در حالت نخست ، حكومت كردن عملى دوستانه ، مشفقانه و خيرخواهانه است كه اطاعت يا حكومتپذيرى دوستانه و عشق ورزانه را در پى دارد. در حالت دوم ، حكومت كردن جز با جنگ وغلبه نظامى ، اعمال زور، ستمگرى بويژه گمراهگرى امكان نمى پذيرد و حاصلى براىاطاعت كنندگان يا سلطه پذيران جز وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت ، و سيرانحطاط و بعد از خدا ندارد. در فرهنگ نظام هاى سياسى دسته اخير، حكومت به اقليت يااكثريت سلطه گر هم اطلاق مى شود، حتى گاهى قوه مجريه آن را كه عاملان سركوب واذلال و دگرتباهگرى باشند (حكومت ) يا (دولت ) مى خوانند. آنچه را به معنى كاراست بر كارگزارانش هم اطلاق مى كنند. در اينجا، واقعيت اجتماعى به مفهوم مورد نظر اميل دوركيمشكل مى گيرد: روش هاى عمل تفكر، و احساسات - هيجاناتى كه نسبت به فرد جنبهبيرونى و تحميلى دارند و به اين علت فرد را تحت نظارت و دستخوش تعيير قرار مىدهند كه از قدرت اجباركننده و تهديدآميز و فشار برخوردارند. از اين طريق كه طريق غليه نظامى - سياسى ،تحميل و سلطه گرى باشد دولت سازمان سياسى طاغوتىشكل مى گيرد. اين روش به سنت فرهنگى- سياسى الحادى تعلق دارد. در برابر آن، طريق پيوستن آگاهانه ، آزادانه ، و ارادى مردم به دولت ، يا تاءسيس سازمان سياسى- فرهنگى توحيدى و وحيانى قرار گرفته كه از نظر تاريخى اندك زمانى بردولت طاغوتى - الحادى تقدم دارد. در اين روش ، آفريدگار بشر از راه وحى بهپيامبران مجموعه اى از اوامر و نواهى يا قواعد رفتارى و قوانينى كه شريعت نام دارد بهما ارائه مى دهد تا در صورتى كه بخواهيم پس از انديشه و تحقيق وتاءمل در آنها و پى بردن به اين كه بكار بستن آنها در وجودمان ما را رشد داده به آزادى- عزت هايى نائل آورده منزلتمان را در نظام هستى ارتقاء بخشيده به قرب خدانائل مى گرداند به آن ايمان آورده از مصدر و شارعش كه پروردگارمتعال باشد اطاعت مى كنيم . بدينسان دولت توحيدى - وحيانىشكل مى گيرد. در پيوستن به اين شارع و اطاعت از او كه به معنى اختيار يك نوع زندگىاست امكان تحميل و اجبار وجود ندارد. چنانكه تحميل و اجبار ظاهرى در دولت هاى طاغوتى- الحادى هم يك تحميل و اجبار تكوينى نيست و راههاى متنوعى از هجرت ، عدم همكارى وقبول شهادت ، تا قيام براى براندازى آن وجود دارد و انسانى كه نخواهد سلطه سياسىو فرهنگى و اسارت - ذلت اجتماعى را بپذيرد هميشه و همه جا قادر به رهايى وآزادى - عزت خويش است . اين است معناى قول الهى كه لا اكراه فى الدين (گزينشنوع زندگى و راه و رسم آن كه شامل قبول امر و نهى و اطاعت از يك حاكم و سازمانسياسى هم مى شود) قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقداستمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها و الله سميع عليم . مؤ سس دولت هاى الحادى - طاغوتى كه از طريق ضد انسانى حمله نظامى وتحميل سلطه سياسى بر مردم مغلوب و ميهن و اراضى و اموالشانتشكيل مى شود دو گروه بشرى و اجتماعى مستكبران و دنياداران (يا مترفين )اند. كفارسلطه گر و طاغوت جز اين دو گروه نيستند. ساير كفار، فقط زير سلطه يا مستضعف اند.مستضعفان و مردم زير سلطه اى كه اراده آزادى عزت نكرده تن و جان و ذهن خويش را بهسلطه جباران و مهاجمان بيگانه بسپارند و از آنها اطاعت كنند از دو مردم دامواره و دونجانور تركيب مى شوند. اگر دو گروه بشرى - اجتماعى مستضعفان سلطه زير وجودنمى داشتند امكان تشكيل دولت هاى طاغوتى - الحادى هم از بين مى رفت يا جداتقليل مى يافت . دولتهاى طاغوتى - الحادى گر چه همه بوسيله مستكبران يادنياداران يا تركيبى از آن دو برپا شده اداره مى شود باز پايه هاى تخت سلطه گرى وسلطنت را مستضعفان اسارت - ذلت پذير بر دوش مى كشند. چه ، سلطه گرى در جا وسرزمينى امكان وجود مى يابد كه سلطه پذيرذليل مطيعى پيدا شده باشد. اطاعت از طاغوت ، و سلطه گرى الحادى ، دو وجه نظامسلطه گرى طاغوتى الحادى است . وصفى كه خداىمتعال از صحنه هاى دوزخ برزخى و دوزخ قيامت مى فرمايد از جمله صحنه مشاجرهمستضعفان اسارت - ذلت پذير با مستكبران سلطه گر و دنياداران ستمگر، واعتراضشان به سياست فرهنگى آنان كه موجبات گمراهى زير دستان را فراهم آورده استمتضمن اين معنا هم هست . چنانكه تحقير و سرزنش فرشتگان نسبت به مستضعفانى كه بااطاعت از طاغوت بر خود ستم كرده و بعد از خدا يافته اند در لحظه مردن وانتقال به عالم برزخ هشدارى است به دو مردم دامواره و شى ءواره اى كه قواعد رفتارى وامر و نهى و سلطه قانونگذارى و اجرايى و قضائى ملحدان و دنيادار را در وجود خويشبكار بسته اند. در تاريخ بشر خبر از دولتى كه با حاكميت مردم دامواره يا مردم دون جانورتشكيل شده باشد نمى يابيم . مى توان استنباط كرد كه اگر دولت كوچكى هم از اينقماش بوجود آمده باشد ديرى نپاييده كه بر اثرعوامل طبيعى يا بر اثر حمله نظامى اقوام مستكبر جنگجو يا مترفان استعمارگر منقرضشده است . باز به همين دليل كتاب تاريخى و تاريخ سياسى و فلسفه سياسى اى نمى يابيم كهتعلق به مستضعفان سلطه پذير و ذليل داشته باشد. هر چه در قلمرو سياست وسازماندهى اجتماعى در دست داريم به يكى از دو سنت فرهنگى - سياسى توحيدى والحادى وابسته است كه اولى از وحى نشاءت گرفته و توسط مردمى كه حيات طيبه رااراده كرده اند در اقاليم مختلف و در طول تاريخ دوام پيدا كرده و به ما رسيده است ، ودومى را كاهنان قديم و جديد توليد كرده تزيين نموده ، نشر داده و حفظ كرده اند. اكنون شرحى را كه دانشمندان علوم اجتماعى و سياسى درباره ماهيت دولت در آثارشانآورده اند و بر دولتهاى اروپايى و آمريكايى مدرنيته صدق مى كند از نظر مى گذرانيم: (هر شهروند مدرنيته تابع دولتى است . او به حكم قانون اساسى كشورش موظف استكه مقررات و مصوبات دولت را گردن نهد؛ و در نتيجه نوع زندگى او را