بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اسرار نماز, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ASRAR_01 -
     ASRAR_02 -
     ASRAR_03 -
     ASRAR_04 -
     ASRAR_05 -
     ASRAR_06 -
     ASRAR_07 -
     ASRAR_08 -
     ASRAR_09 -
     ASRAR_10 -
     ASRAR_11 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

مقدمه : شامل سه مطلب 
مطلب اول : در تحقيق معنى قلب ، و سزاوار است حاضر ساختن آن در اوقات عبادات وبه سبب حضور قلب و عدم حضور آن ، تفاوت مهم مى رسد در مراتب عبادت .
بدان كه دل را اطلاق مى كنند بر دو معنى ، يكى : عبارت از پارچه گوشتى است كه بهشكل ثمر درخت صنوبر كه حق تعالى او را جاى داده است در جانب چپ سينه و در ميان آنتجويف خون سياهى است كه آن منبع روح حيوانى است ودل به اين معنى ، موجود است در بهائم ، بلكه در موتى نيز هست و در هر جائى كه ازكتاب و سنت كه حضور قلب مذكور مى شود مراد آندل نيست . بلكه مراد از قلب ، لطيفه اى هست با ايندل جسمانى كه گاهى از آن دل ، به نفس و گاهى به روح و گاهى به انسان ، تعبير مىكنند و آن دل كه مدرك اشياء، و عالم و عارف به معانى و اسماء است ومحل فيوضات الهى و مهبط تجليات نامتناهى است ، و آندل است كه مخاطب است كه به تكليفات ، و ماءمور است بهاعمال واجبات و مندوبات و معاتب است به ارتكاب منهيات و محذورات ، و ايندل روحانى را علاقه خاصى است با دل جسدانى ، كه متحير استعقول عقلا در ادراك آن ، كه آيا چه نحو علاقه اى است فيمابين ايشان ؟ آيا ازقبيل علاقه امراض است به اجسام ؟ يا از مقوله تعلق اوصاف است به موصوفاتهمچنانكه مذهب اصلى بعضى از اطباست يا تعلقاستعمال كننده آلت است به آلت ؟ چنانكه مذهب بعضى از حكماست يا مانند تعلق متمكن استبه مكان ؟ چنانكه مذهب بعضى از متكلمين است و شرح و تحقيق آن بسيار است و در هرجا ازكتاب الهى و احاديث حضرت رسالت صلى الله عليه و اله و اخبار ائمه هدىصلوات الله عليهم اجمعين كه لفظ قلب مذكور مى شود، مراد از آندل به معنى ثانى است كه بضعى از معانى و اوصاف آن مذكور شد و ايندل است كه فقيه و عالم مى شود.
و گاهى نيز، از قلب كه مى گويند، تعبير ميكنند به دلى كه واقع است در سينه ،چنانچه حق تعالى مى فرمايد: فانها لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التىفى الصدور سوره حج ، آيه 46 براستى كه كور نيست چشمها ولىكور است دلهائى كه در درون سينه هاست ، يعنى : خللى در مشاعر حواس ايشان نيست لكنفى عقول ايشان به سبب متابعت هواى نفسانى شده است .
و ذكر سينه از براى تاءكيد است و كورى ايشان بر كورى متعارف نيست كه عارض چشممى شود و چون ايشان به دلهاى خود، ادراك حقايق اشيا نمى كنند، و تفكر در بدايع وصنايع الهى نمى نمايند و پيوسته اوقات ايشان ، مصروف است به استجلاب لذاتجسمانى و مشتهيات نفسانى لهذا تعبير كرده است حق تعالى از ايشان به بى بصبران .اگر چه اين دل روحانى تعلق به همه بدن دارد ليكن تعلق او به و مملكت و كشورفرمان و مركب اوست و از اينجهت است كه تشبيه كرده اند قلب را به عرش و سينه را بهكرسى و اراده كرده اند به اين تشبيه اينكه آناول محل و منزلى است كه جارى مى شود حكم او و به اتمام مى رسد در آن جا تدبير وتصرف او.
پس اين دل جسمانى و سينه را، نسبت به آن دل معنوى ،مثل عرش و كرسى دانسته اند نسبت به جناب اقدس الهى . و اين تشبيه درست نمى آيدبنابر بعضى وجوه و دل در بدن به منزله پادشاه است و از براى او اعوان و انصار واضداد و دشمنان داخلى و خارجى هست و لطيفه اى در او موجود است كه قابليت و استعدادپذيرفته انوار الهى دارد و برعكس آن نيز، قبول ظلمت و حرمان از مراتب قرب نامتناهى دراو ممكن است ، از قبيل آئينه صافى كه استعدادقبول عكوس و صور و اشكال در او هست ، ليكن عروض ‍ عوارض خارجيه كه منافى جوهرصافيه اوست ، مثل زنگ و موريانه و غير آنها، آن را تيره و تار و كدر مى گرداند وصفاتى ذاتى آن را بالكيه برطرف و زايل مى سازد و همچنين ممكن است كه بهصيقل مواعظ حسنه و اكتساب فضايل مستحسنه وزوال زائل ، روشنى و صفاى آن به مرتبه اى رسد كهحاصل شود در آن انكشاف حقيقت اشياء و عالم گردد به علم اولين و آخرين . و به ايندل اشاره فرموده است حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ): اذا اراد الله بعبدخيرا جعل له واعظا من قبله هرگاه خواهد خداى تعالى خير بنده اى را، مىگرداند از براى او واعظى از دلش ، يعنى : محتاج نمى گرداند او را در ادراك معارفالهيه به تعليم چيزى ، تا او را در شبهه اندازند و حق تعالى آنچه خير و شر نفع وضرر اوست ، به دل او مى اندازد، چنانكه در كلام الله مجيد فرموده است : فالهمهافجورها و تقويها، سوره شمس ، آيه 8.
و نيز به اين معنى ، آن حضرت اشاره فرموده است بهقول خود: من كان له من قلبه واعظ كان عليه من الله حافظ هركه ازبراى او از دلش ‍ واعظى باشد، براى او از جانب خدا حافظى خواهد بود و چون مذمومه اىبرسد به دل مانع مى شود از پذيرفتن نور و فيضان انوار الهى و اينكه فرمود: آندل را از جانب خداحافظى مى باشد: يعنى : نگاه مى دارد او را از تجاوز نمودن از حدودالهى ، و هرگاه آثار ظلمانيه و افعال ذميمه بر او وارد شود مرة بعد اخرى ماننددود تيره اى است كه متصاعد شود و آينه را از حالت اصلى خود بگرداند و آن را تيره وظلمانى سازد و بالكليه محجوب ماند از قبول اشراق و انوار.
چنانچه حق تعالى درباره منافقان و كافران مى فرمايد: لو نشاء لاصبناهمبذنوبهم و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون ، سوره اعراف ، آيه100 اگر خواهيم ايشان را مى گيريم به گناهشان و مهر مى كنيم بر دلهايشان ،پس ايشان نشنوند. حق تعالى ربط فرموده است عدم سماع را به گناهان ، به اين معنىكه گناهان باعث نشنيدن گوش دل و مهر بر آنهاست . همچنانكه ربط فرموده است در جاىديگر، سماع را به تقوى . چنانچه فرموده : و اتقواالله و اسمعوا سوره مائده، آيه 108 بپائيد خدا را و بشنويد و جاى ديگر فرموده است : واتقواالله ويعلمكم الله سوره بقره ايه 282 پرهيزكارى باعث شنيدن و دريافتنحق است چنانچه اشتغال به امور خبيثه و افعال سيئه ، موجب طبع و ختم قلب است همچنان كهفرموده است : كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون سوره مطففين ، آيه14.
پس هر قدر كه مجتمع شود گناهان در دل ، زنگ و كدورت آن زيادتر مى شود، به حدىكه مهر كرده مى شود و در اين حالت كور مى شوددل و باز مى ماند از ادراك حق و صلاح كار دين خود و سست مى گيرد امور آخرت را و عظيمو بزرگ مى شمارد كار دنيا را و همت خود را مقصور مى گرداند درتحصيل مرادات فاينه دنيوى و مبادرت مى نمايد به امور واجبه ، از روى اضطرار يا ازراه عادت و اجبار و اگر به گوشش رسد سخن آخرت و آنچه در آن است : از هولها و خطرهاو عقبه ها كه اين كس را كه در پيش است ، چون اهتمامى ندارد به آن ،داخل مى شود از يك گوش و بيرون مى رود از گوش ‍ ديگرش و اصلا در دلش قرار واستقرار به هم نمى رساند. مثل كسانى كه قصه و حكايتها مى شنوند و گوش به آن مىدهند و به طبعشان خوش مى آيد ولى بعد از اتمام آن ، چيزى از آن حكايات ، در ذكرشاننمى ماند و فورا مشغول مى شوند به تحصيل و تكثير دنيا و جمع كردن اسباب ، آن و مىكوشند در آن و اصلا حرفهاى آخرت تحريك نمى كنددل ايشان را به جانب توبه و انابت و ترك دنيا و طلب عقبى نعوذبالله منه .
