دوم ايـن كـه مـشاهده كردم قومى به تبار خود مى نازند و جماعتى به مال و فرزند در صورتى كه ايـنهاافتخار نيست , بلكه افتخار بزرگ را در اين سخن خداى تعالى يافتم كه : ((همانا گراميترين شـمـا درپـيـشـگـاه خدا پرهيزگارترين شماست )) بنابراين , كوشش كردم تا نزد او گرامى باشم حضرت فرمود:نيكو گفتى به خدا. سـوم اين كه هوسرانى و خوشگذرانى مردم را ديدم و اين فرموده خداى تعالى را نيز شنيدم : ((اما آن كه ازمقام پروردگارش ترسيد و نفس را از هوس بازداشت , بهشت جايگاه اوست )), پس , سعى كـردم نـفـس رااز هـوس باز دارم تا بر طاعت خداى تعالى آرام و قرار گيرد حضرت فرمود: نيكو گفتى به خدا. چـهـارم ايـن كـه ديـدم هـر كـس به چيزى كه برايش ارزشمند است دست يابد, در نگهدارى آن مـى كـوشـد وايـن سخن خداى سبحان را شنيدم : ((كيست كه به خداوند وام نيكو دهد و او آن را بـرايـش دو چـنـدان گـرداند و مزدى كريمانه به وى دهد)) و من دو چندان شدن را پسنديدم و مـحفوظتر از آنچه نزد خداست چيزى نديدم بنابراين , هر چيزى كه مى يافتم و برايم ارزشمند بود آن را بـه خـدا دادم , تا براى زمانى كه بدان نياز دارم پس انداز شود حضرت فرمود: نيكو گفتى به خدا. پـنجم اين كه ديدم مردم به روزى هم حسادت مى ورزند و اين سخن خداى تعالى را شنيدم : ((ما روزى آنها را در زندگى اين جهان ميانشان تقسيم كرديم و برخى را بر برخى ديگر برترى داديم , تا عـده اى عـده اى ديگر را به خدمت گيرند و رحمت پروردگارت از آنچه آنها گرد مى آورند بهتر اسـت ))بـنـابـراين , به هيچ كس رشك نبردم و براى آنچه از دستم رفته افسوس نخوردم حضرت فرمود: نيكوگفتى به خدا. ششم اين كه ديدم مردم در اين سراى دنيا به يكديگر دشمنى و كينه مى ورزند و اين سخن خداى تـعـالـى راشـنيدم : ((همانا شيطان دشمن شماست , پس شما نيز او را دشمن داريد)) از اين رو به دشمنى با شيطان پرداختم و از دشمنى با جز او فارغ گشتم حضرت فرمود: نيكو گفتى به خدا. هـفتم اين كه ديدم مردم در تحصيل روزى , خود را به رنج و زحمت مى اندازند و اين سخن خداى تـعـالـى را شـنـيـدم : ((جـن و انـس را نـيـافـريـدم , مـگـر براى اين كه مرا عبادت كنند از آنها رزقـى نـمـى خـواهـم و نـمـى خـواهم كه مرا اطعام كنند خداست روزى دهنده و اوست صاحب نـيـرويـى سخت استوار)) و دانستم كه وعده و سخن او راست است و به وعده او اطمينان كردم و سـخـنـش راپذيرفتم و به انجام وظيفه اى كه در قبال او دارم (يعنى عبادت ) پرداختم و از به رنج افـكـنـدن خـوددر طـلب روزى كه نزد او دارم (و رساندنش را تضمين كرده است ) فارغ گشتم حضرت فرمود:نيكو گفتى به خدا. هـشـتـم ايـن كـه ديـدم عـده اى بـه تـنـدرسـتى خود تكيه مى كنند و گروهى به پول و ثروت فـراوان خـويـش و جماعتى ديگر به امثال اين چيزها و سخن خداى تعالى را شنيدم : ((هر كس از خـدابترسد, خداوند براى او برونشوى قرار دهد و از جايى كه گمانش را هم نمى برد روزيش دهد وهر كه به خدا تكيه و توكل كند, خداوند او را بس است )) پس , به خدا تكيه كردم و تكيه ام به جزاو از بـيـن رفـت حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا قسم كه تورات و انجيل و زبور و فرقان و ديگر كتابها (ى آسمانى ) همگى به اين هشت موضوع برمى گردند. نكوهش دانش ناسودمند. ـ امـام عـلـى (ع ): بدان كه در دانش ناسودمند خيرى نيست و آموختن دانشى كه سزاوار آموختن نيست , سودى ندهد. ـ امـام كاظم (ع ): رسول خدا(ص ) وارد مسجد شد, ديد عده اى گرد مردى جمع شده اند,فرمود: چه خبر است ؟ عرض شد: علامه است فرمود: علامه يعنى چه ؟ عرض كردند: اوداناترين مردم است به انساب عرب وجنگهاى ايشان و به روزگار جاهليت و اشعار عربى پيامبر(ص ) فرمود: اينها دانشى است كه اگر كسى نداند, به او زيانى نرساند و اگر كسى بداند, اورا سودى نبخشد. كسى كه دانشش بر خردش فزونى داشته باشد. ـ امام على (ع ): هر كه دانشش بيشتر از خردش باشد, آن دانش وبال او گردد. ـ هر دانشى كه خرد پشتيبانش نباشد, موجب سرگشتگى و گمراهى است .
