مقدمه در ((صحيح بخارى )) از ((ابن عباس )) نقل مى كند كه گفت : ((ابن ابى الحديد)) مى گويد: بعد از قتل عثمان ، مردم در مسجد جمع شده بودند كهببينند كار خلافت به كجا مى كشد. و چون غير از على (ع ) كسى ديگر نبود كه مردم به اوتوجهى داشته باشند و از طرفى هم عده اى بودند كه رسما خطابه مى خواندند وسخنرانى مى كردند. و در اطراف شخصيت على (ع ) و سوابق او در اسلام صحبت مىكردند، مردم هجوم آوردند و با على (ع ) بيعت كردند، آن سخنان را كه فرمود: روزى رسول خدا - صلى اللّه عليه و آله - از مردم پرسيدند: در ((تفسير كشاف )) ذيل آيه 53 سوره احزاب ، مى نويسد: جابر مى گويد: در خدمت رسول خدا (ص ) به در خانه فاطمه (ع ) آمديم .رسول خدا سلام كرد و اجازه ورود خواست ، فاطمه (ع ) اجازه داد. روزى در هواى گرم مدينه ، زنى جوان و زيبا در حالى كه طبقمعمول روسرى خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بنا گوشش پيدا بود، ازكوچه عبور مى كرد. در تاريخ ، داستانى از رسول اكرم (ص ) در زمينه ستر عورت هسترسول اكرم (ص ) مى فرمايد: جوانى عزب و بدون زن است ، زيبا هم هست آن هم در نهايت زيبايى ! ((حسن بن جهم )) مى گويد: ((عثمان بن مظعون )) يكى از اكابر صحابهرسول اكرم است ، اين شخص خواست به تقليد از راهبان ، به اصطلاح تارك دنيا شود،ترك زن و زندگى كرد و لذتها را بر خويش تحريم ساخت . نقل مى كنند كه : ((سلطان محمود)) مى خواست ((بوعلى سينا)) و چند نفر ديگر را ازماوراءالنهر به مركز حكومتش غزنين - در افغانستان - ببرد. رسول خدا در يكى از مسافرتها در حالى كه اصحابش همراه بودند ظهر در منزلى فرودآمد، قرار شد گوسفندى ذبح شود و نهار از گوشت آن گوسفند تهيه شود. يكى ازاصحاب گفت : در مقام تهذيب نفس و تحصيل اخلاق ، هميشه يك جنگ و ستيز عجيب بين دو كانونعقل و دل درگير است ، تهذيب نفس و تربيت براى هماهنگ ساختن اين دو كانون است . مستلزمضبط و كنترل خواهشهاى دل است ، اساسا هم نظم و انضباط، از كانونعقل ناشى مى شود و آشفتگى و خودسرى ، از كانوندل . پيغمبر اكرم خود چند دختر شوهر داد. هرگز اراده و اختيار آنها را از آنها سلب نكرد. بعضى از سؤ الات ، سؤ الهايى است كه اساسا جواب ندارد. بدين معنى كه شما اگرجواب صحيحش را هم بدهيد براى طرف قابل اثبات نيست . به عنوانمثال مطلبى يادم آمد و آن اينكه : ((آقا محمد رضا حكيم قمشه اى ))، يكى از اعاظم حكما و اساطين عرفاى قرون اخيره است .آقا محمدرضا - كه شاگردان و دوستانش نام او را به صورت مخفف ، ((آمرضا)) تلفظمى كردند - اهل قمشه (شهرضا) اصفهان است ، در جوانى براىتحصيل به اصفهان مهاجرت كرد و از محضر ((ميرزا حسن نورى ))(22) و ((ملا محمدجعفر لنگرودى ))(23) بهره مند شد. سالها در اصفهان عهده دار تدريس فنون حكمتبود. حدود ده سال پايان عمر خود را در تهران به سر برد و در حجره مدرسه صدر مسكنگزيد و فضلا از محضر پر فيضش استفاده كردند. پرشورترين دوره زندگانى حكيمقمشه اى ده سال آخر است . امام هفتم - حضرت موسى كاظم (ع ) - در زندان ((سندى بن شاهك )) بسر مى برد يك روزهارون ماءمورى فرستاد كه از احوال آن حضرت كسب اطلاع كند. خود سندى هم وارد زندانشد. گروهى از يكى از قبائل عرب ، خدمت رسول اكرم - صلى اللّه عليه و آله و سلم - رسيدندو عرض كردند: ((عمروبن عبيدبن باب )) - متكلم مشهور كه به مناعت طبع معروف است . - با ((منصورعباسى ))، قبل از دوره خلافت دوست بود. در ايام خلافت منصور، روزى بر او وارد شد ومنصور او را گرامى داشت و از او تقاضاى موعظه و اندرز كرد. از جمله سخنانى كه عمروبه منصور گفت اين بود: حضرت سليمان نبى - عليه السلام - با سپاهيانش به وادى مورچگان رسيدند. موسى (ع ) در حال فرار از مصر، هنگامى كه به سر چاه ((مدين )) رسيد، دختران((شعيب پيغمبر)) را ديد كه گوسفندان خود را براى آب دادن به آنجا آورده اند و درگوشه اى ايستاده و كسى رعايت حال آنها را نمى كند. موسى بن عمران - عليه السلام - به اتفاق برادرش هارون (ع )، در حالى كه جامه هايىپشمينه بر تن و عصاهاى چوبين در دست داشتند و همه تجهيزات ظاهريشان منحصر به اينبود، بر فرعون وارد شدند و او را به قبول حق دعوت كردند و باكمال قاطعيت ابراز داشتند:
|