book
|
فصل اوّل:
انسان شناسى و حقيقت تربيت
سخن گفتن از تربيت و اخلاق بدون انسان شناسى و توجه به ابعاد وجودى و استعدادهاى فطرى و قابليت هاى ذاتى انسان، ناقص و بيهوده است.
شناخت انسان نيز از جهان شناسى و نوع تفكر فلسفى نسبت به مبدأ و مقصد آفرينش، تفكيك ناپذير است. بديهى است كه منطق الهى و مكتب مادى با دو تفكر متغاير و برداشتى كه از جهان و انسان و هدف و آرمان حيات و مفهوم كمال و خير و سعادت دارند به مسئله مى نگرند، از اين رو اعتلا يا انحطاط انسان ها را از نظر اخلاقى، مى بايست در ريشه هاى فلسفى و اعتقادى آنان جستوجو كرد.
1ـ انسان شناسى
چنان كه گفتيم، موضوع تربيت و اخلاق، «نفس انسانى است از آن جهت كه مبدأ نيك و بد اعمال است.»(1) و تا موضوع شناخته نشود، آثار و احكام و مسايل آن شناخته نخواهد شد. به همين دليل است كه دانشمندان اخلاق و تربيت، فصلى را به بحث از معرفة النفس اختصاص داده و در آن به بررسى ابعاد وجود انسان و استعدادها و گرايش هاى او مى پردازند. درگذشته نيز دانشمندان اخلاق علاوه بر اين بحثى را به بررسى و اثبات حقيقت نفس يعنى روح و روان اختصاص مى دادند و در آن موضوعاتى از قبيل
1. خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى، ص 48.
|
«تجرد نفس»، «بقاى نفس» و قواى مختلف آن را مطرح مى ساختند،(1) كه بى ارتباط به بحث نبود.
اما از آن جا كه طرح آن مباحث در خور اين مجال نيست، تنها به نحو اجمال يادآور مى شويم كه انسان مركّب است از جسم و روح و به تعبير فلسفى «نفس ناطقه». جسم مشمول قوانين و حالات ويژه مادى است و دائماً در حال تغيير و تبديل و به گفته زيست شناسان هر چند سال يك بار سلول هايش عوض مى شود، اما روح جوهرى غيرمادى است، با قوانين خاص خود و به تعبير فلاسفه «جوهرى است بسيط و مستقل از بدن و هيچ گاه از خود غافل نيست.»(2) و على رغم تغييرات مستمر بدن، روح «وحدت» خود را حفظ مى كند هر چند حركت و استكمال دارد و در عين استقلال، شدت ارتباط او با جسم به گونه اى است كه نمى توان آن دو را تفكيك كرد، تا بدان جا كه بر يكديگر مؤثر و از يكديگر متأثرند و نيز مكمل يكديگرند، اما حالات آن دو بر حسب ذات و استعداد متفاوت است; مثلاً حيات و مرگ، سلامت و بيمارى، قوت و ضعف و ساير حالات جسم و روح، كاملاً تفاوت دارد: يكى مادى است و ديگرى مجرد، يكى محسوس است و ديگرى معقول، روح از «عالم امر» است كه بر بدن خاكى (در عالم خلق) افاضه شده تا آن را به استخدام گرفته و بدان وسيله در استكمال خود بكوشد.
به طور خلاصه: انسان با بدن خاكى روح خدايى را حمل مى كند همان گونه كه قرآن در باره خلقت انسان مى گويد:
«ثُمَّ سَوَّاهُ و نَفَخَ فِيهِ مِنْ روُحِه».(3)
به بيان على(عليه السلام) انسان جهان كوچكى است كه جهان بزرگ را در درون دارد
:«اَتَزْعَمُ اَنَّكَ جِرْمٌ صَغير *** وَفيِكَ انْطَوَى الْعالَمُ الأكبَر»(4).
خودشناسىدر روايات اسلامى به شناخت نفس توصيه فراوان شده و آن را سودمندترين معارف،
1. به عنوان مثال كتاب هاى: اخلاق ناصرى، احياءالعلوم، محجة البيضاء، جامع السعادت و طهارة الاعراق.
2. خواجه نصيرالدين طوسى، همان، ص 49.
3. سوره سجده، آيه 9.
4. ديوان امام على(عليه السلام)، ص 236.
|
طريق خداشناسى، نشانه كمال عقل، بالاترين حكمت و نردبان صعود خوانده اند و جهل به خويش را بدترين نوع جهل، خودفراموشى، خدافراموشى، گمراهى، تباهى و نادانى نسبت به همه چيز دانسته اند.
على(عليه السلام) مى فرمايد: «اَفْضَلُ الحِكْمَةِ مَعْرِفَةُ الأِنسانِ نَفْسَهُ;(1) بالاترين حكمت، خودشناسى انسان است.»
و نيز: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَد اِنْتَهى اِلى غايَةِ كُلِّ مَعْرِفَة وَ عِلْم;(2) هركس خود را شناخت به بالاترين قله علم و معرفت دست يافته است.»
و نيز: «عَجِبْتُ لِمَنْ يجْهَل نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِف رَبَّه;(3) درشگفتم، آن كس كه جاهل به نفس خويش است چگونه خدايش را مى شناسد؟»
و: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبيلِ النِّجاةِ و خَبَطَ فِى الضَّلالِ وَ الْجَهالاتَ;(4) آن كس كه خود را نشناسد از راه رستگارى دورافتاده و در گمراهى و نادانى ها سرگردان شده است.»
خودفراموشىبسيارى از مكاتب تربيتى ديگر، فاقد اين ويژگى اند، چرا كه خودِ واقعى انسان را ناديده گرفته و يا اساساً آن را نيافته اند و براى ايمان به خدا نيز معمولاً نقشى قائل نيستند و دليل ناكامى اين مكاتب را در وادى تربيت و اخلاق در اين نكته بايد كاويد.
علم گرايىِ بشرِ امروزى و غرق شدن در طبيعت و استخدام علم و تكنيك در رفاه و لذت و استثمار و تكاثر و درنتيجه شيوع فساد اخلاق، تبعيض و بى عدالتى، كه محصول رايج جهان، به ويژه كشورهاى صنعتى پيشرفته است، ريشه در همين خودفراموشى و خدافراموشى دارد كه اوّلى نيز نتيجه دومى است: (نَسُوااللّهَ فَأَنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ)(5)
اين نكته كم و بيش در افكار و انديشه هاى غربى نيز منعكس است و اعترافات بسيارى در اين خصوص وجود دارد. دكتر الكسيس كارل مى گويد:
«در حقيقت مقدم بر همه چيز بايد به انسان پرداخت كه با انحطاط او زيبايىِ تمدن و
1و2. تصنيف غرر، ص 232.
3و4. همان، ص 233.
5. سوره حشر، آيه 19.
|
حتى عظمت ستارگان از ميان مى رود.»(1)
«اگر گاليله و نيوتون و لاوازيه نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى بدن و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى ما با امروز فرق زيادى داشت. مردان علم و رهروان طريق دانش از پيش نمى دانند به كجا كشيده مى شوند و چه نتيجه به دست مى آورند.»(2)
خودفراموشى و فرار از ارزش هاى واقعى، نه تنها انسان را به سقوط و ابتذال مى كشاند بلكه او را نسبت به حقوق و ارزش ديگران بى اعتنا مى سازد. وقتى انسان، پستى را براى خود مى پسندد دليل ندارد براى ديگران ارزشى قايل باشد. امام هادى(عليه السلام)مى فرمايد:
«مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلاتَأْ مَنْ شَرَّهُ;(3) آن كس كه نفس او برايش بى ارزش است از شر او در امان مباش.»
پايمال شدن حقوق بشر در جهان كنونى را در اين نكته بايد جستوجو كرد.
و نيز به گفته على(عليه السلام): آن كس كه با خود، غش و دغل كند ناصح و خيرخواه ديگرى نخواهد بود: «مَنْ غَشَّ نَفْسَهُ لَمْ يَنْصَحْ غَيْرَهُ».(4)
بارى، همان گونه كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:
اگر كسى به كرامت نفس خويش باور داشته باشد آن را با گناه خوار و خفيف نمى كند: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْها بِالمَعْصِيَةِ»(5)
آن چه مايه شگفتى است اين كه كاوش گران در جهان معاصر تا اعماق آسمان و زمين و كرات و ذرات براى كشف اسرار طبيعت به پيش مى روند اما از خويش غافل مانده و كمتر هستند دانشمندانى كه در تكاپوى يافتن گوهر والاى انسانى باشند.(6)
1. انسان موجود ناشناخته، ص 9.
2. همان، ص 53.
3. بحارالانوار، ج 17، ص 214.
مولوى با اشاره به خودِ حقيقى و خودِ مجازى گويد:
در زمين ديگران خانه مكن *** كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه تن خاكى تو *** كز براى اوست غمناكى تو
تاتو تن را چربوشيرين مى دهى *** گوهر جان را نيابى فربهى
4. تصنيف غررالحكم، ص 239.
5. همان، ص 232.
6. مهاتما گاندى در تحليل تمدن غرب مى گويد:
«تمدن غربى اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسى نموده، به خاطر اين است كه غربى به جاى خويشتن جويى در پىِ نسيان و هدر ساختن خويش است. اغلب كارهاى بزرگ و قهرمانى و حتى اعمال نيك غربى «خودفراموشى» و بيهودگى است. قوه عملى او بر اكتشاف و اختراع و تهيه وسايل جنگى ناشى از فرار غربى از خويشتن است نه قدرت و تسلط استثنايى وى بر خود... وقتى انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنيا به چه درد او مى خورد؟»، (استاد شهيد مطهرى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلام، ص 285 از كتاب «اينست مذهب من»)
|
على(عليه السلام) مى فرمايد:
«عَجِبْتُ لِمَنْ يُنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَد اَضَلَّ نَفْسَهُ لايُطلُبُها;(1) در شگفتم از آن كس كه در تكاپوى يافتن گمشده خويش است اما خود را گم كرده و در جستوجوىِ آن نيست.»
حضرت امام(رحمه الله) با اشاره به تفكرات عصر حاضر و هضم شدن انسان در تكنولوژى و صنعت مى فرمايد:
«در دنيايى كه گفته مى شود، دنياى صنعت است رهبران فكرى مى خواهند جامعه بشرى را نظير يك كارخانه بزرگ اداره كنند. در حالى كه جامعه بشرى از انسان ها تشكيل شده است كه داراى بُعد معنوى و عرفانى است.»(2)
استاد شهيد مطهرى مى گويد: «آگاهان جهان، عيب اساسى كه بر فرهنگ و تمدن غربى گرفته اند اين است كه اين فرهنگ، فرهنگِ جهان آگاهى و خودفراموشى است. انسان در اين فرهنگ به جهان آگاهى مى گرايد و هرچه بيشتر به جهان آگاهى گرايد بيشتر خويشتن را از ياد مى برد، راز اصلى سقوط انسانيت در غرب همين جاست.»(3)
اين نوع داورى را در گفته غربى ها نيز مى توان مشاهده كرد.
يكى از انديشمندان مى گويد:
«... در تحليل نهايى، تمام فلسفه هاى مادى بشر را تنها ماده مى شمارند و هيچ گونه امتياز خاصى در ذات وهستى مايهوعنصر اساسى تشكيل دهنده او قايل نيستند. درچنين بينشى كه تمام ارزش هاى مطلق انسانى به تجليات و فرآورده هاى مادى تنزل مى يابد، انسان خداى تمدن مادى در غايت فلسفى خود، خدايى بى امتياز، فاقد شرافت و تعالى ذات است، خود جزيى از ماده است و مانند هر ماده ديگرى مى تواند وسيله قرار گيرد.»(4)
1. تصنيف غرر، ص 233.
2. صحيفه نور، ج 4، ص 15.
3. مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 286.
4. سوروكين، خداوند دو كعبه، ترجمه دكتر صاحب الزمانى، ص 147.
|
غفلت از خويشتن زيان هاى فردى و اجتماعى ديگرى نيز به بار مى آورد، از جمله اين كه: اعتماد به نفس را از انسان مى گيرد و او را دست بسته تسليم اراده ديگران مى كند. و همان گونه كه حضرت امام(قدس سره)در گفته ها و نوشته هاى خود بر اين مطلب تأكيد فرموده اند; قدرت هاى سلطه جو و استعمارگر همواره بر آن بوده و هستند كه اعتماد به نفس را از ملل زير سلطه، سلب كنند تا بتوانند با برده ساختن و طفيلى بار آوردن آنان، بدون مقاومت، سرمايه هاى مادى و معنوى آن ها را غارت كنند.
«اين خطر بزرگى است براى يك انسان كه خويشتن را قبول نداشته باشد و تنها اجنبى را قبول داشته باشد و جاى او يك كس ديگر نشسته باشد و به اصطلاح او را شستوشوىِ مغزى داده باشند.»(1)
«استعمارگران كه مى خواهند همه چيز ما را ببرند، نمى گذارند در دانشگاه هاى دينى و علمى ما آدم تربيت شود. از آدم مى ترسند. اگر يك آدم در مملكتى پيدا شد مزاحم آنان مى شود و منافع آنان را به خطر مى اندازد.»(2)
و نيز در وصيت نامه سياسى ـ الهى خود با اشاره به سيستم تعليم و تربيت پيشين تأكيد مى كنند كه:
«اگر دانشگاه ها و مراكز تعليم و تربيت ديگر با برنامه هاى اسلامى و ملى در راه منافع كشور به تعليم و تربيت و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان جريان داشت، هرگز ميهن اسلامى ما در حلقوم انگلستان و از آن پس آمريكا و شوروى فرو نمى رفت.»
قواى نفس و گرايش هاى آناز آن جا كه فرآيندِ تربيت اسلامى، به فعليت رسانيدن قوا و استعدادها در جهتِ ارزش هاى والاى انسانى است و تفكيك اين ارزش ها از آن چه به بُعد مادى مرتبط مى گردد، ضرورى است، لذا لازم مى نمايد كه ابعاد وجود انسان و قوا و استعدادهاى
1. امام و انقلاب فرهنگى، ص 43.
2. جهاداكبر، ص 46.
|
مختلف او مورد توجه قرار گيرد و چگونگى هدايت، تعديل و بهره گيرى از آن ها در جهت اهدافِ تربيت به بحث نهاده شود.
امروزه كارشناسان تربيتى انسان را از سه زاويه «جسم و مغز و قلب» مورد مطالعه قرار مى دهند كه استعدادهاى گوناگون بشر در زمينه هاى جسمى و عقلى و عاطفى از اين سه سرچشمه مى گيرد. به نظر مى رسد كه اين تقسيم از ساير تقسيمات واقع بينانه تر است، زيرا «قلب» را به عنوان منشأ عواطف و احساسات لحاظ كرده كه با مفهوم عام و گسترده آن، شامل مسايل معنوى و عواطف متعالى و ايمانى است و در بحث ابعاد تربيت به تشريح آن خواهيم پرداخت.
درگذشته، فلاسفه و علماى اخلاق، براى انسان سه قوه اصلى برمى شمردند و آن ها را منشأ تمام فعاليت هاى جسمى و روانى او مى دانستند و هدايت و كنترل اين قوا را تربيت و تهذيب نفس مى خواندند و اعتدال آن ها را «مَلَكه اخلاقى» مى ناميدند.
قواى سه گانه عبارتند از: «عاقله، شهويه، غضبيه» حكما و دانشمندان درباره اين سه و آثار وخواص آن ها تفسيرها و تشبيهات مختلفى دارند. خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد: «يكى قوه ادراكِ معقولات و تمييز ميان مصالح و مفاسد افعال است كه آن را «قوه نطق» مى خوانيم و ديگر «قوه شهوى» كه مبدأ جذب منافعو طلب ملاذّ از مَآكلو مشارب و مناكح است و سوم «قوه غضبى» كه مبدأ مضارّ و اقدام بر اهوال و شوق تسلط و ترفع شود.»(1)
برخى دانشمندان از اين سه قوه به عنوان «مَلَكى، سَبُعى و بهيمى» ياد كرده اند و برخى قوه ديگرى را بر اين ها افزوده و آن را «قوه شيطانى» ناميده اند كه منشأ مكر و نيرنگ و اعمال شيطانى مى باشد; و اين هنگامى است كه عقل در خدمت نفس اماره درآيد و استعداد خود را در مقاصد شيطانى به كارگيرد. برخى از «قوه عامله» نيز نام برده اند كه عامل حركت و فعاليت آدمى است.
و نيز حكما و دانشمندان اخلاق در كيفيت انعطاف پذيرى اين قوا تعبيرات مختلفى دارند، خواجه از افلاطون نقل مى كند كه «قوه سَبُعى» را به طلا تشبيه كرده كه زودتر انعطاف مى پذيرد و «قوه شهويه» را به آهن كه به دشوارى قابل انعطاف است و از اين رو آن را پست ترين قوا خوانده اند.
1. اخلاق ناصرى، صص 58 ـ 57.
|
در ميان فلاسفه، اختلاف است كه انسان داراى يك نفس است با قواى مختلف و يا چند نفس با چند گرايش اكثر فلاسفه برآنند كه نفس در عين وحدت داراى مراتب و درجات مختلف است.
حكيم سبزوارى مى گويد: نفس در عين وحدت، كانون همه قواى انسانى است: «وَالْنَفْسُ فِى وَحْدَتِها كُلُّ القُوى».
نكته ديگر اين كه: قوه شهويه نخستين قوه اى است كه در وجود انسان حتى قبل از ولادت و هنگامى كه كودك در رحم مادر است با نيروى جذب غذا ـ كه يكى از فعاليت هاى اين قوه است ـ ظهور مى كند و در هر مقطعى از حيات به نوعى جلوه و بروز دارد: مانند تمايل به غذا، علاقه به بازى، گرايش جنسى، حب مال، حب جاه، تجمل خواهى و... .
از آن پس نيروى غضب ظاهر مى شود و آن هنگامى است كه فرد با ناملايمى مواجه مى گردد و واكنش دفاعى نشان مى دهد. اين دو قوه تا پايان عمر به فعاليت خود ادامه مى دهند، اما نيروى تفكر در دوران كودكى خام و بالقوه است و به تدريج رو به فعاليت و رشد مى نهد تا برسد به سن تمييز و بلوغ كه قدرت تشخيص بالا مى رود و تكليف و مسئووليت پذيرى مى آيد و اين نخستين مرحله تكامل عقل است و كمال و رشد نيروى تفكر معمولاً مرز چهل سالگى است و همچنان رشد تا دوران پيرى ادامه دارد و گاه مى شود كه همراه با ضعف قواى جسمانى و فرسودگى مغز كه ابزار تفكر و تعقل است، قوه فكريه رو به افول مى نهد و حتى به جايى مى رسد كه انسان هرچه مى دانسته از ياد مى برد و حالت كودكانه پيدا مى كند.(1) به گفته يكى از محققين:
«البته آن چه انسان از ياد مى برد، دانش هاى معمولى و صناعى است. اما آن چه مربوط به معارف الهيه است و در نفس رسوب كرده و صورت اخير نفس شده به بقاى نفس باقى است و در جهان بازپسين با آن علوم و معارف محشور مى گردد.»
قرآن و جلوه هاى نفسقرآن كريم درباره انسان به طور گسترده اى سخن گفته و ويژگى هاى نفس را تشريح كرده است و در آيات بسيارى تحت عناوين: «انسان، نفس، روح، قلب و عقل و...» به
1. «و منكم من يرد الى ارذل العمر لكى لايعلم بعد علم شيئا» (سوره نحل، آيه70).
|
تبيين ويژگى هاى حيات جسمى و روحى، مادى و معنوى، عقلى و عاطفى، اين موجود شگفت آفرينش مى پردازد كه تجزيه و تحليل آن مباحث مطالب اساسى و ارزشمندى را در زمينه انسان شناسى ارائه مى كند و پرده از اسرار پيچيده وجود انسان برمى دارد كه در اين جا مجال تفصيل آن نيست و اينك در مقام بحث از نفس و مراتب و درجات و جلوه هاى آن، به طور خلاصه، مى توان گفت:
انسان موجودى است، «جسمانى ـ روحانى» و به اقتضاى هر يك از اين دو، داراى نوعى زندگى «مادى و معنوى» است. در زندگى مادى با همه جانداران مشاركت دارد و قرآن اين نوع زندگى را «حيات دنيا» يعنى زندگى پست خوانده كه ظاهربينان و غفلت پيشه گان تنها از آن آگاهى دارند و بدان مى انديشند.
«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُون».(1) اما درك زندگى روحانى و برتر كه قرآن آن را «حيات طيّبه» ناميده و هدف نهايى است، براى همگان قابل وصول نيست و دريافت آن ويژه مؤمنان نيكوكار و ره يافتگان به جهان انسانيت است.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر اَو اُنْثى و هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْيِيَـنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً...»(2) قرآن با مقايسه ميان اين دو زندگى، يكى را بازيچه و سرگرمى زودگذر خوانده كه مقدمه است و ديگرى را حيات واقعى و پايدار كه هدف نهايى است.
«وَ ما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنيا اِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ و اِنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْكانُوا يَعْلَمُون»(3)
با توجه به اين دو نوع حيات، آدمى داراى دو چهره نفسانى است: يكى نفس در مرتبه نازل آن يعنى خود طبيعى كه منشأ غرائز حيوانى و «شهوت و غضب» و عامل جلب لذت و دفع مضرت است و وجود آن هر چند براى تأمين حيات مادى ضرورى مى باشد و تربيت اسلامى آن را هدايت و كنترل مى كند، اما هرگاه از مسير صحيح خارج شود، انسان را به كفر، ظلم، جهل، طغيان، حرص، حسد، بخل، نيرنگ، تكاثر و ساير خصال ذميمه خواهد كشيد كه در آيات بسيارى از قرآن بدان اشاره شده است.(4) قرآن از اين حالت نفسانى
1. سوره روم، آيه 7.
2. سوره نحل، آيه 97.
3. سوره عنكبوت، آيه 64.
4. به عنوان مثال: «زين للناس حب الشهوات...» (آل عمران، آيه 14) ـ «الهيكم التكاثر» (تكاثر، آيه 2) ـ «كلا ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى» (علق، آيات 7 ـ 6) ـ «ان الانسان خلق هلوعا» (معارج، آيه 19) ـ «و كان الانسان عجولا» (اسراء، آيه 11) ـ «و قد مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» (ابراهيم، آيه 46 و آيات ديگر) رجوع كنيد به: محمّدتقى جعفرى «انسان در افق قرآن».
|
با عنوان «نفس امّاره» سخن مى گويد: «اِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ»(1)
چهره ديگر نفس، همان لطيفه ربانى و بارقه الهى است كه از آن به «خود عالى» نيز مى توان تعبير كرد ومنشأ گرايش هايى چون خداجويى، آرمان خواهىِ متعالى، عرفان، اخلاق، عدل، احسان وايثار و سايرفضايل مى گردد و اين است فصل مميز انسان از ساير جانداران.
قرآن از ويژگى هاى اين چهره در مواردى سخن مى گويد كه عناوين كلى آن را مى توان به لحاظ حالات مختلف نفس، در واژه هايى چون «ملهمه، مطمئنه و لوامه» و امثال آن ها يافت:
«وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَألهَمهَا فُجُورَها و تَقْواها...»(2)
«يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطمَئنّةُ. ارْجِعِى اِلى رِبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»(3)
«لا اُقْسِمُ بِيَوْمِ القِيامَةِ. وَ لا اُقسِمُ بِالنَّفْسِ الَّلوّامَةِ»(4)
آيه نخستين از ارتباط نفس با خدا در بُعدِ «الهام پذيرى» و شناخت فطرى تشخيص خير و شر سخن مى گويد كه زمينه ساز تحصيل فضيلت و تقوا است و آيه دوم بازگوكننده طمأنينه نفس و تسليم و رضا است، كه درنتيجه قرب الهى و حركت مشتاقانه انسان به سوى حق دست مى دهد و تعبير «اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ» در اين جا، شايان تأمل است، زيرا نفس را به خدا منتسب دانسته كه اين كمال نهايىِ اوست و مى توان اين آيه را ناظر به بُعد قلبى دانست. و آيه سوم، از محكمه وجدان با عنوان «لوامه» سخن مى گويد كه انسان را هنگام ارتكاب معصيت، مورد نكوهش قرار مى دهدو برخى آن را از جلوه هاى وجدان اخلاقى دانسته و روان شناسان آن را «من برتر» ناميده اند.
فيض كاشانى اين سه (ملهمه، لوامه، مطمئنه) را از جلوه هاى «نفس ربّانى» دانسته است.(5)
1. سوره يوسف، آيه 53.
2. سوره الشمس، آيات 8 ـ 7.
3. سوره فجر، آيات 28 ـ 27.
4. سوره قيامه، آيات 2 ـ 1.
5. محجة البيضاء، ج 5، صص 5 ـ 4.
|
رمز پيچيدگى وجود انسان و راز تربيت و اخلاق را در همين گرايش هاى گوناگون بايد جستوجو كرد كه وى را همواره بر سر دو راهى ها قرار مى دهد.
انسان در دو سير متضادبا توجه بدان چه از انسان و گرايش هاى مختلف و متضاد او به اختصار ديديم و دو راهى ها كه پيش روى اوست الزامى بودن تربيت اخلاقى بيشتر ملموس مى گردد. فطرت اخلاقى و عقل و دين از يك سو انسان را به سرنوشت سعادت فرامى خوانند و شهوت و غضب و جهل و مكر، از سوى ديگر به شقاوت مى كشانند. اين كشاكش از روز نخست در نسل آدم وجود داشته و فلسفه اختيار و انتخاب و تكليف در اين دو راهى نهفته است، دو راهى ايمان و كفر و شكر وناسپاسى و بالاخره سعادت و شقاوت. قرآن كريم با اشاره به استعداد دوگانه انسان در اين طريق مى فرمايد: «ما انسان را از نطفه اى مختلط آفريديم تا او را بيازماييم سپس وى را شنوا و بينا ساختيم، راه را بدو نشان داديم خواه سپاس گويد يا ناسپاسى كند.»(1)
اين دو راهى تصادفى يا اجبارى و خارج از حوزه اختيار و انتخاب انسان نيست. هر چه هست از درون خود او مايه مى گيرد و هم اوست كه بايد در پرتو هدايت عقل و شرع راه سعادت و شقاوت را تمى يز داده و آن گاه با اراده و اختيار يكى را برگزيند.
على(عليه السلام) مى فرمايد:
داروى تو در تو است و نمى دانى و درد تو نيز از تو است و نمى نگرى.
«دَوائُكَ فِيكَ و ماتَشْعُرُ *** وَ دَائُكَ مِنكَ و ماتُبْصِرُ»(2)
حضرت امام(رحمه الله) مى فرمايد:
«انسان اعجوبه اى است داراى دو نشأه و دو عالم، نشأه ظاهره مُلكيه و دنيويه كه آن بدن او است و نشأه باطنه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است و نفس او كه از عالم غيب و ملكوت است داراى مقامات و درجاتى است و از براى هر يك از مقامات و درجات آن
1. «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا. انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا» سوره انسان، آيات 3 ـ 2.
آدمى زاده طرفه معجونى است *** كز فرشته سرشته و زحيوان
گر رود سوى اين شود بد از اين *** گر رود سوى آن شود به از آن
2. ديوان امام على(عليه السلام)، ص 236.
|
جنودى است روحانى و عقلانى كه آن را جذب به ملكوت اعلى مى كنند و جنودى است شيطانى و جهلانى كه آن را جذب به ملكوت سُفلى و دعوت به شقاوت مى كنند و هميشه بين اين دو لشكر جدال و نزاع است و انسان ميدان جنگ اين دو طايفه است. اگر جنود رحمانى غالب شد انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلك ملائكه منخرط و در زمره انبيا و اوليا و صالحين محشور است و اگر جنود شيطانى و لشكر جهل غالب آمد انسان از اهل شقاوت و غضب است و در زمره شياطين و كفار و محرومين محشور است.»(1)
قوس نزول و قوس صعوداز جريان سير و حركت انسان، برخى فلاسفه و اهل معرفت به «قوس صعود و نزول» تعبير كرده اند:
اگر سير و حركت انسان را كه از خدا آغاز و به خدا مى انجامد و آيه «اِنّالِلّه و اِنّااِليَهِ راجِعون» بيانگر آن است، به دايره اى تشبيه كنيم،(2) يكى از دو نيم دايره، «قوس نزول» است و ديگرى «قوس صعود». نزول، فرو آمدن به جهان خاك است و صعود بالا رفتن به سوى همان نقطه اى كه حركت از آن جا آغاز شده است. دنيا كه محل هبوط و نزول انسان است، آميزه اى است از ماديت و معنويت، خداجويى و شيطان گرايى، عقل و دين و شهوت و غضب و عرصه آزمايش و پيكار انسان در همين مرحله است، تا نبرد به پيروزى كدام يك از دو نيروى نهفته در تن و جان بيآنجامد. ره توشه انسان در سير صعودى بايد از همين منزل برگرفته شود. پيروزى در اين جنگ، به مجاهده و تلاش پى گير نياز دارد. دوجاذبه است: يكى ماديت و ديگرى معنويت كه انسان را به سوى خود مى كشاند و تا انسان از جاذبه ماديت دامن نكشد و خويشتن را به عالم جان نرساند راه معنويت و صراط مستقيم الهى را نتواند پيمود. به بيان حضرت امام(رحمه الله):
«بدبختى هر انسان تعلق به ماديات است. توجه و تعلق نفس به ماديات انسان را از
1. چهل حديث، صص 5 ـ 4.
2. توجه داشته باشيم كه حركت عالم دورى است، از اتم گرفته تا كرات و كهكشان ها و همين اصل را به سير و حركت انسان با نوعى تسامح و تشابه تعميم داده اند. تعبير «قوس صعود و نزول» اشاره به همين نكته است.
|
كاروان انسان ها باز مى دارد و بيرون رفتن از تعلقات مادى و توجه به خداى تبارك و تعالى انسان را به مقام انسانيت مى رساند.»(1)
2ـ حقيقت تربيت
چنان كه گفتيم شناخت تربيت اسلامى متفرع بر شناخت انسان و استعدادها و ابعاد وجودى اوست و شناخت انسان نيز موكول به شناخت رابطه او با خدا و جهان هستى است.
در چنين حالتى است كه حقيقت تربيت قابل درك است، لذا در يك نگرش اجمالى به مبانى انديشه اسلامى و اصول پذيرفته شده آن درباره انسان و سير تكاملى او، به چند نكته بنيادين بايد توجه داشت:
الف ـ خداوند در قرآن كريم فلسفه آفرينش انسان را بندگى و تقرب به خدا خوانده و مى فرمايد: جن و انس را جز براى پرستش نيافريدم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الأِنسَ اِلاّ لِيَعْبُدوُن»(2)
ب ـ و مقصدِ حركت او را رجوع الى الله دانسته و مى گويد: آيا پنداشتيد شما را بيهوده آفريديموبه سوى مابازگشت نمى كنيد:«أَفَحَسِبْتُم اَنَّماخَلَقْناكُمْ عَبَثاًوَاَنَّكُمْ اِلَيْنالاتُرْجَعُونَ»(3)
ج ـ و نقش پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سر سلسله مربيان الهى را در راستاى اين فلسفه تحت
1. صحيفه نور، ص 217.
مولوى منازعه عقل و نفس را به تنازع مجنون و ناقه اش تشبيه كرده و مى گويد:
جان زهجر عرش اندر فاقه اى *** تن زعشق خار بن چون ناقه اى
جان گشايد سوى بالا بال ها *** تن زده اندر زمين چنگال ها
اين دو همره يكدگر را راهزن *** گمره آن جان كو فرونايد زتن
ميل مجنون پيش آن ليلى روان *** ميل ناقه پس پى طفلش دوان
يك دم ارمجنون زخودغافل شدى *** ناقه گرديدى و واپس آمدى
گفت اى ناقه چو هر دو عاشقيم *** ما دو ضد بس همره نالايقيم
سرنگون خود را زاشتر درفكند *** گفت سوزيدم زغم تا چند چند
تنگ شد بر وى بيابان فراخ *** خويشتن افكند اندر سنگلاخ
زين كندنفرين حكيم خوش دهن *** بر سوارى كو فرو نايد زتن
گزينش از ديوان مثنوى، ص 362.
2. سوره الذاريات، آيه 56.
3. سوره مؤمنون، آيه 115.
|
عنوان تزكيه و تعليم كتاب و حكمت بيان مى كند:
«هُوَ الَّذىِ بَعَثَ فِى الأُمِّيّينَ رَسوُلاً مِنْهُم يَتْلُوا عَلَيْهِم آياتِهِ و يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الحِكْمَةَ وَ اِنْ كانوُا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين»(1)
د ـ و فلاح و رستگارى انسان را در سايه تربيت الهى و تزكيه نفوس خلاصه مى كند: «قَدْ أَفلَحَ مَنْ زَكّيها. وَ قَدخابَ مَنْ دَسّيها»(2)
و بدين ترتيب آن چه در تربيت اسلامى لحاظ مى شود رشد و كمال معنوى انسان و رسانيدن او به مقام قرب ربوبى و سعادت هميشگى است كه در پرتو هدايت الهى تحقق مى پذيرد و پرورش كليه استعدادها در راستاى اين هدف معنى پيدا مى كند. بدين سان، «تربيت، معمارىِ شخصيت حقيقى انسان است در پرتو هدايت الهى و با برنامه سنجيده و حساب شده آسمانى.»
اسلام از يك سو به شكوفاسازى كامل استعدادهاى معنوى و پرورش شخصيت اخلاقى انسان پرداخته و در اوج دادن هر چه بيشتر آن مى كوشد و از سوى ديگر قوا و غرائز جسمانى را در راستاى قواى فطرى و عقلانى و اخلاقى هدايت كرده و آن ها را در جهت بارور ساختن شخصيت روحانى انسان به خدمت مى گيرد.
بدين ترتيب، گرچه تربيت، با مفهوم عام خود شامل ابعاد وجود انسان اعم از مادى و معنوى است، اما محور اصلى در تربيت اسلامى بُعد معنوى مى باشد به همان مفهومى كه «تأديب، تهذيب و تزكيه» نيز بدان دلالت دارند.
حضرت امام(رحمه الله) مى فرمايد:
«قرآن كريم كه در رأس همه مكاتب و تمام كتب است، حتى ساير كتب الهيه آمده است كه انسان را بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل كند.»(3)
«اين راه مستقيم الهى است كه مى تواند انسان را از نقص رو به كمال ببرد و از ظلمت به نور برساند.»(4)
1. سوره جمعه، آيه 2.
2. سوره الشمس، آيات 10 ـ 9.
3. صحيفه نور، ج 1، ص 234.
4. صحيفه نور، ج 1، ص 234.
|
معمولاً مكاتب فلسفى، اعم از الهى يا مادى، از تربيت و اخلاق سخن گفته و فلاسفه و كارشناسان تعليم و تربيت از ديرباز به بيان مفهوم و حقيقت تربيت پرداخته و آراء و نظرات مختلفى را ارائه داده اند، كه به پاره اى از ديدگاه ها در اين مسئله اشاره مى كنيم.
از نظر افلاطون، تربيت عبارت است از: «رسانيدن جسم و روح به بلندترين قله جمال و كمال.»(1)
به عقيده «اخوان الصفا»، «مجموعه امورى كه در سازندگى شخصيت روحانى انسان مدخلت دارد، تربيت ناميده مى شود.»(2)
هگل مى گويد: «مرد، نخست از راه تربيت، انسان حقيقى تواند شد.»(3)
به نظر «كانت»، تربيت عبارت است از: «آماده كردن كودكان براى كاميابى در جامعه آينده كه به مراتب از جامعه كنونى برتر خواهد بود.»(4)
ويليام جمس مى گويد: «تربيت صنعت ظريفى است كه انسان را توانا مى سازد تا به وسيله افكار خود اشياء خارجى را بر وفق احتياج ها و مقاصد علمى خود به دست بياورد و آن ها را تغيير دهد.»(5)
از نظر روسو، «تربيت فرايندى است كه انسان را در دايره استعداد مادرزادش پرورش مى دهد.»(6)
فردريك ماير نويسنده كتاب تاريخ فلسفه هاى تربيتى مى گويد: «تربيت را بايد فرآيندى دانست كه به روشنى افكار بشر رهنمون مى شود.»(7)
«اگزيستانسياليست ها تربيت را ساختن سرنوشت خويش و حاكم شدن بر آن مى دانند.»
برخى كارشناسان تعليم و تربيت گفته اند: «تربيت به معناى وسيعش يعنى كمك به پيدايش تغييرات مطلوب در افراد.» و با عبارتى كوتاه تر: «تربيت صنعتى است براى
1. حسين كاظم زاده ايرانشهر، اصول اساسى فن تربيت، ص 15.
2. سيدجعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 505.
3 ـ 6. حسين كاظم زاده ايرانشهر، همان، ص 12.
7. تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ترجمه على اصغر فياض، ج 1، ص 14.
|
پروردن انسان كامل.»(1)
هر چند از مجموع اين تعاريف مى توان مفهوم كلى تربيت را دريافت، اما در اين جا مسايل قابل طرح بسيار است. از جمله اين كه: زيبايى و كمال چيست؟ انسان حقيقى شدن با چه معيار؟ از كدام ديدگاه، از ديدگاه انسان يا آفريننده؟ پرورش استعدادها در چه زمينه و با چه هدف؟ و پرسش هايى از اين قبيل كه پاسخ دقيق تر آن را مى بايست بر نوع جهان بينى مبتنى دانست.
بى ترديد، كسانى كه مبانى الهى را انكار كرده و يا ناديده مى گيرند، هرگز نمى توانند در يك نگرش واقع بينانه مدعى تربيت درست و رشد اخلاقى متناسب، جهت تأمين سعادت و كمال واقعى انسان باشند.
اگر «اومانيسم» سخن از اصالت انسان مى گويد و حاكميت بر سرنوشت را در تربيت لحاظ مى كند و يا هدف تربيت را آگاهى انسان از خود و درك ذات خويش مى داند، آيا اگر پيروان اين مكتب، مبدأ و مقصد هستى و گوهر اصلى انسانيت را ناديده بگيرند، مى توانند پاسخ دهند: انسان اصالت را از كجا كسب كرده؟ و خودآگاهى چه مفهوم دارد؟ و ارزش هاى اخلاقى و ملاك هاى تربيتى او با چه معيار و هدف و انگيزه اى تعيين مى شود؟ و اصولاً بودن و شدن انسان را چگونه بايد توجيه كرد؟
اگر ليبراليسم سخن از آزادى انسان مى گويد و در اين قالب فكرى تربيت را جهت مى دهد، آيا مى تواند به نامحدود بودن اين آزادى قائل شود؟ و آيا اين تفكر به اباحى گرى نمى انجامد و اگر به ناچار مى بايست ضرورت محدوديت هاى اجتماعى را بپذيرد با كدام معيار حد و مرز آن بايد مشخص شود؟ و بالاخره بدون ايمان و آرمان و اتكاء به مذهب آيا انسان مى تواند در كشاكش عواطف و غرائز به يك نظام معقول و منطقى متكى باشد؟ و آيا ناتوانى بشر از تسلط بر غرائز و عواطف سر از نوعى بردگى بيرون نمى كند؟ معمولاً مكاتب تربيتى رايج به ويژه مكاتب غربى، مسايل تربيتى را خارج از حوزه ايمان مورد بررسى قرار داده و روح سوداگرانه بر آنها حاكم است و بى اعتنايى اين جوامع به ارزش هاى انسانى و اخلاقى را در همين نكته بايد كاويد.
1. دكتر شريعتمدارى، فلسفه تعليم و تربيت.
|
با اين حال، مايه اميدوارى است كه ناكامىِ دست آوردهاى علوم تجربى و واماندگى آن ها در مسايل انسانى و جايگزينى ارزش هاى الهى كه آثار آن در عينيت حيات بشرِ امروز به وضوح مشاهده مى شود، ژرف نگرى هايى را كم و بيش، در مسايل تربيتى موجب گشته و دگرگونى در اين مسايل را نويد مى دهد و اصالت نظام تربيت الهى را بيش از پيش نمودار مى سازد. علايم اين تحول و بيدارى را در خلال انديشه هاى غربى مى توان يافت.
اسپينوزا مى گويد: «من ناتوانى انسان را در تسلط بر عواطف خود و جلوگيرى از آن ها بندگى مى نامم، زيرا كسى كه تحت تسلط عواطف خويش است مالك خود نيست.»(1)
«فرديك ماير» در كتاب «تاريخ فلسفه هاى تربيتى» مى نويسد: «علم تنها كافى نيست، ما به اخلاق واقعى و معنويت حقيقى نيازمنديم، تنها وقتى علم در راه بهبود بشريت به كار برود و وقتى تربيت، فلسفه و مذهب با هم متحد گردند، دوران تازه اى براى بشريت طلوع خواهد كرد.»(2) و به گفته كارشناسان تربيتى: «اگر هدف آموزش و پرورش قبلاً تربيت و تقويت نيروى انسانى بود، در قرن بيست و يكم هدف آن بايد انسانيت باشد.»(3) همان مقصدى كه فلسفه بعثت پيامبران خدا بوده است.
3ـ انسان و تربيت پذيرى
مطلب شايان ذكر در اين جا تربيت پذيرى انسان است. اصل قابليت انسان براى تربيت از نظر اسلام و فلاسفه ژرف نگر و كارشناسان تعليم و تربيت جاى ترديد نيست و انكار آن منافى با فطرت و وجدان و نيز برخلاف ضرورت عقل و شرع و در حكم انكار بديهيات است. بناىِ عقلاى جهان و جوامع انسانى در همه عصرها بر تأثير تربيت بوده و شرايع الهى نيز بر اين اصل تكيه دارند. با اين حال اين مسئله از دير باز، ميان فلاسفه و ارباب ديانات مورد بحث قرار داشته است و برخى آن را به مسئله «جبر و اختيار» و «سعادت و شقاوت ذاتى» انسان ربط داده اند. با تعمق در مسايل انسان شناسى و با توجه به مبانى
1. باروخ اسپينوزا; كتاب اخلاق، ترجمه دكتر محسن جهانگيرى، ص 25.
2. تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ج 1، ص 10.
3. دكتر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 321.
به گفته حافظ: آدمى در عالم خاكى نمى آيد به دست عالمى از نو ببايد ساخت و زنو آدمى
|
عقلى و اعتقادى، اصل تربيت پذيرى انسان جاى بحث و گفتوگو نيست و به قول فيض كاشانى: «در حالى كه حيوانات وحشى و درندگان قابل تربيت اند، چگونه مى توان تربيت پذيرى انسان را مورد ترديد قرار داد؟» وجود نفس اماره و گرايش هاى حيوانى و شيطانى در انسان هرگز تخلق وى را به اخلاق رذيله الزامى نمى سازد، زيرا همان گونه كه استعداد شرّ در وجود انسان هست، استعداد خير نيز در نهاد او تعبيه شده، به علاوه مربيان الهى و كتاب هاى آسمانى نيز به كمك عقل و فطرت شتافته و انسان را در مهار نفس و مجاهده با رذايل نفسانى يارى مى رسانند.
حضرت امام(رحمه الله) مى فرمايد:
«نفس در بدو فطرت، خالى از هرگونه كمال و جمال و نور و بهجت است، چنان كه خالى از مقابلات آن ها نيز هست، گويى صفحه اى است خالى از مطلقِ نقوش، نه داراى كمالات روحانى و نه متصف به اضداد آن است ولى نور استعداد و لياقت براى حصول هر مقامى در او وديعه نهاده شده است و فطرت او بر استقامت و خميره او مخمر به انوار ذاتيه است و چون ارتكاب معاصى كند به واسطه آن در دل كدورتى حاصل شود و هرچه معاصى بيشتر شود كدورت و ظلمت افزون گردد تا آن كه يكسره قلب تاريك و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد و به شقاوت ابدى رسد، اگر در بين اين حالات قبل از فراگرفتن ظلمت تمام صفحه قلب را، از خواب غفلت بيدار شد و پس از منزل يقظه به منزل توبه وارد شد، از حالات ظلمانيه و كدورت طبيعيه برگشت مى نمايد به حال نور و فطرت اصلى و روحانيت ذاتيه خود.»(1)
اختلاف استعدادهاالبته انسان ها از نظر قابليت و استعداد يكسان نيستند همچنان كه از نظر شكل و رنگ و نژاد همسان نمى باشند. اراده حكيمانه حق در چرخش نظام زندگى اجتماعى بشر بر اين قرار گرفته كه افراد بشر متفاوت و با گرايش هاى گوناگون آفريده شوند، اما اين تفاوت به معناى نفى تربيت پذيرى و زمينه هاى اخلاقى نيست.