بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گنجینه جواهر یا کشکول ممتاز, حاج شیخ مرتضى احمدیان ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     JAVAHE01 -
     JAVAHE02 -
     JAVAHE03 -
     JAVAHE04 -
     JAVAHE05 -
     JAVAHE06 -
     JAVAHE07 -
     JAVAHE08 -
     JAVAHE09 -
     JAVAHE10 -
     JAVAHE11 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

صفت مشبهه

حسن دو باشد و احسن نه و قبيح چهار
دو ممتنع بود و مختلف يكى بشمار
اقسام پانزدهگانه اسم
اسم جنس و علم و معرب و هم تابع او
مبنى و تثنيه و جمع و معرف نكره
چه مذكر چه مونث چه مصغر منسوب
وان دگر اسم عدد دان دگر متصله
و آن پنج تا است كه عبارتند از: مصدر، اسمفاعل ، اسم مفعول ، صفت مشبهه و افعل التفصيل .
شش چيز مقتضى صدر كلام است
شش چيز بود مقتضى صدر كلام
كز نظم لطيفش شده دلها بنظام
شرط و قسم و تعجب و استفهام
نفى آمده لام ابتداء گشت تمام
اقسام تركيب
اگر اقسام تركيب از بيان منطقى جوئى
زمن بشنو كه هشت قسم است اگر از اهل تحقيقى
چو تصويتى و توصيفى و تظريفى و تضمينى
اضافى و دگر مزجى و اسنادى و تعليقى
جمله هائى كه محلا معربند هفت تاست
(( الجمل المربة المحل
سبع على المشهور فاستملوا
فخبريه و ماقد وقعت
حالا و مفعولا بها قد اوقعت
و ما اليها قد اضيف و كذا
جواب شرط جاء بالفا او اذا
و ما اتت تابعة لمفرد
او جملة لها محل فاعدد ))
1- جمله خبريه مانند زيد يسرع .
2 - جمله حاليه مانند جاء زيد ذهب ابوه .
3 - جمله مفعولا به ، مانند قال انى عبدالله .
4- جمله مضاف اليه مانند: (( والسلام على يوم ولدت ))
5 - جمله جواب شرط مانند ان تقم فاقم .
6 - جمله تابع مفرد، مانند: واتقوا يوما ترجعون فيه الى الله .
7 - جمله تابع مانند: زيد قام فقعد عمرو.
حروف ابجد
يگان يگان شمر ابجد حروف تا حطى
چنانكه از كلمن عشر عشر تا سعفص
پس از فرشت تا ضظغ شمر صدصد
دل را حساب جمل شد تمام مستخلص
در كتاب انوار نعمانيه مرحوم جزائرى روايتى از حضرترسول (ص ) نقل شده كه حضرت رسول فرموده : (( تعلموا تفسير الابجد فان فيهاالاعاجيب ويل لعالم جهلها: )) حروف ابجد و تفسير و توضيح آن را ياد بگيريد، زيراكه در معانى آن چيزهاى عجيب وغريب است واى بر عالمى كه آن را نداند(157)
توضيح تشريح حروف ابجد:
1- ا
2- ب
3- ج
4- د
5- ه‍
6- و
7- ز
8- ح
9- ط
10- ى
20- ك
30- ل
40- م
50- ن
60- س
70- ع
80- ف
90- ص
100- ق
200- ر
300- ش
400- ت
500- ث
600- خ
700- ذ
800- ض
900- ظ
1000- غ
معنى كلمات ابجد
ابجد، يعنى بدان ، هوز يعنى درياب ، حطى يعنى خوب بفهم ، كلمن يعنى نگهدار، سعفصيعنى فرومگذار، قرشت يعنى دانا باش ، ثخذ يعنى واقف باش ، ضظغ يعنى از پيشبدان .
زكات شتر به حروف ابجد
(( ههشكو بم لون بل مو حق )) 5 - 5 گوسفند، 20 - 6 بنت مخاض ، 30 - 6 بنتليون 40 - 6 حقه كه شتر ماده است .
(( ساجذ )) 60 - 1 جذعه شتر ماده ، (( عوببل )) 70 - 6 دو بنت لبون ، (( صابحق )) 90 - 1 دو حقه كه دو شتر ماده است .
(( فى قكا )) در 100 - 20 و يك در، ((كل ميم )) چهل يك شتر كه دو سالش تمام شده
(( اخرج )) خارج كن از مالت ، (( او فىكل )) يا در هر، (( نون حقق )) 50 يكه حقه يعنى يك شتر سه ساله .
توضيح : شتر 12 نصاب دارد اول 5 شتر است كه زكاتش يك گوسفند است دوم 10 شتر،سوم 15 شتر، چهارم 20 شتر، پنجم 25 شتر در حروف ابجد (ه ) مساوى با پنج است هرپنج شتر يك گوسفند زكات دارد تا برسد به بيست و پنج شتر كه پنج گوسفندبراى بيست و پنج شتر بايد بدهد.
نصاب ششم : اگر تعداد شترها به 26 راءس برسد بايد بنت مخاض كه يك شتر مادهاست زكات بدهد.
نصاب هفتم : 36 شتر است كه زكات آن يك بنت لبون يعنى يك شتر ماده است كه دوسالش تمام شده باشد.
نصاب هشتم : 46 راءس شتر است كه زكاتش يك حقه يعنى يك شتر ماده كه سهسال آن تمام شده باشد.
نصاب نهم : اگر به 61 راءس شتر برسد زكاتش يك جذعه يعنى يك شتر ماده است كهچهار سال آن تمام شده باشد.