اين است معنى سياه شدن دل به سبب كثرت گناهان و حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: قلب المؤمن اجرد، فيه سراج يزهر، وقلب الكافر اسود منكوس دل مؤمن صاف است و در او چراغى است كه ، روشنىمى دهد. و دل كافر سياه و برگشته است و حضرت امام محمد باقر صلوات الله عليه فرموده : ان القلوب ثلاثة : قلب منكوس لايعى شيئا من الخير و هو قلبالكافر، و قلب فيه نكتة سوداء و الخير والشر فيه يختلجان فايهما كان غلب عليه وقلب مفتوح فيه مصابيح تزهر لايطفى نوره الى يوم القيامة دلها بر سهدسته است : يكى دلى است كه برگشته و واژگونه است ،داخل نمى شود چيزى از خير در آن دل و آن دل كافر است ودل ديگر هست كه در آن نقطه سياهى است و خير و شر در آن در مى آيند، پس هر كدام از آندو باشد غالب آيد بر آن . و دل ديگر هست كه باز مى باشد و در آن ، چراغهاى نورانىاست كه خاموش نمى شود و نمى ميرد تا روز قيامت .
پس تفكر و تاءمل كن در قول حضرت (عليه السلام ) كه فرموده است كه : نه مى ميردنور او تا روز قيامت اين است عنى نور قلب ، به معنى ثانى ، كه او باقى است اگر چهفانى شود بدن به خلاف قلب به معنى اول كه بعد از برطرف شدن جسم باقى نمىماند.
و روايت كرده است زراره از ابى جعفر (عليه السلام ): ما من عبد الا وفى قلبه نكتةبيضاء فاذا اذنب ذنبا دخل فى النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد و ان تمادىفى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض ، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبهالى خير ابدا نيست بنده اى مگر آنكه دردل او، نقطه سفيدى است پس چون مرتكب شد گناهى را،داخل مى شود در آن نقطه نقطه سياهى و به زيادى گناه ، زياد مى شود پس اگر توبهكرد، مى رود آن سياهى تا آن كه فرا مى گيرددل را سفيدى و اگر توبه نكند و همچنان بر گناهان خود ادامه دهد، سياهىحاصل از گناه مى پوشاند سفيدى را، پس چون پوشانيد سفيدى را، برنمى گرددصاحبش به خيرى هرگز.
اين است معنى قول خداى تعالى ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروافاذاهم مبصرون سوره اعراف آيه 201 به درستى كه آنان كهپرهيزكارند، هرگاه داخل شود در دلشان وسوسه اى از شيطان متذكر ياد خدا ميشوند پسآنگاه ايشان بينا و دل آگاه مى گردند. خبر داده حق تعالى در اين آيه ، به آنكه جلاىدل ، حاصل مى شود به ذكر خدا و به آنكه پرهيزكاران ، ياد خدا كنندگاند ، پرهيزكارىدرى است كه باز مى شود به ياد خدا و ياد خدا درى است كه از آن در، مى رسند به فوزاكبر، كه آن لقاء الله است چنانچه حق تعالى فرموده است : فمن كان يرجوا لقاءربه فليعمل عملا صالحا ولايشرك بعبادة ربه احدا سوره كهف ، آيهآخر پس آن كسانى كه اميدوار به ثواب پروردگارش است ، پس بايد كار شايستهبكند و شريك نگرداند در پرستش پروردگارش هيچكس را.
و بدان كه دل ، مثال قلعه ، محكم و شيطان مثال دشمنى است كه قصددخول آن قلعه و استيلاء و تملك به هم رسانيدن به آن قلعه را دارد و نگه داشتن قلعه ازدشمن نمى توان مگر به حراست ابواب و اطراف آن ، و امرى كه جامع تمام مراتبدخول شيطان باشد، اقبال و توجه نمودن به جناب اقدس الهى است قال الله تعالى : ففزوا الى الله سوره ذاريات آيه 50بگريزيد به سوى خدا.
و بايد با خود تفكر كنى كه در خدمت چه پادشاهى عظيم الشاءن ايستاده اى ، اگر تو اورا نمى بينى ، او تو را مى بيند همچنان كه در اخبار وارد است پس ‍ هرگاه دانستى اين را وعمل كردى به اين هر آينه بسته مى شود بر روى دلت درهاى وسوسه شيطانى و ايمن مىگردى از شر آن ملعون و به كلى توجه قلب تو، به جناب اقدس الهى مى گردد وخالى مى شود از براى عبادت از ساير كارها و از حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) منقول است : ان العبد اذااشتغل بالصلوة ، جائه الشيطان و قال له : اذكر كذا اذكر كذا، حتىيضل الرجل كم صلى هرگاه بنده اىمشغول به نماز مى شود، شيطان نزد او مى آيد و مى گويد: چنين بگو، چنان بگو. تااينكه نمازگزار گمراه مى گردد و نمى فهمد كه چگونه نماز را بجا آورد و از اينجامعلوم مى شود كه مجرد تلفظ نمودن به ذكر الهى ، دافع وسوسه شيطان نمى شودبلكه لابد است از تعمير قلب به تقوى و پاك گردانيدن آن از صفات ذميمه كه آنهااعوان و انصار ابليس پر تلبيس و از لشگريان آن ملعونند والا ذكر، اقوىمحل از راه بدر كردن شيطان است و همچنين است غير ذكر، از عبارتهاى ديگر و ازا ين جهتتخصيص فرموده است تذكر و ياد الهى را به متقيان .
و تفكر نما در عبادت خود، خصوصا در بهترين اعمالت كه آن نماز است كه در ميان نماز،چگونه غافل و ربوده مى شود دل آدمى و به فكر دكان و بازار و خريد و فروش وجوراب مدعيان و جلب منافع و دفع مضار و غير آنهاست تا آنكه مى برد در اثناى نمازدل را در واديهاى دور و دراز از فضول دنيا كه هرچه را فراموش كرده است در نماز بهخاطرش مى آيد و ازدحام مى نمايند شياطين به خاطر، در حالت نماز و دور نمى شوندشياطين از اين كس ، به مجرد فعل صورت عبادت اگر چه آن نماز ادا مى شود و به سبباين صورت عبادت ، چيزى كه واجب است بر تو، بيرون مى آئى از عهده تكليف الهى .
بلكه انسان ناچار است در دفع شيطان با وجود گرفتارى در هنگام نماز و عبادت ازاصول و قواعد ديگر و اصلاح باطن از رزائل كه اعوان و سپاه شياطين است والا زياد نمىشود از اين عبادت مگر ضرر چنانچه دوا پيش ‍ از تنقيه و دفع اخلاط فاسده و پرهيزنمودن از اشياء مضره ، نفع نمى رساند به مريض همچنين تا انسان دفع صفات رذيله ازخود ننمايد متصف به فضائل نميگردد و بعد از دفع مواد فاسده و موذيهدل قابليت فيوضات و صلاحيت فيضان انوار الهى را بهم مى رساند و پيوسته خاطرشترسان و هراسان مى باشد از صدور تقصير واهمال در عبادات و حافظ اوقات صلوات مى گردد وتزلزل و كدورتى كه بر خاطرش به سبب خيالات فاسده و استكثارمال و جاه ، راه يابد، مبدل مى گردد به اطمينان و آرام و آثار آن را به معاينه در خود مىبيند.
چنانچه حق تعالى فرموده است : الابذكر الله تطمئن القلوب ،سوره مائده ، آيه 28 ذكر خدا، باعث اطمينان خاطر مى گردد و اين علامت را ازاستقامت احوال قلب ، شمرده اند حق سبحانه و تعالى موفق گرداند ما و شما وجميع مؤمنان را، بر استقامت در امور دين و اجتناب و احتراز از وساوس و مهالك شيطانى ،به محمد و آله الطاهرين .
