه ، و آيه 53 سوره زمر، و آيه 147 سوره نساء، ومانند آن را ملاحظه كنيد، خواهيد ديد كه يك نوع اسراف ، اسراف دراموال است ، ولى اقسام ديگرش ، تجاوز از حد در فرمان خداست و لذا راغب اصفهانى هموقتى اسراف را معنى مى كند چنين بيانى دارد: اشراف تجاوز از حد است در هر كارى كهانسان انجام مى دهد. (395) و در روايات هم همين مضمون را خواهيد ديد و يا در دعاها كه از آن تعبير به اسراف برنفس مى شود و فقيه بزرگ مرحوم نراقى هم در كتاب عوائد يك باب در خصوص اسرافباز نموده و آن را به چند قسم تقسيم نموده است . قلب : فرمايش جنابعالى صحيح است ، ولى آن چه از اخبار و از آيات در موضوع اسرافو تبذير ديده مى شود در اموالى است كه بوسيله جناب شما انجام مى گيرد ملاحظه كنيدحضرت على (ع ) مى فرمايد: زشت ترين بخشش ، اسراف است (396) و يا آن كهفرموده : عيب سخاوت ، اسراف است . (397) مرحوم راوندى كه از بزرگان علما و اهل حديث است از امام صادقنقل مى كند، كه چهار دسته هستند كه دعايشان مستجاب نمى گردد، مردى كه در خانهنشسته و مى گويد: بارالها به من روزى ده ! خداوند به او پيام مى دهد: مگر من تو را بهرفتن دنبال روزى امر نكردم ؟ و مردى كه از دست زنش مى نالد، خداوند مى فرمايد آيا اختيار او را به دست تو قرارندادم ؟ و مردى كه مالدار است و آن را تباه مى سازد و در عينحال مى گويد: خدايا مرا روزى بده ! خداوند به او مى فرمايد: آيا تو را امر به ميانهروى نكردم ؟ آيا تو را به عدم فساد فرمان ندادم ؟ آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود كهدر حالات عباالرحمن مى باشد كه داراى اين خصوصياتند: با تواضع روى زمين مىروند، با افراد نادان با بزرگوارى برخورد مى نمايند. شبها را با سجده به روز مىآورند، از خداى خود مصونيت از عذاب را طلب مى كنند، بلكه در انفاق ، طريقهاعتدال را مراعات مى نمايند (398) و نيز مردى كهپول را بدون شاهد قرض ، دهد خداوند مى فرمايد، آيا من تو را به گرفتن شاهد وگواه فرمان ندادم (399) و در كافى از امام صادق (ع ) نقل مى كند كه حضرت در شرح آيه بالا و الذين اذاانفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا و كان بين ذلك قواما چنين عملى را انجام داد: يك مشت سنگريزه را برداشت ، آن را محكم در دست گرفت كه از آن چيزى نريخت ، آنگاه فرمود: ايناقتارى (بخل ) است كه خداوند در كتابش نقل فرموده ، سپس چنگى ديگر از آن برداشت ، ودست را باز كرده كه همه اش ريخت ، بعد فرمود: اين است اسراف ، پس قبضه ديگرى ازآن برداشت ، قسمتى از آن را ريخت و قسمتى ديگر را نگه داشت ، و فرمود: اين است قوام(400)(طريقه اعتدال ) و از آن بزرگوار نيز نقل گرديده است : براستى ميانه روى امرى است كه خداوند آن رادوست داشته و اسراف امرى است كه پروردگار آن را دشمن مى دارد. (401) و نيز آن بزرگوار از پيامبر گرامى اسلامى (ص ) روايت فرموده : هركه در زندگانيشميانه روى را مراعات نمايد، خداوند او را روزى دهد و هركه زياده روى كند، پروردگار اورا محروم سازد. (402) دوست عزيز!از اين روايات شما استفاده نمى كنيد كه از آنها، اسراف دراموال اراده شده كه عامل آن هم شما مى باشى ؟ دست : بنده هم كه نخواستم منكر آن شوم ، خواستم بفهمانم كه اسراف تنها دراموال نيست ، بلكه در مطلق تجاوز از حد است كه اثبات هم نمودم . قلب : من هم كه قبول كردم ؛ ولى خواستم بفهمانم كه لفظ اسراف دراموال مشهورتر است ، و لذا در آيات و روايات اغلب دراموال به كار برده شده و در اذهان عامه مردم هم وقتى از اسراف صحبت مى شود، ذهن بهطرف زياده روى و خرجهاى بيهوده در زندگىميل مى كند. مثلا وقتى مى گويند: پادشاه مسرفى است ، يا ثروتمند مبذرى است ، يا با اسرافبركت كم مى گردد، چنان كه از امام صادق (ع ) هم به همين مضمون روايت شده (403) و يا آن چه در اصلاح بدن بكار برده مى شود اسراف نيست ، چنان كه از همان بزرگوارنقل شده كه فرمود: در آن چه بدن با آن اصلاح مى شود، اسراف نيست ، پس اسراف درآن چيزيست كه مال را تباه سازد و براى بدن مضر باشد (404) و آيا آن كه اگر گفته شود: چه بسا فقيرى كه از ثروتمندى اسرافكننده تر باشد،براى آن كه گاهى ممكن است غنى به اندازه خرج كند، ولى فقير بيهوده و بيش از حد چنانكه به همين معنى هم از امام صادق (ع ) روايت شده (405) آيا فكر به كجا مى رود، آياجز به نفقه در اموال ؟ پس آقاى دست بايد مواظب خود بوده ، بااعمال زشت خود معذب نگردى و ما را هم معذب نسازى ، در نفقات و مخارج خود تجديد نظركنى مالى كه خداوند مهربان به تو داده به اندازه در مصرف صحيح خرج كنى ،لباسى كه مى خرى ، ماشينى كه تهيه مى كنى ، خانه اى كه براى خودت انتخاب مىنمائى ، لوازمات زندگى كه فراهم مى آورى ، طبق شان و فراخورحال و كارت باشد و متوجه باشى لباسى كه براى حفظ آبرو تهيه كردى ميان خانه ودر موقع كار و اوقات غير مناسب نپوشى كه در روايت دارد خود آن اسراف است و به حدىاسراف در كار تو ديده مى شود كه در روايت امام صادق (ع ) دور انداختن هسته خرما، چونممكن است از آن استفاده گردد، بلكه ريختن باقيمانده آبى كه انسان از آن خورده اسراف ،بشمار آمده و از آن نهى گرديده است . (406) سيگار و نظائر آن و همچنين بايد بيدار باشى و پولى را كه با زحمت به دست مى آورى ، در طريق نامشروعو راه بد و غير صحيح مانند: سيگار، چپق ، قليان و پيپ انواع مسكرات وافيون و حشيش و بنگ و هروئين و گردها و كارهاى زشت ديگرى كه هرفردى به تشخيص فكر و وجدان و عقل خود تا اندازه اى مى تواند بدى آن را بداند بهكار نبرى . دست : اين امورى كه متوجه من ساختى ، كار من نيست ، اغلب آنها از كارهاى دهان و بينى وساير اندامهاست . پا: كارهائى كه مربوط به شماست چه ربطى به اندامها دارد؟ دست : اگر خود شما به راه نيفتى ، اگر بهدنبال عياشى و تفريحات ناسالم و ده ها راه نامشروع ديگر نروى ، كجا آن امور تحقق مىيابد. پا: دست شما درد نكند! سيگار كشيدن و امثال آن چه ربطى به من دارد، امكان دارد كسىدرب مغازه و يا پشت ميز اداره ، يا در منزل نشسته باشد و رفقائى نااهل او را به سيگار يا ترياك يا ساير امور خلافعقل و شرع معتاد سازند. دست : مگر سيگار و امثال آن چه بدى دارد كه شما اينچنين جدى سخن مى گوئى و آن را راهغير عقلائى به حساب مى آورى ؟ قلب : جواب شما با من است ، آقاى دست !همين سيگارى كه به نظر شما خيلى كار خوبىبه نظر مى آيد، روزى در تهران به مطب يكى از دكترهاى متخصص ريه ، رفته بودم ،يك فردى وارد شد، در دست او سيگارى بود، آقاى دكتر دست دراز كرد، سيگار او راگرفت و تمام پاكت سيگار را زير پا گذاشت و آن را از بين برد سپس گفت : شما ديگرچرا؟ چرا علما و آيات و مراجع آن را تحريم نمى كنند؟ سپس گفت : اگر علما ضرر سيگاررا آن اندازه كه من مى دانم مى دانستند، فتوى به حرمت آن مى دادند. دست : تا به حال كه علما فتوى به حرمت آن نداده اند. قلب : اگر فتوا هم نداده باشند به عنوان حكم ثانوى بطور مسلم حرام خواهد شد و آندرجائى است كه هم براى خود ضرر جانى قابل توجهى داشته باشد و هم باعث اذيتمسلمين شود، زيرا فتواى همه علما، حرمت ايذاء برادر دينى است و شكى نيست در اين كه درمجامع عمومى مانند: مساجد، مجالس مذهبى ، مدارس ،محل درس و... كشيدن سيگار موجب اذيت ديگران است ، بغير از آن كه تفريطمال و جان خواهد بود و گاهى امكان دارد خسارات جانى و مالى فراوانى را به بار آورد. يادم نمى رود كه روزى يك مينى بوس در اثر آتش يك سيگار، آتش گرفت ، حدود دوازدهنفر جزغاله شدند و بقيه مجروح و معلوم گشتند. و گاه شده يك ته سيگار، بازارى را به آتش كشيده و اگر فرضا، براى آن ضررى درنظر نگيريم ، جز اين كه در هر سالى ميلياردها تومان در اين راه مصرف مى شود، دربدى آن كفايت مى كند و راستى اگر هر فردى مخارج يك عمر سيگار خود را به حسابآورد، مى بيند كه در يك عمر پول يك آپارتمان و يك باب خانه را مصرف كرده ، و شايدهمان آقاى سيگارى در تمام عمر مستاجر هم باشد، كه اگر سيگارى نبود، بهترين خانه رابراى خود تهيه مى كرد. ريه : بنده كه نسبت به خودم از دوست خود (دست ) راضى نيستم ، زيرا پروردگار حكيممرا آفريده ، ادامه حيات انسان به من بستگى دارد، زيرا كوچكترين وقفه در من ، باعث مرگآدمى خواهد شد. قلب : آرى چنين است ، زيرا من و شما همسايه بوده و از نقش يكديگر مطلعيم ، آرى من مىدانم كه تنفس چگونه انجام مى گيرد، و اعضاى آن يعنى بينى ، حلق ، حنجره ، ناى ،نايژه ها و ششها كه شما باشيد تا چه اندازه ظريف مى باشند. ريه : آرى دوست ما (دست ) نمى داند كه من از حفره هاى زياد تو در توتشكيل يافته ام و پرده هاى ظريف و نازكى آنها را از هم جدا مى سازد. ايشان نمى دانند كه بشر بوسيله من در هر شبانه روز، بطور متوسط يازده متر مكعب هواىآزاد لازم دارد. و بايد آن اندازه هوا صاف باشد كه اطباء تنفس از راه بينى را بهتر از تنفس از راه دهاندانسته اند، چون در ميان بينى موهائى وجود دارد كه كثافت هوا را گرفته آن را تصفيهكرده تحويل من مى دهد. خونهائى كه بوسيله شما (قلب ) به تمام نقاط بدن مى رسد، گاهى براى سوختسلولها، خون مواد اكسيژنى را از دست داده ، با مواد كربنى به سوى من با رنگى تيرهحركت كرده ، همنشين هواى صاف مى شود، ماده سمى خود را به هوا سپرده و اكسيژن كسب مىكند و مجددا به سوى شما حركت كرده عمل اوليه را انجام مى دهد. با اين حال متاسفانه مرا با سيگار و يا دودهاى ديگر افسرده كرده ، حفره ها، و پرده هاىبسيار ظريف مرا با كثافت دود آلوده مى نمايند و من چنين خيانت و جنايتى را نمى بينم مگراز راه دوست نادان خود (دست ) كه گاهى سيگار را با سيگار روشن كرده گويا با من ضداست و مرا مخلوق خدا نمى داند. دست : اميدوارم كه من همت گمارم ، اين مل زشت و ضدعقل و بهداشت و زهد و ورع و پاكى و اقتصاد را ترك گفته ، راستى بيدار شوم . قلب : آرى عزيزم ! راستى كشيدن سيگار كار بد وعمل لغو و بيهوده اى است و چنان كه قبلا گفته شد گاهى هم حرام خواهد شد و اگر كسىميزان صحيح آن را بخواهد، بايد فكر كند راستى آيا اينعمل الهى است يا شيطانى ؟ يادم نمى رود يكى از علماى بزرگ قم از اساتيد درس خارج مرض سرطان گرفتدكترهاى متخصص كه براى مداواى او آمدند، مرض او را از بسيار كشيدن سيگار تشخيصدادند و لذا او را از كشيدن سيگار منع نمودند معظم له نيز آن را ترك نمود (آرى آن مرد،بزرگ از اول تشخيص ضرر فاحش نداده و گرنه از ابتداء سيگار نمى كشيد) پسسزاوار است دوستمان (دست ) بسوى آن دست دراز نكرده در حفظ و حراست خود و ديگرانكوشا باشد. چشم : سخن در موضوع سيگار كفايت كره به زيانهاى ديگر دست بپردازيد. دست : سرزنش ما بس است !آخر خوبست شما هم به گناه سرزنش پى برده ، عيوب خود راهم مشاهده كنيد آيا به روايت امام باقر (ع ) برخورد نكرده ايد كه از پيامبر بزرگ اسلام(ص ) روايت كرده : از نشانه هاى معيوب بودن انسان همين بس كه از مردم ببيند آن چه راكه درباره خود نمى بيند و مردم را به چيزى تعبير و سرزنش نمايد كه خود توانائىترك آن را ندارد و آن كه همنشين خود را آزار دهد به چيزى كه فائده اى او را نمى بخشد.(407) چشم : عزيزم !بنا نبود ما كسى را سرزنش كنيم ، اين جلسه براى راهنمائى يكديگر است، اميد آنست ؟ بعد از پى بردن به عيب خويش آن را ترك كرده ، خويشتن را اصلاح نمائيم، حال بفرمائيد گناه سرزنش چيست ؟ آن گاه شما هم مجازيد اگر در وجود ما عيبى مى بينيدتذكر دهيد. گناه تعيير و سرزنش دست : از امام صادق (ع ) روايت شده : هر كه مومنى را سرزنش نمايد خداوند او را در دنيا وآخرت سرزنش كند. (408) از حضرت امام صادق (ع ) نقل گرديده : آخرين سفارش خضر به موسى بن عمران اين بودكه احدى را به گناه سرزنش مكن . (409) از حضرت باقر و امام صادق (ع ) روايت شده : كه اباذر در عهد پيامبر اكرم (ص ) فردىرا به مادر سياهش سرزنش نمود، به او گفت : اى پسر سياه !حضرت فرمودن او را بهمادرش سرزنش نم دى ؟!ابوذر آنقدر سر و صورت خود را به خاك ماليد تارسول خدا (ص ) از او خوشنود گرديد. (410) و در كافى از امام صادق (ع ) نقل گرديده كه فرمود: دورترين بنده ، از خدا آن وقتىاست كه انسان با كسى برادرى كند و لغزشهاى او را نگهدارى نمايد، تا روزى او رابدينوسيله سرزنش نمايد. (411) و در باب ديگر رواياتى از ائمه هدى (ع ) به اين مضموننقل شده : خوشا به حال كسى كه عيب خود، او را از عيبهاى برادران مومن خود باز دارد.(412) و از رسول خدا (ص ) نقل شده كه در مدينه دسته هائى بودند داراى عيب ، ولى چون ازعيوب مردم لب به سخن نگشودند، خداوند عيوبشان را بر مردم پوشانيد، آنها مردند و درنزد مردم از آنها عيبى نبود، و دسته ديگر در مدينه بودند كه بى عيب بودند، ولى چونبه ذكر عيوب مردم پرداختند، خداوند براى آنها عيبهائى را آشكار ساخت ، كه پيوستهآنها با آن عيوب شناخته مى شدند تا آن كه مردند. (413) زبان : ما از شما خيلى ممنونيم كه ما را باين وظائف آشنا ساختيد. دست : آقاى زبان !اينهاهمه از جرمهاى توست !زيرا تعيير و سرزنش بوسيله چه كسى جز تو انجام مى گيرد؟ زبان : شما كه اين ايراد را به دوست ما (چشم ) نموديدحال مى گوئيد اين كار جز از راه من صورت نمى گيرد؟ دست : اگر هم گفته باشم ، بى شك سرزنش و ذكر عيوب وامثال آن از مثل توئى تحقق مى يابد و اغلب زيانها از ناحيه تو نصيب همه خواهد گرديد. زبان : ممكن است از آن زيانها ما را مطلع سازيد؟ دست : آرى ، بسيار! از جمله آنها بهتان است كه از آن در قرآن تعبير به افك همشده و فى الجمله بحث آن گذشت . (414)
|
|
|
|
|
|
|
|