بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 10, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد دهم
     10 - عرفان اسلامي جلد دهم
     11 - عرفان اسلامي جلد دهم
     12 - عرفان اسلامي جلد دهم
     13 - عرفان اسلامي جلد دهم
     14 - عرفان اسلامي جلد دهم
     2 - عرفان اسلامي جلد دهم
     3 - عرفان اسلامي جلد10
     4 - عرفان اسلامي جلد دهم
     5 - عرفان اسلامي جلد دهم
     6 - عرفان اسلامي جلد دهم
     7 - عرفان اسلامي جلد دهم
     8 - عرفان اسلامي جلد دهم
     9 - عرفان اسلامي جلد دهم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد دهم
 

 

 
 

روايات و مسئله تواضع

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : لا حَسَبَ اِلاّ بِتَواضُع .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : اصل و تبارى نيست مگر به فروتنى .

وَقالَ : مالي لا اَرى عَلَيْكُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ ؟ قالُوا : وَما حَلاوَةُ الْعِبادَةِ ؟ قالَ التَّواضُعُ :

و نيز آن حضرت به ياران و اصحاب فرمود : چرا لذت و شيرينى عبادت را در شما نمى يابم ؟

عرضه داشتند شيرينى عبادت چيست ; فرمود : فروتنى .

قالَ عِلىٌّ (عليه السلام) : عَلَيْكَ بِالْتَّواضُعِ فَاِنَّهُ مِنْ اَعْظَمِ الْعِبادَةِ .

على (عليه السلام) : فرمود : بر تو باد به فروتنى كه تواضع و فروتنى از بزرگترين عبادات است .

آن حضرت در وصف انبياء در خطبه 192 مى فرمايد :

آنان از پرتو عنايت حق از كبر و منيّت متنّفر بوده ، و سخت گريزان بودند . كه حضرت حق فروتنى را بر آنان رضايت داده بود ، بخاطر اين حالت عالى روانى بود كه چهره در پيشگاه حضرتش به خاك مى سائيدند ، و صورت ذلت بر خاك درگاهش به خاك مى نهادند ، و در برابر مردم مؤمن كمال فروتنى و تواضع داشتند .

در بحار ج 75 ص 117 آمده كه دو برادر مؤمن يك پدر و يك پسر بعنوان مهمان وارد بر اميرالمؤمنين شدند ، با آنان غذا خور و اين برنامه در عصر رياست جمهورى حضرت بود . چون از غذا فارغ شدند ، قنبر طشت و ابريق و حوله اى آورد ، تا مهمانان دست خود را بشويند ، حضرت از جا برخاست و ظرف آب را از قنبر گرفت و به طرف پدر آمد و فرمود دستت را بشوى ، آن مرد سر بزير انداخت و عرضه داشت يا على تو با اين عظمت و من با اين مسكنت ، چگونه دستم را بگيرم و تو آب بريزى ؟

حضرت فرمود : بنشين و دستت را بشوى كه خداوند ناظر اين معناست كه برادرى به خدمت برادرش برخاسته و به اين خاطر در بهشت ده برابر مزد برايش معين فرموده كه كارگران بهشت به خدمتش برخيزند .

سپس فرمود : تو را به عظمت حقى كه دارم قسم مى دهم به آن حقى كه مى شناسى و بزرگ مى دانى كه آنچنا دست بشوى كه انگار قنبر بر دستت آب مى ريزد ، بالاخره آن مرد با كمك حضرت مولا دست خود را شست ، سپس ابريق و طشت را به محمّد حنفيه داد و فرمود : اگر پسر به تنهائى مهمانم بود دستش را مى شستم اما خداوند دوست ندارد بين پسر و پدر فرقى نگذارم پدرت دست آن پدر را آب ريخت ، تو دست پسر را آب بريز ، امام عسكرى (عليه السلام) كه اين داستان را نقل مى كند مى فرمايد :

هر كسى در تواضع و فروتنى از على پيروى كند بحق كه شيعه واقعى است .

عَنْ ابْنِ الْجَهْمِ قالَ : سَأَلْتُ الرِّضا (عليه السلام) فَقُلْتُ لَهُ : ما حَدُّ التَّواضُعِ ؟قالَ : اَنْ تُعطِىَ النّاسَ مِنْ نَفْسِكَ ما تُحِبُّ اَنْ يُعْطُوكَ مِثْلَهُ .

ابن جهم مى گويد : از حضرت رضا (عليه السلام) پرسيدم حدّ تواضع چيست ؟ فرمود آن را در حق مردم داشته باشى كه دوست دارى مردم در حقت داشته باشند .

و نيز ابن جهم مى گويد از حضرت پرسيدم حد تواضع چه اندازه است كه وقتى انسان انجام مى دهد در زمره متواضعين باشد ؟

حضرت فرمود : براى تواضع درجاتى است : يك درجه آن اين است كه انسان قدر خود را در همه جهات بشناسد ، و به قلب سليم و دل پاك ، خود را در جائى كه اندازه اوست قرار دهد .

آن را براى همه دوست داشته باشد ، كه دوست دارد از همه به او برسد .

اگر از مردم بدى ديد بخوبى دفع كند ، غيظ خود را فرو خورد  ، از مردم گذشت نمايد كه خدا عاشق نيكوكاران است .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْتَّواضُعُ اَنْ تَرْضى مِنَ الْمَجْلِسِ بِدُونِ شَرَفِكَ وَاَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقيتَ وَاَنْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَاِنْ كُنْتَ مُحِقّاً ، وَرَأْسُ الْخَيْرِ التَّواضُعُ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : تواضع به اين است كه در هر جلسه اى از مجالس عمومى بدون لحاظ كردن موقعيت قرار بگيرى و هر جا در آن جلسه جاى خالى بود بنشينى و حساب نكنى كه بالاى مجلس و يا جاى خاص آن در خور شأن من است ، من نبايد در بين مردم و يا در آخر مجلس و يا نزديك درب بنشينم ، و اين كه به هر كس برخوردى سلام كنى ، و از لج بازى و داد و داد و فرياد و جدال در بحث بپرهيزى گرچه حق با تو باشد ، رأس خير فروتنى و تواضع است .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَة .

رسول خدا فرمود : برترين مردم كسى است كه در عين رفعت و مقام و والائى و شخصيت فروتن باشد .

امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد : جاى روئيدن گياه در زمين مستعد است ، زمينى كه واجد شرايط نيست ضايع كننده دانه و حبه است و چيزى در آن نمى رويد ، حكمت هم همينطور است در قلب انسان متواضع رشد مى كند ولى در دل متكبر جبار تجلّى نمى نمايد . زيرا خداوند تواضع را نيروى عقل وتكبّر را ابزار جهل و بى خبرى قرار داده است .

در اين فصل بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا تواضع جايز نيست ، تواضع در برابر حضرت حق و مردم مؤمن لازم ، ولى تواضع در مقابل متكبران و جباران و آنان كه در خط خدا نيستند و يا تواضع براى خاطر ثروت ثروتمندان حرام و باعث خراببى دين و نابودى شخصيت است .

راستى خوش ترين فضا و با صفاترين صحنه ، فضاى تواضع و صحنه فروتنى در برابر عظمت حق و مردان خداست ، كه تواضع نردبان شرف و وسيله كمال و راهبر انسان به سوى خير دنيا و آخرت است .

خاكى بودن و خاك نشين بودن ، خود را به حساب نياوردن ، همنشينى با مسكينان و فقيران ، تفقد از حال درويشان ، همه را از خود بهتر ديدن ، سر بخاك ذلت بر آستان دوست نهادن ، آواره كوى يار شدن ، اميد به او بستن ، در برابر اوليا كمال ادب را رعايت كردن باعث ارزش انسان و علّت جذب محبت و رحمت حضرت حق است .

به قول عارف شوريده و مجذوب ره نورديده حكيم صفاى اصفهانى :

گر آفتاب فقر و فنا جلوه گر شود *** شام فراق خاك نشينان سحر شود
گر نور آفتاب دل افتد بخاك راه *** اكسير قلب و سرمه صاحب نظر شود
بر چشم دل جمال تو پيداست جهد من *** اين است كه اين معاينه چشم سر شود
گفتم بوصل شاد شوم غافل آنكه دل *** كمتر كند شكيب و غمم بيشتر شود
اى زلف يار اين همه آشفتگى مكن *** مگذار روزگار من آشفته تر شود
جانى كه گشت شهره به جذب و جنون عشق *** مانند سرّ عشق به عالمم سمر شود
گسترده است خوان خدا در سراى فقر *** كس نيست جز خدا كه بخوان ما حضر شود
خورشيد و ماه جز آينه دوست نيست چيست *** اجرام آسمان كه حجاب بشر شود
كشف و نظر دو يار قديمند در طريق *** آن كشف كامل است كه يار نظر شود
صوفى به هرزه لاف حقيقت چه مى زنى *** خواهد هزار تصفيه تا خاك زر شود
بياد ادعاى رهروان خضر راه آنك *** ما را بر آستان صفا راهبر شود
سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) فَقالَ : اَيُّ حَسَنَة اَفْضَلُ عِنْدَاللهِ ؟قالَ : حُسْنُ الْخُلْقِ وَالتَّواضُعُ وَالصَّبْرُ عَلَى البَلِيَّةِ وَالرِّضا بِالْقَضاءِ . قالَ : أيُّ سَيِّئَة اَعْظَمُ عِنْدَ اللهِ ؟ قالَ : سُوءُ الْخُلْقِ وَالشُّحُّ الْمُطاعُ .

مردى از رسول خدا پرسيد كدام حسنه نزد خدا بهتر و برتر است ؟ فرمود : حسن خلق ، فروتنى ، و صبر بر بلا و رضايت به حكم حق .

عرضه داشت كدام بدى نزد خدا بزرگتر است ! فرمود : بد اخلاقى ، و بخلى كه انسان بدنبالش باشد .

رسول خدا و تواضع

رهبر بزرگوار اسلام ، پيامبر عزيز بفرموده قرآن مجيد ، واجد تمام حسنات اخلاقى بود ، و تمام آن حسنات را در تمام برخوردها بكار مى گرفت ، به چند نمونه از تواضع حضرت عنايت كنيد .

ملا فتح الله كاشانى در تفسير منهج در ذيل آيه شريفه ى :

( وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُق عَظِيم )(26) .

