بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 4, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     k01 - تفسير كوثر جلد 4
     k04 - تفسير كوثر جلد 4
     k07 - تفسير كوثر جلد 4
     k10 - تفسير كوثر جلد 4
     k12 - تفسير كوثر جلد 4
     k13 - تفسير كوثر جلد 4
     k17 - تفسير كوثر جلد 4
     k26 - تفسير كوثر جلد 4
     k28 - تفسير كوثر جلد 4
     k30 - تفسير كوثر جلد 4
     k34 - تفسير كوثر جلد 4
     k36 - تفسير كوثر جلد 4
     k40 - تفسير كوثر جلد 4
     k46 - تفسير كوثر جلد 4
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

اينكه مى فرمايد: خدا بهترين مكركنندگان است; چاره اى كه خدا مى كند از كار همه چاره كنندگان برتر است و مكر و نيرنگ ديگران را از بين مى برد.
آيه (31) واذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا ...: بعضى از مشركان مكه وقتى آيات قرآنى را مى شنيدند از ساده لوحى مى گفتند: «شنيديم و اگر بخواهيم ما نيز مانند آن را مى آوريم!» كسى كه اين سخن را مى گفت نضربن حارث بود كه مقدارى با داستانهاى رستم و اسفنديار و كليله و دمنه از ايران و هند آشنايى داشت و گمان مى كرد كه آن سخنان با قرآن هم سنگى مى كند! اين در حالى بود كه حكيم عرب، وليدبن مغيره، با اينكه خود مسلمان نشده بود وقتى آيات قرآن را از پيامبر شنيد بر خود لرزيد.

[360]

او در قضاوتى كه درباره قرآن كرد گفت:
وانّ له لحلاوة وانّ عليه لطلاوة وانّ اعلاه مثمر و ان اسفله لمغدق وانه يعلوو مايعلى عليه:
همانا قرآن، شرينى و زيبايى خاصى دارد و بالاى آن بار و بر مى دهد و پايين آن پربركت است و آن سخن برترى است و چيزى از آن برتر نيست.
نضربن حارث و ساده لوحانى چون او قرآن را به عنوان افسانه هاى پيشينيان معرفى مى كردند و اين، اشاره به داستانهاى قرآن بود كه راجع به اقوام پيشين و پيامبران گذشته آمده است. اينها اين داستانها را با داستانهايى كه از ايران و روم و هند ياد گرفته بودند مقايسه مى كردند و مى گفتند كه ما نيز مى توانيم مانند قرآن را بياوريم; ولى اين فقط يك ادعاى پوچ بود و هرگز نتوانستند با قرآن معارضه كنند و مانند يك سوره آن را بياورند; زيرا اگر چنين مى كردند مى توانستند اسلام را از بين ببرند; ولى چنين نشد واسلام روز به روز پيشرفت كرد و دشمنان اسلام اقدام به جنگ با مسلمانان كردند ولى از طريق معارضه با قرآن وارد نشدند چون از آن عاجز بودند.
آيه (22 ـ 23) واذ قالو اللهم ان كان هذا هوالحق ...: در ميان دشمنان اسلام در عصر پيامبر، كسانى بودند كه با عناد بيشترى با اسلام مبارزه مى كردند. آنها حاضر بودند كشته شوند ولى اسلام از بين برود.
در اين آيه از بعضى از مشركان سخن عجيبى را نقل مى كند; آنها از روى عناد و دشمنى مى گفتند: خدايا! اگر اسلام حق است و از جانب تو است از آسمان براى ما سنگ ببار و يا ما را به عذابى دردناك مبتلا كن! آنها اسلام را از جانب خدا نمى دانستند كه چنين درخواستى از خدا مى كردند و براى آنكه ديگران را از اسلام برگردانند چنين سخنى مى گفتند. آنها مدعى بودند كه اگر اسلام حق است پس بايد خدا براى ما كه با آن مخالفيم بلا نازل كند!
خداوند پس از نقل سخنان آنها در آيه بعدى پاسخ مى دهد كه با وجود دو

[361]

چيز،ما بر آنها بلا نازل نمى كنيم: يكى وجود پيامبر در بين آنها و ديگر استغفار كردن آنها; يعنى تا وقتى كه پيامبر اسلام در ميان آنهاست براى آنها بلا نازل نخواهد شد. و اين احترامى است كه خدا براى پيامبر خود قائل است. وقتى هم كه پيامبر از ميان آنها رفت و به شهر ديگرى هجرت كرد، به شرط اينكه آنها استغفار كنند و روى به سوى خدا آورند، باز خدا آنها را عذاب نخواهد كرد و اين شايد اشاره به مؤمنانى باشد كه پس از هجرت پيامبر به مدينه، در مكه باقى مانده بودند.
بنابراين حضور پيامبر اسلام درميان مردم و استغفار مردم دو عامل تعيين كننده در امنيت از عذاب و بلاست و اگر اين هر دو از بين رفت خداوند بلا نازل مى كند. البته حضور پيامبر تا وقتى بود كه آن حضرت زنده بود و پس از رحلت او مردم از اين نعمت محروم شدند; ولى عامل ديگر يا همان استغفار، هميشه و در هر عصرى در اختيار مردم است و مردم مى توانند با استغفار كردن، خود را از بلاى آسمانى مصون سازند. اين است كه اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:
كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به امّا الامان الذى رفع فهو رسول الله وامّا الامان الباقى فالاستغفار.(1)
بر روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب خدا وجود داشت; يكى از آنها برداشته شد; برشما باد دومى. امانى كه برداشته شد وجود پيامبر بود و ا مان باقى، استغفار است.
توجه كنيم كه منظور از استغفار، فقط گفتن «خدايا بيامرز» نيست. بلكه استغفار توجه عميق به سوى خدا و پشيمانى واقعى از گناهان است و در اين صورت است كه رابطه انسان با خدا محكم مى شود و رحمت و عنايت خدا شامل او مى گردد.
استغفار نه تنها از نزول بلا جلوگيرى مى كند بلكه طبق روايتهاى متعددى كه از معصومين (ع) نقل شده، باعث گشايش در زندگى و وسعت روزى مى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 88.

[362]

چند روايت
1ـ پيامبر (ص) فرمود: هم زنده و هم مرده من براى شما خير است. گفتند: يا رسول الله! زنده تو خير است اين را فهميديم; مرده تو چه چيزى بر ما دارد؟ فرمود: زندگى من خير است چون خدا فرموده: «خدا آنها را عذاب نخواهد كرد تا وقتى كه تو در ميان آنها هستى» و مرده من هم خير است چون اعمال شما بر من عرضه مى شود و من بر شما استغفار مى كنم.(1)
2ـ قال رسول الله(ص): الاستغفار لكم حصن حصين من العذاب فمضى اكبر الحصنين و بقى الاستغفار فاكثروا منه فانه ممحاة للذنوب قال الله و ما كان الله ليعذبهم الايه(2)
پيامبر(ص) فرمود: استغفار براى شما حصار محكمى از عذاب است; پس حصار بزرگ گذشت و استغفار باقى ماند; پس بسيار استغفار كنيد كه آن محو كننده گناهان است، و خدا فرمود: «ماكان الله ليعذبهم»
وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِيآءَهُ اِنْ أَوْلِيآؤُهُ اِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (* ) وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ اِلاّ مُكآءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (* ) اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا اِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (*) لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْض فَيَرْكُمَهُ جَميعًا فَيَجْعَلَهُ فى جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ(*)
آنان را چه شده است كه خداوند عذابشان نكند؟ در حالى كه آنها از مسجدالحرام منع مى كنند و آنها از متوليان آن نيستند و متوليان آن جز پرهيزگاران نباشند ولى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- روضه كافى، ص 254.
2- كنزالدقائق، ج ص، 59.

[363]

بسيارى از آنان نمى دانند(34) و نماز خواندن آنها نزد خانه كعبه چيزى جز سوت زدن و كف زدن نيست، پس به سبب آنكه كافر شديد، عذاب را بچشيد(35) همانا كسانى كه كافر شدند اموال خود را انفاق مى كنند از راه خدا بازدارند; بزودى آن را انفاق خواهند كرد و سپس براى آنها حسرتى خواهد بود. آنگاه مغلوب خواهند شد; و كسانى كه كفر ورزيدند به سوى جهنم برانگيخته خواهند شد(36) تا خدا پليد را از پاك جدا كند و پليد را برخى بر برخى ديگر قراردهد،پس همه را يك جا جمع كند و آن را در جهنم جاى دهد. آنان همان زيانكارانند(37)
نكات ادبى
1ـ «و هم يصدّون» حال از ضمير «يعذبهم» مى باشد.
2ـ «يصدّون» منع مى كنند، باز مى دارند. «صدّ» و «سدّ» تقريبا به يك معناست.
3ـ «صلاتهم» يا به معناى نماز و عبادت است و يا به معناى مطلق دعاست.
4ـ «مكاء» سوت زدن، صدا كردن. اصل آن «مكاو» بوده; چون «واو» در طرف واقع شده بود قلب به همزه شد. ضمنا «مكاء» خبر «كان» است.
5ـ «تصديه» كف زدن، زدن دستها به يكديگر. اين واژه يا از «صدى» به معناى انعكاس صداست و يا از صدد به معناى منع است و در اينجا اصل آن «تصددة»بوده و «دال» دوم به «ياء» قلب شده است.
6ـ «ليميز» متعلق به «يحشرون» مى باشد.
7ـ «فيركمه» از «ركم» به معناى جمع كردن چند چيز در يك جا، انبوه كردن، انباشتن.
تفسير و توضيح
آيه (34) ومالهم الاّ يعذّبهم الله وهم يصدّون عن المسجدالحرام ...: در آيه پيش،

[364]

تذكر داد كه با وجود پيامبر اسلام، خداوند آن مشركان راعذاب نخواهد كرد و يا اگر همواره استغفار كنند معذّب نخواهند شد. در اين آيه مطلب را به اين گونه كامل مى كند كه چرا خدا آنها را عذاب نكند در حالى كه آنها مسلمانان را از ورود به مسجدالحرام منع مى كنند.
به نظر مى رسد كه منظور از اين سخن، بيان اين نكته است كه آنها به خاطر كارى كه كرده اند مستحق عذاب هستند و اگر خداوند آنها را عذاب كند جادارد; ولى وجود پيامبر در ميان آنها سبب شده كه خدا آنها را عذاب نكند.
البته احتمالهاى ديگرى هم داده شده; مانند اينكه: منظور از عذابى كه با وجود پيامبر نفى شد عذاب استيصال است; يعنى عذاب از نوع عذاب امتهاى گذشته مانند صاعقه، طوفان و مسخ، و منظور از عذابى كه در اين آيه آمده عذابهايى مانند جنگ و كشتار است كه مشركان در جنگ با مسلمانان گرفتار آن شدند; مانند جنگ بدر. احتمال ديگر اينكه منظور از عذاب نفى شده، عذاب اين دنياست و منظور از عذاب در اين آيه، عذاب آخرت است كه سراغ آنها خواهد آمد.
طبق اين آيه اينكه آنان سزاوار عذاب خدا هستند، بدانجهت است كه آنها مسلمانان را از وارد شدن به مسجدالحرام باز مى دارند و خود را متولّى مسجدالحرام مى دانند، در حالى كه نمى توانند متولّى مسجدالحرام باشند; زيرا كسانى مى توانند اين منصب را عهده دار شوند كه اهل تقوا باشند. مسجدالحرام، خانه خدا و محل عبادت است و كسى مى تواند در اداره آن تصميم بگيرد كه فرد متديّن و باتقوايى باشد; ولى بسيارى از مشركان به اين معيار توجه ندارند و نمى دانند. آنها گمان مى كنند كه معيار توليت مسجدالحرام، شرافت قبيلگى و داشتن نسب عالى است و اين درست نيست بلكه توليت اين مسجد را بايد پرهيزگاران در دست داشته باشند.
آيه (35) وما كان صلاتهم عندالبيت الاّمكاء و تصدية ... : مشركان نيز در كنار خانه كعبه در مسجدالحرام عبادت مى كردند و نوعى نماز مى خواندند و طواف

[365]

مى كردند; ولى عبادت آنها همراه با كارهايى بود كه از خودشان در آورده بودند; كارهايى كه با روح عبادت سازگار نيست; مانند اينكه آنها در حال طواف يا عبادت سوت مى زدند و سر و صدا راه مى انداختند يا كف مى زدند و شادمانى مى كردند.
شايد هم آيه به يك جريان تاريخى اشاره كند و آن اينكه مشركان مكه وقتى پيامبر و مسلمانان را مى ديدند كه در كنار كعبه مشغول عبادت هستند و يا پيامبر آيات قرآن را تلاوت مى كند سوت مى كشيدند و كف مى زدند تا مردم صداى آنها را نشنوند، و آيه خاطرنشان مى كند كه مشركان به جاى نماز خواندن، نمازگزاران را با سوت كشيدن و كف زدن مسخره مى كردند و درواقع اين نماز آنها بود!
در مقابل اين كار ناپسند به آنها خطاب مى شود كه در آخرت، عذاب خدا را بچشيد; چون در اين دنيا كافر بوده ايد.
آيات (36 ـ 37) ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ...: يكى ديگر از كارهاى مشركان اين بود كه در جهت مبارزه با اسلام، اموال خود را هزينه مى كردند و هدف آنها بازداشتن مردم از راه خدا بود كه همان اسلام است; مانند اموال بسيارى كه در جنگ بدر و احد و احزاب هزينه كردند تا اسلام را نابود سازند; ولى اين آيه كه در جنگ بدر و سال دوم هجرت نازل شده پيش بينى مى كند كه آنها هر قدر هم مال صرف كنند جز حسرت و پشيمانى چيزى به دست نخواهند آورد و به هر حال مغلوب مسلمانان خواهند شد.
اين پيش بينى مانند ساير پيش بينى هاى قرآن درست از آب درآمد و مشركان هزينه هاى سنگينى براى مقابله با اسلام در جنگهاى مختلف متحمل شدند; ولى هر بار از مسلمانان شكست خوردند و پيروزى با مسلمانان بود، تا اينكه بالاخره در سال هشتم هجرى مكه هم به دست مسلمانان فتح شد و مركزيت آنها از بين رفت و چيزى جز حسرت و اندوه و شكست و خوارى نصيب آنها نشد.
تازه اين سرنوشت آنها در اين دنيا بود. آيه شريفه اضافه مى كند كه كافران در روز قيامت به سوى جهنم سوق داده خواهند شد و مسلّم است كه عذاب آخرت

[366]

سخت تر و دردناكتر است.
در آيه بعد تذكر مى دهد كه سوق دادن كافران به جهنم براى آن است كه در قيامت، نيكان از بدان و پليدان از پاكان جدا شوند و هر كسى نتيجه اعمال خود را ببيند و خدا پليدان را در يك جا جمع كند و آنها را انباشته سازد و همه را يك جا در جهنم اندازد كه آنها همان زيانكاران هستند.
قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا اِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ اِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ (* ) وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَاِنِ انْتَهَوْا فَاِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ (* ) وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ (* )
به كسانى كه كافر شدند بگو: اگر بازايستند، آنچه گذشته است برآنها آمرزيده خواهد شد و اگر بازگردند، هماناسنت پيشينيان مقرر شده است (38) و با آنها بجنگيد تا فتنه اى نباشد و دين همگى براى خدا باشد، پس اگر بازايستادند، خداوند به آنچه عمل مى كنند بيناست(39) و اگر روى گردان شدند پس بدانيد خدا سرور شما (مؤمنان) است. چه نيكو سرورى و چه نيكو ياورى است(40)
نكات ادبى
1ـ «ينتهوا» از انتهاء به معناى قبول نهى كردن، باز ايستادن.
2ـ «يغفر» فعل مجهول است و فاعل آن خداست; ولى به خاطر تفخيم حذف شده و به صورت فعل مجهول آمده است.
3ـ «ما قد سلف» آنچه گذشته است.
4ـ «مضت» امضا شده، مقرر شده، گذشته.
5ـ «كلّه» تاكيد براى دين.
6ـ «مولى» در اينجا به معناى سرور، صاحب و سرپرست است.

[367]

تفسير و توضيح
آيه (38) قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفرلهم ما قد سلف ...: گاهى بعضى از كافران مى خواستند مسلمان شوند ولى از آن بيم داشتند كه پس از مسلمان شدن، اعمال گذشته آنها و مخالفتهايى كه در گذشته با اسلام كرده بودند مانع از پذيرفته شدن آنها در جامعه اسلامى باشد و يا حتى به خاطر كارهاى گذشته مجازات شوند. در اين آيه به آنها اطمينان مى دهد كه اگر دست از كفر بردارند و از مخالفت با اسلام بازايستند خداوند گناهان گذشته آنها را مى آمرزد و آنها به سبب آن اعمال مجازات نخواهندشد.
اين يك قانون كلى اسلامى است كه اسلام با سابقه فرد كارى ندارد و هر سابقه اى كه داشته باشد با مسلمان شدن ناديده گرفته مى شود، و اين يك قاعده فقهى است كه الاسلام يجبّ عما سلف.
در ادامه آيه هشدار مى دهد كه اگر اين كافران كه به اسلام مى گروند باز به كفر قبلى برگردند و باز به دشمنى با اسلام برخيزند، همان شيوه و سنتى را كه خداوند درباره پيشينيان از امتهاى گذشته اعمال كرده است، در مورد آنها هم اعمال خواهد نمود. سنت خدا درباره امتهاى پيشين اين بود كه اگر با پيامبران ستيز مى كردند بر آنها بلا نازل مى شد. اين كافران هم بايد بدانند كه سرنوشتى همانند سرنوشت آنها خواهند داشت و ديديم كه در جنگ بدر و جنگهاى ديگر، خدا آنها را عذاب كرد و با فرستادن فرشتگان به كمك مسلمانان، كفار را كه تعداد بيشترى بودند سخت شكست داد.
آيات (39 ـ 40) وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة ...: فرمان جهاد و جنگ با كافران را مى دهد. آنها كه به هيچ وجه در صراط مستقيم نيستند و در كفر خود اصرار مىورزند و در حال جنگ با اسلام هستند، نبايد روى آرامش ببينند و بايد با آنها جنگ شود و فتنه از بين برود و دين خدا در زمين استوار گردد.

[368]

اين فرمان وقتى صادر شد كه مسلمانان در مدينه حكومتى پيدا كردند و نيرو و امكانات فراهم ساختند و ديديم كه در جنگ بدر شايستگى خود را در جهت نبرد با دشمن نشان دادند.
طبق اين آيه، جنگ اسلام و كفر تا وقتى ادامه دارد كه فتنه از ميان برداشته شود;يعنى كسانى نباشند يا جرئت نكنند كه با فتنه گرى خود، از مسلمان شدن مردم جلوگيرى كنند و پيام اسلام به آسانى به گوش مردم برسد و نيز اين نبرد تا وقتى ادامه دارد كه دين، همگى براى خدا باشد.
البته آيه در مورد مشركان مكه است و ناظر به رفع فتنه آنها و حاكميت دين خدا در ميان آنهاست و اين شايد اشاره به اين حكم فقهى باشد كه در جزيرة العرب يا حجاز نبايد غيرمسلمانى زندگى كند. در عين حال مى توان از اين آيه يك حكم كلى فهميد كه شامل همه زمانها و مكانها باشد و آن اينكه جنگ ميان اسلام و كفر همواره بايد ادامه يابد تا وقتى كه حاكميت خدا در زمين تحقق يابد. و با تشكيل حكومت واحد جهانى، اسلام يگانه دين حاكم در جهان باشد. البته اين مساله به عنوان يك هدف و آرمان مطرح است تا وقتى كه حضرت مهدى ظهور كند و به اين آرمان بزرگ بشرى جامه عمل بپوشاند و پرچم اسلام در همه جا برافراشته گردد و جهانيان شيرينى عدالت اسلامى را بچشند.
در ادامه آيه مى فرمايد: «اگر باز ايستادند، پس خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست» يعنى اگر كافران از كفر خود برگردند، خدا از اعمال آنها آگاهى دارد و مى داند كه آيا آنها واقعاً از كفر دست برداشته اند يا نيرنگ مى كنند.
در آيه بعدى، شقّ دوم آن را ذكر مى كند كه اگر آنها از اسلام روى گردانيدند و از در دشمنى با شما مسلمانان وارد شدند، شما ناراحت نباشيد و بدانيد كه سرور و پشتيبان شما خداست و چه نيكو سرور و نيكو ياورى است.
بدينگونه با بيان اينكه خدا همواره پشتيبان و ياور مسلمانان است، به آنها روحيه مى دهد و آنان را به آينده اميدوار مى سازد و اساساً هر مسلمانى بايد با تكيه زدن به

[369]

لطف خدا و كمكهاى او با تمام توان در پيشبرد اسلام و اعتلاى كلمه توحيد كوشش نمايد.
چند روايت
1ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: لم يجىء تاويل هذه الايه (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة) و لوقد قام قائمنا بعد، سيرى من يدركه مايكون من تأويل هذه الايه وليبلغّن دين محمد(ص) مابلغ الليل حتى لايكون شرك على ظهر الارض.(1)
امام صادق (ع) فرمود: تأويل اين آيه (و بجنگيد با آنها تا فتنه اى نباشد) نيامده است و چون قائم ما، بعدها قيام نمايد، كسى كه او را درك مى كند آنچه از تأويل اين آيه خواهد شد، مى بيند، و او دين محمد(ص) را به هر كجا كه شب فرا گرفته خواهد رسانيد تا بر روى زمين مشركى نباشد.
2ـ امام باقر(ع) فرمود: هنوز تاويل اين آيه (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة ويكون الدين كله لله) نيامده است. پيامبر خدا به خاطر احتياج خود و اصحابش به آنان رخصت داد. پس اگر تاويل آن بيايد عذرى از آنها پذيرفته نيست ولكن آنها بايد جنگ مى كردند تا همه به يگانگى خدا ايمان بياورند و شركى نباشد.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- مجمع البيان، ج 4، ص 834.
2- نورالثقلين، ج 2، ص 154.

[370]

آغاز جزء دهم قرآن(1)

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ مآ أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (* )
و بدانيد كه از هر چيزى كه به غنيمت به دست آوريد يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و خويشان (پيامبر) و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان مى باشد، اگر به خدا و آن چه در روز جدايى، همان روزى كه دو گروه با هم برخورد كردند (جنگ بدر) بر بنده خود نازل كرديم، ايمان آورده ايد و خدا بر هر چيزى تواناست(41)
نكات ادبى
1ـ «انّما» با فتحه همزه; چون بعد از ماده «علم» قرار گرفته و ظاهر اين است كه «ما»موصول است و «غنمتم» صله آن است و شايسته بود كه به طور منفصل نوشته شود: «ان ما»; ولى در رسم الخط مصحف به صورت متصل نوشته شده است.
2ـ «فأنّ» در اينجا نيز همزه «انّ» مفتوح است و جمله در حكم مفرد مى باشد و جمله يا مبتداست كه خبر آن حذف شده و يا خبر است كه مبتداى آن حذف شده، و دخول «فاء» بر آن، دليل حذف خبر يا مبتداست; چون «فاء» بر مفرد داخل نمى شود. گفته شده كه «فاء» زايد است و «انّ» بدل از ان قبلى و يا تاكيد براى آن است; ولى اين سخن درست نيست چون در اين صورت «انّ» قبلى بدون خبر مى ماند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- شروع تفسير جزء سوم قرآن در تاريخ 4/8/1377 قم.

[371]

3ـ «غنمتم» از «غُنْم» و «غنيمة» به معناى هر مالى و سودى كه به دست آيد، چه در جنگ و چه در غير جنگ و شامل كليه درآمدها از هر نوع مى باشد.
4ـ «يوم الفرقان» روز جدايى، و منظور از آن روزى است كه جنگ بدر در آن اتفاق افتاد و باعث جدايى حق از باطل شد.
5ـ «يوم التقى الجمعان» روزى كه دو گروه با هم درگير شدند. واين مربوط به جنگ بدر مى باشد و بنابراين، بدل از «يوم الفرقان» است.
تفسير و توضيح
آيه (41) واعلموا انما غنمتم من شيئى فأن لله خمسه ...: طبق اين آيه هر غنيمتى كه براى انسان حاصل شود خمس دارد; يعنى انسان بايد يك پنجم درآمد آن را در مواردى كه در اين آيه ذكر شده مصرف كند. البته اين آيه در مورد غنائم جنگى در جنگ بدر نازل شده; ولى اختصاص به غنائم جنگ بدر ندارد بلكه شامل تمامى چيزهايى مى شود كه بتوان به آن غنيمت گفت; چون بارها گفته ايم كه نزول يك آيه در مورد خاص باعث محدود بودن حكم آيه نمى شود بلكه حكم آيه عموميت دارد و به اصطلاح مورد مخصص نمى شود. اين مسأله در غالب آيات احكام وجود دارد و آنها در مورد خاصى نازل شده اند و شأن نزول ويژه اى داشته اند ولى عموميت حكم آنها از ضروريات دين بوده است.
از اين گذشته در روايات بسيارى كه از طريق اهل بيت رسيده است مفهوم غنيمت تعميم داده شده و موارد متعددى براى آن گفته شده است. فقهاى شيعه نيز به پيروى از اين روايات معتبر، آن موارد را به شرح زير برشمرده اند:
1ـ غنائم جنگى; در صورتى كه با اذن پيامبر و يا امام معصوم باشد و اگر بدون اذن باشد تمام آن انفال است و به حاكم اسلامى برمى گردد.
2ـ درآمدهايى كه از طريق كسب و تجارت به دست مى آيد (البته پس از كسر هزينه سالانه)

[372]

3ـ معادن; از قبيل معادن طلا و نقره و آهن و نفت و جز آن;
4ـ گنج; و آن مالى است كه انسان در يك جاى بدون صاحب پيدا مى كند;
5ـ اموال به دست آمده از طريق غواصى; مانند جواهر و لؤلؤ و مرجان و صدف كه با غواصى از دريا به دست مى آيد;
6ـ مال مخلوط به حرام و اين در صورتى است كه مال انسان آلوده به حرام باشد و صاحب مال و عين آن مشخص نباشد;
back pagefehrest pagenext page