بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اجتهاد در مقابل نصّ, سید عبدالحسین شرف الدین موسوى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MOGHA001 -
     MOGHA002 -
     MOGHA003 -
     MOGHA004 -
     MOGHA005 -
     MOGHA006 -
     MOGHA007 -
     MOGHA008 -
     MOGHA009 -
     MOGHA010 -
     MOGHA011 -
     MOGHA012 -
     MOGHA013 -
     MOGHA014 -
     MOGHA015 -
     MOGHA016 -
     MOGHA017 -
     MOGHA018 -
     MOGHA019 -
     MOGHA020 -
     MOGHA021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اعجاب رئيس ((الازهر)) از آنچه ما گفتيم
همينكه شيخ سليم البشرى ؛ رئيس وقت جامع الازهر آنچه را ما در ردّ سخنان مدافعان عمر،در مراجعه 44 نوشتيم ، مطالعه نمود، در پاسخ ما نوشت :
((با اين توضيحات كه داده اى ، دست رد به سينه تمام معترضين زده اى . و هرگونهراهى را به روى آنان بسته اى . و آنها را از آنچه منظور داشتند. عقب رانده اى . باتوضيحاتى كه دادى ، هيچگونه شبهه اى باقى نگذاشتى ، به طورى كه جاى ترديدبراى كسى باقى نمانده است !..)).
17 - اعتراض به صلح حديبيه
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به جاى جنگ ، ((صلح حديبيه ))(253) را انتخابكرد. و مطابق وحيى كه خداوند به وى نمود، جنگ راتبديل به صلح كرد. مصلحت واقعى نيز همين را ايجاب مى نمود. ولى اين معنا بر اصحابپوشيده بود. به همين جهت ، برخى از آنها به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ايرادگرفتند! و با صراحت در مقام اعتراض با رسول خدا بر آمدند!!
با اين وصف ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ! با بى اعتنايى به آنها، در انجام مأموريتى كه يافت ، گام برداشت و در نتيجه ، اين مصالحه ، سرانجام يافت كه ازبهترين پيروزيهاى فاتحان به شمار آمد، والحمدللّه ربّ العالمين .
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - روز دوشنبه ،اوّل ذيقعده ، سال ششم هجرى ، به منظور انجام مناسك ((عمره )) از مدينه خارج شد.پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بيم داشت كه مبادا قريش با وى در مقام جنگ برآيند،يا حضرتش را از ورود به خانه خدا مانع شوند - چنانكه همينطور هم شد.
ازين رو مردم را براى انجام ((عمره )) فرا خواند. و در نتيجه 1400 نفر مرد از مهاجرين وانصار(254) و اعراب باديه كه دويست نفر سواره هم در ميان ايشان بود، دعوت پيغمبر- صلّى اللّه عليه وآله - را اجابت كردند. رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -، براىقربانى سى شتر نيز با خود برد. هنگام حركت ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -وهمراهان ، سلاح سفر با خود داشتند و شمشيرشان در غلاف بود. به همين علت ، عمربنخطّاب گفت : يا رسول اللّه ! از ابوسفيان و پيروان او كه خود را آماده جنگ نكرده اند مىترسى ؟ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: من درحال انجام ((عمره ))، سلاح حمل نمى كنم .
همينكه به ذوالحليفه (255) رسيد، شتران قربانى را قلاده به گردن انداخته و بهرسم قربانى آماده ساخت . سپس شخص پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و اصحاب ، مُحْرِمشدند، تا قريش و اهل مكّه بدانند كه او براى زيارت خانه خدا آمده است و جز اين قصدىندارد.
چون از آنجا گذشتند، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در بين راه اطلاع يافت كه((خالدبن وليد)) با سپاهى از قريش با دويست نفر سواره به فرماندهى ((عكرمة بنابى جهل )) در ((غميم )) محلى نزديك مكّه موضع گرفته است .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - موضوع را به اصحاب نيز خبر داد. سپس ‍ امر كرد ازسمت راست حركت كنند تا به خالد برخورد ننمايند. تا اينكه به ((حمض )) نزديك((حديبيه )) رسيدند. خالد موقعى از آمدن ايشان آگاه شد كه غبار سمّ ستوران آنها را ديد.پس با سپاه خود آمد و در مقابل پيغمبر واصحاب ، قرار گرفت . حضرت نيز به ((عبادبنبشير)) فرمان داد با سواران خود، در برابر سواران خالد بايستد.
در اين هنگام ، وقت نماز ظهر فرا رسيد. و پيغمبر و اصحاب ، به نماز ايستادند. مشركين(خالد و سپاهيان او) گفتند: فرصت خوبى است ، تا محمّد و يارانشمشغول نماز هستند، مى توانيم به آنها حمله كنيم .
خالد گفت : آرى ، ولى اينان تازه شروع كرده اند اگر به آنها حمله كنيم ، ممكن است ازآنها صدمه ببينيم . ولى آنها نماز ديگرى دارند (نماز عصر) كه آن را از جان و فرزندانخود بيشتر دوست دارند - در آن موقع بايد حمله كرد- در آن لحظه خداوند نيز آيات شريفهذيل را بر پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله -نازل فرمود:
يعنى : ((وقتى در ميان مؤ منين هستى و براى ايشان نماز مى گزارى ، بايد گروهى ازآنها با تو بايستند، و سلاحهاى خويش را حمل كنند. و چون مؤ منين به سجده روند، ايشاندر پشت سرِ شما قرار گيرند. و عدّه ديگرى كه نماز نخوانده اند بيايند و با تو نمازبگزارند و متوجه خود باشند و سلاح خويش بردارند. كسانى كه كافر شده اند، دوستدارند كه شما از سلاحها و متاع خود غافل بمانيد تا يكباره به شما حمله ور شوند. اگراز باران ناراحت شديد يا بيمار بوديد، مانعى نيست كه اسحله و امتعه خود را برز مينبگذاريد و متوجه خويش هم باشيد. خداوند براى كافران عذابى دردناك فراهم كرده است. پس از آنكه نماز را به انجام رسانديد، ايستاده و نشسته و خفته ، خدا را ياد كنيد. وهنگامى كه مطمئن شديد، نماز به پاى داريد كه نماز در وقتهاى معين براى مؤ منين مقررگرديده است . در تعاقب آن گروه ، سستى نشان ندهيد. اگر شما رنج مى بريد، آنها همرنج مى برند، ولى شما از خدا اميدى داريد كه آنها اين اميد را ندارند. وخدا به همه چيزدانا و حكيم است ))(256) .