نهايت دانش .
ـ امام على (ع ): دانش , پايان ندارد. ـ دانش بيش از آن است كه به احاطه درآيد. ـ دو چيز است كه پايانشان دست نيافتنى است : دانش و خرد. ـ هر كه مدعى شود كه به پايان دانش رسيده است , نهايت نادانى خود را نشان داده است .
انواع دانشها. ـ پيامبر خدا(ص ): دانش , بيش از آن است كه به شماره درآيد. ـ امـام عـلـى (ع ): دانـشـهـا چـهـار گونه اند: دين شناسى , پزشكى , دستور زبان و ستاره شناسى براى شناخت زمانها. ـ پيامبر خدا(ص ): دانش بر دو قسم است : شناخت اديان و شناخت كالبدها. ـ امـام عـلـى (ع ): دانـش بـر دو گـونـه اسـت : سرشتين و شنيدنى (ذاتى و اكتسابى ) و چنانچه دانش سرشتين نباشد, دانش شنيدنى سودى ندهد. ـ دانش دو گونه است : دانشى كه مردم موظفند در آن انديشه كنند و آن دين اسلام است ودانشى كه مردم مجازند در آن انديشه نكنند و آن قدرت خداى عزوجل است .
آداب فرا گرفتن دانش .
ـ پيامبر خدا(ص ): دانش بيش از آن است كه به شماره در آيد, بنابراين , از هر چيزى نيكوترين آن را فرا گير. ـ امام على (ع ): دانش بيش از آن است كه به احاطه در آيد, بنابراين , از هر دانشى نيكوترين آن را فرا گير. ـ از هـردانشى بهترين آن را فراگيريد, چرا كه زنبور عسل از هر گلى زيباترينش را مى خورد ودر نتيجه , از آن دو گوهر ارزنده توليد مى شود: در يكى از آنها شفاى مردمان است (يعنى عسل ) و از ديگرى (يعنى موم ) روشنايى گرفته مى شود. سر دانش .
ـ امام على (ع ): سر دانش , تميز دادن خويها از يكديگر و آشكار ساختن پسنديده آنها ودرهم كوفتن نكوهيده اش مى باشد. ـ سر دانايى , نرمى است , سر نادانى تندى است .
بهترين دانش .
ـ امام على (ع ): بهترين دانش , آن است كه به كار هدايت و رستگارى تو آيد و بدترين دانش آن است كه آخرت خويش را با آن تباه گردانى .
ـ پيامبر خدا(ص ): بهترين دانش , آن است كه سودمند باشد. ـ امام على (ع ): بهترين دانشها, دانشى است كه تو را اصلاح كند. ـ علم به خدا, بهترين علم است .
ـ بهترين دانش , آن است كه با عمل همراه باشد. ـ سودمندترين دانش , دانشى است كه به كار بسته شود. ـ از فزونى دانش توست , كه دانشت را كم شمارى .
لازمترين دانش .
ـ امـام باقر(ع ): بدان كه هيچ دانشى چون طلب سلامتى نيست و هيچ سلامتيى مانند سلامت دل نمى باشد. ـ امـام كـاظـم (ع ): سـزاوارترين دانش براى تو, آن دانشى است كه عملت جز با آن درست نشود و ضرورى ترين عمل براى تو, عملى است كه در برابر آن باز خواست مى شوى ولازم ترين دانش براى تو, دانشى است كه صلاح و فساد دلت را به تو نشان دهد و نيك فرجام ترين دانش , آن دانشى است كه بر عمل تو در اين دنيا بيفزايد بنابراين , به دانستن چيزى كه ندانستن آن زيانى به تو نمى رساند, مپرداز و از دانستن چيزى كه فرو گذاردنش بر نادانى تومى افزايد, غافل مباش .
