بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اهل بیت, ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - يادداشت مترجم بر چاپ اول
     02 - اهل بيت در قرآن
     03 - آيه تطهير در تفسير پيامبرصلى الله عليه وآله
     04 - تفسير معقول و مقبول
     05 - ظهور سياقى
     06 - دلالت و استدلال
     07 - نقد و بررسى
     08 - دلايل واهى در شمول همسران پيامبرصلى الله عليه وآله
     09 - از گفته‏هاى ضعيف تا دلايل ضعيف‏تر
     10 - تار عنكبوت
     11 - كتاب‏نامه
     fehrest -
 

 

 
 

فصل چهارم:

ظهور سياقى

توجيه خطاب در آيه تطهير به اهل بيت كه اهل كساء هستند، هيچ گونه‏مخالفتى با سياق آيات ندارد و بدونكوچك‏ترين برخورد و يا شبهه‏اى با آن‏موافق و هماهنگ است. در توضيح اين مطلب چند نكته را بيان مى‏كنيم:

الف) وقتى سياق و نظم مى‏تواند دليل و حجت‏باشد كه بدانيم گوينده از آغاز تاپيان سخن در صدد بيان يكموضوع است تا بخشى از سخن وى قرينه بخش‏ديگر باشد. در اين صورت اگر مطلبى آمد كه با آن مخالفتداشت، مخالف باظهور سياقى بوده، موجب اخلال به جنبه بلاغى و بيانى كلام خواهد بود.

ب) هرگاه معلوم شود كه گوينده در صدد بيان يك موضوع واحد نيست،بلكه چند مساله متعدد و مختلف ازنظر احكام و موضوع را برمى‏شمارد،هرچند تحت‏يك هدف كلى و جامع - مثل شريعت‏يا دين - قرار مى‏گيرد،همين خود مى‏تواند توجيه‏گر بيان او بوده، بين موضوعات گوناگون جمع ومسائل مختلف آن را به هم ربط دهد.اين صورت بيان موضوعات مختلف‏نه مخالف با ظهور سياقى است و نه موجب اخلال به جنبه بلاغى وبيانى‏كلام، مگر اين كه متعرض مساله‏اى شود كه تحت آن هدف كلى، عام و جامع‏داخل نمى‏شود. همان طور كهروشن است در اين صورت هم مخل به بلاغت‏كلام است و هم مخالف با ظهور سياقى آن.

ج) وحدت سياق، مستلزم وحدت موضوع و حكم نيست; زيرا ممكن است،شيوه بيان ايجاب كند كه گويندهبعضى از جنبه‏هاى ديگر مساله مورد نظر راهم، اگرچه از نظر طبيعت و ماهيت‏با آن اختلاف داشته باشد بيانكند. ازامام باقرعليه السلام روايت‏شده كه فرمود: «هيچ چيزى مانند قرآن از عقل و قياس‏انسان، به دور نيست،چه اول يك آيه درباره چيزى است و آخر آن درباره‏چيز ديگر و سخن متصلى است كه قابل تصرف به چندينوجه مى‏باشد.» (1) .

امام صادق‏عليه السلام فرمود:

«اى جابر! همانا كه قرآن باطنى دارد و باطن آن، ظاهرى و هيچ چيزى‏مثل آن از عقل و قياس مردم به دورنيست; زيرا اول آيه درباره يك چيز،وسط آن درباره چيز ديگرى و آخرش درباره چيز سومى فرود مى‏آيد،درحالى كه كلامى متصل و قابل تصرف به چندين وجه است.» (2) .

آنچه جلب نظر مى‏كند اين است كه مثالى كه امامان‏عليهم السلام در اين باره بيان‏فرموده‏اند همان آيه تطهيراست كه فعلا مورد بحث ماست. از امام باقرعليه السلام‏روايت‏شده كه فرمود: «از عقل و قياس مردمان چيزىدورتر از تفسير قرآن‏نيست. چه اول آيه درباره يك چيز، وسط آن درباره چيزى و آخرش درباره‏چيز ديگرى فرودمى‏آيد. سپس فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس‏اهل البيت و يطهركم تطهيرا. پس فرمود: از پليدىجاهليت.» (3) .

ليكن اين بدان معنا نيست كه يك وجه عام و كلى نباشد تا آن موضوعات‏گونان‏گون در آن داخل شوند.

