ايـن يـك اصـل فـراگـيـر اسـت شامل تمام زمينه هاى اعتقادى و فرهنگى اقتصادى وسياسى و اجتماعى و حقوقى مى شود رعايت اين اصل نقش محورى در مصونيت بخشيدن به جامعه اسلامى و حفظ هويت اسلامى آن دارد كه اگر ايجاد رابطه هم باشدبايد با رعايت اين اصول انجام پذيرد. حفظ اسرار.
حفظ اسرار اصل ديگر مورد توجه قرآن در اين رابطه است جامعه اسلامى براى حفظ هويت و كيان خـويـش بـايـد مـراقب اسرار خود باشد هيچ بيگانه اى به اندرون جامعه و به مراكز تصميم گيرى جـامـعـه اسـلامـى نبايد راه پيدا كند زيرا در صورت نفوذدشمن به مراكز تصميم گيرى از اسرار آگاهى حاصل نموده جامعه اسلامى از سوى آنان آسيب پذير خواهد شد:. (يـا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا يالونكم خبالا ودوا ماعنتم )((457)), ((بيگانگان را محرم اسرار خويش قرار ندهيد كه آنان از اخلال در امورشما هيچ گاه دريغ ندارند و با آگاهى از اسرار شما مشكلات بزرگى براى شما پديدمى آورند و شما رابه زحمت خواهند افكند)). هوشيارى سياسى و دفاعى .
اصـل ديـگـر در روابـط بـا بـيـگـانگان , حفظ هوشيارى است و مراقبت مستمر از اوضاع سياسى و تـصـمـيـم گـيرى هاى جهان بيگانه است قرآن جامعه اسلامى را هشدار مى دهد كه بايد تحركات سـيـاسـى و تـصـميم گيرى هاى عمومى و به ويژه نظامى آنها را مراقب باشند تاغافل گير نشود مسئولين جامعه اسلامى نبايد از خطر دشمن و بيگانه آسوده باشند, بلكه بايد همواره با چشمان باز مـراقـب تـحـركـات دشـمن باشند و اين در صورتى ممكن است كه از روابط سياسى و تصميمات عـمـومـى و نـقـشـه آنـهـا مـطـلـع بـاشند تا توان مقابله و دفاع داشته باشند:(ولياخذوا حذرهم واسلحتهم ) ((458)) , بايد هم هوشيارى خود را حفظ كنند و هم سلاح خويش را برگيرند همواره هوشيار,آماده و مراقب دشمن باشند زيرا كفار مترصدغفلت شما هستند, آنان در پى اينند كه شما از آمادگى دفاعى و اقتصادى غافل شويد,آنگاه با يك تهاجم همه جانبه شما را از پاى درآورند:(ود الـذيـن كـفـروا لو تغفلون عن اسلحتكم وامتعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدة )((459)), ((كفار هـمـواره مـى خـواهـنـد كه شما از سلاح و متاع خود غافل شويد تا با يك تهاجم همه جانبه بر شما حمله ور شوند)). مـلاحـظه مى كنيد قرآن چگونه روحيات و استراتژى دشمن را تبيين مى كند و درجهان سياست قـرآن چـگونه بيان و هدايت و رهنمود است كه هذا بيان للناس بودن قرآن با اين موضع گيرى به خـوبـى آشـكار مى شود:(ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ), به خوبى تبيين مى شود كه قرآن در هـمـه عـرصـه هـا رهـنـمـود منحصر بر فرد دارد و واقعيات موجود در جهان خارج همواره طبق رهنمودهاى آن مصداق عينى مى يابند تصميم گيرى قرآن در برابر كفار معاند كاملا فرق مى كند, قـرآن در ايجاد روابط سياسى حساب كفارمعاند مشرك و سرسخت را از ديگران جدا نموده است , لـذا اگـر در مـورد سـايـرين اصل برحسن معاشرت و مسالمت و ايجاد رابطه است در كفار معاند مـوضـع گيرى شديد است ,البته نه اينكه اصول انسانى را ناديده بگيرد بلكه با حفظ اصول انسانى مـوضـع قـرآن برخورد قاطعانه با آنها و قطع رابطه است , البته علت اين موضع قرآن هم به خوبى روشن است زيرا عناد و استكبار آنها در مقابل حق و نبرد آنان با اهل حق اين تصميم شديد وموضع قـاطـع را بـاعـث مـى شـود قـرآن در اين رابطه هم موضع خود را به صورت حتى موردى و ريز و اسـتـراتـژيـك بيان نموده است در عين حال كه روحيات كفار معاند به ويژه يهود و صهيونيست و اسـتكبار جهانى را تبيين مى كند موضع تند و خشن در برابر آنان مى گيرد قرآن در اين رابطه هم استراتژى دشمن را به خوبى تشريح مى كند و هم اينكه باچنين دشمنى چگونه بايد برخورد نمود, رهنمود مى دهد كه در چند محور به طورخلاصه اشاره مى شود. الف ـ جنگ ستيزى كفار.
از روحـيـات ذاتـى و اسـتـراتـژى كـفار معاند و استكبار جهانى جنگ و ستيز هميشگى بااسلام و مـسـلمانان است , آنان از هيچ فرصتى در مشتعل نمودن شعله هاى جنگ دريغ نمى كنند, اگر در زمـانى ملاحظه شود كه آتش جنگ از سوى استكبار شعله ور نيست , نه به اين دليل است كه دست از ستيزه جويى برداشته , بلكه از سر ناتوانى و ناكامى است توجه فرماييد رهنمود معجزه آساى قرآن را:(ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا)((460)), ((آنان همواره در جنگ و ستيز با شما هستند تا چنانكه بتوانند شما را به كفر و ارتداد باز گردانند)). ب ـ توطئه و خيانت كفار.
قرآن در تبيين اصل ديگر از شناخت دشمن معاند به ويژه صهيونيست بيان توطئه هاى گوناگون آنـان عليه اسلام و امت اسلامى است استكبار به همراهى اينان همواره در صددنقشه عليه عزت و اعـتـلاى جـامـعه اسلامى هستند و با ايجاد تفرقه وتجزيه يكپارچگى آنان ,آنان را تكه تكه نموده تا بـلـعـيـدن آنـها آسانتر باشد آنان همواره شعله ور نمودن آتش فتنه و اختلاف در ميان كشورهاى اسـلامى و امت مسلمان در تلاش هستند,واقعياتى كه همواره در طول تاريخ و زمان حاضر شاهد آن بوده و هستيم . قـرآن در تبيين اين روحيه مى فرمايد:(ولا تزال تطلع على خائنة منهم )((461)),((شماهمواره از خـيانتها نقشه هاى شوم اسراييل و يهوديان صهيونيست عليه مسلمانان آگاه مى شويد آنها همواره عليه كيان امت اسلامى توطئه مى كنند)). ج ـ جاسوسى كفار.
قرآن تعيين استراتژى سياسى را در برابر دشمن دقيق و مشخص مطرح مى كند و به طور مستقيم مـورد را آشـكـار مـى سـازد قـرآن از مـوارد خيانت كفار معاند و به ويژه يهودصهيونيست پرده بر مـى دارد و از آنـان بـه عـنـوان دروغ پـرداز سـماع كذب و جاسوس نام مى برد (ومن الذين هادوا سـمـاعـون لـلـكذب سماعون لقوم آخرين ) ((462)) , برخى ازيهوديان علاوه بر اينكه سماع كذب هـستند گوش و چشم ديگرانند, جاسوس ديگران هستند اگر روحيه جاسوسى براى ديگران تنها در مـورد يـهـود خـيبر بود چه ارزشى واعتبارى داشت كه قرآن آن را مطرح كند جاسوسى براى ديـگـران روش ايـنهاست ,سيره مستمره اينان است همانطور كه هم اكنون مشاهده مى شود اينان گـوش و چشم استكبار و جاسوس جيره خوار آن هستند و به زندگى ننگين خود ادامه مى دهند سـازمـان جـاسـوسـى ((مـوسـاد)) چـه نـقشى در اطلاع رسانى به ويژه در خاورميانه براى كفار مـعـانددارد؟
! آيا امروز صهيونيست غلام حلقه بگوش استكبار نيست و زير سلطه استكبار درننگ ذلـت بـه سر نمى برد اين چنين نيست كه اينان از عزت و سرافرازى بهره داشته باشندزيرا كه مهر ذلت بر پيشانى صهيونيست تا ابد حك شده است . (ضـربـت عـلـيهم الذلة والمسكنه )((463)), ((اينان حيات ننگين خود را با حلقه بگوشى استكبار ادامه مى دهند)), (وحبل من الناس ) ((464)) زنجير استكبار برگردن اينهاست )). كـه امـروز طناب سلطه استكبار در گردن صهيونيست است و صهيونيست خبررسان وجاسوس استكبار است قرآن در مقابل اين روحيه بر خورد مناسب دارد قرآن به جامعه اسلامى خطر اينان را هـشـدار داده اسـت و با معرفى كامل دشمن خطرهاى آن را توجه داده است و جامعه را از پذيرش دوستى و رهبرى و سلطه آنان بر حذر مى دارد و به مسئولين و امت اسلامى دستور شدت و غلظت در برابر اينان مى دهد. (مـحـمد رسول اللّه (ص ) والذين معه اشدا على الكفار رحما بينهم ),((محمد(ص ) فرستاده خدا و نيز همراهان او با كفار شديد و خشن هستند و بين خودعطوف و مهربانند)). (انـمـا يـنهيكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم وظاهروا على اخراجكم ان تـولوهم ومن يتولهم فاولئك هم الظالمون )((465)), ((خدا دوستى با كفارمعاند را نهى مى كند, هم آنان كه شما را از وطن تان آواره كردند و آنان كه دست به دست دادند تا شما را از ديارتان آواره كنند)). ايـن حـقـيـقـت هـم اكنون هم مصداق بارز دارد, گويا اين آيه هم اكنون در مورد اوضاع سياسى خاورميانه و عملكرد بنى اسرائيل يعنى اشغالگران قدس نازل شده است كه سخن قرآن در هر زمان سـخن روز و تازه است نه طرح اصول و كليات موضع قرآن در قبال اينان هم بيان شد, كه مذاكره نـمـودن نـيـسـت زيـرا آنـها به پيمان پايبند نيستند موضع قرآن (فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم )((466)), است ((با سران كفر كه به هيچ پيمانى پايبند نيستند بجنگيد)). مـوضـع قـرآن مـقـابـلـه بـا تـهـاجـمـات استكبار است موضع قرآن (واعدوا لهم مااستطعتم من قـوة ) ((467)) اسـت امـت اسـلامـى تـمـام تـوان مـقابله با دشمن را به كارگيرد كه شامل ابعاد گوناگون به خصوص مسئله دفاع است . موضع قرآن حفظ هوشيارى و مراقبت دائم از توطئه هاى دشمن است , حتى آنانكه به ظاهر پيمان و روابـط با امت اسلامى دارند نبايد از توطئه هاى آنان غافل شد زيرا چه بسيار موارد كه مشرك به لـحـاظ اينكه در موضع ضعف قرار دارد روابط سياسى برقرارنموده و پيمان مى بندد ولى هنگامى كـه تـوان و فـرصت پيدا كرد پيمان و عهد براى اومفهوم ندارد!(كيف وان يظهروا عليكم لا يرقبوا فـيـكـم الا ولاذمـة ) ((468)) , اگـر بر شماقدرت پيدا كنند مراقب رابطه و نگهدار پيمان خويش نخواهند بود و آن را يكجانبه نقض مى كنند موضع قرآن در قبال چنين سياست اين است كه مراقب كـامـل بوده و به محض اينكه احساس كردى درصدد توطئه و خيانت هستند و مى خواهند پيمان خود رايك جانبه نقض كنند با نقض عهدنامه آنان , با آنها مقابله كن . (واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سوا ان اللّه لا يحب الخائنين ) ((469)) ,اگر خطر پيمان شـكـنـى دشـمن را احساس كردى پيمان نامه را بر روى آنان بيفكن كه چون اين كار از سوى آنان شـروع شـده اسـت از ايـن جهت شما اقدام به مثل كنيد, در اين صورت شما حقوق انسانى ناديده نگرفته ايد چون از جانب آنها خيانت را احساس كرديد آنگاه پيمان را ناديده انگاشتيد. اعجاز قرآن در تنظيم روابط سياسى و پيام جهانى از آن جهت است كه بر خاسته ازعلم و آگاهى و شناخت صحيح گروه هاى مختلف بوده و بر معيارها و ارزشهاى ثابت استوار است و قابل انطباق با اوضـاع در هـر زمـان است در جهان سياست نيز سخن قرآن سخن روز است , چنين موضع گيرى صـحيح و بجا و دقيق در حيطه فهم و توان بشر نيست به خصوص در جهان سياست كه ناپايدارى ملازم هميشگى آن است اگر امت اسلامى اين معيارها را نصبت العين خود قرار دهد به طور قطع عظمت و مجد خواهد يافت اگرامت اسلامى اين اصول را در سياست خود ملاك قرار دهد هرگز زير سلطه كفار معاندنخواهد رفت افسوس بر اوضاع اسف انگيز حاكم بر امت اسلامى ,و به اميد آن روزى كه اين ارزشها مورد توجه قرار گيرد. اعجاز و دانش بشر.
مـوضـوعـاتـى كه در حيطه دانش بشر است همواره مورد كاوش بشر قرار گرفته و دربسيارى از موارد بر اسرار پديده ها اطلاع حاصل شده است در محدوده دانش بشرى مطلبى كه در اثر پژوهش تـعـيين شده باشد وجود دارد ليكن بسيارى از دستاوردهاى دانش فرضيه هاى علمى مى باشد كه بـعـد از سـال هـا تـحـقـيق هم به بار نمى نشيند, زيرا قلمرودانش بشرى نه از ويژگى فراگيرى برخوردار است و نه انطباق قطعى بر واقعيات دارد و به همين لحاظ بسيارى از باورهاى آن در حد پـنـدار است كه بى پايگى آن با تحقيق روشن مى شود و چه بسيار زمانهايى كه باورى به عنوان امر قطعى تلقى مى شود آنگاه بطلان آن آشكار مى گردد. دسـتـاوردهـاى دانش بشرى همواره در نوسان است گرچه دانش بشرى نيز از اظهارنظر قطعى بـى بـهـره نـيست قرآن كتابى نيست كه اظهار نظرهاى علمى را مقصد اصلى قرارداده باشد زيرا مـوضوع قرآن انسان است و سخن اصلى قرآن در مورد ابعاد وجودى ورهنمودهاى انسان مى باشد در عـين حال از پديده هاى هستى سخن دارد, اظهار نظرهاى علمى نيز در قرآن وجود دارد كه از چـگونگى پيدايش نظام هستى و نيز چگونگى تدبيرو راز و رمز آن , براى رهنمون ساختن انسان به مبدا هستى سخن گفته است . اظـهـار نظر قرآن در مورد پديده ها اين ويژگى را دارد كه چون از منبع علم و آگاهى الهى است همواره منطبق با واقع مى باشد و هيچ خطا و اشتباه در آن راه ندارد و اعجازآن هم به همين جهت است . گردش كرات آسمانى .
در مـورد پـيـدايش و گردش كرات آسمانى ديدگاه هاى دانش بشرى همواره در نوسان و شامل نـظـرات مـتـضاد بوده است كه آيا خورشيد ثابت است يا در حركت , ماه و زمين در حركت هستند حـركـت دورى دارند يا حركت استقامى ؟
سال هاى سال پندارهاى هيئت بطلميوسى بر افكار بشر حـاكم بود كه آسمان ها را مانند پوست پياز محيط و محاطبر روى هم قرار گرفته مى پنداشتند و زمين را ساكن و مركز فرض مى كردند, فلك را يك جسم شفاف و لطيف كه ستاره ها همانند نگين نقره كوب بر روى آن كوبيده شده و نقش بسته مى پنداشتند در عصر نزول قرآن هم همين پندارها بر يونان و جزيرة العرب وحاكم بود اعتقاد به اين پندارها در طول قرون وسطايى هم تداوم داشت بـعـد از رنـسانس علمى كه از مغرب زمين شروع شد پندارهاى قرون وسطايى زير سوال رفت كه علم هيئت و نجوم هم از اين رنسانس بى بهره نماند,. ديـدگـاه هـاى جديد علمى و منطبق بر واقع در مورد گردش ستارگان ابراز شد,به طورى كه هيئت بطليموس سست و بى ارزش گشت زيرا كه بر اساس هيئت جديد ديگر سخن ازآسمان هاى پوست پيازى و نيز وجود جسم شفافى بنام فلك كه ستارگان بر آن نقش بسته اند و سكون زمين و امـثـال اين مقولات نبود و از اين بابت بى پايگى اين نظريات آشكار و مبرهن شد امروزه علم هيئت هـيـچ سـتـاره اى را ثـابت نمى داند به اين حقيقت پى برده كه تمام ستارگان دم دستى مانند ماه وخورشيد و دور دست در گردش هستند وحركت فلكى و دورى دارند. قرآن از اين حقايق سال ها پيش از دانش بشرى خبر داده است قرآن در موردحركت دورى آفتاب و ماه و نيز زمين اين چنين اظهار نظر مى كند. (لا الـشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا اليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون )((470)), ((نه خورشيد به ماه مى رسد و نه شب به روز سبقت مى گيرد, همه درمدار خاص شناورند)). قبل از توضيح آيه مفهوم فلك را بررسى مى كنيم . در عـصـر نـزول قرآن در نزد عده اى فلك عبارت از جسم لطيف و شفافى بود كه ستارگان بر آن كـوبيده شده اند اين مضمون با معناى فلك سارش ندارد, زيرا لغت عرب فلك را مدار معنا مى كند نـه جـسـم شـفـاف ,و دانـش امـروز هـم هـمـيـن حـقيقت را اثبات نموده است (والفلك مجرى الـكـواكـب ) ((471)) مـفـردات فـلـك را مـدار و مجراى ستارگان معنا مى كند ابن اثير در نهايه مـى گـويـد ((الـفـلك وهو مدار النجوم من السما)) ((472)) فلك عبارت است از مدار ستارگان آسمان المنجد مى گويد:(( فلك مدار النجوم ))((473)) فلك يعنى مدار ستارگان همين معنا را مرحوم شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام از ديگر لغويين نيز نقل مى كند ((474)). با اين تذكر و توضيح كوتاه به آيه برمى گرديم . پديده هاى جوى .
قـرآن يـك كتاب علمى مدون متداول نيست كه موضوعات خاصى را درفصل مشخص جاى داده مـورد تـوجه قرار بدهد روش قرآن در ارائه ديدگاه درموضوعات گوناگون توام نمودن مطالب عـلـمـى ,فلسفى , اجتماعى و اعتقادى با رهنمودهاو وعظ در ابواب مختلف است لذا نظر و سخن قـرآن را در موردى خاص هيچ گاه نمى توان از يك آيه يا چند آيه به دست آورد بايد تمام مواردى كـه بـه نحوى از آن موضوع سخن گفته ملاحظه نمود در مورد پيدايش پديدهاى جوى مانند باد وابـر و بـاران و ارتـبـاط انـهـا بـا تابش نور خورشيد و شب و روز و گردش زمين و جابه جايى هوا آيـات قـرآن اشـاراتـى دارند كه قبل از طرح برخى آيات به توضيح كوتاه در مورد برخى پديده هاى جوى مى پردازيم . باد همان جابه جايى هوا مى باشد تابش مستقيم آفتاب به يك نقطه و نيز تراكم هواموجب گرماى شـديـد در يـك نقطه مى شود نتابيدن آفتاب در اثر وجود مانع چون ابرتابش غير مستقيم و مايل آفـتـاب مـوجـب خنك ماندن نقطه ديگر مى گردد اين نواسانات گرماى زمين از دو جهت تاثير بـسزايى در پيدايش باد دارد از يك طرف حركت زمين تغيير دماى نقاط مختلف زمين مى شود, و از سـوى ديگر موجب تغيير نقاطى مى شود كه مواجه تابش آفتاب قرار مى گيرد, و نيز پديده ابرها كه متاثر از جابه جايى هوا مى باشديعنى در اثر جابه جايى هوا ابرها از نقطه اى به نقطه ديگر حركت مى كنند موجب پيدايش باران و ساير نزولات جوى در مناطق مختلف است بنابراين در نزول باران نيز همانندپديد آمدن باد تابش خورشيد حركت وضعى زمين روز و شب دخالت دارند آنگاه حركت باد نقش اساسى ديگرى افزون بر حركت ابرها در پيدايش باران دارد زيرا نزول باران يا برف تا عمل تـلـقـيـح صورت نپذيرد تحقق نمى يابد,يعنى باد علاوه بر اينكه گردافشانى و تلقيح نباتات را به عـهـده دارد در مورد ايجاد و ريزش باران و برف نيزهمين نقش را ايفا مى كند مى دانيم كه تابش آفتاب موجب تبخير آب دريا مى شود آب به صورت ذرات بسيار ريز بلورى در فضا معلق مى گردد و چـون ايـن ذرات بـسـيار ريز وسبك هستند به يكديگر پيوند نمى خورند و وزن پيدا نمى كنند تا جاذبه زمين آنها راجذب كند, باد ذرات نامرئى نمك را كه از سطح دريا حركت مى دهد,در هوا به ذرات تـلـقـيـح مـى نـمـايـد,آنگاه ذرات بخار وزن پيدا كرده به همديگر متصل مى شوند و سپس بـه صورت باران فرود مى آيند در مورد برف بعد از پيوند خوردن ذرات ريز اطراف برگهاى برف را بـا رطـوبـت هـوا تـلقيح مى كنند, آنگاه دانه هاى برف فرود مى آيد ملاحظه مى كنيد كه تلقيح كه تـوسـط بـاد انـجـام مـى گـيـرد چه نقش محورى در پيدايش باران و برف دارد اين ويژگى ها را دانشكده هواشناسى دانش امروز دست يافته است كه توضيحات بيشتر را در كتابهاى مربوطه بايد جـستجو نمود ((475)) در زمان نزول قرآن كسى از اين اسرار اطلاع نداشت و پنداشته هاى هيئت قـديم حاكم بود با اين توضيح كوتاه اينك برخى آيات قرآن را كه در اين رابطه سخن دارند مطرح مى كنيم . قرآن و بارش باران .
(ان فـى خلق السموات والارض واختلاف اليل والنهار والفلك التى تجرى بما ينفع الناس وما انزل اللّه مـن الـسـمـا مـن ما فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السما والارض لايات لقوم يعقلون ) ((476)) . ((به حقيقت در آفرينش آسمان ها و زمين و جانشينى شب و روز و كشتى ها كه دردريا در حركت هـسـتند با منافعى كه دارند, و باران كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين رابا بارش باران زنده كرد بـعد از اينكه زمين مرده بود, و جانداران را بر روى زمين روان ساخت و چرخش بادها و ابر كه بين زمين و آسمان مسخر خداست در تمام اينهانشانه هاى خداست براى كسانى كه بيانديشند)). ((واخـتـلاف اليل والنهار وما انزل اللّه من السما من رزق فاحيابه الارض بعد موتهاوتصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )) ((477)). ((در جـانـشـيـن شدن شب و روز و آنچه به عنوان روزى خدا از آسمان نازل مى كند(باران ) و به وسيله آن زمين را پس از مردگى زنده مى كند و چرخش هاى بادهانشانه هايى براى خداى سبحان است براى آنان كه بيانديشند)). در آيـه اول سخن از آفرينش زمين و آسمان ها وپديد آمدن روز و شب و پس از آن سخن از نزولات جـوى اسـت مـعلوم مى شود كه پديد آمدن روز و شب در اثر گردش وضعى زمين در نزول باران نـقش دارد همان نكته كه پيشتر بدان اشاره شد كه گردش زمين نقش محورى در جابه جايى نور خـورشيد و نيز دماى هوا دارد كه موجب پديدآمدن باد مى شود و حركت باد موجب پيدايش باران اسـت آنگاه سخن از گردشهاى چرخشى بادها مى باشد كه پيدايش ابر را سبب مى شود در آيه دوم نيز بعد از اينكه سخن از پيدايش شب و روز است سخن از نزولات جوى مى باشد همانند آيه اول . دقـت در دو آيه ونيز آيات مشابه آن ارتباط پديده هاى جوى را بخوبى نشان مى دهدانسجام سخن كـه در موارد مختلف پيدايش پديده هاى جوى را منسجم وهماهنگ و دركنار يكديگر بيان نموده ارتـباط تنگاتنگ آنها را رهنمود است كه پيدايش باران ارتباط باحركت بادها و نيز حركت زمين و تابش نور خورشيد و پديد آمدن شب و روز داردبرخى از اين اسرار امروز بر بشر آشكار شده است در صورتى كه قرآن قرنها قبل ,ديدگاهى منطبق بر علم و دانش ابراز نموده است . امى بودن رسول اللّه (ص ).
بـسـيارى از محققان علوم قرآنى و مفسران قرآن امى بودن رسول اللّه (ص ) را بعدديگرى از اعجاز قـرآن مطرح نموده اند, كه چون پيامبر درس ناخوانده بود آوردن كتابى زيبا و عميق چون قرآن از چـنـيـن شـخصى اعجاز است , و به آيه :(قل لو شا اللّه ما تلوته عليكم ولا ادريكم به فقد لبثت فيكم عـمـرا مـن قـبله افلا تعقلون )((478)), استدلال نموده اند ((اگر خدا مى خواست قرآن را بر شما تـلاوت نـمى كردم و شما را از معارف آن آگاه نمى ساختم ,من قبل از نزول قرآن يك عمر در بين شما زندگى كردم ,آيا شمانمى انديشيد)). اگر قرآن از نزد من است من چهل سال با شما زندگى مى كردم چگونه خبرى از اين سخنها نبود پس قرآن به خواست و اراده الهى نازل شده است . منظور اين است كه سابقه پيامبر بر همه آشكار است ايشان در مدت چهل سال مكتب نرفته , درس نـاخـوانـده , و در مـراكـز علمى حضور نيافته و شخص امى بود, چگونه ممكن است او قرآن با اين مـعـارف عـميق را از پيش خود بسازد و در تمام زمينه هاصاحب نظر باشد, از فرد درس ناخوانده چنين امرى جز اعجاز چيزى ديگرى نمى باشد. در اين باره مى توان گفت درس ناخوانده بودن رسول اللّه (ص ) دليل بر اعجاز قرآن نمى باشد زيرا مـعـارف قـرآن چـيـزى نيست كه حتى در دسترس درس خوانده ها باشد, كه فارغ التحصيل هاى دانـشگاه ها بتوانند همانند قرآن زيبا و عميق سخن بگويند اگر تمام فرزانگان جهان جمع شوند و سـال هـا به كاوش تحقيق بپردازند قادر نخواهند بود همانندقرآن بياورند زيرا كه معارف قرآن فرا سـوى دانـش بـشـرى اسـت و روى سخن قرآن درفرا خوانى به همين مراكز علمى است كه تمام دانش وران و فرهيختگان جهان را جمع كنيد و همانند قرآن بياوريد بنابراين اگر پيامبر (ص ) يك عمر هم در مراكز علمى بسرمى برد,آوردن قرآن هم چنان اعجاز بود. اما اينكه قرآن سابقه رسول اللّه (ص ) طرح مى كند كه پيامبر امى بود مكتب نرفته بود:. (وما كنت تتلوا من كتاب وتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون )),((479)) ((تو پيش ازاين (پيش از بـعـثـت ) كـتـاب نـمـى خواندى و خط نمى نوشتى (آيه دلالت مى كند كه حضرت نمى خواند و نمى نوشت نه اينكه قادر به خواندن و نوشتن نبود) براى اينكه هواداران باطل ترديد نكنند)). حكمت اين كار اين است كه زمينه پذيرش رسالت رسول اللّه (ص ) بهتر فراهم شودزيرا اگر درس مى خواند يا خط مى نوشت عده اى بهانه جو نسبت هاى ناروا مى دادند. اعجاز عددى .
در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح مـى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به تـعداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد بـه كـار رفـتـه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). ايـن نـوع تـحـقيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب ايـجاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اسـتـعـاذه قـرار دهـيم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر دراعـجـاز مـحـتوايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود. زبان قرآن .
سـخـن از زبـان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادبـيات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى بـه جـمع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). سـؤالاتـى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم . دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
حفظ اسرار.
حفظ اسرار اصل ديگر مورد توجه قرآن در اين رابطه است جامعه اسلامى براى حفظ هويت و كيان خـويـش بـايـد مـراقب اسرار خود باشد هيچ بيگانه اى به اندرون جامعه و به مراكز تصميم گيرى جـامـعـه اسـلامـى نبايد راه پيدا كند زيرا در صورت نفوذدشمن به مراكز تصميم گيرى از اسرار آگاهى حاصل نموده جامعه اسلامى از سوى آنان آسيب پذير خواهد شد:. (يـا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا يالونكم خبالا ودوا ماعنتم )((457)), ((بيگانگان را محرم اسرار خويش قرار ندهيد كه آنان از اخلال در امورشما هيچ گاه دريغ ندارند و با آگاهى از اسرار شما مشكلات بزرگى براى شما پديدمى آورند و شما رابه زحمت خواهند افكند)). هوشيارى سياسى و دفاعى .
اصـل ديـگـر در روابـط بـا بـيـگـانگان , حفظ هوشيارى است و مراقبت مستمر از اوضاع سياسى و تـصـمـيـم گـيرى هاى جهان بيگانه است قرآن جامعه اسلامى را هشدار مى دهد كه بايد تحركات سـيـاسـى و تـصـميم گيرى هاى عمومى و به ويژه نظامى آنها را مراقب باشند تاغافل گير نشود مسئولين جامعه اسلامى نبايد از خطر دشمن و بيگانه آسوده باشند, بلكه بايد همواره با چشمان باز مـراقـب تـحـركـات دشـمن باشند و اين در صورتى ممكن است كه از روابط سياسى و تصميمات عـمـومـى و نـقـشـه آنـهـا مـطـلـع بـاشند تا توان مقابله و دفاع داشته باشند:(ولياخذوا حذرهم واسلحتهم ) ((458)) , بايد هم هوشيارى خود را حفظ كنند و هم سلاح خويش را برگيرند همواره هوشيار,آماده و مراقب دشمن باشند زيرا كفار مترصدغفلت شما هستند, آنان در پى اينند كه شما از آمادگى دفاعى و اقتصادى غافل شويد,آنگاه با يك تهاجم همه جانبه شما را از پاى درآورند:(ود الـذيـن كـفـروا لو تغفلون عن اسلحتكم وامتعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدة )((459)), ((كفار هـمـواره مـى خـواهـنـد كه شما از سلاح و متاع خود غافل شويد تا با يك تهاجم همه جانبه بر شما حمله ور شوند)). مـلاحـظه مى كنيد قرآن چگونه روحيات و استراتژى دشمن را تبيين مى كند و درجهان سياست قـرآن چـگونه بيان و هدايت و رهنمود است كه هذا بيان للناس بودن قرآن با اين موضع گيرى به خـوبـى آشـكار مى شود:(ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ), به خوبى تبيين مى شود كه قرآن در هـمـه عـرصـه هـا رهـنـمـود منحصر بر فرد دارد و واقعيات موجود در جهان خارج همواره طبق رهنمودهاى آن مصداق عينى مى يابند تصميم گيرى قرآن در برابر كفار معاند كاملا فرق مى كند, قـرآن در ايجاد روابط سياسى حساب كفارمعاند مشرك و سرسخت را از ديگران جدا نموده است , لـذا اگـر در مـورد سـايـرين اصل برحسن معاشرت و مسالمت و ايجاد رابطه است در كفار معاند مـوضـع گيرى شديد است ,البته نه اينكه اصول انسانى را ناديده بگيرد بلكه با حفظ اصول انسانى مـوضـع قـرآن برخورد قاطعانه با آنها و قطع رابطه است , البته علت اين موضع قرآن هم به خوبى روشن است زيرا عناد و استكبار آنها در مقابل حق و نبرد آنان با اهل حق اين تصميم شديد وموضع قـاطـع را بـاعـث مـى شـود قـرآن در اين رابطه هم موضع خود را به صورت حتى موردى و ريز و اسـتـراتـژيـك بيان نموده است در عين حال كه روحيات كفار معاند به ويژه يهود و صهيونيست و اسـتكبار جهانى را تبيين مى كند موضع تند و خشن در برابر آنان مى گيرد قرآن در اين رابطه هم استراتژى دشمن را به خوبى تشريح مى كند و هم اينكه باچنين دشمنى چگونه بايد برخورد نمود, رهنمود مى دهد كه در چند محور به طورخلاصه اشاره مى شود. الف ـ جنگ ستيزى كفار.
از روحـيـات ذاتـى و اسـتـراتـژى كـفار معاند و استكبار جهانى جنگ و ستيز هميشگى بااسلام و مـسـلمانان است , آنان از هيچ فرصتى در مشتعل نمودن شعله هاى جنگ دريغ نمى كنند, اگر در زمـانى ملاحظه شود كه آتش جنگ از سوى استكبار شعله ور نيست , نه به اين دليل است كه دست از ستيزه جويى برداشته , بلكه از سر ناتوانى و ناكامى است توجه فرماييد رهنمود معجزه آساى قرآن را:(ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا)((460)), ((آنان همواره در جنگ و ستيز با شما هستند تا چنانكه بتوانند شما را به كفر و ارتداد باز گردانند)). ب ـ توطئه و خيانت كفار.
قرآن در تبيين اصل ديگر از شناخت دشمن معاند به ويژه صهيونيست بيان توطئه هاى گوناگون آنـان عليه اسلام و امت اسلامى است استكبار به همراهى اينان همواره در صددنقشه عليه عزت و اعـتـلاى جـامـعه اسلامى هستند و با ايجاد تفرقه وتجزيه يكپارچگى آنان ,آنان را تكه تكه نموده تا بـلـعـيـدن آنـها آسانتر باشد آنان همواره شعله ور نمودن آتش فتنه و اختلاف در ميان كشورهاى اسـلامى و امت مسلمان در تلاش هستند,واقعياتى كه همواره در طول تاريخ و زمان حاضر شاهد آن بوده و هستيم . قـرآن در تبيين اين روحيه مى فرمايد:(ولا تزال تطلع على خائنة منهم )((461)),((شماهمواره از خـيانتها نقشه هاى شوم اسراييل و يهوديان صهيونيست عليه مسلمانان آگاه مى شويد آنها همواره عليه كيان امت اسلامى توطئه مى كنند)). ج ـ جاسوسى كفار.
قرآن تعيين استراتژى سياسى را در برابر دشمن دقيق و مشخص مطرح مى كند و به طور مستقيم مـورد را آشـكـار مـى سـازد قـرآن از مـوارد خيانت كفار معاند و به ويژه يهودصهيونيست پرده بر مـى دارد و از آنـان بـه عـنـوان دروغ پـرداز سـماع كذب و جاسوس نام مى برد (ومن الذين هادوا سـمـاعـون لـلـكذب سماعون لقوم آخرين ) ((462)) , برخى ازيهوديان علاوه بر اينكه سماع كذب هـستند گوش و چشم ديگرانند, جاسوس ديگران هستند اگر روحيه جاسوسى براى ديگران تنها در مـورد يـهـود خـيبر بود چه ارزشى واعتبارى داشت كه قرآن آن را مطرح كند جاسوسى براى ديـگـران روش ايـنهاست ,سيره مستمره اينان است همانطور كه هم اكنون مشاهده مى شود اينان گـوش و چشم استكبار و جاسوس جيره خوار آن هستند و به زندگى ننگين خود ادامه مى دهند سـازمـان جـاسـوسـى ((مـوسـاد)) چـه نـقشى در اطلاع رسانى به ويژه در خاورميانه براى كفار مـعـانددارد؟
! آيا امروز صهيونيست غلام حلقه بگوش استكبار نيست و زير سلطه استكبار درننگ ذلـت بـه سر نمى برد اين چنين نيست كه اينان از عزت و سرافرازى بهره داشته باشندزيرا كه مهر ذلت بر پيشانى صهيونيست تا ابد حك شده است . (ضـربـت عـلـيهم الذلة والمسكنه )((463)), ((اينان حيات ننگين خود را با حلقه بگوشى استكبار ادامه مى دهند)), (وحبل من الناس ) ((464)) زنجير استكبار برگردن اينهاست )). كـه امـروز طناب سلطه استكبار در گردن صهيونيست است و صهيونيست خبررسان وجاسوس استكبار است قرآن در مقابل اين روحيه بر خورد مناسب دارد قرآن به جامعه اسلامى خطر اينان را هـشـدار داده اسـت و با معرفى كامل دشمن خطرهاى آن را توجه داده است و جامعه را از پذيرش دوستى و رهبرى و سلطه آنان بر حذر مى دارد و به مسئولين و امت اسلامى دستور شدت و غلظت در برابر اينان مى دهد. (مـحـمد رسول اللّه (ص ) والذين معه اشدا على الكفار رحما بينهم ),((محمد(ص ) فرستاده خدا و نيز همراهان او با كفار شديد و خشن هستند و بين خودعطوف و مهربانند)). (انـمـا يـنهيكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم وظاهروا على اخراجكم ان تـولوهم ومن يتولهم فاولئك هم الظالمون )((465)), ((خدا دوستى با كفارمعاند را نهى مى كند, هم آنان كه شما را از وطن تان آواره كردند و آنان كه دست به دست دادند تا شما را از ديارتان آواره كنند)). ايـن حـقـيـقـت هـم اكنون هم مصداق بارز دارد, گويا اين آيه هم اكنون در مورد اوضاع سياسى خاورميانه و عملكرد بنى اسرائيل يعنى اشغالگران قدس نازل شده است كه سخن قرآن در هر زمان سـخن روز و تازه است نه طرح اصول و كليات موضع قرآن در قبال اينان هم بيان شد, كه مذاكره نـمـودن نـيـسـت زيـرا آنـها به پيمان پايبند نيستند موضع قرآن (فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم )((466)), است ((با سران كفر كه به هيچ پيمانى پايبند نيستند بجنگيد)). مـوضـع قـرآن مـقـابـلـه بـا تـهـاجـمـات استكبار است موضع قرآن (واعدوا لهم مااستطعتم من قـوة ) ((467)) اسـت امـت اسـلامـى تـمـام تـوان مـقابله با دشمن را به كارگيرد كه شامل ابعاد گوناگون به خصوص مسئله دفاع است . موضع قرآن حفظ هوشيارى و مراقبت دائم از توطئه هاى دشمن است , حتى آنانكه به ظاهر پيمان و روابـط با امت اسلامى دارند نبايد از توطئه هاى آنان غافل شد زيرا چه بسيار موارد كه مشرك به لـحـاظ اينكه در موضع ضعف قرار دارد روابط سياسى برقرارنموده و پيمان مى بندد ولى هنگامى كـه تـوان و فـرصت پيدا كرد پيمان و عهد براى اومفهوم ندارد!(كيف وان يظهروا عليكم لا يرقبوا فـيـكـم الا ولاذمـة ) ((468)) , اگـر بر شماقدرت پيدا كنند مراقب رابطه و نگهدار پيمان خويش نخواهند بود و آن را يكجانبه نقض مى كنند موضع قرآن در قبال چنين سياست اين است كه مراقب كـامـل بوده و به محض اينكه احساس كردى درصدد توطئه و خيانت هستند و مى خواهند پيمان خود رايك جانبه نقض كنند با نقض عهدنامه آنان , با آنها مقابله كن . (واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سوا ان اللّه لا يحب الخائنين ) ((469)) ,اگر خطر پيمان شـكـنـى دشـمن را احساس كردى پيمان نامه را بر روى آنان بيفكن كه چون اين كار از سوى آنان شـروع شـده اسـت از ايـن جهت شما اقدام به مثل كنيد, در اين صورت شما حقوق انسانى ناديده نگرفته ايد چون از جانب آنها خيانت را احساس كرديد آنگاه پيمان را ناديده انگاشتيد. اعجاز قرآن در تنظيم روابط سياسى و پيام جهانى از آن جهت است كه بر خاسته ازعلم و آگاهى و شناخت صحيح گروه هاى مختلف بوده و بر معيارها و ارزشهاى ثابت استوار است و قابل انطباق با اوضـاع در هـر زمـان است در جهان سياست نيز سخن قرآن سخن روز است , چنين موضع گيرى صـحيح و بجا و دقيق در حيطه فهم و توان بشر نيست به خصوص در جهان سياست كه ناپايدارى ملازم هميشگى آن است اگر امت اسلامى اين معيارها را نصبت العين خود قرار دهد به طور قطع عظمت و مجد خواهد يافت اگرامت اسلامى اين اصول را در سياست خود ملاك قرار دهد هرگز زير سلطه كفار معاندنخواهد رفت افسوس بر اوضاع اسف انگيز حاكم بر امت اسلامى ,و به اميد آن روزى كه اين ارزشها مورد توجه قرار گيرد. اعجاز و دانش بشر.
مـوضـوعـاتـى كه در حيطه دانش بشر است همواره مورد كاوش بشر قرار گرفته و دربسيارى از موارد بر اسرار پديده ها اطلاع حاصل شده است در محدوده دانش بشرى مطلبى كه در اثر پژوهش تـعـيين شده باشد وجود دارد ليكن بسيارى از دستاوردهاى دانش فرضيه هاى علمى مى باشد كه بـعـد از سـال هـا تـحـقـيق هم به بار نمى نشيند, زيرا قلمرودانش بشرى نه از ويژگى فراگيرى برخوردار است و نه انطباق قطعى بر واقعيات دارد و به همين لحاظ بسيارى از باورهاى آن در حد پـنـدار است كه بى پايگى آن با تحقيق روشن مى شود و چه بسيار زمانهايى كه باورى به عنوان امر قطعى تلقى مى شود آنگاه بطلان آن آشكار مى گردد. دسـتـاوردهـاى دانش بشرى همواره در نوسان است گرچه دانش بشرى نيز از اظهارنظر قطعى بـى بـهـره نـيست قرآن كتابى نيست كه اظهار نظرهاى علمى را مقصد اصلى قرارداده باشد زيرا مـوضوع قرآن انسان است و سخن اصلى قرآن در مورد ابعاد وجودى ورهنمودهاى انسان مى باشد در عـين حال از پديده هاى هستى سخن دارد, اظهار نظرهاى علمى نيز در قرآن وجود دارد كه از چـگونگى پيدايش نظام هستى و نيز چگونگى تدبيرو راز و رمز آن , براى رهنمون ساختن انسان به مبدا هستى سخن گفته است . اظـهـار نظر قرآن در مورد پديده ها اين ويژگى را دارد كه چون از منبع علم و آگاهى الهى است همواره منطبق با واقع مى باشد و هيچ خطا و اشتباه در آن راه ندارد و اعجازآن هم به همين جهت است . گردش كرات آسمانى .
در مـورد پـيـدايش و گردش كرات آسمانى ديدگاه هاى دانش بشرى همواره در نوسان و شامل نـظـرات مـتـضاد بوده است كه آيا خورشيد ثابت است يا در حركت , ماه و زمين در حركت هستند حـركـت دورى دارند يا حركت استقامى ؟
سال هاى سال پندارهاى هيئت بطلميوسى بر افكار بشر حـاكم بود كه آسمان ها را مانند پوست پياز محيط و محاطبر روى هم قرار گرفته مى پنداشتند و زمين را ساكن و مركز فرض مى كردند, فلك را يك جسم شفاف و لطيف كه ستاره ها همانند نگين نقره كوب بر روى آن كوبيده شده و نقش بسته مى پنداشتند در عصر نزول قرآن هم همين پندارها بر يونان و جزيرة العرب وحاكم بود اعتقاد به اين پندارها در طول قرون وسطايى هم تداوم داشت بـعـد از رنـسانس علمى كه از مغرب زمين شروع شد پندارهاى قرون وسطايى زير سوال رفت كه علم هيئت و نجوم هم از اين رنسانس بى بهره نماند,. ديـدگـاه هـاى جديد علمى و منطبق بر واقع در مورد گردش ستارگان ابراز شد,به طورى كه هيئت بطليموس سست و بى ارزش گشت زيرا كه بر اساس هيئت جديد ديگر سخن ازآسمان هاى پوست پيازى و نيز وجود جسم شفافى بنام فلك كه ستارگان بر آن نقش بسته اند و سكون زمين و امـثـال اين مقولات نبود و از اين بابت بى پايگى اين نظريات آشكار و مبرهن شد امروزه علم هيئت هـيـچ سـتـاره اى را ثـابت نمى داند به اين حقيقت پى برده كه تمام ستارگان دم دستى مانند ماه وخورشيد و دور دست در گردش هستند وحركت فلكى و دورى دارند. قرآن از اين حقايق سال ها پيش از دانش بشرى خبر داده است قرآن در موردحركت دورى آفتاب و ماه و نيز زمين اين چنين اظهار نظر مى كند. (لا الـشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا اليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون )((470)), ((نه خورشيد به ماه مى رسد و نه شب به روز سبقت مى گيرد, همه درمدار خاص شناورند)). قبل از توضيح آيه مفهوم فلك را بررسى مى كنيم . در عـصـر نـزول قرآن در نزد عده اى فلك عبارت از جسم لطيف و شفافى بود كه ستارگان بر آن كـوبيده شده اند اين مضمون با معناى فلك سارش ندارد, زيرا لغت عرب فلك را مدار معنا مى كند نـه جـسـم شـفـاف ,و دانـش امـروز هـم هـمـيـن حـقيقت را اثبات نموده است (والفلك مجرى الـكـواكـب ) ((471)) مـفـردات فـلـك را مـدار و مجراى ستارگان معنا مى كند ابن اثير در نهايه مـى گـويـد ((الـفـلك وهو مدار النجوم من السما)) ((472)) فلك عبارت است از مدار ستارگان آسمان المنجد مى گويد:(( فلك مدار النجوم ))((473)) فلك يعنى مدار ستارگان همين معنا را مرحوم شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام از ديگر لغويين نيز نقل مى كند ((474)). با اين تذكر و توضيح كوتاه به آيه برمى گرديم . پديده هاى جوى .
قـرآن يـك كتاب علمى مدون متداول نيست كه موضوعات خاصى را درفصل مشخص جاى داده مـورد تـوجه قرار بدهد روش قرآن در ارائه ديدگاه درموضوعات گوناگون توام نمودن مطالب عـلـمـى ,فلسفى , اجتماعى و اعتقادى با رهنمودهاو وعظ در ابواب مختلف است لذا نظر و سخن قـرآن را در موردى خاص هيچ گاه نمى توان از يك آيه يا چند آيه به دست آورد بايد تمام مواردى كـه بـه نحوى از آن موضوع سخن گفته ملاحظه نمود در مورد پيدايش پديدهاى جوى مانند باد وابـر و بـاران و ارتـبـاط انـهـا بـا تابش نور خورشيد و شب و روز و گردش زمين و جابه جايى هوا آيـات قـرآن اشـاراتـى دارند كه قبل از طرح برخى آيات به توضيح كوتاه در مورد برخى پديده هاى جوى مى پردازيم . باد همان جابه جايى هوا مى باشد تابش مستقيم آفتاب به يك نقطه و نيز تراكم هواموجب گرماى شـديـد در يـك نقطه مى شود نتابيدن آفتاب در اثر وجود مانع چون ابرتابش غير مستقيم و مايل آفـتـاب مـوجـب خنك ماندن نقطه ديگر مى گردد اين نواسانات گرماى زمين از دو جهت تاثير بـسزايى در پيدايش باد دارد از يك طرف حركت زمين تغيير دماى نقاط مختلف زمين مى شود, و از سـوى ديگر موجب تغيير نقاطى مى شود كه مواجه تابش آفتاب قرار مى گيرد, و نيز پديده ابرها كه متاثر از جابه جايى هوا مى باشديعنى در اثر جابه جايى هوا ابرها از نقطه اى به نقطه ديگر حركت مى كنند موجب پيدايش باران و ساير نزولات جوى در مناطق مختلف است بنابراين در نزول باران نيز همانندپديد آمدن باد تابش خورشيد حركت وضعى زمين روز و شب دخالت دارند آنگاه حركت باد نقش اساسى ديگرى افزون بر حركت ابرها در پيدايش باران دارد زيرا نزول باران يا برف تا عمل تـلـقـيـح صورت نپذيرد تحقق نمى يابد,يعنى باد علاوه بر اينكه گردافشانى و تلقيح نباتات را به عـهـده دارد در مورد ايجاد و ريزش باران و برف نيزهمين نقش را ايفا مى كند مى دانيم كه تابش آفتاب موجب تبخير آب دريا مى شود آب به صورت ذرات بسيار ريز بلورى در فضا معلق مى گردد و چـون ايـن ذرات بـسـيار ريز وسبك هستند به يكديگر پيوند نمى خورند و وزن پيدا نمى كنند تا جاذبه زمين آنها راجذب كند, باد ذرات نامرئى نمك را كه از سطح دريا حركت مى دهد,در هوا به ذرات تـلـقـيـح مـى نـمـايـد,آنگاه ذرات بخار وزن پيدا كرده به همديگر متصل مى شوند و سپس بـه صورت باران فرود مى آيند در مورد برف بعد از پيوند خوردن ذرات ريز اطراف برگهاى برف را بـا رطـوبـت هـوا تـلقيح مى كنند, آنگاه دانه هاى برف فرود مى آيد ملاحظه مى كنيد كه تلقيح كه تـوسـط بـاد انـجـام مـى گـيـرد چه نقش محورى در پيدايش باران و برف دارد اين ويژگى ها را دانشكده هواشناسى دانش امروز دست يافته است كه توضيحات بيشتر را در كتابهاى مربوطه بايد جـستجو نمود ((475)) در زمان نزول قرآن كسى از اين اسرار اطلاع نداشت و پنداشته هاى هيئت قـديم حاكم بود با اين توضيح كوتاه اينك برخى آيات قرآن را كه در اين رابطه سخن دارند مطرح مى كنيم . قرآن و بارش باران .
(ان فـى خلق السموات والارض واختلاف اليل والنهار والفلك التى تجرى بما ينفع الناس وما انزل اللّه مـن الـسـمـا مـن ما فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السما والارض لايات لقوم يعقلون ) ((476)) . ((به حقيقت در آفرينش آسمان ها و زمين و جانشينى شب و روز و كشتى ها كه دردريا در حركت هـسـتند با منافعى كه دارند, و باران كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين رابا بارش باران زنده كرد بـعد از اينكه زمين مرده بود, و جانداران را بر روى زمين روان ساخت و چرخش بادها و ابر كه بين زمين و آسمان مسخر خداست در تمام اينهانشانه هاى خداست براى كسانى كه بيانديشند)). ((واخـتـلاف اليل والنهار وما انزل اللّه من السما من رزق فاحيابه الارض بعد موتهاوتصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )) ((477)). ((در جـانـشـيـن شدن شب و روز و آنچه به عنوان روزى خدا از آسمان نازل مى كند(باران ) و به وسيله آن زمين را پس از مردگى زنده مى كند و چرخش هاى بادهانشانه هايى براى خداى سبحان است براى آنان كه بيانديشند)). در آيـه اول سخن از آفرينش زمين و آسمان ها وپديد آمدن روز و شب و پس از آن سخن از نزولات جـوى اسـت مـعلوم مى شود كه پديد آمدن روز و شب در اثر گردش وضعى زمين در نزول باران نـقش دارد همان نكته كه پيشتر بدان اشاره شد كه گردش زمين نقش محورى در جابه جايى نور خـورشيد و نيز دماى هوا دارد كه موجب پديدآمدن باد مى شود و حركت باد موجب پيدايش باران اسـت آنگاه سخن از گردشهاى چرخشى بادها مى باشد كه پيدايش ابر را سبب مى شود در آيه دوم نيز بعد از اينكه سخن از پيدايش شب و روز است سخن از نزولات جوى مى باشد همانند آيه اول . دقـت در دو آيه ونيز آيات مشابه آن ارتباط پديده هاى جوى را بخوبى نشان مى دهدانسجام سخن كـه در موارد مختلف پيدايش پديده هاى جوى را منسجم وهماهنگ و دركنار يكديگر بيان نموده ارتـباط تنگاتنگ آنها را رهنمود است كه پيدايش باران ارتباط باحركت بادها و نيز حركت زمين و تابش نور خورشيد و پديد آمدن شب و روز داردبرخى از اين اسرار امروز بر بشر آشكار شده است در صورتى كه قرآن قرنها قبل ,ديدگاهى منطبق بر علم و دانش ابراز نموده است . امى بودن رسول اللّه (ص ).
بـسـيارى از محققان علوم قرآنى و مفسران قرآن امى بودن رسول اللّه (ص ) را بعدديگرى از اعجاز قـرآن مطرح نموده اند, كه چون پيامبر درس ناخوانده بود آوردن كتابى زيبا و عميق چون قرآن از چـنـيـن شـخصى اعجاز است , و به آيه :(قل لو شا اللّه ما تلوته عليكم ولا ادريكم به فقد لبثت فيكم عـمـرا مـن قـبله افلا تعقلون )((478)), استدلال نموده اند ((اگر خدا مى خواست قرآن را بر شما تـلاوت نـمى كردم و شما را از معارف آن آگاه نمى ساختم ,من قبل از نزول قرآن يك عمر در بين شما زندگى كردم ,آيا شمانمى انديشيد)). اگر قرآن از نزد من است من چهل سال با شما زندگى مى كردم چگونه خبرى از اين سخنها نبود پس قرآن به خواست و اراده الهى نازل شده است . منظور اين است كه سابقه پيامبر بر همه آشكار است ايشان در مدت چهل سال مكتب نرفته , درس نـاخـوانـده , و در مـراكـز علمى حضور نيافته و شخص امى بود, چگونه ممكن است او قرآن با اين مـعـارف عـميق را از پيش خود بسازد و در تمام زمينه هاصاحب نظر باشد, از فرد درس ناخوانده چنين امرى جز اعجاز چيزى ديگرى نمى باشد. در اين باره مى توان گفت درس ناخوانده بودن رسول اللّه (ص ) دليل بر اعجاز قرآن نمى باشد زيرا مـعـارف قـرآن چـيـزى نيست كه حتى در دسترس درس خوانده ها باشد, كه فارغ التحصيل هاى دانـشگاه ها بتوانند همانند قرآن زيبا و عميق سخن بگويند اگر تمام فرزانگان جهان جمع شوند و سـال هـا به كاوش تحقيق بپردازند قادر نخواهند بود همانندقرآن بياورند زيرا كه معارف قرآن فرا سـوى دانـش بـشـرى اسـت و روى سخن قرآن درفرا خوانى به همين مراكز علمى است كه تمام دانش وران و فرهيختگان جهان را جمع كنيد و همانند قرآن بياوريد بنابراين اگر پيامبر (ص ) يك عمر هم در مراكز علمى بسرمى برد,آوردن قرآن هم چنان اعجاز بود. اما اينكه قرآن سابقه رسول اللّه (ص ) طرح مى كند كه پيامبر امى بود مكتب نرفته بود:. (وما كنت تتلوا من كتاب وتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون )),((479)) ((تو پيش ازاين (پيش از بـعـثـت ) كـتـاب نـمـى خواندى و خط نمى نوشتى (آيه دلالت مى كند كه حضرت نمى خواند و نمى نوشت نه اينكه قادر به خواندن و نوشتن نبود) براى اينكه هواداران باطل ترديد نكنند)). حكمت اين كار اين است كه زمينه پذيرش رسالت رسول اللّه (ص ) بهتر فراهم شودزيرا اگر درس مى خواند يا خط مى نوشت عده اى بهانه جو نسبت هاى ناروا مى دادند. اعجاز عددى .
در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح مـى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به تـعداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد بـه كـار رفـتـه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). ايـن نـوع تـحـقيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب ايـجاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اسـتـعـاذه قـرار دهـيم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر دراعـجـاز مـحـتوايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود. زبان قرآن .
سـخـن از زبـان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادبـيات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى بـه جـمع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). سـؤالاتـى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم . دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
الف ـ جنگ ستيزى كفار.
از روحـيـات ذاتـى و اسـتـراتـژى كـفار معاند و استكبار جهانى جنگ و ستيز هميشگى بااسلام و مـسـلمانان است , آنان از هيچ فرصتى در مشتعل نمودن شعله هاى جنگ دريغ نمى كنند, اگر در زمـانى ملاحظه شود كه آتش جنگ از سوى استكبار شعله ور نيست , نه به اين دليل است كه دست از ستيزه جويى برداشته , بلكه از سر ناتوانى و ناكامى است توجه فرماييد رهنمود معجزه آساى قرآن را:(ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا)((460)), ((آنان همواره در جنگ و ستيز با شما هستند تا چنانكه بتوانند شما را به كفر و ارتداد باز گردانند)). ب ـ توطئه و خيانت كفار.
قرآن در تبيين اصل ديگر از شناخت دشمن معاند به ويژه صهيونيست بيان توطئه هاى گوناگون آنـان عليه اسلام و امت اسلامى است استكبار به همراهى اينان همواره در صددنقشه عليه عزت و اعـتـلاى جـامـعه اسلامى هستند و با ايجاد تفرقه وتجزيه يكپارچگى آنان ,آنان را تكه تكه نموده تا بـلـعـيـدن آنـها آسانتر باشد آنان همواره شعله ور نمودن آتش فتنه و اختلاف در ميان كشورهاى اسـلامى و امت مسلمان در تلاش هستند,واقعياتى كه همواره در طول تاريخ و زمان حاضر شاهد آن بوده و هستيم . قـرآن در تبيين اين روحيه مى فرمايد:(ولا تزال تطلع على خائنة منهم )((461)),((شماهمواره از خـيانتها نقشه هاى شوم اسراييل و يهوديان صهيونيست عليه مسلمانان آگاه مى شويد آنها همواره عليه كيان امت اسلامى توطئه مى كنند)). ج ـ جاسوسى كفار.
قرآن تعيين استراتژى سياسى را در برابر دشمن دقيق و مشخص مطرح مى كند و به طور مستقيم مـورد را آشـكـار مـى سـازد قـرآن از مـوارد خيانت كفار معاند و به ويژه يهودصهيونيست پرده بر مـى دارد و از آنـان بـه عـنـوان دروغ پـرداز سـماع كذب و جاسوس نام مى برد (ومن الذين هادوا سـمـاعـون لـلـكذب سماعون لقوم آخرين ) ((462)) , برخى ازيهوديان علاوه بر اينكه سماع كذب هـستند گوش و چشم ديگرانند, جاسوس ديگران هستند اگر روحيه جاسوسى براى ديگران تنها در مـورد يـهـود خـيبر بود چه ارزشى واعتبارى داشت كه قرآن آن را مطرح كند جاسوسى براى ديـگـران روش ايـنهاست ,سيره مستمره اينان است همانطور كه هم اكنون مشاهده مى شود اينان گـوش و چشم استكبار و جاسوس جيره خوار آن هستند و به زندگى ننگين خود ادامه مى دهند سـازمـان جـاسـوسـى ((مـوسـاد)) چـه نـقشى در اطلاع رسانى به ويژه در خاورميانه براى كفار مـعـانددارد؟
! آيا امروز صهيونيست غلام حلقه بگوش استكبار نيست و زير سلطه استكبار درننگ ذلـت بـه سر نمى برد اين چنين نيست كه اينان از عزت و سرافرازى بهره داشته باشندزيرا كه مهر ذلت بر پيشانى صهيونيست تا ابد حك شده است . (ضـربـت عـلـيهم الذلة والمسكنه )((463)), ((اينان حيات ننگين خود را با حلقه بگوشى استكبار ادامه مى دهند)), (وحبل من الناس ) ((464)) زنجير استكبار برگردن اينهاست )). كـه امـروز طناب سلطه استكبار در گردن صهيونيست است و صهيونيست خبررسان وجاسوس استكبار است قرآن در مقابل اين روحيه بر خورد مناسب دارد قرآن به جامعه اسلامى خطر اينان را هـشـدار داده اسـت و با معرفى كامل دشمن خطرهاى آن را توجه داده است و جامعه را از پذيرش دوستى و رهبرى و سلطه آنان بر حذر مى دارد و به مسئولين و امت اسلامى دستور شدت و غلظت در برابر اينان مى دهد. (مـحـمد رسول اللّه (ص ) والذين معه اشدا على الكفار رحما بينهم ),((محمد(ص ) فرستاده خدا و نيز همراهان او با كفار شديد و خشن هستند و بين خودعطوف و مهربانند)). (انـمـا يـنهيكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم وظاهروا على اخراجكم ان تـولوهم ومن يتولهم فاولئك هم الظالمون )((465)), ((خدا دوستى با كفارمعاند را نهى مى كند, هم آنان كه شما را از وطن تان آواره كردند و آنان كه دست به دست دادند تا شما را از ديارتان آواره كنند)). ايـن حـقـيـقـت هـم اكنون هم مصداق بارز دارد, گويا اين آيه هم اكنون در مورد اوضاع سياسى خاورميانه و عملكرد بنى اسرائيل يعنى اشغالگران قدس نازل شده است كه سخن قرآن در هر زمان سـخن روز و تازه است نه طرح اصول و كليات موضع قرآن در قبال اينان هم بيان شد, كه مذاكره نـمـودن نـيـسـت زيـرا آنـها به پيمان پايبند نيستند موضع قرآن (فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم )((466)), است ((با سران كفر كه به هيچ پيمانى پايبند نيستند بجنگيد)). مـوضـع قـرآن مـقـابـلـه بـا تـهـاجـمـات استكبار است موضع قرآن (واعدوا لهم مااستطعتم من قـوة ) ((467)) اسـت امـت اسـلامـى تـمـام تـوان مـقابله با دشمن را به كارگيرد كه شامل ابعاد گوناگون به خصوص مسئله دفاع است . موضع قرآن حفظ هوشيارى و مراقبت دائم از توطئه هاى دشمن است , حتى آنانكه به ظاهر پيمان و روابـط با امت اسلامى دارند نبايد از توطئه هاى آنان غافل شد زيرا چه بسيار موارد كه مشرك به لـحـاظ اينكه در موضع ضعف قرار دارد روابط سياسى برقرارنموده و پيمان مى بندد ولى هنگامى كـه تـوان و فـرصت پيدا كرد پيمان و عهد براى اومفهوم ندارد!(كيف وان يظهروا عليكم لا يرقبوا فـيـكـم الا ولاذمـة ) ((468)) , اگـر بر شماقدرت پيدا كنند مراقب رابطه و نگهدار پيمان خويش نخواهند بود و آن را يكجانبه نقض مى كنند موضع قرآن در قبال چنين سياست اين است كه مراقب كـامـل بوده و به محض اينكه احساس كردى درصدد توطئه و خيانت هستند و مى خواهند پيمان خود رايك جانبه نقض كنند با نقض عهدنامه آنان , با آنها مقابله كن . (واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سوا ان اللّه لا يحب الخائنين ) ((469)) ,اگر خطر پيمان شـكـنـى دشـمن را احساس كردى پيمان نامه را بر روى آنان بيفكن كه چون اين كار از سوى آنان شـروع شـده اسـت از ايـن جهت شما اقدام به مثل كنيد, در اين صورت شما حقوق انسانى ناديده نگرفته ايد چون از جانب آنها خيانت را احساس كرديد آنگاه پيمان را ناديده انگاشتيد. اعجاز قرآن در تنظيم روابط سياسى و پيام جهانى از آن جهت است كه بر خاسته ازعلم و آگاهى و شناخت صحيح گروه هاى مختلف بوده و بر معيارها و ارزشهاى ثابت استوار است و قابل انطباق با اوضـاع در هـر زمـان است در جهان سياست نيز سخن قرآن سخن روز است , چنين موضع گيرى صـحيح و بجا و دقيق در حيطه فهم و توان بشر نيست به خصوص در جهان سياست كه ناپايدارى ملازم هميشگى آن است اگر امت اسلامى اين معيارها را نصبت العين خود قرار دهد به طور قطع عظمت و مجد خواهد يافت اگرامت اسلامى اين اصول را در سياست خود ملاك قرار دهد هرگز زير سلطه كفار معاندنخواهد رفت افسوس بر اوضاع اسف انگيز حاكم بر امت اسلامى ,و به اميد آن روزى كه اين ارزشها مورد توجه قرار گيرد. اعجاز و دانش بشر.
مـوضـوعـاتـى كه در حيطه دانش بشر است همواره مورد كاوش بشر قرار گرفته و دربسيارى از موارد بر اسرار پديده ها اطلاع حاصل شده است در محدوده دانش بشرى مطلبى كه در اثر پژوهش تـعـيين شده باشد وجود دارد ليكن بسيارى از دستاوردهاى دانش فرضيه هاى علمى مى باشد كه بـعـد از سـال هـا تـحـقـيق هم به بار نمى نشيند, زيرا قلمرودانش بشرى نه از ويژگى فراگيرى برخوردار است و نه انطباق قطعى بر واقعيات دارد و به همين لحاظ بسيارى از باورهاى آن در حد پـنـدار است كه بى پايگى آن با تحقيق روشن مى شود و چه بسيار زمانهايى كه باورى به عنوان امر قطعى تلقى مى شود آنگاه بطلان آن آشكار مى گردد. دسـتـاوردهـاى دانش بشرى همواره در نوسان است گرچه دانش بشرى نيز از اظهارنظر قطعى بـى بـهـره نـيست قرآن كتابى نيست كه اظهار نظرهاى علمى را مقصد اصلى قرارداده باشد زيرا مـوضوع قرآن انسان است و سخن اصلى قرآن در مورد ابعاد وجودى ورهنمودهاى انسان مى باشد در عـين حال از پديده هاى هستى سخن دارد, اظهار نظرهاى علمى نيز در قرآن وجود دارد كه از چـگونگى پيدايش نظام هستى و نيز چگونگى تدبيرو راز و رمز آن , براى رهنمون ساختن انسان به مبدا هستى سخن گفته است . اظـهـار نظر قرآن در مورد پديده ها اين ويژگى را دارد كه چون از منبع علم و آگاهى الهى است همواره منطبق با واقع مى باشد و هيچ خطا و اشتباه در آن راه ندارد و اعجازآن هم به همين جهت است . گردش كرات آسمانى .
در مـورد پـيـدايش و گردش كرات آسمانى ديدگاه هاى دانش بشرى همواره در نوسان و شامل نـظـرات مـتـضاد بوده است كه آيا خورشيد ثابت است يا در حركت , ماه و زمين در حركت هستند حـركـت دورى دارند يا حركت استقامى ؟
سال هاى سال پندارهاى هيئت بطلميوسى بر افكار بشر حـاكم بود كه آسمان ها را مانند پوست پياز محيط و محاطبر روى هم قرار گرفته مى پنداشتند و زمين را ساكن و مركز فرض مى كردند, فلك را يك جسم شفاف و لطيف كه ستاره ها همانند نگين نقره كوب بر روى آن كوبيده شده و نقش بسته مى پنداشتند در عصر نزول قرآن هم همين پندارها بر يونان و جزيرة العرب وحاكم بود اعتقاد به اين پندارها در طول قرون وسطايى هم تداوم داشت بـعـد از رنـسانس علمى كه از مغرب زمين شروع شد پندارهاى قرون وسطايى زير سوال رفت كه علم هيئت و نجوم هم از اين رنسانس بى بهره نماند,. ديـدگـاه هـاى جديد علمى و منطبق بر واقع در مورد گردش ستارگان ابراز شد,به طورى كه هيئت بطليموس سست و بى ارزش گشت زيرا كه بر اساس هيئت جديد ديگر سخن ازآسمان هاى پوست پيازى و نيز وجود جسم شفافى بنام فلك كه ستارگان بر آن نقش بسته اند و سكون زمين و امـثـال اين مقولات نبود و از اين بابت بى پايگى اين نظريات آشكار و مبرهن شد امروزه علم هيئت هـيـچ سـتـاره اى را ثـابت نمى داند به اين حقيقت پى برده كه تمام ستارگان دم دستى مانند ماه وخورشيد و دور دست در گردش هستند وحركت فلكى و دورى دارند. قرآن از اين حقايق سال ها پيش از دانش بشرى خبر داده است قرآن در موردحركت دورى آفتاب و ماه و نيز زمين اين چنين اظهار نظر مى كند. (لا الـشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا اليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون )((470)), ((نه خورشيد به ماه مى رسد و نه شب به روز سبقت مى گيرد, همه درمدار خاص شناورند)). قبل از توضيح آيه مفهوم فلك را بررسى مى كنيم . در عـصـر نـزول قرآن در نزد عده اى فلك عبارت از جسم لطيف و شفافى بود كه ستارگان بر آن كـوبيده شده اند اين مضمون با معناى فلك سارش ندارد, زيرا لغت عرب فلك را مدار معنا مى كند نـه جـسـم شـفـاف ,و دانـش امـروز هـم هـمـيـن حـقيقت را اثبات نموده است (والفلك مجرى الـكـواكـب ) ((471)) مـفـردات فـلـك را مـدار و مجراى ستارگان معنا مى كند ابن اثير در نهايه مـى گـويـد ((الـفـلك وهو مدار النجوم من السما)) ((472)) فلك عبارت است از مدار ستارگان آسمان المنجد مى گويد:(( فلك مدار النجوم ))((473)) فلك يعنى مدار ستارگان همين معنا را مرحوم شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام از ديگر لغويين نيز نقل مى كند ((474)). با اين تذكر و توضيح كوتاه به آيه برمى گرديم . پديده هاى جوى .
قـرآن يـك كتاب علمى مدون متداول نيست كه موضوعات خاصى را درفصل مشخص جاى داده مـورد تـوجه قرار بدهد روش قرآن در ارائه ديدگاه درموضوعات گوناگون توام نمودن مطالب عـلـمـى ,فلسفى , اجتماعى و اعتقادى با رهنمودهاو وعظ در ابواب مختلف است لذا نظر و سخن قـرآن را در موردى خاص هيچ گاه نمى توان از يك آيه يا چند آيه به دست آورد بايد تمام مواردى كـه بـه نحوى از آن موضوع سخن گفته ملاحظه نمود در مورد پيدايش پديدهاى جوى مانند باد وابـر و بـاران و ارتـبـاط انـهـا بـا تابش نور خورشيد و شب و روز و گردش زمين و جابه جايى هوا آيـات قـرآن اشـاراتـى دارند كه قبل از طرح برخى آيات به توضيح كوتاه در مورد برخى پديده هاى جوى مى پردازيم . باد همان جابه جايى هوا مى باشد تابش مستقيم آفتاب به يك نقطه و نيز تراكم هواموجب گرماى شـديـد در يـك نقطه مى شود نتابيدن آفتاب در اثر وجود مانع چون ابرتابش غير مستقيم و مايل آفـتـاب مـوجـب خنك ماندن نقطه ديگر مى گردد اين نواسانات گرماى زمين از دو جهت تاثير بـسزايى در پيدايش باد دارد از يك طرف حركت زمين تغيير دماى نقاط مختلف زمين مى شود, و از سـوى ديگر موجب تغيير نقاطى مى شود كه مواجه تابش آفتاب قرار مى گيرد, و نيز پديده ابرها كه متاثر از جابه جايى هوا مى باشديعنى در اثر جابه جايى هوا ابرها از نقطه اى به نقطه ديگر حركت مى كنند موجب پيدايش باران و ساير نزولات جوى در مناطق مختلف است بنابراين در نزول باران نيز همانندپديد آمدن باد تابش خورشيد حركت وضعى زمين روز و شب دخالت دارند آنگاه حركت باد نقش اساسى ديگرى افزون بر حركت ابرها در پيدايش باران دارد زيرا نزول باران يا برف تا عمل تـلـقـيـح صورت نپذيرد تحقق نمى يابد,يعنى باد علاوه بر اينكه گردافشانى و تلقيح نباتات را به عـهـده دارد در مورد ايجاد و ريزش باران و برف نيزهمين نقش را ايفا مى كند مى دانيم كه تابش آفتاب موجب تبخير آب دريا مى شود آب به صورت ذرات بسيار ريز بلورى در فضا معلق مى گردد و چـون ايـن ذرات بـسـيار ريز وسبك هستند به يكديگر پيوند نمى خورند و وزن پيدا نمى كنند تا جاذبه زمين آنها راجذب كند, باد ذرات نامرئى نمك را كه از سطح دريا حركت مى دهد,در هوا به ذرات تـلـقـيـح مـى نـمـايـد,آنگاه ذرات بخار وزن پيدا كرده به همديگر متصل مى شوند و سپس بـه صورت باران فرود مى آيند در مورد برف بعد از پيوند خوردن ذرات ريز اطراف برگهاى برف را بـا رطـوبـت هـوا تـلقيح مى كنند, آنگاه دانه هاى برف فرود مى آيد ملاحظه مى كنيد كه تلقيح كه تـوسـط بـاد انـجـام مـى گـيـرد چه نقش محورى در پيدايش باران و برف دارد اين ويژگى ها را دانشكده هواشناسى دانش امروز دست يافته است كه توضيحات بيشتر را در كتابهاى مربوطه بايد جـستجو نمود ((475)) در زمان نزول قرآن كسى از اين اسرار اطلاع نداشت و پنداشته هاى هيئت قـديم حاكم بود با اين توضيح كوتاه اينك برخى آيات قرآن را كه در اين رابطه سخن دارند مطرح مى كنيم . قرآن و بارش باران .
(ان فـى خلق السموات والارض واختلاف اليل والنهار والفلك التى تجرى بما ينفع الناس وما انزل اللّه مـن الـسـمـا مـن ما فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السما والارض لايات لقوم يعقلون ) ((476)) . ((به حقيقت در آفرينش آسمان ها و زمين و جانشينى شب و روز و كشتى ها كه دردريا در حركت هـسـتند با منافعى كه دارند, و باران كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين رابا بارش باران زنده كرد بـعد از اينكه زمين مرده بود, و جانداران را بر روى زمين روان ساخت و چرخش بادها و ابر كه بين زمين و آسمان مسخر خداست در تمام اينهانشانه هاى خداست براى كسانى كه بيانديشند)). ((واخـتـلاف اليل والنهار وما انزل اللّه من السما من رزق فاحيابه الارض بعد موتهاوتصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )) ((477)). ((در جـانـشـيـن شدن شب و روز و آنچه به عنوان روزى خدا از آسمان نازل مى كند(باران ) و به وسيله آن زمين را پس از مردگى زنده مى كند و چرخش هاى بادهانشانه هايى براى خداى سبحان است براى آنان كه بيانديشند)). در آيـه اول سخن از آفرينش زمين و آسمان ها وپديد آمدن روز و شب و پس از آن سخن از نزولات جـوى اسـت مـعلوم مى شود كه پديد آمدن روز و شب در اثر گردش وضعى زمين در نزول باران نـقش دارد همان نكته كه پيشتر بدان اشاره شد كه گردش زمين نقش محورى در جابه جايى نور خـورشيد و نيز دماى هوا دارد كه موجب پديدآمدن باد مى شود و حركت باد موجب پيدايش باران اسـت آنگاه سخن از گردشهاى چرخشى بادها مى باشد كه پيدايش ابر را سبب مى شود در آيه دوم نيز بعد از اينكه سخن از پيدايش شب و روز است سخن از نزولات جوى مى باشد همانند آيه اول . دقـت در دو آيه ونيز آيات مشابه آن ارتباط پديده هاى جوى را بخوبى نشان مى دهدانسجام سخن كـه در موارد مختلف پيدايش پديده هاى جوى را منسجم وهماهنگ و دركنار يكديگر بيان نموده ارتـباط تنگاتنگ آنها را رهنمود است كه پيدايش باران ارتباط باحركت بادها و نيز حركت زمين و تابش نور خورشيد و پديد آمدن شب و روز داردبرخى از اين اسرار امروز بر بشر آشكار شده است در صورتى كه قرآن قرنها قبل ,ديدگاهى منطبق بر علم و دانش ابراز نموده است . امى بودن رسول اللّه (ص ).
بـسـيارى از محققان علوم قرآنى و مفسران قرآن امى بودن رسول اللّه (ص ) را بعدديگرى از اعجاز قـرآن مطرح نموده اند, كه چون پيامبر درس ناخوانده بود آوردن كتابى زيبا و عميق چون قرآن از چـنـيـن شـخصى اعجاز است , و به آيه :(قل لو شا اللّه ما تلوته عليكم ولا ادريكم به فقد لبثت فيكم عـمـرا مـن قـبله افلا تعقلون )((478)), استدلال نموده اند ((اگر خدا مى خواست قرآن را بر شما تـلاوت نـمى كردم و شما را از معارف آن آگاه نمى ساختم ,من قبل از نزول قرآن يك عمر در بين شما زندگى كردم ,آيا شمانمى انديشيد)). اگر قرآن از نزد من است من چهل سال با شما زندگى مى كردم چگونه خبرى از اين سخنها نبود پس قرآن به خواست و اراده الهى نازل شده است . منظور اين است كه سابقه پيامبر بر همه آشكار است ايشان در مدت چهل سال مكتب نرفته , درس نـاخـوانـده , و در مـراكـز علمى حضور نيافته و شخص امى بود, چگونه ممكن است او قرآن با اين مـعـارف عـميق را از پيش خود بسازد و در تمام زمينه هاصاحب نظر باشد, از فرد درس ناخوانده چنين امرى جز اعجاز چيزى ديگرى نمى باشد. در اين باره مى توان گفت درس ناخوانده بودن رسول اللّه (ص ) دليل بر اعجاز قرآن نمى باشد زيرا مـعـارف قـرآن چـيـزى نيست كه حتى در دسترس درس خوانده ها باشد, كه فارغ التحصيل هاى دانـشگاه ها بتوانند همانند قرآن زيبا و عميق سخن بگويند اگر تمام فرزانگان جهان جمع شوند و سـال هـا به كاوش تحقيق بپردازند قادر نخواهند بود همانندقرآن بياورند زيرا كه معارف قرآن فرا سـوى دانـش بـشـرى اسـت و روى سخن قرآن درفرا خوانى به همين مراكز علمى است كه تمام دانش وران و فرهيختگان جهان را جمع كنيد و همانند قرآن بياوريد بنابراين اگر پيامبر (ص ) يك عمر هم در مراكز علمى بسرمى برد,آوردن قرآن هم چنان اعجاز بود. اما اينكه قرآن سابقه رسول اللّه (ص ) طرح مى كند كه پيامبر امى بود مكتب نرفته بود:. (وما كنت تتلوا من كتاب وتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون )),((479)) ((تو پيش ازاين (پيش از بـعـثـت ) كـتـاب نـمـى خواندى و خط نمى نوشتى (آيه دلالت مى كند كه حضرت نمى خواند و نمى نوشت نه اينكه قادر به خواندن و نوشتن نبود) براى اينكه هواداران باطل ترديد نكنند)). حكمت اين كار اين است كه زمينه پذيرش رسالت رسول اللّه (ص ) بهتر فراهم شودزيرا اگر درس مى خواند يا خط مى نوشت عده اى بهانه جو نسبت هاى ناروا مى دادند. اعجاز عددى .
در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح مـى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به تـعداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد بـه كـار رفـتـه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). ايـن نـوع تـحـقيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب ايـجاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اسـتـعـاذه قـرار دهـيم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر دراعـجـاز مـحـتوايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود. زبان قرآن .
سـخـن از زبـان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادبـيات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى بـه جـمع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). سـؤالاتـى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم . دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
ج ـ جاسوسى كفار.
قرآن تعيين استراتژى سياسى را در برابر دشمن دقيق و مشخص مطرح مى كند و به طور مستقيم مـورد را آشـكـار مـى سـازد قـرآن از مـوارد خيانت كفار معاند و به ويژه يهودصهيونيست پرده بر مـى دارد و از آنـان بـه عـنـوان دروغ پـرداز سـماع كذب و جاسوس نام مى برد (ومن الذين هادوا سـمـاعـون لـلـكذب سماعون لقوم آخرين ) ((462)) , برخى ازيهوديان علاوه بر اينكه سماع كذب هـستند گوش و چشم ديگرانند, جاسوس ديگران هستند اگر روحيه جاسوسى براى ديگران تنها در مـورد يـهـود خـيبر بود چه ارزشى واعتبارى داشت كه قرآن آن را مطرح كند جاسوسى براى ديـگـران روش ايـنهاست ,سيره مستمره اينان است همانطور كه هم اكنون مشاهده مى شود اينان گـوش و چشم استكبار و جاسوس جيره خوار آن هستند و به زندگى ننگين خود ادامه مى دهند سـازمـان جـاسـوسـى ((مـوسـاد)) چـه نـقشى در اطلاع رسانى به ويژه در خاورميانه براى كفار مـعـانددارد؟
! آيا امروز صهيونيست غلام حلقه بگوش استكبار نيست و زير سلطه استكبار درننگ ذلـت بـه سر نمى برد اين چنين نيست كه اينان از عزت و سرافرازى بهره داشته باشندزيرا كه مهر ذلت بر پيشانى صهيونيست تا ابد حك شده است . (ضـربـت عـلـيهم الذلة والمسكنه )((463)), ((اينان حيات ننگين خود را با حلقه بگوشى استكبار ادامه مى دهند)), (وحبل من الناس ) ((464)) زنجير استكبار برگردن اينهاست )). كـه امـروز طناب سلطه استكبار در گردن صهيونيست است و صهيونيست خبررسان وجاسوس استكبار است قرآن در مقابل اين روحيه بر خورد مناسب دارد قرآن به جامعه اسلامى خطر اينان را هـشـدار داده اسـت و با معرفى كامل دشمن خطرهاى آن را توجه داده است و جامعه را از پذيرش دوستى و رهبرى و سلطه آنان بر حذر مى دارد و به مسئولين و امت اسلامى دستور شدت و غلظت در برابر اينان مى دهد. (مـحـمد رسول اللّه (ص ) والذين معه اشدا على الكفار رحما بينهم ),((محمد(ص ) فرستاده خدا و نيز همراهان او با كفار شديد و خشن هستند و بين خودعطوف و مهربانند)). (انـمـا يـنهيكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم وظاهروا على اخراجكم ان تـولوهم ومن يتولهم فاولئك هم الظالمون )((465)), ((خدا دوستى با كفارمعاند را نهى مى كند, هم آنان كه شما را از وطن تان آواره كردند و آنان كه دست به دست دادند تا شما را از ديارتان آواره كنند)). ايـن حـقـيـقـت هـم اكنون هم مصداق بارز دارد, گويا اين آيه هم اكنون در مورد اوضاع سياسى خاورميانه و عملكرد بنى اسرائيل يعنى اشغالگران قدس نازل شده است كه سخن قرآن در هر زمان سـخن روز و تازه است نه طرح اصول و كليات موضع قرآن در قبال اينان هم بيان شد, كه مذاكره نـمـودن نـيـسـت زيـرا آنـها به پيمان پايبند نيستند موضع قرآن (فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم )((466)), است ((با سران كفر كه به هيچ پيمانى پايبند نيستند بجنگيد)). مـوضـع قـرآن مـقـابـلـه بـا تـهـاجـمـات استكبار است موضع قرآن (واعدوا لهم مااستطعتم من قـوة ) ((467)) اسـت امـت اسـلامـى تـمـام تـوان مـقابله با دشمن را به كارگيرد كه شامل ابعاد گوناگون به خصوص مسئله دفاع است . موضع قرآن حفظ هوشيارى و مراقبت دائم از توطئه هاى دشمن است , حتى آنانكه به ظاهر پيمان و روابـط با امت اسلامى دارند نبايد از توطئه هاى آنان غافل شد زيرا چه بسيار موارد كه مشرك به لـحـاظ اينكه در موضع ضعف قرار دارد روابط سياسى برقرارنموده و پيمان مى بندد ولى هنگامى كـه تـوان و فـرصت پيدا كرد پيمان و عهد براى اومفهوم ندارد!(كيف وان يظهروا عليكم لا يرقبوا فـيـكـم الا ولاذمـة ) ((468)) , اگـر بر شماقدرت پيدا كنند مراقب رابطه و نگهدار پيمان خويش نخواهند بود و آن را يكجانبه نقض مى كنند موضع قرآن در قبال چنين سياست اين است كه مراقب كـامـل بوده و به محض اينكه احساس كردى درصدد توطئه و خيانت هستند و مى خواهند پيمان خود رايك جانبه نقض كنند با نقض عهدنامه آنان , با آنها مقابله كن . (واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سوا ان اللّه لا يحب الخائنين ) ((469)) ,اگر خطر پيمان شـكـنـى دشـمن را احساس كردى پيمان نامه را بر روى آنان بيفكن كه چون اين كار از سوى آنان شـروع شـده اسـت از ايـن جهت شما اقدام به مثل كنيد, در اين صورت شما حقوق انسانى ناديده نگرفته ايد چون از جانب آنها خيانت را احساس كرديد آنگاه پيمان را ناديده انگاشتيد. اعجاز قرآن در تنظيم روابط سياسى و پيام جهانى از آن جهت است كه بر خاسته ازعلم و آگاهى و شناخت صحيح گروه هاى مختلف بوده و بر معيارها و ارزشهاى ثابت استوار است و قابل انطباق با اوضـاع در هـر زمـان است در جهان سياست نيز سخن قرآن سخن روز است , چنين موضع گيرى صـحيح و بجا و دقيق در حيطه فهم و توان بشر نيست به خصوص در جهان سياست كه ناپايدارى ملازم هميشگى آن است اگر امت اسلامى اين معيارها را نصبت العين خود قرار دهد به طور قطع عظمت و مجد خواهد يافت اگرامت اسلامى اين اصول را در سياست خود ملاك قرار دهد هرگز زير سلطه كفار معاندنخواهد رفت افسوس بر اوضاع اسف انگيز حاكم بر امت اسلامى ,و به اميد آن روزى كه اين ارزشها مورد توجه قرار گيرد. اعجاز و دانش بشر.
مـوضـوعـاتـى كه در حيطه دانش بشر است همواره مورد كاوش بشر قرار گرفته و دربسيارى از موارد بر اسرار پديده ها اطلاع حاصل شده است در محدوده دانش بشرى مطلبى كه در اثر پژوهش تـعـيين شده باشد وجود دارد ليكن بسيارى از دستاوردهاى دانش فرضيه هاى علمى مى باشد كه بـعـد از سـال هـا تـحـقـيق هم به بار نمى نشيند, زيرا قلمرودانش بشرى نه از ويژگى فراگيرى برخوردار است و نه انطباق قطعى بر واقعيات دارد و به همين لحاظ بسيارى از باورهاى آن در حد پـنـدار است كه بى پايگى آن با تحقيق روشن مى شود و چه بسيار زمانهايى كه باورى به عنوان امر قطعى تلقى مى شود آنگاه بطلان آن آشكار مى گردد. دسـتـاوردهـاى دانش بشرى همواره در نوسان است گرچه دانش بشرى نيز از اظهارنظر قطعى بـى بـهـره نـيست قرآن كتابى نيست كه اظهار نظرهاى علمى را مقصد اصلى قرارداده باشد زيرا مـوضوع قرآن انسان است و سخن اصلى قرآن در مورد ابعاد وجودى ورهنمودهاى انسان مى باشد در عـين حال از پديده هاى هستى سخن دارد, اظهار نظرهاى علمى نيز در قرآن وجود دارد كه از چـگونگى پيدايش نظام هستى و نيز چگونگى تدبيرو راز و رمز آن , براى رهنمون ساختن انسان به مبدا هستى سخن گفته است . اظـهـار نظر قرآن در مورد پديده ها اين ويژگى را دارد كه چون از منبع علم و آگاهى الهى است همواره منطبق با واقع مى باشد و هيچ خطا و اشتباه در آن راه ندارد و اعجازآن هم به همين جهت است . گردش كرات آسمانى .
در مـورد پـيـدايش و گردش كرات آسمانى ديدگاه هاى دانش بشرى همواره در نوسان و شامل نـظـرات مـتـضاد بوده است كه آيا خورشيد ثابت است يا در حركت , ماه و زمين در حركت هستند حـركـت دورى دارند يا حركت استقامى ؟
سال هاى سال پندارهاى هيئت بطلميوسى بر افكار بشر حـاكم بود كه آسمان ها را مانند پوست پياز محيط و محاطبر روى هم قرار گرفته مى پنداشتند و زمين را ساكن و مركز فرض مى كردند, فلك را يك جسم شفاف و لطيف كه ستاره ها همانند نگين نقره كوب بر روى آن كوبيده شده و نقش بسته مى پنداشتند در عصر نزول قرآن هم همين پندارها بر يونان و جزيرة العرب وحاكم بود اعتقاد به اين پندارها در طول قرون وسطايى هم تداوم داشت بـعـد از رنـسانس علمى كه از مغرب زمين شروع شد پندارهاى قرون وسطايى زير سوال رفت كه علم هيئت و نجوم هم از اين رنسانس بى بهره نماند,. ديـدگـاه هـاى جديد علمى و منطبق بر واقع در مورد گردش ستارگان ابراز شد,به طورى كه هيئت بطليموس سست و بى ارزش گشت زيرا كه بر اساس هيئت جديد ديگر سخن ازآسمان هاى پوست پيازى و نيز وجود جسم شفافى بنام فلك كه ستارگان بر آن نقش بسته اند و سكون زمين و امـثـال اين مقولات نبود و از اين بابت بى پايگى اين نظريات آشكار و مبرهن شد امروزه علم هيئت هـيـچ سـتـاره اى را ثـابت نمى داند به اين حقيقت پى برده كه تمام ستارگان دم دستى مانند ماه وخورشيد و دور دست در گردش هستند وحركت فلكى و دورى دارند. قرآن از اين حقايق سال ها پيش از دانش بشرى خبر داده است قرآن در موردحركت دورى آفتاب و ماه و نيز زمين اين چنين اظهار نظر مى كند. (لا الـشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا اليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون )((470)), ((نه خورشيد به ماه مى رسد و نه شب به روز سبقت مى گيرد, همه درمدار خاص شناورند)). قبل از توضيح آيه مفهوم فلك را بررسى مى كنيم . در عـصـر نـزول قرآن در نزد عده اى فلك عبارت از جسم لطيف و شفافى بود كه ستارگان بر آن كـوبيده شده اند اين مضمون با معناى فلك سارش ندارد, زيرا لغت عرب فلك را مدار معنا مى كند نـه جـسـم شـفـاف ,و دانـش امـروز هـم هـمـيـن حـقيقت را اثبات نموده است (والفلك مجرى الـكـواكـب ) ((471)) مـفـردات فـلـك را مـدار و مجراى ستارگان معنا مى كند ابن اثير در نهايه مـى گـويـد ((الـفـلك وهو مدار النجوم من السما)) ((472)) فلك عبارت است از مدار ستارگان آسمان المنجد مى گويد:(( فلك مدار النجوم ))((473)) فلك يعنى مدار ستارگان همين معنا را مرحوم شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام از ديگر لغويين نيز نقل مى كند ((474)). با اين تذكر و توضيح كوتاه به آيه برمى گرديم . پديده هاى جوى .
قـرآن يـك كتاب علمى مدون متداول نيست كه موضوعات خاصى را درفصل مشخص جاى داده مـورد تـوجه قرار بدهد روش قرآن در ارائه ديدگاه درموضوعات گوناگون توام نمودن مطالب عـلـمـى ,فلسفى , اجتماعى و اعتقادى با رهنمودهاو وعظ در ابواب مختلف است لذا نظر و سخن قـرآن را در موردى خاص هيچ گاه نمى توان از يك آيه يا چند آيه به دست آورد بايد تمام مواردى كـه بـه نحوى از آن موضوع سخن گفته ملاحظه نمود در مورد پيدايش پديدهاى جوى مانند باد وابـر و بـاران و ارتـبـاط انـهـا بـا تابش نور خورشيد و شب و روز و گردش زمين و جابه جايى هوا آيـات قـرآن اشـاراتـى دارند كه قبل از طرح برخى آيات به توضيح كوتاه در مورد برخى پديده هاى جوى مى پردازيم . باد همان جابه جايى هوا مى باشد تابش مستقيم آفتاب به يك نقطه و نيز تراكم هواموجب گرماى شـديـد در يـك نقطه مى شود نتابيدن آفتاب در اثر وجود مانع چون ابرتابش غير مستقيم و مايل آفـتـاب مـوجـب خنك ماندن نقطه ديگر مى گردد اين نواسانات گرماى زمين از دو جهت تاثير بـسزايى در پيدايش باد دارد از يك طرف حركت زمين تغيير دماى نقاط مختلف زمين مى شود, و از سـوى ديگر موجب تغيير نقاطى مى شود كه مواجه تابش آفتاب قرار مى گيرد, و نيز پديده ابرها كه متاثر از جابه جايى هوا مى باشديعنى در اثر جابه جايى هوا ابرها از نقطه اى به نقطه ديگر حركت مى كنند موجب پيدايش باران و ساير نزولات جوى در مناطق مختلف است بنابراين در نزول باران نيز همانندپديد آمدن باد تابش خورشيد حركت وضعى زمين روز و شب دخالت دارند آنگاه حركت باد نقش اساسى ديگرى افزون بر حركت ابرها در پيدايش باران دارد زيرا نزول باران يا برف تا عمل تـلـقـيـح صورت نپذيرد تحقق نمى يابد,يعنى باد علاوه بر اينكه گردافشانى و تلقيح نباتات را به عـهـده دارد در مورد ايجاد و ريزش باران و برف نيزهمين نقش را ايفا مى كند مى دانيم كه تابش آفتاب موجب تبخير آب دريا مى شود آب به صورت ذرات بسيار ريز بلورى در فضا معلق مى گردد و چـون ايـن ذرات بـسـيار ريز وسبك هستند به يكديگر پيوند نمى خورند و وزن پيدا نمى كنند تا جاذبه زمين آنها راجذب كند, باد ذرات نامرئى نمك را كه از سطح دريا حركت مى دهد,در هوا به ذرات تـلـقـيـح مـى نـمـايـد,آنگاه ذرات بخار وزن پيدا كرده به همديگر متصل مى شوند و سپس بـه صورت باران فرود مى آيند در مورد برف بعد از پيوند خوردن ذرات ريز اطراف برگهاى برف را بـا رطـوبـت هـوا تـلقيح مى كنند, آنگاه دانه هاى برف فرود مى آيد ملاحظه مى كنيد كه تلقيح كه تـوسـط بـاد انـجـام مـى گـيـرد چه نقش محورى در پيدايش باران و برف دارد اين ويژگى ها را دانشكده هواشناسى دانش امروز دست يافته است كه توضيحات بيشتر را در كتابهاى مربوطه بايد جـستجو نمود ((475)) در زمان نزول قرآن كسى از اين اسرار اطلاع نداشت و پنداشته هاى هيئت قـديم حاكم بود با اين توضيح كوتاه اينك برخى آيات قرآن را كه در اين رابطه سخن دارند مطرح مى كنيم . قرآن و بارش باران .
(ان فـى خلق السموات والارض واختلاف اليل والنهار والفلك التى تجرى بما ينفع الناس وما انزل اللّه مـن الـسـمـا مـن ما فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السما والارض لايات لقوم يعقلون ) ((476)) . ((به حقيقت در آفرينش آسمان ها و زمين و جانشينى شب و روز و كشتى ها كه دردريا در حركت هـسـتند با منافعى كه دارند, و باران كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين رابا بارش باران زنده كرد بـعد از اينكه زمين مرده بود, و جانداران را بر روى زمين روان ساخت و چرخش بادها و ابر كه بين زمين و آسمان مسخر خداست در تمام اينهانشانه هاى خداست براى كسانى كه بيانديشند)). ((واخـتـلاف اليل والنهار وما انزل اللّه من السما من رزق فاحيابه الارض بعد موتهاوتصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )) ((477)). ((در جـانـشـيـن شدن شب و روز و آنچه به عنوان روزى خدا از آسمان نازل مى كند(باران ) و به وسيله آن زمين را پس از مردگى زنده مى كند و چرخش هاى بادهانشانه هايى براى خداى سبحان است براى آنان كه بيانديشند)). در آيـه اول سخن از آفرينش زمين و آسمان ها وپديد آمدن روز و شب و پس از آن سخن از نزولات جـوى اسـت مـعلوم مى شود كه پديد آمدن روز و شب در اثر گردش وضعى زمين در نزول باران نـقش دارد همان نكته كه پيشتر بدان اشاره شد كه گردش زمين نقش محورى در جابه جايى نور خـورشيد و نيز دماى هوا دارد كه موجب پديدآمدن باد مى شود و حركت باد موجب پيدايش باران اسـت آنگاه سخن از گردشهاى چرخشى بادها مى باشد كه پيدايش ابر را سبب مى شود در آيه دوم نيز بعد از اينكه سخن از پيدايش شب و روز است سخن از نزولات جوى مى باشد همانند آيه اول . دقـت در دو آيه ونيز آيات مشابه آن ارتباط پديده هاى جوى را بخوبى نشان مى دهدانسجام سخن كـه در موارد مختلف پيدايش پديده هاى جوى را منسجم وهماهنگ و دركنار يكديگر بيان نموده ارتـباط تنگاتنگ آنها را رهنمود است كه پيدايش باران ارتباط باحركت بادها و نيز حركت زمين و تابش نور خورشيد و پديد آمدن شب و روز داردبرخى از اين اسرار امروز بر بشر آشكار شده است در صورتى كه قرآن قرنها قبل ,ديدگاهى منطبق بر علم و دانش ابراز نموده است . امى بودن رسول اللّه (ص ).
بـسـيارى از محققان علوم قرآنى و مفسران قرآن امى بودن رسول اللّه (ص ) را بعدديگرى از اعجاز قـرآن مطرح نموده اند, كه چون پيامبر درس ناخوانده بود آوردن كتابى زيبا و عميق چون قرآن از چـنـيـن شـخصى اعجاز است , و به آيه :(قل لو شا اللّه ما تلوته عليكم ولا ادريكم به فقد لبثت فيكم عـمـرا مـن قـبله افلا تعقلون )((478)), استدلال نموده اند ((اگر خدا مى خواست قرآن را بر شما تـلاوت نـمى كردم و شما را از معارف آن آگاه نمى ساختم ,من قبل از نزول قرآن يك عمر در بين شما زندگى كردم ,آيا شمانمى انديشيد)). اگر قرآن از نزد من است من چهل سال با شما زندگى مى كردم چگونه خبرى از اين سخنها نبود پس قرآن به خواست و اراده الهى نازل شده است . منظور اين است كه سابقه پيامبر بر همه آشكار است ايشان در مدت چهل سال مكتب نرفته , درس نـاخـوانـده , و در مـراكـز علمى حضور نيافته و شخص امى بود, چگونه ممكن است او قرآن با اين مـعـارف عـميق را از پيش خود بسازد و در تمام زمينه هاصاحب نظر باشد, از فرد درس ناخوانده چنين امرى جز اعجاز چيزى ديگرى نمى باشد. در اين باره مى توان گفت درس ناخوانده بودن رسول اللّه (ص ) دليل بر اعجاز قرآن نمى باشد زيرا مـعـارف قـرآن چـيـزى نيست كه حتى در دسترس درس خوانده ها باشد, كه فارغ التحصيل هاى دانـشگاه ها بتوانند همانند قرآن زيبا و عميق سخن بگويند اگر تمام فرزانگان جهان جمع شوند و سـال هـا به كاوش تحقيق بپردازند قادر نخواهند بود همانندقرآن بياورند زيرا كه معارف قرآن فرا سـوى دانـش بـشـرى اسـت و روى سخن قرآن درفرا خوانى به همين مراكز علمى است كه تمام دانش وران و فرهيختگان جهان را جمع كنيد و همانند قرآن بياوريد بنابراين اگر پيامبر (ص ) يك عمر هم در مراكز علمى بسرمى برد,آوردن قرآن هم چنان اعجاز بود. اما اينكه قرآن سابقه رسول اللّه (ص ) طرح مى كند كه پيامبر امى بود مكتب نرفته بود:. (وما كنت تتلوا من كتاب وتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون )),((479)) ((تو پيش ازاين (پيش از بـعـثـت ) كـتـاب نـمـى خواندى و خط نمى نوشتى (آيه دلالت مى كند كه حضرت نمى خواند و نمى نوشت نه اينكه قادر به خواندن و نوشتن نبود) براى اينكه هواداران باطل ترديد نكنند)). حكمت اين كار اين است كه زمينه پذيرش رسالت رسول اللّه (ص ) بهتر فراهم شودزيرا اگر درس مى خواند يا خط مى نوشت عده اى بهانه جو نسبت هاى ناروا مى دادند. اعجاز عددى .
در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح مـى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به تـعداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد بـه كـار رفـتـه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). ايـن نـوع تـحـقيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب ايـجاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اسـتـعـاذه قـرار دهـيم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر دراعـجـاز مـحـتوايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود. زبان قرآن .
سـخـن از زبـان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادبـيات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى بـه جـمع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). سـؤالاتـى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم . دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
گردش كرات آسمانى .
در مـورد پـيـدايش و گردش كرات آسمانى ديدگاه هاى دانش بشرى همواره در نوسان و شامل نـظـرات مـتـضاد بوده است كه آيا خورشيد ثابت است يا در حركت , ماه و زمين در حركت هستند حـركـت دورى دارند يا حركت استقامى ؟
سال هاى سال پندارهاى هيئت بطلميوسى بر افكار بشر حـاكم بود كه آسمان ها را مانند پوست پياز محيط و محاطبر روى هم قرار گرفته مى پنداشتند و زمين را ساكن و مركز فرض مى كردند, فلك را يك جسم شفاف و لطيف كه ستاره ها همانند نگين نقره كوب بر روى آن كوبيده شده و نقش بسته مى پنداشتند در عصر نزول قرآن هم همين پندارها بر يونان و جزيرة العرب وحاكم بود اعتقاد به اين پندارها در طول قرون وسطايى هم تداوم داشت بـعـد از رنـسانس علمى كه از مغرب زمين شروع شد پندارهاى قرون وسطايى زير سوال رفت كه علم هيئت و نجوم هم از اين رنسانس بى بهره نماند,. ديـدگـاه هـاى جديد علمى و منطبق بر واقع در مورد گردش ستارگان ابراز شد,به طورى كه هيئت بطليموس سست و بى ارزش گشت زيرا كه بر اساس هيئت جديد ديگر سخن ازآسمان هاى پوست پيازى و نيز وجود جسم شفافى بنام فلك كه ستارگان بر آن نقش بسته اند و سكون زمين و امـثـال اين مقولات نبود و از اين بابت بى پايگى اين نظريات آشكار و مبرهن شد امروزه علم هيئت هـيـچ سـتـاره اى را ثـابت نمى داند به اين حقيقت پى برده كه تمام ستارگان دم دستى مانند ماه وخورشيد و دور دست در گردش هستند وحركت فلكى و دورى دارند. قرآن از اين حقايق سال ها پيش از دانش بشرى خبر داده است قرآن در موردحركت دورى آفتاب و ماه و نيز زمين اين چنين اظهار نظر مى كند. (لا الـشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا اليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون )((470)), ((نه خورشيد به ماه مى رسد و نه شب به روز سبقت مى گيرد, همه درمدار خاص شناورند)). قبل از توضيح آيه مفهوم فلك را بررسى مى كنيم . در عـصـر نـزول قرآن در نزد عده اى فلك عبارت از جسم لطيف و شفافى بود كه ستارگان بر آن كـوبيده شده اند اين مضمون با معناى فلك سارش ندارد, زيرا لغت عرب فلك را مدار معنا مى كند نـه جـسـم شـفـاف ,و دانـش امـروز هـم هـمـيـن حـقيقت را اثبات نموده است (والفلك مجرى الـكـواكـب ) ((471)) مـفـردات فـلـك را مـدار و مجراى ستارگان معنا مى كند ابن اثير در نهايه مـى گـويـد ((الـفـلك وهو مدار النجوم من السما)) ((472)) فلك عبارت است از مدار ستارگان آسمان المنجد مى گويد:(( فلك مدار النجوم ))((473)) فلك يعنى مدار ستارگان همين معنا را مرحوم شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام از ديگر لغويين نيز نقل مى كند ((474)). با اين تذكر و توضيح كوتاه به آيه برمى گرديم . پديده هاى جوى .
قـرآن يـك كتاب علمى مدون متداول نيست كه موضوعات خاصى را درفصل مشخص جاى داده مـورد تـوجه قرار بدهد روش قرآن در ارائه ديدگاه درموضوعات گوناگون توام نمودن مطالب عـلـمـى ,فلسفى , اجتماعى و اعتقادى با رهنمودهاو وعظ در ابواب مختلف است لذا نظر و سخن قـرآن را در موردى خاص هيچ گاه نمى توان از يك آيه يا چند آيه به دست آورد بايد تمام مواردى كـه بـه نحوى از آن موضوع سخن گفته ملاحظه نمود در مورد پيدايش پديدهاى جوى مانند باد وابـر و بـاران و ارتـبـاط انـهـا بـا تابش نور خورشيد و شب و روز و گردش زمين و جابه جايى هوا آيـات قـرآن اشـاراتـى دارند كه قبل از طرح برخى آيات به توضيح كوتاه در مورد برخى پديده هاى جوى مى پردازيم . باد همان جابه جايى هوا مى باشد تابش مستقيم آفتاب به يك نقطه و نيز تراكم هواموجب گرماى شـديـد در يـك نقطه مى شود نتابيدن آفتاب در اثر وجود مانع چون ابرتابش غير مستقيم و مايل آفـتـاب مـوجـب خنك ماندن نقطه ديگر مى گردد اين نواسانات گرماى زمين از دو جهت تاثير بـسزايى در پيدايش باد دارد از يك طرف حركت زمين تغيير دماى نقاط مختلف زمين مى شود, و از سـوى ديگر موجب تغيير نقاطى مى شود كه مواجه تابش آفتاب قرار مى گيرد, و نيز پديده ابرها كه متاثر از جابه جايى هوا مى باشديعنى در اثر جابه جايى هوا ابرها از نقطه اى به نقطه ديگر حركت مى كنند موجب پيدايش باران و ساير نزولات جوى در مناطق مختلف است بنابراين در نزول باران نيز همانندپديد آمدن باد تابش خورشيد حركت وضعى زمين روز و شب دخالت دارند آنگاه حركت باد نقش اساسى ديگرى افزون بر حركت ابرها در پيدايش باران دارد زيرا نزول باران يا برف تا عمل تـلـقـيـح صورت نپذيرد تحقق نمى يابد,يعنى باد علاوه بر اينكه گردافشانى و تلقيح نباتات را به عـهـده دارد در مورد ايجاد و ريزش باران و برف نيزهمين نقش را ايفا مى كند مى دانيم كه تابش آفتاب موجب تبخير آب دريا مى شود آب به صورت ذرات بسيار ريز بلورى در فضا معلق مى گردد و چـون ايـن ذرات بـسـيار ريز وسبك هستند به يكديگر پيوند نمى خورند و وزن پيدا نمى كنند تا جاذبه زمين آنها راجذب كند, باد ذرات نامرئى نمك را كه از سطح دريا حركت مى دهد,در هوا به ذرات تـلـقـيـح مـى نـمـايـد,آنگاه ذرات بخار وزن پيدا كرده به همديگر متصل مى شوند و سپس بـه صورت باران فرود مى آيند در مورد برف بعد از پيوند خوردن ذرات ريز اطراف برگهاى برف را بـا رطـوبـت هـوا تـلقيح مى كنند, آنگاه دانه هاى برف فرود مى آيد ملاحظه مى كنيد كه تلقيح كه تـوسـط بـاد انـجـام مـى گـيـرد چه نقش محورى در پيدايش باران و برف دارد اين ويژگى ها را دانشكده هواشناسى دانش امروز دست يافته است كه توضيحات بيشتر را در كتابهاى مربوطه بايد جـستجو نمود ((475)) در زمان نزول قرآن كسى از اين اسرار اطلاع نداشت و پنداشته هاى هيئت قـديم حاكم بود با اين توضيح كوتاه اينك برخى آيات قرآن را كه در اين رابطه سخن دارند مطرح مى كنيم . قرآن و بارش باران .
(ان فـى خلق السموات والارض واختلاف اليل والنهار والفلك التى تجرى بما ينفع الناس وما انزل اللّه مـن الـسـمـا مـن ما فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السما والارض لايات لقوم يعقلون ) ((476)) . ((به حقيقت در آفرينش آسمان ها و زمين و جانشينى شب و روز و كشتى ها كه دردريا در حركت هـسـتند با منافعى كه دارند, و باران كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين رابا بارش باران زنده كرد بـعد از اينكه زمين مرده بود, و جانداران را بر روى زمين روان ساخت و چرخش بادها و ابر كه بين زمين و آسمان مسخر خداست در تمام اينهانشانه هاى خداست براى كسانى كه بيانديشند)). ((واخـتـلاف اليل والنهار وما انزل اللّه من السما من رزق فاحيابه الارض بعد موتهاوتصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )) ((477)). ((در جـانـشـيـن شدن شب و روز و آنچه به عنوان روزى خدا از آسمان نازل مى كند(باران ) و به وسيله آن زمين را پس از مردگى زنده مى كند و چرخش هاى بادهانشانه هايى براى خداى سبحان است براى آنان كه بيانديشند)). در آيـه اول سخن از آفرينش زمين و آسمان ها وپديد آمدن روز و شب و پس از آن سخن از نزولات جـوى اسـت مـعلوم مى شود كه پديد آمدن روز و شب در اثر گردش وضعى زمين در نزول باران نـقش دارد همان نكته كه پيشتر بدان اشاره شد كه گردش زمين نقش محورى در جابه جايى نور خـورشيد و نيز دماى هوا دارد كه موجب پديدآمدن باد مى شود و حركت باد موجب پيدايش باران اسـت آنگاه سخن از گردشهاى چرخشى بادها مى باشد كه پيدايش ابر را سبب مى شود در آيه دوم نيز بعد از اينكه سخن از پيدايش شب و روز است سخن از نزولات جوى مى باشد همانند آيه اول . دقـت در دو آيه ونيز آيات مشابه آن ارتباط پديده هاى جوى را بخوبى نشان مى دهدانسجام سخن كـه در موارد مختلف پيدايش پديده هاى جوى را منسجم وهماهنگ و دركنار يكديگر بيان نموده ارتـباط تنگاتنگ آنها را رهنمود است كه پيدايش باران ارتباط باحركت بادها و نيز حركت زمين و تابش نور خورشيد و پديد آمدن شب و روز داردبرخى از اين اسرار امروز بر بشر آشكار شده است در صورتى كه قرآن قرنها قبل ,ديدگاهى منطبق بر علم و دانش ابراز نموده است . امى بودن رسول اللّه (ص ).
بـسـيارى از محققان علوم قرآنى و مفسران قرآن امى بودن رسول اللّه (ص ) را بعدديگرى از اعجاز قـرآن مطرح نموده اند, كه چون پيامبر درس ناخوانده بود آوردن كتابى زيبا و عميق چون قرآن از چـنـيـن شـخصى اعجاز است , و به آيه :(قل لو شا اللّه ما تلوته عليكم ولا ادريكم به فقد لبثت فيكم عـمـرا مـن قـبله افلا تعقلون )((478)), استدلال نموده اند ((اگر خدا مى خواست قرآن را بر شما تـلاوت نـمى كردم و شما را از معارف آن آگاه نمى ساختم ,من قبل از نزول قرآن يك عمر در بين شما زندگى كردم ,آيا شمانمى انديشيد)). اگر قرآن از نزد من است من چهل سال با شما زندگى مى كردم چگونه خبرى از اين سخنها نبود پس قرآن به خواست و اراده الهى نازل شده است . منظور اين است كه سابقه پيامبر بر همه آشكار است ايشان در مدت چهل سال مكتب نرفته , درس نـاخـوانـده , و در مـراكـز علمى حضور نيافته و شخص امى بود, چگونه ممكن است او قرآن با اين مـعـارف عـميق را از پيش خود بسازد و در تمام زمينه هاصاحب نظر باشد, از فرد درس ناخوانده چنين امرى جز اعجاز چيزى ديگرى نمى باشد. در اين باره مى توان گفت درس ناخوانده بودن رسول اللّه (ص ) دليل بر اعجاز قرآن نمى باشد زيرا مـعـارف قـرآن چـيـزى نيست كه حتى در دسترس درس خوانده ها باشد, كه فارغ التحصيل هاى دانـشگاه ها بتوانند همانند قرآن زيبا و عميق سخن بگويند اگر تمام فرزانگان جهان جمع شوند و سـال هـا به كاوش تحقيق بپردازند قادر نخواهند بود همانندقرآن بياورند زيرا كه معارف قرآن فرا سـوى دانـش بـشـرى اسـت و روى سخن قرآن درفرا خوانى به همين مراكز علمى است كه تمام دانش وران و فرهيختگان جهان را جمع كنيد و همانند قرآن بياوريد بنابراين اگر پيامبر (ص ) يك عمر هم در مراكز علمى بسرمى برد,آوردن قرآن هم چنان اعجاز بود. اما اينكه قرآن سابقه رسول اللّه (ص ) طرح مى كند كه پيامبر امى بود مكتب نرفته بود:. (وما كنت تتلوا من كتاب وتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون )),((479)) ((تو پيش ازاين (پيش از بـعـثـت ) كـتـاب نـمـى خواندى و خط نمى نوشتى (آيه دلالت مى كند كه حضرت نمى خواند و نمى نوشت نه اينكه قادر به خواندن و نوشتن نبود) براى اينكه هواداران باطل ترديد نكنند)). حكمت اين كار اين است كه زمينه پذيرش رسالت رسول اللّه (ص ) بهتر فراهم شودزيرا اگر درس مى خواند يا خط مى نوشت عده اى بهانه جو نسبت هاى ناروا مى دادند. اعجاز عددى .
در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح مـى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به تـعداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد بـه كـار رفـتـه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). ايـن نـوع تـحـقيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب ايـجاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اسـتـعـاذه قـرار دهـيم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر دراعـجـاز مـحـتوايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود. زبان قرآن .
سـخـن از زبـان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادبـيات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى بـه جـمع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). سـؤالاتـى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم . دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
قرآن و بارش باران .
(ان فـى خلق السموات والارض واختلاف اليل والنهار والفلك التى تجرى بما ينفع الناس وما انزل اللّه مـن الـسـمـا مـن ما فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السما والارض لايات لقوم يعقلون ) ((476)) . ((به حقيقت در آفرينش آسمان ها و زمين و جانشينى شب و روز و كشتى ها كه دردريا در حركت هـسـتند با منافعى كه دارند, و باران كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين رابا بارش باران زنده كرد بـعد از اينكه زمين مرده بود, و جانداران را بر روى زمين روان ساخت و چرخش بادها و ابر كه بين زمين و آسمان مسخر خداست در تمام اينهانشانه هاى خداست براى كسانى كه بيانديشند)). ((واخـتـلاف اليل والنهار وما انزل اللّه من السما من رزق فاحيابه الارض بعد موتهاوتصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )) ((477)). ((در جـانـشـيـن شدن شب و روز و آنچه به عنوان روزى خدا از آسمان نازل مى كند(باران ) و به وسيله آن زمين را پس از مردگى زنده مى كند و چرخش هاى بادهانشانه هايى براى خداى سبحان است براى آنان كه بيانديشند)). در آيـه اول سخن از آفرينش زمين و آسمان ها وپديد آمدن روز و شب و پس از آن سخن از نزولات جـوى اسـت مـعلوم مى شود كه پديد آمدن روز و شب در اثر گردش وضعى زمين در نزول باران نـقش دارد همان نكته كه پيشتر بدان اشاره شد كه گردش زمين نقش محورى در جابه جايى نور خـورشيد و نيز دماى هوا دارد كه موجب پديدآمدن باد مى شود و حركت باد موجب پيدايش باران اسـت آنگاه سخن از گردشهاى چرخشى بادها مى باشد كه پيدايش ابر را سبب مى شود در آيه دوم نيز بعد از اينكه سخن از پيدايش شب و روز است سخن از نزولات جوى مى باشد همانند آيه اول . دقـت در دو آيه ونيز آيات مشابه آن ارتباط پديده هاى جوى را بخوبى نشان مى دهدانسجام سخن كـه در موارد مختلف پيدايش پديده هاى جوى را منسجم وهماهنگ و دركنار يكديگر بيان نموده ارتـباط تنگاتنگ آنها را رهنمود است كه پيدايش باران ارتباط باحركت بادها و نيز حركت زمين و تابش نور خورشيد و پديد آمدن شب و روز داردبرخى از اين اسرار امروز بر بشر آشكار شده است در صورتى كه قرآن قرنها قبل ,ديدگاهى منطبق بر علم و دانش ابراز نموده است . امى بودن رسول اللّه (ص ).
بـسـيارى از محققان علوم قرآنى و مفسران قرآن امى بودن رسول اللّه (ص ) را بعدديگرى از اعجاز قـرآن مطرح نموده اند, كه چون پيامبر درس ناخوانده بود آوردن كتابى زيبا و عميق چون قرآن از چـنـيـن شـخصى اعجاز است , و به آيه :(قل لو شا اللّه ما تلوته عليكم ولا ادريكم به فقد لبثت فيكم عـمـرا مـن قـبله افلا تعقلون )((478)), استدلال نموده اند ((اگر خدا مى خواست قرآن را بر شما تـلاوت نـمى كردم و شما را از معارف آن آگاه نمى ساختم ,من قبل از نزول قرآن يك عمر در بين شما زندگى كردم ,آيا شمانمى انديشيد)). اگر قرآن از نزد من است من چهل سال با شما زندگى مى كردم چگونه خبرى از اين سخنها نبود پس قرآن به خواست و اراده الهى نازل شده است . منظور اين است كه سابقه پيامبر بر همه آشكار است ايشان در مدت چهل سال مكتب نرفته , درس نـاخـوانـده , و در مـراكـز علمى حضور نيافته و شخص امى بود, چگونه ممكن است او قرآن با اين مـعـارف عـميق را از پيش خود بسازد و در تمام زمينه هاصاحب نظر باشد, از فرد درس ناخوانده چنين امرى جز اعجاز چيزى ديگرى نمى باشد. در اين باره مى توان گفت درس ناخوانده بودن رسول اللّه (ص ) دليل بر اعجاز قرآن نمى باشد زيرا مـعـارف قـرآن چـيـزى نيست كه حتى در دسترس درس خوانده ها باشد, كه فارغ التحصيل هاى دانـشگاه ها بتوانند همانند قرآن زيبا و عميق سخن بگويند اگر تمام فرزانگان جهان جمع شوند و سـال هـا به كاوش تحقيق بپردازند قادر نخواهند بود همانندقرآن بياورند زيرا كه معارف قرآن فرا سـوى دانـش بـشـرى اسـت و روى سخن قرآن درفرا خوانى به همين مراكز علمى است كه تمام دانش وران و فرهيختگان جهان را جمع كنيد و همانند قرآن بياوريد بنابراين اگر پيامبر (ص ) يك عمر هم در مراكز علمى بسرمى برد,آوردن قرآن هم چنان اعجاز بود. اما اينكه قرآن سابقه رسول اللّه (ص ) طرح مى كند كه پيامبر امى بود مكتب نرفته بود:. (وما كنت تتلوا من كتاب وتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون )),((479)) ((تو پيش ازاين (پيش از بـعـثـت ) كـتـاب نـمـى خواندى و خط نمى نوشتى (آيه دلالت مى كند كه حضرت نمى خواند و نمى نوشت نه اينكه قادر به خواندن و نوشتن نبود) براى اينكه هواداران باطل ترديد نكنند)). حكمت اين كار اين است كه زمينه پذيرش رسالت رسول اللّه (ص ) بهتر فراهم شودزيرا اگر درس مى خواند يا خط مى نوشت عده اى بهانه جو نسبت هاى ناروا مى دادند. اعجاز عددى .
در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح مـى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به تـعداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد بـه كـار رفـتـه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). ايـن نـوع تـحـقيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب ايـجاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اسـتـعـاذه قـرار دهـيم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر دراعـجـاز مـحـتوايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود. زبان قرآن .
سـخـن از زبـان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادبـيات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى بـه جـمع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). سـؤالاتـى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم . دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
اعجاز عددى .
در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح مـى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به تـعداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد بـه كـار رفـتـه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). ايـن نـوع تـحـقيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب ايـجاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اسـتـعـاذه قـرار دهـيم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر دراعـجـاز مـحـتوايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود. زبان قرآن .
سـخـن از زبـان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادبـيات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى بـه جـمع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). سـؤالاتـى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم . دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
اصولا زبان چـه ويژگى هايى دارد؟
آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟
و آيا قرآن در برخى از مـوارد بـازتـاب فـرهـنگ زمانه خويش مى باشد؟
و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) مـى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟
آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟
! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟
! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟
!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟
و آيا اگر قرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش بـاشـد, بـاجـهـانـى بـودن آن سـازگار است ؟
!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه سـؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم .
دو چهره پيامبران .
بـراى رسـانـدن پـيـام وحـى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است كـه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظحقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارنـد, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, مـمكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين كـه انـسـان يـك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به تـبـيـيـن نـدارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟
!. پـيامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را تـشـخـيـص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اجـتـنـاب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (قـالـوا مـال هـذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر بـشـرى مـانند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم )) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد كـه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن ايـن كـه مـن بـشـر مـلـكـوتـى هـسـتـم كـه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا بـشـرارسـولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چـون مـلـكوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پـيـامـبـر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است . چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟
.
پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو الـذى بـعـث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از مـيـان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. بـراى ايـجـاد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن بـگويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا بـر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى ايـجـادانـس و رابـطـه , بـايـد به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اسـت , لـيـكـن بـراى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم تـا شـايـد شـما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد نـمـى تـوانـدرهـنـمـود بـاشـد:(انـا جـعـلـنـا قـرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). بـديـن جـهـت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد. سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
.
سخن و مخاطب .
وقـتى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم مـخـاطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رمـز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رسـا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پـيـامبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف بـراى رسـول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم بـراى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ولـقـد يـسـرنـا الـقرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى مـى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به سـوى پـيـام آن روى آورد ((ذكـر)) بـه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران مـى تـوانـنـد قـرائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه كـنـيديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اسـت , الـبته درك آن در صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد. مخاطب قرآن .
مـخـاطـب هـر سـخـن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن هـنـگـام حـضـور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از حـاضـران مـى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين سـخـن گـوى تـنـاسـب دو نـوع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. قـرآن چـون كـتاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زمـان نـزول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اكـنـون از مـلـكوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب حـجـاز و يـا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان قرآن بـه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى . پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
پيامبر و زبان قوم .
پـيـامبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از قـوم خـويـش مـحسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباطبرقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (ومـا ارسـلـنـا مـن رسـول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال مـنـظـوراز زبـان آيـا فـقـطـفـرهـنـگ گـفتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟
و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از هـمـيـن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است . زبان قوم چيست ؟
.
.