نقل مى كند :

پيرزنى چادرنشين كه راهش به مدينه منوره دور بود علاقه عجيبى به اسلام و پيامبر داشت .

چند بار به فرزندانش گفته بود مرا به مدينه ببريد تا به شرف زيارت محبوب خدا ، رسول اسلام مشرّف شوم ، ولى فرزندان او موّفق به اين سفر نشده بودند ، پيرزن در آتش فراق رسول خدا مى سوخت و در اشتياق ديدار پيامبر در حسرت و اندوه و غم و غصه بسر مى برد .

ديدار رسول خدا را براى خود بهشت برين مى دانست ، و زيارت حضرتش را بهترين عبادت به حساب مى آورد .

دلش آرام نداشت ، قلبش مضطرب بود ، آتش عشقش هر لحظه زبانه بيشتر مى كشيد ، ولى راه بجائى نداشت .

فرزندانش هر روز به صحرا مى رفتند و او در تهيه وسائل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مى كوشيد ، و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پيدا كردن توفيق زيارت حبيب خدا مناجات مى كرد .

روزى براى آوردن آب همراه با يك مشك به سر چاهى كه در بيابان بود آمد ، از عنايت خدا رسول خدا با دو سه نفر از ياران و اصحاب از آن منطقه عبور مى فرمود : چون به سر چاه رسيد و پير زن را ديد كه بند مشك بدست دارد و براى آب كشيدن از چاه آماده مى شود ، به او فرمود اين كار براى تو زحمت دارد ، مشك را به من بده تا از چاه به كمك تو آب بيرون بياورم ، پيرزن در پاسخ گفت : اگر اين زحمت را از دوش من بردارى برايت دعا مى كنم .

پيامبر مشك را پر از آب كرد ، سپس بدوش مبارك قرار داد و راهى به سوى خيمه و چادر آن زن شد ، هوا در گرما بيداد مى كرد ، بار سنگين بود ، عرق بر پيشانى رسول خدا جارى شده بود ، ياران به آن جناب عرضه داشتند مشك را به ما بده تا بدر خيمه اين پيرزن برسانيم ، در پاسخ آنان با يك دنيا عاطفه و محبت فرمودند : دوست دارم بار امتم را خود بدوش بكشم ! !

به خيمه رسيدند ، مشك را بر زمين نهادند ، از صاحب خيمه خداحافظى كرده و بسوى مقصد بحركت آمدند ، فرزندان پيرزن از راه رسيدند ، به آنان گفت آن مردى كه به اين علامت در بين آن چند نفر است به من كمك كرد و آب از چاه كشيد و تا درون خيمه آورد ، برويد و از وى سپاسگزارى كنيد ، بچه ها دويدند ، چشمشان به ديدار جمال الهى رسول خدا روشن شد ، به آن جناب عرضه داشتند مادر ما در آتش شوق ديدار شما مى سوزد ، برگرديد تا وجود مباركتان را زيارت كند ، او شما را نشناخته ، حضرت برگشتند ، فرزندان آن زن به سوى وى دويدند و فرياد زدند مادر آن كه براى آب كشيدن از چاه و آوردن به خيمه به تو كمك كرد محبوب تو رسول خدا بود ، پيرزن نزديك بود از شوق اين خبر قالب تهى كند به محضر رسول خدا رسيد و خداى را بر اين نعمت آسمانى و معنوى و ملكوتى شكر كرد !

بكوشيد تا رنج ها كم كنيد *** دل همگنان شاد و خرّم كنيد
كه گيتى نماند و نماند به كس *** بى آزارى و داد جويند بس
براين گفته ها بر نشانه منم *** سر راستى را بهانه منم
جز از بندگى پيشه من مباد *** جز از راست انديشه من مباد
بدين عهد ما شادمانى كنيد *** ابر كهتران مهربانى كنيد
همان بندگان را مداريد خوار *** كه هستند هم بنده كردگار
بدان روان را توانگر كنيد *** خرد را همان بر سر افسر كنيد
زچيز كسان دور داريد دست *** بى آزار باشيد و يزدان پرست
بكوشيد و پيمانه ها مشكنيد *** پى و بيخ پيوند بد بر كنيد
مجوئيد آزار همسايگان *** بويژه بزرگان و پر مايگان
به يزدان پناهيد و فرمان كنيد *** خرد را به مهرش گروگان كنيد
ابا داد باشيد و يزدان پرست *** بشسته زبيداد و كژهر دو دست
زدوريش چيزى مداريد باز *** هر آنكس كه هست از شما بى نياز
هر آن چيز كو دور گشت از پسند *** بدان چيز نزديك باشد گزند
زدارنده بر جان آن كس درود *** كه از مردمى باشدش تار و پود
همى خواهم از كردگار جهان *** كه نيرو دهد آشكار و نهان
كه با زيردستان مدارا كنم *** زخاك سيه مشك سارا كنم
كه با خاك چون جفت گردد تنم *** نگيرد ستمديده اى دامنم
همه دست پاكى و نيكى بريد *** جهان را به كردار بد مسپريد
همه رأى با مرد دانا زنيد *** دل كودك بى پدر مشكنيد
به دادار داريد يك سر سپاس *** كه اويست جاويد و نيكى شناس

رسول خدا و يهودى

در اخبار اسلامى آمده ، مردى يهودى ، هر روز از پنجره خانه خود با ديدن پيامبر ، با پاشيدن خاكستر و خاك به آزار رسول خدا اقدام مى كرد ! !

مدتها اين برنامه ادامه داشت ولى آنجناب عكس العملى نشان ندادند ، و اجازه عكس العمل هم به اصحاب ندادند .

دو سه روزى برنامه متوقف شد ، آن جناب پس از نماز صبح فرمودند ، دوستى داشتيم كه گاهى كه از كنار منزلش عبور مى كرديم از ما ياد مى كرد ولى چند روز است خبرى از او نيست ، يك نفر عرضه داشت مريض است .

حضرت با چند نفر به عيادتش شتافتند ، چون دق الباب كردند فرزند يهودى درب را باز كرد با كمال تعجب رسول خدا را ديد كه فرمود به عيادت پدرت آمده ام !

خبر آمدن رسول خدا را به پدر مريضش داد ، پدر گفت اى پسر قبل از اينكه رسول خدا وارد اطاق شود روى مرا بپوشان كه سخت از آن حضرت شرمنده ام !

چون حضرت كنار بسترش قرار گرفتند ، عرضه داشت اى رسول خدا ابتدا مرا مسلمان كن ، سپس روپوش از رويم بردار .

آرى جائى كه تواضع وسيله هدايت شود امرى لازم و كارى است خدائى ، و آنجا كه تواضع باعث شير شدن مخالف گردد امر حرام و كارى ناپسند است .

رسول خدا و كنيز گريان

حبيب خدا پولى در اختيار يكى از اصحاب گذاشت كه براى آن حضرت پيراهنى بخرد ، او به بازار رفت و براى پيامبر يك پيراهن به دوازده درهم بخريد ، حضرت فرمودند پيراهن دوازده درهمى لازم نيست ، بدن را با پارچه ارزان تر هم مى توان پوشاند !

خود به بازار رفتند و پيراهن را با يك پيراهن چهار درهمى عوض كرده و هشت درهم بقيّه را پس گرفتند ، در مسير راه به نيازمندى رسيدند كه لباس نداشت چهار درهم براى خريد يك پيراهن به او مرحمت فرمودند و گذاشتند ، در اثناى حركت به كنيزى برخوردند كه در گوشه اى بصورت ماتم زدگان نشسته و گريه مى كند ، سبب اندوه و ناله او را پرسيدند ، پاسخ داد خانم خانه چهار درهم در اختيارم گذاشت كه براى خانه خريد كنم گم كرده ام ، حضرت جهت خريد چهار درهم باقى مانده را به او عنايت كرد، عرضه داشت احسان خود را در باره من كامل كنيد ، فرمود چه كنم ، گفت با من تا درب منزل اربابم بيا و براى من بخاطر دير كردن شفاعت كن ، حضرت در كمالِ فروتنى با او همراه شد تا به درب خانه ارباب كنيز رسيد ، زن خانه در به روى رسول خدا گشود و عرضه داشت من كجا و شما ، چه شد كه به درب اين خانه قدم رنجه كرديد ، حضرت فرمود كنيزت دير كرده وى را ببخش ، عرضه داشت او را به شما بخشيدم ، حضرت رو به كنيز فرمود : منهم تو را در راه خدا آزاد كردم ، سپس در حال برگشتن فرمود : چه پول با بركتى بود ، بدن من و يك مستحق را پوشاند و برده اى را در راه خدا آزاد كرد .

اخلاق جامع و كامل رسول خدا به عينه ى به ائمه طاهرين منتقل شد ، و آنان نيز همانند جدّ بزرگوارشان با مردم رفتار كردند ، كه به قسمتى از رفتار ائمه بزرگوار در فصل معرفت ائمه در شرح باب شصت و نهم « مصباح الشريعه » بخواست حضرت دوست اشاره خواهد شد .

فروتنى و تواضع حضرت آيت الله بروجردى

آيت الله العظمى بروجردى از بزرگترين علما و مراجع دينى در اواخر قرن چهاردهم و اوايل قرن پانزدهم هجرى است .

آن جناب در زمان خود از اعلميت در فقه و اصول و رجال و فلسفه برخوردار بود و آثار با منفعت زيادى از آن حضرت از تأليف و چاپ كتب بزرگان و بيمارستان و مسجد و مدرسه باقى ماند .

آن حضرت حوزه ى علميه قم را كه بيش از هفتصد محصل نداشت به يك حوزه علمى ده هزار نفرى تبديل كرد و صداى اسلام را در زمان مرجعيت خود به اروپا و آمريكا رساند .

من دو بار در حالى كه در سن يازده و سيزده بودم به شرف دست بويش موفق و از معنويت آنجناب بهره گرفتم .