نصاب دهم : اگر به 76 راءس برسد زكاتش دو بنت لبون يعنى دو شتر ماده كه دوسال آنها تمام شده باشد.
نصاب يازدهم : اگر به 91 راءس برسد زكاتش دو حقه يعنى دو شتر ماده كه سهسال آنها تمام شده باشد.
نصاب دوازدهم : اگر به 121 راءس و بالاتر برسد زكاتش براى هرچهل شتر يك بنت لبون يعنى يك شتر كه دو سالش تمام شده باشد بدهد يا براى هرپنجاه شتر يك حقه بدهد كه يك شتر سه ساله باشد.
زكات گوسفند به حروف ابجد
(( فى زكوة الشاة اخرج يا اخى المحترم
مشكقاب راج شاد ثم قشقش فى الغنم ))
در زكات گوسفند خارج كن اى برادر محترم
40- شاة (گوسفند) 20-100-1 دو شاة 200-1 سه
شاة 300-1 چهار شاة از 400 به بالا هر 100 يك گوسفند
توضيح : گوسفند پنج نصاب دارد اولچهل راءس است كه زكاتش يك گوسفند است . دوم : صدوبيست و يك راءس كه زكاتش دوگوسفند است .
سوم : دويست و يك راءس كه زكاتش سه گوسفند است .
چهارم : سيصدو يك راءس گوسفند كه زكاتش چهار گوسفند است .
پنجم : چهار صد راءس گوسفند به بالا كه براى هر صد گوسفند يك گوسفند بايدزكات داد
عمر پيامبر اسلام به حروف ابجد
(( عمر نبى سج
نبوتش كج
فى مكة يا
مدينة طج ))
عمر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : س به حروف ابجد 60و ج به حروف ابجد3است پس عمر شريف آن حضرت 63 سال است . نبوتش 23سال (ك : 20، ج : 3) در مكه (يا) يعنى 11 سال و در مدينه (ط) يعنى 9 و (ج ) يعنى 3سال كه جمع آنها 12 سال مى شود يعنى در مدينه 12سال البته در هنگام رسالتش زندگى كرده است .
على به شماره حروف ابجد از هر لفظ
على يابى زهر لفظ معين
به شش كن ضرب اعدادش در اين فن
بيفزا يك بكن بر عشر مضروب
بيفكن بيست بيست بر يازده زن
و يا اينكه
عدد اسم جمله موجودات
ضرب در شش نماى اى ستاد
يك بيفزا و جمله را در ده
ضرب كن حاصل آنچه روى بداد
تاتوانى از آن بيفكن بيست
هان نگر تا از آن چه ماند بياد
آن عدد را بيازده كن ضرب
اين بنام على درست افتاد
در چهره هر كس نام على مكتوب است
بر صفحه چهره كاتب لم يزلى
معكوس نكو نوشته نام دو على
يك لام و دوعين و دوياء معكوس
از حاجب و عين و انف باخط جلى
توضيح : يعنى خداوند بر چهره و صورت هر كس دو نام على را به زيبائى نوشته استكه يك لام و دو عين و دو يا عكس از حاجب كه همان ابرو است و دو عين كه همان دو چشم است وانف كه همان بينى است كه آشكارا بر صورت همه نقش بسته است .
بحث حجيت قطع رسائل در يك رباعى
يعنى قطع و يقين حجيتش ذاتى است و نيازى بهجعل شارع ندارد و اصلا قطع و يقين جهل شارع را نمى پذيرد كه بگويد قطع و يقين تورا حجت قرار دادم و يا بگويد قطع تو را حجت شرعى برايت قرار ندادم چون اگر بگويدقطعت را حجت برايت قرار دادم تحصيل حاصل مى شود.
احكام حج و عمره در يك بيت
(( اطرست للعمرة اجعل نهج
اوور نحط رسطر مرلحج ))
توضيح : اطرست براى عمره قرار بده ((ا)) يعنى احرام و ((ط)) يعنى طواف ((ر)) يعنىركعتى الطواف ، دو ركعت نماز طواف ((س )) سعى بين صفا و مروه ((ت )) تقصير ياكوتاه كردن مو و ناخن كه اين اعمال مخصوص عمره است .
اما حج تمتع : ((ا)) يعنى احرام ((و)) وقوف به عرفات ((و)) وقوف به مشعر ((ر)) رمىجمره ((ن )) نحر كه همان قربانى كردن است ((ح )) حلق يعنى تراشيدن سر ((ط)) طوافزيارت ((ر)) ركعتى الطواف همان دو ركعت نماز طواف است ((س )) سعى بين صفا و مروه((ط)) طواف نساء ((ر)) دو ركعت نماز طواف نساء ((م )) مبيت و بيتوته كردن و ماندن درمنى كه ماندن در منى از اعمال حج است ((ر)) رمى جمرات سه گانه كه ايناعمال حج تمتع بجا آور.(و يا قرار بده ).
