بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مظلوم نمائی یهود در طول تاریخ, نجاح الطائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     02 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     03 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     04 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     05 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     06 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     07 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     08 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     09 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     10 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     fehrest - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
 

 

 
 

بـاب پنجم

خيانت ورزى يهود در مدينه

بخش اوّل: ترور ابى عفك يهودى

ابوعفك يهودى فردى بود كه همواره ديگرانرا بر ضدّ پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان تحريض و تشويق مى نمودپس سالم بن عمير تصميم گرفت براى رضاى خدا او را بكشد پس او را كشت(96)در صورتى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چنين دستورى نداده بود قتل ابى عفك درشوال در رأس بيستمين ماه ورود پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به مدينه رخ داد اودر سن 120 سالگى بوده است.(97)

بخش دوم: كشتن عصماء دختر مروان يهودى

عمير بن عوف تصميم گرفته بود كه اگرپيامبر(صلى الله عليه وآله) سالم از بدر برگردد از عصماء دختر مروان يهودى نيزانتقام بگيرد(98) او چشم درد داشت و نخستين فرد ازبنى خطمه بود كه به نام «قارى» ناميده شد.

عصماء دختر مروان (از بنى امية بن زيد)در اختيار يزيد بن زيد بن حصن خطمى بود همسرش درگذشته بود و اطفال بى سرپرستى ازخود به جا گذاشته بود اين زن پيامبر خدا را اذيت مى كرد و در مورد اسلام هرروز عيبى مى تراشيد و با شعر در هجو رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزهائىمى سرود. مطالب مستهجنى را در سروده هاى خود به كار مى گرفت فىالمثل در شعرى مى گويد: «قسم به آلت رجوليّت بنى مالك و عوف و به آلت رجوليتخزرج شما به بيگانگانى از غير خودتان اطاعت كرديد بيگانگانى كه نه از قبيله مراد استو نه مذحج.

آنان را پس از قتل سران اميدگرفته ايد آنچنان كه مرق منضج اميد مى گيرد.

عمير بن عدى بن خرشه فرزند اميه خطمىهنگامى كه سخنان و تحريكات اين زن را شنيد گفت: خدايا با تو عهد مى بندم اگرپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را صحيح و سالم به مدينه برگردانى من حتماً او راخواهم كشت (آن روز پيامبر خدا در بدر بود) هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)صحيح و سالم و پيروز از بدر بازگشتند عمير در دل شب وارد خانه او گرديد سپس شمشيررا روى سينه او گذاشت و از پشت درآورد سپس از منزل او خارج گرديد تا آنكه نماز صبحرا با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) انجام داد هنگامى كه پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله) از نماز برمى گشت به عمير نظرى افكند و فرمود آيا دختر مروان راتو كشتى؟

گفت: آرى فدايت شوم عمير نگران بود كهپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ناراحت از اين امر گردد پس گفت: آيا مرا در اينامر چيزى هست اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)(99)پيامبر خدا فرمود: دو بز بر سر آن شاخ به شاخ نمى گردند(100) اگر بخواهيد به مردى بنگريد كهخدا و رسول او را در پنهانى كمك كرده باشد پس بنگريد به عمير بن عدى، عمر بن خطابگفت: بنگريد به اين كور و نابينا كه در راه خدا شدت عمل به خرج مى دهد پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) عتاب نمود و فرمود نگو نابينا و كور بلكه او بصير و بينااست.(101)

هنگامى كه عمير از محضر رسول خدا خارجگرديد مشاهده نمود كه جمعى بنت مروان را دفن مى كنند آنان متوجه عمير شدند وگفتند آيا تو او را كشتى؟

عمير گفت: آرى من كشته ام همگى نقشهچينى كنيد و به من مهلت ندهيد به آن خدائى كه اختيارم در دست اوست اگر همگى شما آنحرفهائى را بزنيد كه او مى زد همه تان را با اين شمشير مى زنم تا خودمبميرم يا شما را بكشم.

در اين روز بود كه اسلام در بنى خطمهظاهر و آشكار گرديد آنان كه همواره به علت خوف از قوم خودشان اسلام را تحقير واستهزاء مى نمودند.

حسان بن ثابت در مدح عمير بن عدى سرودهاست:

بنى وائل و بنى واقف و خطمه همگىپائين تر از بنى خزرج مى باشند.

هر زمانى كه خواهرتان همسرش رامى طلبد و آرزوهايش برآورده مى شود

پس جوانمرد شريفى را تحريك و تكان داد كهاز نظر پدر و مادر كريم مى باشد

پس او را با خون خودش خون آلود ساخت پيشاز صبح و به مشقت نيفتاد

پس خداوند تو را به آسايش بهشتش واردسازد و همواره داخل در نعمت خود نمايد(102)

بخش سوم: كشتن ابى رافع يهودى

در سال سوم هجرى ابورافع يهودى كشته شداو كه پشتيبان كعب بن اشرف بر ضد پيامبر خدا بود عبدالله بن عتيك و عبدالله بنعقبه و جمعى ديگر از انصار متوجه او شدند و ابو رافع در قلعه اى در حجاز قرارداشت پس عبدالله بن عتيك وارد قلعه شد و متمكّن بر قتل او گرديد.(103)

واقدى مى گويد كه حمله و يورش در ذىحجه از سال چهارم هجرت رخ داد و آنان كه متوجه او شدند و او را كشتند عبارت بودنداز ابوقناده، عبدالله بن عتيك و مسعود بن سنان و اسود بن خزاعى و عبدالله بن انيسو همگى اينان از قبيله خزرجبودند.(104)

بخش چهارم: استمداد كعب بن اشرف يهودى در كوبيدن مسلمانان

ابوكعب يك فرد عرب  بود كه درجاهليت گرفتار خونى شد و به مدينه گريخت و در كنار يهود بنى نضير قرار گرفت و دينآنان را پذيرفت.(105)

او از كسانى است كه در جنگ بدر بر پيروزىمسلمانان حسد ورزيد چون پيمان خود را با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقض كرد وبه مكه رهسپار گرديد تا مردم آن سرزمين را بر

ضد مسلمانان تحريك و تشويق نمايد وى با40 نفر سواره رهسپار مكه گشت پس بركشته هاى بدر نوحه و ناله سر داد(106) و درباره پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله) هجو گفت ابوسفيان با 40 نفر و كعب نيز با 40 نفر داخل مسجد الحرام شدندو از همديگر در كنار پرده هاى مسجد عهد و ميثاق گرفتند كه به جنگ پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)رهسپار گردند. خداوند متعال اين موضوع را به پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) خبر داد.(107)

داستان كشته شدن كعب و تبعيد نمودن بنىنضير هر دو در يك وقت صورت گرفته است و تاريخ آن شش ماه پس از جنگ بدر بود طبقمفاد خبر زهرى(108) ولى محمد بن اسحاق گفته است:واقعه بنى النضير در سال چهارم هجرت رخ داده است و نزد ما همين خبر صحيح است.(109)

پيامبر خدا عمل كعب را هم پيمانى با ابىسفيان بر ضد مسلمانان و تحريص مشركين بر ضد آنان  و كوشش در راه قتلپيامبرخدا به عنوان نقض عهد بسته شده بين طرفين دانست كه نتيجه و ثمره عملى آنوجوب قتل او مى گردد. او فردى است كه زنان مسلمانان را مورد تشبيب قرار دادهو ارحام پيامبر خدا را هجو و مسخره نموده است.

آيا تو كوچ كننده هستى در حالى كه هنوزبه منقبت نرسيده اى و آيا تو ام الفضل را در خانه رها مى سازى.

او كه زرد رنگ است هنوز بغل گرفته نشدهاست از صاحبان قوارير، حناء و كتم

من نمى دانم آفتابى در شب بدر طالعشد ولى قبل از آفتاب درخشيده است يا اينكه در شب تاريك به ما تجلى نموده است.(110)

اين شعر در حق ام الفضل همسر عباس بنعبدالمطلب مى باشد آن روز كه عباس در مدينه اسير بود و از مهاجرين به مدينهنبود و اسلام خود را نيز آشكار نساخته بود. كعب مى كوشيد تا پيامبر خدا(صلىالله عليه وآله) را هنگامى كه به خانه او آمد و از او در ارتباط با مصالح مسلميناستقراض مى نمود.(111)

آنان كه به قتل كعب رفته بودند عبارتبودند از، سلكان بن سلامة بن وقش و او ابونائله يكى از وابستگان عبدالاشهل مى باشدكه برادر شيرى كعب بود، ديگرى عباد بن بشر بن وقش يكى از افراد بنى الاشهل و ديگرىحارث بن اوس بن معاذ يكى ديگر از بنى عبدالاشهل و آخرين نفر  ابوعبس بن جبربرادر بنى حارثه بودند(112) پس كعب را به مجازات آن خيانت ومكر و فريبى كه نسبت به مسلمانان داشت كشتند.

محمد بن مسلمه در قتل كعب مشاركت نداشتكه هر دو نفر يهودى الاصل مى باشند و ابن مسلمه مشهور به ترور مؤمنين در زمانعمر بن خطاب بود افرادى همانند سعد بن عباده(113)در حاليكه حزب قرشى خواسته اند چهره او را بزرگ نشان دهند به علت سابقهيهوديگرى كه داشته است و به علت بغض و كينه اى كه با اهل بيت(عليهم السلام) وانصار داشت آرى به دروغ نقل كرده اند كه محمد بن مسلمه برادر دوم او، مرحبيهودى را هم كشت در حالى كه او را امام على(عليه السلام) كشته است.(114)

****

بخش پنجم: آيا پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دستور قتل يهود را دادهبود؟

يهود به دروغ گفته اند كه پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) يهوديان را كشت و نخستين سرى، كه به

سوى او حمل شد يهودى بود و به دروغ روايتكرده اند كه سر او به مدينه حمل شد و آن نخستين سرى است كه در اسلام حمل شدهاست(115) ولى صحيح آن است كه پيامبرخدا(صلىالله عليه وآله) كسى را به قتل يهوديان فرا نخوانده است و هيچ نوع دستور حملسركشتگان را نداده است و باز به دروغ گفته اند كه وقتى پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله) به بنى قريظه رسيد كعب بن يهود را به آنان داد و او بزرگ قبيله در ميانآنان بود پس او را به محيصة بن مسعود و ابى بردة بن نيار تحويل داد و گفت محيصه اورا بزند و ابو برده او رابكشد.

پس محيصه او را پشت سر هم كتك زد وابوبرده او را كشت .

حويصه به برادرش محيصه كه كافر بود گفتآيا كعب بن يهودا را كشتى؟

گفت: آرى.

حويصه گفت: به خدا قسم چه قدر پيه كه ازمال او در بدنت رشد كرده است تو آدم پستى هستى اى محيصه!

محيصه به او گفت كسى به من دستور قتل اورا داده است كه اگر دستور دهد تو را هم بكشم اطاعت مى كنم. از گفتار او تعجبكرد سپس با تعجب از او جدا شد نقل كرده اند او شب از خواب بيدار مى گشتاز گفتار برادرش محيصه تعجب و شگفت زده بود تا اينكه صبح بيدار شد در حالى كهمى گفت: اين همانا دستور دين است سپس پيش پيامبر خدا آمد و اسلام را پذيرفت.(116)

در مورد مثله كردن

در مورد مثله كردن آمده است: سهيلىمى گويد: سر عمرو بن خزاعى نخستين سرى است كه در اسلام حمل شد.(117)

و آن هم به امر معاويه بود ولى صحيح آناست كه نخستين سر محمول، سر محمد بن ابى بكر بود(118).

از نظر فقه اسلام و رسول آن مثله كردنحرام است هر چند سگ عقور (هار)بوده باشد (تربيت نشده) و مؤمنان هم همين مسير رارفته اند و نخستين كسى كه با اين نص رسالت مخالفت نمود معاوية بن ابى سفيان وسپس يزيد بن معاويه بود.

پس پيامبر خدا قتل عام يهود را صادرنكرده است بلكه دستور قتل هر فرد محارب اسلام را دستور صادر نموده است خواه يهودىبوده باشد يا كافر، آنچنان كه دستور قتل حيىّ بن اخطب رهبر و زعيم يهود بنى النضيررا صادر نمود كه با كفار قريش و غطفان در جنگ خندق بر ضد مسلمانان هم پيمان شدهبود و عهد و ميثاق رسول خدا را نقض نموده بود و پيامبر خدا به هنگام محاربه بايهود بنى نضير كه عهد و پيمان را نقض كرده بودند اعلان جنگ بر ضد بنى قريظه نداد چونآنان تا آنروز  به مواد عهد نامه پايبند بودند.

انصار تصميم به قتل كعب بن اشرف و ابىرافع يهودى و ديگران گرفته بودند چون آنان بر ضد مسلمانان اعلان جنگ كرده بودندولى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به ترور آن دو نفر و يا ديگران دستور ندادهبودند چون پيامبر خدا مخالف ترور بودند.

پيامبر خدا به طاغيان قريش مكه و حتىعقبة بن ابى معيط كه پيامبر خدا را مورد اهانت قرار داده بود دستور ترور نداد و اورا در مكه نكشت بلكه در جنگ بدر كشته شد .

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به عقبةابن ابى معيط در مكه پس از خيانت او به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)گفته بود:اگر تو را خارج مكه دريافتم خواهم كشت پس خيانت عقبة بن معيط در حق اسلام و پيامبرخدا استمرار پيدا كرده پس پيامبر خدا او را در معركه بدر كه كشت نه تنها پيامبرخدا به كشتارهاى ترورى اعتقاد نداشت بلكه پيروان حقيقى او نيز چنين روشى را داشتندفى المثل، مسلم بن عقيل كه يكى از تربيت يافتگان اين مكتب بود عبدالله بن زياد راترور ننمود، او كه تنها به منزل هانى بن عروه وارد شده بود(119)

مسلم در آن خانه خود را پنهان ساخته بودو اين قتل ناگهانى، جداً بسيار آسان بود چون عبيدالله بن زياد به تنهايى در آنمنزل بود در عين حال اقدامى به ترور ننمود به عنوان پيروى از امر پيامبر خدا كهفرموده بود: «ايمان زنجير قتل هاى ترورى است»(120)

*  *  *

بخش ششم: آيا يهوديان كافر شده بودند؟

آنچه فهم آن در اين امر مهم مى باشدآن است كه يهوديان، كفار را بر مسيحيان و مسلمانان برترى مى دادند و اين امركفر و انحطاط آنان را به خوبى نشان مى دهد

چون ابوسفيان روزى از كعب پرسيد:

آيا دين ما نسبت به خدا محبوب تراست يا دين محمد و اصحاب او؟ و كدام يك از ما هدايت يافته تر و نزديك تربه حق هستيم؟ در حالى كه ما از ضعيفان دستگيرى مى كنيم و فقيران را اطعاممى كنيم... او در پاسخ گفت: شما هدايت يافته تر از آنان هستيد.(121)

معاويه هم از كعب بن اشرف دفاع نمود و مظلوميتوى را در قتل او مطرح كرد بدين صورت كه به صورت مكر و غدر كشته شد(122).

چيزى كه استمرار ميل و علاقه او را بهكفار و يهود بعد از مسلمانان شدنش نيز نشان مى دهد!

ترور جايز نيست مگر با اذن پيامبر خدا ياامام(عليه السلام)(123) در صورتى كه  حيله و نقشه باقتل محارب جائز است.

محمد بن مسلمه از بيعت امام على(عليهالسلام) در ايام خلافت او سر باز زد(124)على(عليه السلام)در مورد علت ممانعت او از بيعت فرمودند: «من برادر او را (مرحب)در روز خيبر كشته ام».(125)

محمد بن مسلمه همان كسى است كه شمشيرزبير را(126) به هنگام حمله به خانه حضرتزهرا(عليها السلام) شكست و او همان كسى است كه سعد بن عباده(127) را به صورت ترور در شام كشت ووظيفه او در ايام حكومت عمر پى گيرى اوضاع فرمانداران بود، او بر خورد تندىبا عمرو بن عاص و سعد بن ابى وقاص داشته است.

حقيقت امر در مورد محمد بن مسلمه آن استوى از يهوديان بنى نضير بود كه اظهار اسلام نموده بود و خود از هم پيمانان قبيلهبنى عبد الاشهل بود از اين رو گاهى به او محمد بن مسلمه اشهلى نيز مى گفتند.برخى خواسته اند برخى از صفات حميده و خصائص پسنديده را به او نسبت بدهند چوناز معتمدين رجال دولت بود پس نام او را در داستانهاى قهرمانان ذكر كرده اندهمانند اشتراك او در عمليات قتل كعب بن اشرف و قتل مرحب يهودى در حالى كه اجماعمورخين بر كشته شدن مرحب به دست على(عليه السلام) معتقد مى باشند.(128)

و حقيقت همان است كه امام على(عليهالسلام) پرده از آن برداشت و آن اينكه گناه من نسبت به محمد بن مسلمه آن است كه منبرادرش مرحب يهودى را در روز خيبر كشته ام.(129)

پس ابن مسلمه از يهوديان كهنه كار و ازامتناع ورزيدگان از بيعت على(عليه السلام) در عهد خلافتش مى باشد پس از اينرو امويان او را تعريف و تمجيد نموده اند و چون يهودى سابقه دار مى باشدكعب بن اشرف در حق او گفته است: «او برادرم مى باشد(130)و ظاهر امر اين است كه مرحب برادر محمد بن مسلمه از طرف مادرش بود به عنوان پوشهگذارى روى اين امر است كه امويان ادعا نموده اند كه محمد بن مسلمه، مرحب راكشته است!

محمد بن مسلمه درايام حيات پيامبر خدااسم و رسمى نداشت نام او فقط در ايام حكومت عمر به سر زبانها افتاده است جهت اجراىآن عمليات سرى كه عمر نوعاً بر ضد معارضين سياسى خود انجام مى داد.

*  *  *

بخش هفتم: دلالتها و عبرتها

يهود و عرب در ايام جاهليت دست به ترور وقتل جهت رسيدن به اغراض خود مى نمودند  اين عادت زشت بين صفوف مشركيننيز انتشار

يافت و بخشى از فرهنگ عمومى آنان گرديدپس طالب بن ابى طالب قربانى غدر و مكر گرديد پس از آنكه از حضور در معركه بدرامتناع ورزيده بود و خداوند متعال پيامبر خود را بارها از ترور شدن نجات داد.

هنگامى كه اسلام در سرزمين عربستانانتشار يافت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از ترور و قتل ناگهانى جلوگيرى كرد وفرمود: «ايمان زنجير ترور و قتل است».

پيامبر اسلام نه به قتل مسلمانان و نه همپيمانان از اهل كتاب چنين اجازه اى را نداده است مگر كسانى كه تظاهر به جنگنموده باشند همانند كعب بن اشرف، پيامبر خدا خود عامل ترين افراد به نصوصشرعى از ديگر مسلمانان بود و اگر نبود كه كعب با چهل سواره سراغ قريش رفته بودند وهجو رسول خدا را بر زبان داشتند و بر ضد اسلام و مسلمين اعلام جنگ نموده بودند وبا قريشيان در كشتن پيامبر خدا هم پيمان شده بود هر آينه به مسلمانان اجازه قتل اورا نمى داد.

اسلام اجازه نمى دهد كه رقيب سياسىو يا هم پيمانان مذهبى از اهل كتاب و ديگران ترور گردند مگر كسانى كه تظاهر به جنگبر ضد خدا و پيامبر مى نمايند فرعونهاى سياست از روى مكر و حيله در قتلدشمنان خود از اين روش استفاده كرده اند ملحدان، دشمنان مؤمن و ايمانى خود رابه اين ترتيب به قتل رسانده اند در حالى كه محارب خداو رسول خدانبوده اند.

****

بـاب ششم

تلاش يهود بنى النضير در قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

بخش اوّل: مكر دوم يهوديان

بنى النضير از يهوديان شام هستند از اينرو بر ديگر يهوديان مدينه سيادت و آقائى داشتند و قول صحيح هم همين است و گفته شدهاست آنان از قبيله جذام عرب هستند سپس يهودى شده اند(131) نضير كوهى است در دو مايلى شهرمدينه(132)و بنى نضير از افرادى بودند كه باپيامبر خدا عهد بسته بودند كه با او به

جنگ نپردازند و همراه او هم جنگ نكنند.(133)

ابن اسحاق گفته است: جنگ بنى نضير در سالچهارم هجرت رخ داده است و صحيح هم پيش ما همان تاريخ مى باشد عداوت و دشمنىبين يهود (مخصوصاً بنى النضير) و مسلمانان پس از توطئه كعب بن اشرف بر ضد مسلمانانو شروع هم پيمانى آنان با مشركين بر ضد مسلمين آغاز گرديد و بر مسلمانان لازم شدكه آنان را از مدينه دور سازند و هنگامى كه مسلمانان كعب بن اشرف را كشتند عداوتبين آنان شدت گرفت پس يهوديان به اين فكر افتادند كه پيامبر خدا را بكشند در اينمورد دو نوع روايت داريم .

يكى مى گويد كه مى خواستند باپرتاب سنگ از پشت بام او را بكشند و ديگرى قائل به آن مى باشد كه با خنجر قصدقتل او را داشتند.

پيامبر خدا به سوى بنى النضير رفته بودكه در مورد ديه دو نفر از بنى عامر كه آن ها را عمر و بن اميه كشته بوداستعانت بطلبد به خاطر عهد و پيمانى كه به آن دو نفر اعطاء نموده بود چون بين بنىالنضير و بنى عامر عهد و پيمانى وجود داشت هنگام وصول پيامبر خدا به بنى النضيريهود كوشيدند او را ترور كنند يهوديان نقشه چيدند كه به هنگام ديدار آن بزرگوار سنگىرا به طرف او پرتاب كنند پس خداوند متعال او را از اين نقشه و توطئه آگاه ساخت پيشاز آنكه اقدامى صورت گرفته باشد در صورتى كه زهرى گفته است حادثه در سال دوم هجرترخ داد يعنى شش ماه پس از غزوه بدر به نقل از عروة بن زبير و نووى هم آن را تأييدكرده است و سهيلى در الروض الانف و عسقلانى و ذهبى هم آن را تأييد كرده اند.(134)

يهوديان در پاسخ درخواست ديه را از طرفپيامبر خدا گفتند: بلى يا رسول الله ما كمك مى كنيم هر طورى كه شما خواستيدبرخى از آنان با برخى ديگر خلوت نمودند و به همديگر گفتند:

هرگز اين مرد را در چنين حالى پيدانمى كنيم و پيامبر خدا تكيه بر ديوار خانه هاى آنان نشسته بود.

پس گفتند: كيست كه به اين امر اقدامنمايد و بالاى اين خانه برود و صخره اى بر سر او بكوبد تا او را بكشد و ما راراحت سازد.

عمر و بن جحاش بن كعب پاسخ مثبت داد وگفت من به اين كار حاضرم پس او با جمعى از ياران به بالاى خانه رفتند تا سنگى برسر  حضرت بكوبند ولى سلام بن مشكم گفت اين كار را نكنيد به خدا قسم او بهآنچه شما تصميم گرفته ايد خبر داده مى شود.(135)

پس در آن حال جبرئيل فرود آمد و از تصميمآن قوم خبر داد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)به اصحاب خود گفت تأخير نكنيد پسبيرون شد و به سوى مدينه برگشت و گفته شد است آنان سنگ را افكندند ولى در بين راهجبرئيل آن را گرفت.(136)

وقتى پيامبر خدا تأخير كرد جمعى از اصحاببه جستجوى او پرداختند پس مردى را ديدند كه از مدينه مى آيد از او سؤال كردنداو پاسخ داد وى را در داخل مدينه ديدم پس اصحاب رسول خدا به سوى او آمدند پستوطئه اى را كه يهوديان مى خواستند انجام دهند به اصحاب و ياران خود خبرداد.

 خبر ديگر

خبر ديگر آن است كه يهوديان بنى نضيرمى خواستند كه به پيامبر خدا مكر و فريبى را به كار ببندند و به او گفتند: بهسوى ما بيا با سه تن از اصحاب و ياران خود تا سه نفر از علماء و دانشمندان ما باشما ملاقات كنند اگر آنان به شما  ايمان آوردند ما هم به شما  ايمانمى آوريم و يهوديان با خود خنجر حمل مى نمودند پس زنى از بنى نضير بهبرادر و دوستى از مسلمانان جريان را خبر داد كه يهوديان چنين تصميمى را دارند(137) كه قريش به يهود سپرده است كه باپيامبر خدا بجنگند و اين انگيزه باعث شد كه غزوه بنى النضير رخ دهد و پيامبر خدابه سوى آنان حركت نكرد.

پيامبر خدا اين توطئه چينى را نوعى نقضعهد و پيمانى دانستند كه بين آنان منعقد شده بود و خداوند متعال مى فرمايند:«واوفوابعهد الله اذا عاهدتم» «به عهد خودتان وقتى عهد بستيد وفا نمائيد.(138)

«والموفون بعهد هم اذا عاهدوا»(139) «آنان كه به عهد و پيمان خود عملمى كنند وقتى عهد و پيمان بستند».

و پيامبر خدا فرمود: دين ندارد كسى كهعهد و پيمان ندارد(140) و امام على(عليه السلام) به مالكاشتر فرمودند:  به مال احدى از مردم دست نزن خواه نمازگزار باشد يا اهل ذمّهو پيمان.(141)

****

بخش دوم: محاصره يهود

وقتى نقض آشكار پيمان صلح از طرف يهودروشن گرديد پيامبر خدا آنان را از مدينه كوچ داد ولى اهل نفاق و دوروئى، آنان راتثبيت مى نمودند پس نفوس آنان تقويت شد و حيّى ابن اخطب خود را بزرگ شمرد وعهد و پيمان خود را شكست و آماده جنگ شدند پس پيامبر خدا دستور جنگ با آنان راصادر نمود و مسلمانان به سوى آنان حمله ور شدند تا به آنان فرود آمدند پس آنان درقلعه ها

تحصن اختيار كردند و مسلمانان 15 روزآنان را در محاصره نگه داشتند(142)و در نفوس يهوديان رعب و وحشت وارد شد و قرآن مى فرمايد: «و قذف فى قلوبهمالرعب»(143) به دلهاى آنان رعب را افكند در آنروز پرچم در دست با كفايت حضرت على(عليه السلام)بود در اثناى محاصره يك نفر يهودىبه سوى چادر پيامبر خدا تيرى انداخت پس على(عليه السلام)او را تعقيب نمود و كشت و درسوره حشر از اين واقعه چنين خبرى آمده است «ماقطعتم من لينة او تركتموها قائمة علىاصولوها فباذن الله و ليخزى الله الفاسقين»(144)

لينه، نخل و درخت خرما است مادام كه پيرو لاغر نباشد اگر از نوع الوان بوده باشد پس نوع پست آن است پس سبقت نمائيد عجوه وبرينه را و اگر از كرام نخل باشد پس مى بايست غيظ يهوديان شديدتر باشد.(145) نخلستان يهود در منطقه «بويره»بود پس مسلمانان برخى از درختان آنان را جهت تسهيل در عبور و مرور سپاهيان بريدندقتاده و ضحاك گفته اند آنان شش عدد از درختان خرماى آنان را بريدند وسوزاندند. ولى محمد بن اسحاق مى نويسد آنان يك درخت خرما را بريدند و يكىديگر را سوزاندند(146) تا جهت تسهيل در قتال و كارزارتوسعه اى در مرور ايجاد نمايند(147).

اين امر بر يهوديان سخت آمد و به عنواناعتراض به پيامبر اكرم گفتند: آيا شما آن نيستى كه گمان دارى پيامبر هستى و خواهاناصلاح در بين مردم مى باشى آيا اصلاح است كه درختان خرما را مى بريد واشجار را مى سوزانيد پس آيه شريفه نازل شد كه نهى از قطع درختان را تصديق وبريدن آن را گناه مى شمرد پس پيامبر خدا خبر داد كه قطع درخت و ترك آن با اذنخدا بود و خداوند متعال جواب داد كه قطع درختان از آن رو صورت گرفته است كهفاسقانرا خوار و ذليل سازند.(148)

سعد بن عباده هنگامى كه مسلمانان يهوديانرا در محاصره داشتند خرما را به مسلمانان مى رساند.(149)

*  *  *

بخش سوم: بيرون راندن يهوديان

پيامبر خدا يهوديان را در محاصره داشت تااينكه صبر و حوصله شان به حد نهايى رسيد تا اينكه هر امتيازى را كه مسلمانانمى خواستند، آنان حاضر به انجام آن شدند پس پيامبر خدا با آنان مصالحه نمودكه خونهاى آنان را حفظ كند ولى آنان رااز مدينه و از سرزمين مسلمانان و اوطان آنانخارج سازد و آنان را به خيبر، فدك و أذرعات شام بيرون كند.(150)

مؤلف گويد: بسيار بعيد مى دانم كهآنان را به «أذرعات» بيرون كرده باشند

چون أذرعات تحت حاكميت رومى ها بودو آنان مسيحى، و معارض با حضور يهود در آن سرزمين بودند،(151)و آغاز هجرت يهود به شام در عهد حكومت عمر رخ داد پس از آنكه كعب الأحبار اسلامآورد و از عمر چنين درخواستى را نمود.(152)

پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بايهوديان به اين توافق رسيدند كه يهوديان حق دارند هر آن مقدارى را كه شتر حملمى كند (يكبار شتر) بى آنكه طلا، نقره و سلاح را برده باشند با خودشان حملنمايند و بيرون ببرند.

از يهوديان بنى نضير دو نفر اسلام آوردندو آنان، يامين بن عمير و ابو سعد بن وهب بودند كه اموال آنان حفظ شد.

بنى نضير اموال فراوان و سلاح انبوهىداشتند كه عبارت بود از 50 زره، 50 سر نيزه و 340 شمشير.(153)

سلام بن ابى الحقيق و كنانة بن ربيع بنابى الحقيق و حى بن اخطب و ديگران به خيبر رهسپار شدند و چون آنان بزرگان بنىالنضير بودند در خيبر هم جنبه سيادت و بزرگى را داشتند. يهوديان خيبر از آناناستقبال به عمل آوردند و همراه زنان و كودكان بيرون آمدند و جوانان پشت سر آنان دفمى كوبيدند(154) آنان روى ششصد نفر از شتران،اموال خود را حمل مى كردند و برخى از انصار كه به خاطر مادرانشان يهوديت راپذيرفته بودند بواسطه اينكه مادران، آن را نذر كرده بودند اگر زنده بمانند هنگامىكه بر بنى نضير غلبه كردند پدران اينان گفتند ما فرزندان خود را ترك نمى كنيمو آيه شريفه نازل شد كه «لا اكراه فى الدين» در دين اجبار و اكراهى وجود ندارد.

مزرعه ها و نخلستانها براى پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) باقى ماند پس آنها را بين مهاجرين نخستين تقسيم نمود و بهسهل بن حنيف و ابودجانه، حارث بن صمه از انصار نيز به علت شدت فقرشان سهمى دادند واين اموال كه بدون حمله و بدون خيل و ركاب به دست آمده بود از آن رسول خدا بود ولىآن بزرگوار به مسلمانان عطا و بخشش نمود و ظاهر امر اين است كه مسلمانان مقاتلهنكردند و اگر مقاتله داشتند اموال يهوديان به صورت غنائم مربوط به تمام مسلمانانمى گشت و پيامبر خدا به اهل و خاندان خود از آن اموال خرج يك ساله را انفاقمى نمود.(155)

ابن كلبى گفته است: «پيامبر خدا تماماموال بنى النضير را تقسيم نمود جز هفت خانه را كه آنها را نگه داشت و تقسيمننمود»(156)

هنگامى كه رسول خدا اراضى بنى نضير رابين مهاجرين تقسيم نمودند به آنان دستور دادند اراضى انصار را كه هنگام مهاجرت دراختيار آنان قرار داده بودند به خودشان باز گردانند.(157)

منافقان بر كوچيدن بنى النضير شديداًمحزون و متأثر شدند(158) و حسان بن ثابت به آنان لاحقگرديد و كرم و شرابخورى آنان را مدح و توصيف نمود.(159)

آنچه قابل ملاحظه و دقت مى باشد ايناست كه خداوند متعال عقل و شعور يهوديان را از آنها سلب نموده بود پس به صورتاحمقان در آمده بودند به علت فاصله گيرى كه از حق داشتند پس دنياى آنان نيزتباه گرديد پس از آنكه آنان با دست خود آخرت خويش را تباه و ضايع ساخته بودند سلامبن مشكم نظر آنان را به اين امر توجه داده بود كه از رسول خدا پيروى و تبعيت نمايندولى آنان پند و اندرز او را رها ساختند.

بنونضير داراى هزار مرد از نسل هاىرومى بودند و آنان سادات و بزرگان يهوديان منطقه بودند و يك فرد نضيرى هنگامى كهيك يهودى قريظى را مى كشت نصف ديه را مى پرداخت در صورتى كه اگر قريظىيك فرد نضيرى را مى كشت مجبور بود تمام ديه يا ديه كامله را بپردازد(160) در سوره حشر كه در حق يهود بنىالنضير نازل شده است چنين آمده است: «هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوامِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْيَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُاللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَيُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوايا أُولِي الْأَبْصارِ»(161)

«همانا خداوند كافران از اهل كتاب رابيرون برد شما گمان نمى بريد كه خارج گردند و آنان گمان بردند كه دربها وقلعه ها شان مانع از خدا هستند پس خداوند متعال از جائى به آنان وارد شد كهگمان نمى بردند و در دلهاى آنان رعب افكند آنان خانه هاى خود را بادستان خود خراب مى كردند و با دستان مؤمنان. پس اى صاحبان بصيرت عبرتبگيريد».

خيانت و حيله يهود نسبت به مسلمانان ازآن امور مشهور و معروف مى باشد آنچنان كه آنان خيانت ورزى را در جرياناسپانيا نشان دادند عاملى كه باعث شد از آنجا طرد شوند پس دولت عثمانى به آنانپناه داد و در شهر سالونيك اسكان داد پس به مسلمانان نيز غدر و حيله به كار بردندهنگامى كه كمال آتاتورك به جنگ اسلام برخاست و كوشيد اسلام را در بلاد تركيه ريشهكن سازد.(162)

*  *  *

بخش چهارم: دلالتها و عبرتها

از جنبه تربيتى، غدر و حيله يهود استمرارپيدا نمود و وفا و اخلاص پيامبر خدا به مقابله و رويارويى با آن شيوه پرداخت ازجنبه فقهى پيامبرخدا بريدن درخت خرما و ساير اشجار را تحريم نمود پيامبر خدا دستوربريدن درختان را صادر نكرده بود جز شش اصله خرما تا عرصه زمينى جهت تحرك لشكر رافراهم سازد و اگر قصد بريدن درختها را داشت مى توانست صدها درخت را در اياممحاصره، كه در اختيار مسلمانان قرار داشت قطع كند. تمام روايات اتفاق روش دارند كهمسلمانان جز شش عدد اصله، درخت ديگرى را نبريده اند و روايت ديگرى وجود داردكه فقط يك درخت را بريده اند علاوه بر جهات اقتصادى و انسانى كه در اين امرنهفته است از نظر آينده نگرى درست نبود چون پيامبر خدا مى دانست كه بالاخرهاين درختان از آنِ مسلمانان خواهد بود.

خداوند متعال اجازه مى دهد آن نوعدرختان بريده شود كه در مسير راه سپاهيان مسلمان قرار گرفته است و مانع عبور ومرور آنان باشد و فساد را تحريم مى كند و تصور يهود كه مسلمانان تمام درختانخرما را خواهند بريد پس آمال و آرزوهاى آنان تبديل به نوميدى گرديد وقتى ديدند كهپيامبر خدا جهت فتح شهر و مزارع آنها و توزيع اموال بين مسلمانان آمده است. خداوندمتعال سوره قرآنى كاملى دراين واقعه نازل فرموده است كه قسمتى از آن در صفحه پيشگذشت: هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ...»(163) از اين رو تحليلها و گفتگوهاپيرامون جواز قطع اشجار و درختان خرماى پست و عدم قطع درختان خرماى خوب در غيرجايگاه خود مى شد.

و غذاى كافى براى يكسال و آبجارى شان هم به يهود فايده نداد.(164)

و امر دومى كه خداوند متعال در سوره حشرتبيين فرموده است اين است كه وعده هاى منافقين كه به هم پيمانان بنى النضيرخودمى دادند كه در جنگ در كنار آنان خواهند بود يك نوع وعده هاى دروغين استچون خداى سبحان مى فرمايد: ««أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوايَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْأُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَلَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لايَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لايُنْصَرُونَ»(165)

از دلالتها و عبرتهاى اين حادثه سرعتسقوط دژها و موانعى است كه ذكر شده است كه تنها توانستند 15 روز مقاومت داشتهباشند و بس.(166)

شكست و ويران شدن، اين بار خيلىسريع تر از باورها و تصورات انجام پذيرفت وقتى كه مهاجمان با مدافعان مشاركتنمودند! آنچنان كه در قرآن مجيد و سيره نبوى آمده است و اين امر مصداق قول رسولخدا مى باشد جائى كه مى فرمايد «هر كس با خدا باشد خداوند با اوست»(167)

پس مهمترين كار در دنيا اخلاص بهپروردگار و تضرع به درگاه اوست تا پاسخ الهى با تقديم نصر و پيروزى بر دشمنان حاصلآيد و خداوند متعال در سوره حشر مى فرمايد: «همانند آنانى نباشيد كه خدا رافراموش كردند و خداوند نيز آنان خودشان را به فراموشى افكندند و آنان همان فاسقانهستند»(168) و خداوند حكيم فيئى را چنين درقرآن بيان مى كند، «از آنِ خدا، رسول، ذى القربى و يتيمان و مساكين و ابنالسبيل»(169) فيئى هر آن چيزى است كه مسلمانانبدون جنگ و خونريزى بدست آورده اند. اقتدار ادارى و نظامى پيامبر خدا در آغازجنگ با بنى قريظه متجلى گرديد براى اينكه در دو جبهه مشغول جنگ نشود و نيروهاى اوو شهر مدينه در مدت محاصره بنى النضير مورد غارت قرار نگيرد و اين يكى از دلائلقدرت بالاى او در جنگ مى باشد. نخست با بنى قريظه عهد و پيمان بست سپس نيروهارا به بنى النضير گسيل داشت.

كعب بن اسد رهبر و سرپرست بنى قريظه گفت:«احدى از بنى قريظه عهد و پيمان را نقض نمى كند مادام كه من زنده هستم»(170)

رسول خدا به جنگ با بنى النضير رغبتنداشت مادام كه آنان در خانه هاشان بودند و هنگامى كه ناچار شدند بجنگندخانه هاى يهوديانى  را كه متحصن در خانه ها بودند ويران ساختند ودر اين هنگام خود يهوديان، خانه ها را از اصل و ريشه ويران مى ساختند تاآنكه به آخرين خانه رسيدند آنان در اين وضعيت انتظار كمك منافقين رامى كشيدند و آن چيزى را كه به آنان منّت گذاشته بودند.(171)

اين حادثه فقدان حكمت و درايت زعماى بنىالنضير را نشان مى دهد هنگامى كه پيامبر خدا بار نخست تنها جلاى وطن را ازآنان خواسته بود نه چيز ديگر را پس اين درخواست را رد نمودند و اعلان جنگ دادند پساين امر بر پيامبر خدا و مسلمانان بسيار گران جلوه نمود.(172)

اين حادثه، همچنين اعتماد تام پيامبر خدارا نسبت به على(عليه السلام) كاملا نشان مى دهد كه او را جانشين خود درعمليات نظامى قرار داد و خود به خانه اش برگشت و سپاه اسلامى را به قيادت ورهبرى على(عليه السلام) باقى گذاشت(173)

در حالى كه او حامل پرچم پيامبر خدا بودكه «غزول» قهرمان بنى نضير را با ده نفر ديگر كشت.(174)از على(عليه السلام) آمده است همراه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بيرون آمدم درحالى كه درخت خرما به نخل ديگرى صيحه مى زد اين است پيامبر مصطفى و علىمرتضى. پيامبر خدا فرمود: «يا على به اين جهت به خرماى مدينه صيحانى گفتند چون، آنبه فضل من صيحه زده است.»(175)و امام على(عليه السلام) همان فردى است كه قهرمان يهوديان خيبر مرحب را نيز كشت واو همان فردى است كه پرچم جنگ را بر ضد بنى قريظه حمل نمود از اين رو يهوديان بهاو كينه ورزيده اند، امثال كعب الأحبار، عبد الله بن سلام، وهب بن منبة وپيروان و هم پيمانان آنان اعم از منافقان و كافران. از جنبه فقهى هم قابل اشارهاست كه تحريم خمر در جنگ بنى النضير تشريع نشد آنچنان كه اين موضوع را در موردمسجد فضيخ شايع ساختند بلكه خداوند متعال شراب را درمكه در آن آغاز بعثت تحريمنموده بود آنچنان كه شراب در ديگر ديانتهاى آسمانى هم تحريم شده است(176).


[96]- المغازى واقدى ج 1 ص 174، تاريخ خمسين ج 1 ص 408.

[97]- الطبقات ابن سعد ج 2 ص 29 (پيامبر خدا دستور كشتن او را نداده بود).

[98]- مغازى واقدى ج 1 ص 172 - 173، تاريخ الخمسين ج 1 ص 406 - 407، بحارالانوار ج 2 ص 7، اسد الغابة ج 4 ص 170.

[99]- مغازى واقدى ج 1 ص 172 - 173، تاريخ الخمسين ج 1 ص 406 - 407، بحارالانوار ج 2 ص 7، اسد الغابة ج 4 ص 170.

[100]- يعنى در كشتن او فتنه و خونخواهى پديد نخواهد آمد.

[101]- مغازى واقدى ج 1 ص 174.

[102]- مغازى واقدى ج 1ص 174.

[103]- تاريخ طبرى ج 2 ص 182 - 183.

[104]- مغازى واقدى ج 1 ص 391 - 393، تاريخ طبرى ص 184.

[105]- عون المعبود العظيم آبادى ج 8 ص 159.

[106]- البدء و التاريخ بلخى ج 2 ص 79.

[107]- تاريخ الخمس ج 1 ص 460 - البحار ج 20 ص 158 - المناقب ابن شهر آشوب ج1 ص 196.

[108]- تاريخ الخمس ج 1 ص 460 - المواهب اللدنيّه ج 1 ص 104 - تاريخ ابنالوردى ج 1 ص 159 - تاريخ الاسلام ذهبى 119 ـ 197 مجلد مغازى، البحار ج 20 ص 160 -162.

[109]- دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص 354 - سيره ابن هشام ج 3 ص 58 - 199.

[110]- تاريخ طبرى ج 2 ص 178، الروض الانف ج 5 ص 513 - 514، طبقات الشعراء ص71، البداية و النهاية ج 4 ص 6 سيره ابن اسحاق ص 317.

[111]- اعلام الورى 88، بحار الانوار ج 2 ص 163.

[112]- تاريخ طبرى ج 2 ص 179 الروض الانف سهيلى ج 5 ص 413 - 414.

[113]- طبقات ابن سعد ج 3 ص 458 تاريخ طبرى ج 4 ص 47.

[114]- به باب معركه خيبر مراجعه شود.

[115]- الروض الانف سهيلى ج 5 ص 413.

[116]- الروض الأنف السهيلى ج 5 ص 418 طبع دار احياء التراث العربى بيروت.

[117]- الروض الأنف ج 5 ص 413.

[118]- مراجعه كنيد به كتاب «آيا پيامبر ترور شد» اثر مؤلف.

[119]- الجامع  الصغير ج 1 ص 124 - الكامل ابن اثير ج 4 ص 27 - مستدركالحاكم ج 4 ص 302 - تاريخ الطبرى ج 4 ص 271 مقتل الحسين ابى محنف 34.

[120]- تفسير قرطبى ج 5 ص 121.

[121]- السيرة النبوية ابن كثير ج 3 ص 11، البداية و النهاية ج 4 ص 6، دلائلالنبوة بيهقى ج 3 ص 191.

[122]- مشكل الاثار ج 1 ص 77.

[123]- التهذيب طوسى ج 10 ص 213 - 214، الكافى ج 7 ص 376.

[124]- شرح نهج البلاغه ج 6 ص 49 قاموس الرجال ج 8 ص 388، الامامة و السياسةج 1 ص 53.

[125]- شرح نهج البلاغه ج 6 ص 48 قاموس الرجال ج 8 ص 388.

[126]- شرح نهج البلاغه ج 6 ص 48 قاموس الرجال ج 8 ص 388.

[127]- قاموس الرجال ج 8 ص 388.

[128]- مختصر تاريخ دمشق ج 5 ص 180، سنن بخارى باب المغازى معركة خيبر، سننمسلم باب فضائل الصحابه.

[129]- مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر ج 23 ص 315 - 318.

[130]- مختصر تاريخ دمشق ج 13 ص 218.

[131]- تاريخ يعقوبى ج 1 ص 49.

[132]- تفسير القرآن العظيم ج 4 ص 331.

[133]- تفسير الطبرسى ج 5 ص 258.

[134]- تاريخ اسلام ذهبى ص 122 - 197، تاريخ الخميس ج 1 ص 460، فتح البارى ج7 ص 255، الدر المنثور ج 6 ص 186، فتح البارى ج 7 ص 253، 255، 256، البحار ج 20 ص160، 162، طبقات ابن سعد ج 2 ص 57، سنن البخارى ج 3 ص 10 سيرة ابن كثير ج 3 ص 145،سيره ابن دحلان ج 1 ص 260 الروض الأنف ج 3 ص 350، الجامع لأحكام القرآن ج 18 ص 36،فتوح البلدان ج 2 ص 18، البداية و النهاية ج 4 ص 74.

[135]- الطبقات الكبرى ج 2 ص 57 سيره ابن دحلان ج 1 ص 260.

[136]- دلائل النبوى ابونعيم ص 423.

[137]- فتح البارى ج 7 ص 255 - الدر المنثور ج 6 ص 189.

[138]- سوره نحل آيه 91.

[139]- سوره بقره آيه 177.

[140]- السنن الكبرى ج 9 ص 231 - غرر الخصائص الواضحه ص 60.

[141]- نهج البلاغه ج 3 ص 90 نامه 51.

[142]- مغازى واقدى ج 1 ص 374 - تاريخ طبرى ج 2 ص 225 - طبقات ابن سعد ج 2 ص58.

[143]- سوره حشر آيه 2.

[144]- الحشر آيه 5.

[145]- تفسير فخر رازى ج 10 ص 505، تفسير زمخشرى ج 4 ص 500.

[146]- تفسير قرطبى ج 18 ص 6.

[147]- تفسير زمخشرى ج 4 ص 500، تفسير فخر رازى ج 10 ص 505، تفسير قرطبى ج18 ص 6، تاريخ الخميس ج 1 ص 461.

[148]- تفسير طوسى ج 9 ص 561، تفسير طبرسى ج 5 ص 258.

[149]- السيرة الحلبية ج 2 ص 256.

[150]- سيره مغلطاى ص 53، التنبيه و الاشراف ص 213، الدر المنثور ج 6 ص 188،مرآة الجنان يافعى ج 1 ص 9، تاريخ الاسلام ذهبى مغازى ص 233، دلائل النبوة بيهقى ج3 ص 354 ـ 359 چاپ دارالكتب العلمية ـ بيروت، تاريخ طبرى ج 2 ص 223 ـ 224، الثقاتج 1 ص 233.

[151]- نظريات الخليفتين ج 2 ص 383، 400 للمؤلف.

[152]- مراجعه كنيد به نظريات الخليفتين للمؤلف ج 2 ص 387.

[153]- المغازى واقدى ج 1 ص 377 - السيرة الحلبية ج 2 ص 368.

[154]-تاريخ الخميس ج 1 ص 461 - السيرة الحلبية ج 2 ص 267 تاريخ يعقوبى ج 2ص 49.

[155]-تاريخ الخميس ج 1 ص 461، الطبقات الكبرى ج 2 ص 58، سيره ابن دحلان ج 1ص 261، دلائل النبوة ابونعيم ص 429 تاريخ الطبرى ج 2 ص 553، فتح القدير ج 5 ص 275،الجامع الاحكام القرآن ج 3 ص 280 ج 18 ص 11.

[156]- الخراج القرشى ص 36.

[157]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 268، احكام القرآن ابن العربى ج 4 ص 1776،الكشاف ج 4 ص 505، ارشاد السارى ج 5 ص 210.

[158]- الطبقات الكبرى ابن سعد ج 2 ص 57، مغازى واقدى ج 1 ص 376.

[159]- السيرة الحلبية ج 2 ص 204.

[160]- تفسير جامع البيان ج 6 ص 154 - 157 - 165، فتح القدير ج 2 ص 43 ـ 44،البحار ج 2 ص 166 - 168، تفسير القمى ج 1 ص 168 - 169، تفسير البرهان ج 1 ص 472.

[161]- الحشر آيه 2.

[162]- مراجعه كنيد به كتاب «الفكر القومى اسلامياً و تاريخيا» اثر مؤلف -اين كتاب تحت عنوان «ملى گرايى» از سوى دفتر تبليغات اسلامى و ترجمه اينجانب عقيقىبخشايشى انتشار يافته است.

[163]- الحشر آيه 2.

[164]- مغازى واقدى ج 1 ص 368.

[165]- الحشر آيه 11

[166]- مغازى واقدى ج 1 ص 374، تاريخ طبرى ج 2 ص 225.

[167]- كشف الخفاء العجلونى ج 2 ص 272.

[168]- الحشر 19.

[169]- الحشر آيه 7.

[170]- تاريخ عيون الاثر ج 2 ص 25.

[171]- مغازى ذهبى ص 150، مغازى واقدى ج 1 ص 380.

[172]- مغازى واقدى ج 1 ص 370 السيرة الحلبيه ج 2 ص 265.

[173]- مغازى واقدى ج 1 ص 371.

[174]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 265 - الثقات ابن حبان  1 ص 242 - الارشادو مفيد ج 1 ص 92.

[175]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 265.

[176]- وفاء الوفاء سمهودى ج 3 ص 820، السيرة الحلبيه ج 2 ص 263 - 267،تاريخ الطبرى ج 2 ص 224 - 228، مغازى ذهبى 145 - 155، مغازى واقدى ج 1 ص 375 -385.