او در زمان مرجعيت و رياستش از قدرت و اقتدار چشم گيرى در بين ملل مسلمان و دولت ها برخوردار بود ، و دولت هم عصرش كه دولتى طاغوتى بود از ترس قدرت آن حضرت جرأت حمله به اسلام و آثار الهى را نداشت ، پس از رحلت آن جناب كه زلزله اى در جهان انداخت و من در مراسم تشيع و تدفين او در حاليكه به سن تكليف نرسيده بودم حاضر بودم ، دولت زمان هجومش را به قرآن و اسلام شروع كرد ، كه با قدرت معنوى و روحى و ايمانى مرجع زمان و يگانه دوران ، و انسان بى نظير حضرت امام خمينى روبرو شد ، درگيرى امام خمينى همراه با از جان گذشتگان مؤمن نزديك به چهارده سال با دولت زمان و طاغوت دوران طول كشيد تا بخواست خدا و انفاس قدسى حضرت خمينى و يارى ملت اسلام ، آن قدرت شيطانى درهم شكست و تار و پود فرعونيان زمان با همه كمكى كه از آمريكا و روس و اروپا و چين مى گرفتند از هم گسست و شاه زمان و تمام دست يارانش به زباله دان تاريخ افتاده و تمام آثار آنان از مملكت محو و بجاى آن حكومت قرآنى جمهورى اسلام برپا شد .

در هر صورت حضرت بروجردى در عين قدرت و سطوت ، و در عين تكيه داشتن به مقام مرجعيت از حالات اخلاقى برخوردار و در كمال تواضع و فروتنى بود .

روزى در مسير حركت آنجناب به سوى درس ، طلبه اى از طلاّب درسش به آن حضرت عرضه داشت ، مشكلات اقتصادى مرا در فشار قرار داده و كارد به استخوانم رسيده ، آن جناب فرمودند : پس از درس به من مراجعه كن باشد كه گره از كارت بخواست خدا گشوده شود .

آن مرجع دوران وقتى به كرسى درس نشست و درس و مباحثه را شروع كرد ، بر اساس جوّ آزادى كه بر درس شيعه حكم فرماست شاگردان در مقام ردّ و ايراد درس برآمدند و آنجناب به هر كدام پاسخ مناسبى عنايت مى فرمود ، آن طلبه اى هم كه اظهار حاجت كرده بود ، اشكالى به درس كرد ، از آنجا كه قوه شنوائى آيت  الله بروجردى ضعيف بود ، به خيال اين كه آن طلبه يادآورى حاجتش را نمود با كمى تلخى فرمود : گفتم بعد از درس ، طلاب تعجب كردند ، يكى از آنان كه جلوى كرسى درس بود عرضه داشت ايشان اشكال علمى كردند و پاسخ اشكال جايش همين جاست نه بعد از درس ، ايشان متوجه شدند كه برداشتشان صحيح نبوده درس را خاتمه داده و پس از درس به ميان جمعيت طلاب رفتند تا به آن حاجت مند رسيدند ، و دست مبارك خود را به عنوان مصافحه بسوى او دراز كردند ، او هم به آن جناب دست داد ، ناگهان طلاب ديدند وجود مبارك آيت الله بروجردى خم شد و دست آن طلبه را بوسيد و از وى عذرخواهى كرده و او را همراه خود به خانه برد و به دور از چشم ديگران مشكل او را حل كرد و حاجت وى را روا فرمود ! !

بفرموده بلبل گلستان عشق و نغمه سراى ميدان ملكوت حضرات الهى قمشه اى :

مرحبا بر صفاى عالم عشق *** آفرين بر روان آدم عشق
بارك الله به دفتر توحيد *** كه بود نقش سر خاتم عشق
سرّ جام جهان نماى شهود *** كس نگيرد بدست جز خم عشق
روح قدسى اگر شود نشود *** جلوه گر جز به قلب مريم عشق
نه بهر ديو و دد زحق بخشند *** رتبه آدم مكرّم عشق
هر كه مجروح دل شود زفراق *** رسد از لطف حق به مرهم عشق
دم رحمان شنو كه در نى جان *** نغمه ها مى نوازد از دم عشق
كشور تن بود مسخّر جان *** عالم جسم و جان مسلم عشق
سر سبحان تبارك الله گوى *** بر صفاى روان آدم عشق
ديده بستم الهى از همه خلق *** تا كه دل شدنديم و محرم عشق

امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت باب تواضع مى فرمايند :

اگر براى تواضع ، اين صفت عالى ملكوتى و اين حالت پر قيمت روانى زبانى بود كه خلق خدا حرف آن زبان را مى فهميدند ، هر آينه از بسيارى از حقايق و مخفيات عواقب كه در كمون تواضع نهفته است خبر مى داد ، و مى گفت كه در تواضع چه فوائد عظيمه و منافع كثيره اى است و چگونه مى توان با اين صفت نورانى به تحصيل رضاى خدا برخاست و نفس را به كمال و رشد كشيد ، و ابواب جنت را بروى انسان گشود ، و درهاى دوزخ را به روى آدمى بست !

تواضع آن است كه براى خدا و در راه خدا باشد و هر چه غير اين است عين كبر و سرگردانى است .

براى اهل تواضع سيما و نورانيّتى است كه اهل آسمان از فرشتگان و اهل زمين از عرفا و حكما و اولياء و بيداران بوسيله آن نور و سيما آنان را مى شناسند .

حقيقت اين است كه صفات حميده و اوصاف پسنديده ، و ملكات فاضله چون ريشه در ملكوت عالم دارد و سايه اى از درخت طوبى و اسماء و صفات الهى است جز نور و روشنائى و جز حق و واقعيت چيزى نيست ، كه اين معنا بوسيله ى آيات الهى و معارف ملكوتى اعلام شده و به توسّط فلاسفه موّحد و عرفاى عاشق و اولياء الهى و كاملين از اصفيا به اثبات رسيده در سوره مباركه انعام مى خوانيم :

( أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِج مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ )(27) .

البته اين نورى كه در آيه شريفه مطرح است به توضيح روايات و تفسير اهل حال عبارت از ايمان و معرفت و اخلاق حسنه و عمل صالح است كه جميعاً به انسان حيات معنوى مى دهد و آدمى را از سياه چال مرگ روحى و موت نفسى و قلبى بدر مى آورد و چون در باطن انسان تابيدن گرفت از شدّت تابش سر از ظاهر آدمى درآورده و خود را در چهره و حركات انسان مى نماياند ، آن وقت است كه فرشتگان در آسمان و اولياء در زمين بتوسّط اين نور آدمى را شناخته و باطن و ظاهر انسان را به رنگ ملكوت مشاهده مى كنند ، اين نور بنا به قول قرآن و روايات ، پس از مرگ تجلّى فوق العاده تر پيدا مى كند و در برزخ و قيامت مونس و معرف انسان مى گردد ، تا جائيكه ملائكه و جن و انس در روز قيامت آدمى را غرق در اين نور مشاهده مى كنند ، در اين زمينه به آيات قرآن و باب هاى مربوطه در روايت مراجعه كنيد .

( يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ )(28) .( وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللهَ وَرُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ . . . )(29) .

در قرآن مجيد مى فرمايد :

( وَعَلَى الاَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيَماهُمْ )(30) .

بر اعراف مردانى باشند مشرف بر بهشت و دوزخ كه ببينيد و بشناسند هر يك از اهل بهشت و دوزخ را به علامت هاى ايشان ، چه بهشتى هاى سپيد روى و چه دوزخيان سياه روى .

آن موضع را از آن جهت اعراف گفتند كه ساكنانش عارف به تمام اوضاع قيامتند و آن ساكنان انبيا و شهدا و افاضل از مؤمنان هستند ، در آنجا منازل و مقامات خود را در بهشت مى بينند و از آن لذت مى برند ، و عذاب دوزخ را مشاهده مى كنند و از خلاصى آن مسرور مى گردند .

در روايت آمده كه حارث همدانى كه از محبان و عاشقان اميرمؤمنان است و اكثر اوقات در ملازمت آن منبع سعادت بود ، به آن جناب عرضه داشت من از دو حالت ترسان و هراسانم ، يكى حالت نزع و جان دادن ، ديگر حالت گذشتن از صراط :

آن حضرت فرمود : اى حارث بشارت باد تو را كه من دوستان خود را در اين دو حالت فرو نگذارم و در اين دو وقت خود را به ايشان رسانم كه من ايشان را مى شناسم و آنان نيز مرا مى شناسند و من شفيع آنان باشم ، و به آتش دوزخ گويم كه ايشان را بگذار كه از محبان و مخلصان منند و آنان را به مقصدشان كه بهشت است رسانم .

آن زفضل آيت سراى فضول *** آن علمدار و عِلْم دار رسول
آن خدا كرده از ره تسليم *** هم پدر هم پسر چو ابراهيم
مصطفى چشم روشن از رويش *** شاد زهرا چو گشت وى شويش
هر كه ناطق نبود قابل او *** وان كه قابل نبود قائل او
بود تيغى زبان گوهرپاش *** كه بدو كرده علم و عالم فاش
در صف رزم پاى او محكم *** وز پى رمز جان او محرم
آمد از سدره جبرئيل امين *** لافتى كرده مرو را تلقين
نايب مصطفى به روز غدير *** از سوى حق ورا نموده امير
به فصاحت چو او سخن گفتى *** مستمع زان حديث دُر سفتى
شرف شرع و قاضى دين او *** صدف درّ آل ياسين او
تا بدان حد شده مكرّم او *** لو كشف مرو را مسلم او
مرتضائى كه كرد يزدانش *** همره جان مصطفى جانش
آن سرافيل سرفراز از علم *** ملك الموت ديو از لاحلم
آن كه در شرع تاج دين او بود *** وان كه تاراج كفريش چون بود
نامش از نام يار مشتق بود *** هر كجا رفت همرهش حق بود
زور او بت شكن ز روز ازل *** دست او تيغ زن بر اوج زحل
آل ياسين شرف بدو ديده *** ايزد او را به علم بگزيده
سرّ قرآن بخوانده بود به دل *** علم هر دو جهان ورا حاصل
لطف او بود لطف پيغمبر *** عنف او بود شير شرزه نر
قابل راز حق زرأفت او *** مهبط وحى حق امانت او
بهر او گفته مصطفى بالله *** كى خداوند وال من والاه
از پى سائلى به يك دورفيف *** صورت هل اتى ورا تشريف

امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايد : حضرت خير البشر فرمود كه : وحى كرد خداوند عالم به من كه : تواضع كنيد با يكديگر ، و هيچ كدام شما فخر مكنيد بديگرى و زيادتى در اصل و نسب ، و حسب را مناط اعتبار مدانيد و مگوئيد بعض شما به ديگرى كه : من زيادتى به تو دارم چرا كه من از فلان قبيله ام و پسر فلانى ام و استعدادم چنين و چنان است و تو چنين و چنانى ، چرا كه اينها نزد خداوند ارزش ندارد و غير تواضع و بندگى و اطاعت و عبادت نزد آن جناب مناط اعتبار نيست ، و نيز بايد هيچ كدام از شما با ديگرى در مقام بغى و ظلم نباشد ، چرا كه بغى و ظلم منافى تواضع است ، و تواضع نمى كند كسى براى خدا مگر اين كه حضرت حق مرتبه او را در دنيا و آخرت بلند مى گرداند .

