بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فروغی از کوثر, الیاس محمدبیگى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - فروغى از كوثر
     k01 - فروغى از كوثر
     k02 - فروغى از كوثر
     k03 - فروغى از كوثر
     k04 - فروغى از كوثر
     k05 - فروغى از كوثر
     k06 - فروغى از كوثر
     k07 - فروغى از كوثر
     k08 - فروغى از كوثر
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

[65]


شفاى پادرد و تقدير از عزادارى اهل بيت (عليهم السلام) :

حضرت آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل فرمودند كه : « شخصى بود به نام آقا جمال ، معروف به « هژبر » ، دچار پادرد سختى شده بود به طورى كه براى شركت در مجالس ، بايستى كسى او را به دوش مى گرفت و كمك مى كرد ، عصر تاسوعا آقاى هژبر به روضه اى كه در مدرسه فيضيه از طرف آية الله حائرى تشكيل شده بود ، آمد . آقا سيد على سيف ( خدمتگزار مرحوم آية الله حائرى ) كه نگاهش به او افتاد به او پرخاش كرد كه : سيّد اين چه بساطى است كه درآورده اى ، مزاحم مردم مى شوى ، اگر واقعاً سيّدى برو از بى بى شفا بگير . آقا هژبر تحت تأثير قرار گرفت و در پايان مجلس به همراه خود گفت : مرا به حرم مطهّر ببر ، پس از زيارت و عرض ادب با دل شكسته حال توجّه و توسّلى پيدا كرد و سيّد را خواب ربود . در خواب ديد كسى به او مى گويد : بلند شو . گفت : نمى توانم . گفته شد : مى توانى بلند شو و عمارتى را به او نشان داده و گفت : اين بنا از حاج سيّد حسين آقاست كه براى ما روضه خوانى مى كند ، اين نامه را هم به او بده . آقاى هژبر ناگهان خود را ايستاده ديد كه نامه اى در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و مى گفت : ترسيدم اگر نامه را نرسانم دردپا برگردد و كسى از مضمون نامه مطّلع نشد حتّى آية الله حائرى ، ايشان فرمودند : كه از آن به بعد آقاى هژبر عوض شد گوئى از جهان ديگريست و غالباً در حال سكوت و يا ذكر خدا بود » .(1)
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان ، ص45 .

[66]


نجات گمشده و عنايت به زائرين :

خادم و كليددار حرم و مكبّر مرحوم آقاى روحانى ( كه از علماى قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسكرى(عليه السلام)بوده اند ) مى گويد : « شبى از شبهاى سرد زمستان در خواب حضرت معصومه(عليها السلام) را ديدم كه فرمود : بلند شو و بر سر مناره ها چراغ روشن كن . من از خواب بيدار شدم ولى توجّهى نكردم . مرتبه دوّم همان خواب تكرار شد و من بى توجهى كردم در مرتبه سوّم حضرت فرمود : مگر نمى گويم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن كن ! من هم از خواب بلند شده بدون آنكه علّت آنرا بدانم در نيمه شب بالاى مناره رفته و چراغ را روشن كردم و برگشته خوابيدم .
صبح بلند شدم و درب هاى حرم را باز كردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بيرون آمدم با رفقايم كنار ديوار و زير آفتاب زمستانى نشسته ، صحبت مى كرديم كه متوجّه صحبت چند نفر زائر شدم كه به يكديگر مى گفتند : معجزه و كرامت اين خانم را ديديد ؟ ! اگر ديشب در اين هواى سرد و با اين برف زياد ، چراغ مناره حرم اين خانم روشن نمى شد ما هرگز راه را نمى يافتيم و در بيابان هلاك مى شديم .
خادم مى گويد : من نزد خود متوجّه كرامت و معجزه حضرت و نهايت محبّت و لطف او به زائرينش شدم » .(1)
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وديعه آل محمّد ، محمّد صادق انصارى ، ص14 .

[67]


مبتلاى به جنون :

آقاى ميرسيّد على برقعى فرمودند : « مردى اظهار مى داشت كه من در ايّامى كه سفير ايران در عراق بودم ، عيالم مبتلا به جنون شد به طورى كه كُند به پاهايش زديم ; روزى از سفارتخانه به منزل آمدم حال او را بسيار منقلب و آشفته ديدم ، داخل اطاق مخصوص خود شدم و از همانجا متوسّل شدم به مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و عرض كردم يا على چند سال است كه در خدمت شما هستم و غريب و تنهايم شفاى همسرم را از شما مى خواهم . همين طور در حال تحيّر بودم كه خدايا چه بكنم ؟ ! كه يك مرتبه خادمه منزل دويد و گفت : آقا بياييد ، گفتم همسرم فوت كرد ؟ گفت : خير بهتر شد . من با عجله نزد عيالم رفتم ، ديدم با حال طبيعى نشسته ، عيالم به من گفت : اين چه وضع است ، چرا به پاهاى من كُند زديد ؟ ! براى او توضيح دادم بعد گفتم چه شد كه شما يكمرتبه بهتر شديد ؟ گفت : در همين ساعات خانم مجلّله اى داخل اطاق شد گفتم : شما كيستيد؟ فرمود : من معصومه دختر موسى بن جعفر(عليه السلام)هستم . جدّم اميرالمؤمنين على(عليه السلام)امر فرمودند من شما را شفا بدهم و شما خوب شديد . . . » .(1)

ضعف چشم :

حاج آقا مهدى صاحب مقبره اعلم السّلطنه ( بين صحن جديد و عتيق )
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بشاره المؤمنين ، آ شيخ قوام اسلامى جاسبى ، ص43 .

[68]

نقل كرده كه : « من چندى قبل به ضعف چشم مبتلا شدم ; بعد از مراجعه به اطبّاء ، اظهار داشتند كه چشم شما آب آورده بايد برسد تا آن را عمل كنيم . او مى گويد : بعد از آن هر وقت كه به حرم مشرّف مى شدم مختصرى از گرد و غبار ضريح را بچشمانم مى كشيدم و اين عمل باعث شد كه ضعف چشم من برطرف شود به طورى كه الآن بدون عينك ، قرآن و مفاتيح مى خوانم » .(1)

دختر لال :

حجة الاسلام آقاى حاج آقا حسن امامى چنين نوشته اند كه : « روز پنجشنبه دهم رجب 1385هـ . ق دخترى 13 ساله از اهالى « آب روشن آستارا » به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالى كه دختر در اثر مرضى دچار عارضه لالى شده بود و قوّه گويايى خود را از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود ، در حالى كه از دكترها مأيوس بودند به كنار قبر مطهّر فاطمه معصومه(عليها السلام) پناهنده شدند .
به مدّت دو شب در كنار ضريح مبارك نشسته گاهى در حال گريه و گاهى با زبان بى زبانى مشغول راز و نياز بود كه يك مرتبه همه چراغ هاى حرم خاموش گرديد . در همان حال دختر مذكور مورد عنايت بى منتهاى حضرت قرار گرفت و صيحه عجيبى كشيد كه خدّام و زائرين شنيدند . جمعيت هجوم آوردند تا مقدارى از لباس او را به عنوان تبرّك بگيرند . خدّام دختر را به كشيك خانه بردند تا جمعيت متفرّق شدند . دختر گفت : در همان وقت
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بشارة المؤمنين ، آ شيخ قوام اسلامى چاسبى ، ص43 .

[69]

خاموشى چراغهاى حرم ، چنان روشنايى و نورى ديدم كه در تمام عمرم مثل آن را نديده بودم و حضرت را ديدم كه فرمود : خوب شدى و ديگر مى توانى سخن بگويى و حرف بزنى ; من فرياد زدم ، ديدم زبانم باز شده است . . . » .(1)

مبتلا به سِل :

حاج آقا مهدى صاحب مقبره اعلم السّلطنه مى گويد : « مردى از دهات خلجستان قم دچار مرض سِل مى شود . به اطباء قم مراجعه مى كند ولى نتيجه اى نمى گيرد . به طهران مى رود و مشغول معالجه مى شود تا وقتى كه تمام داراييش را خرج مى كند امّا به نتيجه اى نمى رسد ، مأيوس و تهيدست به وطن برمى گردد . در آنجا هم اهالى به او مى گويند : تو كه در اينجا چيزى ندارى ، مرضى هم كه به آن مبتلا هستى مرضى است مُسرى ، ماندن تو در اينجا باعث گرفتارى ساير اهالى مى شود ، پس از اينجا برو .
به ناچار از وطن آواره و با دستى تهى و بدنى رنجور وارد قم مى شود و در صحن جديد در ايوان يكى از مقبره هاى حرم مطهّر در حالى كه دل از همه جا بريده و دل به عنايات فاطمه معصومه(عليها السلام)بسته بود خوابش مى برد ، در اثر عنايات بى بى وقتى از خواب بيدار مى شود هيچگونه اثرى از بيمارى در خود نمى بيند » .(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان ، ص49 .
2 ـ همان ، ص51 .

[70]


اداء دين و گشايش در زندگى :

حاج آقا تقى كمالى ، از خدّام آستانه مقدّسه مى گويد : « در سال 1302هـ . ق . در آستانه مقدّسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوى معظّمه بودم و در يكى از حجرات صحن نو منزل داشتم ; روزگارم به تلخى و سختى سپرى مى شد و كاملاً تحت فشار بى پولى و ندارى قرار گرفته بودم ; زندگانى را با قرض از كسبه اطراف حرم مى گذراندم تا اينكه يك روز بعد از اداى فريضه صبح خدمت بى بى مشرّف شده و وضع خود را به عرض رساندم ; در اين حال ديدم كيسه پولى روى دامنم افتاد ; مدّتى صبر كردم به خيال اين كه شايد اين كيسه پول مال زوّار محترم باشد تا به صاحبش ردّ نمايم ; ديدم خبرى نشد فهميدم كه مرحمتى خانم است ، به حجره خود برگشتم وقتى كيسه را باز كردم مبلغ 4 تومان در آن بود . ابتدا بدهى هايم را پرداختم و به مدّت چهارده ماه خرج مى كردم و تمام نمى شد تا آنكه روزى « حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حسين حرم پناهى » تشريف آوردند و از وضع زندگى من جويا شدند ، من موضوع را اظهار نمودم در همان ايّام به آن عطيّه خاتمه داده شد » .(1)

شفاى يكى از خدّام حرم :

اين كرامت كه به حدّ تواتُر رسيده از اين قرار است كه : « يكى از خدّام آن حضرت به نام « ميرزا اسدالله » به سبب ابتلاى به مرضى انگشتان پايش سياه
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بشاره المؤمنين ، آ شيخ قوام اسلامى ، ص52 .

[71]

شده بود ; جرّاحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاى او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند ، قرار شد كه فرداى آن روز پاى او را جرّاحى نمايند . ميرزا اسدالله گفت : حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهّر دختر موسى بن جعفر(عليه السلام) . او را به حرم بردند ، شب هنگام خدّام در حرم را بستند و او پاى ضريح از دردپا مى ناليد تا نزديك صبح ، ناگهان خدّام صداى ميرزا را شنيدند كه مى گويد : در حرم را باز كنيد حضرت مرا شفا داده ، در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است . او گفت : در عالم خواب ديدم خانمى مجلّله آمد به نزد من و گفت : تو را چه مى شود ؟ عرض كردم كه : اين مرض مرا عاجز نموده و از خدا شفاى دردم يا مرگ را مى خواهم ، آن مجلّله گوشه مقنعه خود را چند دفعه بر روى پاى من كشيد و فرمود : تو را شفا داديم . عرض كردم شما كيستيد ؟ فرمود : مرا نمى شناسى ؟ ! و حال آنكه نوكرى مرا مى كنى ، من فاطمه دختر موسى بن جعفرم .
ميرزا اسد الله بعد از بيدار شدن ، قدرى پنبه در آنجا مى بيند و آن را بر مى دارد ; و به هر مريضى كه ذرّه اى از آن را مى دهد و به محل درد مى كشد ، شفا پيدا مى كند . او مى گويد : آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتى كه سيلابى آمد و خانه ما را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد » .(1)

شفاى چشم دختر ده ساله :

آقاى حيدرى كاشانى ( واعظ ) نقل مى كند كه : « يكى از رفقاى روحانى
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ انوار المشعشعين ، حاج شيخ محمدعلى قمى ، ص216 .

[72]

ايشان در محضر آية الله بهاءالدّينى « دام ظلّه » نقل مى كرد : كه روزى ديديم بر روى مردمك چشم دختر ده ساله ما دانه كوچكى پيدا شده ، وقتى به دكتر متخصّص مراجعه كرديم ; بعد از معاينه ، ايشان اظهار نمودند كه بايد عمل شود ولى عمل خطر دارد .
دختر ، وقتى اين را شنيد بنا كرد ناراحتى كردن و اينكه من عمل نمى خواهم و مى گفت : مرا به حرم حضرت معصومه(عليها السلام)ببريد . اين را گفت و با سرعت به طرف حرم دويد ، ما هم به دنبال او آمديم تا رسيد به حرم ، شروع كرد به گريه كردن و خطاب به بى بى گفت : « يا حضرت معصومه(عليها السلام)من عمل نمى خواهم » و چشم خود را به ضريح حضرت مى ماليد و حال عجيبى داشت ، ما هم از ديدن اين منظره منقلب شديم ، بعد از اين حالت توسّل ، او را بغل كردم و دلدارى دادم و به او گفتم : خوب خواهى شد ، او را داخل صحن حرم مطهّر بردم ، ناگهان نگاهم بچشم او افتاد ديدم هيچ گونه اثرى از آن دانه خطرناك وجود ندارد » .

عطاى مخارج ميهمانى :

آقاى حيدرى كاشانى مى فرمايد : « روزى كه ما در منزل چيزى براى پذيرايى نداشتيم عدّه اى از كسانى كه در شهرستان محلّ تبعيد ما ( بيرجند ) با ما آشنا بودند ، به منزل ما آمدند ، من متحيّر بودم كه چكنم ؟ آمدم حرم و همان داخل صحن عرض كردم : بى بى جان ! خودتان وضع ما را مى دانيد ، اين را كه گفتم در حالى كه وسط حرم در حال حركت بودم صداى خانمى را ـ كه

[73]

مرا صدا مى كرد ـ شنيدم ، ايستادم ، او مبلغى پول به من داد و گفت : اين مال شماست . من به حركت خود ادامه دادم ، مجدّداً آن خانم مرا صدا زد و مبلغ ديگرى پول بمن داد و گفت : اينهم مال شماست . اينجا بود كه رو كردم به گنبد حضرت و عرض كردم : بى بى جان ! بسيار متشكّرم . برگشتم به خانه و با آن مبلغ وسايل پذيرايى لازم را فراهم نمودم . خانم ما ( كه از بى پولى ما مطّلع بود ) گفت : اينها را از كجا تهيّه كردى ؟ گفتم : فاطمه معصومه(عليها السلام)عنايت فرمود » .

حضرت رضا (عليه السلام) مريض را به حرم خواهر مى فرستد :

آقاى حيدرى كاشانى مى گويد : « بعد از يك دهه سخنرانى در مسجد گوهرشاد ، خانمى پيش من آمد و گفت : پسر جوان مريضى داشتم كه شبى حضرت رضا(عليه السلام) را در خواب ديدم ، حضرت فرمود : يكى از دو مريضى جوانت را شفا دادم ، مريضى دوّم ( او را خواهرم در قم شفا خواهد داد ) به نزد خواهرم در قم برو . حال كه شما عازم قم هستيد اين شصت تومان را داخل ضريح حضرت بينداز ; من چند روز ديگر به قم خواهم آمد . من به او گفتم : شما موقع آمدنتان به مشهد به قم نرفتيد ؟ گفت : نه .
گفتم : اين فرمايش حضرت گلايه اى بوده از شما كه چرا در طول راه مسافرت به مشهد ، به زيارت خواهر ايشان نرفته ايد ؟ » .(1)
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كرامات نقل شده از آقاى حيدرى كاشانى ضبط صوتى و تصويرى شده و در واحد سمعى ، بصرى آستانه مقدّسه موجود است .

[74]


نزول رحمت الهى :

بار ديگر شبانگاهان دست فيّاض الهى از آستين كريمه اهل بيت به در آمد و چراغى به روشنى خورشيد ولايت فراروى عاشقان دلسوخته برافروخت : سخن از گذشته هاى دور نمى باشد بلكه حقيقتى است محقّق در جمعه شب 23/2/73 آرى بار ديگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غيب گشتيم و نزول رحمت الهى : « آن كه مورد عنايت قرار گرفت مسافرى بود از راه دور ، دخترى چهارده ساله از اهالى « شوط » ماكو ، از شهرهاى آذربايجان كه خود با ما چنين سخن مى گويد : رقيه امان الله پور هستم از اهالى « شوط » ماكو ، چهار ماه پيش بر اثر يك نوع سرماخوردگى از هر دو پا فلج شدم ; خانواده ام مرا به بيمارستانهاى مختلف در شهرهاى ماكو ، خوى و تبريز بردند ، ولى همه پزشكان پس از عكسبردارى و انجام آزمايش مكرّر ، از درمانم عاجز شدند و من ديگر نمى توانستم پاهايم را حركت دهم تا اين كه چهارشنبه شب ( 21/2/73 ) در عالم رؤيا ديدم كه خانمى سفيدپوش سوار بر اسبى سفيد به طرف من آمدند و فرمودند : « چرا از همان ابتداى بيمارى پيش من نيامدى تا شفايت دهم ؟ » با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب را با عمو و عمّه ام در ميان گذاشتم و آنها نيز بلافاصله مقدّمات سفر به قم را فراهم آوردند .
لذا روز جمعه ( 23/2/73 ) ساعت 30/7 دقيقه بعد از ظهر به حرم مطهّر مشرّف شديم . پس از نماز ، مشغول خواندن زيارتنامه شدم كه ناگهان صداى همان خانمى كه در خواب ديده بودم به گوشم رسيد كه فرمود : « بلند شو ، راه

[75]

برو ، كه شفايت دادم » . من ابتدا توجهى نكردم و باز مجدّداً همان صدا با همان الفاظ تكرار شد ; اين بار به خود حركتى دادم و مشاهده كردم كه قادر به حركت مى باشم و مورد لطف آن بى بى دو عالم قرار گرفته ام » .(1)

نسيم رحمت :

خواهر پروين محمّدى اهل باختران در سال سوّم دبيرستان مبتلا به تشنج اعصاب شدند و پس از بى اثر بودن معالجات مكرر و نااميدى از همه جا همراه خانواده عازم مشهد مقدس مى شوند به اميد شفا از امام رضا(عليه السلام) .
مادر ايشان اين كرامت را اينگونه بيان مى كند :
« وقتى به قم رسيديم با خود گفتم خوبست اوّل به زيارت خواهر امام رضا(عليه السلام) برويم اگر جواب نداد به مشهد مى رويم ; ساعت 2 بعد از نيمه شب بود كه به قم رسيديم ; ساعت 9 صبح به حرم مشرّف شديم و دخترم را كه به سختى خوابش مى برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتى مى شد با حال توجه و توسل به حضرت معصومه(عليها السلام) ، به نزديك ضريح بردم و براحتى خوابيد .
پس از مدّتى كه از نماز ظهر و عصر گذشت بوى عطر عجيبى حرم را گرفت و ديدم دست راست دخترم سه مرتبه به صورتش كشيده شد و رنگ او برافروخته شد و گوشه چادر او را كه به ضريح بسته بودم باز شد ; در همين
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين كرامت از زبان فرد شفا يافته با صدا و تصوير توسط سمعى ، بصرى آستانه مقدّسه ضبط شده است .

[76]

حال دخترم براحتى از خواب بيدار شد و گفت مادر كجايى ؟
گفتم : حرم حضرت معصومه(عليها السلام) . گفت : مادر ، گرسنه ام ! من كه ماهها بود حسرت شنيدن اين كلمه را از او داشتم ، گفتم :برويم بيرون حرم ; با هم داخل صحن حرم شديم از او پرسيدم ; احساس ناراحتى نمى كنى ؟ گفت : نه ، الحمدلله خوب هستم . و من احساس كردم كه حالت او طبيعى شده و شفا يافته است و از حضرت معصومه تشكر نمودم » .(1)

شربت شفابخش :

روز چهاردهم شعبان برابر با 26 ديماه 1373هـ . ش . و در آستانه عيد بزرگ نيمه شعبان بارگاه ملكوتى كريمه اهل بيت(عليهم السلام) پذيراى ميهمانى است كه از راه دور آمده ، او همسايه برادر است كه به دعوت خواهر او به اميد شفا به اين بارگاه رو آورده است ، او امير محمّد كوهى ساكن مشهد و كارمند سابق اداره امور اقتصادى و دارايى آن شهر است كه داستان خود را چنين بيان مى كند :
« سه سال بود كه به بيمارى فلج مبتلى بودم و قادر به حركت نبودم و با ويلچر حركت مى كردم ; پيش اطبّاء متخصّص مشهد و تهران رفتم و مراحل مختلف درمان را ( از عكس و آزمايش و سى تى اسكن و غيره ) گذراندم و بارها در بيمارستان بسترى شدم و در مجالس دعا و توسّل در حرم مطهّر حضرت رضا(عليه السلام)به قصد شفا شركت كردم ولى عنايتى نشد در همين اواخر به
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين كرامت توسّط سمعى ، بصرى آستانه مقدّسه ضبط شده است .

[77]

خاطر ناراحتى زياد « خود و خانواده ام » به حرم مشرّف شدم و با سوز دل عرض كردم : آقا ! شما غير مسلمانان را محروم نمى كنيد پس چرا به من شيعه توجه نمى فرمائيد ؟ ! آقا يا جوابم را بده يا مى روم قم و به خواهرتان شكايت مى كنم و او را واسطه قرار مى دهم ; آنگاه خطاب به حضرت معصومه(عليها السلام)عرض كردم : من كه همسايه برادر شما هستم و فردى عائله مندم و در عمر خود خيانتى نكردم و در حدّ توان درستكار بودم چرا ايشان مرا شفا نمى دهند ؟
بعد از اين توسل و عرض گلايه در عالم خواب خانمى را ديدم به من فرمود : شما بايد به قم بيايى تا شفايت دهم .
عرض كردم شما كه به خانه ما آمدى و ميهمان ما هستى همينجا شفايم بده ; من پولى ندارم كه به قم بيايم .
فرمود : شما بايد به قم بيايى .
من خوابم را به عيال و فرزندانم نقل كردم ، پس از مدّتى پسرم به من گفت : پدر ! ما كه همه دارايى خود را در راه معالجه شما خرج كرديم ، من مبلغى ـ را از فروختن چند جعبه نوشابه اى كه در خانه داشتيم ـ تهيّه نمودم ; اين را خرج سفر كنيد و به قم برويد ، اميدوارم كه شفا پيدا كنيد .
من راهى قم شدم ، پس از رسيدن به قم وضو گرفتم و وارد حرم شدم ; از دو نفر تقاضا كردم زير بغل هاى مرا گرفته و كنار ضريح ببرند ; مرا كنار ضريح بردند ( خسته بودم و ناتوان ) بعد از زيارت و التجاء بسيار همان كنار ضريح پتوى خود را به سركشيده ، خوابم برد .

[78]

در عالم خواب خانمى را ديدم با چادر مشكى و روبندى سبزرنگ به من فرمود : پسرم خوش آمدى ! اكنون شفا يافتى ، برخيز ، تو هيچ بيمارى ندارى . عرض كردم : من بيمار و زمين گيرم . ايشان پياله گِلى پر از چاى را به دست من داد و فرمود : بخور . من چاى را خوردم ; ناگهان از خواب بيدار شدم ديدم مى توانم روى پا بايستم ، از جا برخاستم و خود را به ضريح مقدّس رساندم و بالاخره در اين روز ، عيدى خود را از « بى بى » گرفتم » .(1)
اين بود شمّه اى از الطاف بى شمار و عنايات بسيار و كرامات فراوان اين بانوى بزرگ كه به واسطه وجود پاكش سرزمين قم مأواى عاشقان و سالكان طريق هدايت و قبله آمال عارفان حقيقت گشته است . به اميد آنكه همين مختصر ، شربتى باشد به كام خشكيده عاشقان دلسوخته و چراغ راهى گردد براى بيدار شدگان از خواب غفلت ، بدان اميد كه حضرتش همه را از ره لطف مورد عنايت قرار داده و بر سبيل هدايت رهنمون گردد انشاء الله .
ــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين كرامت ضبط صوتى ، تصويرى شده و در سمعى ، بصرى آستانه موجود است .

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation