طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
من استبد برايه هلك.
هر كه خودكامه شد هلاك گرديد.
امامعلىعليه السلام
الحازم لايستبد برايه.
دورانديش خودكامه نمىگردد. امامعلىعليه السلام
پيشگفتار
كواكبى كيست؟
سيد عبدالرحمن كواكبى سال 1265ق 1848م در خاندان علم وسيادت ديده به دنيا گشود. بنابر شجرهنامهاىكه در دست است، نسبوى به امام حسين(ع) مىرسد. (1) جد او سيد ابراهيم از سادات اردبيلو از اعقاب شيخصفىالدين اردبيلى بشمار مىآيد. (2) گويا نياكانكواكبى پس از هجرت به حلب، تحتتاثير محيط، مذهب حنفىاختياركردهاند. (3) پدرش سيد احمد بهاءالدين از مدرسان جامعه اموى ومدرسه كواكبيه بوده است.
به هر حال سيد عبدالرحمان، چندى در حلب در مدرسه كواكبيهبه كسب دانش پرداخت و علاوه بر ادب عربى وفقه و تاريخ، زبانتركى و فارسى را هم آموخت و هرچند از معلم علوم جديد نيز به كلىبىبهره نماند، ظاهرا باهيچ يك از زبانهاى اروپايى آشنايى درستىنيافت.
او با آن كه در كودكى يتيم شد، به سعى خالهاش كه اهل ادب بود ومخصوصا به سرپرستى داييش كه خود يكچند معلم عربى عباسحلمى خديو مصر گشت در انطاكيه از تربيتخانوادگى پرمايهاى بهرهيافت.
در اثر تربيتخانوادگى و توسعه فكرى و اطلاع از احوال معارفشرق و غرب، نظرش وسيع و همتش بلند واخلاقش برومند گرديد،چنانكه اهل حلب او را «اباالضعفاء» مىخواندند. (4)
سرزمين پدرانش كه وى بهخاطر انتساب بدان «سيد فراتى»خوانده مىشد در آن زمان جزو قلمرو عثمانى بود واستبداد شديدسلطان عبدالحميد در آن ايام ناخرسنديهاى زيادى در تمام نواحىفرات و اراضى مجاور بهوجودآورده بود. (5)
كواكبى نخست متوجه شد كه علت عقب ماندگى مسلمانان،وضع نابسامان اقتصادى است. بدينجهتبهكارهاى عمرانى و زراعىمانند امتداد خط آهن و احياء زمينهاى موات و تاسيس بنادر در اطرافحلب پرداخت،تا اندازهاى هم در كار خود موفق گرديد. (6)
اما بزودى دريافت كه محيطى كه او در آن بسر مىبرد بيش ازمشكلات اقتصادى، از فقر فرهنگى و ناآگاهى دررنج است; بدينجهتبيدارى مسلمانان را در راس برنامههاى خود قرار داد و با زبان وقلم عوامل عقب افتادگىآنان را آشكار ساخت. از اينرو چندى بانشريه «الفرات» همكارى كرد و از آن طريق آرمانهاى خويش را پىگرفت وسپس مجلهاى با نام «الشهباء» در سال 1293ق منتشر كرد كهدولت پس از انتشار پانزده شماره امتياز آن راملغى ساخت. آنگاهمجلهاى به نام «الاعتدال» به دو لغت تركى و عربى منتشر كرد كه عمر آنهم كوتاه بود.
او در همه نقشههاى اصلاحى خود با كارشكنى ماموران سلطانعبدالحميد روبرو مىگرديد. از اينرو خود راناگزير از درگيرى با آنانمىديد; يكبار با «عارف پاشا» كه از جانب سلطان عثمانى والى حلببود در افتاد و مردمرا بر وى شورانيد. عارف پاشا هم او و يارانش را بهخيانت و همدستى با بيگانگان متهم كرد. (7)
در سال 1886 سوء قصد يك وكيل دعاوى ارمنى به جان حاكمحلب، به تركان بهانهاى داد تا جمع انبوهى ازسوريان، از جمله كواكبىرا دستگير كنند. (8)
هرچند كواكبى موفق شد محاكمه را به محكمه بيروت منتقل كندو در آنجا خود را از اين اتهام تبرئه نمايد امااموالش همچنان درمصادره عمال عارفپاشا باقى ماند.
ولى اين پيشامدها و دسيسهها، روزبهروز بر محبوبيتش افزود تاآن كه پس از چندى به مقام شهردار حلبانتخاب شد. و در پى آن، اينمناصب را نيز عهدهدار گرديد: رياست اتاق بازرگانى حلب (1892)سرمنشيگرىمحكمه شرع حلب (1894) و رييس هيات فروشاراضى دولتى. علاوه بر مناصب يادشده، منصب نقيبالساداترا نيزبرعهده داشت. او در همه اين مناصب با زورگويى تركان و فسادتوانگران سورى مبارزه كرد و شايد چون دراين مبارزه ناكام شد، درروز ششم دسامبر 1899 در سن چهل و هفتسالگى سوريه را ترككرد و رهسپار مصرگشت. (9)
در قاهره خديو عباس حلمى كه مثل سلطان عثمانى داعيهخلافت داشتسعى كرد از وجود او براى جلبحمايتبعضى شيوخعرب استفاده كند. از اينرو كواكبى، تا حدى به تشويق و اصرار خديودر اين سالهاى آخر عمراز مصر به كشورهاى اسلامى و عربى،مسافرتهاى طولانى كرد. به زنگبار و بلاد عرب و به بلاد هند سفر كرد وتاهمين كراچى هم آمد و در ضمن اين مسافرتها همه جا به تحقيقاحوال مسلمانان پرداخت. در بازگشتبه مصرظاهرا آهنگ ديارمغرب داشت كه مرگ به سراغش آمد (1320 - 1902). (10)
به هر حال استعداد ذاتى، تربيتخانوادگى، تالمات روحى ناشىاز ستم استبداد عثمانى و بويژه سفرهاى دراز بهسرزمينهاى اسلامى ازشرق آفريقا تا آسياى غربى و شمار بسيارى از كشورهاى عربى،انديشه او را به سوىبررسى مشكلات و نابسامانيهاى جامعه مسلمانانسوق داده بود. به همين جهت طرحهاى اصلاحى بسيارىدرانداخت.
«كواكبى مانند سيد جمال، آگاهى سياسى را براى مسلمانانواجب و لازم مىشمرد و معتقد بود رژيم سياسىكه مثلا مشروطه باشديا چيز ديگر به تنهايى قادر نيست كه جلو استبداد را بگيرد، هر رژيمىممكن استشكلاستبداد پيدا كند، در نهايت امر آنچه مىتواند جلواستبداد را بگيرد شعور و آگاهى سياسى و اجتماعى مردم ونظارت آنهابر كار حاكم است، وقتى كه چنين شعور و چنين احساس و چنينآگاهى در توده مردم پيدا شد آنوقت است كه اژدهاى سياه استبداددربند كشيده مىشود و البته اين بدان معنى نيست كه نبايد به رژيمكارداشت و رژيم هرگونه بود، بود. بلكه به معنى اين است كه رژيم خوبآنگاه مفيد است كه سطح شعور سياسىمردم بالا رود. و لهذا كواكبىمانند سيد جمال (و بر خلاف عبده) براى فعاليتهاى سياسى و بالا بردنسطحشعور سياسى توده مسلمان نسبتبه ساير شئون اصلاحىزندگى آنها حقتقدم قائل بود و هم معتقد بود كهشعور سياسى را بااستمداد از شعور دينى آنها بايد بيدار كرد.» (11) وى با آن كه همواره از آميختگى دين وياستسخن مىگويدولى گاه دچار تناقض گوئيها و يا دستكم ذكر عباراتى مبهم و نارسامىشود، چنانكهمىگويد: «خلافت پس از بازگرداندن به قوم عرب،بايد فقط به رهبرى كارهاى دينى مسلمانان بپردازد و ازدخالت درسياستبپرهيزد!» (12) اينجاست كه اختلاف عقيده او با سيد جمالالدين آشكارمىشود، زيرا در عقايدسيد جمال، بستگى دين و سياست، هميشهامرى مسلم مىنمايد. گذشته از اين، كواكبى برخلاف سيد جمالبهروشهاى تند و پيكار جويانه در سياستباور نداشت و به مصداق آيه«ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظهالحسنه»(نحل/125) اقناعمخالفان و دشمنان را با پند و حكمتبيشتر مىپسنديد. (13)
تفاوت ديگر اسدآبادى با كواكبى در آن بود كه سيد جمالالدينسياست اروپا را مورد حمله قرار مىداد و دخالتآن را در سرزمينهاىاسلامى موجب بدبختى مسلمانان مىدانست و از اين رو سختترينحملات را در«عروةالوثقى» متوجه سياست انگلستان مىساخت،درحالى كه كواكبى سياست عثمانى را مورد انتقاد قرارمىداد. سيدجمال عوامل خارجى را از اسباب عقب افتادگى مسلمانان مىدانست وهمواره مىكوشيد تا آنان راعليه آن عوامل برانگيزد، ولى كواكبىمسلمانان را به اصلاح خويش دعوت مىكرد و بر آن بود كه اگر آنهاخود رااصلاح كنند سياستهاى خارجى نمىتوانند سرنوشت ايشان رابه بازى بگيرند.
به عبارت ديگر، سيد جمال مىكوشيد تا مسلمانان را از خطرفساد خارجى برهاند، و كواكبى تلاش مىنمود تاامراض داخلى آنان رامداوا كند. از اين رو سيد جمالالدين مردم را به شورش و قيام عليهبيگانه دعوت مىكرد وكواكبى آنان را به سوى مدرسه و فراگيرى علممىخواند. (14) گرچه دقيقتر آن است كه بگوييم، سيد جمال به هردوجنبه ياد شده توجه داشت و از مشكلات و گرفتاريهاى جامعهمسلمانان اعم از داخلى و خارجى غافل نبود، اماكواكبى نظر خود رامعطوف يك جنبه آن ساخته بود.
و به همين جهت كواكبى نسبتبه سياستهاى استعمارى غربشناخت و حساسيتى نداشت و حتى در برخىموارد تحولات و تمدنغرب را كه ناشى از سياست آن استستوده و ملتهاى مشرق زمين را بهخاطر عقب افتادناز اين كاروان، سرزنش كرده است.
و از اين گذشته، تاثير انديشه ناسيوناليسم عرب بر او، مانع از آنشد كه به گستره جهان اسلام بينديشد و براىاصلاح آن كمر همتبرميان بندد، آن طور كه سيد جمال حصارهاى قوميت و مليتپرستى رادرهم شكست و هركجا كه اسلام و مسلمان در آن وجود داشت، آنجارا وطن خود مىدانست و اصلاح آن را وجههمتخويشمىساخت.
از اين رو دامنه اصلاحات كواكبى از حدود عثمانى و حتى مصر وسوريه تجاوز نكرد، و بر آن بود كه مركز تشكيلهرگونه جمعيتفكرى و نظام سياسى براى اصلاح جامعه اسلامى، بايد يك كشورعربى باشد چنانكه دربارهكنگره اسلامى و خلافت اسلامى، بهمسلمانان چنين پيشنهادى داشت. گرچه در انديشه او، اين گردهمايىاز همهمليتها و به دور از هرگونه شائبه قومى و نژادى مىبايستباشد.
در عين حال، پيوند جوهرى اسلام و سياست را باور داشت.بهقول شهيد مطهرى: «كواكبى به همبستگى دين وسياستسختپايبند بود و مخصوصا دين اسلام را يك دين سياسى مىدانست ومعتقد بود كه توحيد اسلام اگردرست فهميده شود و مردم مفهوم حقيقىكلمه توحيد يعنى لا اله الا الله را درك كنند به استوارترين سنگرهاىضداستبدادى دست مىيابند.
كواكبى مانند دو سلف ارجمندش سيد جمال و عبده، تكيهفراوانى بر روى اصل توحيد از جنبه عملى و سياسىمىكرد، او مىگويد:معنى كلمه لا اله الا الله كه افضل ذكرها در اسلام شمرده شده و بناىاسلام بر آن نهادهشده; اين است كه معبود به حقى جز خداى بزرگنيست و معنى عبادت، فروتنى و خضوع است. پس معنى لا الهالا اللهاين است كه جز خداى يگانه، هيچ موجودى شايسته فروتنى و كرنشنيست، هر خضوع و فروتنى كه درنهايت امر، اطاعت امر خداى بزرگنباشد; شرك و بتپرستى است. كواكبى توحيد اسلامى را تنها توحيدفكرىو نظرى و اعتقادى كه در مرحله انديشه پايان مىيابد نمىداند،آن را تا مرحله عمل و عينيتخارجى توسعه وگسترش مىدهد، يعنىبايد نظام توحيدى برقرار كرد.
انصاف اين است كه تفسير دقيق از توحيد عملى، اجتماعى، وسياسى اسلام را هيچكس به خوبى علامه بزرگ ومجتهد سترگ مرحومميرزا محمدحسين نائينى قدس سره، توام با استدلالها و استشهادهاىمتقن از قرآن ونهجالبلاغه، در كتاب ذيقيمت تنبيه الامه و تنزيه المله بياننكرده است. آنچه امثال كواكبى مىخواهند، مرحومنائينى به خوبى درآن كتاب از نظر مدارك اسلامى به اثبات رسانيده است. ولى افسوس كهجو عوام زده محيطما، كارى كرد كه آن مرحوم پس از نشر آن كتاب،يكباره مهر سكوت بر لب زد و دم فرو بست.
كواكبى مدعى است كه هر مستبدى كوشش دارد براى تحكيم وتثبيت پايههاى استبداد خود، به خودش جنبهقدسى بدهد و از مفاهيمدينى براى اين منظور بهره جويد، تنها آگاهى و بالا بودن سطح شعوردينى و سياسىمردم است كه جلو اين سوءاستفادهها را مىگيرد.
كواكبى برخى علماء پيشين اسلامى (از اهل تسنن) را موردانتقادقرار مىدهد كه آنها به نظم و امنيت، بيش ازحد بها دادهاند تا آنجا كهعدل و آزادى را فداى نظم و امنيت كردهاند، يعنى به بهانه نظم و امنيتمانع رشدآزادى شدهاند و اين همان چيزى است كه مستبدان وستمگران مىخواهند. ستمگران و مستبدان همواره بهبهانه برقرارىنظم و حفظ امنيت، آزادى را كه عاليترين موهبت الهى است و جوهرانسانيت است كشتهاند وعدل را زيرپا قرار دادهاند.
