بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب طبایع الاستبداد یا سرشتهای خودکامگی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     02 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     03 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     04 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     05 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     06 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     07 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     08 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     09 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     10 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     fehrest - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
 

 

 
 

استبداد دينى

كواكبى مى‏گويد: «نويسندگان اروپايى بر اين باورند كه استبداد سياسى‏از استبداد دينى برمى‏خيزد و گروهىاندكى از آنان مى‏گويند: اگراستبداد دينى مولد استبداد سياسى نباشد دست‏كم با هم برادر و همسربوده و بهيكديگر نيازمند مى‏باشند و هر كدام ديگرى را درخوارگردانيدن مردم يارى مى‏رسانند; زيرا اولى بر دلها ودومى بر پيكرهاحكومت مى‏كند.» (1)

كواكبى اين را تهمتى بر تورات و انجيل واقعى مى‏داند، زيرا به‏نظر او آنچه كه اربابان كليسا افزوده‏اند و يا درقول و عمل نشان‏مى‏دهند با حقيقت آموزه‏هاى موسى و عيسى(ع) تفاوت دارد.

او بويژه قرآن را از اين اتهام مبرا مى‏داند، اما وى تا حدودى به اين‏افراد حق مى‏دهد كه چنين داورى كنند، زيراقضاوت اين افراد نسبت‏به كردار و گفتار و واقعيتهاى تلخ جامعه مذهبى است نه جوهر دين.مردم، كشيشان وروحانيان و پيروان آئينها را مى‏بينند و آنها را ملاك سنجش قرار مى‏دهند نه حقيقت دين را.

كواكبى مى‏گويد: دو استبداد دينى و سياسى همكار يكديگرند ومردم را به جايى مى‏كشانند كه حاكم ستمكاررا همچون خداى معبود،تعظيم و عبادت كنند و همين امر در امتهاى پيشين سبب شده بود كه‏مستبدانمتناسب استعداد ذهن و فهم رعيت، ادعاى الوهيت نمايند، درنظر وى از ميان رفتن يكى از دو استبداد نابودىآن ديگرى را درپى‏دارد.

بنابراين بسيار اتفاق افتاده است كه مستبدانى سخن از دين‏گفته‏اند، يا به ترويج افكار و عقايدى به نام دينپرداخته‏اند زيرا آن رابهترين وسيله براى تحميل خواسته‏هاى خود مى‏دانسته‏اند. كواكبى به‏تحريف اديان الهىاز اين رهگذر اشاره مى‏كند و روشن مى‏سازد كه‏چگونه مسيحيان تعبير پدر و پسر را كه انجيل به‏عنوان مجازنسبت‏به‏خدا و عيسى بكا برده است، حقيقى تلقى كرده و آئين توحيدى‏عيسوى را به شرك آلوده‏اند.

به عقيده وى، جباران مستبد، ترويج اين انديشه را براى اغراض‏خويش سودمند مى‏دانسته‏اند. از نظر او، برخىاز مسلمانان نيز باتفاسير و برداشتهاى نادرستى كه از مفاهيم اسلامى چون قضا و قدرداشته‏اند، از مسير توحيدجدا شده‏اند و اين انديشه اصلاحگرانه راوسيله افساد جامعه ساخته‏اند. (2)

در حالى كه توحيد يا ايمان به يگانگى خداوند، زيربناى عقايدپيروان اديان آسمانى است. مصلحان دينى بر اينباورند كه اگر توحيدبه مفهوم درست آن درك و بكار گرفته شود، اصلاح همه امور فرهنگى،اجتماعى و سياسى رادربر دارد; زيرا كلمه لا اله الا الله به‏عنوان نخستين‏شعار توحيد، خود روشنگر اين معناست. بنابراين باور داشتناين‏شعار دربردارنده دو مرحله متضاد نفى و اثبات است، نفى پرستش وسلطه و حاكميت همه خدايان ساختگى(اله‏ها و آلهه‏ها) و در برابرپذيرش ذات يكتاى بى‏همتا به‏عنوان خالق و مالك و حاكم و مدير ومدبر همه هستى،از روشن‏ترين مفاهيمى است كه از اين شعار مقدس‏بدست مى‏آيد.

نفى و زدودن همه چيزهايى كه بر قلب و روح انسان سلطه دارد،به‏عنوان بزرگترين موانع رشد و تكامل انسان،زمينه‏ساز ذهنى، فكرى‏و فرهنگى پراهميتى است‏براى پذيرش نظام اعتقادى و اجتماعى‏اى كه‏در آن جز كمال وجمال مطلق حاكميت ندارد. (3) از اينرو كواكبى مانند ديگر انديشوران اصلاح‏طلب مسلمان درعصر جديد، بهاهميت عنصر توحيد تاكيد مى‏ورزيد، به همين جهت‏مى‏گويد: «نبى اكرم عليه افضل الصلوة والسلام، مدت دهسال بامشكلات فراوان مردم را فقط بر توحيد دعوت كرد و امت‏خويش راموحد ناميد. خداوند هم يك چهارمقرآن كريم را درباره توحيد نازل‏فرمود و دين خود را بر كلمه لا اله الا الله بنيان نهاد و اين كلمه رابه‏خاطرحكمتى، بهترين ذكرها شمرد براى اينكه يك مسلمان وقتى درايمان خويش راسخ شد بايد هميشه شرك را ازفكر خود بزايد. (4) كواكبى معتقد بود كه توحيد اسلام اگر درست فهميده شود ومردم مفهوم حقيقى كلمهتوحيد يعنى لا اله الا الله را درك كنند به‏استوارترين سنگرهاى ضداستبدادى دست مى‏يابند، زيرا بااين‏برداشت هيچكس و هيچ چيز را معبود خويش نمى‏شمارند و در برابرغير از خدا، هرگز كرنش نمى‏كنند.