آنگاه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نماز عصر را به صورت نماز خوف - كه در اينآيات تشريع شده است - با اصحاب خواند: ((وَرَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُواخَيْراً)).
سخت گيرى قريش و حكمت پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله -
وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وارد ((حديبيه )) شد، از قريش (مردم مكّه ) آزار ،درشتى و شرارت بسيارى ديد ، به طورى كه نهايت سنگدلى و كينه توزى و عداوت رانسبت به آن حضرت و اصحاب ، نشان دادند. مشركين نيز از اصحاب عكسالعمل شديدترى ديدند. اين هم به فرمان خداوند بود ((وَلْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً))(257) ولى در آن روز، رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - با بردبارى اى كه خداوند به اووحى فرمود، و با حكمتى كه جزء سرشت او بود، و با خلق و خوى عظيمى كه خداوندبدان وسيله او را بر ساير پيغمبران برترى داده بود، با مشركين مواجه شد.
مشركين با شرارت ، فرومايگى و تنگ نظرى ، از ورود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -به مكّه جلوگيرى كردند، ولى اين معنا نه خشم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رابرانگيخت نه جلو بردبارى آن حضرت را گرفت . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - باآن جفاكاران ، با نرمش و گذشت رفتار نمود و با آنها با فروتنى سخن گفت . وضعچنان گرديد كه مشركان خود را در برابر آن حضرت ، كاهى درمقابل كوهى مى ديدند.
چنان با مهربانى و شفقت و خيرخواهى عمل نمود كه دلهاى ايشان را با همه قساوتى كهداشت ، به خود جلب كرد. گاهى نيز، طورى آنها را تهديد مى نمود و از آينده وحشتناكبيم مى داد كه بندهاى ايشان از هم مى گسيخت .
اينك بخشى از احاديث را جع به اين موضوع رانقل مى كنيم . بدقت در آن بنگريد تا پى به هدفهاى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -ببريد. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از جمله فرمود: ((واى بر قريش ! كه جنگ ، آنهارا از پا در آورد. چرا دست بر نمى دارند؟! چرا مرا با عرب رها نمى كنند كه اگر مرا ازميان بردند، ايشان به مقصود رسيده اند، و چنانچه خداوند مرا بر آنها پيروز گردانيد،دسته دسته به اسلام بگروند، و گرنه در آن موقع ، با قدرت بيشتر با من وارد جنگشوند؟ قريش چه فكر مى كند؟! به خدايى كه جز او خدايى نيست ، آنقدر براى پيشبردهدفى كه خداوند مرا براى آن مبعوث داشته است با آنها مبارزه خواهم كرد، تا خداوند دينخود را پيروز گرداند، يا من در اين راه كشته شوم )).
ونيز براى اينكه دلهاى قريش را به خوى عظيم وفضل عميم خود معطوف سازد فرمود:
((به خدايى كه جان محمّد در دست اوست ! اگر امروز قريش به واسطه خويشاوندى كهبا من دارند، هر چه از من بخواهند، به آنها عطا خواهم كرد)).
وبدين گونه مراحم خود را با اداى اين كلمه حكيمانه اظهار داشت . سپس اصحاب را گِردآورد، و راجع به اينكه در صورت اصرار قريش و ممانعت از ورود حضرت به مكّه ، آيابايد با آنها جنگيد يا نه ، به مشورت پرداخت . تقريباً تمام آنها آمادگى خود را براىجنگ اعلام داشتند.
در اين هنگام مقدادبن أ سود برخاست و به زبان تمام اصحاب گفت : يارسول اللّه ! ما آنچه را كه بنى اسرائيل به حضرت موسى گفتند: (تو و خدايت برويدو جنگ كنيد، ما در اينجا نشسته ايم )(258) به شما نخواهيم گفت ، بلكه مى گوييم :((تو و خدايت به جنگ برويد و ما هم با شما هستيم ))(259) .
يا رسول اللّه ! به خدا قسم ! اگر ما را براى فتح ((برك الغماد))(260) حركت دهى ،همگى با شما خواهيم آمد و يك نفر كوتاهى نمى ورزد. از سخنان ((مقداد)) در رخسار پيامبرسرور و شادى درخشيد.
سپس پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از اصحاب حاضر بيعت گرفت . و همگى با وىبيعت كردند كه تا پاى جان براى پيروزى او جانفشانى كنند. در ميان بيعت كنندگان كه1400 مرد بودند، پناهگاه منافقين ((عبداللّه بن ابىسلول )) هم وجود داشت ، فقط يك نفر به نام ((جدّبن قيس ‍ انصارى )) بود كه از بيعتكردن امتناع ورزيد.
در ((سيره حلبيه )) از سلمة بن اكوع نقل مى كند كه وقتى ما با پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - تا سر حدّ جان بيعت كرديم ، فقط ((جدّبن قيس )) بود كه امتناع ورزيد، گويى هماكنون او را مى بينم كه به شتر خود چسبيده است تا خود را از نظر مردم پنهان كند.
مورّخان و سيره نويسان ، از جمله حلبى در سيره خود نوشته است كه : قريش به سراغ((ابن ابى سلول )) فرستادند كه در ((حديبيه )) با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -بود مبنى بر اينكه اگر ميل دارى ، وارد مكّه شو و خانه كعبه را زيارت كن . پسرشعبداللّه ابى - رضى اللّه عنه - گفت : پدر! تو را به خدا در همه جا ما را رسوا مكن ! مبادادر اينجا هم بروى و قبل از پيغمبر، خانه خدا را طواف كنى ؟!
