|
|
|
|
|
|
5 - درمان عجيب بيمار، توسط حضرت رضا (ع ) عصر حضرت رضا (ع ) بود، يكى از شيعيان با كاروان خراسان به سوى كرمان مىرفت ، در راه ، باندى از دزدهاى سرگردنه ، به كاروان حمله كردند و آن شيعه را بهاحتمال يك نفر ثروتمند گرفتند و با خود بردند، تا آنچه دارد؛از او بگيرند، او را درميان برف انداختند و دهانش را پر از برف نموده و شكنجه كرند و او بر اثر آن شكنجهها، از ناحيه دهان ، آسيب سخت ديد، و زبان و لبهايش ، زخم و شكاف برداشت و با اين حال به خراسان بازگشت و هر چه مداوا كرد خوبنشد، او شنيد كه حضرت رضا (ع ) در نيشابور است ، در عالم خواب ديد،شخصى به او گفت :حضرت رضا (ع )به خراسان آمده ، نزد او برو تاتو را در مورد درمان اين بيمارى ، راهنمائى كند، در همان عالم خوابخود را به حضور امام رضا (ع ) رسانيد و ماجراى بيمارى خود رابيان كرد. حضرت رضا (ع ) فرمود: (مقدارى زيره كرمان را با اويشان و نمك مخلوط كن و بكوب ، وروى زخم دهان بگذار دو سه بار اين كار را تكرار كن كه خوب مى شوى ) . او از خواب بيدار شد، و به آنچه در خواب ديده بود، اهميت نداد و به نيشابور رفت تابه حضور حضرت رضا (ع ) برسد، در آنجا گفته شد حضرت رضا (ع ) اكنون دركاروان سراى (سعد) است او به آنجا رفت و بعد به محضر آن حضرت ، شرفياب شد وماجراى زخم دهان خود را بازگو كرد و گفت : (به قدرى دهانم آسيب ديده كه با زحمت وسختى حرف مى زنم ، داروئى را به من نشان بده ، تا با آن ، خود را درمان كنم ). امام رضا (ع ) فرمود: (مگر آن دوا را در عالم خواب به تو معرفى نكردم ، برو به هماندستور عمل كن !) او عرض كرد: (آن دستور را بار ديگر برايم بيان كن ). حضرت رضا (ع ) فرمود: (مقدارى زيره را با اويشان و نمك ، مخلوط كن و بكوب و دوسه بار بر دهانت بگذار، خوب مى شوى ) او رفت و همين دستور را انجام داد و سلامتىخود را بازيافت (113). |
6 - دفاع قاطع حضرت رضا (ع ) از حق ، در برابر طاغوت زمانشهنگامى كه حضرت رضا (ع ) در خراسان ، بود ماءمون (خليفه وقت ) روزهاى دوشنبه وپنجشنبه را روزهاى ملاقات مردم با او قرار داده بود، محمد بن سنان (ره ) مى گويد: دريكى از اين دو روز ملاقاتى ، حضرت رضا (ع ) حضور داشت ، و ماءمون در جانب راستحضرت رضا (ع ) نشسته بود، به ماءمون خبر رسيد كه يكى از پارسايان عابد، دزدىكرده است ، ماءمون دستور داد او را نزد او بياورند، ماءمورين رفتند و او را نزد ماءمونآوردند، ماءمون به چهره او نگاه كرد، ديد بر اثر عبادت و سجده هاى زياد، پيشانيش پينه بسته است به او گفت : (خجالت نمى كشى ، تو با اين سيماى مذهبى ، دزدى ميكنى ؟) عابد: من از روى اضطرار و ناچارى دست به دزدى زدم ، زير مرا از حقى كه در خمس و بيتالمال دارم باز مى دارى ، و بر اثر تهيدستى ناچار به دزدى مى شدم . ماءمون : تو چه حقى در خمس و بيت المال دارى ؟ عابد: خداوند مصرف خمس را در شش مورد، تقسيم و فرموده است : و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين و ابنالسبيل ان كنتم آمنتم بالله وما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان ... (114). (بدانيد هر گونه غنيمتى كه به شما رسد، خمس آن براى خدا و پيامبر(ص ) و براىخويشان پيامبر(ص ) و يتيمان و مسكينان و درماندگان در سفر است اگر شما به خداوآنچه بر بنده خود، در روز جدايى حق از باطل ، و روز درگيرى دو گروه (با ايمان وبى ايمان - يعنى روز جنگ بدر) نازل كرده ايم ايمان آورده ايد). (و همچنين اين مطلب در مورد بيت المال در آيه 7 سوره حشر آمده است ). بنابراين چرا حق مرا به من نمى دهى ، با اينكه من درمانده در سفر هستم ، و بر اثرتهيدستى نمى توانم به وطن بازگردم ، وانگهى من از آگاهان به آيات قرآن هستم . ماءمون : براى اجراى حد الهى و حكم اسلام كه درباره دزد، مقرر شده آماده باش ، ما نمىتوانيم به خاطر اين ياوه سرائى تو، حدود الهى راتعطيل كنيم . عابد: نخست از خودت شروع كن ، و خود را با اجراى حد الهى پاكساز و بعد به ديگرىبپرداز. ماءمون در اينجا به حضرت رضا (ع ) رو كرد و عرض نمود: اين شخص چه مىگويد؟(نظر شما چيست ؟) امام رضا (ع ) فرمود: او مى گويد: تو دزدى كردى ، من هم دزدى كردم . ماءمون ، بسيار خشمگين شد، سپس به عابد رو كرد و گفت : (سوگند به خدا به جرمدزدى ، دستت را قطع مى كنم ) . عابد: آيا دست مرا قطع مى كنى ، با اينكه برده وغلام من هستى ؟! ماءمون : واى بر تو، از كجا من غلام تو شده ام ؟! عابد: مادر تو را (پدرت هارون ) از بيت المال مسلمانان خريده است بنابراين ، مادر توجزء اموال همه مسلمانان مغرب و مشرق است و تو كه از او به وجود آمده اى برده و غلام همهمسلمانان هستى ، تا وقتى كه آنها تو را آزاد كنند، ولى من از سهمى كه دارم تو را آزادنخواهم كرد، وانگهى تو خمس مردم را چپاول كردى و حقآل رسول (ص ) را به آنها ندادى و حق من وامثال مرا ندادى ، و از سوى ديگر چيز ناپاك ،پاك كننده ناپاك ديگر نيست ، بلكه ناپاك را چيز پاك ، پاك مى كند، و كسى كه برگردن او حد است ، حد ديگران را جارى نمى سازد تا نخست حد خود را جارى كند، و بعدبه ديگران برسد، آيا سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: اتاءمرون الناس بابر و تنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب افلا تعقلون (آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد، ولى خودتان را فراموش مى نمائيد، با اينكه شماخودتان كتاب (آسمانى ) را مى خوانيد، آيا هيچ فكر نمى كنيد؟!) (115). ماءمون در برابر گفتار شيواى عابد، درمانده شده بود، متوجه حضرت رضا (ع ) شد وعرض كرد: (نظر شما درباره اين شخص چيست ؟) حضرت رضا (ع ) فرمود: خداوند به محمد(ص ) فرمود: قل فلله الحجة البالغة : (براى خدادليل رسا و قاطع هست ) (116) به طروى كه بهانه اى براى هيچ كس باقى نمىماند، و اين حجتها همان است كه نادان با وجود نادانى به آن پى مى برد، چنانكه شخصنادان با علم خود به آن آگاه مى گردد، و دنيا و آخرت بر اساس حجتودليل ، پابرجا است ، و اين مرد( عابد) هم براى خود حجت ودليل آورد. در اين هنگام ماءمون دستور آزادى عابد را صادر كرد، و از مردم روى گردانيد با حضرترضا (ع ) به تنهايى به صحبت پرداخت (و تمام كنيه و فكر و ذكر خود را در موردقتل حضرت رضا (ع ) به كار برد) تا اينكه آن حضرت را مسموم كرده و به شهادترسانيد(117). |
7 - بازسازى چشمه آب حضرت رضا (ع ) در نيشابور، به محله (غزينى ) رفت ؛در آن جا حمامى وجود داشت ،و چشمه آبى بود، ولى آب آن اندك بود، حضرت همانجا اقامت كرد و تصميم بهبازسازى و پاكسازى آن چشمه گرفت ، اشخاصى كه مقنى بودند طلبيد و آن ها بهدستور آن حضرت به لاى روبى و بازسازى چشمه پرداختند، آب آن چشمه ، زياد شد، آنگاه حضرت رضا (ع ) دستور داد، در بيرون پله آن چشمه حوضى ساختند از آنچشمه آب به آن حوض مى ريخت ، حضرت رضا (ع ) به ميان حوض رفت وغسل كرد، و سپس در پشت آن حوض نماز خواند، و همين برنامه ، براى مردم سنت گرديد،مى آمدند در آن حوض غسل مى كردند، و سپس در پشت آن ، نماز مى خواندند و دعا مى كردندتا خداوند نيازهايشان را برآورد، و بر نعمتهايشان نسبت به آنها بيفزايد، و اين برنامهتا كنون ، از يادگارهاى حضرت رضا (ع ) بين شيعيان باقى مانده است (118). |
8 - كمك آبرومندانه شخصى به حضور حضرت رضا (ع ) آمد و پس از سلام عرض كرد: (من از دوستانشما و پدران شما هستم ، از سفر حج برمى گردم ، پولم تمام شده و مى خواهم بهمحل سكونتم بروم مبلغى كه مرا به وطنم برساند به من بدهيد، وقتى كه به وطن رسيدم، وضع مالى من در محل خوب است ، به همان اندازه كه به من داده اى ، به نيت شما بهفقراء صدقه مى دهم ) . حضرت رضا (ع ) برخاست و به اندرون خانه اش رفت و پس از ساعتى بازگشت و دستشرا از پنجره بالاى در، بيرون آورد و به آن حاجى فرمود: (اين دويست درهم را بگير، ومخارج سفر را با آن تاءمين كن ، وقتى كه به وطن رسيدى ، لازم نيست كه آن را از جانب منبه فقرا صدقه بدهى ، آن را به تو بخشيدم ، برو كه نه من تو را ببينم و نه تو مراببينى ). آن شخص به سوى وطن خود رفت . يكى از حاضران از حضرت رضا (ع ) پرسيد: (چراپول را از بالاى پنجره به او دادى و نخواستى او تو را ببيند؟) حضرت رضا (ع ) فرمود: از آن ترسيدم كه مبادا وقتى كه با او رخ به رخ شدم ، خوارىسؤال كردن را در چهره اش مشاهده نمايم ، آيا نشنيده اى كهرسول خدا(ص ) فرمود: المستر بالحسنة تعدل سبعين حجة ، والمذيع بالسيئةمخذول والمستتر بها مغفور (آن كسى كه كار نيكوى خود را بپوشاند، پاداش او برابر هفتاد حج (مستحبى ) است و آنكس كه آشكارا گناه كند، درمانده بى چاره است ، و آن كس كه آن را بپوشاند، زير پوششآمرزش خدا است ) (119). |
9 - جلوگيرى از اسراف روزى عده اى از خدمتكاران ميوه مى خوردند، ولى هنوز بقيه ميوه را تمام نكرده ، آن رابه دور مى انداختند. امام رضا (ع ) وقتى كه اين اسراف را از آنها ديد، از روى ناراحتى فرمود: (سبحان الله! اگر شما احتياج نداريد، افرادى هستند كه نياز دارند آن ها را به نيازمندان بخورانيد)(120). |
10 - جلوگيرى از شرك در عبادت يكى از شاگردان حضرت رضا (ع ) بنام (حسن وشاء) مى گويد: به حضور حضرترضا (ع ) رفتم ، ديدم آفتابه اى را كنار خود نهاده مى خواهد با آب آن وضو بگيرد،نزديك رفتم ، تا آفتابه را بردارم و آب بريزم و در وضو گرفتن ، آن حضرت را كمككنم . امام رضا (ع ) از من جلوگيرى كرد و فرمود: (اى حسن ! چنين نكن ) عرض كردم (چرا مرااز ريختن آب بر دستت ، نهى مى كنى ؟ آيا نمى خواهى من پاداشى ببرم ؟) حضرت فرمود: (تو پاداش ببرى ولى من گناه كنم ؟) عرض كردم : (توضيح بدهيد، چگونه شما گناهكار مى شويد؟) فرمود: آيا سخن خداوند را نشنيده اى كه مى فرمايد: ولا شرك بعبادة ربه احدا : (كسى كه اميد لقاى پروردگارش را دارد نبايد كسى را در عبادت پروردگار، شريكسازد) (121). من اكنون براى نماز، وضو مى گيرم كه عبادت است و (طبق دستور خدا) نمى خواهم كسى رادر عبادت خدا، شريك خود قرار دهم (122). |
معصوم يازدهم : امام جواد عليه السلام
نام :محمد (ع ) القاب معروف :جواد، تقى (ع ) كنيه :ابوجعفر (ع ) پدر و مادر :حضرت رضا (ع ) خيزران (س ) وقت و محل تولد :10 رجب سال 195 در مدينه وقت و محل شهادت :آخر ذيقعده سال 220 هق در سن 25 سالگى بر اقر زهرى كهبه دستور معتصم ، عباسى توسط ام فضل ، همسر آن حضرت (دختر ماءمون ) به او رسيد،در بغداد، به شهادت رسيد. مرقد :شهر كاظمين ، نزديك بغداد دوران زندگى :در دو بخش ؛ 1 - هفت سال قبل از امامت 2 - دوران امامت (17 سال ) مصادف با حكومت دو طاغوت ماءمون و معتصم (هفتمين و هشتمينخليفه عباسى ) آن حضر در سن 7 سالگى به امامت رسيد، و در سن 25 سالگى شهيدشد، بنابراين ، او در خردسالگى امام شد، جوانترين امام است كه شهيد گرديد. |
1 - اندوه جانكاه امام جواد (ع ) زكريا بن آدم (ره ) مى گويد: در محضر حضرت رضا(ع ) نشسته بودم ، ناگاهحضرت جواد (ع ) فرزند برومند آن حضرت را به حضورش آوردند، او در آن وقت كمتر ازچهار سال داشت ، وقتى كه وارد شد، دستش را بر زمين زد وسرش را به طرف آسمانبلند نمود و مدت طولانى در فكر فرود رفت . امام رضا (ع ) به فرزندش فرمود: (قربانت گردم ، چرا اين گونه در فكر غم گونه، فرو رفته اى ؟!) حضرت جواد (ع ) در پاسخ گفت : (به خاطر آن مصيبتهايى كه بر مادرم زهرا (س ) واردشد سوگند به خدا آن دو نفر را از قبر بيرون مى آورم سپس با آتش آنها را مى سوزانم ،و بعد خاكسترشان را به سوى دريا پراكنده مى سازم ) . امام رضا (ع ) فرزندش را در آغوش گرفت و دلدارى داد و بين دو چشمش را بوسيد وفرمود: (پدر و مادرم به فدايت ، تو شايسته اين امر (امامت ) هستى (123). |
2 - حضرت جواد (ع ) در غم فراق پدر چهار سال و چند ماه از عمر امام جواد (ع ) مى گذشت ، همراه پدرش حضرت رضا (ع )براى انجام عمره به مكه رفتند، يكى از غلامان حضرت رضا به نام (موفق ) نيز باآنها بود، همانسالى بود كه حضرت رضا (ع ) ناگزير شد كه از حجاز به خراسانبيايد. حضرت رضا (ع ) با حالت مخصوصى گريان ، در كنار كعبه ايستاده بود و با خانه خداوداع مى كرد و پس از طواف به مقام ابراهيم (ع ) رفت و در آنجا به نماز ايستاد. موفق ، مى گويد: حضرت جواد (ع ) كنار حجراسماعيل رفت و در آنجا نشست و به راز و نيازمشغول شد، نشستن آن حضرت طول كشيد و به حضور آن حضرت رفتم و عرض كردم :(فدايت گردم برخيز). حضرت جواد (ع ) فرمود: (نمى خواهم از اينجا جدا گردم ، مگر اينكه خدا بخواهد) آنحضرت اين سخن را گفت ، اما بسيار غمگين به نظر مى رسيد. نزد حضرت رضا (ع ) رفتم و گفتم : (حضرت جواد (ع ) كنار حجراسماعيل (ع ) نشسته و نمى خواهد برخيزد) امام رضا (ع ) نزد حضرت جواد (ع ) آمد وفرمود: قم يا حبيبى : (اى محبوب دلم برخيز). حضرت جواد (ع ) عرض كرد: نمى خواهم از اين مكان برخيزم ، امام رضا (ع ) فرمود: اىمحبوب قلبم چرا برنمى خيزى ؟ حضرت جواد (ع ) عرض كرد: (چگونه برخيزيم با اينكه شما را ديدم به گونه اى باكعبه ، خانه خدا، وداع مى كردى كه ديگر به اينجا باز نمى گردى . اما رضا (ع ) فرمود: (اى محبوب دلم برخيز). آنگاه حضرت جواد در حالى غمگين بود، برخاست و همراه پدر حركت كرد (124). آرى امام جواد (ع ) با اينكه كودك بود، از حالات پدر دريافت كه او مى خواهد به سفرىبرود كه بازگشت در آن نيست ، از فراق و غربت پدر غمگين بود، مى خواست كنار كعبهبيشتر بنشيند و براى پدر دعا كند، ولى چه مى تواند كرد كه طاغوت زمان (ماءمون )حضرت رضا (ع )را با اجبار به خراسان برد و بين حضرت جواد (ع ) با پدر، فراقىجانكاه پيش آمد كه حدود سه سال طول كشيد، وبعد كه امام جواد (ع ) حدود هفت ساله بود،كنار جنازه مسموم شده پدر آمد. |
3 - معنى بسيار ارجمند شيعه يكى از شيعيان كه بسيار خوشحال به نظر مى رسيد، به حضور امام جواد (ع ) آمد،حضرت به او فرمود: (چرا اين گونه تو را شادمان مى نگرم ؟) او عرض كرد: (اى پسر رسول خدا(ص ) از پدرت شنيدم مى فرمود: سزاوارترين روزبراى شادى كردن ، آن روزى است كه خداوند به انسان توفيق نيكى كردن و انفاق نمودنبه برادران دينى دهد، امروز ده نفر از برادران دينى كه فقير و عيالمند بودند از فلانجا و فلان جا نزد من آمدند و من به هر كدام فلان مقدارپول و خوار و بار دادم ، از اين رو خوشحال هستم ). امام جواد (ع ) فرمود: (سوگند به جانم ، سزاوار است كه توخوشحال باشى ، اگر عمل نيك خود را (حبط و پوچ ) نساخته باشى و يا بعدا حبط وپوچ نكنى . او عرض كرد: (با اينكه من از (شيعيان خالص ) شما هستم ، چگونهعمل نيكم را حبط و پوچ مى كنم ؟) امام جواد (ع ) فرمود: همين سخنى كه گفتى ، كارهاى نيك و انفاقهاى خود را حبط و پوچنمودى (يعنى ادعاى شيعه خالص بودن ، كار ساده اى نيست ). او عرض كرد: چگونه ؟ توضيح بدهيد. امام جواد (ع ) فرمود: اين آيه را بخوان : يا ايهاالذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى : (اى كسانى كه ايمانآورده ايد، بخششهاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد) (125). او عرض كرد: من به آن افراد يكه صدقه دادم ، منت بر آنها نگذاشتم و آنها را آزار ننمودم. امام جواد (ع ) فرمود: خداوند فرموده : لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى (بخششهاى خود را با منت و آزار، باطل و پوچ نسازيد) نفرموده تنها منت و آزار برآنانكه مى بخشيد، بلكه خواه منت و آزار بر آنان باشد يا ديگران ، آيا به نظر تو آزاربه آنان (بخشش گيرندگان ) شديدتر است ، يا آزار به فرشتگان مراقباعمال تو فرشتگان مقرب الهى و يا آزار به ما؟ او عرض كرد: بلكه آزار به فرشتگان و آزار به شما، شديدتر است . امام جواد (ع )فرمود: (تو فرشتگان و مرا آزار دادى و بخشش خود راباطل نمودى !). او عرض كرد: چرا باطل كردم ؟ و شما را آزار دادم ؟ امام جواد (ع ) فرمود: اين كه گفتى : چگونهباطل نمودم با اينكه من از شيعيان خالص شما هستم ؟ (همين ادعاى بزرگ ، ما را آزار داد). سپس فرمود: (واى بر تو! آيا مى دانى شيعه خالص ما كيست ؟ شيعه خالص ما(حزبيل ! مؤمن آل فرعون ، و (حبيب نجار) صاحب يس (126) و سلمان (ره ) و ابوذر(ره )و مقداد (ره ) و عمار(ره ) هستند، تو خود را در صف اين افراد برجسته قرار دادى و با اينادعا فرشتگان و ما را آزردى ). آن مرد به گناه و تقصير خود اعتراف كرد و استغفار و توبه نمود و عرض كرد: (اگرنگويم شيعه خالص شما هستم پس چه بگويم ؟) امام جواد (ع ) فرمود: (بگو من از دوستان شما هستم ، دوستان شما را دوست دارم و دشمنانشما را دشمن دارم ). او چنين گفت ، واز گفته قبل ، استغفار كرد، امام جواد (ع ) فرمود: (اكنون پاداش بخششهاىتو به تو بازگشت نمود و حبط و بطان آنها برطرف گرديد) (127). |
4 - كرامت و بزرگوارى امام جواد (ع ) به شيعيان محمدبن سهل قمى (ره ) مى گويد:در سفر مكه ، به مدينه رفتم ، و به حضور امامجواد (ع ) مشرف شدم ، خواستم لباسى را از آن حضرت براى پوشاندن مطالبه كنم ،ولى فرصتى بدست نيامده و با آن حضرت خداحافظى كردم و از خانه او بيرون آمدم ،تصميم گرفتم نامه اى براى آن حضرت بنويسم و در آن نامه ، لباسى را درخواستكنم ، نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره ، به قلبمآمد كه نامه را نفرستم ، از اين رو نامه را پاره كردم ، و از مدينه بيرون آمدم همچنان بهپيمودن راه ادامه دادم ناگاه ، شخصى نزد من آمد و دستمالى كه لباس در آن بود، دردستش بود و از افراد مى پرسيد: محمد بن سهل قمى (ره ) كيست ؟ تا اينكه نزد من آمد،وقتى كه مرا شناخت ، گفت : (مولاى تو (امام جواد (ع ) اين لباس را براى تو فرستادهاست ، نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است ). محمدبن سهل (ره ) آن لباسها را گرفت ، و تا آخر عمر نزد او بود، وقتى كه از دنيارفت ، پسرش احمد، با همان دو لباس او را كفن كرد (128). |
5 - دستورى براى دفع زلزله على بن مهزيار (ره ) از بزرگان و فقهاى پارساى عصر حضرت هادى (ع ) و حضرتجواد (ع ) بود و از طرف آنها وكالت و نمايندگى داشت تا در اهواز به مردم رسيدگىكند، قبر شريفش در اهواز محل زيارت شيعيان و دوستان است او مى گويد: در اهواز زلزله مكرر زياد مى آمد، نامه اى براى امام جواد (ع ) نوشتم ، و در آن نامه عرضكردم :(اگر اجازه بدهى از اهواز به جاى ديگرمنتقل شوم ). امام جواد (ع ) در پاسخ نوشت : (از اهواز به جاى ديگر نرويد، روزهاى چهارشنبه وپنجشنبه و جمعه روزه بگيريد و لباسهايتان را بشوئيد و پاكيزه نمائيد، و روز جمعهبيرون بيائيد و دسته جمعى دعا كنيد، خداوند اين بلا را از سر شما دفع خواهد كرد). على بن مهزيار (ع ) مى گويد: پس از دريافت نامه ، به دستور آن حضرتعمل كرديم ، از آن پس ، ديگر زلزله نيامد(129). |
6 - فرو ريختن نيرنگ شيطانى ماءمون ماءمون عباسى (هفتمين طاغوت عباسى ) پس از شهادت حضرت رضا (ع ) مى خواست امامجواد (ع ) را جزء اطرافيان خود كند (و او را به عنوان يكى ازرجال دنيا خواه ، و از مشاوران مخصوص خويش معرفى نمايد) براى اين كار نقشه ها كشيد،و ترفندهاى گوناگونى به كار برد، ولى نتيجه نگرفت ، تا اينكه يك نقشه ديگرىرا اجرا كرد و آن اين بود: هنگامى كه خواست دخترش امفضل را به عنوان عروس به خانه زفاف حضرت جواد (ع ) بفرستد دويست دختر اززيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامى كه درداخل آن گوهرى (مثلا يك سكه طلا) بود داد تا وقتى كه حضرت جواد (ع ) بر روىصندلى دامادى نشست ، آن دختران ، يكى يكى به پيش آيند و آن گوهر را به حضرتنشان دهند (تا او بردارد) امام جواد (ع ) به هيچ يك از آن دخترها و گوهرها، توجه نكرد. در همان مجلس ، يك نفر ترانه خوان تارزنى بود كه (مخارق ) نام داشت ، و داراى ريشبلندى بود، ماءمون او را طلبيد، و از او خواست كارى كند كه امام جواد (ع ) از آن حالتمعنوى بيرون آيد و دلش به امور مادى سرگرم شود. مخارق گفت : اگر امام جواد (ع ) به چيزى از امور دنيا،مشغول باشد، من او را از آن گونه كه تو بخواهى به سوى دنيا مى كشانم ، آنگاه مخارقدر برابر امام جواد (ع ) آمد و نشست ، و نخست مانند، الاغ عرعر كرد، و سپس به زدن ساز وتار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود ولى امام جواد (ع ) اصلا به او توجهنكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد (130) وقتى كه ديد آن ترانه خوان بى حيا دستبردار نيست ، بر سر او فرياد كشيد و فرمود: اتق الله يا ذالعثنون : اى ريشدراز، از خدا بترس ). مخارق از فرياد امام (ع ) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار، از دستش افتاد و دستش فلجشد، و تا آخر عمر خوب نشد، ماءمون جوياى حال او شد، او گفت : (هنگامى كه امام جواد (ع) بر سر من فرياد كشيد، آن چنان هراسان و وحشتزده شدم كه وحشت وترس همواره در وجودمن هست و اصلا اين حالت از وجود من ، بيرون نمى رود (131). |
7 - پيدا كردن كار، براى ساربان شترچرانى بود، بى كار مانده بود، و در مدينه بهدنبال كار مى گشت او تنها اميدى كه داشت به امام جواد (ع ) بود و چنين فهميده بود كهاگر به در خانه او برود، نااميد نمى شود، در اين مورد با ابوهاشم جعفرى (ره ) كهيكى از آشنايان امام جواد (ع ) بود، صحبت كرد كه اگر به حضور امام جواد (ع ) رفتى ،بگو ساربانى بى كار مانده و دنبال كار مى گردد برايش كار پيدا كن . ابوهاشم (ره ) مى گويد: به اين قصد به حضور امام جواد (ع ) رفتم ديدم با جماعتىمشغول غذا خوردن است ، فرصتى بدست نيامد تا در مورد سفارش ساربان ، صحبت كنم . امام جواد، (ع ) رو به من كرد و فرمود: بيا جلو از اين غذا بخور، كاسه غذا را جلو منگذاشت و فرمود: بخور، در همين هنگام بى آنكه من در مورد ساربان سخنى بگويم ، يكىاز غلامان خود را صدا زد و به او فرمود: (ساربانى هست كه با ابوهاشم (ره ) نزد ما مىآيد، او را پيش خود نگهدار و براى او كارى معين كن ، تامشغول گردد). ابوهاشم (ره ) مى گويد: همراه آن حضرت به باغى رفتيم عرض كردم : (من اشتياق زيادبه خوردن گل دارم ، براى من دعا كن تا اين عادت زشت را ترك كنم ، آن حضرت سكوتكرد، و بعد از چند روز با من ملاقات نمود و پرسيد:(اى ابوهاشم خداوند آن عادت را ازتو برداشت ). عرض كردم : (آرى ، اكنون به قدرى از گل نفرت دارم ، كه آن را از همه چيز بدتر مىدانم ) (132). |
8 - دلدارى بيمار يكى از شاگردان امام جواد (ع ) بيمار شده بود، در حدى كه بسترى شده بود و اميدزنده ماندن نداشت ، امام جواد (ع ) با خبر شد، همراه جمعى از اصحاب به عيادت او رفت ،وقتى كه در بالين او نشست و احوال او را پرسيد: او زار و زار گريه كرد و گفت : مىميرم چه كنم ؟مرگ در كار است . امام جواد (ع ) به او فرمود: (اى بنده خدا تو كه از مرگ مى ترسى از اين رو است كهنمى دانى مرگ چيست ، براى تو مثالى بزنم : اگر بدنت آلوده به چرك و كثافت باشد،و موجب زخمهاى پوستى بدن گردد و ناراحت شوى ، و بدانى اگر حمام بروى و شستشوكنى ، همه اين چركها و آلودگيها و زخمها از بين مى رود، آياميل دارى كه به حمام بروى ، يا ميل ندارى ؟ بيمار عرض كرد: البته دوست دارم كه هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همهناپاكيها پاك نمايم . امام جواد (ع ) فرمود: مرگ براى مؤمنين همان حمام است و آن آخرين منزلگاه ، و مرحلهشستشو و پاكسازى از آلودگيهاى گناه مى باشد، بنابراين اگر به سوى شادى روآورده اى ، پس هيچ غم را به خود راه نده ). بيانات گرم و پرمهر امام جواد (ع ) روحى تازه در كالبد آن بيمار بخشيد و قلب واعصاب او را آرام شد، و اندوهش به شادى و نشاطتبديل گردد(133). |
9 - خوشحالى شيعيان هوشمند از امامت حضرت جواد (ع ) هنگامى كه حضرت رضا (ع ) به شهادت رسيد آن حضرت تنها فرزندى كه داشتحضرت جواد (ع ) بود، و او در اين هنگام هفت سال داشت ، جمعى از بزرگان شيعه دركوفه ، در خانه (عبدالرحمن بن حجاج ) به گرد هم آمدند و در سوگ امام رضا (ع )گريه كردند، آنگاه درباره امام بعد از حضرت رضا (ع ) سخن به ميان آمد بعضى گفتندامام جواد (ع ) كودك است و بعضى پاسخ اين ايراد را دادند، حتى بحث به كوفه و بغدادو شهرهاى ديگر به سوى مدينه مسافرت كردند تا از نزديك به بررسى بپردازند،آنها در مراسم حج شركت نمودند و سپس وارد مدينه شدند، و به خانه امام صادق (ع ) كهدر آن وقت ، خالى بود رفتند، و روى يك فرش بزرگ كه در آنجا بود نشستند، در اينهنگام عبدالله بن موسى (يكى از پسران امام كاظم عليه السلام ) نزد آنها آمد و در صدرمجلس نشست ، يكى برخاست و گفت : (اين آقا، فرزندرسول خدا(ص ) است هر كسى سؤال دارد از او بپرسد). بعضى از علماى مجلس چند سؤالى را مطرح كردند، ولى عبدالله پاسخ صحيح نداد،حاضران ناراحت و غمگين شدند، تصميم گرفتند كه برخيزند و بروند ناگاه (موفق )(خادم حضرت رضا عليه السلام ) از درى كه كنار صدر مجلس بود وارد شد، و همراهحضرت جواد (ع ) بود موفق به حاضران گفت : (آقايان ! اين آقازاده ، ابوجعفر (حضرتجواد (ع ) است ) آن حضرت در صدر مجلس نشست ، و علماى مجلس سؤالاتى كردند آنحضرت همه آن سؤالات را بطور صحيح و كامل پاسخ داد، همه حاضرانخوشحال شدند، و از آن حضرت تجليل و تمجيد نمودند. حاضران عرض كردند: (عموى شما عبدالله به اينجا آمده و ما جواب اين سؤالها را از اوخواستيم چنين و چنان پاسخ داد. امام جواد (ع ) فرمود: لااله اله الله يا عم انه عظيم عندالله ان تقف غدا بين يديهفيقول لك لكم تفتى بما لم تعلم و فى الامة من هو اعلم منك (نيست معبودى جز خداىيكتا، اى عمو، بسيار سخت است كه فرداى قيامت در پيشگاه خدا قرار بگيرى ، و خداوندبه تو بگويد: چرا چيزى را كه ندانستى به آن فتوا دادى ؟با اينكه در ميان امت كسى كهداناتر از تو بود، وجود داشت ) (134). به اين ترتيب علماى حاضر دريافتند كه امام بعد از حضرت رضا (ع ) همان امام جواد (ع )است . |
10 - ايستادگى تا پاى شهادت امام جواد (ع ) با پيشنهاد تحميلى ماءمون ، با دختر ماءمون به نام زينب كه به (امالفضل ) معروف بود، ازدواج كرد ولى او (نازا) بود امام جواد (ع ) با كنيزى به نامسمانه (س ) مادر امام دهم ، (ع ) ازدواج كرد و از او داراى فرزند شد. ام الفضل بر سر همين موضوع ، كينه امام جواد (ع ) را بهدل گرفت وقتى كه ماءمون از دنيا رفت ، برادرش معتصم ، خليفه شد، او نتوانست وجودمقدس امام جواد (ع ) را تحمل كند، سرانجام با جعفر (پسر ماءمون ) در فكر توطئهقتل آن حضرت برآمدند، براى اين كار ام الفضل را مناسب ديدند، به او پيشنهاد كردند اوپذيرفت و زهرى را در انگور رازقى نمود، حضرت جواد (ع ) را با آن انگور، مسموم وشهيد كرد. وقتى كه امام جواد (ع ) در بستر شهادت افتاد، امالفضل پشيمان شد و، گريه مى كرد، امام جواد (ع ) به او فرمود: (چرا گريه مى كنى؟ گريه تو سودى ندارد سوگند به خدا بزودى به فقر و دردى گرفتار گردى كهنجات و درمان ندارد) آرى آن بزرگوار اين گونه در جوانى به شهادت رسيد. طولى نكشيد كه ام الفضل بيمار شد، هرچه دارائى داشت براى درمان خود، مصرف كرد،ولى خوب نشد، و دارائيش رفت به گونه اى كه گدا گرديد و سر راه عبور مردم ، دستسؤال دراز مى كرد و گدائى مى نمود و با اين وضع از دنيا رفت (135). اين فراز بيانگر زندگى سياسى امام جواد (ع ) است كه هرگز تسليم طاغوت زمانش ،معتصم (هشتمين خليفه عباسى ) نشد، و تا آن جا كه ممكن بود، مردم زمانش را از پيروى آنطاغوت برحذر داشت ، و در اين راستا تا پاى شهادت پيش رفت ، و در عنفوان جوانى (25 سالگى ) به شهادترسيد، شهادتى مظلومانه و جانسوز، توسط همسرش كه ماءمور نفوذى طاغوت در خانه آنبزرگوار شده بود. |
معصوم دوازدهم : امام هادى عليه السلام
نام :امام على (ع ) القاب معروف :هادى ، نقى (ع ) كنيه :ابوالحسن سوم (ع ) پدر و مادر :امام جواد (ع )، سمانه (س ) وقت و محل تولد :15 ذيحجه سال 213 هجرى در مدينه وقت و محل شهادت :سوم رجب سال 254 در سن 41 سالگى در شهر (سامره ) براثر زهرى كه با دسيسه (معتز) (سيزدهمين خليفه عباسى ) توسط معتمد عباسى ، به آنحضرت خوراندند، به شهادت رسيد. مرقد شريف :شهر سامره ، واقع در عراق دوران زندگى :در سه بخش ؛ 1 - 8 سال قبل از امامت )(از سال 212 تا 220 هق ) 2 - دوران امامت ، در زمان خلفاى قبل از متوكل 12سال (از سال 220 تا 232 هق ) 3 - دوران امامت در سخت ترين شرائط، در زمان خلافت چهارده ساله ديكتاتورىمتوكل (دهمين خليفه عباسى ) و سپس خلفاى بعدى . |
1 - محبوبيت امام هادى (ع ) در مدينه و رسيدگى به امور مردم امام هادى (ع ) بعد از پدر، امام بر حق بود، در مدينه و حجاز طرفداران بسيار داشت ،آن حضرت در مدينه ، در مسجد براى مردم نماز مى خواند، و امور دين و دنياى مردم را تاآخرين توان خود، سامان مى بخشيد، رهبرى كاردان ، و راهنمائى دلسوز براى مردم بود ودر همه امور نيك و شعائر مذهبى ، پيشقدم بود، بخصوص در مورد رفع نيازهاى نيازمندانو مستضعفان كوشش فراوان داشت . او آنچنان در دل مردم جاى گرفت ، كه وقتى آنها شنيدند مزدورانمتوكل (خليفه عباسى ) مى خواهند، آن حضرت را از مدينه به سامره ببرند، مدينه يكپارچهضجه و گريه شد كه مثل آن سابقه نداشت در اينجا به يك نمونه از اخلاق و كرامت آنحضرت ، در رابطه با حفظ شعائر مذهبى و توجه به مردم توجه كنيد: ماه ذيحجه ، روز عرفه بود، اسحاق جلاب (ره ) مى گويد: امام هادى (ع ) به من دستور دادگوسفندهاى بسيار خريدارى كنم ، دستورش را اجرا كردم و گوسفندان بسيار خريدم ، وآنها را به اصطبلى كه در منزلش بود آوردم ، سپس آن حضرت ، آنها را به جاى وسيعىانتقال داد، و در آنجا همه آنها را بين مردم و بستگان خود تقسيم كرد و مردم را براىقربانى در روز عيد قربان و تجليل و احترام به شعائر مذهبى در عيد قربان آماده نمود. خيران اسباطى مى گويد: به مدينه به حضور امام هادى (ع ) رفتم ، به من فرمود: از(واثق ) (نهمين خليفه عباسى ) چه خبر، گفتم : او بسلامت بود، ديدار من با او از همه كسنزديكتر است ، ده روز است ازاو جدا شده ام ... سپس فرمود: جعفر (يعنىمتوكل ) چه كرد؟ گفتم : او در زندان در بدترينحال است .... سپس فرمود:(ابن زيات ) (وزير واثق ) چه شد، گفتم : مردم پشتيبان او بودند، فرمود:واثق مرد و متوكل به جاى او نشست و ابن زيات هم كشته شد، عرض كردم : در چه روزى ؟فرمود: شش روز پس از آنكه تو بيرون آمدى (136). |
2 - امام هادى (ع ) در تبعيدهنگامى كه متوكل (در سال 232 هق ) روى كار آمد، در شهر سامره سكونت داشت پس ازمدتى جاسوسان و مزدوران او در مورد امام هادى (ع ) به سعايت و بدگويى پرداختند،عبدالله بن محمد فرماندار متوكل در مدينه ، بهمتوكل گزارش داد كه على بن محمد امام هادى (ع ) در مدينه داراى موقعيت بالايى است ،دوستان و پيروانش نزد او رفت و آمد مى كنند و... نيز نقل شده : (شخصى به نام (بريحه عباسى ) كه متصدى نماز در مكه و مدينه بود،براى متوكل نامه اى نوشت (كه اگر مى خواهى حجاز در دست تو باقى بماند، على بنمحمد امام هادى (ع ) را به سوى خود بخوان وتحت نظر نگه دار، زيرا او مردم را به سوىخود دعوت مى كند و جمعيت بسيارى به او گرويده اند). از طرفى ذاتا متوكل از دشمنان سرسخت على (ع ) وآل على (عليهم السلام ) بود و هرگز وجود آنها راتحمل نمى كرد. متوكل ، يحيى بن هرثمه را خواست و او را ماءمور آوردن امام هادى (ع ) از مدينه به سامرهكرد. يحيى بن هرثمه مى گويد: به مدينه آمدم ، مردم مدينه از جريان آگاه شده بودند،يكپارچه گريه وناله مى كردند كه مبادا خطرى متوجه امام هادى (ع ) گردد، زيرا آنحضرت همواره در كنار مردم بود، در مسجد براى آنها نماز مى خواند و همواره راهنماىدلسوز آنها بود، و امور آنها را رسيدگى مى كرد، و هرگز براى دنياى خود قدم برنمى داشت ، بلكههميشه به رفع مشكلات جامعه پرداخت ، وانگهى از خاندان رسالت بود از اين رو زن و مردو كوچك و بزرگ مردم مدينه ، ناراحت و گريان بودند و راضى به رفتن امام هادى (ع ) ازمدينه به جاى ديگر نبودند. يحيى مى گويد: من مردم را به آرامش دعوت مى كردم و براى آنها سوگند ياد كردم كهقصد سوئى به ساحت مقدس امام هادى (ع ) ندارم ، سپس خانه امام هادى (ع ) را جستجو كردمچيزى جز قرآن و كتاب دعا و چند كتاب علمى نيافتم ، خودم خدمتگزارى آن حضرت را به عهده گرفتم و احترام او رارعايت مى كردم .(137) امام هادى (ع ) ناگزير، همراه يحيى بن هرثمه ، از مدينه بيرون آمد و به سوى سامرهحركت كردند،با اينكه قبلا متوكل قول داده بود كه آن حضرت را با عزت و احترام واردسامره كند، ولى وقتى كه حضرت به سامره رسيدمتوكل يك روز خود را پنهان كرد و آن حضرت را به كاروان سرائى كه معروف به كاروانسراى گداها بود فرود آوردند، و آن روز را در آنجا ماند، تا اينكهمتوكل خانه اى براى او تخليه كرده و آن حضرت را به آنجامنتقل نمودند و كاملا تحت نظر قرار دادند. (138) |
3 - فتواى امام هادى (ع ) و پذيرفتن متوكلمردمى مسيحى ، با يك زن مسلمان ، زنا كرد، او را نزدمتوكل عباسى آوردند، او وقتى كه ديد متوكل تصميم به اجراى حد دارد، هماندم اسلام راپذيرفت و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد (ص ) داد، يحيى بن اكثم قاضى باسابقه و دانشمند معروف آن عصر، در آنجا حضور داشت و گفت : (ايمان و اسلام را اينشخص ، آثار شرك و عمل ناشايستش را از بين برد) (پس نبايد حد بر او جارى شود).بعضى گفتند: بايد سه حد بر او جارى گردد، و بعضى مطالب ديگر گفتند و در اينباره گفتگو زياد شد. متوكل ، مساله را در ضمن نامه اى از امام هادى (ع ) در پاسخ نامهنوشت : (بايد آن مرد زناكار را آنقدر (با تازيانه ) بزنند تا بميرد).متوكل اطرافيانش را از پاسخ امام هادى (ع ) مطلع نمود، دانشمندان حاضر در مجلسمتوكل ، اين فتوا را رد كردند، و به متوكل گفتند چنين نيست ، و ما در قرآن و سنت پيامبر(ص ) چنين مطلبى نديده ايم . مطلب را بار ديگر در ضمن نامه اى از امام هادى (ع )پرسيدند، امام هادى (ع ) در پاسخ نامه نوشت : ( اسلام آن مسيحى بعد از دستگرى وديدن عذاب بوده است ، و چنين اسلامى موجب برداشتن حد نيست ، چنانكه خداوند در قرآن مىفرمايد: فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله و حده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يك ينفعهمايمانهن لما راوا باسنا.... (و چون (مخالفان حق ) عذاب ما را ديدند، گفتند: به خداىيكتا ايمان مى آوريم ، و به كسانى كه شريك او مى گرفتيم نا باور شديم ، ولى اينبراى آنها سودى نداشت (چراكه ) وقت ديدن عذاب ما بود ). (139) وقتى كه جواب نامه امام هادى (ع ) به متوكل رسيد،متوكل قانع شد و دستور داد طبق اين فتوا، آن زناكار را آنقدر تازيانه زدند تا مرد.(140) |
4 - پاسخ به سوال فرمانرواى روم قيصر روم براى يكى از خلفاى بنى عباس ، در ضمن نامه اى نوشت : (ما در كتابانجيل ديده ايم كه هر كس از روى حقيقت سوره اى بخواند كه خالى از هفت حرف باشد،خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام مى كند، و آن هفت حرف عبارت است از: (ث ، ج ، خ ،ز، ش ، ظ، ف ، )، ما هرچه بررسى كرديم چنين سوره اى را در كتابهاى : تورات وزبور و انجيل نيافتيم ، آيا شما در كتاب آسمانى خود، چنين سواره اى را ديده ايد؟ )خليفه عباسى ، دانشمندان را جمع كرد، و اين مساله را با آنها در ميان گذاشت ، آنها ازجواب آن درماندند، سرانجام اين سوال رااز امام هادى (ع ) پرسيدند، آن حضرت در پاسخفرمود: آن سوره ، سوره (حمد) است ، كه اين حروف هفتگانه در آن نيست . پرسيد: فلسفه نبودن اين هفت حرف ، در اين سوره ، چيست ؟ فرمود: حرف (ث ) اشارهبه (ثبور) (هلاكت ) و حرف (ج ) اشاره به (جحيم ) (نام يكى از دركات دوزخ )، وحرف (خ ) اشاره به (خبيث ) (ناپاك )، و حرف (ز) اشاره به (زقوم ) (غذاى بسيارتلخ دوزخ ) و حرف (ش ) اشاره به (شقاوت ) (بدبختى ) و حرف (ظ) اشاره به(ظلمت ) (تاريكى )، و حرف (ف ) اشاره به (آفت )است . خليفه ، اين پاسخ را براى قيصر روم نوشت ، قيصر پس از دريافت نامه ، بسيارخوشحال شد، و به اسلام گرويد، و در حالى كه مسلمان بود از دنيا رفت (141) |
5 - اعدام انقلابى بدعتگذار فريبكار عصر امامت امام هادى (ع ) بود، شخصى به نام فارس بن حاتم بن ماهويه قزوينى بادروغ بافى و فتنه انگيزى و بدعتگذارى ، مردم را مى فريفت ، و دين آنها را سست مىكرد، و آنها را آئين خود در آورده ، دعوت مى نمود. اين خبر به امام هادى (ع ) رسيد، امام درمورد او بر خورد بسيار شديد كرد، براى دوستانش پيام فرستاد كه شديدا در برابرفارس ، بايستد و او را هر چه مى توانيد لعنت كنيد، و از فتنه گريهاى او جلوگيرىنمائيد، حتى اعلام كرد كه : ( خون او هدر است ، هر كس او را بكشد من براىقاتل او، بهشت را ضمانت مى كنيم ) تا اينكه امام هادى (ع ) يكى از دوستانش به نام (ابوجنيد) را ديد و به او مبلغىپول داد و فرمود: (با اين پول اسلحه خريدارى كن ، و آن را به من نشان بده ). ابو جنيد رفت و با آن پول ، شمشيرى خريد، و به امام هادى (ع ) نشان داد، امام هادى (ع )،آن را نپسنديد، و به او فرمود: اين شمشير را ببر و با اسلحه ديگر عوض كن . ابو جنيد، آن شمشير را بر دو با يك ساطور قصابى ، عوض كرد، و آن ساطور را بهامام هادى (ع ) نشان داد، امام هادى (ع ) فرمود: (اين ، خوب است ) ابوجنيد، در كمين فارس قرار گرفت ، هنگامى كه بين نماز مغرب و عشا، فارس از مسجدبيرون آمد، ابوجنيد به او حمله كرد و ساطور را بر فرق سر او زد، او هماندم افتاد وكشته شد، ابوجنيد ساطور را انداخت ، در همين ميان مردم جمع شدند و ابوجنيد را گرفتند،زيرا در آنجا غير از او كسى را نديدند، ولى بعد از بررسى ، هيچگونه اسلحه يا چاقوو يا اثر ساطور را در او نديدند و او را آزاد كردند. (142) به اين ترتيب ، دستور امام هادى (ع ) اجرا شد، وقاتل نيز بى آنكه شناخته شود نجات يافت ! امام حسن عسكرى (ع ) توسط و كلاى خود،حقوقى براى ابوجنيد تعيين كردند و آنها مى پرداختند. (143) |
6 - استجابت دعاى امام جواد (ع ) و شكرانه امام هادى (ع ) يكى از خوانين و سرمايه داران ياغى و مغرور عصر امام جواد (ع ) و امام هادى (ع )شخصى بنام (عمر از خاندان فرج ) بود، كه مدتى فرماندار مدينه شد، و نسبت بهخاندان نبوت ، بسيار خشن بود، او گستاخى رابه جائى رسانيد كه روزى باكمال پرروئى به امام جواد (ع ) گفت : (به گمانم تو مست هستى ). امام جواد (ع ) گفت : (خدا يا تو مى دانى كه من امروز رابراى رضاى تو روزه داشتم ،طعم غارت شدن و خوارى و اسارت را به عمر بن فرج بچشان ) طولى نكشيد كه در سال 233 هجرى قمرى متوكل بر او غضب كرد، و دستور داد به عنوانماليات ، 120 هزار دينار از او، و 150 هزار دينار از برادرش گرفتند، و بار ديگر براو غضب كرد و دستور داد هر چه مى توانند بر پشت گردن او ضربه بزنند، شش هزارپس گردانى بر او زدند بار سوم بر او غضب كرد، كشان كشان او را به بغداد بردند وهمانجا اسير بود تا از دنيا رفت (عدو شود سبب خير، گر خدا خواهد). محمد بن سنان (ره ) مى گويند: به حضور امام هادى (ع ) رسيدم ، فرمود: (آيا براىآل فرج ، پيش آمدى شده است ؟). عرض كردم : آرى عمر بن فرج وفات كرد. حضرت فرمود: الحمدلله ، و تا 24 بار شمردم كه به شكرانه مرگ عمر بن فرج ،گفت : الحمدلله . عرض كردم : (اى آقاى من ! اگر مى دانستم كه شما، اين گونه از خبر منخوشحال مى شويد، پا برهنه و دوان دوان نزد شما مى آمدم و خبر را مى دادم ). امام هادى (ع ) فرمود: (آرى ، او به پدرم نسبت مستى داد، پدرم او را نفرين كرد كه بهغارت و ذلت اسارت ، گرفتار گردد، طولى نكشيد كه همه اموالش را غارت كردند و اورا اسير كرده و به ذلت انداختند و اكنون نيز مرده است ، خداوند او را رحمت نكند، خداوند ازاو انتقام گرفت ، و همواره انتقام دوستانش رااز دشمنان مى گيرد). (144) |
|
|
|
|
|
|
|
|