ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 443
10936 ينبغي لمنرضى بقضاء اللَّه سبحانه أن يتوكّل عليه. سزاوارست از براى كسى كه راضى و خشنودباشد بقضا و حكم خداى سبحانه اين كه توكّل كند بر او.
10937 ينبغي لمنعرف نفسه أن لا يفارقه الحزن و الحذر. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد نفس خود رااين كه جدائى نكند از او اندوه و انديشه كردن، زيرا كه كسى كه نفس خود را بشناسدبديهاى آن بر او ظاهر مىشود پس بايد كه از براى آنها هميشه در اندوه و انديشهباشد.
10938 ينبغي لمنعرف الزّمان أن لا يأمن الصّروف و الغير. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد روزگاررا اين كه ايمن نباشد از تغييرات و حوادث آن.
10939 ينبغي لمنعرف النَّاس أن يزهد فيما فى أيديهم. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد مردم را اينكه بى رغبت باشد در آنچه در دستهاى ايشانست.
10940 ينبغي لمنعرف الأشرار أن يعتزلهم. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد بدان را اين كه كناره كنداز ايشان.
10941 ينبغي لمنعرف الفجّار أن لا يعمل عملهم. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد فاسقان را اين كهنكند عمل ايشان را، زيرا هر كه بشناسد ايشان را ظاهر مىشود بر او ضعف ايمان وسستى اعتقاد ايشان و سبكى و خوارى ايشان در نظرها بحسب مراتب خود و بدى عاقبتايشان در اكثر بحسب دنيا قطع نظر از آخرت، پس سزاوارست كه نكند عمل ايشان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 444
و اگر نه او هم مثل ايشان خواهد شد.
10942 ينبغيللعاقل أن يكتسب بماله المحمدة، و يصون نفسه عن المسألة. سزاوارست از براى عاقلاين كه كسب كند بمال خود محمدت، و نگاهدارد نفس خود را از مسألت، يعنى سخاوت وجودى داشته باشد كه مردم بسبب آن محمدت يعنى وصف او بخوبى كنند امّا نه بمرتبهزياد كه خود را محتاج بمسألت يعنى سؤال و طلب سازد، و ممكن است كه «و نگاه دارد»متعلّق بسابق نباشد بلكه بيان امرى ديگر باشد كه سزاوارست از براى عاقل و آن اينباشد كه نگاهدارد نفس خود از سؤال و طلب از مردم و خفّت و خوارى آن.
10943 ينبغي أنتكون أفعال الرّجل أحسن من أقواله، و لا تكون أقواله أحسن من أفعاله. سزاوارست كهبوده باشد كردارهاى مرد نيكوتر از گفتارهاى او، و نبوده باشد گفتارهاى او نيكوتراز كردارهاى او، يعنى هر كارى را كه متعهّد شود و گويد كه چنان و چنان ميكنم هرگاه بكند نيكوتر از آن باشد كه گفته، نه اين كه آنچه گفته نيكوتر باشد از آنچهكرده، يا اين كه آنچه گويد از مواعظ و نصايح مردم خود بهتر از آن كند، نه اين كهآنها بهتر باشد از آنچه خود كند.
10944 ينبغيللعاقل أن يخاطب الجاهل مخاطبة الطّبيب المريض. سزاوارست از براى عاقل اين كه سخنگويد با جاهل سخن گفتن طبيب با بيمار يعنى به آن چه دواى درد جهل او و باعث زوالآن باشد نه اين كه واگذارد او را بحال خود و با او سخنان ديگر گويد يا بر وفق جهلاو سخن گويد كه مؤكّد آن گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 445
10945 ينبغي أنيتداوى المرء من أدواء الدّنيا كما يتداوى ذو العلّة و يحتمى من شهواتها و لذّاتهاكما يحتمى المريض. سزاوارست اين كه مداوا كند مرد از دردهاى دنيا چنانكه مداواميكند صاحب علّت، و پرهيز كند از شهوتهاى آن و لذّتهاى آن چنانكه پرهيز ميكندبيمار، مراد به «دردهاى دنيا» دردهاى دوستى آن و خواهش آنست.
10946 ينبغي أنيكون علم الرّجل زائدا على نطقه، و عقله غالبا على لسانه. سزاوارست اين كه بودهباشد دانش مرد زياده بر گويائى او، و زيركى او غالب بر زبان او.
10947 ينبغي أنيكون الرّجل مهيمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه. سزاوارست اين كه بودهباشد مرد گواه بر نفس خود، نگهبان دل خود را، حفظ كننده زبان خود را، و اين فقرهمباركه در بعضى نسخهها نيست .
10948 ينبغيللعاقل أن يحترس من سكر المال و سكر القدرة و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشّبابفانّ لكلّ ذلك رياحا خبيثة تسلب العقل و تستخفّ الوقار. سزاوارست از براى عاقل اينكه نگهدارى كند خود را از مستى مال، و مستى توانائى، و مستى علم، و مستى مدح، ومستى جوانى، پس بدرستى كه از براى همه اينها بادهاى پليد باشد كه زايل كنند عقلرا، و سبك گردانند وقار را، مراد به «مستى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 446
مدح» مستيى است كه بسبب مدح و ستايش مردم كسى را حاصل مىشوددر او، و مراد اينست كه بسبب هر يك از اينها باد نخوت و خودبينى و عجب در اين كسبهم مىرسد كه زايل ميكند عقل را، و سبك مىگرداند وقار را، مانند كسى كه مستگردد، پس بايد كه عاقل نگهدارى خود كند از مستى آنها. 10949 ينبغي للعاقل أن يكثرمن صحبة العلماء و الأبرار، و يجتنب مقارنة الأشرار و الفجّار. سزاوارست از براىعاقل اين كه بسيار كند صحبت علما و نيكوكاران را، و كناره كند از همراهى بدان وفاسقان.
10950 ينبغي أنيهان مغتنم مودّة الحمقى. سزاوارست اين كه خوار كرده شود غنيمت شمارنده دوستى فرقهاحمقان يعنى كم عقلان.
10951 ينبغي لمنأراد صلاح نفسه و احراز دينه أن يجتنب مخالطة أبناء الدّنيا. سزاوارست از براى كسىكه خواهد صلاح نفس خود را، و جمع كردن دين خود را اين كه كناره كند از آميزش پسراندنيا.
10952 ينبغي لمنعرف نفسه أن لا يفارقه الحذر و النّدم، خوفا أن تزلّ به القدم. سزاوارست از براىكسى كه بشناسد نفس خود را اين كه جدائى نكند از او حذر و پشيمانى، از روى ترس اينكه بلغزد پاى او، مراد به «حذر» انديشه كردنست از بديهاى آن و تدارك كردن آنهابتوبه و أعمال صالحه، و ممكن است كه حذر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 447
از كردن بديها باشد بعد از اين و پشيمانى از آنچه سابق كردهباشد و از روى ترس اين كه اين جدا نشدن از حذر و پشيمانى از راه ترس اين باشد كهمبادا بسبب آنچه كرده يا خواهد كه بكند بلغزد پاى او و بيفتد در هلاكت أخروى.
10953 ينبغي أنيكون التّفاخر بعلىّ الهمم، و الوفاء بالذّمم، و المبالغة فى الكرم، لا ببوالىالرّمم، و رذائل الشّيم. سزاوارست اين كه بوده باشد مفاخرت كردن با يكديگر ببلندهمّتها، و وفا كردن بپيمانها، و مبالغه در كرم نه بكهنههاى استخوانهاى پوسيده ونكوهيدههاى خويها، مراد اينست كه چيزى كه قابليّت اين دارد كه كسى مفاخرت كند بآنهمّت و عزم بلندست كه برساند آدمى خود را بآن بشرف و مرتبه بلندى و وفا كردنبعهدها و پيمانها كه بكند، و مبالغه در كرم يعنى جهد كردن و كوتاهى نكردن در آن، ومراد به «كرم» سخاوت وجودست يا گرامى و بلند مرتبه بودن، «نه بكهنههاى استخوانهاىپوسيده» يعنى نه به آن چه شايع است ميانه مردم كه مفاخرت ميكنند ببزرگى پدران وأجداد و انتساب بايشان كه بمنزله ريسمان كهنه است و مفاخرت ميكنند بخويهاىنكوهيده مثل شدّت غضب و تعدّى و طغيان و بى باكى در قتل و غارت و أمثال آنها.
10954 ينبغيللعاقل اذا علّم أن لا يعنف، و اذا علّم أن لا يأنف. سزاوارست از براى عاقل هر گاهتعليم كند اين كه درشتى نكند، و هر گاه تعليم كرده شود اين كه آن را ننگ و عار خودنداند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 448
حرف ياء بلفظ «يستدلّ»بصيغه مجهول
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ «يستدلّ» بصيغه مجهول يعنى دليل گفتهمىشود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:
10955 يستدلّعلى ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة. دليل گفته مىشود بر ايمان مرد بتسليمو لازم بودن طاعت، يعنى آنها در هر كه باشد دليل ايمان اوست، و مراد به «تسليم»رضا و خشنوديست به آن چه حقّ تعالى تقدير كرده از براى او در هر باب، و به «لازمبودن طاعت» جدا نشدن از اطاعت و فرمانبردارى اوست تعالى شأنه.
10956 يستدلّعلى عقل الرّجل بالتّحلّى بالعفّة و القناعة. دليل گفته مىشود بر عقل مرد بزيوريافتن بعفّت و قناعت يعنى زيور يافتن باينها در هر كه باشد دليل عقل و زيركى اوستو مراد به «عفّت» چنانكه مكرّر مذكور شد باز ايستادن از حرامهاست.
10957 يستدلّعلى عقل كلّ امرىء بما يجرى على لسانه. دليل گفته مىشود بر عقل هر مردى به آن چهروان مىشود بر زبان او، يعنى سخنان هر كس دليل بر قدر عقل و زيركى او مىشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 449
10958 يستدلّعلى الإدبار بأربع، سوء التّدبير، و قبح التّبذير، و قلّة الاعتبار، و كثرةالاعتذار . دليل گفته مىشود بر ادبار بچهار چيز، بدى تدبير، و زشتى اسراف، و كمىعبرت گرفتن، و بسيارى مغرور شدن، يعنى هر يك از اينها در كسى كه باشد دليل ادباراو و پشت گردانيدن دولت است از او، يا اين كه جمع شدن هر چهار در كسى دليل آنست ومراد به «زشتى اسراف» اسرافهاى زيادست كه پر زشت است يا هر اسرافى كه زشت است وبنا بر اين بايد كه هر يك دليل نباشد بلكه هر چهار دليل باشد.
10959 يستدلّعلى دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه. دليل گفته مىشود بر دين مرد بنيكوئى تقواىاو، و راستى ورع او، مراد بتقوى و ورع هر دو پرهيزگاريست، و «راستى ورع» تأكيدنيكوئى تقوى است.
10960 يستدلّعلى شرّ الرّجل بكثرة شرهه و شدّة طمعه. دليل گفته مىشود بر بدى مرد ببسيارى غلبهحرص او و سختى طمع او.
10961 يستدلّعلى عقل الرّجل بحسن مقاله، و على طهارة أصله بجميل أفعاله. دليل گفته مىشود برعقل و زيركى مرد بنيكوئى گفتار او، و بر پاكى اصل و نژاد او بزيبائى كردارهاى او.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 450
10962 يستدلّعلى نبل الرّجل بقلّة مقاله، و على تفضّله بكثرة احتماله. دليل گفته مىشود بر نبلمرد بكمى گفتار او و بر افزونى او ببسيارى احتمال او، چنانچه مكرّر مذكور شد «نبل»بضمّ نون و سكون باء يك نقطه بمعنى تندى فطنت است يا نجابت، و مراد به «احتمال» برخود گرفتن مؤنات و اخراجات و ديون مردم است يا متحمّل شدن بىادبيهاى ايشان.
10963 يستدلّعلى كرم الرّجل بحسن بشره، و بذل برّه. دليل گفته مىشود بر كرم مرد بنيكوئى شگفتىاو، و بذل احسان او، مراد بكرم جود و سخاوت است يا گرامى و بلند مرتبه بودن.
10964 يستدلّعلى المحسنين بما يجرى لهم على ألسن الأخبار و حسن الأفعال و جميل السّيرة. دليلگفته مىشود بر نيكوكاران به آن چه روان مىشود از براى ايشان بر زبانهاى نيكان، ونيكوئى أفعال و زيبائى سيرت، يعنى دليل بر بودن كسى از جمله نيكوكاران اينست كه حقتعالى روان مىسازد بر زبان نيكان مدح او و وصف او بخوبى، پس اين دليل است از براىهر كه بشنود اين را از ايشان و هر چند كه خود كار خوبى از او نديده باشد، و همچنينأفعال نيكو دليل آنست و اين ظاهرست، و همچنين سيرت زيبا يعنى طريقت نيكو در سلوكيا بنيّات نيكو.
10965 يستدلّعلى ادبار الدّول بأربع، تضييع الاصول،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 451
و التمسّك بالغرور، و تقديم الأراذل، و تأخير الأفاضل. دليلگفته مىشود بر ادبار دولتها، و پشت گردانيدن آنها بچهار چيز، ضايع كردن اصلها، ودست زدن بغرور، و پيش انداختن اراذل، و پس انداختن افاضل، ممكن است كه دليل اجتماعهر چهار باشد، و ممكن است كه هر يك دليل باشد نهايت دو تاى آخر هر يك ديگرى رالازم دارند پس در تحقيق دليل يكى از سه تا مىشود و مراد به «أصلها» يا قواعد وقوانين حسنه است كه ارباب دول سابق گذاشته باشند، و به «ضايع كردن آنها» مخالفتآنها، و يا مردم اصيل و خانوادههاى بزرگ، و به «ضايع كردن آنها» بر انداختن آنهاو يا مهمل گذاشتن و كار نفرمودن بايشان، و مراد به «پيش انداختن اراذل و پسانداختن أفاضل» اينست كه مناصب و خدمات بزرگ بمردم دنىّ پست مرتبه داده شود وخدمات خرد بمردم بلند مرتبه كه ايشان بايد كه تابع آن اراذل گردند.
10966 يستدلّعلى المروّة بكثرة الحياء و بذل النّدى و كفّ الأذى. دليل گفته مىشود بر مروّت وآدميّت ببسيارى شرم و حيا، و بذل احسان و عطا، و بازداشتن آزار و ايذاء.
10967 يستدلّعلى اللّئيم بسوء الفعل و قبح الخلق و ذميم البخل. دليل گفته مىشود بر لئيم ببدىكردار و زشتى خوى و نكوهيده بخيلى، مراد بلئيم در اينجا شخص دنىّ پست مرتبه است ومراد استدلال بر لئيم بودنست، و «نكوهيده بخيلى» يعنى بخيلى زياد كه پر نكوهيده ومذموم است يا اصل بخيلى كه نكوهيده و مذموم است.
10968 يستدلّعلى الايمان بكثرة التّقى، و ملك الشّهوة، و غلبة الهوى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 452
دليل گفته مىشود بر ايمان ببسيارى پرهيزگارى، و مالك بودنشهوت، و غلبه هوى، «مالك بودن شهوت» يعنى آنرا در فرمان خود داشتن مانند مملوك، و«غلبه هوى» يعنى غلبه بر هوا و هوس و اين بمنزله تأكيد مالك بودن شهوتست.
10969 يستدلّعلى فضلك بعملك، و على كرمك ببذلك. دليل گفته مىشود بر افزونى مرتبه تو بعمل تو،و بر كرم تو بعطاى تو، مراد بكرم سخاوت است يا شرف و بلندى مرتبه.
10970 يستدلّعلى اليقين بقصر الأمل و اخلاص العمل و الزّهد فى الدّنيا. دليل گفته مىشود بريقين بكوتاهى أمل، و خالص گردانيدن عمل، و بى رغبتى در دنيا، يعنى بر يقين كسىبمبدأ و معاد بوجود اين صفات در او.
10971 يستدلّعلى حلم الرّجل بكثرة احتماله و على نبله بكثرة انعامه. دليل گفته مىشود بربردبارى مرد ببسيارى احتمال او، و بر نبل او ببسيارى انعام او، مراد به «احتمال»تحمّل كردن آزارها و بىادبيهاى مردم است، و به «نبل» نجابت، يا تندى فطنت، ياافزونى مرتبه.
10972 يستدلّعلى خير كلّ امرء و شرّه و طهارة أصله و خبثه بما يظهر من أفعاله. دليل گفتهمىشود بر خوبى هر مردى و بدى او، و پاكى اصل او و پليدى آن به آن چه ظاهر مىشوداز كردارهاى او.
10973 يستدلّعلى ما لم يكن بما قد كان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 453
دليل گفته مىشود بر آنچه واقع نبوده به آن چه بتحقيق بوده،ممكن است كه مراد اين باشد كه مىتوان استدلال كرد به آن چه واقع شده بر آنچه واقعنشده، و استنباط حال آن از آن مىتوان كرد مثل اين كه اهل سنّت مىگويند كه: اگرخلافت بىفاصله حقّ آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه مىبود چرا در آن وقت سعىنمىكرد در آن با آن همه شجاعت كه داشت پس استنباط جواب آن مىتوان كرد از آنچهسعى فرمودند و بجائى نرسيد باعتبار كثرت دشمنان و معاندان، و بملاحظه آنچه مكرّرمشاهده مىشود كه هر چند كسى شجاع باشد با أتباع قليل معارضه با جمع كثيرنمىتواند كرد، و هر كه متصدّى آن شد خود را در هلاكت انداخت، و ممكن است كه مراداين باشد كه: استدلال مىتوان كرد بر أحوال دنيا و بىاعتبارى آن بعد از اين نيزبه آن چه واقع شده قبل از اين، و همچنين بر بدى عاقبت ظالمان در هر عصرى به آن چهواقع شده از بدى عاقبت ايشان در أعصار سابقه، و همچنين أمثال و نظاير اينها، واللّه تعالى يعلم.
10974 يستدلّعلى مروّة الرّجل ببثّ المعروف و بذل الاحسان و ترك الامتنان. دليل گفته مىشود برمروّت و آدميّت مرد بپراكنده كردن عطا، و بذل احسان، و ترك منّت گذاشتن.
10975 يستدلّعلى عقل الرّجل بكثرة وقاره، و حسن احتماله و على كرم أصله بحسن أفعاله. دليل گفتهمىشود بر عقل و زيركى مرد ببسيارى وقار او، و نيكوئى احتمال او، و بر گرامى بودنأصل و نژاد او بنيكوئى كارهاى او، مراد به «نيكوئى احتمال» چنانكه مكرّر مذكور شدمتحمّل شدن مؤنات و إخراجات محتاجان و أداى ديون ايشانست، يا تحمّل درشتيها وبىادبيهاى ايشان، و بنا بر اين بمنزله تأكيد «بسيارى وقار» است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 454
حرف «ياء» بلفظ «يسير»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف «ياء» بلفظ «يسير» كه بمعنى «اندك» است. فرمودهاست آن حضرت عليه السّلام:
10976 يسيرالرّياء شرك. اندك ريا شرك است، «ريا كردن» عبادتيست از براى ديدن كسى و يا شنيدناو، و مراد اينست كه اندك ريائى بمنزله شرك بخداست، زيرا كه شريك كردن كسيست با حقتعالى در عبادت از براى او.
10977 يسيرالظّنّ شكّ. اندك ظنّ شكّ است، پوشيده نيست كه معنى شايع «ظنّ» گمان است يعنىاعتقاد راجحى كه بمرتبه جزم نباشد و صاحب آن احتمال خلاف آن بدهد احتمال مرجوحى، ومعنى شايع «شكّ» اينست كه احتمال هر دو طرف مساوى باشد نزد كسى و هيچ طرفى رارجحانى نباشد در نظر او، و بنا بر اين معنى اين فقره مباركه ظاهر نيست مگر آنكهمراد اين باشد كه در عقايد دينيّه يقين بايد و ظنّ كافى نيست حتّى اين كه ظنّ درآنها بمنزله شكّ در دين است اگر همه ظنّ در اندكى از آنها باشد و باقى بمرتبه يقينرسيده باشد و «ظنّ» بمعنى دروغ و بمعنى تهمت نيز آمده، و بنا بر اين مراد اينمىتواند بود كه: اندك دروغ و تهمت زدن شكّ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 455
در دينست و كسى را كه يقين كامل باشد بآن اصلا راه دروغ و تهمتزدن بخود ندهد و اللّه تعالى يعلم.
10978 يسيرالغيبة إفك. اندك غيبت افك است، «افك» بكسر همزه و سكون فاء بمعنى بهتان آمده وبمعنى دروغ بسيار نيز آمده و بنا بر اين ممكن است كه: مراد اين باشد كه غيبت يعنىبدر است كسى را كه غايبانه او بگويند حكم بهتان يا دروغ بسيار بد دارد و عقاب آنعقاب بهتان يا چنان دروغيست.
10979 يسيرالشّكّ يفسد اليقين. اندك شكّ فاسد ميكند يقين را، معنى شايع شكّ در شرح فقره سابقسابق مذكور شد و گاهى استعمال مىشود در مقابل جزم يعنى اين كه جزم بحكمى نباشد واحتمال خلاف برود هر چند احتمال مرجوحى باشد، و بنا بر اوّل ممكن است مراد اينباشد كه در همه عقايد دينيّه جزم بايد و شكّ اگر همه در اندكى از آنها باشد يقينبدين را فاسد كند، و بنا بر دويم مراد اين مىتواند بود كه در يقين بايد كه احتمالخلاف بهيچ وجه ندهد چه اگر اندك احتمال خلافى بدهد هر چند بغايت مرجوح باشد آنيقين را فاسد كند و در عقايد دينيّه كه يقين بايد چنان اعتقادى بكار نيايد.
10980 يسيرالدّنيا يفسد الدّين. اندك دنيا فاسد ميكند دين را، ممكن است مراد اين باشد كه هرگاه از ممرّ حرام باشد، يا اين كه گاهى منشأ فساد دين شود.
10981 يسيرالطّمع يفسد كثير الورع. اندك طمع فاسد ميكند بسيار ورع را.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 456
10982 يسيرالحرص يحمل على كثير الطّمع. اندك حرص مىدارد بر بسيار طمع، يعنى صاحب خود را برآن مىدارد.
10983 يسيرالدّين خير من كثير الدّنيا. اندك دين بهترست از بسيار دنيا.
يسير المعرفة يوجب فساد العمل. اندك معرفت لازم مىسازد فسادعمل را، ممكن است مراد به «معرفت» معرفت مردم باشد باين كس و معروف شدن نزد ايشانو مراد اين باشد كه اندك آن فاسد ميكند عمل را و مانع مىشود از عمل كامل و دربعضى نسخهها چنين است :
10984 يسيرالمعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا. اندك معرفت لازم مىسازد بى رغبتى در دنيا را.
10985 يسيرالهوى يفسد العقل. اندك هوا فاسد ميكند عقل را.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 457
10986 يسيرالأمل يوجب فساد العمل. اندك أمل لازم مىسازد فساد عمل را.
و ظاهر صحّت اين نسخه است و اين كه در نسخهها سهوا از «يوجب»تا «يوجب» از قلم افتاده است.
10987 يسير يكفىخير من كثير يطغى. اندكى كه كافى باشد بهترست از بسيارى كه طغيان آورد.
10988 يسيرالدّنيا يكفى، و كثيرها يردى. اندك دنيا كافيست و بسيار آن هلاك ميكند يامىاندازد، يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.
10989 يسيرالحقّ يدفع كثير الباطل. اندك حقّ دفع ميكند بسيار باطل را.
10990 يسيرالعلم ينفى كثير الجهل. اندك علم نيست ميكند بسيار جهل را.
10991 يسيرالعطاء خير من التّعلّل بالاعتذار. اندك عطا بهترست از مشغول شدن بعذر گفتن، يعنىهر گاه سائل را باندك عطائى روانه توان كرد آن بهترست از اين كه هيچ ندهد و مشغولعذر گفتن شود و قدرى اوقات خود را در آن صرف كند، يا اين كه هر گاه عطاى زيادميسّر نباشد از كمى عطا شرم نبايد كرد و آن را باعث بر منع نبايد نمود ، زيرا كهعطاى كم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 458
باز بهترست از مشغول شدن بعذر گفتن.
10992 يسيرالتّوبة و الاستغفار يمحّص المعاصى و الاصرار. اندك توبه و استغفار پاك ميكندمعاصى و اصرار بر آنها را.
10993 يسيرالدّنيا خير من كثيرها، و بلغتها أجدر من هلكتها. اندك دنيا بهترست از بسيار آن، وقدرى از آن كه اكتفا توان كرد بآن سزاوارترست از قدرى از آن كه باعث هلاكت شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 459
حرف ياء بلفظ ياء ندا
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ ياء ندا كه موضوع است از براى خواندنكسى و طلب رو آوردن او از براى استماع سخنى يا مطلبى ديگر. فرموده است آن حضرتعليه السّلام:
10994 يا أسرىالرّغبة أقصروا، فانّ المعرّج على الدّنيا لا يروعه منها الّا صريف أنياب الحدثان.اى اسيران رغبت در دنيا كوتاه كنيد، پس بدرستى كه ايستادگى كننده بر آن نمىترسانداو را از آن مگر آواز دندانهاى نيش حادثه، يعنى آوازى كه در وقت در هم شكستندندانهاى نيش حادثه او را بگوش او رسد.
10995 يا أهلالمعروف و الاحسان لا تمنّوا باحسانكم، فانّ الاحسان و المعروف يبطله قبحالامتنان. اى اهل معروف و احسان منّت مگذاريد بسبب احسان خود، پس بدرستى كه احسانو معروف باطل ميكند آن را زشتى منّت گذاشتن، «معروف» نيز بمعنى «احسانست».
10996 يا عبداللَّه لا تعجل فى عيب عبد بذنبه فلعلّه مغفور له،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 460
و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليها. اى بندهخدا شتاب مكن در عيب كردن بنده بسبب گناه او، پس بسا باشد كه آن آمرزيده شده باشداز براى او، و ايمن مباش بر نفس خود از كوچك معصيتى، پس بسا باشد كه تو عذاب كردهشده باشى بر آن، مراد اينست كه گناه خرد را نيز سهل بايد شمرد و ايمن نبايد بود ازآن، بسا باشد كه آدمى معذّب گردد بسبب گناه خردى.
10997 يا ابنآدم اذا رأيت اللَّه سبحانه يتابع عليك نعمه فاحذره و حصّن النّعم بشكرها. اى پسرآدم هر گاه ببينى خداى سبحانه را كه پى در پى ميكند بر تو نعمتهاى خود را پس حذركن از آن، و نگهدارى كن نعمتها را بشكر آنها، مراد اينست كه بپياپى آمدن نعمتهاىخدا بى فاصله بلائى و مصيبتى مغرور نبايد شد بلكه حذر بايد كرد از آن، بسا باشد كهآن استدراج باشد چنانكه مكرّر مذكور شد پس بايد كه پناه برد بخدا از آن بتضرّع وزارى و خيرات و مبرّات، و «نگهدارى كن» حكم ديگرست در مطلق نعمتها باين كه نگهدارىآنها بشكر بايد كرد كه كفران نعمت باعث زوال آن مىشود، و در بعضى نسخهها «تتايع»بياى دو نقطه زير پيش از عين است و بنا بر اين ظاهر اينست كه «نعمه» بضمّ ميمخوانده شود و ترجمه اين باشد كه: هر گاه ببينى خداى سبحانه را كه شتاب ميكند بر تونعمتهاى او، يا شتاب كرده بر تو نعمتهاى او، پس حذر كن از آن و «تتايع» اگر چهاستعمال نمىشود مگر در شرّ نهايت چون بيم شريّت آن هست استعمال آن مىتواند بودكه جهت اشاره بآن باشد.
پوشيده نماند كه مىتواند بود كه «تتايع» بفتح تاء و ضمّ عينخوانده شود بصيغه مضارع از باب تفاعل بحذف يك تا يا بفتح عين تا صيغه ماضى باشد ازهمان باب ليكن وجه اوّل ظاهرترست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 461
10998 يا دنيايا دنيا اليك عنّى، ابى تعرّضت أم الىّ تشوّقت ، لا حان حينك، غرىّ غيرى لا حاجةلى فيك، قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة لى فيها، فعيشك قصير، و خطرك يسير، و أملك حقير،آه من قلّة الزّاد، و طول الطّريق، و بعد السّفر، و عظم المورد. اى دنيا اى دنيادور شو از من، آيا مرا فرا پيش آمده يا بسوى من مشتاق شده، نزديك نيست وقت تو،فريب ده غير مرا، نيست حاجتى مرا بسوى تو، بتحقيق كه طلاق دادهام من ترا سه مرتبهكه نيست رجوعى مرا در آنها، پس عيش تو كوتاه است، و قدر تو اندكست، و اميد تو كوچكاست، آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و بزرگى جائى كه بايد وارد شد، تشبيهشده دنيا بزنى كه فريب دهد آدمى را كه او را تزويج نمايد چنانكه شايع است و اينسخنان با او از براى استماع مردم است و اين كه حال آن بر ايشان ظاهر شود وخواستگارى آن ننمايند، «و آيا مرا فرا پيش آمده» يا «بسوى من مشتاق شده»استفهاميست از براى تعجّب از اينها و اظهار اين كه اينها ارادههائيست باطل نسبتبمن چه من كسى نيستم كه رغبت در تو كنم و خواستگارى تو نمايم، و «نزديك نيست وقتتو» يعنى وقت وصل من و تو أمرى نيست كه نزديك باشد خيال دوريست كه كرده، و ممكناست كه جمله دعائى باشد و ترجمه اين باشد كه: نزديك مباد وقت وصل تو نسبت بمن يانسبت بكسى، و «فريب ده غير مرا» يعنى من كسى نيستم كه فريب تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 462
خورم اگر خواهى فريب دهى ديگرى را مىتوانى فريب داد، و چونزنى را كه سه طلاق دادند بعد از طلاق سيّم حرام مىشود و رجوع در آن نمىتوان كردمگر اين كه شوهر ديگر بكند و بعد از آن از او طلاق بگيرد و بعقد تازه بعقد اوّلىدر آيد فرمودهاند كه: تو نسبت بمن چنينى و بمنزله زنى كه سه مرتبه طلاق گفته شدهباشد و ديگر رجوع در آن طلاق نتوان كرد، و بعد از آن وجه بىرغبتى در آنرافرمودهاند باين كه: عيش و زندگانى در آن كوتاهست، و قدر و شأن آن اندك، و اميدبآن كوچك و حقير، پس أهليّت اين ندارد كه كسى رغبت در آن نمايد و تتمّه كلام اظهارحسرتست بر حال آدمى و بىفكرى او و كمى توشه او از براى سفر آخرت چنين راه دراز وسفر دورى، و بزرگى شأن و خطر جايى كه آخر بايد وارد شد كه عرصه قيامت باشد.
10999 يا عبيدالدّنيا و العاملين لها اذا كنتم فى النّهار تبيعون و تشترونّ، و فى اللّيل علىفروشكم تتقلّبون و تنامون، و فيما بين ذلك عن الآخرة تغفلون، و بالعمل تسوّفون،فمتى تفكّرون فى الارشاد، و تقدّمون الزّاد، و متى تهتمّون بأمر المعاد. اى بندگاندنيا و كار كنندگان از براى آن هر گاه بوده باشيد شما در روز چنين كه بفروشيد وبخريد، و در شب بر فراشهاى خود بغلطيد و بخوابيد، و در ميانه اين هر يك از آخرتغافل باشيد و عمل را پس اندازيد، پس چه وقت فكر مىكنيد در ارشاد و پيش مىاندازيدتوشه و چه وقت اهتمام مىكنيد بكار معاد، مراد به «ارشاد» رسانيدن خودست براه راستدرست، و مىتواند بود كه «ارشاد» از اشتباه نويسندگان نسخهها ناشى شده باشد و اصلآن «ارتياد» باشد از مادّه «رود» از باب افتعال پس معنى چنين خواهد بود كه: پس چهوقت فكر مىكنيد در طلبيدن منزل براى خود يعنى كى بفكر منزل درست كردن در سراىآخرت مىافتيد و اين معنى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 463
مناسبتر با مقام است، و مراد به «معاد» روز بازگشت است.
11000 يا أيّهاالنَّاس الى كم توعظون و لا تتّعظون فكم قد و عظكم الواعظون و حذّركم المحذّرون وزجركم الزّاجرون و بلّغكم العالمون و على سبيل النّجاة دلّكم الأنبياء و المرسلونو أقاموا عليكم الحجّة و أوضحوا لكم المحجّة، فبادروا العمل، و اغتنموا المهل،فانّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ. اى مردمان تا چند پند داده شويد و پند نگيريد پس بسا كهبتحقيق پند دادهاند شما را پند دهندگان، و ترسانيدهاند شما را ترسانندگان، و منعكردهاند شما را منع كنندگان، و رسانيدهاند بشما عالمان (يعنى حقّ را و آنچه رابايد رسانيد از مواعظ و نصايح) و بر راه رستگارى راه نمودهاند شما را پيغمبران ورسولان، و بر پا داشتهاند بر شما حجّت، و واضح كردهاند از براى شما جادّه راهرا، پس پيشى گيريد بعمل و غنيمت شماريد مهلت را، پس بدرستى كه امروز عمل است ونيست حسابى، و فردا حسابست و نيست عملى، و بزودى خواهند دانست آنانكه ستم كردهاندكه بچه محلّ بازگشتى بازگشت خواهند كرد «و سيعلم، تا آخر» آيه كريمه است كه آنحضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه در آخر كلام خود بمناسبت آوردهاند.
11001 يا أيّهاالنَّاس ازهدوا فى الدّنيا، فانّ عيشها قصير، و خيرها يسير، و إنّها لدار شخوص، ومحلّة تنغيص، و إنّها لتدنى الآجال.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 464
تقطع الآمال، ألا و هىالمتصّدية العنون، و الجامحة الحرون، و المانية الخئون. اى مردمان بىرغبت شويد دردنيا، پس بدرستى كه زندگانى آن كوتاه است، و خير آن اندك، و بدرستى كه هر آينهسراى رفتن و گذر كردنست، و جايگاه مكدّر ساختنست، و بدرستى كه آن نزديك مىسازدأجلها را، و قطع ميكند أملها را، آگاه باشيد و آن فرا پيش آينده است ظاهر شوندهپيش روى، و سركشيست گهيگر و تقدير كنندهايست خيانت كننده. «جايگاه مكدّر ساختنست»يعنى جايگاهيست كه همواره آدمى را مكدّر مىسازد و عيش در آن صاف نمىباشد از غمهاو ألمها، و «آن فرا پيش آينده است» يعنى پيش آدمى مىآيد، و «ظاهر مىشود پيش روىاو و رغبت مىفرمايد از راهها بجانب خود، «سركشيست گهگير» يعنى بمنزله اسب سركشىاست كه رام نمىتوان كرد آنرا چون سخت كنند زجر آنرا بايستد و نرود، و «تقديركننده است» يعنى از براى مردم تقديرها و وعدهها ميكند كه چنين و چنان ميكنم ازبراى شما امّا خيانت كننده است و وفا نمىكند به آنها.
11002 يا أباذرّإنّك إن غضبت للَّه فارج من غضبت له، إنّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم علىدينك، فاترك فى أيديهم ما خافوك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 465
عليه، و اهرب منهم بما خفتهم عليه، فما أحوجهم الى ما منعتهم،و ما أغناك عمَّا منعوك، و لو أنّ السّماوات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثم اتّقىاللَّه لجعل له منهما مخرجا، فلا يونسنّك الّا الحقّ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل،فلو قبلت دنياهم لأحبّوك، و لو قرضت منها لأمنوك. اين كلاميست كه آن حضرت صلواتاللَّه و سلامه عليه فرمودهاند بأبىذرّ غفارى رضى اللَّه عنه كه از أكابر صحابهرسول خداست صلّى اللَّه عليه و آله، و فضايل او ميانه همه اهل اسلام مشهور ومعروفست، و از آن جمله حديث مستفيضى است كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودهكه : بر نداشته زمين و سايه نينداخته آسمان بر صاحب زبانى راستگوتر از ابىذرّ، وچون او أعمال قبيحه عثمان را كه مىديد منع ميكرد او را و درشتى ميكرد با او،عثمان با او بد شد، تا اين كه آخر غضب كرد بر او و او را اخراج فرمود از مدينهمشرّفه، و در وقت بيرون رفتن او آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه مشايعت فرموداو را و اين سخنان را باو فرمودند و ترجمه آن اينست كه: اى اباذرّ اگر غضب كردهشده بر تو از براى خدا يعنى غضب كردهاند بر تو بسبب سخنانى كه تو گفته از براىخدا و از روى ديندارى پس اميد دار آن كسى را كه غضب كرده شده از براى او يعنى پروامكن از آن غضب و اميدوار باش بخدا كه او تلافى آن خواهد كرد و انتقام ترا از آنكهغضب كرده خواهد كشيد، و ممكن است كه «غضبت» بصيغه معلوم خوانده شود و ترجمه اينباشد كه: اگر خشمناك شده تو از براى خدا، و مراد خشمناكى او باشد در اوقاتى كه منععثمان مىكرده و درشتى مىكرده با او بسبب آن، پس اميد دار آنكه را غضب كرده ازبراى او يعنى پروا مكن از ايذا و آزارى كه رسانيدند بتو بسبب آن خشم تو، و غمگين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 466
مباش از آنها حقّ تعالى تلافى آنها خواهد كرد و انتقام تراخواهد كشيد، و در نهج البلاغه «إنّك» و «غضبت» بى كلمه «إن» است و بنا بر اين ترجمهاينست كه: اى ابوذرّ بدرستيى كه تو غضب كرده شده از براى خدا يا خشمناك گرديده ازبراى خدا و اين ظاهرترست، زيرا كه معلوم است كه خشمناكى او از براى خدا بوده، وهمچنين اين كه غضب عثمان بر او از براى سخنانى بوده كه او از براى خدا مىگفته وتتمّه كلام نيز صريح است در اين پس لفظ «ان» كه ظاهر در شكّ و تردّد در آنست مناسبنيست، بعد از آن فرمودهاند كه: «اين قوم» يعنى عثمان و اتباع او «ترسيدند از توبر دنياى خود» يعنى ترسيدند كه از سخنان تو ضررى بدنياى ايشان برسد، و تزلزلى دردولت ايشان پديد آيد، و «تو ترسيدى از ايشان بر دين خود» يعنى منع ايشان مىكردى وموافقت نمىكردى با ايشان از ترس اين كه مبادا اگر چنين نكنى ضرر بدين تو داشتهباشد «پس واگذار در دست ايشان آنچه را ترس داشتند از تو بر آن» يعنى دنياى ايشانرا و «بگريز از ايشان با آنچه ترس داشتى از ايشان بر آن» يعنى با دين خود، بعد ازآن از روى تعجّب فرمودهاند: «پس چه محتاجند ايشان بسوى آنچه منع كرده تو ايشانرا، و چه بىنيازى تو از آنچه منع كردند ايشان ترا» يعنى در اين معامله زيان وخسرانى بتو نمىرسد بلكه زيان و خسران آن از براى ايشانست زيرا كه ايشان بغايتمحتاجند بدين كه تو منع كردى از ايشان يعنى نفروختى بايشان و از براى خاطر ايشاندست بر نداشتى از آن، و تو بغايت بىنيازى از دنيا كه ايشان منع كردند ترا از آن،پس ايشان چون چيز خسيسى را كه حاجتى نبود ترا بآن خود برداشتند و منع كردند از تو،و تو چيز شريفى را كه ايشان و همه كس كمال احتياج دارند بآن نگاهداشتى از براى خودو ايشان محروم ماندند از آن، و ظاهرست كه در اين سودا ضرر و زيان با ايشانست نه باتو، و بعد از آن فرمودهاند كه: «و اگر اين كه آسمانها و زمين بوده باشند بر بندهبهم آمده» يعنى ملتئم شوند بيكديگر و بنده در ميان آنها بماند بعنوانى كه نتوانداز جاى خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 467
حركت كند «بعد از آن پرهيزگارى نمايد خدا را هر آينه بگرداندخدا از براى او بدر شدى از آنها» و غرض اينست كه هر چند كسى در كمال شدّت و سختىافتد چون تقوى و پرهيزگارى آورد حق تعالى بگرداند از براى او بدر شدى از آن، بعداز آن فرمودهاند كه: هر گاه پرهيزگارى چنين است «پس انس نفرمايد زينهار ترا مگرحقّ، و رم ندهد زينهار ترا مگر باطل» چه اين تمام حقيقت پرهيزگاريست بعد از آنفرمودهاند كه: «پس اگر قبول مىكردى دنياى ايشان را هر آينه دوست مىداشتند ترا،و اگر مىبريدى از دنيا هر آينه ايمن مىشدند از تو» يعنى اگر تو نيز مانند ايشانمىبريدى پاره از دنيا را از دنيا براى خود و شريك مىشدى با ايشان در دنيا دارىهر آينه ايمن مىشدند از تو و ترسى نداشتند و ايذا و آزار تو نمىكردند.
11003 يا أهلالغرور ما ألهجكم بدار خيرها زهيد، و شرّها عتيد، و نعيمها مسلوب، و مسالمهامحروب، و مالكها مملوك، و تراثها متروك. اى اهل غرور چه چيز حريص كرده شما رابسرائى كه خير آن كم است، و شرّ آن آماده است، و نعمت آن مسلوبست، و آشتى كننده باآن محروب، و مالك آن مملوكست، و ميراث آن متروك، مراد به «أهل غرور» جمعىاند كهمغرور بدنيا شدهاند و فريب آن را خوردهاند، و غرض نشنيع ايشانست و اين كه چيزىنيست كه باعث حرص بر آن و ولوع بآن شود، با وجود آنچه از صفات آن مشاهده مىشود پسچه چيز منشأ حرص و ولوع شما شده، و «نعمت آن مسلوبست» يعنى ربوده شده است ياباعتبار اين كه بزودى ربوده خواهد شد، و يا باعتبار اين كه در حقيقت نعمتى نيست درآن، و نعمتهاى خسيسه آن چندان آميخته بتعبها و المهاست كه با وجود آنها آنها رانعمت نمىتوان شمرد، و «محروب» كسى را گويند كه مال او ربوده شده باشد و برهنه وبىچيز مانده باشد، و مراد بر قياس سابق اينست