ابن ابى سلول گفت : نه من هم تا پيغمبر طواف نكند، طواف نخواهم كرد. وقتى اين خبربه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رسيد، نسبت به عبداللّه اظهار خشنودى نمود. و به اوآفرين گفت . بنابراين عبداللّه بن ابى سلول نيز از كسانى است كه در زير درخت ، باپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بيعت نمود؛ زيرا - چنانكه گفتيم - به اتفاق مورخان ، درحديبيه كسى جز ((جدبن قيس )) از بيعت با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - سرباز نزد.
هراس مشركان و تقاضاى صلح از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
همينكه خبر اين بيعت (بيعت رضوان ) به قريش رسيد(261) دلهايشان از جا كنده شد وسينه ها پر از ترس گرديد، بويژه بعد از اينكه عكرمة بن ابىجهل با پانصد سوار به مقابله با مسلمانان آمد، امّا - چنانكه در كشاف زمخشرى است -پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - عدّه اى را فرستاد و آنها را تا خود مكه عقب راندند.
ابن عبّاس مى گويد: خداوند مسلمانان را با پرتاب سنگ بر آنها پيروز گردانيد بهطورى كه آنها را تا داخل خانه هايشان تعقيب كردند. و قريش ‍ متوجه گرديدند كه قادربه مقابله با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و ياران آن حضرت نيستند.
در اين هنگام بود كه صاحبنظران آنها ناگزير شدند از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -طلب صلح كنند. ضمناً اين جمله پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم به آنها رسيده بودكه فرمود: ((به خدايى كه جان محمّد در دست اوست ! امروز، قريش هر چه از من بخواهد،تقاضاى آنها را مى پذيرم )).
مردم مكه گروهى از بزرگان خود را كه در رأ س آنهاسهيل بن عمروبن عبدود عامرى قرار داشت به نزد پيغمبر اعزام داشتند تا به نمايندگىهمه قريش ، بر اساس شروطى كه براى مسلمانان فوق العاده سنگين بود، پيشنهادصلح نمايند. مسلمانان از پذيرش شروط آنها سر باز زدند و برخى هم اصولاً پيشنهادصلح را رد كردند.
ولى مشركان به استناد سخن پيغمبر كه فرموده بود: ((قريش هر خواهشى داشته باشندمى پذيرم )) براى پيشبرد منظور خويش ، اصرار ورزيدند. پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - از جانب خدا مأ مور بود تا چنين وعده اى به مردم مكه بدهد و به مقتضاى آنعمل كند. علت اينكه شروط صلح آنها را با دشوارى كه داشت ، پذيرفت بخاطرعمل نمودن به وحى و به موجب مصلحتى بود كه خداوند از آن آگاهى داشت . و بعد از آننيز همگى آن را دانستند، و اعتراف نمودند، چنانكه مسطور خواهد شد.
ناراحتى عمر از شروط صلح
همينكه قرارداد صلح بر اساس آن شروط، بين دو طرف منعقد گرديد، عمربن خطّاب - كهغيرتش تحريك شده بود - از جا پريد و در حالى كه آثار خشم و نفرت در سرش هويدابود نزد ابوبكر(262) آمد و گفت : ابوبكر! مگر اين مرد پيغمبر خدا نيست ؟
ابوبكر گفت : چرا هست .
عمر گفت : مگر ما مسلمان نيستيم ؟
ابوبكر گفت : چرا هستيم .
پرسيد: مگر آنها مشرك نيستند؟
ابوبكر گفت : چرا مشرك هستند.
عمر گفت : پس چرا بايد در امر دين خود در برابر آنها پستى نشان دهيم ؟
ابوبكر گفت : اى مرد! او پيغمبر خداست و بر خلاف فرمان خداعمل نمى كند. خدا هم ياور اوست . او تا لحظه مرگ ، خود را مطيع خدا مى داند. من هم گواهىمى دهم كه او پيغمبر خداست ...(263) .
مسلم در باب صلح حديبيه از جزء چهارم صحيح خود روايت مى كند كه : عمر به پيغمبرگفت : مگر ما بر حق و آنها بر باطل نيستند؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چرا.
گفت : جز اين است كه كشتگان ما در بهشت و مقتولين آنها در دوزخ هستند؟
فرمود: چرا همينطور است .
گفت : پس چرا بايد در امر دين خود در مقابل آنها پستى نشان دهيم و برگرديم ، تاببينيم خداوند ميان ما و ايشان چه حكم مى كند؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((اى پسر خطّاب ! من پيغمبر خدا هستم ، خداهرگز مرا ضايع نمى كند)).
عمر هم به راه افتاد و بلادرنگ در حالى كه سخت خشمگين بود ابوبكر را ملاقات كرد وگفت : ابوبكر! مگر ما بر حقّ و آنها بر باطل نيستند؟
ابوبكر گفت : چرا.
عمر گفت : مگر ما عقيده نداريم كه كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنها در جهنّم است ؟
ابوبكر گفت : چرا همينطو راست .
گفت : پس چرا بايد در دين خود پستى نشان دهيم و برگرديم و ببينيم خدا ميان ما و ايشانچه حكم مى كند؟
ابوبكر گفت : اى پسر خطّاب ! او پيغمبر خداست و خدا هرگز و هيچگاه او را ضايع نمىگرداند... عده زيادى از صاحبان كتب معتبر اهل تسنّن ، از عمر سخنانى تندتر از اين همروايت كرده اند.
بخارى در آخر كتاب شروط صحيح خود(264) حديثىنقل مى كند كه عمر مى گويد: به پيغمبر گفتم : آيا تو پيغمبر بر حقّ خدا نيستى ؟
فرمود: چرا هستم .
گفتم : آيا ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نيستند؟
فرمود: چرا.
گفتم : پس چرا در دين خود پستى نشان دهيم ؟
در اين هنگام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: من پيغمبر خدا هستم و نافرمانى او رانخواهم كرد! و خدا هم ياور من است .