حضرت رسالت پناه آنچنان متواضع بود كه هرگاه به اطفال مى رسيد بر آنان سبقت سلام مى گرفت .

اصل و ريشه تواضع از درك جلال و هيبت و عظمت خداست ، كه هر كس موفق به فهم اين واقعيات شود سر تواضع بزير اندازد و خود را تسليم آنجناب نمايد ، عبادتى در پيشگاه حضرت او به مرحله قبولى نمى رسد مگر از وى تواضع و فروتنى باشد ، كسى به حقيقت تواضع راه نبرده مگر مقربون و آنان كه متصل به آن حضرتند و دل به عشق او خالص كرده اند ، كه راه بدست آوردن اين اتصال و خلوص ، معرفت است و معرفت نتيجه انس با قرآن و دقّت در معارف الهيه است .

در قرآن مجيد در سوره فرقان در آيه شصت و سه در مقام بيان تواضع فرموده :

( وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً )(31) .

بندگان مخلص و موحد من كسانى هستند كه زندگى به هموارى و افتادگى و عبادت و خدمت به خلق دارند و از كبر و عجب در زندگى آنان خبرى نيست ، اينان به وقت برخورد با مردم نفهم شيوه هموارى را رعايت كنند و از غلظت و تندى اجتناب نمايند .

جناب احديت عزيزترين خلق خود حضرت محمد را امر به تواضع فرموده و به آن جناب چنين دستور مى دهد :

( وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ )(32) .

به مؤمنين تواضع كن و احترام آنان را رعايت كرده ، نسبت به آنان از جانب هموارى و نرمى را ملاحظه كن .

امام صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد :

تواضع و فروتنى سرزمين روئيدن گل خشوع و خضوع است ، و محل نشو و نماى حيا و خوف ، و اين خضوع و خشوع و خوف و حيا در وجود انسان آشكار نمى شود مگر به تواضع در برابر حق و فروتنى در برابر خلق .

و شرافت و عزت كامل و حقيقى بدست نمى آيد مگر از تواضع و فروتنى در جنب ذات او كه بايد به حقيقت خود را ناچيز و بى اعتبار ولا شىء دانست و آنجناب را مستجمع جميع صفات كماليه .

هر كه را ذره اى وجود بود *** پيش هر ذره اى سجود بود
نه همه بت ز زرّ و سيم بود *** كه بت رهروان وجود بود
هر كه يك ذرّه مى كند اثبات *** نفس او گبريا جهود بود
در حقيقت چو جمله يك بودست *** پس همه بودها نبود بود
نقطه آتش است در باطن *** دود ديدن از او چه سود بود
هر كه اين نقطه ديد هر دو جهانش *** محو گشته ز چشم سود بود
زانك دو كون پيش ديده دل *** چون سرابى همه نمود بود
هر كه يك ذرّه غير مى بيند *** هم چو كورى ميان دود بود
هم چو عطار در فنا مى سوز *** تا دمى گر زنى چو عود بود

باب پنجاه و نهم

در اقتداء است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

لا يَصِحُّ الاِْقْتِداءُ اِلاّ بِصِحَّةِ قِسْمَةِ الاَْرْواحِ فِي الاَْزَلِ وَامْتِزاجِ نُورِ الْوَقْتِ بِنُورِ الاَْوَّلِ . وَلَيْسَ الاِْقْتِداءُ بِالتَّرَسُّمِ بِحَرَكاتِ الظّاهِرِ وَالتَّنَسُّبِ اِلى اَوْلِياءِ الدّينِ مِنَ الْحُكَماءِ وَالاْئِمَّةِ .

قالَ اللهُ تَعالى : يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناس بِاِمامِهِمْ ، أيْ مَنْ كانَ اقْتَدى بِمُحِق قُبِلَ وَزُكِّيَ .

قال اللهُ تَعالى : ( فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَلاَ يَتَساءَلُونَ ) .

وَقالَ اَميرُالمُؤمِنينَ (عليه السلام) : اَلاَْرْواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ فَما تَعارَفَ مِنْها ائْتَلَفَ وَما تَناكَرَ مِنْها اخْتَلَفَ .

وَقيلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ (رضي الله عنه) : مَنْ اَدَّبَكَ ؟ قالَ اَدَّبَني رَبّي في نَفْسي فَمَا اسْتَحْسَنْتُهُ مِنْ اوُلِى الاَْلْبابِ وَالْبَصيرَةِ تَبِعْتُهُمْ بِهِ وَاسْتَعْمَلْتُهُ وَمَا اسْتَقْبَحْتُهُ مِنَ الْجُهّالِ اجْتَنَبْتُهُ وَتَرَكْتُهُ مُسْتَنْفِراً فَاَوْصَلَني ذلِكَ اِلى كُنُوزِ الْعِلْمِ .

وَلا طَريقَ لِلاَْكْياسِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اَسْلَم مِنَ الاِْقْتِداءِ لاَِنَّهُ الْمَنْهَجُ الاَْوْضَحُ وَالْمَقْصَدُ الاَْصَحُّ .

قالَ اللهُ عَزَّوجَلَّ لاَِعَزِّ خَلْقِهِ (صلى الله عليه وآله) : ( أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ) .

وَقالَ عَزَّوجَلَّ : ( ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً )(33) .

فَلَوْ كانَ لِدين اللهِ تَعالى مَسْلَكٌ اَقْوَمَ مِنَ الاِْقْتِداءِ لَنَدَبَ اَوْلياءَهُ وَاَنْبِياءَهُ اِلَيْهِ .

قَالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : في الْقَلْبِ نورٌ لا يُضيُّ اِلاّ في اتِّباعِ الْحَقِّ وَقَصْدِ السَّبيلِ وَهُوَ مِنْ نُورِ الاَْنْبِياءِ مُودَعٌ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :لا يَصِحُّ الاِْقْتِداءُ اِلاّ بِصِحَّةِ قِسْمَةِ الاَْرْواحِ فِي الاَْزَلِ وَامْتِزاجِ نُورِ الْوَقْتِ بِنُورِ الاَْوَّلِ . وَلَيْسَ الاِْقْتِداءُ بِالتَّرَسُّمِ بِحَرَكاتِ الظّاهِرِ وَالتَّنَسُّبِ اِلى اَوْلِياءِ الدّينِ مِنَ الْحُكَماءِ وَالاْئِمَّةِ . قالَ اللهُ تَعالى : يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناس بِاِمامِهِمْ ، أيْ مَنْ كانَ اقْتَدى بِمُحِق قُبِلَ وَزُكِّيَ .

انسان و مسئله بسيار مهم اقتداء

در اين روايت بسيار بسيار مهم كه توجه به آن ضامن خير دنيا و آخرت است ، و ناديده گرفتن حقيقت آن بازكننده تمام درهاى شر دنيا و آخرت به روى انسان است ، حضرت صادق (عليه السلام) به حقيقت اقتداء و اين كه بايد از چه كسى پيروى كرد و به چه مقامى اقتدا نمود و از كه نبايد پيروى كرد و به كه نبايد اقتداء نمود اشاره مى نمايند .

امام مى فرمايد : اقتداءِ به هر كس و بهر كيفيت صحيح نيست ، بلكه اقتدا و پيروى صحيح آن است كه در رابطه با صحت قسمت ارواح در ازل است ، و بعبارت ديگر اقتدا بايد هماهنگ با قسمت الهى در ازل باشد و موافق قانونى كه حضرت حق از آدم تا خاتم در علم ازليش اراده كرده صورت گيرد ، اقتدا اگر بدين نوع باشد صحيح ورنه باطل و باعث خسارت است .

واضح تر اين كه خداوند حكيم براى رشد و كمال بندگانش ، و براى تأمين سلامت دنيا و آخرت عبادش از ازل مقتداهائى كامل و جامع و آراسته و پيراسته در نظر گرفته ، و با خلقت انسان و ظهور بشر ، وجود آنان را بتدريج لباس عينيت پوشانده ، كه آن بزرگواران عبارتند از انبياء و ائمه و اولياء و صاحبان دانش و بينش كه از سرمايه هاى كلان ايمانى و حالى و اعمال صالحه برخوردارند .

چنانچه انسان در همه امور زندگى از آنان پيروى كرد ، تمام استعدادهايش رو به كمال و رشد و رو به حق و حقيقت و رو به لقاء و وصال و قرب و شرف رشد مى كند و به بى نهايت عظمت و بزرگى متصل مى گردد ، و اگر به آن بزرگواران پشت كرده و از رهبريت و رهنمائيهاى آنان غافل گردد به ريشه خود تيشه زده و خانه سعادت و كمال خود را بدست خود خراب كرده است !

انسان موجود عجيبى است ، اين موجود متحمّل بار امانت الهى است ، اين موجود به اراده ازليه خليفه حضرت حق است ، اين موجود منبع و كانون علم الاسمائى است ، اين موجود ظرف هدايت و گيرنده الهام و لايق وحى ، و صاحب كرامت ، و محقق به حقيقت شرافت است ، اين موجود خزانه بى پايان الهى و دارنده گوهرهاى نفيس ربانى چون عقل و فطرت و وجدان و نفس ملهمه است ، اين موجود در روى زمين موجود برتر ، و مقام افضل و گيرنده فيض و بلكه خود او فيض مقدس است كه ظهور عينى فيض اقدسش مى گويند .

انسان را از نظر استعداد مايه قدريت بيش از قدرت جن و ملك و حيثيتى مافوق تمام حيثيت هاست .

او در تمام عالم وجود نمونه ندارد ، و راهى كه براى كمال به روى او باز است ، براى هيچ يك از موجودات عالم باز نيست .

