بخش ششم: جلوههايى از زندگى
عشق به اهلبيتعليهم السلام
بخش ششم: جلوههايى از زندگى
عشق به اهلبيتعليهم السلام
در روان انسانهاى موحدى كه بر دين مصطفىصلى الله عليه وآله هستند عشق بهخاندان آل اطهارعليهمالسلام موج مىزند. اين عشق عطشى است كه از درونآنان سرچشمه گرفته و هميشه در تموج است و آرامنمىگيرد.
در روح و روان نجاشى نيز چنين عشقى به خاندان عصمت وطهارتعليهم السلام در آميخته بود و آرامش را ازوى گرفته و پيوسته در خروشو جوشش بود. گاهى غدير او را به ساحل امن ولايت و حرم مولا علىعليهالسلاممىكشاند و گاهى عاشورا او را به مكتب سرخ ولايت و مسلخ اهلبيت(كربلا) مىبرد.
هر سال عيد غدير كه از راه مىرسيد، شادمانى در چهره نجاشى ظاهرمىگشت; چرا كه عيد ولايت و رهبرىبود و عيد و جشن اولياى خدا،همان روزى كه پيغمبران پيشين، اوصياى خود را در آن روز برمىگزيدندو روزىكه پيامبر بزرگوار اسلام اميرمؤمنان علىعليه السلام را جانشين خويشقرار داد و حجت و راهنماى مردممعرفى كرد. در اين روز شوق زيارتآقا و مولايش وى را از بغداد به نجف مىكشاند و شتابان به سوى وادىنورحركت مىكرد. به سرزمين ولايت كه مىرسيد خودش را مهياىديدار مىنمود و با غسل زيارت و طمانينه نفسوارد صحن و سرا مىشد.آرام و آهسته گام برمىداشت و بدون اين كه به زايران حضرتش اذيت وآزارى برساند درگوشهاى نماز مىخواند و سپس متوجه قبر مطهر مىشدو زير لب چنين مىگفت:
درود بر تو اى فرستاده خدا! اى برگزيده خدا! اى امين خدا! اى كسىكه خدا او را برگزيد و از ميان مخلوقاتشبه پيامبرى اختيار كرد!
درود بر تو اى يار هميشگى خداوند در تاريكترين شبها وروشنترين روزها!
درود بر تو مادام كه خاموشان لب از سخن فروبسته و گويندگان سخنمىگويند.
درود بر تو مادام كه خورشيد همچنان مىدرخشد; رحمت وبركاتالهى بر تو باد.
درود بر سرور ما اميرالمؤمنين، علىبن ابىطالبعليه السلام، رادمردى كهداراى بزرگوارىها و سوابق وآفرينها است. او در هم شكننده سپاهعظيم و دليران قوىپنجه و قدرتهاى نيرومند است. او ساقى اهل ايمانباساغرى از شراب كوثر است كه متعلق به پيامبر بزرگ و توانا است.
درود بر خردمند بزرگ و داراى فضيلتبىشمار و كرامتها وبخشندگىها.
درود بر تازنده عرصه ايمان و شير بيشه يكتاپرستان و كشنده مشركانو وصى پيامبر خداى جهانيان كه رحمتو بركات خدا شامل حالش باد... .
اى اميرمؤمنان! آهنگ زيارت تو كردم، اى سرور من و امين و حجتخدا! در حالى كه عارف به حق تو ودوستدار دوستان تو و دشمنبدخواهان توام، با زيارت تو به خدا تقرب مىجويم، پس نزد خدا از منشفاعت فرماتا گردنم از بند آتش دوزخ رهايى يابد و حوايجم در دنيا وآخرت برآورده شود.
اى اميرمؤمنان! درود خدا و فرشتگان مقربش و آنان كه از دل و جانتسليم امر تواند نثار تو باد! (1) .
...آن گاه نزديكتر مىرفت و با نجواى دل بر مظلوميت آقا ومولايش مىگريست و با نثار باران اشك از چشم،ضريح مطهرش راشستشو مىداد. اين عاشق دلباخته خاندان رسالتبارها و به مناسبتهاىمختلف، به ويژه درعيد غديرخم به نجف اشرف مشرف مىشد. درشرح حال ابن برنيه مىنويسد: (2) .
«اين دانشمند شيفته اهلبيتبود و علاقه به زيارت ائمه هدىعليهم السلامداشت. آخرين زيارتى كه همراه مامشرف شد در غدير سال400قمرى، به بارگاه ملكوتى اميرالمؤمنينعليه السلام در نجف اشرفبود.». (3) .
اهتمام به وقت
«زمان چون ابر در حال گذر است، پس فرصتهاى نيك را غنيمتشماريد.». (4) .
از جلوههاى حيات نجاشى، اهتمام به فرصتهاى استثنايى است كهبرايش پيش مىآمد. او خوب مىدانست كهزمان به سرعت در حال گذراست و غنيمتشمردن و نيك بهرهمندى از آن، رهايى و نجات، و ازدست دادنشپشيمانى و غصهها را به دنبال دارد. از اين رو اين زمانشناس و عاشق خاندان عصمتعليهم السلام هر وقتبارسفر زيارت مولىعلىعليه السلام را مىبستبه اين زودىها از ديدار مولايش مرخص نمىشد وگويا در كناربارگاه ملكوتى آن حضرت رحل اقامت مىگزيد و بابهرهبردن معنوى از روح بلند اميرالمؤمنينعليه السلام ازفرصتبه دست آمدهكمال استفاده را مىبرد و لحظهاى را به بطالت نمىگذراند و چنانچه بهاساتيد بزرگش درسرزمين ولايتبرخورد مىكرد، از محضر آنهااستفاده لازم را برده، به افتخار اجازه نقل روايت از دستمباركشان نايلمىآمد و نيز از بوستان تجربههاى علماى زاهد و متقى اين خطه دامنها ازگل معرفت پرمىكردو از درياى دانش آنان سيراب مىشد، به طورى كه باكولهبارى از معنويات و معارف، از نجف مراجعت مىكرد.وى در اينباره مىنويسد:
«ابوعبدالله حسينبنجعفر معروف به ابنخمرى استاد شايستهاى بود كهدر سال 400قمرى در نجف و در جواربارگاه قدس اميرمؤمنانعليه السلام بهمن اجازه نقل روايت داد.». (5) .
و در جاى ديگر چنين اظهار مىكند:
«من كتاب الصيام (6) را در نجف اشرف، نزد استادم احمدبن عبدالواحد،معروف به ابن عبدون خواندم.». (7) .
كوفه در يك نگاه
«كوفه حرم خدا، حرم رسولاللهصلى الله عليه وآله و حرم مولا علىعليه السلام است.». (8) (امام صادقعليهالسلام)
كوفه در زمانى مركز خلافت اميرمؤمنانعليه السلام و از شهرهاى مهماسلامى بود. شهرى در كرانه فرات كه درابتداى فتح شهرهاى ايران زمين،به دستسعدبنابى وقاص بنيانگذارى گرديد. (9) .
زمانى كه معاويه پس از شهادت امام حسن مجتبىعليه السلام در مقام انتقاماز شيعيان برآمد، رنج و مشقتفراوان به اهل كوفه رسيد. وى زيادبن ابيهرا كه كوفيان را خوب مىشناختبه حكومت كوفه و بصره منصوب كرد.زياد هم ستمگرى را شيوه خويش قرار داد و در هر كجا به شيعياندسترسى پيدا كرد آنان را از بين برد، بعضى راگردن زد، بعضى را دست وپا بريد و بدنشان را به دار كشيد، چشمان گروهى را درآورد و جمعى را ازخانه وكاشانهشان آواره ساخت.
وقتى حكومت از بنىاميه به بنىعباس منتقل شد، منصور عباسىآنجا را به عنوان پايتختحكومت عباسيانبرگزيد. چون شهرىشيعهنشين بود و محبتخاندان عصمتعليهم السلام در دل آنان جاى داشتنزديك بودشورشهايى عليه حكومتبه وجود آيد و پايههاى آن رامتلاشى كند. به ناچار منصور عباسى از ترس، كوفه را رهاو بغداد رابنيانگذارد و مقر خلافت قرار داد. (10) .
از كوفه، اين حرم اهلبيت محدثان برجسته، ابرار و علماى بسيارىبرخاستند. خاندان و نياكان نجاشىپيشترها از شيعيان با اخلاص اين شهربودند، از اين رو بعضى از دانشمندان وى را فرزند كوفه دانستهاند. او هرازچند گاه به ديار خاندانش به اين شهر مسافرت مىكرد.
او از راويان حديث و دانشمندان اين شهر شناخت كامل داشت و نيزبه آثار تاريخى، اماكن مقدس و زيارتى كوفهآگاه بود. از اين رو حقى راكه ديار خاندان بزرگش به گردن وى داشتبه خوبى ادا كرد و كتابى به نامالكوفه درمعرفى ديارش نگاشت و مكانهاى مقدس و زيارتى و فضيلتاماكن و شهر كوفه را به نسلهاى بعد شناساند واين از نقاط برجسته زندگىآن رجالى معروف است كه در هزار سال قبل يكى از ديارنويسان نيز بودهاست.
با نجاشى در كوفه
هر گنجسعادت كه خدا داد به حافظ.
از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود.
نجاشى هرگاه به قصد كوفه حركت مىكرد، زاد و توشه تقوا مهيامىساخت و با روحى سرشار از اخلاص وچشمانى پر اشك، بار سفر رامىبست; چرا كه به سرزمين پاكان و پيامبران و جانشينان به حق آنان وشايستگاننيكسيرت گام مىگذاشت. سرزمينى كه با مشاهده آثارموجود در آن، خاطرات غمبارى در ذهنش مجسممىگرديد. در دروازهاين شهر حوادث ناگوارى را كه بر خاندان رسالت در سال 61 هجرى،تحميل شد از برابرديده دلش به سرعت مىگذشت و اشك از ديدگانشهمچون باران بر گونههايش جارى مىشد.
او پيش از آن كه به مكانهاى مقدس و زيارتى شهر وارد شود، غسلزيارت مىكرد و لباسهاى پاكيزه مىپوشيد، گامها را با آرامش و آهستهبرمىداشت و اين جملات را زمزمه مىكرد:
بسمالله وبالله و فى سبيلالله و على ملة رسولالله، اللهم انزلنى منزلامباركا وانتخير المنزلين.
در هر حال با نام خدا و براى خدا و در راه خدا و بر كيش رسولاللههستم. پروردگارا! مرا به جايگاه فرخنده و بابركتى فرودآر و تويىبهترين فرود آورندگان.
گويا جاى جاى شهر مقدس شايسته احترام است و رهگذر بايد باقلبى آكنده از ياد خدا و زبانى گويا به ذكر خدادر ميان گذرگاههايشحركت كند و چرا چنين نباشد؟ شهرى كه در تمام كوچههاى آن مولاعلىو ديگر امامانمعصومعليهم السلام قدم گذاردهاند بايد خاكش را توتياى چشمكرد و نجاشى چنين مىكرد و به زيارتمكانهاى مقدس مىرفت.
او به آرامگاه يونس پيامبر مىشتافت و دعايى را كهسيدالساجدينعليه السلام در آنجا خوانده است مىخواند وبر تربت اين پيامبرخدا بوسه مىزد و پس از زيارت، نفس خويش را مهياى ورود بهجايگاههاى زيارتى ديگرمىكرد. (11) .
نجاشى به زيارت مسجد سهله (12) مىرفت و در زواياى اين مسجد نمازمىگزارد و از آثار مقدس و ماندگار موجوددر اين خانه خدا زيارتمىكرد; چرا كه مقام ادريس نبى يا خانهاش كه در آن خياطى مىكرد، مقامصالحين،معروف به مقام حضرت هود و صالحعليهما السلام، مقام خضر نبىعليه السلام،مقام ابراهيم خليلالرحمن ياخانهاش كه از آنجا به سوى دشمنان حركتكرد، مقام امام زينالعابدينعليه السلام، مقام امام جعفر صادقعليهالسلام و مقام اماممهدى(عج) در اين مسجد موجود است. (13) .
روح تعبد
مرا در اين ظلمات آن كه راهنمايى كرد.
نياز نيم شبى بود و گريه سحرى.
نجاشى همچون نياكان پاكنهادش روح توحيد و عبوديت در جانشرسوخ كرده بود و رد پاى اين سبزقامتالهى را بايد در مساجد ومكانهاى زيارتى دنبال كرد. وى هنگام ورود به مسجد جامع كوفه، ازبزرگترين در آن،معروف به بابالفيل كه باغى از باغهاى بهشت استوارد مىشد و به زيارت آثار ارزشمند فرهنگى و تاريخىشيعه وجايگاههاى مقدس مسجد مىپرداخت، پاى ستونهاى سنگى تراشخورده مسجد كه آنچنان بر روىهم نهاده شدهاند كه ديدگان از فزونىبلنداى آنها به حيرت مىافتد و هر كدام از آنها از قداست وفضيلتىبرخوردار و محلى براى عبادت بندگان مخلص خدا است. نجاشى درآغاز به پاى ستون چهارم كه معروفبه اسطوانه ابراهيمعليه السلام استمىرفت و در آنجا به نماز و دعا و نيايش پروردگار مىپرداخت. پس ازآن دركنار ستون سوم، نزديك يكى از درهاى ورودى مسجد كه معروفبه استوانه امام زينالعابدينعليه السلامستحاضر مىشد و در اين مكان مقدسبه نيايش با معبودش مشغول بود و براى مظلوميتسيدالساجدينعليهالسلاممىگريست. خودش را به پاى ستوى پنجم كه به مصلاى ابراهيمعليه السلاممعروف است مىرساند و بهزيارت و نماز مشغول مىگشت. با حضورقلب بيشتر و دلى آرام، خويشتن را به باباميرالمؤمنين ومصلاىاميرالمؤمنينعليه السلام مىرساند و همراه با دعا و زارى نماز مىگزارد و درهمان محرابى كه فرقمبارك مولا علىعليه السلام با شمشير شقاوت پيشه ابنملجم مرادى، شكافته شد مناجات مولايش را زمزمهمىكرد و سيل اشكبر چهرهاش جارى بود.
...آن گاه به زيارت مسلمبنعقيلعليه السلام سفير و نايب خاصسيدالشهداءعليه السلام و هانىبنعروه (14) -رضوانالله عليه - مىرفت. (15) .
نجاشى با اعتقاد به عظمت مساجد، به ويژه به فضيلت و برترى مساجدشهر كوفه كه پيامبران و جانشينان آنهاو زاهدان و با تقوايان نمازمىگزاردند در آنجا حاضر شده و نماز مىخواند. او در اينباره مىنويسد:
«ابومحمد بجلى از دانشمندان شيعى اهل زهد و تقوا بود، شخصيتى كهبسيار عبادت مىكرد و در گفتار و نقلروايت مورد اعتماد بود.مسجدى در كوفه ساخت كه هم اكنون نيز در قبيله بجيله باقى است. منو بسيارى ازبزرگانمان هر موقع به كوفه مىرفتيم، مانند بقيه مساجداين شهر كه مىبايست در آنها نماز گزارد، در آنمسجد نيز نماز اقامهمىكرديم.
اين دانشمند در سال 208قمرى در ابواء - منطقهاى بين مكه و مدينه - ازدنيا رفت.». (16) .
زيارت ابرار
ديدار و همنشينى با دانشمندان سبب فزونى دانش است. (17) .
(پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله)
از جلوههاى زندگى ابوالعباس نجاشى، عشق و علاقه زياد به ستارگانآسمان علم و شوق فراوان وى به ديدار بامحدثان و راويان و فرزانگانوارسته بود. او احترام دين شناسان را نگه مىداشت و پيوسته در اينانديشه بود كه باصاحبان فضيلت و چهرههاى درخشان زهد و تقوارابطهاى برقرار كند و به زيارت آنان بشتابد; چون مىدانستكه نگاه بهچهره عالم عبادت و ملازمتبا آنان سبب فزونى دانش و كمال انسانمىشود و مجهولات، يكى پس ازديگرى رختبرمىبندد.
از اين رو از همان نوجوانى به ديدار هارونبنموسى تلعكبرىمىشتافت و همراه با ابن غضائرى و ديگردانشمندان در يك مجلسمىنشست و گفتگو و مباحثات علمى داشت و هر موقع به شهر كوفهمىرفت،همانطور كه آثار تاريخى و زيارتگاههاى موجود در آنجا را زيارتمىكرد به ديدار راويان حديث نيز مىرفت. اودراينباره مىنويسد:
«ابومحمد حسنبن احمد، معروف به ابن هيثم عجلى مورد اطمينان واز بزرگان اصحاب ما است. پدر و جدشنيز مورد اعتماد، و همه اهلرى بودند. اين دانشمند در آخر عمرش در كوفه منزل گزيد و من ايناستاد را درآنجا ملاقات كردم. كتابهاى «المثانى» و «الجامع» از اواست.». (18) .
در جاى ديگر مىنويسد:
«اسحاقبن حسن، معروف به ابوالحسين عقرانى شنيدنىهاى زيادداشت ولى متاسفانه سست عقيده بود. وى رادر كوفه زيارت كردم و بهروايت كتاب(كافى) كلينى از طريق احمدبناحمد كوفى كاتب مشغولبود. البته چوندر آن زمان غلو فكرى داشت، مطلبى از او نشنيده وبهرهاى نبردم. كتابهاى «الرد علىالغلاة»، «نفى السهوعنالنبىصلى الله عليه وآله»و «عددالائمهعليهم السلام» از او است.». (19) .
و نيز درباره زندگى محدث و فقيه نامى، عبداللهبن حسينبن محمدفارسى مىنويسد:
«من او را كه محدث و فقيه و از اساتيد والامقام علماى ما است زيارتكردم و افسوس كه موفق نشدم از وى بهرهلازم را ببرم. كتاب«انسالوحيد» از او است.». (20) .
سبك نجاشى
نجاشى از محدثان و راويان حديثشناسى است كه جهت دستيابى بهدانشها و تجربههاى ديگر راويان نور، ازشيوهها و طرق مختلف بهرهمىبرد. از يك سو در محضر بزرگان زانو مىزد و از درياى دانش آنها ومهارتى كه درحديثشناسى داشتند استفاده مىكرد و از سوى ديگر،آثار و گنجينههاى ارزشمند خبرگان اين فن را جمعآورىو خريدارىمىكرد و با مطالعه و يا نسخهبردارى از آنها سود مىبرد. گاهى نيز ازاساتيد بزرگوارش كه از نزديكبه آنان دسترسى نداشتبه وسيله نامه،طرق روايى را سؤال مىكرد و پاسخ لازم را مىگرفت; چنان كه نامهاىنزداستادش ابوالعباس احمدبن على، معروف به ابننوح سيرافى فرستاد و راهنقل روايت از كتابهاىحسينبنسعيد اهوازى - رضواناللهعليه - راسؤال كرد و او نيز در پاسخ، ضمن نامهاى اين راه را شناساند. (21) ازشيوههاىپسنديده نجاشى - آنطور كه از كتابش به دست مىآيد - اين است كهمرتبه عالى را در نقل روايترعايت و واسطهها را كم مىكرد; چنان كهشيوه تمام محدثان و راويان بزرگ چنين است. از اين رو ازشخصيتهاىبزرگ و دانشمندان سترگى همچون: سيدمرتضى، شيخ طوسى، ابىيعلىمحمدبنحسن،سلاربنعبدالعزيز و ديگران كه با وى در يك طبقه بودندروايتى نقل نكرده و تنها به نقل روايت از اساتيد آنها ويا كسانى كه درطبقه بالاتر بودند اكتفا مىكرد. (22) علاوه بر اين، نجاشى راهى را رفت كهكلينى، محدث بزرگشيعى با ذهن خلاق خويش در نقل حديث دستبهابتكار آن زد و نوآورى در اين رشته در عصر خود به وجودآورد و آن بهكاربردن كلمه «عده» به جاى سلسله سندى است كه به راوى حديث درطبقه بالاتر ختم مىشود.استفاده از اين كلمه به خاطر اين است كه گاهىچند استاد فرزانه، به وى اجازه روايت از يك شخص را مىدادند وچونهمه آن اساتيد از چهرههاى سرشناس محدث بودند، به جاى نام بردن ازآنها جمله عدة من اصحابنا ياجماعة من اصحابنا يا جميع شيوخنا و... راذكر مىكرد. منظور از «عده» كه نجاشى ذكر مىكند، اساتيدىهستند كهبيشترين روايت را از آنها دارد و در موارد گوناگون فرق مىكند; مثلاجايى كه مىگويد: عدة مناصحابنا، عن محمدبناحمدبنداود قمى و ياعن احمدبنمحمد زرارى (23) منظور سه تن از اساتيدش، شيخ مفيد،حسينبنعبيدالله غضائرى و ابوالعباس احمدبننوح سيرافىاند كه از آندو نفر روايت نقل مىكنند (24) و يا جايىكه مىگويد: عدة من اصحابنا، عناحمدبن محمدبن يحيى العطار، (25) مراد چهار تن به نامهاى: محمدبنعلىبنشاذان قزوينى، حسينبن عبيدالله غضائرى، ابننوح سيرافى وپدرش، علىبن احمد نجاشىاند كه از احمدبنمحمدبن يحيى العطارحديث نقل مىكنند. (26) .
پىنوشتها:
1) فرازى از زيارت مولى علىعليه السلام، ر. ك: مصباحالمنير، ص527.
2) وى هبةاللهبناحمدبنمحمد است كه حديث زياد شنيده و بيشتر در مجلسابوالحسينبنشبيه علوى كهزيدى مذهب بود حاضر مىشد و كتابهايى دارد، از جملهكتابى درباره امامت. نجاشى به سبب ارتباطى كهابنبرنيه با ابوالحسين زيدى داشته،به وثاقت وى تصريح نمىكند و گويا خودش هم زيدى مذهب بوده است،ولى مىگويد:استادم ابوالعباسبن نوح سيرافى در كتاب اخبارالوكلائش به سخن ابنبرنيه اعتمادمىكرد. رجالنجاشى، ج2، ص408.
3) رجال نجاشى، ج2، ص409.
4) نهجالبلاغه، ص471.
5) رجال نجاشى، ج1، ص190.
6) اين كتاب از علىبن حسن، معروف به ابنفضال است. وى از فقهاى شيعى ودانشمندان و محدثان برجستهكوفه به شمار مىآيد.
7) رجال نجاشى، ج2، ص85.
8) فروع كافى، ج 1، ص 326; فضلالكوفه و مساجدها، ص 12.
9) مجالسالمؤمنين، ج1، ص55; حدودالعالم منالمشرق الىالمغرب، ص154.
10) مجالسالمؤمنين، ج1، ص56.
11) با استفاده از كتاب فضلالكوفه و مساجدها، ص67 و 68.
12) يكى از مساجد بزرگ شهر كوفه است كه در اواسط قرن اول هجرى بنيانگذارىگرديد. پيشترها به مسجدبنىظفر معروف بود ولى اكنون به مسجد سهله معروفاست.
13) فضلالكوفه و مساجدها، ص39.
14) او از بزرگان كوفه و از تشرف يافتگان به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله بود. در عصر امام علىعليه السلامازياران خاص آن حضرت بود و در جنگ صفين شركت فعال داشت. در كوفه از يارانمسلمبنعقيل بود و با گروهزيادى شمشير به دست از قبيلهاش به حمايت از حضرتمسلم حركت كرد. سرانجام با آن حضرت، مظلومانه بهشهادت رسيد. آرامگاه اين دوشهيد بزرگوار در شرق مسجد، واقع در صحنى كه متصل به مسجد است قرار داردوشيعيان آن ديار از روح بلند آنها بهره مىبرند.
15) با استفاده از كتاب فضلالكوفه و مساجدها، ص71; سفرنامهابن جبير، ص259.
16) رجال نجاشى، ج1، ص297.
17) منيةالمريد، ص38.
18) رجال نجاشى، ج1، ص183.
19) همان، ج1، ص199; ج2، ص291 (معلوم مىشود كه بعدها از اعتقاد اولى خود برگشتهاست.).
20) همان، ج2، ص37.
21) حسينبنسعيد اهوازى با همكارى برادرش ابومحمدحسن، سىعنوان كتاب نوشتهاندكه نجاشىمىنويسد: كتابهاى فرزندان سعيد آثار و نوشتههاى نيكى است و محورمراجعه محققان و دانشمندان است.رجال نجاشى، ج1، ص172 و 173.
22) فوائدالرجاليه، ج2، ص89.
23) رجال نجاشى، ج1، ص378 و 408.
24) رجال نجاشى، ج 1، رقم 178، 180، 199، 284; ج 2، ص 305.
25) همان، ج1، ص354.
26) ر. ك: مقدمه رجال نجاشى، ص39; اعيانالشيعه، ج3، ص34; رجال نجاشى، ج1، رقم36، 190، 196، 198 و399.