عمر گفت : به پيغمبر گفتم : مگر تو نمى گفتى كه ما بزودى به خانه خدا مى رسيم وآن را طواف مى كنيم ؟
فرمود: چرا، ولى آيا گفتم امسال چنين خواهد شد؟
گفتم : نه .
فرمود: پس اين را بدان كه به خانه خدا مى آيى و آن را طواف مى كنى (265) .
من هم نزد ابوبكر آمدم و گفتم : ابوبكر! مگر اين مرد، پيغمبر بر حقّ خدا نيست ؟
گفت : چرا.
گفتم : مگر ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نيست ؟
گفت : چرا.
گفتم : پس چرا بايد در امر دينمان پستى نشان دهيم ؟
گفت : اى مرد! او پيغمبر خداست ، و بر خلاف فرمان خدا رفتار نمى كند(266) . خداياور اوست ، او هم مطيع خداوند است . به خدا او بر حقّ است !
عمر گفت : گفتم : مگر او (پيغمبر) به ما نگفت : ما وارد خانه خدا مى شويم و آن را طوافمى كنيم ؟
گفت : چرا، ولى به تو فرمود كه امسال وارد مى شوى ؟
گفتم : نه !
گفت : پس مى آيى و طواف مى كنى .
عمر گفت : من بخاطر جلوگيرى از صلح ، كارهايى كردم !(267) .
راوى مى گويد: وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از نوشتن فرمان صلح ، فراغتيافت به اصحاب فرمود: برخيزيد و شتران خود را نحر كنيد، سپس سرهاى خود رابتراشيد. به خدا هيچكس از جا برنخاست ، تا اينكه سه بار آن را تكرارفرمود(268) . وقتى ديد كسى از جا برنخاست ، وارد خيمه خود شد، سپس بيرون آمد وبا هيچكدام از آنها سخن نگفت تا اينكه با دست خود، قربانى خود را نحر كرد. آنگاه دلاّكخود را خواست و سر تراشيد.
وقتى اصحاب پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چنين ديدند، برخاستند و شتران خود رانحر كردند و سر يكديگر را تراشيدند. و چيزى نمانده بود كه يكديگر را بكشند.
احمد حنبل از مسوربن مخرمه و مروان بن حكم در مسند خود، وحلبى در سيره خود (غزوهحديبيه ) و ساير مورخان ، روايت كرده اند كه : ((عمر سخنان پيغمبر را ردّ مى كرد! ابوعبيده جرّاح گفت : اى پسر خطّاب ! نمى شنوى كه پيغمبر چه مى فرمايد؟ مى فرمايد:نعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم !
حلبى مى گويد: در آن روز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عمر! من خشنودمولى تو ناراحتى ؟
و نيز حلبى و ديگران نوشته اند كه عمر بعدها مى گفت : ((من هميشه روزه مى گيرم وصدقه مى دهم و نماز مى گزارم وبنده آزاد مى كنم ، از ترس ‍ سخنانى كه آن روز بهپيغمبر گفتم !...)).
تصويب پيمان صلح
در آن روز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، بدون اينكه اعتنا به اعتراض ‍ مخالفين كند،تصميم داشت صلحى را كه با آن شروط سنگين ، مأ مور به آن بود، انجام دهد. ازين روعلى - عليه السّلام - را خواست تا پيمان صلح را بنويسد.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به على - عليه السّلام - فرمود: ((بنويس : بسم اللّهالرّحمن الرّحيم )).
سهيل بن عمرو؛ نماينده قريش گفت : ما چنين چيزى را به رسميت نمى شناسيم ! بايدبنويسد ((باسمك اللّهم )).
از سخن وى ، مسلمانان منزجر شدند و گفتند به خدا بايد همان را بنويسد كه پيغمبر خداامر كرد.
ولى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نزاع را قطع نمود و به على - عليه السّلام -فرمود: بنويس : ((باسمك اللّهمّ))! على - عليه السّلام - هم به فرمان پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - نوشت . سپس پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: بنويس : اين چيزىاست كه محمّد رسول اللّه با سهيل بن عمرو بر اساس آن صلح كرده است .
سهيل بن عمرو گفت : اگر ما مى دانستيم تو پيغمبر خدا هستى با تو جنگ نمى كرديم و ازآمدنت به خانه خدا مانع نمى شديم !
بنابراين ، بايد بنويسد: اين چيزى است كه محمدبن عبداللّه باسهيل بن عمرو بر اساس آن صلح كرده است !
در اينجا صداى اعتراض مسلمانان از هر طرف برخاست . وحاضر نبودند به هيچ وجهپيغمبرى چيزى بنويسد. نزديك بود آشوبى پديد آيد.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: با اينكه مرا تكذيب مى كنيد، من پيغمبر خدا ومحمدبن عبداللّه هستم . ياعلى ! بنويس : ((اين چيزى است كه محمدبن عبداللّه باسهيل بن عمرو بر اساس آن صلح كرده است )).
على - عليه السّلام - با ناله و ناراحتى آن را نوشت . سپس پيغمبر اكرم - صلّى اللّهعليه وآله - فرمود: ((اى ابوالحسن ! تو هم چنين چيزى خواهى داشت . يا فرمود: مبتلا بهچيزى نظير اين خواهى شد و ناچارى آن را بپذيرى و بر اثر آن هم كشته مى شوى))(269) .
موضوع صلح نيز اين بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و اصحاب ، از ((حديبيه)) مراجعت كنند و در سال بعد، نخست قريش از مكّه خارج شوند سپس پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - و مسلمانان وارد شهر گردند. سه روز در مكه بسر برند، و جز شمشيرهاىحمايل شده - سلاح سفر - اسلحه ديگرى با خودحمل نكنند. مدت ده سال (270) آتش جنگ ميان پيغمبر و قريش ، خاموش باشد. و در اينمدت ، مردم تأ مين جانى داشته باشند و بتوانند يكديگر را آزاد كنند. از عرب هر كس كهخواست داخل در پيمان محمّد شود، مى تواند داخل شود. و هر كس هم بخواهد به قريشبپيوندد، مى تواند(271) . طرفين نسبت به هم ابراز دشمنى نكنند و دزدى و خيانت رواندارند.
هر كس از طايفه قريش كه به دين محمّد در آمده باشد، اگر بدون اجازه سرپرست خود،به محمّد پناه برد، به محمّد تسليم نخواهد شد. مسلمانان گفتند: سبحان اللّه ! چطور مىتوانيم مسلمانى را كه از ميان قريش گريخته و به ما پيوسته است ،تحويل مشركين بدهيم ؟
پذيرش اين شرط براى مسلمانان سخت گران مى نمود . به همين جهت گفتند: يارسول اللّه ! اين شرط را به زيان خود مى نويسى .
فرمود: آرى ، هر كس از ما به حالت ارتداد به آنان پناه ببرد، خدا او را دور گردانيدهاست . و آنها كه از ايشان مسلمان مى شوند و به ما مى پيوندند، بر مى گردانيم واميدواريم كه خداوند گشايش و راه فرارى براى آنان فراهم آورد.
در همان اثنا كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وسهيل بن عمرو، پيمان صلح را با شروط مذكور مى نوشتند، ابوجندل پسر سهيل بن عمرو كه نامش ((عاص )) بود، در حالى كه زنجير به دست و پا داشت، به مسلمانان ملتجى گشت . وى قبل از آن در مكه مسلمان شده بود، ولى پدرش از مهاجرتوى به مدينه جلوگيرى كرده و او را به بند كشيده بود.
وقتى ابو جندل شنيد پيغمبر واصحاب در ((حديبيه )) اقامت دارند، از زندان خانه پدرگريخت و از بيراهه و ميان كوهها گذشت تا بر مسلمانها فرود آمد. مسلمين از آمدن اوخوشحال شدند و او را پذيرا گشتند.
ولى پدرش سهيل بن عمرو، بندهاى او را گرفت و صورتش را به سختى مضروب ساخت(272) . و در آن حال گفت : اى محمّد! اين نخستين موردى است كه بايد او را به منتحويل دهى !
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ما هنوز از نوشتن پيمان صلح فراغت نيافته ايم.
سهيل بن عمرو گفت : پس من هم هيچيك از شروط صلح را نمى پذيرم .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: پسرت را در پناه من قرار بده .
سهيل گفت : او را در پناه تو قرار نمى دهم .
فرمود: بيا و اين كار را بكن .
گفت : نه ، اين كار را نخواهم كرد.
در اينجا ((مكرزبن حفص )) و ((حويطب بن عبدالعزى )) - كه از بزرگان قريش بودند -گفتند: اى محمّد! ما بخاطر تو او را در پناه خود گرفتيم . سپس اينان ابوجندل را گرفتند و به خيمه اى در آوردند و جلو پدرش را گرفتند كه به وى صدمهنرساند.
آنگاه سهيل بن عمرو گفت : اى محمّد! ماجرا به پايان رسيد، و پيش از آنكه پسرم بهسوى تو بيايد، تعهد ما نسبت به شروط صلح به انجام رسيد. پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - فرمود: درست است .
در اين هنگام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به ابوجندل فرمود: صبر كن و خويشتن دار باش . پيش از آمدن تو صلح انجام گرفته بود، ماهم فريب كار نيستيم ! هر چه خواستيم پدرت را بر سر مهر آوريم كه از بازگشت تومانع نشود، امتناع ورزيد، ولى اميدوارم كه خداوند براى تو و ساير مسلمانان بى پناه ،گشايش و راه نجاتى فراهم آورد.
در اين هنگام ، عمربن خطّاب نزديك ابو جندل آمد و او را تحريك نمود كه پدرش را بهقتل برساند و شمشير در اختيارش گذاشت . چنانكه دحلانى و ديگران در سيره خودنوشته اند، عمر گفت : انتظار داشتم ابو جندل شمشير به دست گيرد و با آن پدرش رابه قتل برساند. و در آن حال مى گفت : اين مرد مى خواهد پدرش را بكشد! به خدا! اگر ماهم پدران خود را درك مى كرديم ، آنها را مى كشتيم !!
ولى ابو جندل از بيم فتنه ، تقاضاى عمر را براى كشتن پدر نپذيرفت (273) و بهامر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - صبر پيشه ساخت (274) . سپس به عمر گفت : چراتو او را نمى كشى ؟
عمر گفت : پيغمبر ما را از كشتن او و ساير قريش برحذر داشته است (275) .
ابو جندل گفت : تو از اطاعت امر پيغمبر، سزاوارتر از من نيستى (276) .
ابو جندل با پدرش و ((مكرز)) و ((حويطب )) به مكه باز گشتند ، سپس دو نفر مزبور اورا در پناه خود گرفته و در محلى جاى دادند، تا پدرش با ديگران به وى صدمه اىنرسانند و بدينگونه به عهد خود وفا كرده باشند.
بعدها خداوند براى او (ابو جندل ) و ساير مسلمانان بى پناه كه در مكه بسر مى بردند،گشايش پديد آورد تا بتوانند نجات يابند. چنانكه عنقريب گفته خواهد شد. حمد خدا راكه پيغمبرش را يارى كرد و وعده خود را عملى ساخت .
نتايج صلح حديبيه :
راجع به نتايج صلح ، كافى است كه بدانيم ، صلح حديبيه باعث آميزش ‍ مسلمانان بامشركان شد. پس از اين صلح ، مشركان به مدينه مى آمدند و مسلمانان نيز به مكه مىرفتند. وقتى مشركين به مدينه مى آمدند و پيغمبر را مى ديدند، اخلاق و روش پسنديدهپيغمبر، ايشان را تحت تأ ثير قرار مى داد. و كار آن حضرت از هر لحاظ، از لحاظراهنمايى مردم ، رأ ى رزين ، شخصيت و صفات و گفتار وعمل ، در نظر آنها بزرگ مى نمود.
