بيعت مردم با حسن بن على (ع )
يزيد كسى بود كه از ازدواج با محارم خود - درحال مستى و بى خبرى - پرهيزى نداشت .(64) يزيد پيوسته در عياشى و شرابخوارى و ميمون بازى و لهو و لعب غرق بود. يزيدكسى بود كه آنچه در دل داشت ، يعنى كفر و الحاد و عدم اعتقاد به دين اسلام را در هنگامباده نوشى اين چنين زمزمه مى كرد: (همنشينان من برخيزيد و به نواى مستى افزاى خوانندگان گوش دهيد. جامهاى پى درپى سر كشيد و مذاكرات معانى علمى را كنار گذاريد. نغمه دلپذيرى كه ازدل چنگ و عود بيرون كشيده مى شود مرا از نداى (( (اللّه اكبر) )) باز مى دارد. منحوران بهشت را با دردهاى ته خم شراب عوض نمودم . اين آهنگ هيجان انگيز موسيقى و اينرقص اغوا كننده و اين رقاصه ها كه از اندام موزونشان موج شهوت مى ريزد و آن پيالههاى شراب عقيقى براى من بس است ، نه حوران بهشتى خواهم و نه غير آن ). معاويه براى چنين فرزند پليدى به زور از مردم بيعت گرفت . ابتدا معاويه كار بيعت را در شهرهايى غير از مدينه صورت داد. چون مى دانست اهميت مدينهاز همه شهرها بيشتر است . ابتدا به مروان بن حكم دستور داد تا از مردم آن شهر بيعتبگيرد... حتى از حسين بن على (ع ) و... براى زمينه سازى معاويه به قصد حج از شام بيرون آمد و به مدينه رفت و با حسين بنعلى (ع ) و فرزند زبير و فرزند عمر با خشونت سخن گفت . سپس مردم را در مسجد جمعكرد و درباره شايستگى يزيد براى آنها سخن گفت و ضمن سخنرانى گفت : تماممسلمانان جز شما بيعت كرده اند... امام حسين (ع ) برخاست و سخن او را بريد و فرمود: به خدا قسم كسى را كه پدرش ازپدر و مادرش از مادر يزيد و خودش از خود يزيد بهتر و شايسته تر است كنار مىگذارى و يزيد را جلو مى كشى ؟ معاويه گفت : مثل اينكه خودت را مى گويى ؟ فرمود: آرى . معاويه گفت : امّا سخن تو كه مادرت از مادر يزيد بهتر است ، صحيح است زيرا كه فاطمهدختر رسول خدا است و دين و سابقه درخشان وى بر كسى پوشيده نيست ... و امّا اينكه مىگويى پدرت از يزيد بهتر بود، خدا پدر يزيد را بر پدر تو برترى داد. امام فرمود: اين نادانى براى تو بس است كه دنياى زودگذر را بر آخرت جاويدانبرترى مى دهى . معاويه گفت : و امّا اينكه مى گويى خودت از يزيد بهتر هستى به خدا قسم يزيد براىامت محمّد (ص ) از تو بهتر و شايسته تر است . امام (ع ) فرمود: اين سخن دروغ و بهتان است . آيا يزيد شرابخوار و لاابالى از من بهتراست ؟ معاويه چون اين مخالفت آشكار را ديد دستور داد در انجمنى كه مى خواهد بيعت بگيردبالاى سر هر يك از آنها دو نفر ماءمور مسلح بگذارند تا اگر حرفى از دهان آنها خارجشد هماندم كارشان را بسازند. - امّا اين كار از نظر امام حسين (ع ) پذيرفتنى نبود وتلاش معاويه بجايى نرسيد. بررسى حالات حضرت حسين (ع ) نشان مى دهد كه آنحضرت در زمان معاويه هميشه به فكر قيام عليه حكومت ظالمانهآل ابوسفيان بود و پيوسته بدعت و خلافكاريهاى او را يادآورى مى فرمود، امّا صلحبرادر بزرگوارش حضرت مجتبى (ع ) و وجود معاويه را مانع از قيام مى ديد و در انتظارفرصت مناسب بسر مى برد تا مردم ، خود در جريان فساد دستگاه اموى قرار گيرند و ازتبليغات زهرآگين عليه خاندان على (ع ) بخوبى آگاه شوند. براى اين كار سالها وقتلازم بود كه مردم مزه تلخ حكومت ديكتاتورى را بچشند تا ارزش قيام پاكمردى چون حسين(ع ) را دريابند و آن را سرمشق خود - براى هميشه - قرار دهند. اگر امام حسين (ع ) در عصر معاويه نهضت خود را آغاز مى كرد، معاويه با حيله گرى وتدبيرهاى مكارانه خود هم مى توانست آن حضرت را بكشد و هم مى توانست اثر خون پاكآن حضرت را خنثى نمايد. امّا سقوط دستگاه معاويه در راه منكرات و ستم و ناپاكى ، كم كمزمينه را مساعد كرد و اين امر در زمان يزيد به اوج خود رسيد. بناچار قيام خونين و حماسهجاويد فرزند پيامبر (ص ) نيز به حد رشد خود رسيد و آماده ظهور شد. مقدمات حماسه جاويد كربلا در سال شصتم از هجرت ، روز پانزدهم رجب ، معاويه از دنيا رفت و پسرش يزيد برتخت نشست . پيش از همه كار، تصميم گرفت از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد. بدينمنظور نامه اى به وليد بن عتبه كه حاكم مدينه بود، نوشت و از او خواست كه هر چهزودتر از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد و به تاءخير اين كار اجازه ندهد. وليد همان شبماءمورى نزد امام حسين (ع ) فرستاد و آن حضرت را به كاخ خود دعوت كرد. امام جماعتى ازبستگان خود را فرا خواند و فرمود تا مسلح شوند و در ركاب وى به دارالحكومه بيايندو به آنان گفت : وليد مرا خواسته ، گمان مى كنم كارى پيشنهاد كند كه من نتوانم انجامدهم . شما تا در خانه همراه من باشيد، هرگاه صداى من بلند شد، وارد شويد و شرّ او رااز من دفع كنيد. سپس امام (ع ) نزد وليد آمد. وليد با خوشرويى و تواضع از امام (ع )استقبال كرد، سپس نامه را خواند و موضوع بيعت را در ميان نهاد. مروان بن حكم نيز درمجلس حضور داشت . امام به وليد فرمود: (گمان نمى كنم كه به بيعت پنهانى من قانعشوى . اگر خواستار بيعت من هستى بايد اين امر در حضور مردم باشد.) وليد گفت : آرىبهتر است . امام (ع ) فرمود: بنابراين تا بامداد فردا صبر كن . وليد گفت بفرمائيدبرويد تا فردا در جلسه همگانى شركت كنيد. مروان براى خوش خدمتى گفت : مگذارحسين بن على بيرون رود. ديگر چنين فرصتى بدست نخواهد آمد. يا او را زندانى كن ، يااز او بيعت بگير، يا گردنش را هم اكنون بزن . امام از جاى برخاست و آثار خشم در چهرهنازنينش نمودار شد و فرمود: اى پسر زن كبود چشم ، تو مرا خواهى كشت يا وليد؟ به خدا قسم دروغ گفتى و گناهكارشدى . اين بگفت و از نزد وليد بيرون رفت . چون امام حسين (ع ) بهيچوجه با بيعت موافق نبود به فاصله يك روز يعنى شب شنبه بيستو نهم ماه رجب سال 60 هجرى از مدينه خارج شد و راه مكه را در پيش گرفت . امام (ع ) وقتى با خانواده و عده اى از بستگان خود از مدينه خارج شد با قبر جدبزرگوارش (ص ) و فاطمه زهرا (ع ) و برادرش وداع كرد، براى برادرش محمّد حنفيهكه مردى بزرگوار و شجاع و باتقوا بود وصيت نامه اى نوشت و در آن علاوه بر اعلامنهضت خود، جهت قيام خويش را نيز بيان فرمود و روشن نمود كه در اين قيام قصدى جز امربه معروف و نهى از منكر و زنده كردن دين خدا و روش جدشرسول خدا (ص ) و پدرش على مرتضى (ع ) ندارد. نامه اى نيز به بنى هاشم نوشت وآنان را به يارى خويش دعوت كرد. نامه اى نيز بهاهل بصره نوشت و فلسفه قيام خود را براى آنها روشن نمود. بارى ، امام حسين (ع ) كه پاسدار حق و عدالت اسلامى بود به مكه وارد شد، تا در آنجاكه مركز آمد و رفت مسلمانان از همه سرزمينهاى اسلامى بود به اقدامات لازم دست زند و ازطريق خطبه هاى بليغ و روشن و نامه ها و گفتگوها مردم را به خطرى كه اسلام را تهديدمى نمايد آگاه سازد. چند ماه در مكه بود و براى معرفى يزيد و نشان دادن چهره زشت وبدنام وى و كارگزارانش و بيدار كردن مردم مذاكرات و مكاتبات بسيار كرد. اقامت امام حسين (ع ) در مكه ادامه داشت تا موسم حج فرا رسيد. مسلمانان جهان اسلام ، دسته دسته ، گروه گروه ، وارد مكه و آماده انجام دادناعمال حج شدند. در اين موقع امام (ع ) از هر موقع و هر موضع براى تبليغ دين و ارشادمردم و روشن كردن هدفهاى مقدس خود و نابسامانى روزگار اسلام و مسلمين ، براىمسلمانان سخن مى گفت و نامه مى نوشت . در اين هنگام ، امام (ع ) اطلاعحاصل كرد كه جمعى از كسان يزيد بنام حج و در معنى براى ترور وقتل امام (ع ) به سوى مكه گسيل شده اند و ماءموريت دارند با سلاحى كه در زير لباساحرام پوشيده اند در ماه حرام و در كنار كعبه ، خون پاك فرزند پيغمبر (ص ) رابريزند. بدين جهت امام (ع ) حج تمتع را به عمره مفردهتبديل فرمود و براى گروهى از مردم ايستاده ، سخنرانى كوتاهى كرد، و از آمادگى خودبراى شهادت جهت زنده كردن دين جدش سخن گفت ، و از مسلمانان در اجراى اين مقصود كمكخواست ، و فرداى آن روز - هشتم ذيحجه - با خاندان و گروهى از ياران و برادران وخويشاوندان رهسپار سفر عراق شد. عده اى از بزرگان قوم خواستند مانع حركت آن حضرتشوند امّا امام فرمود: من نمى توانم با يزيد بيعت كنم و حكومت ظلم و فسق را بپذيرم ،اكنون براى رعايت حرمت خانه خدا، مكه را ترك مى كنم . دعوت مردم كوفه مردم كوفه در مدت پنج سال حكومت عادلانه علتى (ع ) با گوشه هايى ازفضايل مولى (ع ) آشنايى داشتند و به زهد و تقوا و عدالت على (ع ) و خاندانش معتقدبودند. كوفيان شنيدند كه امام حسين (ع ) از بيعت با يزيد امتناع فرموده و به مكه آمدهاست . بدين جهت نامه هاى فراوانى به حضرت حسين (ع ) نوشتند و او را براى عزيمت بهكوفه دعوت نمودند. امام حسين (ع ) ابتدا عموزاده خود - مسلم بن عقيل - را كه مردى كاردان ، رشيد، شجاع وفداكار بود به كوفه فرستاد تا مردم را بيازمايد و بدرستى دعوت آنها پى ببرد.كوفيان ابتدا مقدمش را گرامى داشتند و 12 هزار نفر با وى بيعت كردند و با شور و شعفچشم به راه امام حسين (ع ) نشستند. مسلم به امام (ع ) نامه نوشت و اوضاع مساعد كوفه واشتياق مردم آن سامان را به امام گزارش داد. از طرفى دستگاه اموى كه از اين دعوت هراسان شده بود عبيداللّه بن زياد را كه مردىخونخوار و بى رحم بود به حكومت كوفه تعيين كرد. عبيداللّه به كوفه آمد و مردم را باتهديد و تطميع از دور مسلم بن عقيل پراكنده كرد، بطورى كه در پايان امر مسلم تنهاماند. سرانجام سربازان خونخوار عبيداللّه ، مسلم را محاصره كردند. مسلم با شجاعت ومقاومت شگفت انگيزى در برابر آنها ايستاد، ولى سرانجام دستگير و شهيد شد. حرّ بنيزيد رياحى كه چندى بعد در صف ياران و شهداى كربلا درآمد، ماءمور شد راه را برحسين بن على (ع ) كه به طرف كوفه روان بود ببندند؛ امّا حسين (ع ) كه براى فداكارىو جنگ با يزيد تصميم قاطع گرفته بود، در بين راه كوفه از مرگ مسلم عموزاده اشاطلاع حاصل كرد با وجود اين به راه خود ادامه داد. حرّ خواست به دستور عبيداللّه پسر زياد آن حضرت را وادار به تسليم نمايد، امّا فرزندپيامبر (ص ) حاضر به تسليم نشد، و راه خود را به سمت ديگر كج كرد تا روز دوممحرم در سرزمينى كه (كربلا) ناميده مى شود فرود آمد. امام حسين (ع ) پيش از آنكه به كربلا وارد شود در محلى به نام (بيضه ) خطبه اىايراد فرمود و در آن خطبه كه خطاب به حرّ و لشكريان وى و حاضران در آنمحل بود، درباره نهضت مقدس خود و علتهاى آن سخن گفت ، اينك فرازهايى از آن خطبه مهم: (اى مردم ، هر كس ببيند كه حكومتى ستم پيشه كرده و به حريم قوانين الهى تجاوز مىكند، و عهد و پيمان خدا را مى شكند، و با سنت و روش رسول خدا (ص ) مخالفت مى نمايد، در اين موقع هر كس ازعمل ستمگرانه او جلوگيرى ننمايد، بر خداوند حق است كه چنين كسى را با ستمكار عذابكند...). سپس اشاره به حكومت جابرانه يزيد كرد و فرمود: (ايشان اطاعت خدا را پشتسر انداخته اند، و پيروى از شيطان را پيش گرفته اند. حرام خدا راحلال و حلال خدا را حرام مى دانند. اينك من كه فرزند على بن ابيطالب (ع ) و فاطمه زهرا(ع ) دختر رسول خدا هستم ، از همه شايسته ترم كه در مقام جلوگيرى از اين كارها برآيم... اگر همچنان كه در نامه هاى خود نوشته ايد حاضريد مرا يارى كنيد به سعادت ابدىخواهيد رسيد). سپس امام حسين (ع ) در منزل (شراف ) با ياران خود و لشكريان حرّ بن يزيد نمازخواند، و همگى در نماز ظهر و عصر با امام (ع ) نماز خواندند و بعد از نماز به آن مردمفرمود: (اى مردم اگر شما مردمى با تقوا باشيد و حق را از آناهل حق بدانيد اين كار، خدا را خشنود مى سازد. ما خاندان پيغمبر (ص ) شايسته تريم كهپيشوا و زمامدار شما باشيم ، از اين كسانى كه امروز بر سر كارند و بر شما ستم وتعدى مى كنند. اگر راءى شما غير آن است كه نامه ها و فرستادگان شما حكايت مى كند،بر مى گردم ). حرّ بن يزيد گفت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها اطلاعى ندارم . امام (ع ) به يكى ازياران خود فرمود دو ظرف از نامه هاى مردم كوفه را پيش حرّ بريزد. حرّ گفت : من از نامهها خبرى ندارم بلكه ماءموريت دارم شما را به نزد ابن زياد ببرم . امام فرمود: مرگ از اينكار به تو نزديكتر است . سپس امام (ع ) به ياران خود دستور داد سوار شوند وبرگردند. حرّ مانع شد و به گمان خود به نصيحت امام (ع ) پرداخت و گفت : تو را بهخدا قسم جنگ مكن كه اگر جنگ كردى كشته مى شوى . امام (ع ) برآشفت و فرمود: آيا مرا بامرگ مى ترسانى ؟ مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد و مشكلتانحل خواهد گرديد؟ سخنان گهربار حضرت حسين (ع ) را همه شنيدند، امّا تنها يكدل آگاه بود كه آنرا شنيد و در آن اثر كرد، و آن خود حرّ بود كه بامداد روز عاشورا بهاردوگاه حق پيوست و در راه حسين (ع ) شهيد شد. روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال شصت و يكم امام حسين (ع ) در يكى از نواحى نينوا به نام(كربلا) فرود آمد، و خيمه و خرگاه خاندان عصمت و طهارت برافراشته شد. فرداىآن روز عمر بن سعد با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و درمقابل امام عليه السلام جاى گرفت . از آن روز به بعد مذاكرات فراوانى صورت گرفت كهحاصل آنها اين پيشنهاد بود كه امام حسين (ع ) براى تسليم در برابر يزيد و بيعت با اوآماده گردد. حسين بن على (ع ) مى فرمود: (من زير بار ذلت نمى روم و دست در دستيزيد نمى گذارم . من مرگ در راه خدا را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز هلاكت وبدبختى نمى دانم ). آرى :
امام حسين (ع ) و فرزندانش و يارانش تا پاى جان مردانه ايستادگى كردند، و هر گونهمصيبت را - براى زنده نگهداشتن اسلام و بر پا داشتن حق - به جان خريدند، و جان عزيزرا فدا كردند تا كاخ ستم دودمان ظلم و فساد بنى اميه را واژگون كنند، و چهره زشت ستمرا به مردم بشناسانند. امام حسين (ع ) از آغاز تا پايان روز عاشورا با مصيبتها و سختى هايى روبرو شد. كهكوچكترين آنها به تنهايى آدمى را از پاى در مى آورد، ولى آن مرد حق ، با ايمانكامل و اعتمادى كه به خداوند داشت از همه آن امتحانها و رنجها با سر بلندى بيرون آمد، وتن و روح بلند خود را به ذلت و خوارى نسپرد، و باكمال شهامت فرمود: (به خدا قسم دستم را مانند فردى ذليل پيش شما نمى آورم ، و همچون بردگان از پيششما فرار نمى كنم ). بارى ، روز عاشورا جنگ به شدت آغاز شد. غلامان و ياران واصحاب و بنى هاشم هر يك به نوبه خود با چند تن جنگيدند و رجز مى خواندند و بااشعار و رجزهاى بليغ و فصيح و كوتاه خود حقيقت قيام خود را روشن مى ساختند ودليل حمايت خود را از امام (ع ) بيان مى كردند. حضرت زينب (ع ) خواهر امام حسين (ع ) دراين گير و دار شگفت انگيز، چون كوهى استوار و پا بر جا به آرام كردن زنان و كودكانو يارى امام (ع ) و همراهى با آورندگان اجساد مطهر شهيدان و از همه مهمتر مواظبت ازفرزند عزيز امام (ع ) - حضرت سجاد (ع ) - كه بنا به مصلحت الهى در آن روزها مريض وتبدار بود با دقت مى كوشيد. زينب (ع ) از پايان كار و اسرار جهاد بزرگ حسينى با خبربود. بردبارى و شكيبايى خود را حفظ مى فرمود. هر چه فشار بيشتر مى شد و ياران عزيز امام به خاك مى افتادند و تعدادشان رو بهكاهش مى گذاشت ؛ امام (ع ) چون گل بهارى شكفته تر مى شد، و بر روى شاهد شهادتلبخند مى زد. جنگ تا عصر عاشورا ادامه يافت . شايد هشت ساعت بدون وقفه نبرد تن بهتن و حملات دسته جمعى 72 نفر با سى هزار نفربطول انجاميد - چه واقعه شگفت آورى ! يك تن و يك دريا لشكر! آرى حسين (ع ) جام بلاىعشق را يكجا بسر كشيد و سر بر خاك داغ كربلا نهاد، در حالى كه سراسر بدنش پر اززخمهاى جانكاه بود و خون چون فواره از زخمها فوران مى كرد. امّا در اينحال - مثل هميشه - به ياد محبوب و معشوق خود خدا بود، و چنين مناجات مى كرد: (( رضا بقضائك و صبرا على بلائك ، لا معبود سواك يا غياث المستغثين . )) به قضاو حكم تو راضى ام ، بر بلايى كه تو فرستى شكيبايم ، جز تو معبود و مقصودىندارم ، اى فريادرس ستمديدگان و فرياد خواهان . بعد از اين ، آتش زدن خيمه ها و اسارت خاندان پاك سيدالشهدا و رفتن به كوفه و شامو سرانجام رسيدن به مدينه پيش مى آيد كه هر يك واقعه ايست جانكاه ، و هر گام آن خوناز ديده شيعه و دوستانشان جارى مى سازد. (درود خدا بر تو باد اى سرور شهيدان ). از سخنان حضرت سيدالشهداء عليه السلام 1 - مردم بندگان دنيا هستند، دين بر سر زبان آنها قرار دارد، تا آنجا كه دين زندگىمادى آنان را تاءمين مى نمايد به آن تظاهر مى كنند ولى هنگامى كه گرفتار شدند (ودين در جهتى مخالف منافع آنان قرار گرفت ) در اين هنگامه ها دينداران واقعى كم اند. 2 - چون پاى امتحان در ميان آيد، مردم را مى توان شناخت (آن گاه مى توان دانشت كهديندار واقعى كيست ؟) 3 - نيكوكارى و احسان بايد مانند باران رحمتشامل حال آشنا و بيگانه هر دو بشود. 4 - هنگام سفر به كربلا مى فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده ، وخيرش رفته و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند نمانده ، و جز زندگىوبال آورى . راستى كه من مرگ را جز سعادت نمى دانم و زندگى با ظالمان را جز هلاكتنمى شناسم ... 5 - به مردى كه در نزد آن حضرت از ديگرى بد مى گفت فرمود: (دست از غيبت بردار كه غيبت نان خورش سگهاى دوزخ است ). 6 - غافلگير كردن خدا بنده را در اين است كه به او نعمت فراوان دهد و شكرگزارى رااز او بگيرد. 7 - فرمود: چنين نيست كه احسان كردن به نا اهل هدر باشد، بلكه احسان به مانند بارانتند است كه به نيك و بد هر دو مى رسد. معصوم ششم - حضرت امام زين العابدين (ع ) - امام چهارم هذا الذى تعرف البطحاء و طاءته و البيت يعرفه والحل و الحرم اين ، كه تو او را نمى شناسى ، همان كسى است كه سرزمين (بطحا) جاى گامهايشرا مى شناسد و كعبه و حلّ و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند. اين ، فرزند بهترين همگىبندگان خداست ... اين ، همان على است ، كه پدرش پيامبر خداست . اين ، فرزند فاطمه سرور بانوانجهان است ... آرى ، او به قلّه مجد و عظمت و ستيغ جلال و عزّتى نسب همى برد كه مسلمانان عرب وعجم از رسيدن به آن فرو مانده و به زانو در آمده اند... (ترجمه از قصيده فرزدق ) نام معصوم ششم على (ع ) است . وى فرزند حسين بن على بن ابيطالب (ع ) و ملقب به(سجاد) و (زين العابدين ) مى باشد. امام سجاد درسال 38 هجرى در مدينه ولادت يافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز كربلا حضورداشت ولى به علت بيمارى و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد، زيرا جهاد ازبيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقه اى كه فرزندش بهشركت در آن واقعه داشت - به او اجازه جنگ كردن نداد. مصلحت الهى اين بود كه آن رشتهگسيخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، يعنى امامت و ولايت گردد. اينبيمارى موقت چند روزى بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زين العابدين 35سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرىشد. سن شريف حضرت سجاد (ع ) را در روز دهم محرمسال 61 هجرى كه بنا به وصيت پدر و امر خدا ورسول خدا (ص ) به امامت رسيد به اختلاف روايات در حدود بيست و چهارسال نوشته اند. مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور (شهربانو) دختر يزدگردساسانى بوده است .(65) آنچه در حادثه كربلا بدان نياز بود، بهره بردارى از اين قيام و حماسه بى نظير ونشر قيام شهادت حسين (ع ) بود، كه حضرت سجاد (ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زينب(ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظير در جهان آن روز فرياد كردند. فريادىكه طنين آن قرنهاست باقى مانده و - براى هميشه - جاودان خواهد ماند. واقعه كربلا باهمه ابعاد عظيم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفا و صفا و ايمان خالص در عصرروز عاشورا ظاهرا به پايان آمد؛ امّا ماءموريت حضرت سجاد (ع ) و زينب كبرى از آن زمانآغاز شد. اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان بسوى (اللّه ) و از كنار نعش هاى پارهپاره به خون خفته جدا كردند. حضرت سجاد (ع ) را درحال بيمارى بر شترى بى هودج سوار كردند و دو پاى حضرتش را از زير شكم آنحيوان به زنجير بستند. ساير اسيران را نيز بر شتران سوار كرده روانه كوفهنمودند. كوفه اى كه در زير سنگينى و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاى مانده بود، وجراءت نفس كشيدن نداشت ، زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤ ساىقبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارجشوند. در چنين حالتى دستور داد سرهاى مقدس شهداء را بين سركردگان قبايلى كه دركربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت اباعبداللّه الحسين را در جلو كاروانحمل كنند. بدين صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند. عبيداللّه زياد مى خواستوحشتى در مردم ايجاد كند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد. با اين تدبيرهاىامنيتى چه شد كه نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام كوبنده زن پولادين تاريخ حضرتزينب را بگيرند؟ گويى مردم كوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند كه ايناسيران اولاد على (ع ) و فرزندان پيغمبر اسلام (ص ) مى باشند كه مردانشان در كربلانزديك كوفه به شمشير بيداد كشته شده اند. همهمه از مردم برخاست و كم كمتبديل به گريه شد. حضرت سجاد (ع ) درحال اسارت و خستگى و بيمارى به مردم نگريست و فرمود: اينان بر ما مى گريند؟ پسعزيزان ما را چه كسى كشته است ؟ زينب خواهر حسين (ع ) مردم را امر به سكوت كرد و پساز حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش ، حضرت محمّد (ص ) فرمود:(... اى اهل كوفه ، اى حيلت گران و مكر انديشان و غداران ، هرگز اين گريه هاى شمارا سكون مباد. مثل شما، مثل زنى است كه از بامداد تا شام رشته خويش مى تابيد و از شامتا صبح بدست خود باز مى گشاد. هشدار كه بناى ايمان بر مكر و نيرنگ نهاده ايد...). سپس حضرت زينب (ع ) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : (همانا دامان شخصيت خود را با عارى و ننگى بزرگ آلوده كرديد كه هرگز تا قيامت اينآلودگى را از خود نتوانيد دور كرد. خوارى و ذلت بر شما باد. مگر نمى دانيد كدام جگرگوشه از رسول اللّه (ص ) را بشكافتيد، و چه عهد و پيمان كه بشكستيد، و بزرگانعترت و آزادگان ذريه او را به اسيرى برديد، و خون پاك او به ناحق ريختيد...). مردم كوفه آن چنان ساكت و آرام شدند كه گويى مرغ بر سر آنها نشسته ! سخنان كوبنده زينب (ع ) كه گويا از حلقوم پاك على (ع ) خارج مى شد، مردم بى وفاىكوفه را دچار بهت و حيرت كرد. شگفتا اين صداى على (ع ) است كه گويا در فضاىكوفه طنين انداز است ... امام سجاد (ع ) عمه اش را امر به سكوت فرمود. ابن زياد دستور داد امام سجاد (ع ) و زينب كبرى و ساير اسيران را به مجلس وى آوردند،و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين (ع ) و اسيران كربلا به حد اعلا رسانيد، وآنچه در چنته دنائت و رذالت داشت نشان داد، و آنچه لازمه پستى ذاتش بود آشكار نمود.
|