مطلب دوم : در استشهاد بر آن چيزى كه سزاوار است به حضور قلب در هر عباداتى، خصوصا در نماز كه آن ستون دين و راءس جميعاعمال خير است چنانچه حق تعالى در وصف مؤمنان فرموده است قد افلح المؤمنون الذينهم فى صلاتهم خاشعون سوره مؤمنون ، آيه 1 و 2 رستگارندآن مؤمنانى كه در نماز با خشوع باشند و مذمت كرده است جمعى را كه دلهاى ايشان محفوفبه غفلت و محجوب از رحمت است چنانچه فرموده است : فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون سوره ماعون آيه 4 و5 و در محل ديگر، در توصيف مؤمنان فرموده است والذين يؤ تون ما اتواوقلوبهم وجلة سوره مؤمنون آيه 60 مومنين حقوق خدا را مى دهند و بااين وجود، ترسانند و اتصاف قلب به خوف الهى در حالتاشتغال به عبادت لازم دارد حضور قلب را به تمامترين وجهى .
و پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) فرموده است : الصلاة ميزان من و فى استوفى هركه مراعات راستى و درستى نماز را كما ينبغى نمايد، مزدش راتمام به او مى دهند ونيز آن حضرت فرموده : اعبد الله انك كانك تراه ، فان لمتكن تراه فانه يراك عبادت كن خدا را، مانند كسى كه مى بينى او را. پس اگر تونمى بينى او را، او تو را مى بيند.
و حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) در فضيلت تمام بجاى آوردن نماز مى فرمايد: ان الرجلين من امتى يقومان الى الصلوة ركوعهما و سجودهما واحد، وانما يبنصلواتهما ما بين السماء و الارض بدرستى كه دو مرد از امت من ، برمى خيزندبه نماز، ركوعشان و سجودشان يكى است و جز اين نيست كه ميان اين دو نماز فرق ميانآسمان و زمين است .
و فرمود آن حضرت كه : من صلى ركعتين لم يحدث فيهما نفسه بشى ء من الدنيا،غفرالله ذنوبه هركس و ركعت نماز بخواند و نزد خود فكرى از دنيا نكند، خداگناهش را ببخشد و از آن حضرت (صلى الله عليه وآله ) مروى است كه فرمود: منحبس نفسه فى صلوة فريضة فاتم ركوعها و سجودها و خشوعها ثم مجد الله عزوجل و عظمته و حمده حتى يدخل وقت صلوة اخرى لم يبغ بينهما، كتب الله له كاجر الحاجالمعتمر و كان من اهل عليين هرگاه كسى نگاه دارد خاطر خود را در نماز واجب ، پسانجام دهد ركوع و سجود و تواضع نماز را، پس از آن تمجيد كند خدا را و تعظيم و سپاسكند او را، تا وقتى كه در آيد وقت نماز ديگرى و جفا نكند به كسى در بين آن دو نماز، مىنويسد خدا برايش مثل پاداش حج كننده و عمره كننده و او مى باشد او ازاهل عليين .
و نيز از آن حضرت منقول است : ان من الصلوةلمايقبل نصفها و ثلثها و ربعها و خسمها الى العشر و ان منها لما يلف كما يلف الثوبالخلق فيضرب بها وجه صاحبها و انما لك من الصلوة ما اقبلت عليه بقبلك بعض نمازها است كه قبول مى شود نصف آن يا ثلث آن يا چهار يك يا پنج يك تا ده يك آنو بعضى نمازها پيچيده مى شود مانند آنكه جامه كهنه پيچيده شود و پس زده مى شودبصورت نمازگزار جز اين نيست كه براى تو خواهد بود آن مقدار از نماز كه روىدل به آن داشته اى .
و از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) مروى است كه حضرت پيغمبر (صلى الله عليهوآله ) فرمود: اذا قام العبد المؤمن فى صلاته انظر الله اليه اوقال عليه حتى ينصرف و اظلته الرحمة من فوق راءسه الى افق السماء، و الملائكةتحفه من حوله الى افق السماء و و كل الله به ملكا قائما على راءسهيقول ايها المصلى ! او تلعم من ينظر اليك ومن تناجى ، ما التفت عن موضعك ابدا وقتى كه بنده خدا بايستد براى نماز، نگاه مى كند خداوند به سوى او، يا آن كه حضرتفرمود: توجه مى كند خدا به سوى او و سايه مى افكند بر او، رحمت از بالاى سرش تاافق آسمان و فرشتگان فرا مى گيرند اطراف او را تا آسمان و خداموكل مى كند براى او فرشته اى را بالا سر او، مى گويد، به او: اى نمازگزار اگرمى دانستى چه كسى به تو نظر مى كند و با چه كسى مناجات مى كنى ، هيچ برنمىگشتى و هرگز منصرف نمى شدى از جاى خودت .
و حضرت صادق صلوات الله عليه فرمود: لايجتمع الرغبة والرهبة فىقلب الا وجبت له الجنة ، فاذا صليت قاقبل بقلبك على اللهعزوجل فانه ليس من عبد مؤمن يقبل بقلبه على اللهعزوجل فى صلاته و دعائه الا قبل الله عليه بقلوب المؤمنين و ايده مع مودتهم اياهبالجنة جمع نمى شود دوستى خدا وترس از او در هيچ دلى ، مگر آنكه لازمميگردد براى صاحبش بهشت ، پس هرگاه نماز خواندى ، رو كن بادل خودت به جانب خداوند، همانا، هيچ بنده اى نيست كه رو كند بادل جانب خداوند در نماز يا دعاى خود مگر آنكه خداوند هم رو مى اندازد به او، دلهاى مؤمنينرا و كمك مى كند او را با ايشان به تشرف بهشت .
و از ابى حمزه ثمالى منقول است كه گفت : ردا از دوش مبارك حضرت ابى عبدالله (عليهالسلام ) دراثناى نماز افتاد و آن حضرت درست راست نكرد رداى خود را، تا فارغ شد ازنماز. پرسيدم از آن حضرت ، چرا درست نكرديد رداى خود را. پس آن حضرت فرمود: و يحك اتدرى بين يدى من كنت ان العبد لايقبل منه صلاة الا مااقبل فيها واى بر تو! آيا ميدانى ؟ در برابر چه كسى بودم ، همانا بنده خداقبول نمى شود نمازش ‍ مگر آنمقدارى كه توجهدل داشته باشد در آن . ابوحمزه مى گويد: پس گفتم به آن حضرت بنابراين ما هلاكخواهيم بود (كه توجه دل نداريم ) حضرت فرمود: كلا ان الله يتمم الصلوات(الفرائض ) بالنوافل نه چنين است ، بلكه خداوند تمام مى كند نقصاننمازهاى واجب را به نمازهاى نافله .
و از فضيل ابن يسار منقول است از حضرت ابى جعفر و ابى عبدالله (عليهماالسلام ) كهفرمودند: انما لك من صلاتك ما اقبلت عليه فيها، فان او همها كلها، اوغفل عن ادابها لفت ، فضرب بها وجه صاحبها جز اين نيست كه نصيب تو از نمازآن مقدارى است كه اقبال و حضور قلب داشته اى در آن . پس اگر شخص نمازگزار بهوهم بگذراند تمام نماز را، يا غفلت داشته باشد از آداب آن ، پيچيده شود آن نماز و زدهشد به صورت صاحبش آن نماز.
و روايت كرده است زراره از ابى جعفر صلوات الله عليه : اذا قمت فىالصلاة ، فعليك بالاقبال ، على صلاتك فانما من الصلاة ما اقبلت عليه بقلبك ، ولاتعبث فيها بيدك و لابراءسك و لابلحيتك و لاتحدث نفسك و لاتتثاب و لاتمط هرگاه ايستادى در نماز، پس بر تو باد به توجه نمودن بر آن نماز، چه آنكه براىتو خواهد بود آن مقدارى كه توجه داشته اى بر نماز و بازى مكن در نماز با دست خود ونه با سر خود و نه با ريش خود، و حديث مكندل خود را به كارى و دهن دره و قامت كشى نيز مكن .
و روايت كرده است حلبى از حضرت ابى عبدالله صلوات الله عليه كهفرمودند: اذا كنت فى صلاتك فعليك بالخشوع والاقبال على صلاتك فان الله تعالى يقول : الذين هم فى صلاتهم خاشعون هرگاه باشى در نماز خود، بر تو باد به خشوع داشتن و توجه خاطر داشتن بر نماز،چه آنكه خداوند متعال فرموده : مؤمنين كسانى هستند كه در نماز خود خشوع و فروتنىداشته باشند.
و هم از آن حضرت منقول است كه فرمود: كان على بن الحسين (عليه السلام ) اذاقام الى الصلاة تغير لونه ، فاذا سجد لم يرفع راءسه حتى يرفض ‍ عرفا و كان اذاقام فى الصلوة كانه ساق شجرة لايتحرك منه الا ما حركت الريح منه چنين بودحضرت على بن الحسين (عليه السلام ) كه هر وقت مى ايستاد در نماز، تغيير مى كرد رنگآن حضرت ، پس چون سجده مى كرد، بلند نمى كرد سرش را تا آن كهمثل ساق درختى بود كه حركت نمى كرد، مگر آن مقدارش كه به حركت درآورد آن را باد.
و از حضرت ابى جعفر صلوات الله عليه منقول است كه فرمود: ان اول ما يحاسب به العبد، الصلاة فان قبلتقبل ما سواها ان الصلاة اذا ارتفعت فى وقتها، رجعت الى صاحبها و هى بيضاء مشرقةتقول : حفظتنى حفظك الله و اذا ارتفعت فى غير وقتها بغير حدودها رجعت الى صاحبها و هىسوداء مظلمة تقول : ضيعتنى ضيعك الله اول چيزى كه در روز قيامت حساب مى شود بنده خدا به آن همانا نماز مى باشد. پس اگرنماز قبول شود، همه كارهاى خير ديگر نيز قبول خواهد شد، بدرستى كه نماز اگردروقت خود به آسمان برود، برميگردد براى صاحبش ، در حالى كه سفيد و نورانى مىباشد و ميگويد به صاحبش : همچنان كه تو مرا مراعات كردى و نگاه داشتى خدا تو رامراعات كند و نگاه دارد و اگر در غير وقت خود به آسمان برود و با آداب نباشد،برميگردد براى صاحبش ، در حالتى كه سياه و ظلمانى مى باشد و مى گويد بهصاحبش : چنانكه مرا ضايع كردى خدا تو را ضايع نمايد.
و روايت كرد عيص بن قاسم از حضرت ابى عبدالله صلوات الله عليه كه آنحضرت فرمود: والله نه لياءتى علىالرجل خمسون سنة ، و ما قبل الله منه صلاة واحدة فاى شيى ء اشد من هذا، و الله انكملتعرفون من جيرانكم و اصحابكم من لو كان يصلى لبعضكم ما قبلها منه لاستخفافه بها،ان الله عزوجل لايقبل الاالحسن ، فكيف يقبل ما يستخف به به خدا قسم مى گذرد برشخصى پنجاه سال ، در حالى كه خدا قبول نكرده است از او هيچ نمازى را پس كدام مصيبتسخت تر از اين خواهد بود، والله شما ميدانيد و با خبر هستيد ازحال همسايه ها و رفقاى خود، كه اگر چنين نمازگزارند براى بعضى از شما، نخواهدپذيرفت به واسطه اهمال و سبك شمردن نمازگزارنده همانا خداوندقبول نمى كند كارى را مگر آنچه را نيكو باشد، پس چگونهقبول مى كند آنچه را كه سبك شمرده شود.
و از حضرت ابى الحسن على بن موسى (عليه السلام )منقول است : ان اميرالمؤمنين صلوات الله عليه كانيقول : طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء و لميشغل قلبه بماترى عيناه و لم ينس ذكرالله بماتسمع اذناه ، و لم يحزن صدره بمااعطى غيره بدرستى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام ) فرمود: خوشا بهحال كسى كه خالص گرداند براى خدا، عبادت و دعا را ومشغول نكند دل خودش را به آن چه چشمهايش مى بيند و فراموش نكند ذكر و ياد خدا را بهواسطه آنچه گوشهايش ميشنود و غمگين نكند خاطر خود را به واسطه چيزى كه داده شدهبه ديگران .
و روايت كرده است سفيان بن عيينه از حضرت ابى عبدالله صلوات الله عليه درتفسير قول خداى عزوجل : ليبلوكم ايكم احسن عملا ، سورهملك آيه 2 (تا بيازمايد شما را كه كداميك بهتر مى باشيد از جهتعمل ) فرموده آن حضرت : ليس اكثركم عملا ولكن اصوبكم عملا خدااراده نكرده كه كداميك بيشتر مى باشد ازجهتعمل ، بلكه اراده كرده كه كداميك بهتر و راست تر مى باشيد در جهتعمل پس از آن ، آن حضرت فرمود: الابقاء علىالعمل حتى يخلص اشد من العمل و العمل الخالص الذين لاتريدان يحمدك عليه احد الا اللهعزوجل ، والنية افضل من العمل ، الا و ان النية هىالعمل ، ثم تلاقوله عزوجل : قل كل يعمل على شاكلته يعنى : على نية باقيماندن بر عمل تا آنكه آن عمل خالص انجام گيرد، همانامشكل تر از خود عمل مى باشد و عمل پاك آن است كه طلب و اراده نداشته باشى در آن كهكسى تو را غير از خداوند متعال ستايش و حمد كند و نيت درعمل برتر است از خود عمل ، بلكه نيت يك مرتبه اى ازعمل مى باشد، پس آن حضرت تلاوت فرمودقول خداى تعالى را: قل كل يعمل على شاكلته سوره اسراء آيه84 بگو اى پيغمبر كه هر كسى در خور روح خود،عمل مى كند فرمود: يعنى : مطابق نيت خودش عمل مى كند.
و به همين اسناد روايت كرده است راوى مذكور، كه سؤال كردم از آن حضرت از تفسير قول الهى الا من اتى الله بقلب سليم سوره شعراء آيه 89 (قيامت همگى در گرفتارى خواهند بود) مگر كسى كه متوجهخدا شود، و به او وارد گردد با دل پاك و سالم حضرت در جواب فرمود: السليم من يلقى ربه و ليس فيه احد سواه صاحبدل پاك ، آن است كه ملاقات كند پروردگار خود را در حالى كه در قلبش هواى كسى غيراز خدا نباشد.
و فرمود آن حضرت : و كل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط و انما اراد الزهدفى الدنيا ليرفع قلوبهم للاخرة هر دلى كه در آن شبهه يا شرك راه داشتهباشد آن دل بى اعتبار خواهد بود، همانا خداوند زهد را در دنيا از بندگان خواسته است تاآنكه ، دلشان فارغ باشد براى توجه به آخرت .
و از ابان بن تغلب روايت شده است كه گفت : نماز مى كردم در عقب حضرت ابى عبدالله(عليه السلام ) بمزدلفه ، يعنى : در مشعرالحرام ، پس ‍ چون تمام كردم آن حضرت نمازرا، روى به جانب من كرد فرمود: يا ابان الصلوات الخمس المفروضات هذه ، مناقام حدودهن و حافظ على مواقيتهن اتى الله يوم القيمة و له عنده عهده يدخله به الجنة و منلم يقم حدودهن و لا يحاظ مواقيتهن لقى الله و لاعهد له ان شاء عذبه و ان شاء غفر له اى ابان ، نمازهاى پنجگانه يوميه را هر كس بپا دارد و محافظت و مراعات كند وقتآنها را، مى آيد نزد خدا در حالى كه برايش نزد خدا آشنائى مى باشد و به واسطه همانآشنائى ، داخل مى شود بهشت را، و هركس بپا ندارد آنها را، و محافظت ننمايد وقت آنها را،مى آيد نزد خداوند در حالى كه برايش نزد خدا آشنائى نمى باشد، اگر بخواهد خداعذاب مى كند آن شخص را و اگر بخواهد و مى بخشد او را و اخبار در اين باب از ائمه هدى(عليهم السلام ) بسيار وارد شده است ، پس ما به همين قدر اختصار كرديم .
و بدان بدرستى كه مستفاد مى شود از اين احاديث كه قبولى نماز موقوف است بهاقبال به قلب و ترك ماسوى الله در نماز، و قبولى نماز، باعث سائر عباداتاست پس اهتمام در اينكه متوجه نسازى خاطر خود را به هيچ چيز و اين امرى استمشكل ، و غفلت از نماز، خسارتى است عظيم . و پستى مرتبه اى است محكم و غفلتى است درنهايت مهلكى بطورى كه به تعب مى اندازد شخص خود را در طاعت و مى ايستد به نماز دردلهاى شب واطراف روز پس هيچ نمى يابد لذت مناجات الهى را در اين ميان فقط بهتحريك لب و دهن ، راضى مى شود ثمره اى كه به عبادت مترتب است همان مرتبه قرباست و حال آن كه دلهاى اشخاص لاهى و ساهى را از آن بهره اى نيست و تمام اوقاتشان درخلا و ملا، صرف اشغال و اسباب دنيوى است . چنانكه حق تعالى فرموده : قل هل نبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهميحسنون صنعا ، سوره كهف آيه 103، 104، بگو اى پيغمبر آيا خبربدهيم شمارا به آن دسته مردمانى كه بدترين همه هستند از جهت كردار، همانا آنهائى كهزشت است كار ايشان و گمان مى كنند نيكوست كارشان چون دانستنى از روايت پيش كه هرگاه رد شود نماز اين كس ، رد كرده شود سائر خيرات و عباداتش و نمازمقبول نيست الا به حضور قلب مى خواهيم از خداى تعالى اينكه ، ممنون سازد ما را بهفضل عميم خود، به دوام و حضور قلب در عبادت و قبولىاعمال .
مطلب سوم : در بيان دوائى كه نافع است به جهت حضور قلب ، بدان كه ناچاراست مؤمنان را كه از خداى خود بترسند، و تعظيم اوامر الهى نمايند و اميدوارى به رحمت اوداشته و حيا كننده و شرمنده از تقصيرات خود باشند پس مؤمن هميشه از ايناحوال خالى نمى باشد و يقينش به مرتبه اى مى رسد كه هرچنداعمال را به كمال رسانيده باشد، باز در تحصيل مرتبه بالاتر از آن مى كوشد، وسببى نمى باشد از براى مؤمن به جهت ترك ايناحوال ، مگر تفرقه گى حواس و پراكنده گى خاطر و غايب شدندل از مناجات الهى و غفلت دل از نماز و غافل نمى سازد اين كس را از نماز، مگر چيزى چندكه به خاطرش خطور كند و مشغول گرداند او را پس دواى احضار قلب دفع اين امورىاست كه به دل مى گذرد و دفع نمى شود چيزى از اين امور، مگر به دفع سبب آن و سببورود اين امور به خاطرها يا امر خارجى است يا امرى استداخل در ذات و در باطن اما امر خارج ، مثل آنكه چيزى به گوش برخورد يا در پيش چشم درآيد، و گاهى فكر مى ربايد خاطر اين كس را و از پى درمى آيد آن فكر را، فكر ديگر وتصرف مى كند در آن ، تا آنكه منجر مى شود آن فكر به فكرهاى دور و دراز و بعضىاز اين فكرها سبب بعضى ديگر مى شود مگر كسى كه قوى باشد رتبه او و عالى باشدهمت او، كه مشغول نمى سازد او را چيزى كه وارد شود بر حواس او وليكن كسى كه ضعيفباشد يقين او، البته متفرق مى شود حواس او به سبب اين فكرها.
پس علاج قطع اسباب تفرقه حواس آن است كه ، در نماز بپوشاند چشم خود را يا درخانه تاريكى نماز گزارد، يا نزديك ديوارى بايستد، تا وسعت بهم نرساند مسافت ،پيش نظرش و احتراز نمايد از نماز كردن در شارعها و در مواضع منقوشه اى كه صنعتغريبى بكار برده باشند: از قبيل فرشهاى زينت كرده و از اين جهت است كه متعبدان عبادتخدا مى نمودند در خانه هاى كوچك و تاريك ، كه وسعت آنها به قدر اين بوده است كه ممكنباشد نماز در آن كردن و اين معنى جامع تر است فكر را، و اولى و بهتر آن است كه چشمرا نپوشاند، اگر تواند قيام نمودن به آنچه از شارع وارد شده است در باب نظر كردنو آن ، آن است كه نظر كند به سجده گاه خود در حالت قيام ، و در هر حالى به آنچه مقرراست نظر بيندازد، بهتر است و اگر نگاه كردن به اين معنى ، باعث تفرقه حواس او شود،چشم را بپوشاند از جهت آنكه اخلال به وظايف سنتهاى نظر، اولى است از پريشانى خاطرو در حالتى كه چشم به موضع سجود مى اندازد، بخاطر گذراند كه ايستاده است درپيش روى پادشاه عظيم الشاءنى كه مى بيند او را، و مطلع است بر مخفيات امور او وپوشيده هاى باطن او.
و بدانكه نمى باشد توجه به جناب اقدس الهى ، مگر به روىدل و آن روئى كه متصل به سر آدمى است فرمانبر روىدل و مهمان طفيلى آن است و به دل خود بگذراند كه اگر بگرداند روىدل خود را از جناب الهى ، هر آينه رد مى كند او را از باب رحمت و كرم خود، و مى راند او رااز مقام قرب و سلب مى كند او را از منزله خدمتكارى و چگونه روا باشد بر بنده اى كهبايستد در برابر آقاى خود، و پشت كند و بگرداند خاطر خود را در غير آنچه طلب كردهاند از او بى شك كه اين بنده مستحق خذلان و مستوجب حرمان خواهد بود در نزد مولاى خود باوجود آنكه اين نظير و شبيه ، شاهدى است دنى و قياسى است دور، كه هيچگونه مشابهتىبا هم ندارند پس ‍ چگونه خواهد بود حال آنكس در نزد پادشاه حقيقى و در اخبار وارد شدهاست ان الله لاينظر الى صوركم ، ولكن ينظر الى قلوبكم بدرستىكه خداوند متعال نگاه نمى كند، به صورتهاى مشا، بلكه نگاه مى كند به قلب و درونشما پس به اينها كه گفتيم و مانند اينها از مواعظ در باب فكر جمع مى شود قصد آدمى وصاف مى شود دل به ترك اين امور خارجيه .
اسباب تفرقه باطن 
تفرقه باطن از امور داخليه است ، ورفع تفرقه آنمشكل تر و شديدتر است پس آن تفرقه خاطر است در امور دنيوى كه فكرش در يك چيزجمع نمى شود بلكه هميشه مرغ فكرش مى پرد از شاخى به شاخ ديگر. در اين صورتپوشانيدن چشم فائده اى نمى بخشد او را، بلكه آن چيزى كه دردل او مى گردد كافى است در مشغول ساختن او پس آن كس را طريقه آن است كه برگرداندنفس خود را جبرا و قهرا به سوى فهميدن معناى آنچه مى خواند در نماز، ومشغول گرداند خود را به آن از سائر امور باطله .
و معاون اين معناست آن كه ، پيش از تكبير احرام ، تجديد كند با نفس خود ياد آخرت وايستادن در مقام مناجات در پيش روى خداوند بزرگ را و به ياد آوردهول قيامت و فزع آن روز را، و خالى گرداند خاطر خود را پيش از تكبير احرام از آنچيزهايى كه اهتمام دارد به آنها از امور دنيا، پس وا نگذارد از براى نفس خود، شغلى راكه ملتفت شود خاطرش به آن اين است طريقه تسكين افكار، پس اگر ساكن نشود فتنهفكرهاى باطل به اين دواى مسكن ، پس نجات نمى دهد او را از اين مرض ، مگر مسهلى كهقلع كند ماده اين الم را از باطن و عروق و آنسهل ، آن است كه نظر كند در امورى كه مشغول مى گرداند او را و باز مى دارد او را ازتوجه باطنى و صرف مى كند قلب او را از حاضر ساختندل ، و شكى نيست كه همه اين موانع و عوائق نيست مگر مهمات دنيوى ، كه همگى آن بىثبات و بى اصل و جمله ، از امور فانيه است پس سرزنش كند نفس خود را تا آنقدر كهكنده شود ريشه اين خواهشها از دلش و قطع كند اين علائق را از باطن خاطرش و ازكل آن چيزهايى كه مشغول مى گرداند دلش را از توجه به جناب اقدس الهى و بداند كهآنچه مشغول مى گرداند او را از حضور قلب در نماز، ضد دين او و از لشگر شيطان استو شيطان هم دشمن بنى آدم است و حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: انالشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا ، سوره فاطر آيه 6 همانا شيطاندشمن شماهاست لاجرم شما او را دشمن بداريد پس نگاه داشتن آن چيزها در خاطر، ضرر مىرساند به او و بيرون كردنش از خاطر، باعث سبكى روح و سبب قرب به جناب اقدس ‍الهى است پس خاسر و زيانكارند كسانى كه بگردانند روىدل خود را از حضرت عزت ، خصوصا در حالتاشتغال به فرائض الهى ، به امور خسيسه دنيه دنيويه ذلك هو الخسران المبين اين است زيان آشكار.
و روايت كرده اند كه : شخصى از مؤمنان نماز مى گزارد در باغى كه درختهاى بسيارداشت ، ناگاه نظرش افتاد بر مرغى كه بال و پر نيكوئى داشت و گماشت نظر را برآن مرغ در اثناى نماز، تا آنكه فراموش كرد عدد ركعات نماز خود را، آن شخص بعد ازاتمام نماز آن باغ را در راه خدا تصدق نمود بهاهل استحقاق به سبب ندامت و پشيمانى و كفاره آن غفلتى كه از او صادر شده بود، عوضآنچه فوت بود از او از آداب نماز و بوده اند جمعى كه هرگاه فوت مى شده است نمازجماعت از ايشان ، آن شب را احياء مى داشتند به عبادت ، و اگر تاءخير واقع مى شد درنماز ايشان ، تا طالع مى شده در آسمان دو ستاره ، دو بنده از براى كفاره تاءخير وقت ،آزاد مى كردند، و چون فوت مى شد از مؤمنى نماز نافله صبحش آزاد مى نمود بنده اى را.فاعتبروا يا الوالابصار تمام اينها به جهت مجاهده با نفس مى بوده و به سببغفلت نفس از آنچه نصيب او بوده از بهره آخرت .
پس همچنين مى كرده اند بندگان مخلص خدا از براى قطع ماده فكر وخيال و به جهت كفاره آنچه صادر شده بود از ايشان به سبب خللى كه به امور باطنىنماز يا سنتى آن از ايشان ، به عمل مى آمده است پس اين است دوائى كه قلع ماده غفلت مىكند ونفع مى بخشد اين مرض را و آنچه ما ذكر كرديم براى قلع مواد ضعيفه خواهش هاىنفسانى بود و براى برگردانيدن به سوى فهميدن معانى و اذكار و فكر چندى كهمشغول نسازدمگر حواشى دل را و اما شهوات قويه كه فراگيرد تمام اجزاءدل را، پس نفع نمى بخشد آنها را و آنها نيز تو را بخود مى كشند پس غلبه مى كنند آنهابر تو و مى گذرد تمام نماز تو، در شغل مجاذبه نفس .
مثالش آنكه : مردى نماز مى كرد در پاى درختى و اراده داشت كه با حضور قلب نمازگزارد، آواز خوانندگى مرغان خاطر او مشوش مى داشت و پيوسته با چوبى كه در دستداشت آنها را مى پرانيد چون عود مى كرد به نمازش ‍ باز آن گنجشكها رجوع مى كردندبه آن درخت و او باز عود مى نمود به پرانيدن آن ها پس شخصى به او گفت كه : اگرمى خواهى از اين تشويش ‍ خلاص شوى اين درخت را بكن .
پس همچنين است درخت شهوتهاى نفسانى و محبت جاه و اعتبارات دنيا، وقتى كه دردل آدمى ريشه را محكم كرده باشد، شاخه هاى آن پهن مى شود و پيوسته آواز شورش وغوغاى گنجشكان هوا و هوس ، خاطر اين كس را مشوش مى دارند، هرچند آدمى بخواهد كهتسكين دهد خاطر را به ياد آورى مرگ و فناى بدن و مواعظ دلپذير و بهصيقل آيات و احاديث ، قلوب قاسيه را جلا دهد، و طيور فكرهاى باطله را از شاخسار خاطربراند، ولى چون مصمم نيست در اين اراده ، باز به زودى عود مى نمايند و تشويش ‍ مىرسانند، مگر به توفيق الهى و مجاهده با نفس و قطع ريشه علائق و عوائق و لذات وشهوات نفسانى و مداومت به كلمه طيبه توحيد لااله الاالله و نفى اضداد و شركاز ذات مقدس الهى و به موجب آيه كريمه ففروا الى الله بگريزيد به سوىخدا بايد از هوى و هوس و شياطين جن و انس گريخته بهحبل متين زهد وتقوا و عروة الوثقاى ترك و تجرد، تمسك جويد وفقنا اللهو اياكم الى سلوك طريق النجاة و الفوز الى اعلى الدرجات
پس همچنين شجره خواهشهاى نفسانى وقتى كه ريشه را محكم گردانيد و شاخه ها را پهننمود، مى كشد فكرها و خيالها را به سوى خودمثل جذب بالطبع گنجشكان به درختان و ميل مگسان به قاذورات و نجاسات و گفته اند كهمگس را از اين جهت ذباب ناميده اند كه كلما ذب اب هرچه دفع شو باز مى آيد وهمچنين هر يك از اعمال قبيحه غير مشروعه ، مطابق آنچه به تجربه معلوم شده آن است كهبعضى به سبب فتور قوى و آلات آن كار، يا به سبب توبه و بازگشت و سائرعوارضات خارجى و داخلى برطرف مى شوند يا آنكه خود بخود نقصان به او راه مىيابد به خلاف حب دنيا و خواهش ‍ جاه و اعتبارات دنيا كه دوستان روز به روز بلكه لحظهبه لحظه ، خواهششان به دنيا در تزايد و تضاعف است حتى آنكه دم نزع حرصشانزيادتر و حسرتشان بيشتر است نسبت به اول عمر و تندرستى حواس ولى اين عادت رذيلهرا نقصان و زوال ممكن نيست وبدين سبب رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد: حب الدنيا راءس كل خطيئة دوستى دنيا سر حلقه همه گناهان است هرشرى و هر نامشروعى كه از انسان صادر مى شود، به سبب حب دنيا است يا آنكه دوستى وخواهش ‍ دنيا را در آن دخلى مؤثر هست و بسا نجباء و مردماصيل هستند كه به سبب خواهش حطام دنيوى ، ملازمت و خدمتكارىاراذل و ادانى را اختيار كرده اند و بعضى خو را در مهالك و مخاطره ها مى اندازند، از راهاخلاصى كه به آن شخص دنيا دار دارند و قبايح وسيئاتافعال او، در پيش نظرشان از حسنات بلكه از خارق عادات مى آيد و بعضى معاون ظالمانو عضد گمراهان و از اين قبيل كارها كه همگى در شرع مذموم و عقلا ملوم است اختيار مى كنند.زيرا قناعت ندارند و به داده خداى تعالى ، قانع نمى شوند.
و مثل طالبان دنيا، مثل مگسى است كه پايش (بالش ) به شهد وعسل فرو رفته باشد هرچند جد و جهد در استخلاص خود مى نمايد، پايش (بالش ) در آنبيشتر آلوده مى شود و يقين به هلاك خود در ميان آن شهدها بهم مى رساند و باز دم به دماز آن شهد مى خورد وسعى مى كند كه شايد از آنجا خلاص شود و پيوسته كارش اين است، تا بالاخره در آن ميان هلاك مى شود و مع الاسف ، ساير مگسها حسرت مى برند كه كاشاين سعادت ما را حاصل مى شد همچنين است حال مردم فقير و پريشان ، كهاهل دنيا را مى بينند، تعظيم و تكريم ايشان نمى نمايند و بندگى و خدمت ايشان را از روىاخلاص بجا مى آورند هرچند انقطاع نيابند.
و از حضرت امام حسن صلوات الله عليه سوال كردند كه : ما بال الناس يكرمون صاحبالمال ، فقال (عليه السلام ) لان عشيقتهم عنده چطور است كه مردم احترام مى كنندآدم متمول و ثروتمند را؟ حضرت فرمود: زيرا مطلوب خودشان را نزد او مى دانند، نمىدانند كه آنها به چه بلاها مبتلايند. خوف زوال نعمت دولت و حسداهل زمانه ، و ارتكاب اسراف و تضييع مال ، به سبب تفاخر بهامثال و اقران ، و چندى ديگر از مرارت باطنى دنيا كه ايشان خود مى دانند و به آنگرفتار و مبتلايند و ديگران ، آن چرب و شيرينى ظاهرى دنيا را از ايشان ملاحظه مى كنندو از غايبت شره و حرصى كه به دنيا دارند، نسبت به آنها مى گويند: يا ليتنىكنت معهم فافوز فوزا عظيما اى كاش من با ايشان مى بودم ، تا بهره مند مىشدم بهره فراوانى و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد و فرقان حميد مىفرمايد: و هو الذين جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجاتليبلوكم فيما اتيكم سوره انعام آيه 165 او خدائى است كه شماانسان ها را جانشينان روى زمين قرار داد و برترى داد بعضى شما را نسبت به بعضىديگر تا بيازمايد شما را و امتحان نمايد در آنچه به شماداده است هر طايفه اى را بهنحوى آزمايش مى كند، مقربان ملوك و سلاطين را، ره رسانيدن حاجت مردمان به صاحبانخود. چنانچه از حضرت صادق صلوات الله عليه سؤال كردند: ما كفارة خدمة السلطان ؟ قال (عليه السلام ): قضاء حوائج الاخوان چيست كفاره فرمانبردارى سلطان ؟ حضرت فرمود: بر آوردن حوائج برادران دينىاست ودر جاى ديگر از ائمه هدى صلوات الله عليهم وارد شده است : هر كهبرساند به صاحب سلطنتى حاجت مؤمنى را خواه قضاء آن حاجت در دست او بشود و خواهنشود، حق تعالى واجب مى گرداند بر او بهشت را و آنچه بر پادشاهان واجب است عدالتاست كه در ميان رعيت به عدالت سلوك نمايند و رقيبانى براى حكام به سرحدها بگمارندتا ايشان نيز ظلم به زيردستان نكنند، و خود مرتكب نامشروعات نشوند، تا ديگران نيزمرتكب نتوانند شد چه آنكه در زمان ايشان ، ظالمى ظلمى كند يا قوى ، ستم به ضعيف كندحق تعالى روز قيامت از ايشان (سلاطين ) سؤ ال كند زيرا خداوند تعالى به همين جهتايشان را قوت و شوكت داده است كه ظالمان را درهم شكنند و آتش صولت ايشان را به آبعدالت فرو نشانند و يقين دانند كه حق تعالى از پادشاه و گدا،مثقال ذره ، را حسبا مى طلبد و به عدل و قسط درميان خلايق حكم خواهد نمود، چنانكه فرمودهاست : و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا، تظلم نفس شيئا و ان كانمثقال حبه من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين سوره انبياء آيه 47 مىگذاريم در روز قيامت ميزانهاى عدالت را، لاجرم ستم نمى شود، به كسى در چيزى وچنانچه عمل به اندازه سنگينى دانه خردل باشد، حاضر مى كنيم آن را موقع پاداش و ماخود بس هستيم براى حساب كردن .
و در حديث حضرت رسالت (صلى الله عليه وآله ) وارد است : كلكم راع و كللكممسئول عن رعيته همه شمابه منزله چوپان هستيد (نسبت به زير دست خود) و همهشما نسبت به رعيت خود، مسئول خواهيد بود پس از حديث چنان مستفاد مى شود كه حقسبحان و تعالى پادشاهان را به منزله شبان و رعيت را به مثابه گله گوسفندقرار داده است و چون شبان غفلت ورزد، گرگ به ميان رمه افتاده همه را هلاك مى گرداندخصوصا گرگانى كه در پوست ميش اند و خود را مصلح و غمخوار رعيت مى نمايند وحال آنكه مفسد و مهلك حرث و نسل اند. و هيچ صفتى در پادشاهان ، بدتر از موصوفبودن به غفلت و مبادرت به لهو و لعب نيست اين دو صفت ، مخرب بنيان دولت و سلطنت وموجب غضب و سخط حضرت عزت است و آنچه به صاحبان ثروت و مكنت ، واجب است همانااداى حقوق واجبه الهى است و انفاق فى سبيل الله كه غير زكات واجب باشد.
چنانچه حق تعالى فرموده : و الذين و فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم سوره معارج ، آيه 24 و، 25، مؤمنين جهت اشخاصسائل و اشخاص محروم و نيز بر ايشان واجب است كه به شكر منعم حقيقى قيام نمايند وبه وظايف عبادات اقدام و به زيردستان و خدمه ، كارهاى زياده بر طاقت ايشان نفرمايند وآنچه بر فقراء و محتاجان واجب است آن است كه به داده الهى ، و رزق مقدر خود، راضى وشاكر باشند و هيچگونه شكايت از روزگار ننمايند، زيرا كه روزگار، رازق كسى نيستو صبر بر شدائد دنيا و مشقت آن داشته باشند و درسوال را بر خود نگشايند.
چنانكه حق تعالى خبر مى دهد: لايسئلون الناس الحافا سوره بقرهآيه 273 مردمان شايسته از كسى طلب و خواهش نمى كنند بطور اصرار و آنچه برصاحبان مصيبت و بيمارى و آنان كه به نقصانمال و ساير بلاها مبتلايند واجب آن است كه به طيب خاطر، رضا به قضاى الهى داده ،صبر و شكيبائى پيشه نمايند تا ميزان اعمالشان گرانبار گردد انما يوفىالصابرون اجرهم بغير حساب سوره زمر، آيه 10 جز اين نيست كهتمام داده مى شود پاداش صبر كنندگان ، بيرون از حساب نه آنكه اغنياء بهعقل و كاردانى خود نموده بى چيزى عجزه و فقراء راحمل بر دنائت و شقاوت ايشان نمايند، غافل ، از آنكه مقادير ارزاق در قبضه اقتدار كريمو رزاقى است كه به مصالح بندگان و آفريدگان خود، دانا و بينا استعقل عقلاء روزگار از دانستن حكمت ها و مصلحتهاى او، عاجز و قاصر است قالواسبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم سوره بقره ، آيه32 فرشتگان عرض كردند: خداوندا، تو منزه هستى ما چيزى نمى دانيم مگر آنچه راكه تو به ما آموخته اى ، بدرستى كه تو خداوند دانا و درستكار هستى نعم ماقيل

در نابسته احسان گشاده است
به هر كس آنچه مى بايست داده است
مگر جمعى از اين طايفه كه همتشان مقصور است بهتحصيل زاد آخرت و ايصال خيرات و مبرات به مستحقين و احداث بقاع خير، حج بيت اللهالحرام ، و زيارت عتبات عاليات از مال حلال و كسب مباح خود نه جمعى كهكمال از حرام و شبهه بهم رسانند، و به جهت و افتخار، زرهاى حرام را به اشخاصى كهشرعا مباح الدمند، به اسراف و تبذير صرف نمايند تا آنكه به اغواى شيطان لعين يكبار به جهت تحصيل ما از وجه حرام و يك بار ديگر دربذل آن به غير مستحق و صرف نمودن و صرف نمودن به اسراف ، مؤاخذ و معاقبباشند.
چنانكه روايت شده است كه شخصى در راه كعبه ، هر روز يك گوسفند مى كشت و مردم رااطعام مى نمود بعد از مراجعت چون به خدمت حضرت امام صلوات الله عليه فايزگرديد، حضرت فرمود كه : توئى آن شخص كه در راه كعبه به جهت شهرت هر روز يكگوسفند ذبح مى كردى تا امتياز به هم رسانى از سايراهل حاج .
چون كسانى كه مفتون به دنيا هستند، لذت مناجات الهى ازدل ايشان محو مى شود، و كسى كه به جاه و مال دنيا، خاطرش فرحان و شادمان باشد، ازمناجات پروردگار، دل او فرح بهم نمى رساند تا به طاعت و عبادت حريص ‍ و مولعگردد.
چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى فرموده است : قرة عينى فىالصلوة روشنائى چشم من در نماز است از جهت آنكه هر كس ‍ هرچيزى را كه دوستدارد، قرة العين او آن چيز است لامحالهاهل دنيا كه محبت و دوستى ايشان به دنيا و تحصيل زيادتىمال دنيا و جاه و اعتبارات فانيه اوست وهمت ايشان مقصور است به دنيا دنى ، اكتفاء بهقليل و قدر كفاف نمى كنند و نمى دانند كه ذخيره كردن زياده از قدر كفاف مؤنتساليانه مذموم است و اين معنى مستفاد مى شود از حديثى كه از حضرت امام محمد باقرصلوات الله عليه سؤ ال كردند از عشق مجازى آن حضرت فرمود كه : دلهاىخالى از محبت الهى ، ظرف اين محبتها مى شود يعنى : حق تعالىدل را ظرف محبت خود ساخته وقتى كه خالى ماند از محبت الهى ، چون ظرف محبت است لابدظرف محبت چيز ديگر خواهد گرديد، يا ظرف محبت زر ومال و جاه و اعتبار يا امثال آن ، از آنچه مشغول گردانددل را از ياد خدا.