كواكبى در رابطه نظم و آزادى، براى آزادى حق تقدم قائل است ودر رابطه دين و سياست و يا دين و آزادى،دين را عامل با ارزشتحصيل آزادى واقعى و بيدار كننده احساس سياسى مىشمارد. و دررابطه علم و آزادى ياعلم و سياست معتقد است: همه علوم الهامبخشآزادى نيستند و از نظر آگاهى اجتماعى دادن، در يك درجهنمىباشند.لهذا مستبد از برخى علوم نمىترسد، بلكه خود مروج و مشوق آنعلوم است، اما از برخى علوم ديگرسخت وحشت دارد، زيرا به مردمآگاهى و شعور سياسى و اجتماعى مىدهد و احساس آزاديخواهى ومبارزه بااختناق و فشار استبداد را در افراد بر مىانگيزد. كواكبىمىگويد:
«مستبد را ترس از علوم لغت نباشد، و از زبان آورى بيم ننمايد،مادامى كه در پس زبان آورى،كمتشجاعتانگيزى نباشد كه رايتهابرافرازد، يا سحر بيانى كه لشكرها بگشايد (15) چه او خود آگاه استكهروزگار، از امثال كميت و حسان شاعر (16) زادن بخل ورزد كه با اشعارخويش جنگها برانگيزند و لشكرها حركتدهند و همچنين منتسكيوو شيلا را.
همچنين مستبد از علوم دينى كه تنها متوجه معاد باشد (و ميانمعاد و معاش، زندگى و معنويت جدائى قائلباشد) بيم ندارد... علومىكه مستبد از آنها بيم دارد، علوم زندگانى هستند. مانند: حكمت نظرى وفلسفه عقلى وحقوق امم و سياست مدنى و تاريخ مفصل و خطابه ادبيهو غير اينها از علومى كه ابرهاى جهل را بردرد و آفتابدرخشان راطالع نمايد تا سرها از حرارت بسوزد». (17)
آثار قلمى
1- امالقرى
كواكبى كوشيد تا آرمانهاى خود را به قلم آورد و انديشههايش را در دواثر پرآوازه خويش منتشر سازد. «امالقرى» را نخست مخفيانه و با ناممستعار نشر نمود و «طبايع الاستبداد» هم بهصورت يك سلسلهمقالات درمجله المؤيد بهچاپ رسانيد. آثار ديگرش نيز شامليادداشتهايى بود كه ظاهرا هرگز مجال انتشار پيدا نكرد.
كتاب امالقرى نوعى داستان «يوتوپيايى» بود كه بهصورتگزارشنامه مذاكرات و فعاليتهاى يكمعيتبينالمللى اسلامى تنظيمشده بود. هدف اين جمعيتخيالى هم بررسى دشواريهاى دنياىاسلامى وجستجوى راه رهايى از آن دشواريها بود كه جمعيت آن را دروحدت نظر مسلمين قابل تحقق مىيافت.
در اين گزارشنامه، نويسنده چنان مىپندارد كه در مكه چندهفتهاى قبل از آغاز مراسم حج مجمعى ازنمايندگان مسلمين تمامجهان بوجود مىآيد. از هر سرزمين اسلامى يك يا چند تن در آنمجمع حاضرند: ازشام و مصر، از نجد و يمن، از فاس و تونس، از مكهو مدينه، از سند و هند... رياست مجمع به نماينده مكه واگذارمىشود ونماينده حوزه فرات شام كه در واقع تصويرى از نويسنده كتاب استبعنوان دبير مجمع انتخابمىشود. آنچه در مجموع كتاب و در داستانفعاليت مجمع اهميتبيشتر دارد، مذاكرات مجمع است كه در آنبنا رابر اين مىگذارند كه اين مذاكرات در خارج افشا نشود تا هر يك ازاعضا بتوانند آنچه را مصلحت مىدانند،بر زبان آورند. بعلاوه در ادامهبحث قرار را بر آن مىنهند كه اصلاح را غيرممكن نشمرند و براىاجراى اصلاح وتحقق آن از اظهارنظر خوددارى ننمايند. نه آيا بسيارىاقوام عالم از يونانى و ژاپنى و رومى هماكنون - در آنايام - به وحدت واستقلال نايل گشتهاند و بوجود آمدن همين مجمع هم خود نشان مىدهد كهمسلمانان نيز بايكديگر تفاهم دارند و اتحاد آنها ممكن است؟
مساله عمدهاى كه اينجا در طى مذاكرات، موضوع بحث و بررسىواقع مىشود اين است كه عالم اسلام دچارفترتى است كه گويى براىتمام مسلمانان عالم نوعى بيمارى واگير همهگير گشته است و تقريبا درهمه جانشانش هست و بايد ديد اين بيمارى چيست و از كجاست؟مذاكرات در اين باره اوج و شدت مىگيرد و نويسندهاز زبان نمايندگانسرزمينهاى گونهگون اسلامى قسمت عمده اسبابى را كه مىپنداردانحطاط دنياى اسلام راسبب شده باشد، با غور و دقت كمنظيرىبرمىشمرد.
بطور مثال از زبان نماينده شام مىگويد اين وضع ناشى از اعتقادبه جبر است كه با روح واقعى تعليم اسلام همتوافق ندارد، اماهمين اعتقاد مسلمانان را به افراط در قناعت و زهد كشانيده است واز حركت و ترقى جويىبازداشته. از قول نماينده بيتالمقدسمىنويسد:سبب اين امر غلبه استبداد است و از وقتى مسلمين ازشيوهحكومت مردمى مبنى بر مشورت، به شيوه حكومت مستبد جابرانهفردى گرائيدهاند اخلاق آنها تباهگشته است و حتى در طرز تفكر آنهادگرگونى پيدا شده است. از لسان نماينده تونس به اين دعوىجوابمىدهد كه در بين اقوام اروپايى هم استبداد هست، اما اين امر مانع ازپيشرفت آنها نشده است. وقتىنماينده روم ادعا مىكند كه مسلمانانعيب كارشان در اين نكته است كه هيچگونه آزادى ندارند نه درآموزش، نهدر تحقيق و نه در گفتار، نماينده تبريز با لحن تاسفخاطرنشان مىكند كه مسلمانان چون امر به معروف و نهىاز منكر راكنار گذاشتهاند، فرمانروايانشان اندكاندك به خودرايى گرائيدهاند وهيچكس هم نيست تا در كار آنهانظارت كند.
گفتوگو در اين باره بسيار مىشود و نويسنده از زبان اهلمجلس نابسامانيهاى دنياى اسلام را با حوصله و دقتكمنظيرى تحليلمىكند و از بىرسميهايى كه عامه را به فقر و جهل و خرافات، وفرمانروايان را به سركشى وستمپرورى و تجاوزگرى سوق داده است،با خشم و ناخرسندى تمام انتقاد مىكند.
چون سخن به اينجا مىكشد كه اين پريشانيها ناشى از ناشناختتعاليم واقعى دين است و تا مردم حقيقت دينرا بازنشناسند و بدانرجوع ننمايند نمىتوانند از اين نابسامانيها رهايى يابند، اين مسالهمطرح مىشود كه پساسلام درست كدام است و كدام دگرگونيها در آنراه يافته است؟
اينجا باز سخنهاى گونهگون پيش مىآيد، از انتشار خرافات و ازگرايش به لهو و لعب بهشدت انتقاد مىشود ودر پايان مجلس وقتىمنشى جلسه از مجموع مذاكرات نتيجه مىگيرد و قرار مىشودجمعيتبرنامهاى براىاصلاح حال مسلمانان درنظر گيرد و مركزى درمكه بوجود آورد و در شهرهاى ديگر چون آستانه و تهران وتفليس وكابل و سنگاپور و مراكش نيز شعبههايى ايجاد كند، اسباب عمدهنابسامانيها و پريشانيهاى دنياى اسلامرا اعتقاد به جبر، ترك سعى وعمل، فقدان آزادى و استغراق در جهل و نوميدى مىداند. (18) اين ملاحظات نشانمىدهد كه آنچه براى كواكبى مطرح استانديشه در باب احوال مسلمانان عالم و سعى در بيدارى آنهاورهاييشان از نابسامانيهايى است كه در تمام دنياى اسلام از مراكش تاسنگاپور هست و بدينگونه، هدف واقعىاو اتحاد عربى نيست، اتحاداسلامى است كه مانع عمده نيل بدان غير از جهل و اختلاف عامهمسلمانان، اغراضفرمانروايان و تمايلات استبدادى آنهاست.
دكتر عبدالحسين زرينكوب مىنويسد:
با آن كه ام القرى در واقع داستان يك طرح خيالى بيش نيست،حقيقتنمايى در آن به اندازهاى است كه برخىمحققان آن را گزارشواقعى يك مجمع مخفى اتحاد اسلامى در مكه دانستهاند و بهانه بهخيالپردازان وقصهسازان دادهاند تا در باب ريشه اين جمعيت و تركيبآن خويشتن را تسليم پندارهاى بىسرانجام سازند. (19)
حميد عنايت در اين باره مىنويسد: برخى از محققان از جمله لوتروپدوشتودارت (و كارا دو وو (Carra de vaux) نوشتهاند كه چنين كنگرهاى واقعا درآن سال در مكه تشكيل شده و كارادو وو نيز آن را مجمع بيدارى مسلمانان ناميده است. ولى تاپىيرو اين نظررانادرست مىداند و مىگويد كه اين كنگره صرفا آفريده پندار خودكواكبى بوده است. او چهار دليل در اين بارهمىآورد: نخست آنكهاتفاق نظرى كه هر بيست و چهار نماينده شركت كننده در كنگره بر سرچارههاى همهمسائل جهان اسلامى در كتاب از خود نشان دادهاند دراوضاع و احوال جوامع اسلامى در اواخر قرن نوزدهمامكان نداشتهاست. دوم آنكه به فرض آنكه چنين اتفاق نظرى واقعا ميان نمايندگانكشورهاى اسلامى در چنانمجمعى در مكه دست داده بىگمانمىبايست در كشورهاى اسلامى انعكاس دامنهدارى داشته باشد و حالآنكهدر هيچيك از مطبوعات و كتابهاى كشورهاى اسلامى آن زمانهرگز از چنين مجمعى سخنى نرفته است. سومآنكه دستگاه استبداد وجاسوسى عثمانيان در اواخر قرن نوزدهم برگزارى چنين مجمعى رااجازه نمىداده، وچهارم آنكه يكى از نويسندگان مصرى معاصركواكبى آن كنگره را موهوم خوانده است و بر اين دلايل تاپىيرومامىتوانيم دليل پنجمى بيفزاييم و آن اينكه بسيارى از عبارتهاى امالقرىعينا از طبايع الاستبداد گرفته شدهاست، از آن جمله مطالب صفحات 28و 29 و 38 و 129 امالقرى بىكم و كاستبا مطالب صفحات 30 و 31 و34 تا36 و 149 «طبايع» مطابق است. (20)
به هر حال اگر كنگره مكه را يكسره موهوم بشمريم اين عيبىبر كواكبى نيست، بلكه بر عكس از نيروى تخيلبديع او حكايتدارد. ضمنا كواكبى نخستين نويسنده معاصر عرب است كه مفهوممؤتمر، يعنى كنگره، را درقاموس سياسى زبان عرب رواج داده واز هموطنان خود بدينگونه دعوت كرده است تا به شيوه اروپاييانگاهگاهبراى شور و تبادل نظر درباره مسائل مشترك خويش چنينمجامع منظمى برپا كنند. (21)
هر يك از نمايندگان كنگره مكه در امالقرى (22) مسائل جهاناسلامى يا عرب را از ديدگاهى خاص بررسى كرده،مثلا در مبحث عللناتوانى مسلمانان يكى از نمايندگان فقط از ستيزهها و اختلافهاىدرونى مسلمانان سخنگفته (23) ، ديگرى نادانى فرمانروايان را علتدانسته (24) ، سومى بر محرومى مسلمانان از آزادى دريغ خورده (25) وچهارمى ضرورت رهبرى درست را يادآور شده است.
ولى همچنانكه گفتيم در پايان بحث، همگى اتفاق مىكنند كهتمامى اين علتها بهروى هم در ناتوانى مسلمانانمؤثر بودهاند.
و اما در باره علل فساد عقايد دينى، كواكبى سخن تازهاى بر آنچهسيد جمال و عبده گفتهاند نيفزوده است. اونيز رواج تقليد كوركورانه ومتروك شدن اجتهاد و تعقل دينى و ناتوانى از تميز عناصر اصولى ديناز عناصرغيراصولى و بدعتها و گزافهكاريهاى صوفيه را در شمار اينعلل مىداند. ولى با صراحتى بيشتر از سيد جمال وعبده مىگويد:«مسلمانان به نهضتى چون نهضت پروتستان در مسيحيت نيازمندند، تااذهان آنان را از خرافاتپاك كند و اسلام را به خلوص اولى خود بازگرداند» (26) او مردانى چون پطر كبير و ناپلئون و بيسمارك وگاريبالدى رامىستايد تا تاثير رهبرى درست را در اصلاح احوال ملتها آشكاركند. (27)
متاسفانه كواكبى با همه دلبستگى و علاقهاى كه به اتحاد مسلماناناز خود بروز داده است گاه تحتتاثير رواجناسيوناليسم عربى آرمانخويش را مخدوش مىسازد، به نظر وى يكى از علل بدبختىمسلمانن «انتقال قيادتمسلمين به غير عرب بوده است، يعنىعجمهايى كه ظاهر و باطن حالشان نشان از آن دارد كه دين را صرفابراىتحكيم قدرت مىخواهند». (28)
گويا تعصب عربى به كواكبى مجال نمىدهد دريابد كه عامل اينانحطاط، انتقال رهبرى به غير عرب نبودهاست، بلكه سبب آن انحرافدر رهبرى امت اسلامى است، هنگامى كه حكام نالايق عرب وغيرعرب بر سرنوشتمسلمانان مسلط شدند و دين و حكومت راوسيله اغراض و اهداف پستخود ساختند، دنياى اسلام درسراشيبسقوط قرار گرفت.
البته اين سخن كواكبى عكسالعملى است در برابر جور و ستم وفساد خلافت عثمانى كه وى سختبا آن مخالفبود و همواره لبه تيزحملات خويش را به سوى آن متوجه مىساخت.
كواكبى بر وعاظ السلاطين و علماى دربارى كه توجيه كننده ظلمو فساد حكومتهاى جور مىشوند سختمىتازد و از اينكه آناننصوص شرعى را وسيله قدرتطلبى و سلطهگرى حكام قرار مىدهندو آيه كريمه: «يا ايهاالذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولىالامر منكم» رابراى همين منظور تبليغ مىكنند انتقاد مىنمايد ومىگويد: اينان گويااين روايت را فراموش كردهاند كه: «لاطاعة لمخلوق فى معصية الخالق» وهمچنين اين امرصريح خداوند كه مىفرمايد: «وشاورهم فى الامر» و«امرهم شورى بينهم».
كواكبى بر عامه اهل سنت كه اطاعت فرمانروايان را بدون هيچ قيدو شرطى واجب مىشمارند، خورده مىگيردو دو نص مزبور، كه يكىرعيت را از اطاعتى كه در آن نافرمانى خدا باشد بازمىدارد و ديگرىفرمانروايان را بهبهرهگيرى از مشورت فرامىخواند، شاهد مىآورد.
او از نفوذ اين روحانيان بىتقوا در دربار خلافت عثمانى بسيارشكوه مىكند و زيان آنان را براى دين از ضررشيطان بيشتر مىداند. (29) او آنان را چاپلوس، منافق، دينفروش و دنيامدار توصيف مىكندو عمل ايشان را مايهاستكبار و استبداد اميران مىداند. از اينرو پائينآوردن منزلت علماى منافق، و بالا بردن احترام علماى عامل رانزدعموم، بهترين جهاد در راه خدا مىشمارد. (30) كواكبى اختلاف عمده پيروان مذاهب را در مسائلاجتهادىبويژه باب معاملات مىداند، ولى بهنظر او اين تفاوت آراء امرى طبيعىاست و هرگز نبايد موجب تكفيرو تفسيق شود. (31) كواكبى با تصوف، سخت مخالف است، او مىگويد قواعدتصوف مقتبس از فلسفه فيثاغورث وشاگردانش است كه آن را بالاهوتيات انجيل و تورات و عقايد بتپرستان آميختهاند و لباس اسلامپوشاندهاند.
البته گو آنكه وضعيت متصوفه عثمانى، در زمان وى چندانمطلوب نبوده است ولى گزارشهاى توام باحساسيت و بدبينى فقيهان ومتشرعان و متعصبان نيز چهره بدترى از آن ترسيم مىنموده است.
قضاوت كواكبى نيز ناظر به اين واقعيت است و نشان ازشتابزدگى و عدم تعمق و تحقيق دارد. او به مشايخصوفيه و اهلطريقهها توصيه مىكند كه در تربيت مريدها، به اصولى مراجعه كنند كهبا شرع و حكمتسازگارباشد و فرقههاى گوناگون را به خدمت امتاسلامى وادارد، مثلا گروهى را به اعاشه و تعليم ايتام و گروهى ديگررابه رسيدگى مساكين و در راه ماندهها و جماعتى را به يارى دادن فقيرانو بيچارگان و دستهاى را به تشويق وتبليغ احكام دين و امر به معروفو نهى از منكر موظف سازد. (32) كواكبى تعليم و تربيت مردم را از وظايفجمعيت امالقرىمىداند و اصولى را بدينشرح براى آن پيشنهاد مىكند:
1 - همگانى كردن خواندن و نوشتن همراه با بكارگيرى شيوهاىآسان.
2 - ترغيب مردم به آموزش علوم و فنون، به مدد روشى ساده.
3 - اصلاح اصول آموزش زبان عربى و علوم دينى و تسهيلتحصيل آن.
4 - كوشش براى همگانى ساختن اصول آموزش و كتابهاىدرسى. (33) به نظر او بايد نظام آموزشى تحت نظارتمديريت واحدى قرارگيرد. حتى حوزههاى دينى با ضوابط و نظم جديدى اداره شود، طلابعلوم دينى هممانند پزشكان و ساير رشتههاى تخصصى موردارزيابىقرار گيرند، يعنى هيئتى رسمى در هر شهر پس از امتحانبراى آنانجواز صادر نمايد تا افرادى بىصلاحيت نتوانند كرسى تدريس و وعظو ارشاد و افتاء را دراختيار خويشگيرند و فكر و فرهنگ و دين مردمرا آلوده و منحرف سازند. (34)
كواكبى آگاهى دانشهاى ذيل را براى هر عالم دينى لازم مىشمرد.
1 - دانستن زبان عربى و شيوه آموزش آن.
2 - توانايى بر خواندن و فهميدن قرآن.
3 - آگاهى كامل از سنت مدون نبوى. (35)
كواكبى صفتى را نيز بر اين شرايط مىافزايد و مىگويد:
عقل سليم فطرى داشته باشد و ذهنش با منطق و جدل تعليمى،فلسفه يونانى، الهيات فيثاغورس، مباحثكلام، عقايد حكما، باورهاىمعتزله و غرايب صوفيه فاسد نشود. (36)
گويا كواكبى غافل از آن است كه همين عقل فطرى ايجاب مىكندكه بشر به كنجكاوى بپردازد تا از معارفپيشينيان و معاصران آگاهشود، و راستى كسى كه بر اين معارف وقوف نيابد چگونه مىتواند بهنقاط ضعف وقوت ملل و نحل مختلف پى برد و درستى و نادرستىآنها را بازشناسد و مهمتر آنكه گاه نصوص دينى، خود ناظربر همينانديشههاست. اما يك نكته را مىتوان پذيرفت و آن اينكه محصل وعالم دينى نبايد با پيشداورى بهمطالعه و استنباط معارف و احكاماسلامى بپردازد، يعنى بهسوى نتايجى از پيش تعيين شده سير نمايد وخود رابه مهلكه تشريع و بدعت و ضلالت اندازد.
خلاصه، عمده بحثهايى كه كواكبى از زبان اعضاى كنگره نقلمىكند را مىتوان اينگونه خلاصه كرد:
1 - كج فهمى و دور افتادن از حقيقت اسلام.
2 - استبداد راى و پرهيز از مشورت و همفكرى.
3 - نبودن آزادى در همه زمينهها اعم از بيان، آموزش، و مباحثاتعلمى.
4 - ترك شدن اصل امر به معروف و نهى از منكر درميان مسلمان.
5 - سهلانگارى در امر دين بگونهاى كه جز سخنى از اسلام آنهمبه منظور نيل به مقاصد شخصى، چيزىنمانده است.
6 - نفوذ روحانى نماها و وعاظ السلاطين، و علماى دربارى درجامعه اسلامى.
7 - تنگنظرى در طرح علوم دينى و بىتوجهى به علوم روز.
8 - روح نااميدى و ياس در ميان مسلمانان.
9 - نبودن رهبرى مدير و مدبر و مخلص كه لايق پيروى باشد.
10 - فقر و تنگدستى، كه هرگونه شر و جهل و بد اخلاقى از آنبرمىخيزد.
11 - حكام متكبر و مستبد.
12 - ترك شدن احكام اسلام و تعطيل شدن حدود.
13 - جهل و ناآگاهى درميان ملتهاى مسلمان.
پس از اين گزارش سرانجام كواكبى نتيجه كنگره را چنين اعلاممىدارد:
1 - مسلمانان در ضعف و عقب ماندگى بسر مىبرند.
2 - از بين بردن اين ضعف، كارى لازم و واجب است.
3 - ريشه دردهاى جامعه اسلامى جهل است.
4 - دواى اين درد، روشنگرى افكار بهوسيله آموزش، وبرانگيختن شوق بسوى ترقى است.
5 - تاسيس گروههايى كه اين درمان را در جامعه اسلامى به كارگيرند.
6 - در به كارگيرى اين درمان، همه آنها كه توان كار و كوششدارند، مسؤول هستند، بويژه بزرگان و علماى امتاسلام.
به هر حال، طرح اينگونه مباحث، نشان از وسعت اطلاع، نبوغ، وغيرت دينى طراح آن دارد هر چند كه دربرخى از موارد گرفتار تعصبفرقهاى، تناقض گويى و يا خطا و كاستى شده باشد.
2 - «طبايع الاستبداد» يا «سرشتهاى خودكامگى»
همانگونه كه ياد شد اثر ديگر كواكبى كتاب «طبايع الاستبداد و مصارعالاستعباد» است. برخى از نويسندگان براين باورند كه كواكبى اينكتاب را از روى كتاب «ويتور الفيه رى» نويسنده و نمايشنامه پردازايتاليايى (1803 -1749) اقتباس كرده است. «الفيه رى» پس از مطالعهآثار آزاد انديشان عصر روشنگرى فرانسه از جمله روسو،ولتر ومنتسكيو، رسالهاى به نام Dellatiranide نگاشت و در آن نفرت خويشرا نسبتبه استبداد آشكارساخت. اين نويسنده ايتاليايى كه خود دراواخر قرن هجدهم در فرانسه شاهد انقلاب ضد استبدادى بود، دراينرساله نه فقط استبداد فرمانروايان و كشيشان را محكوم كرد بلكهاستبداد انقلابيان را هم كه خود در حكمنفى انقلاب آنها محسوبمىشد درخور اعتراض مىيافت. او حتى در واكنش به اين گونه اعمالدر هنگامه انقلابفرانسه، به فلورانس بازگشت. با اين حال رساله وىامروز بيشتر از لحاظ طرز بيان جالب به نظر مىآيد و در نقدو تحليلمنشا قدرت و شناخت ريشههاى واقعى استبداد اهميت فوقالعادهاىندارد، درصورتى كه چهار قرنپيش از وى يك متفكر ايتاليايى به ناملينوسالوتاتى رسالهاى در باب حاكم مستبد (Detyranno) نوشت(حدود1400 ميلادى) كه طى آن مساله منشا قدرت را با دقت و صراحتبيشترى مطرح كرده بود و مخصوصا بهاين نكته تكيه كرده بود كهحكومت عادل و درست نه فقط مىبايست در عمل قانونى باشد، بللازم استخود آننيز از يك منشا قانونى كه اراده ملت است پديد آمدهباشد. (37)
به هر حال كتاب «الفيه رى» در روزگار كواكبى پرآوازه بوده استو بههمين جهتشمارى از نويسندگان بر آنندكه كواكبى بسيارى ازمطالب «طبايع الاستبداد» را از كتاب الفيه رى درباره استبداد، گرفتهاست و آن را بايادآوريهايى از تاريخ اسلام و آيههايى از قرآن، بهشيوهاى درخور ذوق خوانندگان مسلمان و عرب چاشنى زدهاست. (38) اما برخى، در اين باره اشكال كردهاند; و گفتهاند كه: كواكبى، زبانخارجى نمىدانسته است. اين اشكالنيز به گونه زير پاسخ داده شدهاست كه: ترجمه تركى كتاب الفيرى، در سال 1898، به وسيله يكى ازتركان جوان،به نام عبدالله جودت، ظاهرا به قصد تبليغ بر ضد سلطانعبدالحميد، در ژنو منتشر شده و چه بسا نسخهاى ازآن در حلب ياقاهره، بهدست كواكبى رسيده است. (39) تاپى يرو [ Tapiero ] نيز مىنويسد: كواكبى، زبانفرانسهمىدانست و آنچه درباره دموكراسى نوشته; ترجمهاى از كتابهاىفرانسوى است، و همانند برخى ازبخشهاى روح القوانين منتسكيواست. (40)
از سوى ديگر، رشيد رضا بر آن است: اوصافى كه كواكبى از نظاماستبدادى برمىشمارد; گزارشى چنان دقيق،از شيوه حكومت عثمانىاست كه نمىتوان آن را فرآورده ذهنى بيگانه دانست. (41)
اما به گمان ما، سخن درست همان است كه كواكبى، خود بداناقرار دارد. او در مقدمه كتاب خود مىنويسد:
برخى از مطالب رساله، زاده فكر خود او، و برخى را از سخنانديگران فراگرفته است. (42)
حق آن است كه كواكبى، به عنوان متفكرى اصلاحطلب ومسلمانى بيدارگر، از افكار و انديشههاى زمان خويشآگاه بوده; و بااستفاده از همه آنها در مسير فكر اسلامى خويش سود جسته است. وبرخلاف ادعاى رشيد رضا، نهتنها كواكبى اين اثر را منحصرا براى«شيوه حكومت عبدالحميد» ننوشته، بلكه گستردگى انديشه وىمتوجهجهان اسلام بوده، كه در اين صورت يكى از مصاديق آنمىتواند استبداد حاكم بر عثمانى باشد.
گروهى از نويسندگان ايرانى مجراى مستقيم بهرهگيرى فكرىميرزا محمدحسين غروى نائينى را از آثارروشنگران زمان، بويژه در شكلدادن به تئورى استبداد، كتاب طبايع الاستبداد كواكبى مىدانند. آنها براينپندارند كه نائينى در بحثخود پيرامون استبداد، نه تنها از بسيارى ازانديشههاى كواكبى در طبايعالاستبداد بهره گرفته بلكه حتى عين واژههاو اصطلاحات بكار برده شده در طبايع را در تنبيه الامه و تنزيه الملهبكاربرده است. برخى از واژههايى كه نائينى بهعنوان مرادف استبداد در كتابخويش مىآورد، عبارتند ازاستعباد، اعتساف، تسلط و تحكم; واژههاىمرادف مستبد نيز عبارتند از حاكم مطلق، حاكم به امر، مالك رقابو ظالمقهار. مردمى كه زير سلطه چنان حكومت استبدادى بسر مىبرند اسراء،مستصغرين و مستنبتين ناميدهشدهاند. همه اين واژهها دقيقا و با معانى وشيوه استدلال تقريبا يكسان در كتاب كواكبى آمده است. البتهنائينىبحثخود را محدود به چارچوب مطالب كواكبى نمىكند، او در تنبيهالامه داراى متدولوژى ويژه خويشاست و باورهاى خود را كه درواقع امر نماينده انديشههاى همه علماى مشروطهگر بود بيان مىكند وبحثهايشمحدود به مفهوم استبداد و يا يك نظام استبدادى نيست،بلكه كوشش بسيار بهكار مىبرد كه تئورى مشروطهرا از ديدگاهشيعيگرى نيز بيان و اثبات كند. ولى بحث نائينى پيرامون مفهوماستبداد بويژه همسانى نسبى آنبحثبا شيوه استدلال نويسندگانغربى پيرامون ويژگيهاى آن واژه پرمعنى سياسى، همه با استفاده ازكتابكواكبى شكل گرفته است. (43) شگفت آن است كه اين كمترين هر دو كتاب يادشده را با دقتمكرر مطالعه وبررسى كرده ولى يك چنين همسانى و مشابهتى ميان آندو ملاحظه نكرده است. زيرا بجز اندكى از اصطلاحاترايج درفرهنگ دينى و عربى، و پارهاى از نكات كه لازمه استدلالهاى عقلىاست و معمولا از باب توارد دو انديشهبر يك موضوع، در گفتارها ونوشتارها بسيار ديده مىشود، شباهت ديگرى ميان آن دو ديدهنمىشود و اصولاآهنگ دو كتاب با هم متفاوت است، زيرا كه كواكبىدر طبايع به بررسى درد پرداخته و نائينى در تنبيه در صدددرمان برآمدهاست. آرى تنها مىتوان پذيرفت كه شايد نائينى كتاب طبايع را ديده وبهعنوان يك منبع از آنبهره گرفته باشد.
گزارشى از مطالب كتاب
كواكبى در اين اثر كه به گفته خود وى در سال 1318ق. پايان يافته،سياست را بعنوان يك علم موردمطالعه قرارمىدهد «علمى بسگسترده كه به مباحث دقيق و بسيار تقسيم مىشود.» او خود اذعان داردكه پيش از وىعلماى سياسى ديگرى در اين زمينه سخن راندهاند; اماحاصل پژوهش و انديشه خويش را در قالب كتابهاىتاريخى،اخلاقى، ادبى و حقوقى ذكر كردهاند و اثر مستقل و ويژهاى در اينموضوع از خود بجاى نگذاردهاند، مگركتاب جمهورى و يا كتابهايىكه در سياست و اخلاق نگارش يافته است مانند كليله و دمنه ونوشتههاىغوريغوريوس 1نانى، 2يونانى و كتابهاى سياسى و مذهبى همچون نهجالبلاغه و كتاب خراج.
او مىافزايد: در قرون ميانه بجز آثار علماى مسلمان اثرى در اينباره مشاهده نمىشود، تنها دانشمندانىاسلامى مانند: رازى، طوسى،غزالى و علائى ديده مىشوند كه به اين كار دستيازيدهاند. آنها اينشيوه را ازايرانيان آموختند و گاه آن را با ادب آميختند و از روش اديبانعرب چونان معرى و متنبى پيروى كردند. ياآميخته به تاريخ نمودندمانند ابنبطوطه و ابنخلدون كه اين طريقه را از مغربيان اقتباسكردند. (44)
البته سخن كواكبى ناتمام است و نشانگر آن است كه آگاهىكاملى از آثار پيشينيان خويش نداشته است; زيرادستكم درمياندانشوران مسلمان با دو روش ديگر آثار مستقلى در زمينه علم سياستنگاشته شده كه بسيارمهم و از آنچه كه وى در اين باره نقل كرده،پرفايدهتر بودهاند:
نخست آثار فقهى سياسى، يعنى آن دسته از كتابهايى كه مسائلسياسى را با احكام شرعى موافق و آنها را توامانمىگرداند، مانند:السياسة الشرعية تاليف ابن تيميه، معالم القربه فى احكام الحسبه نوشتهابن اخوة، سلوكالملوك اثر روزبهان خنجى، احكام السلطانيه نوشتهابنفراء و كتاب ديگرى با همين نام از ماوردى و....
دسته ديگر آثارى است كه فيلسوفان مسلمان آفريدهاند و تحتعنوان حكمت عملى، دانش سياسى را همچونديگر علوم عقلىموردبررسى قرار دادهاند كه در اين باره آثار فيلسوف بزرگ اسلامىابونصر فارابى از ديگرانمعروفتر است.
كتابهاى آراء اهل المدينة الفاضله و سياسة المدنيه از بهترين ومهمترين آثار درباره فلسفه سياسى است.
كواكبى مىنويسد: «دانشمندان اروپا در قرون جديد اين علم راگسترش دادهاند و كتابهاى بسيارى در اينزمينه تاليف كردهاند و هرمبحثى را از مبحث ديگر جدا كردهاند مانند: سياست عمومى، سياستداخلى،سياستخارجى، سياست ادارى، سياست اقتصادى، سياستحقوقى و... و هر يك از اينها را به بابهاى چندگانه واصول و فروعى بازتقسيم كردهاند.
همزمان با اينان دانشوران مشرق، بويژه تركها نيز از كوشش بازنايستادند و آثار مستقلى و يا آميختهاى بوجودآوردند مانند احمدجودت پاشا، كمال بيك، سليمان پاشا و حسن فهمى.
اما در ميان عربها، آثار اندكى در اين رشته نوشته شده است كهكسى قابل ذكر نمىشناسيم مگر اين چند تن:رفاعه بك، خيرالدينپاشاى تونسى، احمد فارس، سليم بستانى و مبعوث مدنى.» (45)
جاى شگفتى است كه كواكبى سخنى از آثار سيد جمالالديناسدآبادى و محمد عبده به ميان نمىآورد با آنكهتقريبا معاصر آندو مىباشد. ديگر آنكه در همان عصر و حتى كمى پيشتر، نويسندگانو انديشمندان ايرانى،رسالههاى بسيارى درباره مباحثسياسىنگاشته بودند كه آثار ميرزا ملكم خان و عبدالرحيم طالباف (46) ازآنشمار است.
البته گرچه آثار اين دو، ترجمه گونهاى است از انديشههاىانديشوران قرون جديد اروپا كه با ادب و فرهنگايرانى آميخته وپرورده شده بود، ولى به هر حال دست كمى از آثار متفكران ترك وعرب كه كواكبى به آنها اشارهمىكند نداشتند.
بگذريم از آثارى كه در جنگهاى ايران و روس و پس از آن دربرخورد با توطئههاى سياستهاى خارجى، و كجرفتاريها وستمگريها و فساد استبداد داخلى، توسط عالمان دينى در اين سرزميننگارش يافته (47) كه دربارهسياست و مملكتدارى و اصلاح نظامسياسى و اجتماعى به اظهارنظر پرداختهاند.1كار اجتماعى و سياسى واقتصادى در آثار منتشر نشده دوره قاجار، 2
به هر حال كواكبى براى روشن كردن اذهان مسلمانان عرب، اينموضوعات را موردبررسى قرار مىدهد:
آيا حقيقت درد مشرق و دواى آن چيست؟ او مشكل بزرگ مردممشرق را حاكميت استبداد مىداند. از اينرونخستبه تعريف استبدادمىپردازد و براى آن دو، معنى لغوى و اصطلاحى بيان مىكند، اومىنويسد:
استبداد در لغت آن است كه شخص در كارى كه شايسته مشورتاستبر راى خويش بسنده كند ولى اين واژهوقتى بطور مطلق ذكرشود، استبداد فرمانروايان از آن برداشت مىگردد، اما در اصطلاحسياسيون مراد ازاستبداد; تصرف يك فرد و يا يك گروه در حقوق ملتىاستبدون ترس از بازخواست. وى استبداد رافتحكمرانىمىداند مطلق العنان كه در امور رعيتبه خواسته خود عمل مىكند وترسى از حساب و عقابندارد.
منشا استبداد از آن روست كه فرمانروا مكلف نيست تا تصرفاتخويش را با شريعت، يا با قانون و يا اراده مكلفهمساز نمايد. (48)
كواكبى از آن دسته مصلحانى نيست كه به اصلاح ظاهر و صورتنظامهاى سياسى قانع باشد و به لفظ مشروطهو يا جمهورى بسنده كند.مىدانيم كه بسيارى از تجددخواهان سرزمينهاى اسلامى به ستايش ازشكل و قالبسيستمهاى دموكراسى اروپايى پرداخته بودند، اما اومىگويد: «همانگونه كه سلطنت و فرمانروايى فرد مطلقالعنانى كهحكومت را مورثى و يا با غلبه بدست آورده، به استبدادى متصفمىگردد، حكمرانى را هم كه حكومتاو به ظاهر مقيده است و باانتخاب و يا به ارث سلطنتيافته ممكن است دربر گيرد، زيرا تنهاشريك بودن مردمدر راى دادن و برگزيدن، دفع استبداد نمىكند، و چهبسا كه حكمرانى يك گروه، از حكومتيك نفر سختتر وزيانبارترباشد. بنابراين سلطنت مشروطه كه قوه قانونگذارى را از قوه مجريهجدا مىكند تا هنگامى كه مجريانرا در برابر قانونگذاران مسئولنگرداند نمىتواند استبداد را از ميان بردارد». (49)
به همين جهت مىافزايد: «سلطنت از هر قسمى كه باشد ازوصف استبداد بيرون نمىرود مگر آنكه تحتمراقبتشديد ومحاسبه بىمسامحه باشد. آنگونه كه در صدر اسلام در زمان حكومتعثمان و يا در فرانسه عصرحاضر در برخى موارد عمل كردند. و حتىهر حكومت عادلهاى اگر از مسئوليت و مؤاخذه نهراسد، جامهاستبدادمىپوشد، زيرا قدرت و نادانى ملت او را آرام آرام به اين مسير رهنمونمىسازد». (50)
وى معتقد است كه زمامداران مغرب زمين در عصر پس ازانقلاب نيز از خوى استبداد برخوردارند ولى آگاهىمردمان آن ديارمانع از بكارگيرى ديكتاتورى آنان گرديده است.
كواكبى با بهرهگيرى از انسانشناسى اسلام، دريافته است كه اگرعوامل بازدارنده درونى مانند ايمان و تقوا و ياعواملى بيرونى چونقانون و نظارت عمومى نباشد، نفس سركش بشرى، ممكن است انسانفرهيخته را نيزوادار به خودسرى و ستم گسترى كند و لذا «در اموراتمردم به اراده خويش حكومت نمايد نه به اراده مردم و باهواى نفسخود حكم كند درميان ايشان، نه به قانون شريعت، و چون خود، آگاهىدارد كه غاصب و متعدىمىباشد، لاجرم پاشنه پاى خويش بر دهانميليونها نفوس گذارد كه دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن ازروىحق يا مطالبه حق نتوانند.» (51)
امروز بر كسى كه از تاريخ سياسى و اجتماعى كشورهاى اسلامىآگاهى دارد پوشيده نيست، كه چه بسيارخيزشها و نهضتهاى خونينىكه به سقوط نظامهاى كهنه و تاسيس نظامهاى نو انجاميده ولى بر اثرعدم آگاهىعميق مردم، دوباره به استبداد و عنان گسيختگى انجاميدهاست، تجربه انقلابها و خيزشهاى مردم الجزاير، مصر، اندونزى نشانمىدهد كه چگونه حكومتگرانى فاسد و هوسران ميراث خوارگذشتگان شدند.
كواكبى بر آن است كه براى پيشگيرى از ابتلاى به استبداد، مردمبايد استبدادناپذير شوند، يعنى استعدادمبارزه با شر و بدى را در همهشرايط در خود بپرورند.
او مىگويد: «مستبد مىخواهد مردم صفت گوسفند و سگ را باهم دارا بوده يعنى همچون گوسفند شير و فايدهدهند و مانند سگاطاعت، فروتنى و تملق نمايند.
اما بر رعيت است كه مانند اسب باشد، اگر او را خدمت كنند،خدمت نمايد و اگر بزنندش بدخويى آغازد.» (52)
پىنوشتها:
1) عبدالرحمن كواكبى، محمود عقاد، ص40.
2) مجموعه حكمت، سلسه مقالات «مؤتمر اسلامى» به قلم آيت الله سيد محمود طالقانى(ره). ازآنجا كهبخشهايى از مقالات يادشده، به زندگى و افكار سيد عبدالرحمن كواكبى اختصاصيافته بود، ما آنها را پيشگفتارچاپهاى پيشين همين كتاب قرار داده بوديم. ولى نظر به اين كهمطالب مزبور از كتاب «زعماء الاصلاح فى العصرالحديث» نوشته احمد امين مصرى، اقتباسشده بود، چنين پسنديده آمد كه منابع ديگر نيز بدان پيوستشودو لذا پژوهش حاضرجايگزين آن گرديد.
3) عبدالرحمن كواكبى، محمود عقاد، ص40.
4) مجموعه حكمت، دوره 4، ش3، سال39.
5) دفتر ايام، ص131.
6) مجموعه حكمت، دوره 4، ش3.
7) همان.
8) سيرى در انديشه سياسى عرب، ص161.
9) همان.
10) دفتر ايام، ص131.
11) بررسى اجمالى نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص41 و40. بخشهايى ازاثر يادشده را مدخل چاپهاى پيشين همين كتاب قرار داده بوديم كه اينك درضمن پژوهش حاضر از آن بهرهگرفتهايم.
12) امالقرى، ص168.
13) سيرى در انديشه سياسى عرب، ص179.
14) زعماء الاصلاح فى العصر الحديث، دارالكتاب العربى، بيروت، ص278.
15) مانند سحر بيان سيد جمال.
16) بهتر بود كه كواكبى به جاى حسان، دعبل را مىآورد كه به قول خودش پنجاه سال دار خويش رابر دوشمىكشيد، به هر حال مقصود كواكبى شاعرهاى انقلابى است.
17) ر.ك: بررسى اجمالى نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، ص244 و 243.
18) امالقرى، كواكبى، مطبعة العصريه، حلب. و نيز از عبارات دكتر زرينكوب در كتاب دفتر ايامبهره گرفتهام،ص130 - 128.
19) دفتر ايام، ص130.
20) مطالب اين صفحات به تقديس اولياء و اهميت علمى «قرآن» و موضوعاتى از اينگونه مربوطاست.
21) سيرى در انديشه سياسى عرب، ص175.
22) ام القرى، ص20.
23) همان كتاب، ص21.
24) همان كتاب، ص22.
25) همان كتاب، ص27.
26) امالقرى، ص99.
27) امالقرى، ص120، 122.
28) ام القرى، ص59.
29) ام القرى، ص72.
30) ام القرى، ص85.
31) امالقرى، ص128.
32) ام القرى، ص218.
33) ام القرى، ص215 و 216.
34) همان، ص217.
35) پيشين، ص133.
36) همان، ص135.
37) ر.ك: دفتر ايام، ص132. تاريخ نهضتهاى دينى سياسى معاصر، ص181.
38) 9 . سيرى در انديشه سياسى عرب، دكتر حميد عنايت، ص163.
39) تشيع و مشروطيت در ايران، عبدالهادىحائرى، ص225.
40) سيرى در انديشه سياسى عرب، ص163.
41) همان، ص163.
42) طبايع الاستبداد، مقدمه مؤلف.
43) تشيع و مشروطيت، ص224.
44) طبايع الاستبداد، ص36.
45) پيشين ص36.
46) منظور گزارش واقعيت است، نه درستى انديشه و عمل افراد ياد شده. وگرنه دو فرد اخيرالذكرداراىكژفكرىها و كژتابيهاى فراوانى بودهاند، كه شايسته هيچ مسلمان اصلاحطلب نيست،بويژه ملكمخان كهجرثومه نفاق و تزوير و خيانتبود و همچون دلالى بهدنبال انجام معاملاتسياسى اقتصادى، بين كشورهاىاروپايى و ايران در رفت و آمد بود.
47) آقاى ايرج افشار در مقدمه كتاب «قانون قزوينى» برخى از آنها را نام برده است، همچنين آقاىموسى نجفىنيز بشارت دادهاند كه كار گستردهترى را در اين باره به سامان رسانيدهاند. ولىعلاوه بر اينها، دهها اثر بزرگبهصورت خطى در كتابخانههاى ايران موجود است كه حتى از نامو نشان آنها آگاهى درستى در دست اهلتحقيق نيست. تنها آگاهيهايى در كتاب «افكار اجتماعىو سياسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده دوره قاجار»مىتوان يافت كه البته مؤلفان تلاشفراوانى براى بدست دادن نتايج از پيش تعيين شده مبذول داشتهاند و براىرسيدن به اينمقصود گاه به سلاخى پرداختهاند!
48) طبايع الاستبداد، ص42. - شماره صفحاتى كه از اين پس در پانوشتها ذكر مىشود براساسچاپهاىپيشين كتاب طبايعالاستبداد مىباشد.
49) همان، ص43.
50) همان، ص44.
51) پيشين، ص45.
52) همان، ص46.