اينك و با توجه به مطالبى كه پيش از اين بيان كرديم روشن مى‏شود كه‏آيه تطهير از نوع اول است; زيرا اينآيات براى مخاطب ساختن پيامبرصلى الله عليه وآله‏فرود آمده و از او مى‏خواهد كه به منظور حفظ بيت نبوى،بعضى اوامر ونواهى خداوندگار را به همسرانش برساند. از سوى ديگر مى‏توان قسم دوم راهم بر اين آيه تطبيقداد. اين در صورتى است كه بدانيم جامع عام و كلى كه‏همان حفظ اهل بيت‏عليهم السلام است، صدور اوامر ونواهى‏يى را براى زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله طلبيده است و كلام نيز متصل بوده سياق و نظم واحدى دارد.

التفات و اعتراض

اگر بپذيريم كه مخاطب در آيه تطهير، پيامبرصلى الله عليه وآله و بيت نبوت و رسالت‏نبوده، بلكه از اول زنانپيامبرصلى الله عليه وآله مخاطب بوده‏اند، باز هم موجب نمى‏شودكه اين آيه اختصاص به آنان داشته يا حتىشامل آنان هم باشد. چه دو راه‏ديگر هم هست كه مى‏توان براى رسيدن به اين مطلب كه آيه تطهيرمختص‏اصحاب كساء است پيمود. اين دو راه نه به سياق قرآن اخلال وارد مى‏آورد ونه مستلزم تكذيب رسولخداصلى الله عليه وآله است كه همواره اصرار داشت كه زنان ازمفاد آيه خارجند. اين دو راه عبارتند از:

1. التفات

التفات يكى از شيوه‏هاى بيانى است كه مردمان در مكالمات و مذاكرات‏خود بدان عمل مى‏كنند و موجبزيبايى، رونق و درخشندگى كلام مى‏شود وفوايد ارزشمندى هم دارد كه شنونده را به كلام پيوند داده، توجه ودقت وى‏را برمى‏انگيزد و موجب مى‏شود كه خود رابراى شناخت موضوع جديد وشنيدن بيش‏تر آماده كند.قرآن مجيد هم در موارد فراوانى، حتى درفاتحة‏الكتاب، چنان كه گذشت، از اين شيوه استفاده كرده است. فلسفهالتفات‏در اين آيه اين نكته است كه تاديب زنان پيامبرصلى الله عليه وآله از توابع زدودن پليدى وآلودگى از اهلبيت و گرامى داشت آنان است تا به سبب آنان هيچ‏گونه عيب‏و ايرادى به اهل بيت نرسد. (4) .

2. اعتراض

مى‏توانيم فرموده خداوند متعال: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس‏اهل البيت...» را جمله معترضه برشماريم.البته اين در صورتى است كه وروداعتراض در آخر كلام را درست و يا آيات سابق و لاحق را يك كلاميك‏پارچه‏بدانيم كه جمله معترضه در ميان آنها آمده تا به جنبه‏ها و علل حكم وارده اشاره‏كند. اين جملهمعترضه نه تنها معقول و قابل قبول است، بلكه به واسطه حكمتى‏كه دارد راحج و مطلوب و حتى ضرورى همهست. آن حكمت عبارتند از بيان‏اين امر مهم و خطير; يعنى تعلق اراده الهى بر پاكيزه گرداندن اهل بيت ونيزبيان فرق بزرگ بين اهل بيت‏حقيقى پيامبرصلى الله عليه وآله و همسران حضرت كه شايدتوهم شود آنانهم در عصمت و طهارت در حد اهل بيت نبوت هستند.

جمله‏هاى معترضه در قرآن فراوان است. خداوند متعال مى‏فرمايد:

فلما راى قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيدكن عظيم يوسف اعرض‏عن هذا - واستغفرى لذنبك. (5) .

و انه لقسم - لو تعلمون - عظيم. (6) .

واذ قال لقمان لابنه وهو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم‏ووصينا الانسان بوالديه حملته امهوهنا... يابنى انها ان تك مثقال حبة من خردل. (7) .

در اين‏جا جملات «يوسف اعرض عن هذا»; «لوتعلمون‏»; و «وصيناالانسان بوالديه حملته امه وهنا» جمله‏هاىمعترضه‏اند كه امثال آن در قرآن‏اندك نيست. (8) .

حتى اگر بپذيريم كه سياق قرآن مؤيد اين مطلب است كه مخاطب، زنان‏پيامبرند; باز دست‏برداشتن از ظهورسياقى، كه ضعيف‏ترين ظهورهاست،به‏خاطر وجود قرينه و بلكه قرينه‏هاى داخلى و خارجى زياد بر خلاف آن،هيج محذورى پيش نمى‏آورد. وجود قرائنى در همين آيات و نيز وجودروايات متواتر صحيح و صريح فراوان ديگراهل البيت را در افرادى جداى ازهمسران پيامبرصلى الله عليه وآله; يعنى در خصوص اهل كساء معين مى‏كند وهيچ مخالفتى‏هم با اسلوب بيان و بلاغت كلام ندارد. ما پيوسته ديده‏ايم كه افراد بليغ درسخنان خود به چندينمطلب كه دريك جا و با يك سياق و نظم واحدمى‏آورند اشاره مى‏كنند. البته در صورتى كه داراى يك جهت عامو كلى وجامع باشند.

از قرائنى كه گفته‏اند بايد به موجب آن از ظهور سياقى دست‏برداشت،اختلاف ضميرهاى اين آيه است. چه در«عنكم‏» و «يطهركم‏» ضمير مذكراست، در حالى كه ضماير پيش و پس در عبارات «وقرن فى بيوتكن‏»،«لا تبرجن‏»، «اقمن الصلاة‏»، «آتين‏»، «اطعن‏» و... همگى مؤنث است. (9) .

بعضى اين را دليل آن دانسته‏اند كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در اين آيه اراده‏نشده‏اند. بعضى ديگر بر خلافادعاى عكرمه و ديگران، آن را دليل بر عدم‏اختصاص آيه تطهير به زنان پيامبرصلى الله عليه وآله شمرده‏اند. (10) .

توجيهات بى‏فايده

كسانى كه قائلند آيه تطهير شامل زنان پيامبرصلى الله عليه وآله هم مى‏شود و خطاب اين‏آيه به آنان اختصاصدارد، با چند دليل به دفاع پرداخته‏اند.

1. تغليب

گفته‏اند: اين تعبير از باب تغليب است، چه مذكر بر مؤنث غلبه‏كرده است. (11) اما اين استدلال بنا به دلايلى ناتمام است.

الف) هنگامى مى‏توان تغليب را پذيرفت كه محرز شود هيچ يك ازدو طرف در نظر گوينده خصوصيتى ندارد واو در شمول حكم، همگان رااراده كرده و از سوى ديگر قرينه‏اى هم بر خلاف آن وجود نداشته باشد، امادر مسالهمورد بحث نه تنها براى ما محرز نشده كه وى خواهان شمول حكم‏است، بلكه قراين و شواهد چندى مبنى برتمايز بين دو طرف در دست داريم.در اين باره روايات صحيح و صريحى كه در انحصار اهل بيت در اصحاب‏كساءآورديم و بخش عمده آن بر خروج زنان پيامبرصلى الله عليه وآله از دايره شمول‏صراحت داشت كافى است. (12) .

ب) علامه مجلسى در رد اين استدلال مى‏گويد: «خطاب زنان پيامبرصلى الله عليه وآله‏سرشار از سرزنش، عتابو تهديد است، اما خطاب اهل بيت آراسته به انواع‏مهربانى، نوازش و مبالغه در اكرام و بزرگ داشت است. پس بادقت نظرتباين كامل بين اين آيه و آيات پيش و پس از آن بر كسى پوشيده نمى‏ماند.» (13) .

ج) ما بيان كرديم كه اگر هم بپذيريم كه مراد از بيت، همان خانه مسكونى‏است، باز اصل صدق عنوان «اهلبيت‏» بر زنان پيامبرصلى الله عليه وآله اشكال دارد.دانستيد كه منظور در اين‏جا بيت رسالت و نبوت است و نهخانه مسكونى.اگر هم به فرض بپذيريم كه منظور، خانه مسكونى است، خواهيم گفت:- هم‏چنان كه از ملاحظهبعضى از روايت‏هاى حديث كساء روشن مى‏شود -منظور خصوص خانه‏اى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله، اهل كساء را در آن جمع‏كرد، آن جا كه اين آيه شريفه درباره آنان فرود آمد. بنابراين «ال‏» در «البيت‏»براى عهدخارجى است. با اين توضيح راز اين فرموده خداوند متعال روشن‏مى‏شود كه خطاب به زنان فرمود: «بيتكن‏»، امادر اين‏جا فقط به «اهل البيت‏»تعبير كرده است.

پيش از اين آمد كه سياق و نظم آيات هم با اين مطلب هماهنگ است كه‏مراد از اهل بيت، خصوص اصحابكساء هستند و لذا نيازى به ادعاى تغليب‏و ديگر ادعاها نيست.

يك تذكر

آنچه در اين‏جا از لحاظ پذيرش و رد مورد نظر است، تغليب نسبت‏به‏زنان پيامبرصلى الله عليه وآله و انضمام وعدم انضمام آنان به اصحاب كساء است; اما غلبه‏مذكر بر مؤنث نسبت‏به خود آل عبا كه فاطمه‏عليها السلام همدر ميان آنان است،آن‏گونه كه روايات متواتر بدان تصريح كرده، اشكالى ندارد و مورد نظرخداوند متعال بودهاست.

2. عموميت لفظ «اهل البيت‏»

وجه ديگرى كه در دفاع از نظريه خود مبنى بر اين كه آيه شريفه شامل‏زنان پيامبرصلى الله عليه وآله هممى‏شود و نيز براى توجيه اختلاف ضماير از لحاظ مذكر ومؤنث‏بودن بيان كرده‏اند، اين است كه لفظ بيت،لفظى است عام و كلى كه برجمع اطلاق مى‏شود. (14) پاسخ اين وجه چنين است:

الف) بعضى از آنچه كه در پاسخ وجه پيش بيان كرديم، در اين‏جا هم مى‏آيد.

ب) كلى بودن لفظ «بيت‏» بر حسب مصطلح اهل علم نادرست است.

ج) قرينه قطعى دلالت دارد كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله، در آيه تطهير مورد نظرخداوند متعال نبوده‏اند.

د) اين توجيه هم بى‏فايده است; زيرا همان گونه كه پيش از اين اشاره‏كرديم، ظاهرا منظور از بيت، خانهمسكونى نيست، بلكه مراد بيت نبوت ورسالت است. آنچه به همين مطلب اشاره دارد اين‏كه در اين آيه، وقتىكه‏خداوند متعال از خانه مسكونى همسران پيامبرصلى الله عليه وآله سخن مى‏گويد، لفظ جمع‏آورده و به ايشاناضافه كرده است. وقرن فى بيوتكن، در خانه‏هاى تان بمانيد.سپس فرمود: و اذكرن ما يتلى فى بيوتكن، از آنچهدر خانه‏هاى‏تان خوانده‏مى‏شود پند گيريد.

اما در آيه تطهير لفظ «البيت‏» را محلى به «الف‏» و «لام‏» عهد آورده‏است. اگر منظور، خانه مسكونى زنانپيامبرصلى الله عليه وآله بود، مناسب بود كه هم‏چون‏موارد پيش و پس از آن، در اين‏جا هم لفظ جمع آورده شودنه لفظ مفردمحلى به «الف‏» و «لام‏» عهد.

اگر هم بپذيريم كه منظور خانه مسكونى است، بايد بگوييم كه منظورهمان خانه خاصى است كه رسولخداصلى الله عليه وآله اهل كساء را در آن جمع كرد و «الف‏»و «لام‏» «البيت‏» هم براى عهد خارجى است نهخانه‏هاى زنان پيامبرصلى الله عليه وآله كه‏در آيات پيش و پس از آن با لفظ «بيوتكن‏» تعبير فرمود. اين وجه رامى‏توان‏با بعضى از متون حديث كساء تاييد كرد. طالبين به منابع آن مراجعه كنند.

ممكن است گفته شود از اين كه خانه‏ها به زنان پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت داده‏شده و نه به خود رسولاكرم‏صلى الله عليه وآله، استفاده مى‏شود كه در نسبت دادن آن‏به‏پيامبرصلى الله عليه وآله شرف بزرگى است وخداوند نمى‏خواهد كه زنان حضرت رابه‏اين شرف اختصاص‏دهد. گذشته از اين، خداوند متعال اراده فرمودهكه‏تفاوت بين زنان پيامبرصلى الله عليه وآله و خاندان اهل بيت‏حقيقى او را كه اهل كساءهستند، ظاهر سازد تامبادا احدى تصور كند كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله و خاندان اونسبت‏به حضرت در يك مرتبه قرار دارند،بلكه اهل بيت او از خود اويند وبه او منسوبند، اما زنان پيامبرصلى الله عليه وآله كه خداوند حاضر نشده خانه‏اىرا كه آنان‏در آن سكونت دارند، به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت دهد، اين‏گونه نيستند.

3. مذكر بودن لفظ اهل

آنان در توجيه ديگرى مى‏گويند: مذكر بودن ضمير در «عنكم‏» و«يطهركم‏» به اعتبار لفظ «اهل‏» است. چه ضميربا اين كلمه به صورت مذكرمى‏آيد. خداى سبحان در گفتار دو فرشته به همسر ابراهيم‏عليه السلام مى‏فرمايد:

اتعجبين من امر الله رحمة الله وبركاته عليكم اهل البيت (15) .

و نيز در آيه ديگرى آمده: قال لاهله: امكثو. (16) .

در اين آيه مباركه گوينده، موسى‏عليه السلام و مخاطب همسر اوست.

همين‏طور است آن‏جا كه يك نفر به دوستش مى‏گويد: كيف اهلك؟[خانواده‏ات چطورند؟] و منظورش همسراوست. او در پاسخ مى‏گويد: هم‏بخير [خوبند]. (17) .

اين توجيه نيز به چند دليل نادرست است:

الف) لفظ اهل، چنان كه زمخشرى در تفسير آيه مباركه «هذه القرية‏الظالم اهلها» (18) تاكيد كرده هم مذكرمى‏شود و هم مؤنث. بنابراين بهتر آن بودكه به تناسب سياق آيات، ضمير مؤنث آورده شود.

ب) لفظ اهل در اين آيه مفرد است، اگر معناى آن جمع بود، آيا بهتر اين‏نبود كه اين مساله هم مراعات شود؟پس چرا ضمير جمع آورده و فرموده:«عنكم و يطهركم‏» وجهت مفرد بودن را رعايت نكرده است تا ضميربه‏صورت مفرد بدان برگردد؟

ج) كلمه «اهل‏» آيه تطهير تابع «عنكم‏» است و تابع نمى‏تواند از جهت مذكرو يا مؤنث‏بودن در متبوع اثر كند. امااين كه بگويند كلمه «عنكم‏» هم تابع‏«اهل‏» ديگرى است كه از كلمه نساء منتزع شده مردود است; زيرا اگر ايندرست‏بود مى‏بايست ضماير پيشين اين آيه نيز مذكر باشند و حال آن كه همه مؤنثند.پس به چه دليل در ذيلآيه از آن عدول كرده ضمير مذكر آورده است؟ (19) .

د) در آيه «رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت‏» مقصود خصوص افرادذكور است كه مجموع اهل بيت ابراهيمهستند و داخل شدن زن در ميان آنان‏از باب تغليب و تجوز است. بنابراين قياس با آن نابه‏جاست; زيرااحدى‏تغليب با قرينه را انكار نكرده است.

در مورد آيه «قال لاهله امكثوا» هم چنين است. چنان كه در مورد گفتارآن مرد هم در پاسخ دوستش كه پرسيد:«كيف اهلك؟» و او پاسخ داد: «هم‏بخير» چنين است، چرا كه در اين‏جا قرينه‏اى دال بر تعيين مراد وجود دارد وباوجود قرينه بى‏اشكال بوده جايى براى بحث و جدال نيست.

ه) علاوه بر اين، فرق است ميان به كار بردن «اهل الرجل‏» و «اهل بيت‏الرجل‏». بنابراين اگر اطلاق اهل برهمسر صحيح باشد، لازم نمى‏آيد كه اطلاق‏اهل بيت‏بر همسر نيز صحيح باشد و در روايات گفته شد كهپيامبرصلى الله عليه وآله نفى‏نفرمود كه ام سلمه از اهل بيت‏باشد، بلكه او را از اهل خود قرار داد نه ازاهليت‏خويش.

و) از سوى ديگر دخول ساره در اهل بيت ابراهيم در آيه «رحمة الله‏وبركاته عليكم اهل البيت‏» از اين جهت استكه وى دختر عموى ابراهيم‏عليه السلام‏بود. (20) بنابراين از حيث نسب، داخل در اهل بيت اوست نه از اين جهتكه‏همسر اوست. دست كم اين مساله قابل تشكيك است.

تهاجم متقابل: مخالفت‏با سياق آيات بى‏مورد است

بعضى با بيان دلالت‏سياقى استدلال كرده‏اند كه در آيه تطهير زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله اراده شده‏اند. وىدر اختلاف ضماير موجود در اين آيه شريفه هيچ‏محذورى نمى‏بيند. آن‏گاه مى‏گويد: «بيان حال ديگران با جملهمعترضه، بدون‏قرينه و يا رعايت نكته‏اى، ونيز بدون اعلام پايان كلام پيشين و يا شروع كلام‏جديد با وظيفهبلاغت كه بالاترين هدف در كلام خداوند متعال است،مخالف مى‏باشد.

بنابراين سزاوار است كه به پيراستگى آن از اين مخالفت معتقد شد.» (21) .

در پاسخ وى مى‏گوييم: اين سخن در حد خود درست است، اما روشن شده‏كه در اين‏جا مناسبت لازم موجوداست و آن اين كه امر و نهى زنان به منظورحفظ بيت پيامبرصلى الله عليه وآله و دور ساختن عيب از او و پنج تنآل عباعليهم السلام و براى‏گرامى داشت و اكرام و اعتلاى شان وى و بدين هدف بوده كه مصلحت اسلام‏و رسالتپيامبرصلى الله عليه وآله اقتضا كرده است.

قرينه‏اى كه موجب مى‏شود ازاين ظهور دست‏برداريم، روايات صحيح وصريح پيشين و نيز قراين ديگرى استكه در مباحث‏بعدى خواهيم آورد. اين‏گذشته از مطلبى است كه پيش از اين آورديم و توضيح داديم كهمخالفتى‏با سياق آيات ندارد. آن مطلب را در اين‏جا تكرار نمى‏كنيم.

تطهير و اراده زنان پيامبرصلى الله عليه وآله

اگر آن‏گونه كه عموم دانشمندان و محققان معتقدند و روايات پيشين‏حديث كساء تاكيد كرده، پيامبر اكرم‏صلىالله عليه وآله مشمول آيه تطهير است و نيز فرض‏كنيم كه از باب تغليب و ادعاى بعضى، خطاب در اين آيهمتوجه پيامبرصلى الله عليه وآله‏هم هست. در اين صورت مساله، مشكل‏تر خواهد شد; زيرا اگر هر دوخطابمتوجه پيامبرصلى الله عليه وآله و زنانش باشد، لازم مى‏آيد كه او هم مامور به‏نشستن در خانه و عدم تبرج و ازكسانى باشد كه كيفرشان دو برابر است وخداوند به آنان دو بار پاداش مى‏دهد. در حالى كه فساد اين مطلبآشكاربوده نيازى به توضيح ندارد، خصوصا با ملاحظه اين كه ضماير سابق و لاحق‏ويژه زنان [مؤنث] است.

اگر پيامبرصلى الله عليه وآله مشمول دو خطاب نيست، گذشته از اختلاف سياق، لازم‏مى‏آيد كه خداوند متعالجماعتى را مورد خطاب قرار داده و آن گاه اسلوب‏خطاب را از اناث به ذكور تغيير داده باشد; زيرا افراد موردخطاب عوض‏شده‏اند. به علاوه، زدودن پليدى و پاكيزه گردانيدن زنان به طور مستقيم‏است; زيرا امتثال اوامر ونواهى خداوند از سوى ايشان حاصل مى‏شود، اماتطهير پيامبرصلى الله عليه وآله به نحو ديگرى، يعنى ثانيا وبالعرض و به واسطه آن است كه‏به سبب زنانش، عيبى بر او وارد نشود; زيرا طهارت پيامبرصلى الله عليه وآله بهواسطه عدم‏تبرج و نشستن در خانه و... كه در آيه ذكر شده نيست تا بدان وسيله مستقيماطهارت حاصل آيد.

پس روشن مى‏شود كه در اين صورت، تطهير و زدودن پليدى به دو نحوكاملا مختلف به كار برده شده است.حتى اگر منظور طهارت پيامبرصلى الله عليه وآله‏به‏طور مستقيم از پليدى‏هايى باشد كه به عنوان يك مرد با اوتناسب دارد،اين هم مردود است; زيرا چنين مطلبى در آيه بيان نشده است. پس استعمال‏تطهير و زدودنپليدى از زنان به وسيله مسائل مذكور در آيات و نسبت‏به‏پيامبرصلى الله عليه وآله به وسيله امورى كه بياننشده، چيزى نيست كه كلام آن را تاييدكند و يا بتوان آن را فهميد يا به احدى تفهيم كرد.

ترتيب قرآن و دلالت‏سياقى

بعضى مى‏كوشند در رد اين عقيده كه به موجب سياق آيات، در آيه تطهير،زنان پيامبرصلى الله عليه وآله موردنظرند، چنين استدلال نمايند كه قرآن به تدريج فرودآمده، اما به ترتيب نزول جمع‏آورى نشده است. رسولاكرم‏صلى الله عليه وآله جايى را كه‏مى‏بايد آيات فرود آمده در آن قرار گيرد، معين مى‏فرمود. مثلا مى‏گفت:اين‏آيه را در فلان سوره قرار دهيد و آن آيه را در فلان سوره. بنابراين آيه «انمايريد الله ليذهب عنكم الرجس...» راهم در ميان آياتى قرار داده كه زنانش‏مورد خطاب هستند تا دست‏خيانت تحريف و تصرف به قرآن نرسد;زيرااگر پيامبرصلى الله عليه وآله چنين نمى‏كرد، وقتى كه ديگران با نص صريح قرآن درباره‏مسائل مربوط بهامامت، جايگاه و ويژگى هاى آن، يعنى عصمت و طهارت‏مواجه مى‏شدند، خود را در برابر مشكلات بزرگىمى‏ديدند. بر اين اساس،سياق آيات به هنگام تعارض با دلايل صحيح و صريح نمى‏تواند با آن‏برابرى كند; زيرااطمينان نداريم كه اين آيه به هنگام نزول در همين سياق‏نازل گرديده باشد. به همين دليل اگر هم سياق آيهمورد بحث‏بر گمان‏مخالفان دلالت داشته باشد، لازم است كه دلالت‏سياق را ترك كنيم و به‏حكم ادله قاطع وحجت‏هاى روشنى تسليم شويم كه بخشى از آنها رادر اين‏جا بيان كرديم و اين نه با بلاغت قرآن مخالف است و نهبه اعجاز آن‏خللى مى‏رساند. (22) .

ممكن است عثمان و يا ديگران به گمان اين كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله موردنظرند و نيز به خاطر اجتهاددر ترتيب، آيه را در اين جا قرار داده باشند.روشن است كه در ترتيب مصاحف قرآن اختلافات فراوانى به وجودآمد تااين كه سرانجام مردم در مصحف عثمان به توافق رسيدند. روايت كرده‏اند كه‏وقتى قرآن را جمع‏آورىمى‏كردند، يك آيه از سوره احزاب را گم كردند وآن‏را نزد خزيمة بن ثابت‏يافتند. (23) .

ممكن است‏به منظور بعضى از مصالح و منافع دنيوى خود، آيه تطهير رادر سياق خطاب به زنان پيامبرصلىالله عليه وآله قرار داده باشند. عدم ارتباط اين آيه باداستان زنان از روايات به دست مى‏آيد و لذا در اين باب تكيهبر نظم وترتيب در نهايت‏بطلان است. (24) آنچه اين گفته را تاييد مى‏كند اين است كه آيه‏«وقرن فى بيوتكن‏» درصورتى كه آيه تطهير از ميان جملات آن برداشته‏شود، بر انسجام و هماهنگى خود باقى مى‏ماند و هيچ خللى بههماهنگى آن‏وارد نمى‏شود. (25) .

ما نيز در اين باره مى‏گوييم: هرچند كه در اين نظر با آنان موافق هستيم كه‏قرآن بر جسب نزول مرتب نشدهاست، اما سايرمطالبى را كه بيان داشته‏اند،نمى‏توانيم بپذيريم; زيرا:

1. روايات دال بر اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله جاى آيات را معين مى‏كرد، دلالت‏ندارد كه آن حضرت دراجزاى يك آيه - چنان كه در اين‏جاست - تصرف‏نموده باشد; زيرا آيه تطهير جزئى از يك آيه است و نه يك آيهمستقل. آيامعقول است كه پيامبرصلى الله عليه وآله جزء يك آيه را با جزء ديگرى تلفيق كرده باشد؟!نه چنينمطلبى براى مان نقل شده و نه احدى ادعا كرده است. صرف احتمال‏هم كفايت نمى‏كند.

2. احتمال آنان درباره اين كه ممكن است پس از پيامبرصلى الله عليه وآله قرآن دچارتحريف شده باشد، احتمالنادرستى است; زيرا در زمان حيات پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏سوره‏ها و آيات قرآن به نام خود، نزد ده‏ها تناز اصحاب محفوظ و مكتوب‏بود. آن حضرت هم نويسندگانى را مامور كرده بود كه تحت نظارت مستقيم‏خودشقرآن را مى‏نوشتند و آن را حفظ و ضبط مى‏كردند.

3. اگر تصرف پيامبرصلى الله عليه وآله در قرآن به شكلى بود كه موجب مى‏گشت تادلالت آيه بر معناى موردنظر پوشيده شود، بايد دانست كه اين تصرف‏نامعقول است; زيرا همين كار، تحريف قرآن و نابودى حق بوده،مردمان رادر مخالفت‏با آن معذور مى‏سازد و حجت را بر ايشان، حتى پس از آمدن‏رسولان تمام نمى‏كند.

اگر چنين پيامدى نداشته باشد، تصرف مذكور، بى فايده و غيرقابل توجيه‏بوده، مقصود مورد نظر در صيانتقرآن از تحريف نادرست‏خواهد بود. درنتيجه همان اشكال بزرگ كه مقتضى تحريف است‏به حال خود باقىمى‏ماند.مگر اين كه گفته شود: بدون ترديد اين جزء آيه كه به تطهير اهل بيت‏عليهم السلام‏تصريح دارد، به طورمستقل در قضيه كساء نازل شده است. ليكن‏رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله آن را به فرمان خداوند متعال و بهمنظور گراميداشت آل عباو تفهيم اين مطلب به زنان خود و ديگران كه زنانش در سطح اين گروه‏پاكيزگان قرارندارند، در ميان آياتى قرار داده است كه همسران پيامبرصلى الله عليه وآله‏مخاطب آن هستند.

4. اگر اختصاص آيه را به زنان پيامبرصلى الله عليه وآله بپذيريم، بدان معنا خواهد بودكه رسول اكرم‏صلى اللهعليه وآله در حديث كساء تصريح نكند كه آيه به آل عبا اختصاص‏دارد. در حالى كه آن حضرت‏صلى الله عليه وآلهدر مواردى چند - ظاهرا - بر خروج زنان‏خويش از مفاد آيه شريفه اصرار كرده است.

5. ما در كتاب خود حقائق هامة حول القرآن الكريم (26) به صورت قاطع‏ثابت كرده‏ايم كه قرآن از هر گونه تحريفيا تبديل، توسط حاكمان پس ازپيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مصون مانده است. در همين كتاب درباره ترتيبنزول ومباحث ديگر قرآنى سخن گفته‏ايم. كسانى كه خواهان مطالب بيش‏ترى در اين‏باره هستند، بدان جامراجعه كنند.

پى‏نوشتها:

1) اين مضمون در منابع زير موجود است:

بحار الانوار، ج‏89، ص‏95; وسائل الشيعه، ج‏18، ص‏142 و 150; تفسير عياشى، ج‏1، ص‏12;محاسن برقى، ص‏300.

2) ر.ك: وسائل الشيعه، ج‏18، ص‏150; تفسير عياشى، ج‏1، ص‏11.

3) تفسير عياشى، ج‏1، ص‏17; بحار الانوار، ج‏89، ص‏110.

4) ر.ك: نفحات اللاهوت، ص‏85; دلائل الصدق، ج‏2، ص‏72.

5) يوسف (12) آيات 28 - 29.

6) واقعه (56) آيه 76.

7) لقمان (31) آيه 13 - 16.

8) ر.ك: تفسير قمى، ج‏2، ص‏193 - 194; الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء، ص‏213 - 214; نهج الحق‏و كشفالصدق (پاورقى)، ص‏174.

9 و 10)ر.ك: التسهيل لعلوم التنزيل، ج‏3، ص‏137; الكلمة الغراء فى تفصيل الزهراء، ص‏213 - 214;التبيان، ج‏8،ص‏38; المواهب اللدنيه، ج‏2، ص‏123; نهج الحق و كشف الصدق، ص‏174; تفسيرقمى، ج‏2، ص‏193 - 194;الصراط المستقيم، ج‏1، ص‏185; نوادر الاصول، ص‏266; احقاق الحق،ج‏2، ص‏566;الميزان فى تفسير القرآن،ج‏16، ص‏310; الاصول العامة للفقه المقارن، ص‏158;الصواعق المحرقه، ص‏141; ينابيع الموده، ص‏294.

11) ر.ك: تهذيب تاريخ دمشق، ج‏4، ص‏208; السنن الكبرى، ج‏2، ص‏150; التبيان، ج‏8، ص‏308 -309; غرائبالقرآن، ج‏22، ص‏10; الجامع لاحكام القرآن، ج‏14، ص‏183; فضل بن روزبهان دردلائل الصدق، ج‏2، ص‏64.

12) التبيان، ج‏8، ص‏308 - 309.

13) بحار الانوار، ج‏35، ص‏235.

14) ر.ك: نظرية الامامه، ص‏182; مختصر التحفة الانثى عشريه‏ص‏151.

15) هود (11) آيه 73.

16) قصص (28) آيه 29.

17) ر.ك: فتح القدير، ج‏4، ص‏279; نوادر الاصول، ص‏266; الجامع لاحكام القرآن، ج‏14، ص‏183;مختصر التحفةالاثنى عشريه، ص‏150; نظرية الامامه، ص‏182.

18) نساء (4) آيه 75; الكشاف، ج‏1، ص‏535.

19) جوامع‏الجامع، ص‏372.

20) قصص الانبياء، ص‏100.

21) مختصر التحفة الانثى عشريه، ص‏149.

22) ر.ك: الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء، ص‏213 - 214; الصراط المستقيم، ج‏1، ص‏185; الميزان‏فى تفسيرالقرآن، ج‏16، ص‏312; الاصول العامه للفقه المقارن، ص‏158.

23) ر.ك: احقاق الحق، ج‏2، ص‏570; بحار الانوار، ج‏35، ص‏234; الميزان فى تفسير القرآن، ج‏16،ص‏312; اما وىآن را به طور مطلق بيان كرده است.

24) بحار الانوار، ج‏35، ص‏234.

25) الميزان فى تفسير القرآن، ج‏16، ص‏312.

26) اين كتاب با مشخصات زير ترجمه و منتشر شده است:

پژوهشى نو درباره قرآن كريم، ترجمه محمد سپهرى، تهران، نشر هماهنگ، 1374.