بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اجتهاد در مقابل نصّ, سید عبدالحسین شرف الدین موسوى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MOGHA001 -
     MOGHA002 -
     MOGHA003 -
     MOGHA004 -
     MOGHA005 -
     MOGHA006 -
     MOGHA007 -
     MOGHA008 -
     MOGHA009 -
     MOGHA010 -
     MOGHA011 -
     MOGHA012 -
     MOGHA013 -
     MOGHA014 -
     MOGHA015 -
     MOGHA016 -
     MOGHA017 -
     MOGHA018 -
     MOGHA019 -
     MOGHA020 -
     MOGHA021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل چهارم : اجتهادات عايشه و اتباع وى درمقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
73 - نماز عايشه در سفر
همانطور كه گفتيم ، خداوند متعال نماز فريضه چهار ركعتى را در سفر به حكم كتاب خود((قرآن مجيد)) و به زبان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در احاديث معتبر و صحيح ،تشريع نموده كه قصر باشد. و - چنانكه گفتيم - اجماع امت اسلام نيز بر اين است .بدون اينكه در اين خصوص ‍ اختلافى ميان مسلمين باشد. فقط عثمان و عايشه بودند كهمخالفت نمودند، و به تواتر رسيده است كه آنها نماز را در سفر، تمام مى خواندند!
با اينكه گفتيم مسلم در صحيح خود از چند طريق از زهرىنقل مى كند كه او از عروة بن زبير روايت نموده كه خود عايشه گفت : وقتى نماز براىاولين بار واجب شد دو ركعت بود. سپس اين دو ركعت در نماز سفر، تثبيت شد، ولى در حضركامل گرديد، ا ين حديث عيناً از عايشه رسيده است (605) .
74 - ازدواج رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - با اسماء جونيه
حافظان اخبار به سلسله سند از حمزة بن ابى اسيد ساعدى ، روايت كرده اند كه وى ازپدرش - كه در جنگ بدر شركت داشت - روايت نموده كه گفت : پيغمبر اكرم - صلّى اللّهعليه وآله - اسماء دختر نعمان جونيه را به همسرى خود در آورد و مرا فرستاد كه او رابياورم .
حفصه به عايشه گفت :تو براى او حنا ببند!ومن او را آرايش مى كنم !همينطور هم كردند.سپس يكى از آنها به وى گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -خوشحال مى شود كه وقتى زن بر او وارد گردد بگويد: از تو به خدا پناه مى برم !
همين كه اسماء بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وارد گرديد و درب اتاق بسته شد وحضرت پرده را كشيد و دست به طرف او برد، اسماء گفت : ((اعوذ باللّه منك ؛ يعنى : ازتو به خدا پناه مى برم !)) پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم آستين خود را جلو صورتخود گرفت و آن را پوشاند و سه بار فرمود: به خدا پناه بردم ! سپس از اتاق بيرونآمد و به ابو اسيد فرمود: اى ابو اسيد! او را به كسانش برگردان و دو پيراهنكرباسى به او تسليم كن و طلاقش بده .
اسماء بعد از اين ماجرا، پيوسته مى گفت : اين زنسنگدل مرا فريب داد.
عبداللّه عمر گفت : هشام بن محمد مى گفت : زهير بن معاويه جعفى روايت كرد كه اسماء از(اين ) غصه مُرد!(606) .
75 - تهمت عايشه به ماريه ام المؤ منين
روزى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ابراهيم ، فرزند خردسالش را دربغل گرفت و نزد عايشه آمد و فرمود: عايشه ! ببين اين بچه شبيه من است !
عايشه گويد: من از روى حسد گفتم : نه نمى بينم كه شباهتى به شما داشته باشد!!منظور عايشه تهمت زدن به مادر او ((ماريه ))، هووى خود بود، چون خود وى مى گويد:حالتى كه در اين هنگام به هر زنى دست مى دهد،بر من عارض شد.
ولى خداوند، ابراهيم و مادرش ماريه را به دست اميرالمؤ منين على - عليه السّلام - از ايناتهام تبرئه كرد.
حاكم نيشابورى داستان آن را در حديث صحيح مستدرك و ذهبى در تلخيص بهنقل از خود عايشه آورده اند. به جلد چهارم مستدرك و تلخيص آن ، صفحه 39 مراجعه نمائيدو تعجب كنيد!
76 - روز مغافير
در اين باره كافى است كه آنچه بخارى در تفسير سوره تحريم ، آيه 136 در جلد سومصحيح نقل مى كند، به اختصار بياوريم (607) . عايشه مى گويد: پيغمبر اكرم - صلّىاللّه عليه وآله - عسلى را نزد زينب دختر جحش (دختر عمه پيغمبر و يكى از همسران حضرت) مى نوشيد و نزد وى بسر مى برد. من و حفصه (دختر عمر) توطئه چيديم كه هر كدام از مازودتر بر زينب وارد شد به پيغمبر بگوييم : ((مغافير))(608) خورده اى ؟
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: نه ، ولىعسل مى نوشيدم !
77 - تبانى حفصه و عايشه بر ضدّ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
خداوند متعال مى فرمايد: ((وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْليهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِ-حُالْمُؤْمِنينَ وَالْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ))(609) ؛
يعنى : ((اگر بر ضد او (پيغمبر) همدستى كنيد (شما دو نفر عايشه و حفصه ) خدا وجبرئيل و مؤ منين شايسته نگهدار اويند، و بعد از آن ، فرشتگان مددكار او مى باشند)).
و در آيه بعد مى فرمايد: ((عَسى رَبُّهُ اِنْ طَلَّقَكُنَّ اَنْ يُبْدِلَهُ اَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍمُؤْمِناتٍ))(610) ؛
يعنى : ((اگر شما را طلاق دهد، شايد خدايش همسران بهتر از شما ((مسلمان و با ايمان ))به وى عوض بدهد)).
بخارى در تفسير اين آيه در صحيح خود از عبيد بن حنين و او از ابن عباس روايت مى كند كهگفت : يك سال بود كه مى خواستم از عمر خطاب راجع به آيه اى سؤال كنم ، اما از هيبت او نتوانستم آن را بپرسم ، تا اينكه وقتى به قصد حج از مدينه خارجشد، من نيز با او بودم ، هنگام مراجعت در ميان راه از وى پرسيدم : آن دو زنى كه جزء زنانپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بودند و خداوند مى فرمايد بر ضدّ حضرت همدستىكردند، چه كسانى بودند؟
عمر گفت : آنان حفصه و عايشه بودند!
اين حديث طولانى است . به صحيح بخارى ، جلد سوم ، صفحه 136 و به طريقى درصفحه 137 مراجعه كنيد. سپس در آيه شريفه دقت نماييد تا بدانيد كه پيغمبر اكرم -صلّى اللّه عليه وآله - چگونه گرفتار اين دو زن بود، و ا ينان كه مى بايد به دفاعاز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - برخيزند، در زمان حيات پيغمبر و بعد از آن حضرتچه رفتارى نمودند.
78 - تكليف حفصه و عايشه به توبه كردن
خداوند متعال در صدر آيه سابق ، در سوره تحريم مى فرمايد: ((اِنْ تَتُوبا اِلَى اللّهِفَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما؛ يعنى : لازم است به سوى خدا توبه كنيد چون دلهايتان منحرفشده است )).
و عايشه و حفصه را از عملى كه نسبت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نشان دادند،توبه مى دهد. مى دانيم كه توبه از گناهكارى مطلوب است كه بر خلاف اوامر خدا ونواهى الهى رفتار كرده است . اينكه خداوند مى فرمايد ((توبه كنيد)) به تنهايىدلالت بر معصيت آنها دارد. بعلاوه ، خداوند در جمله ((دلهايتان منحرف شده )) تصريح مىكند كه عايشه و حفصه ، مخالفت نمودند؛ يعنى از حق كه پيروى از آن بر ايشان واجببود، منحرف گشتند(611) .
79 - توجه به يك نكته مهم
خداوند متعال در آخر سوره تحريم - كه اين ماجرا در آن آمده است - مى فرمايد: ((خدامثل زده است براى كسانى كه كافر شدند به زن نوح و زن لوط كه همسران دو تن ازبندگان شايسته ما بودند، و اينان نسبت به شوهران خود خيانت ورزيدند(612) و ازناحيه آنها، از خداوند متعال بهره اى نبردند و به آنها گفته شد: بااهل آتش به آتش درآييد. و خدا مثل مى زند براى كسانى كه ايمان آوردند، به همسرفرعون كه گفت : خدايا! براى من نزد خودت ، خانه اى در بهشت بنا كن ))(613) .
اين دو مثلى است كه خداوند در همان سوره تحريم براى عايشه و حفصه زده است تا آنها رابيم دهد و بدانند كه زن پيغمبر بودن به تنهايى بهحال آنان ، نه سودمند است و نه زيانبخش ، بلكه سود و زيان انسان به علم و ايمان اوبستگى دارد.
80 - پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و عقد شراف ، خواهر دحيه كلبى
موضوع اين بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به همين منظور عايشه را فرستادتا او را ببيند. عايشه نيز رفت و برگشت . پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به وىفرمود: چه ديدى ؟
او گفت : چيز قابل تعريفى نديدم !
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چيزقابل تعريفى نديدى ؟! خالى ديدى كه از ديدن آن گيسوانت پريشان شده است !
عايشه گفت : يا رسول اللّه ! چيزى بر تو پوشيده نيست . چه كسى مى تواند سرّى رااز تو بپوشاند.
اين حديث را اصحاب سنن و مسانيد؛ مانند متقى هندى از خود عايشه در كنزالعمال ، جلد ششم ، صفحه 294، حديث 5084 و محمدبن سعد در طبقات ، جلد هشتم ،صفحه 115 به اسناد خود از عبدالرحمن بن ساباط روايت كرده است .
81 - اعتراض به شكايت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
مورّخان و محدّثان با سلسله سند از عايشه روايت كرده اند كه گفت : پيغمبر از من بهپدرم ابوبكر شكايت نمود.
من گفتم : يا رسول اللّه ! اعتدال را رعايت كن ! پدرم ابوبكر چنان سيلى به صورتم زدكه از بينى ام خون جارى شد و گفت : به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى گويى :اعتدال را رعايت كند؟!
اين روايت را اصحاب مسانيد از عايشه نقل كرده اند. در كنزالعمال ، صفحه 116، به شماره 1020 و احياء العلوم غزالى ، جلد دوم ، صفحه 35. وهمچنين در كتاب ((مكاشفة القلوب )) باب 94، صفحه 238 آمده است .
82 - گستاخى عايشه نسبت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
روزى عايشه از عزتى كه نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - داشت افتاد و بى قربشد. در آن حال به پيغمبر گفت : تو هستى كه گمان مى كنند پيغمبرى ؟!!!
اين روايت در كتاب آداب نكاح ، جلد دوم احياء العلوم غزالى ، صفحه 35، و در باب 94كتاب ((مكاشفة القلوب )) صفحه 238 آمده است .
83 - نكوهش از عثمان و امر به قتل وى
اين مطلبى است كه جاى ترديد براى هيچيك از مورّخان ، سيره نويسان و محدّثان نگذاشتهاست . همه مى دانند كه عايشه از عثمان مذمت كرد و بد گفت و امر كرد تا او را بهقتل برسانند. روايات راجع به اين موضوع در تمام مسانيد و كتب سنن آمده و به عنوانارسال مسلم نقل شده است .
ابن ابى الحديد در شرح خطبه حضرت على - عليه السّلام - كه مى فرمايد: ((اى مردم !زنان ، ايمانى ناقص دارند)) مى گويد: هر كس در سيره و تاريخ ، كتاب نوشته ، گفتهاست : دشمنى عايشه نسبت به عثمان از هر كس بيشتر بود. تا جايى كه روزى يكى ازلباسهاى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را در آورد و در خانه اش برافراشت و به هركس كه وارد مى شد مى گفت : اين پيراهن پيغمبر است كه هنوز پوسيده نشده كه عثمان سنتاو را پوساند!(614) .
