9684 ما أحقّالانسان أن تكون له ساعة لا يشغله عنها شاغل يحاسب فيها نفسه فينظر فيما اكتسب لهاو عليها فى ليلها و نهارها. چه سزاوارست آدمى باين كه بوده باشد از براى او ساعتىكه مشغول نسازد او را از آن هيچ مشغول كننده محاسبه كند در آن ساعت نفس خود را، پسنگاه كند در آنچه كسب كرده از براى نفع آن و ضرر بر آن در روز آن و شب آن.
9685 ما المغبوطالّا من كانت همّته نفسه لا يغبّها عن محاسبتها و مطالبتها و مجاهدتها. نيست مغبوطمگر كسى كه بوده باشد همّت او نفس او، وانگذارد آن را يك در ميان از محاسبه آن ومطالبه آن و جنگ كردن با آن، «مغبوط» كسى را گويند كه كسى تمنّاى حال او كند نهباين نحو كه خواهد از او زايل شود و باو برسد كه آن را حسد گويند و مذموم است بلكهمثل حال او را از براى خود هم خواهد، و مراد اينست كه مغبوط نيست مگر كسى كه عزم وهمّت او همواره اصلاح نفس خود باشد و چنان نباشد كه يك در ميان واگذارد آن را ازمحاسبه و مطالبه و مجاهده آن بلكه هر روز بپردازد به آنها، يعنى كسى كه تمنّاى مثلحال او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 106
توان كرد چنين كسيست و بس و ديگر كسى نيست كه تمنّاى مثل حالاو بايد كرد.
9686 ما المغرورالّذى ظفر من الدّنيا بادنى سهمته كالآخر الّذى ظفر من الآخرة باعلى همّته. نيستفريب خورده شده كه فيروزى يافته باشد از دنيا بكمترين حصّه خود مثل آن ديگرى كهفيروزى يافته باشد از آخرت ببالاترين همّت خود، مراد اينست كه كسى كه فريب خوردهباشد و طلب دنيا كند اگر فيروزى يابد بآن فيروزى يابد از آن بكمترين حصّه از آن، وكسى كه طلب آخرت كند مىتواند ببالاترين مرتبه همّت خود برسد و ظاهرست كه كسى راكه فيروزى بدنيا يابد اگر همه بسيار باشد نسبتى نيست بكسى كه فيروزى بآخرت يابداگر همه اندكى باشد چه جاى اين كه آن اندك باشد و اين زياد.
و در كتاب مستطاب نهج البلاغه چنين نقل شده: «ما المغرور الّذىظفر من الدّنيا باعلى همّته كالآخر الّذى ظفر من الآخرة بادنى سهمته».
نيست فريب خورده شده كه فيروزى يافته باشد از دنيا ببالاترينهمّت خود مثل آن ديگرى كه فيروزى يافته باشد از آخرت بكمترين حصّه خود، و بنا براين مراد اينست كه: كسى كه بالاترين آنچه همّت و عزم آن داشته باشد از دنيا مثلكسى كه رسيده باشد از آخرت بكمترين حصه كه از آن داشته باشد، زيرا كه اندكى ازآخرت چون دائمى باشد زياده است از دنيا هر چند بسيار باشد، باعتبار عدم ثبات وبقاى آن، با آنكه كمترين حصّه كه بمؤمنى داده شود از آخرت زياده از تمام دنياستچنانكه در بعضى احاديث واقع شده.
9687 ما المغبوطالّذى فاز من دار البقاء ببغيته كالمغبون الّذى فاته النّعيم بسوء اختياره وشقاوته.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 107
نيست مغبوطى كه فيروزى يافته باشد از سراى بقا بمطلب خود مانندمغبونى كه فوت شده باشد او را نعمت بهشت بسبب بدى اختيار او و بدبختى او، معنى«مغبوط» در فقره سابق سابق مذكور شد، و «مغبون» كسى را گويند كه در خريدى يافروختى زيان زيادى كرده باشد، و مراد اينست كه: كسى كه طلب آخرت كرده باشد و بمطلبخود رسيده باشد او مغبوط است كه بايد مردم تمنّاى مثل حال او كنند، و كسى كه طلبدنيا كرده باشد و آخرت را از دست گذاشته باشد او مغبون است كه كمال زيان كرده ونعمت بهشت را از دست گذاشته بسبب بدبختى خود و بدى اختيار خود كه آن اختيار دنياباشد بر آخرت، و ظاهرست كه آن مغبوط را بچنين مغبونى نسبتى نيست.
9688 ما ولدتمفللتّراب، و ما بنيتم فللخراب، و ما جمعتم فللذّهاب، و ما عملتم ففى كتاب مدّخرليوم الحساب. آنچه زائيدهايد از براى خاك است، و آنچه بنا كردهايد از براىخرابيست، و آنچه فراهم آوردهايد از براى رفتن است، و آنچه عمل كردهايد پس آن درنامهايست ذخيره گذاشته شده از براى روز حساب، مراد اينست كه فرزندان و بناها واموال را از براى شما بقائى نباشد، عاقبت فرزندان خاك است، و عاقبت بناها خرابى، وعاقبت مال رفتن است، آنچه باقى مىماند از براى شما عملهاى شماست كه در نامه اعمالنوشته مىشود و ذخيره مىشود تا روز حساب، پس در آن بايد سعى كرد كه آنچه نوشتهشود در آن طاعت باشد نه معصيت.
9689 ما أقربالدّنيا من الذّهاب، و الشّيب من الشّباب، و الشّكّ من الارتياب. چه نزديكست دنيااز رفتن، و پيرى از جوانى، و شكّ از ارتياب، ظاهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 108
اينست كه مراد به «شكّ» تردّد در چيزيست بعنوانى كه طرفين آنمساوى باشد چنانكه معنى مشهور «شكّ» است، و به «ارتياب» مطلق تردّد هر چند يك طرفاحتمال بسيار مرجوحى باشد، و مراد اين باشد كه در عقايد دينيّه يقين بايد و بايدكه راه تردّد و احتمال خلاف اصلا در آن نرود كه همين كه فى الجمله تردّدى راه يابدزود بمرتبه شكّ و تساوى طرفين مىرسد، و ظاهرست كه با وجود شكّ ايمانى نباشد.
9690 ما أودعأحد قلبا سرورا الّا خلق اللَّه من ذلك السّرور لطفا فاذا نزلت به نائبة جرى اليهاكالماء فى انحداره حتّى يطردها عنه كما تطرد الغريبة من الابل. بامانت نگذاشته هيچكسى دلى را شادمانيى مگر اين كه آفريده باشد خدا بسبب آن شادمانى لطفى با امانتسپارنده آن، پس هر گاه فرود آيد باو مصيبتى روان گردد آن لطف خدا بسوى آن مانند آبدر وقت سراشيب آمدن يعنى در كمال تندى تا اين كه دور كند آن مصيبت را از او چنانكهدور كرده مىشود غريب از شتران، يعنى چنانكه شتر غريبى كه در ميان چند نفر شتر آيدكه با هم باشند بزودى دور كنند آن را از ميان خود و نگذراند كه با آنها باشد.
9691 ما من عملأحبّ إلى اللَّه تعالى من ضرّ يكشفه رجل عن رجل. نيست هيچ عملى دوستر بسوى خدا ازبدى حالى كه زايل كند آنرا مردى از مردى.
9692 ما باتلرجل عندى موعد قطّ فبات يتململ على فراشه ليغدو بالظّفر بحاجته أشدّ من تململىعلى فراشى حرصا على الخروج اليه من دين عدته و خوفا من عائق يوجب الخلف، فانّ خلفالوعد ليس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 109
من أخلاق الكرام. شب بروزنياورده از براى مردى نزد من وعده هرگز پس شب بروز آورده باشد آن مرد اضطراب وبيقرارى كننده بر رختخواب خود از براى اين كه صبح كند با فيروزى يافتن بحاجت خودسختتر از اضطراب و بيقرارى من بر رختخواب خود از براى حرص بر بيرون آمدن بسوى اواز وعده او، و از راه ترس از مانعى كه سبب شود خلف آنرا پس بدرستى كه خلف وعدهنيست از خويهاى كريمان، مراد اينست كه هرگز وعده نكردهام بكسى كه وفا نكرده باشمبآن تا روز ديگر پس آن وعده شب بروز آورده باشد نزد من و آن مرد شب بروز آوردهباشد و بيقرار باشد بر رختخواب خود كه كى باشد كه صبح كند با فيروزى بحاجت خود، يااين كه بيقرار باشد از انديشه اين كه آيا صبح كند با فيروزى بحاجت خود يا نه،زياده از اضطراب و بيقرارى من از براى حرص بر اين كه بيرون روم بسوى او از قرضوعده او و وفا كنم بآن، و از جهت ترس از اين كه مبادا مانعى روى دهد كه باعث خلفآن وعده شود، و حاصل كلام اينست كه: چون وعده كردن بكسى و وفا نكردن بآن تا روزديگر باعث اضطراب و بيقرارى او مىشد در آن شب زياده از اضطراب و بى قراريى كه منرا نيز بود از براى اين كه كى باشد كه از قرض وعده او برآيم و مبادا كه مانعى روىدهد كه باعث خلف آن شود پس بسبب احتراز از اين دو اضطراب و بيقرارى من وعده كسىرا پيش خود نگذاشتهام تا روز ديگر خصوصا اضطراب و بيقرارى آن كس كه آن زياده باشداز اضطراب و بيقرارى من، «پس بدرستى كه خلف وعد» بيان وجه ترس از آن مانعيست كهموجب خلف شود، و اين كه ترس از آن باعتبار اينست كه خلف وعده زشت است و از خويهاىكريمان نيست.
9693 ما فرارالكرام من الحمام كفرارهم من البخل و مقارنة اللّئام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 110
نيست گريختن كريمان از مرگ مانند گريختن ايشان از بخيلى وهمراهى لئيمان، يعنى از آنها بيشتر مىگريزند.
