على عليه السلام و تربت كربلا عصر خلافت امام على عليه السلام بود، يكى از مسلمين به نام هرثمه بن سليم شخصبى سعادت و بى تفاوتى بود و چندان اعتقاد به عظمت مقام على عليه السلام نداشت ،ولى همسر او بانويى پاك و بامعرفت و از ارادتمندان امام على عليه السلام بود. هرثمه مى گويد: (همراه امام على عليه السلام براى جنگ صفين از كوفه به جبهه صفينحركت مى كرديم ؛ وقتى به سرزمين كربلا رسيديم ، وقت نماز شد، نماز را به جماعت باامام على عليه السلام خوانديم آن حضرت بعد از نماز مقدارى از خاك كربلا را برداشت وبوييد و فرمود: (واهاً لك يا تربة ليحشرنَّ منْك قومٌ يدخُلون الجنّة بغيرحسابٍ) : (عجب از تو اى تربت ، قطعاً از ميان تو جماعتى بر مى خيزند وبدون حساب وارد بهشت مى شوند). به جبهه صفين رفتيم و سپس به خانه ام بازگشتم و به همسرم گفتم : (از مولايتابوالحسن على عليه السلام براى تو مطلبىنقل كنم ). آنگاه مطلب فوق را به او گفتم . پس گفتم : (على عليه السلام ادعاى علم غيبمى كند). همسرم گفت : (اى مرد! دست از اين ايرادها بردار، اميرمؤ منان على آنچه بگويد سخن حقّاست ). من همچنان در مورد اين سخن على عليه السلام در ترديد بودم تا آن هنگام كه جريانكربلا به پيش آمد. من جزء لشكر عمر سعد به كربلا رفتم ؛ در آنجا به ياد سخن امامعلى عليه السلام افتادم كه به راستى حق بود، از اين رو از كمك به سپاه عمر سعدناراحت بودم . در يك فرصت مناسب در حالى كه سوار بر اسب بودم به سوى حسين عليهالسلام رفتم و حديث پدرش را به ياد آن حضرت انداختم حضرت به من فرمود: (اكنونآيا از موافقين ما هستى يا از مخالفين ما؟). گفتم : (از هيچ كدام ، فعلاً در فكر اهل و عيال خود هستم ...) فرمود: (بنابراين به سرعت از اين سرزمين بيرون برو؛ زيرا كسى كه در اينجا باشدو صداى ما را بشنود ولى ما را يارى نكند، داخل در آتش دوزخ خواهد شد).(48) چگونگى استشفا از تربت كربلا شيخ اجل ، ابن قولويه ، استاد شيخ مفيد رحمه الله عليه در كتابكامل الزيارة به اسناد خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : به مدينه رفتم و بيمارشدم . حضرت امام محمد باقر عليه السلام مقدارى آشاميدنى در ظرفى كهدستمال بالاى آن بود، به وسيله غلام خود برايم فرستاد و گفت : (اين را بخور كه امامعلى عليه السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا اين دارو را بياشامى ). چون گرفتم و خوردم شربت سردى بود در نهايت خوش طعمى و بوى مشك از آن بلندبود. پس غلام گفت : (حضرت فرمود چون بياشامى به خدمتش بروى ). من تعجب كردم كه گويا از بندى رها شدم . برخاستم به در خانه آن حضرت رفته ،رخصت طلبيدم . حضرت فرمود: (صحّ الجسمفادخل : بدنت سالم شده داخل شو). گريه كنان داخل شدم و سلام كردم . دست و سرش را بوسيدم . فرمود: (اى محمد! چراگريه مى كنى ؟) عرض كردم : (قربانت گردم مى گويم بر غربت و دورى راه از خدمت شما، و كمىتوانايى در ماندن در ملازمت شما كه پيوسته به شما بنگرم ). فرمود: (اما كمى قدرت ، خداوند تمام شيعيان و دوستان ما را چنين ساخته و بلا به سوىايشان گردانيد؛ امّا غربت تو، پس مؤ من در اين دنيا در ميان اين خلق منكوس غريب است ، تااز اين دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابى عبداللّه الحسين عليهالسلام تأ سّى كن كه در زمينى دور از ما در كنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب وشوق ديدار ما گفتى و بر اين آرزو و توانايى ندارى ، پس خداوند بر دلت آگاه است وتو را بر اين نيت پاداش خواهد داد). بعد فرمود: (آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام مى روى ؟) گفتم : (بلى با بيم و ترس بسيار.) فرمود: (هر قدر ترس بيشتر است ثوابش بزرگتر است و هر كس در اين سفر خوف بينداز ترس روز قيامت ايمن باشد و با آمرزش از زيارت بر گردد). بعد فرمود: آن شربت را چگونه يافتى ؟) گفتم : (گواهى مى دهم كه شما اهل بيت رحمتيد و تو وصى اوصيايى . هنگامى كه غلامشربت را آورد، توانايى نداشتم كه بر پا بايستم و از خودم نااميد بودم و چون آنشربت را نوشيدم چيزى از آن خوش بوتر و خوش مزه تر و خنك تر نيافتم . غلام گفت :مولايم فرمود بيا؛ گفتم : با اين حال مى روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گويااز بندى رها شدم . پس سپاس خداى را كه شما را براى شيعيان رحمت گردانيده است ). فرمود: (اى محمد! آن شربت را كه خوردى از خاك قبر حسين عليه السلام بود و بهترينچيزى است كه من به آن استشفا مى نمايم و هيچ چيزى را با آن برابر مكن كه ما بهاطفال و زنان خود مى خورانيم و از آن خير بسيار مى بينيم ). فرمود: (شخصى آن را بر مى دارد و از حائر بيرون مى رود. آن را در چيزى نمى پيچد،پس هيچ جن و جانورى و چيزى كه درد و بلايى كه داشته باشد نيست ، مگر آنكه آن رااستشمام مى كند و بركتش برطرف مى شود و بركتش را ديگران مى برند و آن تربتكه به آن معالجه مى كنند نبايد چنين باشد و اگر اين علت كه گفتم نباشد، هر كه آن رابه خود بمالد يا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مى يابد و نيست آن مگر مانندحجرالاسود كه نخست مانند ياقوتى در نهايت سفيدى بود و هر بيمارى و دردناكى خود رابر آن مى ماليد در همان ساعت شفا مى يافت و چون صاحب آن دردها واهل كفر و جاهليت خود را بر آن ماليدند سياه شد و اثرش كم گرديد). عرض كردم : (فدايت شوم آن تربت مبارك را من چگونه بردارم ؟) فرمود: (تو هم مانند ديگران آن تربت را بر مى دارى ، ظاهر و گشوده و در ميان خرجيندر جاهاى چركين مى افكنى پس بركتش مى رود). گفتم : (راست فرمودى .) فرمود: (قدرى از آن به تو مى دهم ، چطور مى برى ؟) عرض كردم : (در ميان لباس خود مى گذارم ). فرمود: (به همان قرارى كه مى كردى برگشتى . نزد ما از آن هر قدر كه مى خواهىبياشام و همراه مبركه براى تو سالم نمى ماند). آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانيد و ديگر آن درد به من عارض نشد.(49) آخرين توشه مرجع عارف آيت اللّه العظمى حجت رحمه الله عليه مرحوم آية العظمى سيد محمد كوهكمرى ، معروف به آية اللّه حجّت از مراجع تقليد بودكه در سوم جمادى الاول سال 1372 قمرى در قم از دنيا رفت و قبرش در حجره اى واقعدر غرب مسجد مدرسه حجتيه است و اين مدرسه عظيم از آثار اوست . آية اللّه حجّت در اخلاص و تواضع و ساده زيستى ، كم نظير بود. روزى كه در آستانه احتضار قرار گرفت ، به حاضران گفت : (براى من مقدارى تربتسيدالشهدا بياوريد). مقدارى تربت حاضر كردند و با آب قاطى نمودند و ليوان را به ايشان دادند. آية اللّه حجّت آن ليوان را به دست گرفت و نزديك لب آورد و گفت : (آخرُ زادى من الدنيا تربة الحسين عليه السلام : آخرين توشه من از دنيا تربت حسين عليه السلام است ). آنگاه آب را نوشيد و سپس شهادتين را بر زبان جارى كرد و در حالى كه رو به قبلهبود، در همان حال به جوار رحمت حق پيوست .(50) على عليه السلام و زائر حسينى نقل شده است كه : در بغداد مردى فاسق و فاجر و خمار بود كه عمر خود را دراعمال نامشروع صرف كرده بود و مال بسيار داشت . چون اجلش در رسيد وصيت كرد كه :(چون مرگ را دريابد، بعد از تجهيز و تكفين ، در نجف اشرف دفنم كنيد، شايد از بركتحضرت على عليه السلام خداوند عالم گناهان گذشته را، بدان حضرت ببخشد). اين راگفت و جان به حق تسليم كرد. خويشان و اقوام او به وصيت اوعمل نموده ، بعد از تجهيز نعش ، او را برداشته متوجّه نجف اشرف شدند. خدام روضه شاه ولايت در آن شب حضرت على عليه السلام را در خواب ديدند كه آنحضرت بر سر صندوق حاضر شد و جميع خادمان آستان ملائك پاسبان را طلبيده وفرمود: (فردا صبح مردى فاسق را به اينجا خواهند آورد. مانع شويد و نگذاريد كه اورا در نجف دفن كنند كه گناهان او از عدد ريگ صحراها و برگ درختان و قطرات بارانبيشتر است ). اين بفرمود و غائب شد. چون صبح شد جميع ملازمان آستان بر سر قبر اميرالمؤ منين عليه السلام حاضر شدند وخواب خود را به يكديگر بيان كردند. همه اين خواب را ديده بودند. پس برخاستند وچوبها و سنگها به دست گرفته ، بيرون دروازه جمع شده ، همگى تا دير وقت بهانتظار نشستند، ولى كسى پيدا نشد. از اين جهت برگشتند و متفكر بودند كه چرا اينواقعه به عمل نيامد. از قضا آن جماعتى كه تابوت همراهشان بود، در آن شب راه را گم كرده به بيابانكربلاى معلى افتادند. چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پيش گرفته ، روانهشدند. چون شب ديگر شد، باز حضرت شاه ولايت را در خواب ديدند كه خدام را طلبيده ،فرمودند (چون صبح شود همه بيرون رويد و آن تابوتى كه شب پيش شما را بهممانعت او امر كرده بودم ، با اعزاز و اكرام هر چه تمامتر بياوريد و ساعتى در روضه منبگذرانيد. بعد از آن او را در بهترين جا دفن كنيد.) خدام از شنيدن اين دو سخن منافى بسيار متعجب بودند. از اين جهت به شاه ولايت عرضكردند: (اى پادشاه دين و دنيا! ديشب ما را منع فرمودى و امشب به خلاف آن دركمال شفقت و مهربانى امر فرموديد، در اين چه سرّى است ؟) حضرت فرمود: (شب گذشته آن جماعت راه را گم كرده ، به دشت كربلا افتادند؛ باد،خاك كربلا را در تابوت آن مرد افشاند؛ از بركت خاك كربلا و از براى خاطر فرزندمحسين عليه السلام خداوند از جميع تقصيرات او درگذشت و بر او رحمت كرد). پس خادمان همگى بيدار شدند و از شهر بيرون رفتند. بعد از ساعتى تابوت آن مرد راآوردند و پس از تعظيم تمام ، آن را به روضه مقدس اميرالمؤ منين عليه السلام حاضركردند و صورت واقعه را آن طور كه اتفاق افتاده بود بر آن جماعتنقل نمودند.(51) پيغمبر و خاك خون آلود از امّسلمه مروى است كه : رسول خدا شبى از ما غائب شد در مدّت طويلى و سپس به نزد ماآمد و ديديم آن حضرت گرد آلود و با موهاى ژوليده مراجعت كرده و در يك دست خود چيزىدارد كه انگشت ها را بسته است . عرض كردم : يارسول اللّه چرا شما را بدين وضع پريشان و غبارآلود و ژوليده مى بينم ؟ حضرت فرمود: در اين وقت مرا سِير دادند به محلّى در عراق كه نامش كربلا است ، ومصرع حسين فرزند من و جماعتى از فرزندان اهل بيت مرا به من نشان دادند، و من شروعكردم كه خون هاى آنان را جمع كنم ، و اينك آن خون ها در دست من است ؛ و دست خود را بهسوى من باز كرد و فرمود: بگير اينها را و محفوظ نگاهدار! من خون ها را گرفتم و توجّهكردم ديدم شبيه خاك قرمز رنگ است ؛ در شيشه اى نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم .چون حسين از مكّه به طرف عراق حركت كرد هر صبح و شب من شيشه را مى گرفتم و مىبوييدم و براى مصيبت آن حضرت مى گريستم . چون روز عاشوراى از محرّم يعنى همانروزى كه حسين در آن روز شهيد شد من در آن شيشه نگاه كردم ديدمتبديل به خون تازه شده است .(52) سفير فرنگ و ملامحسن فيض كاشانى در قصص العلما مرقوم شده كه در زمان سلاطين صفويه شخصى از فرنگيان به اصفهانآمده و غير از تواتر دليل بر نبوت ختميه محمديه مى خواست و آن شخص در علم حساب وهيئت و نجوم بسيار ماهر بود حتى آنچه براى هر كس روى داده بود از بلايا و حوادث خبرمى داد. روزى سلطان امر به احضار علماء اصفهان نمود كه با آن شخص مباحثه نمايند و اثباتنبوت خاصه محمديه كنند و قضا را در آن وقت مرحوم ملامحسن فيض هم در مجلس حاضربوده پس آن جناب روى به آن شخص نموده و گفت كه : پادشاه شما چه قدر بى ادراكاست كه از براى چنين امر مهمى مثل تو آدمى را فرستاده . آن شخص همين كه اين سخن راشنيد مضطرب شده و از روى غيظ و غضب گفت : اى عالم مسلمانان ! جاى خود را بشناس و ازقدر و اندازه خويش تعدى و تجاوز مكن به عيسى و مادرش قسم كه هر گاه تو مى دانستىآنچه را كه من مى دانم و احاطه دارم از علوم و كمالات مى دانستى كه زنهاى دنيامثل من فرزندى نزاييده اند؛ زيرا كه در مقام امتحان قدر مرد معلوم مى شود كه (عندالامتحان يكرم الرجل اويهان ) . پس محقق كاشانى دست به جيب بغلى خودبرده و چيزى را بيرون آورده و گفت : اين چيست كه من در دست دارم ؟ آن شخص مدتى درفكر فرو رفت پس از آن رنگ صورتش متغير شده و به زردىميل كرد و آثار جهل از وجناتش ظاهر شد. محقق كاشانى فرمودند: چه زود ظاهر شدجهل و نادانى تو و باطل شد دعاوى تو. آن شخص گفت : به حق مسيح و مادرش مريم كهمى دانم آنچه را كه در دست تو است و ليكن فكر و سكوت من از جهت امر ديگرى است . محقق مزبور فرمودند سكوتت از براى چيست ؟ گفت : مى دانم كه آن چيزى كه در دست تو است قدرى از خاك بهشت است و ليكن تأمل و فكر من از اين راه است كه اين خاك از كجا به دست شما رسيده است ؟! محقق مزبور فرمود: شايد در حساب اشتباهى كرده باشى ؟ آن شخص گفت : نه به حقعيسى و مادرش . پس محقق مزبور فرمودند: بلى آنچه در دست من است از خاك كربلا وتربت حضرت سيدالشهدا حسين بن على است و پيغمبر ما فرموده است كه : (كربلا قطعة من الجنة ) پس تو در اين صورت مى توانى كه ايماننياورى و بدين اسلام داخل نشوى ، زيرا كه به گفته خودت قاطع هستى كه قاعده وحسابت تخلف از واقع نمى نمايد. پس آن شخص نصرانى عيسوى از روى انصاف تصديق فرموده محقق مزبور را نموده و بهبركت تربت پسر دختر سيد انام ، مشرّف به دين اسلام گرديد. شفاى چشم با تربت حسينى سيد جليل جزائرى در كتاب زهرالربيع گويد: بدانكه مشايخ صوفيه تسبيح چوباستعمال مى كنند و به اسلاف خود اقتدا نمى كنند از يكى از ايشان از سبباستعمال تسبيح چوب پرسيدم ، گفت : تسبيح چوب سبك تر و از تربت حسينيه پاكتراست و تربت دست را سنگين و چركين مى نمايد. چشم ايشان كور است از آنكه ببينند چرك تربت حسينى پاكتر است از تمام اشيا، و عنبرالهى است كه از خاك قبر حسينى بيرون آمده است . و اما من پس اكثر آن است كه تسبيح غيرمطبوخ از خاك حسين عليه السلام استعمال مى كنم ؛ زيرا كه به تربت نزديك تر است واما مطبوخه بعضى بر آنند كه به طبخ مستحيل مى شود و از تربت بيرون مى رود و شكىنيست كه غير مطبوخ افضل است از مطبوخ هر چند كه هر دو خوبند و مدتىقبل از اين ضعفى در باصره ما به هم رسيده بود و اتفاقاً براى زيارت عرفه تحت قبهحضرت سيدالشهدا بودم چون زوار بيرون رفتند و خدمه در روز دوم و سيم روضه مطهرهرا جاروب مى كردند و غبار از زمين بلند شده بود كه مردم در ميان روضه همديگر را نمىديدند پس من و جمعى در آنجا بوديم ما چشمهاى خود را گشوديم كه غبار به آنهاداخل شد پس من از روضه بيرون نرفتم مگر اينكه هر دو چشمممثل چراغ روشن مشتعل و پرنور بود و از آن وقت تا بهحال هرگز چشمهاى خود را معالجه نكرده ام مگر به سرمه كشيدن از آن خام مبارك .(53) شفاى فرزند عارف سالك شيخ حسنعلى اصفهانى با تربت فرزند ايشان مى گويد: حدود دو سال قبل از وفات پدرم ، كسالت شديدى مرا عارض شد و پزشكان از مداواىبيمارى من عاجز آمدند و از حياتم قطع اميد شد. پدرم كه عجز طبيبان را ديد، اندكى از تربت طاهر حضرت سيدالشهدا ارواح العالمين لهالفدا به كامم ريخت و خود از كنار بسترم دور شد. در آن حالت بيخودى و بيهوشى ديدم كه به سوى آسمانها مى روم و كسى كه نورىسپيد از او مى تافت ، بدرقه ام مى كرد. چون مسافتى اوج گرفتيم ، ناگهان ، ديگرى ازسوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپيد كه همراه من مى آمد، گفت : (دستور است كه روح اين شخص را به كالبدش بازگردانى ؛ زيرا كه به تربتحضرت سيدالشهداء عليه السلام استشفا كرده اند). در آن هنگان دريافتم كه مرده ام و اين ، روح من است كه به جانب آسمان در حركت است ؛ وبه هر حال ، همراه آن دو شخص نورانى به زمين بازگشتم و از بى خودى ، به خود آمدم وبا شگفتى ديدم كه در من ، اثرى از بيمارى نيست ، ليكن همه اطرافيانم به شدت منقلب وپريشانند.(54) دزدى با نام امام حسين عليه السلام از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده : در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازارزينبيه ، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و مى فروخت . معروف بود كه حاجىتربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى فروشد. روزى در حرم امام حسين عليه السلام حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش را برد. زائر خودرا به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت : يا اباعبداللّه در حرم شما پولم رابردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم ؟ حاج حسن مزبور حاضر متأ ثر شد و با همين حال تأ ثر به خانه رفت و دردل به امام حسين عليه السلام گريه مى كرد. شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : ازحال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تاپول را برگرداند. امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟ اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم . حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟ حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى وپول مى گيرى . اگر مال من است چرا در برابرشپول مى گيرى و اگر مال توست ، چرا به نام من مى دهى ؟ عرض كرد: آقا جان ! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم . امام حسين عليه السلام فرمود: پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم . دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه مى شود ونزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند،پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده . حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين عليه السلام وارد مىشود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود. حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم . گداى دزد هر چه فريادمى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را گوش نداد. مردم جمع شدند وحاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسهپول را بيرون آورد. بعد به مردم گفت : بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم ، آنان را به بازار برد و دربدكان خويش را بالا زد و گفت : اين مالها از من نيستحلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش مىكرد.(55) تربت امام حسين از هر عطرى خوشبوتر است يكى از راويان گفته : پس از آنكه متوكل عباسى به قبر مطهر حضرت سيدالشهدا آببست من با عطر فروشى مخفيانه به زيارت آن حضرت رفته و خود را روى مرقد مطهر آنحضرت انداختم ، بوى بسيار خوشى استشمام كردم از آن مرد عطار كه همراه من بودپرسيدم اين چه بويى است ؟ گفت : به خدا قسم من هرگز چنين بويى از هيچ عطرى استشمام نكرده ام .(56) شناختن قبر مطهر امام حسين (ع ) از بوى تربتش نقل شده زمانى كه متوكل عباسى قبر مطهر امام حسين عليه السلام را تخريب كرد، عربىاز طائفه بنى اسد آمد به كربلا هنگامى كه ديد اثرى از قبر شريف باقى نمانده ، مشتمشت خاكها را بر مى داشت و مى بوييد و مى ريخت تا اينكه به قبر شريف آن حضرترسيد، مشتى خاك برداشت و بوييد گفت : خواستند قبر امام حسين عليه السلام را از بينببرند وليكن بوى خوش خاك قبر، بر مرقد مطهر آن حضرت دلالت مى كند.(57) احترام امام زمان به تربت سيّدالشهدا (ع ) يكى از بانوان مؤ منه پرهيزگار به نام خديجه ظهوريان فرزند عباسعلى كه هم اكنونقريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته و با آنكه نزديك دهسال است بر اثر سكته از پا در آمده و با كمك عصا خود را به اين سو و آن سو مىكشاند نماز جماعتش ترك نمى شود، نقل مى كند: حدود سىسال قبل مهر تربتى را كه خود از كربلا آورده بودم كثيف شده بود، آن را بردم در آبروان (آب خيابان وسط شهر مشهد مقدس ) شستشو دادم و در ميانسطل گذاشته برگشتم ، روبروى مسجد دوازده امامى ها كه رسيدم با خودم گفتم خوباست مهر را بر گردانم ، تا وقتى كه به منزل مى رسم طرف ديگرش نيز خشك شود،مهر را كه برگردانيدم بر اثر خيس بودن طرف زيرين مهر، قدرى تربت به انگشتبزرگم چسبيده انگشتم را به ديوار روبروى مسجد ماليده و رفتم . شب در خواب ديدم آقاى بزرگوارى كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسن امام زمانارواحنا فداه هستند، سرشان را به همان جاى ديوار كه ذكر شده گذاشته و به من مىفرمايند: (اينجا تربت جدّم حسين عليه السلام را ماليده اى !) به بركت تربت سيدالشهدا، خاك ، جسد زن گنهكارراقبول كرد در زمان امام صادق عليه السلام زن بدكارى بود كه هر گاه بچه دار مى شد، بچه خودرا مى سوزانيد. هنگامى كه از دنيا رفت چند مرتبه او را به خاك سپردند وليكن زمين او راقبول نكرد و او را از قبر بيرون افكند! جريان را به عرض امام صادق عليه السلام رسانيدند، فرمودند: (اجعلوا معها شيئاً منتربة الحسين ): (قدرى از تربت جدم حسين عليه السلام را با او دفن كنيد). به دستورامام عليه السلام عمل كردند، خاك او را قبول كرد و ديگر او را بيرون نينداخت .(58) اين هم نتيجه بى احترامى به تربت سيدالشهدا عليه السلام موسى بن عبدالعزيز مى گويد: يوحنّا (طبيب نصرانى ) به من گفت : تو را به حقپيغمبر و دينت سوگند مى دهم كه بگويى اين كيست كه مردم به زيارت قبر او مى روند؟ آيا او از اصحاب پيغمبر شما است ؟ گفتم : نه ، بلكه او امام حسين عليه السلام پسردختر پيغمبر ما است . منظورت از اين سؤ ال چيست ؟ گفت : خبر شگفتى دارم و ادامه داد كه : يك شب شاپور، خادم رشيد مرا احضار كرد، نزد او رفتم ، او مرا به خانه موسى بن عيسىكه از خويشان خليفه بود برد، ديدم موسى بى هوش در رختخواب خود افتاده و طشتىپيش روى او گذاشته اند كه تمام امعاء و احشاى او در آن ريخته بود. شاپور از خادم موسى پرسيد: اين چه حال است كه براى موسى رخ داده ؟ خادم گفت : يك ساعت قبل حالش خوب بود و با خوشحالى نشسته بود و با نديمان خود صحبت مىكرد! شخصى از بنى هاشم اينجا بود، گفت : من بيمارى سختى داشتم و با هر چه معالجه كردممفيد واقع نشد تا اينكه كاتب من گفت از تربت امام حسين عليه السلام استفاده كنم ، اين كاررا كردم و شفا يافتم موسى گفت : از آن تربت را كه باقى مانده بود آورد: موسى آن تربت را گرفت و از روى بى احترامى در نشيمنگاه خودداخل كرد! در همان ساعت فرياد او بلند شد كه : (النّار، النّار)آتش ، آتش ، طشتى بياوريد، اين طشت را آوردند و اينها امعا و احشاى اوست كه از او خارجشده است ! نديمانش متفرق شدند و مجلس سرور موسى به ماتممبدل شد. شاپور به من گفت : بيا نگاه كن ، آيا مى توانى او را معالجه كنى ؟ من چراغطلبيدم و آنچه در طشت بود به دقت نگاه كردم ديدم جگر، سپرز و شش و دلش همه از اوخارج شده است ! تعجب كردم و گفتم : (ما لا حد فى هذا صنع الا ان يكون لعيسى الذى كان يحيى الموتى ): (هيچ كس نمى تواند درباره اين شخص كارى بكند مگر حضرت عيسى كه مرده رازنده مى كرد). شاپور خادم گفت : راست گفتى ، وليكن اينجا باش تا معلوم شود كهحال موسى به كجا ختم مى گردد. يوحنّا گفت : من آن شب نزد ايشان ماندم و موسى سحرگاه به جهنمواصل گرديد. پسر عبدالعزيز مى گويد: يوحنّا با وجودى كه نصرانى بود مدتى بهزيارت امام حسين عليه السلام مى آمد، تا اينكه به دين اسلام گرويد و اسلامش نيكوگرديد.(59) كسى كه در كربلا دفن شود از هول قيامت در امان خواهد ماند امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: (زلزله قيامت كه رخ مى دهد خداوند زمين كربلا رابلند كرده و در برترين جاى باغهاى بهشت قرار مى دهد، بنابراين هر كس از پيرواناهل بيت عصمت و طهارت كه در كربلا دفن شده باشد بدون حساب وارد بهشت خواهد شد). علامه نورى در دارالسلام آورده كه : سيد على صاحب رياض گفته : من در دوران تحصيل ، هر هفته عصر پنجشنبه به زيارت گورستان بيرون كربلا كهكنار خيمه گاه است مى رفتم ، شبى خواب ديدم كه بدان گورستان رفته ام و شهر ازعمارت و خانه تهى است ... در فكر و هراس بودم كه هاتفى به زبان فارسى گفت :خوشا به حال كسى كه در اين زمين مقدس دفن شود. اگر چه با هزاران گناه باشد ازهول قيامت سالم خواهد ماند و هيهات ، هيهات كه كسى در اين زمين مقدس دفن شود و ازهول قيامت سالم بيرون نرود.(60) مولا محمد هزار جريبى در كتاب تحفة المجاور آورده است كه از استاد اكبر وحيد بهبهانىشنيدم كه مى گفت : حضرت سيّدالشهدا را در خواب ديدم و به ايشان عرض كردم : للّهللّه (يا سيّدى هل سئل عمن يدفن فى جواركم ؟) : (اى آقاى من ! آيا از كسىكه در جوار شما دفن شود روز قيامت سؤ ال مى شود)؟ فرمودند: (كدام فرشته جرأ تدارد از او سؤ ال كند؟!).(61) زيارت عاشورا عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْن اَميرِالْمُؤْمِنينَوَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَياثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكُمْ مِنّىجَميعاً سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ يااَباعَبْدِاللّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُوَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِِْ سْلامِ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِىالسَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِعَلَيْكُمْ اَهْلَالْبَيْتِ وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللّهُفى ها وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَلَعَنَ اللّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ للّه سلام بر تو اى ابا عبداللّه سلام بر تو اى فرزندرسول خدا سلام بر تو اى فرزند اميرالمؤ منين و فرزند سرور اوصياء سلام بر تو اىفرزند فاطمه سرور زنان جهانيان سلام بر تو اى كسى كه خدا از خون پاك تو و پدربزرگوارت انتقام مى گيرد و از ستم رسيده به تو دادخواهى مى كند سلام بر تو و برارواحى كه در آستانت مدفون شدند بر همه شما از جانب من درود خدا هميشه تا هستم وباقيست شب و روز اى ابا عبداللّه هر آينه بزرگ است سوگ تو بزرگ است مصيبت توبر ما و بر تمام مسلمانان و ناگوار و بزرگ است مصيبت تو در آسمانها بر تماماهل آسمان پس خدا لعنت كند امّتى را كه پايه گذارى كرد اساسِ ظلم و بيداد را بر شمااهل البيت و خدا لعنت كند امّتى را كه شما را راندند از مقام شما و شما را راندند ازمقامهايى كه خدا آن مقامها را براى شما ترتيب داده بود و خدا لعنت كند امّتى را كه شما راكشت و خدا لعنت كند كسانى را كه زمينه سازى كردند براى جنگ با شما را، من بيزارى مىجويم ْوَمِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِيائِهِمْ يااَباعَبْدِاللّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْحارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ وَلَعَنَ اللّهُ الَ زِيادٍ وَالَ مَرْوانَ وَلَعَنَ اللّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَلَعَنَاللّهُ ابْنَْنَ سَعْدٍ وَلَعَنَ اللّهُ شِمْراً وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَبِاَبى اَنْتَ وَاُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللّهَ الَّذى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَاَكْرَمَنى بِكَ اَنْيَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ دٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاًبِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ يا اَبا عَبْدِاللّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ وَاِلىرَسُولِهِ وَاِلى اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَاِلى فاطِمَةَ وَاِلَى الْحَسَنِِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ ذلِكَ وَبَنى عَلَيْهِبُنْيانَهُ وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَعَلى اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللّهِ وَاِلَيْكُمْمِنْهُمْوَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَمُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَبِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِكُمْ بسوى خدا و بسوى شما از آنها و از پيروان آنها و دنباله روهاى آنها و ياوران آنها اى اباعبداللّه ! من صلح هستم با هر كس كه با شما صلح است و دشمن هستم با هر كس كه باشما دشمن است تا روز قيامت و خدا لعنت كند آل زياد وآل مروان و خدا لعنت كند بنى اميّه همگيشان را و خدا لعنت كند پسر مرجانه را و خدا لعنت كندعمر بن سعد را و خدا لعنت كند شمر را و خدا لعنت كند مردمى را كه زين كردند و لگامكردند و نقاب بستند براى جنگ با تو!پدر و مادرم به فداى تو! مصيبت من بخاطر توبزرگ است پس درخواست مى كنم از خدايى كه مقامت را گرامى داشت و گرامى داشت مرا بهتو كه روزيم كند خونخواهى تو را به همراه امام پيروزمند از خاندان محمّد كه درود خدابر او و آل او باد. بارالها! قرار بده مرا نزد خودت آبرومند بوسيله حسين (كه بر او بادسلام )، در دنيا و آخرت اى اباعبداللّه ! من نزديك مى شوم به سوى خدا و به سوىرسول او و به سوى اميرالمؤ منين و به فاطمه و به حسن و به تو بوسيله دوستى تو وبوسيله دورى جُستن (از كسانى كه با تو جنگ كردند و با تو دشمنى كردند و بابيزارى جستن از كسى كه پايه گذارى كرد اساس ظلم و ستم را بر شما و بيزارى مىجويم به سوى خدا و به سوى رسول او) از كسى كه آن را پايه گذارى كرد وساختمانش را بر آن بنا كرد و جارى كرد ظلم و ستمش را بر شما و بر پيروان آنها،بيزارى جستم به سوى خدا و به سوى شما از آنها و نزديك مى شوم به خدا سپس بهشما بوسيله دوستىِ شما و دوستى با دوستان شما و با بيزارى جُستن از دشمنان شما بينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَبِالْبَرائَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌلِمَنْحارَبَكُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاكُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداكُمْ فَاَسْئَلُ اللّهَ الَّذى اَكْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْوَمَعْرِفَةِ اَوْلِيائِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَلى عِنْدَكُمْ قَدَمَصِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ وَاَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللّهِ وَاَنْيَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكُمْ مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍْحَقِّ مِنْكُمْ وَاَسْئَلُ اللّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذىلَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً مااَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِيَّتَهافِى الاِْسْلامِ وَفى جَميعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَللّهُمَّ هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَصَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُواُمَيَّةَ وَابْنُ اكِلَةِ الاَْكْبادِ اللَّعينُابْنُ اللَّعينِ عَلىلِسانِكَ وَلِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ فى كُلِّ و بر پا كنندگان جنگ با شما و با بيزارى جستن از پيروان و همراهان آنها، همانا من صلحهستم با كسى كه با شما در صلح است و در جنگ هستم با كسى كه با شما در جنگ است ودوستم با كسى كه با شما دوست است و دشمن هستم با كسى كه با شما دشمنى دارد پسدرخواست مى كنم از خدايى كه گرامى داشت مرا به معرفت شما و معرفت دوستان شما وبه من روزى كرد بيزارى از دشمنانشان را كه مرا در دنيا و آخرت با شما قرار دهد واينكه پابرجا بدارد نزد شما قدم راستىِ مرا در دنيا و آخرت و از او مى خواهم كهبرساند مرا به مقامِ محمود شما در نزد خدا و روزيم كند خونخواهى شما را با امام مهدىرهبر و راهنماى آشكار و گوياى به حقّ از خودِ شما است و از خدا درخواست مى كنم به حقّشما و به آن مقامى كه نزد او داريد كه بدهد به من بخاطر سوگوارى براى شمابهترين عطاى سوگوارى در مصيبتى را، چه مصيبتى ! كه بسيار بزرگ است و داغش دراسلام عظيم است و در تمام آسمانها و زمين اين چنين است . خدايا! قرار بده مرا در اينجايگاهم از كسانى كه از جانب تو صلوات و رحمت و آمرزش به آنها مى رسد خدايا قراربده زندگيم را زندگى محمّد و خاندان محمّد و مرگم را مرگ محمّد و خاندان محمّد خدايا اينروز روزى است كه مبارك دانست آن را بنى اميّه و پسر آن زن جگرخوار، آن ملعون پسرملعون بر زبانت و زبان پيامبرت (كه درود خدا بر او و خاندانش باد) در هر قَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَمُعاوِيَةَ وَيَزيدَبْنَمُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَالاْ بِدينَ وَهذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِالُ زِيادٍ وَالُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُالْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللّهِ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَوَالْعَذابَ الاَْليمَ اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُاِلَيْكَ فى هذَا الْيَوْمِ وَفى مَوْقِفى هذا وَاَيّامِ حَياتى بِالْبَرائَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْوَبِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَالِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ السَّلامُ آنگاه صدمرتبه مى گويى : اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاخِرَ تابِعٍ لَهُعَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِالْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَشايَعَتْ وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْجَميعاً
|