|
|
|
|
|
|
عايشه و قضاى عمره تمتع در صحيح مسلم از قول عايشه آمده است كه گفت : به همراه پيامبر خدا (ص ) و تنها به نيتانجام حج از مدينه بيرون آمديم . چون به محل سرف و يا نزديكيهاى آن رسيديم، من مبتلا به عادت ماهانه شدم . پس در حالى كه از اين پيشامد مى گريستم ، پيامبر خدا(ص ) بر من وارد شد و فرمود: تو را چه مى شود، دچار دوره ماهانه شده اى ؟ گفتم : آرى. فرمود: اين چيزى است كه خداوند براى دختران آدم مقرر داشته است . تو همه كارهاىحاجيان را، بجز طواف ، انجام ده تا هنگامى كه از عادت پاك شوى وغسل نمايى (662). و در روايت پيش از اين از قول عايشه آمده است كه گفت : چون مراسم حج را به پايانبرديم ، پيامبر خدا (ص ) مرا به همراهى برادرم عبدالرحمان بن ابى بكر به تنعيم فرستاد و فرمود: از اينجا عمره بگزار. و من عمره به جاى آوردم (663). و بنا به روايت ديگر در صحيح مسلم و سنن ابوداود، كه كاملتر از روايات گذشته استعايشه گفت : با رسول خدا (ص ) در حجة الوداع به نيت اداى عمره بيرون شديم . پيامبر خدا (ص )فرمود: هر كس كه قربانى به همراه دارد، نيت حج با عمره كند و از احرام بيرون نيايدتا آنگاه كه همه اعمالش را انجام داده باشد. من در حالى كه در عادت ماهانه بودم ، بهمكه وارد شدم . از اين رو نه طواف كعبه به جاى آوردم و نه سعى بين صفا و مروه را. پسشكايت به پيامبر خدا (ص ) بودم . آن حضرت فرمود: موى سرت را بگشاى و آن را شانهزن و نيت حج كن و فعلا عمره را بگزار. من نيز چنان كردم و چون حج را به پايان برديم، پيامبر خدا (ص ) مرا به همراه عبدالرحمان بن ابى بكر به تنعيم فرستاد تا از آنجاعمره به جاى آوردم . چه ، پيامبر به من فرموده بود كه از اينجا عمره بگزار. آنان كهتلبيه به عمره گفته بودند، طواف كعبه و سعى بين صفا و مروه را انجام داده ، از احرامبيرون شده بودند و پس از بازگشتنشان از منى ، طوافى ديگر براى حجشان به جاىآوردند. و عايشه در روايت ديگر گفته است : برادرم عبدالرحمان مرا در پشت خود بر شترشنشانيد. من گوشه مقنعه ام را، كه به دور گردنم پيچيده شده بود، بالا زدم . عبدالرحمانبا تازيانه به پايم زد. من گفتم مگر كسى مرا مى بيند؟ پس لبيك عمره گفتم و آن رابه پايان بردم و در محل رمى جمرات در منى بهرسول خدا (ص ) پيوستم (664). در صحيح بخارى از قول عايشه آمده است كه به پيامبر خدا (ص ) گفت : شما عمره بهجاى آورده ، ولى من آن را به جاى نياورده ام . پيامبر در پاسخ رو به عبدالرحمان بن ابىبكر كرد و فرمود: اى عبدالرحمان ! خواهرت را به تنعيم ببر تا عمره به جاى آورد.آنگاه عبدالرحمان او را در رديف خود بر ناقه اى بنشانيد تا عمره خود را به جاى آورد(665). در سنن ابوداود و بيهقى از ابن عباس آمده است كه گفت :رسول خدا (ص )، عايشه را در آن شب به عمره نفرستاد، مگر به خاطر مخالفت صريح وآشكارش با مشركان كه مى گفتند: زمانى كه پشت چهار پايان رو به بهبودى نهاد و اثرعبور و مرور از زمين پاك شد و ماه صفر به پايان رسيد، آنگاه انجام عمره روا و شايستهاست . و سخن بيهقى در سننش از اين قرار است : رسول خدا (ص ) عايشه را در ماه ذى حجه بهعمره نفرستاد، مگر به خاطر درهم شكستن سنت مشركان ؛ زيرا اين طايفه ، از قريش وهمكيشانشان ، مى گفتند: زمانى كه پشت چهار پايان ...و برگزارى مراسم عمره را در ماهذى حجه و پيش از پايان يافتن آن حرام مى دانستند. همين موضوع را طحاوى به نقل از ابن عباس چنين آورده است : به خدا سوگند كه پيامبر خدا(ص ) عايشه را در ذى حجه به عمره نفرستاد، مگر به خاطر در هم شكستن قوانين جاهليت(666). تمام رويدادهايى را كه درباره انجام عمره تمتع به همراه مراسم حج آورديم ، همه درآخرين سال حيات پيامبر اسلام (ص ) و در حجة الوداع به وقوع پيوسته و چنين پيداستكه مخالفين انجام عمره تمتع در مراسم حج ، كه آن دستور بر ايشان سخت و ناگوار مىآمده ، از مهاجران قرشى و اصحاب پيامبر (ص ) بوده اند. به ايندليل : 1. به موجب روايت ابن عباس كه گفت : اين طايفه از قريش و همفكران ايشان هستند كه انجاممراسم عمره را تا پايان ماه ذى حجه و محرم حرام مى دانستند (667). 2. كسانى هم كه انجام عمره را در ماههاى حج و بعد از پيامبر خدا (ص ) مانع شدند، همانفرمانروايانى بودند كه از قريش بر مسلمانان حاكم شدند. به خواست خدا بدينموضوع خواهيم پرداخت . آنان چنين نشان مى دادند كه قصد و غرضشان از صدور چنينفرمانى احترام گذاردن به موضوع حج است . و اينكه مردم دو بار به مكه بيايند: يكمرتبه براى انجام حج ، و بار ديگرى براى عمرة ، تا قرشيان ساكن مكه را برگ ونوايى از آن به دست آيد؛ كمااينكه چنين منظورى ازخلال سخنان عمرو به هنگام نهى از انجام عمره تمتع به دست مى آيد. عمره تمتع در روزگار ابوبكر قريش در دوران جاهليت جمع بين حج و عمره را در ماههاى حج حرام مى دانست و آن را زشتترين گناهان به حساب مى آورد؛ اما اسلام آن را مقرر داشته و پيامبر خدا (ص ) نيز آن راسنت نهاده است . با وجود اين ، حكم ياد شده مورد موافقت زمامدار قرشى بعد از آن حضرتقرار نگرفت و عمره و حج را قرشيان ، چون گذشته ، جداى از هم به جا آوردند. و نخستينكسى را كه حج تنها و بدون عمره به جاى آورده ، خليفهاول قرشى ، ابوبكر، معرفى كرده اند. اين مطلب در سنن بيهقى ازقول عبدالرحمان بن الاسود از پدرش چنين آمده است كه گفت : من با ابوبكر رض حج به جا آوردم . او حج تنها گزارد. با عمر رض نيز چنان كردم . اوهم حج تنها به جاى آورد. سپس با عثمان رض به حج رفتم ، او نيز چنان كرد (668). عمره تمتع در روزگار عمر بن خطاب نخستين كسى كه بعد از پيامبر خدا (ص ) حج تنها به جا آورد، خليفه قرشى ، ابوبكر،بود. و نيز نخستين كسى كه بعد از پيامبر مسلمانان را از انجام عمره تمتع مانع گرديد،خليفه قرشى ، عمر، بود. روايات زير بيانگر اين مطلبند: 1. در صحيح مسلم ، مسند طيالسى ، سنن بيهقى و ديگر منابع بهنقل از جابر آمده است : ما به همراه پيامبر خدا (ص ) عمره تمتع به جا آورديم . اما چون عمر به خلافت نشست ،گفت : خداوند آنچه را كه براى پيامبرش روا مى داشتحلال فرمود، و قرآن در موارد مربوطه اش نازل گرديد. پس حج و عمره را، همان طور كهخدايتان فرمان داد، تمام و كامل براى خداوند به پايان ببريد و از نكاح موقت با زنانخوددارى كنيد. و نكند كه مردى را به نزد من بياورند كه زنى را به مدتى معين به عقدخود درآورده باشد كه او را سنگسار خواهم كرد! و دنباله آن در صحيح مسلم چنين آمده است كه عمر گفت : بين حج و عمره تان فاصلهبيندازيد كه آن ، حج و عمره تان را كامل كننده تر است (669). بيهقى همين روايت را به صورتى كاملتر در سننش آورده و گفته است كه جابر گفت : ما با رسول خدا (ص ) و ابوبكر عمره تمتع به جا آورديم ؛ اما چون عمر به خلافترسيد، در ميان مردم خطبه خواند و در ضمن آن گفت : پيامبر خدا (ص ) همين پيامبر، و قرآن ، همين قرآن . و اينكه دو متعه در زمانرسول خدا (ص ) به عمل مى آمده كه من هر دو را ممنوع مى كنم و مرتكب آن را مورد تنبيهقرار خواهم داد: يكى ازدواج موقت با زنان ، كه نكند مردى را به نزد من بياورند كه زنىرا به عقد موقت خود درآورده باشد كه او را سنگسار خواهم كرد! و ديگرى عمره تمتع . بينحج و عمره تان فاصله بيندازيد كه آن ، حج و عمره تان راكامل كننده تر است (670)! عمر در حديث نخستين به اين مطلب اشاره مى كند كه خداوند براى پيامبرش عمره تمتع رابه همراه حج روا دانسته ؛ زيرا او هر چه را بخواهد براى پيامبرش روا خواهد داشت . واينكه عمره اگر با حج برگزار شود كامل نخواهد بود. پس بين حج و عمره تان رافاصله بيندازيد كه حج و عمره تان كاملتر شود! حديث زير، موردى را كه منجر به نهى عمر از انجام عمره تمتع و جمع آن با حج شده استبيان مى كند. از اسود بن يزيد (671) آمده است : عصر بود و من كنار عمر بن خطاب در صحراى عرفات ايستاده بودم كه مردى از راه رسيد؛با مويهاى آراسته و شانه زده كه از او بوى خوش به مشام مى رسيد. عمر از او پرسيد:تو محرم هستى ؟ آن مرد گفت : آرى . عمر گفت : وضع سر و رويت به آدم محرمى نمى ماند.محرم كسى كه موى ژوليده و خاك آلود و بدبو دارد! آن مرد گفت : من عمره تمتع به جاآورده ام و همسرم نيز همراه من است . و من امروز احرام حج بسته ام . عمر گفت : بعد از اين درايام حج ، عمره به جا نياوريد كه اگر من با آن روى موافق نشان بدهم ، دور نيست كهزير درختهاى اراك حجله عروسى پهن كنند و از همان جا با ايشان به حج بيرون شوند(672)! ابن قيم در دنبال اين روايت مى نويسيد: اين روايت ، اين مطلب را مى رساند كه عقيدهشخصى عمر چنين بوده است . ابن حزم نيز گفته است كه اين طور بوده ، و چه خوب كه اين چنين باشد. پيامبر خدا (ص) با زنانش همبستر مى شد و صبحگاهان محرم مى گرديد. و در اين خلافى نيست كه با يكچشم بر هم زدن هم مى توان پيش از احرام نزديكى كرد! ابوموسى اشعرى نيز بنا به روايت بخارى و مسلم در صحيح خود، آنچه را كه بين او وعمر در مساءله عمره گذشته ، چنين شرح داده است : پيامبر خدا (ص ) مرا به يمن ماءموريت داده بود و من در آنسال كه حضرتش به حج بيرون شده بود به خدمتش رسيدم .رسول خدا (ص ) پرسيد: اى ابوموسى ! به هنگام احرام چه گفتى ؟ گفتم : لبيك ؛ چونلبيك رسول خدا. فرمود: قربانى به همراه آورده اى ؟ گفتم : نه . فرمود: پس برو وطواف كعبه و سعى بين صفا و مروه را به جاى بياور و از احرام بيرون بيا و... دنباله همين حديث در روايت پيش از اين چنين آمده است : من هم خانه خدا را طواف كردم و سعىبين صفا و مروه انجام داده ، پس از احرام به نزديكى از زنانفاميل خود رفتم كه سرم را شانه زد و شست و... و در روايت ديگر آمده است : آنگاه تلبيه به حج گفتم . و احمد در مسندش روز ترويه را بر آن افزوده است . سپس ابوموسى مى گويد: من در ايام خلافت ابوبكر و عمردر مسائل فقهى اظهار نظر مى كردم و در موسم حج در ميان مردم فتوا مى دادم . روزى در آنحالت بودم كه مردى رسيد و به من گفت : تو نمى دانى كه اميرالمؤ منين درباره مناسكحج چه دستور جديدى داده است ! بيهقى اين موضوع را چنين آورده است : همان طور كه من در كنار حجر الاسود و مقام ، مردمان را به آنچه پيامبر خدا (ص ) به منفرموده بود، فتوا مى دادم ، مردى به من رسيد و زير گوشم گفت : تند و تند فتوا مدهكه اميرالمؤ منين در مراسم حج مقررات جديدى وضع كرده است (673)! من هم به آنانگفتم : اى مردم ! به هر كس كه درباره چيزى دستورى داده ام ، درنگ كند تا اميرالمؤ منينبرسد و طبق دستور او عمل نمايد. و چون خليفه عمر به مكه وارد شد، به او گفتم : اى اميرالمؤ منين ! چه چيز تازه اى را درمراسم حج مقرر داشته اى ؟ و بنا به روايتى ديگر، ابوموسى از عمر پرسيد: در مناسكحج چيز تازه اى پديد آمده ؟ كه عمر از اين نحوه خطاب خشمگين شد و گفت : اگر به كتاب خدا رجوع كنيم ، كتاب خدا دستور تمام داده است (674)، و يا به روايتىديگر گفت : خداوند فرموده است : و اتموا الحج و العمره لله (675)؛ و اگر سنتپيامبر - عليه الصلاة والسلام - را در نظر بگيريم كه پيغمبر از احرام بيرون نيامد مگروقتى كه شتر قربانيش را نحر نمود (676). در هر حال ، خليفه در حديثى ديگر منظورش را از تمام حج و تمام عمره آشكار كرده است .اين موضوع را مالك در موطاءخود و بيهقى در سننش از عبدالله بن - عمر چنين آورده اند كهاو گفته است : عمر بن خطاب گفت : بين حج و عمره تان را جدايى بيندازيد كه موجبكمال حج و كمال عمره تان خواهد شد، هر گاه عمره را در غير ماههاى حج به جا آوريد(677)! و در روايتى ديگر گفته است : بين حج و عمره تان را فاصله بيندازيد. حج رادر ماههاى حج ، و عمره را در ماههاى غير حج به جاى آوريد تا حجتان را تمام و عمره تان رانيز تمام به جا آورده باشيد (678)! فشرده احاديث گذشته عمر چنين تشخيص داد كه جدايى بين حج و عمره موجب تماميت وكمال آنها خواهد بود. از اين رو مقرر داشت حج را در ماههاى حج برگزار كنند و عمره را درغير آن . و به نظر خودش در اين مورد به قرآناستدلال مى كرد كه مى فرمايد: و اءتموا الحج و العمرة لله ، و به سنت پيغمبر كه درحجة الوداع تا نحر شتر قربانيش از احرام بيرون نيامده است . در صورتى كه مراد از لفظ اتمام حج و عمره در آيه مزبور، اداى مناسك آنها و بهپايان بردن مقررات و حدود آنهاست ؛ در مقابل آن كس كه از انجامش ممنوع و يا ترسان مىباشد، كه قدرت انجام آن را ندارد. آيه پس از اين مطلب تصريح به تشريع عمرهتمتع دارد كه مى فرمايد: فمن تمتع بالعمره الى الحج . ورسول خدا (ص ) آشكارا فرموده است كه او از آن جهت از احرام بيرون نمى آيد كهقربانى به همراه آورده و تاءكيد كرده كه اگر پيش از اين مى دانستم ، قربانى با خودنمى آوردم و آن را عمره قرار مى دادم . و باز تصريح فرموده كه عمره براى هميشهداخل در حج شده است . بنابراين ، بعيد است كه عمر تمام اين موارد را نفهميده باشد؛بويژه در برابر سخنى كه از ابن عباس در سنن نسائى آمده كه گفته است : شنيدم عمر مى گفت : به خدا سوگند كه من شما را از به جا آوردن عمره مانع شدم ، درصورتى كه امر به برگزارى آن در كتاب خدا شده است . و من خودم در خدمت پيامبر خدا(ص ) عمره را انجام داده ام (679). بنابراين استشهاد عمر به كتاب خدا و سنت پيغمبر درست نيست ؛ بلكه آنچه خليفه عمر رابر آن كار واداشته است ، گوياتر و رساتر در حديثى ديگر آمده كه آن را ابو نعيم درحلية الاولياء و متقى در كنزالعمال نقل كرده اند. اين دو منبع آورده اند كه عمر بن خطابانجام عمره تمتع را در ماههاى حج ممنوع كرد و گفت : من خود در خدمت پيامبر خدا (ص ) عمره به جا آوردم . و نيز اين من هستم كه آن را ممنوع مىكنم ؛ زيرا مردى از دورترين جاها، خاك آلوده و ژوليده و خسته و درمانده ، به قصد اداىعمره در ماههاى حج به اينجا مى آيد و تلبيه به عمره مى گويد و كعبه را طواف مى كندو از احرام بيرون مى شود. آنگاه لباسهايش را مى پوشد و به خود عطر و بوى خوش مىزند و با زنش ، كه به همراه خود آورده ، همبستر مى گردد. تا روز هشتم ذى حجه كه در آنروز تلبيه حج مى گويد و لبيك گويان با حاجيان به نيت حج به منى مى رود؛ درحالى كه نه ژوليده است و نه غبار آلوده و نه خسته و نه درمانده . و اينها همه را در يكروز به پايان مى برد؛ در صورتى كه حج برتر از عمره است . حالا اگر ما اينفرصت را در اختيارشان بگذاريم ، دست به گردن زنانشان كرده ، زير درختهاى اراك باآنها هماغوش خواهند شد! در حالى كه ساكنان حرم مردمى بى برگ و نوا هستند و خرميشانبسته به درآمدى است كه از راهيان حج و عمره به دست مى آورند (680). و در روايتى ديگر گفته است :...قبول دارم كهرسول خدا (ص ) و اصحابش عمره به جا آورده اند؛ اما من خوش ندارم كه در زير درختهاىاراك حجله عروسى بر پا شود و از همانجا يك راست به حج بروند؛ در حالى كه آبغسل از موى سرهايشان مى چكد (681)! در اين حديث عمر تصريح كرده كه دو موضوع وى را به صدور چنان فرمانى واداشتهاست : اول احترام حج ؛ و عينا همان دليلى را مى آورد كه صحابه پيغمبر با آن عدمموافقتشان را در انجام عمره تمتع پيش از مناسك حج و در حجة الوداع به پيامبر خدا (ص )ابراز داشته اند. و از اينجاست كه مى بينيم گوينده سخن در هر دو جا يكى است . يعنىمهاجران قريشى كه عمره تمتع را در ماههاى حج بر خلاف آداب و سنتهاى حج و عمره دورهجاهليت مى دانستند. دومين موردى كه وى را بر آن داشته تا جمع بين حج و عمره را ممنوع اعلام كند، مطلبى استكه در يكى از دو فرمان خود به آن تصريح كرده و گفته است ساكنان خانه خدا را نهزراعتى است و نه گله و دامى ؛ بلكه تنها دلخوشيشان بسته به درآمدى است كه در مواقعحج و عمره به دستشان مى رسد. پس خليفه از آن رو بين حج و عمره را فاصله مى اندازد و مقرر مى دارد كه عمره را در غيرماههاى حج برگزار كند، تا مسلمانان دو بار به مكه بيايند: يكى بار براى حج ، و بارديگر به خاطر عمره . تا از آن راه سودى هم به ساكنان قريشى حرم رسيده باشد. و بهطورى كه در سنن بيهقى آمده است ، در پاسخى كه عمر به اميرالمؤ منين على بن ابىطالب (ع ) داده ، همين هدف به چشم مى خورد. بيهقى مى نويسد كه على بن ابى طالب بهعمر رض گفت : تو انجام عمره تمتع را ممنوع كرده اى ؟! عمر جواب داد: نه . اما منظورم ايناست كه خانه خدا بيشتر زيارت شود. اما فرمود: هر كس كه حج افراد به جا آورد خوب است ؛ اما آن كس كه عمره تمتع را انجامدهد، كتاب خدا و سنت پيامبرش را پيروى كرده است (682). آنچه گذشت ، با همه كاستى كه در مصادر بحث خود داشتيم ، تمامى آن چيزى است كه ازاخبار نهى عمر رض از انجام عمره تمتع به دست ما رسيده است و از رهگذر، همين اندك كهآورده ايم ، پرتوهايى از اجتهاد عمر در اين حكم و انگيزه او در اينتاءويل به چشم مى خورد. و نيز از مجموع آنچه گفتيم ، چنين برمى آيد كه ممنوعيت عمر ازانجام عمره تمتع با شدت و خشونت همراه بوده و مردم را به خاطر آن زير ضرباتتازيانه مى گرفته است (683). ابن كثير در اين مورد مى نويسد: صحابه - رضى الله عنهم - از عمر سخت مى ترسيدند و جراءت مخالفت با او را نداشتند(684). و ما نديديم كه در دوران حكومتش كسى با او به معارضه برخيزيد و يا سخنىبه مخالفت با او بر زبان آورد (685) و لبى بجنباند؛ مگر على كه درباره منع او ازعمره به خليفه گفت : هر كس كه عمره تمتع به جاى آورد به كتاب خدا و سنت پيامبرشعمل كرده است (686). از آن تاريخ به بعد، به جا آوردن حج تنها سنت عمر شد، و خلفاى قرشى قدم به جاىپاى او نهاده ، سنت وى را پذيرا شدند؛ همچنان كه اين مطلب را در سيره عثمان موردمطالعه قرار خواهيم داد. عمره تمتع در روزگار خلافت عثمان عثمان ، سنت عمر را در مراعات جدايى بين حج و عمرهدنبال كرد. تعجبى هم ندارد. چه هر دوى آنها از مهاجران قريشى بودند و هيچكس هم وجودنداشت تا در برابر ايشان و مقرراتى كه در اجراى اين حكم وضع كرده بودند قيام كند؛مگر اميرالمؤ منين (ع ) كه آشكارا به همراهان خود فرمان داد تا در آن مورد با عثمان بهمخالفت برخيزند. و اين در حالى بود كه در زمان خلافت عمر كسى نمى توانست آشكارابا او به مخالفت برخيزد؛ بويژه آنگاه كه بصراحت گفته بود: دو متعه در زمان پيامبر خدا (ص ) مورد عمل قرار مى گرفت كه من آن را ممنوع اعلام مى كنمو هر كس كه آنها را انجام دهد تنبيه خواهم نمود: يكى عمره تمتع ، و ديگرى ازدواج موقت .و مى دانيم كه عمر تهديدش را هم عملى كرد و كسانى را به خاطر ارتكاب به آن بهزير تازيانه گرفت . اينك در زير رواياتى را از نظر مى گذرانيم كه نشانگر چگونگى مخالفت على (ع ) باعثمان در اين مورد است . در مسند احمد از عبدالله بن زبير آمده است كه گفت : من با عثمان بن عفان در جحفه بودم و در معيت او خلقى از مردم شام ، از جمله حبيب بن مسلمهفهرى حضور داشتند. سخن درباره عمره تمتع در حج به ميان آمد و عثمان گفت : به خاطركمال حج و عمره ، بهتر اين است كه هر دو در ماههاى حج برگزار نشوند. اگر عمره را بهتاءخير اندازيد تا به خاطر آن دو نوبت خانه خدا را زيارت كنيد، بهتر است . چه ، خداىتعالى دامنه خير را گسترده است . در اين هنگام على بن ابى طالب دردل بيابان مشغول تعليف شترش بود كه اين سخن عثمان به وى رسيد. پس آمد و روبروىعثمان بايستاد و گفت : از سنتى كه پيامبر خدا (ص ) نهاده و اجازه اى را كه خداى تعالىدر قرآن براى بندگانش قائل شده ، جلوگيرى مى كنى و بر مردم سخت مى گيرى وانجام آن را مانع مى شود؟! آنگاه در همانجا به حج و عمره با هم لبيك گفت . عثمان چونچنين ديد، رو به مردم پيرامون خود كرد و گفت : مگر من آن را ممنوع كردم . من كه آن را ممنوع نكردم ؛ فقط نظرم را گفتم . هر كس كه خواستعمل كند و هر كس هم كه خواست انجام ندهد (687). و در موطاء مالك از قول امام صادق (ع ) به نقل از پدرش آمده است كه مقداد بن عمرو درالسقيا به خدمت حضرت امير على بن ابى طالب (ع ) رسيد. آن حضرتمشغول مخلوط كردن كاه و جو براى شترانش و دادن خوراك به ايشان بود. مقداد به آنحضرت گفت : عثمان جمع بين حج و عمره را ممنوع كرده است . حضرت امير، در حالى كهآثار كاه و جو روى دستهايش بود و راوى گفته است كه من ثار آرد جو و كاه را بر ساعدآن حضرت هنوز در خاطره دارم ، آمد و در برابر عثمان قرار گرفت و فرمود: تو جمع بينحج و عمره را منع كرده اى ؟ عثمان گفت : عقيده من اين است ! على از نزد عثمان خشمگين بيرونآمد، در حالى كه مى گفت : لبيك اللهم لبيك بحجة و عمرة معا. يعنى لبيك ، بار خدايالبيك براى حج و عمره با هم (688). همچنين در سنن نسائى و مستدرك الصحيحين و مسند احمد بهنقل از سعيد بن مسيب آمده است كه گفت : على و عثمان به حج بيرون شده بودند، ما در نيمه هاى راه بوديم كه عثمان انجام عمرهتمتع را ممنوع كرد. على به ما فرمود وقتى كه عثمان عازم حركت شد، شما هم حركت كنيد.در آن هنگام على و يارانش عمره تمتع را تلبيه گفتند و عثمان هم مانع ايشان نشد. پس علىرو به عثمان كرد و پرسيد: آيا اعلان اين خبر از تو نيست كه عمره را منع كرده اى ؟ گفت :آرى . پرسيد: نشنيده اى كه پيامبر خدا عمره به جا آورده است ؟ عثمان گفت : آرى (689). اما سندى در حاشيه اين مطلب نوشته است كه على فرمود: وقتى كه ديديد عثمان سوار شدكه حركت كند، شما هم حركت كنيد. يعنى با او حركت كنيد و تلبيه به عمره بگوييد تابداند كه شما عمل به سنت را بر فرمان او مقدم مى داريد؛ زير اطاعت از او در امر خلافسنت جايز نيست (690). احمد بن حنبل همين رويداد را به بيانى ديگر و اين چنين آورده است : عثمان بن عزم حج بيرون شد. در نيمه راه على آگاه گرديد كه عثمان ، يارانش را از عمرهتمتع و حج با هم نهى كرده است . پس على به ياران خود فرمود: هنگامى كه عثمان حركتكرد، شما هم حركت كنيد. اينجا بود كه على و اصحابش لبيك به عمره گفتند و عثمانچيزى به آنها نگفت . اما على به او گفت : اين خبر كه تو عمره را نهى كرده اى از تونيست ؟ مگر رسول خدا (ص ) عمره تمتع به جا نياورد؟ راوى مى گويد: ندانستم كه عثمانبه على چه جواب داد (691)! در رواياتى كه گذشت مى بينيم كه عثمان در مورد عمره از خود تسامح و نرمى به خرجمى دهد؛ اما در ديگر موارد، خشم و تندى و شدت و سختگيرى توجه كنيد: در صحيح مسلم ، مسند احمد، سنن بيهقى و ديگر منابع ازقول شعبه ، به نقل قتاده ، از عبدالله بن شقيق آمده است كه گفت : عثمان از انجام عمره تمتع مانع مى شد و على به آن فرمان مى داد. در نتيجه ، عثمان بهعلى سخنى گفت ! و على به عثمان گفت : تو كه مى دانى ما با پيامبر خدا (ص ) عمره تمتع به جا آورديم . عثمان گفت : درست است، اما ما ترسان بوديم ! همين مطلب در مسند احمد چنين آمده است : پس عثمان به على گفت : تو چنين و چنانى ! و درروايت ديگر آمده است كه شعبه گفت : من از قتاده پرسيدم : مگر از چه مى ترسيدند؟ قتادهگفت : نمى دانم (692)! دانشمندان در اين حديث سخن عثمان را به على (ع ) تغيير داده اند؛ به اين معنى كه در يكجا نوشته اند تو چنين و چنانى ، و در جاى ديگر آورده اند كه عثمان به علىسخنى گفت : اما اين سخن خليفه عثمان به على (ع ) كه درست است اما ما مى ترسيديم مطلبى است كه نه تنها قتاده مورد آن را ندانسته ، كه ما هم ندانستيم ، بلكه هيجمنجمى هم با رمل و اسطرلابش نمى داند كه از چه مى ترسيده اند! پيامبر خدا (ص ) آنانرا در حجة الوداع به انجام عمره تمتع فرمان داد و آنها هم در آخرينسال زندگانى رسول خدا (ص ) آن را انجام دادند، و اين ، زمانى بود كه اسلام در جزيرةالعرب انتشارى تمام يافته و آثار شرك براى هميشه از آن سرزمين رخت بر بسته بود. ابن كثير هم مى گويد: من هم ندانستم اين ترس را به چيزحمل كرده اند و از چه جهت بوده است ؟ همچنين او پيش از اين مطالب نوشته است : براى چنين ادعايى هيچ موردى وجود ندارد؛ زيراكه خداوند اسلام را براى پيامبرش در جزيرة العرب تثبيت كرد و مكه را گشوده و درپهنه منى در سال گذشته اعلام كرده بود: از اين به بعد، هيچ مشركى حق گزاردن حج راندارد و هيچكس مجاز نيست عريان به گرد خانه خدا طواف كند. در حديثى كه گذشت عثمان دليل درستى فتوايش را چنين آورده است : ما چون مى ترسيديمعمره تمتع به جا آورديم ! اما در احاديث زير دليلى نمى آورد و با زور و درشتىبرخورد مى كند. توجه كنيد: در صحيح مسلم و بخارى ، و سنن نسائى و مسند طيالسى و احمد، ازقول سعيد بن مسيب آمده است : على و عثمان در عسفان (693) كنار يكديگر قرار گرفتند. عثمان قبلا انجام عمره تمتعرا منع كرده بود. در اينجا على رو به عثمان كرد و پرسيد: چرا كارى را كه پيامبر خدا(ص ) به انجامش فرمان داده است منع مى كنى ؟! عثمان جواب داد: دست از سرمان بردار! وعلى پاسخ داد: نمى توانم تو را به حال خود بگذارم . اين بگفت و به عمره و حج با همتلبيه گفت (694). و در صحيح بخارى ، سنن نسائى ، دارمى و بيهقى ، و مسند احمد و طيالسى و ديگر منابعاز قول مروان بن حكم آمده است كه گفت : عثمان و على را كنار هم ديدم . عثمان از عمره تمتعو انجام آن با حج نهى كرده بود. چون على چنين ديد، به انجام هر دوى آنها با هم تلبيهگفت و اظهار داشت كه من سنت پيغمبر (ص ) را به خاطر سخن كسى ترك نمى كنم . سخن نسائى در اين حديث از قرار ذيل است : عثمان از به جا آوردن عمره تمتع با حج منعكرده بود. پس رو به على كرد و پرسيد: با وجودى كه من آن را ممنوع كرده ام ، تو آن رابه جا مى آورى ؟ و على پاسخ داد: من سنت پيغمبر (ص ) را به خاطر هيچكس ترك نمىكنم . و بنا به روايتى ديگر:...به خاطر تو ترك نمى كنم (695). ابن قيم به دنبال احاديثى كه گذشت مى نويسد: اين نشان مى دهد كه چيزى كه اين دو نفر را روياروى يكديگر قرار مى داده ، مساءله عمرهتمتع بوده است ؛ موضوعى كه رسول خدا (ص ) آن را به جا آورده و شخص عثمان هممعترف بوده كه پيغمبر خدا (ص ) به آن عمل كرده است . و هنگامى كه على به او گفت :منظورت از نهى كارى كه پيامبر خدا به انجام آن فرمان داده چيست ؟، نگفت كه پيغمبر چنيننكرده است ؛ زيرا اگر آن را قبول نداشت ، رد مى كرد. از طرفى على هم مى خواست كه ازپيامبر خدا (ص ) پيروى كرده ، فرمانش را انجام داده باشد و عملا بگويد كه چنينفرمانى نسخ نشده است . و اينكه آشكارا به انجام هر دو با هم تلبيه گفته ، اعلامىبوده در اقتدا به پيغمبر خدا و پيرويش از قرآن و سنتى كه آن را عثمان از راهتاءويل منع كرده بود (696). از مجموع رواياتى كه گذشت دريافتيم كه اميرالمؤ منين (ع ) عمدا و آشكارا با اعلام نيتحج تمتع ، مخالفت خود را با خليفه در اين مورد اعلام مى كرد. و خليفه نيز از كنار اينمخالفت گاهى ساده و آسان مى گذشت و زمانى شدتعمل از خود نشان مى داد. و نيز ديديم كه ساده گيرى عثمان مربوط بهاوايل خلافتش ، و سختگيرى و شدت عملش از آن پس بوده ، و كار اين سختگيرى را بهجايى رسانده بود كه مخالفين فرمانش را در اين مورد تازيانه مى زده و سر مىتراشيده است ! ابن حزم در اين باره مى نويسد: عثمان شنيد كه مردى به حج و عمره با هم تلبيه گفته است . پس فرمان به احضار او دادو چون او را آوردند، به عنوان تنبيه او را تازيانه زد و سر تراشيد (697)، وگذشته از آن ، به گونه اى او را عبرت ديگران قرار داد. با تمام اين سختگيريها، ايراد گيريهاى مسلمانان در اين دوره آغاز گرديد و نخستين كسىكه به او اعتراض كرده و روش او را به زير سؤال برد، اميرالمؤ منين (ع ) بوده اوست كه آشكارا خلافكاريها را بر شمرده و يارانش رانيز به آن فرمان داده است . اين اعتراض و خرده گيرى از اين تاريخ به بعد عليه ديگرخلفا نيز سرايت كرد. اما آنچه كه در زمان امام (ع ) رخ داده ، به قرارذيل است . عمره تمتع در خلافت اميرالمؤ منين (ع ) ديديم كه اميرالمؤ منين (ع ) در دوره خلافت عثمان به خاطر اقامه اين سنت پيامبر با خليفهبسختى درافتاده بود (698). لازم و بايسته بود كه آن را در دوران حكومتش اجرا كند؛در حالى كه مخالفى در برابر خود نداشت وتمايل و موافقت عموم مسلمانان نيز وى را يارى مى داد. از اين رو در دوران حضرتش موردىبراى گفتگو درباره عمره تمتع وجود نداشت تا درباره آن به سخن بپردازند و مطالبآن در كتابها منعكس شود. بلكه براى دومين بار گفتگو درباره اين موضوع در دورهزمامدارى معاويه ، كه مى كوشيد تا بار ديگر سنت عمر را زنده كند، درگرفته است . عمره تمتع در خلاف معاويه معاويه در دوره خلافتش با تمام قوا در زنده كردن سنتهاى خلفاى سه گانه ابوبكر وعمر و عثمان مى كوشيد؛ مخصوصا در مواردى كه شكستاهل بيت و مخالفت با مكتبشان ، بويژه مخالفت با على ، راشامل مى شد. اين سياست عمومى او بود؛ اما آنچهشامل حكم عمره تمتع مى شود، روايات زير گوياى كوششهاى او و دژخيمان دستگاهش دراين زمينه است (699). در سنن نسائى از قول ابن عباس آمده است كه گفت : معاويه مردم را از انجام عمره تمتع ، با اينكهرسول خدا (ص ) به آن عمل مى كرده است ، مانع مى شد (700). و در سنن دارمى از قول محمد بن عبدالله بننوفل آمده است كه گفت : در موسم حج شنيدم كه معاويه از سعد بن مالك پرسيد: نظر تو درباره عمر تمتع با حجچيست ؟ گفت : كار خوب و پسنديده اى است . معاويه گفت : عمر آن را ممنوع كرده ، تو مگراز عمر بهترى ؟! سعد پاسخ داد: عمر از من بهتر است ، اما عمره را پيامبر خدا (ص ) انجامداده كه از عمر بهتر است (701). از پاره اى از روايات چنين بر مى آيد كه اين گونه بر خوردها در زمان معاويه تنها بهشخص او بستگى نداشته ، بلكه برخى از دژخيمان دستگاهش نيز وى را در اين راه يار ومددكار بوده اند. توجه كنيد: در موطاء مالك ، سنن نسائى و ترمذى و بيهقى و ديگر منابع ازقول محمد بن - عبدالله (702) بن حارث آمده است كه او در آنسال كه معاويه حج مى گزارد، شنيده است كه سعد بن ابى وقاص و ضحاك بن قيس برسر جمع عمره تمتع و حج به گفتگو نشسته ، اظهار نظر مى كردند كه ضحاك به سعدگفت : عمره و حج را با هم جمع نمى كند مگر كسى كه به امر خداى تعالىجاهل باشد! سعد پاسخ داد: برادر زاده من ! حرف بدى زدى ! ضحاك گفت : آخر عمر آن رانهى كرده است . سعد گفت : پيامبر خدا (ص ) چنان كرده و ما هم با او آن را انجام داده ايم(703). و اين ضحاك بن قيس ، قرشى فهرى است . و از اين روست كه سعد او را برادر زاده خودخوانده است . ضحاك هفت سال پيش از وفات پيامبر خدا (ص ) به دنيا آمد و رياست پليسمعاويه را بر عهده داشت و در جنگها خدمتها و رشادتها از خود نشان داد و معاويه او را بهسرپرستى سپاهى به منظور ايجاد تشنج در قلمرو حكومت اميرالمؤ منين (ع ) ماءموريت دد.او دست به غارت و چپاول در شهرهاى عراق زد و جمعى از اعراب را بكشت و بر كاروانحاجيان حمله كرد و زاد و راحله ايشان را به يغما برد و گروهى از آنان را از دم تيغگذرانيد! ضحاك به تجهيز جسد معاويه پرداخت و او را به خاك سپرد و يزيد را از مرگ پدر باخبر ساخت . و پس از مرگ يزيد، دست بيعت به دست عبدالله بن زبير زد و در مرج راهطبا مروان حكم جنگيد و در همان جا در سال 64 هجرى كشته شد (704). ضحاك بن قيس ، يكى از سر دژخيمان معاويه بود، و تعجبى هم ندارد كه در دارو دستهمعاويه درآمده چنگ در ريسمان او زده و در برآوردن خواسته هايش او را يار و ياور باشد. و نيز چنين مى نمايد كه معاويه علاوه بر آنچه ذكر كرديم ، براى جلوگيرى ازبرگزارى عمره تمتع دست به ساختن حديث هم زده باشد. بيهقى و ابوداود در سنن خودچنين آورده اند: معاويه از برخى از اصحاب پيامبر خدا (ص ) پرسيد: ابوداود نوشته است از اصحابرسول خدا (ص ) پرسيد: - قبول داريد پيامبر خدا (ص ) از قرار دادن جل زين از پوست پلنگ نهى فرموده است ؟گفتند: - خدا مى داند كه آرى . معاويه گفت : - من هم همين گواهى را مى دهم . آنگاه پرسيد: - قبول داريد كه پيغمبر (ص ) از پوشيدن لباس طلايى ، بجز تكه دوزى آن نهى كردهاست ؟ گفتند: - خدا مى داند كه آرى . پرسيد: - مى پذيريد كه رسول خدا (ص ) جمع بين حج و عمره را نهى كرده است ؟! گفتند: - خدا مى داند كه نه ! معاويه گفت : - بخدا سوگند كه اين هم ، مانند آنهاست ! ابن قيم پس از نقل اين حديث مى نويسد: ما هم خداى را گواه مى گيريم كه اين از جملهخيالات معاويه بوده ، يا اينكه به دروغ به او بسته اند. چه ،رسول خدا (ص ) هرگز نهى از جمع بين حج و عمره نكرده است (705). ابن قيم اين سخن را از حسن ظنى كه به معاويه داشته است نوشته ، و از همه جالبتراينكه از شخص در همين مورد مطلبى از رسول خدا (ص ) روايت شده كه سخن اولش را ردمى كند. توجه كنيد: بخارى و مسلم در صحيح خود، و احمد بن حنبل در مسندش از ابن عباس آورده اند كه معاويهبه من گفت : مى دانى كه من موى سر پيغمبر را در مروه با تيزى پيكان خود كوتاه كردم ؟گفتم : اين را نمى دانستم ؛ اما همين مطلب دليلى است عليه خودت ! در كتاب المنتقى بعد از مروه فى ايام العشر آمده است كه ابن قيم مى گويد: و اين مطلبىاست كه مردم بر معاويه خرده گرفته ، آن را از موارد خطاهاى او بر شمرده اند (706). در روايت نخست ، اصحاب پيامبر خدا (ص ) ضمن اينكه سخن معاويه را رد مى كنند، قسم مىخورند كه حضرتش جمع بين عمره تمتع و حج را نهى نكرده ؛ اما معاويه قسم ياد مى كندكه آن را هم پيغمبر نهى كرده است ! همين روايت ما را متوجه به اين مطلب مى كند كهروايات ديگرى كه موافق راءى و نظر معاويه آمده اند، همگى در زمان شخص او ساخته شدهاند. و ما اين موضوع را در آخر همين بحث ، و به خواست خدا، خواهيم آورد. اما روايت دوم كه روايت اول او را رد مى كند از آن رو آمده كه نشان دهد معاويه جزو مقربانپيامبر خدا (ص ) بوده و در خدمت حضرتش بسر مى برده تا بدان وسيله بر خود ببالد؛اما فراموش كرده كه اين سخن با فتواى نخستينش متناقض است . معاويه در راه احياى سنت عمر با مخالفت شديد سعد وقاص روبرو شد؛ چه بنا بهروايات مسلم در صحيحش ، غنيم بن قيس گفته است : من از سعد وقاص از حكم عمره تمتعسؤ ال كردم . او گفت : ما عمره تمتع را روزگارى به جا مى آورديم كه او در مكه كافربوده است . و بنا به روايتى ديگر: فعلناها و هذا يومئذ كافر بالعرش (707). لفظ: العرش را با دو ضمه آورده اند تا جمع العرش و به معناى خانههاى مكه باشد؛ ولى دور نيست كه سعد وقاص العرش به فتح عين گفته ومنظورش خداى عرش باشد. به اين ترتيب سعد وقاص در بيشتر موارد با معاويه به مخالفت بر مى خاست ، و اين درحالى بود كه هيچيك از صحابه موجود را مقام و منزلت سعد نبود. او فاتح عراق و تنهاشخصيت باقيمانده از شش نفرى بود كه عمر او را جزو اصحاب شورا قرار داده و نامزدخلافت كرده بود. از اين رو او مى توانست در آن روزگار با دار و دسته خلافت بهمخالفت برخيزد. با وجودى كه به غير از او كسان ديگرى ، چون عمران بن حصين(708) صحابى وجود داشته اند كه عمرى را در برابر حقايق دم فرو بسته بودند.عمران بن حصين چون خود را در آستانه مرگ ديد، مهر از لب برداشت و در مورد عمرهآشكارا نظرش را بيان كرد. مسلم و ديگران اين مطلب را ازقول مطرف چنين آورده اند. عمران بن حصين در بستر مرگ كسى را به دنبال من فرستاد و گفت : من از احاديثى با توسخن مى گويم كه شايد خداوند پس از من تو را از آن بهره مند سازد. اگر زنده ماندم آنرا بكسى مگو، ولى اگر مردم ، چنانچه خواستى آن را بر زبان بياور و براى مردم بيانكن كه امنيت من در آن است . اين را بدان كه پيامبر خدا (ص ) بين حج و عمره را جمع فرمود وآيه اى هم در نسخ آن نيامد پيغمبر نيز ما را از انجام آن مانع نشد. بلكه مردى درباره آنهر چه را كه دلخواهش بود بر زبان آورده است (709). همين روايت به گونه اى ديگر چنين آمده است : امروز حديثى را با تو در ميان مى گذارمكه بعدها خدايت بدان سود خواهد رساند. اين را بدان كه پيامبر خدا (ص ) جمعى ازخانواده خود را در دهه ذى حجه فرمان به انجام عمره داد و پس از آن آيه اى در نسخ آننيامد و تا پيامبر زنده بود از آن نهى نكرد. تا اينكه مردى نظر و خواسته خودش رادرباره آن بر زبان آورد! و در روايت ديگر: مردى عقيده خود را در آن اظهار داشت ؛ يعنىعمر (710). اين مساله تا معاويه زنده بود، اين چنين بود؛ و چون او درگذشت و با فرزندش يزيد بهخلافت بيعت بعمل آمد، در همان سال اول خلافتش كمر به جنگ با حسين (ع ) و زير فشارقرار دادن اهل بيت او بست و به دنبال آن به كوبيدن صحابه و تابعين در مدينه پرداختو آن قدر پافشارى كرد تا اينكه مدينه گشوده شد و در آنجا كرد، آنچه كرد. و از آنجامتوجه جنگ با عبدالله زبير در مكه شد و او را در آنجا در حصار گرفت . و چون زندگانى يزيد بسر آمد و با عبدالله بن زبير به خلافت بيعت شد، فرزندزبير نيز با تمام قوا در احياى سنت خلفاى سه گانه نخستين در موضوع عمره تمتع همتگماشت . عمره تمتع در زمان حكومت عبدالله بن زبير ابوبكر و ابوخبيب ، عبدالله بن زبير، قرشى اسدى ، مادرش اسماء (دختر ابوبكر)خواهر عايشه بوده است . بنابراين ام المؤ منين عايشه ، خاله فرزند زبير است . عبداللهدر مدينه و پس از هجرت به دنيا آمد و در كنار خاله اش در جنگجمل عليه امام جنگيد. اميرالمؤ منين على (ع ) درباره عبدالله بن زبير فرموده است : ما زال الزبير منا اءهل البيت ، حتى نشاء ابنه عبدالله . يعنى تا عبدالله بن زبير به دنيانيامده بود، زبير از ما اهل بيت محسوب مى شد. عبدالله بن زبير پس از مرگ معاويه مكه را پناهگاه خود قرار داد و تن به بيعت با يزيدنداد. و پس از اينكه امام حسين (ع ) و يارانش به شهادت رسيدند، ادعاى خلافت كرد و مردمرا به بيعت با خود فراخواند. يزيد نخست سپاهى به سركوبى مردم مدينهگسيل داشت و پس از بلايى كه بر سر اهالى آن ديار در واقعه حره وارد كرد، به مكهروى آورد و چهار روز مانده به محرم سال 64 هجرى ، عبدالله را در حرم محاصره كرد و بااو جنگيد. به سبب آن جنگ ، كعبه به آتش كشيده شد و شاخهاى قوچى را كه خداوند بهفداى اسماعيل (ع ) فرستاده بود و تا آن تاريخ بر سقف كعبه آويزان بود، پاك بسوختو از ميان برفت . پس از مرگ يزيد، با عبدالله بن زبير در حجاز و يمن و عراق و خراسان بيعت بهعمل آمد؛ تا اينكه عبدالملك مروان به سلطنت نشست و حجاج بن يوسف ثقفى را ماءمور دفعغائله زبير كرد. حجاج در نيمه جمادى الاخر سال 73 هجرى با كشتن عبدالله زبير بهحركت او پايان داد و غائله او را فرونشانيد. (711) عبدالله بن زبير به مدت دو سال در مكه حكومت كرد. او و فرزندان پدرش براى اينكهعمره تمتع به جا آورده نشود، از هيچ كوششى فروگذار ننمودند. از اين جهت به موجبروايات زير، بين ايشان و پيروان مكتب اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) گفتگوها ودرگيريهاى لفظى بسيارى صورت گرفته است . در صحيح مسلم آمده است كه ابن عباس مردم را به انجام عمره تمتع تشويق مى كرد، ولىابن زبير جلوى آن را مى گرفت ... (712). در صحيح مسلم و بخارى از قول ابو جمره ضبعى (713) آمده است :
|
|
|
|
|
|
|
|