بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه وآله), نجاح الطائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     02 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     03 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     04 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     05 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     06 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     07 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     08 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     09 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     10 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     11 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     12 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     13 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     fehrest - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
 

 

 
 


فصل هشتم :

لشگر أسامه

خبر دادن پيامبر (صلى الله عليه وآله) از وفاتقريب الوقوع خود

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ازوفات قريب الوقوع خود در سال 11 هجرى خبر داده بود و دلائل آن از قرار زيراست :

1 ـرسول خدا (صلىالله عليه وآله)يك ماه قبل از رحلت خود از آن خبر داده بود .(202)

2 ـروزى ابوسفيان بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) وارد شد و گفت : اى رسول خدامى خواهم از شما چيزى بپرسم .

پيامبر فرمود : اگربخواهى ، پيش از آنكه بپرسى تو را از آن باخبر خواهم كرد .

ابوسفيان گفت : خبركن !

پيامبر (صلى اللهعليه وآله)فرمود : مى خواهى از مقدار عمر من سؤال كنى .

گفت : آرى اى رسولخدا .

پيامبر (صلى اللهعليه وآله)فرمود : من شصت و سه سال خواهم زيست .

گفت : گواهى مى دهمكه تو راستگو هستى .

پيامبر (صلى اللهعليه وآله)فرمود : اينرا از سر زبانت مى گويى نه با قلبت .(203)

3 ـ رسول خدا بر منبر برآمد تا با اهل دين و دنيا وداع گويددر حالى كه مى فرمود : آگاه باشيد هر كس از سوى محمّد بر او ستمى شدهاست برخيزد و هم اكنون قصاص كند .(204)

4 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يك شب پيش از رحلت خود بهأبى مويهبه فرمود : كليدهاى خزائن دنيا و جاودانگى در آن و بهشت بر من عرضهگرديد و سپس بين آنها ولقاى پروردگار و بهشت مخيّر شدم . . نه بخدا قسماى ابو مويهبه ( بدان ) كه من لقاى پروردگارم را اختيار كردم .(205)

5 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حجة الوداع و دربرابر مسلمانان آن زمان فرمود : جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضهمى داشت و امسال دوبار آن را بر من عرضه كرد جز آن نيست كه اجل من فرا رسيدهاست .(206)

6 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در غدير خم در برابر اجتماعمسلمين اعلام فرمود : اى مردم نزديك است كه ( از سوى خداوند فرا خواندهشوم ) و دعوت حق را اجابت كنم . من مسئولم و شما نيز مسئوليد ;حالا چه مى گوييد ؟(207)

7 ـ يك شب عبّاس بن عبدالمطلب ( عموى پيامبر ) درخواب ديد كه ماه از زمين به آسمان برده شد .

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بهاو فرمود : آن ماهى كه در خواب ديدى برادر زاده ات مى باشد .عباس گفت : دانستيم كه بقاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در بين ما اندك خواهدبود .(208)

8 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : آيا گمانمى كنيد من آخرين نفر شما از حيث وفات هستم ، چنين نيست آگاه باشيد كهمن قبل از شما وفات خواهم كرد .(209)

در اين صورت مسلمانان و بهويژه مسلمانان مدينه از نزديك بودن وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله) آگاه بودند و ايننكته اى است كه واجب است هر كه جريانات سقيفه و قبل و بعد آن رامى خواند يا درباره آن مى انديشد آن را فراموش نكند .

9 ـ عايشه را از وفات قريب الوقوع خود چنين آگاه فرمود :مرا با گريه و صدا و فرياد آزار نده .(210)

10 ـ عبدالله بن مسعود مى گويد : حبيب ماپيامبر (صلىالله عليه وآله)خبر رحلت خود را يك ماه پيش از وفاتش به ما داد وقتى هنگام فراق نزديك شد ما را درخانه مادرمان عايشه جمع كرد سپس نگاهى عميق به ما كرد و چشمانش به اشك نشست وفرمود :

( خوش آمديد ، خداوند شما را رحمت كند ، خداوند شمارا پناه دهد ، خداوند شما را حفظ فرمايد ، خداوند شما را بلند مرتبهگرداند ، خداوند به شما نفع و سود رساند ، خداوند شما را توفيقدهد ، خداوند شما را يارى رساند ، خداوند شما را سالم دارد ،خداوند شما را بپذيرد ، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم و به خداوندبراى شما توصيه مى كنم و از او مى خواهم پس از من امورتان را سرپرستىكند و شما را به او مى سپارم . من برايتان بيم دهنده و بشارتدهنده ام . بر خدا در ميان بندگانش و سرزمين هايش برترى مجوييدزيرا خداوند به من و شما فرموده :

) تِلكَالدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلوّاً فِى الأَرضِ وَلافَساداً وَالعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين ( آنسراى آخرت ( بهشت ابدى ) را براى كسانى قرار داده ايم كه سركشى وفساد در زمين نمى كنند و عاقبت نيكو خاص تقوا پيشگان است .

و نيز فرمود : ) أَ لَيسَ فى جَهنَّمَ مَثْوَى لِلْمُتَكبِّرينَ ( آيا جايگاه متكبّران دوزخ نيست ؟

گفتيم اى رسول خدا ، اجلتو چه هنگام است ؟

فرمود : فراق نزديك شدهاست و بازگشت به سوى خدا و به سوى سدرة المُنتهى است .

گفتيم : چه كسى تو راغسل خواهد داد اى پيامبر خدا ؟

فرمود : از اهل بيتم هركه ( به من ) نزديكتر است و در صورت نبودن وى آنكه پس از او نزديكتراست .

گفتيم : در چه چيز تو راكفن كنيم اى پيامبر خدا ؟

فرمود : اگر خواستيد درهمين لباسم يا در پارچه سفيد مصرى يا در جامه اى يمنى .

گفتيم : چه كسى بر تونماز خواهد خواند ؟

فرمود : آرامباشيد ، خداوند شما را بيامرزد و شما را از سوى پيامبرتان جزاى خيردهاد . پس گريستيم و پيامبر گريست و فرمود : هنگامى كه مرا غسل داديد وكفن كرديد مرا بر همين بسترم ، در خانه ام و برلبه قبرم قرار دهيد سپسمدّتى از نزد من بيرون رويد كه همانا اوّلين كسى كه بر من نماز خواهد خواند همنشينو دوستم جبرئيل است آنگاه ميكائيل و سپس اسرافيل و پس از او ملك الموت( عزرائيل ) با تمامى فرشتگان .

سپس فوج فوج بر من وارد شويدو نماز بخوانيد و سلام دهيد و مرا با گريه و فرياد و ضجّه آزار ندهيد و ابتدامردان اهل بيتم بر من نماز خوانند سپس زنان ايشان و بعد از آنهاشما . . . )(211)

11 ـ و هنگام بيمارى دردناكش به فاطمه (عليهاالسلام) خبررحلتش را داد .(212)

در قرآن كريم نيز آياتى درتأييد وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمده است از جمله :

) وَمامُحَمّدٌ اِلاّ رسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ اَوْقُتِلَ إِنْقَلَبْتُم عَلى أَعْقابِكُمْ  (و محمّد نيست مگر پيامبرى( از سوى خدا ) كه قبل از او نيز پيامبرانى بوده اند آيا اگر اووفات كند يا كشته شود به جاهليّت باز مى گرديد ؟(213)

و ) كُلُّنَفْس ذائِقَةُ المَوْتِ ( هرنَفْسى شربت مرگ را خواهد چشيد .(214)

و) اِنَّكَ مَيِّتٌ و اِنَّهُمْ مَيِّتونَ ( تومى ميرى و آنان نيز مى ميرند .(215)

آيا ممكن است پس از اين همهدلايل قرآنى و حديثى ، عمر بن خطّاب و عثمان ، مرگ پيامبر (صلى اللهعليه وآله)راانكار كنند ؟ !

فرا خوانده شدن گروه قريش براى شركت در لشگر أسامه

پس از بازگشت ازحجّة الوداع و رسيدن به غدير خم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) امير مؤمنان على بنابيطالب (عليهالسلام)را بهخلافت خود منصوب فرمود و او را به عنوان امام و پيشواى مردم معرفى نمود و مردم باعلى (عليهالسلام)بيعتكردند .

آنگاه پيامبر ، در مدينهمردم را به رفتن براى جنگ با روميان بسيج كرد و از بيشتر صحابه اش خواست تادر آن لشگر حضور يابند . مهمترين كتب حديثى و تاريخى وجود ابوبكر ،عمر ، عثمان و ابو عبيده جرّاح را در ميان آنان كه براى حمله به شام فراخوانده شده بودند ، ذكر مى كنند .

ابن سعد در اينبارهمى نويسد :

( وقتى صبح روز پنجشنبه شد رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بادست خود پرچمى براى أسامه بست و سپس فرمود : به نام خدا و در راه خدا غزوه كنو با كسانى كه به خدا كافرند بجنگ . أسامه خارج شد و در ( جرف ) اردوزد و هيچكس از بزرگان مهاجرين و انصار باقى نماند الاّ اينكه به پيوستن به اينلشگر فراخوانده شدند از جمله ابوبكر ، عمر ، ابوعبيده جرّاح ، سعدبن ابى وقّاص و سعيد بن زيد و غير آنها . . .(216)

پس از درگذشت رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ،ابوبكر از أسامه خواست تا اجازه دهد كه عمر بن خطاب در مدينه بماند و رخصت دهد تااو در حمله شام شركت نجويد .(217)همچنينبقيّه سران حزب قريشى نيز به اين جنگ نرفتند .

بنابراين با دليل قاطع و نصمتواتر ثابت مى شود كه ابوبكر ، عمر ، عثمان و ابوعبيده جرّاح درلشگر أسامه بوده اند .

مخالفت گروه قريش با حمله أسامه به شام

پس از آنكه فراخوانى گروهقريش و از جمله آنها ابوبكر ، عمر ، عثمان و ابو عبيده جرّاح را به لشگرأسامه بن زيد ثابت كرديم ، اينك ناخشنودى آنها از اين حمله و مخالفت شانبا آن و خوددارى آنها از پيوستن به افراد زير پرچم أسامه چه در زمان حياتپيامبر (صلىالله عليه وآله)و چه در زمان خلافت ابوبكر را بيان مى كنيم .

اثبات اين مطلب ، روشنمى كند كه گروه قريش به شدّت خواستار مرگ زود هنگام پيامبر (صلى اللهعليه وآله)بودندتا با لشگر أسامه به شام نروند زيرا مى ترسيدند كه به جنگ روميان در شامبروند و خلافت به على بن ابيطالب (عليه السلام)انتقال يابد .

خاطره هاى جنگ مؤته هنوزدر اذهان ايشان حضور داشت ; جايى كه جعفر بن ابيطالب و زيد بن حارثه وعبدالله بن رواحه شهيد شدند .

پيامبر (صلى اللهعليه وآله) روزدوشنبه ، ابوبكر ، عمر و جمعى از مسلمانانى كه در مسجد حاضر شده بودندرا طلبيد و فرمود : مگر دستور ندادم كه لشگر أسامه را روانه كنيد ؟

گفتند : بله اى رسولخدا .

فرمود : پس چرا در فرمانتعلّل كرديد ؟

ابوبكر گفت : من بيرونرفتم و دوباره برگشتم تا عهد خويش را با تو تجديد كنم .

و عمر گفت : يا رسول اللهمن خارج نشدم زيرا دوست نداشتم كه احوال تو را از سواران ( رهگذر ) سؤالكنم .

پيامبر (صلى اللهعليه وآله)فرمود : لشگر أسامه را روانه كنيد . و سه بار آن را تكرار كرد.(218)

عمر مخالفت با حمله أسامه راحتّى در زمان ابوبكر هم ادامه داد تا آنجا كه به ابوبكر گفت :

انصار از من خواسته اندتا به تو بگويم كه آنها از تو مى خواهند مردى مسن تر از أسامه را بهفرماندهى بگمارى .

ابوبكر كه نشسته بود از جاجَست و ريش عمر را گرفت و گفت : مادرت به عزايت بنشيند اى پسر خطّاب ،به من امر مى كنى او را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به كار گماشته عزلكنم .(219)

عمر عليرغم فرمايش رسولخدا (صلىالله عليه وآله)همچنان بر مخالفت خود با حمله أسامه پاى مى فشرد چنانچه از پيوستن به لشگراسامه خوددارى كرد و ابوبكر براى او از اسامه اجازه گرفت تا در مدينه بماند ;آمده است :

( ابوبكر به اسامه دستور داد تا لشگر را روانه كند و از اوخواست تا عمر را واگذارد تا ياور وى در كارهايش باشد . اسامه گفت :درباره خودت چه مى گويى ؟ ( ابوبكر يكى از افراد لشگريان اسامه بهشمار مى رفت ) . ابوبكر گفت : برادرزاده!  ديدى كه مردمچه كردند ، پس عمر را برايم بگذار و يكسره روانه شو . پس اسامه با مردمخارج شد ) .(220)

و به همين ترتيب ابوبكر و عمرو عثمان و عبدالرحمان بن عوف و غيره از پيوستن به لشگر اسامه در زمان حياتپيامبر (صلىالله عليه وآله)و در زمان حكومت ابوبكر خوددارى كردند .

اين پافشارى گروه قريش را برنافرمانى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد و نيز هراس آنان ازشركت در جنگ خونين با روم را .

يكى از صفات بارز افراد حزبقريشى در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و در زمان خلفاى پس از او عدم شركت درجنگها يا فرار از جنگها به هر وسيله ممكن است !(221)

اهمّ كارهاى گروه قريش عليه رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

قبل و بعد از شهادت آنحضرت

هنگامى كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ،گروه قريش را به پيوستن به لشگر اسامه فرا خواند دشمنى ديرينه آنان باپيامبر (صلىالله عليه وآله)به اوج خود رسيد و كسانى كه آماده تسلّط بر حكومت بودند نتوانستند وصيّت رسولخدا (صلىالله عليه وآله)درباره على  (عليه السلام) را تحمّل كنند .

آراء و گفتار و كردار مخالفينپيامبر (صلىالله عليه وآله)را در نمونه هاى ذيل مى توان مشاهده كرد :

1 ـ گروه قريش از پيوستن به لشگر اسامه خوددارى كرد و در رأس آنهاابوبكر و عمر بودند . ابوبكر پس از آنكه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)مسموم شد به ( سنح ) رفت و همانا در كنار همسرش ماند و تنها هنگامىبازگشت كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به وسيله سمّ به شهادت رسيده بود .(222)

نافرمانى ابوبكر از شركت درلشگر اسامه تا پس از شهادت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)ادامه يافت و وى به هيچ  وجه نه به عنوان فرمانده و نه به عنوان سرباز ـ عليرغم درخواستاسامه از او ـ به اين لشگر نپيوست .

عمر نيز پيوستن به لشگر اسامهرا چه در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) و چه در زمان حكومت ابوبكر ـ وعليرغم فرمان صريح پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ نپذيرفت و پا از اين فراتر نهادهو از ابوبكر خواست تا اسامه را از پست فرماندهى اش عزل كرده و با اين كار بافرمان الهى در خصوص نصب اسامه به فرماندهى لشگر مخالفت كند .

امّا همو ـ پس از آنكهمخالفت ابوبكر را با اين مسئله دريافت ـ در طول خلافت ابوبكر همواره اسامه رابا لقب ( امير ) خطاب مى كرد ! ! ابن كثير در اينبارهمى گويد :

( هر گاه عمر ، اسامة بن زيد را ديدار مى كردمى گفت : السّلام عليك يا امير ! ) .(223)

2 ـ عمر و گروه قريش در همان ايّام به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)گفتند كه او هذيان مى گويد(224)و فرمايش او را كه تصريح فرموده بود ـ كتاب خدا و عترتم يعنى اهل بيتم ـزير پا گذاشتند و نظريه خود را مبنى بر اينكه ـ كتاب خدا ما را كافىاست ـ مطرح ساختند !(225)

3 ـ زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در روز پنجشنبه خواستند كهبه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كاغذ و دواتى داده شود امّا عمر به آنهاگفت : ساكت شويد .(226)

4 ـ عايشه از زبان پيامبر (صلى الله عليه وآله) به پدرش دستور داد كه صبحروز دوشنبه با مردم نماز جماعت بخواند پس پيامبر (صلى الله عليه وآله) از اين دروغ خشمگين شد و درحاليكه به على (عليه السلام) و قثم بن عبّاس تكيه كرده بود براى نماز بيرون آمد و بامردم نماز جماعت خواند .(227)

5 ـ گروه قريش از دفن پيامبر (صلى الله عليه وآله) در روزهاى دوشنبه و سه شنبهجلوگيرى كرد تا ابوبكر از ناحيه ( سنح ) باز گردد و عباس بن عبدالمطلببه آنها گفت : بدن پيامبر (صلى الله عليه وآله)بدبو مى شود .(228)

6 ـ حسد و كينه گروه قريش نسبت به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بهترآشكار شد هنگاميكه از حضور در مراسم غسل دادن و كفن كردن آنحضرت خوددارى كرده و بهسقيفه بنى ساعده شتافتند تا بيعت با ابوبكر را سامان دهند .(229)

7 ـ ابوعبيده جرّاح كه قبر كن قبور مهاجرين در مدينه بود ازحفر قبر رسول خدا خوددارى كرد و به سقيفه بنى ساعده شتافت . ناچار اهل بيتپيامبر (صلىالله عليه وآله)از ابى طلحه حفّار قبور انصار درخواست كردند تا براى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) قبرىحفر كند .(230)

در صحيح بخارى روايتى از رسولخدا (صلىالله عليه وآله)آمده كه در بخشى از آن مى فرمايد :

( . . . همچنان كه من ايستاده بودم ناگهان گروهىپيدا شدند و هنگامى كه آنها را شناختم مردى از بين من و آنان بيرون آمد و به ايشانگفت : بياييد .

گفتم : كجا ؟

گفت : به خدا بسوىآتش .

گفتم : چهكرده اند ؟

گفت : آنها پس از تومرتد شده و به عقب بازگشتند .

سپس ناگهان گروهى ديگر پديدآمدند و وقتى آنها را شناختم مردى از بين من و آنها خارج شد و گفت :بياييد .

گفتم : كجا ؟

گفت : بخدا قسم به سوىآتش .

گفتم : چهكرده اند ؟

گفت : آنها پس از تومرتد شده و به عقب ( جاهليّت ) بازگشتند .

پس نمى بينم كه كسى ازايشان ( از آتش ) خلاصى يابد مگر به اندازه شتران گمشده ( كه بسياركم از آنان بازگشته و پيدا مى شوند ) .(231)

8 ـپس از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در شب چهارشنبه دفن شد ، گروه قريشدر روز چهارشنبه و پس از انجام بيعت عمومى ابوبكر ، به خانه فاطمه دختر رسولخدا (صلىالله عليه وآله)هجومآوردند ; هجومى كه سبب كشته شدن فاطمه و جنين او محسن گرديد .(232)

اين مطالب به روشنى شدّت وميزان آتش دشمنى و درگيرى بين گروه قريش و پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نشان مى دهد .اين دشمنى به حدّى است كه هر لحظه انسان متوقّع است به حمّامى از خون منتهىگردد (233)لكن عملاً با كشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله) بدست آنها موقّتاً فروكش كرد .

خشم پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر گروهقريش و سخنان او درباره آنها

پس از شدّت يافتن درگيرى بينپيامبر (صلىالله عليه وآله)و حزب قريش ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله)به شدّت گفتار و كردار قريش و در رأسآنها ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه را بشرح ذيل رد كرد :

1 ـ سرپيچى كنندگان از شركت در لشگر اسامه را لعنفرمود .(234)

2 ـ در ردّ بر كلام سخيف ايشان در روز پنجشنبه كه گفتند( پيامبر هذيان مى گويد ) و در جواب به كلام عمر كه به زنهاىپيامبر (صلىالله عليه وآله)گفته بود ( ساكت باشيد ) در حاليكه در بين آنها بانوانى بزرگوار چوناُمّ سلمه و غيره حضور داشتند و نيز از اهل بيت رسول خدا حضرت فاطمه حضورداشت ; رسول خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود : ايشان ( همسران وفاطمه (عليهاالسلام) )از شما بهترند .(235)

3 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، عمر و يارانش را درروز پنجشنبه با گفتن كلمه ( برخيزيد ) از منزل اخراج فرمود .(236)

4 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) به عايشه و حفصه در صبح روزدوشنبه ( روز وفاتش ) و در ردّ بر كار آنها كه پدرانشان ـ ابوبكر وعمر ـ را براى نماز جماعت بدون اذن پيامبر به مسجد خوانده بودند ،فرمود : شما چون زنان اطراف يوسف هستيد .(237)

5 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) آرزومند مرگ سريع عايشه پيشاز وفات خودش بود . عايشه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مرگ مرا آرزو كرد و به منفرمود :

دوست داشتم كه پيش بيايد تازنده هستم بر تو نماز بخوانم و تو را دفن كنم .(238)

يعنى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) مرگعايشه را قبل از آنكه در قتل پيامبر شركت جويد و در فتنه تاريك افتد و مسير بصرهرا براى جنگ با على (عليه السلام) پويد ، آرزو مى فرمود .

6 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) درباره منزل عايشهمى فرمود : فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ، فتنهاينجاست ;از اينجاست كه شاخ شيطان بيرون مى آيد .(239)

7 ـ پس از آنكه او را سمّ دادند ، كار ايشان را عملشيطانى ناميد .(240)

8 ـ و بعد از مسموميّت رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) وقبل از وفاتش ، عايشه مى گويد : رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بهبقيع رفت سپس رو به من كرد و فرمود : واى بر او ( زن ) اگرمى توانست انجام نمى داد .(241)

اين تصريح آشكارى است براقدام عايشه بر ارتكاب كارى مهّم ـ شبيه كار او در جنگ جمل ـ يعنى مسمومكردن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به نفع پدرش و گروه او كه رسولخدا (صلىالله عليه وآله)از آن به عدم تسلّط عايشه بر هواى نفسش و اقدام او بر يك جنايت بزرگ تعبيركرد .

مالك بن أنس روايتى را نقلمى كند كه بيانگر واقعه اى ناشناخته و مهمّ از سوى ابوبكر است . وىمى گويد :

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بهشهداى اُحُد فرمودند : من بر اينان گواهى مى دهم .

ابوبكر گفت : اى رسولخدا مگر ما برادران ايشان نيستيم ؟ اسلام آورديم همچنان كه آنان اسلام آوردندو جهاد كرديم همانگونه كه آنان جهاد كردند .

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)فرمود : آرى ، امّا نمى دانم پس از من چه خواهيد كرد .

پس ابوبكر گريه كرد وگفت : آيا ما پس از تو زنده خواهيم بود .(242)

اين از دلايل نبوّت است زيرارسول خدا (صلىالله عليه وآله)به ابوبكر و عايشه از جنايت شان ( قبل و بعد از اقدام آنها به مسمومكردن پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) و نيز وفات خود قبل از وفات آندوخبر داده است .

آيا گروه قريش كسى از مسلمانان را كشته است ؟

رجال حزب قريشى بسيارى ازمردم را با وسايل گوناگون و به ويژه با مكر و حيله ، تروركرده اند . يك روز پس از خاكسپارى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ،عمر و پيروانش به دستور ابوبكر به خانه فاطمه هجوم بردند و عمر درب خانه را برفاطمه (عليهاالسلام) كه پشتدرب ايستاده بود فشار داده و بدون اجازه او به زور وارد خانه اش شدند .(243)

آنان فاطمه را كشتند پس ازآنكه پدرش را كشته بودند ; بطوريكه تنها مدّت كوتاهى پس از آن حادثهزيست . يعقوبى مى گويد : فاطمه پس از رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) سىروز يا سى و پنج روز بيشتر زنده نبود و اين كمترين زمانى است كه در مورد مدّت زندهبودنش پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفته اند .(244)

قول ديگر ، چهل روز استو قول سوّم ، هفتاد و پنج روز كه اين قولِ مشهور مى باشد .

قول چهارم ، نود و پنجروز است كه قولِ قويترى است .(245)

امام صادق (عليهالسلام) فرمودهاست : او در سوّم جمادى الثّانى سال يازدهم هجرى درگذشت .(246)

بانوى بانوان جهان از روزى كهپدرش كشته شد تا روزى كه خودش به شهادت رسيد از صحبت كردن با ابوبكر و عمر و عايشهو حفصه خوددارى ورزيد .(247)

بعدها گروه قريش ،بسيارى ديگر از صحابه را نيز از پاى درآورد از جمله : سعد بن عباده و خالد بنسعيد بن عاص و ابوذر و عبدالله بن مسعود(248)را بى آنكه جرمى از قبيل ارتداد ، زناى محصنه يا كشتن مؤمن را مرتكب شدهباشند .

پس از آنكه حزب قريشى ،رسول خدا (صلىالله عليه وآله)و دختر او فاطمه را به شهادت رساند ، قدم جلو گذاشت تا بقيّه اهل بيت را نيزبه قتل رسانده و سنّت نبوى را از جهات فرهنگى و سياسى و علمى حذف كند .

آنها گفتند :( حسبنا كتاب الله ) يعنى كتاب خدا ما را كافى است و جلوى نوشتن سنّتپيامبر (صلىالله عليه وآله)و تفسير قرآن را گرفتند ; اين در حالى بود كه به كعب الأحبار يهودى و تميمدارى اجازه مى دادند كه در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پند و اندرز دينىبدهند ! !(249)

همچنين بعضى از افراد حزبقريشى براى به دست آوردن حكومت و حذف رقباى خود اقدام به قتل بعضى ديگر از افرادحزب نمودند چنانچه ابوبكر و دوست او عتاب بن اسيد اموى را مسموم و سپس پزشك اعراب( ابن كلده ) كه موضوع قتل را افشاء كرده بود ، كشتند .(250)

و معاويه كه بخاطر بنى اميّههمه سرشناسان قريش از قبيل عبدالرحمن بن أبى بكر و عايشه و عبدالرحمن بن خالد بنوليد و سعد بن أبى وقّاص و امام حسن مجتبى (عليه السلام)و زياد بن أبيه راكُشت .(251)


[202] ـ لسانالميزان ، ابن حجر عسقلانى ، ج 1 ، ص 456 .

[203] ـبحارالأنوار ، ج 22 ، ص 504 .

[204] ـ تاريخالطبرى ، حوادث سنه 11 هـ . ق ، ج 2 ، ص 433 و434 .

[205] ـ دلائلالنّبوه ، بيهقى ، ج 7 ، ص 162 و البداية والنّهاية ، ابنكثير ، ج 5 ، ص 224 .

[206] ـ صحيحالبخارى ، باب جبرئيل قرآن را بر پيامبر عرضه مى كرد ، الطبقات ،ابن سعد ، ج 2 ، ص 194 .

[207] ـ سننترمذى ، ج 2 ، 298 و سنن ابن ماجه ، ص 12 .

[208] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 193 .

[209] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 193 .

[210] ـ مختصرتاريخ ابن عساكر ، ج 2 ، ص 371 .

[211] ـ تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 435 و سوره هاى قصص ، آيه 83 و زمر ،آيه 60 .

[212] ـ صحيحالبخارى ، باب مناقب فاطمه 3 ، ج 5 ، ص 65 و صحيح مسلم ،باب فضايل فاطمه 3 ، والطبقات ، ج 2 ، ص 193 .

[213] ـ سوره آلعمران ، آيه 144 .

[214] ـ سوره آلعمران ، آيه 185 .

[215] ـ سورهزمر ، آيه 30 .

[216] ـ الطبقاتالكبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 249 و البداية والنّهاية ، ج8 ، ص 73 و عيون الأثر ، ابن سيّد الناس ، ج 2 ، ص 281 والسيرة النّبوية ، احمد زينى رحلان ، ج 2 ، ص 339 و شرحنهج البلاغه ، ج 6 ، ص 52 و . . .

[217] ـ عيونالأثر ، ابن سيّد الناس ، ج 2 ، ص 282 و تاريخ اليعقوبى ، ج2 ، ص 127 و تاريخ الطبرى ، ج 2، ص 462 و الكامل فى التاريخ ،ابن اثير ، ج 2 ص 335 و مختصر تاريخ دمشق ، ج 4، ص 2512 والطبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 191 .

[218] ـالإرشاد ، شيخ مفيد ، ص 96 .

[219] ـ تاريخالطبرى ، ج 2 ، ص 462 و تاريخ ابوالفداء ، ج 1 ، ص 220 .

[220] ـ البدايةوالنّهاية ، ج 8 ، 73 .

[221] ـ نظرياتالخليفتين ، از مؤلّف حاضر ، ج 1 ، ص 255 ـ 293 .

[222] ـ زيرا دراين هنگام فرستاده عمر يعنى سالم بن عبيد نزد او آمد . كنز العمّال ،متقى هندى ، ج 7 ، ص 232 .

[223] ـ التّحفةاللطيفة ، سخاوى و البداية والنّهاية ، ابن كثير ، ج 8 ، ص73 .

[224] ـ گروهقريش عبارتند از : ابوبكر ، عمر ، ابن جرّاح ، ابن عوف ،عايشه ، حفصه ، عثمان ، ابن ابى وقّاص ، و عمرو بن عاص .مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 325 و صحيح مسلم ، آخر وصايا و اوايلجزء دوّم .

[225] ـ المللوالنّحل ، شهرستانى ، ج 1 ، ص 22 .

[226] ـ منتخبكنز العمّال ، متّقى هندى ، ج 3 ، ص 114 .

[227] ـ البدايةوالنّهاية ، ابن كثير ، ج 5 ، ص 253 و تاريخ الطّبرى ، ج2 ، ص 439 و سيره ابن هشام ، ج 4 ، ص 301 .

[228] ـ تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 443 و انساب الأشراف ، ج 1 ، ص 568 .

شگفتا،آيا آنان نمى دانند كه پيكر پاك پيامبر (صلى الله عليه وآله) هرگز بدبونمى گردد هر چند روزگارى دراز بر آن بگذرد؟! اينك و پس از قرنها كه از وفاتبعضى از بزرگان شيعه مى گذرد بدن ايشان را صحيح و سالم مشاهده كرده اندتا چه رسد به بدن پاك معصومين(عليهم السلام) (مترجم).

[229] ـ مسنداحمد حنبل ، ج 1 ، ص 55 و صحيح بخارى ، ج 4 ، 111 و تاريخالطّبرى ، ج 2، ص 446 .

[230] ـ تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 452 و اسد الغابة ، ابن اثير ، ج 2 ،ص 333 و الطبقات الكُبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 294 .

[231] ـ صحيحبخارى ، ج 8 ، ص 150 ، در لسان العرب ، ج 11 ، ص710 ، در حديث حوض آمده است : رهايى نمى يابد از آنان مگر بهاندازه ( همل النعم ) همل يعنى شتران گمشده و واحد آن هامل است .يعنى رهايى يابنده از آنان به اندازه رهايى يافتن شتران گمشده ، اندكاست .

[232] ـ العقدالفريد ، ج 4 ، ص 259 و تاريخ ابوالفداء ، ج 1 ، ص 156 وتاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 198 .

[233] ـ چنانچهبه فاصله اندكى در كربلا خاندان پيامبر را قتل عام كردند و يزيد سرود كه :ليت اشيا خى ببدر شهدوا . .  كاش پدرانم در جنگ بدر زنده بودند ومى ديدند كه چگونه از خاندان محمّد انتقام گرفتيم .

[234] ـ شرحنهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 6 ، ص 5 .

[235] ـكنزالعمّال ، متقى هندى ، ج 3 ، 138 .

[236] ـ مسنداحمد حنبل ، ج 1 ، ص 325 و صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 233 و السقيفهو الخلافه ، جوهرى و صحيح البخارى ، ج 2 ، ص 118 .

[237] ـ تاريخالطبرى ، ج 2 ، ص 439 و سيره ابن هشام ، ج 4 ، ص 301 .

[238] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 206 .

[239] ـ صحيحالبخارى ، ج 4 ، ص 92 و 174 و ج 5 ، ص 20 ، و ج 8 ، ص 95و صحيح مسلم ، ج 8 ، ص 172 ، و سنن ترمذى ، ج 2 ، ص257 .

[240] ـ البدايةوالنّهاية ، ابن كثير ، ج 5 ، ص 245 .

[241] ـ الطبقات ،ابن سعد ، ج 2 ، ص 203 .

[242] ـ الموطأمالك بن أنس ، ص 236 .

[243] ـ انسابالأشراف ، ج1 ، ص586 و اعلام النّساء ، ج4 ، ص 114 و مروجالذّهب ، مسعودى ، ج3 ، ص 77 .

[244] ـ تاريخاليعقوبى ، ج 2 ، ص 115 .

[245] ـ مصدرسابق .

[246] ـ دلائلالنّبوة ، طبرى ، ص 45 .

[247] ـ صحيح البخارى ،ج 5 ، ص 177 و تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 202 و الامامةوالسيّاسة ، ج 1 ، ص 14 و اعلام النّساء ، ج 3 ، ص 314 و صحيحمسلم ، ص 1259 .

[248] ـ العقدالفريد ، ابن عبدربّه ، ج 4 ، ص 247 و السقينقه والخلافة ،عبدالفتاح عبدالمقصود ، ص 13 و تاريخ أبى زرعة ، ص 111 واسدالغابة ، ج 1 ، ص 359 و تاريخ ابوالفداء ، ج 1 ، ص333 .

[249] ـ مجمعالزّوايد ، ص 190 و تاريخ أبى زرعة ، ص 335 والطبقات ، ابنسعد ، ج 5 ، ص 140 و تاريخ ابن كثير ، ج 8 ، ص 107 وتاريخ المدنيه المنوّرة ، عمر بن شبة ، ج 1 ، ص 12.

[250] ـ نگاهكنيد به اغتيال الخليفة أبى بكر و السّيدة عايشه ، اثر مؤلّف حاضر .

[251] ـ نظرياتالخليفتين ، از مؤلّف حاضر ، ج 2 ، ص 129 ـ 151 و العقدالفريد ، ابن عبدربّه ، ج 4 ، ص 247 و 250 و طبقات ابن سعد ،ج 3 ، ص 198 و مروج الذّهب مسعودى ، ج 2، ص 301 و 410 و سننبيهقى ، ج 9 ، ص 128 و مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج8 ، ص 26 و ج 24 ، ص 24 والكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص204 و 353 والبداية والنّهاية ابن كثير ، ج 8 ، ص 92 و تاريخالطبرى ، حوادث جنگ بدر و تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 138 والأستيعاب ،ج 2 ، ص 393 و الأصابه ، ج 3 ، ص 306 و مقاتل الطّالبين ، ص47 و 48 و مستدرك الحاكم ، ج 3 ، ص 467 و أنساب الأشراف ،بلاذرى ، ج 3، ص 58 ـ 60 .