بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سخنان امام حسین (ع ) از مدینه تا کربلا, محمدصادق نجمى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOKHAN01 -
     SOKHAN02 -
     SOKHAN03 -
     SOKHAN04 -
     SOKHAN05 -
     SOKHAN06 -
     SOKHAN07 -
     SOKHAN08 -
     SOKHAN09 -
     SOKHAN10 -
     SOKHAN11 -
     SOKHAN12 -
     SOKHAN13 -
     SOKHAN14 -
     SOKHAN15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نكات مهم در اين سخنرانى
هريك از جملات اين خطبه حسين بن على عليهما السلام همانند خطبه ها و سخنان ديگر آنحضرت ، نيازمند شرح و تفسير است و حاوى نتيجه هاى مهم و درسهاى آموزنده و مستلزمكتابى مستقل و بزرگ ؛ زيرا به طورى كه ملاحظه نموديد، امام عليه السلام در بخشمهمى از اين خطبه مردم كوفه را مورد ملامت قرار داده و پيمان شكنى آنها را تذكر مى دهدكه چگونه يك روز در اثر جنايتهاى بنى اميّه پروانه وار به سوى شمع وجود آنحضرت هجوم مى بردند و يك دفعه 180 درجه تغيير موضع داده و او را رها ساخته و ازهمان بنى اميه جنايتكار حمايت و پشتيبانى نمودند. و شمشيرى را كه از خاندان پيامبر دردست داشتند بر عليه فرزند پيامبر به كار بردند و آتشى را كه دشمن بر عليهفرزند پيامبر برافروخته بود، آنان مشتعل و شعله ور ساختند.
امام عليه السلام مردم كوفه را اين چنين نكوهش مى كند تا بدينجا مى رسد كه : ((شمامطفى ء سنن و خاموش كنندگان چراغ هدايت هستيد و به ميوه نامباركى مى مانيد كه در گلوىباغبانش كه ما خاندان هستيم گير كند و براى پرورش دهنده اش موجب درد و الم گردد ولىبراى سارقين و بنى اميه كه از را غصب و براى هدفهاى خائنانه بهره بردارى مى كنند،لقمه اى بس گوارا و لذتبخش باشد)).
و در مقدمه اين خطبه انحراف آنها را كه دست از يارى امام و رهبر خويش برداشته و بهپشتيبانى دشمن ديرينه اسلام (بنى اميه ) شتافته اندمعلول غذاهاى حرام مى داند كه شكمهاى خود را با آن انباشته اند.
و در مورد خودش در آنجا كه در سر دوراهى زندگى ذلتبار و يا مرگ افتخارآميز قرار مىگيرد مسير خود را تعيين نموده و مرگ را بر زندگى ننگين برمى گزيند و مىگويد:((هَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّة ))و بالا خره از آينده نكبت بار مردم كوفه خبر داده و آنان را مورد نفرين قرار مى دهد كهخدايا! غلام ثقفى را بر آنها مسلط بگردان .
و مطالب و نكات ديگر، ولى ما تنها به توضيح چند نكته از اين خطبه اكتفا مى كنيم :
1 - اثر تغذيه حرام در انحراف از حق
آنچه مسلم است هريك از گناهان در صورتى كه تواءم با توبه و برگشت نباشد، مىتواند در انحرافات و در شكل گرفتن اعوجاجها و كجيها مؤ ثر باشد ولى در ميان همهگناهان تغذيه از حرام بيش از هر گناه ديگر در اعوجاج فكرى و انحراف از حق ، نقش مؤثر و اثر عميق دارد و از اينجا است كه مى بينيم در اسلام دستور داده شده است كه ايناصل نه تنها در افراد مكلف بلكه در تغذيهاطفال و در تغذيه مادران آنگاه كه طفل در دوران جنينى و شيرخوارگى است دقيقا مراعاتشود؛ زيرا گرچه نسبت به اطفال تكليفى متوجه نيست ولى بالا خره اثر وضعى غذا كهدر ساختمان فكرى و روحى آينده وى نقش اساسى دارد، مورد توجه خاصى قرار گرفتهاست .
و از اينجاست كه مى بينيم حسين بن على عليهما السلام در قسمتاول اين خطبه مخالفت مردم كوفه و عناد آنان را كه حتى حاضر نيستند به سخن حق گوشفرا دهند و اين چنين تعليل فرموده كه :((وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُعَلى قُلُوبِكُمْ)) در طول ساليان گذشته براى شكست دادن پدرم على و به انزواكشاندن برادرم حسن مجتبى از صحنه سياست و خلافت ، پولهاى حرام فراوانى از طرفمعاويه به نام تحف و هدايا به سوى شما مردم كوفه سرازير و شكمهاى شما از ايننوع غذاهاى حرام انباشته گرديده و در اثر اين غذاهاى حرام است كه قلبهاى شما سياه وچشم حق بين شما كور و گوش شما از شنيدن حرف حق كر شده است .
2 - نيروى اسلام بر عليه اسلام
دومين نكته جالت و حائز اهميت در خطبه امام ، جلب توجه مردم كوفه به اين حقيقت است كهشما با شمشيرى كه متعلق به خاندان پيامبر است ، بر عليه اين خاندان قيام كرده ايد ونيرويى را كه اسلام به شما ارزانى داشته است بر ضد خود اسلام به كار مى بريد.
و اين نكته و همچنين نكته اول كه امام عليه السلام در صحنه كربلا و در رويارويى حق وباطل در روز عاشورا تذكر مى دهد به آن برهه از زمان ومحل خاصى از مكان اختصاص ندارد بلكه حقيقتى است كه انسانها درطول تاريخ و در صحنه هاى رويارويى حق وباطل براى هميشه با آن مواجه مى باشند و در تاريخ كنونى نيز ما اين صحنه را باچشم خود ديده و مى بينيم كه در مقابل تاءييد اكثريت قاطع ملت از جمهورى اسلامى ايرانو از درهم شكستن قدرت امويهاى زمان و دست نشانده آنان ، گروهى نيز زيركانه ومنافقانه به مخالفت با اين حركت برخاسته و آنانكه از پولهاى حرام امويهاى قرن و ازغذاهاى حرام ، رگ و ريشه گرفته اند با اين حركت كه در تاريخ اسلام سابقه و نظيرندارد مبارزه مى نمايند:((قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُهُمْ عِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُهُمْ عِنَالْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ))و تاءسف انگيز اينكه در كنار اين مخالفان تعداد انگشت شمار وغيرقابل توجه از افرادى رانيز مى بينيم با اينكه همه حيثيت و هستى و همه زندگى خودرا مرهون اسلام و قرآن مى باشند و در دوران حكومت خاندان پهلوى كه مفاسد به اوج خودرسيده بود و فحشا و منكرات از در و ديوار كشوراهل بيت عصمت مى باريد و برنامه هاى حساب شده اى (مانند تغيير تاريخ هجرى و رسميتدادن به بهائيت ) براى درهم كوبيدن اساس اسلام پياده مى گرديد، اين عده در آنشرايط لب فروبسته و نه تنها كوچكترين تحركى از خود نشان نمى دادند بلكهكسانى را كه در راه اسلام و براى صيانت قرآن به سياه چالها و شكنجه گاه ها كشيده مىشدند مورد تمسخر و استهزا قرار مى دادند.
آرى ، همين گروه است كه امروز هم نه تنها براى استحكام بخشيدن به حق و حقيقت به اينجمهورى اسلامى كمكى نمى كنند، بلكه در اين برهه حساس كه يزيدهاى دوران از هرسوبراى شكست اسلام بسيج شده اند آگاهانه و يا ناآگاه و حتى به نام طرفدارى از اسلامبا سكوت و حركتشان و با رفتار و گفتارشان ، نيرو و پشتوانه اى شده اند براى اينيزيدها در برانداختن اسلام و ريشه كن كردن قرآن و عاملى در شعله ورتر ساختن آتشىكه دشمن بر عليه اسلام افروخته است ، ثمره و ميوه نامبارك و موجب رنج و الم شده اندبراى باغبانان و پرورش دهندگان خود، اسلام و قرآن وليكن مايه سرور و خوشحالى واكله و لقمه شيرين و لذتبخشى براى دشمنان اسلام و خون آشامان قرن كه امواجراديوهاى امويان و بيگانگان شاهد اين واقعيت است :((وسَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فىرِقابِنا وَحَشَشْتُمْ نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلىاَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ، وَكُنْتُمْ اَخْبَثَ شَجَرَةٍ شَجىً لِلنّاطِرِ وَاُكْلَةًلِلْغاصِبِ))وه ! چه صحنه عجيب و ميدان آزمايشى است تحولات و دگرگونيها كه ضرر ابوموسىاشعرى ها و شركت كنندگان در جنگ بصره بر عليه على و خطر نهروانى هاى حافظقرآن و داراى پيشانيهاى پينه بسته براى اسلام كمتر از معاويه ها و حجاج ها نبود!
و من ترس آن را دارم كه اينان نيز مشمول اين نفرين گردند كه :((وَسَلِّط عَلَيْهِمْ غُلامَثَقيف يَسْقيهِمْ كَاءساً مُصَبَّرَةً)) كه در اين صورت خشك و تر با هم خواهد سوخت .
3 - اراده شكست ناپذير
و سومين نكته جالب در اين خطبه ، تعيين موضع قاطع و بيان اراده شكست ناپذير و تنبه ذلت ندادن است كه در زير شمشيرها و نيزه ها و در زير سم اسبهاى دشمن با قاطعيتتزلزل ناپذير و آنجا كه در سر دو راهى مرگ و ذلت باشيم ، گفتار ما اين است :((((هَيْهاتَ منَّاالذّلَّة ))به عقيده نگارنده مناسبتر است به جاى پرچم سرخ ‌رنگى كه در بالاى گنبد مطهرحضرت حسين بن على عليهما السلام به اهتزار است همين جمله رابه صورت تابلوى نئونقرمزرنگى نصب كنند كه بيش از هر پرچمى نشانگراستقلال و براى دوستان از هر شعارى روح افزاتر و نيرو بخش تر و براى دشمنان ازهر نيرو وقدرتى شكننده تر است ؛ زيرا حسين بن على عليهما السلام با دشمنى بس قوىخونخوار و بى رحمى روبرو بود كه هرچه توانست به او و ياران و خاندانش بيشرمانهتاخت و بى رحمانه يورش برد و آنچه به تصور نگنجد انجام داد.
ولى تنها نيرويى كه خود را در برابر آن ناتوان و زبون يافت اراده قوى و شكستناپذير و به زيربار ذلت نرفتن آن حضرت بود كه در برابر تيرها و شمشيرها ونيزه هاى دشمن قوى و جرارمى فرمود:((فَإ نْنَهْزِمْفَهَزّامُونَقِدْماًوَاِن نُهْزَمْ فَغَيْرُمُهَزَّمينا...؛)) ما بااين نيروى كم در مقابل اين دشمن قوى اقدام به جنگ مى كنيم اگرپيروز شويم تازگى ندارد و اگر كشته شويم ، دنيا مى داند كه ما مغلوب نشده ايم ،بدنهاى ما در زير سم اسبها پاره پاره مى شود ولى در اراده ما خللى وارد نمى گردد)).
شيخ كاظم ازرى مى گويد:((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ اِلا الْمَكارِمَ فى اَمْنٍ مِنَالْغَيْرِ))(175))) او وقتى اين شعر را گفت ، شب صديقه طاهره عليهاالسلام به يكىاز آشنايان وى در عالم خواب فرمود: برو اين شعر را از شيخ كاظم بگير. او در عينحال كه با شيخ كاظم ميانه خوبى نداشت به در خانه وى آمد و گفت شيخ ! تو اين شعررا سروده اى كه قدغيَّرالطّعن ... گفت : آرى من تاحال آن را براى كسى نخوانده ام تو از كجا ياد گرفتى ؟ گفت الا ن فاطمه زهرا - سلاماللّه عليها - درعالم رؤ يا همين شعر را براى من خواند و به در خانه تو رهسپارم ساخت:((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ:...))
بخش سوم : در كربلا: نفرين امام (ع )
متن سخن :
((... اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ وَذُرِّيَّتُهُ وَقَرابَتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَغَصبَناحَقَّنا اِنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ.
... اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً.
... اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار.
... اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً)).
ترجمه و توضيح لغات :
قَصْم :شكستن .حُزْهُ(فعل امر است از حازَيَحُوز): به معناى راندن شتر و مانند آن است .
ترجمه و توضيح :
طبق نقل مورخان ، در روز عاشورا و پس از سخنرانيها و هدايتهاى امام عليه السلام سه نفرشخصا با آن حضرت مواجه گرديدند و در لجاجت و انكار حقيقت كار را به آخرين مرحلهرسانيدند كه امام عليه السلام اين سه نفر را نفرين نموده بلافاصله نفرين آن حضرتدر باره آنان مستجاب شد كه دو تن از آنان در همان ساعت وقبل از آخرت و سومى به فاصله كمى پس از عاشورا به سزاىعمل ننگين خود رسيدند.
1 - بنا به نقل خوارزمى چون امام عليه السلام از سخنرانى خويش نتيجه اى نگرفت ومردم را آماده حمله و حركت ديد، صورت به سوى آسمان كرده و عرضه داشت :((اَللّهُمَّاِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ...؛)) خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و فرزندان و اقوام و عشيره اوهستيم خدايا! كسانى را كه بر ما ظلم نمودند و حق ما را غصب كردند،ذليل بگردان كه تو بر دعاى بندگانت شنوا و به آنان نزديك هستى )).
محمد بن اشعث كه در صف مقدم سپاهيان بود و نفرين امام را مى شنيد به جلو آمده و چنين گفت:((اَىُّ قَرابَةَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مُحَمَّدٍ؛)) ميان تو و محمد چه قرابتى و قوم و خويشىوجود دارد؟!!)).
امام عليه السلام كه اين انكار صريح و لجاجت را از وى ديد، اين چنين نفرينش نمود:((((اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً؛)) خدايا! همين امروز ذلتعاجل و زودرس او را بر من بنمايان )).
اين نفرين كه از دل رؤ وف و مهربان و در عينحال سوزناك امام عليه السلام سرچشمه مى گرفت ، درباره محمد بن اشعث به مورداجابت رسيد و او چند لحظه بعد براى قضاى حاجت از صف لشكر چند قدمى فاصله گرفتو در گوشه اى نشست و در اين هنگام عقرب سياهى او را زد و در حالى كه عورتينش مكشوفبود هلاك گرديد(176)!.
2 - و به نقل بلاذرى و ابن اثير و مورخان ديگر چون لشكريان به خيمه ها نزديك مىشدند مردى به نام عبداللّه بن حوزه تميمى به جلو آمد و با صداى بلند خطاب بهياران امام عليه السلام چنين گفت :((اَفيكُم حُسَيْنٌ؛ آيا حسين در ميان شماست ؟)) كسى بدوجواب نداد. دفعه دوم و دفعه سوم نيز تكرار نمود:((اَفيكُمْ حُسَيْنٌ؟)) يكى از ياران امامعليه السلام در حالى كه به آن حضرت اشاره مى نمود، بدو پاسخ داد:((هذا الحسينُ فَماتُرِيدُ فيه ؛ حسين اين است چه مى خواهى ؟)).
عبداللّه بن حوزه خطاب به امام عليه السلام گفت :((اءَبْشِرْ بِالنّارِ؛ بر تو باد مژدهآتش !!)).
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: ((كَذِبْتَ بَلْ اءَقْدِمُ عَلى رَبٍّ غَفُورٍ كَرِيمٍمُطاعٍ شَفِيعٍ فَمَنْ اءنْتَ؟؛)) دروغ مى گويى زيرا من به سوى خداى بخشنده و كريمو شفاعت پذير كه فرمانش مطاع است ، مى روم تو چه كسى هستى ؟)).
عبداللّه گفت : من پسرحوزه هستم .
در اينجا امام عليه السلام دست را به سوى آسمان بلند كرد و او را به تناسب اسمش چنيننفرين نمود:((اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار؛)) خدايا! او را به سوى آتش بكش )).
ابن حوزه از نفرين امام خشمناك گرديد و بر اسب خويش تازيانه اى زد كه در اثر آن اسببه سرعت به حركت درآمد و او از پشت اسب به گودالى افتاد و پايش در ركاب گيركرد. اسب رم نمود و اورا به اين طرف و آن طرف مى زد بالا خره به سوى خندقى كه درآن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكه و نيمه جان ابن حوزه در آن آتش افتاد وقبل از آتش آخرت به آتش دنيا و عذاب عاجل گرفتار گرديد.
امام عليه السلام با ديدن اين جريان سر به سجده نهاد و سجده شكرى درمقابل استجابت نفرينش بجاى آورد(177).
((ابن اثير)) پس از نقل اين جريان از مسروق بنوائل حضرمى نقل مى كند كه : من براى دستيابى به غنيمت در صف مقدم لشكر كوفه قرارگرفته بودم ولى چون پيشامد ((ابن حوزه )) را با چشم خود ديدم ، فهميدم كه اين خانداندر نزد پروردگار داراى احترام خاصى هستند ولذا خود را به كنار كشيدم و پيش ‍ خودگفتم نبايد با آنان بجنگم تا گرفتار آتش گردم .
3 - بلاذرى نقل مى كند كه : در روز عاشورا عبداللّه بن حصين عضدى با صداى بلندگفت : يا حسين ! اين آب فرات را مى بينى كه همانند آسمان سبز و شفاف است به خداسوگند نخواهيم گذاشت حتى يك قطره از آن به گلويت برسد تا از تشنگى بميرى .
امام عليه السلام در پاسخ وى او را چنين نفرين نمود:((اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشَاً وَلا تَغْفِرلَهُ اَبَداً؛)) خدايا! او را با تشنگى بكش و هيچگاه نبخش )).
بلاذرى سپس مى گويد: همان گونه كه امام عليه السلام نفرين كرده بود، ابن حصين باتشنگى مرد، زيرا پس از عاشورا مدتى هرچه مى توانست آب مى خورد ولى سيراب نمىگرديد تا اينكه به هلاكت رسيد!(178).
بخش سوم : در كربلا: سخنى با عمرسعد
متن سخن :
((اَىْ عُمَرْ اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى وَيُوَلِّيكَ الدَّعِىُّ بِلادَ الرَّى وَجُرْجانَ
وَاللّه لا تَتَهَنَّاءُ بِذلِكَ عَهْدٌ مَعْهُودٌ
فَاصْنَع ما اَنْتَ صانِعٌ فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلاآخِرَةٍ
وَكَاَنِّى بِرَاءْسِكَ عَلى قَصَبَةٍ يَتَراماهُ الصِبيانُ بِالْكُوفَةِ وَيَتَّخِذُونَهُ غَرَضاًبَيْنَهُمْ))(179)
ترجمه و توضيح لغات :
وَلّى ، تَوْلِيَةً: سرپرستى امرى را به عهده كسى قرار دادن . تَتَهَنَّا (از هَنَاءَ): گوارابودن . قَصَبه : نى . تَرامى : سنگباران كردن . غَرَض : هدف .
ترجمه و توضيح :
امام عليه السلام پس از سخنرانى دوم ، عمرسعد را خواست و او با اينكه از اين ملاقاتاكراه داشت و نمى خواست با آن حضرت مواجه گردد بالا خره به جلو آمد و حسين بن علىعليهما السلام براى آخرين بار با وى اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخيم اقدام وتصميم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذكر داد و چنين فرمود:
((اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى ...؛)) تو خيال مى كنى با كشتن من و به وسيله ريختن خونمن به يك جايزه بزرگ و ارزنده ! و به استاندارى رى و گرگاننايل خواهى گرديد؟ نه ، به خدا سوگند! چنين رياستى به تو گوارا نخواهد شد و اين، پيمانى است محكم و پيش بينى شده ، اينك آنچه از دستت بيايد انجام بده كه پس از مننه در دنيا و نه در آخرت روى خوش و راحتى نخواهى ديد و در هر دو جهان معذب و موردخشم خدا و خلق خدا خواهى گرديد و چندان دور نيست آن روزى كه سر بريده تو را در همينشهر كوفه بر بالاى نى بزنند و كودكان اين شهر سر تو را اسباب بازى قرار دهندو سنگبارانش كنند)).
عمرسعد با شنيدن سخنان امام بدون اينكه جوابى داده باشد، از آن حضرت روىبرگرداند و با قيافه خشمگين ، خود را به صف سپاهيان رسانيد.
نفرين امام (ع ) و سرگذشت عمرسعد
حسين بن على عليهما السلام به عنوان اتمام حجت دوبار با عمرسعد ملاقات و به وىموعظه و نصيحت نمود و حتى وعده داد هرنوع خسارت مادى را كه ممكن است بر وى متوجهگردد، جبران نمايد و امام عليه السلام خواست از اين راهها او را ارشاد و هدايت نمايد تادست به اين جنايت هولناك نزند و به بدبختى دنيا و آخرت گرفتار نگردد.
ولى حبّ مقام و آرزوى نيل به رياست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختيار از كف اوربوده بود كه در هردوبار امام عليه السلام با عكسالعمل منفى از سوى وى مواجه گرديد و از اين همه نصيحت و موعظه نتيجه اى نگرفت تابالا خره در ملاقات اول او را چنين نفرين نمود:((ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ؛)) خداكسى را بر تو مسلط گرداند كه در ميان رختخواب ، سر از تنت جدا كند و در قيامت تو رانيامرزد و اميدوارم از گندم عراق جز به مقدار كمى نصيب تو نگردد))(180).
و در اين سخن امام مى بينيم آن حضرت پس از موعظه و نصيحت آنگاه كه نتيجه اى نگرفت وپسر سعد را آماده حمله ديد فرمود: نه تنها رياستى نصيب تو نخواهد گرديد بلكه نهدر دنيا و نه در آخرت روى خوشى نخواهى ديد.
اينك يك نگاه گذرا به سرنوشت عمرسعد پس از جريان عاشورا مى اندازيم تا معلومگردد آنچه امام عليه السلام درباره آينده وى گفته بود، چگونه تحقق پذيرفت . و درمدت كوتاهى كه پس از جريان عاشورا زنده بود روز خوشى نديد و مرگ او نيز نه تنهابه صورت طبيعى نبود بلكه به مضمون نفرين امام عليه السلام به صورت ذبح ، آنهم در درون خانه و در ميان رختخوابش واقع گرديد.
ذلت و بدبختى عمرسعد بلافاصله پس از جريان عاشورا شروع شد؛ زيرا وى بههنگامى كه به همراه اسرا وارد كوفه گرديد براى دادن گزارش جريان كربلا، بهملاقات ابن زياد رفت ، ابن زياد پس ازاستماع اين گزارش به وى گفت : اينك آن فرمانكتبى را كه براى جنگ با حسين به تو داده بودم ، به خود من برگردان . عمرسعد بهبهانه اينكه متن فرمان در گيرودار جنگ مفقود شده است ، ازتحويل دادن آن خوددارى ورزيد ولى چون اصرار شديد ابن زياد را ديد، گفت : امير! چراچنين اصرار مى ورزى من كه فرمان تو را اطاعت كردم و حسين و يارانش را كشتم و اما اينفرمان تو بايد در نزد من بماند تا بر عجايز و پيرزنان قريش در مدينه و شهرهاىديگر ارائه دهم و عذر خويش را بخواهم .
و بنا به نقل سبط بن جوزى ، ابن زياد برآشفت و جرّ و بحث در ميان آن دو به آنجا كشيدكه عمرسعد چون از دارالاماره به سوى خانه خويش حركت مى كرد، چنين گفت : هيچمسافرى ديده نشده است كه مانند من با دست خالى و با بدبختى به خانه خويش مراجعتكند كه هم دنيا را از دست دادم و هم آخرت را.
او پس از اين جريان خانه نشين گرديد؛ زيرا هم مورد خشم ابن زياد قرار گرفت و هممورد نفرت عموم مردم كوفه كه هروقت به مسجد مى رفت مردم از وى كناره مى گرفتند وهر وقت از كوچه و بازار عبور مى كرد مرد و زن و كوچك و بزرگ او را سبّ و لعن مىنمودند و به همديگر نشان مى دادند و مى گفتند:((هذا قاتِلُ الْحُسَيْنِ؛)) اين استآن مردى كه حسين را شهيد نمود)).
و بالا خره در سال 65 هجرى يعنى پنج سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام بهدستور مختار ثقفى با تفصيلى كه در كتب تاريخ آمده است بهقتل رسيد. و اجمال آن اين است كه :
يك روز مختار به تصميم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنين گفت : بزودى كسىرا كه داراى مشخصاتى چنين و چنان است و قتل وىاهل زمين و آسمان را خشنود مى كند خواهم كشت . مردى ((هيثم نام )) كه در آن مجلس حضورداشت منظور مختار را فهميد و فرزندش ((عريان )) را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وىهشدار داد. روز بعد عمرسعد فرزندش ((حفص )) را كه در كربلا نيز به همراه او بودبه نزد مختار فرستاد تا با وى گفتگو كند. پس از ورود ((حفص )) مختار رئيس شرطهخويش ((كيسان تمار)) را مخفيانه به حضور طلبيد و دستور داد كه اينك بايد سرعمرسعد را از تنش جدا كرده و در نزد من حاضر كنى .
ابن قتيبه مى گويد:((كيسان )) طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گرديد و او را درميان رختخواب دريافت او چون قيافه خشمناك كيسان را ديد مرگ خويش را يقين كرده وخواست از جاى خويش برخيزد كه لحاف به پايش پيچيد و به روى رختخواب افتاد وكيسان مجالى نداد و سر از تنش جدا نمود و اين چنين دفتر ننگين و جنايت بار زندگى او رادرهم پيچيد.
((كيسان )) چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد، مختار خطاب به ((حفص ))گفت : صاحب اين سر بريده را مى شناسى ؟ گفت آرى و پس از او در زندگى خير نيست .
مختار گفت : آرى براى تو زندگى سودى ندارد سپس دستور داد سر ((حفص )) را نيز ازتنش جدا كرده و در كنار سر پدرش قرار دادند آنگاه مختار چنين گفت : عمرسعد در برابرحسين و حفص در برابر على اكبر. سپس گفت : نه به خدا سوگند كه برابر نيستند واگر سه چهارم همه خاندان قريش را به قتل برسانم حتى با يك بند انگشت حسين بن علىعليهما السلام نيز برابرى نخواهد نمود(181).
و اين بود نتيجه نفرين و پيش بينى حسين بن على عليهما السلام در مورد عمربن سعدبزرگترين جنايتكار تاريخ كه فرمود:((فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلااخِرَةٍ ...ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ عاجِلاً اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءَكُلَ مِنْ برِّ العراق اِلا يسيراً))
بخش سوم : در كربلا: در پاسخ عمروبن حجاج
متن سخن :
((وَيْحَكَ يا عَمْرُو اءعَلىَّ تُحَرِّضُ النّاس ؟
اءَنحْنُ مَرَقْنا مِنْ الدّينِ وَاَنْتَ تُقِيمُ عَلَيْه ؟ سَتَعْلَمُونَ اِذا فارقَتْ اَرْواحُنااَجْسادَنا مَنْ اَوْلى بِصَلى النّارِ))(182)
ترجمه و توضيح لغات :
تَحْرِيض : تَرْغيب و تشويق نمودن . مَرَقَ عَنِ الدّين : از دين خارج شد. صَلْى النّار:كشانده شدن بر آتش .
ترجمه و توضيح :
يكى از فرماندهان لشكر كوفه به نام ((عمروبن حجاج )) كه چهارهزار نفر تحت فرماناو بودند، افراد تحت فرماندهى خود را به جنگ با امام تشويق و ترغيب مى نمود و چنينمى گفت :((قاتلوا من مرق عَنِ الدّينِ وَ فَارقَ الْجَماعَةَ؛ بجنگيد، بجنگيد باكسى كه از دينخدا برگشته و از صف مسلمانان بيرون رفته است !!)).
امام عليه السلام چون گفتار عمروبن حجاج را شنيد فرمود:((وَيْحَكَ يا عَمْرُو...؛))واى بر تو اى عمرو! آيا مردم را به اين بهانه و اتهام كه ما از دين خدا خارج شده ايمبه جنگ و ريختن خون ما تشويق و ترغيب مى كنى ؟ آيا ما (خاندان پيامبر كه وحى و دينالهى در خانه ما نازل گشته و با استقامت و جهاد افراد خاندان ما استحكام يافته است ) ازدين خدا خارج گرديده ايم ولى تو كه حق را ازباطل نشناختى در دين خدا پابرجا هستى ؟ نه ، هرگز چنين نيست ؛ روزى كه روح از تن ماجدا گرديد، خواهيد فهميد كه چه كسى سزاوار آتش است )).
بخش سوم : در كربلا: خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ
متن سخن :
((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ
فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيْكُمْ
فَوَاللّهِ م ا بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يَعْبُرُ بِه ؤُلا ءِ اِلى جِن انِهِمْوَبِه ؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ))(183).
ترجمه و توضيح :
پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن حضرت با عمربن سعدو برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف لشكريانش بيرونآمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت:((اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى ؛)) در نزد امير گواهى بدهيد كه مناول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على تيراندازى نمودم )).
مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها كردند و چوبه هاى تيراز سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه مى گويند در اينلحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن تير به بدنشمصون بماند.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين فرمود:((قُومُوا اَيُّهَاالْكِرامُ...؛)) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به سوى مرگ كه چاره اىاز آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به سوى شما)).
سپس فرمود:((و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اى نيست مگر/همين مرگ كه پل ارتباطى است ،شما را به بهشت مى رساند و دشمنانتان را به دوزخ )).
و بنابه نقللهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدىدرميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاكفرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند.
((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ)) درباره اصحاب و ياران حسين بن على عليهما السلامزيباترين و با ارزشترين تعبير و جامعترين وصفى كه بالاتر از آن متصور نيست ، همينتعبير ((كرام )) است آن هم از زبان حسين بن على عليهما السلام و اين كرامت و بزرگمنشى را نه تنها در لحظه به لحظه روزهاى آخر زندگى اين ((كرام )) و نه در جمله بهجمله آخرين گفتارهاى اين ((بزرگ منشها)) مى توان ديد بلكه بايد از زبانجبرئيل بشنويم و از زبان رسول اللّه بشنويم همان گونه كه از زبان فرزند عزيزشحسين بن على عليهما السلام مى شنويم كه : روزىرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با گروهى از صحابه از يكى از كوچه هاى مدينه مىگذشت به چند نفر كودك برخورد كه بازى مى كردند، پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آلهدر كنار يكى از آن اطفال ايستاد و او را بوسيد و با وى ملاطفت نمود سپس او را گرفت و دردامن خود نشانيد و بوسه بارانش كرد از علت اين كار سؤال شد، فرمود:((من يك روز ديدم كه اين كودك با حسين بازى مى كرد و خاك از زير پاىحسين برمى گرفت و بر چهره و چشمان خويش مى ماليد پس من او را دوست مى دارم براىاينكه او حسين مرا دوست مى دارد)).
پيامبر اكرم سپس فرمود:((و جبرئيل به من خبر داد كه او در عاشورا از انصار و يارانفرزندم حسين خواهد گرديد))(184).
بخش سوم : در كربلا: عوامل خشم خدا
متن سخن :
((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْيَهُودِ اِذْجَعَلُوا لَهُ وَلَداً
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ
وَاَشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِنَبِيِّهِمْ))(185).
((... اَما وَاللّه لا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهَ
وَاَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِى . ...
اَما مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنا، اَما مِنْ ذابٍ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه )).
ترجمه و توضيح :
پس از جنگ مغلوبه و كشته شدن گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام همانگونهكه كه در ذيل فراز قبلى اشاره گرديد - آن حضرت محاسن شريفش را به دست گرفت وفرمود:((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْيَهُودِ...؛)) خشم خدا بر يهوديان آنگاه سختگرديد كه براى او فرزندى قائل شدند و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه شديد شد كه بهخدايان سه گانه قائل گرديدند و غضب خداوند بر آتش پرستان وقتى بيشتر شد كهبه جاى خدا آفتاب و ماه را پرستيدند و غضب الهى بر قوم ديگرى آنگاه شديدتر شدكه بر كشتن پسر دختر پيامبرشان متحد و هماهنگ گرديدند)).
حسين بن على عليهما السلام سخنانش را با اين جمله به پايان رسانيد:((... اَما وَاللّهِلا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ...؛)) آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به هيچيك از خواسته هاىاينها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالى كه به خون خويش خضاب شده ام به لقاى خدايمنايل گردم )).
سپس با صداى بلند فرمود:
((آيا فريادرسى نيست كه به فرياد ما برسد، آيا كسى نيست كه از حرمرسول خدا دفاع كند؟)).
چون صداى امام عليه السلام به گوش زنان و دختران آن حضرت رسيد، صداى گريهآنان بلند شد. و بنابر نقلى از لشكريان كوفه دو برادر به نام سعد و ابوالحتوفبا شنيدن استغاثه امام تغيير عقيده دادند و به جاى جنگ با حسين بن على عليهما السلامبه صف لشكريان او پيوستند و به شهادتنايل شدند.
و در صفحات آينده كيفيت شهادت و شهامت آناننقل خواهد گرديد.
بخش سوم : در كربلا: سخنان امام (ع ) هنگام شهادت يارانش (گفتارى با مسلمبنعوسجه )
متن سخن :
((رَحِمَكَاللّهُ يا مُسْلِمُ! (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرَُما بَدَّلُواتَبْدِيلاً ))(186)(187)
ترجمه و توضيح
حسين بن على عليهما السلام در آخرين ساعتهاى زندگى يارانش آنها را در راه شهادت وجانبازى كه انتخاب كرده بودند تشويق و ترغيب مى نمود و در مناسبتهاى مختلف به هنگاموداع آنها و يا موقعى كه در قتلگاه و در بالينشان و در كنار جسد خون آلود و نيمهجانشان حاضر مى گرديد با جملاتى دلنشين و يا با عكس العملى مهرآميز كه نشانگركمال محبت و عاطفه امام عليه السلام نسبت به آنان بود، به دلجويى و تسلى خاطر آنانمى پرداخت و هريك از اين جملات و اين عكس العملهاى فرزند فاطمه در آن شرايط حساسدر دل اين افراد آنچنان تاءثير مى گذاشت و از نظر روانى تا آن حد آنها را تقويت مىنمود كه تصور آن نيز براى ما امكان پذير نيست ولى آنچه ما درك مى كنيم اين است كههريك از اين جملات و عكس العملها به صورتمدال افتخارى بر سينه اين جانبازان و در لابلاى اوراق تاريخ تا دامنه قيامت مى درخشد وبر دل پيروان راه و رسمشان روشنايى مى بخشد و بر راه ارادتمندانشان پرتوافشانى مى كند.
مثلاً آنگاه كه در بالاى سر يكى از يارانش به نام ((واضح )) غلام ترك حاضر گرديدبا وى معانقه نمود، دستهاى مبارك خويش را به گردن او انداخت سپس صورت نازنينش رابه صورت وى گذاشت كه اين غلام از اين محبت و عاطفه امام فوق العاده مسرور وخوشحال شد و به آن افتخار و مباهات نمود و چنين گفت :((مَنْ مِثْلِى وَابْنَ رَسُولِاللّهواضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدّى ؛)) كيست مانند من (به اين افتخارنايل گردد) كه پسر پيغمبر صورت به صورت او گذاشته باشد؟)).
و در همان حال روح از بدنش جدا گرديد(188).
و همچنين در بالاى سر يكى از غلامانش به نام ((مسلم )) حاضر گرديد و با وى كهمختصر رمقى داشت معانقه نمود.
مسلم لبخندى زد و از دنيا رفت (189).
ولى ما در اينجا فقط آن قسمت از برخوردهاى امام عليه السلام را كه تواءم با سخنىبوده و گفتارى از آن حضرت در اين رابطه نقل شده است ، به ترتيبى كه از كتب تاريخو مقاتل به دست مى آيد، نقل مى كنيم :
بنا به نقل مقتل عوالم (190) و مقتل خوارزمى (191) هريك از صحابه و ياران حسينبن على عليهما السلام كه به سوى ميدان حركت مى كرد با اين جمله با آن حضرتخداحافظى مى نمود:((السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِاللّه ))امام در پاسخ وى اول مى فرمود:((وَعَلَيْكَ السَّلامُ وَنَحْنُ خَلْفَكَ؛)) و درود بر تواينك ما نيز پشت سر تو مى آييم )) سپس اين آيه را مى خواند:(( (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىنَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ).))
ولى به طورى كه قبلاً اشاره گرديد، گاهى نيز به مناسبت خاصى ، مطلب و جملهديگرى كه بيانگر احساسات و عواطف آن حضرت و يا نشانگر اهميت يك موضوع بود،ايراد مى فرمود و اينك چند مورد از اين جملات جاودانه را در اينفصل مى آوريم :
آنگاه كه مسلم بن عوسجه (192) با تن خون آلود به روى خاك افتاد و هنوز رمقى دروى بود، حسين بن على عليهما السلام به همراه حبيب بن مظاهر به بالين او آمد و دركنارش نشست و چنين گفت :
((َحِمَكَاللّهُ يا مُسْلِمُ؛)) خدا تو را رحمت كند اى مسلم )). سپس اين آيه راخواند:((بعضى از آنها به پيمان خود عمل نموده و بعضى ديگر به انتظار نشسته اند وتغيير و تبديلى در پيمانشان نداده اند)).
در اينجا حبيب بن مظاهر خطاب به مسلم چنين گفت : مسلم كشته شدن تو براى من سخت استولى به تو مژده مى دهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهى شد.
مسلم در پاسخ وى گفت :((جَزاكَاللّهُ خَيْراً))حبيب به گفتارش ادامه داد:((اگر مى دانستم كه پس از تو بلافاصله به ميدان نخواهمرفت ، دوست داشتم كه اگر وصيتى دارى انجام دهم )).
مسلم با صداى ضعيف در حالى كه به حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمود، بهحبيب گفت :((ُوصيِكَ بِهذا اَنْ تَمُوتَ دُونَه ؛)) وصيت من اين است كه تا آخرين قطرهخون دست از او برندارى )).
حبيب گفت :((به خدا سوگند! كه اين وصيت تو راعمل خواهم كرد)). و در همين گفتگو بودند كه مسلم بن عوسجه جان به جان آفرين تسليموروح بزرگش به شهداى ديگر اسلام پيوست .
بخش سوم : در كربلا: خطاب به مادر عبداللّه بن عمير
متن سخن :
((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى خَيْراً اِرْجِعِى اِلَى النِّساءِ رَحِمَكِاللّهُ فَقَدْ وُضِعَ عَنْكِالْجِهادُ.
... لا يَقْطَعُاللّهُ رَجاءَكِ))(193)
ترجمه و توضيح :
يكى از ياران حسين بن على عليهما السلام فردى است از قبيله كلب به نام ((عبداللّه بنعمير)) كه كنيه او ابووهب مى باشد و به همراه همسر و مادرش از كوفه براى يارى آنحضرت حركت كرده بود.
عبداللّه بن عمير در يك حمله كه از سوى گروهى به فرماندهى شمر به جناح چپ سپاهامام عليه السلام متوجه گرديد با عده اى ديگر از افراد سپاه امام عليه السلام كشته شد،او در دفع اين حمله استقامت عجيبى از خود نشان داد و پس از آنكه گروهى سواره و پياده ازافراد دشمن را به هلاكت رسانيد، دست راست و يكى از پاهايش قطع گرديد و به اسارتدشمن درآمد و بلافاصله به صورت ((قتل صبر)) و درمقابل صفوف و در معرض ديد سپاهيان دشمن ، بدن او را با نيزه و شمشير قطعه قطعهنموده و به شهادت رسانيدند.
همسر وى كه در ميان خيمه ها بود، به قتلگاه رفت و در كنار پيكر بى روح و قطعهقطعه شوهرش نشست و در حالى كه خون از سر و صورت وى پاك مى كرد چنين مى گفت:((هَنِيئاً لَكَ الْجَنَّةُ اَسْاءَلُاللّهَ الَّذى رَزَقَكَ الْجَنَّةَ اَنْ يَصْحَبَنى مَعَكَ؛)) بهشت برتو گوارا باد! درخواستم از خدايى كه بهشت را بر تو ارزانى داشته اين است كه مرانيز در آنجا مصاحب تو گرداند)).
در اين حال غلام شمر به نام ((رستم )) به دستور وى با چماقى به همسر عبداللّه حملهنمود و سر وى را شكست و در همانجا كشته شد و جسد بى جانش ‍ در كنار پيكر همسرش بهروى خاك افتاد و اين تنها كسى است از بانوان كه در حادثه كربلا به شهادت رسيدهاست .
غلام شمر آنگاه سر عبداللّه را از تنش جدا كرده و به سوى خيمه ها انداخت ، مادر عبداللّهكه در ميان خيمه هاى بود، سر بريده فرزندش را برداشت و خاك و خون از صورتشپاك كرد آنگاه در حالى كه عمود خيمه را به دست گرفته بود به سوى صفوف لشكرحركت نمود.
امام دستور داد او را به سوى خيمه ها برگردانيدند و خطاب به وى چنين فرمود:((((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى خَيْراً...؛)) در راه حمايت ازاهل بيت من به پاداش نيك نايل شويد خدا رحمتت كند به سوى خيمه ها برگرد كه جهاد ازتو برداشته شده است )).
مادر عبداللّه طبق دستور امام در حالى كه اين جمله را بر زبان مى راند، به خيمه بازگشت:((اَللّهُمَّ لا تَقْطَعْ رَجائى ؛)) خدايا! اميد مرا قطع نكن . امام در پاسخ وىفرمود:(( لا يَقْطَعُاللّهُ رَجاءَكِ؛)) خدا اميد تو را قطع نخواهد نمود)).
بررسى يك اشتباه تاريخى
در اينجا بى تناسب نيست كه نظر فضلا و دانشمندان را به يك نكته علمى جلب نماييم . وآن اين كه در كتب تاريخ و مقاتل و در كتب رجال در ميان صحابه و ياران حسين بن علىعليهما السلام آنگاه كه سخن از شخصيتى به ميان مى آيد كه از خاندان كلب و همسر ومادرش به همراه او بوده و شهادت وى نيز با خصوصياتى كه قبلاً ملاحظه گرديد واقعشده است ، اين شخص با چنين خصوصيات گاهى به نام ((عبداللّه بن عمير كلبى )) وگاهى به نام ((وهب بن عبداللّه كلبى )) معرفى مى گردد.
و از طرف ديگر، چون بنابه نقل بعضى از مقاتل و كتب تاريخ در كربلا و در ميان يارانحسين بن على عليهما السلام ((وهب )) نامى وجود داشته كه تازه از مسيحيت به اسلامگرويده بود اشتباها همه و يا بعضى از مطالب را كه در باره عبداللّه بن عمير ذكرنموديم به عنوان وهب كلبى درباره همين وهب نصرانىنقل مى نمايند چنانچه بعضى از مطالب كه درباره وهب نصرانىنقل شده است در شرح حال وهب كلبى مى آورند.
و در اثر همين هرج و مرج تاريخى است كه مى بينيم در بعضى از كتابها در تعداداصحاب حسين بن على عليهما السلام هم عبداللّه بن عمير و هم وهب بن عبداللّه كلبى و هموهب نصرانى عنوان گرديده است و در بعضى از كتبمقاتل و تراجم ، فقط يك نفر به نام ((وهب )) عنوان مى گرددو از عبداللّه بن عمير كهمسلّما در كربلا به شهادت رسيده است و همچنين از وهب دوم اسمى به ميان نمى آورند وگاهى نيز تنها عبداللّه بن عمير عنوان مى گردد و از ((وهب )) به طور كلى اعراض مىشود(194).
و چون مورخان طبق روال عادى تنها به نقل ديگران بسنده نموده اند، لذا مطلب تقريبا ازدايره نقل قدم فراتر نگذاشته و چنانكه اشاره نموديم ، هريك از مؤ لفان و تاريخ‌نويسان گفتار يكى از مورخان گذشته را صحيح دانسته و بهنقل همين گفتار اكتفا نموده و بعضى ديگر روشعمل به احتياط را در پيش گرفته اند.
عبداللّه بن عمير يا وهب بن عبداللّه ؟
اينك آنچه را كه در اين فرصت كوتاه به نظر ما رسيده است در اختيار محققين قرار مى دهيمتا در آينده كاوشگران چه نظريه بدهند.
به عقيده ما از قبيله كلب شخصى به نام وهب بن عبداللّه كه در لهوف ومقتل خوارزمى و بعضى از كتب ديگر آمده است ، در ميان شهدا نبوده بلكه اين شخص همان((عبداللّه بن عمير كلبى )) است كه در بعضى ديگر از كتب تاريخ ومقتل معتبر و اساسى ، نام او را در تعداد شهداى عاشورا مى بينيم و كتبرجال نيز مانند رجال شيخ طوسى و تنقيح المقال او را به عنوان صحابه اميرمؤ منان وحسين بن على عليهما السلام معرفى مى نمايند واما تعدد آنان كه هم عبداللّه بن عميركلبى و هم وهب بن عبداللّه كلبى هر دو نفر در كربلا بوده اند خيلى بعيد و بلكهغيرقابل قبول است ؛ زيرا:
اولاً:
در ميان يك گروه كم و حداكثر يك گروه 150 نفرى ، دو نفر با مشخصات معين و از هر جهتمشابه مثلاً:
1 - هردو ازيك قبيله باشند.
2 - مادر و همسر هردو به همراهشان باشد.
3 - تمام جزئيات و كيفيت شهادت آنان يك نوع باشد و مادر هردو يك جور سخن بگويد وامام هم به هردو يك نوع پاسخ بدهد و... قابلقبول نيست .
ثانيا:
در زيارت ناحيه مقدسه كه نام شهدا و يا حداقل نام مشهورترين و فداكارترين آنان بانام كشندگانشان آمده است در كنار ساير شهدا از عبداللّه بن عمير كلبى نيز ياد شده استولى نامى از ((وهب )) به ميان نيامده است (195) در صورتى كه دور از عاطفه و لطفامام است از چنان شخصيتى با آنچنان فداكارى كه باقتل ((صبر)) به درجه شهادت نايل گرديده و همسرش نيز در كنارش كشته شده و مادروى نيز آنچنان وفا و صميميت از خود نشان داده است ، هيچگونهتجليل و تقدير نگردد.

next page

fehrest page

back page