كتاب اعمال اميرالمومنين عليه السلام اما كتاب اعمال و عبادات امير المومنين على بن ابى طالب امام الائمه كه سر چشمه خير ومصدر همه اين سلسله ها است و همه سلسله ها به او منتهى مى شوند. مناقب ساروى گويد:يك موقع امام محمد بن على باقر ابوجعفر عليه السلام بر پدرش وارد شد، امام زينالعابدين عليه السلام را ديد كه از كثرت عبادات حالش به جاى چرسيده كه احدى به آنپايه نيست . رنگ مبارك از بى خوابى زرد شده و چشمانش از گريه زياد آب مى ريزد،پيشانى مباركش پينه بسته ، قدمهاى مبارك از كثرت قيام در نماز ورم و آماس كرده !گويد :امام باقر عليه السلام فرمود: من همين كه پدر را به اينحال ديدم نتوانستم از گريه خودارى كنم ، از شدت تاثر گريستم ليكن امام عليهالسلام غرق فكر بود از گريه من ، نگاهى به من برگرداند - البته پس از برهه اىاز ورود من - پس فرمود: اى پسرم ! نور بصرم ! يك پاره از آن صحف كه در آن عبادت علىعليه السلام هست به من بده - براى من بياور - گويد: من آوردم و دادم . اندكى در آننگريست و مقدارى قرائت كرد، سپس با تضجر و خستگى ، از دست خود افكند و فرمود: آنكس كه عبادت على عليه السلام توانايى داشته باشد كيست ؟! يا از عهده عبادت علىعليه السلام برآيد كيست ؟! و اين كتاب اعمال السنه (يا المراقبات ) از مولف آية اللّه ملكى مرحوممزيتى عالاوه دارد كه از هر موقع ، در مسير ماه و روز و شب ، مراقبت را ياد مى دهد و خوانندهرا متوجه مى دارد كه زاويه بينش را متوجه نقشه اى بكند كه از خاندانآل محمد صلى اللّه عليه و آله رسيده و ترسيم شده و تطبيقعمل برنقشه از طرف سرور اولياى اسلام حضرت سجاد امام زين العابدين عليه السلامانجام شد و همين دستور را مى دهد. از طرف خلبان ( در راه هوا و دريا) هميشه مراقب مى شود كه زاويه عقربه ناوخود را با نقشه پيش رو تطبيق و تطابق دهند، راننده ناو هواپيما و كشتى نوبهبه نوبه زاويه را مى نگرد و تطبيق با نقشه اى مى كند كه درجلوى نظر دارد، بسانآنكه طبيب مراقب هم فشار خون را، كيفيت ضربان قلب را، وضع اوره و آلبومين و قند خونرا، ماه به ماه و نوبه به نوبه مراقبت مى كند تا وضع مزاج را با نقشه مزاج صحيحتطبيق دهد. و ظاهر عمل امام زين العابدين عليه السلام كه كتاب عبادت واعمال اميرالمومنين عليه السلام پدر بزرگ را خواست و چدر آن نگريست همان تطبيق كاربا نقشه است نظاره يك شخص رهبر مرشد برحال انسان و پيشرفت او در طبقات سالكان راه حق به اين منزله است . نظاره يك شخص رهبر مرشد يا نظاره نقشه اى كه از او باقى مانده باشد در وضعحال سالك و راهروى اخلاق كه وضع حال سالك را، رغبت و رهبت او را، هراس و غرور او را،به حد اعتدال نگه دارد، خير و صلاح او است . به شرط اينكه تا اين حد باشد كه ازقبيل طبيبت و معاينه باشد و از قبيل معاينه راننده ناو كشتى و هواپيما از زاويه وعقربه باشد تا با نقشه تخلف نكند، اما نه به آن معنى كه ديگران مى گويند و اگرجايى شخص امام ( مربى مراقبت ) غائب باشد به جاى آن ، كتاب و نقشه مراقب باشد. و ظاهر عمل امام زين العابدين عليه السلام اين بود كه كتاب امير المومنين پدر بزرگ راخواست تا عمل خود را برآن تطابق و تطبيق دهد، بنگرد كه كارش به پايه كار علىعليه السلام رسيده يا نه ؟ سرعت گرفته ، يا عقب مانده ؟! تا هم اين گونه رسيدگىبه حساب براى امام هم بى جا نيست با اينكه امام عليه السلام خود طرزعمل است زياده روى بى جا ندارد ولى براى جزع و فزع و گريه امام ديگرىكه او هم مثل خود او رهبر بود، اين معاينه را تجديد كرد و امام محمد باقر عليه السلام كهاز رنگ رخساره پدر بزرگوار جزع كرد نيز امام عليه السلام بود، امامى را امام ديگر براو بگريد تا صداى گريه فرزندش او را بهحال خود آورد، اعلان سرعت است و به منزله زنگ خطر است و حكميت دادن به نقشه پدربزرگ معلوم مى كند كه صحيفه عمل امير المومنين عليه السلام نقشه كلى است و خود او،امام امامان و عمل او، ميزان الاعمال است ، نمونه اعلى است ، نقشه اصلى و ناخدا و قطب نماىاين دريا است . اول است به تمام معنى الكلمه ، او عليه السلام حتى براى امامهاهم ، امام است ؛ او ابوالائمه است - و فوق ذى علم عليم - چنانكه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله هم بر او رهبر و مراقبت است . و از اين معاينه مجدد امام سجاد عليه السلام به دست مىآيد كه مرشد انسان مى تواند همان كتاب و نقشه باشد و كتابى كه از مستحفظين آثار دراعمال سال و تكليف احوال به ما برسد هر گاه از احاديثآل عصمت عليه السلام باشد كفايت مى كند ( البته براى كسى كه بتواند از كتاب ، همهرموز علم آن را درك بكند). ضرورت استاد در سير و سلوك و هرگاه شنيده ايد كه كتب طب براى معالجه شخص بيمار كافى نيست بلكه بيمار، طبيبمى خواهد تا آنجا كه هر گاه طبيبى بيمار شد، طبيب ديگرى را براى مراقبت مى طلبد و ازاو مراقبت مى خواهد، پس اين راهم بشنويد كه آرى چنين است و لى با اختلاف طبيب با طبيبديگر چه بايد كرد؟ جز آنكه كتاب و نقشه حاكم باشد نظير آنكه در موقع اختلاف نظربين آن پدر و پسر عليه السلام كه هردو امام بودند كتاب مورد اعتماد را در ميان گذارند. كتاب اصلى را از نمونه اكملمى گويند و نقشه اصلى را كه اصالت داشته باشد رهبر خود قرار مى دهند. دو طبيب كهحتى برادر يا پدر و پسر هم باشند هرگاه اختلاف نظر حياتى در كار آيد، حكومت را بهنقشه و كتاب مى دهند. و چون اطباء اخلاق و مدعيان طب اوراح و نفوس در اين عصر زياد شدهاند و امتحانى هم در كار نبوده حال آنكه به حال مدعيان طبابت در اين عصر اخير مى ماند كهدر دهات و دهكده ها خود سر از روى نسخه هاى سينه به سينه طبابت مى كردند؛ به نامكحالى چشمها را كور مى كردند، داغ مى سوزاندند تا در كشور وزارت بهدارىتشكيل گرديد و امتحانى قائل شد و از طباطبتهاى ديمى خود روى آنان ، جلوگيرى كرد وهر كدام نسخه شان صحيح بود، طبيب مجاز شدند. نه هر كه چهره بر افروخت دلبرى داند براى نمونه ، چشم يك تن از خاندان من كه بر من نسبى گرامى بود آب مرواريد آوردهبود، چون به سهولت عمل شد بيمار مغرور شد - او به واسطه تخدير عضوى دردى حسنكرده بود - آن را عمل سهلى باور كرد تا آن چشم ديگر خود را به يكى از اينكحال ها قيزى داد كورش كرد و تا يك سال آن چشم كور شده به شدت درد مى كرد تاتمام آب زجاجيه وجلديه به تدريج آمد و كاسه چشم خالى و خشك شد. مدعيان طريقت وارشاد هم زياد شده اند و خود را به جاى اطباء ارواح ونفوس جا زده اند ولى هركدام طريقهديگران را غير از خود، توطئه و تكفير مى كنند و ازقبيل مجتهدين و فقها هم نيست كه بگويند: براى محظى هم اجر هست ، گرچه مصيب دو اجردارد. و خطاى در اين راه هم از قبيل خطاى در استنباط قوانين و احكام نيست ، بلكه خطرگمراهى اينجا است هلاكت است :
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
| وخضر اين راه ، تنها قرآن و اخبار آل محمد عليه السلام است و كتابى است كه سند آن ازاهل بيت عصمت و رجال خاندان آل محمد صلى اللّه عليه و آله باشد به شرط آنكه ازصحاح كتاب اصول حديث متخذ شده باشد و اين كتاب از آنقبيل است و شخص مولف هم از فقهايى است كه كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظالدينه ، مخالفا لهواه ، مطيعالامر مولاه . مولف اين كتاب عبقرى مراقبات السنه ، واعمال سالت دوازده ماه آيه اللّه مفخمملكى تبريزى فقيد معظم (است )... اين كتاب (درواقع ) به منزله متمم كتاب لقاء اللهاست.... جايگاه كتاب المراقبات ازديدگاه علامه طباطبائى قدس سره باسمه تعالى اللهم ربنا لك الاسماء الحسنى ، و الامثل العليا، والكبريا والا لا؛ رنا انا نحمدك بماحمدت به نفسك ونثنى عليك بما اثنيت به على نفسك ؛ و نصلى على عبدك و رسولك محمدوآله صلى اللّه عليه و آله ؛ ربنا ونسالك ان لاتريع قلوبنا بعداذ هديتنا، وان تهب لنامنلدنك رحمه انك انت الوهاب . اما بعد ؛ فهذه اسطر اعلقها على كتاب اعمال السنه للعلم الحجه الايه ، المرحوم، الحاج ميرزا جواد آقا الملكى التبريزى - قدس اللّه روحه - ولست اريد بها ان امدح هذهالصحيفه الجليله ، او اثنى على مولفه العظيم . خداوندا، پروردگار! اسماى حسنى وامثال برتر و بزرگ و نعمت ها از آن تو است ؛پروردگارا! ما تور را آن طور كه خودت خود را ستوده اى مى ستاييم و آن طور كه خودترامدح و ثنا گفتى ، ثنا ومدح مى كنيم ؛ و بر بنده و فرستاده ات محمد و خاندان او صلىاللّه عليه و آله درود و صلوات مى فرستيم ؛ پروردگارا! از تو مسالت داريم كه دلهاىما را پس از هدايت ، گمراه نگردانى و از جانب خود رحمت را رابر مانازل نمايى ، همانا تو بخشش و عطاى بى كران دارى . اما بعد ؛ اين چند سطر كه بر كتاب اعمالسال تاليف حجت و آيت اللّه ، مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - قدس اللّهروحه - مى نويسم ، قصد ستايش اين كتاب گرانسنگ و گرانقدر، يا تعريف و توصيفمولف بزرگوار آن را ندارم . فليت هى الا بحرا زاخرا لايوزن زمن ولاصاع ! ولاهو الا علما شامخا لايقدربشبر او ذراع ! وكفى بالقصورعذرا او بالياس عن البلوغ راحه ، و انما اريد ان اواجه اخوانى مناهل الولاء وسادتى من ارباب الصدق و الصفاء، بما فيه بعض التذكره فان الذكرىتنفع المومنين . يا اخوانى ! ما الحياه الدنيا الا لعب و لهو، وان الدار الاخره لهى الحيوان ، ولا وظيفهللانسان فى ادون حياتيه ان كان انسانا الا التجهز للاخرى ، وسنوكسبيل القربى ، فليس عليه الا سمه العبوديه ، و رسم الرقيه و المذله ولا حجاببينه وبين ربه ، ولا مناص من المئول بين يديه . چرا كه اين كتاب دريايى است پر از مرواريد كه در پيمانه نگنجد و نويسنده آن بدونشك الگوى بلند مرتبه و والامقامى است كه قدر و ارزشش با متر و مقياس ، اندازه نمىشود وهمين عذر خواهى موجه كافى است ، و نااميدى از دستيابى به هدف ورسيدن بهمقصد، براى استراحت عذر خوبى است وما را كفايت مى كند. بلكه هدف من از نوشتن اين چندسطر براى آن است كه بتوانم برادران عزيزم و سروران گرامى را كه داراى صداقتوصفا و صميميت هستند با ياد آورى ها روبرو سازم . فان الذكرى تنفع المومنين (سوره ذاريات 51، آيه 55) زيرا تذكر و ياد آورى ، مومنان سود مى بخشد. برادران من ! زندگى دنيا چيزى بازيچه وسرگرمى نيست وهمانا حيات اخروى ، زندگىواقعى است وبراى اين انسان - اگر انسان باشد - وظيفه اى در اين پست ترين دوران حياتش - كه اين دنيا باشد - ندارد مگر مجهز شدن وتوشهبرداشتن براى زندگى جاويدان وپيمودن راه قرب الهى وبراى انسان جز نشانه عبوديتو بندگى و احساس ذلت در برابر خداوند متعال ، چيزى نيست و هيچ حجابى بين اوپروردگارش وجود ندارد و چاره اى جز حضور در محضر خدا ندارد. فعليه يقف موقف المسكنه ، و ينسب من نفسه شاخص العبوديه ويقيم وجهه لرب العزهوستقبل ساحه الكبرياء و العظمه و يتقرب اليه باسمائه الحسنى وصفاته ووسائل الدعا. و يتوسل اليه بالمراقبه فى مختلف الليالى و الايام والشهود و الاعوام ، و يتعرضلنفحات انسه ونسائم قدسه ، كما قال صلى اللّه عليه و آله . ان لربكم فى ايامدهركم نفحات ، الا فتعرضوا لها ولا تعرضوا عنها. فهذه لعمرى هى سره السابقين المقربين ، من رفقه هذا الطريق ، طريق العبوديه ، اعنى :محمدا وآله الطاهرين وسائر النبيين والصديقين ، و الشهداء و الصالحين و حسن اولئكرفيقا (سوره نساء 4، آيه 69) وما بين ايديكم من الكتاب من احسن ماعمل فى هذا الشان . پس لازم است انسان در ايستگاه نياز و درماندگى توقف نمايد و از نفس خود نشانه وشاخص عبوديت را آشكار كند و به خداوند صاحب عزت روى نمايد و به ساحت كبريايىوعظمت خداوند متوجه شود و به اسماى حسناى و صفات الهى ووسائل دعا نزديكى جويد و در ظرف شبان و روزان و ماه ها و سالها به وسيله مراقبت متوسل به خداوند متعال گردد وخود را در مسير نسيم هاى دلنواز و روح انگيز ساحتقدسش قرار دهد، همانطور كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله فرموده : دردوران زندگى شما، نسيم هايى از رحمت پروردگارتان وزان است ، حواستان جمعباشد! به آن روى نماييد و از آن رو گردان نباشيد، پس به جان خودم قسم ! كه راه وروش پيشينيان مقرب درگاه الهى كه همراهان دراين راه بوده اند يعنى راه بندگى وعبوديت كه منظورم از آن مقربان ، محمد و آل محمد عليهم السلام و ساير پيامبران وراستگويان ، شهيدان و صالحان هستند و اين افراد چه همراهان خوبى هستند . و اين كتابى كه در پيش روى شماست از بهترين تاليفات دراين خصوص باشد. ففيه لطائف ما يراقبه اهل ولايه اللّه ، و رقائق ما يهجس فى قلوب الوالهين فى محبه اللّه، و جمل ما يلوح للرائضين فى عباده اللّه ، نور اللّه مرقد مولفه العظيم ، و افاض عليهمن سحائب رحمته ومغفرته ، والحقه بنبيه و آله الطاهرين . محمد حسين طباطبائى و در اين كتاب (المراقبات ) لطائف وتيز بينى هايى است كه هميشهاهل ولايت الهى از آن مراقبت مى كردند و ظرافتهايى در آن است كه دردل سرگشتگان محبت الهى خطور كرده و جمله هايى در آن وجود دارد كه براى ورزيدهشدگان در عبادت الهى به منزله تابلو (تذكر و ياد آورى و هشدار) است . خداوند متعال آرامگاه مولف بزرگ آن را منور سازد و از ابرهاى رحمتش بر او مستدام دارد واز مغفرتش بر او ارزانى نمايد و او را به پيامبر و خاندان پاكش ملحق نمايد . محمد حسين طباطبائى سالك مستقيم از علامه حسن زاده آملى اين كلمه (301 ازكتاب هزار و يك كلمه ) سرگذشت عارف الهى آيه اللّه حاج ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى (طاب ثراه ) است : الف - عارف الهى ، سالك مستقيم ، محقق ربانى ، فقيه صمدانى ، ومربى نفوس آيه اللّهحاج شيخ ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رضوان اللّه تعالى عليه ) از اعاظم علماى الهىعصر اخير، و به حق از علماى فقه واصول و اخلاق وحكمت و عرفان بوده است . عظمت مقام عروج روحى آن جناب از تدبر دستورالعملى كه براى آية اللّه حاج شيخ محمدحسين كمپانى ارسال داشت و در اين كراسه آن رانقل مى كنيم ، دانسته مى شود. آنكه او را سالك مستقيم گفته ام از اين روست كه آن مرحوم به فعليت رسيدهبود و تا استقامت نبوده باشد هيچ سالكى از قوت بهفعل نمى رسد. محيى آثار علم و علما جناب شيخ آقا بزرگ طهرانى ( رضوان اللّه تعالى عليه ) دررابع از جز اول اعلام قرن رابع عشر طبقات اعلام الشيعه (ص ) 1565 در شرححال آية اللّه حاج سيد ميرزا على آقاى قاضى تبريزى مى فرمايد: وقد دامت المودة والصحبة بيننا عشرات السنين فرايته مستقيما فى سيرته كريمافى خلقه شريفا فى ذاته . آن كه مرحوم شيخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضى فرمود: فرايته مستقيما فىسيرته نكته اى بسيار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوك الى اللّه تعالى استقامت است نزولاتبركات و فيوض الهى بر اثر استقامت است . خداوند سبحان در قرآن فرمود: ( ان الذين قالوا ربنااللّه ثم استقاموا تنزل عليهم الملائكة الاتخافوا و لا تخافوا والبشروا بالجنة التى كنتم توعدون و نحن اوليكم فى الحيؤ ة الدنيا و فى الاخرة ولكمفيها ما تشهى انفسكم و لكم فيها ماتدعون نزلا من عفور رحيم .)(35) و نيز فرمود: (و الو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا) . و بيان شريفش را در تفسير اين آيه ، امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان آورده است كه : عن الصلاة عليه السلام قال : معناه لافذناهم علما كثيرا يتعلمونه من الائمة عليه السلام . وابن عباس آب را در اين آيه : ( و انزلناه من السماء ماء ) به علم تفسير فرمود.و اين بدان جهت است كه علم سبب حيات ارواح است چنانكه آب سبب حيات اشباح . و الطريقة المثلى : الاشبه بالحق . و آن طريق . و آن طريق ولايت است كه اگر بر آناستقامت داشته باشى از ائمه عليه السلام علم كثير استفاده مى كنى وكنز العلم نوريقذفه اللّه فى قلب من يشاء را به دست مى آورى . فقى الكافى كما فى تفسيرالصافى : عن الياقر عليه السلام يعنى لو استقاموا على ولاية امير المومنين على والا وصياء منولده عليهم السلام و قبلوا طاعتهم فى امرهم ونهيهم لاسقيناهم ماء غدقايقول لاشربنا قلوبهم الايمان . حال و همت بدان كه كسانى كه گاهى اصحاب حال مى شوند ، ارباب مكاشفه نمى گردند. مثلا بهپيش آمد واقعه و حادثه اى چون به زيارت اهل قبور رفتن ، و يا مرگ كسى را ديدن و يادر مجلس وعظ وخطابه نشستن و يا به آفاتى كه روى آورده اند، و از اينقبيل امور ممكن است كه شخص تا مدتى حالى و سوز و گدازى والتهاب واضطرابىداشته باشد كه كم كم چون بعد عهد منسى است آنحال از او گرفته شود، اين چنين افراد به مكاشفات(نائل ) نمى گردند . مكاشفات روزى كسانى مى شود كه صاحب همت اند و دوام و استقامت درطريقه دارند اين مطلبشريف از فتوحات مكيه استفاده شده است و در آنجا عنوان گرديده است و كلامى در غايتجودت است . فرق حال و مقام بعضى از ارباب كمال فرموده است : الحال معنى يرد على القلب من غير اكتساب فاذا دام و صار ملكا يسمى مقاما ؛ فالاحوال مواهب و المقامات مكاسب ؛ والا حوال تاتى من عين الجود و المقاماتتحصل ببذل المجهود. (36) توفيق تهذيب اخلاق ب - آن جناب از خانواده اعيان و تجار تبريز بوده است . والد ماجدش مرحوم حاج ميرزاشفيع در اوائل امر، عامل مضاربه ناصر الدين شاه بود و يكى از متمولين بزرگ زمان خودبشمار مى آمد؛ و در عاقبت به توفيق الهى موفق شد كه در خدمت مرحوم حاج ميرزا علينقىهمدانى در نتيجه تهذيب اخلاق و تزكيت نفس به مقامات عاليهنائل شده است و به عالم معنى روى آورده است و خلاصه آن زمينى ، آسمانى شده است . مرحوم مدرس در ريحانه گويد: حاج ميرزا جواد از اكابر علماى اخلاقى و عرفانى تبريز عصر حاضر ما مى باشد كهبه جهت انتساب به خانواده ملك التجار تبريزى به ملكى معروف است . ج - حاج ميرزا جواد آقا بعد از تحصيل مقدمات در مسقط الراس خود تبريز، به عراق عربمهاجرت كرد و در نجف اشرف در جوار ولايت مطلقه حضرت آدم اولياء اللّه حضرت وصىامام امير المومنين على عليه السلام رحل اقامت افكند و در محضر اعلام دين به كسب معارفحقه الهيه پرداخت . تا در طبقه علياى در است فقه واصول در محضر شريف فقيه بزرگ شيخ آقا رضاى همدانى و ديگر فقهاى عظام ، بهمرتبه عاليه اجتهاد نائل آمد و صاحب نظر شد و گاهى فتاوى فقهى به نظر شريف خودرا در كتابهاى خود عنوان مى كند، علاوه اينكه تاليفات فقهىمستقل دارد چنانكه گفته خواهد شد. د - از تاييدات آن سوئى كه شامل حال مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى شده بود اينكه : درعصر تشرفش به آستانه ولايت در نجف اشرف ، توفيق ادراك ساحت اعلاى بزرگترينمعلم اخلاق در عصر اخير، جمال السالكين جناب آخوند ملاحسينقلى همدانى را به دست آوردكه بر اثر تماميت قابل و اتميت فاعل ، به سير و سلوكمنازل و مراحل عاليه عوالم نفس نائل آمد. رساله لقاء اللّه و ى بارقه اى از بارقه هاى آتشين ودل نشين آن محفل عرشى است . و اسرار الصلوتش مشتى ازخروارها شروق اسرار آن محضراعلى است . و مراقباتش نمودى ازدرس حضور و شهود آن مجلس اسناى استاد بزرگ ربانىآخوند ملاحسينقلى همدانى است (افاض اللّه علينا من بركات انفاسهما النفيسه ). ه كلمات حضرت استاد علامه طباطبائى در معرفى شخصيت آقا ميرزا جواد آقا (رضوان اللّهتعالى عليهما): مرحوم استاد علامه طباطبائى صاحب تفسير عظيم الميزان ، در تصدير رساله محاكماتشبين مكاتبات عرفانى آيت الله سيد احمد كربلائى اصفهانى و شيخ محمد حسين اصفهانىمعروف به كمپانى كه از اساتيد مرحوم استاد علامه طباطبائى بود در شرححال مرحوم كمپانى فرمايد: مرحوم شيخ اصلا اصفهانى بوده ولى دفتر عمر را در عتبات عاليه ورق زده پس از تمهيدمقدمات علوم در حكمت به درس حكيم متاله مرحوم شيخ محمد باقر اصفهانى رحمه اللّهحضور يافته ؛ و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا كاظم خراسانى قدسسره ملحق شده ، و سيزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته وتكميل يافت ؛ و در مرحله تهذيب نفس و تصفيه باطن با مرحوم خلد آشيان عالم نحريرفخر المجتهدين و سند العارفين حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزىنزيل قلم كه از اكابر تلامذه و تربيت يافتگان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى بود،رابطه و مكاتبه داشته . انتهى راقم در عصر روز چهار شنبه بيست و يكم شعبان يكهزار و سيصد و هشتاد و هشت هجرىقمرى مطابق 22/8/1348 هجرى شمسى ، در قم به حضور شريف جناب استاد علامهطباطبائى (روحى فداه ) تشرف حاصل كرده بودم و پس از پاره اى از عرضحال خودم به محضر انورش از ميرزا جواد آقاى ملكى سخن به ميان آوردم . جناب استاد علامه (رضوان اللّه تعالى عليه ) فرمودند: آقا! ايشان دستور العملى براى مرحوم آقا شيخ محمد حسين كمپانى ، استاد ما، نوشته استو مرحوم آقاى شيخ محمد حسين كمپانى در دادن اين دستورالعمل به ديگران خيلى ضنين بود، از روى آن يك نسخه بنده برداشتم ، و يكى هم آقاىشيخ على محمد بروجردى كه فعلا در بروجرد است و آقاى آنجاست و از اخيار است . ايننسخه دستور العمل تمام دستوراتى بود كه مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى از مرحوم آخوندداشته بودند. عرض كردم : مراد حضرتعالى از آخوندكيست ؟ فرمود: آخوند ملاحسينقلى همدانى (رضواناللّه تعالى ) عرض كردم : عجب ، مرحوم آقاى ميرزا جواد آقا ايشان را ادراك كردند؟!فرمودند: ايشان چهارده سال در محضر مرحوم آخوند بود. عرض كردم : آقا من مى پنداشتم ايشان از شاگردان مرحوم آقاى قاضى است (حاج ميرزاعلى آقاى قاضى مذكور). فرمود: نه خير، آقاى قاضى شاگرد شاگرد است ؛ يعنى ازشاگردان مرحوم آخوند استفاده كرد اگر چه اواخر عمر مرحوم آخوند را درك كرده ، ولى ازاو استفاده نكرده است . آنگاه جناب استاد علامه طباطبائى قدس سره اين مطلب را از استادش جناب قاضى ياد شدهنقل كرد كه : تاثير شگفت انگيز درس اخلاق آخوند همدانى مرحوم قاضى فرمود: من كه به نجف تشرفحاصل كردم روزى در معبرى آخوندى را ديدم شبيه آدمى كهاختلال حواس دارد و مشاعر او درست كار نمى كند، راه مى رود. از يكى پرسيدم كه اين آقا اختلال فكر و حواس دارد؟ گفت : نه ، الان از جلسه درس اخلاقآخوند ملاحسينقلى همدانى به در آمده و هر وقت آخوند صحبت مى فرمايد در حضار اثرى مىگذارد كه بدين صورت از كثرت تاثير كلام و تصرف روحى آن جناب ، از محضر اوبيرون مى آيند. آنگاه به استاد علامه طباطبائى ، عرض كردم : آقا جنابعالى مرحوم آقا ميرزا جواد آقاىملكى را ادراك كرده ايد؟ فرمودند: نه ، ايشان در سنه يكهزار و سيصد وچهل و دو (37) مرحوم شدند، و من دو سال بعد از آن به نجف مشرف شدم (يعنى ازتبريز به نجف مشرف شدند و مرحوم آقاى ملكى در قم به رحمت الهى پيوستند) كه موفقبه ديدن مرحوم آقا جواد ملكى نشدم . جناب استاد علامه طباطبائى (رضوان اللّه تعالى عليه ) در شب پنج شنبه يازدهم ذىالحجه هزار و سيصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى در خلوت پاكتى به بنده لطف فرمودندكه ديدم در ظهر پاكت نوشته است : نامه مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى . فرمودند: آن را استنساخ كنيد و نسخه را به ما برگردانيد. اين نسخه هاى همان نامه اى استكه آيت ربانى مرحوم آقا ميرزا جواد آقاى ملكى ، به آيت صمدانى مرحوم حاج شيخ محمدحسين كمپانى نوشته است و صورت آن اين است : دستورالعمل دستورالعملى كه سالك ربانى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى به جناب آيه اللّهحاج ميرزا شيخ محمد حسين كمپانى (رضوان اللّه تعالى عليه 9ارسال داشت . بسم اللّه الرحمن الرحيم فدايت شوم ... در باب اعراض از جد و جهد رسميات و عدم وصول به واقعيات كه مرقوم شده و از اينمفلس استعلام مقدمه موصله فرموده ايد بى رسميت بنده حقيقت آنچه كه براى سير اينعوالم ياد گرفته و بعضى نتايجش را مفصلا در خدمت شريف ابتداء خود صحبت كرده ام واز كثرت شوق آنكه با رفقا در همه عوالم همرنگ بشوم ، اس و مخ آنچه از لوازم اين سيرمى دانستم بى مضايقه عرضه داشتم . حالا هماجمال آن را به طريقه اى كه يادگرفته ام مجددا اظهار مى دارم : طريق مطلوب را براى راه معرفت نفس گفتند: چون نفس انسانى تا از عالممثال خود نگذشته به عالم عقلى نخواهد رسيد، و تا به عالم عقلى نرسيده حقيقت معرفتحاصل نبوده و به مطلوب نخواهد رسيد لذا به جهت اتمام اين مقصود مرحوم مغفور (جزاهاللّه عنا خير جزاء المعلمين ) مى فرمودند كه : بايد انسان يك مقدار زياده بر معمولتقليل غذا و استراحت يكند تا جنبه حيوانيت كمتر، و روحانيت قوت بگيرد؛ و ميزان آن را همچنين مى فرمود: كه انسان اولا روز و شب زياده از دو مرتبه غذا نخورد حتىتنقل مابين الغذائين نكند. ثانيا هر وقت غذا مى خورد بايد مثلا يك ساعت بعد از گرسنگىبخورد، و آن قدر بخورد كه تمام سير نشود. اين در كم غذا؛ و اما كيفش بايد غير از آدابمعروفه ، گوشت زياد نخورد، به اين معنى كه شب و روز و هم شب را ترك كند؛ و يكى هماگر بتواند للتكيف نخورد، ولامحاله آجيل خورد نباشد اگر احيانا وقتى نفسش زيادمطالبه آجيل كرد استخاره كند. و اگر بتواند روزه هاى سه روز هر ماه راترك نكند. و اما تقليل خواب مى فرمودند شبانه روز شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان ومجانبت اهل غفلت اهتمام زياد نمايد. اينها در تقليل حيوانيت كفايت مى كند. و اما تقويت روحانيت : اولا دائما بايد هم و حزن قلبى به جهت عدموصول به مطلوب داشته باشد. ثانيا تا مى تواند ذكر و فكر را ترك نكند كه اين دو جناح سير آسمان معرفت است . در ذكر عمده سفارش اذكار صبح و شام اهم آنها كه در اخبار وارد شده . و اهم تعقيباتصلوات و عمده تر ذكر وقت خواب كه در اخبار ماثور است ، لاسيما متطهرا درحال ذكر به خواب رود. و شب خيزى مى فرمودند زمستانها سه ساعت ، تابستانها يك ساعتو نيم . و مى فرمودند كه من در سجده ذكر يونسيه - يعنى در مداومت آن كه شبانه روزىترك نشود، هر چه زيادتر توانست كردن اثرش زيادتر،اقل اقل آن چهار صد مرتبه است - خيلى اثرها ديده ام بنده خود هم تجربه كرده ام چند نفرهم مدعى تجربه اند. يكى هم قرآن كه خوانده مى شود به قصد هديه حضرت ختمىمرتبت (صلوات اللّه عليه و آله ) خوانده شود. و اما فكر براى مبتدى مى فرمودند: در مرگ فكر بكن تا آن وقتى كه از حالش مىفهميدند كه از مداومت اين مراتب گيج شده فى الجمله استعدادى پيدا كرده آن وقت به عالمخيالش ملتفت مى كردند يا آنكه خود ملتفت مى شد چند روزى همه روز و شب فكر در اين مىكند كه بفهمد كه هرچه خيال مى كند و مى بيند خودش است و از خودش خارج نيست . اگراين را ملكه مى كرد مى فهميد و اين معنى را ملكه مى كرد. آن وقت مى فرمودند كه بايدفكر را تغير داد و همه صورتها و موهومات را محو كرد و فكر در عدم كرد، و اگر انساناين را ملكه نمايد لابد تجلى سلطان معرفت خواهد شد. يعنى تجلى حقيقت خود را بهنورانيت و بى صورت و حد با كمال بهاء فائز آيد، اگر درحال جذبه ببيند بهتر است بعد از آنكه راه ترقيات عوالم عاليه را پيدا كرد هر قدرسير بكند اثرش را حاضر خواهد يافت . به جهت ترتيب اين عوالم كه بايد انسان از اين عوالم طبيعتاول ترقى به عالم مثال نمايد، بعد به عالم ارواح و انوار حقيقيه البته براهين علميه راخودتان احضر هستيد. عجب است كه تصريحى به اين مراتب در سجده دعاى شب نيمه شعبانكه اوان وصول مراسله است شده است كه مى فرمايد: سجد لك سوادى و خيالى وبياضى . اصل معرفت آن وقت است كه هر سه فانى بشود كه حقيقت سجده عبارت ازفناء است كه عند الفناء عن النفس بمراتبهايحصل البقاء باللّه (رزقنا اللّه و جميع اخواننا بمحمد و آله الطاهرين ). بارى بنده فى الجمله از عوالم دعا گويى اخوان الحمداللّه به بهره نيستم و دعاى وجودشريف و جمعى از اخوان را براى خود ورد شبانه قرار داده ام ... حد تكميل فكر عالم مثال كه بعد از آن وقت محو صورت است آن است كه يا بايد خود بهخود ملتفت شده عيانا حقيقت مطلب را ببينيد، يا آن قدر فكر بكند كه از علميت گذشته عيانبشود آن وقت محو موهومات كرده در عدم فكر بكند تا اينكه از طرف حقيقت خودش تجلىبكند. قطعه اى از نامه مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى به مرحوم حاج محمد حسينكمپانى . اين بود تمام آن نسخه كه بدون زياده و نقصان آن را استنساخ كرده ايم . و چون براىتقديم داشتن نسخه اصل به مرحوم استاد علامه طباطبائى به حضور شريفش مشرف شدم ،عرض كردم : حاجى آقا در ذيل اين نامه نوشته است قطعه اى از نامه مرحوم حاج ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى به مرحوم حاج محمد حسين كمپانى بقيه نامه واصل آن را چگونه بايد تحصيل كرد؟ فرمودند كه من اصل آن را ديده ام آنچه كه دستورالعمل بود همين قدر است كه استنساخ كرديد باقىاحوال پرسى و سلام و عليك بود. سپس از مرحوم استاد علامه طباطبائى در بيان نامه مرحوم آميرزا جواد آقا كه فرمود: آنوقت به عالم خيالش ملتفت مى كردند يعنى چه ؟ فرمود: آقا! انسان بدانچه علم پيدا مى كند همه در صقع نفس او است ، و همه عالممثال علم او است . و هرچه كه مى بينى (يعنى ادراك مى كنى ) همه خودتى و از تو خارجنيست . و مراد اينكه آقاى ملكى فرمود: بايد فكر را تغيير دهد و همه صورتها و موهومات رامحو كرد و فكر در عدم كرد اين است كه همه اينها را مظاهر و مجالى حق داند و حق را دراين مظاهر ببيند و براى آنها استقلال وجودى ننگردد كه مراد عدم اين است . چه ظهور بدونمظهر و جلوه بدون مجلى معنى ندارد و تحقق پيدا نمى كند پس همه را حق بيند و عارف همانرا در آخر مى يابد كه در اول يافته بود. و عامه مردم درحال مى يابند جز اينكه نحوه يافتن تفاوت دارد؛ و در اينحال به عالم نور و بياض و عيان رسيده است . اين بود گفتار استاد علامه طباطبائى در بيان دو جمله فوق . وبدان كه مراد مرحوم آقا ملكى از مرحوم مغفور جزاه اللّه عنا خير جزاء المعلمين جناب آخوند ملاحسينقلى همدانى است . وآنكه فرمود: در سجده دعاى شب نيمه شعبان مى فرمايد: سجدك لك سوادى وخيالى و بياضى اشاره است به سجدهرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله در شب نيمه شعبان كه در سجده مى فرمود: سجد لك سوادى خيالى و آمن بك فوادى كه به جاى بياضى درنسخه ياد شده فوادى آمده است ، تفصيل آن در مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمىمذكور است و اصل آن د رمصباح المجتهد شيخ الطائفه شيخ طوسى مسطور است . (ص 585چاپ سنگى ). و - جناب آقا ميرزا جواد آقاى ملكى پس از پايان تحصيلات وكسب كلمالات معنوى در نجفاشرف به وطن ماءلوفش تبريز مراجعت فرمود ودر آنجا به تدريسوتكميل نفوس مشغول شد كه از آن جمله مجلس درس اخلاق بود كه نوشته اند چهارصدنفر از شاگردان و حضار درس اخلاق آن جناب بودند. و قريب ششسال در آن شهر، بيت الشرف او معقل و مامن نفوس والهه بود تا آنكه واقعه مشروطيت پيشآمد و شورش آن منجر به ويرانى شهر تبريز شد،و شد در تبريز آنچه كه شد، آنجناب مخفيانه ترك تبريز گفت و از آن جا به طهران واز طهران به حضرت عبدالعظيمعليه السلام واز آن جا به قم مهاجرت نمود و در قم اقامت فرمود و آن را وطن ثانى خودگرفت وبه تدريس و تكميل نفوس مستعد مشغول شد تا داعى حق را در روز عيد اضحىسنه يكهزار و سيصد وچهل وسه قمرى هجرى لبيك گفت و تربت او در جوار حضرتفاطمه معصومه بنت باب الحوائج الى اللّه در شيخان قم زيارتگاه خواص است . ز- آشنايى من با جناب آقا ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى از اين جا آغاز شد كه نخستينبار رساله اسرار الصلاة او را به چاپ اول سر بى در كتابفروشى اى نظر بدانافتاد و دل مائل گرديد و ابتياع شد وسرگرم به مطالعه آن شدم . كتاب بسيار نوشتهشده تا صاحب كتاب چه كسى بوده باشد بعد از آن رساله مراقباتش روزى ما شد و دراين دو كتاب چيزها از آقا عائد ما شده است ، اما هنوز ميرزا جواد آقا را درست نمى شناسم . در يكى از اين دو كتاب ديده ام مولف بزرگوار آن مى فرمايد: ما را در سحر بيدار مىكنند كه بر خيز وقت ملاقات و مناجات است . و فهميدم كه تنها گفتار نيست بلكه صاحباين كتابها را كردار است و كسى است . تا شنيدم آن جناب را رساله اى در لقاءاللّه استبراى تحصيل آن بسيار اين در و آن در زدم تا به حكم اين كه به حكم اين كه عاقبتجوينده يابنده بود آن را تحصيل كرده با سراسر جان و دلم آن را مطالعه كردم و در حدوسع خودم از او حظ و برده ام . و در ابتداى شرح حال آن كتاب ، ناشر آن مرقوم داشت كه اين كتاب نسخه اى از آن در نزدجناب حاج آقا سيد حسين فاطمى قمى بود. از اين بزرگوار تفحص كردم زيرا كسى كه نسخه لقاءاللّه را داشته باشد بايد علىالقاعده مرد حال و صاحبدل و اهل طريق باشد تا از ايشان مطلع شدم كه گفتند يكى ازشاگردان مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى است و پير مردى است كه حيات دارد ولى افتاده استو بيرون نمى آيد و در شبهاى جمعه در منزلش در نزديكى تكيه آسيد حسن است . كلماتى چند از مرحوم حاج سيد حسين فاطمى قمى شاگرد حاج ميرزا جواد آقا در بياناحوال آن جناب ( رضوان اللّه تعالى عليهما): ح - عصر روز پنج شنبه پانزدهم شعبان هزار و سيصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى مطابق16/8/1347ه .ش در قم خدمت جناب سيد فاضل حجة السلام و المسلمين حاج آقا سيد حسينفاطمى قمى مشرف شدم تا آن روز او را نديده بودم . پيرمردى بود در حدود صدسال . پس از اداء آداب ورود از مرحوم آميرزا جواد آقا سخن به ميان آوردم به عنوان تشويقاينجانب در جواب به من فرمود: آقا! كسى كه در اين اوضاع ، از من در اين گوشه خبر بگيرد ودنبال احوال آقاميرزا جواد آقاى ملكى ( رحمة اللّه عليه ) باشد معلوم است كه در اوچيزىاست . اطز جنابش اجازه خواستم غزلى را كه در همان روز گفتم برايش قرائت كنم غزلى كهمطلعش اين است :
بلبلان ذا آرزوى جز گل .گلزار نيست
|
عاشقان را لذتى جز لذت ديدار نيست
| اجازه داد وگوش فرا داشت و تحسين فرمود. عرض كردم از مرحوم آقاى ملكى دستور العملى به ما مرحمت بفرمايد، گفت او خودشدستور العمل بود، شب كه مى شد و در صحن خانه ديوانه وار قدم مى زد و مترنم بود كه: آخرين حرفش در بيماريش اين بود كه گفت : ( اللّه اكبر و جان تسليم كرد. بعد ازآن مرحوم آقاى فاطمى فرمود: پدر مرحوم حاج ميرزا جواد ملكى ، به نام حاج ميرزا شفيع ،ازاهل علم نبود ولى آدم با كمالى بود. و از مرحوم حاج ميرزا جواد آقاپسرى نماند چه دوپسر داشت يكى به نام على بود كه از اهل علم بود ودر حيات خود آن بزرگوار وفاتكرد، و ديگرى به نام حسينقلى كه از اهل علم نبود و بعد از وفات پدر بزرگوارشوفات كرد. تمثالى از مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى ، قاب گرفته بر ديوار اتاق مرحوم آقاىفاطمى ، زده در حال قنوت نمايش اواز عكس گرفتند، مرحوم آقاى فاطمى فرمودند:
|