ولى انسان اين هدف استعدادها و مايه هاى درونى و برونى را به تنهايى قدرت ندارد پرورش دهد ، بلكه به اراده حضرت حق محتاج به راهنمايانى است كه او را در راه رسيدن به رشد و كمال و خير دنيا و آخرت رهنمون شوند ، راهنمايانى كه شناختشان از خدا و از جهان و از انسان كامل است و قدرت دارند ، انسان را در استفاده كردن از مواهب الهى چه مواهب مادى و چه معنوى به راه صحيح هدايت كرده و وى را تا مقام قرب و لقاء و وصال حضرت دوست برسانند ، و اين راهنمايان جز انبياء و ائمه و شاگردان واقعى آنان كه فقها و حكما و عارفانند و از اين سه طايفه تعبير به اولياء الله شده نيستند ، كه اگر انسان به آنان اقتدا كند بر اقتداى صحيح تكيه كرده و اگر از آنان روى گردان شود بدون شك دچار اقتداى به هواى نفس و شياطين داخلى و خارجى مى گردد و از اين راه ضربه هولناك غير قابل جبرانى بخويش و به ديگران مى زند !

شما براى يافتن مقام انسان در درجه ى اوّل به كتاب خدا بخصوص آيات خلقت انسان و آيات نمايشگر كرامت انسان مراجعه كرده و سپس به روايات و معارف الهيه در معتبرترين كتب صدرى رجوع نمائيد از آنجائى كه قرآن در دسترس همگان است و قسمتى از آيات مربوط به انسان از محكمات كتاب است از آوردن صدها آيه در اين زمينه خوددارى كرده و خود شما را دعوت مى كنم با طهارت و دقت و با عشق و علاقه به كتاب خدا انس گرفته و مقام انسان و انسانيت را در اين منبع بزرگ الهى مشاهده كنيد ، ولى چون تمام كتب حديث و بخصوص كتابهاى اصيل و مصدرى در اختيار همه نيست و از طرفى تمام عزيزان بهره از زبان عربى آن هم زبان روايت كه والاترين زبان بعد از قرآن است ندارند به چند روايت در اين زمينه اشاره كرده و سپس شعر بسيار بلندى كه انعكاسى از آيات و روايات در مقام انسان و انسانيت است از حكيم بزرگ و عارف شوريده حكيم صفاى اصفهانى در اين اوراق درج مى كنيم .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْصُّورَةُ الاِْنْسانِيَّةُ هِيَ اَكْبَرُ حُجَّةِ اللهِ عَلى خَلْقِهِ وَهِىَ الْكِتابُ الَّذي كَتَبَهُ اللهُ بِيَدِهِ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : حقيقت انسانى بزرگترين حجت خدا بر خلق است و اين حقيقت واقعيتى است كه بدست قدرت و عنايت خود حق بر تابلوى آفرينش نوشته شده .

عَنِ الصّادِقِ (عليه السلام) : اِنَّ الصُّورَةَ الاِْنْسانِيَّةَ هِيَ الطَّريقُ الْمُسْتَقيمُ اِلى كُلِّ خَيْر وَالْجِسْرُ الْمَمدودُ بَيْنَ الْنَنَّةِ وَالنّارِ .

حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد : حقيقت و واقعيت انسانيت همان راه مستقيم الهى به سوى هر خيرى در دنيا و آخرت است ، و پلى است كه بين جهنم و بهشت كشيده شده .

آرى طبيعت و فطرت و نفس و روح و عقل و وجدان و تمام اعضاء و جوارح انسان فرياد مى زنند كه ما براى خير و بسوى خير آفريده شده ايم و موجوديت ، دفع كننده جهنم و جذب كننده بهشت الهى است ، ولى اين دفع و جذب جز در سايه هدايت رهبران الهى و اقتداى به آن بزرگواران ميسر نيست .

امام ششم به نقل تفسير صافى ج 1 ص 53 در توضيح اهدنا الصراط المستقيم مى فرمايد :

يَعْني اَرْشِدْنا لِلُزُومِ الطَّريقِ الْمُؤَدّى اِلى مَحَبَّتِكَ وَالْمُبَلِّغِ اِلى جَنَّتِكَ وَالْمانِعِ مِنْ اَنْ نَتَّبِعَ اَهْواءَنا فَنَعْطَبَ أوْ اَنْ نَأْخُذَ بِآرائِنا فَنَهْلِكَ .

اهدنا الصراط المستقيم يعنى خدايا براى ملزم شدن به راهى كه عاقبتش عشق توست و نهايتش جنت و بهشت است ما را هدايت فرما ، آن راهى كه مانع پيروى ما از هواى نفس است ، هوائى كه محصولى جز نابودى ندارد ، و مانع از دچار شدن به خودرأيى است كه غير هلاكت ثمرى بر او نيست .

براى انسان در صورت مصرف كردن قوايش هماهنگ با خواسته هاى حق مقامى است كه معارف الهيه از آن مقام تعبير به قرب و جذب كرده اند و اين مقام بدين كيفيت براى احدى از موجودات نيست دو مقامى كه حضرت سيدالشهدا با اشك دو ديده پاك و خدا بينش از حضرت حق در دعاى عرفه در صحراى عرفات تقاضا كرد :

اِلهي حَقِّقْني بِحَقايِقِ اَهْلِ الْقُرْبِ وَاسْلُكَ بي مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ .

شما مى دانيد كه تمام انسانهاى مؤمن ، عاشق رسيدن به اجر و مزد عبادت يعنى بهشت حقّند ولى كار عظمت و بزرگى انسان در اين جهان هستى بجائى مى رسد كه از بهشت غافل گشته و غرق در عشق دوست مى شود در اينصورت كه عشق بهشت متوجه انسان گشته و براى ورود و ديدار انسان در التهاب و اضطراب قرار مى گيرد .

اِنَّ الْجَنَّةَ لاََعْشَقُ لِسَلْمانَ مِنْ سَلْمانَ لِلْجَنَّةِ(34) .

صدوق بزرگوار نقل مى كند :

اِنَّ النَّبِيَّ (صلى الله عليه وآله) قالَ : اشْتاقَتِ الْجَنَّةُ اِلى أرْبَع مِنَ النِّساءِ : مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرانَ ، وَآسِيَةَ بِنْتِ مُزاحِم زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَخَديجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِد زَوْجَةِ النَّبِيِّ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَفاطَمِةَ بِنْتِ مُحَمَّد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : بهشت الهى عاشق چهار زن است :

مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، خديجه دختر خويلد همسر رسول خدا در دنيا و آخرت و فاطمه دختر محمّد (صلى الله عليه وآله) .

كار عظمت و مقام انسان و رفعت كرامت فرزند آدم و اصالت و شرافت اين موجود ملاحظه كنيد به كجا مى رسد كه حضرت يعسوب الدين ، مولى الموحدين ، امام عارفين ، اسوه عاشقين حضرت اسدالله الغالب على بن ابيطالب مى فرمايد :

اَلْعارِفُ اِذا خَرَجَ مِنَ الدُّنْيا لَمْ يَجِدْهُ السّائِقُ وَالشَّهيدُ فِى الْقِيامَةِ وَلا رِضْوانُ الْجَنَّةِ فِى الْجَنَّةِ وَلا مالِكُ النّارِ فِى النّارِ . قيلَ : وَاَيْنَ يَقْعُدُ الْعارِفُ قالَ (عليه السلام) : في مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَليك مُقْتَدِر .

به هنگامى كه عارف از دنيا مى رود ، ملك حامل مردگان به قيامت و شهيد او را ملاقات نمى نمايند و حتى رضوان بهشت وى را در بهشت نمى بيند و مالك جهنم از او اثرى نمى يابد . پرسيدند پس عارف در كجاى جاى مى گيرد فرمود :

في مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَليك مُقْتَدِر .

حضرت زين العابدين (عليه السلام) در صحيفه ثانيه در مناجات عارفان تقاضاهاى عجيبى از حضرت حق براى قرار گرفتن در اهل لقا و قرب و وصال و اتصال دارند :

اِلهي فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ تَوَشَّجَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ اِلَيْكَ في حَدائِقِ صُدُورِهِمْ ، وَاَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمجامِعِ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ اِلى اَوْكارِ الاَْفْكارِ يَأْوُونَ وَفي رِياضِ الْقُرْبِ وَالْمُكاشَفَةِ يَرْتَعُونَ وَمِنْ حِياضِ الْمَحَبَّةِ بِكَأْسِ الْمُلاطَفَةِ يَكْرَعُونَ .

بار خدايا اى معبود من واى مقصد و مقصود من ، مرا از آن بندگانى قرار ده كه درختان شوق به تو در باغهاى سينه آنان بهم پيچيده ، و آتش عشق به حضرتت در مجامع دلهاشان شعله كشيده ، آنان كه به لانه انديشه در حقّت پناه برده و فكرى در اين جهان هستى جز تو ندارند ، و در باغ قرب و مكاشفه ، در چرا هستند و از حوض عشق و محبت تو به جام لطفت شراب دوستى و قرب مى نوشند .

آرى اين است انسان ، آن موجودى كه لايق خلافت ، هدايت ، اصالت ، شرافت ، كرامت ، قربت ، محبت ، عنايت ، عافيت ، سلامت ، سعادت ، رشادت ، شهادت ، و جنّت است ، ولى اين همه بدست آوردنش فقط و فقط در سايه اتصال به انبياء و قرآن و ائمه و معارف الهيه ميسر است و بس ، و اينكه اى خواننده عزيز خود را بشناس و از رهبران الهى خبر بگير و دست به دامان آنان زن و با آن بزرگواران همراه شود با اقتداى به ايشان راه رسيدن به كمالات انسان و درجات الهى ، و مقام با عظمت قرب و وصال حضرت دوست را طى كن و از اين عالم به عالم ديگر شو و به موت اختيارى بمير ، كه ارزش اين مردن بگفته رسول الهى از شهادت در ميدان جنگ بالاتر است .

