بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 6, سید هاشم رسولى محلاتى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     019 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     020 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
 

 

 
 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 9

جلد ششم

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم جزء ششم شرح غرر و درر

باقيمانده حرف ميم

حرف ميم بميم مكسور بلفظ«مِن»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ميم بميم مكسور بلفظ «مِن» كه بمعنى «از» است:فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

9247 من النّعمالصّديق الصّدوق. از جمله نعمتهاست دوست راستگو.

9248 من العقولاضاعة الحقوق. از جمله عقوق است ضايع كردن حقوق، مراد اينست كه عقوق پدر و مادرهمين نيست كه كسى با ايشان بد كند و ايشان را آزار دهد بلكه بجا نياوردن حقوق ايشاننيز از تعظيم و تكريم و فرمانبردارى ايشان و مانند آنها عقوق ايشانست و وزر و وبالعقوق دارد.

9249 من الآجالانقضاء السّاعات. از اجلهاست گذشتن ساعتها، مراد به «أجل» در اينجا مدّت عمرست ومراد اينست كه: هر ساعتى كه مى‏گذرد از جمله مدّت عمرست و قدر آن را بايد دانست وبعبث نبايد گذرانيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 10

9250 منالسّاعات تولّد الآفات. از ساعتهاست زائيده شدن آفتها، يعنى هر ساعتى محلّ تولّدآفتها تواند بود پس همواره بايد در حذر بود از آنها، و توّسل جست بدرگاه حق تعالىاز براى دفع آنها بدعا و تصدّق و مانند آنها.

9251 من الفراغتكون الصبوة. از فارغ بودن ميباشد صبوه، «صبوه» بفتح صاد بى نقطه و سكون باء يكنقطه و فتح واو ميل بجهل و لذّتهاى جوانيست كه از جهل ناشى مى‏شود، و مراد ترغيببمشغول شدن بكارست و فارغ نبودن و اين كه فارغ بودن منشأ ميل بلذّتها شود كه ازجهل ناشى شود.

9252 من الخلافتكون النبوّة. از مخالفت ميباشد نبوه، «نبوه» بفتح نون و سكون باء يك نقطه و فتحواو زمين بلند را گويند، و مراد اينست كه از مخالفت با نفس و هوا و هوس آن حاصلمى‏شود بلندى مرتبه.

9253 من اللّئامتكون القسوة. از لئيمان ميباشد سخت دلى، يعنى سخت دلى و بى‏رحمى از اخلاق لئيمانستيعنى مردم دنى پست مرتبه يا بخيلان.

9254 من خزائنالغيب تظهر الحكمة. از خزانه‏هاى غيب ظاهر مى‏شود حكمت، مراد به «حكمت» چنانكهمكرّر مذكور شد علم راست درست است، و مراد اينست كه آن فعلى نيست از افعال بندهبلكه از خزانه‏هاى نهانى حق تعالى فايض مى‏شود بر بنده، يا بى توسّط فكر و نظرچنانكه در بديهيّات است و همچنين در نظريات از براى انبيا و اوليا صلوات اللّه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  11

و سلامه عليهم أجمعين، و با بتوسّط فكر و نظر و بعد از آنمانند نظريّات از براى ساير مردمان.

9255 من الكرامتكون الرّحمة. از كريمان ميباشد رحم يعنى رحم و رقّت قلب از اخلاق كريمانست يعنىمردم گرامى بلند مرتبه، يا اهل جود و سخاوت، چنانكه در فقره سابق سابق مذكور شد كهقساوت و سخت دلى از اخلاق لئيمانست كه مقابل «كريمان» باشند بيكى از آن دو معنى.

9256 من صغرالهمّة حسد الصّديق على النّعمة. از كوچكى همّت است رشك بردن دوست بر نعمتى يعنىدوستى كه بر نعمت دوست خود رشك برد و خواهد كه اين از او زايل شود اين منشأى بغيرپستى عزم و همّت او ندارد كه باعتبار آن حصول مثل آن را از براى خود تجويز نمى‏كندپس مى‏خواهد كه از او هم زايل شود تا او را مزيّتى بر او نباشد امّا كسى كه همّتاو پست نباشد از براى خود نيز مثل آن يا زياده بر آن طلب كند نه اين كه تمناى زوالآن از او بكند بلى اگر دشمنى با او داشته باشد رشك بر او و تمنّاى زوال نعمت اوبسبب آن راهى دارد هر چند پست همّت نباشد.

9257 من كمالالعلم العمل بما يقتضيه. از كمال علم عمل كردنست به آن چه اقتضا كند آن علم آنرا،يعنى علم كامل تمام آنست كه عمل شود بقتضاى آن، و كسى كه عمل نكند بعلم خود علم اوناقص و ناتمام باشد.

9258 من كمالالعمل الاخلاص فيه. از كمال عمل اخلاص در آنست، يعنى عمل كامل تمام آنست كه خالصباشد از براى حق تعالى و آميخته بغرضى ديگر كه منافى آن باشد نباشد و عملى كهخالص‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  12

نباشد ناقص و ناتمام باشد هر چند اصل آن از براى حق تعالى باشدو اهتمامى بآن غرض ديگر نباشد.

9259 من أقبحالغدر اذاعة السّرّ. از زشتترين بيوفائيست فاش كردن سرّ، يعنى فاش كردن سرّ كسىبيوفائيست با او از زشت‏ترين بيوفائيها.

9260 من أعظمالمكر تحسين الشّرّ. از بزرگترين مكر تحسين كردن شرّست يعنى تحسين كردن شرّ و بديىكه كسى بكند مكريست با او از بزرگترين مكرها.

9261 من مأمنهيؤتى الحذر. از مأمن خودش آمده مى‏شود بسيار حذر كننده، مراد اينست كه حذر كردنبسيار سودى ندارد و اعتماد بر آن نتوان كرد، بسيار مى‏شود كه چنين كسى در مأمن ومحلّ امنيّت خودش آمده مى‏شود يعنى بلائى يا هلاكتى مى‏آيد او را، و ممكن است كه«يؤتى» بمعنى «آمده مى‏شود» نباشد بلكه بمعنى «هلاك گردانيده مى‏شود» باشد، و حاصلهر دو يكيست، پس بايد كه اعتماد و توكّل بر حفظ و نگهدارى حق تعالى باشد هر چندقدرى از حذر نيز بايد چنانكه از اخبار ديگر ظاهر مى‏شود.

9262 من أفضلالايمان الرّضا بما يأتي به القدر. از افزونترين ايمان راضى شدنست به آن چه بياوردآن را قدر، يعنى به آن چه تقدير و حكم حق تعالى بآن جارى شده باشد از براى او،خواه تنگى روزى باشد و خواه فراخى آن، و خواه بيمارى باشد و خواه صحّت، و همچنيندر نظاير آن.

9263 من الحزمقوّة العزم. از دور انديشيست قوّت عزم، يعنى اين كه عزم هر كار كه كسى كند عزم او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  13

در آن قوى باشد تا بعمل آيد ، زيرا كه با عزم سست كم كارىبانجام رسد خصوصا كارهاى بزرگ و صعب.

9264 من الكرمصلة الرّحم. از كرم است صله خويشى، مراد به «كرم» گرامى و بلند مرتبه بودنست ياجود و سخاوت چنانكه مكرّر مذكور شد.

9265 من الكرماتمام النّعم. از كرم است تمام كردن نعمت و ناقص نگذاشتن آن.

9266 من الكرمحسن الشّيم. از كرم است نيكوئى خويها و خصلتها.

9267 من الكرمالوفاء بالذّمم. از كرم است وفا كردن بعهدها و پيمانها.

9268 من أقبحالمذامّ  مدح الّلئام . از زشت‏ترين چيزهاى عيبناك مدح كردن لئيمانست، يعنى اين كهكسى لئيمى را يعنى دنى پست مرتبه را يا بخيلى را مدح و ستايش كند.

9269 من صحّةالأجسام تولّد الأسقام. از صحّت اجسام است زائيده شده أسقام، ممكن است كه غرض بياناين باشد كه نعمتهاى دنيا نمى‏شود كه آميخته بألم و كدورتى نباشد چنانكه از صحّتبدن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  14

و تندرستى بيمارى زائيده شود، يا اين كه مغرور بصحّت بدن نبايدشد و بسبب اعتماد بر آن تأخير در مهمّات نبايد كرد ناگاه از صحّت بدن بيماريىمتوّلد شود كه مانع از آنها گردد.

9270 من مطاوعةالشّهوة تصاعف الآثام. از موافقت و متابعت خواهش است تضاعف گناهان، «تضاعف» بمعنىدو چندان گشتن است، و ظاهر اينست كه مراد در اينجا مطلق زياد شدن و بالا رفتن باشدو اين كه بسيارى از گناهان از متابعت خواهش و هوا و هوس ناشى شود.

9271 من الشّقاءاحتقاب الحرام. از بدبختيست ذخيره كردن حرام، يعنى اين كه مال حرامى را كسب كند وصرف نكند و ذخيره كند و آخرت خود را بآن تباه كند و در دنيا بهره از آن نبرد.

9272 من أفحشالظّلم ظلم الكرام. از فاحش‏ترين ستم ستم كريمانست، «فاحش» بدى را گويند كه از حدّگذشته باشد در بدى، و مراد اينست كه از بدترين ستمها ستم كريمانست يعنى ستمى كهكسى بر ايشان كند و مراد به «كريمان» چنانكه مكرّر مذكور شد مردم بلند مرتبه است،يا اهل جود و سخاوت، و ممكن است كه مراد ستمى باشد كه ايشان كنند بر ديگرى،باعتبار اين كه ستم از ايشان زشتتر و قبيحتر باشد از ستم ديگران.

9273 من الفساداضاعة الزّاد. از فسادست ضايع كردن توشه، يعنى از جمله فساد و تباهى حال بلكه عمدةآن ضايع كردن توشه آخرتست و گذاشتن آن و اهمال در آن.

9274 من الشّقاءافساد المعاد. از بدبختيست فاسد كردن معاد، يعنى روز بازگشت خود را، و چون اكثرمردم خصوصا در آن زمان بدبختى را همين فساد حال دنياى كسى مى‏دانستند،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  15

تنبيه ايشان شده با اين كه فاسد كردن معاد نيز بدبختيست و اگرنه عمده بدبختى همانست.

9275 من أعظمالمحن دوام الفتن. از بزرگترين محنتها پاينده بودن فتنه‏هاست، يعنى زمانى كه فتنهو آشوب در آن دائمى باشد، پس پناه بايد جست بحق تعالى از آن و شكر بايد كرد درزمانى كه چنين نباشد، و ممكن است كه غرض اشاره نيز باشد باهتمام در سعى و استخلاصاز فتنه آخرت كه پاينده است.

9276 من ضيقالعطن لزوم الوطن. از تنگى عطن است لازم بودن وطن، «عطن» جائى را گويند كه نزد آبشتران را بعد از خوردن آب بخوابانند تا بار ديگر آب دهند و بعد از آن بچراگاه خودبرند و «تنگى عطن» مثل است از براى تنگدستى و كم همّتى، و مراد اينست كه از جملهتنگدستى و كم همّتى لازم بودن در وطن است و بيرون نرفتن از آن بسفرها، و كسى را كههمّت و دست و دل گشاده باشد نمى‏شود كه صبر كند بر آن و بسفرها نرود از براى كسبفضايل و منافع اخروى و دنيوى، و ممكن است كه مراد به «لزوم وطن» ماندن در آن و نقلنكردن از آن باشد بجاى ديگر با وجود تعب و آزار كه در آن كشد و اين كه اين از جملهكم همّتى است، صاحب همّت در چنين وطنى نماند و بجاى ديگر رود كه چنان نباشد.

9277 من الايمانحفظ اللّسان. از ايمانست نگهدارى زبان، يعنى از فحش و غيبت و امثال آنها، يا ازسخن گفتن بسيار نيز، و بنا بر اين مراد اينست كه آن از كمال ايمانست و بنا بر اوّلنيز ممكن است كه مراد اين باشد بنا بر مشهور از عدم اعتبار عمل در اصل ايمان، وممكن است كه مراد اين باشد كه از اجزاى ايمانست يا شرايط آن بنا بر اين كه عمل نيزمعتبر باشد در ايمان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 16

9278 من الكرماحتمال جنايات الاخوان. از كرم است متحمل شدن گناهان برادران، يعنى گذراندن آنها وانتقام نكشيدن، و مراد به «كرم» بلندى مرتبه است يا جود و سخاوت، چنانكه مكرّرمذكور شد.

9279 من علاماتالخذلان ايتمان الخوّان. از علامتهاى خذلان امين گردانيدن خوّانست، «خذلان» بكسرخاء با نقطه و سكون ذال با نقطه بمعنى واگذاشتن و ترك يارى كردنست، و «خوّان» بضمّخاء با نقطه و تشديد واو بمعنى خيانت كنندگانست، و مراد اينست كه از علامتهاىخذلان حق تعالى كسى را واگذاشتن او بخود و يارى نكردن او اينست كه او امين گردانددر كارهاى خود خيانت كننده‏ها را.

9280 من شرفالهمّة بذل الاحسان. از بلندى همّت بذل احسانست.

9281 من المروّةتعهّد الجيران. از مروّت و آدميّت است باز رسيدن بهمسايگانست.

9282 من شرائطالايمان حسن مصاحبة الاخوان. از شرايط ايمان نيكوئى مصاحبت با برادرانست، «شرايطچيزى» امورى را گويند كه آن موقوف بر آنها باشد و بى آنها يافت نتواند شد. و مراداز «شرايط» كمال ايمانست.

9283 من عجزالرّأى استفساد الاخوان. از عاجزى رأى فاسد گردانيدن برادرانست، يعنى از علاماتعاجزى رأى و تدبير كسى اينست كه برادران و دوستان خود را فاسد كند و از خود روگردان‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  17

نمايد چه كسى كه رأى و تدبير او عاجز نباشد چنين ضرر و زيانعظيم بخود نرساند.

9284 منالتّوانى يتولّد الكسل. از توانى زائيده مى‏شود كسل، «توانى» بمعنى تقصير كردن دركارست و اهمال كردن در آن، و «كسل» بمعنى سنگين گشتن كسيست از كارى و گران بودن آنبر او، و مراد اينست كه: تقصير در كارى و اهمال در آن منشأ اين مى‏شود كه آن كارگران گردد بر او و دشوار باشد بر او.

9285 من الحمقالاتّكال على الأمل. از حماقت و كم عقليست اعتماد كردن بر اميد.

9286 من علاماتالاقبال اصطناع الرّجال. از علامتهاى اقبال احسان بمردانست، يعنى از علامات اقبالكسى و رو آوردن دولت باو اينست كه احسان كند بمردان، يا اين كه مردان احسان كنندباو، و اوّل ظاهرترست، و مراد به «مردان» مردان كاملند كه سزاوار احسان باشند.

9287 من علاماتالادبار مقارنة الأرذال. از علامات ادبار همراهى با أرذال است، يعنى از علاماتادبار كسى و پشت گرديدن دولت از او اينست كه مصاحبت كند با مردم دنى پست مرتبه.

9288 من شرفالأعراق كرم الأخلاق. از شرف أعراقست نيكوئى اخلاق، «أعراق» بمعنى ريشه‏هاست ومراد در اينجا اصل و نژادست و اين كه نيكوئى اخلاق و خويها از شرف و بلندى مرتبهاصل و نژاد ناشى مى‏شود.

9289 من هنيى‏ءالنّعم سعة الأرزاق.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  18

از گوارائى نعمتها فراخى روزيهاست، پس كسى كه اين نعمت دادهشود بايد كه قدر آن را بداند و شكر آن را چنانكه بايد بجا آورد.

9290 من أشدّعيوب المرء أن تخفى عليه عيوبه. از سخت‏ترين عيبهاى مردانيست كه پنهان باشد بر اوعيبهاى او، يعنى آن قدر غافل و بى خبر باشد از خود كه عيبهاى خود را نداند، و«بودن اين از سخت‏ترين عيبها»، باعتبار اينست كه چنين كسى بفكر اصلاح نفس خود وازاله عيبهاى خود نمى‏افتد تا اين كه مرگ در رسد و بى توبه و انابت برود.

9291 من أحسنالركم الاحسان الى المسيئ. از بهترين كرم احسان كردنست بسوى گنهكار، يعنى بكسى كهنسبت باو گناهى كرده باشد.

9292 من علامةالكرم تعجيل المثوبة. از علامت و نشانه كرم يعنى بلندى مرتبه شتاب كردنست در مثوبتيعنى در جزاى نيك.

9293 من علامةاللّؤم تعجيل العقوبة. از علامت لئيمى و پستى شتاب كردنست در عقوبت، يعنى جزاى بد.

9294 من أحسنالفضل قبول عذر الجانى. از بهترين فضل و افزونى مرتبه قبول كردن عذر گنهكارست.

9295 من أوكدأسباب العقل رحمة الجهّال. از محكمترين اسباب عقل و زيركى رحم كردن نادانانست،يعنى گذشتن از گناه ايشان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  19

9296 منالسّعادة التّوفيق لصالح الأعمال. از نيكبختيست توفيق از براى صالح عملها، يعنىشايسته و نيكوى آنها.

9297 من علامةالشّقاء غشّ الصّديق. از علامت بدبختيست غشّ كردن با دوست، يعنى صاف نبودن با او.

9298 من علاماتاللّؤم الغدر بالمواثيق. از علامتهاى لئيمى يعنى دنائت و پستى مرتبه بيوفائيستبعهدها و پيمانها.

9299 من عدمالعقل مصاحبة ذوى الجهل. از نبودن عقلست مصاحبت كردن با صاحبان جهل و نادانى.

9300 من كمالالنّعم وفور العقل. از كمال نعمتهاست وافر بودن عقل و كامل بودن آن.

9301 من أشدّالمصائب غلبة الجهل. از سختترين مصيبتهاست غلبه جهل و زيادتى آن.

9302 من كمالالحماقّة الاختيال فى الفاقة. از كمال حماقتست تكبّر كردن در فقر و درويشى.

9303 من المروّةالعمل للَّه فوق الطّاقة. از مروّت و آدميتست عمل كردن از براى خدا بالاتر ازطاقت، مراد به «طاقت» مرتبه‏ايست كه تاب و توانائى آن داشته باشد بى تعب و مشقّتزياد كه بناى واجبات و اكثر مندوبات شرعيّه بر آنست، و مراد اينست كه مروّت اينستكه كسى كه زياده بر آن نيز عمل كند از براى خدا و تعب و زحمت بر خود گذارد بكردن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  20

مندوبات و أعمال خير زياد.

9304 من أحسنالنّصيحة الابانة عن القبيحة. از بهترين نصيحت كشف كردن از افعال زشت قبيح است،يعنى ظاهر كردن آنها بكننده آنها و منع كردن او از آنها، و إغماض نكردن در آنها.

9305 من أكبرالتّوفيق الأخذ بالنّصيحة. از بزرگترين توفيق فرا گرفتن نصيحتست يعنى قبول كردن آنو عمل كردن بآن.

9306 من علامةاللّؤم سوء الجوار.  از علامت لئيمى و دنائت بدى همسايگيست، يعنى بد سلوك كردن باهمسايه.

9307 من علاماتالشّقاء الاساءة الى الاخيار. از علامتهاى بدبختى بدى كردن بسوى نيكانست.

9308 من سوءالاختيار صحبة الأشرار. از بدى اختيار مصاحبت با بدانست، يعنى از جمله اختيارات بدمصاحبت با بدانست و اختيار و برگزيدن ايشان از براى آن.

9309 من أعظمالفجائع اضاعة الصّنائع. از بزرگترين دردها ضايع كردن احسانهاست، يعنى احسان كردنبكسى كه اهل آن نباشد كه زيان دنيوى در آن باشد بى أجر و ثواب اخروى، بلكه باعقوبت اخروى خصوصا كسى كه بدى كند در برابر آن.

9310 من أفحشالخيانة خيانة الودائع. از فاحش‏ترين خيانتها يعنى از حدّ گذشته‏ترين آنها در بدىخيانت در امانتهاست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  21

9311 من أقبحاللّؤم غيبة الأخيار. از زشتترين لئيمى يعنى دنائت و پستى مرتبه غيبت كردن نيكانستيعنى مذّمت كردن ايشان غايبانه ايشان.

9312 من أعظمالحمق مؤاخاة الفجّار. از بزرگترين حماقتست برادرى كردن با فاسقان.

9313 من كنوزالايمان الصّبر على المصائب. از گنجهاى ايمانست صبر بر مصيبتها، يعنى آن بمنزلهگنجيست از براى صاحب ايمان كه از براى آخرت خود ذخيره گذارد.

9314 من أفضلالحزم الصّبر على النّوائب. از افزونترين دور انديشى صبر كردن بر مصيبتهاست، زيراكه آن دور انديشى است از براى آخرت و رسيدن بأجر عظيم و ثواب جسيم آن، و از براىدنيا نيز بسبب خلاص بسبب آن از شماتت دشمنان و از تعب و زحمت و بى تابى و قلق واضطراب و لوازم آن، و از رسيدن مصيبت ديگر بسبب آنها، چنانكه مكرّر مذكور شد.

9315 من مهانةالكذّاب جوده باليمين لغير مستحلف. از خوارى بسيار دروغگوست جود او بقسم از براىغير قسم دهنده، يعنى از جمله خواريهاى بسيار دروغگو اينست كه حرفى كه مى‏گويد ازبراى اين كه مردم قبول كنند بخشندگى ميكند بقسمى بر وفق آن بى اين كه كسى قسم دهداو را، و اين معنى بتجربه نيز معلوم شده.

9316 من كمالالنّعمة التَّحلّى بالسّخاء و التّعفّف. از كمال نعمتست يعنى از نعمتهاى كامله استزيور يافتن بسخاوت و عفّت يعنى پرهيزگارى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  22

9317 من المروّةغضّ الطّرف و مشى القصد. از مروّت و آدميت است پائين انداختن چشم و رفتن ميانه،مراد به «پائين انداختن چشم» تند نگاه نكردن بروى مردم است يا نگاه نكردن بزينتهاىدنيا و زيورهاى آن، و به «رفتن ميانه» اين كه نه پر تند باشد و نه بسيار آهسته، ياميانه روى در هر باب ميانه افراط و تفريط، و اوّل ظاهرترست چنانكه مشهورست ميانهمفسّرين در تفسير «و اقصد فى مشيك» كه از جمله وصاياى حضرت لقمانست بپسر خود يعنىميانه روى كن در راه رفتن خود.

9318 من الكرماصطناع المعروف و بذل الرّفد. از كرمست يعنى از شرف و بلندى مرتبه كردن احسان وبذل رفد يعنى عطا، يا يارى.

9319 من المروّةطاعة اللَّه و حسن التّقدير. از مروّت و آدميتست فرمانبردارى خدا و نيكوئى تقدير،يعنى نيكوئى اندازه گرفتن از براى معاش خود بعنوانى كه نه بخيلى باشد و نه اسراف،بلكه ميانه روى ميان آنها، يا نيكوئى اندازه گرفتن در هر باب بميانه روى افراط وتفريط.

9320 من العقلمجانبة التّبذير و حسن التّدبير. از عقل است دورى كردن از اسراف و نيكوئى تدبير،يعنى در احوال معاش يا در هر باب.

9321 من أشرفأفعال الكريم تغافله عمّا يعلم. از بلند مرتبه‏ترين كارهاى كريم يعنى شخص گرامىبلند مرتبه تغافل كردن اوست از آنچه بداند، مراد تغافل كردن اوست از آنچه بداند ازبى ادبيها و بديهاى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  23

مردم نسبت باو و در صدد انتقام در نيامدن بلكه اصلا اظهار آنهانكردن بعنوانى كه گويا مطّلع نشده بر آنها.

9322 من أحسنأفعال القادر أن يغضب فيحلم. از نيكوترين كارهاى صاحب قدرت اينست كه خشمناك گرددپس بردبارى كند، يعنى اينست كه هر گاه خشمناك گردد بردبارى كند، يا اينست كه هرگاه بدى نسبت باو بكنند خشمناك گردد امّا بردبارى كند نه اين كه نفهمد و اصلاخشمناك نگردد كه آن شرفى ندارد بلكه حماقت و كم عقليست، و «تخصيص بصاحب قدرت»باعتبار اينست كه اگر قدرت و توانائى انتقام نداشته باشد بردبارى او چندان كمالىنيست زيرا كه چاره بغير از آن ندارد.

9323 من العصمةتعذّر المعاصى. از عصمتست ميسّر نبودن معاصى، يعنى از عصمت و نگهدارى حق تعالى استاين كه معاصى ميسّر نباشد از براى كسى، كه اگر ميسّر باشد او را مرتكب آنها گرددپس چنين كسى بايد كه شكر آن بكند.

9324 من سوءالخلق البخل و سوء التّقاضى. از بدى خويست بخيلى و بدى طلب كردن حقّ خود، يعنى ازاخلاق بدست بخيلى، و همچنين بدى طلب كردن حقّ خود از كسى باين كه بعنوان شدّت وسختى باشد و رفق و مدارائى نكند.

9325 من الخرقالعجلة قبل الامكان و الأناة بعد اصابة الفرصة. از حماقتست شتاب كردن در كارى پيشاز توانائى آن، و درنگ كردن بعد از برخوردن بفرصت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  24

9326 من نكدالدّنيا تنغيص الاجتماع بالفرقة و السّرور بالغصّة. از سختى دنياست تيره كردنجمعيّت دوستان را بمفارقت و شادمانى را بعصه، مراد بيان بعضى از شدايد دنياست كهلازمه آنست تا كسى دل نبندد بآن.

9327 من عقلالرّجل أن لا يتكلّم بجميع ما أحاط به علمه. از عقل مردست اين كه سخن نگويد بهمهآنچه فرو گرفته باشد آنرا علم او يعنى عاقل بايد كه همه آنچه را داند نگويد

زيرا كه بسيار باشد كه بعضى از آنها چيزى باشد كه غرابتى داشتهباشد و مردم تكذيب آن كنند و اثبات نتواند كرد يا اثبات آن تعب و زحمتى داشته باشدو بسيارست نيز كه گفتن بعضى متضمّن مفسده‏ايست.

9328 من فضلالرّجل أن لا يمن بما احتمله حلمه. از افزونى مرتبه مرد اينست كه منّت نگذارد بهآن چه متحمّل آن شده باشد بردبارى او.

9329 من شيمالكرام بذل النّدى. از خوى مردم بلند مرتبه است بذل جود و كرم.

9330 من أماراتالخير الكفّ عن الأذى. از نشانهاى خوبى كسى باز ايستادن از آزار كردن مردمست.

9331 من كمالالكرم تعجيل المثوبة. از كمال كرم و بلندى مرتبه تعجيل در مثوبتست يعنى جزاى نيك.

9332 من كمالالحلم تأخير العقوبة. از كمال بردبارى پس انداختن عقوبتست يعنى جزاى بد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  25

9333 من حقّالملك أن يسوس نفسه قبل جنده. از حقّ پادشاه يعنى از آنچه ثابت و لازم است بر اواينست كه سياست كند نفس خود را پيش از لشكر خود، مراد به «سياست كسى» چنانكه مكرّرمذكور شد تربيت اوست و واداشتن برخوبيها و منع از بديها.

9334 من حقّالعاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه. از حقّ عاقل اينست كه غلبه كند بر هوا و هوس خودپيش از دشمن خود، يعنى غلبه بر آنها را مقدّم دارد بر غلبه بر ساير دشمنان و اوّلسعى كند از براى غلبه بر آنها، بعد از آن سعى كند در غلبه بر ايشان.

9335 من حقّالرّاعى أن يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه. از حقّ چوپان اينست كه اختيار كند ازبراى رعيّت خود آنچه اختيار ميكند از براى نفس خود، مراد به «چوپان» امير و حاكم وسركرده هرقوميست كه بمنزله چوپانيست از براى محافظت ايشان.

9336 من حقّاللبيب أن يعدّ سوء عمله و قبح سيرته من شقاوة جدّه و نحسه. از حقّ عاقل اينست كهبشمارد بدى عمل خود را و زشتى طريقه خود را از بدى بخت خود و نحوست آن، يعنى آنراسبب بدبختى و نحوست طالع خود شمارد و سعى كند در رفع آن.

9337 من شرائطالمروّة التّنزّه عن الحرام. از شرايط آدميّت پاكيزگى جستن از حرام است، «شرطچيزى» آنست كه آن چيز موقوف باشد بر آن و بى آن حاصل نشود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  26

9338 من لوازمالورع التنزّه عن الآثام. از لوازم تقوى و ترس از خدا پاكيزگى جستن از گناهانست.

9339 من أحسنالعقل التّحلّى بالحلم. از بهترين عقل زيور دادن خودست ببردبارى، و در بعضىنسخه‏ها «بالعلم» بجاى «بالحلم» است و بنا بر اين در ترجمه بجاى «بردبارى»: «بعلم»بايد، و هر دو خوبست، چه آراستن خود بهر يك از حلم و بردبارى و علم و دانش ازبهترين عقل و زيركيست.

9340 من لوازمالعدل التّناهى عن الظّلم. از لوازم عدل باز ايستادن از ظلمست، «عدل» در مشهورمقابل «ظلم» است و بمعنى مقابل «فسق» نيز مشهور شده، و بمعنى استقامت و راستى نيزآمده، و پوشيده نيست كه در اين فقره مباركه دو معنى اوّل مناسب نيست زيرا كه بمعنىاوّل عين باز ايستادن از ظلمست، و بنا بر دويم باز ايستادن از ظلم از اجزاى آنست،و بر هر تقدير آنرا از لوازم عدل شمردن ناخوش است پس ظاهر اينست كه در اينجا مرادمعنى سيم باشد و اين كه از لوازم راستى و درستى كسى باز ايستادن اوست از ظلم وستم، و اللّه تعالى يعلم.

9341 من تمامالمروّة أن تستحيى من نفسك. از تمامى آدميت اينست كه شرم كنى از نفس خود يعنى دركردن گناه شرم كنى از نفس خود و بسبب آن نكنى آنرا هر چند ديگرى بر آن آگاه نشود.

9342 من أفضلالورع أن لا تبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيّتك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  27

از افزونترين پرهيزگارى اينست كه ظاهر نكنى در خلوت خود آنچهرا شرم مى‏دارى از اظهار آن در آشكارا يعنى نكنى در خلوت آنچه را شرم مى‏دارى ازكردن آن در آشكار.

9343 من النّبلأن يبذل الرّجل ما له و يصون عرضه. از افزونى مرتبه اينست كه عطا كند مرد مال خودرا و نگاهدارد عرض خود را.

9344 من اللّؤمأن يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه. از دنائت و پستى مرتبه اينست كه نگاهدارد مردمال خود را و از دست دهد عرض خود را.

9345 من شقاءالمرء أن يفسد الشّك يقينه. از بدبختى مرد اينست كه فاسد كند شكّ يقين او را، يعنىاين كه از براى أغراض دنيوى كه شكّ دارد در حصول آنها فاسد و تباه كند آخرت خود راكه يقين دارد بآن.

9346 من الشّقاءأن يصون المرء دنياه بدينه. از بدبختيست اين كه نگاهدارد مرد دنياى خود را بدينخود، يعنى اين كه از دست دهد دين خود را از براى نگاهدارى دنياى خود.

9347 من أعظماللّؤم احراز المرء نفسه و اسلامه عرسه. از بزرگترين دنائت و پستى مرتبه اينست كهنگاهدارد مرد نفس خود را و واگذارد زن خود را، يعنى جان ندهد از براى حفظ ناموس اوهر گاه محتاج شود بآن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  28

9348 من أقبحالكبر تكبّر الرّجل على ذوى رحمه و أبناء جنسه. از زشتترين تكبّر تكبّر كردن مردستبر صاحبان خويشى خود و أبناى جنس خود يعنى امثال و اقران خود.

9349 من طبائعالأغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار. از خصلتهاى أغمارست تعب فرمودن مردم دراحتكار، مراد به «أغمار» عوامّ مردمست مقابل خواصّ ايشان يا آنان كه تجربه كارهانكرده باشند، و «احتكار» بمعنى جمع كردن طعامست يعنى خوردنى يا گندم و نگاهداشتنآن تا اين كه گران شود و مراد مذمّت احتكارست و اين كه تعب فرمودن مردم بسبب آن ازخصلتهاى عوام النّاس است و خواصّ آنرا قبيح مى‏دانند يا اين كه از خصلتهاى آنانستكه تجربه امور نكرده باشند و آنان كه تجربه كرده باشند مى‏دانند بدى عاقبت آنرا واين كه قطع نظر از آخرت بحسب دنيا نيز خير و بركتى ندارد بلكه زيان و خسران در عقبدارد و قبل از اين مجملى از احكام احتكار مذكور شد و تفصيل آن در كتب فقهيّه است.

9350 من شيمالأبرار حمل النّفوس على الايثار. از خصلتهاى نيكوكارانست واداشتن نفسهاى خود برايثار، يعنى برگزيدن ديگران بر خود و دادن چيزى بايشان با وجود حاجت خود بآن.

9351 من طبائعالجهّال التّسرّع الى الغضب فى كلّ حال. از خصلتهاى نادانانست شتاب كردن بخشم درهر حالى.

9352 من سوءالاختيار مغالبة الأكفاء، و معاداة الرّجال. از بدى اختيارست غلبه جستن بر امثالخود و دشمنى كردن با مردان، يعنى اختيار و برگزيدن اين خو و خصلت اختيار بديست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  29

9353 من كفّاراتالذّنوب العظام اغائة الملهوف. از كفّاره‏هاى گناهان بزرگست بفرياد رسيدن ستمديدهفريادرس طلب كننده، مراد به «كفّاره گناه» چيزيست كه بپوشاند آنرا و ساقط كند عقابآنرا.

9354 من أفضّلالمكارم تحمّل المغارم، و اقراء الضّيوف. از افزونترين مكرمتهاست بر خود گرفتنديون مردم و مهمانى كردن مهمانان.

9355 من أفضلالفضائل اصطناع الصّنائع و بثّ المعروف. از افزونترين فضيلتهاست اكرام كردناحسانها و پهن نمودن احسان.

9356 من علاماتالنّبل العمل بسنّة العدل. از علامتهاى نبل است عمل كردن بطريقه عدل، «نبل» بضمّنون و سكون باء يك نقطه چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى نجابتست يا تندى فطنت، يا فضلو افزونى مرتبه، و مراد به «عدل» مقابل ستم و جوريست چنانكه مكرّر مذكور شد.

9357 من كمالالشّرف الأخذ بجامع  الفضل . از كمال بلندى مرتبه است فرا گرفتن بجمع كننده فضل،يعنى فرا گرفتن تفضّل و احسان عامّ كه جمع كند مردم را و شامل ايشان باشد، يا فراگرفتن هر چه جمع كند فضل را يعنى تمامى و زوال نقص را يعنى سبب آن شود از اخلاق واعمال.

9358 من كرمالنّفس العمل بالطّاعة. از گرامى بودن نفس است عمل كردن بطاعت، يعنى فرمانبردارىحق تعالى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  30

9359 من أكرمالخلق التّحلّى بالقناعة. از گرامى‏ترين خصلتهاست زيور يافتن بقناعت.

9360 من أمارات  الدّولةاليقظة  لحراسة الامور. از نشانهاى دولت است بيدارى از براى حراست و نگهبانىكارها.

9361 من كمالالسّعادة السّعى فى صلاح الجمهور. از كمال نيكبختيست سعى كردن در آنچه صلاح حالمعظم مردم و عامّه ايشان باشد.

9362 من الواجبعلى الغنىّ أن لا يضنّ على الفقير بماله. از واجب بر توانگر اينست كه بخيلى نكندبر درويش بمال خود، مراد به «واجب» ثابت لازمست كه ترك آن زشت باشد هر چند واجبشرعى نباشد كه ترك آن سبب عقاب شود و همچنين در فقره‏هاى بعد.

9363 من الواجبعلى الفقير أن لا يبذل من غير اضطرار سؤاله. از واجب بر درويش اينست كه بذل نكندبى اضطرارى سؤال خود را.

9364 من الواجبعلى ذى الجاه أن يبذله لطالبه. از واجب بر صاحب جاه يعنى قدر و منزلت اينست كه بذلكند آنرا از براى طلب كننده آن، يعنى كسى كه از او طلب جاه كند و خواهد كه او راصاحب جاه كند بذل كند جاه خود را در آن يعنى كار فرمايد آنرا در آن و سعى كند باعتبارجاهى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  31

كه دارد در صاحب جاه گردانيدن او نيز، و ممكن است كه ضمير«لطالبه» راجع بصاحب جاه باشد نه بجاه، و ترجمه اين باشد كه: بذل كند جاه خود رااز براى طلب كننده از او يعنى از براى كسى كه طلب حاجتى از او كند يعنى كار فرمايدجاه خود را در بر آوردن حاجت او و سعى كند باعتبار جاهى كه دارد در آن.

9365 من المفروضعلى كلّ عالم أن يصون بالورع جانبه، و أن يبذل علمه لطالبه. از جمله فرض كرده شدهبر هر عالمى اينست كه نگاهدارد بپرهيزگارى جانب خود را و اين كه عطا كند علم خودرا از براى طلب كننده آن، مراد به «نگاهداشتن» جانب خود بپرهيزگارى اينست كه رعايتجانب خود بكند و آنرا عزيز دارد بپرهيزگارى كه سبب عزّت نزد خدا و خلق مى‏گردد، وپوشيده نيست كه اين مفروض و واجب شرعى است و امّا «عطا كردن علم خود بطلب كننده آنيعنى تعليم آن باو» پس بقدرى معرفت كه بر همه كس واجبست تعليم آن نيز واجبست باينمعنى اگر ديگرى نباشد كه تعليم آن كند باو، و يا كفائى اگر ديگرى باشد باين معنىكه تعليم آن بر هر يك از آنها واجب باشد و همين كه يكى تعليم كند از ديگران ساقطشود، و اگر هيچيك تعليم نكنند همه معاقب گردند، و امّا تعليم زياده بر آن، پس اگرچه فرض و واجب شرعى نباشد امّا از سنّتيهاى مؤكّدست هر گاه آن طلب كننده قابليّتآموختن آن داشته باشد و اطلاق «مفروض» بر «مستحبّات مؤكّده» شايعست.

9366 من هوانالدّنيا على اللَّه أن لا يعصى الّا فيها. از خوارى دنياست بر خدا اين كه عصيانكرده نمى‏شود خدا مگر در آن، يعنى اين معنى از جمله خواريهاى دنياست نزد خدا و ازاسباب آنست، يا اين كه از علامات خوارى و بى اعتبارى دنيا نزد خدا اينست كه عصيانكرده نمى‏شود خدا مگر در آن،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  32

پس اگر آنرا عزّت و اعتبارى مى‏بود عاصيان را جا نمى‏داد در آنو بهره نبود ايشان را از آن مانند بهشت چنانكه در بعضى احاديث وارد شده كه: اگردنيا را اعتبار پر پشه مى‏بود نزد حق تعالى بكافران نمى‏داد از آن شربت آبى.

9367 من ذمامةالدّنيا عند اللَّه أن لا ينال ما عنده الّا بتركها. از عهد و پيمان دنيا نزد خدااينست كه رسيده نشود آنچه نزد اوست مگر بترك آن يعنى از جمله عهدها و پيمانها كهحق تعالى با دنيا كرده اينست كه نرسد كسى به آن چه نزد خداست از كمال فضل او مگربترك دنيا و بى رغبتى در آن.

9368 من أفضلالدّين المروّة، و لا خير فى دين ليس له  مروّة. از افزونترين دين مروّتست و نيستخيرى در ديندارى كه نباشد از براى او مروّتى، «مروّت» بمعنى آدميّتست، و مراد بآنهر فعل و تركيست كه عقل آدمى آن را خوب داند و خلاف آن را قبيح شمارد مثل اخلاقحميده و ترك ظلم و ستم و مانند آنها، و ظاهرست كه آن از افزونترين چيزهائيست كه درهر دينى ترغيب بآن شده و اين كه كسى كه آنرا نداشته باشد خيرى در او نيست هر چندصاحب دين باشد و در ساير شرايع دين تقصيرى نكند.

9369 من تمامالمروّة التّنزّه عن الدّنيّة. از تمامى مروّت پاكيزگى جستن از خويهاى پست خسيساست.

9370 من الحزمالتّأهّب و الاستعداد. از دورانديشيست تهيّه گرفتن و آماده شدن، يعنى از براى سفرآخرت و از براى هر امرى كه گمان ورود آن باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  33

9371 من العقلالتّزوّد ليوم المعاد. از زيركى و عقلست توشه گرفتن از براى روز باز گشت.

9372 من أفضلالمعروف اغاثة الملهوف. از افزونترين احسان بفرياد رسيدن ستمديده فرياد رس طلبندهاست.

9373 من أحسنالمكالم بثّ المعروف. از بهترين مكرمتها پهن كردن احسانست.

9374 من أفضلالأعمال اكتساب الطّاعات. از افزونترين عملها كسب كردن طاعتهاست.

9375 من أفضلالورع اجتناب المحرّمات. از افزونترين ترس از خدا، دورى گزيدن از حرام گردانيدهشده‏هاست.

9376 من أعظمالشّقاوة القساوة. از بزرگترين بدبختى سخت دلى و بى‏رحمى است.

9377 من أقبحالشّيم الغباوة. از زشتترين خويها كودنى و كم فهميست.