|
|
|
|
|
|
پرسش 1.تفاوت اماميه با ديگر فرق در چگونگى پيدايش چيست ؟ 2.تفاوت روش كلامى اماميه با روش كلامى معتزله و اشاعره چيست ؟ 3.اصول دين اماميه را بنويسيد و در هر مورد تفاوت اماميه با ديگر فرق را ذكر كنيد. 4.تفاوت نظريه اماميه در مورد رؤ يت الهى با ديگر فرق چيست ؟ 5. كلامى اماميه چند مرحله را پيموده و در هر مرحله وضعيت آن چگونه بوده است . 8 - زيديه زيديه فرقه اى هستند كه پس از امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسينعليه السلام به امامت زيد فرزند امام سجاد عليه السلامقاتل اند و امام سجاد عليه السلام و ساير امامان بعدى شيعه اثنى عشريه را تنها بهعنوان پيشوايان علم و معرفت مى پذيرند. نكته مهم در بررسى اين فرقه آن است كهبايد حساب زيد را از زيديه جدا كرد. از اين رو ابتدا به شخصيت زيد اشاره مى كنيم وسپس زيديه را مطرح مى كنيم . شخصيت زيد بن على زيد فرزند امام سجاد عليه السلام است . او در نيمه دوم قرناول و نيمه اول قرن دوم مى زيست و بر ضد هشام بن عبدالملك حاكم اموى قيام كرد وسرانجام به شهادت رسيد. امامان معصوم عليه السلام و دانشمندان اماميه معمولا زيد را بهجهت دانش ، تقوا و شجاعت ستوده و قيامش را مورد تاءييد قرار داده اند؛ از نظر آنها زيد بنعلى مدعى امامت نبود و به امامت پدر، برادر و پسر برادرش اعتقاد داشت و با رضايت آنانو با انگيزه انتقام خون امام حسين عليه السلام ، امر به معروف و نهى از منكر و اصلاحامور امت و تشكيل حكومت و واگذارى آن به امامان معصوم عليه السلام قيام كرد. از نظرعلمى و اعتقادى ، زيد شاگرد پدر و برادرش ، امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليهالسلام بود. با توجه به اين مطالب ، زيد بن على را مى توان يك شيعه امامى دانست .(121) مؤ لف كتاب كفاية الاثر، خزاز قمى ، پس ازنقل گزارشهايى در مورد اعتقاد زيد به امامان دوازده گانه اماميه ، مى گويد: قيام زيدبراى امر به معروف و نهى از منكر بود نه مخالفت با امام صادق عليه السلام ، اما چونآن امام قيام علنى نكرد و زيد اين كار را انجام داد، گروهى (زيديه ) گمان كردند ميان ايندو اختلاف وجود دارد، در نتيجه با اين اعتقاد كه امام بايد قيام كند، زيد را امام دانسته ،منكر امامت امام صادق عليه السلام شدند. در حالى كه زيد خود معتقد به امامت حضرتصادق عليه السلام بود و عدم قيام امام به جهت رعايت نوعى تدبير و مصلحت بوده است .وى سپس از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه اگر زيد موفق مى شد، به عهد خودوفا مى كرد (و حكومت را به امام واگذار مى كرد) و انگيزه او از اين قيام رضايتآل محمد بود و مقصود او از آل محمد، من بودم .(122) همان طور كه در بررسى عقايد زيديه خواهيم ديد، فرقه هايى از زيديه گرچه امامعلى عليه السلام را افضل مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانند اما خلافتابوبكر و عمر را مشروع تلقى مى كنند. دليل آنها جواز خلافتمفضول با وجود افضل است . در كتابهاى فرق و مذاهب ،اهل سنت اين اعتقاد را به زيد نسبت مى دهند و دليل آنها گزارشى است كه در برخىكتابهاى تاريخى ذكر شده است . (123) اين گزارش بر طبقنقل ابن اثير چنين است : پس از خروج زيد جماعتى از سران بيعت كنندگان با زيد، نظر اورا درباره ابوبكر و عمر جويا شدند. زيد در پاسخ گفت : خداوند آن دو را رحمت كند، مناز اهل بيتم چيزى جز نيكى درباره آنها نشنيدم ، بيشترين چيزى كه در اينجا وجود دارد ايناست كه ما نسبت به خلافت از همه مردم سزاوارتر بوديم ولى ما را از آن محروم كردند واين عمل به نظر ما باعث كفر آنها نمى شود و آنها به عدالت و بر طبق كتاب و سنت رفتاركردند. بيعت كنندگان پرسيدند: اگر آن دو ظالم نبودند، اگر آن دو ظالم نبودند، پساينها (بنى اميه ) نيز ظالم نيستند. زيد در پاسخ گفت : اينهامثل آن دو نيستند. اينان به ما و به شما و به خودشان ظلم مى كنند و من شما را به كتابخدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله ، بر پا داشتن سنتها و از ميان بردن بدعتهادعوت مى كنم . اگر اجابت كرديد، به سعادت مى رسيد و الا منوكيل و سرپرست شما نيستم .در اين حال گروهى از زيد جدا شدند و بيعتش راشكستند.(124) اگر اين گزارش واقعى باشد، مهمترين نكته اى كه مى توان از آن استفاده كرد تفاوتميان ابوبكر و عمر با بنى اميه است . در ايننقل ، زيد خلافت را حق خاندان خود مى داند و محروم كردن امام على عليه السلام از خلافترا باعث كفر نمى داند. اما از اينكه كارى كفرآميز نيست ، نمى توان نتيجه گرفت كه آنكار صحيح است و در نتيجه خلافت مفضول با وجودافضل صحيح و مشروع است . به نظر مى رسد هدف اصلى زيد در پاسخش اين بود كه دربحبوحه جهاد بر ضد بنى اميه مسائل اختلافى ديگر مطرح نشود. او مى خواست تفاوتفاحش بنى اميه را با دو خليفه اول بيان كرده و از اين راه قيام خويش بر ضد بنى اميهرا توجيه كند. به هر حال با چنين گزارشهايى نمى توان روايات صحيح و متعددى كهزيد را از اماميه مى دانند، رد كرد. مذهب زيديه پس از زيد، در بين پيروان او دانشمندانى پديد آمدند كه به تنظيم عقايد و احكام زيديهپرداختند و بدين ترتيب ، مذهب زيديه پديد آمد. گرچه دانشمندان زيديه به سيره عملىو نوشته هاى زيد توجه داشتند، اما در عقايد از معتزله و در فقه از مكتب ابوحنيفه تاءثيرپذيرفتند. عقيده زيديه درباره امامت به اين صورت است كه آنان تنها به سه امام منصوص معتقدند واز اين رو مى توان آنها را شيعه سه امامى دانست . به اعتقاد آنها پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله تنها به امامت امام على و امام حسن و امام حسين عليهما السلام تصريح كرده است وپس از اين سه بزرگوار، امام كسى است كه شرايطى را احراز كند. يكى از اين شرايطجهاد علنى و مبارزه مسلحانه با ستمگران است . از همين جاست كه زيديه پس از امام حسينعليه السلام ، به امامت امام سجاد عليه السلام و ديگر امامان اماميه كه به جهاد علنىنپرداختند، اعتقاد ندارند. در عوض ، آنان زيد بن على ، يحيى بن زيد، محمد بن عبدالله(نفس زكيه )، ابراهيم بن عبدالله و شهيد فخ و برخى ديگر از فاطميان را كه به جهادعلنى پرداختند، امام مى دانند، از نظر آنان ، شرط دوم امام ، فاطمى بودن است . منظور ازفاطمى ، كسى است كه از طريق پدر به امام حسن و امام حسين عليهما السلام كه فرزندانحضرت فاطمه عليه السلام هستند، برسد، معرفت نسبت به دين و شجاعت نيز از شرايطامام است . بنابراين ، تفاوت مهم زيديه و اماميه در مساءله امامت در دو نكته اساسى است . يكى اينكهاماميه به دوازده امام منصوص و تعيين شده از سوى خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آلهقائل اند، در حالى كه زيديه به سه امام منصوص معتقدند. ديگر اينكه زيديه شرط امامرا مبارزه مسلحانه مى دانند، در صورتى كه اماميه به چنين شرطى اعتقاد ندارند. اصولاويژگى اصلى زيديه همين مبارزه با شمشير و جهاد علنى است . (125) فرقه هاى زيديه مهمترين فرقه هاى زيديه را معمولا سه فرقه جاروديه ، سليمانيه و صالحيه دانستهاند كه در اينجا به اختصار به شرح آراى آنها خواهيم پرداخت . 1- جاروديه : اين گروه پيروان ابو جارود، زياد بن ابى زياد (م 150 يا 160 هق ) ملقببه سرحوب هستند كه گاهى سر حوبيه نيز ناميده مى شوند. ابوجارود ابتدا از اصحابامام باقر و امام صادق عليه السلام بود اما بعدها به زيد پيوست . به اعتقاد اين فرقه، پيامبر صلى الله عليه و آله ، حضرت على عليه السلام را با نام و نشان به عنوان امامبه مردم معرفى نكرده است بلكه پيامبر اوصاف امام بر حق را بيان كرده و اين اوصافتنها بر على عليه السلام منطبق است و مردم بهدليل تعيين ديگران براى خلافت گمراه شدند. اين اعتقاد حد وسط ميان راءى اماميه دربارهنصب على عليه السلام به امامت و راءى اهل سنت در انكار اولويت على عليه السلام براىچنين منصبى مى باشد. اما درباره امامان بعدى ، برخى از جاروديه معتقدند على عليه السلام بر امامت حسن عليهالسلام تصريح كرد و سپس امام حسن عليه السلام بر امامت برادرش حسين عليه السلامتصريح نمود و پس از امام حسين عليه السلام هر يك از فرزندان حسنين عليهماالسلام كهقيام كرد و عالم به دين بود امام است . گروهى ديگر بر آن اند كه پيامبر بر امامت حسن وحسين عليه السلام پس از امامت على عليه السلام تصريح كرده است . جاروديه درباره آخرين امام نيز با يكديگر اختلاف دارند، گروهى معتقدند محمد بنعبدالله بن الحسن امام غايب و آخرين امام است . گرويه ديگر محمد بن قاسم را داراى اينمقام مى دانند و گروه سوم يحيى بن عمر را. (126) 2.سليمانيه : اين فرقه پيروان سليمان بن جرير هستند. سليمانيه معتقدند امام بهوسيله شورا و توسط مردم انتخاب مى شود و ممكن با راءى دو نفر نيز امام انتخاب شود ومردم مى توانند فرد افضل را كنار گذاشته ، فردمفضول را كه از نظر كمالات پايينتر است ، انتخاب كنند. از اين رو، خلافت ابوبكر و عمرصحيح است گرچه مردم با انتخاب نكردن حضرت على عليه السلام كهافضل بود دچار اشتباه شدند. اين اعتقاد، توسط برخى معتزله نيز بيان شده است . سليمانيه عثمان را به خاطر كارهايى كه كردقبول ندارند و نيز غايشه ، طلحه و زبير را بهدليل جنگ با امام على عليه السلام كافر مى دانند. به طور كلى ، عقايد سليمانيه به آراى اهل سنت نزديكتر است تا عقايد شيعه ، زيرامساءله انتخاب امام و خليفه توسط شورا يا مردم يكى از ويژگى هاى مكتباهل سنت است و اعتقاد به انتصاب در مساءله امامت معيار شيعى بودن است با اين وصف ، اينسؤ ال مطرح مى شود كه چرا سليمانيه را يكى از فرق زيديه به شمار آورده اند؟ درپاسخ دو دليل مى توان مطرح كرد: نخست آنكه اين فرقه مانند ديگر فرق زيديه ،تقيه را جايز نمى دانند و قيام و جهاد علنى با ستمگران را واجب مى شمارند. ديگر اينكهچون به زيد نسبت داده شده كه به امامت مفضول با وجود فردافضل معتقد بوده است و سليمانيه نيز چنين اعتقادى دارند، بنابراين آنان را زيدى دانستهاند. البته عدم جواز تقيه به زيديه اختصاص ندارد و برخى ديگر همچون خوارج نيزمنكر تقيه اند. دليل دوم نيز، چنان كه در بحث از شخصيت زيد ديديم ، نادرست است و زيدچنين اعتقادى نداشته است . اما به هر حال چون اعتقاد مذكور در كتابهاىملل و نحل به زيد نسبت داده شده است ، به هميندليل در اين كتابها سليمانيه به عنوان فرقه اى از زيديه ذكر شده است . 3.صالحيه و بتريه : به پيروان حسن بن صالح بن حى (م 168 هق ) صالحيه مىگويند و پيروان كثير النوى ملقب به ابتر (م 169هق ) بتريه ناميده مى شوند. اين دوتن و پيروانشان مذهب واحدى دارند و از اين رو در كتابهاى فرق و مذاهب با يكديگر ذكرمى شوند. اين گروه نيز امامت مفضول را قبول دارند. درباره خلافت ابوبكر و عمر معتقدند گر چهعلى عليه السلام چون افضل مردم بود، به خلافت سزاوارتر است اما چون خود بارضايت خلافت را به آن دو تن واگذار كرد لذا خلافت آن دو صحيح است . بنابراين امامتمفضول با رضايت افضل جايز است . صالحيه و بتريه درباره عثمان و ايمان و كفر او و توقف يم كنند و درباره او حكمى نمىكنند. اين دو فرقه ، هر كس از فرزندان و نوادگان امام على عليه السلام را كه عالم وزاهد و شجاع شد و به جهاد علنى قيام كند، امام مى دانند. شهرستانى مى نويسد: زيديه در زمان ما در اصول دين از معتزله تقليد مى كنند و در اكثرفروع دين از ابو حنيفه ، و تنها رد برخى از فروع از شافعى و شيعه تقليد مى كنند. بغدادى مى گويد: هر سه فرقه زيديه مانند خوارج معتقدند كه مرتكبين كبيره خالد ردآتش جهنم اند. (127) زيديه موفق شدند در مراكش و طبرستان و يمن حكومتهايىتشكيل دهند كه ديرپاترين آنها دولت زيديه در يمن است كه درسال 288 هق توسط يحيى از نوادگان امام حسن عليه السلام ، ملقب به الهادى الى الحق، تاءسيس شد و تا سال 1382 كه حكومت جمهورى در يمن برپا شد ادامه داشت . امروزهنيز مهمترين پايگاه زيديه كشور يمن است . (128) چكيده 1.زيديه فرقه اى هستند كه پس امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسينعليه السلام به امامت ((زيد)) فرزند امام سجاد عليه السلامقائل اند و ائمه بعدى را امام نمى دانند بلكه تنها به عنوان پيشوايان علم و معرفت مىپذيرند. زيد فرزند امام سجاد عليه السلام در نيمه دوم قرناول و نيمه اول قرن دوم مى زيست و بر ضد هشام بن عبدالملك حاكم اموى قيام كرد و بهشهادت رسيد. امامان معصوم و دانشمندان اماميه زيد را به جهت دانش ، تقوى و شجاعتش مىستايند و به نظر آنها زيد مدعى امامت نبوده است و تنها به قصد امر به معروف و نهى ازمنكر و اصلاح امور و واگذارى حكومت به ائمه عليه السلام قيام كرده است .با اين حسابمى توان خود را زيد را شيعه امايم دانست . 3.فرقه هايى از زيديه خلافت ابوبكر و عمر را مشروع مى دانند و دليلشان جوازخلافت مفضول با وجود افضل است . امام اين اعتقاد را نمى توان به زيد نسبت داد و جملاتىهم كه از زيد در برخى كتب فرق نقل شده ، تنها تفاوت دو خليفه را با بنى اميه نشانمى دهد و بنابراين نمى توان روايات صحيحى كهدال بر اماميه بودن زيد است را رد كرد. 4.پس از زيد دانشمندانى به تنظيم عقايد و احكام زيديه پرداختند و مذهب زيديه پديدآمد. به عقيده زيديه تنها سه امام نخست اماميه از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله بهامامتشان تصريح شده است و پس از امام سوم در ميان امامان معصوم كسى كه شرط مبارزه باستمگران را داشته باشد نيست و لذا آنها به امامت امام سجاد عليه السلام و ديگران كهبه جهاد علنى نپرداختند اعتقاد ندارند در عوض زيد و يحيى بن زيد و محمد بن عبد الله(نفس زكيه ) و عده اى ديگر را كه به جهاد پرداختند امام مى دانند. بنابراين يكى ازتفاوتهاى زيديه با اماميه در اين است كه زيديه شرط امام بودن را مبارزه مسلحانه مىدانند. 5.مهمترين فرقه هاى زيديه ، جاروديه ، سليمانيه و صالحيه اند. جاروديه پيروانابى جارود، زياد بن ابى زياد ملقب به سرحوب هستند. به اعتقاد اين فرقه پيامبر صلىالله عليه و آله شخص امام على عليه السلام را به مردم معرفى نكرده بلكه تنهااوصاف امام بر حق را بيان كرده و اين اوصاف تنها بر آن حضرت منطبق است . اين اعتقادحد وسط راءى اماميه و اهل سنت است . 6.فرقه سليمانيه پيروان سليمان بن جرير هستند و معتقدند امام به وسيله شورا وتوسط مردم انتخاب مى شود و مردم مى توانند فردافضل را كنار گذاشته و فرد مفضول را انتخاب كنند و لذا خلافت ابوبكر و عمر صحيحاست . عقايد اين فرقه به اهل سنت نزديكتر است تا شيعه ، چون به انتخاب خليفه معتقدند. امامعلت اينكه اين فرقه يكى از فرق زيديه به شمار آمده است اين است كه اينها مانند آنچهبه زيد نسبت داده شده قائل به جواز امامت مفضول با وجودافضل بوده اند. 7. فرقه صالحيه پيروان حسن بن صالح بن حى و بتريه پيوان كثير النوى ملقب بهابترند. آنها امامت مفضول را با رضايت افضلقبول دارند. آنها همه فرزندان امام على عليه السلام را كه به جهاد علنى قيام كنند اماممى دانند. پرسش 1.ارتباط ميان زيده و زيديه چيست ؟ 2.مهمترين تفاوتهاى زيديه با اماميه در مساءله امامت چيست ؟ 3.نظر فرقه هاى زيديه درباره خلافت ابوبكر و عمر چيست ؟ 4.آيا سليمانيه را بايد جزء زيديه دانست يااهل سنت ؟ چرا؟ 9 - اسماعيليه اسماعيليه فرقه اى هستند كه به امامت شش اماماول شيعيان اثنى عشرى معتقدند اما پس از امام صادق عليه السلام بزرگترين فرزند او،اسماعيل يا فرزند اسماعيل ، محمد، را به امامت مى پذيرند. به اين ترتيب ، آنان به هفتامام معتقدند و همين مطلب اعتقاد مشترك در ميان همه فرقه هاى اسماعيليه است ، و يكى از ادلهناميده شدن اسماعيليه به ((سبعه )) همين مطلب است . از ديگر ادله اين نامگذارى اختلافآنها با اماميه در مورد هفتمين امام است . برخى گروههاى اسماعيليه به امامان هفتگانهديگرى غير از هفت امام مذكور قائل اند. عقايد ديگر نيز مانند هفت پيامبر اولوالعزم در مياناسماعيليان مطرح شده است كه مى توانند منشاء اين نامگذارى باشد. از ديگر نامهاى اسماعيليه ((باطنيه )) است . مهمترين ويژگى اين گروه باطنى گرىو تاءويل آيات و احاديث و معارف و احكام اسلامى است . آنان معتقدند كه متون دينى و معارفاسلامى داراى ظاهر و باطن است كه باطن آن را امام مى داند و فلسفه امامت ، تعليم باطندين و بيان معارف باطنى است . اسماعيليه در جهتتاءويل معارف اسلامى معمولا از آراى فيلسوفان يونان كه در آن زمان سخت رواج يافتهبود،سود مى جستند. به اعتقاد همه فرق اسلامى ، اسماعيليان درتاءويل دين افراط كردند، حتى بسيارى از مسلمانها آنان را به عنوان يكى از فرق و مذاهباسلامى قبول ندارند. (129) شايد ريشه پيدايش اسماعيليه در اين نكته نهفته باشد كهاسماعيل فرزند ارشد امام صادق عليه السلام ، مورد احترام و تكريم امام بود؛ به هميندليل برخى گمان مى كردند كه پس از امام صادق عليه السلام او به امامت خواهد رسيد.اما اسماعيل در زمان حيات امام از دنيا رفت و امام ، شيعيانش را بر مرگ پسر شاهد گرفت وجنازه او را در حضور شيعيان و به صورت علنى تشييع و تدفين كرد. فرقه هاى اسماعيليه پس از شهادت امام صادق عليه السلام در سال 148 ه ق ، گروهى مرگاسماعيل را در زمان امام صادق عليه السلام انكار كردند و او را امام غايب و امام قائم دانستندو مراسم تشييع جنازه اسماعيل از طرف پدر را براى حفظ جان او تفسير كردند؛ نوبختىاين گروه را ((اسماعيليه خالصه )) مى نامد. (130) اين گروه به زودى منقرضشدند. گروه دوم بر آن شدند كه اسماعيل مرده است ، امام چون در زمان حيات پدرش به امامترسيده بود، پس از فوتش ، امام صادق عليه السلام فرزنداسماعيل يعنى محمد را به امامت نصب كرد. بنابراين پس زا شهادت امام صادق عليه السلام، محمد به امامت رسيد. اين گروه به ((مباركه )) معروف گشتند، زيرا رئيس آنان((مبارك )) نام داشت . (131) همين گروه اخير، پس از مدتى به دو فرقه انشعاب يافتند. برخى از آنان مرگ محمد راپذيرفتند و سلسله امامان را در فرزندان محمد ادامه دادند. و برخى ديگر منكر مرگ محمدبودند و غيبت او را باور داشتند و وى را امام قائم مى پنداشتند. اينان ((قرامطه )) ناميدهمى شوند زيرا لقب رئيس آنها ((قرمطويه )) بوده است .(132) فاطميان فاطميان از دسته اى از اسماعيليه هستند كه امامت را در فرزندان محمد بناسماعيل جارى مى دانند. آنان امامان را به دو قسم مستور و ظاهر تقسيم مى كنند. پس ازامامان هفتگانه ، يعنى شش امام اول اماميه و محمد بناسماعيل ، نوبت به امامان مستور مى رسد. اين امامان به طور مخفيانه مردم را به آييناسماعيلى دعوت مى كردند و اطلاعات قابل ملاحظه اى از وضعيت آنها در دست نيست . آخرينامام اين دوره عبدالله يا عبيدالله ملقب به المهدى بالله (م 322 ق ) است . او پس از اينكهدر سال 286 ق به امامت اسماعيليان رسيد، امامت و دعوت خود را آشكار كرد و بدين ترتيبدوره امامان ظاهر فرا رسيد. المهدى حكومت فاطميان را درسال 297 ق در مغرب تاءسيس كرد. حكومت فاطمى درسال 356 ق با تصرف مصر و شام ، بخش بزرگى از جهان اسلام را به تصرف درآورد و تا سال 567 ق حكومت مقتدرى داشتند. پس از اينكه هشتمين امام ظاهر، مستنصر بالله ، درسال 487 ق از دنيا رفت ، وزير مقتدر او افضل به قصد حفظ موقعيت خويش ، نزارفرزند ارشد مستنصر و وليعهد او را از خلافت محروم كرد و جوان ترين برادر او مستعلىرا جايگزين وى ساخت . اين كار باعث تفرقه در ميان اسماعيليه و انشعاب آنها به دوگروه نزاريه و مستعليه شد. اكثر اسماعيليه مصر و همه جماعت اسماعيليه يمن و گجرات و بسيارى از اسماعيليان شامامامت مستعلى را پذيرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعيليان شام و تمامى اسماعيليانعراق و ايران و احتمالا بدخشان و ماوراء النهر نزار را جانشين بر حق پدرش دانستند. سرگذشت فرقه مستعليه چنين است كه پس از مرگ جانشين مستعلى ، الآمر باحكام الله ،در سال 524 ق ، اين فرقه به دو شاخه ((حافظيه )) و ((طيبيه )) انشعاب يافتند. الآمر چند ماه پيش از مرگش صاحب فرزندى به نام طيب شده بود كه تنها پسر او بوده . اما پس از مرگ الآمر، عموزاده او ملقب به الحافظ لدين الله به قدرت رسيد. كسانى كهخلافت او را قبول كردند ((حافظيه )) نام گرفتند و گروهى كه به امامت طيب باورداشتند، به ((طيبيه )) معروف شدند. گروه اخير در يمن و سپس هند دعوت خود را آشكاركردند و در هند ((بهره )) نام گرفتند. طيبيه نيز به دو شاخه ((داووديه )) و((سليمانيه )) منشعب شدند. اكثر طيبيه هند، داوودى هستند، در حالى كه بيشتر طيبيه يمن ،سليمانى مى باشند. حافظيه پس از انقراض حكومت فاطميان توسط صلاح الدين ايوبىدر سال 567 ق و مرگ الغاضد لدين الله ، آخرين حاكم فاطمى ، توسط ايوبيان قلع وقمع شدند. سرگذشت نزاريه با حكومت الموت به رهبرى حسن صباح (م 518 ق ) پيوند خورده است .حسن صباح در زمان خلافت مستنصر از او اجازه گرفت كه به ايران رفته و دعوت آنان راآشكار سازد. گفته شده است كه او چون از ياران و طرفداران نزار وليعهد مستنصر بود ووزير مستنصر درصدد محروم كردن نزار از حكومت بود، حسن را از مصر طرد كرد. به هر حال حسن صباح در سال 487 ق بر قلعه هاى الموت دست يافت و حكومت اسماعيليهنزاريه را در ايران مستقر كرد. در اين زمان دو حكومت اسماعيليه وجود داشت ، يكى حكومتمستعليه در مصر و شمال آفريقا و ديگرى حكومت نزاريه در ايران كه هر يكمستقل از ديگرى فعاليت مى كرد. دعوت حكومت جديد اسماعيلى در يران ((دعوت جديد)) ودعوت فاطميان مصر ((دعوت قديم )) ناميده مى شد. جانشينان حسن صباح تا زمان حمله هلاكو به الموت درسال 654 ق به حكومت ادامه دادند. پس از اين واقعه نزاريه در مناطق مختلف ايران وافغانستان و هند و پاكستان پراكنده شدند و دوره ديگرى از امامان مستور در اين فرقهآغاز شد. پس از مرگ شمس الدين محمد، بيست و هشتمين امام نزارى ، در حدود 710 ق اولينانشعاب در جماعت نزاريه پديد آمد. در اين زمان مؤ من شاه و قائم شاه فرزندان شمسالدين بر سر جانشينى پدر اختلاف كردند و هر يك پيروانى از نزاريه به خود جذبكردند و در نتيجه نزاريه به دو شاخه مومنيه و قاسميه منقسم گرديد. چهلمين و آخرين امامنزاريان مومنيه امير محمد باقر بود كه در سال 1210 ق براى آخرين بار با پيروانخود در شام تماس گرفت و ديگر از وى خبرى نشد. هم اكنون نزاريان مومنيه تنها درسوريه يافت مى شوند و به جعفريه شهرت دارند و در انتظار ظهور امام مستور خود ازاعقاب امير محمد باقر هستند و در احكام شرعى پيرو مذهب شافعى اند. اما سلسله امامانقاسميه به فعاليت مذهبى خود ادامه مى دادند تا اينكه در عهد افشاريه و زنديه واردفعاليتهاى سياسى نيز شدند. در عهد قاجار امام حسنعلى شاه از سوى فتحعلى شاه قاجاربه لقب ((آقاخان )) ملقب شد. اين لقب به شكل موروثى مورد استفاده جانشينان وى نيزقرار گرفت . حسنعلى شاه پس از مدتى با حكومت قاجار درگير شد اما پس از شكست ، بهافغانستان پناهنده شد و بدين ترتيب دوران امامت نزاريه قاسميه در ايران به پايانرسيد. پس از اين ، روابط نزديكى ميان آقاخان اول با دستگاه امپراتورى بريتانيا در هندوستانبرقرار شد كه به استقرار موقعيت مذهبى آنان در شبه قاره هند انجاميد. ظاهرا تنها فرقهاسماعيلى كه به استمرار امامت تا زمان حاضر معتقدند و هم اينك نيز داراى امام حاضر بهنام كريم شاه حسينى ملقب به آقاجان رابع هستند، همين گروه قاسميه اند كه به((آقاخانيه )) شهرت دارند. اكنون اين فرقه چند ميليونى در مناطق مختلفى از جهان بهخصوص در شبه قاره هند حضور دارند. (133) از جمله فرقه هايى كه مى توان به يك اعتبار آنها را جزء فاطميان محسوب كرد فرقهدروزى است . اين فرقه معتقدند كه ششمين امام فاطمى الحاكم بامرالله (م 411ق ) نمردهاست و تنها غايب شده و روزى باز خواهد گشت . اما از آنجا كه اين فرقه درباره الحاكمغلو كرده و او را به مرتبه خدايى رساندند جزء فرق غلات شمرده مى شود. بنابراين ،اين گروه را در بخش غلات مورد بحث قرار خواهيم داد. تعليم مذهبى فاطميان فاطميان همچون ديگر فرقه هاى اسماعيليه به تمايز ميان ظاهر و باطن دين معتقدند؛ولى برخلاف قرامطه كه تنها باطن را مى پذيرند، و برخلاف اسماعيليان نخستين كهبر باطن و حقايق مكتوم در آن تاءكيد داشتند، اسماعيليان فاطمى ظاهر و باطن رامكمل يكديگر مى دانند و مراعات تعادل بين آن دو را واجب مى شمرند. از اين رو، نزد آناندسترسى به حقيقت بدون شريعت امكان پذير نيست و حقيقت هميشه با شرايع و ظواهر دينمرتبط است . در مورد تفسير قرآن ، آنها امام اسماعيلى را ((قرآن ناطق )) و متن قرآن را((قرآن صامت )) مى خواندند. آنان اقوال امامان خويش را به عنوان حديثقبول داشتند و به احاديث نبوى و امامان قبلى خود، به خصوص امام صادق عليه السلاماحترام مى گذاشتند. قاضى نعمان بنيان گذار علم فقه اسماعيلى بود و از زمان عبيداللهمهدى اولين خليفه فاطمى تا هنگام مرگ خود درسال 363 ق مقامات مختلفى در دستگاه فاطميان داشت . متفكران فرمطى همچون داعى نسفى و ابوحاتم رازى و ابويعقوب سجستانى نوعى جهانشناسى متاءثر از فلسفه نو افلاطونيان را تدوين كرده بودند كه مورد پذيرش تمامگروههاى قرمطى سرزمينهاى شرقى بود. اين جهان شناسى در زمان معز فاطمى موردپذيرش اسماعيليان فاطمى نيز قرار گرفت . بر اين اساس ، خداوند، متعالى و به كلىناشناختنى است . عقل كل ، نخستين مخلوق خداست و نفس كلى دومين مخلوق است كه ازعقل منبعث شده است .نفس منبع هيولى و صورت است و از آن ، افلاك هفتگانه و ستارگانشصادر شده اند. در اثر حركتهاى افلاك و كواكب گرما و سرما وترى و خشكى به وجودآمده اند و از تركيب اينها عناصر مركب مانند خاك و آب پديدار گشته اند، و درمراحل بعدى گياهان و حيوانات و سپس انسان پديد آمده است . در دوره هاى بعد داعيانفاطمى مانند حميد الدين كرمانى و ناصر خسرو به اصلاح وتكميل اين جهان بينى پرداختند. در جهان شناسى كرمانى دهعقل جايگزين عقل و نفس شده است و اين مطلب تاءثير فلسفه ابن سينا و ديگر مشائيانمسلمان را نشان مى دهد. (134) اسماعيليان براى امامت درجاتى را بيان كرده اند: 1.در بالاترين درجه امامت ، امام مقيم قرار دارد كهرسول ناطق را ارسال مى كند و به آن ((رب الوقت )) نيز مى گويند. 2.امام اساس كسى است كه همراه رسول ناطق مى آيد و ياور و امين او بوده و كارهاى اصلىرسالتى او را اجرا مى كند و ادامه مى دهد. سلسله امامان مستقر درنسل امام اساس قرار دارند. 3.امام مستقر، امامى است كه امام پس از خود را تعيين مى كند. 4.امام مستودع به نيابت از امام مستقر، شؤ ون امامت را اجرا مى كند. خلافت اين نوع امام محدوداست و لذا امامت به صورت موروثى به فرزندش نمى رسد و حق تعيين امام بعدى راندارد. گاه به امام مستودع ، ((نائب الامام )) نيز مى گويند. (135) قرامطه همان گونه كه بيان شد قرامطه پيروان فردى ملقب به قرمط يا قرمطويه هستند و ازفرقه مباركيه منشعب شدند. مباركيه برخلاف اسماعيليه خالصه كه پس از امام صادقعليه السلام به امامت اسماعيل معتقد بودند، به امامت محمد فرزنداسماعيل اعتقاد داشتند. قرمطويه ابتدا پيرو فرقه مباركيه بود اما پس از مدتى با ابرازآراء جديد راه خود را از مباركيه جدا كرد. ظاهرا نام اصلى قرمطويه ، حمدان بن اشعث استكه گاه حمدان قرمط نيز خوانده مى شود. دليل ملقب شدن حمدان به قرمط اين بود كه((قرمطة )) وقتى در مورد راه رفتن به كار مى رود، به معناى نزديكى قدمهاست و حمدانبه دليل كوتاهى قد و پاها، قدمهايش نزديك به هم بود. (136) قرامطه بيش از ديگران فرق اسماعيلى به باطنى گرى و ضديت با عقايد و احكام قطعىو اجماعى مسلمانان مبادرت مى كردند به گونه اى كه نمى توان آنها را فرقه اىاسلامى ناميد. نوبختى درباره عقايد اين گروه مى گويد: آنها گذشته از اينكه محمد بناسماعيل را هفتيمن امام مى دانند، او را امام غايب و قائم ورسول خدا نيز مى پندارند. به عقيده آنها محمد بناسماعيل صاحب دين و شريعت جديد و آخرين پيامبر اولوالعزم است و دين او ناسخ دين اسلامنيز هست . قرامطه به هفت پيامبر اولوالعزم يعنى نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى ، محمد،على و محمد بن اسماعيل معتقدند. به اعتقاد قرامطه همه احكام قرآن و سنت داراى ظاهر وباطنى است و عمل به ظاهر باعث گمراهى ، وعمل به باطن موجب نجات و رستگارى است . (137) قرامطه در مناطق مختلفى از جهان اسلام به مبارزه با حكومت عباسى پرداختند و گاه موفقبه تشكيل حكومت قرمطى شدند. فعاليتهاى اين گروه عمدتا در عراق ، بحرين ، شام ويمن بود. چنان كه گفتيم ، نخستين بار حمدان بن اشعث دعوت قرامطه را در عراق آشكاركرد. او كه فردى زاهد بود در حوالى كوفه پيروان زيادى پيدا كرد و حكومتى محدود رارهبرى كرد. او ابتدا از مردم مبالغى دريافت مى كرد و به فقرا انفاق مى نمود، اما در ادامه، مالكيت خصوصى را لغو كرد و به جاى آن مالكيت اشتراكى را حاكم كرد؛ به اينصورت كه همه اموال مردم را جمع مى كرد و سپس به هر فرد به اندازه نيازش مىبخشيد. مهمترين قيام قرامطه در بحرين ظاهر ساخت . پس از او ابوسعيد جنابى قيام كردو پيروانى پيدا كرد. وى پس از مسلط شدن بر بحرين به فكر تصرف بصره افتاد.معتضد خليفه عباسى سپاهى براى سركوبى او فرستاد ولى سپاه عباسيان شكست خورد.پس از ابوسعيد، فرزند ارشد او سعيد در سال 301 ق . به حكومت رسيد. درسال 305 ق . سعيد از حكومت خلع شد و برادرش ابوطاهر به رهبرى قرامطه رسيد. درزمان او قرامطه قدرت بسيارى يافتند و مرتكب فجيع تريناعمال شدند. حكومت ابوطاهر و حملات او به عراق و حجاز بااوايل حكومت فاطميان در مغرب و شروع حملات آنان به مصر هم زمان بود. بدين سانحكومت عباسيان در غرب از سوى اسماعيليان فاطمى و در شرق توسط اسماعيليان قرمطىتهديد مى شد. ابوطاهر در سال 317 ق . در ايام حج به مكه حمله كرد و ضمن كشتارحاجيان و اهالى مكه ، حجر الاسود را از كعبه جدا كرد و آن را ربود. پس از مرگ ابوطاهردر سال 332ق .، ابتدا برادران او به شكل مشاركتى اداره حكومت را بر عهده گرفتند وپس از مدتى ، يكى از برادران به نام احمد حكومت را در دست گرفت ، حكومت قرامطه تاسال 469 ق . در بحرين ادامه داشت . در اين زمان سپاه سلجوقيان احساء مركز قرامطه راغارت و قرامطه را تار و مار كرد. قرامطه در شام و يمن نيز دعوت خود را آشكار كردند و پيروانى يافتند اما نتوانستندحكومت قرمطى را تاءسيس كنند. (138) چكيده اسماعيليه فرقه اى هستند كه پس از شش اماماول شيعيان ، فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام به ناماسماعيل يا فرزند اسماعيل ، محمد را به امامت مى پذيرند يعنى به هفت امامقائل اند و لذا به سبعه هم ناميده شده اند. 2. مهمترين ويژگى اسماعيليه ، باطنى گرى وتاءويل آيات و احاديث است و در اين راه از آراى فلاسفه يونان هم سود مى جستند. بهاعتقاد همه فرق اسلامى ، آنها در تاءويل دين افراط كردند. 3.گروهى از اسماعيليان منكر مرگ اسماعيل شدند و او را امام قائم دانستند كه اسماعيليهخالصه ناميده شده اند. گروه ديگرى مرگ او را پذيرفته و فرزندش محمد را امامدانستند كه مباركيه نام دارند. اينها پس از مدتى به دو فرقه منشعب شدند، برخى مرگمحمد را پذيرفته و سلسله ائمه را در فرزندان او ادامه دادند و برخى هم منكر مرگ اوبودند و او را امام قائم مى پنداشتند. اينان قرامطه ناميده شده اند. 4.فاطميان از همان گروه از اسماعيليه اند كه امامت را در فرزندان محمد بناسماعيل جارى مى دانند. آنها امامان را به دو قسم ظاهر و مستور تقسيم مى كنند كه پس ازهفت امام نخست ، نوبت به امامان مستور مى رسد كه به طور مخفيانه مردم را به آييناسماعيلى دعوت مى كردند. آخرين امام در سلسله امامان مستور المهدى بالله است كه امامتخود را آشكار كرد و دوره امامان ظاهر فرا رسيد. المهدى حكومت فاطميان را در مغربتاءسيس كرد. 5.پس از مرگ هشتمين امام ظاهر، مستنصر بالله ، وزير مقتدرش ، فرزند ارشدش ، نزار رااز خلافت محروم و مستعلى برادرش را جايگزين نمود و اين موجب تفرقه در اسماعيليه وپيدايش دو گروه نزاريه و مستعليه شد. فرقه مستعليه خود بعدا به فرقه هاىحافظيه و طيبيه انشعاب پيدا كرد و باز طيبيه به دو شاخه داووديه و سليمانيه تقسيمشد. 6.سرگذشت نزاريه با حكومت حسن صباح پيوند خورده است . او پس از دست يابى بهقلعه هاى الموت حكومت اسماعيليه نزاريه را در ايران مستقر كرد كه درمقابل دعوت فاطميان مصر كه دعوت قديم ناميده شد به اين حكومت دعوت جديد مى گفتند.بعدها نزاريه به دو فرقه مؤ منيه و قاسميه تقسيم شدند و تنها فرقه اسماعيلى كهبه استمرار امامتم تا زمان حاضر معتقدند همين گروه قاسميه اند كه به آقاخانيه شهرتدارند. 7.فاطميان همانند ديگر فرق اسماعيليه به تمايز ميان ظاهر و باطن دين معتقدند. 8.اسماعيليان درجاتى را براى امامت معتقدند: 1.امام مقيم كه بالاترين درجه است . 2.امام اساس كه كارهاىرسول ناطق را ادامه مى دهد. 3.امام مستقر 4.امام مستودع يا نائب الامام . 9.قرامطه پيروان قرمطاند و از فرقه مباركيه منشعب شده اند. اينها بيش از ديگر فرقاسماعيلى به باطنى گرى و ضديت با عقايد قطعى مسلمانان مبادرت مى كردند به نحوىكه نمى شود آنها را فرقه اى اسلامى ناميد. 10. قرامطه به هفت پيامبر الوالعزم معتقدند و همه احكام قرآن و سنت را داراى باطن وظاهرى مى دانند و عمل به ظاهر را سبب گمراهى مى شمارند. 11. قرامطه در برخى مناطق موفق به تشكيل حكومت شدند. مهمترين قيام آنها در بحرين رخداد. در زمان ابوطاهر قرامطه قدرت بسيارى يافتند و متركب فجيع تريناعمال شدند. حكومت قرامطه تا سال 469 ق . در بحرين ادامه داشت و پس از آننتوانستندحكومت تاءسيس كنند. پرسش 1. فرقه اسماعيليه از كجا پيدا شدند و چه ويژگى مهمى دارند؟ 2. اسماعيليان به چه فرقه هايى بعدا منشعب شدند؟ 3. فاطميان چه گروهى هستند و چه اعتقاداتى دارند؟ 4. اسماعيليان چه درجاتى براى امامت قائلند؟ 5. قرامطه چه گروهى هستند و عقايدشان چيست ؟ بخش سوم : اهل سنت واژه ((اهل سنت )) به معنا پيرو يا پيروان سنت(قول ، فعل و تقرير) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است . البته اين مفهوم بهخودى خود شامل همه مسلمانان مى شود چرا كه اولين نشانه مسلمانى ، پيروى از پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مى باشد. اما اين كلمه در اصطلاح ، معناى خاص خود را داردكه يكى از شايعترين آنها، معنايى است كه درمقابل اصطلاح شيعه به كار مى رود. به اين معنا،اهل سنت شامل فرقه هايى مى شود كه معتقد به وجود نص بر امام و خليفهرسول خدا نيستند و تعيين خليفه و امام را بر عهده مسلمانان و به انتخاب مردم مى داننند.بر اين اساس ، همه فرقه هاى مسلمان غير از فرقه هاى شيعه از فرقاهل سنت به شمار مى روند. بنابراين ، اهل سنتشامل معتزله و خوارج نيز مى شود. اما برخى از مصنفان كتابهاىملل و نحل كه خود از طرفداران فرقه هايى چوناهل حديث و اشاعره هستند، اهل سنت را به گونه اى تفسير مى كنند كه تنهاشامل جريان غالب اهل سنت گردد، يعنى جريانى كه بااهل حديث آغاز مى شود و با مذهب اشعرى و ماتريدى ادمه مى يابد. به اين منظور عقايدمشترك ميان اين فرقه هاى به عنوان ملاكهاى اهل سنت بودن ذكر مى گردد. ظاهرا هدف از اين تفسير كه خالى از تكلف هم نيست ، خارج كردن گروه هايى چون معتزله، خوارج و مرجئه از اصطلاح اهل سنت است تا به اين وسيله معتقدات فرقه خويش را بهعنوان فرقه اى راست كيش و اهل نجات و بدون اختلافات جدى نشان دهند.(139)
|
|
|
|
|
|
|
|