اما شعر حكيم صفا كه بازگو كننده مقام با عظمت انسان است :

وحدت جمعم نه لامكان نه مكانم *** برتر از اين هر دوام نه اين و نه آنم
رسته ام از اين مكان و كون مركب *** فرد بسيطم محيط كون و مكانم
كى نهم اندر قفاى كام جهان گام *** منكه سراپاى صد هزار جهانم
پيشتر از آن كه طور زايد و موسى *** بر گله عقل و نفس و وهم شبانم
مى نخورد جز كه بر نشانه ى توحيد *** تير شهودار جهد ز شصت و كمانم
آن برى از حدّ و نقطه سيّال *** دائره و مركز و مدير زمانم
بسكه بلندم نكرده باز زهم بال *** مى نرسد و دست آسمان بميانم
شمسم و ذراتم اين ثوابت و سيّار *** ما هم و اين آفتاب و ماه كتانم
قطبم از آن ثابتم بمركز تجريد *** روحم از آن در مجرّدست روانم
فانيم و باقيم به مأمن سرمد *** دهر و زمان در پناه امن و امانم
صرف وجودم نه صورتم نه هيولا *** وحدت بى صورتم نه جسم و نه جانم
در ره عشق امتياز پير و جوان نيست *** تا چه كند عقل پير و بخت جوانم
يك سر و چندين هزار سرّ ربوبى *** يك تن و دريا و گوهر و زركابم
فارس فحلم چنوكه قائد توفيق *** تا در صاحب زمان كشيده عنانم
رستم وقتم نبرد ديو و هوا را *** حكمت بر گستوان و بير بيانم
نور احد كرده از جهات تجلّى *** بر من و زان جلوه از جهات جهانم
از يمن دل و زير رايحة الله *** بجهاند از كوه تن چو بوق يمانم
بود به طفلى دلم بزرگ تر از عرش *** نور تجلّى بزرگ كرد و كلانم
ايدون عرش عظيم و مشرق بيضاش *** هست سهامن بدل چو چرخ كيانم
باغ نهال هدايت سلف از كلك *** رشد خلف ميوه درخت بنانم
من نه بخود زنده ام هويت سارى است *** سارى در روح و سرّ و نطقُ بيانم
باز شهم بال مى زنم بهوايش *** يا شهم و همچو باز در طيرانم
مى پرم از بدو تا نهايت بى حد *** طائر بى حدّ و بدووختم و كرانم
اوّل و آخر يكى است اول و آخر *** خواهى پيداى من ببين و نهانم
من نه بخسر و مقيدم نه بدرويش *** خسرو درويش هر دو در هميانم
گنج احد غيب و در شهادت مطلق *** هست مفاتيح غيب زير زبانم
سامع و گوينده اوست من همه هيچم *** آمد و برد از ميانه نام و نشانم
اوست من از فيض بخت سرمد آن ذات *** سرمدم و دهرم و زمانم و آنم
آنم از آنم به عين نقطه سيّال *** در ازل ولايزال پاك روانم
زاده ام از لامكان بصورت و در سير *** من پدر پير لامكان و مكانم
كرده زشش سوى روى دوست تجلّى *** بر دل و جانم نه بل بخان و به مانم
سرّ و عيانم به عين آينه اوست *** آينه چبود خود اوست سرّ و عيانم
زنده به امرم نه بلكه آمر سارى *** خلق نه بل امر زنده از سريانم
سيرت و سانم بود به مسلك توحيد *** صرف و جو دست سر و سيرت و سانم
نافه ى ناف غزال چين تجلّى *** عطر مشام اللّهم نه مشك و نه بانم
ملك من از نفخه صعق هله فانى است *** مملكت كلّ من عليها فانم
صاف نشاط دل من از خم اسماست *** ساقى باقى است ذات پر مغانم
در زده چندين هزار جام وز اوّل *** تشنه ى ترم خشك مانده است لبانم
مى نپسندد به برّ بارى عطشان *** شان ولى الله علىّ الشانم
گربه نبينم به چشم دل رخ مقصود *** نيستم انسان بى بدل حيوانم
گربه نبوسد لبان من لب مطلوب *** طفلم و از ثدى غفلت است لبانم
خاك بدم آتش و دادم بگداخت *** آب روانم كنون و باد بزانم
باد بزانم ولى به گلشن توحيد *** آب روانم ولى بجوى جنانم
والى مصر دلم كه هست طبايع *** سبع عجاف وعقول سبع سمانم
سبع سمانم بعكس رؤيت ريان *** خورد عجاف خيال و وهم گمانم
دولت كامل رسيد و ساحت دل را *** ملك خدا كرد و كرد ملكت بانم
گفتى شو نفى تا زنى در اثبات *** گشتم چو نان و مدتيّست چنانم
دست دلم زد در ولايت شمسى *** شمس ولايت درآمد از در جانم
يك ران كز آسمان بخاك نهد ناف *** در تك توحيد از مهابت رانم
رانم چونان كه جبرئيل بماند *** كو بزمين است و من بكاه كشانم
سدره فرو است زان كه منبر صدرش *** بر سر طين است و من براز سرطانم
صرف صفاى جريده ره جانان *** نيست تعلّق براى و روى بجانم
شمس كمالم نه آفت و نه افولم *** باغ بهشتم نه بهمن و نه خزانم
صعوه نيم شاهباز سدره نشينم *** بنده نيم پادشاه ملك مستانم

شگفتا دست قدرت حق و اراده حضرت رب در اين ظرف خاكى كه از او بنام انسان ياد مى كنند ، چه استعدادها و چه مايه هائى قرار داده ، كه اگر مايه ها و استعدادها هماهنگ با راهنمائى انبياء و ائمه و اولياء قرآن بكار گرفته شود از انسان موجودى عرشى و عنصرى ملكوتى ، و شاهبازى بهشتى و نورى ابدى، و فروغى الهى و جانى زنده ، و حياتى پاينده خواهند ساخت .

اگر در اين معركه كسى غفلت ورزد وعَلفم جهل و بى خبرى و پرچم سفاهت و بى خردى برافراشته دارد و بگويد ما را به راهنمايان آسمانى و هدايت مردان الهى نيازى نيست ، با اره اى تيز به قطع درخت كمال خويش اقدام كرده ، و با تيشه اى بنيان كن بجان ريشه هستى خود افتاده و درب هر گونه بدبختى را به روى خود باز كرده .

به فرموده شارح نهج البلاغه آيه 157 سوره مباركه اعراف هدف و مواد رسالت را بيان مى كند ، كه دقت در آن مواد و اهداف هر صاحب عقل و انصافى را به اين نتيجه روشن مى رساند كه نياز به انبياء و اولياء يك نياز زير بنائى و ضرورى و طبيعى و عقلى است و انكار اين نياز مساوى با انكار نياز انسان به آب و هوا و نور است .

( الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الاُْمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالاِْنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاَْغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )(35) .

آنان كه پيروى مى كنند از رسول پيام آور درس ناخوانده كه خبر او در تورات و انجيل كه در دست دارند ثبت شده ، آنان را به نيكى دستور مى دهد و از بدى نهى مى كند ، پاكيزه ها را براى آنان حلال و پليدى ها را بر آنان حرام مى نمايد ، و بار سنگين و زنجيرهائى كه بر گردن جان و قلب و نفس آنان است برمى دارد ، و كسانى كه به او ايمان آورده اند و تعظيم و ياريش مى كنند ، و از آن نورى كه با او نازل شده است پيروى مى كنند رستگارانند .

هدف و موارد رسالت در قرآن عبارت است از :

1 ـ قيام انسانها به عدالت

2 ـ نشان دادن آيات و نشانه هاى الهى

3 ـ تعليم كتاب كه واقعيات هستى و حيات انسانى را در بر دارد .

4 ـ تعليم حكمت كه دانستى ها را در راه شدن هاى تصفيه مى نمايد .

5 ـ امر به نيكى ها و نهى از پليديها

6 ـ برداشتن بارها و زنجيرهاى سنگينى كه از عوامل گوناگون ، انسان ها را در خود مى فشارد .

7 ـ روشنائى در حيات كه آرمان اعلاى حيات انسانها را معرفى و قابل وصول مى سازد .

فَبَعَثَ فيهِمْ رُسُلَهُ وَواتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِياءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ وَيُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ وَيُرُوُهُمُ الاْياتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْف فَوْقَهُمْ مَرْفُوع وَمِهاد تَحْتَهُمْ مَوْضوع وَمَعايِشَ تُحْييهِمْ(36) .

خداوند رسولانى را در ميان آنان برانگيخت و پيامبرانش را پياپى بسوى آنان فرستاد ، تا مردم را به اداى پيمان فطرى كه با آفريدگارشان بسته بودند وادار نمايند ، و نعمت فراموش شده ى او را بيادشان بياورند ، و با تبليغ دلايل روشن وظيفه ى رسالت را بجاى آورند و نيروى مخفى عقول مردم را برانگيزانند و بارور سازند ، و آيات با عظمت الهى را كه در هندسه كلى هستى نقش بسته است به آنان بنمايانند : آسمانهائى برافراشته بالاى سرشان ، و گهواره گسترده زمين زير پايشان ، و معيشت هائى كه حياتشان را تأمين نمايد .

با توجه به لطائفى كه در گفتار شاه اولياء حضرت على مرتضى اين انسان اعدل و اعلم واتقى واشجع و بصير و بينا و جامع و كامل هست ، آيا كسى به خود جرأت و جسارت مى دهد كه بگويد نهال وجود انسان بدون باغبانى انبيا و اوليا قابليت رشد دارد ؟

بيائيد به دامن كرامت و حقيقت حضرت ختمى مرتبت كه خلاصه همه انبياء و عصاره ى همه كتب آسمانى ، و تجلّى تمام ملكوت الهى ، و ما حصل كلّ معارف آسمانى است دست توسّل زده و آن حضرت را به حقيقت شناخته و بطور كامل از آن جناب در همه شئون پيروى كنيم و وى را مقتداى خود قرار داده و بر اساس دستور واجب حضرت حق به او اقتدا كنيم ، كه علم ازلى آن وجود مبارك را تا قيامت مقتداى خلق قرار داده و بر تمام انسانها تا صبح قيامت پيروى از آن حضرت و اقتداى به جناب او را واجب عينى قرار داده است ، كه پيروى از او پيروى از خدا و همه ى انبياء و قرآن مجيد است ، و نيز پيروى حقيقى از او ما را به سوى ائمه اثناعشر كه اوّل آنان على و آخر آنان مهدى صاحب زمان (عليه السلام) است رهنمون شده و درهاى سعادت دنيا و آخرت را به روى ما باز مى كند .

با توجه به تمام مقدماتى كه در اين فصل گذشت به اين نتيجه مى رسيم كه ما را مقتدائى جز خدا و انبيا و قرآن و ائمه طاهرين و شاگردان حقيقى آنان كه در اين دوره ها فقهاى جامع الشرايطند نيست و صراط مستقيمى كه قرآن بر آن پافشارى دارد ، همين است و بس ، و اين همه در سايه رسالت پيامبر متجلّى است كه پيروى از رسول ما را به پيروى از خدا و انبياء و قرآن و ائمه و فقهاى واجد شرايط هدايت كرده و باعث جلب خشنودى حق و بدست آوردن خير دنيا و آخرت و آبادى امروز و فردا و رشد و كمال معنوى و روحى است .

و اينك توضيح بخش اخير را از قرآن مجيد بشنويد ، يعنى بخشى كه به اين نكته توجه داد ، كه پيروى از پيامبر اسلام محور و قطب تمام مسائل مادى و معنوى و دنيائى و آخرتى و ظاهرى و باطنى و قلبى و قالبى است ، و راهى براى شناخت خدا و اقتداى به او و شناخت انبيا و اقتداى به آنان و شناخت قرآن و اقتداى به اين كتاب آسمانى و شناخت ائمه و اقتداى به آنان جز معرفت به پيامبر و پيروى از وى و اقتداء به او نيست .

( قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ )(37) .

اى پيامبر به مردم بگو بيهوده ادعاى محبت خدا و رابطه با حضرت حق را نداشته باشيد كه عشق به خدا و پيروى از حق و عبادت و اطاعت از او در گرو پيروى حقيقى از من است پس از دستورات من اطاعت كنيد تا خدا شما را دوست داشته و از گناهانتان بگذرد .

مگر بدون شاگردى در مكتب رسول مى توان خدا را شناخت ، مگر بدون اقتداى به او مى توان از خواسته هاى حضرت حق مطلع شد ، مگر بدون توسّل قلبى به حضرت او و فراگيرى دستوراتش و عمل به فرامينش مى توان با خدا و دستورات خدا آشنا شد ; راه خداشناسى و عبادت حقيقى ، شناخت رسول خدا و اطاعت از دستورات اوست .

پس راه خداشناسى و طريق عشق واقعى به حضرت حق ، و راه اقتداى به خداى عليم پيروى از رسول خداست .

قرآن مجيد پيروى از رسول اسلام را پيروى از همه انبيا و فرستادگان حق مى داند به متنى از آيات سوره توبه از شماره 29 تا 32 توجه كنيد :

با آنان كه به خدا و قيامت ايمان نمى آورند ، و حرام خدا و رسول خدا را حرام نمى دانند ، و دين حق را قبول نمى كنند ، از آنان كه اهل تورات و انجيلند بجنگيد تا حاضر به جزيه شوند و اينان مردمى پست و خوارند .

يهود گفتند عزيز پسر خداست ، نصارى گفتند مسيح فرزند خداست ، اين سخنان را كه اينان بر زبان مى رانند خود را به كيش كافران پيشين نزديك و مشابه مى كنند ، خدا آنان را هلاك و نابود كند كه به خدا نسبت دروغ بستند .

علما و راهبان يهود و مسيحى خود را به مقام ربوبيت شناخته و خدا را ناديده گرفتند ، و مسيح پسر مريم را به الوهيّت گرفته ، در صورتى كه مأمور نبودند جز به پرستش خداى يكتا كه منزه و برتر از آن است كه با او شريك قرار مى دهند !

كافران مى خواهند كه نور خدا « كه چراغ رخشنده علم و دين و كتب وحى الهى است » به نفس تيره و گفتار جاهلانه و تهمت هاى بى خردانه خود خاموش كنند ، و خدا جلوى آنان را مى گيرد تا نور خدا را در منتهاى ظهور و حدّ اعلاى كمال برساند هر چند كافران ناراضى و مخالف باشند .

پس از اين مقدمات كه در اين آيات بيان مى كند مى فرمايد :

( هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ )(38) .

اوست خدائى كه رسول خدا محمد مصطفى را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلّط و برترى دهد هر چند مشركان و كافران ناراضى و مخالف باشند .

روى سخن در اين آيات در مرحله ى اوّل با مسلمانان و مؤمنان است كه نسبت به مشركان بخصوص يهود و نصارى چه وظايفى دارند و سپس با يهود و نصارى است كه راه شما غلط و مكتب شما ناقص و ناصحيح ، و رهبرى شما رهبرى ضلالت و گمراهى است ، كه عالمان و راهبان شما در ضلالت و تاريكى اند و پيروى شما از آنان غلط و آنان هم در حقيقت پيرو موسى و عيسى و عزيز و ساير انبياء گذشته نيستند ، اكنون دين حق و دين هدايت دين محمد مصطفى است و شما اگر مى خواهيد به حقيقت پيرو موسى و عيسى باشيد از دين رسول خدا پيامبر خاتم پيروى كنيد كه برترين دين و ناسخ تمام مكتب هاى گذشته است ، و در حقيقت پيروى از حضرت او پيروى حقيقى از موسى و عيسى و همه انبياء خداست ، و به قول قرآن كه از قول مؤمنين واقعى نقل مى كند :

( لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِن رُسُلِهِ )(39) .

آرى حقيقت فرق نگذاشتن بين انبيا تجلى در شناخت نبى اكرم و اطاعت از آن حضرت دارد ، كه در معارف الهى چه در قرآن و چه در روايات و چه در مباحث عقلى و فلسفى ثابت شده كه آن حضرت داراى مقام جمع الجمع اند و آنچه همه خوبان دارند او به تنهائى دارد ، بر اين اساس اطاعت از او اطاعت از صد و بيست و چهار هزار پيغمبر است .

تمام ائمه و اولياء و حكما و عرفاى شامخين بر اساس آيات قرآن مجيد در اين حقيقت اتفاق نظر دارند كه :

حقيقت محمديه كه از بن به برزخ البرازخ الازليه وحقيقة الانسانية الازليه الابديّه تعبير نموده اند متجلّى در مظاهر و اعيان جميع انبيا و اولياست و اولين ظهور او در صورت و هيكل بشرى و جلبات انسانى در آدم ابوالبشر است ، و كمال آن حقيقت در مقام ظهور در مشكات انبيا در صورت شخصى حقيقت كمالى جمعى محمّدى ظاهر مى شود و بعد از ختم دائره نبوت در اولياء محمديّين دور مى زند و تمام جلوه او در عالم بشرى باسم عدل الهى در خاتم الاولياء مهدى موعود (عليه السلام) ظاهر مى گردد و بوجود مهدى ولايت به حدّ كمال مى رسد(40) .

پس مرحله وجوب متابعت از ولايت هم از اين مقاله بدست مى آيد كه هر كس به حقيقت مى خواهد پيرو رسول اكرم اسلام باشد و به حكم خدا آنجناب را مقتداى خود قرار دهد بر او حتم و واجب است كه پس از او بدون چون و چرا از على عالى و يازده فرزندش اطاعت كند ، كه رسول اسلام به شهادت روايات بسيار زيادى كه كتب فريقين آورده اند در طول بيست و سه سال نبوت خود به حكم حضرت حق وجوب پيروى از ائمه بعد از خود را با تصريح حتمى به نام و اسامى آنان به امت تذكر مى داد ، كه اين پيروى و مقتدا قرار دادن على (عليه السلام) تا مهدى ارواحنا فداه مزد رسالت است چنان كه صريح قرآن به آن ناطق است .

( قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى )(41) .

واحدى هم در ترجمه و توضيح كلمه قربى به على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه بعد از حضرت حسين تا امام زمان شك نكرده .

و به تصريح شيخ اكبر و ديگر از اكابر از عرفا جميع مقامات رسول اسلام بالوراثه براى عترت و اهل بيت او ثابت و متحقق است و آنان بزرگواران وارث حال و مقام و علوم و اسرار او هستند و ولايت خاصّه او به حضرت مهدى ختم و از ناحيه آنجناب به صورت ولايت عامه در فقهاء شامخين متجلى است ، و اين معانى در جاى خود با براهين محكمه و استدلالات متينه آنچنان اثبات شده كه صاحب انصافى نمى تواند به اندازه يك ذره در اين مقام شك و ترديد كند ، و از همين طريق روشن مى شود كه فهم حقيقت قرآن همچون توحيد و معاد و ولايت بستگى به همبستگى قلبى و عملى با رسول گرامى اسلام دارد ، و خلاصه مقتداى حقيقى ناس كه در علم ازلى معين گشته ، خدا و انبيا و ائمه قرآن و فقهاى واجد شرايطند ، كه اين همه وقتى براى انسان حصل مى گردد كه انسان از پيامبر عزيز اسلام شناخت داشته و از آن مقام ملكوتى پيروى كند .

بنابر اين راه اقتداى صحيح و شناخت مقتدايان واقعى در طى اين توضيحى كه از لطف حق بر جمله ى اول روايت باب اقتداء داده شد ، روشن گشت و حجت الهى بر همگان تمام شد .

قرآن مجيد به اين نكته مهمه هم اشاره دارد كه مقتدا و امام شما در قيامت همان مقتدا و امام شما در دنياست ، اگر در دنيا مقتداى شما بقول قرآن امام هدايت بود ، در آخرت هم تا ورود به بهشت و رسيدن به رضوان الهى با او خواهى بود ، و اگر مقتدايت امام ضلالت و امام كفر است در آخرت هم با او خواهى بود ، و همراه او به عذاب ابدى دچار خواهى شد !

احمد مرسل شه دنيا و دين *** گنج ازل مهبط روح الامين
صورت آدم زصفات رخش *** عصمت حوا زدل فرخش
هم خط سبزش نمك خوان حسن *** هم عرقش موجب طوفان حسن
نوح نبود ار چه به دوران او *** بود ولى غرقه طوفان او
گرچه نبودست چو يوسف كسى *** بود زيوسف نمكين تر بسى
نار براهيم كه گلزار شد *** از اثر آن گل رخسار شد
شد به سليمان زلب گوهرى *** لعل ده خاتم پيغمبرى
تا به سخن ريخت جواهر زميم *** گشت خجل از كلماتش حكيم
يونس اگر رفت به كام سمك *** او علم افراشت به اوج فلك
عيسى اگر پاى بگردون نهاد *** سايه او نور بخورشيد داد
بحر ازل در دل داناى اوست *** آب خضر خاك كف پاى اوست
سنگ نشد ازلب لعلش خضاب *** لعل شد از تابش او آفتاب
سبع مثانى رخ هم چو مهش *** گيسوى چون سلسله بسملش
از قلم صنع نموده بهم *** زابرو و قد معنى نون والقلم
نطق و دهن راه يقين و گمان *** چهره و موسوره ى نور و دخان
قارى قرآن لب شيرين او *** روح قدس مرده يس او
ميم كه حرفى است زنامش نخست *** عالم و آدم شده از وى درست
چشمه فضل است بر آب حيات *** چشم طلب بر كرمش كاينات
تا ز سر چشم شده غنچه وش *** آمده از چشمه ى او رشحه كش
چشمه اين ميم كه چشم نبى است *** نور فزاينده عين على است
آن كه نبى راز ولى كرد فرق *** ديده ى او گشته بخون باد غرق
جز به ولايت نشوى منتهى *** نيست نبوت زولايت تهى
ملك ولايت چه اگر حيدر است *** ملك نبوت به ولايت درست
ختم نبوت چو علم بر كشيد *** دامن معراج بر اختر كشيد
بلكه زهفت اختر دائر گذشت *** در تتق عالم ظاهر گذشت
زد بسراپاى فنا فرش را *** فرش قدم كرد سر عرش را
رفت بجائى كه ديگر جا نبود *** رفتن آن راه به اين پا نبود
رفتنش آن بود كه از خويش رفت *** با قدم بى قدمى پيش رفت
بلكه كجا بود ره پيش و پس *** ذات خداوند جهان بود و بس
موج سخن خاست زدرياى جود *** ريخت در آن هر چه در آن بحر بود
لطف خدا كرد بر او منجلى *** سرّ خدائى به زبان على
باز چو گرديد هم از وى درست *** باز شنيد آنچه شنيد از نخست
سر محبت زدو سو جوش كرد *** بلكه زخود گفت و خود او گوش كرد
عشق دوئى را زميان برده بود *** گفته شد آن راز كه در پرده بود
آن كه زترك دو جهان تاج بافت *** بر بتماشاگه معراج يافت

در پايان قسمت اوّل روايت حضرت صادق (عليه السلام) به اين نكته بسيار مهم اشاره دارند كه : اقتدا خود بستن ظاهرى به مقتدا نيست و تبعيت از يك سلسله حركات محدود ، بلكه اقتدا پيروى كامل در اعمال و اخلاق و عقايد از مقتداى الهى است ، طريحى آن مرد بزرگ در كتاب با عظمت خود « مجمع البحرين » در اين زمينه به پيروى از آيات قرآن مجيد و روايات وارده از اهل بيت عصمت مى فرمايد :

اَلْوَلايَةُ مَحَبَّةُ اَهْلِ الْبَيْتِ وَاتِّباعُهُمْ فِى الدِّينِ وَامْتِثالُ اَوامِرِهِمْ وَنَواهيهِمْ وَالتَّأَسّي بِهِمْ فِى الاَْخْلاقِ وَالاَْعْمالِ .

ولايت در حقيقت عشق به اهل بيت و پيروى از آنان در دين ، و اطاعت از اوامر و نواهى آنان و شكل گرفتن از ايشان در اخلاق و اعمال است .

در هر صورت ، اقتداء بدين صورت اقتدائى عقلانى و وجدانى و طبيعى و شرعى است و باعث سعادت انسان در دنيا و آخرت است ، و زندگى و حيات و حركت و عمل در غير اين راه مورث ندامت و علّت حسرت و موجب شقاوت و هلاكت ابدى است ، چرا كه خداوند اعلام فرموده اقتداى به مقتداى بر حق را در همه زمينه ها از اقتدا كننده مى پذيرم و اقتداى به غير آنان را مردود و باطل مى شمارم .

و خداوند در آيه شريفه قرآنيه كه حضرت صادق در دنباله روايت آورده اند مى فرمايد :

زمانى كه در نفخ صور دميده شود نسب براى كسى مطرح نيست و از احدى نمى پرسند پسر كيستى ، پدر كيستى و به كه منسوبى ، بلكه آنچه محور و واقعيت است ايمان و اخلاق و عمل صالح است ، كه آن سه حقيقت هم در سايه اقتداى صحيح قابل كسب است .

امام صادق (عليه السلام) روايت باب اقتدا را بدينگونه دنبال كنند :

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : ارواح قبل از اجساد جنودى جمع و لشگرى متفقند .

چون در عالم شهود ظهور كنند بر حول محور حق نيز اجتماع كنند ، و آن اروحى كه از حق روى گردان گردند به اختلاف دچار شوند .

از محمد حنفيه پرسيدند : ادب از كه آموختى ؟ گفت از پروردگارم فرا گرفتم ، به اين صورت كه مولايم به من قوتى در عقل و روح كرامت كرد ، كه با آن قوت بيبن حق و باطل و خوب و بد را تميز مى دهم ، به همين خاطر هر چه از صاحبان بينش و بصيرت مى بينم همان را درس عمل براى خود قرار مى دهم و به روش پاك و پسنديده آنان اقتدا مى كنم ، و هر چه از جاهلان و بى خبران مشاهده مى كنم به نظرم ناپسند و قبح مى آيد به همين خاطر از وضع آنان در عين نفرت دورى مى نمايم ، و من به لطف حضرت حق از اين راه به خزانه هاى دانش رسيده ام .

ما و دل سودا زده سر مست الستيم *** برگشته زميخانه دو آشفته مستيم
با افسر سلطانى كونين بلنديم *** با خاك در خاك نشينان تو پستيم
موهوم بود هستى ما سرّ تو موجود *** المنة لله كز اين واهمه رستيم
ما شيشه شكستيم و كف پاى ملك را *** زين شيشه بشكسته در اين باديه خستيم
با عشق تو ديوانه و با جام تو سرمست *** چون نيست شديم از همه با عشق تو هستيم
پيوند مهمّات زكوتين بريديم *** با رشته پيمان سر زلف تو بستيم
ما باز توى منزلت ساعد جانيم *** از بام جهان با پر افراشته ى جستيم
زاهد تو برو مسجدى صومعه اى باش *** ما رند خرابات رو باده پرستيم
شاهين وجوديم به حبس تن خاكى *** كز قوت پيراهن قفس تنگ شكستيم
برخاسته از كنگره عرش و به آفاق *** پرواز نموديم و به بام تو نشستيم
صحراى تو را آهوى دربند گرفتار *** در پاى تو را ماهى افتاده به شستيم
گر زان كه فقيريم فقير در شاهيم *** ور زان كه خرابيم از آن ساغر و دستيم
اى ساقى مستان به صفا رطل دمادم *** مخمور به مگذار كه ما مست الستيم

حضرت امام بحق ناطق در دنباله روايت مى فرمايد : هيچ راهى براى مؤمن زيرك سالم تر از اقتداء صحيح و نيروى الهى نيست ، چرا كه اقتدا به حق و انبيا و ائمه و قرآن و عالمان ربانى راهى است واضح و مقصدى است صحيح و از هر راهى درست تر و بهتر و با منفعت تر ، چرا كه راه عقل به جميع حقايق وفا نمى كند زيرا عقل در وجود هر انسان عقل جزئى است و عقل جزئى احاطه به تمام احكام و واقعيات برايش محال است ، و راه هاى ديگر به طريق اولى ضعيف تر ، اما پيروى از حضرت حق پيروى از وجودى است كه به تمام حقايق خبير است ، و پيروى از انبيا و ائمه پيروى از عقل متصل به عقل كامل است و پيروى از قرآن گرفتن نور از منبع لا يزالى است . و پيروى از عالمان واجد شرايط پيروى از راهنماى آگاه بسوى توحيد و نبوت و امامت است .

خداوند عزيز در قرآن مجيد مى فرمايد :

( أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ )(42) .

انبياء الهى آن مردمى هستند كه خدا آنان را به تمام حقايق راهنمائى كرد ، پس از راه آنان پيروى كرده و به آنان اقتدا كن ، ملاحظه مى كنيد آيه شريفه راه اقتداء صحيح را نشان مى دهد .

انبياء الهى در جامعه بشرى بنا به نقل نهج البلاغه طبيبانند و خلق از نظر عقل و روح و نفس مريض ، و تنها راه علاج اين مرض بدست آن طبيبان است .

ما طبيبانيم شاگردان حق *** بحر قلز ديد ما را فانفلق
آن طبيبان طبيعت ديگرند *** كه بدل از راه نبضى بنگرند
ما بدل بىواسطه خوش بنگريم *** كز فراست ما بعالى منظريم
ما طبيبان فعاليم و مقال *** ملهم ما پرتو نور جلال
وَقالَ عَزَّوجَلَّ : ( ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً )(43) .فَلَوْ كانَ لِدين اللهِ تَعالى مَسْلَكٌ اَقْوَمَ مِنَ الاِْقْتِداءِ لَنَدَبَ اَوْلياءَهُ وَاَنْبِياءَهُ اِلَيْهِ .و نيز خداوند عزّوجلّ در قرآن مجيد مى فرمايد : اى حبيب من به تو وحى كردم كه به آئين حنيف ابراهيم اقتدا كن .

پس از ذكر اين آيه حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايند : اگر از براى دين الهى مسلكى و راهى محكم تر و استوارتر از اقتداء به حق و پيروى صحيح بود عاشقان و انبياء خود را به آن دعوت مى فرمود :

و نيز از حضرت رسالت پناه نقل مى كنند : كه در قلب مؤمن نورى است ، كه نمى درخشد مگر در سايه اقتداى به حق و اجتناب از باطل و اختيار كردن راه وسط و دورى از افراط و تفريط ، و اين نور در حقيقت نور انبياست كه خداوند مهربان در قلوب مردم مؤمن به امانت گذاشته است .

در پايان روايت بايد به اين نكته متذكّر شد ، كه دورى از اقتداء صحيح باعث خاموش شدن چراغ فطرت و افتادن در چاه ضلالت و از دست دادن سعادت دنيا و آخرت است ، و اين دورى آدمى را مصداق آيات زير مى نمايد :

( سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ )(44) .

چه اينان را بترسانى و يا نترسانى براى آنها مساوى است كه ايمان نمى آورند .

( مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً )(45) .

هر كس را پس از اتمام حجت بخواهد واگذارد و عنايت و لطفش را از سر او بردارد ، دلش را از پذيرفتن ايمان تنگ و سخت تنگ نمايد .

( أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ )(46) .

اينان كه اقتداى به انبيا و اولياء ندارند ، و حركات و اعمالشان بر اساس هواى نفس و لذّت گرائى است ، كليّه اعمالشان در دنيا و آخرت ضايع و تباه است و احدى براى نجات آنان از عذاب يار و ياور آنان نيست .