سپس ابن ابى الحديد مى گويد: نخستين كسى كه عثمان را((نعثل ))(615) خطاب كرد، عايشه بود كه مى گفت :نعثل را بكشيد، خدا او را بكشد.
مدائنى در كتاب ((الجمل )) مى نويسد: وقتى كه عثمان كشته شد، عايشه در مكه بود. وقتىخبر قتل عثمان را به وى دادند، عايشه ترديد نداشت كه خليفه طلحه خواهد بود. پس گفت: مرگ بر نعثل !
وقتى عثمان كشته شد طلحه كليدهاى بيت المال را برداشت . اشياء نفيسى هم كه در خانه اوبود، همه را ضبط كرد. وقتى ديد كه خليفه نمى شود، آن را به على - عليه السّلام -تحويل داد.
ابو مخنف در تاريخ خود مى نويسد: هنگامى كه خبرقتل عثمان را در مكه به عايشه دادند، بسرعت روى به مدينه نهاد تا كار خلافت (پسردائيش ) طلحه را روبراه كند. او در راه مى گفت : صحابه ديده اند كه طلحه لياقت خلافترا دارد.
قيس بن ابى حازم روايت كرده است : در آن سال كه عثمان كشته شد، وى با عايشه به حجرفته بود. در ميان راه شنيد كه مى گفت : طلحه ! شتاب كن ! و چون از عثمان نام مىبردند، مى گفت : خدا او را دور گرداند.
به روايتى ، وقتى شنيد عثمان كشته شده ، گفت : خدا او را دور گرداند، گناهش او را بهكشتن داد. خدا هم او را به عملش سپرد.
و مى گفت : اى جماعت قريش ! از مرگ عثمان ناراحت نباشيد. تنها كسى كه شايستگىخلافت را دارد ((طلحه )) است . همين كه خبر بيعت كردن مهاجران و انصار با على - عليهالسّلام - به او دادند، گفت : مردم هلاك شدند! هلاك شدند!! ديگر هرگز خلافت به اولاد((تيم )) برنمى گردد.
بزودى خواننده از گفتار و كردار عايشه پيرامونقتل عثمان و بيعت على - عليه السّلام - خواهد ديد كه همگى بر خلاف شريعت اسلام ونصوص ‍ صريحه آن ، كتاب و سنت و ادله قطعى ، عقلى ونقلى است .
84 - احاديث عايشه از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -
احاديثى كه عايشه از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله -نقل كرده است بقدرى زياد است كه به هيچوجه نمى تواند درست باشد! از جمله حديثىاست كه بخارى و ديگران در كتب صحيح خود نوشته اند كه عايشه گفت : اولين مرتبه اىكه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وحى شد، رؤ ياى صالحه بود، چون هر خوابىكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى ديد مثل صبح صادق روشن بود. سپس به گوشهگيرى تمايل پيدا كرد و در ((غار حرا)) خلوت مى كرد. در آنجا بود كه فرشته وحى بروى نازل گرديد و گفت : بخوان . پيغمبر گفت : نمى توانم بخوانم . پس مرا گرفت وفشرد، سپس رها كرد و گفت : بخوان ! گفتم نمى توانم بخوانم . باز مرا گرفت وفشار داد و رها كرد وگفت : بخوان به نام خدايت كه آفريد. خدايى كه انسان را از نطفهآفريد. بخوان كه خدايت بزرگ است .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از آنجا برگشت و سخت مضطرب بود! بر زوجه اشخديجه دختر خويلد وارد شد وگفت : مرا بپوشانيد، بپوشانيد.
حضرت را پوشاندند، وقتى جريان را براى خديجهنقل كرد، فرمود: از سرنوشت خودم هراسانم !
خديجه گفت : نه ، هراسان نباش ، تو نسبت به خويشان نيكى مى كنى و متوجه همه هستى، ضعيف نواز و بردبارى .
عايشه گويد: خديجه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را نزد پسر عمش ((ورقة بننوفل )) برد كه نصرانى شده بود و كتاب دينى عبرى را مى نوشت و قسمتى ازانجيل را نوشته بود. وى پيرى كهنسال بود كه در آخر، نابينا شده بود. او به خديجهگفت : اين همان فرشته اى است كه بر موسىنازل شد. كاش در اوان جوانى بودم ؟! كاش وقتى كه او قوم تو را از بت پرستىبيرون مى آورد، من زنده بودم ...))(616) .
تذكرات مؤ لف پيرامون حديث بعثت
مى بينيد كه صريحاً مى گويد: پيغمبر - العياذ باللّه - بعد از همه اين حرفها هنوز درامر نبوت و فرشته بعد از آنكه بر وى فرود آمده و درباره قرآن بعد ازنزول بر او، شك دارد. و از بيم و هراسى كه پيدا كرده ، نياز به زوجه اش داشت كه اورا تشجيع كند و محتاج ورقة بن نوفل غمگين نابيناى جاهلى مسيحى شده بود كه قدم او راراسخ كند و دلش را از اضطراب در آورد! و او را ا ز آينده اش خبر دهد كه قوم را به راهمى آورد. همه اينها جزء محالات به شمار مى رود و نسبت آن بهرسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - ممنوع است (617) .
ما درباره اينكه فرشته وحى ، پيغمبر را گرفت و دو بار فشرد، تا خودش ‍ را بگيرد ودلش را تكان داده و بر مشاعرش بيم دهد، دقت نموديم ، و علتى كه شايسته ذات حق وفرشتگان الهى و پيغمبران او باشد، در اين كارها نيافتيم . بويژه كه تمام اينها براىخاتم انبياء است !! چون درباره ساير انبياء نقل نشده كه در آغاز وحى چنين صحنه هايىداشته اند. چنانكه بعضى از شارحان اين حديث از صحيح بخارى متذكر شده اند(618) .
ما بر اين گفتگويى كه ميان فرشته و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به مقتضاىاين حديث نحيف ، جريان يافته است ، واقف شديم و ديديم كه پيغمبر از فهم منظورفرشته در مكلف ساختن وى به قرائت ، خيلى بدور است . چون به او مى گويد: ((بخوان)). پيغمبر پاسخ مى دهد كه نمى توانم بخوانم !
مقصود فرشته اين است كه آنچه را كه او تلاوت مى كند بخواند، ولى پيغمبر اين طورفهميد كه مى گويد: چيزى را بخوان در صورتى كه او نمى توانست بخواند. گويى -العياذ باللّه - پيغمبر تصور كرد كه فرشته او را تكليف به چيزى مى كند كه مقدورشنيست . و همه اينها نيز از ساحت پيغمبر دور و محال است .
ترديدى نيست كه محتواى اين حديث ، ضلالت و گمراهى است . آيا شايسته پيغمبر استكه از حساب فرشته سر در نياورد؟ يا شايسته است كه فرشته از اداى آنچه خداوندوحى كرده است ، ناتوان باشد؟!
بنابراين ، حديث از لحاظ متن و سند باطل است . كافى است كه خواننده بداند كه حديث هممرسل و بدون سلسله سند است ، به دليل اينكه از امورى خبر مى دهد كه چندسال قبل از ولادت عايشه روى داده است ؛ زيرا عايشهحداقل چهار سال بعد از بعثت متولد شده است . پس او چه خبرى از مبدأ وحى داشت . و او كجادر موقع نزول فرشته در غار حرا پهلوى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود؟!
اگر گفته شود: چه مانع دارد كه عايشه حديث خود را به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله- مستند كند؟ او از كسى شنيده است كه در مبدأ وحى حاضر بوده است .
مى گوييم : مانعى ندارد، ولى اين حديث به اين صورت حجت نيست و موصوف به صحتنمى باشد. فقط مى تواند مرسل و بلاسند باشد، تا هنگامى كه شخصى را كه عايشهاز او شنيده است بشناسيم و عدالت وى براى ما محرز گردد؛ زيرا منافقين در زمان پيغمبر- صلّى اللّه عليه وآله - رو به فزونى گذارده بودند، افرادى در ميان ايشان بوده اندكه نفاق آنها بر عايشه پوشيده مانده است ، بلكه بر خود پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - هم ((وَ مِنْ اَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُّوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ))(619) .
قرآن كريم گواه است كه منافقان در عصر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فراوان بودهاند. برادران ما اهل سنت نيز در اين خصوص با ما توافق دارند، ولى مى گويند: صحابهبعد از پيغمبر همگى عادل هستند. وجود پيغمبر در بين ايشان موجب پديد آمدن نفاق منافقينآنها بود، ولى وقتى به جهان باقى شتافت ، و وحى قطع شد، اسلام منافقين بهبوديافت ؟! و ايمانشان كامل شد! بنابراين آنها همگى بدون استثناعادل و مجتهد بودند! و نبايد از آنچه مى كردند، سؤال شوند! هر چند با نصوص مخالفت ورزيدند! و محكمات آن را نقض كنند!! اين حديثعايشه ، نماينده ساير احاديث مرسل او نيز هست . (يا ليت قومى يعلمون ) ولى اى كاش ‍مسلمانان پى مى بردند!!
85 - شورش عايشه بر ضدّ اميرالمؤ منين - عليه السّلام -
عايشه به بهانه مطالبه خون عثمان ، بعد از آن همه ضديت كه با آن حضرت داشت وواداشتن مردم در مقابل او و سخنانى كه درباره او گفت ، بر ضد اميرالمؤ منين ؛ امام بر حقسر به شورش برداشت ! ام المؤ منين عايشه با نصوص زيادى ، در روش خود با على -عليه السّلام - و عثمان مخالفت كرد. شايد بيش از خلفاى سه گانه ! همين مورد نمونهخوبى براى شناخت وى مى باشد.
خداوند متعال در سوره احزاب راجع به فرمانى كه به زنان پيامبر داده است ، مىفرمايد: ((در خانه هايتان قرار گيريد و مانند زمان جاهليت نخستين نگرديد، نماز بخوانيدو زكات بدهيد و خدا و پيغمبر را اطاعت كنيد))(620) .
ولى خانم بعد از انجام گرفتن كار بيعت اميرالمؤ منين و اجماعاهل حل و عقد بر آن - كه پيش از همه طلحه و زبير از سابقان در اسلام ، بيعت نمودند - برضد حضرت سر به شورش و انقلاب برداشت !
اين شورش را از خانه اش - كه خداوند به وى دستور داده بود در آن قرار گيرد - آغازكرد. او و همراهانش در حالى كه سوار شتران بودند و سه هزار نفر از مردم فرومايه واوباش عرب آنها را ساربانى مى كردند، و با نهايت تأ سف ، طلحه و زبير - كه پيمانخود را با اميرالمؤ منين نقض ‍ كردند نيز در ميان آنها بودند - قيام خود را آغاز كرد.
عايشه با لشكر خود از كوهها بالا رفت و به درّه ها پايين آمد و دشت و بيابان را زير پاگذاشت ، تا آنكه پس از قطع منازل و طى مراحل ، به بصره رسيد. حكمران بصره ازجانب اميرالمؤ منين ((عثمان بن حنيف انصارى )) بود. سپاهيان عايشه بعد از زد و خوردخونينى ، بصره را گشودند و به دنبال آن فجايعى روى داد كه همه سيره نويسان ومورّخان نوشته اند و آن را ((جنگ كوچك جمل )) ناميده اند. سقوط بصره و ورود عايشه وهمراهانش به آن شهر در 25 ربيع الثانى سال 36 هجرى اتفاق افتاد.
ورود آنها قبل از آمدن على - عليه السّلام - به بصره بود. وقتى على - عليه السّلام - بهبصره آمد، عايشه و همراهانش بصره را به روى آن حضرت بستند و به دفاع از شهرپرداختند.