ـ مـصـباح الشريعة : پيامبر خدا(ص ) فرمود: هر كه خود را شناخت , پروردگارش را شناخت بعد از آن , بر تو باد به تحصيل دانشى كه عمل جز با آن درست نباشد و آن اخلاص است .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ), در پاسخ به پرسش مردى از بهترين كارها, فرمود: شناخت خدا و آگاهى در ديـن او حضرت اين دو جمله را براى آن مرد تكرار فرمود آن مرد عرض كرد: اى رسول خدا! من از شما درباره عمل مى پرسم و شما از علم پاسخم مى دهيد؟ حضرت فرمود: با وجودعلم , اندك عمل هم سودت مى دهد, ولى با وجود جهل , عمل بسيار هم به حال تو سودى ندارد. ـ امـام عـلـى (ع ), در پـاسخ به اين پرسش كه : دانش چيست , فرمود: چهار جمله : اين كه خدا رابه اندازه نيازى كه به او دارى , عبادت كنى , به اندازه طاقتى كه در برابر آتش دارى , نافرمانيش كنى , بـراى دنـيـايـت به اندازه عمرى كه در آن دارى , كار كنى و براى آخرتت به اندازه مدتى كه در آن هستى , كار كنى .
دانشهاى ممنوع .
ـ امام على (ع ): هر دانشى كه خرد پشتيبانش نباشد, موجب سرگشتگى و گمراهى است .
ـ اى مـردم ! از فـرا گـرفـتـن عـلـم نجوم بپرهيزيد مگر آن مقدار كه وسيله راهيابى در دشت و دريـابـاشـد, زيـرا چـنـيـن عـلمى به كهانت و پيشگويى مى انجامد و منجم در حكم كاهن است و كاهن چون ساحر و ساحر همانند كافر و كافر در آتش دوزخ است !. ـ بسا دانشى , كه به گمراهى تو انجامد. شناخت حلال و حرام .
ـ امام باقر(ع ): (در دين ) فقيه شويد وگرنه چون اعراب باديه نشين هستيد. ـ امام على (ع ), در سفارش به فرزند خود حسن (ع ), فرمود: خواستم تا قبل از هر چيز كتاب خداى عزوجل و تاويل و تفسير آن را و شرايع و احكام اسلام و حلال و حرام آن را به تو تعليم دهم و جز اين چيزى به تو نياموزم .
ـ امـام صـادق (ع ): فرا گرفتن يك حديث درباره حلال و حرام از شخصى راستگو, براى توبهتر از دنيا و زر و سيمهاى آن است .
ـ كاش بالاى سر اصحابم تازيانه بود, تا در احكام حلال و حرام فقيه شوند. ـ مـردى بـه امـام صـادق (ع ) عـرض كـرد: فـرزندى دارم كه دوست دارد درباره حلال و حرام و نـه مـوضوعاتى كه به كارش نمى آيد, از شما بپرسد حضرت فرمود: آيا بهتر از سؤال درباره حلال و حرام سؤالى هست كه مردم بپرسند؟ . زيور دانش .
ـ امام صادق (ع ): دانش فراگيريد و در كنار آن خود را به زيور بردبارى و وقار بياراييد. ـ امام على (ع ): افتادگى , زيور دانش است .
ـ پيامبر خدا(ص ): زيور دانش , احسان و نيكوكارى است .
ـ سوگند به آن كه جانم در دست اوست , چيزى با چيزى جمع نشد كه برتر از جمع شدن بردبارى با دانش باشد. ـ امـام على (ع ): دانش بياموزيد و براى دانش وقار و بردبارى فرا گيريد و از علماى متكبرنباشيد, كه در آن صورت دانش شما نادانيتان را از بين نمى برد. ـ در وصف پرهيزگاران , مى فرمايد: بردبارى را با دانش مى آميزد و گفتار را با كردار. علم لدنى .
قرآن .
((در آن جا بنده اى از بندگان ما را يافتند كه رحمتى از جانب خود به او ارزانى داشته و دانشى از نزد خود به او آموخته بوديم )). ـ امام باقر(ع ): هر كه به آنچه مى داند عمل كند, خداوند به او آن بياموزد كه نمى داند. ـ پـيـامـبر خدا(ص ): هر كس دانش بياموزد و آن را به كار بندد, خداوند آنچه را كه نمى داند به او بياموزد. ـ امام صادق (ع ): هر كه به آنچه مى داند عمل كند, آنچه را نمى داند كفايت شود. ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): برخى از دانشها همانند سيمايى پوشيده اند و جز عالمان به خدا كسى آنهارا نمى داند و هر گاه از اين دانشها سخن گويند كسى , جز غافلان از خدا, انكارش نمى كند. ـ عـلـم بـاطنى , رازى از رازهاى خداى عزوجل و حكمتى از حكمتهاى خداست و آن را در دل هر كس از بندگانش كه خواهد, مى افكند. ـ اگـر از خـدا چـنـان كـه سـزد مـى ترسيديد, علمى به شما آموخته مى شد كه جهل و نادانى با آن همراه نيست .
