بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 4, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     k01 - تفسير كوثر جلد 4
     k04 - تفسير كوثر جلد 4
     k07 - تفسير كوثر جلد 4
     k10 - تفسير كوثر جلد 4
     k12 - تفسير كوثر جلد 4
     k13 - تفسير كوثر جلد 4
     k17 - تفسير كوثر جلد 4
     k26 - تفسير كوثر جلد 4
     k28 - تفسير كوثر جلد 4
     k30 - تفسير كوثر جلد 4
     k34 - تفسير كوثر جلد 4
     k36 - تفسير كوثر جلد 4
     k40 - تفسير كوثر جلد 4
     k46 - تفسير كوثر جلد 4
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

[138]

اشراف، منافع خود را در خطر مى ديدند و همواره حفظ وضع موجود را به نفع خود مى دانستند و از ناآگاهى مردم سود مى جستند; از اين جهت بود كه با پيامبران و دعوت جديد مبارزه مى كردند.
طبق اين آيات، اشراف قوم ثمود كه از طبقه مستكبر بودند، تلاش مى كردند كسانى را كه به صالح ايمان آورده اند از دين خود برگردانند و موذيانه به آنها مى گفتند: «آيا شما واقعاً باور داريد كه صالح پيامبرى از سوى خداست؟» با طرح اين پرسش مى خواستند آنها را دچار ترديد و تزلزل كنند; ولى آنها در پاسخ مى گفتند: «آرى ما به او ايمان آورديم و به آنچه او آورده باور داريم.» با اين پاسخ كه ناشى از ثبات قدم و ايمان كامل آنها بود، مستكبران را دچار نوميدى مى كردند، ولى مستكبران دست بردار نبودند و در پاسخ مؤمنان مى گفتند: «ولى ما به آنچه شما ايمان داريد كافريم!» و بدينگونه تلاش مجددى در تضعيف روحيه مؤمنان به عمل مى آوردند ولى موفق نمى شدند.
آيات (77ـ79) فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربّهم ... : كار خصومت اشراف قوم ثمود با صالح به جايى رسيد كه آنها ناقه صالح را پى كردند و كشتند. صالح به آنها گفته بود كه اين ناقه يك شتر معمولى نيست و معجزه اى از جانب خداست; آسيبى به او نرسانيد كه دچار عذاب الهى مى شويد; ولى آنها به گفته صالح ايمان نداشتند و آن ناقه را كشتند و از فرمان خدا سرپيچى كردند و از حدّ خود گذشتند و به صالح گفتند: «اگر به راستى از پيامبران هستى آنچه وعده داده بودى انجام بده.» صالح به آنها وعده عذاب داده بود و آنها با تمسخر از صالح خواستند كه عذابى را كه وعده كرده بود عملى كند. گستاخى آنها در برابر خدا و پيامبر او، پى آمد دردناكى داشت و خداوند براى آنها عذابى سخت و كوبنده فرستاد. اين عذاب عبارت بود از يك صيحه آسمانى كه بازلزله اى شديد همراه بود. آنها كه به خانه ها و قصرهاى خود دل بسته بودند، ناگهان دچار زلزله شدند و كاخها بر سرشان فرو ريخت و آنها در خانه هايشان به صورت افتادند و همان ديوارها و سقفها كه به آن مى باليدند، باعث

[139]

مرگشان شد.
در اين آيه سبب نابودى قوم ثمود را «رجفه=زلزله» ذكر مى كند و در آيه ديگر، از آن به «صيحه» و در آيه ديگر به «طاغيه» تعبير مى كند:
و اخذ الذين ظلموا فاصبحوا فى ديارهم جاثمين (هود/67)
و (از قوم ثمود) كسانى را كه ستم كردند، صيحه فروگرفت; پس در خانه هاى خود نابود شدند.
فاما ثمود فاهلكو بالطاغيه (حاقه/5)
و اما ثمود پس با طاغيه هلاك شدند.
معلوم مى شود كه صيحه با زلزله همراه بود و هر دو با هم باعث نابودى آنها شده است و منظور آيه اى كه نابودى آنها را به «طاغيه» نسبت داده، اين است كه طغيانگرى آنها سبب هلاكت آنها شد ويا بگوييم كه آن صيحه و زلزله، خيلى شديد بوده و «طاغيه » شدت آن را بيان مى كند.
همانگونه كه در داستان نوح و هود گفتيم، اين نوع عذابها را عذاب «استيصال» مى گوييم و آنها نجات مى يابند. صالح و پيروان او نيز از اين عذاب نجات پيدا كردند. صالح از اين قومى كه هلاك شدند روى برتافت و با خود مى گفت: اى قوم من! پيام خدا را به شما رساندم و شما را نصيحت كردم; ولى شما نصيحت كنندگان را دوست نداشتيد.
وَ لُوطًا اِذْ قالَ لِقَوْمِه أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَد مِنَ الْعالَمينَ (* ) اِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسآءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (* ) وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِه اِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ اِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (* ) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ اِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ (* ) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ (* )
و لوط را (فرستاديم) هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا كار زشت انجام مى دهيد

[140]

هيچ يك از جهانيان شما را در آن پيشى نگرفته است (80) همانا شما از روى شهوت به جاى زنان به مردان روى مى آوريد بلكه شما گروهى اسراف كار هستيد (81) پاسخ قوم او جز اين نبود كه گفتند: آنها را از آبادى خود بيرون كنيد كه آنها مردمانى هستند كه خود را به پاكى نسبت مى دهند (82) پس او و خانواده اش را نجات داديم جز همسرش را كه از هلاك شدگان بود (83) و بر آنها بارانى (از سنگ) بارانديم; بنگر كه سرانجام مجرمان چگونه بود (84)
نكات ادبى
1 - «لوطا» عطف به «نوحا» است كه در چند آيه قبل آمده، و يا منصوب است به تقدير «اذكر» درباره منصرف بودن لوط قبلاً مطالبى را بيان كرديم.
2 ـ «فاحشة» كار بسيار زشت، و در اينجا منظور از آن عمل لواط است.
3 ـ «من» در «من احد» براى تاكيد استغراق است.
4 ـ «من دون النساء» به جاى زنان.
5 ـ «مسرفون» جمع مسرف، اسراف كننده، كسى كه از حد تجاوز مى كند، افراط كار.
6 ـ «قريه» آبادى كه شامل شهر هم مى شود.
7 ـ «يتطهرون» خود را به پاكى مى زنند، از باب تفعّل كه در اينجا به معناى نسبت دادن خود به چيزى است كه در او نيست; مانند تقدّس يعنى خود را به مقدّسى زدن.
8 ـ «غابرين»جمع غابر، در اينجا به معناى كسى است كه هلاك شده و درگذشته است. البته غابر به معناى باقى هم آمده ولى آنچه گفتيم در اينجا مناسب تر است.
تفسير و توضيح
آيات (80ـ81) و لوطا اذ قال لقومه اتأتون الفاحشة ...: به دنبال ذكر قصه هاى

[141]

چندين تن از پيامبران، در اين آيات هم قصه لوط و قوم او بيان مى شود البته اين قصه در سوره هاى هود و شعرا و عنكبوت مشروحتر از اينجا آمده است لوط برادرزاده و برادر همسر حضرت ابراهيم بود و بعد از او به پيامبرى رسيد. قوم لوط در منطقه اى در سر راه شام و مصر زندگى مى كردند و مسافرانى كه از آنجا مى گذشتند به ناچار گاهى مهمان آنها مى شدند. قوم لوط آلوده به عمل زشت و ناپسند لواط شده بودند و آميزش جنسى با مردان را به آميزش با زنان ترجيح مى دادند و حتى با مهمانان خود به زور اين عمل را انجام مى دادند.
لوط به عنوان پيامبر و راهنماى اين قوم از اين عمل زشت و وقيحانه به شدت انتقاد مى كرد و مى گفت: «آيا شما دست به كار زشتى مى زنيد كه پيش از شما هيچ كس اين عمل را مرتكب نشده است؟ شما به جاى زنان از روى شهوت با مردان درمى آميزيد و شما قوم اسرافكارى هستيد.» يعنى كار شما از روى موازين انسانى نيست و يك عمل غير طبيعى انجام مى دهيد.
عمل لواط باعث اشباع بدلى شهوت مى شود و با هدف آفرينش كه همان توليد نسل است مغايرت دارد و آثار زيانبار آن روشن است. اين عمل باعث از ميان رفتن علاقه به همسر و پاشيده شدن خانواده ها مى شود و از آن گذشته بيماريهاى بسيارى را سبب مى شودكه بعضى از آنها مهلك است و بدتر از همه اينكه حيا و عفت را نابود مى سازد و ارزشهاى اخلاقى را از بين مى برد.
آيات (82ـ84) و ما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم ...: پاسخ قوم لوط در برابر سخنان خيرخواهانه او منطق زور بود و جز اين جواب ندادند كه گفتند: «لوط و پيروان او را از شهر خودتان بيرون كنيد. اينها گروهى هستند كه خود را به پاكى زده اند.» يعنى در نظر اين قوم، لوط و ياران او كه دست به چنين عملى نمى زنند مى خواهند خود را انسانى پاك و خوب قلمداد كنند.
از اين سخن فهميده مى شود كه آنها خود به ناپاكى عمل خود آگاه بودند و مى دانستند كه اين عمل پليد و ناپسندى است. ديگر اينكه باور نداشتند كه لوط و

[142]

ياران او واقعا از اين عمل بدشان مى آيد و مى گفتند آنها خود را به مقدسى زده اند!
قوم لوط او و يارانش را مزاحم شهوترانيهاى خود مى ديدند و از اين جهت مى خواستند آنهارا از شهر بيرون كنند ولى عذاب الهى به آنها فرصت چنين كارى را نداد و آنها دچار عذاب شدند و جز لوط و خاندان او كه ايمان آورده بودند همگى هلاك شدند و حتى همسرش نيز از جمله هلاك شدگان بود چون به لوط ايمان نياورده بود.
در اين آيات علت نابودى قوم لوط را بارانى معرفى كند كه بر آنها باريد و مى فرمايد «برآنها بارانى بارانديم.» ولى در آيات ديگر مشخص مى سازد كه بارانى از سنگ بر آنها باريد و شهر آنان را زير و رو كرد:
فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجارة من سجّيل منضود(هود/82)
و چون فرمان ما آمد آن شهر را زير و رو كرديم و آنها را با سنگ و گلهاى به هم پيوسته سنگباران كرديم.
در آيه مورد بحث پس از ذكر هلاكت قوم لوط، براى عبرت گيرى و پند آموزى مى فرمايد: «بنگر كه سرانجام مجرمان چگونه بوده است» اين نوعى نتيجه گيرى از داستان قوم لوط است و اساسا اين قصه ها كه در اين سوره آمده همگى به خاطر هدفهاى تربيتى است و براى آن است كه مردم با سنتهاى الهى در تاريخ آشنا شوند و به دليل انكار پيامبر اسلام، خود را در معرض هلاكت و نابودى قرار ندهند.
وَ اِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ قَدْ جآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْيآءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (* ) وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراط تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِه وَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ اذْكُرُوا اِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ

[143]

كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ (* ) وَ اِنْ كانَ طآئِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذى أُرْسِلْتُ بِه وَ طآئِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (*)
و به سوى (مردم) مدين برادرشان شعيب را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه جز او براى شما معبودى نيست. همانا دليل روشنى از سوى پروردگارتان بر شما آمده، پس پيمانه و ترازو را به تمامى بدهيد و جنسهاى مردم را كم ندهيد و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد; آن براى شما بهتر است اگر ايمان داشته باشيد (85) و بر سر هر راهى منشينيد كه بترسانيد و كسى را كه به خدا ايمان آورده از راه خدا بازداريد و آن راه را كج بخواهيد. و به ياد آوريد هنگامى را كه شما اندك بوديد، پس خدا بسيارتان كرد وبنگريد كه سرانجام مفسدان چگونه بوده است (86) و اگر گروهى از شما به آنچه بر من فرستاده شده ايمان آورده اند و گروهى ايمان نياورده اند، پس صبر كنيد تا خداوند ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است (87)
نكات ادبى
1 ـ «مدين» نام شهرى در شام در شرق اردن و از نام يكى از فرزندان ابراهيم گرفته شده است. اين كلمه به خاطر عَلَم بودن غير منصرف است. البته عجميت هم دارد.
2 ـ «شعيب» نام پيامبرى است كه بر مدين و اصحاب الايكه مبعوث شد و ظاهراً اين نام، عربى است و نام سريانى او «يثرون» بوده است.
3 ـ «اوفوا» از «ايفاء» به معناى تمام كردن چيزى و ادا كردن حق آن است.
4 ـ «لاتبخسوا» از بخس به معناى كم كردن، كم گذاشتن، حق چيزى را ادا نكردن.
5 ـ «توعدون» از «ايعاد» به معناى تهديد كردن، وعده شرّ دادن.
6 ـ «من آمن بالله» مفعول «تصدّون» است.
7 ـ «عوج» با كسره اول، كجى در دين و با فتحه اول، كجى اشياء مانند درخت و ديوار.

[144]

تفسير و توضيح
آيات (85ـ87) والى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ...: داستان پنجم از داستانهاى پيامبران كه در اين سوره به طور مسلسل آمده، داستان شعيب و اهل مدين است. اين پيامبر بر مردم شهر مدين مبعوث شد و آنها را به سوى خدا دعوت كرد و اين سخن را كه اساس دعوت تمام پيامبران است و به صورت ترجيع بند در سخن آنها آمده، تكرار كرد كه: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى نيست». اين جمله طلايى زير بناى همه تعليمات پيامبران است; زيرا انحراف از توحيد، تمام كجيها و گمراهيها را بدنبال دارد.
نكته اى كه لازم است در اينجا تذكر دهيم اين است كه در اين آيه، شعيب را به عنوان پيامبر شهر مدين معرفى كرده و در بعضى از آيات از او به عنوان پيامبر «اصحاب الايكه» ياد نموده است:
كذب اصحاب الايكة المرسلون. اذ قال لهم شعيب الاتتقون (شعراء / 176-177)
مردم ايكه فرستادگان را تكذيب كردند. هنگامى كه شعيب به آنها گفت: «آيا پروا نمى كنيد؟»
بعضى ها گفته اند كه «اهل مدين» غير از «اصحاب ايكه» است و شعيب بر هر دو گروه مبعوث شده است; ولى مشابهت سخنان شعيب به اهل مدين و اصحاب ايكه مؤيد اين است كه اهل مدين همان اصحاب ايكه هستند; چون مواعظ شعيب در خطاب هر دو گروه مربوط به نهى از كم فروشى و فساد در زمين است و سرنوشت مشابهى هم دارند. گويا «مدين» نام شهر و «ايكه» نام بيشه زارى در كنار آن شهر بوده است.
البته تفصيل داستان شعيب و اهل مدين و اصحاب الايكه در سوره هاى هود و شعرا و عنكبوت آمده و توضيح بيشتر هر يك را به جاى خود موكول مى كنيم و يادآور مى شويم كه نام شعيب ده بار در قرآن آمده است. در آيات مورد بحث چنين

[145]

آمده كه «شعيب پس از دعوت قوم خود به پرستش خدا، به آنها گفت كه دليل روشنى از پروردگارتان آمده است» و اين اشاره به معجزه اى است كه شعيب داشت و ما نمى دانيم كه آن معجزه چه بوده چون ذكر آن در قرآن نيامده است.
در ادامه سخنان شعيب به موعظه هايى بر مى خوريم كه انحراف آن جامعه در آنها منعكس شده است. چنين مى نمايد كه قوم شعيب كم فروشى مى كردند و اهل فتنه و فساد بودند و بر سر راهها مى نشستند و ديگران را مى ترسانيدند و ايجاد رعب و وحشت مى كردند و افرادى را كه به شعيب ايمان آورده بودند تهديد به قتل مى كردند و سعى داشتند كه آنها را از دين خود گمراه كنند.
اين بود كه شعيب به آنها گفت: اكنون كه بينّه اى از سوى خدا آمده پس شما پيمانه و ترازو را درست بدهيد و كالاها و اشياى مردم را كم ندهيد و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد. (چون زمين با آمدن پيامبران پيشين رو به اصلاح مى رفت).
همچنين شعيب به آنها مى گفت: شما بر سر راهى منشينيد كه مردم را بترسانيد و مؤمنان را از راه خدا باز داريد و راه خدا را كج بخواهيد.
شعيب در ادامه سخنان خود بعضى از نعمتهاى خدا را بر آنها ياد آور مى شد و مى گفت: «نعمت خدا را به ياد آوريد كه شما گروهى اندك بوديد و خدا شما را بسيار گردانيد و جمعيت شما را افزايش داد.» افزايش جمعيت در آن زمان امتياز بزرگى بود و هر قومى كه جمعيت بيشترى داشت از توانايى بيشترى برخوردار بود.
پس از اين موعظه ها شعيب توجه آنها را به سرنوشت تبهكاران جلب مى كند و اظهار مى دارد كه «بنگريد كه سرانجام تبهكاران چگونه بوده است.» يعنى از پيشينيان عبرت بگيريد از قوم نوح و عاد و ثمود پند بياموزيد و بنگريد كه چگونه خداوند، آنها را به خاطر اعمال زشت و انكار پيامبران مجازات كرد و بر آنها عذاب فرستاد.
آخرين قسمت از سخنان شعيب كه در اين آيات آمده، تهديد آنها به عذاب خداست. او گفت: «اگر گروهى از شما به دين من ايمان آورده اند و گروهى ايمان

[146]

نياورده اند، هر گروهى نتيجه كار خود را خواهد ديد. همگى صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است.» يعنى اهل ايمان از رنجى كه مى برند ناراحت نشوند و كافران از برخوردارى خود مغرور نگردند كه خداوند درباره هر گروهى از اينها داورى خواهد كرد و كافران را هلاك خواهد ساخت و مؤمنان را نجات خواهد داد.
اين سخن در عين حال كه تهديدى براى كافران بود، مايه دلگرمى مؤمنان هم بود و همانگونه كه در ادامه آيات خواهيم ديد، اين تهديد عملى شد و كافران از قوم شعيب با زلزله هلاك شدند و مؤمنان نجات يافتند و اين سنت خدا در تاريخ است.

[147]

آغاز جزء نهم قرآن (1)

قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنا قالَ أَوَلَوْ كُنّا كارِهينَ (*) قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِبًا اِنْ عُدْنا فى مِلَّتِكُمْ بَعْدَ اِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنآ أَنْ نَعُودَ فيهآ اِلاّ أَنْ يَشآءَ اللّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَىْء عِلْمًا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ (* )
اشراف قوم او كه گردنكشى كرده بودند گفتند: اى شعيب! تو و كسانى راكه به تو ايمان آورده اند از آبادى خود بيرون خواهيم كرد مگر اينكه به دين ما برگرديد. گفت: آيا اگر چه نخواسته باشيم؟(88) اگر به دين شما باز گرديم پس از آنكه خدا ما را از آن نجات داده است، به خدا دروغ بسته ايم و ما را نسزد كه به آن بازگرديم مگر آنكه خدا كه پروردگار ماست بخواهد، كه پروردگار ما از لحاظ علم هر چيزى را فرا گرفته است. بر خدا توكل كرديم. پروردگارا! ميان ما و قوم ما با حق داورى كن كه تو بهترين داورانى (89)
نكات ادبى
1 ـ «او» در «اولتعودنّ» در حكم «الاّ ان» مى باشد.
2 ـ «لتعودنّ» جمع مذكر مخاطب از فعل مضارع كه با نون تاكيد ثقيله، مؤكّد شده است. از ماده «عود» مشتق شده كه به معناى بازگشت است و مفهوم آن برگشت به حالت قبلى است و گاهى هم اين واژه به معناى «صار» استعمال مى شود
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تاريخ شروع تفسير جزء نهم قرآن 7/4/1377 مطابق با 3 ربيع الاول 1419ـ قم

[148]

كه به مفهوم انتقال از حالتى به حالت ديگر است اگر چه حالت قبلى نباشد.
3 ـ «ملت» دين، آيين، روش.
4 ـ در «اَوَلو» همزه براى استفهام و «واو» براى حال و «لو» شرطيّه است.
5 ـ «افتح» داورى كن. از ماده فتح است كه در اينجا به معناى داورى كردن آمده. گفته شده كه بعضى از عربها به قاضى «فاتح» مى گويند. گويا قاضى با داورى خود، مشكل دو طرف را مى گشايد. البته مى توان فتح را در اينجا به همان معناى لغوى خود كه گشودن است گرفت و شعيب از خدا مى خواهد كه مشكل ميان او و قومش را بگشايد.
تفسير و توضيح
آيات (88ـ89) قال الملاء الذين استكبروا من قومه ... : پس از موعظه ها و سخنان راهگشاى شعيب در خطاب به قوم خود كه در آيات پيش آمد، اشراف و مستكبران قوم او پاسخى نداشتند جز اينكه شعيب را تهديد كنند و با منطق زور با او سخن بگويند. آنها به شعيب گفتند: اى شعيب تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از آبادى خود بيرون خواهيم كرد مگر اينكه به دين ما برگرديد.
با بررسى تاريخ پيامبران چنين مى نمايد كه مخالفان و منكران پيامبران كه در برابر آنها سخن منطقى نداشتند همواره آنها و مؤمنان را تهديد به شكنجه و تبعيد و حتى كشتن مى كردند و اين يك شيوه مستمر در ميان كافران زورمند بود.
قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين (شعراء/117)
گفتند اگر دست برندارى اى نوح، البته از سنگسار شدگان خواهى شد.
قالوا لئن تنته يا لوط، لتكونن من المخرجين (شعرإ/167)
گفتند اگر دست بر ندارى اى لوط، البته از تبعيد شدگان خواهى شد.
لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم (يس/18)
(خطاب به دو پيامبر) اگر دست برنداريد البته شما را سنگسار مى كنيم و از ما بر

[149]

شما عذابى دردناك مى رسد.
در آيه مورد بحث، مستكبران و اشراف از قوم شعيب، او و مؤمنان را تهديد به تبعيد مى كنند مگر اينكه دست از دين خود بردارند و به دين قبلى باز گردند. آنها شعيب و مؤمنان را ميان دو چيز مخير كرده بودند; قبول تبعيد و آواره شدن از خانه و زندگى و يا بازگشت به دين قبلى.
در پاسخ اين تهديد، شعيب به آنها گفت: «آيا شما ما را هر چند كه مايل نباشيم مجبور به ترك دين خود مى كنيد؟» اشاره به اينكه دين جاى اكراه و اجبار نيست; چون دين يك امر قلبى است و اجبار را در آن راهى نيست. بدينگونه شعيب براى آنها روشن كرد كه هرگز از اين دين خود دست بر نخواهد داشت. آنگاه توضيح بيشترى در اين زمينه داد و اظهار داشت كه اگر پس از آنكه خدا ما را از دين باطل شما نجات داده بار ديگر به آن باز گرديم، به خدا دروغ بسته ايم; يعنى حجت بر ما تمام شده و ما به خدا از روى يقين و آگاهى ايمان آورده ايم و اگر با وجود اين آگاهى به سوى بتهاى شما روى آوريم و آنها را شريك خدا قرار بدهيم، اين كار، دروغ بستن به خداست و معتقد شدن به چيزى است كه خلاف آن ثابت شده است.
البته تمام بت پرستان و مشركان به خدادروغ مى بندند و حجتى بركار خود ندارند; ولى اگر كسى به پيامبرى ايمان آورد و عقيده به توحيد داشته باشد و بخواهد بار ديگر به شرك باز گردد و مرتد شود، كار او به مراتب زشت تر و دروغ بستن او بر خدا آشكارتر است.
اينكه شعيب از بازگشت به دين قوم سخن مى گويد و آن را رد مى كند، به اين معنا نيست كه شعيب پيشتر در دين آنها بوده و اينك از او خواسته مى شود كه به همان دين بازگردد، بلكه شعيب اين سخن را از زبان كسانى كه به او ايمان آورده اند مى گويد; بنابراين همه جا ضميرها به صورت جمع است و اين مانع از آن نيست كه بگوييم شعيب از آغاز بر دين توحيد بوده و هرگز دين قوم خود را پذيرا نبوده است و صحبت از بازگشت به دين آن قوم مربوط به مومنانى است كه همراه با شعيب

[150]

بودند.
شعيب براى آنكه اشراف و مستكبران و كافران قوم خود را به كلى نااميد كند و آنها فكر بازگشت مؤمنان به دين خود را از سر خود بيرون كنند، اضافه مى كند كه اساسا ما را نسزد كه بر دين شما بازگرديم و اين كار درخور ما نيست و امكان آن وجود ندارد مگر آنكه خدا از ما بخواهد كه چنين كنيم! معلوم است كه خدا هيچ وقت چنين نمى خواهد و بر كفر بندگان خود رضايت نمى دهد: و لايرضى لعباده الكفر. بدينگونه بازگشت به دين قبلى را تعليق به محال مى كند تا آن مستكبران و كافران كاملاً مأيوس شوند و ديگر چنين درخواستى را از مؤمنان نكند.
اينكه از خدا به عنوان «الله ربنا» تعبير آورده اشاره به اين است كه خداوند مربى و پرورش دهنده ماست و او هرگز به كفر و گمراهى كسى كه او را تربيت مى كند رضايت نمى دهد.
پس از اين بيان بلافاصله از گستردگى علم خدا و احاطه او بر همه چيز سخن مى گويد تا روشن كند كه خدا بر مصالح و مفاسد بندگان خود آگاهى كامل دارد و با وجود اين آگاهى، كفر بندگان خود را نخواهد پسنديد. سپس اضافه مى كند كه توكل ما بر اوست و از او مدد مى جوييم اين سخنان همگى از ثبات قدم و استوارى عقيده شعيب و مؤمنان به او خبر مى دهد. البته مى توانيم بگوييم كه اين جمله شعيب كه گفت: «ما به دين شما باز نمى گرديم مگر اينكه خدا بخواهد،» اشاره به تعميم قدرت خداست و اينكه خدا بر هر كارى تواناست، حتى بر اينكه زمينه را آنچنان فراهم كند كه ما گمراه شويم; ولى هرگز چنين نمى كند.
پايان سخنان شعيب در خطاب به مستكبران قوم خود، همراه با درخواستى است كه از خدا مى كند و مى گويد: «پروردگارا! ميان ما و قوم كافر ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورى كنندگان هستى» اين درخواست در واقع طلب عذاب و مجازات بر كافران است و البته درخواست شعيب اجابت شد و همانگونه كه در آيات بعدى خواهد آمد خداوند بر آن قوم عذاب نازل كرد.
back pagefehrest pagenext page