و اگر چه غنا بهتر از فقر است چنانكه فرموده اند: كاد الفقران يكون كفرا نزديك است كه فقيرى به درجه كافرى برسد و ايضا حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) فرموده است : نعم العون على تقوى الله الغنى خوب كمكى است ثروت براى تقواى خداوند الا آنكه غنامحل غرور و موضع تلبيس ابليس است ، نفس قوى مى بايد كه غرور بهم نرساند.چنانچه در حديثى كه مضمونش اين است وارد شده است كه : شخصىازاهل ثروت و جمعيت ، در خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) نشسته بود فقيرىدر آن وقت آمده در پهلوى او نشست آن شخص جامه خود را جمع كرد، حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) از آن شخص پرسيد كه اى فلان ! آيا ترسيدى كه چيزىاز فقر او به تو بچسبد؟ يا چيزى از غناى تو به او برود؟ آن مرد گفت : يارسول الله هيچكدام اينها نيست وليكن شيطان بر من مسلط شده است كه از مرا بهمثل اين اعمال ترغيب مى كند به كفاره اين عملى كه از من صادر شد نصفاموال خود را از نقد و جنس در راه خدا به اين فقير ميدهم حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) به آن فقير فرمود: تو آياقبول مى كنى آنچه اين مرد از مال خود به تو عطا كرد؟ آن فقير گفت : يارسول الله قبول نمى كنم از جهت آنكه آن شيطان هميشه همراه آنمال است ، پس البته نصف آن شيطان با نصفمال نزد من خواهد آمد پس صاحبان عقل و خرد، پيوسته بايد برحذر باشند از غرور نفس ، وبه نظر حزم و احتياط برگرد خاطر خود بگردند، و امتحان كنند كه مبادا غرور بهمرسانند. زيرا كه اين از عملهاى بزرگ شيطان است .
و منقول است كه بهترين مخلوقات حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) بر روىخاك و در اكثر مجالس و محافل در قسمت پائين مى نشسته اند و بر الاغ برهنه سوار مىشده اند و با خود رديف سوار مى كرده اند، و اگرالحال به كسى گويند كه : پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) همچنين مى كرده است اگر دوكلمه خوانده است ، در جواب مى گويد: مقتضى هر وقت چيزى است ،الحال اگر همچنين سلوك كنى ، مردم ميگويند كه : اين شخص ديوانه وسفيه است . جوابآنكه در حديث نبوى (صلى الله عليه وآله ) وارد شده است كه : دو طايفه است كه چونايشان فاسد شوند، عالم فساد مى شود، پادشاهان و علماء، چرا كه جماعت اتراك ولشگريان به پادشاهان نگاه مى كنند و رعيت به علماء. علماء اگر خانه هاى گران قيمتبسازند، رعين به ايشان نگاه مى كنند و نسبت به اسلام و ديانت بدبين مى شوند. مىبايست علماء از رويه و سلوك حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) بيرون نروند، تامردم به ايشان اقتداء كنند پس در اين صورت علماء مردم را به پرستش دنيا داشته اند نهپرستش خدا. با خلق ، دروغ مى توان گفت و تزوير مى توان كرد. اما با حضرت اللهتعالى از پيش نمى رود و هر كس كه در ديوان الهى خواهد كه بحث پوچ كند و انكاراعمال زشت خود نمايد، مهر مى كنند زبانهاى ايشان را، و از ساير جوارح ، ازاعمال ايشان مى پرسند و بعد از آنكه جوارح شهادت خود را دادند، زبان ايشان را باز مىكنند و چون در دنيا هميشه عادت به بحث پوچ كرده اند، خطاب مى نمايند به جوارح خودكه لم شهدتم علينا چراشهادت داديد بر ضرر ما؟ جوارح ايشان در جواب مىگويند: انطقنا الله الذين انطق كل شى ءسوره فصلت آيه 21به سخن آورد ما را آن كسى كه همه چيزها را به سخن آورده . (يعنى : خدا ما را به سخندرآورد) و بعضى ديگر، از راه نخوت و تكبرى كه دارند، شيطان تقويت مى كند كه توفلان شخصى و فلان مهم را دار، و بسيار عظيم الشاءنى خفت تو است شخصى كه جامهكهنه پوشيده باشد نزديك به تو بنشينيد يا در خدمت تومجال سخن گفتن بهم رساند.
و اگر در اثنا آن داخل شود شخصى از اهل دنيا، كه در منصب و جاه ، يا به حسبمال و اعتبار، زياده برا و باشد، شروع مى نمايد با او بهتذلل و تواضع و از اين دو عمل ، پناه برده است حضرت سيد ساجدين در دعاى استعاذه ،به حضرت الله تعالى و فرموده : و مباهاة المكثرين و الازراء بالمقلين صحيفه سجاديه ، دعاى هشتم خداوندا! پناه مى برم از مباهات نمودنثروتمندان و حقير دانستن كم چيزان و نيست برهانى در اين باب ، قوى تر از دريافت ورجوع به نفس خود از روى انصاف ، اگر چشمدل كور نشده باشد وليكن بعد از برطرف شدن بصيرت و كورىدل ، پيوسته متابعت فرموده شيطان مى كند و شيطان هر راى را كه از خدا دورتر است ،دلالت بر ان مى كند وچون مطيع و منقاد اوامر و نواهى شيطان شده ، به طيب خاطرفرمانبردارى او را مى نمايد، و آنچه را شيطان اجتهاد مى كند، چون مريد و معتقد شيطاناست به سرعت قبول مى نمايد.
چنانچه حق تعالى مى فرمايد: وزين لهم الشيطان ما كانوا يعلمون سوره انعام ، آيه 43 آرايش مى دهد شيطان در نظر ايشان ، كارهايشان را بهواسطه آن كارهاى بدى كه ايشان مى كردند كبر و نخوت را، وقار و سنگينى نام گذاشته، و تحصيل مال از وجه حرام را، درآمد و پيدا كنندگى ناميده است ، و تردد به خانه ظلمهرا، ديدن برادران دينى خوانده است و از كسانى كه حق تعالى مشعله توفيق را، در جادهسلوك ايشان برافروخته ، احتراز مى كند.
و خداوند به موجب ايه كريمه
فالهمها فجورها، و تقويها سورهشمس آيه 8 الهام نموده خداوند به نفس انسان ، موارد فسق و موارد تقوا وپرهيزكارى را و از شر شيطان لعين ، محفوظ و ماءمون داشته و به شرف بندگى خود،ايشان را مخصوص گردانيده و فرموده كه : ان عبادى ليس لك عليهم الشيطان
سوره حجر، آيه 42 همانا بندگان خوب مرا نمى باشد براى تو (اىشيطان ) بر ايشان تسلطى چون شيطان قسم ياد نمود كه : فبعزتك لاغوينهماجمعين سوره ص ، آيه 82 به عزت تو اى خدا، البته گمراه مى كنمهمگى ايشان را، بندگان خوب خدا از آن ها استثناء شده اند. چنانچهتذييل شده به الا عبادك منهم المخلصين سوره حجر، آيه 40 وسوره ص آيه 83 مگر آن بندگان تو كه از جمله ايشانند اخلاص مندان به تو حقتعالى بندگان خالص خود را از آن جماعت استثناء فرموده و بعضى ديگر كه طوقبندگى و فرمان شيطان و طناب طاعتش را متقلد شده ، حق تعالى به شيطان فرمود كه : و استفزز من استطعت منهم بصوتك واجلب عليهم بخيلك و رجلك وشاركهم فىالاموال و الاولاد سوره اسراء، آيه 64 بلغزان و از جاى خود بجنبان هركسى را كه مى توانى از ايشان به صداى خودت و فرياد بزن بر سر ايشان بهوسيله لشگريان سواره و پياده خود، يا برانگيزان بر سر ايشان سوارگان و پيادگانخود را و شكرت نما با ايشان در مال و فرزندان پس حق تعالى رخصت مشاركت دراموال و اولاد نيز به او داده بعدا فرموده : قال فالحق و الحق اقول لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين سورهص آيه 84 و 85 پس ‍ راست است و حق ميگويم كه البته پر مى گردانمجهنم را از تو و از هر كسى كه متابعت كند تو را از ايشان (يعنى از فرزندان آدم ).
و با وجود تهديد و وعيد، اينطور باز انسان ظلوم وجهول به پنج روز عمر و به دور روز دولت ، چنان مغرور است كه گويا هرگز نخواهدمرد و يا آنكه بعد از مردن كسى متعرض حساب او نخواهد شد در صورتى كه يقينحاصل است كه حق تعالى از پادشاه و گدا مثقال ذره را حساب مى طلبد، و بهعدل و قسط در ميان بندگان حكم فرمايد چنانچه فرموده و نضع الموازين القسطليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة منخردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين ، سوره انبياء، آيه 47 مى گذاريمترازوهاى عدالت رادر زور قيامت ، لاجرم ستمديده نمى شود كسى به چيزى و چنانچهچيزى به وزن دانه خردلى باشد، مى آوريم ما آن را و بس هستيم ما براى حساب نمودن .

next page

fehrest page

back page