از اينرو بر اين باور بود كه «توحيد در هر ملتى منتشر گشت‏زنجير اسيرى را درهم شكست و از آن زمان،مسلمانان گرفتار اسيرى‏شدند كه كفران نعمت مولى و ظلم به نفس و ديگران در ايشان شيوع‏يافت. (5)

كواكبى باور دارد كه: «مذهب اسلام نخست‏با حكمت و عزم بناى‏شرك را به‏كلى منهدم ساخته و قواعد آزادىسياسى كه ميانه قانون‏دموكراسى و اريستوكراسى است را استوار ساخته و اساس آن را برتوحيد نهاده وسلطنتى همچون سلطنت‏خلفاى راشدين به‏ظهورآورده كه تاكنون روزگار مانند آن در ميان آدميان نياوردهاست.»

شايد اين تحليل از سيستم سياسى اسلام كه مرز ميان دموكراسى‏و اريستوكراسى است، براى نخستين بارتوسط كواكبى مطرح شده‏باشد.

كواكبى حكومت‏خلفاى راشدين را حتى در تاريخ اسلام بى‏نظيرمى‏داند مگر حكومت افراد نادرى چون عمر بنعبدالعزيز، مهتدى‏عباسى ونورالدين شهيد را كه به عدالت و دادورى مشهور بوده‏اند.

كواكبى علت توفيق خلفاى راشدين را فهميدن قرآن و عمل به‏دستورات آن مى‏شمارد، و ثمرات آن را، مساوات وهمدلى بامستضعفان، اتحاد، شفقت و برادرى درميان مسلمانان، همكارى وهميارى اجتماعى مؤمنان مى‏داند.

آنگاه كواكبى از آموزه‏هاى قرآن درباره عدل و مساوات وناسازگارى تعليمات آن با استبداد، شواهدى بيانمى‏كند بويژه آياتى كه‏اميران را امر به مشورت كرده است، سپس مى‏نويسد:

«پس هويدا گرديد كه نظام اسلامى براساس اصول دموكراسى‏يعنى همگانى و شوراى اريستوكراسى يعنىهيئت‏بزرگان بنا نهاده‏شده‏». (6)

كواكبى با اين توصيف كه اسلام شريعت آسانگير و ساده است،سختگيريها و تفسيرهاى ناروا از اسلام را،برخاسته از نادانى وستمگرى مى‏شمارد.

از نگاه او آنچه به نام اسلام در جامعه حضور دارد، قابل پيروى وفهم و عمل نيست و چندان با روح و فطرتبشرى ناسازگار است كه‏كسى جرات تبليغ آن را ندارد. و در واقع، چنين دريافت و برداشتى ازدين، از پويايى واصلاح جامعه، سترون و فاقد عناصر سازنده‏اى چون‏امر به معروف و نهى از منكر است.

او مى‏نويسد: كه برخى از عالمان و روحانيان بى‏تقوا و دنيادار باتقليد و اقتباس از راهبان و كاردينالهاى مسيحى،براى خود امتياز قائل‏شدند و گروهى از نادانان و ساده‏دلان را به ستايش و پرستش خويش‏واداشتند، اينان براىآنكه به رياست‏خويش ادامه دهند، همانند كاهنان‏كاتوليك كه فهم انجيل را در انحصار خود داشتند و يا همانندقسيسان‏يهود كه درب اخذ مسائل از تورات را مسدود ساختند و به كتاب تلمودتمسك نمودند و خرافات را درميان مردم گسترش دادند، بدعتها وپيرايه‏هاى ناروا بر دين بستند، و آن را زشت روى نمودند. به‏نظركواكبى،اينها جلوى شناخت مردم را گرفته‏اند و مانع آشكار شدن‏جوهر دين و حقيقت قرآن شده‏اند بگونه‏اى كهمعجزات كتاب خداتاكنون بر پيروانش مكتوم مانده است. (7)

علوم جديد

جاذبه علوم جديد و تفاخر غربيان بعنوان كاشف و مخترع آن و تحقيركردن مسلمانان از يك سو، و غيرت وتعصب دينى كواكبى از سويى‏ديگر، سبب شده است كه مانند بسيارى از متفكران مسلمان عصرخويش بر ايننكته تاكيد ورزد كه:

«علم در اين قرنهاى اخير، حقايق و طبايعى كشف نموده كه همه‏را به كاشفان و مخترعان اروپايى و آمريكائىنسبت داده، ولى چون درقرآن تدبر شود اكثر آنها با صراحت و يا با اشارت در آن ذكر گرديده‏است‏» (8) .

از اين جهت او پاره‏اى از فرضيات و كشفيات علمى را يادآورمى‏شود و دسته‏اى از آيات قرآن را براى آنها شاهدمى‏آورد.

روشن است كه قرآن مجيد، متكفل قوانين جزئى علوم نيست، اماافق وسيع را نشان مى‏دهد و راه عروج بهعالى‏ترين درجات علمى راباز مى‏نمايد; چه راهنمائى به افق وسيع دانش بهتر از آن كه به همه‏عالميان ندا درداده است «والله خلقكم وما تعملون‏».

