دم عيسائى اولياء
فاضل تنكابنى مى فرمايد : در ابتداى امر كه هنوز آخوند ملا محمدتقى مجلسى شهرت كافى نداشت ، شخصى از ارادتمندان آنجناب نزد ايشان شكايت برد ، كه من همسايه ى بدى دارم و از سوء خلق او به تنگ آمده ام ، شب ها دوستان نااهل خود را جمع كرده و تا صبح به شراب خوارى و لهو و لعب مشغول اند و آسايش مرا سلب كرده اند ، اگر ممكن است در اين زمينه علاجى كنيد ، ايشان فرمودند : امشب همه ى آنان را به خانه ات به ميهمانى دعوت كن ، من نيز مى آيم شايد خداى تعالى بدينوسيله او را هدايت فرمايد .
آن مرد ايشان را به مهمانى خواست ، همسايه اش كه سردسته ى اشرار و اوباش بود گفت : چه شد كه تو نيز به جرگه ى ما و حلقه ى ما درآمدى ؟ گفت : فعلاً چنين پيش آمده ، آنان از دعوتش به گرمى استقبال كردند ، پس آن شخص ، آخوند ملا محمدتقى را خبر كرد و آخوند پيش از همه ى آنان به خانه ى آن شخص رفت و در گوشه اى قرار گرفت !
همين كه سردسته ى اوباش با دوستانش وارد شد ، و چشمش به آخوند افتاد كه در گوشه اى نشسته ناراحت شد ، چرا كه آخوند هم مسلك آنان نبود و وجودش باعث منغص شدن عيش آنان مى شد ، اما به حكم اجبار با دوستانش نشستند و براى اينكه آخوند را از آن مجلس براند سر صحبت را اينچنين باز كرد و گفت : راهى كه شما در پيش گرفته ايد بهتر است يا شيوه اى كه ما داريم ؟
آخوند فرمود : براى روشن شدن اين مطلب بايد هر كدام خواص و لوازم كار خود را بيان كنيم تا ببينيم كدام يك از اين دو بهتر و خوشتر است ؟
سردسته ى اشرار گفت : انصاف دادى و سخن بحقّى گفتى ، يكى از اوصاف ما اين است كه چون ما نمك كسى را خورديم به اصطلاح نمكدان نمى شكنيم و به صاحب نمك خيانت نمى نمائيم ، آخوند فرمود : اين چنين كه مى گوئى نيست و من حرف ترا بهيچ وجه قبول ندارم كه شما اين چنين هستيد . آن شخص گفت انكار شما بى مورد است زيرا اين امر از مسلّمات اين طايفه است ، آخوند فرمود : اگر چنين است من از شما مى پرسم آيا شما هرگز نمك خدا را خورده ايد ؟ !
آن شخص چون اين سخن بشنيد سر بزير انداخت و پس از اندكى از مجلس برخاست و با همراهانش بيرون رفت .
صاحب خانه به آخوند عرض كرد كه كار بدتر شد زيرا اينان به قهر از خانه ى من رفتند ، آن جناب فرمود : فعلاً كه كار به اينجا كشيد ، صبر كن ببينيم در آينده چه مى شود ؟
چون صبح شد رئيس اشرار به در خانه ى ملا محمّدتقى مجلسى آمد و با دنيائى عجز و التهاب و لابه و ناله عرضه داشت ، سخن ديشبت سخت در من اثر گذاشت و خواب از چشمم ربود ، اكنون توبه كارم ، غسل كرده و به خدمت آمده ام تا شرايع دين را به من بياموزى ، و پس از آن از مخلصين حقّ و هدايت يافتگان به راه خدا گرديد(8) .
سخن عشق جز اشارت نيست *** عشق در بند استعارت نيست
دل شناسد كه چيست جوهر عشق *** عقل را زهره بصارت نيست
عشق را بوحنيفه درس نگفت *** شافعى را در او روايت نيست
در عبارت همى نگنجد عشق *** عشق از عالم عبارت نيست
بوالعجب سوره ايست سوره ى عشق *** چار مصحف در او دو آيت نيست
هركه را دل ز عشق گشت خراب *** بعد از آن هرگزش عمارت نيست
عشق بِستان و خويشتن بفروش *** كه نكوتر از اين تجارت نيست
گر شود فوت لحظه اى بى عشق *** هرگز آن لحظه را كفارت نيست
دل خود را ز گور نفس برآر *** كه دلت را جز اين زيارت نيست
تن خود را بخون ديده بشوى *** كه تنت را جز اين طهارت نيست
پر شد از دوست هر دو كون و ليك *** سوى او زهره ى اشارت نيست
دل شورديدگان چو غارت كرد *** بانگ بر زد كه جاى غارت نيست
تن در اين كار درده اى عطار *** ز آنك اين كار با حقارت نيست
داستانى عجيب از اولياء
به سال هزار و سيصد و پنجاه شمسى در ايام ولادت مولا امام عصر عجّل الله تعالى فرجه الشريف به شهر همدان جهت تبليغ دين دعوت شدم ، در آن زمان بيش از بيست و شش بهار از عمرم نگذشته بود ، جذبه ى مهمى كه مرا به آن شهر كشاند وجود مبارك مردى چون حضرت آيت الله آخوند ملاعلى معصومى ، كه جامع كمالات و آراسته به حسنات و فقيهى بزرگ و حكيمى سترك و مدرسى كم نظير ، و معلّمى وارسته و به حقيقت كه از اولياء الهى بود ، او در آن شهر منشأ آثار بسيار مهمى از قبيل مسجد ، كتابخانه ، مدرسه ى علوم دينيه ، درمانگاه ، بيمارستان ، صندوق قرض الحسنه ، و دارالايتام بود ، و وجودش براى مردم آن ناحيه شمعى پرفروغ در راه هدايت الهى مى نمود ، و در جنب مدارس علميه ى آن جناب صدها محصل علوم دينى به كمالات علمى و اخلاقى رسيدند كه هر كدام بهر ناحيه كه رفتند منشأ بركات شدند ، آن مرد بزرگ به سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت در آستانه ى پيروزى انقلاب اسلامى به جوار رحمت حقّ شتافت و سراسر آن نواحى را از وجود مقدسش محروم كرد رحمة الله عليه رحمة واسعه .
در همان سال كه در آن شهر منبر مى رفتم براى دست بوسى و زيارتش و فيض بردن از حضورش به خانه اش كه نشانه ى زهد و وارستگى آنجناب بود رفتم . آنحضرت اجازه ى علمى و روايتى مفصّلى كتباً و شفاهاً به من مرحمت فرمود ، و اين مسئله براى چون منى كه فاقد هر نوع صلاحيّت بوده و هستم جز عنايت و رحمت الهى چيزى نبود .
آن مرد بزرگ در هر مجلسى كه از اهل علم و غير اهل علم در خانه اش برقرار مى شد به بيان معارف الهيّه و مسائل ربانيّه و احاديث مأثوره ، و شرح حالات اولياء و بزرگان مى پرداخت ، تا نشستگان در محضرش از فيض آن مطالب به قيام روحى و قلبى اقدام كرده ، و خانه ى هستى خود را به نور معرفت و عمل بيارايند ، در آن مجلسى كه اين فقير فيض حضور آنجناب را داشت فرمود : مولى محمّدتقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منكر مردى شديد ، دلسوز ، دل سوخته و برافروخته بود .
به هرجا قدم مى گذاشت ، بهركس كه مى رسيد ، و هر موضوعى را مى ديد ، از امر به معروف و نهى از منكر دست برنمى داشت و در اين زمينه از هيچ كس پروا نداشت و از ملامت ملامت كنندگان ترس و اضطراب و رنجى بخود راه نمى داد .
چندين بار به سردسته ى اوباش و اشرار محلّى برخورد و عاشقانه و جانانه وى و همراهانش را نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر كرد .
آنان از برخورد مولا محمّدتقى سخت آزرده و آشفته بودند ، براى ساكت نمودن وى نقشه اى طرح كردند و آن اين بود كه يكى از مريدان مخلص او را وادار كنند كه در شب جمعه حضرت وى رابه مهمانى دعوت كند ، ولى از افشاى داستان خوددارى نمايد كه خانه در آن شب بدون صاحب خانه بايد در اختيار اوباش باشد ، چنانچه افشاى سرّ كند به بلاى سخت دچار گردد ، صاحب خانه ى ترسو براى شب جمعه از آن مرد بزرگ الهى دعوت كرد و خود از خانه رفت .
مجلسى به دعوت آن مرد مؤمن به آن خانه آمد، امام صاحب خانه را نديد ، جلسه از اشرار و سردسته ى آنان تشكيل شده بود ، مجلسى دانست كه نقشه اى جهت او كشيده شده ، از نقشه خبر نداشت ولى نقشه اين بود كه چون مجلس آراسته شد ، زنى عشوه گر و مطربه با روى باز و لباس رقص وارد مجلس شود و با زدن و كوبيدن آلات موسيقى به رقص مشغول شود ، آنگاه يكى از اوباش مردم محلّه را خبر كند تا بيايند وضع آن روحانى را ببينند ، چون مردم بيايند آبرويش برود و زبانش از امر به معروف و نهى از منكر بسته شود ! !
مجلس آماده شد ، ناگهان زن وارد گشت و با خواندن اين شعر شروع به رقصيدن كرد :
در كوى نيك نامان ما را گذر نباشد *** گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را
چون آن مرد وارسته و آن عبد خالص و آن منور به نور معرفت آن اوضاع را مشاهده كرد با دلى سوخته و چشمى گريان به وجود مقدس حضرت روى آورد و عرضه داشت :
گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را
ناگهان ديدند آن زن پرده ى اطاق را بدر آورد و بر خود پيچيد و به خاك افتاد و به يارب يارب مشغول شده و در مقام توبه و انابه برآمد و به دنبال او همه ى اوباش سر به خاك گذاشته و به درگاه دوست ناليدند و همه ى آنان بدست آن مرد الهى توبه كردند و از صلحاى زمان شدند !
هر ديده كه بر تو يك نظر داشت *** از عمر تمام بهره برداشت
سرمايه ى عمر ديدن تست *** وان ديده تو را كه يك نظر داشت
كورست كسى كه هر زمانى *** در ديد تو ديده ى دگر داشت
جاويد ز خويش بى خبر شد *** هر دل كه ز عشق تو خبر داشت
در شوق رخ تو بيشتر سوخت *** هر كو به تو قرب بيشتر داشت
در عشق رخ تو يك سر موى *** ننهاد قدم كسى كه سر داشت
بس مرده كه زنده كرد در خاك *** بادى كه به كوى تو گذر داشت
با چشم تو كارگر نيامد *** هر حيله كه چرخ پاك برداشت
رابطه ى اولياء با عالم غيب
مجلسى اوّل مولا محمّدتقى مى فرمايد : روزى به همراه استادم شيخ بهائى به زيارت قبر بابا ركن الدين در مقبره ى تخت فولاد اصفهان رفته بوديم كه ناگاه شيخ صدائى از قبر بابا مى شنود ، شيخ رو به من كرد و گفت اين صدا را شنيدند ؟ گفتيم نه ، شيخ شروع به گريه و ناله كرد ، پس از اينكه اصرار فراوانى كرديم كه صدائى كه شنيديد چه بود ، فرمود به من هشدار داد كه مرگم نزديك است وبايد آماده ى سفر آخرت باشم ، و اين جريان شش ماه پيش از وفات آن بزرگوار اتفاق افتاد .
محدّث نورى صاحب كتاب با عظمت « مستدرك » مى گويد : از بعضى از افراد با اطلاّع شنيدم كه گفت : آنچه شيخ شنيده بود اين جمله بوده است : شيخنا در فكر خود باش .
به فرموده ى فيض آن شوريده با حال :
عمر عزيز تا بكى صرف در آرزو كنم *** هاى بيا كه آرزو جمله فداى هو كنم
چند خجل كند مرا توبه ى آبروى بر *** مى سزد ار زتو به خون ريزم و آبرو كنم
اشتر لنگ لنگ من پاش خورد به سنگ من *** سنگ دگر چو افكنم زحمت او دو تو كنم
چند تنم به گرد تن بخيه زنم برين بدن *** بفكنم اين تن و به جان روى به جستجو كنم
رو چو كنى به سوى من جان شودم تمام تن *** بس ز نشاط جان و تن در تن و جان نمو كنم
جاطلبى ز من ترا بر سر خويش جا دهم *** آب طلب كنى ز من ديده برات جو كنم
خانه سر زما سوا پاك كنيم براى تو *** منزل دل ز آب و گل بهر تو رفت و رو كنم
كى بود آن كه مست مست شسته ز غير دوست دوست *** پشت كنم بهر چه هست روى بروى ادا كنم
گه به وصال روى او جان كُنم از شكوه كوه *** گه ز خيال موى او شخص بدن چو مو كنم
گه به وصال جان دهم گه به فراق تن نهم *** گه به خطاب انت انت گاه به غيب هو كنم
بار خدا بده به فيض نقد هر آنچه مى دهى *** عمر عزيز تا به كى صرف در آرزو كنم
قدرت معنوى اولياء
يكى از نواده هاى عالم بزرگ ، نجات دهنده ى فقه شيعه از جمود ، وجود مبارك آقا باقر بهبهانى براى اين فقير نقل كرد : كه از طرف بزرگان ايران نامه هاى مفصّلى براى جناب آقا باقر به نجف فرستاده شد ، كه آن حضرت براى زندگى و بدست گرفتن تمام امور مذهبى و فكرى رخت اقامت به ايران كشد ، حتى براى تحقّق اين امر به سلاطين و امراى زمان متوسل شدند ، ولى آن مرد بزرگ از آمدن به ايران خوددارى كرد .
شاگرد با عظمت آن مرحوم حضرت علاّمه ى بحرالعلوم مى فرمايد : چون استاد از طريق آن همه نامه تحت فشار شديد قرار گرفت ، از ميان شاگردان شش نفر اهل حال و مورد اعتماد را انتخاب كرد كه منهم يكى از آنان بودم .
ما شش نفر را به حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) برد و به ما شش نفر خطاب كرد ، اى ياران من شما را به عنوان گواه عادل به اين حرم مقدس آورده ام تا در حضور شما از حضرت مولا وظيفه ام را بپرسم چنانچه مرا امر به رفتن فرمودند بروم ورنه بمانم و من مى خواهم گواهى شما را در پاسخ نامه هاى ايران بنويسم .
آنگاه به طرف حضرت مولى الموحدين توجه كرد . عرضه داشت اى سيد من و مولاى من و تكيه گاه دنيا و آخرت من ، از ايران نامه هاى زيادى براى من آمده و مصرانه از من درخواست شده به آن ناحيه بروم و من در مسئله ى تكليف و وظيفه ى خود مردّد و دودل هستم ، چاره اى جز رجوع به باب علم نبى نديدم ، تكليف من چيست كه سخت سرگردانم ؟
علامه ى بحرالعلوم مى فرمايد : ناگهان صدائى از قبر مطهر آمد كه همه ى ما شش نفر شنيديم كه :
يا شَيْخُ لا تَخْرُجْ مِنْ بِلادِنا .اى مرد بزرگ از اين مناطق بيرون مرو !
آقا باقر به ما شش نفر روى آورد و فرمود : شنيديد مولاى من چه فرمود : عرضه داشتيم آرى فرمود : گواه باشيد كه طبق فرمان مولا وظيفه ى من ماندن در اين منطقه است ، آنگاه براى اين كه مردم ايران از فيض الهى محروم نباشند به فرزند ارجمند و عالمش آقا محمد على امر كرد به طرف ايران حركت كند ، و آن جناب به امر پدر به سوى ايران آمد و در شهر كرمانشاه اقامت جست و در آن ناحيه منشأ آثار و خدمات مهم علمى و اجتماعى شد .
آرى با ترك گناه و اداى فرائض به شرطى كه نور خلوص در عمل تجلّى داشته باشد مى توان به مقامات عاليّه الهيّه رسيد .
گناه مانع خطرناك و سدّ زيان بخشى است ، هر يك گناهى كه از انسان صادر شود يك قدم عقب نشينى از مقام قرب و وصال و يك گام دور شدن از محبوب و نزديك شدن به ابليس ملعون و شيطان رجيم است ، و از جمله گناهانى كه در تاريكى درون و عقب راندن انسان از مقام قرب عجيب اثر دارد غيبت است ، بهمين خاطر حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت باب غيبت مى فرمايد :
غيبت بر هر مسلمانى حرام است ، و صاحب غيبت در هر حال اهل گناه و از طايفه ى معصيت كاران است .
غيبت آن است كه سخن گوئى از كسى به صفتى كه آن صفت نزد حضرت حقّ عيب نباشد ، اما تو آن صفت را به گونه اى ذكر كنى كه بوى مذمت بدهد ، يا وصفى از كسى بگوئى كه آن وصف نزد آگاهان مذموم نيست ، ولى نحوه ى گفتار تو بصورتى باشد كه مستمع از سخنانت معناى مذمّت بفهمد .
خلاصه ، نسبت دادن كسى به صفتى بعنوان ذم و بدى غيبت است ، هر چند آن صفت نزد خداوند و عقلا عيب نباشد .
اما ذكر صفتى كه آن صفت نزد حق مذموم است ، و صاحبش بين مردم به آن صفت مشهور باشد ، و علّت شهرتش به آن عيب آن است كه خود حرمت خود را نگاه نداشته به اين معنى كه متظاهر به فسق و فجور و گناه علنى است و از جناياتش باك نمى كند و شرم و حيا ندارد بى مانع است ، زيرا كه اين گونه سخن گفتن در حقّ اين گونه مردم غيبت نيست ، هرچند صاحب آن اوصاف از شنيدن آنچه پشت سرش گفته شده دلگير شود .
امّا توجه داشته باش كه خود از آن اوصاف پاك باشى و قصد و غرضت از گفتن اوصاف او بيان حقّ باشد ، و اين كه مردم ، خود را از شرّ او در امان بدارند و از زيانش بر كنار بمانند ، و مواظب توطئه و نقشه ى او باشند ، كه غيبت اينگونه مردم و جاسوسى عليه آنان جايز بلكه لازم است ، كه اگر مردم از وضع اينان مطّلع نشوند به آنان و به كشورشان و به اموال و به دينشان ضربه ى غيرقابل جبران وارد خواهد شد .
ولى اگر غرض و قصدت از آنگونه گفتار حقّ و حقيقت نباشد ، گرچه در گفتارت صادقى ولى دچار اثم و گناه شده اى .
قرآن مجيد در آيه ى 12 سوره ى حجرات از غيبت به عنوان خوردن گوشت ميّت برادر مؤمن ياد كرده ، و اينگونه يادشدن از اين گناه دليل بر سنگينى بار اين معصيت است .
روايات باب غيبت
قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) :كُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حَرامٌ دَمُهُ وَمالُهُ وَعِرْضُهُ .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : خون و مال و آبروى هر مسلمانى بر هر مسلمان ديگر حرام است .
معناى روايت اين است كه هيچ كس حق دست اندازى به جان و مال و آبروى مسلمان را ندارد ، و غيبت دست اندازى به آبروى مسلمان است و اين دست اندازى را خداوند بزرگ و انبياء و ائمه نمى پسندند .
وَقالَ (صلى الله عليه وآله وسلم) :لا تَحاسَدوا ، وَلا تَباغَضوا ، وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا وَكونوا عِبادَ اللهِ اِخْوانًا .
و نيز آن حضرت فرمود : به يكديگر حسد نورزيد ، و نسبت به هم خشمگين نشويد ، و از يكديگر غيبت ننمائيد ، و با هم در همه ى امور برادر باشيد .
قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) :اِيّاكُمْ وَالْغيبَةَ فَاِنَّ الْغيبَةَ اَشَدُّ مِنَ الزِّنا فَاِنَّ الرَّجُلَ قَدْيَزْنى فَيَتوبُ اللهُ عَلَيْهِ وَاِنَّ صاحِبَ الْغيبَةِ لا يُغْفَرُ لَهُ حَتّى يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ .
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : از غيبت برحذر باشيد ، كه غيبت از زنا شديدتر است ، مرد زنا مى كند و از عملش سخت پشيمان شده به خداوند باز مى گردد و خدا وى را مى پذيرد ، اما غيبت كننده تا غيبت شوند را راضى نكند آمرزيده نمى شود .
در كتب تفسير چون « تفسير ميبدى » خواندم كه شخصى در كمال اضطراب به عارفى مراجعه كرد و گفت به فريادم برس كه دچار مخمصه اى سختم ، آن عارف به تصور اينكه آن شخص به بلائى يا مصيبتى دچار آمده پرسيد ترا چه مى شود ، آن شخص مضطرب و بدحال گفت واى بر من كه به خطا و اشتباه و بخاطر ضعف در اراده و هواى نفس دچار زنا شده ام !
آن عارف به او گفت به اين حال كه نزد من آمدى من تصور كردم دچار غيبت شده اى برخيز و توبه كن و تصميم بگير كه از اين به بعد با خداوند مخالفت نكنى !
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد :
شب معراج گروهى را ديدم كه با ناخن هاى خود چنگ به صورت مى زنند و روى خود را خراش مى دهند به جبرائيل گفتم اينان كيانند گفت : كسانى هستند كه از مردم غيبت مى كردند و عرض مردم را به باد مى دادند .
سليم بن جابر مى گويد به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كردم : چيزى به من بياموز كه نفع خدائى برم ، حضرت فرمود : چيزى از خوبى را كوچك مشمار گرچه ريختن جرعه ى آبى از دلوت در ظرف تشنه باشد ، و با برادرت با حُسن خلق روبرو شو ، و چون غايب شد از وى غيبت مكن .
داستان عجيبى از غيبت
انس بن مالك مى گويد : روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) امر به روزه فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه ى من افطار نكند .
مردم روزه گرفتند ، چون غروب شد هر روزه دارى براى اجازه ى افطار به محضر آن جناب آمد و آن حضرت اجازه ى افطار داد .
در آن وقت مردى آمد و عرضه داشت دو دختر دارم تاكنون افطار نكرده اند و از آمدن به محضر شما حيا مى كنند اجازه دهيد هر دو افطار نمايند حضرت جواب نداد ، آن مرد گفته اش را تكرار كرد ، حضرت پاسخ نگفت ، چون بار سوم گفتارش را تكرار كرد حضرت فرمود : روزه نبودند ، چگونه روزه بودند در حاليكه گوشت مردم را خورده اند ، بخانه برو و بهر دو بگو استفراغ كنند ، آن مرد به خانه رفت و دستور استفراغ داد ، آن دو استفراغ كردند در حاليكه از دهان هر يك قطعه اى از خون بسته بيرون آمد ، آن مرد در حال تعجب به محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و داستان را گفت ، حضرت فرمود به آن كسى كه جانم در دست اوست اگر اين گناه غيبت بر آنان باقى مانده بود اهل آتش بودند ! !
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در يك سخنرانى از زنا سخن گفت و بزرگى آن گناه را يادآور شد سپس فرمود يك درهم ربا گناهش پيش خدا از سى و شش زنا بالاتر است و سخت ترين ربا آبروى انسان مسلمان است !
زمانى كه رسول اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) زناكارى را رجم كرد مردى در آن محل نزد دوستش از كسى غيبت كرد ، حضرت گوشت مردار گنديده اى را آورد و بهر دو گفت نيش بزنيد عرضه داشتند اين جيفه ى بد بو را ؟ حضرت فرمود كارى كه شما كرديد گند و بويش از اين بدتر بود ! !
در تفسير آيه
( وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة )(9) .آمده : هُمزه طعنه زننده به مردم و لمزه غيبت كننده از مردم مسلمان است .
صحابه ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با خوشروئى با يكديگر برخورد مى كردند ، و در جلسه ى غيبت حاضر نمى شدند و اين عدم حضور در مجلس غيبت را بالاترين عمل مى دانستند و خلاف آن را عادت منافقين بحساب مى آوردند .
بعضى از بزرگان گفته اند : گذشتگان از اهل ايمان عبادت را در روزه و نماز تنها نمى ديدند ، عبادت بزرگ نزد آنان خوددارى از غيبت بود .
ابن عباس مى گويد : چون خواستى عيب ديگران را بگوئى مسير سخن را به گفتن عيوب خود برگردان .
مالك دينار مى گويد : عيسى با حواريون بر مرده سگى گذشتند ، حواريون گفتند عجب بوى بدى دارد ، عيسى فرمود عجب دندانهاى سفيدى در دهان اوست ، انگار مى خواست حواريون را از بدگوئى از سگ منع كرده و به آنان تعليم دهد كه هميشه خوبيهاى خلق را بگوئيد .
معناى غيبت
علماى دين بخصوص متخصصين در مسائل عالى اخلاقى بر اساس آيات و روايات حدّ و حدود و مرز غيبت را اينچنين بيان كرده اند :
غيبت عبارت از گفتارى است ، كه چون به برادرت برسد ناراحت شود ، و فرقى نمى كند كه اين گفتار و سخن درباره ى نقص بدن يا نسب يا اخلاق ، يا عمل ، يا قول ، يا دين يا دنيا يا لباس يا خانه و يا مركب او باشد .
در نقص بدن مثل اين كه پشت سرش بگوئى : چشم ضعيف ، لوچ ، كچل ، قد كوتاه ، قد بلند ، سياه چهره ، زرد رنگ ، و هر صفتى كه او را ناخوش آيد .
در نسب مثل اين كه بگوئى : پدرش هندى است ، دهاتى است ، نفهم است ، فاسق و خسيس است ، پينه دوز و كارگر و حمال است ، و از قبيل اين مسائل كه قصدى جز حقارت اشخاص بدين صورت نيست .
در اخلاق مثل اين كه گفته شود : فلانى بدخلق ، بخيل ، متكبّر ، رياكار ، ترسو ، خشمگين ، عاجز و ضعيف است .
در عمل مثل اين كه بگوئى فلانى : دزد ، دروغگو ، مشروب خوار ، خائن ، ظالم ، سست نماز ، بدركوع و سجود ، لا ابالى در نجاسات ، عاق پدر و مادر ، و اهل فسق و فجور است ، و يا پرحرف ، بى ادب ، پرخواب ، و پرخور است .
در لباس مثل اينكه بگوئى : آستين بلند ، آستين گشاد ، چرك لباس ، و داراى كلاه بزرگ است .
حرمت تمام اين امور كه مربوط به دين يا دنيا يا اخلاق است بوقتى است كه عيوب مسلمان نزد كسى آشكار نيست و در بين مردم داراى احترام است و از فسق علنى دور است ، و قصد انسان از بيان اين صفات ريختن آبروى مردم باشد .
اين را هم بايد دانست كه غيبت منحصر به زبان نيست ، بلكه با اشاره و با فعل و با حركات اعضاء بدن هم امكان غيبت وجود دارد .
از خداوند بزرگ بخواهيم كه براى هميشه ما را از افتادن در اين گناه خطرناك حفظ كند ، و تا وقت بيرون رفتن از دنيا ما را از شرّ اين معصيت در امان بدارد .
موارد جواز غيبت
روايات بسيار مهم كتب روائى مواردى را از حرمت غيبت استثنا كرده اند كه عبارت است از :
1 ـ غيبت هواپرست بدعت گذار
2 ـ سلطان و حاكم متجاوز و ستمگر
3 ـ فاسقى كه فسقش آشكار و علنى است
4 ـ كسيكه در انجام امور خلاف شرم و حيا ندارد
5 ـ قاضى و حاكم دادگاهى كه در حكم خود جائر و ستمگرند
6 ـ منافق
7 ـ فاجرى كه حتماً بايد به مردم معرفى شود
8 ـ بيان اوصاف كسى كه درباره ى او از انسان مشورت مى كنند ، مشورت در جهت شركت ، يا رفاقت يا ازدواج
9 ـ شهادت در دادگاه در حق كسى كه مستحق حدود الهى است
10 ـ جرح و تعديل راوى روايت
11 ـ ذكر عيبى كه شخص به آن مشهور است و با شنيدن آن عيب ناراحت نمى شود
12 ـ كمك گرفتن از صاحب قدرت براى جلوگيرى از عمل منكر اهل منكر ، كه راهى براى ردّ آن جز بازگو كردن وضع اهل منكر نزد اهل قدرت نيست.
در غير اين موارد پشت سر مردم مؤمن و مسلمان حرف زدن مخالف با دين و حرام و معصيت الهى و باعث عذاب جهنم در فرداى قيامت است(10) .
فَاِنِ اغْتَبْتَ فَبَلَغَ الْمُغْتابَ فَاسْتَحِلَّ مِنْهُ ، وَاِنْ لَمْ يَبْلُغْهُ وَلَمْ يَلْحَقْهُ عِلْمُ ذلِكَ فَاسْتَغْفِرِ اللهَ ] لَهُ [ .اَلْغيبَةُ تَأْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النّارَ الْحَطَبَ ، اَوْحَى اللهُ عَزَّوَجَلَّ اِلى موسَى بْنِ عِمْرانَ (عليه السلام) : اَلْمُغْتابُ اِذا تابَ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَاِنْ لَمْ يَتُبْ فَهُوَ اَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النّارَ .
قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ :( أَيُحِبُ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ )(11) .امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : هرگاه از كسى غيبت كردى و به لوث اين گناه ملوّث شدى و اى مسئله بگوش طرف رسيد و فهميد كه از او غيبت كرده اى ، پس علاج تو از اين درد جهنمى اين است كه از او حلاليت بخواهى ، و لازم است آنقدر دنبال او باشى تا تو را ببخشد ، و اگر بگوش او نرسيد پس راه خلاصى تو از آن اين است كه از حضرت حق طلب آمرزش و مغفرت كنى .
و اين حقيقت را بدان كه غيبت خوبيها را مى خورد ، چنانچه آتش هيزم را خاكستر مى كند .
خداوند عزّوجل به موسى بن عمران فرمود : غيبت كننده اگر توبه كند آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود ، و اگر توبه نكند اول كسى است كه به آتش جهنم مى رود ، خداوند در قرآن مجيد فرموده : آيا يكى از شما دوست دارد گوشت مرده برادرش را بخورد ؟ !
مسئله غيبت چنانچه در صفحات گذشته توضيح داده شد حضرت صادق (عليه السلام)مى فرمايند عبارت است از عيب جوئى و عيب گوئى در خلقت انسان و خلق او و فعل او و معامله و مذهب و جهل او و امثال اين امور .
وَاَصْلُ الْغيبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشْرَةِ اَنْواع : شَفاءِ غَيْظ ، وَمَساءَةِ قَوْم ، وَتَصْديقِ خَبَر، وَتُهْمَة ، وَتَصْديقِ خَبَر بَلا كَشْفِهِ ، وَسوءِ ظَنِّ ، وَحَسَد ، وَسُخْرِيَّة ، وَتَعَجُّب ، وَتَبَرُّم ، وَتَزْيين .ريشه و حقيقت غيبت يكى از ده مورد است :
1 ـ علاج خشم و غضب يكى از ده مورد است :
2 ـ رنجاندن و غمگين كردن مردم با سخن بيجا و بى مورد پشت سر آنان .
3 ـ تصديق مطلبى كه متضمن غيبت ديگران باشد و بوى تهمت بدهد .
4 ـ تصديق خبرى كه مشتمل بر نقص كسى باشد بدون تحقيق و كشف .
5 ـ گمان بد در حق افراد .
6 ـ حسد بردن كه مورث غيبت است .
7 ـ سخريه و استهزاء پشت سر مردم .
8 ـ تعجب كردن از ذكر كسى و استبعاد در حق او .
9 ـ بوقت سخن به ميان آمدن از كسى ، اظهار ملالت و كراهت كردن از او .
10 ـ زينت دادن حرفى كه مشتمل بر معايب غير باشد .
فَاِنْ اَرَدْتَ السَّلامَةَ فَاذْكُرِ الْخالِقَ لاَ الْمَخْلوقَ فَيُصيرَ لَكَ مَكانَ الْغَيْبَةِ عَبْرَةً وَمَكانَ الاِْثْمِ ثَوابًا .كَذَبَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلال وَهُوَ يَأْكُلُ لُحومَ النّاسِ بِالْغيبَةِ . اِجْتَنِبِ الْغيبَةَ فَاِنَّها اِدامُ كِلابِ النّارِ ! !
امام صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد : اگر علاقه دارى دنيا و آخرتت سالم باشد بجاى سخن از مردم با و سخن از حق بگو ، كه سخن از خدا گفتن مقدمه بصيرت و راه يافتن به فضاى با عظمت ملكوت و بدست آوردن رشد و كمال است ، و بجاى گناه ثواب و اجر و جلب رضاى دوست است .
آنكس كه بنيان روح و جسمش از مال حلال پرورش يافته ، گوشت مردم را با غيبت نمى خورد ، كه آدم حلال خور جز طاعت و عبادت برنامه اى ندارد كه طاعت و بندگى اقتضاى حلال خورى است ، از غيبت بپرهيزيد كه غيبت نان خورش سگان جهنم است .
يك بار ديگر روايت امام صادق (عليه السلام) را در اين فصل بخوانيد ، و روايات باب غيبت را از نظر بگذرانيد ، و در معارف قرآنيه و كلمات انبياء و معصومين دقت كنيد ، باشد كه خداوند توفيق ترك اين گناه عظيم را اگر آلوده با آن هستيد به شما عنايت بفرمايد .
در ضمن به اين حقيقت هم توجّه داشته باشيد كه مستمع غيبت در اين گناه عظيم با غيبت كننده شريك است و روايات متعدّدى به اين برنامه تذكّر داده اند.
خداوندا با لطف و عنايت و با كرم و مرحمتت توفيق ترك هر گناه صغيره و كبيره اى را به ما ارزانى بخش و بخصوص ما را از شرّ تمام گناهان زبان در پناهت حفظ فرما .
باب پنجاهم
در مسئله ريا و تظاهر است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : لا تُراءِ بِعَمَلِكَ مَنْ لا يُحْيى وَلا يُميتُ وَلا يُغْنى عَنْكَ شَيْئًا .وَالرِّياءُ شَجَرَةٌ لا تُثْمِرُ اِلاّ الشِّرْكَ الْخَفِىَّ وَاَصْلُهَا النِّفاقُ ، يُقالُ لِلْمُرائى عِنْدَ الْميزانِ : خُذْ ثَوابَكَ وَثَوابَ عَمَلِكَ مِمَّنْ اَشْرَكْتَهُ مَعى فَانْظُرْ مَنْ تَعْبُدُ ، وَمَنْ تَدْعو ، وَمَنْ تَرْجو وَمَنْ تَخافُ .
وَاعْلَمْ اَنَّكَ لا تَقْدِرُ عَلى اِخْفاءِ شَىْء مِنْ باطِنِكَ عَلَيْكَ وَتَصيرُ مَخْدوعًا بِنَفْسِكَ ، قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ :( يُخادِعُونَ اللهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ )(12) .وَاَكْثَرُ ما يَقَعُ الرّياءُ فِى الْبَصَرِ ، وَالاَْكْلِ ، وَالْكَلامِ ، وَالْمَشْىِ ، وَالْمُجالَسَةِ ، وَاللِّباسِ ، وَالضَّحْكِ ، وَالصَّلاةِ ، وَالْحَجِّ ، وَالْجَهادِ ، وَقِراءَةِ الْقُرْانِ ، وَسائِرِ الْعِباداتِ الظّاهِرَةِ .
وَمَنْ اَخْلَصَ للهِِ باطِنَهُ وَخَشَعَ لَهُ بِقَلْبِهِ وَرَأى نَفْسَهُ مُقَصِّرًا بَعْدَ بَذْلِ كُلِّ مَجْهود وَجَدَ الشُّكْرَ عَلَيْهِ حاصِلاً فَيَكونُ مِمَّنْ يُرْجى لَهُ الْخَلاصُ مِنَ الرِّياءِ وَالنِّفاقِ اِذَا اسْتَقامَ عَلى ذلِكَ فى كُلِّ حال .قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
لا تُراءِ بِعَمَلِكَ مَنْ لا يُحْيى وَلا يُميتُ وَلا يُغْنى عَنْكَ شَيْئًا .وَالرِّياءُ شَجَرَةٌ لا تُثْمِرُ اِلاّ الشِّرْكَ الْخَفِىَّ وَاَصْلُهَا النِّفاقُ .
در اين فصل حضرت صادق (عليه السلام) به يكى از بدترين رذائل اخلاقى و آلودگيهاى قلبى يعنى ريا و تظاهر به عمل اشاره مى كنند .
امام (عليه السلام) مى فرمايند:
براى خوش آمد كسانى كه نه حيات دست آنهاست ونه از دست آنان براى تو در دنيا و آخرت كارى برمى آيد عمل مكن .
عمل براى خوش آمدى مردم نه اينكه سودى به انسان عمل كننده برنمى گرداند، بلكه زحمت و رنج انسان راضايع و در پايان كار جز حسرت و ندامت چيزى براى آدمى باقى نمى گذارد .
ريا درختى است كه ميوه ى آن شرك خفى است و ريشه وپايه ى ريا نفاق و دوروئى است .
اين شركى كه روايت تذكر ميدهد شرك در عبادت است ، و در حقيقت رياكار ، همسو و همراه و هم سفر با بت پرستان است .
ريا در واقع امر به اين معناست كه : انسان روى زمين پر قيمتى زحمت فوق العاده بكشد ، و انواع درختان و گياهان را به عمل آورد، چون تمام درختان و گياهان به مرحله ى ثمرآوردن برسند ، انسان ارّه ى تيزى را بردارد و به شخصى التماس كند كه بيا هر چه درخت و گياه در اين زمين است از بيخ و بن بر كن !!
رياكار با ارّه ى ريا كه بدست مردم مى دهد اصرار مى كند كه عملش از قبولى و رضايت حضرت حق قطع گردد ، و به ثمر واقعى و حقيقى نرسد .
با اين معنا بايد گفت ريا كردن كارى است احمقانه و رياكار در حقيقت حمّال و عمله ى شيطان است .
براى دور ماندن از ريا تمرين هاو رياضت هاى سخت شرعى لازم است ، و اگر كسى در مقام معالجه ى اين مرض هولناك بر نيايد به خسران ابدى دچار خواهد شد ، توجه به حقيقت اسماء و صفات الهى مانند ربّ ، قابل ، رحمان ، رحيم ، خالق ، ودود ، غفور ، كريم ، الله ، رفيع الدّرجات و توجه به اينكه تمام موجودات مملوك حقّند و از خود حيثيّت و هويت و اعتبار ندارند ، و توجه به اينكه روزى خواهد آمد كه احدى قدرت ندارد براى نجات انسان كارى صورت بدهد ، و توجه به اينكه عبادت جز براى حضرت حق واقع نمى شود ، داروهاى علاج ريا هستند .
براى انسان در هر حركتى سه پرونده هست .
در احاديث مرويه از اولياء الهى آمده ، كه براى عبد در هر حركتى از حركاتش هر چند كوچك و كم باشد سه پرونده تشكيل مى شود :
1 ـ براى چه ؟
2 ـ چگونه ؟
3 ـ براى كه ؟
يُنْشَرُ لِلْعَبْدِ فى كُلِّ حَرَكَة مِنْ حَرِكاتِهِ وَاِنْ صَغُرَتْ ثَلاثَةُ دَواوينَ : الدّيوانُ الاَْوَّلُ لِمَ وَالثّانى كَيْفَ وَالثّالِثُ لِمَنْ ؟معناى پرونده ى اوّل « براى چه » آن است كه براى چه منظور اين حركت را انجام دادى ؟ آيا منظورت اين بود كه مولايت ترا امر كرده يا بخاطر هواى نفس و شهوت بود ، پس اگر در اين مرحله از رسيدگى سالم درآمد نوبت به پرونده دوم ميرسد كه عمل را چگونه انجام دادى ، كه خداى را در هر عمل شرايط و حدودى بازرسى نيز و به سلامت بگذرد پرونده سوم مطرح مى گردد ; كه براى چه كسى انجام دادى ، آيا در عمل اخلاص داشتى و تنها براى خدا انجام دادى و به محتواى لا اله الاّ الله كه بر زبان داشتى وفادار بودى ؟ تا اجر و پاداشت بر خدا باشد . با آن كه براى ريا و تزوير ونشان دادن به مخلوقى همانند خودت بود ، كه براى اجر و پاداشت را از همان مخلوق بگيرى ، چنانچه در روايات متعدد اين مضمون آمده ، و يا آن كه عملى كه انجام دادى براى رسيدن به مزد و پاداش دنيوى بوده كه بهره ات را در دنيا برده اى ، و يا آن كه از روى سهو و غفلت بوده كه اجر و پاداشى ندارى .
بالجمله اگر آدمى متوجه باشد كه اين چنين بازپرسى ها در پيش دارد نفس خود را رها نمى كند تا هر چه بخواهد انجام دهد ، و پيش از آن بازخواست شود ، خودش را به دادگاه وجدان مى كشد و از او بازخواست مى كند تا نفس از راه حق منحرف نشود و به خسران و زيان گرفتار نگردد.
يكى از عرفاى بزرگ را در اين مقام سخنى عميق و با معناست در آن سخن پر مغز و تكان دهنده ميفرمايد :
اِنَّما يَتَحَقَّقُ بِالْمُراقَبَةِ مَنْ يَخافُ عَلى فَوْتِ حَظِّهِ مِنْ رَبِّهِ .مراقبت از نفس در كسى تحقق مى يابد كه بر فوت حظّش از پروردگارش بترسد .
غفلت ما از مراقبه از آن روست كه ندانستيم با ترك مراقبه چه از دست داده و خواهيم داد ، و از چه بهره هاى الهى محروم بوده و خواهيم بود و ندانستيم كه حظّ ربّ چيست ؟ و چگونه آن حظّ با مخالفت با حضرت او منافات دارد ،افسوس كه در اثر سوء تعليم و تربيت دل خود را با وعده هاى پوچ شيطانى خوش داشتيم و محكمات آيات و روايات را ناديده گرفتيم و اكنون بر ماست كه در آتش حرمان و هجران بسوزيم تا فردا با ما چه رفتار كنند ؟!
چه عجيب است كه گاهى اهل گناه اگر بدانند بيننده اى آنان را مى بيند ، گرچه آن بينده طفل صغير باشد به ملاحظه بر مى خيزد و حتى شنيده شده و يا در كتاب ها آورده اند كه گاهى بت پرستان در مقام عصيان از بت ملاحظه مى كردند ، اما عده اى از مردم كه ادعاى ايمان واسلام دارند در حركات و سكنات و در اعمال و رفتار خود از حضرت حق ملاحظه نمى كنند و اين عدم ملاحظه از ذلّت و پستى وبيچارگى نفس است و از تيره روزى و سيه بختى انسان !
در اين زمينه سخن سراى بزرگ پارسى سعدى شيرازى ميفرمايد :
زليخا چو گشت از مى عشق مست *** بدامان يوسف در انداخت دست
چنان ديو شهوت برآشفته بود *** كه چون گرگ در يوسف افتاده بود
بتى داشت بانوى مصر از رخام *** بر او معتكف بامدادان و شام
در آن لحظه رويش به پوشيد و سر *** مبادا كه زشت آيدش در نظر
دل آزرده يوسف به كنجى نشست *** به سر بر زنفس بد انديش دست
زليخا دو دستش ببوسيد و پاى *** كه اى تند رفتار سركش ، درآى
به سنگين دلى روى در هم نكش *** به تندى پريشان مكن وقت خوش
فرو ريخت بر ديده بر چهره خوى *** كه برگرد و ناپاكى از من مجوى
تو از روى سنگى شدى شرمسار *** مرا شرم نايد ز پروردگار ؟
غزالى مى گويد : جوانى شب هنگام به دامن زنى در آويخت ، زن گفت حيا نمى كنى ؟
گفت از كه ؟ كه بجز ستارگان چشمك زن آسمان كسى چشم بر ما ندوخته است .
زن گفت : پس ستاره آفرين كجا شد ؟ ! !
بيائيد در هر عملى وجود مقدس خالق و مالك و حيات بخش و رزاق و خداى خود را لحاظ كنيم كه همه كاره اوست ، و بهمه جا وبهمه كس ناظر اوست ، وكليد بهشت و جهنم در اختيار اوست ، و قبولى و ردّ عمل با حضرت اوست .
فيض بزرگوار آن شوريده مست ، وبلبل گلزار عشق در خطاب به حضرت دوست و اين كه همه كاره فقط اوست عرضه ميدارد :