1. چهل حديث، ص 232.
|
هر چند اختلاف زمينه ها و عوامل و شرايط سهولت يا صعوبت تربيت را باعث مى شود. به عنوان مثال:
عوامل ذاتى كه در سرشت انسان وجود دارد و خصايص ارثى در آن دخالت دارند، مانند: نطفه، توارث، غذا، شير مادر و روحيات زشت يا زيباى والدين را نبايد بدون تأثير انگاشت و در اين خصوص برنامه هاى آموزنده و سازنده اسلام، جهت پى ريزى نسل صالح از طريق ازدواج مشروع و رهنمودهاى تربيتى و اخلاقى براى پدر و مادر در مسئله زناشويى و اخلاق جنسى و تغذيه سالم و توجه به مسايل حلال و حرام و ارزش هاى معنوى، توصيه هاى لازم را كرده، كه شايان دقت است. با اين همه تربيت اسلامى متوقف بر پيش شرط هاى موروثى نيست و چنان كه مى دانيم اسلام برنامه هاى تربيتى خود را در محيطى به آزمون نهاد كه كفر و شرك و فساد اخلاق در اعماق جان اكثر مردم آن روز ريشه دوانيده و به جاهليت و ضلالت موسوم بود، اما در سايه تعليم و تربيت اسلامى در همان محيط و از همان نسل انسان هاى والايى تربيت شدند.
علاوه بر عوامل ذاتى از ديگر شرايط و مقتضيات كه از طريق رابطه با محيط اجتماعى بر انسان تأثير مى نهند، (مانند خانه، مدرسه، جامعه، فرهنگ، محيط اخلاقى) كه زمينه را براى پذيرش هاى بعدى فراهم مى سازند، نبايد غفلت ورزيد و نيز: اعمال و رفتار نيك و بد فرد كه در پذيرش و عدم پذيرش تعليم و تربيت و شكل گيرى شخصيت او مؤثر مى افتد. زيرا اگر فرد در پاك سازى درونى خويش بكوشد و آيينه قلب را از زنگار گناه بزدايد، انوار هدايت در قلب او بيش از پيش متجلى مى گردد. همان گونه كه قرآن نقش مجاهده را در رهيابى بيشتر انسان به طرق هدايت و كمال بالاتر متذكر مى شود: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فِيْنا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ اِنَّ اللّهَ لَمَعَ الُمحْسِنين»(1)
در حالى كه گناه و انحراف بر قلب سايه مى افكند و زمينه را براى گمراهى بيشتر آماده مى سازد، و به بيان قرآن: «سرانجام گنهكاران اين است كه آيات خدا را تكذيب كرده و بدان تمسخر نمايند
... (ثُمَّ كَانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أسائُوا السُّوأى اَنْ كَذَّبوُا بِاياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئوُنَ)(2)همچنين نقش عوامل ديگرى چون تدبر و تعقل، واعظ درونى، تواضع در برابر حق و... را1. سوره عنكبوت، آيه 69.
2. سوره روم، آيه 10.
|
نبايد ناديده گرفت كه در مباحث بعدى به بيان آن خواهيم پرداخت.
به طور خلاصه: تربيت پذيرى انسان هر چند مستلزم شرايطى است، اما به عنوان يك واقعيت برگرفته از اصل اختيار، جاى انكار نيست و با توجه بدان، حتى كسانى كه به رذايل نفسانى آلوده شده اند نبايد از اصلاح نفس خود نوميد گشته و تسليم عواقب سوء معاصى باشند.
حضرت امام(رحمه الله) در اين خصوص مى فرمايد:
«گمان مكن كه رذايل نفسانى و اخلاقى و روحى ممكن الزوال نيستند. اين ها خيالى است كه نفس اماره و شيطان القا مى كند و مى خواهد تو را از سلوك راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد. انسان تا در اين دارِ تغيير و نشأه تبديل است، ممكن است در تمام اوصاف و اخلاق تغيير پيدا كند. البته اوّلِ پيدايشِ صفتى در نفس با زحمت و رياضت كمى او را مى توان ازاله كرد، مانند نهال نورسى كه ريشه ندوانيده باشد ولى بعد از آن كه آن صفت، متمكن در نفس شد و از ملكات مستقره نفس گرديد زوالش ممكن است ولى زحمتش زياد مى شود. درختى كه كهن سال شده و ريشه كرده زحمت كندنش زياد است. تو هرچه ديرتر در فكر قطع ريشه هاى مفاسد قلب و روح افتى ناچار زحمت و رياضتت بيشتر گردد.»(1)
1. چهل حديث، ص 94.
|
فصل دوم:
مبانى تربيت اسلامى
«مبانى تربيت» عبارت است از: «زير ساخت اعتقادى و فلسفى» و نوع بينش نسبت به مبدأ هستى و جهان و انسان كه نظام تعليم و تربيت بر آن مبتنى است و امتياز هر مكتبى به مبانى آن بستگى دارد.
«مبانى»، تعيين كننده اهداف، اصول، خط مشى و شيوه ها و ساير شئون تعليم و تربيت اند. مبانى تربيت اسلامى را مى توان در چند عنوان خلاصه كرد:
1ـ مبانى اعتقادى
بى شك زيربناى تربيت، همانند هر جلوه و فعاليت ديگر وجودى انسان، بر شناخت و جهان بينى مبتنى است. تا انسان نداند از كجا آمده، براى چه آمده، به كجا مى رود، رابطه او با آفريدگارش، با جهان، با انسان و با خود چگونه بايد باشد و تا نداند كه كيست و چه مى تواند بشود، امكانات وجودى او چيست و به طور خلاصه «بودن» و «شدن» او در ارتباط با جهان هستى چه مفهومى دارد؟ تربيت معنا و شكل معقول و منطقى نخواهد يافت.
«جهان بينى اسلامى، بر اساس توحيد مبدأ آفرينش است; يعنى، درك اين كه جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمده و اساس آن خير و رحمت و رسانيدن موجودات به كمال شايسته آن هاست. محور اين جهان بينى «توحيد» ذات مقدس الهى است كه جهان از او آغاز و بدو ختم مى گردد. در اين بينش، جهان، بى هدف و سرسرى نيست و انسان عبث و
|
بيهوده آفريده نشده است. انسان در ميان مخلوقات از شرافت و كرامت مخصوصى برخوردار است و جهان، مدرسه انسان سازى است و خداوند هر انسانى را بر طبق نيت و تلاش صحيح و درستش پاداش مى دهد و سير و حركت تكاملى او تا ابديت ادامه دارد.»(1)
فلسفه بعثت پيامبران و نزول كتب آسمانى جز اين نبوده كه بشريت را در اين سير تكاملى هدايت و همراهى كنند و با تعليم و تربيت و احكام و آداب شريعت ره توشه كمالات را در اختيار او نهاده و از انحراف بازدارند.
بدين سان، سه اصل اساسى دين «مبدأ، معاد و نبوت» شالوده اوليه تربيت اسلامى است. بنابراين، جهان شناسى اسلامى، درست نقطه مقابل جهان بينى ماترياليستى است كه انسان را در چهار ديواره طبيعت و ماده، زندانى مى كندو هدف معقول و مشخصى را براى حيات او ارائه نمى دهد و تربيت را بر اين تفكر پى مى افكند!
و به همين دليل است كه مكتبِ تربيتى اسلام بر ساير مكاتب تربيتى امتياز و تفوق دارد و تنها مكتبى است كه مى توان جهت رشد و كمال «واقعىِ» انسان بدان تكيه كرد. به طور خلاصه، شاخصه بارز اين مكتب را در اصل استوار «توحيد» حق تعالى كه سرچشمه همه كمالات است بايد جستوجو كرد.
خدا، محور حق و مبدأ فضايلاز ديدگاه اسلام تنها «خدا، محور حق» است. واژه «حق» در صدها(2) مورد از آيات قرآن كريم آمده، كه در هر جا مفهوم خاص خود را دارد و به طور كلى قرآن حقانيت هر چيز را به خداوند يعنى «حق مطلق» مستند مى كند.
هر چند مكاتب انسان گرا، مانند «اومانيسم واگزيستانسياليسم» با قائل شدن به اصالت وجود انسان، او را ملاك حقيقت در امور انسانى دانسته اند، اما در برابر اين پرسش كه انسان پديده اى است محتاج و از خود، استقلال وجودى ندارد، محوريت وجود و حقيقت را از كجا كسب كرده؟ و سرچشمه حقيقت كجاست؟ هرگز پاسخ منطقى ندارند حال آن كه
1. در آيه كريمه: «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون» (سوره مؤمنون، آيه 115) و ساير آيات مبدأ و معاد و آفرينش انسان تأمل شود.
2. واژه حق متجاوز از 350 مورد در قرآن آمده كه هر كجا مفهوم خاص خود را دارد، اما حق مطلق، ذات بارى تعالى است (ذلك بان الله هوالحق).
|
پاسخ دين در اين مسئله چنين است:
«بگو اى مردم براى شما حق از سوى پروردگارتان آمده، پس هر آن كه هدايت پذيرفت براى خود هدايت يافته و آن كه گمراه شد به زيان خويش راه گمراهى گزيده است و من مأمور به (اجبار) شما نيستم.»
«قُل يا أيُّها النَّاسُ قَدْ جائَكُمُ الحَقُّ مِنْ رَّبِّكُم فَمَنِ اْهتَدَى فَاِنَّما يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أنَا عَلَيْكُم بِوَكِيل»(1)
به موجب اين آيه، مبدأ و محور حق، خداست و خدا راه حق را به انسان ارائه فرموده و پيامبر، ابلاغ گر حق است، نه تحميل كننده آن. و نيز در اين آيه استعداد دوگانه انسان و اصل آزادى او در تربيت لحاظ گرديده و انسان با مشيت و خواست الهى، انتخاب گر است، نه مجبور و نه خود محور.
بر اين اساس مى توان چنين گفت:
1ـ هر كمال، جمال، خير و فضيلتى، به خدا مستند مى گردد: «لَهُ الأَسماءُ الحُسْنى»، «بِيَدِكَ الْخَيْر».
2ـ اخلاق و تربيت اسلامى تادّب به آداب الهى است. چنان كه در منابع اسلامى آمده است.
3ـ رستگارى ابدى در پرتو تادّب به آداب الهى است. به فرموده على(عليه السلام): «مَنْ تَأدَّبَ بِأدَبِ اللّهِ اَدَّاهُ ذلِكَ اِلَى الْفَلاحِ الدائِم».(2)
ايمانبنابر آن چه از بينش اسلامى به طور اجمال ملاحظه كرديم، ايمان جايگاه خود را در تربيت باز مى يابد و بدون آن، تعليم و تربيت، بى پايه و ناكام است.
قرآن كريم ايمان را به درختى ثابت و استوار، كه مدام در حال ثمردهى است و بى اعتقادى را به درختى كه ريشه آن از جاى كنده شده و بدان اميد ثمرى نيست تشبيه مى كند:
1. سوره يونس، آيه 108.
2. علاّمه طباطبائى، سنن النبى، ص 2.
|
«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ و فَرْعُها فِى السَّماءِ. تُؤتِى اُكُلَها كُلَّ حِين بِأِذْنِ رَبِّها...»(1)
مكتب تربيتى اسلام با تكيه بر ايمان و معنويت، انسان را به جايى مى رساند كه تكامل، رشد و هدف زندگى خويش را سعادت و رستگارى در گستره ابديت و در سايه عنايات بى كران حق تعالى جستوجو كند و حيات، مرگ، تلاش، نيايش، پرستش و تمام حركات و سكنات خود را تنها براى خدا و تسليم و تعبد محض در برابر اراده او بداند، همان گونه كه قرآن رهنمود مى دهد: «بگو: نماز من، مناسك من، حيات و مرگ من براى خدا)، پروردگار جهانيان است او شريك ندارد، بدين موظف شده ام و من نخستين فرد تسليم شدگانم.»
«قُلْ اِنَّ صَلاتِى و نُسُكِىْ و مَحْياىَ و مَمَاتِى لِلّهِ رَبِّ العَالَمينَ. لاشَريكَ لَهُ و بِذالِكَ أُمِرْتُ و اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِميِن»(2)
بدين سان، تربيت اسلامى از خدا آغاز و به خدا ختم مى شود: «هُوَ الأَوَّلُ و الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَى عَلِيمٌ»(3)
اين است رمز پايدارى و استوارى مكتب تربيتى اسلام. در حالى كه ديگر مكاتب تربيتى فاقد چنين تكيه گاهى هستند، به قول «فردريك ماير»: «تربيت نوين همان گونه كه «تورانديك» مى گويد: بيش از آن كه بر الهيات نهاده شده باشد، بر روان شناسى و زيست شناسى گذارده شده است.»(4)
به همين دليل است كه بشر به نوعى هرج و مرج اخلاقى و لاابالى گرى و بى تعهدى كشيده شده است. روسو مى گويد: «بدون ايمان هيچ گونه تقوايى وجود نخواهد داشت.»(5)
داستايوسكى مى گويد: «اگر خدا نباشد همه چيز مجاز است.»
2ـ فطرت
فطرت، نوع خاصى از آفرينش است كه از يك طرف انسان را با انگيزه ذاتى به سمت
1. سوره ابراهيم، آيات 24 و 23.
2. سوره انعام، آيات 163 و 162.
3. سوره حديد، آيه 3.
4. تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ج 1، ص 19.
5. ژان شاتو، مربيان بزرگ، ص 180.
|
خداپرستى، نيكى و ارزش هاى انسانى سوق مى دهد و از طرف ديگر، خود زمينه گرايش هاى ايمانى و اخلاقى است. اين ويژگى را خداوند با الطاف خاصه خود در سرشت بشر به وديعه نهاده تا زمينه رشد كمالات و فضايل انسانى باشد. البته فعليت و ظهور كامل آن مستلزم هدايت و تعليم و تربيت است، گرچه فطرت همانند غريزه امرى ذاتى است اما از غريزه فراتر است. غريزه حد مشتركى است بين انسان و ساير جانداران و حركتى است طبيعى و در قلمرو تعلقات مادى، در حالى كه قلمرو فطرت، مسايل معنوى و ماوراء طبيعى است و از اين رو ويژه انسان و مايه بروز كمالات متعالى او مى باشد. فطرت نزديك ترين راه براى شناخت خدا و درك و دريافت معارف الهى است. اثبات فطرت و احكام و آثار آن ـ همانند احساس تشنگى ـ به برهان واستدلال نياز ندارد. احساس نياز به مبدأ هستى، عشق به كمال مطلق، آرامش روح در سايه پرستش خدا، عطش مداوم و تلاش نامحدود بشر، استمرار روح پرستش در طول تاريخ حيات انسان، توجه به مبدأ غيب هنگام انقطاع از اسباب ظاهرى، جلوه هاى نمادين و آرمان خواهانه هنر در مذهب و آثار مذهبى، نقاشى ها و سروده هاى عارفانه و عاشقانه كه همواره سرلوحه دفتر ذوق و ادب و عرفان بوده، همگى گواه صادقى است بر فطرت خداجويى و عواطف ايمانى انسان و به دنبال آن فطرت اخلاقى، كه با چيزى جز گرايش فطرى قابل توجيه نيست.(1)
به سخن ديگر: فطرت ايمانى يا حس مذهبى، نوعى جاذبه معنوى است ميان كانون دل و احساسات انسان از يك طرف و كانون هستى يعنى مبدأ اعلى و كمال مطلق از طرف ديگر، نظير جذب و انجذاب كه ميان اجرام و اجسام وجود دارد. معرفت فطرى، حضورى و شهودى است در برابر معرفت علمى كه حصولى است. معرفت فطرى نزديك ترين راه به سوى خدا و گرايش به پرستش او و تمايل به خير و فضايل است كه در ذات و نهاد انسان به وديعه نهاده شده و انسان فطرتاً خواهان آن مى باشد.
حضرت امام(قدس سره) بحث فطرت را با مسئله كمال جويى انسان و تنفر او از نقص، مرتبط دانسته و با اشاره به اين كه انسان هيچ گاه به تعلقات مادى قانع نخواهد شد و همواره در
1. فطرت را مى توان شامل دو شاخه «شناخت ها و خواسته ها» دانست كه اوّل در برگيرنده معلومات و تصديقاتى است كه به تعليم و تربيت نياز ندارد و جزو احكام اوليه عقليه است، مانند: محال بودن اجتماع نقيضين وارتفاع نقيضين و پايه ساير معلومات مى باشد و دوم شامل خواسته هاى فطرى و گرايش هاى متعالى است، مانند: پرستش، خير، حقيقت جويى و... كه موضوع اصلى بحث ماست. «ر. ك: استاد مطهرى، فطرت، ص 33 به بعد».
|
طلب مطلوب بالاترى است، مى فرمايد: «پس اين نور فطرت، ما را هدايت كرد به اين كه تمام قلوب سلسله بشر از قاره نشينان اقصى بلاد آفريقا تا اهل ممالك متمدنه عالم و از طبيعين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالى است كه نقص ندارد و عاشق كمال و جمالى است كه عيب ندارد و علمى كه جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتى كه عجز همراه آن نباشد، حياتى كه موت نداشته باشد و بالاخره كمال مطلق، معشوق همه است. تمام موجودات عالم با زبان فصيح يك دل و يك جهت گويند: ما عاشق كمال مطلق هستيم، ما حُبّ به جمال مطلق داريم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم. آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور و خيال و در تجويزات عقليه و اعتباريه موجودى كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد، جز ذات مقدس مبدأ عالم ـ جلّت عظمته ـ سراغ داريد؟ و آيا جميل على الاطلاق كه بى نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟»(1)
از ديدگاه قرآن، دين با تمام محتوايش به نحو اجمال در فطرت به وديعه نهاده شده است. چنان كه قرآن تصريح مى كند: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَيها...»(2)
و همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «هر نوزادى با فطرت زاده مى شود تا آن كه پدر و مادر، او را از مسير فطرت خارج سازند.»(3)
بدين ترتيب ايمان به مبدأ و معاد، وحى، نبوت، پرستش و نيايش، تأدّب به اخلاق و فضايل، همه در فطرت بنى آدم ريشه دارند و مربيان الهى انسان را به فطرت خويش توجه داده و آن را به ظهور كامل مى رسانند. على(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند پيامبرانش را برانگيخت تا از مردم پايبندى به ميثاق فطرت را طلب كنند و نعمت هاى فراموش شده خداوند را بيادشان آورند: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ و وَاتَرَ اِلَيْهِم أنبِيائَهَ لِيَسْتَأدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ و يُذَكِّرُوْهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ»(4)
1. چهل حديث، صص 157 ـ 158.
2. سوره روم، آيه 30.
3. كل مولود يولد على الفطرة حتى يكونَ ابواه يُهوّدانه و يُنصّرانه و يمجسانه (سفينة البحار، ماده فطر) امام صادق(عليه السلام) در تفسير سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «يعنى المعرفة بان الله خالقه...» (اصول كافى، ج 2، ص 13).
4. نهج البلاغه، خطبه اوّل، ص 6.
|
خداپرستى كه اصل اساسى و نخستين دينِ است، فطرى است و پيامبران آمده اند تا خداى واحد را با صفات جلال و جمال او آن گونه كه هست، معرفى كنند و انسان خداجوى را از اشتباه در مصداق و تطبيق برهانند. عشق به حيات ابدى، فطرى است و مربيان آسمانى جايگاه و چگونگى آن را مشخص مى كنند. كمال جويى و زيبادوستى فطرى است و پيامبران در جهت صحيح، آن را به فعليت رسانده و به ماوراء طبيعت و به كمال و جمال مطلق كه مبدأ تمام كمالات و زيبايى ها است گسترش مى دهند. نوع دوستى و عدالت خواهى فطرى است و مربيان آسمانى حد و مرز و مفاهيم آن را بيان مى كنند و چنين است ساير اصول اعتقادى، عملى، اخلاقى و اجتماعى، همه به صورت خام در فطرت ريشه دارد; البته فطرت را نشيب و فراز است و بر اثر غفلت و غبار معصيت رو به خمول مى نهد. از اين رو هدايت و تكميل و بارورى آن به مراقبت و تربيت نياز دارد و اين جز از طريق عمل صالح و تأدّب به آداب شريعت و پرهيز از عوامل غفلت زا، ميسر نخواهد بود، همچنان كه عوامل هشداردهنده نيز مى تواند آن را كه چون آتش زير خاكستر است، بيدار و آشكار كند. قرآن در بيان اين مطلب مى فرمايد:
«وَ اِذَا غَشِيَهُمْ مَوجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّين...;(1)آن گاه كه امواج دريا بر سر آن ها سايه افكند خدا را با اخلاص مى خوانند.»
مردى خدمت امام صادق(عليه السلام) آمد و گفت: من خدا را چگونه بشناسم؟
حضرت فرمود: هيچ گاه سوار كشتى شده اى؟
ــ آرى.
ــ آيا تاكنون كشتى تو دست خوشِ توفان شده است؟
ــ آرى.
ــ آيا در آن هنگام كه از همه جا قطع اميد كرده اى، قلب تو به جايى چنگ زده و بدان جا چشم اميد بسته و از او استمداد نموده است؟
ــ آرى.
ــ اين همان خداست كه در گرفتارى ها بى اختيار به سوى او كشيده شده و بدو چشم اميد مى بندى.
1. سوره لقمان، آيه 32.
|
توجه به فطرت يك ضرورت اجتناب ناپذير است كه در نوع تربيت و شيوه اخلاق نقش تعيين كننده دارد. عنصر اصلى تربيت را كه رشد استعدادهاى والاى انسانى است، در فطرت بايد يافت و نقش مربى در حقيقت شناخت اين استعدادها و فراهم كردن زمينه رشد و شكوفايى آن هاست، بدان سان كه آفريدگار اراده كرده; يعنى «شدن» در راستاى كمال مطلوب نه «بودن» در وضع موجود و با مقاصدى كه ديگران مى خواهند. با درك صحيح از فطرت مى توان به پرورش انسان پرداخت همچنان كه كشف رازهاى خلقت و گنجينه هاى طبيعت و بهرهورى از آنها متفرع بر شناخت دقيق آن گنجينه هاست. بدين دليل اگر استعدادهاى فطرى نباشد و يا شناخته نشود، تربيت مفهوم و مقصد مشخصى نخواهد داشت و قابل هرگونه تفسير و توجيهى خواهد بود.
فطرت با مفهومى كه به بحث خواهيم نهاد از ويژگى هاى انسان شناسى اسلامى و تربيت دينى و تفكر فلاسفه الهى است كه براى انسان زمينه فطرى صالحى را از پيش باور دارند و تكامل و بارورى آن را در سايه تعليم و تربيت مى دانند.
در ميان انديشه هاى فلسفى غرب در گذشته و حال نيز كم و بيش مى توان از فطرت نشانى يافت; مثلاً ديدگاه سقراط در تعليم و تربيت موسوم به «شيوه زايمان» را مى توان ناظر به فطرت دانست (فطرت در ناحيه شناخت) و از فطرت ايمانى و اخلاقى نيز در گفتار فلاسفه و مربيان و روان شناسان غربى نمونه هايى وجود دارد.
«پاسكال» مى گويد: «به وجود خدا دل گواهى مى دهد نه عقل، و ايمان از راه دل به دست مى آيد.» و نيز مى گويد: «دل دلايلى دارد كه عقل را بدان دسترسى نيست.» «ويليام جمس» مى گويد: «من به خوبى مى پذيرم كه سرچشمه حياتِ دينى، دل است و قبول دارم كه فرمول ها و دستورالعمل هاى فلسفى مانند مطلب ترجمه شده اى است كه اصل آن به زبان ديگرى باشد.»(1)
1. حافظ گويد:
سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد *** آن چه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد
گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود *** طلب از گمشدگانِ لب دريا مى كرد
بى دلى در همه احوال خدا با او بود *** او نمى ديدش و از دور خدايا مى كرد
|
همچنان كه مطالعات روان شناسان نيز به چهار حس متعالى انسان: «حس پرستش، حس حقيقت جويى، حس خدمت گزارى و حس زيبايى» به عنوان احساسات متعالى پرداخته و حس پرستش را كه اساس همه فضايل است قوى ترين و ريشه دارترينِ همه آن ها مى دانند.
در ميان مربيان نيز «ژان ژاك روسو» بر فطرت تكيه مى كند، بنابر آن چه از كتاب «اميل» به دست مى آيد، سخن روسو مبنى بر اين است كه: انسان اگر به طبيعت و فطرت خود واگذار شود نيكوكار خواهد بود. بايد به طور كلى قواى انسانى را در كودك پرورانيد كه بتواند به خوبى زندگى كند. مثل اين نظريه را كم و بيش مى توان در ديدگاه هاى ديگران يافت. اما تمام سخن اين جاست كه فطرت چيست؟ چه گرايشى دارد؟ ابعاد آن كدام است؟ چگونه بايد پرورش داده شود؟ و مسايل اساسى از اين قبيل، كه از اين ديدگاه در ميان فلاسفه و دانشمندان ابهام و اختلاف نظر وجود دارد و به قول روسو: «تنها سوءاستفاده بى جا از قدرت هاى فطرى است كه ما را بدبخت مى سازد.»(1) و همچنان كه خواهيم ديد، دين با واقع نگرى، روشن ترين ديدگاه و روش را در اين خصوص ارائه مى دهد.
3ـ كرامت
يكى از مبانى تربيت اسلامى «كرامت انسان» است. كرامت يعنى: والايى و برترى ويژه انسان كه از عنصر روحانى و فطرت خداجوى و فضيلت خواه بشر، مايه مى گيرد.
كرامت داراى دو مرتبه «ذاتى و اكتسابى» است. از نظر اسلام، انسان از يك سو داراى كرامت ذاتى و طبيعى است كه شامل نوع انسان مى باشد و بدان جهت بر بسيارى از موجودات جهان برترى دارد، همان گونه كه قرآن تصريح مى كند:
«و لَقَدْ كَرَّمنا بَنِى آدَمَ و حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ و فَضَّلناهُمْ عَلى كَثير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً»(2)
و از سوى ديگر داراى كرامت اكتسابى و يا «انسانى الهى» است كه از طريق تقوا و پرهيزكارى براى او قابل دسترسى مى باشد. همان گونه كه قرآن مى فرمايد:
1. مربيان بزرگ، ص 180.
2. سوره اسراء، آيه 70.
|
«اِنَّ اَكْرَمَكُم عِنْدَاللّهِ اَتقْيكُم»(1)
و بديهى است كه كرامت انسانى الهى ناشى از كرامت ذاتى و استعدادهاى فطرى ويژه انسان است كه در پرتو تربيت و مجاهده به فعليت خواهد رسيد. همچنان كه بدون كرامت اكتسابى، كه فعليت اخير انسان بدان بستگى دارد، انسان به مقام انسانيت ارتقا نخواهد يافت و زمينه كرامت ذاتى را نيز از دست داده و گوهر اصلى خود را تضييع نموده و با خسران جبران ناپذيرى مواجه خواهد شد: «ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلِينَ»(2)
در توضيح و تبيين كرامت انسان از ديدگاه اسلام مى توان گفت:
1ـ انسان خليفه خدا در زمين است.(3)
2ـ انسان از بالاترين ظرفيت هاى علمى در خور يك مخلوق، برخوردار است.(4)
3ـ انسان فطرت خدا آشنا دارد و جز به ياد او آرام نمى گيرد.(5)
4ـ انسان شخصيت مستقل و آزاد دارد و امانتدار خدا است.(6)
5 ـ انسان از وجدان اخلاقى برخوردار است.(7)
6 ـ در سرشت انسان علاوه بر عنصر مادى عنصر ملكوتى وجود دارد و محرك انسان تنها حوائج مادى نيست...(8)
7ـ انسان با كالبد خاكى روح خدايى را حمل مى كند و در پرتو رشد و تكامل به جايى مى رسد كه مسجود فرشتگان مى شود.(9)
8 ـ نعمت هاى زمين براى انسان آفريده شده و او براى خدا و پرستش او خلق گرديده است.(10)
1. سوره حجرات، آيه 13.
2. سوره تين، آيه 5.
3. «انى جاعل فى الارض خليفة» (بقره، آيه 30)
4. «و علم آدم الاسماء كلها» (بقره، آيه 31)
5. «اَلا بِذِكراللّه تَطمئن القلوب» (رعد، آيه 28)
6. «انّا عَرضنا الامانةَ على السَّماواتِ والارضِ و الجبال فأبين ان يَحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان...» (احزاب، آيه 72)
7. «و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها» (الشمس، آيات 8 ـ 7)
8. «ثم سوّاه و نفخ فيه من روحه» (سجده، آيه 9)
9. «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» (ص، آيه 72)
10. «هوالذى خلق لكم ما فى الارض جميعا» (بقره، آيه 29)
و در حديث قدسى است: «يا بن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى»
|
9ـ قلبِ انسانِ مؤمن، عرش خدا است حال آن كه آسمان و زمين با همه گستردگى اش گنجايش تجلى خدا را ندارد.(1)
به طور خلاصه:
در اين ديدگاه، انسان خليفه خدا در زمين و اشرف مخلوقات است، زمين و آسمان مسخر اوست، فرشتگان به پاى آدم سر به سجود مى نهند، خدا همه چيز را براى انسان آفريده و انسان را براى خود (لِقاءُاللّه) و اين هنگامى است كه انسان جايگاه خويش را بشناسد و در همان مسيرى كه به خاطر آن آفريده شده گام بردارد.
به فرموده حضرت امام(رحمه الله):
«هيچ موجودى آيينه جمالِ محبوب نيست مگر قلب مؤمن، متصرف در قلب مؤمن حق است نه نفس، كاركن (مؤثر و فرمانروا) در وجود او محبوب است، قلب مؤمن خودسر نيست، هرزه گرد نيست.»(2)
توجه به كرامت نفس آن را از ابتذال و تباهى صيانت مى كند. براى آن كس كه به كرامت نفس باور دارد و خود را متعلق به خدا مى داند، شهوات نفسانى و تمايلات حيوانى و جلوه هاى مادى، ناچيز و بى مقدار است و همواره خواهد كوشيد تا گوهر والاى انسانى خويش را در هاله اى از عزت پاس دارد و در سايه تربيت و تهذيب و پالايش روح به منزلت والاترى، كه تا مقام قرب و فنا در ذات حق تعالى پيش مى رود، برساند و در اين راه از هرگونه مجاهده و فداكارى دريغ نمى كند.
على(عليه السلام)مى فرمايد:
«اِنَّ النَّفْسَ لَجَوْهَرَةٌ ثَمِينَةٌ مَنْ صَانَها رَفَعَها وَ مَنِ ابتَذلَها وَضَعَها(3); نفس گوهرى گرانبهاست كه هركس در صيانتش بكوشد بلند مقدارش مى سازد و هر كس آن را ارزان از دست دهد پست و بى مقدارش مى كند.»
و نيز فرمود: «مَنْ كَرُمَتْ نَفْسُهُ صَغُرَتِ الدُّنيا فى عَيْنِهِ(4); آن كس كه براى نفس خود
1. «لايَسَعَنى اَرضى و لاسَمائى بل يَسَعنى قَلبُ عَبدِىَ المؤمن» (امام خمينى، چهل حديث، ص 37) ر.ك: استاد مطهرى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلام.
2. چهل حديث، ص 37.
3. غررالحكم، ج 2، ص 522.
4. تصنيف غرر، ص 231.
|
كرامت قايل است دنيا در نظرش حقير است.»
«مَنْ كَرُمَتْ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيهِ شَهْوَتُهُ(1); كسى كه كرامت نفس دارد شهوات نفس را ناچيز انگارد.»
چنين جايگاهى را براى انسان در هيچ يك از مكاتب انسان شناسى و تربيتى نمى توان يافت، زيرا نه زمينه هاى فكرى و اعتقادى فهم آن را دارند و نه تجهيزات وصول آن را، حتى مكاتبى كه از اصالت انسان دم مى زنند، به دليل نداشتن بينش الهى در اين جا نيز دست خوش تناقضى آشكارند و آن جا كه سخن از ارزش هاى انسانى به ميان مى آيد، معمولاً آن را در ارزش هاى حيات مادى خلاصه مى كنند. در اين خصوص يكى از صاحب نظران غربى مى گويد:
«در بطن تمدن مادى امروز يك دوگانگى، يك ثنويت، يك تناقض اساسى نهفته است كه عموم تناقض هاى برشمرده ديگر همه شاخه ها، نيم رخ ها و جلوه هاى گوناگون آن به شمار مى روند، يعنى: ستايش انسان در عين تحقير وى. تمدن مادى به نام تمدن اومانيستى است... در تمدن مادى انسان خداى انسانى است، با اين وصف مفهوم انسان در اين تمدن، گويى تنها مفهومى ذهنى و انتزاعى، مفهومى بى مصداق و واقعيت هاى خارجى است، چون در عمل ما كمتر با اين انسان ستوده روبه رو مى شويم، در جهان خارج ما برعكس، با انسان هايى كه پيوسته تحقير مى شوند...، مورد تجاوز و تبعيض قرار مى گيرند، گله گله به كارهاى اجبارى و كوره هاى آدم سوزى اعزام مى شوند روبه رو مى گرديم، انسان هايى كه همچون حشرات زيان مند با گازهاى سمى، بمب هاى خوشه اى، اتمى و شبه اتمى، هزار هزار يك جا و آنى بدون هيچ گونه محاكمه و داورى و بدون تعيين كوچك ترين تقصير و جرمى با پرشكنجه ترين مرگ ها تباه مى گردند.»(2)
1. همان.
2. سوروكين، خداوند دو كعبه، دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى، صص 147 ـ 146.
|
فصل سوم:
اهداف تربيت
تربيت نيز همانند هر فعاليت ارادىِ ديگر انسانى، هدفى را دنبال مى كند. هدفدارىِ تعليم و تربيت از هدفدارىِ نظام آفرينش و نوع جهان بينى و انسان شناسى و مبانى پذيرفته شده يك مكتب تربيتى جدانيست. همچنان كه عوامل و شرايط اجتماعى و فرهنگى نيز در نوعِ هدفدارى تربيت تأثير فراوان دارد. به طور كلى انسان را دو گونه و با دو هدف مى توان ساخت: يكى بر اساس آن چه آفريدگارش خواسته و با استعدادهاى ويژه و هدف مشخص يعنى: خير ومصلحت وسعادت واقعى او تجهيزكرده وتربيت دينى بيانگر آن است، ديگرى براساس آن چه، انديشه هاى بشرى و راهنمايان فكرى و سياست گذاران اجتماعى اراده كرده اند، مانند جوامع صنعتى و مادى كه انسان را درجهت منافع خود همانند ابزارى به خدمت مى گيرند.
1ـ ديدگاه ها
بحث از اهداف تربيت همواره مورد توجه مكاتب و جوامع بوده است. «در آتن روشن گرىِ عقلى و آمادگى براى شهروندىِ خوب، مدنظر بود. در اسپارت، سپاهى گرى را هدف تربيت مى دانستند، در يونان آماده سازى فرد براى فداكارى در راه سرزمين را... در دوران رنسانس، استعداد ذاتى بشر مورد تجزيه و تحليل قرار مى گرفت، در عصر جديد بر هدف هاى علمى تكيه شده است.
|
«بيكن» خاطر نشان مى ساخت كه دانش به معناى تفوق بر طبيعت است.»(1)
برخى طبيعت گرايان معتقدند: «هدف آموزشوپرورش آماده ساختن فرد براى پيروزى در تنازع بقا است.»(2)
در يك اجتماع كمونيستى هدف نهايىِ تربيت، فراهم كردن امكان هاى رشد و گسترش دولت كمونيستى است... مدرسه بايد كارگزاران آينده دولت را تربيت كند، دانشگاه بايد رهبران آينده را تربيت كند.(3)
پروفسور «برودى»، استاد تعليم و تربيت دانشگاه هاى آمريكا، زندگى خوب را هدف اساسى تعليم و تربيت تلقى مى كند، كه با فرد و جامعه خوب ارتباط نزديك دارد. جنبه هاى شخصى زندگى خوب عبارتند از:
1ـ برخوردارى از سلامت بدن;
2ـ برخوردارى از امنيت عاطفى;
3ـ احساس قدرت و احترام;
4ـ بيم و اميد نسبت به آينده.
و در بُعد اجتماعى، هدف تربيت، شهروند شايسته است، آن هم براى داخل مرزها.(4)
«جان لاك» فيلسوف انگليسى، هدف آموزش و پرورش را نيرومندى تن و فضيلت و دانش مى داند و آن را به سه بخش: «بدنى، اخلاقى و فكرى» تقسيم مى كند.
ويليام جمس، فيلسوف آمريكايى توجه انسان به «خود گسترده تر» را در فرآيند تربيت لحاظ كرده است. نويسنده كتاب فلسفه هاى تربيتى مى گويد: «تربيت، بشر را متوجه خلاقيت هاى خود مى كند، همان چيزى كه ويليام جمس آن را «خود گسترده تر» نام داده است.(5)
در برخى از تقسيمات از اهداف دور و نزديك سخن گفته شده، اهداف دور مثل اين كه فرد عضو مؤثرى براى جامعه خود باشد. اهداف نزديك، يعنى آشنايى با يك موضوع
1. فردريك مايز، تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ترجمه: على اصغر فياض، ج 1، صص 19 ـ 18.
2. على اكبر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 228.
3. دكتر على شريعتمدارى، فلسفه تعليم و تربيت، صص 183 ـ 184.
4. على اكبر شعارى نژاد، همان، ص 226.
5. فردريك ماير، تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ترجمه على اصغر فياض، ج 1، ص 14.
|
علمى يا تجربه جديد.
در برخى مكاتب تربيتى از «خودآگاهى»، خودشناسى و اخلاق نيز سخن به ميان آمده است; مثلاً، اگزيستانسياليسم (فلسفه اصالتِ وجود انسان) هدف تعليم و تربيت را خدمت به انسانيت و آگاهى انسان از خود مى داند. به نظر اگزيستانسياليست ها تربيت بايد انسان را در پيدا كردن آگاهى لازم و درست از خويش يارى رساند.
هدف هاى مهم از ديدگاه اين مكتب عبارت اند از:
ــ رشد و گسترش آگاهى;
ــ فراهم آوردن فرصت براى انتخاب آزاد و اخلاقى;
ــ تشويق به خودشناسى;
ــ رشد و تكامل احساس مسئووليت شخصى يا مسئوول بار آوردن شخص.(1)
هر چند مسئله خودآگاهى، خودشناسى، رشد و انتخاب آزاد و اخلاقى كه در اين ديدگاه ها عنوان شده، در اصل با اهداف دينى متناقض نيست و بلكه همسوى آن است، اما تمام سخن و مرز فاصلِ ميان تربيت دينى و غيردينى در تشخيص «خود» انسانى و چگونگى شناخت انسان و تعيين محدوده آزادى و معيارهاى اخلاق است كه اگر مبانى و اصول پذيرفته شده دينى مورد ترديد يا انكار باشد، بازى با واژه ها هيچ مشكلى را حل نخواهد كرد. بنابراين اهداف ياد شده را با توجه به مبانى و اصول مكتب مى بايست مورد مطالعه قرار داد نه مطلق و نامشخص و همان گونه كه در گذشته گفتيم اگزيستانسياليسم كه قايل به اصالت انسان و مبدأيت او براى خلق همه ارزش هاست، با ناديده گرفتن «مبدأ هستى» كه اصل اساسى همه ارزش ها است و انكار پيشينه فطرى انسانى براى او دعوى رشد و كمال و اخلاق، ادعايى است نامفهوم و پايه علمى و فلسفى ندارد.
براى كسانى كه جهان را سرسرى مى انگارند و حيات و آفرينش را داراى طرح و نقشه مشخص و معقولى نمى دانند، سخن گفتن از اهداف انسانى، راهى به سوى حقيقت نمى برد، زيرا هرگاه تمام مقصد حيات در تحقق آرمان هاى زندگى موجود خلاصه گردد، اهداف تعليم و تربيت نيز از آن فراتر نخواهد رفت.
1. على اكبر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 256.
|
ديدگاه ها در اهداف تعليم و تربيت جديد از اين قبيل است كه نمونه آن را ديديم و عناوينى از قبيل زندگى خوب، سلامت بدن، امنيت عاطفى و رشد عقلى در تربيت لحاظ شده است و از آن چه عنصر اساسى تربيت انسان است; يعنى عنصر معنويت و ايمان به مبدأ و فضايل و كمالات انسانى كمتر اثرى مشاهده مى شود كه سستى و غيرواقعى بودن اين تفكر پوشيده نيست و كاوش گرانِ غربى نيز كم و بيش بدان اعتراف دارند. دكتر كارل مى گويد: «تعليم و تربيت امروز با توجه به پرورش افراطىِ قواى عقلانى، تعالى روانى را متوقف كرده است.»(1) فردريك ماير مى نويسد: «انفكاك ارزش هاى معنوى و اخلاقى از فرآيند تربيتى ممكن نيست. معذالك اغلب اوقات به اين ارزش ها با كوته بينى مى نگرند.»(2)و بديهى است كه تعالى روانى و ارزش هاى اخلاقى و معنوى به مفهومى كه دين مطرح مى كند از قلمرو دانش تربيتى جديد خارج است.
البته در برخى ديدگاه هاى جديد از خدا، ايمان، دين و هدف بودن معنويات گاه سخن به ميان مى آيد.
تولستوى مى گويد: «خوبى، عالى ترين مقصد جاويد حيات ما است. مهم نيست كه خوبى را از چه راه بفهميم، آن چه بايد گفت اين است كه حيات ما جز كوشش براى وصول به خوبى يعنى سير به سوى خداوند، چيز ديگرى نيست. در واقع خوبى يك مفهوم اصلى و اساسى است كه جوهر وجود ما را براى متافيزيك تشكيل مى دهد كه به اراده عقل قابل تعريف نيست.»(3)
به نظر «هربارت»، فيلسوف آلمانى، هدف نهايى از آموزش و پرورش، بايد تربيت اخلاق و تكوين خصلت و سرشت كودك باشد و نيز داراى دين و ايمان گردد.(4)
به نظر «ايده آليست ها»، هدف آموزش و پرورش تحقق ذات است، هر نوع تربيتى بايد بر دين، اخلاق، معنويات و زيبايى مبتنى باشد.(5)
كليات آن چه در اين ديدگاه ها آمده مورد بحث و مناقشه نيست، آن چه مهم است بحث
1. راه و رسم زندگى، ص 63.
2. تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ج 1، ص 23.
3. هنر چيست؟ ص 73.
4. على اكبر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 221.
5. همان، ص 215.
|
از: مبانى، اصول، مسايل و اهداف تربيتى است و اين كه كدام دين و مكتب و با كدام اصول و مبانى و روش و برنامه ها تحقق بخش آرمان انسان و سعادت واقعى اوست و برنامه و طرح عملى تربيت را چه كسى بايد تعيين كند و چنان چه خواهيم ديد، اين ها به شكل واقع بينانه، جز از طريق تربيت صحيح دينى كه تبلور كامل آن در مكتب تربيتى اسلام است، قابل دسترسى نيست. به علاوه آن كه معنويت نيز قابل تفسيرهاى متفاوت است; مثلاً «فردريك ماير» مى گويد: «معنويت حقيقى آن است كه آدمى روح جويندگى داشته باشد و خود را به بالاترين مظاهر فرهنگ بيارايد.»(1)
2ـ اسلام و هدف تربيت
بر اساس نگرشى كه اسلام به عالم آفرينش و مبدأ هستى دارد و مقصدى كه براى حركت عمومى جهان قايل است و آغاز و انجامى كه براى حيات انسان مى شناسد، والاترين هدف و مقصد را كه در هيچ يك از مكاتب فلسفى و تربيتى نمى توان يافت، براى تربيت ارائه مى كند و آن هدف، «ساختن و خالص كردن انسان براى خداست كه رمز سعادت و فوز و فلاح و جاودانگى انسان در اين نكته نهفته است».(2)
اسلام آيينِ توحيد است، توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال، توحيد در عبادت و اطاعت و توحيد در «هدف» و براى انسان، چه در حركت تكوينى و چه در حركت تشريعى، هدفى جز خدا نمى شناسد. همان گونه كه قرآن تعليم مى دهد: بگو نماز من، پرستش من، زندگى من و مرگ من براى خداى آفريدگار جهانيان است:
«قُلْ اِنَّ صَلاتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْياىَ و مَماتِى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ».(3)
تعليم و تربيت اسلامى نيز بر اين محور دور مى زند و ديگر اهداف وسيله اى هستند جهت نيل به كمال نهايى كه همه كمالات ديگر را همراه دارد. بنابراين مى توان اهداف تربيت را به اهداف اوليه و ثانويه، نهايى و متوسط، از نظر رتبه و جايگاه تقسيم كرد كه اين
1. تاريخ فلسفه هاى تربيتى، ج 1، ص 23.
2. در واژه هاى فوز و فلاح و مشتقات آن كه در قرآن كريم به عنوان آخرين منزل سير تكامل انسان است، تأمل شود. مانند: «اولئك هم الفائزون»، «اولئك هم المفلحون».
3. سوره انعام، آيه 162. ر.ك: «استاد مطهرى، تكامل اجتماعى انسان».
|
اهداف براى افراد مختلف بر حسب پايه فكرى و علمى و عملى شان قابل دسترسى مى باشد.
با توجه به متون و منابع اسلامى، اهداف تربيت را مى توان بدين گونه برشمرد:
الف ـ يقين شهودىتقرب انسان به خدا و غناى روحى و استكمال وجودى او در زمينه معرفت و در سايه علم و عمل و انقطاع و استغناى از غير خدا و رهيابى به منبع جمال و كمال مطلق، كه فطرت انسان در طلب آن است، والاترين هدفى است كه دين براى حيات و حركت انسان و تربيت او ارائه مى كند. در قرآن كريم است: