سيد اسماعيل بهبهانى از دانشمندان نامى سده سيزدهم هجرى و معاصر ناصرالدين شاهقاجار بود. وى نواده سيد عبدالله بلادى بحرينى است كه از (بحرين ) به بهبهانمهاجرت كرد و در آن شهر به سر برد. سيد عبدالله نامبرده از مفاخر علما و نزد مردمبهبهان بسيارى محترم و بزرگ بود. در فتنه افغان (بهبهان )يكى از شهرهاى ايران بود كه از خطر هجوم و مظالم و فجايعافغانها مصون ماند. بعد از سقوط اصفهان (آزادخان افغان )براى تسخير بهبهان به آنجا لشكر كشيد،اهالى بهبهان به دستور آقا سيد عبدالله با اينكه بيش از يك توپ نداشتند، درهاىحصار شهر را بستند و به دفاع بر خاستند. مدتى شهر در محاصره آزادخان افغان بودولى كارى از پيش نمى رفت . سر انجام بهبهانى ها به ستوه آمدند و توپ را با گلولهمسى پر كردند كه و به آقا سيد عبدالله روحانى محبوب و مورد علاقه خود پيشنهادكردند كه با دست خود توپ را آتش كند ،تا آنها شليك كنند، شايد به يار خداوند دشمناز اطراف شهر رانده شود. آقا سيد عبدالله توپ را از آتش كرد اتفاقا اولين گلوله توپ به تيرك چادر آزادخانافغان اصابت كرد و تيرك شكست و قطعه چوبى از آن به سر آزادخان خورد و سرش راشكست . آزادخان سانحه را به فال بد گرفت و از بهبهان عطف عنان كرد و بدين گونهاهالى بهبهان از شر او و لشكريان افغان آسوده شدند. آقا سيد اسماعيل بهبهانى نواده اين مرد فقيه و زاهد پاكسرشت ، شاگرد دانشمند عالى مقامشيعه صاحب جواهر و حاج شيخ مرتضى انصارى بود. بعد از دريافت اجازه اجتهاد از نجفاشرف به بهبهان بازگشت و به اداره امور شيعيان آنجا همت گماشت . در سال 1287 هجرى كه براى بار دوم به اعتاب مقدسه شرفياب شده بود، باناصرالدين شاه كه او نيز به زيارت ائمه اطهار (ع ) آمده بود ملاقات نمود. ناصرالدينشاه از وى خواست كه به تهران منتقل شود و به عنوان عالم بزرگ پايتخت به سر برد. آقا سيد اسماعيل به دعوت ناصرالدين شاه به تهران رفت و در آنجا مرجع خاص و عامشد و از علماى طراز اول آن روز تهران به شمار آمد و تا آخر عمر مورد توجهكامل شاه بود. وى پدر آقا سيد عبدالله بهبهانى پيشواى روحانى معروف مشروطه ايراناست . همگامى كه آقا سيد اسمعيل در بهبهان بود آب انبارى ، براى استفاده آب آشاميدنى اهالىبنا نمود كه هنوز هم باقى بست و معروف به (آب انبار سيد) است . بعد از بناى آب انبار مزبور، يكى از شعراى هجا گو و خوش ذوق و مشهور به نام(شوقى ) كه ميانه خوبى با آقا سيد اسماعيل نداشت دو شعر زير را در نكوهش آب انبارسيد سرود كه خيلى سرو صدا به راه انداخت :
چون شوقى شاعر ماجراجو توهين به مجتهد شرع و رئيس روحانى شهر و بناى خير وىنموده بود كه مورد توجه عموم بود، مردم او را مورد سرزنش و توبيخ قرار دادند و ازآقا سيد اسماعيل خواستند كه شوقى را تنبيه كند. آقا سيد اسماعيل شوقى را احضار نمود و علت سرودن اشعار مزبور را جويا شد و گفت :با من كه براى تاءمين آب آشاميدنى مسلمانان ساخته ام چه خرده حساب و دشمنى دارى كهبا شعر خود احساسات مردم را جريحه دار؟ شوقى كه هوا را پس ديد گفت : شعرى كه منگفته ام اينست : بعد از اين واقعه ، روزى شوقى كه شاعرى دمساز و عياش بود، به دستور وى ، شوقىبه زودى دز تمام محلات شهر منعكس مى شود و باعث سرزنش وى توسط همكاران ورقبايش مى گردد. روزى در ميان جمعى كه سر به سر او گذاشته ، و كتك خوردنش را كسر شاءن و مايه ننگاو مى دانند، ايستاده و با لبداهه مى گويد:(68)
با مجتهد شرع كسى جنگ ندارد
|
چوبى كه به شوقى بزند ننگ ندارد
|
آقا چو سهيل يمنى شوقى چون سيب
|
سيبى كه سهيلش نزند رنگ ندارد
|
|