كوته نظران چنان مى‏پندارند كه مصنوعات امروزى چون ساخته‏دست انسانى است، مخلوق خدا نيست، ولىقرآن از پيش توجه داده كه‏آنچه دست صنعت انسانى به‏وجود آورد، از دو جهت مخلوق خداست. يكى‏از جهت آنكه محصول قدرتى است كه خداوند در بشر به وديعه‏گذاشته، ديگر از آن جهت كه آدمى به خواص و آثارى كه درموجودات‏نهفته بوده است، پى برده و طريقه استفاده از آن را بدست آورده، پس‏ابداع از او نيست و خداوند استكه «بديع السموات والارض‏» مى‏باشد. (9)

استبداد و علم

به عقيده كواكبى، مادامى كه رعيت احمق نباشد و در تاريكى جهل وصحراى حيرت گمراه نگرديده، بندهگرفتن و ستم بر او امكان ندارد. وچون علم نور است و خداوند نور را آشكار كننده و پر حرارت ونيرودهندهآفريده، خير را برملا و شر را رسوا مى‏نمايد. و در نفسهاحرارت و در سرها غيرت ببار مى‏آورد. (10)

البته مستبد از هر دانشى نمى‏هراسد بلكه از دانشى بيم دارد كه‏علم زندگانى بياموزد مانند: حكمت نظرى،فلسفه عقلى، حقوق امم،سياست مدنى، تاريخ تحليلى، خطابه ادبى و غير اينها از علومى كه‏ابرهاى جهل بردارد وآفتاب درخشان طالع نمايد. مستبد از علمى‏مى‏ترسد كه عقلها را گسترش دهد و مردمان را آگاه سازد و بهآنان‏بفهماند كه انسان چيست؟ حقوق او كدام؟ آيا او مغبون است؟ چگونه‏حقوق خويش را مطالبه نمايد وچسان آن را حفظ كند؟

مستبد از ناآگاهى مردم خوشحال مى‏شود، زيرا با بهره‏گيرى ازنادانى و غفلت آنها مالهايشان را به غارت مى‏برد،و آنان چون خويش‏را دست‏تنگ و نيازمند مى‏بينند، براى ادامه زندگى خود، از او ستايش‏مى‏كنند. حاكممستبد مى‏كوشد تا اختلاف درميان مردمان افكند وايشان را به جان هم اندازد، تا براى تامين امنيت و ايجادنظم، به تدبير وسياست وى افتخار كنند. و هنگامى كه اميال آنها را بر باد دهد، بگويندچه مرد گشاده‏دستىهستى! و چون كسى كشته شود و اعتنايى نكند،بگويند چه انسان رحيمى است.

و اگر كسانى با ستم وى بستيزند، توسط همين مردم ناآگاه آنان‏را از ميان بردارد، انگار كه شورشيان ستمگربوده‏اند. بالاخره‏عوام به‏خاطر ترسى كه از نادانى ناشى مى‏شود با دست‏خود همديگررا مى‏كشند ولى چون جهلآنان برطرف شود، ترس ايشان از ميان‏برود و وضع دگرگون شود و مستبد ناگزير بر خلاف طبع خويش‏و ليكنامين و رئيسى عادل گردد و از انتقام بهراسد و چون پدرى‏بردبار از دوستى لذت برد.

در اين هنگام زندگى پسنديده و گوارا شود، آسايش و آرامش وعزت و سعادت رخ بنمايد، و حاكم بيشتر از اينوضع لذت ببرد زيرا اودر دوره استبداد بدبخت‏ترين مردمان بوده است; چنانكه در آن زمان بابغض به وىمى‏نگريستند و او به اندازه چشم به‏هم زدن از آنان ايمن‏نبود. ترديدى نيست كه ترس مستبد از كينه رعيتافزونتر است ازهراس رعيت از او، زيرا ترس وى، از روى آگاهى و انتقام به حق است،ولى ترس رعيت از روىزبونى موهومى كه برخاسته از نادانى است.ترس او از بهر جان و ترس اينان از بهر نان. و هرچند كه ظلموبى‏اعتدالى مستبد فزونى گيرد، ترسش از مردم بيشتر شود، تا جايى كه‏از اطرافيان و خواص خويش بترسد وحتى از خيالات خود وحشت‏نمايد و چه بسا كه فرجام كار مستبدان ضعيف‏القلب به ديوانگى‏انجامد. (11)

كواكبى مى‏گويد: چون بخواهند پيشينه استبداد و آزادى را درملتى بررسى نمايند، لغت آن قوم راموردپژوهش قرار دهند تا ببينندالفاظ تعظيم و تملق در آن بسيار است مانند زبان فارسى يا از اين جهت‏تهىاست همچون لغت عربى!

خلاصه آنكه استبداد و علم از اسماء اضداد هستند و هر يك درمقام غلبه بر ديگرى مى‏باشند.

به همين جهت ميان آگاهان و استبدادگران همواره درگيرى ومبارزه وجود داشته است.

استبداد و بزرگى

كواكبى استبداد را ريشه همه فسادها مى‏داند و فرجام آن را بدمى‏شناساند. او پس از بحث درباره آثار شوماستبداد و نقش آن در تباه‏ساختن عقل و دين و علم، به اين نكته مى‏پردازد كه «استبداد با بزرگى‏حقيقى نيزسازگارى ندارد و مى‏كوشد تا آن را فاسد ساخته و مجد وعظمت دروغين را به جاى آن نهد. مقصود وى از بزرگى، احراز مقام‏حب و احترام در دلهاى مردمان است و البته اين خواسته‏اى طبيعى وشريف براى هر انسانى است‏». (12)

زيرا ميل به كمال از فطرت آدمى سرچشمه مى‏گيرد و هر فردى‏مى‏كوشد تا واجد صفات و خصال برجستهباشد و اين ميل در آدمى آن‏اندازه شديد است كه برخى مى‏پرسند كه حرص بر مجد و عظمت‏شديدتر است‏ياحرص بر زندگانى؟

كواكبى خود حرص بر مجد و بزرگى را بر حرص بر زندگانى‏ترجيح مى‏دهد و آن را داراى لذتى روحانىمى‏شمارد و آن را نزديك به‏لذت عبادت مى‏داند و در نزد حكيمان با لذت علم برابر، و در نزداميران از لذتمالك شدن زمين و ماه افزون، و در نزد فقيران از لذت‏توانگر شدن ناگهانى برتر مى‏شمارد. (13)

از اينرو نظر ابن‏خلدون را به نقد مى‏كشد; زيرا ابن‏خلدون درمقدمه تاريخ خود، آزمندى در دنيامدارى را برحرص در شرافتمندى‏و بزرگوارى ترجيح مى‏دهد و از حضرت امام حسين(ع) و مانند وى،كه مرگشرافتمندانه را از زندگى ذلت‏بار برتر دانستند انتقاد مى‏كند ومى‏نويسد:

«و اما صحابه ديگر، جز حسين، خواه آنان كه در حجاز بودند وچه كسانى كه در شام و عراق سكونت داشتند و بايزيد همراه بودند وچه تابعان ايشان، همه عقيده داشتند كه هرچند يزيد فاسق است، قيام برضد وى روا نيست،چه درنتيجه چنين قيامى هرج و مرج و خونريزى‏پديد مى‏آيد و به‏همين سبب از اين امر خوددارى كردند و ازحسين‏پيروى نكردند و در عين حال به عيب‏جوئى هم نپرداختند و وى را به‏گناهى نسبت ندادند، زيرا حسينمجتهد بود و بلكه پيشواى مجتهدان‏بود، و نبايد به تصور غلط كسانى را كه به مخالفت‏با حسين برخاسته وازيارى كردن به وى دريغ ورزيده‏اند به گناهكارى نسبت دهى، زيرابيشتر ايشان از صحابه بشمار مى‏رفتند و بايزيد همراه بودند و به قيام‏كردن برضد وى عقيده نداشتند» (14) . و بدين‏گونه ابن‏خلدون غيرت‏دينى،بزرگ‏منشى و آزادگى امام حسين(ع) را محكوم مى‏نمايد وبى‏همتى و زبونى اشخاص عافيت طلب و دنياپرسترا توجيه مى‏كند،البته او كارهاى يزيد را هم موردتاييد قرار نمى‏دهد و درباره اومى‏نويسد:

«و نيز نبايد تصور كرد كه يزيد هرچند فاسق بوده، ولى چون‏گروهى از صحابه پيامبر قيام بر ضد وى را جائزنشمرده‏اند، پس افعال‏او هم در نزد ايشان صحيح بوده است، بلكه بايد دانست كه فقيهان‏قسمتى از كرده‏هاىخليفه فاسق را نافذ مى‏شمرند كه مشروع باشد ويكى از شرايط جنگيدن با كسانى كه بر ضد خلافت قياممى‏كنندبه‏عقيده ايشان اين است كه به فتواى امام عادل باشد و در مساله‏اى كه‏موردبحث ما است امام عادلىوجود ندارد و بنابراين جنگيدن حسين‏با يزيد و هم جنگيدن يزيد با حسين هيچكدام جائز نيست. (15)

همچنان كه نقل شد ابن‏خلدون يزيد را فاسق و عمل وى رامحكوم مى‏كند ولى از سويى عمل حسين(ع) واصحاب او را از روى‏اجتهاد و موافق با حق مى‏شمرد و از طرف ديگر سكوت و مخالفت‏برخى از صحابه در برابرآن حضرت را نيز از روى اجتهاد و موجه‏تلقى مى‏كند.

كواكبى در پاسخ اين نظر مى‏نويسد:

«ائمه اهل‏بيت عليهم السلام معذور بودند كه جانهاى خويش به‏مهلكه مى‏افكندند، چه ايشان همگى آزادگان ونيكوكاران بودند و طبعامرگ با عزت را بر زندگى رياكارانه و با ذلت ترجيح مى‏دادند.همان‏زندگى زبونى كهابن‏خلدون گرفتار آن بود - و بزرگيهاى آدميان رادر اقدام بر خطر نسبت‏به خطا مى‏داد - و اين بيان خويش رافراموش‏كرده كه گفته‏اند: «مرغان شكارى و وحشيان غيور از بچه آوردن درقفس اسارت ابا دارند، بلكه طبيعتىدر ايشان وجود يافته كه انتحار رااختيار نمايند، تا از قيد ذلت رهايى يابند» (16) .

كواكبى مجد و عظمت را به انواعى تقسيم مى‏كند: يكى «مجدكرم‏» كه عبارت است از بخشيدن مال در راهمصلحت عامه، و اين‏ضعيف‏ترين اقسام بزرگى مى‏باشد. و ديگر «مجد علم‏» و آن عبارت‏است از نشر دانشهاىسودمند در ميان مردم.

سوم: مجد نبالت: است كه عبارت از بذل جان در راه يارى‏رسانيدن به حق و اين برترين مرتبه مجد است.

كواكبى براى اين گفته خويش، مثالهايى از تاريخ آورده است، وى‏در برابر «مجد» «تمجدد» يا بزرگى كاذب را قرارمى‏دهد و آن عبارت ازاين است كه انسان خود مستبد كوچكى باشد در كنف حمايت مستبدبزرگترى. او بر اينباور است كه كسانى كه داراى چنين خصلت وروحيه‏اند، افرادى ضعيف‏النفس و فرومايه‏اند كه توسط مستبدبزرگتربكار گمارده شده‏اند، اينان دشمنان عدل و ياران ستمگرند و به اندك‏منصب و مرتبه‏اى فريفته مى‏شوندبگونه‏اى كه براى خوشامد او به هرجنايتى دست مى‏زنند.

و از آنجا كه حكومت مستبده، استبداد را در همه فروع حكومت‏آشكار مى‏گرداند، استبداد از مستبد بزرگتر بهپاسبانان و از پاسبانان به‏فراشان و از آنان به كناسان كوچه و خيابان مى‏رسد و هر طبقه از اينان درجلب رضايتطبقه مافوق خود كوشش مى‏نمايد و از جلب محبت‏مردمان سرباز مى‏زند. زيرا بزرگ‏نمايى در گرو خدمت ورضايت‏مستبد بزرگتر است نه انجام كارهاى نيك و كسب ارزشهاى دينى وانسانى. (17)

استبداد با مال

كواكبى نابرابريهاى اجتماعى را از آثار استبداد مى‏داند، او به خلاف‏بسيارى از روشنفكران معتقد است تبعيضميان زنان و مردان‏شهرنشين، كه نتيجه حاكميت استبداد است‏ستمى بزرگ بر مردان بوده‏است، زيرا زنان را بهگمان حفظ پاكدامنى و يا ظرافت، به كارهاى سهل‏واداشته و كارهاى سخت و شجاعت و كرم و فداكارى را ازوظايف‏مردمان بشمار آورده است و درنتيجه حاصل دسترنج ايشان را از روى‏ستمكارى ميان زنان قسمتمى‏كنند.

ديگر از نمونه‏هاى اين نابرابرى و ظلم، صرف كردن ثروت‏زحمتكشان در ميان رجال سياسى، صاحبان صنايعتجملى، بازرگانان‏حريص، محتكران و... مى‏باشد كه بيش از يك درصد جمعيت نيستند.او معتقد است كه گر چهمال خوب و سودمند است اما به شرطى خوب‏است كه با عدالت‏بدست آيد و در راه درست مصرف شود.

همچنين كواكبى مى‏گويد: اسلام بنيانگذار عدالت اجتماعى است‏و بيش از دو قرن از ظهور آن نگذشت كه درحوزه فرمانروايى‏مسلمانان بينوايى كه به او صدقه دهند يافت نمى‏شد. چه آنكه اسلام‏حكومت دموكراسى وعادلانه‏اى بنا نهاد كه ملتهاى متمدن عالم ازجمله اروپائيان در آرزوى آن بسر مى‏بردند.

گرفتن زكات از ثروتمندان و تقسيم آن ميان نيازمندان، مالكيت‏عمومى اراضى موات، وضع خراج بر زمينهايىكه ملك عامه مسلمانان‏است; همه نشانگر آن است كه مقررات اسلام در جهت پيشگيرى ازانباشته كردن ثروتوضع شده است، زيرا «جمع آمدن ثروت مفرط دردست‏يك فرد، توليد استبداد مى‏كند».

بنابراين ثروت اندوزى از روى حرص قبيح شمرده شده است وگردآوردن مال تنها به سه شرط جائز مى‏باشد.

1 - به طريق مشروع و حلال باشد;

2 - موجب تنگى معاش ديگران نشود;

3 - از اندازه حاجت تجاوز نكند.

كواكبى در ذيل هر شرط توضيحاتى مى‏دهد و مثالهايى مى‏آورد.او احتكار ضروريات، مزاحمت صنعتگران وكارگران ضعيف، گرفتن‏اموالى كه شارع آن را مباح شمرده به قهر و غلبه، مانند چراگاهها واراضى موات، را باضوابط اسلامى سازگار نمى‏يابد و براى نمونه به‏ستمهاى انگليسى‏ها به مردم ايرلند اشاره مى‏كند و تصاحبزمينهاى‏ايرلند را توسط انگليسيان، نقض آشكار حقوق انسانها مى‏شمارد.

كواكبى آراى برخى از اقتصاددانان درباره ربا را نقل مى‏كندو اذعان مى‏نمايد كه گرچه آن نظريات از حيث ترقىثروت درست‏است ولى با ارزشهاى اخلاقى ناسازگارى دارد، زيرا مايه استوارى‏استبداد داخلى و خارجى مى‏گرددو سبب بهره‏كشى از ناتوانان و ظلم‏بر آنان مى‏شود.

او بر اين باور است كه ثروت برخى از افراد در سلطنت عادله‏بسى زيانبار است تا در سلطنت مستبده، زيراتوانگران در سلطنت‏عادله، امكانات مادى خويش را در فاسد كردن اخلاق مردمان و از ميان‏بردن مساوات وايجاد استبداد صرف مى‏كنند، اما توانگران سلطنت‏استبداد، ثروت خويش را در نشان دادن شكوه و جلال وترسانيدن‏مردمان و بزرگ‏نمايى و عيش و عشرت بكار مى‏گيرند. (18)

استبداد و اخلاق

كواكبى معتقد است كه استبداد خوى و اخلاق مردم را فاسد مى‏كند،اميال طبيعى و اخلاق فاضله را تغييرمى‏دهد، اراده و اعتماد به نفس رااز افراد سلب مى‏كند، عاطفه را مى‏كشد، ريا و نفاق و بدگمانى را درجامعه زندهمى‏نمايد، ترس را غالب مى‏گرداند، بگونه‏اى كه همه را ازشهادت به حق، افشاى معايب، امر به معروف و نهى ازمنكربازمى‏دارد.

لذا ملتهاى آزاد از قيد استبداد، آزادى خطابه و قلم را جارى‏ساخته و فقط تهمت و نسبتهاى زشت را استثناكرده‏اند.

كواكبى مى‏گويد: انبياء عليهم السلام، براى نجات بشر، اين راه وروش را برگزيدند كه پيش از هر كار عقلهاىمردمان را گشودند تا كسى‏را بجز ذات خداوند تعظيم نكنند و جز فرمان او به فرمانى گردن‏ننهند.پس از آنجهد ورزيدند تا عقلها را به مبادى حكمت نورانى‏نمايند و بفهمانند كه چگونه اراده و آزادى فكر و عمل را كسبكنند وبا اين معنى قلعه‏هاى استبداد را ويران ساخته و سرچشمه فساد رامسدود نمودند.

حكماى سياسى قديم در پيمودن اين راه از انبياء عليهم السلام‏پيروى كردند، اما برخى از متاخرين غربى، ملترا از چهارچوبه دين‏بيرون بردند و او را به وادى تربيت طبيعى كشاندند به اين گمان كه‏نظم‏پذيرى براى بشرامرى فطرى است.

اينان دين و استبداد را با هم مساوى پنداشتند; در حالى كه اينگونه‏نيست‏بويژه درباره اسلام، كه علم را آزاد وعمومى ساخت، و به همه‏جا صادر كرد چنانكه از طريق اعراب مسلمان به اروپا منتقل گرديد وآنان را به شاهراهترقى هدايت كرد.

كواكبى روحيات شرقيان و غربيان را از هم متمايز مى‏داند;اروپائيان را مردمى مادى، انتقامجو، خودخواه،حريص، در معامله‏سختگير، و بى‏بهره از آموزه‏هاى مسيحيت‏شرقى، اما اهل مشرق رااهل ادب، رافت قلب،برخوردار از سلطنت عشق، پايبند به وجدان ورحمت، متصف به سهل‏گيرى و قناعت معرفى مى‏كند.

كواكبى معتقد است‏شرقيان نيز مى‏بايست آينده‏نگرى و قاطعيت‏را پيشه خود سازند. (19)

استبداد و تربيت

كواكبى پس از بحث درباره استبداد و اخلاق، نقش استبداد در تربيت‏انسانها را بررسى مى‏كند. او نخست‏بهتحليل استعداد انسان در اين‏زمينه مى‏پردازد و مى‏گويد: خداوند استعداد صلاح و فساد در وجودآدمى آفريدهاست و او به حسب نوع تربيت مى‏تواند برتر از فرشتگان‏و يا پست‏تر از شياطين شود. ولى در آغاز، تربيت پدر ومادر سبب‏بكارگيرى استعداد وى در راه صلاح و فساد مى‏گردد، پس از آن، مربيان‏و آموزه‏هاى دينى است كه درتربيت آدمى نقشى مهم را به‏عهده دارد.البته نقش همسر را نيز نمى‏توان فراموش كرد و سرانجام محيط ونظام‏اجتماعى و سياسى است كه جسم و روح او را تحت‏تاثير قرار مى‏دهد.

او بر اين عقيده است كه سلطنت‏هاى منظم، تربيت مردم را قبل ازولادت آنها درنظر دارند، بدين طريق كهقوانين ازدواج را نيك وضع‏مى‏كنند و پس از تولد با استخدام قابله‏ها و آبله‏كوبان و پزشكان از آنهامراقبتمى‏نمايند، پرورشگاه براى كودكان سرراهى تاسيس مى‏كنند، ومكتب و مدرسه به جهت آموزش داير مى‏سازند،و درپى آن‏تماشاخانه‏ها، انجمن‏ها، كتابخانه‏ها و موزه‏ها، برپاى مى‏دارند ومقررات حفظ آداب و حقوق وضعمى‏نمايند و سنتهاى قومى واحساسات ملى را تقويت مى‏سازند.

اما حكومتهاى استبدادى نه تنها كه هيچگونه مراقبتى در تربيت ورشد انسان نمى‏نمايند بلكه همواره در فسادجسم و روح او مى‏كوشند.

استبداد، هم اخلاق را فاسد مى‏كند و هم دين را، اخلاص را ازبندگان و خلوص را از مذهب مى‏ستاند; نهنمازهايشان آنها را از منكربازدارد و نه روزه‏هايشان از بند هواى نفس برهاند. آنطور كه حكمت وسر عباداتفهميده گردد بكار گرفته نشود. و همچنين برخى‏آموزه‏هاى مذهبى را از محتواى حقيقى تهى و دست‏آويزىبراى‏تسليت و آرامش و بى‏تفاوتى مسلمانان قرار دهد.

كواكبى به نمونه‏اى از احاديث كه مورد سوءاستفاده برخى ازمسلمانها قرار گرفته اشاره مى‏كند و با ذكر احاديثديگرى،كج‏فهمى‏هاى آنان را مى‏شناساند.

كواكبى مى‏گويد: افرادى كه در نظام استبدادى بسر مى‏برند،تحت‏تاثير روحيات حكام و خواسته‏هاى آنان، بهلذتهاى زودگذرمادى همچون پر كردن شكم و تهى كردن شهوت بسنده مى‏كنند و ازلذتهاى روحانى مانند:لذت دانش آموزى، بخشش مال، رفع حاجتهاى‏مؤمنان، تسخير قلوب مردمان، باز مى‏مانند.

كواكبى، به شكل‏گيرى شخصيت انسانها در حكومتهاى‏استبدادى اشاره مى‏كند و كيفيت رشد و تربيت آنها رادر اين جوامع‏موردبررسى قرار مى‏دهد.

در نگاه او، انسان اسير استبداد، ناگزير: ترسو، ظالم، حسود وبخيل بار مى‏آيد، در برابر قدرت مافوق خود،متواضع و چاپلوس ورياكار، درمقابل زيردست‏خود، سختگير و ستمكار و نسبت‏به‏هم‏رديف خويش حسود و مكارمى‏گردد. (20)

رهايى از استبداد

كواكبى رهايى از استبداد را در گرو آگاهى مردم از حقوق اساسى ودانش سياسى مى‏داند. همچنين آشنايى باحقوق متقابل مردم وحكومت، مساوات، عدالت، آزادى، شيوه سلطنت و اداره مملكت،وظايف دولت، حفظامنيت عموم و قدرت قانون، چگونگى عدالت درقضاوت، نگاهبانى از دين و نژاد و لغت، عادات و آداب و سننملى ازروى حكمت، تقسيم كار و برقرارى ماليات، شكل وضع قوانين وتفكيك قواى مملكت، گسترش علوم ومعارف، زراعت و صنعت وتجارت، عمران و آبادى مملكت را ضرورى مى‏شمارد.

كواكبى اين مباحث را بگونه‏اى پرسشى مطرح مى‏سازد وبگونه‏اى تلويحى گاه بدان پاسخ مى‏گويد، اما در برخىاز موضوعات‏جوابى روشن ارائه نمى‏كند. از جمله با آنكه معتقد است‏به آميختگى‏دين و سياست، ولى در پايانگويا تحت‏تاثير واقعيتهاى موجود،موضعى ديگر اختيار مى‏كند و از اين كه حكومت در امور دينى دخالت‏كندواهمه دارد. او حفظ دين را وظيفه سلطنت مى‏شمارد، اما دخالت‏سلطنت را در امر دين به صواب نمى‏بيند زيراكه مى‏ترسد با نام مذهب‏به زجر و قهر متوسل شوند و حرمت دين دريده شود.

البته اين سخن كواكبى بازتاب فساد و استبداد خلافت عثمانى‏بوده كه دين وشريعت را پوششى براى ستم بهملت و غارت آنان‏مى‏ساخته است.

لذا مجددا به مبحث تفريق در ميان قدرتهاى سياسى و دينى وآموزشى مى‏پردازد و مى‏نويسد: «آيا جمع كردندرميان دو اقتدار يا سه‏اقتدار در يك نفر روا باشد؟ يا بايد هر وظيفه‏اى از سياست و دين وتعليم، مخصوص بهيك نفر باشد؟ تا به‏خوبى بدان قيام نمايد؟ و نبايدهر سه در يك نفر جمع آيد، مبادا اقتدارش قوت گيرد». (21)

ديگر آنكه از ميان بردن استبداد و اصلاح حكومت را بايد ازدستگاه انتظار داشته باشند يا از خردمندان وبزرگان ملت. به‏عقيده اوملت تا امور ذيل را درنيابند مستحق آزادى نيستند:

اول - ملتى كه تمامى آنها يا اكثر ايشان دردهاى استبداد را احساس‏نكنند مستحق آزادى نيند.

دوم - در برابر استبداد به سختى مقاومت نكنند بلكه با آن باملايمت و به‏تدريج مبارزه نمايند.

سوم - واجب است پيش از مقاومت استبداد، تامل نمايند تااستبداد را بر چه چيز بدل كنند كه امور مختلنشود.

كواكبى، در جايى ديگر نيز بر اين نكته تاكيد ورزيده است، و البته‏اين آينده‏نگرى و دغدغه او نسبت‏به نظامجايگزين، وجه امتياز وى ازساير مصلحان مسلمان است.

كواكبى عوامل و زمينه‏هاى شورش مردم عليه استبداد را نيز بعداز وقوع اين امور مى‏داند:

- پس از يك واقعه خونين كه در پى انتقامجويى مستبد از مظلومى‏به وقوع پيوسته باشد.

- پس از پايان يافتن جنگى كه مستبد در آن شكست‏خورده ولى‏نتواند ننگ شكست را به خيانت‏سركردگانمملكت نسبت دهد.

- پس از آن كه مستبد اهانتى به دين نمايد و بويژه آن كه اين اهانت‏با استهزاء او همراه باشد.

- در هنگامى كه مردم در تنگناى اقتصادى قرار گيرند و زندگى برعموم آنها سخت گردد.

- در هنگامى كه قحطى و گرسنگى پيش آيد و مردم، مستبد راهمراه و همدرد خويش نبينند.

- پس از جريحه‏دار كردن احساسات و عواطف مردم مانند آن كه‏متعرض ناموس آنها شود و يا در ممالك شرقحرمت جنازه‏اى بشكندو يا در ممالك غرب قانون‏شكنى كند.

- بعد از دوستى و نزديكى با فردى بدنام كه مردم او را دشمن‏شرف خويش دانند. (22)

البته كواكبى در كنار موضوعات و مطالب يادشده، آگاهيهاى‏بسيار ديگرى از انديشه‏هاى روزگار خويشبه‏دست مى‏دهد، كه براى‏همه پژوهشگران تاريخ و سياست، بس مغتنم و پرفايده مى‏باشد. بويژه‏هوش سرشارمؤلف سبب گرديده كه نكات ريز و ظريف و ابتكارى فراوانى‏دستگير خواننده شود. چنانكه نقطه‏ضعفى را در«نهضتهاى مشرق‏زمين‏» نشانه رفته كه تا آن روزگار پيشينه نداشته است او مى‏گويد:

«شرقى در باب ستمكار مستبد، خويش اهتمام ورزد; ولى چون‏او برطرف شود، فكر ننمايد تا كدام كسجانشين او شود».

انگيزه احياى اين كتاب

بى‏ترديد انديشه سياسى در اسلام معاصر، دست‏آورد جهاد علمى وعملى انديشوران مسلمان در طول دو قرناخير است، اين ميراث‏گرانسنگ كه بخش عظيمى از آن هنوز هم بگونه آثارى مخطوط دركنج كتابخانه‏ها دوراز دسترس پژوهشگران قرار دارد، پشتوانه‏اى‏وزين و متين براى عصرها و نسلهاى پسين مى‏باشد.

به‏همين جهت در سالهاى نخست پيروزى انقلاب اسلامى ايران،ضرورت احياى آثار يادشده، مورد اتفاق تنىچند از دوستان فرهيخته‏قرار گرفت و درپى آن، تصحيح ترجمه كتاب «طبايع الاستبداد ومصارع الاستعباد» كهمهمترين اثر مستقل در اين زمينه است‏به‏عنوان‏گام نخست‏به اينجانب پيشنهاد گرديد.

لازم به يادآورى است كه كتاب طبايع الاستبداد، اندكى پس ازمرگ مؤلف، توسط عبدالحسين ميرزاى قاجار بهفارسى ترجمه و درسال 1325 ه . ق در تهران منتشر گرديده بود. پس از دسترسى بر نسخه‏كاملى از ترجمهيادشده در بخش كتابهاى نادر كتابخانه مركزى‏دانشگاه تهران تحت‏شماره 6684 ; حقير بى‏درنگ در صددتصحيح وانتشارش برآمد. گرچه ترجمه مزبور كمى دشوار و ديرياب بود، اما باتوجه به قدمت و فخامت آن، احياو انتشارش كارى بايسته به‏نظر آمد.البته دقت و صحت ترجمه را بسيارى از آگاهان ستوده‏اند، زيرا كه‏مترجم آنعبدالحسين ميرزا، پسر طهماسب ميرزا مؤيد الدوله پسرمحمدعلى ميرزاى دولتشاه است كه از تحصيلكرده‏هاى جديد و درنويسندگى بسيار زبردست، و در ترجمه متبحر بوده; آنگونه كه آثارگوناگونى از زبانفرانسوى و عربى به فارسى برگردانده و درسالخوردگى در كالج آمريكايى تهران زبان فارسى و عربىتدريس‏مى‏كرده است.

ولى اين ترجمه نيكو كه به خط خوش خطاط مشهور، مرتضى‏حسينى برغانى كتابت‏شده، على‏رغم زيبايى،عارى از پاره‏اى‏اشكالات نبود; از انشاى پر تكلف عصر مترجم كه بگذريم، سهويات‏خطاط، اغلاط املايى،رسم‏الخط قديمى، وجود جملات مبهم و مخل‏معنا، فقدان علائم سجاوندى، اثر مزبور را از نظرها انداخته بود.

مهمتر از اينها، زمان و مكان تاليف و مشرب فكرى مؤلف، درپاره‏اى از موارد شرح و نقدى مختصر را اقتضامى‏نمود.

از اينرو حقير كوشيد تا با بضاعت مزجاة اين كتاب ارجمند رابدانگونه كه روا مى‏داند بيارايد و در دسترسانديشوران محترم قراردهد تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

خداى را سپاس مى‏گويم كه يكبار ديگر توفيق عطا كرد تا با دقت‏و تامل بر كتاب پر ارج «طبايع الاستبداد» نظرافكنم و با زدودن‏خطاهاى چاپهاى پيشين و افزودن مطالب نوين در پيش‏گفتار وپانوشتها، اين اثر را بگونه‏اىبديع، دراختيار خوانندگان محترم قراردهم.

در اينجا شايسته مى‏دانم كه از مدير محترم انتشارات دفترتبليغات اسلامى جناب حجة الاسلام سيدمحمدكاظم شمس كه زمينه‏اين توفيق را فراهم كردند صميمانه تشكر نمايم.

محمدجواد صاحبى

پى‏نوشتها:

1) ر.ك: پيشين، ص‏49.

2) همان، ص‏50.

3) بنگريد به مقاله نگارنده تحت عنوان «نقش انديشه توحيدى در اصلاح اجتماعى‏»، كيهان‏انديشه شماره 36.

4) ام‏القرى، ص‏102.

5) طبايع الاستبداد، ص‏77.

6) طبايع الاستبداد، ص‏59.

7) طبايع الاستبداد، ص‏62، 63.

8) ر.ك: پيشين، ص‏64.

9) ر.ك: اعلام القرآن، دكتر محمد خزائلى، ص‏13.

10) ر.ك: طبايع الاستبداد، ص‏72.

11) ر.ك: پيشين، ص‏75 - 72.

12) ر.ك: پيشين ص‏81 .

13) همان، ص‏82 .

14) مقدمه ابن‏خلدون، ص‏416.

15) مقدمه ابن‏خلدون، ص‏417.

16) طبايع الاستبداد، ص‏82 .

17) ر.ك: پيشين، ص‏99 - 83.

18) پيشين، ص‏114 - 112.

19) همان، ص‏137 - 134.

20) پيشين، 155 - 142.

21) همان، ص‏194.

22) طبايع، ص‏195.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation