|
|
|
|
|
|
جبران شكست بززگسالان نيز در بعضى از مواقع براى انتقام گرفتن به همين كارهاى كودكانه دستمى زنند. مكرر انفاق افتاده كه جوانى نسبت به دخترى علاقه مند شده و در خواست ازدواجكرده است . دختر به جهاتى او را لايق همسرى خود ندانسته و عملا از وى تحقير كرده است .جوان شكست خورده براى جبران حقارت خود به فكر انتقام جويى افتاده و به كارهاىناروايى دست زده است . بعضى از آن ها در شب عروسى دختر با عربده و فرياد و شكستنچراغ ها و بر هم زدن مجلسى عروسى ، شكست خود را جبران كرده او انتقام گرفته اند. كفار شكست خورده صدر اسلام نيز به خيال انتقام گرفتن ازرسول اكرم (ص ) و جبران حقارت هاى درونى خود، در مجالس تبليغى رهبر گرامى اسلامرا همان اعمال بچگانه را مرتكب شده اند. (( و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن والغوا فيه لعلكم تغلبون .)) يكى از بزرگ ترين وسايلتبليغ رسول اكرم (ص ) قرائب قرآن شريف بود. موقعى كه آهنگ جذاب آن حضرت باخواندن قرآن در فضا پخش مى شد، مردم با عشق و علاقه وصف ناپذيرى گوش فرا مىدادند و مجذوب الفاظ و معانى آن كتاب آسمانى مى شدند. كفار كه از تاءثير و نفوذپيغمبر رنج مى بردند و پيشرفت اسلام باعث خوارى و ذلت آنان شده بود، بهطرفداران خود دستور دادند وقتى پيغمبر (ص ) براى مردم قرآن مى خواند شماها فريادبكشيد، عربده بزنيد، كلمات لغو و بى معنى بگوييد و خلاصه كارى كنيد كه آهنگپيغمبر با فريادهاى شما مخلوط شود و مردم آيات قرآن را نشنوند، شايد بتواند از اينراه بر آن حضرت غلبه كنيد و شكست هاى خود را جبران نماييد. انتقاد كردن يكى از ديگر از وسايلى است كه شكست خوردگان و مبتلايان به عقده حقارتبه منظور انتقام گرفتن به كار مى برند و از آن راه شكست درون خويش را جبران و خودرا قانع مى كنند. وسيله تعالى قبلا بايد توجه داشت كه انتقاد يكى از بهترين و اساسى ترينوسايل تكامل و تعالى فرد و اجتماع است . در كشورى كه مردان فهميده و بى غرضبتوانند آزادنه انتقاد كنند و در هر موردى نقايص را ياد آورى نمايند بدون ترديد آنكشور در صراط تعالى و سعادت است . (( قال الصادق عليه السلام : احب اخوانى الى من اهدى عيوبى .)) (419) امام صادق (ع ) مى فرمود: بهترين و محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوب مرا بهمن اهدا كند و نقايصم را تذكر دهد. امام موسى بن جعفر (ع ) در ضمن حديثى كه ساعات شبانه روز مردم را تقسيم كرده ،فرموده است : (( و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم فىالباطن .)) و ساعتى براى آميزش با برادران دينى و مورد اعتماد است . آنان كه عيب هاى شما را بهشما بشناسانند و اين كار را به صفاى باطن و بى غرضى و دركمال خلوص انجام دهند. حربه انتقام موضوع انتقاد يكى از مسائل مهم اجتماعى است كه فعلا در مقام بحث آن نيستم . مقصود ايناست كه بعضى از افراد اين عامل بزرگ سعادت را حربه انتقام جويى قرار مى دهند وبراى گشودن عقده هاى حقارت خويش بى مورد و نابجا، از آن استفاده مى كنند و اينعمل كم و بيش در كودكان و جوانان و بزرگسالانمعمول است . طفل ضعيفى با چند كودك چابك و چالاك بازى مى كند. او به علت ناتوانى يانقص عضوى يا تنبلى در بازى شكست مى خورد. از اين جهت در خود احساس حقارت مى كند ازآنان كناره گيرى مى نمايد و بازى با آن ها را ترك مى گويد. ولى وقتى مادر يا پدريا ساير اهل منزل علت را مى پرسند كودك جواب مى دهد اين ها بد اخلاقند، حرف هاى بدمى زنند، حق مرا ضايع مى كنند و خلاصه از آن ها انتقاد مى نايد، و از اين راه شكست خويشرا جبران مى كند و از آن ها انتقاد مى گيرد. نوآموزى كه درست تحصيل نكرده است و در بعضى مواد درسى ضعيف است و از دادن جواببه سوالات كتبى يا شفاهى آموزگار عاجز مى شود، نمره بد مى آورد، درمقابل شاگردان شكست مى خورد، از ناتوانى خويش شرمنده مى شود، در خود احساسحقارت مى كند، گريان به منزل مى آيد و به مادر مى گويد ديگر به اين مدرسه نمىروم . وقتى علتش را مى پرسند مى گويد نوآموز با يان سخنان انتقادآميز نقص خود رامى پوشاند و از آموزگارى كه باعث شكست او شده است انتقاد مى گيرد. عيب جويى يك جوان محصل در مسابقه دانشگاه شركت مى كند، چون سرمايه علمى اش نارساست بعضىاز جواب ها را غلط مى نويسد و در نتيجه مردود مى شود. او به علت نقص معلومات و شكستدر مقابل شاگردان و كسان و بستگان خويش ناراحت مى شود، در خود احساس حقارت مى كند،ولى هرگز حاضر نيست با واقع بينى اين محروميت را به حساب نارسايى معلومات خويشبگذارد. براى جبران اين شكست روانى لب به انتقاد مى گشايد، مى گويد اين كشورحساب ندارد، موفقيت روى بند و بست ، توصيه و سفارش ،پول دادن و معامله كردن است ، من نه رفيق مؤ ثر دارم و نه قدرت مالى ، البته بايدمردود شوم . او با اين سخنان انتقادى حقارت خود را پنهان مى كند و از تشكيلاتى كه او رامردود شناخته است انتقام مى گيرد. مرد كاسبى كه امضايش در بانك ها معتبر بوده ،سال ها از تجارت خانه اى جنس به وعده مى خريده ، موقعى كه وضع مالى اش بد مىشود و سفته هايش از اعتبار مى افتد، تجارتخانه با او معامله نسيه نمى كند. اينعمل باعث شكست او مى شود، در خود احساس حقارت مى كند، مى خواهد انتقام بگيرد. ازتاجرى كه به امضاى او اعتنا نكرده است عيب جويى مى نمايد، لب به انتقاد وى مىگشايد، مى گويد او مرد حق ناشناسى است ، بدحساب است ، ربا خوار است ، تجارتخانه اش آلوده است ، ونظاير اين سخنان . كاسب به وسيله اين انتقادها حقارت خود را مىپوشاند، از تاجر و تجارت خانه انتقام مى گيرد، و بدين وسيله شكست خود را جبران مىكند. نظارت ملى نهى از منكر يكى از فرايض مهم اسلامى است ، نهى از منكر يك نظارت ملى قانونى برتمام شؤ ون اجتماع است ، نهى از منكر يك انتقاد پاك ومنزهى است كه به وسيله آن مىتوان جامعه را از انحطاط و سقوط نگاه داشت . يكى از شرايط اساسى نهى از منكر صفاىنفس پاك دلى نهى كننده است . (( عن الصادق عليه السلام انه قال : من لم يتسلخ عن هواجسه و لم يتخلص من آفاتنفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لم يدخل فى كنف الله و توحيده و امان عضمته لايصلح له الامر بالمعروف و النى عن المنكر. )) (420) امام صادق عليه السلام مى فرمود: آن كس كه خاطرات شخصى خود را ازدل نزدايد، و از خطرات نفسانى و شهوى خويش فارغ نشود، افكار شيطانى را از خودنراند و در پناه خداوند بزرگ نرود، شايسته نيست مردم را امر به معروف و نهى از منكرنمايد. حليه و فريب بعضى از افراد ظاهرالصلاح موقعى كه دچار عقده حقارت مى شوند، براى انتقام گرفتنو جبران شكست هايى نهانى خود به نام نهى از منكر، كسانى را كه باعث تحقير آن ها شدهاند مورد عيب جويى و انتقاد خود قرار مى دهند، گناهان آن ها ار به زبان مى آورند، گاهى در حضور مردم آنان را به باد توبيخ و ملامتمى گيرند و از نادرستى و گناه نهى مى نمايند. اينان تصور مى كنند با اين سخنان زهرآلود كه از عقده هاى حقارت و شكست هاى درونى آن ها سرچشمه گرفته است عبادت خدا مىكنند و او امر الهى را اجر مى نمايند، غافل از اين كه ريشه واقعى كارشان احساس حقارتاست و با مكر و فريب ، نهى از منكر را سنگر انتقام جويى خود قرار داده اند. (( قال على عليه السلام : من اخطا وجوه المطالب خذلتهالحيل .)) (421) على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه راه خطا را وجههعمل خود قرار دهد، حيله و تزوير او را مخذول و منكوب خواهد كرد. دل را از خاطرات آلوده پاك كردن و ضمير باطن را از پليدى هاى اخلاقى و نيات بدتطهير نمون و كارى را در كمال خلوص و صفا براى خدا انجام دادن ، بهترين ذخيره درپيشگاه الهى است ، ولى نيل به اين امر مقدّس بسى دشوار ومشكل است . (( قال على عليه السلام : تصفية العمل اشد منالعمل .)) (422) على (ع ) مى فرمود: مراقبت در پاك واقع شدنعمل دشوارتر از خود عمل است . مردان شكست ناپذير مردان بزرگ و با شخصيت اگر در معرض تحقيرى فرومايگان واقع شوند خويش را نمىبازند و در ضمير خود احساس حقارت و زبونى نمى كنند.دل آن ها مانند اقيانوسى پهناور و مواج است ، پليدهاى قادر نيست بر اقيانوس غلبه كندو آب صافى آن را تيره و تار نمايد. مردان با شخصيت و بزرگ هرگز از تحقيركنندگان انتقام نمى گيرند و با انتقام گرفتن ، خود را كوچك و خوار نمى كنند. ابوهريره از حكومت على عليه السلام ناراضى بود. در هفته هاىاول زمامدارى روزى نزديك على (ع ) در نقطه اى به زمين نشست و سخنان تحقيرآميزىدرباره حضرت به رفقاى خود گفت . او در موقع سخن گفتن اصرار داشت بلند حرفبزند تا آن كلمات موهن را به سمع على (ع ) برساند. دوستان آن حضرت كه ناظرجريان بودند از عمل ابوهريره سخت آزرده خاطر شدند. فرداى آن روز ابرهريرهشرفياب محضر على (ع ) شد و خواسته هاى چندى داشت كه به عرض رساند. حضرتتمام حوايج او را بر آورد. (( فعاتبه اصحابه على ذلك فقال : انى لا ستحيى ان يغلب جهله علمى و ذنبه عفوى ومسئلته جودى .)) (423) اصحاب آن حضرت كه از جريان روز گذشته خشمگين و از قضاى فورى حوايج اوناراضى بودند، علت سؤ ال كردند. على (ع ) فرمود: من حيا مى كنم كه نادانى ابوهريرهبر علم من و گناه او بر عفو من و تمناى او بر بخشش من غلبه كند. على (ع ) بزرگتر از آن است كه ابوهريره ها با سخنان تحقيرآميز خود بر آن حضرتغلبه كنند، على (ع ) بزرگ تر از آن است كه از گفتار فرومايگان دچار احساس حقارتشود و براى جبران شكست خويش انتقام بگيرد. لغزش ابوهريره را ناديده مى گيرد و درقضاى حوايج او فورا اقدام مى كند. شتاب در انتقام (( قال على عليه السلام : قلة العفو اقبح العيوب و التسرع الى الانتقام اعظم الذنوب.)) (424) على (ع ) مى فرمود: زشت ترين عيب ها كم گذشتى از لغزش مردم به بزرگ ترينگناهان شتاب كرن در انتقام است . بدترين عكس العمل كه شكست خوردگان و مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهندانتقام جويى است . چه در اين راه ممكن است به گناهان عظيمى دچار شوند و باعث سقوط خودو بدبختى دگران گردند. در اين باره به آن چه عرض شد قناعت مى كنم و در پايانسخنرانى امروز بعضى از عكس العمل هاى ديگر را نيز به عرض مى رسانم . براى مردم زنده و فعال ، براى بشر با اراده و نيرومند، احساس عجز و حقارتعامل موثرى است كه او را به حركت و فعاليت بيشترى وادارد و به راه تعالى وتكاممل بكشاند. اگر بشر خويشتن را در مقابل قواى نيرومند طبعيت حقير و ضعيف نمى ديدهرگز به مبارزه بر نمى خاست و چنين تحول عظيمى در زندگى انسان روى نمى داد. عجز آدمى در مقابل بيمارى ها و دردهاى طاقت فرسا علم طب و داروسازى را به وجود آورد وتدريجا به اين پايه رفيع رسانيد. ناتوانى بشر در برابر امواج نيرومند درياهاباعث شد كه كشتى هاى كوه پيكر و اقيانوس پيما به وجود آيد. ضعف آدميان درمقابل نيروى سرما و گرما سبب شد كه كاخ هاىمجلل را با دستگاهى هاى تهويه و حرارت مرگزى بيان گذارى كنند. نارسايى ديد مردمدر شب هاى تاريك بود كه بشر را به ساختن چراغ هاى قوى و نورافكن هاى نيرومند وادارنمود. خلاصه ، احساس ، عجز، ضعف ، نارسايى ، حقارت و ناتوانى ، منشاء بزرگترين جنبش و حركت و باعث مهم ترين تحولات علمى و صنعتى در جهان بشر گرديد. ابراز لياقت چه بسيارند افراد عاقل و با شخصيتى كه بر اثر ابتلاى به پاره اى از عيوب ونقايص بدنى در خود احساس حقارت مى كردند، ولى آن احساس نتوانست اراده آهنين وشخصيت نيرومند آن ها را در هم بشكند و از كوشش و فعاليتشان باز دارد، به راهى كه اميدترقى و موفقيت داشتند وارد شدند، نقص خود را ناديده گرفتند و در پرتو زحمت بيشترو جديت زيادتر لياقت خويش را آشكار نمودند و براى جامعه عضو ارزنده و مورد احترامىبار آمدند. (( قال على عليه السلام : عظموا اقدار كمبالتغافل عن الدنى من الامور.)) (425) على (ع ) مى فرمود: امور ناچيز و پست را ناديده انگاريد و بدين وسيله قدر و منزلت خودرا در جامعه بزرگ و پر ارزش كنيد. ((نكته ديگرى كه براى مبارزه با حس حقانيت و موفقيت در آميزش و سازش با مردم بهحال همه كس مفيد خواهد بود، اين است كه در معاشرت خو را فراموش كنيم و حتى الامكانمتوجه نباشيم كه ديگران درباره ما چه فكر مى كنند و چه عقيده دارند و مطلقا توقع وانتظار نداشته باشيم كه در مجلس ، سخنى از ما و از صفات ما يا از آن چه مورد نظر و يامطابق عقيده و سليقه ماست ، به ميان بياورند، بلكه ما خود از ديگران و از آن چه آناندوست مى دارند صحبت كنيم . همين كه يك لحظه خود را فراموش كرديم پرده ضخيمى از پيش چشممان برداشته مىشود، دنيا را روشن و آراسته مى بينيم ، در ديگران خوبى ها كشف مى كنيم و زبانمان بهتمجيد و تعريف آن خوبى ها باز مى شود.))(426) اگر جوانى به علت ناموزونى ساختمان بدن گرفتار احساس حقارت است ، بهترين راهمبارزه اين است كه پدر و مادر تا جايى كه مى توانند فرزند را از فكر در آن نقيصهمنصرف كنند و او را به كارى كه شايستگى دارد وادار نمايند و با تشويق خود از وىحمايت كنند. به احتمال قوى چنين انسانى مى تواند با خوشبختى و موفقيت به زندگىخويش ادامه دهد و احساس حقارت را تدريجا فراموش نمايد. كناره گيرى از اجتماع بعضى از افراد مغلوب احساس حقارت مى شوند و همواره از آن رنج مى برند، خود را مىبازند، شخصيت خويش را از دست مى دهند، براى اين كه مورد تحقير مردم واقع نشوند ازجامعه فرار مى كنند، منزوى مى شوند، از قبول مسووليت ، سر باز مى زنند، از انجام هركار اجتماعى شانه خالى مى كنند، و به اين صورت شكست روحى خويش را جبران كرده واز فشار درونى خود مى كاهند. ((اگر كسى در نتيجه يك لغزش يا خاطره دردناكى دچار حالت بيم دهنده اى گرديد، دورنماى زندگى اش از افكار منفى انباشته خواهد شد. به زبان ديگر، به جاى اين كه چنينشخصى با مجاهدت و پافشارى به سوى اتكاى به نفس و بهكمال پيش برود تمام كوشش وى صرف باز گشت به دوران راحتى و بى تشويشىطفوليت مى گردد. چنين كيفيتى را از نظر روان شناسى سير قهقرايى مى گويند. دردوران كودكى ، اين آدم نه اختيارى براى انجام و نه مسووليتى براىقبول كارى داشته و فارغ البال و بى خيال مى زيسته است . حالا كه مقهور ترس و حسزبونى شده روحا و فكرا مى خواهد به همان دوره رجعت كند. اين است دليل رفتار بچانه بسيريا از بزرگسالان و نيز علت عدم بلوغ و رشد دورهمعاصر، چنين آدمى نه تنها مى خواهد كه به دوران طفوليت بر گردد، بله در نشيب و فراززندگى هم با وضعى مردد و مفلوك سرگردان ومعطل مى ماند.))(427) طفيلى هاى جامعه كسانى كه با انزوا و گوشه گيرى عكس العمل احساس حقارت خود را نشان مى دهند، اغلبمردم بيكاره و بدبختند و براى زندگى روزمره خويش از دسترنج دگران ارتزاق مىكنند. اسلام از اين طبقه مردم ناراضى و به آنان بسيار بدبين است . (( عن ابى عبدالله عليه السلام قالقال رسول الله صلى الله و عليه و آله : ملعون ملعون من القى كله على الناس .))(428) امام صادق (ع ) از حضرت رسول اكرم (ص ) حديث كرده است كه دوبار فرمود لعن خداوندبر كسى باد كه بار زندگى خويش را بر دوش ديگران افكنده است . ((هر كس ميل دارد كه با ديگران بيامزد و آرزو دارد كه در ميان جمع مورد توجه و محبوبكامياب باشد، اما وقتى اين آرزو بر آورده نمى شود فرار از مردم به نظر آسان تر مىآيد تا سازش با مردم ، در صورتى كه حقيقت جز اين است و اگر فرار از معاشرت وسازش ناراحتى و موقتا تسكين مى دهد، احتياج غريزى وميل و آرزوى طبيعى ما بر نمى آورد و درد را دوا نمى كند.))(429) شكنجه انزوا گاهى فشار ورحى انزوا و محروميت از معاشرت با مردم به مراتب از فشار احساس حقارتبيشتر است و شخص كناره گير روى نادانى و ضعف نفس براى مصونيت از تحقيراحتمال ديگران خويش را زندانى كرده و به مصيبت حتمى بزرگ ترى دچار نموده است ! (( قالالصادق عليه السلام : الرجل يجزع من الذل الصغير فيدرخله ذلك فىالذل اكبير.)) (430) امام صادق (ع ) مى فرمود كه آدمى از ذلت و حقارت كوچى اظهار ناراحتى و اندوه مى كند وهمين جزع و بى قرارى ، او را به ذلت بزرگ ترى گرفتار مى نمايد. يكى از عكس العمل هاى نامطلوبى كه مبتلايان به عقده حقارت از خود نشان مى دهند، كنارهگيرى از اجتماع است . آنان با اين روش ناپسند از فعاليت هاى ثمربخش و مفيد باز ماندهو خويشتن را عضو معطل جامعه ساخته اند. كناره گيرى از مردم به علت ترس از تحقير و اهانت مخصوص بزرگسالان نيست .كودكانى كه به احساس حقارت مبتلا هستند گاهى از ترس توهين و تمسخر، كناره گيرمى شوند و از آميزش با دگران پرهيز مى كنند. لازم است پدران و مادران به اينقبيل كودكان توجه مخصوصى معطوف دارند و تا جايى كه ممكن است با ضعف روحى آنانمبارزه كنند، زيرا طفل ابتدا از يك جهت گرفتار احساس حقارت است و براى اين كه از همانجهت مورد تحقير واقع نشود كناره گيرى مى كند، ولى تدريجا اين حالت روانى مانند يكبيمار ى در ساير شوون زندگى كودك اثر مى گذارد، كم كم طبع او را منزوى بار مىآورد و از آميزش و معاشرت با مردم گريزان مى شود و اين خود در زندگى آتيه او آثارتيره و نامطلوبى خواهد داشت . طبع منزوى شاختر مى گويد: ((پسرى از نزديكان من هميشه تنها بود. در زنگ هاى تفريح مدرسه تنها راه مى رفت ودر ابر و آسمان گردش مى كرد. بعد از ساعات درس فورا به خانه مى آمد و از بازىبا همشاگردى ها با مى گريخت . در هيچ دسته و انجمن خيريه اى شركت نداشت . هيچ كسرا به خانه خود دعوت نمى كرد و به خانه هيچ كس به مهمانى نمى رفت . مى گفت اطاقكار و كتاب هايم را از همه كس بيشتر دوست دارم . لكن حقيقت اين بود كه آن جوان ، بنيه وجثه خوبى نداشت و در بازيهاى جسمانى به پاى ديگران نمى رسيد و براى اين كهضعف خود را بپوشاند و مورد ترحم و تحقير واقع نشود از بازى اجتناب مى كرد. رفتهرفته اين عادت ، او را در مواقع ديگر نيز از همه دور و تنها كرده بود. اگر آن سر درد خود را فهميده و يا از روان پزشك پرسيده بود، مى دانست كه ممكن استهر بدن و عضلات ضعيفى را تقويت كرد و اگر احيانا كسى مطلقا در بازهاى جسمانىاستعداد نداشته باشد حتما در رشته ديگرى داراى استعداد و قدرت ست و با كار و كوششخواهد توانست كه در آن رشته به مقام ارجمندى برسد.))(431) نشر عيوب ديگران يكى ديگر از عكس العملهايى كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند، نشردادن عيبهاى ديگران است . كسانى كه از جهتى خود را ضعيف و حقير مى يابند و در باطن ازاين احساس ناراحتند، براى قانع كردن خود و مصون ماندن ازسيل تحقير مردم ، پيوسته در مجالس عيوب اين و آن را شرح مى دهند و از نقايص ديگرانسخن مى گويند و اگر اشخاص ديگرى آن نقايص را بيان كنند آنان مسرور مى شوند. (( قال على عليه السلام : ذووا العيوب يحبون اشاعة معايب الناس ليتسع لهم العذرفى معايبهم .)) (432) على (ع ) مى فرمود: كسانى كه خود گرفتار عيوبى هستند دوست دارند معايب دگرانشايع شود و زبانزد مردم گردد تا براى آن ها ميدان عذر آوردن وسعت پيدا كند. جوان محصلى كه بر اثر مسامحه در تحصيل از عهده امتحان بر نيامده و مردود شده استحاضر نيست نام قبول شدگان را به زبان بياورد و فعاليت تحصيلى آنان را بستايد. اوجديت مى كند تا آمار مردودين را به دست بياورد و در اطراف آن ها سخن بگويد تا بدينوسيله از طرفى احساس حقارت خود را از شكست تحصيلى تخفيف دهد و از طرف ديگر ازشدت تحقير و توبيخ پدر و مادر و كسان خود بكاهد. تاجرى كه از نظر مالى دچار ضعف و ناتوانى شده و از پرداخت تعهدات خويش عاجزمانده است در خود احساس حقارت مى كند. براى اين كار تا اندازه اى از ناراحتى هاى روحىخود بكاهد و اين مصيبت را از انحصار خود خارج كند، پيوسته از تجارى اسم مى برد كهمانند خودش در معرض سقوط و توقف قرار گرفته اند. دوست دارد وضع نامطلوب آن هادر مجالس پخش شود و شعاع اين گرفتارى دامنه دارتر گردد تاسيل تحقيرها و توبيخ ها تنها متوجه وى نشود. تخدير احساس عكس العمل ديگرى در بعضى از مبتلايان به عقده حقارت مشاهده مى شود آلودگى بهالكل و مواد مخدر است و بدبختانه بسيارى از مردم جهان به اين سم خانماسوزگرفتارند. كسى كه يكى از اعضاى بدنش بيمار است و از درد به خود مى پيچد به دو وسيله مىتوان او را راحت كرد: يكى درمان مرض ، و ديگرى خاموش كرن احساس به وسيله داروهاىمسكن و مخدر. در هر دو صورت بيمار راحت مى شود، با اين تفاوت كه در صورتاول مرض ريشه كن شده است و در مورد تخدير، مرض بهحال خود باقى است ، ولى بيمار حس نمى كند. عقده حقارت نيز يك بيمارى روانى است كه همواره صاحبش را رنج مى دهد، آرامش و آسايشرا از او سلب مى كند. از دو راه مى توان بيمار را از نگرانى خلاص كرد. يكى گشودنعقده روانى ، و ديگرى تخدير احساس ، در هر دو صورت بيمار از اضطراب آسوده مىشود، با اين تفاوت كه در صورت اول بيمار درمان شده است و در صورت دوم بيماراحساس عقده مى كند. كسانى كه از درمان عقده روانى خود عاجز مى شوند به پناهالكل و ساير مواد مخدر مى روند تا چند ساعتى شعله احساس خويش را خاموش كند و ازنگرانى و اضطراب خلاص گردند. به محض اين كه اثر مستى تمام مى شود، ناراحتى ونگرانى احساس حقارت دوباره آشكار مى شود و صاحبش را رنج مى دهد. ((چون هر عذابى معلول يك ادراك است لذا بايد كوشش كرد تاعلل روحى و جسمى را كه موجب آن ادراك مى شوند از بين برد و يا ضعيف نمود. براى اينمنظور نخستين وسيله اى كه بشر به آن دست مى زند عبارت از مواد الكى و مواد تخديركننده ديگر است . بايد دانست كه ادامه استعال داروهاى مخدر از اثر آن ها به تدريج مى كاهد، به طورى كهرفته رفته آن حساسيت مطلوب را ديگر ايجاد نمى كنند و حتى ممكن است خودشان موجب دردهاو تشويق هايى گردند و جريان عادى هستى را به طرف نيستى سريع نمايند.))(433) ((وقتى از نظر روان شناسى كاوش مى كنيم مى بينيم اين دسته از مردم كسانى هستند كهايان به خود و اعتماد به نفس را در خويشتن از دست داده اند. هرگز كسى كه خويشتن راشناخت و به ارزش استعدادهاى باطنى خود پى برد حاضر نيست در رديف اين دسته جاىگيرد. اين دسته از مردم تيره روز در زندگى اجتماعى و روحى خود به مانعى بر خوردهو گرفتار نوميدى شده اند، به جاى آن كه راه صحيححل مشكلات و مبارزه با آن را پيش گيرند با تشبث بهالكل ، مواد مكيف ، قمار و غيره ، مى خواهند عقده روحى خويش را فراموش كنند، يا به زبانديگر، اين ها حاضر به مبارزه در ميدان زندگى نيستند و از آن فرار كرده اند.))(434) انتقام گرفتن ، انتقاد كردن ، منزوى شدن ، عيب دگران گفتن ، مشروب خوردن ، و كارهايىنظاير اين ها، عكس العمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت به منظور جبران شكستهاى درونى و قانع كردن خويش از خود نشان مى دهند، ولى هيچ يك از ايناعمال عقده روان را نمى گشايد و درد نهان را درمان نمى كند، به علاوه هر يك از اين كارهاعوارضى دارد كه ضرر مادى و معنوى انسان منجر مى گردند. بهترين راه مبارزه بهترين و اساسى ترين راه با احساس حقارت آن است كه آدمى مقهور آن احساس نشود وشخصيت خود را نبازد، حتى المقدور آن را ناديده انگارد و به دست فراموشى بسپارد، بااصمينان خاطر فكر كند، براى آشكار كردن استعداد و قابليت خويش تصميم بگيرد،كارى كه خود را براى آن شايسته مى داند انتخاب نمايد، تمام نيروى خود را در آن راهبه كار اندازد و براى نيل به آن حداكثر جديت رامعمول دارد. بدون ترديد روزى كه به هدف رسيد و آن كار را به خوبى فرا گرفت وحوايج جامعه را به درستى تامين كرد، در كمال آبرومندى زندگى مى كند، نه خود بهحقارت خويش توجه دارد و نه مردم او را به ديده تحقير مى نگرند. در جهان امروز، كور، لنگ ، و ناقص الخلقه بسيارند كه نقص خود را فراموش كرده اندو در كمال اميدوارى و نشاط در راه فعاليت قدم گذارده اند. بر اثرتحصيل دانش و در پرتو سعى و كوشش به مقام شامخىنايل آمده اند و در كمال عزت و سربلندى زندگى مى كنند. (( قال على عليه السلام : بالتعب الشديد تدرك الدرجات الرفيعة والراحة الدائمة.)) (435) على (ع ) مى فرمود: با تحمل رنج هاى سخت و زحمت هاى سنگين ، آدمى به پايه هاى بلندزندگى و آسايش و دائمى نايل مى شود. منشا روانى تكبر (( قال الله الظعمى فى كتابه : ((و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لا يحبكل مختال فخور)))) (436) تكبر يكى از عكس العمل هايى كه مبتلايان به عقده حقارت به منظور پنهان نگاه داشتن شكستهاى درونى خويش از خود نشان مى دهند، تكبر است . اين خوى ناپسنديده در نظر دين و علم، يكى از سيئات بزرگ اخلاقى و از بيمارى هاى خطرناك روانى است . مردمان متكبر درنظر مردم پست و حقيرند و در پيشگاه خداوند معذب و گرفتار. (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر رداءالله فمن نازع اللهعزوجل رداءه لم يزده الله الا سفالا.)) (437) امام صادق عليه السلام مى فرمود: كبر و بزرگى جامه اى است كه مخصوص خداوندبى نياز و شايسته آن ذات مقدس است . كسى كه با او در اين صفت به معارضه بر خيزدو به مردم بزرگى بفروشد خداوند جز پستى و حقارت چيزى بر او نمى افزايد. منشاء اصلى و سرچشمه اساسى اين خوى ناپسند يك نوع پستى و عقده حقارتى است كهمتكبر در ضمير خود احساس مى كند و همواره باعث ناراحتى و نگرانى وى مى شود. او مىخواهد با اظهار بزرگى و كبريايى ، حقارت درونى خويش را از مردم پنهان نگاه دارد وبدين و سيله خود را قانع و تا اندازه اى آن شكست را جبران نمايد. (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : مامن رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه.)) (438) امام صادق (ع ) مى فرمود: هيچ انسانى دچار بيمارى تكبر يا ستمگرى و خشونت نمى شودمگر به علت پستى و حقارتى كه در نفس خويشتن احساس مى كند. احساس ذلت (( و عنه عليه السلام : مامن احد يتيه الا من ذلة يجدها فى نفسه .)) (439) و نيز فرموده است : هيچ كس به خوى ناپسند تكبر مبتلا نمى شود مگر به سبب خوارى وذلتى كه در ضمير باطن خود احساس مى نمايد. در اولين توجه چنين به نظر مى رسد كه علت تكبر احساس بزرگى و عظمت است ، يعنىموقعى كه يك انسان خويشتن را بزرگ ببيند و در خود احساس عظمت و رفعت نمايد، متكبرمى شود و به ديگران بزرگى مى فروشد. ولى در اين حديث ، گفتار امام صادق (ع )درست نقطه مقابل اين نظر است ، و به طورى كه ملاحظه مى كنيد آن حضرت به صورتاستثناء در كلام منفى و به طور انحصار ريشه اصلى و منشاء اساسى تكبر را احساسپستى و حقارت متكبر بيان فرموده است و از نظر روانى ، دانشمندان امروز نيز تكبر راناشى از عقده حقارت مى دانند. براى روشن شدن معناى دو حديث و به منظورتحليل حالت روانى بيماران مبتلا به تكبر، لازم است توضيحى به عرض برسانم . توقع بجا تمام افراد مردم از هر طبقه و در هر مقامى كه باشند، داراى ارزش معين و حد معلومى هستند.جامعه آن ها را همان حد مى شناسد و حاضر است در حدود ارزش واقعى به آنان احترام كند.كسانى كه به درستى حد خود را شناخته اند و از اجتماع به اندازه شايستگى خويشتوقع احترام مى كنند، مردم از نظر وظيفه شناسى با آغوش باز به آن توقع ترتيباثر مى دهند و به همان اندازه آنان را احترام مى كنند. (( قال على عليه السلام : من وقف عند قدره اكرمه الناس .)) (440) على (ع ) مى فرموده است : آن كس كه در حد خود بايستد و از اندازه خويش تجاوز نكندمورد تكريم و احترام مردم است . كسانى كه داراى سجيه تواضع هستند و خود را كمتر از ارزش واقعى خويش به حسابجامعه مى گذارند، مردم در مقابل آن فروتنى عكسالعمل نشان مى دهند و به آنان بيش از آن چه شايسته و سزاوارند احترام مى كنند. (( قالرسول الله صلى الله و عليه و آله : ان التواضع لا يزيد العبد الا رفعة فتواضعوارحمكم الله .)) (441) رسول اكرم مى فرمود: تواضع بر آدمى جز رفعت مقام نمى افزايد، فروتنى كنيد، اميداست مشمول فيض و رحمت الهى واقع شويد. اشخاصى كه بر اثر خودخواهى و خودبينى مى خواهند خويشتن را چندين برابر ارزشحقيقى خود به حساب جامعه بگذارند، كسانى كه حد واقعى خويش را نشناخته و خود رابرتر از آن چه هستند مى پندارند، از مردم انتظار تكريم بيش از حد شايستگى دارند. اينخود پسندان متوقعند جامعه بر طبق پندار آن ها با آنان رفتار كند و به اندازه اى كهخودشان به غلط، انتظار دارند، مورد احترام باشند.غافل از اين كه مردم نه تنها به اين توقع نابجا اعتنا نمى كنند، بلكه متوقع خودخواه رابه باد مسخره مى گيرند و او را به علت خودپسندى اش مورد تحقير و اهانت قرار مىدهند. تجاوز از حد (( قال على عليه السلام : من تعدى حده اهانه الناس .)) (442) على (ع ) مى فرمود: آن كس كه از حد خود تجاوز نمايد مورد اهانت مورد واقع مى شود. خودپسند پر توقعى كه جامعه ارزش حقيقى او را پنج درجه مى دارند و خودش به غلطمعتقد است پنجاه درجه قيمت دارد، براى ادامه معاشرت با مردم به دو صورت مى تواندعمل كند: يا با واقع بينى ، به حد حقيقى خود كه پنج درجه است متوجه مى شود و ازتوقعات نابجا چشم مى پوشد، يا در خطاى خود پافشارى مى كند و همچنان به غلط،ارزش خود را با پنجاه درجه مى خواند و به توقعات نادرست خويش ادامه مى دهد. در صورت اول رفتار مردم با وى بسيار عادى و بر اساس احتراممتقابل خواهد شد، زيرا بيمارى روانى او درمان شده و خودپسند پرمدها از اشتباه در آمدهاست ، اكنون حد واقعى خويش را شناخته و از جامعه توقع بيجايى ندارد. مردم نيز طبقوظيفه انسانى با وى رفتار مى كنند و او را در حدى كه شايسته است احترام مى نمايند. كيفر خودخواه صورت دوم باعث پيدايش عقده حقارت و در نتيجه به وجود آمدن خوى ناپسنديده تكبر مىشود. خودپسند مغرور توقع دارد كه مردم به پندار احمقانه وى تن در دهند و او را پنجاهدرجه احترام كنند. مردم كه ارزش واقعى او را پنج درجه مى دانند بيش از آن احترام نمىكنند و حاضر نيستند از حد حقيقى وى قدمى فراتر بگذارند. بى اعتنايى مردم بهتوقعات نابجاى او باعث شكست روانى مواجه مى گردد. خودپسند بر اثر اين تحقير وبى اعتناى در خود احساس ناراحتى و عدم رضايت مى كند و به گمان اين كه مردم ارزشواقعى او را درست تشخيص نداده و حدش را نشناخته اند، توقعات خود را به زبان مىآورد و صريحا از مردم مطالبه احترام بيشترى مى نمايد. مردم درمقابل اين خودپسندى و تمناى نابجا به او مى خندند و به باد توهين و مسخره اش مىگيرند و خودخواهى او را با بى اعتنايى خويش كيفر مى دهند. توهين ها و بى اعتنايى هاى مردم ناراحتى او را تشديد مى كند، شكست هاى پى در پىضميرش متراكم مى گردد و به عقده حقارت دچار مى شود. بر اثر آن به جامعه بدبينمى گردد، كينه مردم را به دل مى گيرد، دشمن تحقير كنندگان خود مى شود، براىتلافى كردن به عمل متقابل دست مى زند. او نيز جامعه را به ديده پستى و حقارت مىنگرد، با خود مى گويد اين مردم نفهم ، بى تشخيص ، مغرض ، نالايق ، بداخلاق و حقناشناس ، ارزشى ندارند. اين مردم پست ، حقير، ناچيز،رذل و فرومايه انسان نيستند، به پشيزى نمى ارزند، نبايد آنان را مورد اعتنا و احترامقرار داد. ناچيز شمردن مردم بر اثر تلقين هاى مكرر، اين سخنان بى اساس و غير واقعى را باور مى كند و اين مطالبدر ضميرش ريشه مى دواند و جامعه را همواره حقير و خوار مى بيند. سرانجام ، ناچيزشمردم مردم به صورت يك خوى ثابت نفسانى در رديف ساير ملكات اخلاقى و روانشناسى ، تكبر است . (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر ان يغمص الناس و يسفه الحق .))(443) امام صادق (ع ) فرموده است : كبر عبارت از اين است كه آدمى مردم را با ديده پستى وحقارت نگاه كند و حق را خوار و ناچيز بشمرد و آن را بر وفق واقع نبيند. امام عليه السلام بيمارى تكبر را در كوتاه ترين عبارت تعريف كرده و فرموده است :متكبر داراى دو صفت است ، يكى تحقير مردم و ديگرى نديدن حق و واقع . مى توان گفتنديدن حق و حقيقت متكبر را به تحقير مردم را واداشته است ، زيرا كسى كه خود و مردم رابا چشم واقع بينى بنگرد و آن حقيقت را خوار و ناچيز نشمرد، نه درباره خود از حد واقعىتجاوز نمى كند و نه بر خلاف حقيقت مردم را خوار و پست مى بيند. از آن چه به عرض مى رسد معلوم شد كه تكبر ناشى از حقارت متكبر است . آن كس كه خويشتن را خوار و ناچيز احساس نكند، به خوى ناپسند تكبر آلوده نمى شود وبه اين بيان ، معنى دو حديث امام صادق (ع )، كه در ابتداى سخن آوردم روشن مى شود. امامفرموده بود: هيچ كس به خلق مذموم تكبر مبتلا نمى شود مگر به سبب خوارى و ذلتى كهدر ضمير باطن خود احساس مى نمايد. ناگفته نماند كه در حديث اول امام عليه السلام فرموده بود كه تجبر نيز مانند تكبرناشى از احساس حقارت است : (( مامن رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه .)) زورگويى اين موضوع هم از مسائل قطعى روانى است و عموم دانشمندان جهان به آن معترفند. هر كسكه به زورگويى ، بيدادگرى ، قانون شكنى ، سلطه جويى ، ستمگرى و جباريت دستبزند، بدون ترديد در باطن گرفتار ترس ، ضعف ، نگرانى ، و خلاصه يك نوعاحساس حقارت است . ((هر نوع غلبه جويى و تسلط نشانه اى از يك احساس عدم امنيت روحى است . كارفرمايىكه به زير دستانش زورگويى مى كند اين عملش نشانه اى از يك ترس پنهانى است كهمبادا قدرت و ديسيپلين خود و حس اطاعت زير دستانش را را نتواند حفظ كند. او به خوبى مىداند كه شخصيت و جزبزه او بيشتر از مثبت ، جنبه منفى دارد. اين قانون بر شوهرى كهبه زنش زور مى گويد و پدرى كه با فرزندانش به خشونت رفتار مى كند و نيز صدقمى نمايد. هر جا كه ديكتاتورى ، ظلم ، زورگويى ، حق كشى ، قسم خوردن ، رايج باشد نشانهوجود احساس بى كفاتى و عدم اعتماد به نفس است . ريشه اين مفاسد را مى توان به كمكيك روان شناس يا به وسيله خودشناسى و خود شكافى بى غرضانه كشفكرد.))(444) ((مهندسى را مى شناختم كه صاحب درجه عالى بود و در فن خودكمال استادى را داشت . با دوستان و خانواده بسيار مهربان و خوشرو و بى تكبر زندگىمى كرد، لكن در كارخانه با زير دستان نهايت خشكى و خشونت را داشت . تنها غذا مى خوردو در صحبت و تفريح ديگران شركت نمى كرد و هرگز خنده و شوخى از دهانش بيروننمى آمد و به هيچ كس اجازه ايراد و انتقاد نمى داد، ولى ما مى دانستيم كه در تهدل از اين وضع و رفتار خود در عذاب و نالان است و آرزو دارد كه بتواند با همه بگويد وبخندد و بر سر يك سفره بنشيند و دوستانه و برادرانه معامله كند. وقتى استاد روانشناس به احوالش رسيدگى كرد. معلوم شد بدون اين كه او خود متوجه باشد از اطاعتزيردستان در شك است و تصور مى كند او را براى رياست لايق نمى دانند و بايد باخشونت و اشتلم ، حكمفرمايى خود را بر آنان تحميل نمايد.))(445) ميزان اساسى و علمى پيدايش تكبر و تجبر، احساس يك نوع ضعف و حقارت ست . به اينجهت ممكن است اين بيمارى در همه مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، فرمانروا، و فرمانبردار، و خلاصه در تمام طبقات مختلف بروز نمايد. (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر قد يكون فى شرار الناس منكل جنس . ان رسول الله صلى الله و عليه و آله مر فى بعض طرق المدينة و سوادءتاقط السرقين . فقيل لها تنحى عن طريق رسول الله . فقالت ان الطريق المعرض .فهم بها بعض القوم ان يتناولها. فقال رسول الله دعوها فانها جبارة .)) (446) متكبر امام صادق (ع ) فرمود: ممكن است تكبر در طبقات پست و شر و جامعه ، از هر نژادى بروزكند. بر سبيل مثال فرمود كه رسول اكرم (ص ) در يكى از كوچه هاى مدينه گذر مى كرد.زن سياهى در راه زباله و فضولات حيوانات جمع آورى مى نمود. كسانى كه در معيت آنحضرت بودند، به وى گفتند: از سر راه پيغمبر به كنارى برو. زن سياه كمترين اعتناىبه گفته آنان نكرد و در كمال خونسردى و تكبر گفت : جاده وسيع است ، شما از آن طرفبرويد. بعضى از همراهان خواستند او را دستگير كنند.رسول اكرم (ص ) فرمود: رهايش كنيد، اين زن جبار و متكبر ست . سياه پوشان از آن جهت كه همواره مورد تحقير و اهانت نژاد سفيد بودند، در آتش عقدهحقارت مى سوختند، احساس ذات و پستى آنان را به سختى رنج مى داد. عجيب نيست كه يكزن سياه زجر كشيده به علت احساس حقارت نژادى دچار جباريت شود و با مردم اين چنينمتكبرانه سخن بگويد. عرب قبل از اسلام در بدترين شرايط مادى و معنوى زندگى مى كرد و در منجلاب فساد وپليدى غوطه ور بود. به انواع جنايات دست مى زد و هر قسم گناهى را مرتكب مى شد.نه سرمايه علمى و فرهنگى داشت ، نه ارزش ايمانى و اخلاقى . نه واجد بنيه اقتصادىو مالى بود و نه اهل كار و كوشش . آن مردم پست و عقب افتاده به شديدترين درجات تكبرو خشن ترين مراتب جباريت گرفتار بودند، زيرا خويشتن را از هر جهت خوار و كوچك مىديدند و انواع ذلت ها و حقارت ها را در خود احساس مى نمودند. عرب از قبل از اسلام على عليه السلام وضع زندگى ننگين آن مردم را در چند جمله كوتاه خلاصه كرده وفرموده است : (( ان الله بعث محمدا صلى الله و عليه و آله نذيرا للعالمين و امينا علىالتنزيل و انتم ، معشر العرب ، على شر دين و فى شر دار منيحون بين حجارة خشن و حياتصم ، تشربودن الكدر و تاكلون الجشب و تسفكون دمائكم و تقطعون ارحامكم ، الاصنامفيكم منصوبة ، والاثام بكم معصوبة .)) (447) خداوند حضرت محمد (ص ) را كه ترساننده مردم جهان از عذاب الهى و امين آيات منزله اوبود برگزيد و شما، اى گروه عرب ، در آن موقع از بدترين آيين پيروى مى كرديد، ودر بدترين محيط به سر مى برديد. در زمين هاى سنگلاخ و ميان مارهاى خطرناك آب لجنآلوده مى نوشيديد و غذاى خشن مى خورديد، يكديگر را مى كشتيد و قطع رحم مى كرديد،بت ها در بين شما نصب شده و گناه و نافرمانى شما را احاطه كرده بود. گرچه پيشواى گرامى اسلام در راه نجات آن قوم عقب افتاده و متكبر، تمام جديت و كوششخود را به كار بست و در پرتو تعاليم حيات بخش خويش بسيارى از عقده هاى درونى آنمردم را گشود و آن ها را از همه ذلت و خوارى خلاص كرد، ولى خوى ناپسند تكبر وخودستايى ، در طول قرن هاى متمادى چنان در اعماق جان آن ها ريشه كره بود كه پس ازگذشت چندين سال از قيام آسمانى پيغمبر اكرم (ص )، باز هم كسانى به خلق ناپسندتكبر و جباريت مبتلا بودند و ديگران با را ديده پستى و حقارت مى نگريستند. به طورنمونه يك قصه كوتاهى تاريخى را به عرض مى رسانم . علقمة بن وائل علقمة بن وائل به عزم ملاقات رسول اكرم ، به مدينه منوره آمد. شرفياب محضر آنحضرت شد و مطالب خود را به عرض رسانيد. علقمه تصميم داشت در مدينه بهمنزل مردى از محترمين انصار وارد شود. خانه او در يكى از محلات دور دست شهر بود وعلقمه راه را نمى دانست . معاوية ابن ابى سفيان در مجلس حاضر بود.رسول اكرم به او فرمود كه علقمه را راهنمايى كند و او را به خانه مرد انصاى ببرد.معاويه مى گويد من به اتفاق علقمه از محضر آن حضرت خارج شديم . او بر ناقه خودسوار شد و من پياده با پاى برهنه در شدت گرماى به وى حركت كردم . بين راه به اوگفتم كه از گرما سوختم ، مرا به ترك خودت سوار كن . علقمه در جواب گفت : ((تولايق نيستى كه در رديف سلاطين و بزرگان سوار شوى .)) معاويه گفت : ((من فرزند ابوسفيانم .)) علقمه گفت : ((مى دانم ، پيغمبر اكرم قبلا به من گفته بود.)) معاويه گفت : ((اكنون كه مرا سوار نمى كنىلااقل كفشت را از پاى در آور و به من بده كه پايم نسوزد.)) جواب داد: ((كفش من براى پاى تو بزرگ است ، ولى همين قدر به اجازه مى دهم كه درسايه شتر من راه بروى و اين خود از طرف من ارفاق بزرگى است و براى تو نيز مايهشرف و افتخار است .)) يعنى تو مى توانى نزد مردم مباهات كنى كه در سايه شتر منراه رفته اى .(448) اين بلند پروازى نادان كه نمى خواهند يا نمى توانند واقع را درك كنند و همواه خواببزرگى خود را مى بينند و در عالم وهم و خيال زندگى مى كنند، اغلب مايه بدبختى خودو ديگران مى شوند و در بعضى از مواقع ، دست به كارهاى خطرناكى مى زنند و مصائبغير قابل جبرانى به بار مى آورند. ((يكى از علائم عقده حقارت در خواب و خيال زيستن است كه در اصطلاح علمى فانتزى نامدارد. فانتزى يعنى فرار از واقعيت هاى زندگى ، فرار از رنج ها، مشكلات و موانع ،فرار به دنياى احلام و آرزوهاى ناشدنى و افسانه اى . آرزوهاى ناشدنى خطر فانتزى موقعى است كه شخص خود را اسير آن سازد كه به كلى قدرت فعاليت وكوشش در برابر حقايق حيات را از دست بدهد. وقتى كه حس فرار از زندگى بر كسىغلبه كرد، مخصوصا اگر آن شخص صاحب قدرت و يا مقامى هم باشد، چنان عواقب وخيمىبار مى آورد كه تصورش هم وحشتناك است . احساس حقارتى كه پس از شكست 1918 نصيب آلمان ها شد، موجب كشانيده شدن آن مردم دريك فانتزى روحى - اجتماعى گرديد و آلمان ها از آن تاريخ در آرزوى روز غلبه و تسلطبر ديگران فعاليت ها كرده ، كتاب ها نوشته ، سرودها ساختند كه معروف ترين آن هاسرود آلمان برتر از همه بود. اين فانتزى بالاخره تراژدى جنگ دوم جهانى را به وجود آورد كه باز هم به شكست آلمانمنجر شد.))(449) نتيجه آن كه تكبر و جباريت ناشى از عقده حقارت است . كسانى كه اسير خودخواهى وخويشتن پرستى هستند وقتى احساس حقارت مى كنند، براى ارضاى حس خودپسندى و بهمنظور حفظ شخصيت خويشتن جبار و متكبر مى شوند و با تحقير كردن مردم به ناچيزشمردن آنان ، حقارت نهانى و شكست درونى خود را جبران مى نمايند و اگر قدرتى بهدست آورند مرتكب جرايم و جنايات عظيمى مى شوند. اكنون جاى اين سؤ ال است كه چرا بعضى از افراد مردم به بيمارى خودپسندى دچار مىشوند؟ و چگونه اين خوى مذموم در روان آنان ريشه مى دواند؟ و بر اثر آن از حقى بينىو حقيقت شناسى باز مى مانند و گرفتار بلند پروازى و توقعات نابجا مى شوند و ازحد واقعى خود تجاوز مى نمايند؟
|
|
|
|
|
|
|
|