معيارها وهنجارها كه قانونگذار تحميل مى كند معين مى سازد. اين معيارها و هنجارها عبارتند از قانونو جوهر دولت را بايد در قدرتى جست كه اين معيارها را بر همه كسانى كه در درونمرزهايش زندگى مى كنند تحميل مى كند. زيرا در حالى كه همه اجتماعات ديگر ماهيتداوطلبانه دارند و تنها هنگامى مى توانند فرد را موظف به انجام كارى يا خوددارى ازانجام كارى كنند كه آن فرد عضويتشان را پذيرفته باشد همين كه فرد ساكن كشورمعينى بود بنا به قانون هيچ راهى جز گردن نهادن به فرمانهاى آن ندارد. دولت ياحكام مدعى اند كه بالاترين مرجع صدور امر و نهى و قانونگذارى هستند. دولت بهاصطلاح بالاترين لايه سازماندهى اجتماعى عصر جديد است و ماهيتش را بايد در تفوق آنبر همه اشكال گروهبندى اجتماعى جست . بنابراين دولت (يا حكومت ) يك شيوه تنظيم رفتار انسانى است . هر تحليلى از ماهيتدولت نشان مى دهد كه دولت عبارت است از شيوهتحميل كردن اصول رفتارى كه افراد بايد زندگيشان را بوسيله آن تنظيم كنند. دولتمجموعه اى از اوامر وضع مى كند و براى تاءمين گردن نهادن و اطاعت از آن اوامر زور رابكار مى برد. از نظر حكام اعتبار آن اوامر ناشى از اين است كه اوامر حكام اند. اين اوامر،قانونى - يا معتبر - هستند نه به دليل اين كه خوب عادلانه يا خردمندانه اند،بلكه به اين دليل كه اوامر حكام است ، حكامى كه يگانه مرجع قدرت اند و مرجعى كهتنها اوست كه صلاحيت دارد تصميم هاى نهايى از اين گونه را بگيرد. يكى اوامر قانونى نه توجيهات و دلائل صحت و مشروعيت خود را همراه دارند و نه خود بهخود اجرا مى شوند. آنها را تنى چند يا چند هياءت و مجموعه از افراد اراده كرده اند و چندنفرى يا چند دستگاه و گروه بايد آنها را اجرا كنند. هنگامى كه دولتهاى عصر جديد رابررسى مى كنيم در مى يابيم كه آنها همواره منظره گروه بزرگى از انسانهاى مطيع وجمع كوچكى از افراد ديگر را در يك قلمرو معين در پيش چشم ما مى گسترانند. همچنين در مىيابيم كه نظامى كه بوسيله اين جمع كوچك ساخته و برقرار مى شود چه مانندبريتانياى كبير و چه مانند ايالات متحده امريكا هم بلحاظ مواردى كه مى تواند فرماناطاعت بدهد و هم بلحاظ روشهاى آن اين خاصيت را دارد كه اگر از آن تخطى يا سرپيچىشود اين جمع كوچك افراد همه زور لازم را بكار مى برد تا مرجعيت خود رامسجل كند. خلاصه كلام اين كه هر كشورى عبارت است از يك جامعه ارضى كه به حكام و حكومتشوندگان تقسيم شده است ، و حكام عبارتند از گروهى درداخل كشور كه اوامر قانونى را كه پايه حكومت است بكار مى بندند؛ و اين گروه برخلاف هر گروه و جامعه و انجمن ديگرى در جامعه ارضى ، حق آن را دارد كه براى بهاطاعت در آوردن مردم زور بكار ببرد. اين بدان معنى است كه در هر كشور و دولتى اراده اىوجود دارد كه بنا به قانون اساسى از همه اراده هاى ديگر برتر است . تصميم هاىنهائى و قعطى و بى چون و چرا را اين اراده مى گيرد. اين اراده باصطلاحاهل فن يك اراده داراى حاكميت است . اين اراده نه از هيچ اراده ديگرى دستور مى گيرد و نهاختيارات خود را به ديگرى وا مى گذارد... ممكن است مردم تصميم هاى آن را غير اخلاقى يانابخردانه بدانند با اينهمه آنان موظف اند به آن تصميم ها گردن بنهند... از اين رو،دولت عبارت از اجتماعى است از افراد كه شيوه خاصى از زندگى راتحميل مى كند. تمامى مردم آن كشور بايد خود را با اين شيوه خاص زندگى تطبيق دهند.مقرراتى كه ماهيت و خصوصيات اين شيوه زندگى را معين مى كنند عبارت است از قوانين ومقررات موضوعه همين حكام يا دولت ).(132)
13
| ولايت نظام سياسى ولايى هشت ولايت
|
ولايت ، عبارت است از نوعى اعمال حاكميت ، و اثر گذارى بر زندگى ديگران و حتى خودبا نيت اصلاح و اعتلا، تواءم با هيجان - عاطفه خيرخواهى و عشق ورزى و محبت و احترام .(ولايت ) گونه اى سياست و حكومت است كهمعادل عاطفى آن محبت و خيرخواهى و دلسوزى باشد نه دشمنى و بدخواهى و سود جويىشخصى . در عين حال نوعى اطاعت هم هست نسبت به ولايتى برتر از خود يا همرديف و درسطح خود به صورت همكارى بر سر نيكى بيكران و تقوى . نظام سياسى توحيدى - وحيانى ، نظامى كه پروردگارمتعال به بندگانش پيشنهاد و سفارش كرده آموزش مى دهد تركيبى از هشت ولايت است بامرزهاى كاملا مشخص . در علم حقوق اساسى ، به (علم حاكميت ) حكومت گفته مى شود. اشكال مختلفى براى اعمال حاكميت در نظامهاى الحادى - طاغوتى هست كه بر اساس هريك از آنها نظام سياسى شكل مى گيرد. اشكال حكومت در كناراشكال دولت - يا سازمان سياسى ملت كه از قلمرو، جمعيت ، و تقسيم جمعيت به حاكم ومحكوم تركيب مى شود - از موضوعات اين رشته علمى است . در علم حقوق اساسى وظيفه حقوق و سياست مدرنيته - كه به سنت الحادى و طاغوتىتعلق دارد - اعمال حاكميت عبارت از سه كار: 1. قانونگذارى ، 2. اجرا، 3. قضاشمرده مى شود. و اين تعريف به فهم واقعيات سياسى كمك چندانى نمى كند. تعريف روشنگر، بيدار كننده ، و دقيق آن چنين است :اعمال حاكميت در همه شكلهاى خوب و بد، و مردمى و ضدمردمى اش عبارت است از وضعقانون به قصد تعيين قواعد رفتارى يا هنجارهاى رسمى و اجراى آن براى حرمت دادن ،تصرف كردن ، و كيفيت بخشيدن خوب و بد به دو امر زيستن و رشدمعنوى مردم در يكجامعه . آنچه در هر جامعه اى در طول تاريخ و پهنه جغرافياى فرهنگى - سياسى آن روى دادهاست و براى هميشه جارى خواهد بود. دو فعاليت انسانى اساسى زيستن - به معنىزندگى جانورى يا طبيعى - و رشد معنوى يا ارتقا از سطح زندگى عادى و عامى است. دولت - حكومت ها بسته به اين كه نسبت به اين دو امر فوق العاده مهم و عظيم ودائمى چه مى كنند؟ چه تصميم گرفته يا قانونى وضع كرده چه قاعده هاى رفتارى وهنجارهايى را رسميت مى دهند و به اجرا گذاشته وسائلى از جمله قوه قهريه را بكار مىگيرند؟ و چه نقشى در اين زمينه ايفا كرده و چه كاركردهايى را بروز مى دهند؟