تعاليم و احكام اسلام ، اعم از حلال و حرام و عبادات و معاملات و ساير نظامات و حكمتهاىعالى آن ، قريش را دچار شگفتى مى كرد. قرآن نيز با آيات و سخنان روشنش آنها رامجذوب مى نمود؛ به طورى كه گوش ، چشم ودل ايشان را به خود جلب مى كرد. فرمانبردارى اصحاب پيغمبر در برابر اوامر و نواحىحضرت نيز آنها را مدهوش ساخته بود.
آنها كه قبلاً در يك قدمى اينان به خداوند ورسول خدا بودند، از آن پس ‍ كه قبل از صلح حديبيه در منتهى درجه كورى و سركشىبسر مى بردند، وقتى به مدينه مى آمدند و به سوى كسانشان باز مى گشتند، هر يكمبلغى براى پيغمبر بودند كه مردم را از فتح مكه توسط آن حضرت بيم مى دادند.
مسلمانان نيز هنگامى كه وارد مكه مى شدند و بافاميل و دوستان خود خلوت مى كردند، از نصيحت و دعوت آنها به سوى خدا و پيامبر و آشناساختن ايشان به اهميت مقام نبوّت و نشانه هاى مسلمانى ، و دانش و حكمتى كه در قرآن بود،و نظامات اجتماعى ، و سنن و فرايض و آداب و اخلاق ، و پند و اندرز، و اخبار مردم گذشته، و قرون پيشين ، كوتاهى نمى ورزيدند.
ازين رو، اينان نيز مبشّر پيغمبر در قلب مكه بودند. و ضمناً آنها را از ضدّيت با آنحضرت بيم مى دادند. آگاهى قريش از اين ماجرا، اثرى بزرگ درتسهيل فتح مكه داشت كه بدون جنگ و ممانعتى ، پيغمبر بتواند وارد شهر شود. والحمدللّه.
بعضى از فوايد صلح از همان اجتماع مشركين با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در((حدييبه )) و آگاهى كامل ايشان از روش راهنمايى و حسن خلق آن حضرت به دست آمد. چونقريش بويژه جوانان آنها قبلاً از حسن خلق پيغمبر و روش راهنمايى آن حضرت چيزى نمىدانستند؛ زيرا، ابو جهل ، وليد بن مغيره ، ابو سفيان ، شيبه ، عتبه و ساير رؤ ساىبتهاى جاهليت ، بر ضدّ پيغمبر سمپاشيها نمودند. و با تمام قدرت و امكانات خود، قولاً وعملاً در مقام نابودى پيغمبر برآمدند، تا نور خدا را خاموش نمايند، ولى خداوند نقشه آنهارا نقش بر آب كرد و نور خود را به كمال رسانيد.
هنگامى كه در مكه بود، خواستند او و يارانش را بهقتل برسانند، سپس ‍ روى به مدينه نهادند تا كسانى را كه به وى پناه داده و يارىكرده بودند از ميان بردارند، ولى خداوند او را در جنگهاى ((بدر)) ، ((احد)) و ((احزاب ))پيروز گردانيد ((فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمين ))(277) .
بعد از اين جنگها، نظر مسموم مردم مكه نسبت به پيغمبر تغيير كرد؛ زيرا بعد از هجرت ،ديگر او را نديده بودند و جز آنچه از اين بدخواهان مى شنيدند، خبرى نداشتند، ولى درروز ((حديبيه )) كه با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و اصحاب ، آميزش پيدا كردند،پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را با سجاياى پسنديده اى ديدند.
وضع آنها طورى بود كه هرگاه درشتى و سوء رفتارى نسبت به پيغمبر، نشان مىدادند، با عواطف و خوشرفتارى حضرت ، مواجه مى شدند. و چون قساوت و غلظت ، ابرازمى داشتند، در مقابل ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نرمش و تلطّف نشان مى داد. اينطرز رفتار حضرت با آنها بود. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در اين خصوص به آيهشريفه ((اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَن ))(278) عمل مى نمود.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در آن روز، قادر بود كه وارد مكه شود و با زور،خانه خدا را زيارت كند، به دليل اين آيه شريفه كه در همين موردنازل شده است و مى فرمايد: ((اگر كافران با شما جنگ كنند، به عقب رانده مى شوند، وديگر دوست و ياورى نيابند))(279) .
و همچنين مى فرمايد: ((خداست كه نزديك مكه بعد از آنكه شما را بر مشركين پيروزگردانيد، دستهاى شما را از ايشان و دستهاى ايشان را از شما بازداشت ))(280) .
مشركان يقين داشتند كه در صورت جنگ ، پيغمبر بر آنها غالب خواهد شد و مى دانستند كهاصحاب حضرت اصرار دارند كه پيغمبر اقدام به جنگ نمايد، ولى پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - بخاطر صلح و حسن عواقب آن و حفظ خون و احترام حرم و جلوگيرى از هتكاحترام آن ، تقاضاى ايشان را به طور جدّى رد كرد.
قريش به خوبى ميزان محبت پيغمبر را نسبت به خود درك كردند و پى بردند كه پيغمبرحقوق خويشاوندى را كاملاً رعايت مى كرد. و به همين جهت ، صلح را با همه شروط سخت آنپذيرفت . و على رغم اعتراض ‍ بسيارى از اصحابش ، سركشى و خشونت قريش را كه ازورود وى به مسجد الحرام ممانعت كردند و ناگزير شد كه به مدينه باز گردد، ناديدهگرفت .
اين معنا در نظر قريش ، كفاره حضرت از حوادثى بود كه در جنگهاى بدر و احد و احزاباتفاق افتاد؛ زيرا آن روز به خوبى براى قريش آشكار بود كه پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - با خوددارى از جنگ با آنان ، نشان داد كه او مسؤول حوادث مزبور نيست ، بلكه مسؤ ول خونهايى كه ريخته شد، مشايخ قريش ؛امثال ابوسفيان ، ابوجهل و ديگران بودند كه با آن حضرت در شهرى كه از ايشان فراركرد و به آنان سپرد، جنگيدند. و آنها بودند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - راناگزير ساختند در مقام دفاع از خود و يارانش برآيد.
اگر قريش در آن جنگها، از هجوم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و كسانى كه به وىپناه دادند و يارى نمودند، خوددارى مى كردند، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم از جنگبا آنها خوددارى مى كرد و به دعوت ايشان به دين خود، با حكمت و موعظه حسنه ، قناعتمى نمود.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در ((حديبيه )) آتش دلهاى اين مشركان را خاموش ساخت وكينه هاى آنها را از ميان برد. و بزرگان و ريش سفيدان ايشان را محترم شمرد، تا جايىكه يقين كردند كه نسبت به آن حضرت تعدّى نموده اند و مرتكب جنايت شده اند. از همين جانيز دلهاى آنان نرم شد. و اطمينان يافتند كه اگر در زير پرچم وى گِرد آيند و چنگ بهدوستى او بزنند، عاقبت نيكى خواهند داشت . و فتحى آشكار و پيروزى درخشانى را بهدنبال دارد. و مردم دسته دسته به دين خدا در مى آيند.
بازگشت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به مدينه
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مدت نوزده روز در ((حديبيه )) بسر برد. سپس به مدينهبازگشت . وقتى به ((كراع الغميم )) رسيد، بر آن حضرت سوره فتحنازل شد. عمر همچنان از اينكه مشركان نگذاشتند آنها وارد مكه شوند، و به عكس انتظارىكه از فتح مكه داشتند بدون نتيجه به مدينه باز مى گردند، متأ سف بود.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بعد از نزول سوره فتح ، خواست ناراحتى عمر و دردى راكه در سينه داشت ، برطرف سازد. پس - چنانكه در صحيح بخارى است - (281) فرمود: سوره اى بر من نازل شد كه نزد من از آنچه آفتاب بر آن مى تابد، بهتر است .سپس شروع به خواندن آن كرد: ((اِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً))(282) .
يكى از اصحاب گفت : اين كه فتح نيست (283) ؛ از ورود به مسجد الحرام ممنوع شديم وشتران ما در جاى خود قربانى نشدند و دو مرد مؤ من كه به سوى ما آمدند نيز برگرداندهشدند.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((بد سخنى بود كه گفتى !)) اين بزرگترينپيروزى بود. مشركان خشنود شدند كه شما از قلمرو آنها رفتيد، آنها از شما تقاضاىصلح كردند و مايل شدند كه به ايشان امان دهيد. چيزهايى از شما ديدند كه خوشنداشتند. و خداوند شما را بر آنها پيروز نمود. و سالماً از آنجا برگردانيد. اين خودبزرگترين فتح است . آيا فراموش كرديد كه در جنگ احد از كوه بالا مى رفتيد و بههيچكس توجه نداشتيد. و من در دنبال شما، صدايتان مى كردم ؟ آيا روز جنگ احزاب رافراموش كرده ايد كه ((سپاهيان از بالايتان و از پايينتان به سوى شما آمدند. و ديدگانخيره شد، و جانها به گلوها رسيد، و به خدا، گمانهاى گوناگون برديد))(284) .
مسلمانان گفتند: خدا و پيغمبر، راست مى گويند. به خدا اى پيغمبر خدا! ما درباره آنچهتو مى انديشى ، فكر نكرديم . تو از ما به خدا و اوامر او آشناتر هستى (285) .
ولى عمر گفت : يا رسول اللّه ! مگر تو نگفتى كه دركمال امن وارد مكه مى شوى ؟
فرمود: چرا گفتم ، امّا به شما گفتم همين امسال ؟
عمر گفت : نه ...(286) !
سعيدبن منصور به اسناد صحيح از شعبى در تفسير آيه ((اِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً))روايت مى كند كه گفت : در اسلام فتحى بزرگتر از پيروزى حديبيه نبود؛ زيرا وقتىصلح برقرار شد و جنگ به هم خورد، و مردم به يكديگر تأ مين مى دادند، و با هم ملاقاتمى كردند و گفتگو و نزاع مى نمودند، در اين مدت ، هيچ مسلمانى با هيچ خردمندى ازمشركان درباره اسلام سخن نگفت ، مگر اينكه آن مشرك ، به اسلام گرويد. به طورى كهآنچه در آن دو سال (مدت صلح ) مسلمين شدند، برابر بود با همه كسانى كهقبل از آن مسلمان شده بودند يا بيش از آن بود.
سپس افزود: كافى است كه بگوييم : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با 1400 نفر به((حديبيه )) رفت ، ولى دو سال بعد، با ده هزار نفر براى فتح مكه ، از مدينه بيرون آمد!
آنگاه گفت : از صلح حديبيه آشكار شد كه اين صلح ، مقدمه فتح بزرگى بود كه متعاقبآن ، مردم دسته دسته به دين خدا درآمدند.
ازين رو، چون صلح حديبيه مقدمه فتح بود، فتح خوانده شد؛ زيرا مقدمه ظهور، ظهور است.
وعده پيامبر به رهايى مستضعفين
حكايت ابوجندل پسر سهيل بن عمرو، قبلاً گذشت و گفتيم كه از زندان فرار كرد و درحالى كه در بند و زنجير بود، از بيراهه عبور كرد تا در ((حديبيه )) بر پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - فرود آمد و به حضرتش پناه برد. و چون آن روز پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - نمى توانست از وى استمداد كند، اعتذار جست و تسليت گفت و دستور داد صبركند و خويشتن دار باشد. و از جمله فرمود: ((خداوند بزودى براى تو و ساير مسلمانانبى پناه مكه ، گشايش و راه نجاتى پديد خواهد آورد)).
در ميان مسلمانان بى پناه - كه در مكه تحت شكنجه قرار داشتند - مردى از دلاوران مسلمينبه نام ((ابوبصير)) بود كه او نيز از زندان گريخت (287) و بعد از مراجعت پيغمبر- صلّى اللّه عليه وآله - از حديبيه به آن حضرت پيوست .
قريش نامه اى درباره استرداد او نوشتند و توسط مردى از قبيله ((بنى عامر)) به نام((خنيس )) كه با او راهنمايى هم بود، براى پيغمبر فرستادند.
اين دو نفر نامه را به اين مضمون به پيغمبر تسليم نمودند: ((مى دانى كه ما شرط كردهايم هر يك از فرزندان ما كه به نزد تو آمدند، بايد به سوى ما باز گردانى ، پسابوبصير را به ما برگردان )).
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((اى ابوبصير! مى دانى كه ما چنين شرطى باقريش نموده ايم . و درست نيست كه آنها را فريب بدهيم . خداوند گشايش و راه نجاتىبراى تو و كسانى همچون تو پديد مى آورد، پس برو در پناه خدا)).
ابو بصير گفت : يا رسول اللّه ! آنها مرا درباره دينم مورد بازخواست قرار مى دهند.پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((برو كه بزودى براى تو وديگرانى كه مانندتو گرفتار هستند، گشايش و راه نجاتى قرار مى دهد)).
ابو بصير هم با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - توديع كرد و با دو مرد مزبور بهراه افتاد. وقتى به ذوالحليفه رسيدند، ابوبصير كنار ديوارى نشست و آن دو همراهش نيزبا او بودند. ابوبصير به يكى از آنها گفت : برادر عامرى ! شمشيرت تيز است ؟
گفت : آرى .
ابو بصير گفت : ببينم !
بت پرست مزبور هم شمشير را به دست او داد. ابوبصير آن را از غلاف در آورد و بالابرد و با يك ضربت ، طرف را به خاك و خون افكند. سپس به نفر دوم حمله برد، ولى اوگريخت و نزد پيامبر آمد.
ابو بصير هم به دنبال او آمد. وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مرد مزبور را ديد،فرمود: اين مرد چيز وحشتناكى ديده است . سپس فرمود: واى بر تو! موضوع چيست ؟
مرد راهنما گفت : دوست شما همراهى مرا كشت و اكنون مى خواهد مرا هم بكشد، به من پناه بده!
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - او را تأ مين داد. چيزى نگذشت كه ابوبصير نيز باشمشير برهنه سر رسيد و گفت : يا رسول اللّه ! پدر و مادرم فدايت باد! به تعهد خودعمل كردى ، مرا به فرستادگان قريش تسليم نمودى ، من هم مانع شدم كه آنها بتوانندمرا از لحاظ دينم مورد بازخواست قرار دهند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم فرمود:اكنون آزادى هر جا كه مى خواهى برو!
ابو بصير گفت : يا رسول اللّه ! اين اثاث مقتول است ، توشه و شمشير اوست ، آن راتخميس كن .
حضرت فرمود: اگر آن را تخميس نمايم ، قريش تصور مى كند كه من به شرط خودعمل نكرده ام ، ولى تو خود مى دانى كه با آن چه كنى .
در اين هنگام ، ابوبصير روى به محلى آورد كه كاروانهاى قريش از آنجا عبور مى كردند.گروهى از مسلمانان مكه نيز كه تحت فشار بودند، وقتى خبر ابوبصير به آنها رسيد وشنيدند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرموده است : ((اگر ابوبصير مردانىداشته باشد دست به جنگ مى زند)) پنهانى از مكه خارج شدند. از جمله((ابوجندل بن سهيل بن عمرو)) با هفتاد سوار مسلمان به وى پيوستند، چون نمى خواستنددر مدت صلح به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ملحق شوند. درمحل مزبور، عده اى از قبايل غفار، جهنيه ، اسلم و طوايف ديگرى از عرب هم به ابوبصيرو فراريان مكه پيوستند، تا اينكه به سيصد نفر رسيدند. در آنجا جلو عبور كاروانهاىقريش را گرفتند و به هر كس دست مى يافتند، بهقتل مى رساندند و هر كاروانى كه از آنجا مى گذشت ، آن را تصاحب مى كردند و نمىگذاشتند وارد مكه شود يا از آن خارج گردد!
كار بجايى رسيد كه مردم مكه ناگزير نامه اى به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -نوشتند و از حضرتش خواستند به واسطه خويشاوندى كه ميان او و آنهاست ، هر يك ازقريش كه از اين پس به وى روى مى آورد، پناه دهد. قريش اين مأ موريت را به ابوسفيانداد. ابوسفيان هم نوشت : ((ما اين شروط را از ميان شروط صلح ساقط كرديم . پس ، ازاين به بعد، هر كدام به نزد تو آمدند بدون اعتراض ، او را نگاه دار!)).
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم به ابوجندل و ابوبصير نوشت كه به مدينهبيايند. و ساير مسلمانان به كسانشان بپيوندند. و متعرض قريش و كاروانهاى ايشاننگردند. نامه پيغمبر به ابوبصير و ابوجندل رسيد، ولى در آن لحظه ابوبصيرمشرف به مرگ بود و در حالى كه نامه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را در دست داشت، جان داد. ابوجندل هم او را در همانجا دفن كرد و مسجدى نيز در كنار قبرش بنا نمود.
سپس ابو جندل با عده اى از يارانش به حضور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شرفيابشدند. و بقيه نيز به كسان خود پيوستند و كاروانهاى قريش نيز امنيت خود را بازيافتند.
در اين هنگام ، صحابه (و بيش از همه عمر) كه از پس فرستادنابوجندل با پدرش به سوى قريش ، برايشان دشوار بود، متوجه شدند كه اطاعتپيغمبر بهتر از آن بود كه آنها مى خواستند و دانستند كه در حديبيه ، حكمت ، اقتضاىصلح داشت . و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از پيش ‍ خود سخن نمى گويد. از اين رونسبت به اعتراض وناراحتى خود سخت پشيمان شدند واعتراف به اشتباه خويش نمودند.
قريش هم پى بردند كه پذيرش صلح از طرف پيغمبر باعث جلوگيرى از خونريزىايشان شد و عواقب نيكى در برداشت . و دانستند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -،راستگو و خوش قلب و مهربان است . والحمدللّه ربّ العالمين .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation