بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب بهائیت چیست؟, ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - بهائيت چيست؟
     002 - بهائيت چيست؟
     fehrest - بهائيت چيست؟
 

 

 
 

در اينجزوه مى خواهيم به جنبش بهائيت از زاويه جامعه شناسى سياسى بنگريم و نحوه تعامل آنرا با اقتدار ملى مورد توجه قرار دهيم. كيان و اقتدار ملى ايران بعد از دورانصفويه حول محور ايدئولوژى تشيع شكل گرفته است.

ايدئولوژى بهائيت

مذهب شيعه،مذهب حاكم بر كشور و مراجع تقليد، رهبران حقيقى مردم ايران در دوره قاجاريه بود.دولتهاى روس و انگليس كه سلطه خود را بر دولت ايران مستقر كرده بودند براى شكستناقتدار ملت ايران كه در مقابل آنان حاضر به تسليم نبود به فكر شكستن اقتدار مذهبشيعه افتادند و زمينه اين تفرقه را در مكتب شيعه يافتند و بر اساس آن به تحريم وايجاد فرقه بابيه پرداختند.

ايدئولوژىبهائيت طى چند دهه تغييراتى مى يابد كليه مراحل تحول اساس ايدئولوژيك اين جنبش دردوره قاجاريه طى مى شود براى روشن شدن مرام اين فرقه بهتر است به معرفى ايدئولوژىشيخيه و بابيه و ازليه و بهائيت بپردازيم.

ايدئولوژىشيخيه

اين ايدئولوژى با دست گذاشتن روى مفهوم «نايب امام زمان» ازمكتب شيعه فاصله مى گيرد و نهايتاً با تدوين اصول و فروع دين جديد كاملاً از ديناسلام جدا مى شود.

در دوره آقامحمدخان و فتحعلىشاه قاجار با رشد دانش دين در نزد ايران و عتبات عاليات، مخالفت با تصوف و اخبارىگرى فزونى مى يابد و در همين اوان است كه رشد شيخيه و بعد از دوران بابيگرى وبهائى گرى از سوئى و مخالفت با آنان از سوى ديگر اتفاق مى افتد. اصولى ها و اخبارىها به نبوغ علمى رسيده بودند ، اصولى ها با نوشتن كتاب «جواهر» به نقطه اى ازتكامل در كاربرد عقل به عنوان ابزارى براى استخراج احكام دين از متون مذهبى دست مىيابند و برخى از اخبارين (شيخيه) براى اجتناب از بكارگيرى عقل در پاسخ به انتقادكسانيكه روش آنان را موجب تهجر وكهنه شدن دين مى دانستند با ابداع «ركن رابع»ادعاى ارتباط مستقيم با معصوم را طرح مى كنند بدين وسيله ادعا مى كنند كه از طريقمكاشفه و خواب و نظاير اينها فرامين در هر زمان را از خود امام معصوم مى گيرند تانيازى به بكارگيرى عقل در تفسير دين نداشته باشند.

از طرفى فتحعلى شاه در دورهخود به تجديد بقاع متبركه امامان معصوم و امامزادگان همت گماشت تا بر مشروعيت خوداز طريق جلب پشتيبانى نهاد دين بيفزايد.

رهبران و مبدعان  اصلى فرقه شيخيه كهخود مستقلاً از بهائيت تا به امروز به حيات خويش ادامه داده است، سيدكاظم دشتى وشيخ احمد احسايى مى باشد.

شيخ احمد احسايى همانند ديگردانشمندان شيعــه اعتقـاد بــه خاتميــت حضــرت رسول و امــامت و حيـات حضرت حجةابن الحسن المهدى (عج) دارد. او در كتاب جوامع الكلام مى نويسد: «حضرت محمد بن عبدالله(ص) خاتم الانبيا است و پس از او پيغمبرى نخواهد آمد زيرا كه خداوند فرموده:ولكن رسول الله و خاتم النبيين… و پيامبر فرموده است: لانبى بعدي. پس فرمايش آن حضرت حق است وبايد بپذيريم.... سپس حسن بن على العسكرى منصوب گردد و پس از او خلف صالح و حجتقائم محمدبن الحسن جانشين شود كه درود خدا بر همه ايشان باد»

يكى ازنقاط افتراق شيخ احمد احسايى با علماى شيعه نوع عقيده او در مورد نواب امام زمان(عج) مى باشد. به نظر او ميان امام غايب و مردم بايد رجال الهى باشند كه ايشانواسطه فيض و رابط بين خلق و حجت خدا گردند و ايشان را به تقليد از قران كريم «قريهظاهره» بين امام و رعيت مى ناميد. او صفات بسيارى ازجمله آشنايى به علوم ائمه ومذاق ايشان را براى قراء ظاهره قائل مى شد و اين صفات را به گونه اى عنوان مى نمودكه نهايتاً به شنونده القا شود كه خود او داراى آن صفات است و همان قريه ظاهره استدرحقيقت با توجه به انديشه علماى شيعه باب نيابت خاصه امام غايب را كه از سال 329(با شروع غيبت كبرى مسدود شده بود بار ديگر شيخ احمد باز نمود و خود را به تلويحهمان نايب خاص يا باب امام و يا قريه ظاهره بين امام و مردم خواند. تنها تفاوتى كهاو ميان قراء ظاهره و نواب اربعه قائل مى شد اين بود كه آنان از جانب خود امام بهطور رسمى تعيين شده بودند و حال آن كه اينان به سبب بزرگى مرتبت خود حائز چنينمقامى مى گشتند.

اغلب بيانات شيختوسط او به خوابهايى نسبت داده مى شد كه از امامان معصوم مى ديد. از اين رو دربسيارى از موارد روش او از نظر استناد با روش علماى اصولى كه مطالب خويش را بهقرآن كريم و روايات ارجاع مى دهند متفاوت است و مرجع مكتوبى ندارد. همانطور كهگفته شد مشرب فقهى او مشرب اخبارى است. شيخ احمد احسايى عقايد خويش را صريح و روشنبيان نمى كرد. سيد كاظم رشتى نيز مانند شيخ احمد خود را مسلمان و شيعه دوازدهامامى مى داند و معرفى مى كند. او اعتقادات خود را در وصيت نامه اش كه در ابتداىكتاب مجموعه الرسائل آمده چنين مى نگارد:

«وصيت منآن است كه شهادت مى دهم… كه محمدبن عبدالله بنده خدا و فرستاده اوست. تمام شرايع منسوخ شدهاند جز اسلام كه تا روز قيام باقى خواهد بود… شهادت مى دهم به دوازده نفركه بنص پيامبراسلام به جانشينى معرفىگشته اند و عبارتند از ابوالحسن على بن ابيطالب سپس… سپس ابوالقاسم حجه ابن الحسن كه عدل و دادگرى را روى زمينبگستراند. او نمى ميرد تا آن گاه كه بت پرستى را از جهان براندازد.خدايا اينانپيشوايان من اند… آنچهپيغمبر اسلام فرمود حق است و شكى در آن نيست و شريعت او تا پايان روزگار پا بر جاخواهد بود.»

سيد كاظمرشتى، به موضوع قريه ظاهره اهميت زياد مى داد و پياپى مردم را به يافتن اين رجلالهى دعوت مى نمود و در واقع به طور غيرمستقيم آنان را به سوى خويشتن مى خواند. وىمدعى بود كه اساس دين بر شناسايى چهار ركن استواراست: خدا، پيغمبر،امام و باب اماميا قريه ظاهره.اما مردم نمى توانند به معرفت خدا و پيامبر و امام و شناخت آناننائل گردند زيرا كه از دسترسشان بدورند. پس بناچار بايد به دنبال ركن چهارم و ياشيعه خالص باشند و با شناخت او به معرفت اركان بعد نائل آيند. بر اين پايه وىمريدان بسيارى را گرد آورد.

پيرامون اصول عقايد شيخيه:

غير ازاختلاف در مورد نواب امام زمان برخى اصول عقايد شيخيه با عقايد متشرعه متفاوت استدر مـورد معــاد، مى گويد: عقيده شيعيان و ديگر پيروان مذاهب اسلام معاد جسمانىاست ولى شيخ احمد معاد را روحانى مى دانست البته پس از آن كه معاد را روحانى ازنوع جسم هور قليايى دانست.اصل معاد را مانند اصل عدالت از رديف اصول دين و مذهبكنار گذاشت و حذف كرد. او مى گفت كسى كه به آيات قرآن معتقد است الزاماً به معادهم معتقد خواهد بود.

اصل عدالت:شيخيان اين اصل را از اصول دين حذف كرده و گفتند لزومى ندارد كه صفت عدالت خدا رااز ميان صفت هاى ديگر او جدا كنيم و اصل دين قرار دهيم. ولى شيعيان عدالت را جزءاصول دين قبول دارند .البته از نظر شيعيان عدالت چنين نيست و يكى از صفات خداستولى چون عده اى از مسلمانان بنام اشاعره اعتقاد به عدالت خداوند نداشتند براىاعلام موضع شيعه در مقابل اشاعره اين صفت جزء اصول مذهب شيعه قرار گرفت.

اصلامامت:شيعيان اصولى وجود امام زمان را به عنوان حجت حق بر روى زمين مى دانند ورهبران دينى خود را نايب امام زمان مى خوانند و شرط اين فقاهت و عدالت و رهبرى امتمى شمارند در شيخيه امام عنوان مقتدا و پيشوا است و بر شيعه كامل و ركن رابع هماطلاق مى شود .از نظر آنان ركن رابع يا امام زمان يا شيعه كامل بايد از نجبا باشدكه دين را حفظ كند و هر بدعت گذارى را دفع نمايد. از نظر شيخيه:زندگى امام زمان درجسم هور قليايى است و زندگى روحانى دارد و آزادى او مانند زندگانى ما نيست و بلكهبه اراده خداست و داراى زندگى برزخى است به اين ترتيب در هنگام ظهور ممكن است در قالبخود نباشد.

معراج: معتقد بهمعراج روحانى پيامبر هستند چون معتقدند آسمانها و افلاك پاره شدنى نيست و محال استتا انسان با جسم عنصرى خود آسمانها را پاره كرده بالا برود.

در موردفقهى روش استنباط احكامشان شبيه روش اخباريون است و معتقدند كه عقل حجيت ندارد وبايد از ظاهر روايات پيروى نمود وتفسير قرآن را جايز نمى دانند.

ايدئولوژى بابيه

عمدهفعاليت هاى آنان نيز حول محور مهدويت دور مى زند. ابتدا به پيروى از شيخيه علىمحمد باب خود را ركن چهارم يا قريه ظاهره و سپس خود را امام زمان معرفى مى نمايد.

و اين درحالى بود كه پيروانشگردهم نشسته و اسلام و اساس آنرا منسوخ اعلام نمودند. البته على محمد باب در شعبانسال 1264 يك هفته بعد از ادعاى مهدويت در حضور ناصرالدين ميرزا وليعهد زمان توبهكرد. اما در اواخر سال 1264 دوباره ادعاى مهدويت نمود وبه نسخ احكام اسلام پرداختو خويشتن را پيامبر خواند و سرانجام خود را به مقام الوهيت رسانيد!

البته به دليل دور بودنپيروانى از على محمد (در زندان بود) ادعاى آخرين او كمتر به گوش پيروانش رسيدهاست.

پيرامون اصول عقايد بابيان

1-اصول تعاليم باب:على محمدباببا توجه به شماره ابجد على محمد با حروف رب خود را رب اعــلى ناميــده است.

2-على محمد باب خاتميت پيامبراكرم را نفى مى كند و پيامبرى خود را اعلام مى كند و نويد آمدن پيامبرهاى بعدى رامى دهد و معتقد است كه مقام او از مقام پيامبر بالاتر است و پيامبران بعدى از اوبالاتر خواهند بود. وى در هر صورت تا در قيد حيات است او رب اعلى است.

3-در مورد قيامت، على محمد موتو قبر و سؤال ملائكه در قبر و ميزان و صراط و حساب و كتاب و امثالها را تعبيـر مىكند قيامت از نظر او در همين دنيا اتفاق مى افتد و قيامت بعد از مرگ را جز خدا كسىنمى داند .

فروع دين بابيان:

1- از فروع تعاليم باب محوكردن تمام كتب دينى و علمى و ادبى و اخلاقى بوده است.

2- على محمد باب منهدم كردنابنيه و بقاع روى زمين از كعبه تا قبور انبياء و ائمه و تمام مساجد و كنسيه ها وكليساها و بت خانه را و هر بنايى كه به اسم ديانت باشد را واجب كرده است.

3- چون على محمد باب متولد شيراز بوده است به هر شخصى كه بهاو روى مى آورد واجب نموده كه خانه شيـراز خود را به طور مخصوص بنا كنند.

4- هر چيز گرانبها كه صاحبى ندارد متعلق به باب است.

5- حج بيت شيراز بر تمام مردانبابى دنيا واجب است.

6- ازدواج به رضاى زوجين است.

7- لباس ابريشم و طلا و نقره براى مرد حلال است.

8- بر معلم حرام است شاگرد رابزند و در صورت ضرورت بايد پنج ضربه به اطراف لباس او بزند هـر گاه از 5 مـرتبــهزيادتر شد يا چوب به بدن او خورده نوزده روز زنش بر وى حرام مى شود.

9- سال بابيان نوزده ماه و ماهنوزده روز- روزه نوزده روز و روز عيد فطر اول نوروزاست .

بحثى درباره من يظهره الله:باب به مردم مژده ظهورش را داده و گفته هر كس در هر زمانى من يظهره الله را درككرد هر چه او گفت بپذيرد و حتى اگر يك نفر ادعا كرد كه من يظهره الله است حتى اگراو نبود باز هم بپذيرد. به عقيده باب من يظهره الله محمد بن الحسن العسكرى است ومحل ظهورش را مسجد الحرام مى داند. لقب او قائم است.

ايدئولوژى ازليه و بهائيه

مرام ازليان همان مرام بابىگرفته شده از على محمد باب است. فقط وجه تمايزشان اين است كه صبح ازل را جانشينباب مى دانند. آثار صبح ازل عمدتاً توضيح و تفسير آثار باب است. درمورد ايدئولوژىبهائيه بايد گفت كه بهاءالله همچون على محمد دين اسلام را منسوخ اعلام نمود و دينجديدى را آغاز نمود. ميرزا حسينعلى دعاوى چندى داشت كه هر جا به تناسب موقع و مقامو شخص طرف خطاب يكى از آنها را مدعى مى شد گاهى خود را مصداق "من هيچم و كمزهيچ" و گاهى خود را "آفريننده پروردگاران".

احكام اعلام شده از جانبحسينعلى بهاء بر اساس احكامى است كه از جانب على محمد باب در كتاب بيان آمده است.البته در فلسفه و فروع تفاوتهايى بين اين دو مى باشد.

1- نماز و روزه: به عقيدهبهائيان از اول بلوغ واجب مى شود- نماز ميت از نظر آنان 7ركعتى است.

2- قبله: به نظر بهائيان جهتقبله همان جايگاه جسد بهاءالله در عكا است.

3- محارم: ازدواج با محارم دراين آيين مگربا زن پدر منع نشده است.

4- عيد: روز ولادت ميرزاحسينعلى و روز بعثت باب اعياد واجب است.

5- ازدواج با بيش از دو زنحرام است ولى خود ميرزا به دو سه زن هم قناعت نكرده است.

6- معاملات ربوى آزاد است،حجاب زنان و ترك تراشيدن ريش مردان ملغى شده است.

-يكى از ابداعات بهاءالله نفى روحانيت و نهى نمودن اين نهاد است.

-بعد از على محمد باب 8 نفر ادعاى من يظهره الله كردند كه هيچكدام به موفقيت ميرزاحسينعلى نورى نبوده اند.

-در كتابهاى مذهبى بهائيان از دخالت درسياست منع شده اند.

ميرزا حسينعلى نورى مى گويد:اين حزب بهائيان در مملكت هر دولتى ساكن شود بايد به امامت و صدق و صفا با آن دولترفتار نمايد. من يظهرالله بهائيان لقبش بهاءالله است. امروزه از هر بهائى كهبپرسيد حسينعلى داراى چه مقامى است مى گويند من يظهرالله ، ولى باب مى گفت كه بايداسمش محمد باشد كه با توجه به عقايد بهائيان اسمش حسينعلى است به گفته باب بايدمحل ظهورش مسجد الحرام باشدكـه بـا نظر بهائيان بغداد است.

مى توان نتيجه گرفت كه منيظهرالله به عقيده على محمد باب همان حضرت حجت(عج) است و نه بهاء .

  با توجه به آنچه گفتهشد جهت گيرى كلى ايدئولوژى اين فرق جداسازى ملت ايران از مراجع تقليد و مشغول كردنآنان به مكتبى ساخته بشر است ، مكتبى كه جنبه هاى غيرعقلانى آن به عقلانيتش مىچربد و به تدريج از صحنه عملى زندگى اجتماعى و سياسى خارج مى گردد.در نهايت گرايشبه اين ايدئولوژى موجب جداشدن مردم از دين و ديندارى گرديده پيوستن به مكاتبغيردينى را تسهيل مى نمايد. نمونه هاى اين جداشدن از دين و ديندارى و گرايش بهمكاتب سكولار را در كنشگران بهائيت در دوران مشروطه و پهلوى خواهيم ديد.

همانطوريکهديديد روند جدايى ايدئولوژى بهائيت از ايدئولوژى شيعى مشخص گرديد.ابتدا در مسئله نيابت امام زمان (عج) تغيير ايجاد شد و پيروان آيين شيخيه ازمرجعيت شيعه كه آنان را نايب امام زمان مى دانستند جدا گرديدند و به ركن رابعپيوستند. با توجه به اختيارات انحصارى ركن رابع در تفسير دين در شيخيه و تفسير وتدوين اصول جديد در بابيه، با ارائه تعبيرات تازه از اصول توحيد، نبوت، معاد، عدلو امامت توسط على محمد باب دين تازه اى بنا نهاده شد و آيين اسلام منسوخ اعلامگرديد. ايجاد آيين و مناسك تازه در فروع دين پيروان على محمد را از ديگر شيعيان درزندگى عملى و اجتماعى نيز جدا نمود. با ادعاى بعثت بهاءالله و افاضات او،بابيه ازحالت سنتى خارج شد و به آداب و رسوم متناسب با ذائقه روز نزديكتر گرديد. ايننزديكى با سهل تر كردن احكام مربوط به روابط جنسى و وجهه هاى ظاهراً انسان دوستانهدر مجازات دزدان و حكم به عدم سوزاندن كتب قابل مشاهده است.به اين ترتيب آيين جديدنام بهائيت گرفت.

  به اين ترتيب در آيينشيخيه از لحاظ سياسى تشكيل حكومت دينى با مشكل بزرگى مواجه خواهد شد. اين فرقه برحساس ترين نقطه سياسى مكتب شيعه درزمان غيبت كبرى انگشت مى گذارد كه سرمنشأ اقتدارروحانيت شيعه مى باشد. بعد از مشوه شدن اصل نيابت امام عصر(عج) با ملغى نمودن ديناسلام از جانب باب و بهاءالله اين حركت به سوى محو كامل دين اسلام از صحنه اجتماعپيش مى رود. مخالفت با وجود قشرى به نام فقها كه طبق قرآن كريم در مكتب اسلام براىتفسير متشابهات و نگهبانى از دين و در انديشه شيعيان و هم اهل سنت در صورت تشكيلحكومت اسلامى براى مديريت جامعه در نظر گرفته شده است در انديشه هاى باب و حسينعلىنورى به حدى است كه وجود چنين قشرى را در آيين بهائيت ممنوع اعلام مى كنند.

جدا شدگان ازاقتدار روحانيت به علت پيروى از مكتب شيخيه به راحتى در دامن آيين جديد يعنى بابيتمى افتند. هر چند رد پاى دولت روسيه در ايجاد اين نوگرايى دينى و يا حداقل كمك بهايجاد آن كاملاً مشهود است، اما چنان كه در قسمت گذشته گفته شد در عمل شكسته شدناقتدار مذهب شيعه در ايران به معناى شكسته شدن اقتدار ملى در اين كشور است و بهنظر مى رسد حمايت روسيه وسپس انگلستان و بعد از آن اسرائيل و ايالات متحده آمريكااز اين فرقه، انگيزه اى جز شكستن اقتدار ملت ايران نداشته باشد. البته بايد خاطرنشان سازيم كه شواهد چنين نشان مى دهد كه هيچ مكتبى نمى تواند جايگزين مكتب ريشهدار و عميق شيعه در كشورى كه به كشور امام زمان (عج) مشهور است شود. به ويژه درمكتب بهائيت تشتت به گونه اى است كه همواره مانند يك بمب خوشه اى فرهنگى رهبر تازهاى ظهور مى كند، مكتب جديدى احداث مى شود و فكر نوى مطرح مى گردد. وعده اين نوبهنو شدن ها در گفتار سيد باب نيز داده شده است در آن جا كه او از آمدن پيامبرانآينده و من يظهره الله سخن مى گويد.

كنشگران بهائيت

شيخ احمد احسايى اولين فردمؤثر در ايجاد اين جريان بود و وى با ايجاد يك نوآورى در دين موجب شد تا نزدپيروان خود مرجعيت شيعه از اعتبار دينى و به تبع آن سياسى ساقط شود و كسانى بهعنوان رابطين خاص با امام زمان مطرح کردند كه طبيعتاً قدرت پاسخگويى به همهنيازهاى دينى جامعه و افراد را نداشتند زيرا اين امر از عهده يك فرد آن هم بدونمراجعه روشمند به قرآن كريم و روايات صحيح معصومين خارج است و بهمين دليل ديرى نمىپايد كه ضعف اين افراد به پاى دين نوشته شده و ديرى نمى پايد كه دين با روشاخباريين كه هر نوع تفسير عقــلى از قرآن كريم را منـع مى نمود به شيئى قديمى،كهنه و بى اثر تبديل مى شد.

نوآورى بعدى توسط سيدعلى محمد باب شكاف بين روحانيت اصيل و پيروان او را بيشتر نمود و بطوركلى مردم رادر برابر دولت قرار داد و دين جديد كه ساخته شد با ايجاد شورش ها و ناآرامى ها بهتبعيد بابيان از ايران منجر شد. آنان در تبعيد به فرقه سازى خود ادامه دادند و بهابزارى سياسى در دست دول استعمارگر مبدل گرديدند.

كنشگران شيخيه:

رهبران اصلى اين گروه عمدتاً در دورهفتحعلى شاه زندگى مى كردند و بابيه به رهبرى يكى از شاگردان دومين رهبر اين فرقهدر دوره محمدشاه ظهور نمود.

  شيخ احمد احسايى ( م1242 ه.ق)اوايل  قرن سيزدهم هجرى در عراق شهرت يافت و مريدانى كه به دورش جمع شدندشيخيه نام گرفتند. شيخ احمد از اهالى احساء فرزند زين الدين بن ابراهيم بن قصر بنابراهيم بن داغر مى باشد كه در ماه رجب سال 1366 ه. ق به دنيا آمد. ايشان در دودمان پيرو مذهب تسنن زاده شده است. پس از مدتى ازمذهب پدران خود برگشت و مذهب شيعه اماميه را قبول كرد.او در 20 سالگى مقدمات علومدينى (ادبيات عربى) را خواند و توجه خود را به اخبار و احاديث شيعه معطوف ساخت ودر نتيجه پيرو  مذهب شيعه 12 امامى گشت.

كنشگران بابيان:

سيدعلى محمد باب (شيرازى) ازلحاظ سياسى در مقابل دو اقتدار اصلى موجود در نظام اجتماعى زمانش مواضع مختلفگرفته است. ايستادگى در مقابل دولت از سويى و اقتدار روحانيت از سوى ديگر. اودرمقابل دولت با تبليغ ظلم ستيزى و درمقابل روحانيت با معرفى كردن خود به عنوانباب امام زمان و سپس در دين سازى موضع گرفته است. در زمانى كه فشار از جانب هر يكاز اين دو اقتدار زياد مى شد عقب نشينى هايى از باب مشاهده مى شد.

علل گرايش پيروان به بهائيگرى

علت اصلى گرايش بهبهائيگرى در ابتداى ظهور آنرا نميتوان در اوضاعاقتصادى و سياسى آنزمان جستجو کرد. آقاى عبد اللهشهبازى در کتابى مفصل کليه فاميلهاى بهائىابتداى ظهور اين دين را با ذکر نام و سند معرفى مينمايدکه بيش از نود درصد آنان يهوديانى بودند که همان اواخرمسلمان شده بودند. گويا دستورى به آنها داده شده بود تا خود را مسلمانمعرفى کنند و با آغاز ادعاى ظهور به آئين جديدبپيوندند تا با اين گرايش برد تبليغاتى اينفرقه جديد بالاتر رود. در هر صورت علل زير نيز مزيد برعلت فوق بودند:

علت گرايش از بعد عقيدتى:

عقيده آوردن پيروانشيخ احمد احسايى به او به اين علت بود كه آنان در جنگ هاى ايران و روس ديده بودندکه دولت و روحانيت اصولى با تمام توان وارد شدند و شكست خوردند.نا اميدى از اقتدارشاه و روحانيت آنان را به سمت اميد مستضعفان عالم يعنى امام زمان (عج) متمايل نمودو ادعاى ركن رابع از جانب شيخ آنان را فريفته كرد.

علل گرايش از بعد اجتماعى:

اگربخواهيم درمورد زمينه اجتماعى پيوستن پيروان به فرقه شيخيه مشروح تر سخن بگوييم،مى توان گفت كه شكست در جنگهاى ايران و روس نوعى تحقير، فقر، گرسنگى و بيمارى براىايرانيان به ارمغان آورد. دربار كه از روى خوشگذرانى و زياده طلبى نمى توانست ازهزينه هاى خود كم كند به فساد مالى از قبيل رشوه گيرى و گرفتن ماليات مضاعف ازمردم پرداخت. مظالم دولتى و بخصوص شكست تلاش روحانيت تراز اول در جنگ پس از ابرازحكم جهاد، زمينه را براى نوعى درون گرايى و كناره گيرى از امور اجتماعى در بين اقشارمختلف جامعه پديد آورد. احساس شكست و كناره گيرى صاحب نفوذان سياسى از امور دولتىوحكومتى كه بخشى از آن نيز مى تواند به علت فساد دربار باشد، موجب افزايش نفوذقدرتهاى بيگانه در دربار شاهى گشت و ميل به دورى گزيدن از استبداد، فقر وشكستها،برخى از مردم را به سوى انديشه هاى خيالپردازانه گرايش داد. از اين رو با آن كهمقابله با افكار صوفيانه و اخباريگرى توسط علماى اصولى و پيشرفتهاى علمى آنان، دينو زندگى دينى را به واقعيتهاى اجتماعى و عملى نزديك تر مى نمود، اما همين تعارضنيز به نوبه خود زمينه را براى ظهور انديشه هاى نوى كه داراى خصلتهاى دنياگريزبودند فراهم تر كرد.

با توجه به گزافهگويى هايى كه در مورد كرامات آقاسى و ديگر صوفيان بيان مى شد و با توجه به فاصلهگرفتن محمد شاه از علماى اصولى، محمد باب به خود جرأت داد و ماجراى درگيرى خود باعلماى شيراز را به اميد اثر بر شاه براى او نوشت. اين درگيرى پس از ادعاى او بهنيابت امام زمان (عج) صورت گرفت و در آن پس از شكست در بحث با علما، على محمدمجبور به توبه شد. همچنين او در زندان ماكو رســاله اى تحــرير كـــرده بــه حاجميرزا آقاسى تقديم كرد.

به طور كلى در تفحص درباره رابطه دولت بافرقه بابيه بايد گفت به نظر مى رسد در دوره محمد شاه، فاصله گرفتن دولت يا دستگاهسياسى از متشرعين اصولى و گرايش دولت به افكار خرافى و صوفى مآبانه از جمله عواملىاست كه زمينه را براى ابراز عقيده على محمد باب پس از طرد شدن از جانب روحانيتفراهم كرده است. حمايت حاكم اصفهان از او نيز بسيار كارساز بوده است. به عبارتديگر در ابتدا سيد على محمد باب با استفاده از كسوت روحانيت و اعتبار نيابت امامزمان (عج) توانست عده اى را به خود جلب كند. پس از ابراز برائت روحانيت از او علىمحمد باب به دامن اقتدار دولت چنگ زد. يعنى در قدم اول با پشتيبانى اقتدار روحانيتوارد ميدان ادعاى خويش شد و پس از دستگيرى به دنبال جلب حمايت دولت براى مقابله باروحانيت رفت.

  اين فرقه ها با انگشتگذاشتن بر نقطه مركزى اعتقاد سياسى شيعه يعنى وجود امام زمان (عج) و محدود كردننايب آن امام همام در وجود يك انسان تلاش نمودند زمام اعتقادات مردم را به دستگيرند. با توجه به شخصيت شيخ احمد احسايى، اين حركت فقط با خود بزرگ بينى او قابلتوجيه است. او خود را در حدى مى ديد كه مى تواند با امامان معصوم تماس داشته باشدو دستورات دينى را مستقيماً از آنان دريافت دارد. چيزى كه از ديدگاه همه علماىاصولى شيعه در طى قرون ، كذب محض است ، زيرا اگر كسى به چنين مقامى دست يابد نيازىبه ادعاى آن ندارد. او به عنوان نايب عام امام (يعنى مرجع تقليد) از جانب مردممطاع است و با اين ادعا به مقام بالاترى نخواهد رسيد.تا آوازه علمى و تقوايى شيخاحمد احسايى در ايران بالاگرفت از جانب علما به ايران دعوت شد و حتى شاه براى تقربجستن به اين درگاه نامه چاكرانه آن چنانى نوشت كه تا آن زمان براى هيچ يك از علماننگاشته بود. از سوى ديگر اگر باب اين ادعا باز شود به راحتى مى تواند مورد سوء استفادهكذابين قرار گيرد و موجب انحراف در دين اسلام شود.

  سيدعلى محمد باب باادعاهايى كه بيمارگونه به نظر مى رسيد، كما اين كه تا مدتها علماى دين به علتاحتمال خبط دماغ از دادن فتواى قتل او اجتناب ورزيدند، و حسينعلى نورى با سياستبازيهاى خاص خود و تلاش در جهت معقولتر نمودن آن ادعاها، درصدد جدا كردن مردمايران از رهبران اجتماعى خود يعنى مراجع تقليد برآمدند. اين حركت از جانب اين دونفر و عمدتاً با حمايت دولت روس و پشتيبانى بريتانيا انجام گرفت و با كسبموفقيتهايى در مراحل اوليه نظر ديگر دول اروپايى نظير فرانسه را نيز به سوى خودجلب نمود. در ادامه اين حركت، با كنار گذاشتن روسيه به علت وقوع انقلاب بلشويكى درآن كشور، دولت انگلستان به بهره بردارى از كاشته آنان پرداخت.

در قسمتهاى بعدىخواهيم ديد كه عباس افندى با پيوستن به دول بيگانه ، وجه بين المللى اين آيين راتكميل ساخت و به حدى به دولت انگلستان خدمت كرد كه از انگليسى ها لقب «سر» دريافتكرد. شوقى ربانى اين دين را به شكل حزبى جهانى درآورد و جهان وطنى را رسماً اعمالنمود.

بهائى گرى در مشروطه

  در زمان انقلاب مشروطهبهائيت رشد خود را تا رسيدن به چندمين فرقه مجزا از يكديگر و كامل طى كرده بود.بعد از بهاءالله ديگر دين سازى متوقف شد اما پيروان اين فرقه ها در قالب شيخيه،بهائيّه، بابيه و ازليه و ديگر فرقه هاى فرعى كه قبلاً نام آنان آورده شد ادامهحيات مى دادند.

پس از نهضت تنباكو، انقلابمشروطه براى از بين بردن سلطه پادشاهان جبار و خود رأى در كشور با رهبرى روحانيت وهمراهى مردم برپا گرديد. اما اين انقلاب با حضور گروهى از روشنفكران غرب گرا ازمسير اوليه خويش منحرف گرديد و به نوع جديدى از استبداد فرهنگى تبديل گرديد كه مىتوان از آن به استبداد روشنفكرى تعبير نمود.

در زمان مشروطه دولت ايران فاسد بود و سوءمديريت داشت و به دليل سوء مديريت و ولخرجيهاى گزاف از لحاظ مالى ضعيف بود و بههمين دليل علماى اصولى، اصلاحات اجتماعي- مذهبى را تشويق مى نمودند و روشنفكرانتحصيل كرده در غرب يا متأثر از آنان الگوهاى اجتماعى دموكراسى اروپايى را دنبال مىكردند.

دراين گيرودار برخى از بابيان كه دوره تجديد نظر در اصول و اعتقادات دينى خود را پشتسر گذاشته بودند به خيل روشنفكران غرب گرا پيوستند و اغلب بهائيان به رهبرى عباسافندى دنباله بدعت هاى مذهبى على محمد باب و حسينلعى بهاء الله را گرفتند.

آنچه بهائيّت براى آن بوجود آمده بود درانقلاب اسلامى مضمحل گشت و نابود شد. اقتدار روحانيت يا مكتب شيعه در اين انقلاباحياء شد و مجدداً مراجع تقليد در يك شكل رسمى و حساب شده بر مسند اقتدار دولت وملّت نشست. طبيعى است كه در چنين شرايطى عرصه بر آنان كه از ابتدا بناى كارشان بردشمنى با اقتدار روحانيت بود بسيار تنگ شد.

بهائى گرى در عصر پهلوى

يكى از دستاوردهاى انقلابمشروطه پس ازغلبه مشروطه خواهان بر مشروعه خواهان حاكميت انديشه كافى نبودن دينبراى اداره جامعه و تسلط منطق ايجاد تحول اجتماعى بر اساس مدلهاى غربى و عمدتاًاقتباس از غرب بود رضاخان با استفاده از اين جو به تضعيف نهاد مذهب پرداخت و ازحيطه اقتدار روحانيت كم كرد و به رتبه اقتدار دولت افزود.تفاوت اين دوران با دورهقاجار در اين بود كه به علت انحراف در انقلاب مشروطه منطق اداره كشور در دورانپهلوى كنارگذاشتن مذهب و اداره امور به سبك غربى بود حال آنكه در دوره قاجاراعتبار شاه به ظل الله بودن او بود.

الگار مى گويد: شانزده سالسلطنت پهلوى اول انصافاً مى توان به عنوان يك دوره دشمنى سنگين نسبت به نهادهاىفرهنگ اسلامى توصيف شود . آنچه از نظر نويسندگان غربى با تأييد «اصلاحات» و «نوسازي»خوانده مى شود از طرف بسيارى اگر نگوئيم ، اغلب ايرانيان اهانتى سخت به فرهنگ وسنت ها و هويتشان تلقى مى شد.

اصلاحات و نوسازى پس از رضاشاه توسطفرزندش كه علناً توسط متفقين روى كار آمد ادامه يافت . براى جلب قلوب مردم ومتدينين ،اجراى مراسم عزادارى اباعبدالله الحسين (ع) كه ممنوع اعلام شده بود آزادگشت و حجاب زنان ديگر جرم تلقى نشد.ديگر آزادى هاى دموكراتيك در قالب يك حكومتليبرال منش نيز ارائه شد به نحوى كه فرق مختلف فكرى در ايران رواج يافتند.در دههاول روى كار آمدن محمدرضاشاه ،روزنامه ها آزادى نسبى يافتند و احزابى نظير حزبتوده، حزب سوسياليستهاى خداپرست،كسروى گرايى و غيره در كنار گروه فداييان اسلامرونق گرفت. در همين فضا بود كه اقليتى در مجلس شوراى ملى به دنبال ملى كردن صنعتنفت و خلع يد از شركت نفتى انگلستان افتاد. اما جالب است كه طى چندين دوره مجلس اينگروه در اقليت ماند و حتى حدود شش ماه قبل از ملى شدن صنعت نفت وقتى مظفر بقايىنماينده كرمان خواست لايحه ملى شدن صنعت نفت را تقديم مجلس كند، نتوانست پانزدهنماينده موافق كه آن را امضا كنند پيدا كند. بالاخره مجاهدتهاى مردم و همكارىاحزاب و بخصوص تهديدهاى گروه فداييان اسلام با مشاركت دكتر مصدق وهمت آيت اللهكاشانى صنعت نفت را ملى كرد. اما كودتاى 28 مرداد، شاه و نفت ايران را از چنگالانگلستان بيرون آورد و دربست در اختيار آمريكا قرار داد. پس از آن شاه به كمكبرنامه ريزان آمريكايى و با استعانت از سازمان مخوف امنيتى خود در راستاى اصلاحاتبه سبكى كه رضاخان شروع كرده بود، ‌با سرعت و شدت و حدت بيشترى ادامه حركت داد.

پس از درگذشت آيتالله بروجردى در سال1340ه.ش .محمدرضا شاه احساس نمود كه فرصتى براى خارج كردن كاملمذهب از امور اجتماعى به دست آمده است. ابتدا لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى رادر دولت علم به تصويب رساندند كه با عكس العمل شديد روحانيت مواجه شد. اما هماننهضت موجب شناسايى آرايش نيروهاى مذهبى شد وحمله همه جانبه دوم كه در مقابل نهضت15خرداد و در دفاع از انقلاب به اصطلاح سفيد صورت گرفت ، روحانيت را به شدت منزوىنمود. تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس نجف به علت اعتراض ايشان به كاپيتولاسيون ياحق مصونيت قضايى ارتشيان آمريكا در ايران و عدم مشاهده عكس العمل فراگير در بينروحانيت و مردم، آمريكا و شاه را مطمئن نمود كه ديگر رمقى در سازمان مذهبى براىمقابله با آنان باقى نمانده است. از اين پس بود كه بهائيان علناً در صحنه اجتماعىو سياسى كشور ظاهر شدند. به عبارت ديگر حضور آنان درصحنه پس از اطمينان از سركوبكامل روحانيت شيعه و نهاد مذهب پس از قيام 15خرداد درسال 1342 و تبعيد حضرت امامدر سال 1343 مى باشد. در همين سال است كه هويدا به سمت نخست وزيرى انتخاب مى شود ومديريت برنامه هاى شاه را به عهده مى گيرد و حدود13سال در اين منصب باقى مى ماند.

  گفتاردوم

دولت و بهائيان

در دوران پهلوى به ويژه دردوره پهلوى دوم به علت مساعد شدن شرايط حضور بهائيان در صحنه هاى اجتماعى و بخصوصسياسى، شاهد حضور گسترده و فعال آنان در مناصب كليدى هستيم. آغاز حكومت رضاخان باابتداى رهبرى شوقى افندى جانشين عباس افندى همراه است. در دوران پهلوى شاهد اينهستيم كه بهائيت در پناه دولت خود را حفظ كرده بر پيروان خود مى افزايد و در ايندوران ايران به پناهگاه امنى براى بهائيان تبديل مى گردد. لازم به ذكر است كه دردوران پهلوى سران اصلى بهائيت در خارج از كشور (عمدتاً در اروپا و آمريكا) به سرمى بردند و امور بهائيان ايـران بــه دستور شوقى افندى و بعدها بيت العدل اعظم كهمركزيت آن در اسرائيل مى باشد از مجارى محافل ملى داخل كشور اداره مى شد.

  به نظر مى رسد رضاخاننسبت به بهائيان بسيار خوش بين بوده است، چنان كه يكى از افسران بهائى را به عنوانآجودان مخصوص فرزند خود وليعهد انتخاب مى كند. به گفته فردوست اين شخص كه سرگردصنيعى نام داشت، بعدها سپهبد مى شود و به وزارت جنگ و تصدى يكى ديگر از وزارتخانهها منصوب مى گردد و اين مثال خود حاكى از احترام و اعتماد رضاخان به بهائيان وميزان نفوذ آنان در دستگاه دولتى مى باشد.

جنبش بهائيت دردوران پهلوى يكى از شاخه هاى بسيار مؤثر و با نفوذ در تشكيلات سياسى دولت و به تبعآن ساختارهاى فرهنگى و اقتصادى كشور بوده است. در دوران پهلوى اول سياست دين وروحانيت زدايى او مطابق ميل وهدف بهائيان بود. بنابراين مقابله آنان با دولت ازميان رفت و برعكس نوعى همكارى با آن داشتند. آنها با همكارى دولت به مقابله بانهاد دين پرداختند. اين مقابله تا حد كشف حجاب كه از احكام ضرورى دين مبين اسلاماست، پيش رفت. براى اين كه جريان جنبش بهائيت را در دوران پهلوى بخصوص پهلوى دومپيگيرى كنيم و دريابيم تا چه ميزان فعاليت داشته و در سرنوشت سياسى و اجتماعى اينكشور نفوذ و تأثير داشته است در اين قسمت به معرفى برخى از عناصر بهايى كه ازديگران تأثير گذارتر و مهمتر بوده اند مى پردازيم.

افرادىهمچون هژبر يزدانى سرمايه دار معروف،‌ ثابت پاسال رئيس راديو تلويزيون ،عهديهخواننده زمان شاه، فرخ رو پارسا وزير آموزش وپرورش كابينه هويدا، دكتر شاهقلى وزيربهدارى كه پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائى ها بود، مهندى از بهائيان كاشان شاغل دردفتر مخصوص فرح پهلوى، مهدى ميثاقيه سرمايه دار و صاحب استوديو ميثاقيه و صدها نفربهايى متنفذ ديگر.

محمدرضا پهلوىمعتقد بود كه بهائيان عليه او توطئه نمى كنند بنا بر اين وجودشان در مناصب دولتىبراى او مفيد تلقى مى شد. آنان هم از اين موقعيت براى ثروتمند شدن و در دست گرفتناقتصاد كشور سود مى جستند. آنان با استفاده از نفوذ سياسى خود در غصب اموال ديگراننيز كوشا بودند. به نظر فردوست كسب ثروت هاى فراوان به دست هژبر يزدانى همه متعلقبه جامعه بهائيّت مى باشد و نام هژبر در حقيقت پوششى براى كسب قدرت اقتصادى توسعهاين فرقه بوده است.

در دوران محمدرضا پهلوى بهائيت روند رو بهرشدى مى يابد شخص شاه از گسترش نفوذ آنان به عنوان عناصر مطمئن و در ضمن بى خطربراى سلطنتش حمايت ويژه نموده است.

وضعيت بهائيان دراين دوره با شعارهاى مذهبى و ادعاهاى وابستگى به مكتب تشيع محمدرضا چندان سازگارنيست او مى توانست با تكيه بر آنان در مقابل فرهنگ هنوز غالب شيعه مردم و اقتدارروحانيت بايستد از آنان بعنوان كارگزار استفاده كند و هرگاه كه صلاح بداند در صورتخطرى از جانب آنان با نيروهاى مذهبى مردم آنان را كنترل كند.به عبارت ديگر شاه بااستفاده فرهنگ غير شيعى وغرب باور بهائيان از آنان در راستاى استحاله فرهنگمــذهبى - مـلـى و جـلب حمايت بيگانگان استفاده مى نمود و با استفاده از تضاد بينآنان و مردم ،‌اهرم كنترل آنان را در دستان خويش مى فشرد.

انجمن حجتيه و بهائيان:

  درحالى كه دستگاه دولتبه سوى تقويت بهائيت در ايران حركت مى نمود و بخش بزرگى از آن در اختيار آنان بودو دستشان به علت سفارش اربابان شاه در همه امور باز بود، از سوى ديگر در ميان ملت،متدينين به بعضى تحركات عليه بهائيت دست مى زدند. عمده ترين مخالف آنان در ميانملت روحانيت بود. روحانيت و مذهبيون كشور به شيوه هاى مختلف براى مقابله با بهائيتوارد ميدان شدند كه از جمله تحركات انجام شده توسط ملت، تأسيس سازمانى تحت عنوانانجمن حجتيه به وسيله عده اى از مذهبيون بود.

نام اين سازمانكه در حدود سال 1332 تأسيس شد،«انجمن خيريه حجتيه مهدويه» مى باشد كه به آن انجمنضد بهائيت و يا اختصاراً انجمن نيز گفته مى شد. مؤسس اين انجمن يك روحانى به نامشيخ محمد ذاكرزاده تولايى است كه به شيخ محمود حلبى شهرت دارد. انگيزه تأسيس اينگروه آن بود كه آقاى حلبى در سالهاى 32 خوابى مى بينند كه در آن امام زمان (عج) بهنامبرده امر مى فرمايند كه گروهى را براى مبارزه با بهائيت تشكيل دهند. اين انجمندر همه شهرهايى كه بهائيان در آنها فعال بودند تشكيل شد و با يك پيگيرى سازمانيافته درصدد مبارزه با آنان برآمد. فعاليتهاى آنان عمدتاً فرهنگى و در راستاىپيشگيرى از تبليغ و ترويج بهائيت، منزوى نمودن بهائيان در جامعه و نيز دعوت آنانبه دين مبين اسلام بود.