قابل تميز، تقسيم ، و دسته بندى اند. اگر كسى تاريخ بشر را بدقت مطالعه و پژوهش كرده باشد مى داند كه بيش از سهدسته كلى نظام سياسى يا حكومت يافت نمى شود. 1. دولت - حكومت (غالب - مغلوب ) يا استعمارگر كه اكثر سازمان هاىسياسى بزرگ تاريخ را تشكيل مى دهد؛ از جمله شاهنشاهى ايران ، اميراتورى روم ، دولتچنگيز مغول و اسكندر مقدونى ، دولتهاى استعمارگر انگليسى ، فرانسه ، روسيه تزارى، هلند، اسپانيا، ايتاليا، و امپراتورى كنونى امريكا. 2. دولت - حكومت بشرى كه بيشتر براى در امان ماندن از دولتهاى تحميلى نوعاول و بالضروره با شبه رضايت ناگزيرانه وقبول نسبى اكثريت مردم برقرار شده و دوام مى يابد. در آناعمال حاكميت بويژه وضع قانون و قواعد رفتارى يا هنجارهاى رسمى از سوى يك تن ،يك گروه اشرافى ، يا دسته اى از مردم كه حكام يا مدنيون نام دارند صورت مى گيرد. 3. دولت - حكومت توحيدى و وحيانى كه قوانينش با تعليم يك جريان انسان شناسىو آموزش انواع زندگى هاى پست و عالى همراه بوده از راه وحى به مردم عرضه مى شودتا با قبول خردورزانه ، آگاهانه ، و ارادى و گاه مشتاقانه و جانفشانه اعضا تاءسيسشده دوام يابد. و قانونگذارى كه مهم ترين امر حكومتى و سرنوشت ساز است از طريقپروردگار متعال و ولايت تشريعى او صورت مى پذيرد. و در اجراى آن هيچ اجبار وتحميلى- يا (اكراهى ) امكان پذير نيست نه اين كه جايز نباشد. (در گزينش راه و رسم (دين ) اجبارى نباشد. اينك راه و رشد از پيوندى استوار گشتهاست ، بنابراين هر كس به طاغوت كافر گشت و به خدا گرويد بيقين به پيوندىاستوار چنگ آويخته باشد كه گسستنى نيست ، و خدا شنوايى داناست . خدا ولى كسانىاست كه ايمان آوردند، از ظلمت (اباطيل ) بدرشان آورده به سوى نور (معارف حقه ) مىبردشان و كسانى كه كافر گشتند اوليائشان طاغوت است ، آنان را از روشنايى بهسوى ظلمت مى برند. اينان همدم آتش اند. آنان در آن ماندگارند. آيا نينديشيدى به آنكسكه با ابراهيم بدين بهانه كه خدا به او پادشاهى داده بود مجادله كرد؟ آن زمان كهابراهيم گفت : پروردگار من آن است كه زنده مى كند و مى ميراند. گفت : من زنده مى كنم ومى ميرانم . ابراهيم گفت : بيگمان خداوند خورشيد را از مشرق بر مى آورد و پس تو آن را از مغرببرآر در اين هنگام آنكه كفر ورزيده بود مبهوت مانده و خدا مردم ستمكار را هدايتنكند).(133) از جمله دلالت هاى اين آيات كريمه آن است كه ولايت تشريعى و حق امر ونهى متعلق نه به بشر بلكه به آفريدگار جهان و انسان است ، همو كه ولايت تكوينىدارد و غنى بالذات و قادر متعال است . اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء... انا جعلناه الشياطين اولياءللذين لايؤ منون ... انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله .(134) دولت - حكومت هاى نوع اول ، كه به دست يكى از دو گروه (مستكبران ) و(دنياداران ) (مترفان ) يا ائتلافى از آنان تاءسيس شده و حفاظت مى گردد امر زيستنتوده هاى مغلوب محكوم را تا حدى كه معارض با مطامع دنياداران و علائق پست مستكبران- كه دگرتباهگرى است - نباشد رعايت مى كنند، اما امر رشد معنوى و تعالى مردمرا بشدت و با جديت مانع مى شوند. حكام اين دولت هاتحميل كننده اسارت - ذلت هاى اجتماعى و بين المللى اند. هم آزادى هاى اجتماعى را سرمى كوبند و هم استقلال را كه آزادى ها در محيط بين المللى باشد. خودشان اسير -ذليل آز درون و علائق پست دنيادارى اند(135) يا اسير -ذليل علائق پست استكبارى كه جز با اذلال و سركوب و كشتار بيرحمانه ارضا نمىگردد و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث والنسل و الله لايحب الفسار(136) (فرعون در روى زمين (آيا آن كشور) بهبرتريگرى برخاست و مردمش را چند طبقه ساخت دسته اى از آنان را مستضعف گردانيد،پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى خدمتكارى و زحمتكشى ) زنده نگاه مىداشت ) بيشك او از مفسدان بود)(137) (آيا نديدى كه پروردگارت با قوم عاد چهكرد؟ با اهالى (ارم ) آن شهر پر ستون كه نظيرش در هيچ كشورى بوجود نيامد، و باقوم ثمود كه صخره (يا سنگ ساختمانى ) به دره و دشت آوردند، و با فرعون لشكر دار؟همانها كه در كشورها در برابر خدا به سركشى و نافرمانى برخاستند و بر اثرش درآن بسى تبهكارى كردند تا سرانجام پروردگارت تازيانه عذاب بر سرشان نواخت ؟بيگمان پروردگارت در كمين است ).(138) (و بسيارى از آنان را بينى كه درگنهورزى و تجاوز (به حقوق مردم ) و حرام خوارگيشان شتابان اند، براستى چه بداست آنچه مى كردند... البته بسيارى از آنان را آنچه از جانب پروردگارت سوى توفرود آمد نافرمانى (در برابر خدا) و كفر بيافزايد. و ميان آنان دشمنى و كينه توزىافكنديم تا به دوران قيامت . هر بار كه آتش براى جنگ برافروزند خدا آن آتش را فرونشاند (و در جنگ تجاوزكارانه عليه مردم مؤ من ناكام گذارد.) و در زمين از ره فساد تلاشكنند حال آنكه خدا مفسدان را دوست نمى دارد.)(139) در كار خداى قادر حكيم كه ميان مترفان از يك سو و ميان مستكبران از سوى ديگر و ميان آندو گروه اجتماعى و بين المللى از سوم سو دشمنى و كينه توزيى افكنده كه تا بهقيامت دوام دارد بطورى كه هر بار آتش جنگى عليه مردم ديندار برمى افروزند به قدرتخدا خاموش مى گردد حكمتى آموزنده نهفته است . چه با وجود مطامعى كه دنياداران دردل مى پرورند و محرك ساختاريش آز است ، انگيزه اى اشباع ناپذير، و با وجود علائقاستكبارى مستكبران كه تا دم مرگ در اسارتش بسر مى برند و بايد يكسره باويرانگرى ، كشتار عمومى و اذلال و شكنجه ديگران ارضا شود اگر قرار بود اينتهديدات فقط متوجه مردم ديندار باشد دينداران پرهيزگار در نخستين قرنهاى تاريخمنقرض شده بودند. اما خداوند، جهان انسانى را طورى ترتيب داده است كه هم دولتهاىسرمايه سالار به جان هم مى افتند و هم مستكبرانمثل گرگهاى گرسنه يكديگر را مى درند و هم مترفان با مستكبران بر سر دنيا مىستيزند. چنانكه كمتر اتفاق مى افتد يك ابرقدرت تبهكار براى مدتى مديد يكه تازعرصه بين المللى باشد. به گفته ويكتور شر بوليه (140) تنها در اروپا ازسال 1500 ق .م تا 1860 م تقريبا هشت هزار پيمان صلح دايم بسته شده كه هر كدامبطور متوسط دو سال دوام داشته و جنگ ميان طرفين از سر گرفته شده است . توده هاى مستضعفى كه مغلوب - محكوم مستكبران و دنياداران شده اند تركيبى از چهارگونه مردم اند: 1. مردم ديندار پيرو سنت توحيدى - وحيانى 2. انسان هاى راستين يا آزاده 3. مردم دامواره (141) 4. مردم دون جانور يا شى ء واره (142) دو گونه نخستين ، كسانى هستند كه اسارت - ذلت اجتماعى را نپذيرفته از اطاعتطاغوت به انحاء گوناگون و با تدابير لازم سرپيچيده و طفره رفته سعى در راهآزادى عزت خود دارند. دو گونه اخير تا زمانى كه اراده آزادى - عزت نكنند -همانچه مستلزم كفر به طاغوت و ايمان به ولايت خداى يگانه است - پايه هاى تختسلطنت مستكبران و دنياداران يا ائتلافشان را به دوش كشيده اسارت - ذلت ها را باخود به گور مى برند. دولت - حكومت هاى نوع دوم تنها امر زيستن را تاءمين كرده انتظامات ،حل و فصل - دعاوى ، دفاع ملى ، و سياست خارجى را عهده دار مى شوند. حداكثر خدمتىكه براى عموم مردم انجام مى دهند اين است كه سلامت بدن را بيمه و عمر را طولانى كنند.پيشرفت فرهنگى در چنين حكومت هايى هيچگاه به رشد معنوى و اعتلاى انسانها در حد قيامبه قسط و برقرارى عدالت نمى رسد تا چه رسد به مرز نيلشان به مرتبه احسان يامقام والاى نيكى بيكران كه مقام (ابرار) باشد. اين گونه دولت - حكومت ها را جنبش هاى مردمى آزاديخواهانه اى روى كار مى آورند كهتوفيق پيروزى بر حكومت هاى استبداد داخلى يا استعمار خارجى را پيدا كرده باشند. درواقع ، اينها بر ويرانه رژيم هاى دسته اول بر پا وبرقرار مى شوند نهايت توانايىبشرى كه از وحى و آموزه هاى الهى محروم بماند تاءسيس و نگهدارى چنين دولت -حكومت هايى است . اينها دولتهاى ملى و مردمى اند. براى بر پا شدن دولت - حكومت هاى نوع سوم ، لازم است بخشقابل توجهى از مردم نه فقط از سطح پايين دو زندگى شى ءوارگى و داموارگى بهسطح زندگى انسانى ارتقا يابند بلكه از سطح آزادگى - خردورزى - بهبلنداى حيات طيبه فرا روند و راهى را طى كنند كه به يكى از دو فرجام شهادت ياآزادى- عزت در دو محيط اجتماعى و بين المللى مى انجامد. و اين يك مستلزم آن است كهبه طاغوت كافر گشته به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى پروردگارشان ايمانآورند، ايمانى كه لازمه اش معرفت به شريعت و جهان - انسان شناسى توحيدى است وبالضروره مستلزم آگاهى و پذيرش خردورزانه اساسى ترين قوانين قواعد رفتارى ،اوامر و نواهى ثابت و جاودانى ، و هنجارهاى مطلوب منتهى به رشد معنوى اين ، يگانهدولت - حكومتى است كه چگونگى آن با آگاهى و بنحو ارادى در شعور ملت جاى مىگيرد، خردورزانه قبول مى شود و متعلق ايمان مردم واقع مى گردد ايمان كه تصديق ويقينى است آرامش دهنده و اطمينان آور. حكومت كنندگان خود مردم اند. و آنان كه اين عنوان رابنحو ويژه اى مى گيرند تنها مسؤ وليت بيان و اعلان قواعد رفتارى و قوانين ، و همت بهاجراى آن را بر عهده داشته برنامه ريزى براى خدمات عمومى را چنان برگزار مى كنندكه دو امر زيستن و رشد معنوى را به تحقق رساند و آنچه را كه مردم متعالى و تقرب جوىشخصا بكار مى بندند بطور غير مستقيم تقويت و حمايت نمايد. تشريع خداوند جز قواعد رفتارى ، و هنجارهايى همكارى آفرين بر سر (بر و تقوى) نيست . (بر) نيكى بيكران و مداوم براى پيشبرد دو امر زيستن و رشد معنوى - ياحيات طيبه - است . تقوى ، پرهيز از هر كارى است كه در يكى از دو امر زيستن و رشدمعنوى اخلال كند. پرهيز از همكارى بر سر (اثم و عدوان ) است . آنچه در نتيجه اطاعتمردم از شريعت الهى رخ مى دهد جريان عظيمى از تعاون است با محتواى نيكى بيكران نسبتبه يكديگر يا خدمات متقابل در عين پرهيز و جلوگيرى از تجاوز به زيستن و رشد معنوىديگران : تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان . تصميم ها، برنامه ريزى ها، و اعمال حكومت كنندگان - كه جز متصديان خدمات عمومىنيستند - بشرطى و تا زمانى مشروعيت دارد كه با اين قاعده رفتارى - سياسىاساسى مطابقت داشته باشد. در صورت تصادم و تضاد آنها با اين قاعده بنيادى ، نهتنها مشروعيتشان را از دست مى دهند بلكه به (طاغوت ) به دشمنان خلق ، بهعوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى تبديل شده مستوجبعزل ، كيفر، اعدام ، و اقدام و قيام عمومى مى شوند. از آن پس متصدى خدمات عمومى نيستند،بل خائن به ملت اند. قوانين الهى ، و احكام خداى متعال از تكليفى و وضعى ، و از امر تا نهى ، پشتوانه تحققدو امر زيستن و رشد معنوى مردم است . در نتيجه ، كسانى كهبدليل تخصصى و دانش لازم به نام حكومت اسلامى - وحيانى عهده دار اجراى اينقوانين و احكام شده مسؤ وليت تاءمين خدمات عمومى جامعه را مى پذيرند اجازهاخلال در اين دو امر حياتى و تعالى بخش را ندارند. چه ، حكمت تاءسيس و دوام اين نوعدولت - حكومت جز تاءمين خدمات عمومى نيست كه جملگى معطوف و منتهى به دوام زيستنو تسهيل رشد معنوى مردم است . اخلال و افساد در دو امر زيستن و رشد معنوى - يا سيرتقرب الى الله - جز از دو گروه كافر مستكبر و دنيادار سر نمى زند كه تهديدىهميشگى براى بشريت بشمار مى رود. چون اولا در كشورى كه تحت سلطه دارند بااستثمار بيرحمانه توده هاى زحمتكش و حتى كشتار آنان با سياست استضعاف يعنى سلبحقوق اقتصادى و سياسى و فرهنگى از زير دستان هم زيستن آنان را به خطر مى اندازندو هم رشد معنويشان را سد مى كنند. ثانيا در محيط بين المللى از طريق افروختن شعلهجنگهاى تجاوزكارانه و جهانخوارانه دست به افساد فى الارض و (نابودى حرث ونسل ) مى زنند. هشت ولايت آنچه از درسهاى پروردگار متعال تاكنون آموخته ايم ما را بر معرفت به نظام سياسىتوحيدى - وحيانى توانا ساخته است بطورى كه مى دانيم نظامى ولايى است و درراءس آن شارع مقدس و ولايت آفريدگارى كه پروردگار است قرار دارد. آن نظامسياسى را چندين ولايت با مرزهاى مشخص و حدود معينى كه دارند بر پا مى دارد، مديريتمى كند، و در گردش مى دارد. پروردگار عالمهاى آفريدگان از راه وحى و تدريس به ولايت تعليمى ، تشريعى ، وتربيتى پرداخته است . قانونگذاريش با آموزش جهان - انسان شناسى و زندگىشناسى همراه است . آثار و نتايج ، و عواقب گزينش هر يك از زندگى هاى ممكن ، و هرانديشه ، باور، هيجان - عاطفه ، داورى ،شغل ، و اقدام و تصميمى را به تفصيل و مكرر بيان مى فرمايد. از برخى پرهيز دادهبه بعضى امر و تشويق مى فرمايد كه فرجام نيك را در پى دارد و هستى برين را بروجود عاملش مى نشاند. و او را از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به وضعيت هاىمتناظرى كه وضعيت آزادى - عزت باشند فرا برده به منزلت والايى در نظام هستىنائل آورده و پس از مردن در درجات قرب و خشنودى ايزدمتعال جاى مى دهد. انسانى كه تن و جان به ولايت تعليمى ، تربيتى ، و تشريعى پروردگارش بسپارد،درسهايش را فرا گرفته ، خرد را بكار برده و در آنها انديشيده و آنها را معارفى حقهيافته باشد اگر زندگى برتر را اراده كند به آن آموزه ها و معارف ايمان خواهد آورد.زنجير الزامات سياسى (طاغوت ) را از پيكرش فرو مى زند و تسليم شارعمتعال مى گردد به اين معنى كه آموزه ها و احكام و قوانينش را پذيرفته از او اطاعت كرده وآنها را در وجود خويش بكار مى بندد. در اين حال ، ولايت طاغوت از صحنه زندگيش زدوده شده چهار ولايت به جاى آن نشسته ودر وجودش محقق گشته است . اين همان رخدادى است كه در جامعه هفت - هشت نفرهسال اول بعثت در مكه مكرمه شاهد آن هستيم . از آن زمان تا به امروز تكرار و تجديد شدهو در آينده مشهود خواهد افتاد. آن جامعه - دولت ، از پروردگار متعال اطاعت مى كند و بنحو آگاهانه و ارادى ولايتشرا در وجود خويش ، در خانواده و خانه و مايملكش ، و در محيط بين المللى بكار بسته بهاجرا مى گذارد. ولايت پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - را كه ولايتتعليمى ، تربيتى ، قضائى ، نظامى ، سياسى ، و اجرايى است پذيرفته و اجرا مىكند. چون در سوره هاى سال اول بعثت مى آيد كه همه آموزه هاى وحيانى اين بعثت همان استكه در بعثت سلسله انبيا - عليهم السلام - آمده است : ... ان هذا لفى الصحفالاولى صحف ابراهيم و موسى (143) ولايت پيامبران الهى را بر خود و بر بشريتمى پذيرد و به اجرا مى گذارد. با پذيرش هر يك از سه ولايت تكوينى - تشريعى خداىمتعال ، ولايت تشريعى پيامبر اكرم و ولايت تشريعى پيامبران الهى ، ولايت چهارمى دروجود وى رخ مى دهد كه ولايت وى بر خودش باشد. همچنين با بكار بستن آن آموزه ها واطاعت از آن سه (مولى ) بار ديگر ولايت وى بر خودشاعمال مى گردد. اين ولايت كه خود بر خويشتناعمال مى كنيم ولايتى تشريعى - و نه تكوينى - است هر چند بر توانايىخدادادى ما نسبت به گزينش و تغيير زندگى استوار باشد. ما - چنانكه در جاى خود خواهد آمد(144) - ساختار دوازده لايه اى داريم كه(خود) ما فقط لايه اراده ماست . در مقام (خود) نه تنها قادريم با بدن خويش كهلايه طبيعى وجودمان است هر كارى حتى نابودى را انجام دهيم . با ساير لايه هاىساختارمان هم مى توانيم كارهاى متفاوتى انجام دهيم . ما قادريم هر يك از آنها را بكارگيريم يا بكار نگرفته عاطل و باطل گذاريم . ولايت مرد مؤ من و زن مؤ منه بر خويشتن چنان محرز و يقينى است كه خداوندمتعال با استناد به آن و انگشت نهادن بر آن به اثبات ولايت پيامبر عظيم الشاءنش برمردان و زنان مؤ من مى پردازد و مى فرمايد: النبى اءولى بالمؤ منين من انفسهم پيامبر، نسبت به مؤ منان بيش از (خود) شان ولايت دارد. هر گاه انسانها بر خودشان ولايت نمى داشتند تعليم زندگى پسنديده تعالى بخش بهآنان بى فايده و كارى عبث بود. اين توقع از آنان كه ولايت تعليمى معلمى را كه خداباشد و پيامبرش ، و ولايت تشريعى و تربيتى پروردگارمتعال را بپذيرند بيجا بود. آموزش دادن زندگى هاى پست به روش نظرى و به روشتجربى با نشان دادن افراد معين به آنان براى پرهيز از آن زندگى ها و عدم گزينشآنها بيهوده مى نمود. بالاتر از اينها و غير اينها، برپايى جهان انسانى ، كارى عبث وباطل مى بود. بدون وجود مردمى كه يكايك بر خود ولايت داشته باشند تا تكليف و مسؤ وليت در موردتغييرات كيفى اى كه به خود مى دهند صدق كند ومعقول باشد وحى و نبوت و رسالت بكار نمى آمد و در عالم هستى دو زندگى برزخى وقيامت ، و چنين دوران هايى وجود نمى داشت . پس ولايت انسان ، از زن و مرد، بر خودشجزئى اساسى و تكوينى در نظام هستى است . با ضرورت ولايت انسان بر خودش ، وجوب يادگيرى درسهاى پروردگار انديشيدن بهآن ، قبولش ، باور به آن ، و بكار بستنش در خويشتن و در خانواده و دو محيط اجتماعى وبين المللى و حتى محيط طبيعى ، بخردانه و به صلاح مى گردد. مرد و زنى كه درس حيات طيبه را از كتاب درسيش قرآن ، از پيامبر، از امام معصوم ، و ازفقيه و مجتهد سياسى فرا مى گيرند، در آن مى انديشند، به آن ايمان مى آورند و بكارشمى بندند بر خود نه حكومت بلكه ولايت دارند. چه ، ولايت بر خويشتن حكومت بر خويشتناست خيرخواهانه ، صلاح انديشانه ، دلسوزانه و با نيت قرب به خدا كهنيل به آزادى عزت هاى دوازدهگانه و منزلت والا در نظام هستى را در بر مى گيرد. چنينمرد و زنى هستند كه شايستگى و صلاحيت ولايت بر مردم و بر بشريت را با نسلهاى آيندهاش حائزند. نظر، داورى ، و راءى چنين انسانهايى درباره سرنوشت ديگران معتبر ومشروع است . از سفارش متقابل چنين مردان و زنانى به معارف حقه و جهان - انسانشناسى و زندگى شناسى وحيانى و توحيدى ، و از سفارش متقابل آنان به مقاومت در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى ، و از جهاد دوشادوشآنان در صفوفى فشرده و پولادين در راه خدا، رشد معنوى جامعه بشرى مى شكند و بهثمر مى نشيند. ولايت پنجم ، ولايت همگانى ولايت همگانى ، ولايت هر مرد مؤ من صالحى بر برادران و خواهرانش ، و ولايت هر زن مؤ منهصالحه اى بر امت واحده اسلامى و بر بشريت مستضعف و زير ستم بدينسان در امتداد ولايتاو بر خودش ، و ولايت پروردگار متعال بر او و بر بشريت ، و ولايت سلسله انبياء،ولايت رسول اكرم ما- عليهم السلام - تكوين مى پذيرد و رخ مى دهد. گستره ولايت همگانى ، بحثى مفصل دارد. سه ولايت ديگر كه ولايت امامان معصوم عليهمالسلام ، ولايت فقيه و مجتهد سياسى ) ولايت متخصصان و دانشمندان باشد پس ازشناسايى دقيق اين پنج ولايت بيان خواهد شد.
14
| پيوند ولايت تكوينى با ولايت تشريعى
|
حلقه اى كه ولايت تكوينى خدا را به ولايت تشريعى او مى پيونددنازل كرن وحى و ارائه معارف حقه از طريق پيامبر به بشر است . اعطاى عصمت بهپيامبران و ائمه طاهرين عليهم السلام و توفيق و تسديد مدرم صالح و متقى و نظائرشدر اين شمار است . لطف نخستين ، نزول كتاب است و لطف دوم(نزول ميزان ): و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزانليقوم الناس بالقسط(145) خداوند همانطور كه كتاب را همراه رسولاننازل مى فرمايد (ميزان ) را همراهشان در جهان انسانى پديدار مى گرداند پيدايشىكه نزول از جهان برين به جهان كانونى و خود مختار انسانى است .(146) ولايت تشريعى خداوند گاهى در زمان نزول وحى با حفظ ماهيت تشريعى ، گوهر قضائىهم دارد. چنانكه آيه اول سوره توبه چنين است : برائة من الله و رسوله الى الذينعاهدتم من المشركين . خطابش به مؤ منين است كه پيامبر اكرم را هم را هم در بر مىگيرد كه واسطه ابلاغ خطاب است و جمع معينى از مشركان موضوع حكم اند. مفادشتشريع محض نيست و متضمن انشاء حكم و قضاء بر برائت از آن جمع مشرك است . بهدليل اين كه پيامبر را با خودش در برائت از مشركين شركت مى دهد و فقط او را ماءموراجرا مى كند نه قضا؛ و به اين دليل كه خداوند مكرر تاكيد مى فرمايد كه و لا يشركفى حكمه اءحدا(147) و از مصاديق حكم فقط حكم به معناى سياست و ولايت وحل و فصل دعاوى را به پيامبرش نسبت مى دهد. بنابراين مراد از آيه اين است كه خدا حكمصادر كرده كه از مشركانى كه شما با آنها معاهده اى بسته ايد امان برداشته مى شود.پس از چند آيه خداوند حكمت اين كار را توضيح مى دهد تا به صورت يك تشريع براىنسلهاى آينده باقى بماند. دو ولايت تشريعى و قضائى خداوند ولايت تكوينى او را در جهان خودمختار انسانى جهت مىدهند بطورى كه جمعى از بشر تحولات كيفى عاليه پيدا كرده هستى برين يافته بهلايه هاى جهان برين مى پيوندند و جمعى ديگر از آنان كه بيشترند به جهان پست كهبخشى از جهان طبيعى باشد سرازير و سرنگون مى گردند. (آدميان امت واحدى بودند،پس خدا پيامبران را كه بشارت دهنده و اخطاركننده اند از برانگيخت و كتاب محتوى معارفحقه همراهشان كرد تا در ميان آدميان ؛ موارد اختلاف و منازعه حكم براند... در نتيجه خداكسانى را كه ايمان آوردند به اذن خود هدايت كرد - يا به مقصد نيكو رساند - وخدا كسى را كه بخواهد به صراطى مستقيم - راه تقرب و رشد معنوى - مىرساند.)(148) نخستين مساءله مهم براى بشر اين است : آموزش و تشريع خدا از راه وحى به پيامبران كهدر كتابى مدون شده است چه فايده اى براى ما دارد؟ خداوند در اولين دسته آيايى كه بر قلب پيامبر خاتمنازل مى فرمايد پاسخ مى دهد و در دهها آيه ديگر هم . (بخوان بنام پروردگارت كهآفريد. آدمى را از لخته اى آفريد. بخوان در حالى كه بدانى پروردگارت آن برترينبخشنده اى است كه با قلم آموخت ، آدمى را آنچه نمى دانست آموخت ؟ دومين مساءله مهم دين است : چه چيزى را مى آموزد؟ صدها آيه پاسخ آن را در بر دارند آن هم به سه گونه و با اشاره به سه وجه اينسؤ ال . اول ، موضوع خاص اين آموزش يا معرفت . و دوم ، كاربرد اين معرفت سوم ،ويژگى حصول و تحصيل آن . موضوع آن : زندگى ، كار و انديشه و عاطفه - هيجان ، و تنوع آن . جهان - انسان، و هستى و گونه هاى هستى از متعال و برين تا پست و پست ترين است فراگرد تقرببه خدا يا رشد، و فروگردهاى بعد از خدا، و وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت ، ووضعيت هاى محيطى آزادى - عزت است ... كاربردش ، (تزكيه ) به معناى رشديابى آگاهانه و ارادى يا تقرب به خداست كهطى آن با پس پشت نهادن دوازده وضعيت محيطى اسارت - ذلت به دوازده وضعيتمحيطى متناظر آزادى - عزت ارتقا يافته به منزلت والايى در نظام هستىنائل گشته هستى برين يافته پس از مردن در دو مرحله به جاودانگى برين مى رسيم . (بيگمان ، خدا به مؤ منان نعمتى گران بخشيد آندم كه در ميان آنان رسولى از خودشانبرانگيخت تا آياتش را بر آنان بخواند (آموزش ) و رشدشان دهد و (كتاب ) و حكمتبه آنان آموزش دهد گر چه پيش از آن البته در ضلالت آشكارى بودند).(149) در تزكيه يا رشد معنوى يافتن مردم : خدا، قرآن با معارف حقه اى كه در بردارد، وپيامبر كه آن معارف حقه را از راه وحى از خدا دريافت مى كند، نقش دارند. اما تعيين كننندهبراى هر كس تصميم و اراده اوست كه : اولا ياد بگيرد و ثانيا به آن ايمان بياورد وثالثا آن را در وجود خودش و در محيط اجتماعى و بين المللى بكار بندد. يا بعكس آن راياد نگرفته يا پس از يادگيرى به آن معارف حقه كافر شده آن را بكار نبرد. قدافلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى . بل تؤ ثرون الحياة الدنيا. و الآخرة خير و ابقى. ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى بيقين ، كسى كه رشد معنوىيافت و نام پروردگارش را ياد كرده نماز خواند پيروز گشت . اما واقع اين است كه شمازندگى پست را ترجيح (بر حيات طيبه ) مى دهيدحال آنكه زندگى پس از مرگ بهتر و پايدارتر است . اين (آموزه ها و معارف حقه ) البتهدر صحيفه هاى پيشينى ، صحيفه هاى ابراهيم و موسى ، هم هست .(150) (به خورشيدسوگند و به تابش درخشانش ... و به (خود) و آن كه بساختش ، پس بدكارى هايش وپرواگيريش را به آن الهام فرمود (يا در ساختارش و امكانش بنهاد) بيگمان كسى كه(خود)ش را رشد داد پيروز گشت و بيشك كسى كه (خود)ش را به زير خاك فروبرد ناكام گشت .)(151) هل اتاك حديث موسى . اذ ناداه ربه باواد المقدس طوى اذهب الى فرعون انه طغىفقل هل لك الى اءن تزكى و اهديك الى ربك فتخشى آيا سرگذشت موسى به تورسيده است آن زمان كه پروردگارش او را در حالى كه در آن دره مقدس به حالت قدسىدريافت وحى فرا كشيده بود ندا داد كه برو پيش فرعون چون كه او سر از فرمانبپيچيد و بگو: آيا تو را سِر آن هست كه رشد معنوى يابى ؟ و ترا راه به سوىپروردگارت نشان دهم آنگه پروا يابى ؟(152) و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى الله المصير(153) و كسى كه رشدمعنوى به خود بدهد فقط به نفع و صلاح خودش رشد داده باشد (نه آنكه سودى به خداغنى بالذات رسانده باشد) و فرجام ، آستان خداست . منعمل صالحا فلنسف و من اساء فعيلها كسى كهعمل صالح انجام دهد به خير و صلاح خودش باشد و كسى كه كار بد كند به زيانخودش باشد (و به خدا ضررى نمى رسد).(154) و من ياءته مؤ منا قدعمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى و هر كس مؤ من به پيشگاه خدا در آيد درحالى كه كارهاى شايسته كرده باشد چنين كسانى مراتب برين هستى را دارند.(155) عملصالح ، معروف ، و (صالحات ) كه خدا با ولايت تشريعيش به آنها امر مى كند چهگوهرى دارند؟ و كار بد يا زشت و (منكر) كه از آنها نهى مى فرمايد كدام اند؟ دههاآيه بيانگر گوهر عمل صالح و معروف اند و از ماهيت كار بد، كار زشت ، و (منكر)پرده بر مى دارند ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عنالفحشاء و المنكر و البغى (تصرف نارواى حقوق ديگران و مناصب حكومتى ) يعظكملعلكم تذكرون . و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الاءيمان بعدتوكيدها...(156) (بيقين مؤ منان پيروز شدند، آن كسان كه در نمازشان خاشع اندو آن كسان كه از كار بيهوده رويگردان اند، و آن كسان كه زكات را مى پردازند وشرمگاههاى خويش پاس مى دارند مگر بر همسران خويش يا كنيزان خويش كه در آنصورت ايشان سرزنش نمى شوند و هر كس فراتر از اين را پى گيرد چنين كسانى ازحد در گذشته باشند- و آن كسان كه امانتهايشان و عده و قرارشان را پاسداراند، وآن كسان كه نمازهاى خودشان را مواظبت مى كنند. اين گروهند كه ايشان ميراث برند، آنانكه بهشت را به ميراث مى برند و آنان در آن ماندگاراند.)(157) بنابراين ، كاربرد معارف حقه اى كه خداى حكيم عليم خبير لطيف از راه وحى و با قلم و ازطريق سنت فرهنگى - سياسى توحيدى به ما مى آموزد رشد معنوى و تقرب ما بهاوست بطورى كه متخلق به اخلاق الهى مى شويم . بر هيچ خردمند با تجربه اىپوشيده نيست كه ما با بكار بستن امر و نهى و قوانين الهى كه قواعد رفتارى (معروف) باشد متخلق به اخلاق شارع مقدس مى شويم . و اين بر هر اطاعت و تبعيت ديگرى همصدق مى كند. چون حكام طاغوتى و كافر جز دو دسته مستكبران و دنياداران نيستند هر كسبه سلطه طاغوت تن در داده اوامر و نواهى آنان را بكار بندد همان مى شود كه مستكبران ودنياداران مى خواهند: اسير - ذليل ، دام ، شى ء، ابزار. مستضعفان سلطه پذير همانموجوداتى هستند كه مطلوب مستكبران و دنياداران قانونگذار هست . آنها را (بهنجار) مىيابند و مى شناسند. آنچه را خدا از راه وحى به مردم مى آموزد هيچ بشر دانشمندى به مردم نمى آموزد. اولا،چون بشر احاطه علمى به ساختار تعالى شناختى خود و به نظام هستى ندارد تا بتواندآن را با تجربه كوتاهى كه اقتضاى عمر اوست كشف كند و بكار بندد. ثانيا مطالعهتطبيقى جهان - انسان شناسى وحيانى با بشرى از ديرترين ازمند تاكنون ثابت مىكند كه فاصله يافته هاى رقباى وحى و پيامبران از فلاسفه و علماى اخلاق و روانشناسىكمال و فلاسفه حقوق و سياست تا متفكران و جامعه شناسانى كه در غرب و شرق جهانپيدا شده اند با معارف حقه وحيانى از زمين تا آسمان است .(158) براى تفهيم اين معنامى فرمايد: ... و علمتم ما لم تعلموا اءنتم و لا آباؤ كم چيزى به شما آموخته شد كهنه شما مى دانستيد و نه نياكانتان مى دانستند.(159) و در اولين آيات وحى شده برپيامبر اكرم مى فرمايد: علم الانسان ما لم يعلم . ولايت كه به معناى هدايت ، ارشاد، تعليم دادن ، امر و نهى ، و قانونگذارى دوستانه ، خيرخواهانه و صائب و حكيمانه است براى غير خدا ناممكن ومحال است مگر كسى كه اسلم وجهه لله و هو محسن به اين معنى كه وى اولا: بهرهوافى از (تفقه فى الدين ) برده و معارف حقه وحيانى را به ذهن سپرده وفراگرفته باشد. ثانيا، به آن معارف ايمان بياورد از جمله به ولايت تكوينى و ولايتتشريعى خداى متعال . ثالثا، هدايت ، تعاليم و احكامش از وضعى و تكليفى و از امر تانهى را در خود بكار بسته و رشد معنوى يا تقرب به خدا يافته باشد بطورى كه ازمصاديق حديث شريفى شده باشد كه عصاره بخشى از قرآن كريم است و اءما من كان منالفقهاء صائنا لنفس حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاءمر مولاه فللعوام اءن يقلدوه.(160) به دلائل بسيار، از جمله اين كه (ولايت ، از الولى است به معنى (القرب و الدنو). ومراد از اسم (ولى ) براى خدا متعال اين است كه او متولى امور جهان و آفريدگار وقائم به آن است . همچنين به معنى ناصر و يارى كننده است . خدا (ولى ) هم نام داردكه عبارت است از مالك جميع اشياء و متصرف در آنها. ابن اثير مى گويد: (ولايت )اشاره به مجموعه تدبير و قدرت و فعل دارد بطورى كه اگر اين جمله در كس جمعنيايد اطلاق والى بر او روا نباشد... اين كه (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه قابل حمل بر بيشتر آن اسم هايى است كه ذكر شدو شافى مى گويد: معنى آن حديث (ولاء اسلام ) است مانند آن فرمايش الهى كه ذلكباءن الله مولى الذين آمنوا و اءن الكافرين لا مولى لهم . در پى آن گفتار پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم عمر به على مى گويد: اصبحت مولىكل مؤ من يعنى (ولى ) هر مؤ منى شده اى ).(161) بنابراين ، كسى مى تواند در ذهن ، انديشه ،استدلال ، داورى ، عواطف ، هيجانات ، بدن ، اموال ، زيستن ، و سير تحولات كيفى يك انسانديگر يا تمام يك جامعه تصرف و مداخله نمايد كه اولا مانند آفريدگار و پروردگار حىقيوم حكيم عليم خيرخواه آن انسان و جامعه باشد و ثانيا از معارف حقه وحيانى كه شريعتو جهان- انسان شناسى توحيدى باشد باخبر، و به عبارت ديگر متفقه در دين باشد.خيرخواهى او وقتى ثابت مى شود كه اين معارف و شريعت را در وجود خويشتن بكار بستهو به مراتبى از رشد معنوى و قرب به خدا نائل گشته باشد. و اين همان معناى صائنالنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواء مطيعا لامر مولاه است با نيلش به قرب خدا، عشقورزيش به خدا ثابت شده است . و اين عشق ورزى دلالت بر آن دارد كه وى داراى علائقعاليه بوده اراده اش را به حقگرايى ساختارى و موروثيش سپرده است و (هوى ) را كهآز درون باشد سر كوفته است . با ايجاد علائق عاليه در خويشتن به خدا نزديك شده وصلاحيت تصرف ، تعليم ، ارشاد و رهبرى ديگران را پيدا كرده است . شك نيست كه تفقه فى الدين يا دينشناسى مانند هر علم و معرفتى مراتبى دارد. و ايمانجز به مرتبه اى پايين يا بالا از معرفت و تفقه در دين تعلق نمى گيرد. چه ،محال است ايمان به (ندانسته ) و مجهول ياجهل تعلق بگيرد. ايمان ، البته معرفت محض نبوده با عاطفه - هيجان (اطمينان ) يااحساس امنيت و آرامش آميخته است . لكن از لحاظ وجودى و تحقق (انسان ) نخست آگاهى ومعرفت روى مى دهد سپس اين عاطفه - هيجان با آن مى آميزد. به همين سبب ، درجات ايمانهر كس تابع دو چيز است : اولى محتواى ايمان و حجم و گستره معرفتى كه ايمان به آنتعلق گرفته است . دوم ، اعمال صالحه اى كه بر اساس ايمان و در پى رخ دادنش ازشخص به ظهور مى رسد و به حكم آيه اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه موجبات صعودش را به قرب حق فراهم مى آورد. حجم و گسترهتفقه فى الدين ضريبى است در ايمان و اعمال صالحه اش براى تعيين منزلتش در هستى.
15
| ولايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
|
پيامبر اكرم ما و هر پيامبرى گر چه به دليل دين شناسيش از راه وحى و مرتبه والا و بىنظيرى كه در اين زمينه به اراده و مشيت الهى پيدا مى كند و بهدليل (خلق عظيم )اش به مردم مؤ من پرهيزگار مجاهد در ولايت همگانى مشاركت دارد ازارجحيت و برتريى ذاتى برخوردار است و آن عصمت خدادادى است و برخوردارى از آنچهبه اذن خدا از ولايت تكوينى دارد. ولايت تكوينى خدا مطلق و گسترده و دائمى است چنانكه خود آن را چنين توصيف مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون .(162) اما همين ولايت در موارد نادرى درتاريخ بشر به پيامبران آن هم در چند لحظه اعطا مى شود. خود درباره يكى از آن مواردمى فرمايد: فسخرنا له الريح تجرى باءمره ما باد را تحت امر سليمان نبى قرارداديم تا هر جا دستورش دهد روان شود.(163) و عيسى عليه السلام از آنچه خدا به اوعطا فرموده چنين حكايت مى كند براى مردم : (من براى شما ازگل شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم تا به اذن خدا مرغى شود و كور مادرزاد و آدمبرص دار را به اذن خدا شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم .)(164) در عين حال ، خداى قادر متعال به هيچ پيامبرى نه اذن مى دهد و نه روا مى شمارد كه درقانونگذارى با او شركت نمايند: ما كان لبشر اءن يؤ تيه الله الكتاب و الحكم والنبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله و لكن كونوا ربانيين بما كنتمتعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون ...(165) جايز ومعقول و ممكن نيست كه آدمى كه خدا به او وحى كرده و حكمت و نبوت عطا كرده به مردمبگويد: بياييد بجاى اين كه بنده خدا باشيد مرا بندگى كنيد. واقعيت اين است كه او مى گويد: شمايى كه كتاب وحى شده الهى را به ديگران تعليممى دهيد و از روى كتاب هم تدريس مى كنيد متصف به صفات الهى بشويد و خدايىعمل كنيد. و (آن بشر) نه به شما امر مى كند كه فرشتگان و پيامبران را ارباب بگيريد.آيا امكان دارد كه به شما پس از اين كه تسليم خدا و تعاليمش شده و آنها را در وجودتانبكار بسته ايد دستور بدهيد كه كافر شود؟! ولايت پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - بر مردم فقط در امتداد تشريع وهدايت يا ولايت خدا قرار مى گيرد. خود مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم ... هان اى كسانى كه ايمان آوردند، خدا را اطاعتكنيد و پيامبر و اختياردارانى را كه از خودتان هستند اطاعت كنيد.(166) (آنچه را پيامبرآورده است بگيريد و آنچه را از آن نهى كرده است ترك كنيد) (167) قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى ... بگو: اگر خدا را دوست مى داريد مرا پيروىكنيد. (168) اين پيروى و اطاعت كردن به خير و صلاح مردم است و موجب آزادى -عزت و رشد معنوى آنان مى شود: لقد كان لكم فىرسول الله اسوة حسنة ... پيامبر خدا براى شما نيكو مقتدايى است .(169)
|