|
|
|
|
|
|
| شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه |
| اى عـزيـز، راه حـق سـهـل اسـت و آسـان ، ولى قـدرى تـوجـه مى خواهد. اقدام بايد كرد. باتـسـويـف و تـاءخـيـر امر را گذراندن و بار گناهان را هر روز زياد كردن كار را سخت مىكـنـد، ولى اقـدام در امـر و عـزم بـر اصـلاح امـر و نـفـس راه را نـزديـك و كـار راسهل مى كند. تو تجربه كن و چندى اقدام كن ، اگر نتيجه گرفتى ، صحت مطلب بر توثـابـت مـى شـود، و الا راه فساد باز است و دست گنهكار تو دراز. و اما آن دو امر ديگر كهجـنـاب امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، فـرمـوده اسـت از شـرايـطكـمـال تـوبـه و تـوبـه كـامـله اسـت ، نـه آنكه توبه بدون آنها تحقق پيدا نمى كند ياقبول نمى شود، بلكه توبه بدون آنها كامل نيست . بدان كه از براى هر يك از منازل سالكان مراتبى است كه به حسب حالات قلوب آنها فرقمـى كـنـد. شـخـص تـائب اگـر بـخـواهـد بـه مـرتـبـهكـمـال آن نـايـل شـود، بـايد تدارك تروك را كه كرد ـ يعنى آنچه را كه ترك كرده بودتدارك كرد ـ تدارك حظوظ را نيز بكند. يعنى حظوظ نفسانيه اى كه در ايام معاصى براىاو حـاصـل شـده بود بايد تدارك كند. و آن به اين نحو صورت پذيرد كه آثار جسميه وروحـيـه كـه در مـمـلكـت او حـاصـل شده بود از معاصى ، در صدد برآيد كه از آن بكلى حكنمايد تا نفس به صقالت اوليه و روحانيت فطريه خود عود كند و تصفيه كامله از براىاو حـاصـل آيـد، چـنـانـچـه دانـسـتـى كـه از بـراى هـر مـعـصـيتى و هر لذتى در روح اثرىحـاصـل آيـد، چـنـانـچه در جسم نيز قوتى حاصل شود از بعضى از آنها. پس شخص تائببـايـد مـردانه قيام كند و آن آثار را بكلى قلع كند، و رياضت جسميه و روحيه به خود دهدتـا تـبـعـات و آثار آن بكلى مرتفع شود. همان طور كه حضرت مولا دستور داده است . پسبـه واسـطـه ريـاضـات جـسـميه و امساك از مقويات و مفرحات و گرفتن روزه مستحبى و ياواجـبـى ، اگـر به عهده اوست ، گوشت حاصل از معاصى يا در ايام معاصى را ذوب كند. وبـه واسـطـه ريـاضات روحيه و عبادات و مناسك ، حظوظ طبيعت را تدارك كند، زيرا كه درذائقـه روح صـورت لذات طـبـيـعـيـه مـوجـود اسـت ، و تـا آن صـورتـهـا مـتـحـقـق است ، نفسمـتـمـايـل بـه آنـهـا و قـلب عـاشـق بـه آنهاست ، و بيم آن است كه خداى نخواسته باز نفسسـركـشـى كـنـد و عـنان را از دست بگيرد. پس بر سالك راه آخرت و تائب از معاصى لازماسـت كـه الم ريـاضـت و عبادت را به ذائقه روح بچشاند، و اگر شبى در معصيت و عشرتبـسـر بـرده ، تـدارك آن شـب را بـكـند به قيام به عبادت خدا، و اگر روزى را به لذاتطبيعيه نفس را مشغول كرده ، به صيام و مناسك مناسبه جبران كند، تا نفس بكلى از آثار وتـبـعـات آن ، كـه حـصول تعلقات و رسوخ محبت به دنياست ، پاك و پاكيزه شود. البتهتـوبه در اين صورت كاملتر مى شود و نورانيت فطريه نفس عود مى كند. و پيوسته درخلال اشتغال به اين امور تفكر و تدبر كند در نتايج معاصى و شدت بأ س حق تعالى ودقـت مـيزان اعمال و شدت عذاب عالم برزخ و قيامت ، و بفهمد و به نفس و قلب بفهماند كهتمام اينها نتايج و صور اين اعمال قبيحه و مخالفتهاى با مالك الملوك است ، اميد است كهپـس از ايـن عـلم و تـفـكـر، نـفـس از مـعـاصـى مـتـنـفـر شـود و انـزجـار تـام و تـمام برايشحـاصـل شـود، و بـه نـتـيـجـه مـطـلوبـه در بـاب تـوبـه بـرسـد و تـوبـه اوكامل و تمام شود. پـس ، ايـن دو مـقام از متممات و مكملات منزل توبه است . و البته انسان كه در مرحله اولىمـى خـواهد وارد منزل توبه شود گمان نكند آخر مراتب را از او خواستند، و به نظرش راهصـعـب و مـنـزل پـر زحـمـت آيـد و يـكـسـره تـرك آن كـنـد. هـر مـقـدارى كـهحال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آنكه واردطـريـق شـد، راه را خـداى تـعـالى بـر او آسـان مـى كـند. پس نبايد سختى راه انسان را ازاصـل مـقصد باز دارد، زيرا كه مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهميم ،هـر زحـمتى در راه آن آسان مى شود. آيا چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ريحان هميشگىبالاتر است ، و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دائمى عظيمتر است ؟ با ترك توبهو تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاك دائم برسد، وبا دخول در اين منزل ، ممكن است انسان سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد. پس وقتى مقصدبدين عظمت است ، از زحمت چند روزه چه باك است . و بـدان كـه اقـدام بـه قـدر مقدور هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى رابه امور دنيايى كه عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالى خود برسند، از مقصد كوچك دستبـر نـمـى دارنـد، و اگـر مـطـلوب كـامـل را نـتـوانـسـتـنـدتـحـصـيـل كـنـنـد، از مـطـلوب نـاقـص صـرفـنـظـر نـمـى كـنـنـد، تـو نـيـز اگـر بـهكمال آن نمى توانى نايل شوى ، از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن باز نمان و هر مقدارىممكن است در تحصيل آن اقدام كن . فصل ، در نتيجه استغفار از امـورى كـه بـراى شـخـص تـائب لازم است بدان اقدام كند پناه بردن به مقام غفاريت حقتـعـالى و تـحـصـيـل حـالت اسـتـغـفـار اسـت . از حـضـرت حـقجـل جـلاله و مـقـام غـفـاريـت آن ذات مـقـدس بـا زبـان قـال وحـال و سـر و عـلن در خـلوات ، با عجز و ناله و تضرع و زارى ، طلب كند كه بر او ستركند ذنوب و تبعات آن را. البته مقام غفاريت و ستاريت ذات مقدس اقتضا مى كند ستر عيوبو غـفـران تـبـعـات ذنـوب را. چـون صـور مـلكـوتـيـهاعمال به منزله وليده انسان ، بلكه بالاتر از آن ، است ، و حقيقت توبه و صيغه استغفاربـه مـنـزله لعـان اسـت ، حـق تـعـالى به واسطه غفاريت و سترش آن وليده ها را با لعانمـسـتـغـفـر از او مـنـقـطـع مـى فـرمـايـد. و هـر يـك از مـوجـودات كـه اطـلاع بـرحـال انسان پيدا كردند، چه از ملائكه و كتاب صحائف جرائم ، و چه از زمان و مكان و اعضاو جوارح خود او، آنها را از آن گناه محجوب مى فرمايد، و همه را انساء مى فرمايد، چنانچهدر حـديـث شـريـف اشـاره بـه آن شـده است كه مى فرمايد: ينسى مليكيه ما كتبا عليه منالذنـوب . و مـمـكـن اسـت وحـى حضرت حق تعالى به اعضا و جوارح و بقاع ارض بهكتمان معاصى ، كه در حديث شريف است همين انساء آنها باشد، چنانچه ممكن است فرمان بهعـدم شـهـادت بـاشـد. و شـايـد مـراد رفـع آثار معاصى از اعضا باشد كه به واسطه آنشـهـادت تـكـويـنـى حـاصل آيد، چنانچه اگر توبه نكند، هر يك از اعضايش ممكن است بهلسـان قـال يـا حـال شـهـادت دهـنـد بـر كـرده هـاى او در هـرحـال . چـنـانـچـه مـقـام غـفاريت و ستاريت حق اقتضا كرده است كه الان كه در اين عالم هستيم ،اعـضـاى ما شهادتى بر اعمال ما ندهند، و زمان و مكان كرده هاى ما را مستور دارند، همين طوردر عـوالم ديـگـر، اگـر بـا تـوبـه صـحـيـحـه و اسـتـغـفـار خـالص از دنـيـا بـرويـم ،اعـمـال مـا را مـستور مى دارند، يا آنكه از اعمال ما بكلى محجوب مى شوند. و شايد مقتضاىكرامت حق جل جلاله دومى باشد كه انسان تائب پيش احدى سرافكنده نباشد و خجلت زدگىنداشته باشد. والله العالم . فصل ، در تفسير توبه نصوح بـدان كه در تفسير توبه نصوح اختلافاتى است ، كه ذكر آن مجملا در اين مقاممـنـاسـب اسـت . و مـا در ايـنـجـا اكـتـفـا مـى نـمـايـيـم بـه تـرجـمـه كـلام مـحـقـقجليل ، شيخ بهايى ، قدس الله نفسه . مـحـدث خـبير، مجلسى ، رحمه الله نقل مى فرمايد كه شيخ بهائى فرموده است (517)كه همانا ذكر كرده اند مفسرين در معنى توبه نصوح وجوهى . يكى آنكه مرادتـوبـه اى اسـت كـه نـصـيـحـت كـنـد مـردم را، يـعـنـى ، دعـوت كـنـد مـردم را كـه بـيـاورنـدمثل آن را براى ظاهر شدن آثار جميله آن در صاحبش . يا آنكه نصيحت (كند) صاحبش را تا ازجـاى بـكـنـد گناهان را، و ديگر عود نكند به سوى آنها هيچ گاه . و ديگر آنكه نصوح تـوبـه اى اسـت كـه خـالص بـاشـد بـراى خـداونـد، چـنـانـچـهعـسـل خـالص از شمع را عسل نصوح گويند. و خلوص آن است كه پشيمان شود ازگـنـاهـان بـراى زشـتـى آنـهـا، يا براى آنكه خلاف رضاى خداى تعالى هستند، نه براىترس از آتش . جـنـاب مـحـقق طوسى در تجريد حكم فرموده است (518) به اينكه پشيمانى از گناهانبراى ترس از آتش توبه نيست . و ديگر آنكه نصوح ازنصاحة است ، و آن خياطت است . زيرا كه توبه مى دوزد ازدين آنچه را گناهان پاره كرده است . يا آنكه جمع مى كند ميانه تائب و اولياى خدا و احباىاو، چنانكه خياطت جمع مى كند مابين پارچه هاى لباس . و ديـگـر آنـكـه نـصـوح وصـف از بـراى تـائب اسـت ، و اسـنـاد آن بـه سـوى تـوبـه ازقبيل اسناد مجازى است . يعنى توبه نصوح توبه اى است كه نصيحت مى كنند صاحبان آنخـود را بـه اينكه به جاى آورند آن را به كامل (ترين ) طورى كه سزاوار است توبه رابـدان نـحـو آورند تا آنكه آثار گناهان را از قلوب پاك كند بكلى . و آن به اين است كهآب كنند نفوس را به حسرتها و محو كنند ظلمات بديها را به نور خوبيها. تكميل در بيان آنكه تمام موجودات را علم و حيات است بـدان كـه از بـراى تـوبـه حـقـايـق و لطـايـف و سـرايـرى اسـت . و از بـراى هـر يـك ازاهل سلوك الى الله توبه خاصى است كه مختص به مقام خودشان است . و چون از آن مقاماتمـا را حـظ و نـصـيـبـى نيست ، اشتغال به آن بتفصيل چندان مناسب با اين اوراق نيست . پس ،بـهـتر آن است كه ختم كنيم مقام را به ذكر نكته (اى ) كه از حديث شريف مستفاد مى شود، ومطابق ظاهر كتاب كريم الهى و احاديث كثيره در ابواب متفرقه است . و آن اين است كه هريكاز مـوجـودات داراى عـلم و حـيـات و شـعـور است ، بلكه تمام موجودات داراى معرفت به مقاممـقـدس حـق جـل و عـلا هـسـتند، چنانچه وحى به اعضا و جوارح و به بقاع ارض به كتمان واطـاعـت آنـها فرمان الهى را، و تسبيح تمام موجودات ، كه در قرآن كريم نص بدان شده واحـاديـث شـريـفـه مـشـحـون بـه ذكـر آن اسـت ،(519) خـوددليـل بـر علم و ادراك و حيات آنها، بلكه دليل بر ربط خاص بين خالق و مخلوق است كهاحـدى از آن مـطـلع نيست جز ذات مقدس حق تعالى و من ارتضى من عباده .(520) و اين خوديكى از معارف است كه قرآن كريم و احاديث ائمه معصومين گوشزد بنى الانسان فرمودند،و موافق با برهان حكماى اشراق و ذوق اصحاب عرفان و مشاهدات ارباب سلوك و رياضتاست . و در عـلوم عـاليـه مـاقـبـل الطـبيعه به ثبوت پيوسته است كه وجود عين كمالات و اسماء وصـفـات اسـت ، و در هـر مـرحـله ظهور پيدا كند و در مرآتى تجلى نمايد، با جميع شئون وكـمـالات ، از حـيـات و عـلم و سـايـر امـهـات سـبـعـه ، ظاهر گردد و متجلى شود، و هر يك ازمـراحـل تـجـلى حـقـيـقـت وجـود و مـراتـب تـنـزلات نـورجـمـال كـامـل مـعـبـود داراى ربـط خاص به مقام احديت و معرفت كامنه خفيه به مقامربـوبـيـت مـى بـاشـد، چـنـانـچـه در آيـه شـريـفـه فـرمـايـد: مـا مـن دابـة الا آخـذبـنـاصـيـتـها.(521) گويند هو اشاره به مقام غيب هويت . و اخذ ناصيه همان ربط اصل غيبى سرى وجودى است كه هيچ موجودى را راهى به معرفت آن نيست . الحديث الثامن عشر حديث هجدهم بـالسـنـد المـتصل الى فخر الطائفة و ذخرها، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان اللهعـليـه ، عـن مـحـمـد بـن يحيى ، عن اءحمد بن محمد بن عيسى ، عن ابن محبوب ، عن عبدالله بنسـنـان ، عـن اءبـى حـمـزة الثـمـالى ، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ،قـال : مـكـتـوب فـى التـوارة التـى لم تـغـيـر اءن مـوسـى (عـليـه السـلام )ساءل ربه فقال : يا رب ، اءقريب اءنت منى فاناجيك ، اءم بعيد فاناديك ؟ فاءوحى اللهعـزوجـل اليـه ، يـا مـوسـى ، اءنـا جـليـس مـن ذكـرنـى .فـقـال مـوسـى : فـمـن فـى سـتـرك يـوم لا سـتـر الا سـتـرك ؟فقال : الذين يذكروننى فاءذكرهم و يتحابون فى فاحبهم ، فاءولئك الذين اذا اردت اءناصيب اءهل الارض بسوء، ذكرتهم فدفعت عنهم بهم .(522) ترجمه : ابـوحـمـزه ثـمـالى حديث كند از حضرت باقر، عليه السلام ، كه فرمود نوشته شدهاسـت در تـوراتـى كـه تـغـيـيـر نـنـمـوده : هـمـانـا مـوسـى سـؤال كـرد پـروردگـار خـود را، پـس گـفـت :"اى پـروردگـار من ، آيا نزديكى تو به من تامـنـاجـات كـنـم تـو را، يـا دورى تـا صـدا زنـم تـو را؟" پـس وحـى كـرد خـداىعـزوجـل بـه سـوى او:"اى مـوسـى ، مـن هـمـنـشـيـن كـسـى هـسـتـم كـه يـاد كند مرا." پس (سؤال ) كرد موسى :"كيست در پناه تو روزى كه پناهى نيست مگر پناه تو؟" فرمود:"آنها كهيـاد مـى كـنـند مرا، پس من ياد مى كنم آنها را، و با هم دوستى مى كنند در راه من ، پس دوستدارم آنـهـا را. ايـنـهـا آنـانـنـد كـه وقـتـى بـخـواهـنـد بـهاهل زمين بدى رسانم ، ياد آنها كنم ، پس رفع كنم آن را از آنان به واسطه آنها." شـرح از ايـن حـديـث شـريـف مـعـلوم مـى شـود كـه تـوارت رايـج بـيـن يـهـود مـحرف است وتـغـيـيـراتـى يـافـتـه . و عـلم تـورات صـحـيـح پـيـشاهـل بـيـت ، عـليـه السـلام ، بـوده . و از مـطـالب تـورات وانجيل رايج نيز معلوم مى شود كه كلام يك نفر بشر متعارف هم نيست ، بلكه با اوهام بعضاهل شهوت و هواى نفس منسجم گرديده . مـحـدث مـحقق ، مرحوم مجلسى ، رحمه الله ، فرمايد: گويا غرض حضرت موسى از اينسؤ ال اين بوده كه آداب دعا را سؤ ال كند، با علمش به اينكه حق تعالى اقرب است به مااز حـبـل وريـد بـه احـاطـه عـلمـى و قـدرت و عـليت . يعنى ، آيا دوست دارى مناجات كنم تراچـنـانـكـه نزديك مناجات مى كند، يا صدا زنم ترا چنانكه بعيد صدا مى زند. و به عبارتديگر، وقتى به سوى تو نظر مى كنم تو از هر نزديكى نزديكترى ، و وقتى به سوىخـودم نـظـر مـى كـنـم خـود را در غـايـت دورى مـى بـيـنـم . پـس نـمـى دانـم در دعـاحـال تـرا مـلاحـظـه كـنـم يـا حـال خـود را. و احـتـمـال مـى رود ايـن سـؤال از غير يا از قبل باشد، مثل سؤ ال رؤ يت . انتهى كلامه .(523) در احاطه قيومى حق تعالى مـحـتـمـل اسـت كه جناب موسى حال عجز خود را از كيفيت دعا بيان مى كند. عرض مى كند بارپـروردگـارا، تـو مـنـزهـى از اتـصـاف بـه قـرب و بعد تا چون قريبان يا بعيدان ترابـخـوانـم ، پـس مـن مـتـحـيـرم در امـر و هـيـچ گـونـه دعـا را در خـور پـيـشـگـاهجلال تو نمى دانم . تو خود به من اجازه ورود به دعا و كيفيت آن را مرحمت فرما، و تعليمفـرمـا مـرا آنـچـه مـنـاسـب مـقـام مـقـدس تـو اسـت . پـس جـواب از مـصـدرجـلال عـزت صادر شد كه من حضور قيومى دارم در جميع نشات ، همه عوالم محضر من است ،مـن جـليـس آنـانـم كه يادم كنند و همنشين كسانى هستم كه متذكرم شوند. البته آن ذات مقدسمـتـصـف بـه قـرب و بـعـد نـشـود و احـاطـه قـيـومـى وشمول وجودى دارد به جميع دايره وجود و سلسله تحقق . و اما آنچه در آيات شريفه كتابكـريـم الهـى وارد اسـت از تـوصـيـف حـق تـعـالى بـه قـرب ،مـثـل قـوله تـعـالى : و اذا سـاءلك عـبـادى عـنـى فـانـى قـريـب .(524) و قوله عز منقـائل : نـحـن اءقـرب اليـه مـن حـبـل الوريد.(525) و غير اينها، مبنى يك نحو مجاز واسـتـعـاره اسـت ، و الا سـاحـت مـقـدسـش منزه از قرب و بعد حسى و معنوى است ، چه كه اينهامـسـتـلزم يـك نـحو تحديد و تشبيه است كه حق تعالى منزه از آن است . بلكه حضور قاطبهموجودات در بارگاه قدس او حضور تعلقى است ، و احاطه آن ذات مقدس به ذرات كائناتو سـلاسـل مـوجـودات احـاطـه قـيـومـى است ، و آن از غير سنخ حضور حسى و معنوى و احاطهظاهرى و باطنى است . و از اين حديث شريف و بعضى احاديث ديگر استفاده شود رجحان اسرار به ذكر و استحبابذكـر قـلبـى و سـرى ، چـنـانـچـه در آيـه شـريـفه نيز فرمايد: واذكر ربك فى نفسكتضرعا و خيفة .(526) و در حديث شريف وارد است كه ثواب اين ذكر را احدى نمىدانـد غـيـر از خداى تعالى براى عظمت آن .(527) و در بعضى حالات و مقامات و طريانبـعـضـى عـنـاويـن ، گـاه شـود كـه رجـحـان در اعـلان ذكـر بـاشـد.مـثـل ذكر پيش اهل غفلت براى تذكر آنها. چنانچه در حديث شريف كافى است كه ذاكر خداىعـزوجـل در بـيـن غـافـليـن مـثل قتال كننده است در بين محاربين .(528) و از عدة الداعىجـنـاب السـوق مـخـلصـا عـنـد غـفـلة النـاس و شغلهم بما فيه كتب الله له له اءلف حسنة وغـفـرالله له يـوم القـيـامـة مـغـفـرة لم تـخـطـر عـلى قـلب بشر.(529) حديث كند كهفرمود پيغمبر، صلى الله عليه و آله :"كسى كه ذكر خدا كند در بازار از روى اخلاصنـزد غـفلت مردم و اشتغال آنها به آنچه در اوست ، بنويسد خداوند براى او هزار حسنه ، وبيامرزد او را در روز قيامت ـ آمرزشى كه خطور نكرده است در قلب بشرى ." و همين طور مستحب است در اذان اعلامى و خطبه و غير آن اجهار به ذكر. فـصـل : بـه يـاد خـدا بـودن بـنـده ، سـبـب بـه يـاد بـنـده بودن خدا مى شود از ايـن حـديـث شـريـف استفاده شود كه ذكر خدا و دوستى نمودن با يكديگر در راه او داراىچـنـد خـصـلت اسـت : يـكـى از آنـهـا ـ و آن اعظم از ديگران است ـ آن است كه ذكر كردن بندهخداوند را موجب شود ذكر كردن خداوند او را. چنانچه احاديث ديگرى نيز بدين مضمون وارداسـت .(530) و ايـن ذكر مقابل آن نسيانى است كه حق تعالى درباره ناسى از آيات مىفرمايد حيث قال : كذلك اءتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى (531) چـنـان (كـه ) نـسـيـان آيـات و كـورى بـاطـنـى از رؤ يـت مـظـاهـرجمال و جلال حق سبب عماى در عالم ديگر شود، تذكر آيات و اسماء و صفات و يادآورى حقو جـمـال و جلال او قوت دهد بصيرت را و رفع حجب نمايد به قدر قوت تذكر و نورانيتآن . چـنـانچه تذكر آيات حق و ملكه شدن آن ، بصيرت باطنى را به قدرى قوت دهد كه جلوهجمال حق را در آيات مشاهده نمايد، و تذكر اسماء و صفات موجب شود كه حق را در تجلياتاسمائيه و صفاتيه شهود كند، و تذكر ذات بى حجاب آيات و اسماء و صفات رفع جميعحـجـب كـنـد و يـار بـى پـرده تـجلى نمايد. و اين يكى از توجيهات و تاءويلات فتوحاتثـلاثـه اسـت كـه قرة العين عرفا و اولياست : فتح قريب و فتح مبين وفتح مطلق كه فتح الفتوح است . هـمـين طور كه تذكرات ثلاثه رفع حجب سه گانه را نمايد، محبت با يكديگر در راه خداسـبـب حـب خـدا شـود. و ايـن حـب نـيز نتيجه اش رفع حجب مى باشد، چنانچه عرفاى شامخينفرمايند. معلوم است اين محبوبيت نيز داراى مراتب است ، چنانچه حب فى الله از حيث شوب وخـلوص نـيز داراى مراتب كثيره است . و خلوص تام آن است كه شوب به كثرات اسمائى وصـفـاتـى هـم نـداشـتـه بـاشـد. و ايـن مـوجـب حـب تـام اسـت ، و مـحـبـوب مـطـلق مـحـجوب ازوصال نخواهد شد در شريعت عشق ، و بين او و محبوبش حجابى نخواهد ماند. و بدين بيانمـى تـوان ربـط داد بـيـن دو سؤ ال جناب موسى ، عليه السلام ، زيرا كه پس از آنكه آنحـضـرت شـنـيـد كـه حـق تـعـالى فـرمـود مـن جـليـس ذاكـرم هـسـتـم ، وعـدهوصـال و وصـول بـه جـمـال ، كـه در دل داشـت از مـحـبـوب شـنـيـد، خـواسـت اربـابوصـال را اسـتـقـصا كند تا به همه شئون قيام به وظيفه نمايد، عرض كرد: فمن فىسـتـرك يـوم لا سـتـر الا سترك ؟ كيان اند در پناه تو كه از تعلقات رسته و در قيدحجب نيستند و به وصال جمال جميل تو رسند؟ فرمايد: دو طايفه : آنهايى كه متذكر من اندابـتـدائا. يـا آنـكـه در راه مـن بـا يـكـديـگـر محبت ورزند، كه آن نيز تذكر من است در مظهرجـمال تام من ، يعنى انسان . اينها در پناه من و جليس من اند و من جليس آنانم . پس معلوم شدكـه از بـراى ايـن دو طـايفه يك خصلت بزرگ است ، و نتيجه آن يك خصلت بزرگ ديگر.زيـرا كه حق تعالى ياد آنها كند و آنها محبوب حق شوند، و نتيجه آن آن است كه در ستر وپناه حق واقع شوند در روزى كه سترى نيست ، و جليس آنها حق باشد در خلوتگاه مطلق . وديـگـر از خـصـلتها آن است كه خداوند عزت به واسطه كرامت آنها رفع عذاب از بندگانخـود فـرمـايـد، يـعـنـى ، تا آنها بين بندگان هستند به واسطه آنها عذاب و بليات فرونفرستند. فصل ، در فرق بين منزل تفكر و تذكر است بـدان كـه تـذكـر از نـتـايـج تـفـكـر اسـت و لهـذا مـنـزل تـفـكـر را مـقـدم دانـسـتـه انـد ازمنزل تذكر. جناب خواجه عبدالله فرمايد: التذكر فوق التفكر، فان التفكر طلب ، والتذكر وجود.(532) تذكر فوق تفكر است ، زيرا كه اين طلب محبوب است و آنحـصـول چـنـانـچـه بـه وصـول بـه مـحـبـوب از تـعـبتـحـصـيـل فـارغ آيـد. و قـوت و كـمـال تـذكـر بـسـتـه بـه قـوت وكـمـال تـفـكـر اسـت . و آن تـفـكـر كـه نـتـيـجـه اش تـذكـر تام معبود است ، در ميزان سايراعمال نيايد و با آنها در فضيلت طرف مقايسه نشود، چنانچه در روايات شريفه از عبادتيك سال و شصت سال و هفتاد سال تفكر يك ساعت را بهتر شمرده اند.(533) معلوم استغـايـت و ثـمـره مـهمه عبادات حصول معارف و تذكر از معبود حق است ، و اين خاصيت از تفكرصـحـيـح بـهـتـر حـاصل مى شود. شايد تفكر يك ساعت ابوابى از معارف به روى سالكبگشايد كه عبادت هفتاد سال نگشايد يا انسان را چنان متذكر محبوب نمايد كه از مشقت ها وزحمتهاى چندين ساله اين مطلوب حاصل نشود. و بـدان اى عـزيـز كـه تـذكـر از مـحـبـوب و به ياد معبود بسر بردن نتيجه هاى بسيارىبـراى عـمـوم طـبـقـات دارد: امـا بـراى كـمـل و اوليـا و عـرفـا، كـه خـود آن غـايـتآمـال آنهاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند. هنيئالهم . و اما براى عامه ومـتـوسطين بهترين مصلحات اخلاقى و اعمالى و ظاهرى و باطنى است . انسان اگر در جميعاحـوال و پيشامدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند،البـته از امورى كه خلاف رضاى اوست خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند.اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم از غفلت از ياد حق و عذاب وعـقـاب اوست . غفلت از حق كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند ومـفـاسـد را روز افـزون كـنـد، و تـذكـر و يـادآورى از حـقدل را صـفـا دهـد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند، و روح را تصفيه نمايد وخـالص كـنـد و از قـيـد اسـارت نـفـس انـسـان را بـراند، و حب دنيا (را كه ) منشاء خطيئات وسـرچـشـمـه سـيـئات اسـت از دل بـيـرون كـنـد، و هـم را هـم واحـد كـنـد ودل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز، در راه ذكر و ياد محبوب تحمل مشاق هر چه بكنى كم كردى . دل را عادت بده به ياد محبوب ، بلكه به خواست خدا صورت قلب صورت ذكر حق شود،و كـلمـه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد، كه از اين زادى بهتربراى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوبتر در معارف الهيهيـافـت نـشـود. پـس اگـر طـالب كـمـالات صـوريه و معنويه هستى و سالك طريق آخرت ومـسـافـر و مـهـاجـر الى الله هـسـتـى ، قـلب را عـادت بـده بـه تـذكـر مـحـبـوب ودل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالى . فـصـل ، در بـيـان آنـكـه ذكـر تـام آن اسـت كـه حـكـمـش به تمام مملكت سرايتكند گـرچـه ذكـر حـق و تـذكر از آن ذات مقدس از صفات قلب است و اگر قلب متذكر شد تمامفوايدى كه براى ذكر است بر آن مترتب مى شود، ولى بهتر آن است كه ذكر قلبى متعقببـه ذكـر لسـانـى نـيـز گـردد. اكمل و افضل تمام مراتب ذكر آن است كه در نشئات مراتبانسانيه سارى باشد و حكمش به ظاهر و باطن و سر و علن جارى شود، پس ، در سر وجودحـق جـل و عـلا مـشـهـود باشد و صورت باطنيه قلب و روح صورت تذكر محبوب باشد، واعمال قلبيه و قالبيه تذكرى باشد، و اقاليم سبعه ظاهريه و ممالك باطنيه مفتوح بهذكـر حـق و مـسـخر به تذكر جميل مطلق باشند. بلكه اگر حقيقت ذكر صورت باطنى قلبشـد و فتح مملكت قلب به دست آن گرديد حكمش در ساير ممالك و اقاليم سرايت مى كند:حـركـات و سـكـنـات چـشـم و زبان و دست و پا و اعمال ساير قوا و اعضا با ذكر حق انجامگـيـرنـد و برخلاف وظايف انجام امرى ندهند، پس حركات و سكنات آنها مفتوح و مختوم بهذكر حق شود، و بسم الله مجريها و مرسيها(534) در تمام ممالك نفوذ كند، و در نتيجهمتحقق به حقيقت اسماء و صفات شود، بلكه صورت اسم الله اعظم و مظهر آن گردد. و اينغـايـت القـصـواى كـمال انسانى و منتهى الامال اهل الله است . و به هر مرتبه كه از اين مقامنـقـصـان حـاصـل شـود و نـفـوذ ذكر كم شود كمال انسانى به همان اندازه ناقص گردد، ونـقـصـان ظاهر و باطن هر يك به ديگرى سرايت كند، زيرا كه نشئات وجود انسانى با هممـرتبط و از هم متاءثرند. و از اين جا معلوم مى شود كه ذكر نطقى و زبانى ، كه از تماممـراتب ذكر نازلتر است ، نيز مفيد فايده است ، زيرا كه اولا زبان در اين ذكر به وظيفهخـود قـيـام كـرده ، گـرچه قالب بيروحى باشد. و ثانيا اين كه ممكن است اين ذكر پس ازمـداومـت و قـيـام بـه شـرايـط آن ، اسـبـاب بـاز شـدن زبـان قـلب نـيـز شـود. شيخ عارفكـامـل مـا، جـنـاب شـاه آبـادى ، روحـى فـداه ، مـى فـرمـودنـد شـخـص ذاكـر بـايـد در ذكـرمثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان باز نكرده مى خواهد تعليم كلمه را كند: تكرارمى كند تا اينكه او به زبان مى آيد و كلمه را ادا مى كند. پس از آنكه او اداى كلمه را كرد،مـعـلم از طـفـل تـبـعـيـت مـى كـنـد، و خـسـتـگـى آن تـكـرار بـرطـرف مـى شـود و گـويـى ازطـفل به او مددى مى رسد. همين طور كسى كه ذكر مى گويد بايد به قلب خود، كه زبانذكر باز نكرده ، تعليم ذكر كند. و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود.و عـلامـت گـشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت كند و زحمت و تعب تكرارمـرتـفـع شـود. اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شد، و پس از گشودهشدن زبان قلب ، زبان از آن تبعيت كرده به مدد آن يا مدد غيبى متذكر مى شود. و بـبـايد دانست كه اعمال ظاهريه صوريه لايق مقام غيب و حشر در ملكوت نشوند، مگر آنكهاز بـاطـن روحـانيت و لباب قلب به آن مددى رسد و او را حيات ملكوتى بخشيد و آن نفخهروحـى ، كـه خـلوص نـيـت و نيت خالص صورت اوست ، به منزله روح و باطن است كه بهتـبـع آن جـسـد نـيـز مـحـشـور در مـلكـوت شـود و لايـققـبـول درگـاه گـردد. و لهـذا در روايـات شـريـفـه وارد اسـت كـه قـبـولىاعمال به قدر اقبال قلب است .(535) با همه وصف ، ذكر لسانى نيز محبوب و مطلوباسـت و انـسـان را بـالاخـره بـه حـقيقت مى رساند، لهذا در اخبار و آثار از ذكر لسانى مدحعـظـيـم شـده ، و كـمـتر بابى مثل باب ذكر كثيرالحديث است .(536) و در آياتشـريـفـه كـتـاب كـريـم نـيـز بـسـيـار از آن مـدح شـده ،(537) گـرچـه غـالب آنـهـامـنـزل بـر ذكر قلبى يا ذكر با روح است ، ولى تذكر حق در هر مرتبه محبوب است . و مادر اين مقام ختم كلام مى كنيم به ذكر چند حديث شريف براى تيمن و تبرك . فصل ، در ذكر بعض احاديث در فضيلت ذكر خدا كافى بسند صحيح عن الفضيل بن يسار قالقـال اءبـوعـبـدالله ، عليه السلام : ما من مجلس يجتمع فيه اءبرار و فجار فيقومون علىغـيـر ذكـر الله عـزوجل الا كان حسرة عليهم يوم القيامة .(538) هيچ مجلسى نيستكه مجتمع شوند در آن نيكان و بدانى ، پس برخيزند بى ذكر خدا، مگر آنكه حسرت شودبراى آنها در روز قيامت . معلوم است انسان پس از آنكه بر او منكشف شد در قيامت نتايجبزرگ ذكر خدا، و خود را از آن محروم ديد و فهميد كه چه نعمتها و بحجتها از دستش رفتهو ديگر قابل جبران نيست ، حسرت و ندامت بر او روآور گردد. پس انسان بايد تا فرصتدارد، غنيمت شمارد و مجالس و محافل خود را از ذكر خدا (خالى ) نگذارد. كـافـى بـسـنـد مـوثـق عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام : مـن اءراد اءنيـكـتـال بـالمـكـيـال الاوفـى فليقل ، اذا اراد اءن يقوم من مجلسه سبحان ربك رب العزه عمايصفون . و سلام على المرسلين . والحمدلله رب العالمين .(539) هـر كـس بـخـواهـد كـشـيـده شـود بـه كـيـل تـمـام (يـعـنـى ثـواب او از خـداى تـعـالىكـامل باشد و نقصى نداشته باشد) وقتى كه خواست از مجلس برخيزد، بخواند اين آياتشريفه را.... و از جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، مـنـقـول اسـت كـه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ،فـرمـودند: هر كس بخواهد كيلش تمام باشد از ثواب در روز قيامت ، اين آيات شريفهرا در تعقيب هر نماز بخواند.(540) و از حـضـرت صـادق ، عليه السلام ، مرسلا منقول است كه قرائت اين آيات در وقت قيام ازمجلس كفاره گناهان است .(541) كـافـى بـاسـنـاده عـن ابـن فـضـال رفـعـه قـال :قـال الله عـزوجـل لعـيـسـى ، عليه السلام : يا عيسى ، اذكرنى فى نفسك ، و اءذكرك فىنفسى ، و اءذكرنى فى ملاك اءذكرك فى ملا خير من ملا الادميين ، يا عيسى ، اءلن لى قلبكو اءكثر ذكرى فى الخلوات ، و اعلم اءن سرورى اءن تبصبص الى ، و كن فى ذلك حيا و لاتكن ميتا.(542) مـى گـويد: خداى عزوجل به عيسى فرمود: "اى عيسى ، ياد كن مرا پيش خود تا ياد كنمتـو را در نـزد خـودم ، و يـاد كـن مـرا در جـمعيت تا ياد كنم تو را در جمعيتى بهتر از جمعيتآدمـزادگـان . اى عـيـسـى ، نـرم كـن از بـراى من دل خود را، و بسيار ياد من كن در خلوتها، وبـدان كه خشنودى من آن است كه تبصبص كنى به سوى من . (تبصبص حركت دم سگ است ازخـوف يـا طـمـع . و ايـن كنايه از شدت التماس و مسكنت است ) و زنده باش در اين ذكر نهمرده ." مقصود از زندگى در ذكر، توجه و حضور قلب است . كـافـى بـاسـنـاده عـن ابـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : ان الله عـزوجـل يـقـول : مـن شـغـل بـذكـرى عـن مـسـاءلتـى ، اءعـطـيـتـهاءفـضـل مـا اءعـطـى مـن سـاءلنـى .(543) حضرت صادق ، عليه السلام ، فرمايد:خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايـد: "كـسـى كـه بـاز بـمـانـد بـه واسـطـه ذكـر مـن از سـؤال مـن ، عـطـا مـى كـنـم او را افـضـل چـيـزى كـه عـطـا مـى كـنـم كـسـى را كـه سـؤال كرده مرا." عـن احـمـد بـن فـهـد فـى عـدة الداعـى ، عـن رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ،قال :...و اعلموا ان خير اعمالكم (عند مليككم ) و ازكاها و ارفعها فى درجاتكم و خير ما طلعتعـليـه الشـمـس ذكـر الله سـبـحـانـه و تـعـالى ، فـانـه اخـبـر عـن نـفـسـهفقال : اءنا جليس من ذكرنى .(544) فـرمـود حـضـرت رسـول ، صـلى الله عـليـه و آله ،: "بـدانـيـد بـهـتـريـناعمال شما پيش خداوند و پاكيزه ترين آنها و رفيعترين آنها در درجات شما و بهتر چيزىكـه طـلوع كـرده آفتاب بر او، ذكر خداوند سبحان است ، زيرا كه خبر داده خداى تعالى ازخودش ، پس فرمود: من همنشين كسى هستم كه ياد كند مرا." اخـبـار فـضـيـلت ذكـر و كـيـفـيـت آن و آداب و شرايط آن به قدرى زياد است كه در حوصلهاحصاى اين اوراق در نيايد. والحمدلله اءولا و آخرا و ظاهرا و باطنا. الحديث التاسع عشر حديث نوزدهم بـسـنـدى المـتصل الى ثقه الاسلام و المسلمين ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان اللهتـعـالى عـليـه ، عـن عـلى بـن ابـراهـيـم ، عـن ابيه ، عن النوفلى ، عن السكونى ، عن ابىعبدالله ، عليه السلام ، قال قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله : الغيبة اسرع فىدين الرجل المسلم من الاكلة فى جوفه . قـال و قـال رسـول الله ، صلى الله عليه و آله : الجلوس فى المسجد انتظار الصلاةعـبـادة مـالم يـحـدث . قـيـل : يـا رسـول الله و مـا يـحـدث .قال : الاغتياب .(545) ترجمه : سـكـونـى گـويـد فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، فـرمـودرسـول خـدا، صلى الله عليه و آله : "غيبت سريعتر است در دين مرد مسلمان از مرض اكله در جوفش ."گفت و فرمود رسول خدا، صلى الله عليه و آله ،:"نشستن در مسجد براىانـتـظـار نـمـاز عـبـادت اسـت مـادامـى كـه احـداث نـكـنـد."گـفـتـه شـد."اىرسول خدا، چه چيز را احداث نكند؟"فرمود:"غيبت را." شرح غيبت مصدر غاب ، و هم ((اسم )) مصدر اغتياب است ، چنانچهدر لغـت اسـت . قـال الجـوهـرى : اغتابه اغتيابا، اذا وقع فيه ، و الاسم الغيبه . و هو اءنيتكلم خلف انسان مستور بما يغمه لو سمعه . فان كان صدقا سمى غيبه ، و ان كان كذباسمى بهتانا. ـ انتهى .(546) مـحـقـق مـحـدث ، مـجـلسـى ، عـليـه الرحـمـة ، فـرمـايد: اين معنى لغوى است . انتهى.(547) ولى ظاهر چنين نمايد كه صاحب صحاح معنى اصطلاحى را بيان كرده نه معنىلغـوى را، زيـرا كه معنى لغوى غاب واغتاب ، و ساير تصاريف آن ، ايننـيـسـت ، بـلكـه معناى اعمى از آن است . و لغويين گاه معنى اصطلاحى يا شرعى را در كتبخود مى نگارند. و از صاحب قاموس منقول است كه غاب را به معنى عاب گرفته . و عنالمصباح المنير: اغتابه اذا ذكره بما يكرهه من العيوب ، و هو حق .(548) بـه گمان نويسنده هيچ يك از مذكورات متن معنى لغوى نباشد، بلكه در هر يك قيودى استكه با معنى اصطلاحى اختلاط پيدا كرده . در هر صورت بحث در اطراف معنى لغوى چندانفـايـده نـدارد، عـمـده بـه دسـت آوردن مـوضـوع شـرعى است كه متعلق تكليف شده . و علىالظـاهـر در ايـن مـورد اين موضوع قيود شرعيه دارد كه خارج از فهم عرفى و معنى لغوىاست . و پس از اين در اطراف موضوع بيانى پيش مى آيد. والاكلة ، كفرحة ، داء فى العضو ياتكل منه . كما فى القاموس و غيره . و قد يقرء بمدالهـمـزة عـلى وزن فـاعـلة ، اى العـلة التـى تـاكـل اللحـم . والاول اوفق بالغة . كذا قال المجلسى .(549) مـجـلسى فرموده : اكله بر وزن فرحه ، دردى است در عضو كه از آن مى خورد. چنانچهدر قاموس و غير آن مذكور است . و گاهى بر وزن فاعله خوانده شده ، يعنى دردىكه گوشت را مى خورد. و اولى مناسبتر با لغت است . در هـر حـال ، مـقـصود آن است كه همان طور كه اين مرض وقتى پيدا شد در عضو، خصوصااعـضـاى لطـيـفـه مثل باطن . آن را بزودى مى خورد و فانى مى كند، غيبت دين انسان را از آنسريعتر مى خورد و فاسد و فانى مى كند. و ما لم يحدث از باب افعال است . و ضمير مستتر در آن راجع به جالس مستفاد ازجـلوس مـذكـور اسـت . و اغـتـاب مـنـصـوب اسـت ، ومفعول فعل مقدر مفهوم از كلام سائل است . و در بعضى نسخ به جاى ما يحدث ما الحدث است ، بنابراين ، اغتياب مرفوع است بنابر خبريت . فصل ، در تعريف غيبت است بـدان كـه فـقـهـا، رضـوان الله عليهم اجمعين ، از براى غيبت تعريفهاى بسيارىكـردنـد كه بيان آنها و مناقشه در طرد و عكس هر يك خارج از وظيفه اين اوراق است مگر بهطور اجمال . شـيـخ مـحـقـق سـعـيـد شـهـيـد در كـشـف الريـبـة مـى فـرمـايـد از بـراى آن دو تـعـريف است :اول ـ و آن مـشـهـور بـيـن فـقـهـاسـت ـ: هـو ذكـر الانـسـانحـال غـيـبـه بما يكره نسبته اليه ، مما يعد نقصانا فى العرف بقصد الانتقاص و الذم . والثانى : التنبيه على ما يكره نسبته اليه . ... الخ (550) حـاصـل مـعـنـى آنـسـت كـه غـيـبـت عـبـارت اسـت از ذكـر كـردن انـسـان را درحـال غـايـب بـودنش به چيزى كه خوشايند نيست نسبت دادن آن را به سوى او، از چيزهايىكـه پـيـش عـرف مـردم نـقـصـان اسـت ، بـقـصـد انـتـقـاص و مـذمـت او. وحاصل معنى دوم آن است كه آن عبارت است از آگاهى دادن بر چيزى كه چنين باشد.و تـعـريـف دوم اعـم اسـت از اول در صـورتـى كـه ذكـر بـه مـعـنـىقـول بـاشـد، چـنـانـچـه مـتـفـاهـم عـرفـى اسـت ، زيـرا كـه تـنـبـيـه اعـم اسـت ازقـول و كـتـابـت و حـكـايـت ، و غـيـر آن از سـايـر طـرق تـفـهيم . و اگر ذكر اعم ازقول باشد، چنانچه مطابق لغت است ، مرجع هر دو تعريف به يك امر برگردد، و مفاد اخبارنـيز دلالت بر اين دو تعريف دارد. مثل ما فى مجالس الشيخ فى حديث ابى الاسود فىوصـيـة النـبى ، صلى الله عليه و آله ، لابى ذر، رضوان الله عليه . و فيه : قلت : يارسـول الله ، مـا الغـيـبـة ؟ قـال : ذكـرك اخـاك بـمـا يـكـره . قـلت : يـارسـول الله ، فـان كـان فـيـه الذى يـذكـر بـه ؟قـال : اعـلم ، انـك اذا ذكـرتـه بما هو فيه ، فقد اغتبته ، و اذا ذكرته بما ليس فيه ، فقدبهته .(551) حـضـرت ابـى ذر گويد: گفتم اى رسول خدا، چيست غيبت ؟ فرمود:"ذكر تو است برادرخود را به چيزى كه مكروه است ." گفتم "يا رسول الله ، اگر باشد در او آنچه ذكر شده، غيبت است ؟" فرمود:"اگر باشد غيبت است ، و اگر نباشد تهمت است ." و در نـبـوى مـشـهـور وارد اسـت : هـل تـدرون مـا الغـيـبـة ؟ فـقـالوا الله و رسـوله اعـلم .قـال : ذكـرك اخـاك بـمـا يـكـره ... الخ (552) و ايـن بـرگـشـت كـنـد بـه مـعـنـىاول ، بـنـابـر مـتـفـاهم عرفى معنى ذكر يا معنى دوم ، بنابر اعميت ذكر ازقـول . و غـايـب بودن برادر را نفرمود، زيرا كه از مفهوم غيبت معلوم بوده و محتاج به ذكرنـبـوده . و برادر نيز معلوم است كه برادر ايمانى است نه نسبى . و ما يكره عبارت است ازچيزهايى كه نقصان عرفى است . و قصد انتقاص و مذمت گرچه در حديث شريف ابى ذر، و نبوى مشهور، مذكور نيست، وليـكـن از فـحواى كلام متفاهم مى شود، بلكه صدر روايت ابى ذر دلالت بر آن (دارد) ومـسـتـغـنى از ذكر بوده ، زيرا كه در صدر روايت است : الغيبه اشد من الزنا. قلت : و لمذاك يـا رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله )؟قال : لان الرجل يزنى فيتوب الى الله فيتوب الله عليه ، و الغيبه لا تغفر حتى يغفرهاصاحبها....ثم قال : و اكل لحمه من معاصى الله .(553) از اين دو جمله معلوم شود كهبا قصد انتقاص مقصود است ، و الا اگر تلطفا و ترحما ذكرى از غير شود، معصيت او نيستتا محتاج به آمرزش شود، و اكل لحم او نيست . و اعميت غيبت از ذكر قولى نيز معلوم شود از روايت عايشه قالت : دخلت علينا امراة ، فلماولت ، اومات بيدى انها قصيرة فقال ، صلى الله عليه و آله : اغتبتها.(554) عايشهگـويـد: يـك زنـى پيش ما آمد، چون رو برگرداند، به دستم اشاره (كردم ) كه كوتاهقامت است . رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، فرمود كه غيبت او را كردى . بـلكـه عـرف از نـفـس اخـبار غيبت خصوصيت تلفظ را نمى فهمد، بلكه آن را از جهت افهامنـوعـى مـورد حـرمت مى داند، يعنى ، اختصاص تلفظ به ذكر از باب اين است كهغالبا غيبت با تلفظ واقع مى شود، نه از جهت خصوصيت آن است .
| شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه |
| |
|
|
|
|
|
|
|