داناترين مردم .
ـ امـام على (ع ), در پاسخ به اين سؤال كه داناترين مردم كيست , فرمود: كسى كه دانش مردم رابه دانش خود اضافه كند. ـ پيامبر خدا(ص ): داناترين مردم , كسى است كه دانش مردم را با دانش خود جمع كند. ـ امام على (ع ): داناترين مردم , كسى است كه آزمند دانش باشد. ـ به رسول خدا(ص ) عرض شد: دوست دارم داناترين مردم باشم حضرت فرمود: از خداپروا داشته باش تا داناترين مردم باشى .
منحصربودن دانش درست در اهل بيت (ع ). ـ امام باقر(ع ) به سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه , فرمود: اگر به شرق و غرب برويد, هرگزدانش درستى را نخواهيد يافت , مگر همان چيزى كه از ما خاندان صادر شود. ـ امام باقر(ع ): بدانيد كه نزد هيچ يك از مردم مطلب حق و درستى نيست , مگر اين كه برگرفته از چيزى است كه آن چيز را از ما خاندان گرفته اند. ـ امام على (ع ): دانشى كه آدم و همه پيامبران ديگر تا خاتم پيامبران آوردند, در خاندان محمد(ص ) وجود دارد. ـ اگـر دانش را از معدن آن فرامى گرفتيد و آب را از سرچشمه زلالش مى نوشيديد و خوبيها رااز كانونش مى اندوختيد و راه روشن را در پيش مى گرفتيد و جاده حق را مى پيموديد, بيگمان راهها بر شما آشكار مى شد و نشانه ها (ى راه ) برايتان هويدا مى گشت .
دانش (متفرقه ). ـ امام على (ع ): دانش , با تن آسايى به دست نمى آيد. ـ پيامبر خدا(ص ): دانش را, از دهان مردان بگيريد. ـ امـام على (ع ): هيچ دانشى نيست , مگر اين كه من آغازگر آن هستم و هيچ رازى نيست مگراين كه قائم (ع ) به آن خاتمه مى دهد. ـ در انـجـيل آمده است : نگوييد: مى ترسيم ياد بگيريم و عمل نكنيم بلكه بگوييد: اميدواريم كه ياد بگيريم و عمل كنيم .
ـ امـام بـاقـر(ع ): رحـمـت خـدا بـر آن بـنده اى كه دانش را زنده كند عرض شد: زنده كردن آن به چيست ؟ فرمود: به اين كه با دينداران و پارسايان مذاكره علمى كند. ـ پيامبر خدا(ص ): از شهوت پنهان بپرهيزيد: عالم كه دوست دارد در محضرش بنشينند. ـ امام حسن (ع ): هيچ كس از حق ما نكاست , مگر اين كه خداوند از دانش او كاست .
ـ پيامبر خدا(ص ): كسى كه علم را در اختيار نااهل بگذارد, مانند كسى است كه گردنبند گوهرو مرواريد و طلا به گردن خوكان آويزد. ـ آفت دانش فراموشى است و هدر دادنش به اين است كه آن را به نااهل بياموزى .
ـ امام على (ع ): در جنگ ميان شما و اهل قبله باز شده است و اين پرچم را بر دوش نكشدمگر كسى كه از بينش و شكيبايى و آگاهى به جايگاههاى حق برخوردار باشد. ـ اندكى دانش , نادانى بسيارى را از بين مى برد. عمر. عمر. قرآن .
((خدا شما را از خاكى و سپس از نطفه اى بيافريد آن گاه جفتهايى قرارتان داد و هيچ زنى باردار نـمـى شود و نمى زايد مگر به علم او و عمر هيچ سالخورده اى به درازا نكشد واز عمر كسى كاسته نشود جز اين كه همه در كتابى نوشته شده است و اين كارها بر خدا آسان است )). ـ امام على (ع ): عمر, نفسهايى چند است .
ـ عمر تو, همان زمانى است كه در آن به سر مى برى .
ـ عمر تو, شماره نفسهاى توست و اين نفسها را نگهبانى شمارش مى كند. ـ انسان , فرزند لحظه اى است كه در آن به سر مى برد. ـ هـيـچ يك از شما به استقبال روزى از عمر خويش نمى رود, مگر اين كه روزى از عمرش راپشت سر مى گذارد. ـ تـو چـند روزه اى بيش نيستى هر روزى كه بر تو مى گذرد, پاره اى از تو را مى برد پس , درطلب (دنيا) آرام باش و در كسب روزى اعتدال در پيش گير. ـ هيچ ساعتى از روزگار تو نگذشت , مگر با پاره اى از عمر تو. ـ بر عمر هيچ يك از شما روزى اضافه نشود, مگر با از بين رفتن روزى از مدت زندگانيش .
غنيمت شمردن عمر. ـ پيامبر خدا(ص ): به عمر خود بخيل تر باش , تا به درهم و دينارت .
ـ امام على (ع ): اگر از ضايع كردن عمر گذشته ات عبرت گيرى , بيگمان از ضايع شدن باقيمانده آن جلوگيرى كنى .
ـ بـازنـده كـسـى اسـت كـه عـمـر خـود را بـبـازد و خـوشـبـخـت كسى است كه عمرش را در طاعت پروردگارش گذراند. ـ پـيامبر خدا(ص ): مدت زندگانى , محدود است و هيچ كس از عمرى كه برايش مقدر شده است , هرگز فراتر نمى رود پس , پيش از آن كه عمر به سرآيد بشتابيد. ـ چهار چيز را پيش از چهار چيز غنيمت شمار: جوانيت را پيش از پيرى خود, تندرستيت راپيش از بيماريت , توانگريت را پيش از نيازمنديت و زندگيت را پيش از مرگت .
ـ امام على (ع ): به سوى عمل بشتابيد و از فرا رسيدن ناگهانى مرگ بترسيد, زيرا آن اميدى كه به بازگشت روزى هست به بازگشت عمر نيست .
ـ آنـچـه از عـمر تو گذشته , مدتى است كه به سر آمده و آنچه مانده اميدى است (كه ممكن است تحقق نيابد و عمرى در كار نباشد) و وقتى كه در آن هستى زمان عمل است .
ـ گذشته روز تو رفته است و آينده اش محل ترديد است و زمان حال مغتنم است .
ـ گذشته عمر تو رفته است و باقيمانده آن محل ترديد است پس زمانى را كه در آن به سرمى برى براى كار وعمل غنيمت شمار. ـ شب و روز در تو كار (و اثر) مى كنند پس تو نيز در آنها كار كن و از تو مى گيرند پس تو نيزاز آنها برگير. ـ چه زود مى گذرد ساعات روز و روزهاى ماه و ماههاى سال و سالهاى عمر!. ـ ساعات و لحظات , عمرها را نابود مى كنندوبه مرگ ونيستى نزديك مى گردانند. ـ پـيامبر خدا(ص ): روز قيامت براى هر روز از روزهاى عمر بنده بيست و چهار گنجينه , به تعداد سـاعـات شـبانه روز, گشوده مى شود گنجينه اى را پر از نور و شادمانى مى بيند و با مشاهده آن چنان شادى و سرورى به او دست مى دهد كه اگر ميان دوزخيان تقسيم شود احساس دردآتش را از يادشان مى برد اين گنجينه ساعتى است كه در آن پروردگارش را اطاعت كرده است .
سـپـس گنجينه ديگرى برايش باز مى شود و آن را تاريك و بدبو و وحشتناك مى يابد و ازمشاهده آن چـنان ترس و وحشتى به او دست مى دهد كه اگر ميان بهشتيان تقسيم شود, نعمت بهشت را بـه كام آنها تلخ مى سازد و آن ساعتى است كه در آن پروردگارش را نافرمانى كرده است آن گاه گـنـجينه ديگرى برايش گشوده مى شود و آن را خالى مى يابد و در آن چيزى كه اورا شادمان يا نـاراحـت كـنـد يافت نمى شود و آن ساعتى است كه در آن خواب بوده يا به امور مباح دنيا اشتغال داشته است پس , از اين كه مى توانسته اين ساعت و لحظات را با كارهاى خوب پركند و نكرده است چنان احساسى از غبن و اندوه به او دست مى دهد كه در وصف نمى گنجداشاره به همين جاست كه خداى متعال فرموده است : ((آن روز روز مغبونى است )). ـ امام على (ع ): هر كه عمر خود را در راه چيزى جز آنچه اورا نجات مى دهد صرف كند,مطلوب خود را از دست داده است .
ـ اى مـردم ! ايـنـك , اينك زمان را دريابيد, پيش از آن كه پشيمان شويد و پيش از آن كه هركسى بگويد: اى دريغا! كه در كار خدا كوتاهى كردم .
ـ اى مـردم ! ايـنـك , ايـنك , تا كه بندها باز است و چراغ فروزان و در توبه باز, پيش از آن كه قلم از نوشتن اعمال باز ايستد و دفتر اعمال بسته شود. ـ رحمت خدا بر آن كس كه دانست نفسهايش گامهايى است كه به سوى مرگ بر مى داردپس , به عمل شتافت و آرزو را كوتاه كرد. ـ براى هر روزى كه در آن به سر مى برى , كار كن تا اين كه رستگار شوى .
هدر دادن عمر. ـ امام على (ع ): پرداختن به عمر گذشته , زمان حال را هدر مى دهد. ـ پرداختن نفس به آنچه كه بعد از مرگ همراهيش نمى كند, بالاترين سستى (در عمل ) است .
ـ بدترين چيزى كه آدمى وقت خود را مصروف آن سازد, كارهاى زيادى (و بى حاصل )است .
ـ هر كس به چيزى كه مهم نيست بپردازد, آنچه راكه اهميت بيشترى دارد از دست دهد. ـ زنـهـار كـه عـمـر خـود را براى چيزى هدر دهيد كه برايتان باقى نمى ماند, زيرا عمرهاى رفته برنمى گردد. ـ كـجـايـنـد كسانى كه خداوند عمرشان داد و در ناز و نعمت زيستند و علم آموخته شدند و فهم ودانـايـى يـافـتـنـد و مـهـلت داده شدند و به غفلت گذراندند و سلامتى داده شدند و فراموش كردند!مهلت زيادى به آنها داده شد و احسان و نيكويى ديدند؟ . ـ در وصف كسانى كه غافلگير مرگ مى شوند, مى فرمايد: آن گاه مرگ بيشتر و بيشتر به پيكرآنان نفوذ مى كند و شخص را از سخن گفتن مى اندازد, در حالى كه ميان اعضاى خانواده خويش است و بـا چـشـمانش (آنان را) مى بيند و با گوشش مى شنود و خردش سالم و عقلش به جاست به اين مى انديشد كه عمرش را در چه راهى صرف كرده و روزگارش را چگونه به سر برده است !. باقيمانده عمر. ـ امـام على (ع ): باقيمانده عمر مؤمن , قيمت ناپذير است , به وسيله آن گذشته را جبران مى كندو آنچه را مرده است زنده مى گرداند. ـ ارزش باقيمانده عمر خويش را نداند, مگر پيامبر يا صديق .
ـ چيزى گرانبهاتر از كبريت احمر نيست , مگر باقيمانده عمر مؤمن .
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كس در باقيمانده عمر خويش كار نيك كند, به گناهان گذشته اش مؤاخذه نـشـود و هر كس در باقيمانده عمرش گناه و بدى كند, درباره اعمال سراسر عمرش بازخواست شود. چه نيكو سروده است شاعر كه :. روزگاربر سر عمرم با من چانه زد و من به او گفتم .
عمرم را به دنيا و هر آنچه در دنياست نفروشم .
سپس اندك اندك به رايگان از من خريد. بريده باددستان سودايى كه فروشنده اش زيان كرد. ترغيب به گذراندن عمر در راه طاعت خدا. ـ امـام عـلى (ع ): عمر تو كابين خوشبختى توست به شرط اين كه آن را در راه طاعت پروردگارت بگذرانى .
ـ نـفـسهاى تو, اجزاى عمر توست پس آنها را جز در طاعتى كه تو را به خدا نزديك مى سازدصرف نكن .
ـ اوقـات تـو اجـزاى عـمر توست , پس , هيچ وقتى از اوقات خود را جز در آنچه موجب رستگارى تو مى شود, به پايان مبر. ـ عمرت را از ضايع شدن در راهى جز عبادت و طاعات , حفظ كن .
كسى كه عمرش عليه او حجت است .
قرآن .
((و از درون آتش فرياد زنند, اى پروردگار ما! ما را بيرون آر تا كارهايى شايسته كنيم غير از آنچه مى كرديم آيا آن قدر شما را عمر نداده بوديم كه پند گيرندگان پند گيرند؟ و شما را بيم دهنده بيم داد پس , بچشيد كه ستمكاران را ياورى نيست )). ـ امام صادق (ع ), درباره آيه ((آيا شما را آن قدر عمر نداديم كه )), فرمود: توبيخى است براى افراد هيجده ساله .
ـ پـيـامبر خدا(ص ): چون روز قيامت شود ندا آيد: كجايند شصت ساله ها؟ و اين همان عمرى است كـه خـداى تعالى فرموده است : ((آيا شما را آن قدر عمر نداديم كه در اين مدت پندگيرنده , پند گيرد)). ـ امام صادق (ع ): چون به شصت سالگى رسيدى , خود را از مردگان شمار. ـ امام على (ع ): مدت عمرى كه خداوند در آن عذر آدمى را مى پذيرد, شصت سال است .
ـ پيامبر خدا(ص ): ميان شصت تا هفتاد سال , آوردگاه مرگهاست .
ـ امـام صـادق (ع ): بـنـده تـا چـهـل سـالـگى ميدان دارد, چون به چهل رسيد, خداى عزوجل به دوفـرشـته اش وحى فرمايد كه من بنده ام را عمر دادم پس در كار او سختگيرى كنيد و كارهايش رااز كم و زياد و خرد و كلان نگهداريد و بنويسيد. ـ امام باقر(ع ): هر گاه چهل سال بر بنده بگذرد, به او گفته شود: به هوش باش , زيرا ديگرعذرى از تو پذيرفته نيست شخص شصت ساله مانند فرد بيست ساله سزامند عذر آورى نيست .
ـ پيامبر خدا(ص ): چون بنده به چهل سالگى رسد, بايد از خدا بترسد و از او بر حذر باشد. ـ امـام بـاقر(ع ): هر گاه مرد به چهل سالگى رسد, آواز دهنده اى از آسمان ندا دهد كه هنگام سفر نزديك شد, پس توشه فراهم ساز. ـ پـيامبر خدا(ص ): هر گاه مرد به چهل سالگى رسد و خوبيش بر بديش نچربد, شيطان پيشانى او را بوسه زند و بگويد: اين چهره اى است كه روى رستگارى را نمى بيند. ـ هر كه از چهل بگذرد و خوبيش بر بدى او چيره نگردد, بايد خود را براى آتش آماده سازد. ـ امـام عـلـى (ع ): دريـغـا بـر غـافـلـى كـه عمرش بر او حجت باشد و دوران زندگانيش او را به سوى بدبختى براند!. سالخوردگى .
قرآن .
((خـدا شما را بيافريد, آن گاه مى ميراندتان و از ميان شما كسى را به پيرى مى رساند تا هر چه را كه آموخته است از ياد ببرد همانا خداوند دانا و تواناست )). ((هر كه را عمر دراز دهيم در آفرينش دگرگونش كنيم چرا تعقل نمى كنيد؟ )). ـ امـام على (ع ), درباره آيه ((و از ميان شما كسى را به پيرى مى رسانيم )), فرمود: منظور, هفتادو پنج سالگى است .
ـ امام صادق (ع ): هر گاه بنده به سى و سه سالگى برسد, به برومندى رسيده است و هر گاه چهل ساله شود به اوج عمر خود رسيده است و چون به چهل و يك سالگى رسد رو به كاهش نهد شخص پنجاه ساله بايد مانند كسى باشد كه در حال جان كندن است .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): چهل ساله ها! كشته اى هستيد كه هنگام درويدنش نزديك شده است ,پنجاه ساله ها! چه پيش فرستاديد و چه پس نهاديد؟ شصت ساله ها! به سوى حساب رويد كه ديگر عذرى نداريد, هفتاد ساله ها! خود را از مردگان شماريد. حاصل زندگى دراز. ـ امام على (ع ): حاصل زندگى دراز, بيمارى و فرتوتى است .
ـ هر كه عمرش دراز شود, مصيبتهايش زياد گردد. ـ هر كه دوستدار ماندن است , بايد براى بلا و گرفتارى دلى شكيبا آماده سازد. آنچه عمر را زياد مى كند. ـ پيامبر خدا(ص ): هميشه با وضو باش , تا خداوند عمرت را دراز گرداند. ـ امام صادق (ع ): هر كه خوش نيت باشد, عمرش زياد شود. ـ از بديها دورى كنيد, تا عمرتان دراز شود. ـ هر كه با خانواده اش نيكوكار باشد, عمرش زياد شود. ـ اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بيفزايد, پدر و مادرت را خوشحال كن .
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كه خوش دارد روزيش زياد و عمرش دراز شود, صله رحم به جا آورد. ـ امـام صادق (ع ) به ميسر فرمود: اى ميسر! چندين بار اجل تو فرا رسيد, اما, به علت رسيدگى به خـويـشـاونـدانت و به جا آوردن صله رحم , هر بار خداوند آن را به تاخير انداخت (اگرمى خواهى عمرت زياد شود به دو پير خود نيكى كن مراد حضرت والدين او بود). ـ پيامبر خدا(ص ): عمر را زياد نكند, مگر نيكوكارى .
ـ امام باقر(ع ): شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن على (ع ) فرمان دهيد, زيرا زيارت آن ,روزى را زياد مى كند, عمر را دراز مى گرداند و بديها را دور مى سازد. ـ امـام عـلـى (ع ): هـر كـس طالب ماندن است , كه البته ماندنى در كار نيست صبح زود صبحانه بخورد, كفش خوب بپوشد, قرض خود را كم كند و با زنان كمتر نزديكى كند. عمر دراز و كار نيك .
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): خـوشـا بـه حـال كـسـى كـه عـمـرش دراز و كـارش نـيكو باشد چنين كـسـى بـازگشتگاهش نيكوست , زيرا پروردگارش از او خشنود است بدا به حال كسيكه عمرش درازو كردارش بد باشد چنين كسى بازگشتگاهى بد دارد, زيرا پروردگارش از او ناخشنود است .
ـ امـام سـجـاد(ع ) ـ در دعـا ـ : مـرا چـون كـسـى قـرار ده كـه عـمـرش را دراز و كـردارش راــ نـيـكـوگـردانـيـده اى و نـعمتت را بر او تمام كرده اى و از وى خرسندى و زندگى خوش و توام باپايدارترين شادمانى و كاملترين كرامت و معيشت عطايش فرموده اى .
مؤمن و طلب عمر دراز. ـ امـام سـجـاد(ع ) ـ در دعـاى مـكارم الاخلاق ـ : عمر مرا تا زمانى كه صرف طاعت تو شود,دراز گردان و هر گاه عمرم چراگاه شيطان شود, جانم را بستان و به سوى خود ببر. ـ فـاطـمـه زهـرا(ع ) ـ در مـناجات ـ : بار خدايا! تو را به علم غيبت و تواناييت بر آفرينش ,سوگند مى دهم كه مرا, تا وقتى مى دانى زنده بودن برايم بهتر است , زنده بدارى و هر گاه مرگ برايم بهتر بود, بميرانيم .
ـ پـيـامبر خدا(ص ): اى على ! از ارجمندى مؤمن نزد خداست كه برايش وقت مرگ معين نفرموده اسـت , تـا زمـانـى كه قصد نافرمانى خدا كند پس , هر گاه قصد نافرمانى و گناهى كند,جانش را بستاند. حكمت بى اطلاعى آدمى از اندازه عمرش .
ـ امـام صـادق (ع ): اينك اى مفضل ! درباره پوشيده بودن مدت عمر انسان از او, بينديش , زيرااگر بـدانـد كـه مـدت عـمـرش چـقـدر اسـت و عـمرش كوتاه باشد زندگى بر او ناگوار شود چون مـنتظراست كه مرگ در زمانى كه مى داند فرا رسد بلكه مانند كسى است كه مالش از بين رفته يا درآسـتـانـه نـابـود شـدن بـاشـد چنين كسى از ترس نابود شدن اموالش و گرفتار شدن به فقر عـمـلااحـساس فقر مى كند اين در حالى است كه ترس ناشى از به سر آمدن عمر به مراتب بيشتر ازترس ناشى از نابود شدن اموال است , زيرا كسى كه ثروتش كم شود به اميد اين كه آن راجايگزين كند آرامش پيدا مى كند اما كسى كه به تمام شدن عمرش (در زمان مشخص و معلوم )يقين داشته بـاشـد, يـاس وجـودش را فرا مى گيرد اما اگر عمرش دراز باشد و او از اين موضوع اطلاع داشته بـاشـد, مـطـمئن مى شود كه هنوز خواهد بود و لذا غرق لذتها و گناهان مى شود و سعى مى كند كامرواييهايش را بكند و سپس در آخر عمر توبه نمايد. مـمـكـن اسـت بـگـويـى : هـم اينك نيز كه مدت عمرش براى او نامعلوم است و هر لحظه انتظار فـرارسـيـدن مرگ را دارد, باز مرتكب زشتكارى و نافرمانى مى شود در پاسخ مى گوييم : حكمتى كـه بـراى نـامـعلوم بودن مدت عمر بيان كرديم همچنان به قوت خود باقى است اما اگر انسان با اين حال , از زشتكارى باز نايستد و خويشتندارى نكند اين ديگر ناشى از سرمستى و سختدلى اوست نه اين كه تدبير و فلسفه كار, نادرست است .
|