بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 6, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     019 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     020 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
 

 

 
 

9378 من أحسنالدّين النّصح. از بهترين دين نصح است، «نصح» بضمّ نون و سكون صاد بى نقطه بمعنىخالص و صاف بودنست و غشّ نكردن يا نصيحت كردن.

9379 من أفضلالنّصح الاشارة بالصّلح.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  34

از افزونترين نصح اشاره كردن بصلح است يعنى اشاره كردن كسيستبآشتى كردن با كسى كه دشمنى و عنادى با او داشته باشد، و پوشيده نيست كه «نصح» دراينجا بمعنى دويم كه در فقره سابق مذكور شد انسب است.

9380 من أقبحالخلائق الشّحّ. از زشتترين خويها شحّ است يعنى بخيليى كه با حرص باشد.

9381 من أعودالغنائم دولة الأكارم. از نفع دهنده‏ترين غنيمتها دولت مردم گرامى بلند مرتبه است.

9382 من أحسنالمكارم تجنّب المحارم. از بهترين مكرمتها دورى گزيدن از حرامهاست.

9383 من تمامالكرم اتمام النّعم. از تمامى كرم تمام كردن نعمتهاست، يعنى اين كه نعمتى كه بكسىبدهند تمام باشد و ناقص نباشد، يا اين كه اگر ناقص بوده تمام كنند آنرا.

9384 من أفضلالمروّة صلة الرّحم. از افزونترين مروّت و آدميّت صله رحم است يعنى پيوند كردن باخويش يعنى دوستى و احسان كردن با او و نبريدن خود از او.

9385 من أحسنالأمانة رعى الذّمم. از بهترين امين بودن رعايت كردن عهدها و پيمانهاست.

9386 من أحسنالاحسان الايثار. از نيكوترين احسان ايثارست يعنى برگزيدن كسى بر خود و دادن چيزىباو با وجود حاجت خود بآن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  35

9387 من أحسنالاختيار صحبة الأخيار. از بهترين اختيار مصاحبت اخيارست، زيرا كه خوبى اختيارباعتبار خوبى امريست كه اختيار آن مى‏شود، و ظاهرست كه مصاحبت با اخيار يعنى نيكانباعتبار كثرت منافع أخروى و دنيوى آن از بهترين چيزهائيست كه اختيار كرده مى‏شودپس اختيار آن از بهترين اختيارهاست، يا اين كه اصل مصاحبت با ايشان چون متضمّناختيار ايشانست از براى صحبت پس آن از بهترين اختيارهاست.

9388 من اللّؤمسوء الخلق. از پستى و دنائت مرتبه است بدى خوى.

9389 من الفحشكثرة الخرق. از جمله فحش است بسيارى بدخوئى، مراد به «فحش» هر گناهيست كه از حدّدر گذشته باشد و بسيار زشت و قبيح باشد.

9390 منالسّعادة نجح الطّلبة. از نيكبختى است فيروزى يافتن بمطلب، يعنى كامروائى و فيروزىيافتن بمطالب كه در كسى باشد سعادت و نيكبختى است كه حق تعالى باو داده و از جملهنعمتهاى اوست كه شكر آن بايد، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: از نيكبختى است كهسهل بودن مطلب يعنى اين كه مطالبى كه كسى طلب كند سهل و آسان باشد و بى تعب وزحمتى حاصل تواند شد و مطالب سخت و دشوار پيش نگيرد كه حاصل نشود يا بعد از رنج وزحمت زياد حاصل شود.

9391 من الحزمحفظ التّجربة. از دور انديشى است نگاهداشتن آزمايش، يعنى اين كه تجربه كه كردهباشد آنرا در ياد نگاه دارد تا در وقت ضرورت عمل كند بآن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  36

9392 من سعادةالمرء أن يضع معروفه عند أهله. از نيكبختى مردست اين كه بگذارد احسان خود را نزداهل آن، يعنى اين كه احسانى كه كند بأهل آن باشد.

9393 من توفيقالحرّ  اكتسابه المال من حلّه. از توفيق مرد آزاده است كسب كردن او مال را از ممرّحلال آن.

9394 من الحمقالعجلة قبل الامكان. از حماقتست شتاب كردن در كارى پيش از مقدور بودن آن.

9395 من الحمقالدّالّة على السّلطان. از حماقتست ناز كردن بر پادشاه، زيرا كه طبع پادشاهانبسيار نازكست و ناز كسى را نمى‏كشند، كسى هر چند عزيز و بزرگ مرتبه باشد نزدپادشاه ممكن است كه بيك ناز كردن در معرض غضب در آيد.

9396 من الكرمحسن الشّيم. از كرم و بلندى مرتبه است نيكوئى خويها و خصلتها.

9397 من أشرفالشّيم حياطة الذمّم. از بلند مرتبه‏ترين خويها نگهدارى عهد و پيمانهاست.

9398 من أفضلالمروّة صيانة الحزم. از افزونترين مروّت و آدميّت نگهدارى و رعايت دور انديشىاست.

9399 من الحزمصحّة العزم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  37

از دور انديشيست صحيح بودن عزم، يعنى اين كه عزمى كه كسى كندقوى باشد و سست و عليل نباشد.

9400 من الدّينالتّجاوز عن الجرم. از دينست در گذشتن از گناه، يعنى از دينداريست در گذشتن آدمىاز گناه كسى كه نسبت باو كرده باشد يا از شرايع دينست امر بآن و ترغيب در آن.

9401 من البليّةسوء الطّويّة. از بليّه است بدى باطن، يعنى از جمله بليّه‏هاست، زيرا كه منشأبلاهاى أخروى و دنيوى مى‏گردد.

9402 من الشّقاءفساد النّيّة. از بدبختيست فاسد بودن قصد و نيّت، زيرا كه اصل آن هر چند مقصود رابعمل نياورد از صفات ذميمه است نهايت هر گاه آنرا بعمل نياورد عقابى بر آن مترتّبنشود چنانكه از احاديث ظاهر مى‏شود، باعتبار عفو حق تعالى و فضل و كرم او تعالىشأنه.

9403 من الحزمالوقوف عند الشّبهة. از دور انديشيست ايستادن نزد شبهه، يعنى ترك چيزى كه اشتباهىدر حلّيّت آن باشد يا ترك حكم و فتوى هر گاه اشتباهى در آن باشد و ظاهر و واضحنباشد.

9404 من الغرّةباللَّه سبحانه أن يصرّ المرء على المعصية و يتمنّى المغفرة. از مغرور شدن بخداىسبحانه است اين كه اصرار كند مرد بر گناه و آرزو كند آمرزش را، مراد به «مغرور شدنبخداى سبحانه» اينست كه مغرور شود بفضل و بخشايش او و بآن اعتبار باكى از اونداشته باشد و نترسد از او، و ابن بغايت مذمومست،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  38

بلكه چنانكه همواره اميد فضل و كرم او بايد داشت بيم و ترس ازاو نيز بهمان نحو بايد داشت چنانكه در احاديث بسيار وارد شده و قبل از اين بعضى ازآنها نقل شد.

9405 من علاماتالخذلان استحسان القبيح. از نشانهاى خذلانست نيكو شمردن قبيح، «خذلان كسى» بمعنىترك يارى اوست و مراد اينست كه از علامات ترك يارى حق تعالى كسى را وا گذاشتن اوبخود اينست كه او نيكو شمارد زشت و قبيح را و خوب داند آنرا.

9406 من علاماتالادبار سوء الظّنّ بالنّصيح. از علامات ادبارست بدگمانى بنصيحت كننده، يعنى ازعلامات ادبار و پشت گردانيدن دولت از كسى اينست كه كسى كه او را نصيحت كند و آنچهخير و صلاح او باشد باو بگويد او بدگمان شود و نصيحت او را معلل بغرض شمارد و عملنكند بآن.

9407 من النّبلأن تتيقّظ لا يجاب حقّ الرّعيّة اليك و تتغابى عن الجناية عليك. از نبل يعنى بلندىمرتبه يا نجابت يا تندى فطنت اينست كه بيدار باشى از براى ثابت كردن حقّ رعيّتبسوى تو، و تغافل كنى از گناه بر تو، خطاب بأمرا و حكّام است و «بيدار باشى ازبراى ثابت كردن حقّ رعيّت بسوى تو» يعنى از براى اين كه رعيّت حقوقى كه بر يكديگرداشته باشند و ثابت كنند نزد تو و تو احقاق حقوق ايشان بكنى، يا اين كه از براىاين كه كارگزارى كنى حقوقى را كه رعيّت بر تو داشته باشند از رسيدن باحوال ايشان ودفع ظلم و ستم از ايشان و رسيدن بشكوه‏هاى ايشان و مانند اينها، «و تغافل كنى ازگناه بر تو» يعنى دانسته خود را بغفلت اندازى از آن، و اصلا اظهار آن نكنى كه گوياآگاه نشدى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  39

بآن و غافل بوده از آن.

9408 من الكرمأن تتجاوز عن الاساءة اليك. از كرم و بلندى مرتبه اينست كه درگذرى از بدى بسوى تو،يعنى از بديى كه كسى كرده باشد نسبت به تو.

9409 من تمامالمروّة أن تنسى الحقّ لك و تذكر الحقّ عليك. از تمامى مروّت و آدميّت اينست كهفراموش كنى حقّى را كه از براى تو باشد و ياد نگهدارى حقّى را كه بر تو باشد، يعنىحقّ احسانى را كه تو بر كسى داشته باشى اصلا اظهار آن نكنى كه گويا فراموش كردهآنرا، و ياد نگهدارى حقّ احسانى را كه ديگرى بر تو داشته باشد باين كه شكر آن كنىو در پى تلافى آن باشى.

9410 من دلائلالدّولة قلّة الغفلة. از دلايل دولت كمى غفلت است يعنى كمى غفلت كسى دليل دولتاوست، يعنى بقاى دولت او اگر از اهل دولت باشد، و رو آوردن دولت باو اگر از اهل آننباشد.

9411 من كمالالحزم الاستعداد للنّقلة و التّأهّب للرّحلة. از كمال دور انديشى است آماده شدن ازبراى نقل كردن، و تهيّه گرفتن از براى كوچ كردن، يعنى از براى هر سفرى و كوچىخصوصا سفر پر خطر آخرت.

9412 من دلائلالخذلان الاستهانة بحقوق الاخوان. از دلايل خذلانست خوار كردن حقّهاى برادران، چندفقره قبل از اين مذكور شد كه «خذلان كسى» ترك يارى اوست، و مراد اينست كه ازدلايل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  40

ترك يارى حق تعالى كسى را و واگذاشتن او بخود اينست كه او خواركند حقهاى برادران را و رعايت آنها نكند.

9413 من كمالالايمان مكافاة المسيى‏ءبالاحسان. از كمال ايمانست جزا دادن گنهكار باحسان.

9414 من دلائلالايمان الوفاء بالعهد. از دلايل ايمانست وفا كردن بعهد و پيمان.

9415 من تمامالمروّة انجاز الوعد. از تمامى مروّت و آدميّت است بجا آوردن وعده.

9416 من دلائلالعقل النّطق بالصّواب. از دلايل عقل و زيركى سخن گفتن بصواب است يعنى درست سخنگفتن.

9417 من برهانالفضل صائب الجواب. از برهان و دليل افزونى مرتبه است جواب درست، يعنى جواب سخنىرا درست گفتن بعنوانى كه غلطى و زياد و كمى در آن نباشد.

9418 من دلائلالحمق دالّة بغير آلة و صلف بغير شرف. از حماقتست ناز كردن بغير آلتى، و لاف زدنبغير شرفى، «آلت» افزار  كار را گويند مثل ارّه و تيشه از براى نجار، و ستون خيمهرا نيز گويند، و بمعنى حالت نيز آمده، و هر يك در اينجا مناسبست يعنى ناز كردن بىاسباب و آلاتى از براى آن كه به آنها آنرا پيش تواند برد تا بسبب آنها مردم ناز اورا كشند مثل كمالى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  41

يا بلندى مرتبه، يا بى ستونى كه تكيه كند بر آن از براى كشيدنمردم ناز او را، يا بى حالتى كه در او باشد كه بآن اعتبار مردم ناز او را كشند وحاصل همه يكيست و «لاف زدن بغير شرفى» يعنى بى بلندى مرتبه كه بآن اعتبار لاف ازاو چندان زشت و قبيح نباشد.

9419 منالاقتصاد سخاء بغير سرف، و مروّة من غير تلف. از ميانه رويست سخاوتى بى اسرافى، ومروّتى بغير تلفى، يعنى سخاوتى كه بمرتبه اسراف نرسد از جمله ميانه رويست و ازافراد آنست، يا در آن معتبرست و از اجزاى آنست، و همچنين مروّتى كه سبب تلف وهلاكت خود نگردد يعنى باعث فقر و درويشى خود نشود و اين نيز قريب بآن سخاوتست وبمنزله تأكيد آنست.

9420 من فضلعلمك استقلالك لعلمك. از افزونى علم تست كم شمردن تو علم خود را، يعنى اين كمشمردن از افزونى علم كسى ناشى مى‏شود و افزونى علم بسبب اين مى‏شود كه آدمى داندكه آنچه مى‏داند كم است و زياد بر آن بايد، يا اين كه آنچه ميداند نسبت به آن چهنمى‏داند كم است و مجهولات او بمراتب زياده است از معلومات او، بلكه نسبت ميانهآنها نسبت متناهى بغير متناهيست، و در بعضى نسخه‏ها «لعملك» بجاى «لعلمك» است وبنا بر اين ترجمه اينست كه: از افزونى علم تست كم شمردن تو عمل خود را، يعنىافزونى علم كسى سبب اين مى‏شود كه عمل خود را كم شمارد و زياده بر آن خواهد، يااين كه سبب اين مى‏شود كه آنرا كم و حقير شمارد و بر آن اعتمادى نكند بلكه اعتماداو بر فضل و رحمت حق تعالى باشد.

9421 من كمالعقلك استظهارك على عقلك. از كمال عقل و زيركى تست احتياط تو بر عقل خود، يعنى بررعايت آن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  42

و عمل بمقتضاى آن نه بمقتضاى هوا و هوس، يا احتياط در كارهاببنا گذاشتن آن بر عقل خود نه بر هوا و هوس.

9422 من الحكمةطاعتك لمن فوقك، و اجلالك من فى طبقتك، و انصافك لمن دونك. از حكمت استفرمانبردارى تو مر كسى را كه بالاتر از تو باشد، و تعظيم-  كردن تو كسى را كه درمرتبه تو باشد، و انصاف و عدل تو از براى كسى كه پست‏تر از تو باشد، «حكمت» چنانكهمكرّر مذكور شد بمعنى علم راست است يا با عمل درست نيز، و بنا بر اوّل آنها ازحكمت است يعنى ناشى مى‏شود از حكمت، و بنا بر دويم از اجزاى يك جزو آنست و ناشى ازجزو ديگر.

9423 من أشرفالشّرف الكفّ عن التّبذير و السّرف. از بلند مرتبه‏ترين شرف يعنى بلندى مرتبه بازايستادن از تبذير و سرفست، «تبذير» و «سرف» هر دو بمعنى اسرافست و پراكنده كردنمال زياد از اندازه.

9424 من المروّةأنّك اذا سئلت أن تتكلّف، و اذا سألت أن تخفّف. از مروّت اينست كه تو هر گاه سؤالكرده شوى اين كه تكلف كنى، و هر گاه سؤال كنى اين كه سبك گيرى، يعنى از جمله مروّتو آدميّت اينست كه هر گاه كسى سؤالى از تو كند و حاجتى طلبد كلفت و زحمت بر خودگذارى از براى بر آوردن حاجت او، و هر گاه تو از كسى سؤالى كنى و حاجتى طلبى سبكگيرى و سؤالى نكنى كه گران و دشوار باشد بر او.

9425 من المروّةأن تقتصد فلا تسرف، و تعد فلا تخلف. از مروّتست اين كه ميانه‏روى كنى پس اسرافنكنى، و وعده كنى پس خلف‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  43

نكنى، يعنى و اين كه هر گاه وعده كنى خلف آن نكنى.

9426 من أشرفالعلم التّحلّى بالحلم. از بلند مرتبه‏ترين علم زيور يافتن بحلم است يعنى علميستكه منشأ آن شود يا علميست كه با آن باشد.

9427 من أشرف الشّيمالوفاء بالذّمم. از بلندترين خويها وفا كردن بعهدهاست و پيمانها.

9428 من أفضلالاختيار و أحسن الاستظهار أن تعدل فى الحكم  و تجريه فى الخاصّة و العامّة علىالسّواء. از افزونترين اختيار و نيكوترين استظهار اينست كه عدل كنى در حكم و روانكنى آنرا در خواصّ و عوامّ بر يك روش يعنى از افزونترين چيزهائى كه اختيار كنى وبرگزينى از براى خود و نيكوترين احتياط و پشت خود را قوى كردن اينست كه عدل كنى درحكم، و جور و ميل نكنى در آن بيك طرف، و روان كنى حكم عدل را در خواصّ و عوامّ بريك روش بى اين كه ترجيح دهى خواصّ را بر عوامّ، يا احدى را بر ديگرى باعتبار جهتىاز جهات مثل مال و جاه يا دوستى و محبّت يا غير آنها بلكه قطع نظر از جميع جهاتكرده آنچه حكم عدل باشد نسبت بهمه بيك نحو جارى كن.

9429 من سوءالاختيار مغالبة الأكفاء، و مكاشفة الأعداء، و مناواة من يقدر على الضّرّاء. ازبدى اختيارست غلبه جستن بر امثال و اقران، و آشكار كردن دشمنى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  44

دشمنان، و دشمنى كردن با كسى كه قادر باشد بر رسانيدن ضرر ونقصان.

9430 من علاماتالعقل العمل بسنّة العدل. از علامتهاى عقلست عمل كردن بطريقه عدل.

9431 من علاماتالاقبال سداد الأقوال، و الرّفق فى الأفعال. از علامات اقبالست درستى در سخنان ونرمى در افعال، يعنى اينها در كسى علامت و اقبال و رو آوردن دولتست باو، و مراد به«نرمى در افعال» سخت نگرفتن بر مردم است در معاملات و مسامحه كردن در آنها.

9432 من أفضلالاسلام الوفاء بالذّمام. از افزونترين اسلام وفا كردن بعهدها و پيمانهاست يعنى آناز افزونترين شرايع اسلام است يا از افزونترين اخلاقيست كه امر شده به آنها در ديناسلام.

9433 من أفضلالبرّ برّ الأيتام. از افزونترين نيكوئيست نيكوئى كردن بيتيمان.

9434 من تقوىالنّفس العمل بالطّاعة. از تقواى نفس است عمل كردن بفرمانبردارى يعنى تقوى و ترساز خدا منشأ عمل كردن بطاعت و فرمانبردارى او شود پس هر كه عمل نكند بآن اين دليلخوف و ترس نداشتن اوست از خدا.

9435 من شرفالهمّة لزوم القناعة. از بلندى مرتبه عزم و همّت است لازم بودن قناعت و جدا نشدناز آن.

9436 من أفضلالاختيار التّحلّى بالايثار. از افزونترين اختيار زيور يافتن بايثارست يعنى آنرازيور خود ساختن و «ايثار»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  45

چنانكه مكرّر مذكور شد اختيار كردن كسيست بر خود و دادن چيزىباو با وجود حاجت خود بآن.

9437 من حسنالاختيار مقارنة الأخيار، و مفارقة الأشرار. از نيكوئى اختيارست همراهى نمودن بانيكان و جدا شدن از بدان.

9438 من أفضلالاحسان الاحسان الى الأبرار. از افزونترين احسانست احسان بسوى نيكوكاران.

9439 من أفضلالأعمال ما أوجب الجنّة و آنجا من النّار. از افزونترين عملهاست آنچه واجب سازدبهشت را و رستگارى دهد از آتش.

9440 من الحمقالدّالة على السّلطان. از حماقتست ناز كردن بر پادشاه چنانكه قبل از اين مذكور شد.

9441 من الخرقترك الفرصة عند الامكان. از حماقتست واگذاشتن فرصت نزد مقدور بودن آن.

9442 من كمالالانسان و وفور فضله استشعاره بنفسه النّقصان. از كمال آدمى و بسيارى افزونى مرتبهاوست استشعار او بنفس خود نقصان را، يعنى اين كه نقصان را شعار نفس خود گرداند وبمنزله جامه ملاصق آن سازد، يا در خاطر خود مركوز گرداند يعنى اين كه نفس خود راچنين كند كه همواره خود را ناقص داند و سعى كند در تكميل خود و خود را كامل نداندكه باز دارد آنرا از ترقّى و عجب و خودبينى باشد كه بغايت مذمومست، و ممكن است كه«استشعار» در اينجا بمعنى دريافت باشد و ترجمه اين باشد كه: از كمال آدمى و وفورفضل او دريافت اوست نقصان را در نفس خود يعنى اين كه متوجّه احوال نفس خود باشد ودريابد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  46

نقصانى را كه در نفس او باشد تا اين كه تدارك آن كند.

9443 من السّؤددالصّبر لاستماع شكوى الملهوف. از مهمتريست صبر كردن از براى گوش انداختن بشكوهستمديده فريادرس طلبنده، يعنى مهتر و سركرده هر قومى بايد كه صبر كند بر اين.

9444 من المروّةاحتمال جنايات الاخوان. از مروّتست تحمّل كردن گناهان برادران يعنى در گذشتن ازآنها و تلافى-  نكردن، و در بعضى نسخه‏ها «المعروف» بجاى «الاخوان» است و بنا براين اخت فقره سابق باشد نهايت معنى محصّلى ندارد زيرا كه «معروف» بمعنى «احسان»است و ترجمه اين مى‏شود كه از مروّتست تحمّل كردن گناهان احسان، و اين معنى معقولىندارد مگر اين كه حذف مضافى شده باشد و مراد گناهان اهل احسان باشد و ظاهر نسخهاوّليست نهايت بنا بر آن فقره مفرده باشد بى اخت مانند فقره بعد.

9445 من أماراتالأحمق كثرة تلوّنه. از علامات احمق بسيارى رنگ برنگ گشتن اوست يعنى اين كه عزم اوثابت نباشد و هر عزم كه كند زود ترك دهد و عزم ديگر بر خلاف آن كند.

9446 من علاماتحسن السّجيّة الصّبر على البليّة. از علامات نيكوئى خوى صبر كردن بر بلاست.

9447 من سعادةالمرء أن تكون صنائعه عند من يشكره، و معروفة عند من لا يكفره. از نيكبختى مرداينست كه احسانهاى او نزد كسى باشد كه شكر كند او را، و انعامى كه كند نزد كسىباشد كه كفران نكند آنرا، يعنى هر كه نيكبخت باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  47

احسانها و انعام او چنين باشد و بكسى نباشد كه شكر او نكند وكفران نعمت او كند.

9448 من توفيقالرّجل وضع سرّه عند من يستره، و احسانه عند من ينشره. از توفيق مردست گذاشتن سرّخود نزد كسى كه بپوشاند آنرا، و گذاشتن احسان خود نزد كسى كه پهن كند آنرا، يعنىهر كه چنين باشد اين نشان اينست كه توفيق حق تعالى با اوست و آن منشأ اين شده.

9449 من أعظم مصائب الأخيار حاجتهم الى مداراة الأشرار . ازبزرگترين مصيبتهاى نيكان محتاج شدن ايشانست بمدارا كردن با بدان، يعنى مسلّط شدنبدان بر نيكان بعنوانى كه بايد كه مدارا كنند با ايشان.

9450 من الحكمةأن لا تنازع من فوقك، و لا تستذلّ من دونك، و لا تتعاطى ما ليس فى قدرتك، و لايخالف لسانك قلبك، و لا قولك فعلك، و لا تتكلّم فيما لا تعلم، و لا تترك الأمر عندالاقبال، و تطلبه عند الادبار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  48

از حكمت اينست يعنى از علم راست و كردار درست كه نزاع نكنى باكسى كه بالاتر از تو باشد، و خوار نگردانى كسى را كه پست‏تر از تو باشد، و فرانگيرى چيزى را كه نباشد در قدرت تو يعنى متصّدى كردن كارى نشوى كه نتوانى كرد، ومخالفت نكند زبان تو با دل تو، و نه گفتار تو با كردار تو، و سخن نگوئى در آنچهندانى، و وانگذارى كار را نزد اقبال، و طلب كنى نزد ادبار، يعنى چنين نكنى كهواگذارى كار را نزد اقبال و طلب كنى نزد ادبار بلكه بر عكس آن عمل كنى كه در اقبالطلب كنى، و نزد ادبار واگذارى، و دور نيست كه «و لا تطلبه» بوده باشد و «لا» درنسخه اصل سهوا افتاده باشد و بنا بر اين ترجمه اين باشد كه: وا نگذارى كار را نزداقبال و طلب نكنى نزد ادبار، و بنا بر اين محتاج بتوجيهى نيست.

9451 من فضيلةالنّفس المسارعة الى الطّاعة. از افزونى مرتبه نفس است شتاب كردن بسوى طاعت.

9452 من عزّالنّفس لزوم القناعة. از عزّت نفس است لازم بودن قناعت و جدا نشدن از آن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  49

حرف ميم مفتوحه بلفظ «ما»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ميم مفتوحه بلفظ «ما» كه گاهى بمعنى نفى است، وگاهى از براى استفهام، و گاهى بمعنى تعجّب، و گاهى بمعنى آنچه و آن چيز، چنانكهاشاره بهر يك در محلّ آن خواهد شد. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

9453 ما ندم مناستخار. پشيمان نشود هر كه استخاره كند يعنى هر كه با خدا استخاره كند يعنى طلبخير نمايد از او در كارى پشيمان نشود در آن كار، بدانكه استخاره بدو نحو وارد شده:يكى-  اين كه در كارى متوسّل بحق تعالى شود و از او طلب كند كه آنچه خير اوست درآن باب از فعل و ترك پيش او آورد پس حق تعالى آنچه خير او باشد پيش او آورد وپشيمان نگردد از آن، و دعاها در اين باب در احاديث وارد شده بعضى با نمازى و بعضىبغير آن.

دويم-  استخاره بطريقى چند كه در آنها اشاره مى‏شود بخوبى كردنآن يا نكردن آن، و بايد كه بر وفق آن عمل كند مثل استخاره بقرآن مجيد و استخارهذات الرّقاع و استخاره بتسبيح چنانكه در كتب ادعيه و احاديث طريق هر يك مذكور شدهو اينجا جاى تفصيل آن نيست پس هر كه بر وفق آن عمل كند پشيمان نگردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  50

9454 ما ضلّ مناستشار. گمراه نشود هر كه مشورت كند، ممكن است مراد باين نيز مشورت با خداى سبحانهباشد بنحو دويم استخاره، و ممكن است مراد مشورت عقلا باشد و اين ظاهرترست.

9455 ما أذنب مناعتذر. گناه نكردن كسى كه عذر گويد يعنى بايد عذر او را پذيرفت و بعد از عذر گفتنبمنزله اينست كه گناه نكرده.

9456 ما أعتب منافتقر. راضى گردانيده نشده كسى كه بپوشاند گناه را يعنى عفو كند آنرا و در گذرد ازآن، ممكنست كه مراد اين باشد كه: كسى كه گناهى كرد نسبت بكسى و او عفو كرد ودرگذشت از آن، مجرّد اين دليل رضا و خشنودى او نمى‏شود بسيارست كه با وجود آزردگىاز او عفو ميكند و انتقام نمى‏كشد پس اگر ممكن باشد راضى گردانيدن او بعذر خواهىيا غير آن بايد كرد و ممكنست كه «أعتب» بصيغه معلوم خوانده شود ترجمه اين باشد كه:راضى نگردانيده كسى كه درگذرد از گناه يعنى مجرّد همين سبب رضا و خشنودى كامل حقتعالى يا آن گنهكار نمى‏شود رضا و خشنودى كامل حق تعالى يا آن گنهكار وقتيست كهاحسانى نيز باو بشود تا در عوض بدى او نيكى باو كرده باشد كه اين كمال مروّت و احسانست.

9457 ما أصيب منصبر. مصيبت زده نشده كسى كه صبر كند يعنى در حقيقت مصيبتى باو نرسيده زيرا كه ازعهده مفاسد مصيبتها مثل شماتت اعداء و تعب و زحمت و سبكى و خفّت جزع و قلق واضطراب فارغ باشد و بازاى اصل آن مصيبت و صبر بر آن چندان اجر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  51

و ثواب تحصيل كند كه با وجود آن مصيبت او مصيبت نباشد بلكهرحمتى عظيم شمرده شود.

9458 ما ذلّ منأحسن الفكر. خوار نگردد كسى كه نيكو كند فكر را.

9459 ما خاب منلزم الصّبر. نوميد نشود كسى كه لازم باشد صبر را و از آن جدا نشود.

9460 ما كلّطالب يخيب. نيست چنين كه هر طلب كننده نوميد شود، ممكنست كه مراد ترغيب در طلب وسعى باشد در مطالب مهمّه و اين كه بمجرّد اين كه كسى طلب آن كرده باشد و نوميد شدهباشد نوميد نبايد شد چنين نيست كه هر طلب كننده نوميد شود بسيار باشد كه او نوميدشده باشد و ديگرى اميدوار گردد.

9461 ما كلّ راميصيب. نيست چنين كه هر تير اندازى بزند نشانه را ظاهر اينست كه غرض از اين عكسمضمون فقره سابق باشد و اين كه باين كه كسى در مطلبى سعى كرده باشد و بمطلب رسيدهباشد مغرور نبايد شد و بسبب آن اعتقاد اين نبايد داشت كه هر كه در مثل آن سعى كندبمطلب برسد چنين نيست چنانكه چنين نيست كه هر تيراندازى بزند نشانه را.

9462 ما كلّغائب يئوب. نيست چنين كه هر غايبى برگردد غرض اينست كه كسى كه اراده سفر و غيبتىداشته باشد بايد كه بمهمّات خود از ديون مردم بر او و ديون او بر ايشان و غير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  52

آنها برسد و قطع و فصل آنها بكند و تحقيق آنها را حوالهببرگشتن خود نكند، نيست چنين كه هر غايبى برگردد.

9463 ما كلّمفتون يعاتب. نيست چنين كه هر بفتنه افتاده شده ملامت كرده شود يعنى با اين كهتقصير كرده كه خود را در آن فتنه انداخته بسيار مى‏شود كه آدمى بى تقصير در فتنهمى‏افتد.

9464 ما كلّمذنب يعاقب. نيست چنين كه هر گنهكارى عقاب كرده شود ممكنست مراد گنهكار در درگاهحق تعالى باشد و اين كه چنين نيست كه هر گنهكارى در آن درگاه عقاب كرده شود بساباشد كه توبه كند و بآن عقاب او ساقط شود، يا حق تعالى بفضل كرم خود عفو كند، وبنا بر اين ممكنست كه غرض از اين ردّ بر جمعى باشد كه عفو را جايز نمى‏دانسته‏اندمانند معتزله، و ممكنست كه مراد گنهكار نسبت بمردم باشد و اين كه چنين نيست كه هرگنهكار را عقوبت بايد كرد گاه باشد كه عذرى داشته باشد تحقيق آن بايد كرد و برتقديرى كه عذرى نداشته باشد بسيار گناهى باشد كه عفو آن و در گذشتن از آن أولى وأفضل باشد.

9465 ما فوقالكفاف اسراف. نيست بالاتر از كفاف اسرافى، «كفاف» بفتح كاف قدرى از مال را گويندكه بس باشد از براى آدمى و ما يحتاج او و عيال او بعنوان ميانه روى و مراد اينستكه: كسى كه آن قدر را نگاه دارد و زياده بر آن را صرف كنده بزياده روى در امورمشروعه مثل بخششها و دهشها و مهمانيها و امثال آنها، اسرافى در آن نيست اسراف درزياده رويست كه بسبب آن قدر كفاف خود و عيال خود را نگاه ندارد و خود را محتاجگرداند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  53

9466 ما دونالشّره عفاف. نيست نزد غلبه حرص عفافى، «عفاف» و «عفّت» بمعنى باز ايستادن از حراماست و مراد اينست كه آن با غلبه حرص جمع نمى‏شود و غلبه حرص نمى‏شود كه صاحب خودرا در حرامى نيندازد.

9467 ما تكبّرالّا وضيع. تكبّر نكند مگر شخص پست مرتبه.

9468 ما تواضعالّا رفيع. تواضع و فروتنى نكند مگر شخص بلند مرتبه .

9469 ما حقّرنفسه الّا عاقل. كوچك نشمارد نفس خود را مگر عاقلى.

9470 ما نقّصنفسه الّا كامل. ناقص نشمارد نفس خود را مگر كاملى.

9471 ما أعجببرأيه الّا جاهل. خود بينى نكند برأى خود مگر جاهلى.

9472 ما أضرّالمحاسن كالعجب. ضرر نرساند نيكوئيها را چيزى مانند خودبينى، يعنى ضرر آن به آنهازياده از ضرر هر چيزست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  54

9473 ما جمّلالفضائل كاللّبّ. زيبا نگرداند فضائل و افزونيهاى مرتبه را چيزى مثل عقل، يعنىزيبايى كه عقل و زيركى دهد آنها را زياده است از هر چيز زيبا گرداند آنها را.

9474 ما أصلحالدّين كالتّقوى. بصلاح نياورد دين را چيزى مانند پرهيزگارى.

9475 ما ضادّالعقل كالهوى. دشمنى نكند عقل را چيزى مانند هوى و هوس.

9476 ما أفسدالدّين كالدّنيا. فاسد و تباه نكند دين را چيزى مانند دنيا يعنى خواهش آن و اشتغالبآن.

9477 ما زنىغيور قطّ. زنا كند صاحب غيرتى هرگز يعنى هر كه را غيرتى باشد آنرا ننگ خود داند وارتكاب آن نكند، و ممكن است كه اين باعتبار اين باشد كه وارد شده كه: هر كه زناكند نمى‏شود كه زنا واقع نشود بزوجه او يا يكى از اولاد او، يا باعتبار اين كه عقلصحيح حكم ميكند باين كه كسى كه چاهى نكنده باشد از براى ديگرى، خود بچاهىنمى‏افتد، پس صاحب غيرت ارتكاب آن نمى‏كند كه مبادا نسبت باهل او نيز چنين امرىواقع شود.

9478 ما أفحشكريم قطّ. فحش نگويد كريمى هرگز يعنى كسى كه گرامى و بلند مرتبه باشد.

9479 ما أقلّراحة الحسود. چه كم كرده است راحت حسود را، مراد تعجّبست از كمى راحت و آسايش او واز براى تأكيد و مبالغه در آن تعبير مى‏شود باستفهام از اين كه آيا چه چيز باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  55

سبب كمى آن كه آنرا چنين كم كرده.

9480 ما أنكدعيش الحقود. چه تيره كرده عيش و زندگانى كينه‏ور را، اين نيز تعجب است از زيادتىتيرگى عيش و زندگانى او و مبالغه و تأكيد در آن بتعبير باستفهام از سبب آن كه آنراچنين تيره كرده.

9481 ما أنكرتاللَّه تعالى منذ عرفته. انكار نكردم خداى بلند مرتبه را از آن وقتى كه تصوّر كردماو را، مراد اظهار پاكيزگى خودست از آلودگى بكفر و اين كه هرگز مثل ديگران كه غصبحقّ او كردند آلوده بآن نشده.

9482 ما شككت فىالحقّ مذ أريته. شكّ نكردم در حقّ از آن وقت كه نموده شدم آنرا، اين نيز مضمونفقره سابقست، و مراد به «حق» حق تعالى است، و اين كه هرگز شكّ نكرده در او از آنوقتى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نموده او را باو يعنى وصف او كرده از براى اوو دعوت كرده او را بسوى او.

9483 ما كذبت ولا كذّبت. دروغ نگفته‏ام و تكذيب كرده نشده‏ام يعنى هرگز كسى تكذيب من نكرده درچيزى كه نقل كنم.

9484 ما ضللت  و لا ضلّ بى. گمراه نشده‏ام و گمراه كرده نشده بمنيعنى هرگز كسى را گمراه نكرده‏ام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  56

9485 ما سعد منشقى  إخوانه. نيكبخت نگردد كسى كه بدبخت كند برادران خود را يعنى ظلم و ستم كند برايشان يا واگذارد ايشان را و رعايت ايشان نكند با وجود قدرت بر آن.

9486 ما عزّ منذلّ جيرانه. عزيز نگردد كسى كه خوار كند همسايگان خود را.

9487 ما أقربالحيوة من الموت. چه نزديك كرده است حيات را از مرگ، مراد تعجّب است از كمالنزديكى حيات بمرگ و مبالغه و تأكيد در آن باستفهام و سؤال از سبب آن، كه آيا چهسبب دارد كه اين همه نزديك شده بآن، و اين بنا بر مذهب فرّاء است كه ظاهرترينمذاهب است در فعل تعجّب چنانكه شيخ رضى تحقيق كرده و بنا بر مذهب سيبويه ترجمهاينست كه: چيز عظيمى نزديك كرده حيات را از مرگ، و بنا بر مذهب اخفش اين كه آنچهنزديك كرده حيات را از مرگ چيزى عظيمى است و حاصل همه اينست كه: چه نزديك است حياتبمرگ، زيرا كه هرگاه مراد اين باشد مى‏توان گفت كه آيا چه چيز چنين نزديك كرده اينرا بآن، و مى‏توان گفت كه: البته چيز عظيمى چنين نزديك كرده اين را بآن، يا اين كهآنچه نزديك كرده اين را بآن البته چيز عظيمى باشد كه چنين نزديك كرده و چون حاصلهمه يكيست و قول اوّل ظاهرترست ما در ترجمه در فقرات نظائر اين بعد از اين اكتفامى‏نمائيم بوجه اوّل و آن دو وجه ديگر در همه آنها جاريست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  57

9488 ما أبعد الاستدراكمن الفوت. چه چيز دور كرده است باز يافت را از فوت، مراد اينست كه كارى كه بايستبشود و فوت شود بسيار دورست كه تدارك و باز يافت شود پس سعى بايد كرد كه آن فوتنشود و از راه مبالغه در اين بفعل تعجّب ادا شده كه مفاد آن تعجّب است از دورى آناز آن، و سؤال از سبب آن كه چنان دوركرده آن را از آن،  اين بنا بر مذهب فرّاء استو بنا بر مذهب سيبويه ترجمه اينست كه: چيز عظيمى دور كرده بازيافت را از فوت و بنابر مذهب اخفش اين كه: آنچه دور كرده بازيافت را از فوت چيز عظيمى است و حاصل هر سهيكيست و بر اين قياس در ساير فقرات نظاير اين.

9489 ما تزيّنمتزيّن بمثل طاعة اللَّه. زينت نيافته زينت جوينده بچيزى مانند فرمانبردارى خدا.

9490 ما تقرّبمتقرّب بمثل عبادة اللَّه. نزديكى نجسته يعنى بسوى حق تعالى نزديكى جوينده بمثلعبادت و بندگى خدا يعنى بچيزى ديگر مثل آن.

9491 ما أقرب الأجلمن الأمل. چه چيز نزديك كرده است اجل را از امل، مراد تعجّب است از نزديكى مرگباميد، و استفهام و سؤال از سبب آن از براى تأكيد و مبالغه در آن، و غرض منع ازاميدهاست و اين كه دنيا قابل قرار دادن آنها نيست بسبب كمال نزديكى مرگ.

9492 ما أفسدالأمل للعمل. چه چيز فاسد كرده است اميد را از براى عمل يعنى نهايت فساد دارد آياچه سبب داشته باشد كه چنان فاسد كرده آن را از براى عمل، و مراد اينست كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  58

كسى كه خواهد عمل كند از براى آخرت اميدهاى دنيوى از او فاسدستو مانع از آن مى‏شود بايد كه ترك آنها كند و پوشيده نماند كه اين ترجمه بنا برمشهورست كه «افعل التّعجب» از غير فعل ثلاثى مجرّد بنا نمى‏شود و بنا بر مذهبسيرافى كه تجويز بناى آن از «أفعل» كرده ترجمه اينست كه: چه فاسد كننده است اميداز براى عمل، و اين ظاهرترست.

9493 ما أقطع  الأجلللأمل. چه چيز برنده كرده است اجل را از براى اميد، مراد تعجّب است از برندگى اجلاز براى اميد و مبالغه و تأكيد در آن بتعبير از آن بسؤالى از سببى كه چنين آن رابرنده كرده از براى آن.

9494 ما أطالأحد فى الأمل الّا قصّر فى العمل. دراز نكشد يكى در امل مگر اين كه كوتاهى كند درعمل، يعنى نمى‏شود كه طول امل كسى باعث كوتاهى او در عمل نشود.

9495 ما شر بعدهالجنّة بشرّ. نيست شرّى كه بعد از آن بهشت باشد شرّى، يعنى هر شرّى كه بآدمى رسد وجزاى آن بهشت باشد آن شرّ نيست بلكه خير محض است كه بسبب چنان شرّى فانى مستحقّچنان خيرى باقى گردد.

9496 ما خيربعده النّار بخير. نيست خيرى كه بعد از آن آتش باشد خيرى، يعنى هر خيرى از خيراتدنيوى كه سبب آتش شود آن خير نيست بلكه شرّ محض است، بر قياس فقره سابق.

9497 ما اكتسبالشّرف بمثل التّواضع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  59

كسب كرده نشده شرف و بلندى مرتبه بمثل تواضع، يعنى سببى ازبراى كسب آن مثل تواضع و فروتنى نيست، آن قويترين اسباب آنست.

9498 ما أصلحالدّين كالورع. بصلاح نياورده دين را چيزى مثل پرهيزگارى، يعنى چيزى مثل پرهيزگارىسبب صلاح ديندارى نشود، آن قويترين اسباب آنست.

9499 ما اجتلبالمقت بمثل الكبر. كشيده نشده دشمنى بچيزى مثل تكبّر، يعنى سببى از براى جلب دشمنىخدا و خلق مثل تكبّر نباشد، آن قويترين اسباب آنست.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation