اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون با كافران از نزديك روبرو شديد، پس به آنها پشت برمگردانيد (15) و هر كس در آن روز به آنها پشت بگرداند - مگر اينكه براى ادامه جنگ راه خود را كج كند يا براى رسيدن به گروه خود جاگيرى نمايد - چنين شخصى به غضبى از خدا برگشته و جاى او جهنم است و بد بازگشت گاهى است (16) پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختى، در حقيقت، تو نينداختى بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشى
[335]
نيكو از سوى خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست (17) اين چنين است و خداوند، سست كننده حيله كافران است(18)
نكات ادبى
1ـ «زحفا» نزديكى، كنايه از جنگ. ليث گفته «زحف» جماعتى است كه دسته جمعى به دشمن نزديك مى شوند. ضمناً «زحفا» مصدر است در موضع حال.
2ـ «فلاتولوّهم» پشت به آنها نكنيد، فرار نكنيد. «تولية»، قرار گرفتن در پشت كسى.
3ـ «متحرّفا» كج كننده، كسى كه راه خود را از وسط به يكى از دو طرف منحرف مى كند. از «حرف به معناى طرف، و به «حروف تهجى» هم حروف گفته مى شود چون در طرف واقع شده اند.
4ـ «متحيزا» كسى كه جاگيرى مى كند و جاى خود را عوض مى كند. از «حيّز» به معناى مكان و جا. ضمناً «متحرفا» و «متحيزا» هر دو حال است.
5ـ «فئة» قطعه اى از مردم، گروه معين.
6ـ «واو» در «وليبلى» عطف به محذوف غير معين است; يعنى اين كار ممكن است چند علت داشته باشد; از جمله اين علت.
7ـ «ذلك» خبر مبتداى محذوف است به تقدير «الامر ذلكم».
تفسير و توضيح
آيات (15 ـ 16) يا ايها الذين آمنوا اذالقيتم الذين كفروا ...: هر چند كه آيات قبلى و بعدى جريانات جنگ بدر را گزارش مى كند; ولى در وسط اين گزارش آموزنده، دستورى راجع به چگونگى جنگ مى دهد و مسلمانان جنگجو را با ثبات و پايدارى
[336]
به جنگ دعوت مى كند; بنابراين، اين آيات مخصوص جنگ بدر نيست بلكه تمام ميدانهاى جنگ را شامل مى شود.
در اين آيات به مسلمانان دستور مى دهد كه چون با دشمن روبرو شدند، نبايد از جلو آنها فرار كنند و به آنها پشت بگردانند. اگر كسى در ميدان جنگ پشت به دشمن كند و از مقابل او بگريزد به خشمى از خدا گرفتار مى شود و جاى او جهنم است كه بد جايگاهى است.
طبق اين آيه فقط در دو صورت مى توان به دشمن پشت كرد:
اول هنگامى كه براى ادامه جنگ به راست يا چپ منحرف مى شود تا موقعيت بهترى پيدا كند و به نبرد ادامه دهد.
دوم هنگامى كه از رزمندگان ديگر و از سپاه اسلام دور شد. و مى خواهد به آنها بپيوندد. در اين دو حالت مى تواند پشت به دشمن كند و با جاگيرى مناسب دوباره به آنها هجوم آورد.
گريختن از جنگ يك گناه كبيره است و در روايات از آن به «فرار از زحف» تعبير شده است. معيار كبيره بودن يك گناه، دادن وعده جهنم در قرآن يا احاديث معتبر به مرتكب آن است، و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در اين آيات به كسانى كه از جنگ با كافران فرار كنند وعده جهنم داده شده است.
آيات (17 ـ 18) فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم ...: در جنگ بدر سپاه دشمن تار و مار شد و مسلمانان، بسيارى از آنها را كشتند، و پيامبر خدا مشتى ريگ برداشت و به سوى دشمن انداخت و هريك از ريگها به كسى اصابت كرد و كشته شد.
پيروزى مسلمانان در اين جنگ از مجراى عادى و طبيعى غير ممكن مى نمود; چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود; بنابراين، اين پيروزى غير عادى بود و از طريق كمكهاى غيبى صورت مى گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را براى كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از
[337]
نظر روحى تضعيف شدند. اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود.
براى همين است كه در اين آيه خاطرنشان مى سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: وقتى تو آن ريگها را به سوى دشمن انداختى، در واقع تو نينداختى بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر مى دهد.
البته كسى كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسى كه آن ريگها را به سوى دشمن انداخت پيامبر اسلام بود; ولى آنكه كار اصلى را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.
در ادامه آيه اظهار مى دارد كه اين كمكهاى غيبى به خاطر هدفهاى ويژه اى انجام گرفت; از جمله اينكه خدا مى خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهاى خدا گاهى به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهى هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته مى شود.
اينكه گفتيم كمكهاى غيبى حاوى هدفهاى ويژه از جمله اين هدف بود، به خاطر حرف «واو»ى است كه در «وليبلى» آمده و بارها در موارد مشابه تذكر داده ايم كه اين واوها عطف به محذوف غير معين است و براى نشان دادن اين معناست كه خواننده گمان نكند كه اين علت، تنها علت موضوع است بلكه فكر خود را به كار اندازد و در پى يافتن علتهاى ديگر هم باشد.
پس از اين بيان، شنوا و دانا بودن خداوند را تذكر مى دهد و اينكه هر سخنى به زبان آوريد خدا مى شنود و هر فكرى در ذهنتان خطور كند خدا از آن آگاه است. سپس در آيه بعدى روشن مى كند كه خداوند، سست كننده نيرنگ كافران است و يك نمونه آن جريان جنگ بدر مى باشد.
اِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جآءَكُمُ الْفَتْحُ وَ اِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ اِنْ تَعُودُوا نَعُدْ
[338]
وَ لَنْ تُغْنِىَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ (* )
اگر درخواست داورى مى كرديد اينك داورى به سراغ شما آمد و اگر پرهيز كنيد، آن براى شما بهتر است و اگر برگرديد ما نيز برمى گرديم و جمعيت شما اگر چه بسيار باشد برايتان سودى ندارد و همانا خداوند با مؤمنان است(19)
نكات ادبى
1ـ «تستفتحوا» طلب فتح مى كرديد، و به احتمال زياد «فتح» در اينجا به معناى قضاوت و داورى است همانگونه كه در آيه: «ربنا افتح بيننا و بين قومنا» به معناى داورى است.
2ـ «تنتهوا» افتعال از نهى; يعنى قبول كنيد، پرهيز كنيد.
تفسير و توضيح
آيه (19) و ان تستفتحوا فقد جائكم الفتح ... : در پايان آيه پيش گفته شد كه خداوند نيرنگ كافران را سست مى كند. اينك در اين آيه خطاب به كافرانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند مطالبى را اظهار مى دارد تا آنها از اين جنگ و نتايج آن درسهايى بياموزند و به خود آيند و در فكر جنگ ديگرى با مسلمانان نباشند.
طبق روايات متعددى كه در كتابهاى تفسيرى آمده، كفار قريش از جمله ابوجهل، پيش از حركت به سوى مدينه در مكه از خدا خواستند كه از دو گروه هر كدام كه به خدا نزديكتر است پيروز گرداند و اين يك نوع درخواست داورى درباره حقانيت يكى از دو گروه بود. پيروزى مسلمانان در جنگ بدر نشان دهنده داورى خداوند بود و معلوم شد كه خدا مسلمانان را حق مى داند. پس از پايان جنگ، خداوند خطاب به كافران مى فرمايد: اگر داورى مى خواستيد اينك داورى شد.
توجه كنيم كه كلمه «تستفتحوا» و يا «الفتح» و اشتقاقات آنها در قرآن به معناى داورى هم آمده آنهم نوعى داورى كه به پيروزى جبهه حق انجاميده باشد.
[339]
مانند:
قل يجمع بيننا ربّنا ثم يفتح بيننا بالحق (سبأ/26)
بگو پروردگار، ما را گرد هم مى آورد و سپس ميان ما به حق داورى مى كند.
ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق (اعراف/89)
پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن.
اينكه در آيات مورد بحث، «فتح» را به معناى پيروزى نگرفتيم به اين دليل است كه مى فرمايد فتح به سوى شما آمده است، و ظاهر آن اين است كه «فتح» نصيب شما شده است، و اگر فتح را به معناى پيروزى در جنگ بگيريم مضمون اين جمله نادرست خواهد بود; چون پيروزى نصيب كافران نشد. براى همين است كه برخى از مفسّران آيه را خطاب به مؤمنان گرفته اند تا اين جمله معناى درستى پيدا كند; ولى در توجيه بقيه آيه دچار مشكل شده اند; چون بقيه آيه به روشنى خطاب به كافران است و توجيه آن به اينكه پس از جنگ، ميان مسلمانان درگيرى و اختلاف به وجود آمد و آيه ناظر به آن اختلاف است، توجيه بعيدى است.
اگر فتح را به معناى داورى بگيريم، همانگونه كه در بعضى آيات به همين معناست در تفسير آيه مشكلى نخواهيم داشت و اين آيه خطاب به كافران مى شود و صدر و ذيل آيه تناسب خود را حفظ مى كند.
بنابر اينكه آيه خطاب به كافران باشد چنين معنا مى دهد: اى كافران اگر شما داورى مى خواستيد اينك با پيروزى مسلمانان داورى مشخص شد و اگر از اين پس از جنگ با مسلمانان پرهيز كنيد به نفع شماست و اگر بار ديگر به جنگ برگرديد ما نيز برمى گرديم و جمعيت شما هر چند هم زياد باشد شما را سودى نخواهد داشت و بدانيد كه خدا با مؤمنان است و همواره آنها را يارى خواهد كرد (همانگونه كه در جنگ بدر يارى كرد).
[340]
بحثى درباره جنگ بدر
در ميان جنگهاى صدر اسلام، جنگ بدر از اهميت ويژه اى برخوردار است; چون اين نخستين درگيرى مهم مسلمانان با كفار بود كه سرنوشت اسلام را رقم مى زد; بودن يا نبودن.
در اين جنگ تعداد مسلمانان اندك و اسلحه و تجهيزات آنها ناچيز بود; ولى در مقابل، كافران هم از نظر تعداد نفرات و هم از نظر ابزار جنگى در موقعيت بالايى قرار داشتند; با اين وجود پيروزى نهايى، نصيب مسلمانان شد و كافران شكست سختى خوردند. جنگ بدر براى مسلمانان آنچنان مهم بود كه بعدها شركت كنندگان در جنگ بدر به عنوان «بدرى» امتياز خاصى داشت.
شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتى به سركردگى ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر چندتن از جمله عدىّ و طلحة بن عبدالله و سعيدبن زيد را براى كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهاى همراه آن اعزام كرد و آنها پس ازانجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل مى كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.
كفار قريش تمام ثروتهاى مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجاى گذاشته بودند، مصادره كرده بودند جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهاى آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود و به عنوان غنيمت جنگى در آن تصرف كنند. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرى «عبدالله بن ام مكتوم» را براى نماز و «ابولبابه» را براى اداره شهر جانشين خويش كرد و خود با سيصد و سيزده نفر براى حمله به آن كاروان تجارتى از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هشتاد و دو نفر از مهاجران و دويست و سى و يك نفر از انصار بودند و سه اسب و هشتاد شتر
[341]
داشتند.
البته مسلمانان پرشور بخصوص جوانها بارها از پيامبر اجازه جنگ با دشمن را خواسته بودند تا از ستمى كه به آنها مى شود خود را برهانند ولى پيامبر چنين اجازه اى به آنها نداده بود تا اينكه در جريان اين جنگ اين اجازه از سوى خداوند داده شد:
اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير (حج/39)
براى كسانى كه مورد هجوم قرار گرفته اند اجازه جنگ داده مى شود چون به آنها ستم شده است و خداوند بر كمك كردن به آنها قدرت دارد.
به هرحال اين سپاه مسير خود را طى مى كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بى درنگ شخصى به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش براى حفظ كالاهاى تجارتى كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالى كه گوش شتر خود را بريده و بينى او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد مى زد كه مردم! كالاهاى تجارتى شما در خطر است و محمد و ياران او مى خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!
مردم مكه و صاحبان كالاها وقتى از مطلب باخبر شدند براى دفاع از كاروان تجارتى دست به جمع آورى فورى نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگى بودند به سوى مدينه روانه شدند.
سپاه اسلام در محلى به نام «ذفران» اردو زده بود و منتظر رسيدن كاروان تجارتى بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگى درگيرى با چنين سپاهى را نداشتند و فقط مى خواستند با كاروان تجارتى درگير شوند:
واذيعدكم الله احدى الطائفتين انّها لكم و تودّون انّ غير ذات الشّوكة تكون لكم و
[342]
يريد الله ان يحق الحق بكلماتة و يقطع دابر الكافرين. (انفال/ 7)
و هنگامى كه خداوند يكى از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست مى داشتيد آن گروهى كه قدرتى ندارد براى شما باشد و خدا مى خواست حق را با كلمات خويش به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.
مسلمانان چاره اى نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند; ولى پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و نظر خود را بگويند; آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟ ابوبكر و عمر هر دو گفتند كه مصلحت اين است كه به مدينه برگرديم و سخنانى گفتند كه يأس آور بود ولى; مقداد گفت: اى پيامبر دلهاى ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد و بار ديگر نظرات مردم را خواست.
در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده اى. پيامبر فرمود: بلى. او گفت: يا رسول الله ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمى بگيرى از تو پيروى مى كنيم. سوگند به خدايى كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوى ما نيز چنين مى كنيم... ما را به دستور خدا به هر نقطه اى كه صلاح ميدانى بفرست. سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد و مسلمانان را نيز مژده پيروزى داد.
پيامبر از راههاى گوناگون كسب خبر مى كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت و تمام توجه او به سوى سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بود و ديگر توجهى به كاروان تجارتى نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتى را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد; ولى
[343]
سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل مى گفت بايد قدرت خود را به محمد و ياران او نشان بدهيم.
دو سپاه در منطقه اى به نام بدر روبروى هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوى» قرار داشتند. براى پيامبر در بالاى تپه سايبانى به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهى ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.
شب جنگ خداوند آرامش خاصى به مسلمانان داد و بارانى باريد و تشنگى مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه هاى شيطان از آنها زدوده شد; چون بعضى ها در كمك خدا ترديد مى كردند ولى آثار آن را به روشنى ديدند. قرآن در اين باره مى فرمايد:
اذ يغشيكم النعاس امنة منه و ينزّل عليكم من السماء ماء، ليطهركم به ويذهب عنكم رجز الشيطان و ليربط على قلوبكم و يثبت الاقدام (انفال /11)
هنگامى كه خدا از جانب خود براى آرامش شما خواب خوشى را بر شما چيره كرد و از آسمان آبى نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.
صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعى نداشت. آنها شخصى به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وى سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولى گفت احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگرى هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالاى آنها خبر داد. اين گزارش رعب و وحشت فراوانى در دلهاى سران قريش انداخت و بعضى از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولى گروهى هم طرفدار جنگ با مسلمانان بودند و با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند. اسود مخزومى به تنهايى به سپاه مسلمانان حمله كرد و كشته شد و كشته شدن او جنگ را قطعى كرد.
[344]
پس از اين جريان كه در روز هفدهم ماه رمضان سال دوم اتفاق افتاد سه تن از جنگجويان قريش به نامهاى عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوى ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولى آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر على ابن ابيطالب(ع) و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند براى اين كار نامزد كرد. على توانست وليد را كه دايى معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.
پس از اين جريان، حمله عمومى از سوى دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهى مى كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزى مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روى زمين كسى تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتى ريگ برداشت و به سوى دشمن انداخت و جنگ شروع شد.
در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايى برخوردار بودند و اين به سبب امدادهاى غيبى بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم يارى كرد و هزار فرشته براى كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن سياهى لشكر و تقويت روحى آنان سپاه اسلام را يارى كردند:
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدّكم بالف من الملائكة مردفين. وماجعله الله الاّ بشرى و لتطمئن قلوبكم وماالنصر الاّمن عندالله ان الله عزيز حكيم(انفال/9ـ10)
هنگامى كه شما از خدا طلب كمك مى كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم مى آيند كمك مى كنم، و خدا آن كار را جز براى شادمانى شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزى جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.
در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و
[345]
بسيارى از آنها پا به فرار گذاشتند. اگر چه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولى تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر مى رسيد كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين تعدادى از آنان اسير شدند. پيامبر جنازه هاى شهداى بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهى قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهاى سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: اى عتبه، اى شيبه، اى اميه، اى ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول الله با كسانى كه مرده اند سخن مى گوييد؟ پيامبر فرمود: آنها سخن مرا مى شنوند ولى قدرت پاسخ دادن ندارند.
در اين جنگ غنائم بسيارى به دست مسلمانان افتاد ولى آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامى براى خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد.
شهداى جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهداى مهاجرين عبارت بودند از: عبيدة بن حارث، عمير بن ابى وقاص، عمير بن عبدودّ، عاقل بن ابى بكير، مهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء; شهداى انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، معوذبن عفراء، عمير بن حمام، رافع بن معلّى و يزيد بن حارث.
تعداد كسانى كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد و چهار نفر بودند و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند مى توانند آنها را بخرند و آزاد كنند. همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانى كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد مى شوند.
* * *
[346]
اين بود خلاصه اى از جريان جنگ بدر كه با استفاده از كتابهاى زير به طور فشرده نوشته شد:ـ واقدى، المغازى، ج 1، ص 12 به بعد.
ـ ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 257 به بعد.
ـ طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 2 ص 20 به بعد.
ـ طبرسى، تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 802 به بعد.
يآ أَيَّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (* ) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (* ) اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (*) وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (* )
اى كسانيكه ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبر او پيروى كنيد و از او روى مگردانيد در حالى كه شما مى شنويد(20) و مانند كسانى نباشيد كه گفتند: شنيديم ولى نشنيدند (21) همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند، كران و گنگان هستند همانها كه نمى انديشند(22) و اگر خدادر آنها خيرى مى دانست آنها را شنوا مى كرد و اگر آنها را شنوا مى كرد، پشت مى كردند و روى گردان مى شدند(23)
نكات ادبى
1 ـ ضمير «عنه» به رسول برمى گردد.
2 ـ «سمعنا» در اينجا و اشتقاقات ديگر آن در همين آيه و آيه بعدى به معناى مطلق شنيدن نيست بلكه منظور پذيرفتن و قبول حق است.
3 ـ «الدوابّ» جمع «دابّة» به معناى جنبنده و شا مل هر حيوانى از جمله انسان مى شود; ولى نوعاً آن را در حيوانات و بخصوص در اسب به كار مى برند و در اينجا منظور، همه حيوانات از جمله انسان است.
[347]
4 ـ معمولا «لو» براى انتفاء شرط به جهت انتفاء خبر است; ولى در «لواسمعهم»چنين نيست چون عدم تولّى باعث عدم اسماع نيست.تفسير و توضيح
آيات (20 ـ 23) يا ايها الذين آمنوا اطيعوالله و رسوله ... : مسلمانان را دعوت به اطاعت از خدا و رسول مى كند و از آنها مى خواهد كه از پيامبر روى برمگردانند. در حالى كه آنها سخن پيامبر را مى شنوند كه آنان را به سوى خدا و خير و جهاد با دشمن مى خواند. بعضى ها به ظاهر، دعوت پيامبر را مى شنيدند ولى هر جا كه به سودشان نبود از پيامبر روى برمى تافتند و از او اعراض مى كردند، و در اين آيه آنها را از اين كار منع مى كند و خاطر نشان مى سازد كه مسلمان واقعى كسى است كه سخن حق را بشنود و از حق روى گردان نباشد.