بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کودک از نظر وراثت و تربیت, علامه محمدتقى فلسفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     KODA0001 -
     KODA0002 -
     KODA0003 -
     KODA0004 -
     KODA0005 -
     KODA0006 -
     KODA0007 -
     KODA0008 -
     KODA0009 -
     KODA0010 -
     KODA0011 -
     KODA0012 -
     KODA0013 -
     KODA0014 -
     KODA0015 -
     KODA0016 -
     KODA0017 -
     KODA0018 -
     KODA0019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

علل روانى خودخواهى
در جواب اين سوال بايد گفت علل و عوامل متعددى در ايام طفوليت براى كودكان ، و درتمام مدت عمر براى بزرگسالان مى توانند باعث ايجاد اين حالت روانى شوند و آدمى رابه بيمارى خودخواهى گرفتار نمايند. چون موضوع اساسى بحث ما تربيت كودك است ،امروز درباره دو عاملى كه مربوط به دوران طفوليت است با شما سخن مى گويم .
اولين عامل به وجود آورنده اين حالت روانى وضع طبيعى كودك است . همان طور كه گاهىاطفال با اندامى ناموزون و غير طبيعى از مادران متولد مى شوند كه بعضى از آن عيوببدنى با وسايل علمى اصلاح پذير است و بعضى غيرقابل درمان ، هم چنين ساختمان روحى بعضى ازاطفال نيز از روز اول ولادت غير طبيعى است ، كه گاهى در پرتو تربيت هاى دقيق ومراقبت هاى علمى اصلاح مى شود و گاهى درمان ناپذير است .
كودك دشوار
دانشمندان جهان امروز اين كودكان غير عادى رااطفال دشوار ناميده اند و درباره اوضاع و احوال آنان تحقيقات و تجربياتى نموده و آن هارا به گروهاى مختلفى دسته بندى كرده اند.
يك قسم از اطفال دشوار آن هايى هستند كه غرور و خودپسندى جزء سرشت آنان است . اينكودكان با ساختمان روحى مخصوصى كه دارند گويى از مادران خويش ، متكبر و خودخواهزاييده شده اند و از اول وضع روحى آن ها غير عادى است .
ساختمان اطفال دشوار
((طفل پارانوئياك از همان اول تولد داراى اخلاقى مخصوص به خود است ، ازقبيل غرور فطرى كه در اثر آن خودخواهى بر تمام تمايلات ديگرش غلبه دارد.
رشد فوق العاه حسن انانيت و خودپرست و بى اعتنايى كه از حساسيت فوق العاده شروعمى شود و حتى ممكن است به فكر آزاد ديگران منتهى گردد.
لحنى كه معلول منطق غلط اوست و خطر اين حالت در اينجاست كهطفل پرانوئياك همواره بر اين منطق شكست ناپذير غلط، متكى است و از آن صرف نظر نمىكند، در ذهنش اشيا و موجودات به صورت كاملا غلطى نقش شده كه گويى در اشعهمنكسرى ديده شده است .
قيافه و رفتار طفل پارانوئياك كاملا معلوم است . صورتش گرفته و سرد و سخت وغالبا عصبانى است ، لبانش باريك و كشيده ، نگاهش ثابت و سرد و زمانى كه مات مىشود به هيچ وسيله نمى توان وى را از اين حالت بيرون آورد. شخصيتش غيرقابل تاءثير و تاءثر است و اين حالت انجماد روحى كه اغلب به خوبى نمايان است ،معرف اوست . چه ، وضع و حالتش نيز مانند عضلات صورتش بى حركت و بى نشاط مىنمايد. طفل كاملا خود را مى گيرد و چنان رفتار مى كند كه گويى درحال حمله است و به همه چيز بى اعتناست و حتىاحتمال دارد كار به بى احترامى نسبت به ديگران نيز منجر شود.
تمام اين ها نشانه شخصيتى است كه ممكن است درهم بكشند، ولى تغيير نكند و خود راتغيير ندهد. در حركاتش سريع است و از اوان كودكى كوس ‍استقلال مى زند و سعى مى كند راه زندگى اش را به تنهايى بيابد. بعضى اوقات اينگونه اطفال به جوامعى كه حس خودخواهى آن ها را ارضا ننموده و آن ها را رنجانده اند،اعلان جنگ مى دهند و چون اشخاصى ناراضى و خطرناكند و در اطراف خود سبب خرابى هاىهولناك مى شوند.))(450)
اين قبيل كودكان كه طبعا خويشتن پرست و مغرورند، حركات و سكناتشان ، گفتار ورفتارشان ، در برابر كودكان و بزرگسالان ، در مواقع باز و درحال عايد، توام به خودخواهى و تكبر است . اينان اگر درطول ايام كودكى شرايط مساعدى به دست آورند و بتوانند خواهش هاى غرورآميز خود راآزادانه اعمال نمايند و در محيط تربيتى و زندگى خويش با هيچ مانعى مواجه نشوند،سرانجام افرادى بد اخلاق و خودپسند، متكبر و غيرقابل معاشرت ، جبار و زورگو بار مى آيند و در جامعه با غرور و نخوت زندگى مىكنند.
اين كودكان در زندگانى خيلى زود شكست مى خورند و مردم كه از معاشرت اين گونهافراد به سختى متنفرند، آن ها را از خود مى رانند و با تحقير و توهين از جامعه طرد مىشوند و در نتيجه عمرى را با محروميت و ناكامى مى گذارنند.
پرروش اطفار دشوار
پرورش صحيح اين قبيلاطفال ، كه خوى تكبر و غرور با سرشت آنان آميخته است ، مانند تمام كودكان دشواربرنامه مخصوصى دارد و با روش ‍ تربيت كودكان عايد و طبيعى متفاوت است . مربىشايسته و با تدبيرى لازم است كه از آنان سرپرستى نمايد و با مراقبت هاى علمى وعملى ، آن صفات ناپسند طبيعى از خمود كند و از رشد آن ها جلوگيرى نمايد، و در عوض ‍خلقيات پسنديده اى را در روانشان پرروش دهد.
تربيت در لباس مشورت
((شاوينى درباره درمان لجاجت و تناقص گويى هاى كودكان متكبر چنين مى گويد: عنصراصلى ميل به تناقص گويى ، تكبر است . مشاهدات يك نفر متكبر غالبا صحيح نيست .اگر او را بدون مقدمه با واقعيت مواجه نماييم كار خطرناكى است و حتى ممكن است موجبثبات عادات ناپسنديده او نيز بشود، زيرا قبول نخواهد كرد كه تناقص مى گويد و بهموجب عادت براى حرف هاى خود دليل خواهد آورد. نزد چنين شخصى هيچ گاه اصرار درثابت كردن قول ديگرى نداشته باشيد، زيرا در واقع به او كمك كرده ايد. چه او حتمادر برابر قول شما ايستادگى خواهد كرد. هيچ گاه با او مباحثه نكنيد و از هر موردى كهممكن است او را تحريك كند و بپرهيزيد ولى با وجود اين كه مى دانيد در پس اين جلوه ها وتظاهرات اغلب چيزى نيست ، عقيده اش را بپرسيد و با او مشورت كنيد. اگر تا بهحال امتحان نكرده ايد متعجب خواهيد شد كه چطور اين شخص مغرور و پر مدعا يك باره مرددمى شود نمى داند چه بگويد. زيرا او خود را فقط براى مخالفت با عقيده شما حاضركرده بود. چندى او را بدين حالت بگذاريد، آن وقت خواهيد ديد كه با التماس از شماتمناى كمك خواهد كرد و نظريه شما را خواهد پذيرفت !
تحريك حس ابتكار
اين جريان كه از مبارزه با طف جلوگيرى مى كند يكى از محاسنش اين است كه از رشد اينتمايلات روحى عجيب در طفل ممانعت مى كند و ثانيا حس ‍ ابتكار او را تحريك كرده ايد و اينخود مى تواند علاج قطعى باشد، و بالاخره عادت مى كند كه مستقلا درباره هر اتفاقىفكر خود را به كار اندازد.))(451)
اين كودكان غير طبيعى اگر به درستى تربيت نشوند و همچنان با غرور و خودپرستىرشد كنند سرانجام مردمى خطرناك و ماجراجو خواهند شد و ممكن است در ايام زندى مصائبغير قابل جبرانى براى خود و ساير مردم به بار آورند، زيرا تحقير و بى اعتنايى مردمعلاوه بر آن كه غرورشان را تشديد مى كند و تكبرشان را به سر حد جنون مى كشاند،اساس نسبت به جامعه اى كه آنان را رنجيده خاطر كرده و حس خودپرتس آن ها را ارضاننموده است به سختى دشمن و بدخواه مى شوند و براى انتقام گرفتن ، به هر علمخطرناكى دست مى زند.
ژيلبرت روبن مى گويد:
((نوجوان پانزده ساله بسيار زيبا و متفرعن و بى اعتنايى كه تمام وقت خود را وقفاندازه گيرى مواد منفجره مى نمود و يك روز مقدارى از اين گردها منفجر شد و باعث آتشسوزى گرديد، از اين قبيل اطفال بود. آيا مى تونيد حدس بزنيد مقصودش از اينعمل چه بود؟ آرى او مى خواست دنيا را منفجر سازد، تمام دنيا را به معنى اعم و اين جملاتخود اوست و اين هدف بزرگ خود ناشه خوبى از اخلاقش مى باشد.))(452)
غرور فطرى
نتيجه اين كه ساختمان روحى بعضى از اطفال غير عادى است و ازاول داراى غرور فطرى و حس خودپسندى هستند و اين اولين عاملى است كه باعث پيدايشخوى ناپسند تكبر در بعضى از كودكان مى شود. تنها از راه تربتى هاى دقيق علمى وپرورش هاى اختصاصى ممكن است مزاج كج ساخته آن ها را به راه مستقيم هدايت نمود و ازانحراف اخلاقى آنان جلوگيرى كرد. خوشبختانه تعداد اينقبيل كودكان دشوار و غير طبيعى ، اين قسم اطفال مغرور و خود پرست كه آتيه خطرناكىدارند، نسبت به كودكان سالم و طبيعى زياد نيست .
تحسين نابجا
دومين عالمى كه مى تواند در آدمى حس خودخواهى و خويشتن پرستى را به وجود آورد ومايه تيره روزى و بدبختى گردد، سوء تربيت هاى دوران كودكى است . پدران و مادراننادانى كه اطفال خردسال را نابجا مورد تشويق و تحسين قرار مى دهند، كسانى كه بهفرزندان خود بيش از حد مناسب و مهربانى مى كنند، با اين رفتار ناپسند ضربهبزرگى به اساس ‍ خوشبختى و سعادت آن ها مى زنند و از كودكى بذر خود پسندى رادر نهاد اطفال خويش مى ريزند و آنان را لوس و از خود راضى بار مى آورند.
گمراه كردن كودك
اين قبيل پدران و مادران در لباس دوستى به فرزندان خود دشمنى مى كنند و ازاول طفل را در شناختن حد واقعى خودش گمراه مى نمانيد. به او مى گويند تو روحى ، توجانى ، تو شمع محفل ، تو نور چشمى ، تو يگانه گوهر بى نظيرى ، تو از همهكودكان بالاترى ، تو ماند ندارى ، و خلاصه آن قدر به دروغ و بر خلاق واقع با اوسخن مى گويند و عملا به او محبت و احترام مى كنند كه رفته رفتهطفل ، آن حرف هاى بى اساس را درباره خودش باور مى كند و معتقد مى شود كه حقيقتا ازهمه بالاتر است .
تمام محبت ها و تشويق هايى را كه طفل در محيط پرورش دوران كودكى خود ديده است درنهاد وى ذخيره مى شود و روان او را تحت تاءثير خود قرار مى دهد. در بزرگسالى همانذخاير درونى سرچشمه اساسى قسمتى زا خلقيات خوب و بد او خواهد شد.
((دوران كودكى ، نقاط اتكاى مستحكمى است كه توسعه حساسات در زمان بعد بدانمربوط مى باشد. ذخيره محبت كه كودك در دوران طفوليتتحصيل مى نمايد، يكى از نقاط اتكاست . محبت ، گذشته از جنبه جلب لذات شخصى كهحس خودپرستى كودك را به وجود مى آورد، شامل مجموعه احساساتى است كهطفل در محيط خانواده محيط درسى تحصيل مى نمايد.
محبت هايى كه طفل در دوران اول كودكى ، يعنىقبل از سنين 5 يا 6 ديده است و تجارب مطبوع نامطبوعى كه از آنحاصل شده اند در ضمير ناخود آگاه طفل ، آثارى از خود باقى مى گذراد كه نقاط حساسروحيه او را تشكيل مى دهند و در حقيقت مانند مراكز انرژى هستند كه بدون اطلاع شخص دررفتار آينده او موثر واقع مى شوند.))(453)
ضمير باطن طفل ناز پروده و لوس بار آمده مملو از خودخواهى و خويشتن پرستى است .چنين كودكى غير از خودش ، كسى را نمى بيند، زيرا پدر و مادر نادان جز اين درسى بهاو نداده اند. مهم ترين ذخيره اى كه از دوران طفوليت در نهادش انباشته شده تنها يك چيزاست و آن خود پرستى است ، ايام كودكى درباره خويش عقيده دارد كه روح است ، جان است ،از همه بهتر است ، يگانه محبوب است . او با چنين فكر و روحيه اى قدم در اجتماع مىگذارد و متوقع است تمام زنان مانند مادرش و همه مردان مانند پدرش او را نوازش كنند وبه وى احترام بگذارند.
اولين بارى كه بر خلاف انتظار، از مردم بى مهرى مى بيند و جامعه با او به سردىبر خورد مى كند ناراحت مى شود، شخصيتش متزلزل مى گردد، در خويشتن احساس حقارتمى كند. تكرار بى اعتنايى و تحقير مردم مصيبت حقارت را تشديد مى نمايد،شكست هاىمتوالى و ناكامى هاى پى در پى در ضميرش متراكم مى گردد و نتيجه احساس حقارت بهعقده حقارت تبديل مى شود و در باطنش طوفانى بر پا مى كند.
انديشه هاى متراكم
((احساس حقارت نوعى ناراحتى تشكيل يافته و منحرف روحى است و تمام شخصيت انسانرا زير نفوذ خود قرار مى دهد، ولى عقده يا كمپلكس ‍ عبارت از توده اى از انديشه اىمتراكم روحى است كه جزء شخصيت آدمى نشده و با هيچ نوعى تغيير شكلى نمى تواندجزئى از شخصيت ما را تشكيل دهد، زيرا همه عقده ها آزار دهنده و نفرت انگيز است و هميشهمبارزه اى پنهانى ميان آن ها و روح آدمى در جريان است . اين توده هاى متراكم انديشه ها،عقايد و احساسات ، ممكن است در نتيجه وقايع و تجارب مختلفى براى انسان پيش آمدهباشد و شخص به جاى اين كه احساس ‍ مخصوص خود را به هنگام دريافت آن ها فراموشكرده يا از مغز بيرون رانده باشد، آن ها را حفره مغز و وجدان مخفى خود رانده است وبالنتيجه ياد آورى و تجديد و ظهور هر يك از اين ها در هرحال مايه رنج و عذاب صاحبش خواهد بود.))(454)
خودپسندى افراد مغرور و خويشتن پرست دليل بر نقص معنوى و غرور اخلاقى آن هاستكسانى كه به اين بيمارى مبتلا هستند و از مردم توقع احترام بيش از حد شايستگى دارند،بدون ترديد با محروميت و شكست روبه رو خواهند شد و بر اثر آن دچار عقده حقارت مىشوند.
(( عن على عليه السلام : كفى بالمرء منقصة ان يعظم نفسه .)) (455)
على عليه السلام مى فرمود: بر نقصان معنوى يك انسان همين بس كه خويشتن را بزرگپندارد.
(( و عنه عليه السلام : كفى بالمرء غرور ان يثق بكلماتسول له نفسه .)) (456)
و همچنين فرمود: آن كس كه بيش از حد خود از مردم تمنا كند سزاوار محروميت و ناكامى است .
گشودن عقده ها
بيمارى چنين انسانى از خود اوست و در مانش نيز در اختيار او. اگر ازعقل و داريت كمك بگيرد و به سوء تربيت پدر و مادر توجه عاجا نمايد، خود را تزكيه وتطهير كند، بلند پروازى را ترك گويد، خويشتن پرستى را فراموش ‍ نمايد و در حدواقعى خود بايستد، فورا پرده هاى ظلمانى به عقب مى روند، جهان در نظرش روشن مىشود، ناكامى ها خاتمه پيدا مى كنند، عقده هاى روانى يكى پس از ديگرى گشوده مىشوند و تا پايان عمر مانند يك انسان عادى در حدى كه شايستگى دارد مورد احترام جامعهخواهد بود.
بر عكس ، اگر در خطاى خود ايستادگى كند، در خويشتن پرستى پافشارى نمايد، بهنداى واقعى عقل توجه نكند، حد خود را نشناسد، و همچنان خويشتن را عزيز و محبوب پنداردو از مردم توقع بابجا داشته باشد، شكست هاى پى در پى او را درهم مى شكند و عقدههاى جانكاه و طاقت فرسا زندگى را بر وى تلخ و غيرقابل مى نمايد، به فكر انتقام گرفتن مى افتد و براى جبران حقارت و شكست هاى خويشاو نيز از مردم تحقير ميكند، نسبت به جامعه متكبر مى شود و در واقع بى اعتنايى هاى مردمرا نسبت به خودش با بى اعتنايى خودش نسبت به مردم پاسخ مى دهد،غافل از اين كه بى اعتنايى مردم به توقعات نابجاى او به حق بوده و بى اعتنايى اوبه ارزش ‍ واقعى مردم ناحق و بى مورد است .
بيمارى تكبر
در اين موقع مصيبت تشديد مى شود و انحراف اخلاقى افزايش مى يابد. موقعى كهخودپسندان به ناخوشى تكبر مبتلا مى شوند، زمانى كه بيمارى نخوت كه به مراتب ازمرض خودخواهى خطرناك تر است ، آشكار مى گردد، متكبر بدبخت با گرفتارى ها ومصايب تازه اى مواجه مى شود.
خودپرست بر اثر عقده حقارت و به اميد تسكين خاطر و جبران شكست هاى درونى خويشبه پناه تكبر مى رود، غافل از اين كه تكبر نه تنها شكست هاى تازه اى را به بار خواهدآورد.
آن كس كه به خود ناپسند تكبر دچار مى شود و جامعه را با چشم پستى و حقارت نگاه مىكند قهرا با عكس العمل شديد مردم مواجه مى گردد. جامعه چنين انسانى را جرم حقير داشتنمردم خوار و پست مى كند و با ناچيز شمردنش او را كيفر مى دهد.
(( قال على عليه السلام : من تكبر على الناسذل . )) (457)
على بن ابى طالب در ضمن وصاياى خود به حضرت حسين عليهاالسلام فرموده است :فرزند عزيز، آن كس كه بر مردم تكبر كند و به آنان بزرگى بفروشد،ذليل و خوار خواهد شد.
مصائب و آلام اين گروه بدبخت و مبتلايان به بيمارى تكبر، تنها به ذلت و خوارىاجتماعى پايان نمى پذيرد، بلكه در بعضى از مواقع عقده حقارت و فشارهاى روانىآنان منشاء بيمارى هاى روحى و عصبى مى گردد و عوارض ‍ سخت و درمان ناپذيرى را بهبار مى آورد.
(( در تحقيقاتى كه آدلر درباره آزار حقارت بهعمل آورده نشان داده كه وضع روحى تعليم و تربيت و توجه به شخصيت در پيدايشبيمارى هاى روحى و عصبى نقشى مهم به عهده دارند.)) (458)
تكبر و تيرگى عقل
تكبر يكى از بزرگ ترين حجاب هاى ظلمانىعقل است . هر قدر نفوذ اين خوى ناپسنديده در دوران آدمى بيشتر شود،عقل تيره تر مى گردد و به هر نسبتى كه عوارض ناشيه از آن بروز نمايد، به هماننسبت از قدرت قضاوت عقل كاسته مى شود. متكبرين در رفتار خود بهاعمال غير عاقلانه اى دست ميزند و ممكن است در بعضى از مواقع كار به ديوانگى منجرگردد. در روايات مذهبى به اين امر مهم روانى تصريح شده است . در نظر پيشوايانگرامى اسلام خطر تكبر براى عقل از تمام صفات مذموم بيشتر است .
(( عن على عليه السلام قال : شر آفات العقل الكبر.)) (459)
على (ع ) فرموده است : كبر، بدترين آفت خرد است .
(( قال الباقر عليه السلام : ما دخل قلب امرى شى ء من الكبر الانقص من عقلهمثل ما دخله من ذلك ، قل ذلك او كثر.)) (460)
امام باقر(ع ) فرمود: در دل هيچ انسانى كبر وارد نمى شود مگر آن كه عقلش ‍ به هماناندازه ناقص مى شود، خواه كم باشد يا زياد.
بيمارى روحى
دانشمندان امروز جهان نيز تكبر را يكى از بيمارى هاى روحى مى شناسد و متكبرين را ازنظر علمى مبتلاى به يك نوع جنون مى دانند و آنان را در رديف ساير ديوانگان به حسابمى آورند.
(( در پاره اى از موارد هذيان ، يعنى روش تفسيرباطل ، طبيعتى ديگر به خود مى گيرد و به اختلال اخلاق و قوة تفسير و توجيه مربوطمى شود. در چنين مورد شخص متكبر و بدخواه و تحقير كننده مى شود و اطرافيان خود رابدنيت مى داند و رفته رفته اين فكر در مغزش ريشه مى دواند. هنگامى كه فضايامنحصر به همين امر باشد سروكار با كسى است كه اخلاقىمشكل پسند دارد، ولى اگر اين خصوصيات به نحوى محسوس شديد شوند ممكن است بههذيانى حقيقى يا واكنش هاى ضد اجتماعى منتهى گردند.
سريووكاپ گرا اين خصوصيات راتحت عنوان هذيان تفسير به خوبى مورد مطالعهقرار داده اند. اين بيماران در نخستين نظر ديوانه نمى نمايند، زيرا نيروىاستدلال خود را از دست نداده اند و كسى كه با آنان سخن مى گويد چنين مى پندارد كه بامردمى دانا و دورانديش سروكار دارد. به همين جهت هم اين حالات را نخست به نام ديوانگىمعقول ناميده بودند. عبارت جنون جزيى يا عبارت قديم مونومانى مربوط به همينتشخيصات است . اخلال اساسى كه عمقا اين تمايل روح را رهبرى مى كند اختلالى نفسانىو اخلاقى است و نوعى حالت نفسانى مى باشد كه از تكبر پديد آمده ، بيمار را از داورىبى طرفانه باز مى دارد و به آشكارا و به نحوى خودسرانه كسانى را كه ممكن استفرضا خار راه انجام مقاصد جاه پرستانه وى باشند متهم مى كند. ايناختلال كه صفتى خاص دارد در جريان زندگى معمولى ، مخصوصا در محيطهاى سياسىكه مشتهيات و كينه ها و تحقيرات ، مجالى وسيع دارند ديده مى شود. در پاره اى ازبيماران ، تكبر و ميل به غلبه و تفوق برجسته تر و آشكارتر است و نوعى را كهفالره آزار كننده آزار ده ناميده است به وجود مى آورد. وجدان اخلاقى اين بيماران دربارهخود به نوعى كرختى و بيهوشى دچار شده است و همين جهت آنچه مى خواهند يا مى خواهندانجام دهند به نظرشان عين كمال مى نمايد، ولى رفتار و گفتار ديگران را با سختى وبدبينى نكوهش مى كنند. هر كه با آن ها مخالفت كند يا كاملا در برابر كارهاىخودسرانه آنان سر تسليم فرود نياورد به زودى او را دشمن خود مى دانند و خود را آزردهمى پندارند، ولى در واقع از اين موضوع آگاه نيستند كه خود آنان آزار كننده مى باشند.اين نوع بيمارى طيبعتا انعكاس ‍ اجتماعى مهمى دارد و منشا بسيارى از نزاع ها، كينه ها، وجنگ ها مى باشد.))(461)
(( عن جابربن عبدالله الانصارى قال : مر رسول الله صلى الله عليه و آله برجل مصروع و قد اجتمع عليه الناس ينظرون اليه .فقال (ص ): على ما اجتمع هولاء؟ فقيل له : على مجنون يصرع . فنظر اليهفقال : ما هذا بمجنون ، الااخبر كم بالمجنون ؟ قالوا بلى يارسول الله . قال : ان المجنون حق المجنون المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه المحركجنبيه بمنكبيه ، فذاك المجنون و هذا المبتلى .)) (462)
ديوانه واقعى
جابربن عبدالله انصارى مى گويد: روزى رسول اكرم (ص ) در گذرگاه با شخصمصروعى برخورد كه مردم براى تماشاى او اطرافش جمع شده بودند.رسول اكرم (ص ) پرسيد: براى چه مردم اجتماع كرده اند؟ عرض ‍ شد: گرد ديوانهمصروعى جمع شده اند. رسول اكرم به مصروع نظر كرد، سپس فرمود: اين شخصديوانه نيست ، آيا به شما بگويم كه ديوانه واقعى و مجنون حقيقى كيست ؟ عرض كردندآرى يا رسول الله بگوييد. فرمود: ديوانه حقيقى آن متبخبترى است كه با تكبر راه مىرود و از خودپسندى به دامن هاى خويش نگاه مى كند و پهلوهاى خهود را با حركت دوش هاىخويش حركت مى دهد.
چنين شخصى ديوانه واقعى است و اين مردى كه گردش جمع شده ايد دردمند مبتلايى است .
كسانى كه به بيمارى كبر مبتلا هستند، به علت خودپرستى همه كارهاى خود را پسنديدهو زيبا مى دانند. متوقعند همه مردم از روش آنان پيروى كنند و تمام كنند و تمام گفتار ورفتار آن ها را صحيح مى كنند و او را مغرض و بدنيت مى خوانند و كينه او را بهدل مى گيرند و اين خود دليل تيرگى عقل و ضعف خرد آنهاست .
(( عن الى الحسن عليه السلام قال : العجب درجات ، منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراهحسنا فيعجبه و يحب ان يحسن صنعا.)) (463)
حضرت ابى الحسن (ع ) فرموده است : خودپسندى درجات و مراتبى دارد. يكى از آن درجاتاين است كه رفتار بد و نادرست خودپسندان در نظرشان زيبا جلوه مى كند و آن را نيكو وپسنديده مى بينند. اينان از اعمال ناشايست خويش مسرور مى شوند و گمان مى كنند كهكار خوبى انجام داده اند.
(( عن على عليه السلام : اعجاب المرء بنفسهيدل على ضعف عقله . )) (464)
خويشتن بينى و خودپسندى آدمى ، دليل بر ضعفعقل و ناتوانى خرد اوست .
خودبينى و ضعف عقل
كبريايى و بزرگى فقط براى خداوندى سزاست كه غنى بالذات است و فقر و احتياجدر حريم ذات مقدسش راه ندارد. همه موجودات به وى نيازمندند و او از هر جهت بى نياز است.
(( يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. )) (465)
خداوند در قرآن شريف فرموده است : اى مردم همه شما به خداوند محتاجيد.
نيازمندى بشر
تنها ذات حميده صفات خداوند است كه غنى و بى نياز است و به حدى احتياج ندارد.
انسانى كه از گرسنگى يا تشنگى ، از سرما يا گرمازدگى ، طاقت و توان خود را ازدست مى دهد، بشرى كه از حمله درنده يا گزنده يا حشره ناتوانى از پا در مى آيد و بهحياتش خاتمه داده مى شود و خلاصه موجودى كه سر تا پا اسير ضعف و ناتوانى است ،هرگز بزرگى حقيقى و كبر واقعى ندارد تا خود را بزرگ جلوه دهد و نسبت به ديگرانتكبر و جباريت نمايد.
آدمى اگر خود را به درستى بشناسد و اندازه واقعى خويش را درك كند و از آن حد تجاوزننمايد هرگز به بيمارى خود پسندى و تكبر دچار نمى شود و بندگان خدا را به چشمحقارت و پستى نگاه نمى كند.
بر عكس انسان حد ناشناسى كه اسير خويشتن پرستى است ، جز خود كسى را نمى بيند وجز به منافع شخصى و ارضاى تمايلات خويشتن به چيزى فكر نمى كند و سعادتجامعه نزد او ارزشى ندارد. چنين انسانى ممكن است به جنايات عظيمى دست بزند وخودپرستى او را به راه بدبختى و سقوط قطعى بكشاند.
((اميال شخصى ، كه ما آن را به خودبينى تعبير مى كنيم موضوعش وجود ما، وجودجسمانى و نفسانى ماست . هر قدر اميال اجتماعى ما را به كارهاى اجتماعى مى كشاند و حياتو تكامل اجتماع را سبب مى شود، اميال شخصى نظرى به جامعه ندارد و در هر كار شخصيتو موجوديت فرد و منافع من است كه محور اصلى فعاليت ها قرار مى گيرد و در هر كارسبب مى شود كه حقوق خود را در نظر بگيرد و تكاليفش را پشت گوش ‍ بيندازد. اين جاجنايت تحت اشكال مختلف تمايلات فردى مانند كبر، ارج نهادن اغراق آميز به شايستگىخويش ، جست وجوى سعادت و پيروزى و آرزوى تملك ثروت منحصر به فرد چيزىصورت مى گيرد.
اما آن چه مسلم است همه اين تمايلات از حب ذات و عشق به خويشتن سرچشمه مى گيرد و اينخودپرستى است كه آدمى را وامى دارد ديگر آن را قربانىاميال خود كند، خلاصه ، جانى يك نفر آدم خودپرست است .))(466)
تذكرات بجا
يكى از خدمات بزرگ آزاد مردان و مربيان بشر تذكرات بجايى است كه در موقع خود،به خودپرستان و ستمگران متكر داده اند و با نصايح و اندرزهاى حكيمانه خويش آنان را،ولو به قدر چند ساعت ، از مركب خودپسندى و غرور پياده نموده اند. اين مطلب در تاريخاسلام سوابق بسيارى دارد.
منصور دوانيقى از خلفاى جبار و ستمگر سلسله عباسى است . روزى يك مگس ناتوانصفحه صورت آن زماندار مقتدر را ميدان فعاليت خود قرار داد. آن قدر به لب و چشم وبينى او نشست و برخاست كه عرصه را بر وى تنگ كرد و منصور را سخت ناراحت نمود.به خدمتگزاران گفت : ((ببينيد در اطاق انتظار كيست .))
گفتند: (( مقاتل بن سليمان )).
مقاتل از محدثين و مفسرين بزرگ آن زمان بود. دستور داد به حضور بيايد. به محض اينكه مقاتل وارد تالار مخصوصى شد منصور به او گفت :
(( هل تعلم لماذا خلق الله الذباب ؟ قال نعم .ليذل الجبابرة . فسكت المنصور.(467)
منصور پرسيد: آيا مى دانى خداوند براى چه مگس را آفريده است ؟ جواب داد: بلى ،براى اين كه جباران و ستمگران متكبر را ذليل و خوار نمايد.
منصور از شنيدن اين جواب سكوت كرد و نسبت بهمقاتل اظهار خشم و جباريت ننمود، گويى سخنمقاتل در او حسن اثر داشت .
توبيخ به موقع
مهلب بن ابى صفره از طرف عبدالملك مروان والى خراسان بود. روزى جامه خزى دربركرده و در كمال تكبر و تبختر از رهگذر عبور مى كرد. آزادمردى او را ديد. نزديك رفتو گفت اى بنده خدا اين طور راه رفتن متبكرانه مورد بدبينى و بغض خدا ورسول است .
(( فقال له المهلب : اما تعرفنى ؟ قال بلى اعرفك ، اولك نطفة قذرة و آخرك جيفة مذرةو انت بين ذلك تحمل عذرة . فمضى المهلب و ترك مشيته تلك .)) (468)
والى گفت : آيا مرا نمى شناسى ؟ آزادمرد فورا در جواب گفت : آرى مى شناسم . اولتنطفه جنسى بوده و آخرت مردار خبيثى خواهد شد و بين اين دو زمان ،حامل مقدارى كثافت هستى . مهلت رفت ، ولى اين گفتار صريح و نافذ او را از رفتارمتكبراش بازداشت .
در اسلام تكبر يكى از بزرگ ترين صفات ذميمه و ملكات ناپسند است و در مذمت آن آيات واخبار بسيارى رسيده است كه نقل همه آنها وقت وسيعى لازم دارد. تنها يك حديث را در پايانسخن به عرض مى رسانم :
(( عن حكيم قال : سالت ابا عبدالله عليه السلام عن ادنى الالحاد.فقال ان الكبر ادناه .)) (469)
راوى حديث مى گويد: از حضرت امام صادق (ع ) كمترين مرتبه الحاد و كفر را پرسيدم .اما در جواب فرمود كبر نازل ترين درجات كفر است .
ملاحظه مى كنيد كه امام صادق عليه السلام كبر را فقط به عنوان يك خلق ناپسند بهحساب نياورده ، بلكه آن را يكى از مراتب كفر شناخته و در واقع خاطرنشان كرده است كهمتكبر، با خوى ناپسند تكبر، به اولين درجه الحاد قدم گذارده است .
وظيفه مربيان
لازم است پدران و مادران در تربيت فرزندانكمال دقت را مبذول دارند، در تشويق فرزندان واعمال مهر و محبت اندازه گيرى صحيح نمايند و از زياده روى پرهيز كنند و آنان را خودخواهو عزيز بى جهت باز نياورند، كه بر اثر شكست هاى زندگى و عقده هاى تحقير دچاربيمارى تكبر شوند و مردم را با ديده پستى و حقارت نگاه كنند.
لازم است پدران و مادران مردم را احترام نمايند و بدينوسيله درس ادب و فروتنى را بهفرزندان خويش بياموزند و آنان را از تكبر و تبخير كه بزرگ ترين سقوط اخلاقىاست محافظت نمايند.
لقمان حكيم به فرزند خود نصيحت كرد:
(( و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لايحبكل مختال فخور.
فرزند عزيز، هرگز به تكبر و خودپسندى از مردم روى مگردان و بر روى زمين با غرورو نخوت قدم بر مدار كه خداوند خودستايان متكبر را دوست ندارد.
نصحيت به فرزندان
به موقع است پدران و مادران علاوه بر اعمال روش هاى صحيح تربيتى ، به فرزندانخويش نصيحت كنند و مانند لقمان حكيم قبح تكبر و تحقير مردم را گوشزد آنان نمايند واز اين راه دين خود را در تربيت فرزندان به خوبى و به طوركامل ادا كنند.
انگيزه هاى تواضع
(( قال الله الظيم فى كتابه :
((ولله العزة و لرسوله و للمومنين )))) (470)
شكسته نفسى و فروتنى ، چاپلوسى و تملق ، يكى ديگر از عكسالعمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند.
بعضى از كسانى كه در باطن گرفتار ضعف ، نارسايى ، شرمسارى ، پستى ، ترس ،و خلاصه يك نوع حقارتى هستند، براى جبران نقايص و پنهان نگاه داشتن حقارت خويشبه تواضع ذلت آميز و چاپلوسى متوسل مى شوند. اين اظهار زبونى و ذلت از نظردينى و علمى يكى از صفات ناپسنديده است و متاءسفانه مردم بسيارى به اين بيمارىاخلاقى و انحطاط روحى گرفتارند. به خواست خداوند در سخنرانى امروز توضيحىدرباره اين فص مهم روانى و اجتماعى به عرض مى رسانم ، اميد است مورد استفاده واقعشود.
به موقع است قبل از شروع به بحث اذهان شنوندگان محترم را به نكته لازمى معطوفدارم و آن اين است كه يكى از صفات حميده و سجاياى در علم اخلاق اسلام ، تواضع است .هر مسلمانى در طرز معاشرت با ديگران ، نه تنها مكلف است از نخود و تكبر اجتناب نمايدو دامن خويش را از آن پليدى محفوظ دارد، بلكه علاوه بر آن موظف است نسبت به عموم مردمفروتنى نمايد و به شخصيت آنان از هر طبقه و در هر مقامى كه هستند احترام كند.
فروتنى
درباره تواضع و ارزش اخلاقى و اجتماعى آن روايات بسيارى رسيده و علماى حديث در كتباخبار آورده اند. اولياى گرامى اسلام خود، داراى اين خوى پسنديده بودند و عملا با تمامطبقات مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، با فروتنى و احترام آميزش مى كردند.
(( روى عن موسى بن جعفر عليه السلام انه مربرجل من اهل السواد دميم المنظر فسلم عليه و نزل و حادثه طويلا ثم عرض عليه نفسهفى القيام بحاجة ان عرضت له . فقيل له يابنرسول الله اتنزل الى هذا ثم تساله عن حوائجه و هو اليك احوج .فقال عليه السلام عبد من عبدالله و اخ فى كتاب الله و جار فى بلادالله يجمعنا و اياهخير الاباء آدم و افضل الاديان الاسلام .)) (471)
حضرت موسى بن جعفر (ع ) بر مرد سياه چهره بدمنظرى گذر كرد. بر وى سلام نمود وكنارش نشست . مدتى با او سخن گفت ، سپس آمادگى خود را در قضاى حوايجش اعلامفرمود. بعضى كه ناظر جريان بودند عرض كردند. يابنرسول الله ، آيا با چنين مى نشينى و از حوايج اوسوال مى كنى ؟ حضرت در جواب فرمود: اين مرد سياه چهره بنده اى است از بندگان خدا وبرادرى است به حكم كتاب خدا، همسايه اى است با ما در بلاد خدا. حضرت آدم بهترينپدران و آيين اسلام بهترين اديان ، ما و او را به هم ربط داده است .
سيره اولياى اسلام
(( عن رجل من اهل بلخ قال : كنت مع الرضا عليه السلام فى سفره الى خراسان . فدعايوما بمائدة له ، فجمع عليها مواليه من السودان و غيرهم . فقلت جعلت فداك ، لو عزلتلهولاء مائده : فقال مه ان الرب تبارك و تعالى واحد والام واحدة والاب واحد و الجزاءبالاعمال .)) (472)
مردى از اهل بلخ مى گويد: در سفرى كه على بن موسى الرضا عليهاالسلام به خراسانمى رفت ، من با آن حضرت بودم . روزى در كنار سفره خود تمام نوكرها و غلامان سياه وسفيد را براى صرف غذا جمع كرد. عرض كردم . بهتر بود براى غلامان و نوكرها سفرهجداگانه اى مى گستردند. فرمود: ساكت باش . خداى همه يكى است ، مادر و پدر همه يكىاست ، پاداش و كيفر هر كس بسته به طرز عمل اوست .
روايات بسيارى نظاير اين دو حديث در اخبار مذهبى رسيده و عموما حاكى ازكمال تواضع رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام نسبت به تمام طبقات مردم است .پيشويان اسلام علاوه بر آن چه درباره فروتنى به پيروان خود گفته اند، عملا نيز ايندرس اخلاق را به مردم آموخته اند.
در تواضع ممدوح دو نكته مهم قابل ملاحظه است كه همواره بايد در مورد توجه باشد:
اول آن كه فروتنى و تواضع از حد خود خارج نشود و به راه زياده روى و افراطنگرايد، زيرا تواضع نيش از اندازه تملق و چاپلوسى است و آن خود از صفات ذميمه است.
اطمينان خاطر
دوم آن كه منشاء روانى تواضع شرف و فضيلت انسانى و احترام به حقوق ديگرانباشد نه ضعف نفس و زبونى . به عبارت روشن تر متواضع كسى است كه به شخصيتخود مطمئن باشد و در ضمير خويش هيچ نوع حقارت و خوارى احساس ننمايد. تنها با احتراموظيفه انسانى و سجيه اخلاقى به مردم احترام كند و نسبت به آنان فروتنى نمايد.
على عليه السلام در ضمن بيان صفات مردان با ايمان فرموده است :
(( سهل الخليقة لين العريكة ، نفسه اصلب من الصلد و هواذل من العبد. )) (473)
اينان اخلاقى همواره و ملايم و طبيعتى نرم و متواضع دارند، روانشان از سنگ سخت محكمتر است و در رفتار با مردم از بندگان زرخريد، افتاده تر و خاضع تر.
در اين حديث على (ع ) فرموده است : روح مؤ منين متواضع از سنگ سخت محكم تر است .مقصود از اين تعبير بيان مراتب اطمينان نفس و آرامش ‍ خاطر آن هاست و تمام ارزش اخلاقىتواضع وابسته به اين حالت روحى است .
حقارت درونى
تواضعى كه منشاء آن حقارت هاى درونى و خوارى هاى باطنى باشد، تواضعى كه ازترس يا طمع سرچشمه گرفته باشد، و خلاصه تواضعى كه ريشه اساسى آن احساسحقارت و پستى متواضع باشد، نه تنها باعث تعالى روان و صفاى جان نمى شود، بلكهاين خود باعث ريشه دار شدن پستى هاى باطنى و راه تمرين تن به ذلت دادن است . بهخصوص در مواردى كه فروتنى از حد خود بگذرد و به محيط ناپاك چاپلوسى و تملقوارد شود.
اسلام به حفظ حيثيت و شرف مسلمين اهميت بسيار داده و عزت آنها را در رديف عز خدا و پيغمبرذكر كرده و آن را بزرگ شمرده است . اسلام پيروان خود را از هر عملى كه مايه خوراى وذلت آنان شود برحذر داشته و صريحا منع نموده است .
(( و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين .))
خداوند در قرآن شريف فرموده است : عزت براى خدا و پيغمبر و مؤ منين به آيين اسلام است.
اجتناب از ذلت
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله :لالحل لمومن ان يذل نفسه .(474)
رسول اكرم فرمود: براى هيچ مسلمانى روانيست كه خود باعث ذلت و خوارى خويش شود.
(( و عنه صلى الله عليه و آله : ليس للمومن انيذل نفسه . )) (475)
و نيز فرموده است : هيچ مؤ منى حق ندارد خود راذليل و پست نمايد.
(( عن الى علدالله عليه السلام : ان الله فوض الى المومنكل شى ء الا اذلال نفسه .)) (476)
امام صادق (ع ) فرموده است : خداوند تمام كارهاى هر مسلمانى را به خود او واگذار نمودهاست مگر ذليل كردن خود.
يعنى مومن حق ندارد موجوبات خوارى و ذلت خود را فراهم آورد.
تمايلات خوار كننده
(( عن العسكرى عليه السلام : ما اقلح بالمومن ان تكون له رغبة تذله .)) (477)
حضرت امام حسن عسكر عليه السلام فرمود: چقدر قبيح است كه در باطن مسلمانميل و رغبت به چيزى باشد كه سبب ذلت و خوارى او باشد.
(( عن ابى عبدالله السلام قال : ان الله فوض الى المومن اموره كلها و لم يفوض اليهان يذل نفسه العزيز.(478) ))
امام صادق (ع ) فرمود: خداوند امور مربوط به مومن را به خود او واگذار نموده ، ولىذليل كردن نفس عزيز خود را به وى وانگذارده است .
مكتب آزادگى
سازمان حكومت آسمانى اسلام بر اساس عز و شرف مسلمين پى ريزى شده و طبق مقرراتقطعى ، تمام مردم عزيز و محترمند و هر عملى كه باعث كمترين هتك حرمت و توهين مسلمانىممنوع شناخته شده است . در حكومت اسلام تملق و چاپلوسى ، خوارى و فرومايگى ، راهندارد. آيين اسلام مكتب تربيت آزاد مردان است . آزادگى و آزادمردى با زبونى و ذلتسازگار نيست .

اگر در جهان بايدت برترى
نبايد كه خود پست و دون بشمرى
چو خود خويشتن پست بينى و خوار
دگر از كس اميد عزت مدار
حفظ شرف و پرهيز از خوارى و ذلت براى مسلمين به قدرى مهم است كه فقها در بيانوظايف شرعى مردم آن را مراعات كرده و بر آن اساس فتوا داده اند.
در مورد تهيه آب وضو گفته اند:
(( لو وهبه غيره بلا منة و ذلة وجب القبول .(479)
اگر مكلف در شرايطى قرار گرفته كه با هيچ وسيله نمى تواند آب براى وضوىواجب تهيه كند و راه منحصر اين است كه شخصى مقدار آبى را كه براى وضو لازم استبه او ببخشد، در اين صورت اگر آن بخشش توام با منت نباشد، اگر آن بخشش باعثذلت و خوارى مكلف نشود، بايد قبول كند و با آن آب وضو بگيرد. واضح است كه اگربخشش مستلزم ذلت و منت باشد، اسلام به چنين وضوئى راضى نيست . مكلف بايد تيممكند و فريضه خود را بجاى آورد و براى تهيه آب وضو تن به ذلت و خوارى ندهد.
اولياى بزرگوار اسلام نه تنها خود برخلاف شخصيت و شرف مسلمين عملى نمى كردند،بلكه اگر مسلمانى مرتكب رفتار ذلت آميزى مى شد صريحا او را از آنعمل منع مى نمودند. در اين باره نيز روايات بسيارى رسيده است .
(( عن على بن ابيطالب عليه السلام : ان رسول الله صلى الله عليه و آله خرج علىنفر من اصحابه . فقالوا له مرحبا بسيدنا و مولانا. فغضبرسول الله غضبا شديدا، ثم قال لا تقالوا هكذا ولكن قولوا مرحبا بنبينا ورسول ربنا، قولوا السداد من القول و لاتغلوا فىالقول فتمرقوا.(480)
سخن ذلت آميز
على (ع ) فرمود: روزى رسول اكرم بر جمعى از اصحاب خود وارد شد. آنان باگشادهروئى و حسن احترام حضرت را سيد و مولاى خود خواندند. پيغمبر اكرم سخت خشمگين شد.فرمود: اينطور سخن نگوئيد و مرا سيد و مولا نخوانيد، بلكه بگوئيد پيغمبر ما وفرستاده خداى ما. سخن به راستى و حقيقت بگوئيد و در گفتار خود زياده روى و غلو نكنيدكه گرفتار ضلالت و گمراهى خواهيد شد.
(( ركب على عليه السلام يوما، فمشى معه قوم ،فقال عليه السلام لهم : لما علمتم ان مشى الماشى مع الراكب مفسده للراكب و مذلة للماشى، انصرافوا.)) (481)
روزى على (ع ) بر مركب سوار شد. جمعى پياده پشت سرش به راه افتادند. حضرت بهآن ها فرمود: مگر نمى دانيد پياده روى مردم در ركاب سوار باعث فساد اخلاق سوار و ذلتو خوارى پيادگان است ، برگرديد و به راه خود برويد.
على (ع ) در سفرى كه به شام مى رفت بين راه به شهر انبار وارد شد. جمع كثيرى از كدخدايان و مالكين بر مركب هاى خود سوار و بهاستقبال آن حضرت آمده بودند. موقعى كه على (ع ) نزديك شد يكباره همه از مركب هابهزير آمدند، پياده و به طور دسته جمعى در ركابش دويدند. اين صحنه در نظر على (ع )عجيب و غير عادى آمد. پرسيد: (( اين چه كارى بود؟ چرا پياده شديد و دويديد؟))
عرض كردند:
((اين روش اخلاقى ماست كه براى تكريم و احترام امرا و فرمانروايان خودعمل مى كنيم .))
رفتار آميخته به ذلت
حضرت فرمود: ((به خدا قسم زمامداران شنا از اين رفتار نفعى نمى برند و طرفىنمى بندند، ولى شما با اين عمل پر زحمت و آميخته به ذلت خويشتن را در دنيا دچار رنجو مشقت مى كنيد و در قيامت نيز گرفتار بدبختى و عقاب خواهيد شد.))
(( ما اخسر المشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الامان من النار.)) (482)
چه پر ضرر است آن رنج و مشقتى كه در پى آن مجازات و كيفر باشد! و چه پر منفعت استآن آسودگى و آزادى كه با آن ايمنى از عذاب الهى باشد!
(( قال على عليه السلام : من كانت له الى حاجة فلير فعها الى فى كتاب لاصون وجهه عن المسئلة . )) (483)
على (ع ) دستور داد كه هر كس به من حاجتى دارد درخواست خود را در نامه اى بنويسد. مىخواهم بدين وسيله آبروى درخواست كننده را از ذلت سؤال محفوظ دارم .
از اين چند حديث به خوبى استفاده مى شود كه اسلام تا چه پايه به حفظ حيثيت و شرفمسلمين توجه دارد. اسلام به احدى اجازه نمى دهد كه با رفتار و گفتار خويش موجبات ذلتو خوارى خود را فراهم آورد. دولت و ملت اسلام مكلفند در حفظ عزت فردى و ملى خودبكوشند و از هر عملى كه مايه تحقير حكومت اسلام يا توهين افراد مسلمين است اجتنابنمايند.
غريزه حب ذات
خود خواهى و حس صيانت ذات يكى از غرايز طبيعى انسان است و با سرشت او آميخته شدهاست . اين غريزه آدمى را وارد مى كند كه در حفظ شخص و شخصيت خويش بكوشد و جسم وجان را از دستبرد هر ناملايمى مصون نگاه دارد.
هر انسانى بالفطره به زندگى خود علاقه دارد. موقعى كه تشنه و گرسنه يا بيمارمى شود و حيات خويش را در معض خطر مى بيند، غريزه حب ذات او را به فعاليت وادار مىكند و با تمام جديت از پى آب و نان و طبيعت و درمان مى رود.
همچنين هر انسانى بالفطره به عز و شرف خود علاقه دارد و با تمام جديت در حفظ آن مىكوشد. موقعى كه آبروى خود را در معرض خطر مى بيند، وقتى احساس ذلت و خوارى مىكند، با تمام قوا در رفع آن قيام مى نمايد و همه نيروى خود را در اين راه به كار مىاندازد.

next page

fehrest page

back page