گريه بى حاصل
دور از تو هر شب تا سحر گريان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلى از گريه بى حاصلم
چون سايه دور از روى تو افتاده ام در كوى تو
چشم اميدم سوى تو، و اى از اميد باطلم
از بسكه با جان و دلم ، اى جان و دل آميختى
چون نكهت از آغوش گل ، بوى تو خيزد از گلم
لبريز اشكم جام كو؟ آن آب آتش فام كو؟
وان مايه آرام كو تا چاره سازد مشكلم
در كار عشقم يار دل ، آگاهم از اسرار دل
غافل نيم از كار دل ، وز كار دنيا غافلم
در عشق و مستى داده ام ، بود و نبود خويشتن
اى ساقى مستان بگو، ديوانه ام يا عاقلم
چون اشك مى لرزد دلم ، از موج گيسوئى ، رهى
يا آنكه در طوفان غم ، دريا دلم ، دريا دلم
گر حق طلبى
دنيا طلبا تو خسته و رنجورى
عقباطلبا تو از حقيقت دورى
گر حق طلبى و با حقيقت باشى
در هر دو جهان مظفر و منصورى
اجابت نكنم
دنيات نداده ام نه از خوارى تست
كونين مرا رشك وفادارى تست
هر چند دعا كنى اجابت نكنم
زيرا كه مرا محبت زارى تست
مى بايد رفت
از ملكت وجود ميبايد رفت
دير آمده ايم و زود مى بايد رفت
زين بحر هرآنكه سر بدون زد چو حباب
تا چشم زهم گشود مى بايد رفت
بخواب رفتم ، از تنهائى از سبحانى
در خوابگه جهان من شيدائى
چشمى بگشودم از پى بينائى
ديدم چو درآن نبود بيدار كسى
من نيز بخواب رفتم از تنهائى
او حدى
در خانه دلم گرفت از تنهائى
رفتم بچمن چو بلبل شيدائى
چون ديد مرا سرو سهى سرجنباند
يعنى بچه داخوشى به بستان آئى (158)
لطيفه
شخص داش منشى در يكى از پياده روهاى تهران حركت مى كرد با عصاى خود به پشتشخصى زد و گفت : آقا اينجا چهار راه مخبرالدوله است ؟ او گفت : نه آقا اينجا ستونفقرات بنده است .
لطيفه
شخصى به نزد دوستش رسيد، از او پرسيد مدتى است تو را نمى بينم در جواب گفت :مريضم گفت : ناراحتى شما چيست ؟ دوستش گفت : چند روزى است كه غذايم هضم نمى شوددوستش گفت : آقا كارى ندارد غذاى هضم شده بخوريد.
لطيفه
يكى دوست خود را در خيابان ديد كه با بچه اش مى آيد، از او پرسيد كه نام پسرتچيست ؟ گفت : غلام شما، قنفذ تو عمرى و او غلام توست .
لطيفه
فردى رفت در مغازه ميوه فروشى ، خواست بگويد: آقا ليموبم داريد زبانش بر عكسچرخيد و گفت : آقا بيمولم داريد؟
لطيفه
يكى مشغول سخنرانى بود، خواست شعرى را به آواز بخواند فراموش ‍ نمود چند مرتبهگفت : صاحبدلى به مدرسه آمد، زخانقاه ، هر چه خواند، بقيه اش را يادش نيامد، آخر الامرگفت : چكار داريد آن شعر چيست حاصلش را برايتان مى گويم
لطيفه
شخصى زمان شاه در داخل مسجدى مشغول سخنرانى بود، خواست به آية الله خمينى دعاكند، دست پاچه شد و به آية الله بروجردى (ره ) دعا كرد بعد كه ديد خيلى خيط كردهاست خواست بگويد صلوات بلند ختم كنيد، بر عكس گفت : بلوات صلند ختم كنيد.
لطيفه
مداحى داخل دسته عزادارى بر روى چهار پايه ايستاد بود و شعرى مى خواند ((ديدى كهشجاعت به جهان شد زكه ظاهر)) اين مصرع اول شعر بود هر چه خواند مصرع بعد رايادش نيامد، فقط مى دانست آخرش حبيب بن مظاهر است سرانجام گفت :
ديدى كه شجاعت بجهان شد زكه ظاهر
او او او او او او حبيب بن مظاهر
لطيفه
يكى از دوستان نقل مى كرد در خانه اى مشغول روضه خوانى بودم مى خواستم اين شعر رابخوانم :
از آن ترسم كه آتش برفروزد
ميان خيمه بيمارم بسوزد
شعر را فراموش كرده بودم و مصرع اول را اشتباهى خواندم لذاهول شدم و گفتم :
از آن ترسم كه آتش شعله ور شد
ميان خيمه بيبمارم يور شد
لطيفه
با يكى از دوستان تمرين منبر داشتيم ، او يزدى يود، يك مقدارى صبحت نمود و بعدخواست روضه بخواند، روضه ذوالجناح را شروع كرد و با لهجه يزدى گفت : حضرتزينب به ذوالجناح گفت : ذوالجناح راستش بگو حسين را چه كردى ؟
گر غم نبود
گر غم نبود چهره دنيا صفا نداشت
شادى نبود وين همه شور و نوا نداشت
نقش اميد ديده جان را نمى فريفت
گرياءس و غم بخاطر آشفته جا نداشت
گر شب نبود و تيرگى رازپوش او
هرگز سپيده اين همه رنگ و ضياء نداشت
يار در كنار من
يار نزديكتر از من بمن است
وين عجبتر كه من وى دورم
چه كنم باكه توان گفت كه يار
در كنار من و من مهجورم
سرود زيباى امام زمان
اى قائم آل طاها
اى نور دو چشم زهرا
اى زينت عرش اعلا
اى مظهر جود و تقوا
اى حجت يزدانى
تو حافظ قرآنى
(( جاء الحق زهق الباطل
ان الباطل كان زهوقا))
پاينده قرآن پاينده قرآن
مانسل جوان آگاهيم
مشتاق كلام اللهيم
آل على را مى خواهيم
با حق صفتان همراهيم
از پا ننشستيم
پيمان نشكستيم
(( جاء الحق و زهق الباطل
ان الباطل كان زهوقا ))
پاينده قرآن پاينده قرآن
با اهل هدف همدوشيم
از مى ، وحدت مى نوشيم
ديده زدنيا مى پوشيم
در راه خدا مى كوشيم
غم مخور اى شاها
از حيله اعدا
(( جاء الحق زهق الباطل
ان الباطل كان زهوقا))
پاينده قرآن پاينده قرآن
ناگه خبرى خواهد شد
فتح و ظفرى خواد شد
باطل سپرى خواهد شد
شب را سحرى خواهد شد
عصر نوين آيد
خسرو و دين آيد
(( جاء الحق و زهق الباطل
ان الباطل كان زهوقا))
گرچه گره از كار كسى نگشادم
گره از اينكه به كارى نزدم دلشادم
بارى از دوش كسى برنگفتم بارى
بار خود را به سر دوش كسى ننهادم
همه با دست پر از مايه گرفتار و اسير
من بيچاره بادست تهى دلشادم
براى صاحب فرزند شدن
جوز بويا، يك مثقال ، كندر يك مثقال ، دارچين يكمثقال ، هل مكه يك مثقال ، مصطكى سه مثقال ، تخم زردك سهمثقال ، خارخسك سه مثقال بگيرد و همه اين گياهان داروئى نامبرده را خوب با هم بكوبد ونرم كند و به پنج قسمت كند و هر قسمت را با دو عدد زرده تخم مرغ مخلوط كند و پنج روزپشت سر هم صبح ناشتا يك قسمت آن زرا بخورد و وقتى پنج روز تمام شد سه شب ياسه روز پشت سرهم با همسر خود همبستر شود ان شاء الله داراى فرزند خواهد شد
نسخه نوشتنى براى فرزند دار شدن
حروف زير را بر پهلوى راست زن بنويسد و بعد يك گوسفند سياه فربه در زير سقفبكشد و به چهل مؤ من بدهد
و ل و ان رانا س ى ر ت ب ه ال ج ب ال او ق ط ت ب هال ارض او ك ل م ب ه ال م و ت ى ب ل ل ال ه ال ام ر ج م ى عا
پاداش زيارت حضرت على عليه السلام
گفت هر كس يك سفر آيد به قصد ديدنم
باز ديدش را سه نوبت واجب است در كيش ما
گاه نزع و وقت ميزان و بهنگام صراط
لطف يزدان شاملش با دست من در اين سه جاست
اين هم حرف ملوك خانم
ملوك خانم چنين گفت
با فاطمه درازه
آخ چه كنم عروسم
زشت و بى جهازه
شبانه روز تو خونه
بباد و فيس و نازه
همره خود ز جازى
يك جانماز نداره
عروسى كه جاز نداره
اين همه ناز نداره
هر چه ميگم عروس جان
ناز عروس به جازه
حياى گربه چون شد
كه درب ديزى بازه
عقل نداره اصلا
چونكه دراز نداره
عروسى كه جازه نداره
اين همه ناز نداره
با ناخن بلندش
پنجه بمن كشيده
بسكه مرا كتك زد
پير هنم دريده
ترس نداره از كس
دختر ورپريده
ناخن دراز او را
گرگ و گراز نداره
عروسى كه جاز نداره
اين همه ناز نداره
تمام شب خوراكش
مرغ و چلو فسنجان
خوراك هر شب او
بود برنج لنجان
مار دو سر عروس
به گفته بگم جان
جاريه همره خود
قد دو ناز نداره
عروسى كه جاز نداره
اين هم ناز نداره
هر چه كه بود تو خانه
همراه خود تو بردى
بردى زخانه من
جاى دگر سپردى
كاشكى كه حالا ديگر
ميلى به ساز ميمردى
خارسو (159) زدست تو زن
ميلى به ساز ندار
عروسى كه جاز نداره
اين همه ناز نداره
دختر از گدا بستان
دختر از گدا بستان
مال از خدا بستان
هر زنى كه اين دوره
يك چادر نماز داره
او به خانه شوهر
صد هزار تا ناز داره
فيس داره ادا داره
چون چادر نماز داره
پند من بيا بشنو
كفش قد پا بستان
دختر از گدا بستان
مال از خدا بستان
هركه نان دهد بر زن
زن براش فراونه
هركه كه زنش زشته
راستى خيلى دلخونه
روزتا شب كه در زحمت
شب بخانه محزونه
راحتى اگر خواهى
زن زبينوا بستان
پند من بيا بشنو
كفش قد پا بستان
دختر از گدا بستان
مال از خدا بستان
اين دلم خدا دانه
من زن كوچول خواهم
من زن كوچول خواهم
خوشگل و موچول خواهم
زن مى خواهم بآنقدرى آنقدر كه پول خواهم
پند من بيا بشنو
كفش قد پا بستان
دختر از گدا بستان
مال از خدا بستان .(160)
پيرامون اشعار مؤ لف
مؤ لف اين سطور مرتضى احمديان گويد:
كه گويا در سال 1344 شمسى مطابق 1385 قمرى بود كه طبع شعر مختصرى پيداكردم و در ابتداى كار اشعارى كه خيلى مورد پسند نبود مى گفتم بعد كم كم طبع شعرمراه افتاد و اشعار بهترى را سرودم ولى در عينحال شرمنده ام كه اين سروده هاى ناقابل را نقديم دوستداران ادب واهل هنر نمايم تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
البته هر شعرى مى سرودم دقيقا تاريخ سروده شدن آن را ثبت مى كردم ولى در زمانطاغوت هنگامى كه جهت تبليغ مى خواستم به رفسنجان بروم چون يكى از دوستان كه آنشب در منزل امام خمينى بودند دو نامه و مقدارى اعلاميه داد كه ببرم رفسنجان و به آقاىپور محمدى بدهم با اين وضع در كنار جاده منتظر ماشين بودم كه عازم رفسنجان شومماءموران شاه مرا با اعلاميه ها و نامه ها دستگير كردند و به شهربانى قم بردند و ايندونامه را هم كه اشعارى عليه شاه و زن شاه بود ازداخل جيبم برداشتند و مرا به عنوان سراينده شعر عليه شاه معرفى نمودند و آنقدر مراكتكزدند تا بى هوش شدم و در حال بى هوشى بحالت شهود ديدم كه شهيد شده ام و روحممانند كبوتر سفيدى ازبدنم خارج شد و هيچ گونه احساس جان كندن نكردم و در آنحال داشتم مى خنديدم كه به هوش آمدم فكرم نيست كه چند ساعت بى هوش بودم ماءمورينترسيده بودند به گمان اينكه من مرده ام وقتى كه من با حالت خنده به هوش آمدمماءمورين باز هم شروع كردند مرا كتك بزنند و باكابل و چوب باتون مى زدند خلاصه كلام اينكه آن موقع دفتر اشعار را برداشته و هركجا كه تاريخ روز و ماه و سال نوشته بودم و نام خود را بعنوان سراينده اشعار ثبتكرده بودم غير از يكى دو مورد همه را پاره نمودم بدينجهت بعضى از اشعار تاريخ دارد وبعضى ندارد.
حجه السلام شهيد محمد منتظرى
خدا رحمت كند استاد شهيد محمد منتظرى را كه آن زمان شاگرد زيادى تربيت كرد و درستدر سال 1342 شمسى بود كه نقشه هاى كشورهاى جهان را مى آورد و دست مى گذاشت روىهر نقشه كشورى و وضع سياسى اجتماعى اقتصادى آن كشورها را براى مابيان مى كرد وحتى در آن روز كه همه راديو را تحريم كرده بودند ايشان راديو براى ما خريد تا اخباررا گوش دهيم و بوضع سياسى جهان آشنا شويم .
و وقتى ايشان فهميد من طبع شعر مختصرى دارم ، مجله فردوسى و كتاب انقلاب تكاملىاسلام را به من داد تا مطالعه كنم و خلاصه نويسى نمايم و چون آن موقع صحبت ازمبارزات مردم الجزاير و استقلال آن كشور بود، لذا اين اشعار را در اين مورد سرودم :
انقلاب ظهير ملتها
روح خود را كن قوى از انقلاب
جو همى آزادگى از انقلاب
آنكه شاهان را كند زنجير و بند
انقلابست انقلابست انقلاب
اين وطن آيد برون از زير ظلم
از قواى آهنين انقلاب
مرحبا بر ثائر جانباز حق
آفرين بر قهرمان انقلاب
الجزائر اخذ استقلال كرد
از شجاعان ويلان انقلاب
تاج از راءس شهان آيد برون
كاخشان گردد نگون از انقلاب
آنكه بد مسند نشين كاخ ظلم
كاخ اومقلوب شد از انقلاب
كو يزيد و پيروان راءى او
شد منغص عيششان از انقلاب
كوس شاهنشاهيش بر باد رفت
آفرين براين رجال انقلاب
مرد حق گردد فداى راه حق
مرد حق گردد شهيد انقلاب
مرد حق خواهان آزادى بود
مرد حق ترسى ندارد ز انقلاب
آنكه بيم اندر دل دولت نهاد
قائد دين بد زعيم انقلاب
آنكه شد آواره و دور از وطن
آن خمينى بود امير انقلاب
شيعيان را او بود رهبر همى
كى شود جاهل رئيس انقلاب
خيز از خواب گران اى احمدى
رو تو كوشش كن براى انقلاب
البته چون اين اشعار اولين اشعار من بود و در سن 21 يا22 سالگى درسال 1346 يا 1347 سروده شده است لذا وزن و قافيه خوبى ندارد ازاهل ادب و هنر معذرت مى خواهم .
غزل
سرو چمن اى ماه من در محفلم شو
محزون دل ديوانه ام در محفلم شو
آخر تو رحمى بر من بيچاره بنما
اى مونس ديراينه ام در محفلم شو
شب تا سحر چشمم بود در انتظارت
اى همدم تنهائيم در محفلم شو
بس بى وفائى كرده اى جانم ربودى
بهر خدا كن تو وفا در محفلم شو
شب همچو بومى در غمم در لانه خود
روزم چو بلبل در قفس در محفلم شو
كى از من عاشق جفائى تو بديدى
اى شمع روشنزاى من در محفلم شو
گفتم دگر با لبرى عهدى نبندم
اما توئى مه پيكرم در محفلم شو
اى احمدى بگذر زياد گلرخان تو
تاكى بگوئى دلبرم در محفلم شو
غزلى ديگر
الا اى خسرو خوبان بيا بنشين كنار من
كه از هجر گريد دو چشم اشكبار من
مرا تنهائى و درد غم و اندوه و فرياد است
بيا اى مونس تنهائى شبهاى تارمن
تو از احمد جدا گشتى و كردى زار و نالانش
دمى در كلبه ام بنگر ببين احوال زار من
چه زيبائى كه دارى تو وفا دارى كه دارى تو
نديده گلرخى هرگز كسى را چون تو يار من
اشعار ذيل را ظاهرا در سال 1347 كه به مشهد مقدس به زيارت امام رضا رفته بودموقتى كه وارد صحن مطهر شدم از نظر قافيه و وزن در آن هست تذكر داده تا توضيحنمايم .
يا على بن موسى الرضا عليه السلام
من در اين بارگه شه برجا آمده ام
از وطن با گنه و نامه سياه آمده ام
بهر ديدار تو اى مظهر اميد و وصال
با دو صد شوق و شعف اين همه راه آمده ام
ساقيا از كرم و لطف بر اين بنده
جرعه عفو كه با بار گناه آمده ام
كن نظر بر من مسكين سراپا تقصير
كه به در گاه تو با حال تباه آمده ام
در مصيبت جواد الائمه عليه السلام
از غم و اندوه سر اندر گريبان كرده ام
روزگارم را به فكر و غم پريشان كرده ام
هر دم از فلبم بسى آه و فغان آيد برون
بهر آن جور و جفاهاى فكار چرخ دون
از جفاهاى فلك روز و شبان در محنتم
بسكه تير غم خورد بر اندرون اين تنم
من ندانم زهر كين با آن امام ما چه كرد
در نهاد او همى اين اخگر سوزان چه كرد(161)
بهاريه نام اشعار ذيل است كه به مناسبت ميلاد حضرت سيد الشهداء حسين بن علىعليهماالسلام در نجف اشرف در سال 1347 شمسى مطابق 1388 در سوم شعبان روزتولد آن حضرت سروده شد كه وزن و قافيه اش بر وزن اشعار سعدى((اول دفتر بنام ايزدا دانا صانع و پروردگار حى توانا)) مى باشد.
بهاريه
سوم شعبان رسيد مولد حضرت
قرص قمر شد برون و گشت هويدا
شهر مدينه گرفت زيب جمالش
فخر رسولان بود و آدم و حوا
ز عرصه گيتى برفت ظلم و جهالت
علم طلوع كرد در سراسر دنيا
گشته همه جن و انس و جمله ملائك
پر فرح ون پرسرور زان مه زيبا
عرش خدائى بنغمه هاى دل افزا
روى زمين نغمه هاى بلبل شيدا
شبه حسين على مجوى به گيتى
هم بود افضل زخلق و جمله نبى ها
سيد و سبط و زكى و طيب و با حلم
نجل و وصى عليست كان بود اعلا
مادر او بهترين زنان جهان است
بانوى با عز و جاه صفحه غبرا(162)
جدا ابيشان كزوست نسل مطهر
حضرت بوطلب است آن شه والا
جده ابش كه هست نادره دهر
بنت اسد فاطمه است نور معلا
فخر و مقام و شرف بس بود او را
گشته همى جده اش خديجه كبرى
جد اميشان بود رسول گرامى
كوبود اعظم زخلق و جمله اشيا
ثانى امام است بهر او چو برادر
خلق نكو دارد و هم اشراف واتقى
فضل و شرافت تو دارى از همه اكثر
خود تو امامى و هم كشنده اعدا
جمله ناس و فرشتگان الهى
كرده زبان را به مدح و شاءن تو گويا
از رخ پرنور تو اى مظهر انوار
روشنى شمس گشته چون شب ظلما
نسل ائمه ز جسم پاك شريفت
گشته تولد همى به عرصه دنيا
فطرس بى بال آن فرشته غمناك
چون كه نظر كرد بر ملائك عليا
ديده گشود و بديد جمله ملائك
گشته روان از سما به عرصه سفلى
با غم و اندوه سر به سوى سما كرد
گفت كه با خود بريد اين تن مرضى
گر چه شدم من بسى رانده درگاه
ليك اميدم به توست بار الها
جمله زبهر قدوم شاه شهيدان
سوى زمين آمدند به دار شفايا
فطرس غمگين چو كرد ديده به مولود
بال و پر خود بسود بر شه والا
از غم و اندوه و درد گشت وى آزاد
اخذ شفا كرد و شد رها ز بلايا
بار خدايا در اين سوم شعبان
جمله ما را قرين عفو بفرما
گر چه بود روز جشن و شادى مردم
ليك بفكرم فتاد و قعه عشرا
واقعه جانگداز طف نرود ياد
ويژه كه طفل صغير آن يتلظى
من بشگفتم زبى حياتى اعداء
وزستم و ظلمشان به ارض معلى
بار الها قسم بعزت و جاهش
احمديان را گناه و ذنب ببخشا
تضمين اشعار مشفق
دورى دوستان كبابم كرد
رنج غربت بسى عذابم كرد
غصه هجر يار و درد ديار
همدم ياءس و اضطرابم كرد
با جفائى چرخ شعبده باز
متنفر زخورد و خوابم كرد
همدم غم شدم به ناله و آه
غم و اندوه هم خرابم كرد
دل من در هواى ايران است
چشم دل باز سوى ايران است
اى عراق نظيف و پاك و تميز
باش با دوستان بسى تو عزيز
كه روم من زتو همى بيرون
دل ازت مى كنم مى روم ايرون
تو كه اينقدر بمن جفا كردى
واقعا حق خود ادا كردى
برو اى كشور عراق خراب
كه نباشى دمى تو به زسراب
آن هوايت كه بود هميشه خراب
وين زمينت كه بود هميشه پرآب
احمدى گله ها ز تو دارد
روز شب بهر تو همى ناله
گه كند دل زتو رود ايران
گه بود مثل شب پره حيران (163)
رباعى
افسوس كه آن گلرخ رعنا زبرم رفت
وان پيكر سروين قدو زيبا زبرم رفت
مانند ستاره اى كه در سما كرد طلوع
غائب زنظر بگذشت و تنها زبرم رفت (164)
يك رباعى ديگر
حالا كه جوان هستم و حالى دارم
اندر سر خود شور و نوائى دارم
بهتر بودم كه فكر عقبى باشم
زيرا كه پس از موت جزائى دارم
روز و شب خود همى به حسرت دادى
از بهر هوى همى تو ثروت دادى
كردى تلف عمر خود تو در غفلت و نوم
از بهر هوس تو گوهر از دست دادى
در جواب نامه اى كه نوشته بود تو به ياد من نيستى
گر در سفر و غربت و تنها باشم
يا در وطنم بروز شبها باشم
از ياد شما دلم نباشد خالى
گرچه بنجف در بر طاها باشم
اكنون كه نجف در بر مولى باشم
در نزد رخ گوهر والا باشم
بهتر بود از براى من علم م عمل
تا خادم آن على اعلا باشم
رفتم زبر تو ماه سيمين پيكر
عشق از تن من برفت و شوقم زسر
احمد كه وفا بعهد خود كرد ولى
از عهد گسستنت بشد غم پرور
دل ديوانه من در قفس عشق بسوخت
اندرين ارض نجف بين چه شررها دارم
روحم آزرده و چشمم زسرشگ است پرآب
مى ندانم به كجا مى كشد آخر كارم
مذمت رباخوارى
لعن احمد در ربا باشد به پنج
آكل و موكل كه خود را داده رنج
و ان سه ملعون دگر باشد همى
شاهدين و كاتب و آن يا اخى (165)
مثنوى
روزگارى در پى كسب كمال
عمر خود كردم تلف با صد ملال
روز و شب فكر هواى دل كنم
خويش را از حق همى غافل كنم
نور قلبم شد مبدل بر سياه
در معاصى عمر خود كردم تباه
مى كنم هردم بسوى خود خطاب
احمدى تاكى تو باشى غرق خواب
روح خود را كن مصفا از گناه
تا كه برنارى زخود آخر تو آه
در جوار شاه دين مولى على
تابكى ماندن تو خود را كند قوى
از خداى خود چرا خائف نه اى
از گناهانت چرا صارف نه اى
گركه مى خوانى تو عملى اى دغل
پس مزين كن تو آن را با عمل
مناجات با خدا
نيمه شب درد خود را باخدا آغاز كن
سر برآور تو زخواب آنگه ندارا ساز كن
گر ترا باشد غم و اندوه و گريان از گناه
درد خود را در سحر باآن طبيب راز كن
گر بخواهى حاجت دنيا و عقبى را از او
يك نوائى نيمه شب با محروم آن راز كن
گو خدايا بنده مسكينم و عبد ذليل
بهر من اى بار الها چاره اى را ساز كن
احمدى دارد اميد عفو و رحمت را زتو
از براى او در اميد و رحمت باز كن (166)
عيد سعيد غدير خم
تاج امامت شد عيان
بر راءس شاه مؤ منان
اندر هواى سوزناك
در زير شمس تابناك
گرد پيمبر همچو شمع
جمله صحابه گشته جمع
در نزد آن خم غدير
بر مخبر رب قدير
آمد ندا از جبرئيل
از گفته رب جليل
كى هادى امت رسان
امر مرا بر مؤ منان
بايد نمائى جانشين
بعد خودت آن شاه دين
مبعث خاتم الانبياء
بيا به طرف چمن كه صبح گلشن رسيد
لاله و سنبل شده ز روز روشن پديد
نور خداى جهان كرده طلوع از افق
دين الهى عيان چو مبعث حق رسيد
جمله كروبيان خرم و شادان شده
زبعثت حضرتش عرش مزين شده
باش تو خندان همى كه روز شادى زسيد
زلطف حق بر جهان رسول هادى رسيد(167)
در سال 1346 شمسى در شهر قم يكى از دوستان كه رستم رستمى نام دارد به حجره مندر مدرسه حقانى آمد و گفت خداوند در بعد از ظهر روز شنبه دخترى به من عنايت فرمودهكه نامش را زهرا گذاشتم ، شعرى برايم بگو كه همه اين مشخصات در آن باشد و هبعنوان باريخ تولد فرزندم محسوب شود، اين حقير اينگونه سروردم :
روز شنبه پانهاد آن دخت رستم در وجود
كز وجودش دسته اى شاكر بدرگاه ودود
نام او چون نام دخت حضرت احمد بود
چونكه زهرا نام او شد اندر اقليم وجود
شد تولد چار ظهر اندر قمى كانجا بود
جايگاه دخت موسى از براى او درود
در مدح حضرت حجة
يارب آن شمس هدى فخر بشر كى خواهد آمد
حامى قرآن و آيين از سفر كى خواهد آمد
از فراتش عالمى باشد به غرقاب مذلت
آشكارا كن تو او را از نظر كى خواهد آمد
صاحب اين دين اسلامست و آيين شرافت
حامى و حافظ بر اين از خطر كى خواهد آمد
آن امام مسلمين از علم غيب و شهود
بر خلايق آن مليك تاجور كى خواهد آمد
حب او در قلب مردم گشته لبريز از مودت
پيشواى شيعيان ثانى عشر كى خواهد آمد
بارالها شد زكف هم صبر و هم آئين ما
حافظ دين دشمن كاج شرر كى خواهد آمد
آن عدالت پرور و كوبنده كاخ ستم
پادشاه انس و جان و بحر و بركى خواهد آمد
لوحه دين از قدوم او همى گردد منظم
گسترد آن سفره عدل و برركى خواهد آمد
عالم و آدم زرويش جمله محرومند اكنون
تلخ شد كامم زهجران لب شكر كى خواهد آمد
صابران را شد برون صبرو شكيبائى زتن
آنكه بشكافد زظالم فرق و سر كى خوامهد آمد
روز و شب از دوريش گريان و دلخوان احمدى
رافع آن بيرق فتح و ظفر كى خواهد آمد
اين اشعار به اين ترتيب گفته شده :ى ا ص ا ح ب ال ع ص ر، يا صاحب العصر در اوائل مهر 1347 در نجف آباد سروده و نوشته شد.
مدح امام رضا
اين شعر به در خواست هيئتى از اصفهان سروده شد كه متاءسفانه ناتمام ماند
در مشهد شاه رضا با آه و افغان آمديم
با دوستان زارى كنان ما از صفاهان آمديم
با آه و نالان آمديم
شاهنشه آئين توئى ثامن امام دين توئى
از بهر ديدارت همه با چشم گريان آمديم
با آه و نالان آمديم
(( اغتنم شبابك قبل هرمك ))
شادى و عشق و جوانى مى رود
اين نشاط زندگانى مى رود
اين جوانى چند روزى بيش نيست
بهر انسان روز شادى مى رود
اين بهار زندگى باشد شباب
بهر عقبايت بسى كن تو شتاب
رو نظر كن بر خداوندان ملك
مرگ آنها را ربوده همچو گرگ
عمر شيرينت غنيمت دان پسر
تا كه از عمرت نبينى تو ضرر(168)
در مدح استادم آقاى صادقى
همت پاك تو شد مايه اميد ما
روح بيان تو داد روح و روانى بما
زپايدارى و علم مثال عالم شدى
ميان دانشوران فرد معالم شدى
از كتب قيمت گشته همه مستفيض
وز جلساتت برند هيئت طلاب فيض
فضل ((بشارات )) تو گشته به افواه عام
خليل و دشمن كنند مدح و رامستدام
كرده عجم افتخار به آن بشارات تو
گشته عرب مستفيد ز ((البشارات ))(169) تو
خصم بگشته ذليل زاحتجاجات تو
نور حقيقت گرفت به وى مقالات تو
دانش و علمت شود بهر عدو آشكار
گرچه نظر هم كند رؤ س اسفار تو
حوزه درست زند تير به چشم حسود
ليك چه سازد حسود كان نبرد هيچ سود
ستارگان تو شد حاوى هيئت همى
دليل آورده اى زآى قرآن بسى
((صادقى ))اى مفخر وفد جوانان ما
اى بتو روشن شده فكر و خيالات ما
بيم و هراسى بخود راه از عدو
بر روش و فعل خود باش تو ثابت چو كو
درباره حجيت خبر واحد
(( هل خبر الواحد حجة ترى
اثبتها بعض و بعض انكرا
حجتة على مقدمات
خذها اليك فى الكلام الاتى
اولها صدوره عن حجة
حتى يكون لك ذاك حجة
ثانيها صدوره مبينا
لحكم شرع الله يقضى معلنا
ثالثها يكون ما ادعاه
دال على الحكم الذى اقتضاه (170) ))
انتخاب دوست
دوستى كم كن تو با اشخاص دون
تا كه پاى از منجلاب آرى برون
روتو غزلت بهر خود گيراى جوان
تا كه سالم ماندت جسم و روان
وه چه آلام و ستمها ديده ام
وه چه آزار و محنها ديده ام
گر رفيقى با توگردد مهربان
زان حذر كن تا كه برنارى زيان
روصديقى بهر خود پيدا بكن
تا كشاند مر تو را اندر جنان
احمدى در عمر خود يارى نديد
از كسى هرگز وفادارى نديد
اى كه باشى دائما در مدرسه
روز و شب اندر خيال و وسوسه
سعى كن بهر عمل نى علم خشگ
تا كنى تحصيل از آهوى مشگ
در سال 1367 شمسى كه در خشت بوشهر براى تبليغ رفته بودم اين اشعار را سرودم.
اندر اين خشت خراب بى طپش
واى جغدى هم نمى آيد بگوش
مردمانش بس سليمند و شريف
چشمه سارش همچو رودى در خروش
چون نسيم صبحگاهان مى وزد
نخلهايش مى شوند پر جنب و جوش
در سحرگاهان از آن جاى حزين
واى بلبلها رسد تا بيخ گوش
روز و شبها بس بود مورو پشه
متصل انسان بود پر جنب و جوش
نيست راحت بهر كس در اين مكان
زان مگسها و پشه هاى چموش
ياران زبس كه كثيف است هواى خشت
مور و پشه بسى پر است در فضاى خشت
در اين ديار دور نباشد بجز پشه
ما را بگشت پشه انيس وفاى خشت
ماه مبارك رمضان من شدم روان
از آن ديار و ميهن خود در لقاى خشت
كردم بذهن خود چو مجسم نخيل آن
كردم مسافرت زبهر صفاى خشت
ديوانه شدم بنده در اين خشت ديوانه
پشه هاى سيخكى ما را كرده ديوانه
بسكه خاراندم تنم خون شد از آن روانه
سوختم زگرماى آن همچو شمع و پروانه

next page

fehrest page

back page