اميرالمؤ منين از هر اقدامى بر ضدّ او خوددارى كرد و با نرمش و مهربانى او را دعوت بهصلح و آرامش كرد، ولى عايشه اصرار به جنگ ورزيد و جنگ را آغاز كرد. حضرت نيز چارهاى نديد، جز اينكه به فرمان آيه : ((فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفى ءَ اِلى اَمْرِاللّهِ؛ يعنى : با فرقه سركش جنگ كنيد تا به امر خدا بازگشت كنند))عمل نمايد، لذا وارد جنگ شد و سپاهيان آنها را شكست داد و بصره را فتح كرد ، لكن بعد ازكوشش بسيار كه اهل ايمان متحمل صدمات زيادى شدند. و اين جنگ را ((جنگ بزرگجمل )) مى نامند.
شكست عايشه وسقوط مجدد بصره به دست اميرالمؤ منين - عليه السّلام - در روز پنجشنبه ،دهم جمادى الا خر سال 36 هجرى روى داد. اين دو واقعه در تاريخ اسلام مانند جنگهاى صفين، نهروان ، بدر، احد و احزاب به تواتر رسيده و همه از آن آگاهى دارند.
عموم مورّخانى كه وقايع سال 36 را نوشته اند، بهتفصيل ، حوادث و رويدادهاى جنگ جمل را شرح داده اند(621) كسانى كه در كتب معاجم وتراجم ، شرح حال على - عليه السّلام - و عايشه و سرانجمل را نوشته اند، از جنگ جمل به اجمال و تفصيل ، سخن به ميان آورده اند(622) .
جنگ جمل
به گفته ابن ابى الحديد مورّخان و سيره نويسان نوشته اند كه دشمنى عايشه از هركس ديگرى نسبت به عثمان شديدتر بود تا جايى كه گفتيم ، پيراهن پيغمبر را در خانهاش برافراشته بود و به هر تازه واردى مى گفت : هنوز پيراهن پيغمبر خدا نپوسيده كهعثمان سنت او را پوساند...(623) .
طبرى مى نويسد(624) : وقتى عايشه از مكه مراجعت نمود و در راه خود به ((سرف ))رسيد، عبداللّه بن ام كلام را ملاقات كرد و پرسيد: چه خبر؟
عبداللّه گفت : عثمان را كشتند و هشت روز بدون خليفه بودند.
پرسيد: بعد چه كردند؟
گفت : اهل مدينه اجماع كردند و كار را به دست بهترين فرد امت ((على بن ابيطالب ))دادند.
عايشه گفت : اگر چنين باشد كاش آسمان به زمين مى خورد! مرا برگردانيد،برگردانيد. پس به مكه باز گشت ، و به دنبال آن مى گفت : به خدا قسم عثمان مظلومكشته شد! به خدا من خون او را مطالبه مى كنم !!!
ابن ام كلام گفت : براى چه ؟ به خدا اولين كسى كه او را منحرف دانست تو بودى . توبودى كه مى گفتى نعثل را بكشيد كه كافر شده است !
عايشه گفت : مردم عثمان را توبه دادند و بعد كشتند. من و مردم هم قبلاً چيزهايى درباره اومى گفتيم ،ولى سخن حق قول اخير من است !ابن ام كلام هم گفت :
((آغاز كار از تو بود و تحريك از تو، باد از تو بود و باران از تو. تو امر كردىپيشوا را بكشند، و به ما گفتى كه او كافر شده است . پس ما هم از تو در كشتن او پيروىكرديم ، قاتل او هم كسى است كه امر كرد! اكنون هم نه آسمان خراب شده ، و نه مهر و ماهگرفته است . مردم با بزرگمردى بيعت كردند كه هر گونه بدى و كبر و نخوت رابزدايد. و به هنگام جنگ ، زره بپوشد و آماده شود. پس مردم از كجا و از چه كسى فريبخورده اند؟))(625) .
((ابن اثير)) نيز اين داستان و اين اشعار را نقل كرده است كه بسيار هم مشهور است . سپسطبرى مى گويد: عايشه به مكه بازگشت و بر در مسجد الحرام فرود آمد و از آنجا بهطرف حجر الاسود رفت . مردم پيرامونش گِرد آمدند. در آنجا عايشه گفت : ايّها النّاس !عثمان مظلومانه كشته شد. به خدا قسم ! من خون او را مطالبه مى كنم . و از اين راه فتنه وآشوبى پديد آورد تا انتقام خود را از على - عليه السّلام - محبوب پيغمبر و برادرخوانده آن حضرت بگيرد.
با اينكه على - عليه السّلام - نه قاتل عثمان بود و نه كسى را تحريك بهقتل او نمود و نه راضى به كشته شدن وى بود، چنانكه تمام منصفين امت اسلام وبيگانگان مى دانند.
از جمله سخنانى كه گفت : - بنا به نقل ابن اثير در جلد سومالكامل ، صفحه 102 و ديگران - اين بود: ((غوغايى كه مردم شهرها و آباديها و بردگاناهل مدينه به راه انداختند، باعث شد كه بر اين مرد هجوم برند و او را مظلومانه بكشند وكارهاى او را بهانه قتلش قرار دهند! اين كارها راقبل از وى هم كردند. با اين وصف ، عثمان توبه كرد و خود را از آنها پيراسته نمود.
وقتى شورشيان درهاى عذر را به روى خود بسته ديدند، هجوم آوردند و خونش را ريختند.به خدا قسم ! يك انگشت عثمان بهتر است از همه مردهاىامثال او كه در روى زمين هستند! به خدا قسم اگر آنچه را بهانه قتلش قرار دادند، گناهباشد، او از اين گناه پاك شد، مانند طلاى ناب و آدمى كه از لباس عارى گردد، و همچونلباس چركينى كه پاك شود.
عبداللّه بن عامر حضرمى - كه حكمران عثمان در مكه بود - گفت : من اولين كسى هستم كهخون او را مطالبه مى كنم . بنى اميه هم از وى تبعيت كردند. اينها همه بعد ازقتل عثمان از مدينه گريخته بودند.
جايگاه ام سلمه در برابر فتنه عايشه
مورّخان و سيره نويسان و از جمله ابن ابى الحديد مى نويسند كه عايشه نزد ((ام سلمه ))آمد تا او را به قيام براى مطالبه خون عثمان تحريك كند. پس به وى گفت : اى دخترابن اميه ! تو اولين زن پيغمبر بودى كه هجرت نمودى . تو بزرگترين ام المؤ منين هاهستى ! پيغمبر در خانه تو نوبت ما را تقسيم مى كرد،جبرئيل هم بيشتر اوقات در خانه تو بود.
ام سلمه گفت : مى خواهى چه بگويى ؟
عايشه گفت : مردم عثمان را توبه دادند، وقتى توبه كرد با زبان روزه و در ماه محترم ،خونش را ريختند. من مى خواهم براى مطالبه خون او همراه طلحه و زبير، روانه بصرهشوم ، تو هم با ما بيا! شايد خداوند اين كار را به دست ما روبراه كند!
ام سلمه گفت : تو ديروز مردم را بر عثمان مى شوراندى و بدترين سخنان را به او مىگفتى و او را ((نعثل )) خطاب مى كردى . از طرفى مقام على - عليه السّلام - را در نزدپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى دانى ، آيا آن را به يادت بياورم ؟
عايشه گفت : آرى .
ام سلمه گفت : به ياد دارى روزى على - عليه السّلام - نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - آمد و ما در كنار او بوديم . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مدتى با على - عليهالسّلام - درد دل كرد و طول داد، تو خواستى به پيغمبر و على اعتراض كنى . من جلو تورا گرفتم . ولى تو اعتنا نكردى ، رفتى و به هر دو اعتراض نمودى . لحظه بعد باچشم گريان برگشتى . من پرسيدم چه شد؟ تو گفتى : وقتى رفتم ديدم دو نفر راز ونياز مى كنند. من به على - عليه السّلام - گفتم : من از ميان نُه روز يك روز دارم كه بهپيغمبر برسم ، پسر ابوطالب ! نمى گذارى اين روز براى من بماند؟!
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در حالى كه رخسار مباركش سرخ شده و خشمگين بود، روبه من كرد و فرمود: برگرد! به خدا قسم ! هر كس على - عليه السّلام - را دشمن بدارداز ايمان به خدا بيرون رفته است . تو هم با پشيمانى و خشم برگشتى ؟
عايشه گفت : بله به ياد دارم .
ام سلمه گفت : باز هم به يادت مى آورم . من و تو با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -بوديم كه پيغمبر به ما فرمود: كدام يك از شما سوار بر شتر پرمو هستيد كه سگان((حوأ ب )) به آن پارس مى كند و از راه راست منحرف شده است ؟
ما گفتيم : به خدا و پيغمبرش پناه مى بريم كه ما چنين باشيم . پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - دست به پشت تو زد و فرمود: اى حميرا! مبادا تو باشى ! من هم تو را بيمدادم .
عايشه گفت : اين را هم به ياد مى آورم .
ام سلمه گفت : اين را هم به ياد بياور كه روزى من و تو در سفرى با پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - بوديم ، و على - عليه السّلام -مشغول اصلاح كفش پيغمبر بود. زير درختى نشسته بود و آن را وصله مى زد. پدرت(ابوبكر) با عمر آمدند، ما رفتيم پشت پرده و آنها سخنانى كه داشتند گفتند. از جملهگفتند: يا رسول اللّه ! ما نمى دانيم چند سال ديگر در ميان ما خواهى بود، خوب بود مىفرمودى بعد از شما جانشين و خليفه شما كيست تا پناهگاهى براى ما باشد.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اما من مى دانم او چه كسى است . اگر بگويممانند بنى اسرائيل كه از دور هارون متفرق شدند، پراكنده مى شويد!
آنها هم ساكت شدند و بعد بيرون رفتند. وقتى آنها رفتند ما پيش پيغمبر رفتيم تو كهاز همه ما نسبت به پيغمبر جسورتر بودى گفتى : يارسول اللّه ! چه كسى را بر آنها امير وخليفه خود خواهى نمود؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آن كس كهمشغول وصله كردن كفش من است . ما آمديم و ديديم او على - عليه السّلام - است . تو گفتى: يا رسول اللّه ! من كسى را غير از على - عليه السّلام - نديدم ! فرمود: او همان است .
عايشه گفت : آرى ، اين را هم به ياد مى آورم .
ام سلمه گفت : پس اى عايشه ! از اين قضايا چه قيامى است كه مى كنى ؟
عايشه گفت : مى خواهم براى اصلاح ميان مردم قيام كنم !
بعد از اين ماجرا ((ام سلمه )) به نقل ابن قتيبه در كتاب ((غريب الحديث )) آمد و با سخنانتندى عايشه را از بيرون رفتن و قيام بر ضد على - عليه السّلام - باز داشت . از جملهگفت :
اگر ستون اسلام كج شد، به وسيله زنان راست نمى شود، و اگر شكست ، به وسيلهزنان ترميم نخواهد شد. خوبى زن به اين است كه خود را بپوشاند و ناموس خويش راحفظ كند. اگر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تو را در يكى از اين بيابانها ديد كهسوار شتر شده اى و از اينجا به آنجا مى روى ، چه خواهى گفت ؟ به خدا اگر تو به اين راه رفتى و فرداى قيامت به من بگويند به فردوس برين در آى ، از اين كه تو پردهاى را كه على - عليه السّلام - كشيده است هتك كرده اى ، شرم مى كنم ... (تا آخر سخنانشكه عايشه اصلاً گوش نگرفت )(626) .
در اين هنگام ((ام سلمه )) از مكه به اميرالمؤ منين - عليه السّلام - نوشت : اما بعد. طلحه وزبير و پيروان گمراه آنها مى خواهند با عايشه و عبداللّه عامر قيام كنند. مى گويندعثمان مظلومانه كشته شده . خدا جزاى آنها را خواهد داد. به خدا قسم ! اگر نه اين بود كهخدا ما را از بيرون رفتن از خانه منع كرده و تو هم راضى نيستى ، از اينكه به يارى توقيام كنم ابا نداشتم . در عوض پسرم را كه به جاى خودم هست (عمر بن ابى سلمه ) مىفرستم تا همه جا در ركابت باشد. يا اميرالمؤ منين ! در حق او نيكى كن .
وقتى پسر ام سلمه به حضور اميرالمؤ منين رسيد، او را مورد تفقد قرار داد و او در تمامرويدادها در كنار آن حضرت بود.
حفصه و دعوت عايشه از وى
مورّخان مى نويسند: عايشه سراغ حفصه و ساير زنان پيغمبر فرستاد كه در آن هنگام بهحج آمده بودند و مانند طلحه و زبير و خود عايشه در آن موقعمشغول انجام عمل عمره بودند. و از آنها درخواست نمود كه با وى به بصره بروند. جزحفصه هيچكدام به او پاسخ ندادند . ولى حفصه نيز برادرش عبداللّه عمر آمد و او را ازرفتن ، باز داشت (627) .
مالك اشتر و عايشه
مالك اشتر از مدينه به عايشه كه در مكه بود نوشت : ((اما بعد، تو همسر پيغمبر هستى .پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به تو امر نموده كه در خانه ات بمانى ، اگر چنينكردى براى تو بهتر از كار ديگر است ، ولى چنانچه امتناع ورزيدى و خواستى قيام كنىو در ميان مردم ظاهر شوى و احترام خود را از دست بدهى ، با تو چندان نبرد مى كنم تا تورا به خانه ات برگردانم ، به جايى كه خدايت براى تو خواسته است )).
عايشه ، رهبر شورش
فرماندهى اين شورش با شخص عايشه بود ! اوامر را صادر مى كرد و سپاهيان را سروسامان مى داد، امراى لشكر را نيز او عزل و نصب مى كرد! ابن ابى الحديد(628) ازشعبى و او از مسلم بن ابى بكره و او از پدرش روايت مى كند كه گفت : وقتى طلحه وزبير به بصره آمدند، شمشير را به قصد يارى آنهاحمايل كردم . وقتى بر عايشه وارد شدم ديدم امر و نهى مى كند و هر چه او مى گويد هماناست ! حديثى را كه از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شنيده بودم كه فرمود: ((رستگارنمى شود قومى كه امور آنها را زنى به دست گيرد))(629) به ياد آوردم و از آنهاروى برتافتم و عزلت اختيار كردم .
ابن ابى الحديد مى گويد: اين روايت را به صورت ديگرى نيزنقل كرده اند و آن اينكه : ((قومى بعد از من با گروهى قيام مى كنند كه در رأ س ‍ آنهازنى قرار دارد)) در جنگ بصره پرچم لشكر عايشه ((شتر)) بود كه عايشه در آن قرارداشت . و اين تنها جنگى بود كه چنين پرچمى داشت !
قاصدان عايشه به هر سو مى رفتند و نامه هاى او را به مردم مى رساندند و او مسلمانانرا بر ضد اميرالمؤ منين - عليه السّلام - مى شورانيد؛ و دعوت به يارى خود مى كرد.
عدّه زيادى دعوت او را اجابت كردند وگروهى از روشندلان وخردمندان نيز دعوت او را ردنمودند. بنى اميه اموال خود را در راه اين شورشبذل كردند و از هر سوى روى به آستان عايشه نهادند.
مروان حكم نيز در سپاه عايشه بود، ولى او گاهى تير خود را به سوى نفرات عايشه وزمانى به طرف سپاهيان على - عليه السّلام - رها مى ساخت و مى گفت به هر كدام اصابتكرد، فتح است ! تا جايى كه گفته اند: او بود كه طلحه را با تير بهقتل رسانيد.
عايشه از مكه روانه بصره مى شود
وقتى عايشه خواست از مكه بيرون آيد و روانه بصره شود، بنى اميه پيرامون او راگرفتند و به تبادل نظر پرداختند. بعضى از آنها گفتند: به سوى على مى رويم و باوى پيكار مى كنيم .
ولى عايشه و جماعت ديگر گفتند : شما طاقت جنگ بااهل مدينه را نداريد.
برخى ديگر هم گفتند: به شام مى رويم .
عايشه و بعضى گفتند: وجود معاويه در شام براى شما كافى است ، و لى بايد روى بهبصره و كوفه بگذاريم . طلحه در كوفه طرفدارانى دارد، زبير هم در بصره از وجوددوستانى برخوردار است و به اين رأ ى اتفاق نمودند.
در اين هنگام عبداللّه بن عامر، اموال و شتران بسيارى را به آنها بخشيد كه صرفلشكركشى كنند. يعلى بن اميه نيز چهار صد هزار درهم و هفتاد مرد جنگى تسليم نمود.سپس عايشه را سوار شترى به نام ((عسكر)) نمود كه بسيار درشت و عظيم الجثه بود.وقتى شتر را ديد تعجب كرد. شتربان شرحى در توصيف نيروى بدنى و شدت مقاومت آن، به عرض ‍ عايشه رسانيد و در اثناى صحبت از شتر مزبور به نام ((عسكر)) نام مىبرد.
وقتى عايشه اسم ((عسكر)) را شنيد گفت : انّا للّه و انّا اليه راجعون ! سپس ‍ گفت : مناحتياج به اين شتر ندارم . عايشه به ياد آورد كه پيغمبر از اين شتر نام برده و او را ازسوار شدن بر آن بر حذر داشته بود.
مردم خواستند شتر ديگرى برايش پيدا كنند، ولى نظير آن را پيدا نكردند. پس سر ووضع شتر را تغيير دادند و گفتند: برايت شترى بزرگتر و قويتر پيدا كرديم . عايشههم راضى شد(630) . هنوز از مكه خارج نشده بود كه امويها از ياريش سر باز زدند،ولى او دنبال هدف خود را گرفت و پيش رفت .
آب حوأ ب
مورّخان بزرگ نوشته اند كه ابن عباس گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روزى بهزنان خود كه همگى در نزدش بودند فرمود: كدام يك از شما شتر سوارى خواهيد بود كهسگان ((حوأ ب )) به سوى او پارس مى كنند، و در راست و چپ آن افراد بسيارى كشته مىشوند كه همگى در آتش ‍ خواهند بود؟!(631) .
كليه مورّخان نوشته اند كه وقتى عايشه در راه خود به ((حوأ ب )) رسيد كه آبى متعلقبه قبيله بنى عامر بن صعصعه بود، طورى سگها به وى پارس ‍ كردند كه شترانقوى بنيه او را رم دادند. يكى از ياران وى گفت : چقدر سگان حوأ ب زياد هستند و چقدرپارس مى كنند؟!
در اين جا بود كه ام المؤ منين ! مهار شتر خود را گرفت و پرسيد: اينها سگهاى حوأ بهستند؟! مرا برگردانيد، برگردانيد؛ چون من از پيغمبر شنيدم كه مى فرمود... (حديث رانقل كرد).
يكى از آنها گفت : ما از آب حوأ ب گذشتيم .
گفت : شاهدى داريد؟ آنها نيز پنجاه نفر اعراب باديه را ديدند و آنها قسم ياد كردند كهآنجا آب حوأ ب نيست . عايشه هم به راه افتاد تا به حفره هاى ابوموسى نزديك بصرهرسيد.
عبور عايشه از آب حوأ ب و پارس كردن سگها به وى ، از احاديث مستفيض است كه ازنشانه حقانيت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و عظمت اسلام به شمار رفته است . وهيچكس از خواص اين امت و بسيارى از عوام الناس آنها حتى در اين ايام ، از آن ، بى اطلاعنيست .
گفتگوى ابوالا سود دُئِلى با عايشه ، طلحه و زبير
هنگامى كه عايشه با سپاه خود به حفره هاى ابو موسى رسيد، ((عثمان بن حنيف )) كه آنروز حكمران بصره بود، ابوالاسود دئلى را به سوى سپاه عايشه فرستاد تا بداند كهمنظورشان چيست .
ابوالا سود نزد عايشه آمد و پرسيد براى چه قيام كرده است ؟
عايشه گفت : مى خواهم خون عثمان را مطالبه كنم .
ابوالا سود گفت : مى دانى كه در بصره از قاتلان عثمان كسى نيست ؟
عايشه گفت : راست مى گويى ، ولى قاتلان عثمان طرفداران على بن ابيطالب هستند كهدر مدينه مى باشند. من هم آمده ام اهل بصره را به قيام بر ضد على بسيج كنم ! آيا مابراى شما از شلاّق عثمان خشم كنيم ، ولى از شمشير شما براى عثمان غضب ننماييم ؟!
ابوالا سود گفت : تو چه كار به شلاّق و شمشير دارى . تو همسر پيغمبرى كه امرفرمود، در خانه بمانى و كتاب خدايت را بخوانى . جنگ را هم از زنها نخواسته اند. آنهارا نمى رسد كه به خونخواهى قيام كنند. اميرالمؤ منين - عليه السّلام - هم از تو به عثماننزديكتر و خويشى او نزديكتر است ؛ زيرا هر دوى آنها فرزندان عبد مناف هستند.
عايشه گفت : در هر صورت من از اينجا بر نمى گردم تا به مقصودى كه دارم برسم .اى ابوالا سود! آيا گمان مى كنى كسى به جنگ من مى آيد؟
ابوالا سود گفت : به خدا قسم ! پيكارى سخت با تو خواهيم نمود.
سپس ابوالا سود برخاست و نزد زبير آمد و گفت : آنچه مردم از تو سراغ داشتند اين استكه وقتى با ابوبكر بيعت كردند، تو شمشيرت را برداشتى و گفتى هيچ كس از على بنابيطالب سزاوارتر به خلافت نيست . حالا كجا و آن موقع كجا؟!
زبير خون عثمان را پيش كشيد. ابوالا سود گفت : آنچه به ما اطلاع داده اند تو و دوستتطلحه عهده دار اين كار بوده ايد.
زبير گفت : نزد طلحه برو و ببين چه مى گويد.
ابوالا سود نزد طلحه رفت و ديد در گمراهى خود گرفتار شده و اصرار به جنگ وآشوب دارد. ناچار نزد عثمان بن حنيف برگشت و گفت : اينها آماده جنگ هستند، بايد مهياى آنشوى .
عايشه و زيد بن صوحان
عايشه از بصره نامه اى بدينگونه به زيد بن صوحان عبدى نوشت : ((از عايشه ام المؤمنين ! دختر ابوبكر الصديق ! همسر پيغمبر، به فرزند پاك سرشت خود، زيدبنصوحان . و بعد، در خانه ات قرار گير و مردم را از طرفدارى على بن ابيطالب بركنارساز. اخبارى كه از تو به من مى رسد بايد خشنود كننده باشد؛ چون تو نزد من موثقترين كسان ما هستى ، والسلام )).
زيد بن صوحان - به نقل ابن ابى الحديد - پاسخ داد كه : ((از زيدبن صوحان بهعايشه دختر ابوبكر. اما بعد، خدا تو را به كارى مأ مور داشته و ما را به كارى ، بهتو امر فرموده كه در خانه ات قرار بگيرى ، و به ما امر نموده جهاد كنيم . نامه تو بهمن رسيد و در آن به من امر كرده اى كه بر خلاف آنچه خدا به من امر كرده است ،عمل كنم ! و همان كارى كنم كه خداوند تو را به آن مأ مور داشته است ، و تو كارى كنىكه به من امر كرده است ، بنابراين امر تو در نزد من مطاع نيست و نامه ات پاسخ ندارد)).
جارية بن قدامه سعدى و عايشه
طبرى با سلسله سند از قاسم بن ابى بكر روايت كرده است (632) كه : جارية بنقدامة سعدى نزد عايشه آمد و گفت : اى ام المؤ منين ! به خدا كشته شدن عثمان آسانتر استاز بيرون آمد تو، آن هم سوار بر اين شتر ملعون و مهيا شدن براى جنگ . خدا تو را مستورداشته و محترم شمرده ، تو پرده خود را هتك كردى و احترامت را از دست دادى . هر كس جنگ باتو را جايز بداند قتل تو را هم جايز مى داند. اگر باميل خود آمده اى برگرد به خانه ات ، و چنانچه تو را هم با بى ميلى آورده اند، از مردمكمك بگير!

next page

fehrest page

back page