بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 4, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     k01 - تفسير كوثر جلد 4
     k04 - تفسير كوثر جلد 4
     k07 - تفسير كوثر جلد 4
     k10 - تفسير كوثر جلد 4
     k12 - تفسير كوثر جلد 4
     k13 - تفسير كوثر جلد 4
     k17 - تفسير كوثر جلد 4
     k26 - تفسير كوثر جلد 4
     k28 - تفسير كوثر جلد 4
     k30 - تفسير كوثر جلد 4
     k34 - تفسير كوثر جلد 4
     k36 - تفسير كوثر جلد 4
     k40 - تفسير كوثر جلد 4
     k46 - تفسير كوثر جلد 4
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

در آيه بعدى توجه مردم را به اين مطلب جلب مى كند كه خدا در حالى از شما مى خواهد كه او را ياد كنيد و ذكر او را به جاى آوريد كه فرشتگان همواره او را عبادت مى كنند و از عبادت وى گردنكشى نمى كنند و او را تسبيح مى گويند و از هر بدى مى ستايند و بر او سجده مى كنند.
در اينجا از فرشتگان به عنوان كسانى ياد مى كند كه نزد پروردگار هستند; البته خدا جهت ندارد تا كسانى نزديك او باشند و اين تنها نوعى تمجيد و تقديس فرشتگان است و خدا با نسبت دادن آنها به خود مقام معنوى آنها را بالا مى برد.
به عقيده قاريان، اين آيه از آيات سجده قرآن است و كسى كه اين آيه را مى خواند مستحب است كه سجده كند و اين ذكر را بگويد: لا اله الاّ الله حقا حقا، لا اله الاّ الله ايمانا و تصديقا، لا اله الاّ الله عبوديتا و رقّا، سجدت لك ياربّ تعبد اورقّا.

[310]

با تفسير اين آيه، تفسير سوره اعراف به پايان مى رسد. خداى را سپاسگزارم كه توفيق داد تفسير اين سوره مباركه را نيز به پايان رسانم و از او مدد مى خواهم كه مرا به تفسير بقيّه سوره هاى قرآنى موفق كند كه او بهترين ياور است.

سوره انفال - مشخصات و فضايل اين سوره

اين سوره در مدينه نازل شده بجز 7 آيه از آيه 30 تا 36 كه در مكه نازل شده است. بعضى ها هم گفته اند كه اين سوره به طور كامل در جريان جنگ بدر نازل شده است.
اين سوره هشتمين سوره از قرآن است و نزول آن از لحاظ ترتيب تاريخى بعد از سوره بقره مى باشد.
اين سوره داراى 75 آيه است و در مصحف شامى 77 آيه آمده است; در اين مصحف جمله «وهم يغلبون» سه آيه است و هر چند كه اين سوره از سوره توبه كوتاهتر است ولى پيش از آن قرار داده شده و از آنجا كه ترتيب سوره ها توفيقى است نمى توان در آن دخالت كرد.
نام اين سوره انفال است كه از همان آيه نخست آن گرفته شده و انفال به طورى كه در تفسير آن خواهد آمد، غنايمى است كه در جنگ به دست پيامبر مى افتاد. گفته شده كه عدد كلمات اين سوره 1231 كلمه است.
براى قرائت اين سوره فضيلتهايى ذكر شده است از جمله اينكه از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: هر كس سوره انفال و برائة را در هر ماه بخواند، نفاق در دل او داخل نمى شود و از شيعيان حقيقى اميرالمؤمنين(ص) مى شود و در

[311]

قيامت از نعمتهاى بهشتى مى خورد.(1) ابىّ بن كعب هم از پيامبر نقل كرده كه فرموده: هر كس سوره انفال و برائة را بخواند من شفيع و شاهد او در قيامت خواهم بود و او از نفاق برى مى شود...(2)

دورنمايى از اين سوره

سوره با بيان حكم غنائم جنگى و چند دستور الهى شروع مى شود و با ذكر بعضى از ويژگيهاى مؤمنان ادامه مى يابد سپس داستان جنگ بدر شروع مى شود و جرياناتى كه در اين جنگ اتفاق افتاد به اجمال گفته مى شود و از كمكهاى غيبى كه در جريان جنگ برمسلمانان شد ياد مى كند و دستور حمله بر كافرانى را كه در حال جنگ با مسلمانان هستند مى دهد و از اينكه مسلمانى پشت به دشمن كند، نهى مى شود.
در آيات بعدى سخن از نقش خداوند در جنگ و اينكه در واقع خدا دشمنان را كشت به ميان مى آيد و مؤمنان را به اطاعت خدا و رسول مى خواند و از اينكه آنان مانند چارپايان لال و كر باشند و سخن حق را نشوند بر حذر مى دارد و در آيه بعدى خاطر نشان مى سازد كه مؤمنان بايد خدا و رسول را اجابت كنند آنگاه كه آنان را به سوى چيزى خوانند كه زندگى واقعى در آن است و مؤمنان را از فتنه اى مى ترساند كه اگر بيايد همه حتى مؤمنان را هم فرا مى گيرد. و با ذكر الطاف خدا بر مؤمنان آنها را از خيانت به خدا و رسول و امانتهاى يكديگر بر حذر مى دارد و از اموال و اولاد به عنوان فتنه يا مايه آزمايش ياد مى كند و از مكر دشمنان مى گويد آنگاه از اينكه وجود پيامبر مايه امنيت مردم از عذاب الهى است سخن مى گويد.
در ادامه آيات بعضى از آداب و رسوم غلط مردم جاهلى و كارشكنى هاى آنها درباره مسلمانان و بالاخره فرمان جنگ با آنها را مى دهد تا فتنه اى نباشد و دين
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 - تفسير عياشى ج 2، ص 46.
2 - مجمع البيان ج 4، ص 794.

[312]

همگى براى خدا باشد. سپس احكام خمس و موارد مصرف آن بيان مى شود و آنگاه صحنه هايى از جنگ بدر ترسيم مى گردد و بار ديگر مؤمنان به اطاعت از خدا و رسول دعوت مى شوند و از اينكه در ميان خود اختلاف كنند بر حذر داشته مى شوند و از كسانى كه براى ريا در جنگ شركت كرده بودند ياد مى كند و از منافقان و توطئه هاى آنان مى گويد و آنها را به فرعونيان تشبيه مى كند. و آنگاه اين قانون كلى حاكم بر جامعه هاى بشرى را ياد مى كند كه خداوند نعمتى را كه بر قومى داد آن را از دست آنها نمى گيرد مگر اينكه آنها حال خودشان را تغيير دهند و باز فرعونيان را مثال مى زند.
در آيات بعدى از پيمان شكنى كافران و حقانيت بعضى از گروهها سخن مى گويد و دستور تهيه و آماده سازى هر نوع ساز برگ نظامى را مى دهد و در عين حال از صلح سخن مى گويد و دستور مى دهد كه اگر دشمن مايل به صلح باشد صلح كن و توكل بر خدا داشته باشد و اگر هم احتمال نيرنگ داده مى شود، خدا خود كافى است كه او يارى دهنده است و اوست كه دلهاى مسلمانان را به هم نزديك كرد.
آنگاه به پيامبر دستور مى دهد كه مؤمنان را به جنگ بخواند و خاطر نشان مى كند كه اگر بيست نفر جنگجوى مقاوم باشند بر دويست نفر، و صد نفر آنها بر هزار نفر غلبه مى كنندو در دنباله مطلب از اسير گرفتن به خاطر اخذ فديه انتقاد مى كند و مسلمانان رامورد تهديد قرار مى دهد. در عين حال به آنها اجازه مى دهد كه از غنائم بردارند و به اسيرانى كه در دست مسلمانها هستند دلدارى مى دهد و در عين حال آنها را از قصد خيانت بر مسلمانان بر حذر مى دارد.
در آيات بعدى از مسلمانانى كه ايمان آورده اند و هجرت و جهاد كرده اند و پيامبر را يارى نموده اند و جاى داده اند، به نيكى ياد مى كند و تذكر مى دهد كه كافران دوستان يكديگرند، و بار ديگرازمهاجرانومجاهدان يادمى كندواظهارمى دارد كه آنها مؤمنان واقعى هستند. در پايان خاطر نشان مى سازد كه بعضى ازخويشاوندان در كتاب خدا نسبت به بعضى ديگر سزاوارترند و خدا به هر چيزى داناست.

[313]

تفسير سوره انفال

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (* )

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
از تو درباره انفال (غنيمت هاى جنگى و مالهاى بى صاحب) مى پرسند; بگو انفال مخصوص خدا و پيامبر است. پس، از خدا پروا كنيد و ميان خود را اصلاح نماييد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد اگر اهل ايمان هستند (1)
نكات ادبى
1 - «انفال» جمع نفل، به معناى افزونى است و اينكه به نمازهاى مستحبى نافله گفته مى شود، چون افزون بر نمازهاى واجب است و به نوه هم نافله گفته مى شود كه بر نسل انسان افزوده مى شود و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافله (انبياء/ 72) انفال در اصطلاح فقهى و تفسيرى هر مال اضافه اى است كه صاحب معينى ندارد و مخصوص پيامبر و امام است; مانند غنائمى كه بدون جنگ به دست آيد و يا زمينهاى موات و بالاى كوهها و كنار رودخانه و ته دره ها و چيزهاى ديگرى كه در كتب فقهى آمده است.
2 - «ذات بينكم» ميان خودتان. ذات به معناى خلقت يا بنيه و يا حقيقت انسان است، و اين يك تعبير كنايى از ارتباط ميان افراد است.
تفسير و توضيح
آيه (1) يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ... : نخستين آيه از اين سوره

[314]

درباره انفال است و آن اموال خاصى است كه در اختيار پيامبر، و بعد از او در اختيار امام قرار مى گيرد; مانند زمينهايى كه بدون جنگ از كافران گرفته مى شود يا زمينهاى موات، بخصوص بالاى كوهها و ته درّه ها و كنار رودخانه ها و مراتع عمومى و نيز تركه ميّتى كه وارث ندارد و هداياى پادشاهان و آنچه پيامبر يا امام از غنيمت جنگى براى خود اختصاص مى دهد.
گفته شده است كه اين آيه پس از جنگ بدر نازل شد و آن هنگامى بود كه مسلمانان درباره تقسيم غنائم جنگى با يكديگر اختلاف پيدا كردند و از پيامبر درباره انفال پرسيدند و اين آيه در پاسخ آنها نازل شد و آنها را به رفع اختلاف و اصلاح ميان خود دعوت كرد.
مى فرمايد: از تو درباره انفال مى پرسند بگو: انفال مخصوص خدا و رسول است; بنابراين پيامبر و امام به هر نحوى كه صلاح بدانند در آن تصرف مى كنند و آن را ميان رزمندگان تقسيم مى كنند.
اگر اين شأن نزول درست باشد، منظور از انفال در اين آيه همان غنائم جنگى است; ولى بعدها در اصطلاح فقهى به موارد خاصى گفته شد كه آنها را بر شمرديم و در اينجا هم منظور از اينكه انفال براى خدا و رسول است اين است كه آنها به هر نحو كه بخواهند مى توانند آن را تقسيم كنند، و اين در مقام بيان سهم خدا و رسول نيست; چون سهم آنها در آيه خمس، در همين سوره، آمده و آن يك پنجم غنيمت است.
ما تصور مى كنيم با توجه به روايات بسيارى كه موارد انفال را ذكر كرده اند و با توجه به ظاهر آيه كه انفال را به طور كلى مخصوص خدا و رسول ذكر مى كند، بايد از اين شأن نزول دست برداريم و اساساً بسيارى از شأن نزولها اعتبارى ندارند و اگر شأن نزول را كنار بگذاريم آيه درباره غنائم چنگى نخواهد بود بلكه درباره انفال به همان مفهومى كه در روايات و كتب فقهى آمده خواهد بود و آن همان موارد خاصى است كه پيشتر گفتيم، و به بعضى از موارد آن «فيىء» هم گفته مى شود و آن

[315]

سرزمينى است كه اهل آن بدون جنگ آن را در اختيار پيامبر قرار داده اند كه آن نيز مخصوص خدا و رسول است. بنابراين، ما سه واژه داريم; يكى «غنائم» ، ديگرى «انفال» و سومى «فيىء» كه هر كدام مفهوم خاص خود را دارد و در مواردى هم با يكديگر تداخل پيدا مى كنند. راجع به غنائم و فيىء در ذيل آيات مربوط، سخن خواهيم گفت.
به هر حال در اين آيه اظهار مى دارد كه انفال مخصوص خدا و رسول است. سپس مى افزايد: پس، از خدا بترسيد و ميان خود آشتى بر قرار كنيد و از خدا و رسول او پيروى نماييد، اگر مؤمن هستيد.
درباره انفال بحث مفصلى داريم كه مى خوانيد:

بحثى درباره انفال

«انفال» يك اصطلاح قرآنى است كه احكام فقهى گوناگونى دارد و به مفهوم اموال ويژه اى از غنائم يا چيزهاى ديگر است كه مخصوص حاكم اسلامى است، به شرحى كه خواهد آمد.
درباره انفال در قرآن چنين مى خوانيم:
يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتّقوا الله و اصلحو ذات بينكم و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤمنين (انفال/1)
از تو درباره انفال مى پرسند، بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر است. پس، از خدا پروا كنيد و ميان خود را اصلاح نماييد و خدا و رسول او را اطاعت كنيد، اگر مؤمن هستيد.
«انفال» جمع «نفل» است كه در لغت براى آن دو معنا ذكر شده است; بعضى ها

[316]

آن را به معناى غينمت و بخشش و بعضى ها به معناى زيادت و افزونى گرفته اند. خليل بن احمد آن را به معناى غنيمت گرفته و نافله را عطيه دانسته است(1) و صاحب قاموس گفته است: «نفل» در لغت به معناى غنيمت و بخشش است.(2) اگر به اين معنا باشد تناسب آن با «انفال» كه اموال مخصوص حاكم اسلامى است كاملا متناسب است; اما بسيارى از لغوى ها آن را به معناى افزونى دانسته اند. ازهرى گفته است: «نَفَل» چيزى است كه زايد براصل است. به غنائم از آن جهت انفال گفته شده كه مسلمانان نسبت به ديگر امّتها اين امتياز را دارند كه غنيمت گرفتن بر آنها حلال است، و به نماز مستحبى «نافله» گفته مى شود; چون زايد بر واجب است و خداوند فرموده: و وهبناله اسحاق و يعقوب نافلة (انبياء/ 72) يعنى بيشتر از آنچه خواسته بود.(3)
راغب اصفهانى مى گويد: اصل انفال از نَفَل است به معناى زيادت بر واجب، و به آن «نافله» گفته مى شود خداوند فرموده: و من الليل فتهجد به نافلة لك (اسراء/ 79) و همچنين سخن خداوند: و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة (انبياء/ 72) و آن فرزند فرزند است.(4)
اكنون ببينيم انفال در اصطلاح مفسران و فقيهان چه معنايى دارد؟ بسيارى از آنان بدون آنكه تعريف جامعى براى آن بگويند فقط مصداق آن را تعريف كلى كرده اند; از جمله محقق حلّى گفته است: «انفال آن چيزى از اموال است كه امام به طور خصوصى استحقاق آن را دارد همان گونه كه براى پيامبر اسلام بود.(5)»
اغلب دانشمندان اهل سنّت، انفال را همان غنائم جنگى مى دانند و بعضى از آنها، به استناد روايتى آن را اموال منقول از غنائم مى دانند.(6) قرطبى نيز چهار قول نقل مى كند: اول آنچه از كافران به مسلمانان برسد، آنچه بدون جنگ گرفته شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 - ترتيب كتاب العين، ج 3، ص 1826.
2 - القاموس المحيط، ج 4، ص 60.
3 - تهذيب اللغة، ص 355.
4 - المفردات، ص 820.
5 - شرايع الاسلام، چاپ سنگى، ص 53.
6 - ماوردى، الاحكام السلطانية، ص 138.

[317]

دوم خمس، سوم خمس خمس و چهارم اصل غنيمت. (1) ولى فقهاء شيعه موارد خاصى را براى انفال بيان مى كنند. محقق پنج مورد;(2) و شيخ طوسى شش مورد(3) و علاّمه حلّى ده مورد(4) براى آن ذكر كرده اند; البته بعضى از مواردى كه علامه حلّى بيان كرده در موارد ديگر تداخل دارد; بنابراين موارد و مصاديق انفال همان پنج يا شش يا هفت مورد است كه در زير شرح داده مى شود. اين موارد مخصوص خدا و رسول و امام، يعنى حاكم اسلامى است كه هر گونه كه بخواهد در آن تصرف مى كند و عبارتند از:
1 - زمينهايى كه بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد، خواه ساكنان آن آنجا را ترك كنند و يا با اختيار خودتسليم مسلمانان نمايند.
صاحب جواهر براى اين مورد ادعاى اجماع كرده است و مستند آن روايات متعددى است; از جمله: موثقه محمد بن مسلم كه از امام صادق (ع) به اين شرح نقل مى كند:
عن ابى عبدالله(ع) قال: ان الانفال ما كان من ارض لم يكن فيه هراقة دم او قوم صولحوا و اعطوا بايديهم و ماكان من ارض خربة او بطون اودية فهذا كلّه من الفيىء و الانفال لله و للرسول فما كان لله فهو للرسول يضعه حيث يحبّ.(5)
امام صادق(ع) فرمود: انفال زمينى است كه در آن خونريزى نشده و مردمش آن را مصالحه كرده اند و به دست خود تحويل داده اند، ونيز زمينهاى خراب يا ته درّه ها. همه اينها از فيئ يا انفال است و مخصوص خدا و پيامبر مى باشد، و آنچه براى خداست از آنِ پيامبر است. هر كجا كه دوست داشته باشد مصرف مى كند.
2 - زمينهاى موات، خواه زمينى باشد كه زمانى مالك داشته و مالك آن آنجا را
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 - قرطبى، الجامع لاحكام القران، ج 7، ص 362.
2 - شرايع الاسلام، ص 53.
3 - شيخ طوسى، النهاية، ص 419.
4 - علامه حلى، قواعد الاحكام در ضمن سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 5، ص 434.
5 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 367.

[318]

ترك كرده، و يا زمينى باشد كه از اول مالك نداشته است.
در اين مسأله هم كسى اختلاف نكرده و براى آن ادعاى اجماع شده است. شيخ طوسى مى گويد: زمينهاى موات مخصوص امام است. هيچ كسى مالك آن نمى شود مگر اينكه آن را احيا كند. سپس اضافه مى كند كه دليل ما در اين مسأله، اجماع شيعه است.(1) نراقى نيز در اين مسأله از چند نفر نقل اجماع كرده است.(2)
در تعيين مصداق زمينهاى موات، هم در احاديث و هم در سخنان فقها موارد به خصوص ذكر شده است مانند: «مفاوز» يا زمينهايى كه آب ندارند و در آنها كشت نمى شود و «سيف البحار» يا زمينهاى ساحلى درياها و «بطون الاوديه» يا ته درّه ها و «رؤس الجبال» قله كوهها و «آجام» يا جنگلها و نيستانها و «مراتع» (البته آجام و مراتع از آن نظر كه كسى آنها را نكاشته، جزو زمين موات هستند).
در اين باره نيز رواياتى از معصومين(ع) داريم كه يكى از آنها را مى آوريم:
عن ابى الحسن الاول (ع) قال: وله بعد الخمس الانفال ... و له رؤس الجبال و بطون الاودية و الآجام و كل ارض ميتة لاربّ لها.(3)
امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: و براى امام است خمس و انفال ... و براى اوست بالاى كوهها و ته درّه ها و جنگلها و هر زمين مرده اى كه صاحب ندارد.
البته ابن ادريس بالاى كوهها و ته دره ها و جنگلها را در صورتى از مصاديق انفال و مخصوص امام مى داند كه در زمينهاى موات، يعنى زمينهايى كه مالك ندارد، باشد(4) ولى شهيد اول آن را رد مى كند و مى گويد: اگر چنين باشد ذكر اين موارد پس از ذكر زمين موات بى فايده خواهد بود.(5) و صاحب مدارك در اين باره مى گويد: سخن شهيد خوب است اما مشروط بر اينكه اخبارى كه اين موضوعات را بيان كرده شايستگى اثبات اين حكم را داشته باشد; ولى اين اخبار ضعف سند
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 - شيخ طوسى، الخلاف، ج 4، ص 231.
2 - نراقى، مستند الشيعه، ج 2، ص 93.
3 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 365.
4 - ابن ادريس، السرائر ج 1، ص 497.
5 - شهيد اول، البيان، ص 222.

[319]

دارند و بنابراين سخن سرائر موجّه است تا در جايى كه خلاف اصل است به موضع توافق كفايت كنيم.(1)
ما تصور مى كنيم كه بيان اين موارد در بعضى از اخبار از باب ذكر مصداق زمين موات است و اينها زمينهايى هستند كه كسى آنها را كشت نكرده است; بنابراين از آنِ حاكم اسلامى مى شود.
3 - اموال اختصاصى پادشاهان و حاكمان كه شامل «قطايع» يا زمينها و «صفايا» يا اموال منقول مى باشد. هر زمينى يا مالى كه اختصاص به حاكمان كافر داشته باشد پس از پيروزى بر آنها به امام مسلمين منتقل مى شود، مشروط بر اينكه آنها را از مسلمانى غصب نكرده باشند كه در اين صورت به خود آن شخص منتقل مى گردد.
در اين مسأله صاحب جواهر ادعاى عدم خلاف كرده است(2) و گويا كسى از علماى شيعه در آن اختلاف نكرده اند. اين حكم مضمون چندين روايت است كه از جمله آنها دو روايت زير مى باشد:
- عن ابى عبدالله (ع) قال: قطايع الملوك كلها للامام وليس للناس فيه شيئ.(3)
امام صادق (ع) فرمود: زمينهاى اختصاصى پادشاهان همگى مخصوص امام است و مردم در آن حقى ندارند.
روايت حماد بن عيسى از امام موسى بن جعفر كه پيش از اين قسمتى از آن را نقل كرديم و در قسمت ديگرى از آن آمده: وله صوافى الملوك مما كان فى ايديهم من غير وجه الغصب.(4)
و براى امام است اموال اختصاصى پادشاهان از آنچه در دست آنهاست و از راه غصب نيست.
4 - آنچه امام از غنائم جنگى به خود اختصاص مى دهد; مانند اسب يا لباس يا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 - سيد محمد عاملى، مدارك الاحكام ج 5، ص 416.
2 - جواهرالكلام ج 16، ص 123.
3 - وسائل الشيعة، ج 9، ص 526.
4 - وسائل الشيعه ج 6، ص 365.

[320]

اموال خاص ديگر.
علامه حلّى در اين باره مى گويد: و از جمله انفال است آنچه كه امام از غنائم جنگى براى خود انتخاب مى كند مانند اسب خوب يا لباس گران قيمت يا كنيز خوبرو يا شمشير برنده و مانند آنها مادام كه بر جنگجويان اجحاف نشود. تمام علماى ما در اين مسأله اجماع كرده اند.(1)
در اين باره نيز رواياتى وارد شده، كه از جمله آنها دو روايت زير است:
عن الصادق(ع) قال: كان رسول الله اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له ثم يقسم الباقى ... و كذلك الامام يأخذ كما اخذ رسول الله (ص).(2)
امام صادق (ع) فرمود: هر وقت كه نزد پيامبر غنيمتى مى آوردند بر گزيده آن را براى خود مى گرفت و آنها مال او بود سپس بقيه را تقسيم مى كرد ... امام نيز مانند پيامبر اخذ مى كند.
- عن ابى بصير عن ابى عبدالله قال: سألته عن صفو المال؟ قال: الامام يأخذ الجارية الروقة و المركب الفارة و السيف القاطع و الدرع قبل ان تقسم الغنيمة فهذا صفو المال.(3)
ابو بصير از امام صادق درباره «مال برگزيده» پرسيد; او فرمود: امام مى تواند كنيز خوب روى و مركب تندرو و شمشير برنده و زره را پيش از تقسيم غنائم بر دارد و اين همان «صفوالمال» يعنى مال برگزيده است.
5 - غنائم جنگى كه بدون اذن امام به دست آمده باشد. جنگجويان در اين غنيمتها حقى ندارند و همگى به امام اختصاص مى يابد; البته اين مسأله اختلافى است و شيخ مفيد و شيخ طوسى و سيد مرتضى به آن فتوا داده اند(4) ولى علامه در «منتهى» آن را قبول ندارد و معتقد است كه غنائم جنگى چه به اذن امام باشد يا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 - علامه حلى، المنتهى ج 1، ص 553.
2 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 356.
3 - همان، ص 369.
4 - مدارك الاحكام، ج 5، ص 417.

[321]

بدون اذن او، مساوى است.(1)
البته قول اول مطابق با روايتى است كه از امام صادق (ع) نقل شده; ولى آن روايت ضعيف است.(2)
6 - اموال كسى كه بميرد و وارث نداشته باشد. در اين مسأله، هم اجماع علما(3) و هم روايتهاى صحيحى وجود دارد كه از جمله آنها روايت زير است:
عن ابى جعفر(ع) قال: من مات وليس له وارث من قبل قرابته و لامولى عتاقه و لاضامن جريرة فما له من الانفال.(4)
امام باقر(ع) فرمود: هر كس بميرد و وارثى از خويشاوندان نداشته باشد و كسى كه او را آزاد كرده و يا ضامن جريره هم نباشد، پس مال او از انفال است.
7 ـ معادن; در اين مسأله نيز اختلاف نظر وجود دارد. شيخ مفيد و كلينى و شيخ طوسى و ديلمى و قاضى، معادن را از انفال مى دانستند، چه معادنى كه در زمين امام باشد و چه معادنى كه در زمين اشخاص باشد; معادن ظاهرى و باطنى.(5) اين حكم از روايت جامعى از امام صادق كه موارد انفال را بر مى شمارد استفاده مى شود چون در آن روايت معادن هم ذكر شده است.(6)
در مقابل اينها كسانى از علما، معادن را از انفال نمى دانند و روايت مزبور را حمل بر معادنى مى كنند كه در زمين امام باشد. همچنين از رواياتى كه در آنها خمس معادن براى امام تعيين شده اين مطلب استفاده مى شود.
مشهور ميان فقهاى شيعه اين است كه معادن از انفال نيست و همه مردم در آن شريك هستند و اگر كسى معدنى را استخراج كرد بايد خمس آن را بدهد.
اين مواردى بود كه به عنوان مصاديق انفال در كتب فقهى آمده است. همه اين ثروتهاى ياد شده، مخصوص پيامبر و امام به عنوان حاكم اسلامى است و هر گونه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 - منتهى، ج 1، ص 554.
2 - مدارك، ج 5، ص 417.
3 - منتهى، ج 1، ص 553.
4 - وسائل الشيعه، ج 17، ص 547.
5 - جواهر، ج 16، ص 129.
6 - تفسير قمى ج 1، ص 254.
back pagefehrest pagenext page