9694 ما أصدقالمرء على نفسه، و أىّ شاهد عليه كفعله، و لا يعرف الرّجل الّا بعلمه كما لا يعرفالغريب من الشّجر الّا عند حضور الثّمر فتدلّ الأثمار على أصولها، و يعرف لكلّ ذىفضل فضله كذلك يشرف الكريم بآدابه و يفتضح اللّئيم برذائله. چه راستگوست مرد بر نفسخود، و كدام گواه بر او مانند كار اوست و شناخته نمىشود مرد مگر بعلم او، چنانكهشناخته نمىشود غريب از درخت مگر نزد حاضر شدن ميوه، پس راه مىنمايد ميوهها برأصلهاى آنها، و شناخته مىشود از براى هر صاحب افزونى افزونى آن، همچنان بلندمرتبه مىگردد كريم بآداب خود، و رسوا مىگردد لئيم برذايل خود، يعنى چه راستگوستهر كس در گواهى بر نفس خود، زيرا كه از كارهاى هر كس خوبى و بدى او ظاهر مىشود وگواهى بر آن مانند آنها نيست، و شناخته نمىشود قدر و مرتبه هر كس مگر بعلم او،چنانكه شناخته نمىشود درخت غريب و خوبى و بدى آن مگر بميوه آن، پس ميوهها راهمىنمايند بر خوبى و بدى اصلهاى آنها، و به آنها دانسته مىشود از براى هر صاحبافزونى مرتبه افزونى مرتبه آن، چه هر يك كه ميوه آن بهتر باشد مرتبه درخت آنافزونتر باشد، پس همچنان ظاهر مىشود بلندى مرتبه كريم يعنى شخص گرامى بلند مرتبهبآداب او، و رسوا مىگردد لئيم يعنى دنى پست مرتبه برذايل او، يعنى بصفات نكوهيدهاو، و در بعضى نسخهها «بأدائه» بجاى «بآدابه» است، و بنا بر اين ترجمه اينست كه:بلند مرتبه مىگردد كريم باداى او سخن را و بگفتار او كه از آن مرتبه علم او ظاهرمىشود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 111
9695 ما استعطفالسّلطان، و لا استسلّ سخيمة الغضبان، و لا استميل المهجور، و لا استنجحت صعابالامور، و لا استدفعت الشّرور بمثل الهديّة. مهربان گردانيده نشده پادشاه، و بيرونكرده نشده كينه خشمناك، و ميل فرموده نشده مهجور، و بر آورده نشده سختهاى كارها، ودفع كرده نشده شرور بمثل هديّه، يعنى هديّه فرستادن از براى همه اين امور قويتر ازهمه اسباب آنهاست، و مراد به «مهجور» كسيست كه ترك شده باشد و ربطى با او نباشد، ومراد اينست كه چنين كسى را با عدم ربط اگر خواهد استمالت فرمايند و بجانب خود ميلفرمايند بهديّه فرستادن از براى او مىشود و سببى ديگر مثل هديّه ندارد، و ممكناست كه «مهجور» در اينجا بمعنى اسم فاعل باشد يعنى كسى كه ترك اين كس كرده باشد وبريده باشد از اين كس بسبب عداوتى يا مانند آن.
9696 ما عسى أنيكون بقاء من له يوم لا يعدوه، و طالب حثيث من أجله يحدوه. چه نزديكست كه بودهباشد بقاى كسى كه بوده باشد از براى او يك روز كه در نگذرد از آن، و طلب كنندهشتاب كننده از اجل او كه بخواند او را، مراد اينست كه [اجل] آدمى را در هر وقتنزديكست و احتمال اين باشد كه بوده باشد باقى او بقاى چنين كسى كه بوده باشد ازبراى او همين يك روز كه درنگذرد از آن، و مرگ او طلب كننده شتاب كننده باشد كهبخواند او را، يا اين كه از براى هر كس اين نزديكست، باعتبار اين كه روز آخر عمراو كه چنين روزى باشد نزديكست و بزودى برسد، و بر هر تقدير غرض آگاه گردانيدنآدميست بر نزديكى مرگ او تا اين كه در فكر و تهيّه آن باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 112
9697 ما أوهنالدّين كترك اقامة دين اللَّه و تضييع الفرائض. خوار نكرده دين را مثل ترك بر پاىداشتن دين خدا و ضايع كردن فرايض، يعنى هيچ چيز مثل اين دو أمر سبب ضعف و خوارىدين كسى نمىشود، و مراد به «پاى داشتن دين خدا» امر بمعروف و نهى از منكرست وجارى كردن احكام دين خدا ميانه مردم، و به «ضايع كردن فرايض» ظاهر اينست كه مرادخصوص نمازهاى فريضه شبانه روزى باشد، و ضايع كردن آنها بعدم رعايت حدود و آداب واوقات آنها.
9698 ما صانالأعراض كالاعراض عن الدّنايا و سوء الأغراض. نگاه نداشته عرضها را چيزى مثل روگردانيدن از دنايا و بدى غرضها، مراد به «دنايا» أخلاق و أعمال دنى پست است.
9699 ما من شيءأجلب لقلب الانسان من لسان، و لا أخدع للنّفس من شيطان. نيست هيچ چيز كشندهتر مردل آدمى را از زبان، و نه فريب دهندهتر مر نفس را از شيطانى، يعنى هيچ چيز نيستكه جلب قلوب مردم زياده از زبان خوش بكند ، و هيچ چيز نيست فريب دهندهتر مر نفسرا از شيطانى، يعنى كسى از شياطين، و مراد يا شياطين حقيقى است كه ابليس و أتباعاو باشند، و يا أعمّ از آنها و شياطين انس نيز كه مردم را فريب دهند و بمحرّماتترغيب كنند، و خصوص شياطين أنس نيز مراد مىتواند بود.
9700 ما من شيءيحصل به الأمان أبلغ من ايمان و إحسان. نيست هيچ چيز كه حاصل شود بآن ايمنى كاملتراز ايمانى و احسانى، مراد ايمنى در دنيا و آخرتست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 113
9701 ما استعبد الكرام بمثل الاكرام . بنده گردانيده نشوند كريمانبمثل اكرام، مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است و اين كه چيزى مثل اكرامو احسان ايشان را بنده و فرمانبردار نكند.
9702 ما أقبحشيم اللّئام و أحسن سجايا الكرام. چه زشت است خويهاى لئيمان، و نيكوست اخلاقكريمان، مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است، و به «لئيمان» مقابل ايشان،يا اسخيا و بخيلان، و اوّل ظاهرترست.
9703 ما حفظغيبك من ذكر عيبك. حفظ غيب تو نكرده كسى كه ذكر كرده عيب ترا، مراد اينست كه كسىكه غايبانه تو ذكر عيب تو بكند او بجا نياورده حفظ غيب ترا كه بايد كرد و تأكيدشده در آن.
9704 ما ألاكجهدا فى النّصيحة من دلّك على عيبك و حفظ غيبك. كوتاهى نكرده و منع نكرده ترا جهدىدر نصيحت كسى كه راه نموده ترا بر عيب تو، و نگاهداشته غايبانه ترا يعنى چنين كسىتقصير نكرده و كمال بذل جهد خود يعنى طاقت خود كرده يا كمال تحمّل مشقت نموده درنصيحت تو يعنى پند دادن تو و خالص و صاف بودن با تو، و هيچ مرتبه از آن را منعنكرده از تو يعنى از براى تو، و در اكثر نسخهها بجاى «ما ألاك»: «ما آل» واقع شدهو ظاهر اينست كه سهوى باشد از نسّاخ و بر تقدير صحّت آن ممكن است كه از «آل» بمعنى«رجع» باشد و معنى اين باشد كه: برنگشته بى جهدى در نصيحت از هيچ مرتبه آن يعنىكمال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 114
جهد كرده و بر نگشته از هيچ مرتبه از بذل طاقت يا تحمّل مشقّت،يا از «آل» بمعنى «نقص» باشد و معنى اين باشد كه: ناقص نيست بحسب جهد در نصيحتبلكه بكمال آن رسيده، يا اين كه تضمين معنى «منع» نيز در آن بشود و معنى اين باشدكه: ناقص نيست و منع نكرده جهدى را در نصيحت، و اللَّه تعالى يعلم.
9705 ما قدّمتهمن خير فعند من لا يبخس الثّواب، و ما ارتكبته من شرّ فعند من لا يعجزه العقاب.آنچه پيش فرستاده از خيرى پس نزد كسيست كه كم نمىكند ثواب را، و آنچه ارتكاب كردهآنرا از شرّى پس نزد كسيست كه عاجز نمىگرداند او را عقاب، يعنى عاجز نمىشود ازعقاب كردن، يا عاجز نمىيابد او را عقاب، و قادر و توانا مىيابد بر خود، يا فوتنمىشود او را عقاب يعنى چنين نيست عقاب كه فوت شود از او، و او را قدرتى نباشد برآن، و حاصل هر سه يكيست.
9706 ما لمتأحدا على إذاعة سرّى اذ كنت به أضيق منه. ملامت نكردهام كسى را بر فاش كردن سرّمن چون بودم من تنگتر از آن.
مراد اينست كه كسى كه سرّ كسى را فاش كند او ملامت اونمىتواند كرد، زيرا كه او خود از او تنگ حوصلهتر باشد كه سرّ خود از نگاه نداشتهو باو اظهار كرده پس هر گاه او تنگ حوصله باشد از نگاهداشتن سرّ ديگرى اين سهلستنسبت باو، و او را نرسد كه ملامت و سرزنش او كند.
9707 ما رفعامرأ كهمّته، و لا وضعه كشهوته. بلند نكرده مردى را چيزى مثل همّت و عزم او، و پستنكرده او را چيزى مثل شهوت و خواهش او.
9708 ما أخلق منغدر أن لا يوفى له.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 115
چه سزاوارست كسى كه بيوفائى كند اين كه وفا كرده نشود از براىاو، يعنى مردم نيز بيوفائى كنند با او.
9709 ما أقبحالقطيعة بعد الصّلة، و الجفاء بعد الاخاء، و العداوة بعد الصّفاء، و زوال الالفةبعد استحكامها. چه زشت است بريدن بعد از صله و پيوند، و صله نكردن بعد از برادرى،و دشمنى بعد از صفا و دوستى، و زايل شدن الفت بعد از مستحكم شدن آن.
9710 ما أنعماللَّه على عبد نعمة فظلم فيها الّا كان حقيقا أن يزيلها عنه. انعام نكرده خدا بربنده نعمتى پس او ستم كرده باشد در آن مگر اين كه سزاوار باشد كه زايل كند خداآنرا از او، مراد نعمتيست كه ستم در آن توان كرد مثل دولتها.
9711 ما كرمتعلى عبد نفسه الّا هانت الدّنيا فى عينه. گرامى نباشد بر هيچ بنده نفس او مگر اين كهخوار گردد دنيا در چشم او، يعنى هر كه خواهد كه نفس او عزيز و گرامى باشد خوارگردد دنيا در چشم او، زيرا كه ميداند كه عزيز داشتن دنيا باعث خفّت و خوارى او دردنيا و آخرت مىگردد.
9712 ما أقربالنّقمة من أهل البغى و العدوان. چه نزديكست انتقام از اهل ظلم و عدوان، مراداخبار مردم است بنزديكى انتقام بأهل ظلم و عدوان، تا اين كه ترس از آن گاه باشد كهمانع گردد ايشان را از آن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 116
حرف ميم بلفظ مطلق
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ميم بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف. از آن جمله استقول آن حضرت عليه السّلام:
9713 ملاك الأمرالعقل. ملاك أمر عقلست، «ملاك چيزى» چيزى را گويند كه بآن بر پاى ماند آن چيز، وبآن مالك آن تواند شد، و مراد اينست كه ملاك هر كارى عقل است و بآن بر پاى ماند ومالك آن توان شد.
9714 ملاكالسّياسة العدل. ملاك سياست عدلست، مراد به «سياست» رعيّت پروريست و نظم و نسقاحوال ايشان، و ظاهرست كه ملاك آن عدل ميانه ايشانست.
9715 ملاك العلمنشره. ملاك علم پهن كردن آنست، «بودن پهن كردن علم ملاك آن» باعتبار اينست كه اگرعالم علم خود را پهن نكند و بديگران نياموزد آن علم بموت او از ميان مىرود پس برپاى ماندن آن بتعليم آن و پهن كردن آن مىشود، و ممكن است كه باعتبار اين باشد كهملاك فضيلت و كمال علمست، زيرا كه تعليم بر عالم واجبست چنانكه تعلّم بر تعلّم،بلكه تا آن واجب نشده اين واجب نشده، چنانكه قبل از اين مذكور شد، پس علمى كهتعليم نشود ناقص باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 117
9716 ملاكالسّرّ ستره . ملاك سرّ پوشيدن آنست يا پرده آنست، و بنا بر اوّل «ستر» بفتح سينباشد و بنا بر دويم بكسر آن.
9717 ملاك الوعدإنجازه. ملاك وعده بجاى آوردن آنست، يعنى اصل آن بجاى آوردن آنست چه وعده كه وفابآن نشود فضيلتى با آن نباشد بلكه قبيح و زشت باشد.
9718 ملاك الخيرمبادرته. ملاك كار خير پيشى گرفتن به آنست، يعنى فضل و كمال آن در آنست.
9719 ملاكالدّين الورع. ملاك دين پرهيزگاريست، زيرا كه كسى كه پرهيزگارى نداشته باشد اگردين او باقى ماند ناقص و ناتمام باشد.
9720 ملاكالشّرّ الطّمع. ملاك شرّ طمع است، زيرا كه اكثر شرّها و ضرر رسانيدنها از طمع ناشىمىشود.
9721 ملاكالتّقى رفض الدّنيا. ملاك پرهيزگارى ترك دنياست.
9722 ملاكالدّين مخالفة الهوى. ملاك ديندارى مخالفت كردن هوى و هوس است.
9723 ملاك العلمالعمل به. ملاك علم عمل به آنست يعنى ملاك فضل و كمال آنست، زيرا كه علمى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 118
كه عمل با آن نباشد اجر و ثوابى نداشته باشد بلكه وبال و نكالىباشد، يا اين كه ملاك اصل آنست باعتبار اين كه علمى كه عمل بآن نشود باقى نماند درصاحب آن و رحلت كند از او، چنانكه در بعضى أحاديث وارد شده
9724 ملاكالمعروف ترك المنّ به. ملاك احسان ترك منّت گذاشتن به آنست چه احسانى كه بآن منّتگذارند احسان نيست، چنانكه مكرّر مذكور شد.
9725 ملاك العملالاخلاص فيه. ملاك عمل اخلاص در آنست يعنى خالص گردانيدن آن از براى حق تعالى وآميخته نساختن بغرضى ديگر، زيرا كه عملى كه خالص نباشد از براى خدا مقبول نشودبلكه اگر آميخته بريا و مانند آن باشد سبب عذاب و عقاب گردد.
9726 ملاكالايمان حسن الايقان. ملاك ايمان نيكوئى يقين داشتن است، مراد به «ايمان» در اينجااطاعت و پيرويست، و ظاهرست كه نيكوئى يقين ملاك آن باشد، و ممكن است كه مراد اينباشد كه أصل ايمان نيكوئى يقين است و تا آن باقى باشد مالك اصل ايمان باشد و اعمالجزو اصل ايمان نباشد چنانكه مشهورست، بلكه سبب فضل و كمال آن باشد.
9727 ملاكالاسلام صدق اللّسان. ملاك مسلمانى راستى زبانست، يعنى ملاك كمال مسلمانى راستىزبانست كسى كه دروغ گويد مسلمانى او ناقص است و گوئيا مسلمان نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 119
9728 ملاك الورعالكفّ عن المحارم. ملاك ورع باز ايستادن از حرامهاست، ممكن است كه مراد به «ورع»در اينجا ترس از خدا باشد و مراد اين باشد كه باز ايستادن از حرامها ملاك دانستنقدر و اندازه آنست و هر كه اين در او كاملتر باشد ترس او از خدا بيشتر باشد، يااين كه ملاك اصل آنست و همين كه كسى مرتكب حرامى گردد آن ترس او باقى نماند، وممكن است كه مراد به «ورع» پرهيزگارى باشد و به «باز ايستادن از حرام» باز ايستادناز خصوص خوردن حرام باشد، و مراد اين باشد كه اين بالخاصيّة سبب بر پاى بودنپرهيزگارى و مالك شدن آن و قيام بهمه واجبات و باز ايستادن از همه محرّمات كهحقيقت پرهيزگاريست مىشود.
9729 ملاكالامور حسن الخواتم. ملاك كارها نيكوئى عاقبتهاست يعنى ملاك نيكوئى كارها نيكوئىعاقبت آنهاست هر چه عاقبت آن نيكو باشد آن خير و نيكو باشد هر چند در ابتدا مشتملبر ضررى باشد، و آنچه عاقبت آن بد باشد آن بد باشد هر چند نفع عاجلى در آن باشد .
9730 ملاكالخواتم ما أسفر عن رضى اللَّه سبحانه. ملاك عاقبتها چيزيست كه گشوده شود ازخشنودى خداى سبحانه، ظاهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 120
اينست كه مراد اين باشد كه ملاك خوبى عاقبتها اينست كه گشودهچيزى از خشنودى خداى سبحانه، يعنى ظاهر و نمايان شود از آن اين كه سبب آن مىشود،هر چه چنين باشد عاقبت آن خوبست.
9731 ملاك كلّخير طاعة اللَّه سبحانه. ملاك هر خيرى فرمانبردارى خداى سبحانه است.
9732 مع الشّكرتدوم النّعمة. با شكر پاينده مىماند نعمت.
9733 مع البرّتدرّ الرّحمة. با نيكوئى روان مىشود رحمت، يعنى رحمت خدا از براى صاحب آن.
9734 مع الزّهدتثمر الحكمة. با زهد يعنى بى رغبتى در دنيا ميوه مىدهد حكمت، يعنى علم راست درست،و مراد اينست كه حكمت تا با زهد نباشد ثمره بر آن مترتّب نشود، و هر گاه با آنباشد ميوه دهد سعادت دنيا و آخرت را.
9735 مع الثّروةتظهر المروّة. با مالدارى ظاهر مىشود مروّت، يعنى تا كسى مالدار نباشد مروّت اوظاهر نمىشود و درويش بسا باشد كه صاحب مروّت باشد و از تنگدستى مروّت او ظاهرنشود.
9736 مع الانصافتدوم الاخوّة. با انصاف پاينده مىماند برادرى، يعنى تا كسى با دوست و برادر خودبا انصاف و عدل سلوك كند دوستى و برادرى ميان ايشان پاينده ماند، و همين كه ناانصافى و جورى بشود دوستى و برادرى باقى نماند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 121
9737 مع الاخلاصترفع الأعمال. با اخلاص بلند گردانيده مىشود أعمال، يعنى أعمال تا با اخلاص نباشدبلند گردانيده نشود بجانب حق تعالى و قبول نشود، و مراد به «اخلاص» چنانكه مكرّرمذكور شد خالص گردانيدن عمل است از براى رضاى حق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضىديگر كه منافى آن باشد مثل ريا.
9738 معالسّاعات تفنى الآجال. با ساعتها فانى مىشود أجلها، مراد به «أجل» در اينجا مدّتعمرست و مقصود اينست كه قدر هر ساعتى را بايد دانست و بعبث نبايد گذرانيد، زيرا هرساعتى كه مىگذرد از عمرست و بساعتها فانى مىشود عمرها.
9739 مع الورعيثمر العمل. با پرهيزگارى ميوه دهد عمل، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه ميوه كاملهر عملى وقتيست كه با پرهيزگارى باشد و هر عملى كه پرهيزگار كند ثواب آن زيادهباشد از همان عمل كه غير پرهيزگار كند نه اين كه از غير پرهيزگار اصلا ثمره نداشتهباشد و ثمره هر عملى مشروط باشد بپرهيزگارى مطلق، و ممكن است كه مراد اين باشد كهبا پرهيزگارى در هر عملى ميوه دهد آن عمل و مقصود اين باشد كه هر عملى كه از روىپرهيزگارى و فرمانبردارى حق تعالى كرده شود ثمره دارد، و هر گاه از براى أغراضديگر كرده شود ثمره ندارد.
9740 مع العجليكثر الزّلل. با تعجيل كردن در كارها بسيار مىشود لغزشها.
9741 مع العقليتوفّر الحلم. با عقل و زيركى بسيار مىشود حلم و بردبارى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 122
9742 مع الصّبريقوى الحزم. با صبر قوى مىشود دور انديشى، مراد صبر در كارهاست و تعجيل نكردن درآنها.
9743 مع الفراغتكون الصّبوة. با فارغ بودن ميباشد صبوه، مراد به «صبوه» ميل بجاهليست يعنى هواهاو هوسها كه جاهلان و جوانان را باشد و غرض ترغيب در مشغول شدن بكارهاست و فارغنبودن و اين كه آن منشأ آن ميلها و هوسها مىشود.
9744 مع الشّقاقتكون النّبوّة. با دشمنى و مخالفت ميباشد نبوه، مراد به «نبوه» كندى و برش نداشتناست، و مراد اينست كه دوستى و موافقت نكردن با مردم باعث برش در كارها و پيش رفتنآنها مىشود، و دشمنى كردن باعث كندى در آنها و از پيش نرفتن آنها مىشود.
9745 مع الاحسانتكون الرّفعة. با احسان كردن ميباشد بلندى مرتبه.
9746 مع الفوتتكون الحسرة. با فوت ميباشد حسرت، يعنى فوت مطلب بى حسرت نمىباشد پس فرصت را بايدغنيمت شمرد و از وقت فرصت پس نبايد انداخت تا اين كه حسرتى بار نياورد.
9747 مع الانابةتكون المغفرة. با انابت ميباشد آمرزش، يعنى انابت سبب آمرزش مىشود، و «انابت»بمعنى توبه است يعنى پشيمانى از گناه و بازگشت بسوى خدا.
9748 مكروه تحمدعاقبته خير من محبوب تذمّ مغبّته.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 123
ناخوش داشته شده كه ستوده شود عاقبت آن بهترست از دوست داشتهشده كه نكوهش كرده شود عاقبت آن.
9749 ميزةالرّجل عقله، و جماله مروّته. امتياز دهنده مرد عقل اوست و زيبائى او مروّت اوست،يعنى امتياز هر كس بحسب مرتبه از ديگرى بعقل و زيركى اوست، هر كه عقل و زيركى اوكاملتر باشد مرتبه او بلندتر باشد، و هر كه عقل و زيركى او ناقصتر باشد مرتبه اوپستتر باشد، و «مروّت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى آدميّت است و مراد بآن داشتنچيزى چندست كه مقتضاى آدميّت باشد از اخلاق حميده و افعال پسنديده.
9750 منازعالحقّ مخصوم. نزاع كننده با حقّ دشمنى كرده شده است، مراد به «حقّ» در اينجا هرامر حقيّست، و «دشمنى كرده شده است» يعنى حق تعالى با او خصومت و دشمنى كند.
9751 مصاحب الّلؤممذموم. مصاحب لئيمى يعنى صاحب آن نكوهش كرده شده است، و مراد به «لئيمى» چنانكهمكرّر مذكور شد دنائت و پستى مرتبه است يا بخيلى.
9752 محن القدرتسبق الحذر. محنتهاى قدر پيشى مىگيرد بر حذر، يعنى محنتها كه در قضا و قدر حقتعالى تقدير شده باشد حذر و انديشه از آنها سودى ندهد و آنها پيشى گيرند بر حذر وغالب شوند بر آن، يا اين كه واقع شوند پيش از اين كه حذر واقع شود.
9753 مرارةالصّبر تثمر الظّفر. تلخى صبر ميوه دهد فيروزى را يعنى بارور گردد بفيروزى مطالب ومآرب، با أجر و ثواب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 124
9754 مجلسالحكمة غرس الفضلاء. مجلس حكمت غرس فضلاست، «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راستدرست را گويند، و مراد به «مجلس حكمت» مجلسى است كه يكى از آن علوم حقّه در آنمذكور شود و «غرس» بفتح غين با نقطه چنانكه در أكثر نسخههاست بمعنى درخت كاشتناست و بنا بر اين بايد كه مراد اين باشد كه جاى درخت كاشتن فضلاست و اين كه هر يكنهال فكرى كه داشته باشند در آنجا بكارند تا بزرگ شود و بارور گردد. و «عرس» بضمّعين بى نقطه بمعنى طعام وليمه عروسى است، و ممكنست كه در اينجا چنين باشد و معنىاين باشد كه بمنزله مجلس وليمه عروسيست از براى فضلا، و تحقيقاتى كه در آن مذكورشود از براى ايشان بمنزله طعامهاى الوانست كه در ولائم ميباشد.
9755 مدارسةالعلم لذّة العلماء. درس گفتن علم لذّت علماست.
9756 مجاهدةالنّفس شيمة النّبلاء. جنگ كردن با نفس خوى نبيلانست يعنى مردم تند فطنت يا بلندمرتبه.
9757 مداومةالذّكر خلصان الأولياء. دايم داشتن ذكر يعنى ذكر خدا يا آخرت دوست خالص اولياستيعنى اوليا و دوستان حق تعالى بآن انس مىگيرند چنانكه كسى با دوست خالص خود انسگيرد، يا اين كه آن نفع مىرساند بايشان مانند نفع رسانيدن دوست خالص كسى باو.
9758 ملازمةالخلوة دأب الصّلحاء. ملازمت خلوت عادت و شأن صالحانست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 125
9759 مذيعالفاحشة كفاعلها. فاش كننده فاحشه مثل كننده آنست، يعنى نقل كننده آن و پهن كنندهآن در وزر و وبال مثل كننده آنست، و مراد به «فاحشه» زناست يا هر گناهى كه از حدّدرگذشته باشد در بدى.
9760 مستمعالغيبة كقائلها. گوش اندازنده بغيبت مثل گوينده اوست يعنى در وزر و وبال.
9761 موت وحىّخير من عيش شقىّ . مردن شتابان بهترست از زندگانى كه بدبخت باشد.
9762 مركب الهوىمركب مرد. مركب هوى مركبى است اندازنده يا هلاك كننده، يعنى هوى و هوس مركبيست كهنمىشود كه سوار خود را نيندازد، يعنى در هلاكت يا زيان و نقصان، يا هلاك نكند.
9763 منع الكريمأحسن من اعطاء اللّئيم. منع كردن كريم و عطا نكردن او بهترست از عطا كردن لئيم،مراد به «كريم» صاحب جودست يا هر شخص بلند مرتبه، و به «لئيم» بخيل يا هر شخص پستمرتبه، و «بهترى منع آن از عطاياى اين» باعتبار اينست كه منع او اگر منع كند باعذرخواهى و عزّت و احترام باشد و عطاى اين با منّت و خفّت و خوارى.
9764 معاداة الكريمأسلم من مصادقة اللّئيم. دشمنى كردن كريم سالمترست از دوستى كردن لئيم، ظاهر اينستكه مراد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 126
به «كريم» و «لئيم» در اينجا معنى دويم باشد و «بهترى دشمنى اواز دوستى اين» باعتبار اينست كه كريم هر چند با كسى دشمنى كند ضرر و زيان زياد باونرساند و او را خفيف و ذليل نكند بخلاف لئيم كه در دوستى و احسانى كه بكند چندانمنّت گذارد و سلوك ناهموار كند كه آدمى را خوار و سبك گرداند و كمال زيان و ضرررساند.
9765 مجالسالعلم غنيمة. مجالس علم غنيمت است، مراد به «غنيمت» هر چيزيست كه نفع زيادى بىزيان در آن باشد.
9766 مصاحبةالعاقل مأمونة. مصاحبت عاقل مأمونست، يعنى آدمى ايمنست از ضرر و زيان آن.
9767 مجالسةالأبرار توجب الشّرف. همنشينى با نيكوكاران واجب سازد بلندى مرتبه را، يعنى سبب آنشود و آن را ثابت گرداند.
9768 مصاحبةالأشرار توجب التّلف . مصاحبت بدان واجب سازد تلف را، يعنى سبب تلف دين يا صلاح وتقوى گردد، و بسيار باشد كه سبب تلف مال و عزّت و جاه دنيوى نيز شود.
9769 معاشرة ذوىالفضائل حيوة القلوب. اختلاط و آميزش با صاحبان فضايل زندگى دلهاست، مراد به «فضائل»هر صفتى است كه باعث افزونى مرتبه شود.
9770 مجالسةالسّفل تضنى القلوب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 127
همنشينى مردم دنى پست مرتبه بيمار ميكند دلها را بيماريى كهبهبودى نباشد آن را.
9771 مداومةالمعاصى تقطع الرّزق. مداومت گناهان مىبرد روزى را، يعنى كم ميكند آن را و تنگمىگرداند يعنى حقّ تعالى بجزاى آن چنان كند.
9772 مقارنةالسّفهاء تفسد الخلق. همراهى با سفها تباه ميكند خوى و خصلت را، و مراد به «سفهاء»آنانند كه سبك باشند و حلم و بردباريى نداشته باشند.
9773 مواصلةالأفاضل توجب السموّ. پيوستن با افاضل يعنى معاشرت و اختلاط با ايشان واجب مىسازدبلندى مرتبه را، يعنى سبب آن مىشود.
9774 مباينةالدّنايا تكبت العدوّ. جدائى كردن از «دنايا» يعنى از صفات و اعمال دنيّه پستمرتبه خوار مىگرداند دشمن را يا برميگرداند او را از دشمنى.
9775 مباينةالعوامّ من أفضل المروّة. جدائى كردن از عوام از افزونترين مروّت و آدميّت است،مراد به «عوامّ» مقابل «خواصّ» است يعنى غالب مردم كه بمزيّتى اختصاص نيافتهاند.
9776 مجانبةالرّيب من أحسن الفتوّة. دورى كردن از تهمتها از نيكوترين جوانمرديست، مراد به«دورى كردن از تهمتها» دورى كردن از اموريست كه سبب تهمت ميشوند مثل اختلاط وآميزش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 128
با فاسقان كه سبب تهمت او بفسق مىشود هر چند برى باشد از آن.
9777 مروّةالرّجل على قدر عقله. مروّت و آدميّت مرد بر اندازه عقل اوست، هر چند عقل اوكاملتر باشد مروّت او بيشتر باشد.
9778 مزيّنالرّجل علمه و حلمه. زينت دهنده مرد دانش اوست و بردبارى او.
9779 مروّةالعاقل دينه، و حسبه أدبه. مروّت عاقل ديندارى اوست، و حسب او ادب اوست، يعنىمروّت و آدميّت عاقل اينست كه ديندار باشد و كامل باشد در آن، و حسب او يعنى مزّيتاو كه از جانب نفس او باشد نه باعتبار نسب او ادب اوست يعنى اين كه با ادب باشد.
9780 مادحالرّجل بما ليس فيه مستهزئ به. مدح كننده مرد به آن چه نبوده باشد در او تمسخركننده است باو، يعنى در واقع تمسخر ميكند باو، يا اينكه بمنزله تمسخر باوست هر چنداو قصد تمسخر نداشته باشد.
9781 مربّةالمعروف أحسن من ابتدائه. تربيت كردن احسان نيكوترست از ابتدا كردن بآن، يعنى هرگاه كسى احسانى بكسى كرده باشد تربيت كردن آن احسان بمستمرّ داشتن آن و تمامگردانيدن آن نيكوترست از اين كه ابتداى احسانى بديگرى بشود.
9782 منزعالكريم أبدا الى شيم آبائه. شوق كريم هميشه بسوى خويهاى پدران اوست، مراد به«كريم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 129
شخص گرامى بلند مرتبه است يا صاحب سخاوت و جود، و از اين معلوممىشود كه پدران كريم نيز بايد كه كريم باشند و فرزند غير كريم كريم نشود.
9783 منع خيركيدعو الى صحبة غيرك. منع خير تو مىخواند بسوى صحبت غير تو، يعنى هر گاه خير خودرا منع كنى از كسى اين باعث اين مىشود كه ترك مصاحبت با تو كند و با ديگرى مصاحبتكند، پس كسى كه مصاحبت او را خواهى بايد كه خير خود را از او منع نكنى.
9784 منع أذاكيصلح لك قلوب عداك. منع اذيّت و آزار تو شايسته ميكند از براى تو دلهاى دشمنانترا، يعنى هر گاه منع اذيّت و آزار خود بكنى از مردم و بكسى آزار نرسانى، همينباعث اين مىشود كه دلهاى دشمنان تو بصلاح بيايند نسبت بتو و دوست گرداند.