|
|
|
|
|
|
شكنجه هاى طاقت فرسا شكنجه و آزار قريش نسبت به مسلمانان بى پناه و بردگان شدت يافت و آنان را به حبسكردن و زدن و گرسنگى شكنجه مى دادند، از جمله : عمار بن ياسر عنسى كه مادر او(سميّه ) نخستين كسى است كه در راه اسلام با نيزه(ابوجهل ) به شهادت رسيد همچنين برادرش (عبدالله ) و نيز پدرش (ياسر)در مكه زير شكنجه قريش به شهادت رسيدند. بلال بن رباح را (اميّة بن خلف ) گرفت و او را در گرماى شديد نيمروز (در بطحاىمكه ) به پشت خواباند و سنگى بزرگ را سينه اش نهاد تا به (محمد) كافر شودولى همچنان در زير شكنجه (اءحد اءحد) مى گفت . ديگر كسانى كه با وسايل و عناوين مختلف مورد شكنجه هاى شديد قرار گرفتند بهنامهاى زيرند: 1 - عامر بن فهيره ، 2 - خبّاب بن اءرتّ، 3 - صهيب بن سنان رومى ، 4 - ابو فكيهه ، 5 -امّ عبيس (يا امّعنيس )، 6 - زنّيره (كنيز رومى )، 7 - نهديّه و دخترش ، 8 - لبيبه . فشار طاقت فرساى قريش به جايى رسيد كه پنج نفر از اسلام برگشتند و بتپرستى را از سر گرفتند، آنان عبارتند از: 1 - حارث بن زمعه ، 2 - ابوقيس بن فاكه، 3 - ابوقيس بن وليد، 4 - علىّ بن اميّه ، 5 - عاص بن منبّه ، كه اينان در بدر كشتهشدند و خداى متعال درباره ايشان آيه اى نازل كرد.(81) چون رسول خدا صلى الله عليه و آله ديد كه اصحاب بى پناهش سخت گرفتار و درفشارند و نمى تواند از ايشان حمايت كند به آنان گفت : (كاش به كشور حبشه مىرفتيد، چه در آن جا پادشاهى است كه نزد وى بر كسى ستم نمى رود، باشد كه از اينگرفتارى براى شما فرجى قرار دهد)، پس جمعى از مسلمانان رهسپار حبشه گشتند واين نخستين هجرتى بود كه در اسلام روى داد. نخستين مهاجران حبشه در ماه رجب سال پنجم بعثت جمعا 15 نفر مسلمان (11 مرد و 4 زن ) به سرپرستى (عثمانبن مظعون ) پنهانى از مكّه رهسپار كشور مسيحى حبشه شدند(82) ، آنها عبارت بودنداز: 1 - ابوسلمة بن عبدالاسد، 2 - ام سلمه دختر ابى اميه ، 3 - ابوحذيفه ، 4 - سهله دخترسهيل بن عمرو، 5 - ابو سبرة بن ابى رهم ، 6 - عثمان بن عفان ، 7 - رقيه ، دختررسول خدا، همسر عثمان ، 8 - زبير بن عوام ، 9 - مصعب بن عمير، 10 - عبدالرحمن بن عوف، 11 - عثمان بن مظعون جمحى ، 12 - عامر بن ربيعه ، 13 - ليلى دختر ابوحثمه ، 14-ابوحاطب ، 15- سهيل بن بيضاء. اينان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنيدند كه قريش اسلام آورده اند درماه شوال به مكه بازگشتند، ولى نزديك مكه خبر يافتند كه اسلاماهل مكه دروغ بوده است ، ناچار هر كدام به طور پنهانى در پنهانى در پناه كسى وارد مكهشدند(83) و بيش از پيش به آزار و شكنجه عشيره خويش گرفتار آمدند ورسول خدا ديگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت كنند. مهاجران حبشه در نوبت دوم مهاجران حبشه در اين نوبت كه به گفته بعضى : پيش از گرفتار شدن بنى هاشم در(شعب ابى طالب ) و به قول ديگران : پس از آن به سرپرستى (جعفر بن ابىطالب ) رهسپار كشور حبشه گشته اند، هشتاد و سه مرد بودند و هجده زن .(84) كسانى كه عمار بن ياسر را جزء مهاجران ندانسته اند هشتاد و دو مرد گفته اند، پانزدهنفر مهاجران اولين كه دوباره نيز هجرت كردند، ظاهرا در اين نوبت هم پيش از ديگرانرهسپار كشور حبشه شدند و هشتاد و شش نفر ديگر كه (جعفر بن ابى طالب )سرپرست آنان بود بتدريج بعد از آنان به حبشه رفتند. مبلغان قريش چون قريش از رفاه و آسودگى مهاجران در حبشه خبر يافتند بر آنان شدند كه دو مردنيرومند و شكيبا از قريش نزد نجاشى فرستند تا مسلمانان مهاجر را از كشور حبشه براندو به مكه بازگرداند تا دست قريش در شكنجه و آزار آنان باز شود. بدين منظور(عبدالله بن ابى ربيعه ) و (عمرو بن عاص بنوائل ) را با هديه هايى براى نجاشى و وزراى او فرستادند. (ابوطالب ) با خبر يافتن از كار قريش اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را برنگهدارى و پذيرايى و حمايت از مهاجران ترغيب كرد. (85) عبداللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قريش را اجرا كردند و هداياى نجاشى را تقديمداشتند و به وى گفتند: پادشاها! جوانانى بى خرد از ما كه كيش قوم خود را رها كرده وبه كيش تو هم در نيامده و دينى نو ساخته آورده اند كه نه ما مى شناسيم و نه تو، بهكشورت پناه آورده اند كه اكنون بزرگان قوم يعنى پدران و عموها و اشراف طايفه شانما را نزد تو فرستاده اند، تا اينان را به سوى آنان بازگردانى ، چه آنان خود بهكار اينان بيناتر و به كيش نكوهيدهشان آشناترند. نجاشى گفت : نه به خدا قسم ، آنانرا تسليم نمى كنم تا اكنون كه به من پناه آورده و در كشور من آمده و مرا بر ديگرانبرگزيده اند، آنان را فراخوانم تا از گفتارتان پرسش كنم . نجاشى اصحابرسول خدا را فراخواند و كشيشها را نيز فراهم آورد، رو به مهاجران مسلمان كرد و گفت :اين دينى كه جدا از قوم خود آورده ايد و نه كيش من است و نه كيش ديگرملل جهان ، چيست ؟ جعفر بن ابى طالب سخن خود آغاز كرد و گفت : (پادشاها! مخالفت دينى ما با ايشان بهخاطر پيغمبرى است كه خدا در ميان ما مبعوث كرده است و او ما را به رها كردن بتها و تركبخت آزمايى دستور داده و به نماز و زكات امر فرموده و ستم و بيداد و خونريزى بى جاو زنا و ربا و مردار و خون را بر ما حرام فرموده ، وعدل و نيكى با خويشاوندان را واجب ساخته و كارهاى زشت و ناپسند و زورگويى را منعكرده است ). نجاشى گفت : خدا عيسى بن مريم را هم به همين امور برانگيخته است ، سپس جعفر بن ابىطالب به درخواست نجاشى به تلاوت سوره مريممشغول شد و چون به اين آيه رسيد:( و هزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيّافكلى و اشربى و قرّى عيناً...) (اى مريم ! شاخ درخت را حركت ده تا از آن براى تورطب تازه فروريزد (و روزى خود تناول كنى ) پس ، از اين رطبتناول كن و از اين چشمه آب بياشام ...(86) ) نجاشى گريست و كشيشهاى او نيزگريستند، آنگاه نجاشى رو به (عمرو) و (عبداللّه ) كرده گفت : اين سخن و آنچهعيسى آورده است هر دو از يك جا فرود آمده است ، برويد كه به خدا قسم : اينان را به شماتسليم نمى كنم و هداياى آنان را پس فرستاد و به مسلمانان گفت : برويد كه شما درامانيد.(87) نگرانى شديد قريش موجبات نگرانى و برآشفتگى قريش از چند جهت فراهم گشته بود، از يك سو مهاجرانحبشه در كشورى دور از شكنجه و آزار قريش آسوده خاطر و شاد و آزاد زندگى مى كردندو فرستادگان قريش هم از نزد نجاشى افسرده و سرشكسته بازگشته بودند، ازسوىديگر اسلام در ميان قبايل ، انتشار مى يافت و روز بروز بر شماره مسلمانان افزوده مىگشت و هر روز شنيده مى شد كه يكى از دشمنان سرسخترسول خدا به دين مبين اسلام درآمده است . خواندن قرآن علنى گشت و عبداللّه بن مسعودنخستين كسى بود كه پيشنهاد اصحاب رسول را براى آشكار خواندن قرآن در انجمنقريش پذيرفت و در مسجدالحرام نزد مقام ايستاد و به صداى بلند تلاوت سوره(الرّحمن ) را شروع كرد و چون قريش بر سر او ريختند و او را مى زدند، همچنانتلاوت خويش را دنبال مى كرد.(88) پيمان بى مهرى و بيدادگرى بعد از بازگشتن (عمروبن عاص ) و (عبداللّه بن ابى ربيعه ) از كشور حبشه ،رجال قريش فراهم آمدند و بر آن شدند كه عهدنامه اى عليه (بنى هاشم ) و (بنىمطلب ) بنويسند كه از آنان زن نگيرند، به آنان زن ندهند، چيزى به آنها نفروشند وچيزى از آنها نخرند. عهدنامه رانوشتند و نويسنده آن (منصوربن عكرمه ) (و به قولى : نضر بن حارث )بود كه دست او فلج شد، آنگاه عهدنامه را در ميان كعبه آويختند. كار (بنى هاشم ) و (بنى مطلب ) كه در (شعب ابى طالب ) محصور شده بودندبه سختى و محنت مى گذشت ، زيرا قريش خواربار را هم از ايشان قطع كرده بود و جزموسم حج (ماه ذى الحجه ) و عمره (ماه رجب ) نمى توانستند از (شعب ) بيرون آيند.رسول خدا در موسم حج و عمره بيرون مى آمد وقبايل را به حمايت خويش دعوت مى كرد، امّا (ابولهب ) پيوسته مى گفت :گول برادرزاده ام را نخوريد كه ساحر و دروغگوست . در اين هنگام قريش نزد (ابوطالب ) كه پيوسته حامىرسول خدا بود، پيام فرستادند كه محمد را براى كشتن تسليم كن تا تو را بر خويشپادشاهى دهيم . ابوطالب در پاسخ قريش قصيده لاميه خود را گفت و اعلام داشت كه(بنى هاشم ) در حمايت رسول خدا تا پاى جان ايستادگى دارند.(89) گشايش خدايى رسول خدا صلى الله عليه و آله با همه بنى هاشم و بنى مطّلب سهسال در (شعب ) ماندند تا آن كه رسول خدا و ابوطالب و خديجه ، تمام دارايى خود رااز دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند، سپسجبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و گفت : خدا موريانه را بر عهدنامه قريش گماشته تاهر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود بجز نام خدا، همه را خورده است .رسول خدا ابوطالب را از اين آگاه ساخت و ابوطالب همراهرسول خدا و كسان خود بيرون آمد تا به كعبه رسيد و در كنار آن نشست و قريش هم آمدند وگفتند: اى ابوطالب ! هنگام آن رسيده كه از سرسختى درباره برادرزاده ات دست بردارى . ابوطالب گفت : اكنون عهدنامه خود را بياوريد، شايد گشايشى و راهى به صله رحم ورها كردن بى مهرى پيدا كنيم ، عهدنامه را بياوردند و همچنان مهرها بر آن باقى بود. ابوطالب گفت : آيا اين همان عهدنامه اى است كه درباره هم پيمانى خود نوشته ايد؟ گفتند: آرى و به خدا قسم هيچ دستى به آن نزده ايم . ابوطالب گفت : محمّد از طرفپرودگار خويش چنين ميگويد كه : خدا موريانه را بر آن گماشته و هر چه جز نام خدا برآن بوده ، خورده است .(90) جماعتى از قريش از در انصاف درآمدند و خود را بر آنچه در اين سهسال انجام داده بودند، نكوهش كردند و سران قوم با يكديگر به مشورت پرداختند وقرار گذاشتند كه فردا بامداد در نقض صحيفه قريش اقدام كنند و ابتدا (زهير) سخنبگويد. زهير پس از انجام طواف رو به قريش كرد و آنان را بر اين بى مهرى وستمگرى نكوهش كرد و گفت : به خدا قسم از پاى ننشينم تا اين عهدنامه شكسته شود،زهير مسلحانه به چند نفر ديگر، نزد بنى هاشم رفت و گفت از (شعب ) درآييد و بهخانه هاى خود بازگرديد. اين پيشامد در نيمه رجب (91) سال دهم اتفاق افتاد.(92) ابوطالب در مدح كسانى كه براى اين كار دست به كار شده بودند قصيده اى گفت كهابن اسحاق آن را ذكر كرده است . (93) اسلام طفيل بن عمرو دوسى طفيل گويد: هنوز رسول خدا در مكّه بود كه وارد مكّه شدم و مردانى از قريش به من گفتند:اين مرد كه در شهر ماست (رسول خدا) كار ما را دشوار و جمعيّت ما را پراكنده ساخته است ،گفتار وى سحرآميز است و ميان خويشان و بستگان جدايى افكنده و ما بر تو و قوم تو ازآنچه بر سر ما آمده بيم داريم و به من گفتند كه گوش به گفتار وى ندهم و با او سخننگويم تا آنجا كه از بيم شنيدن گفتار وى در موقع رفتن به مسجد گوشهاى خود راپنبه گذاشتم ، چون وارد مسجد شدم ، رسول خدا را نزد كعبه ايستاده به نماز ديدم ونزديك وى ايستادم ، از آنجا كه خدا مى خواست ، سخنى دلپذير به گوشم رسيد و باخود گفتم : خداى مرگم دهد چه مانعى دارد كه گفتار دلپذير اين مرد را بشنوم تا اگرنيك باشد بپذيرم و اگر زشت باشد رها كنم . چونرسول خدا به خانه خويش بازگشت ، از پى او رفتم تا به خانه وى درآمدم و گفتم : اىمحمّد! قريش با من چنين و چنان گفته و مرا بر آن داشتند تا سخنت را نشنوم ، اما خدا خواستتا سخنت را شنيدم و آن را دلپذير يافتم ، پس امر خويش را بر من عرضه دار. رسول خدا اسلام بر من عرضه داشت و قرآن بر من تلاوت كرد، اسلام آوردم و شهادت برزبان راندم و چون به پدرم و نيز همسرم رسيدم اسلام را بر آنها عرضه داشتم و آنهاپذيرفتند، سپس قبيله (دَوس ) را به اسلام دعوت كردم و به دعاىرسول خدا به اين كار توفيق يافتم . پس از فتح مكّه گفتم : يارسول اللّه ، مرا بر سر بت (ذوالكفّين ) بفرست تا آن را آتش زنم .طفيل رفت و آن را آتش زد و نزد رسول خدا برگشت و در مدينه ماند تارسول خدا وفات يافت . داستان اءعشى ابوبصير: اءعشى ، معروف به (اءعشى قيس ) و (اءعشاى كبير) كه قصيده لاميّه اشاز (معلّقات عشر) است ، قصيده اى نيز در مدحرسول خدا صلى الله عليه و آله گفت و رهسپار مكّه شد تا شرفياب شود، امّا در مكّه يانزديك مكّه كسى از مشركان قريش با وى ملاقات كرد و به او گفت : محمّد زنا را حرام مىداند. گفت : با زنا سرى ندارم . گفت ميگسارى را هم حرام مى داند. (اءعشى ) گفت : بهخدا قسم ، به اين كار هنوز علاقه مندم ، اكنون باز مى گردم وسال آينده دوباوه مى آيم و اسلام مى آورم . وى بازگشت و همانسال مرد و توفيق اسلام آوردن نيافت . نمايندگان نصارى رسول خدا صلى الله عليه و آله هنوز در مكّه بود كه در حدود بيست مرد از نصارى كه خبربعثت وى را شنيده بودند، از مردم حبشه و به قولى از مردم نجران به مكّه آمدند و درمسجدالحرام رسول خدا را ديدند و با او سخن گفتند و پرسش كردند و چونرسول خدا آنان را به اسلام دعوت كرد و قرآن برايشان تلاوت كرد، گريستند و دعوتوى را اجابت كردند و به وى ايمان آوردند و چون از نزدرسول خدا برخاستند، ابوجهل بن هشام با گروهى از قريش به آنها گفتند: چه مردانبى خردى هستيد. مردم حبشه شما را براى رسيدگى و تحقيق امرى فرستادند، اما شما بىدرنگ دين خود را رها كرديد و دعوت وى را تصديق كرديد! نمايندگان در پاسخ قريشگفتند: ما را با شما بحث و جدالى نيست ، ما به كيش خود و شما به كيش خود، ما از اينسعادت نمى گذريم . درباره ايشان آياتى از قرآن مجيدنازل گشت .(94) نزول سوره كوثر (عاص بن وائل سهمى ) هر گاه نام رسول خدا صلى الله عليه و آله برده مى شد، مىگفت : دست برداريد، مردى است بى نسل و هرگاه بميرد نام وى از ميان مى رود و آسوده مىشويد. پس خداى متعال سوره كوثر را فرستاد.(95) وفات ابوطالب و خديجه در حدود دو ماه پس از خروج بنى هاشم از (شعب ) و سهسال پيش از هجرت ، وفات ابوطالب و سپس به فاصله سه روز وفات خديجه در ماهرمضان سال دهم بعثت روى داد. خديجه در اين تاريخ 65 ساله و ابوطالب هشتاد و چندساله بود و از عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله 49سال و هشت ماه و يازده روز مى گذشت . ابوطالب و خديجه در (حجون ) مكّه دفن شدند.وفات اين دو بزرگوار براى رسول خدا مصيبتى بزرگ بود و خودش فرمود: (تاروزى كه ابوطالب وفات يافت دست قريش از آزار من كوتاه بود(96) ). ازدواج رسول خدا با سوده و عايشه رسول خدا صلى الله عليه و آله چند روز بعد از وفات خديجه (سوده ) دختر (زمعةبن قيس ) را در ماه رمضان و سپس در ماه شوّال همانسال (عايشه ) دختر (ابى بكر) را به عقد خويش درآورد.(97) سفر رسول خدا به طائف پس از وفات ابوطالب ، گستاخى قريش در آزاررسول خدا صلى الله عليه و آله به نهايت رسيد تا آنجا كه چند روز به آخرشوّال سال دهم ناچار با (زيد بن حارثه (98) ) به (طائف ) رفت تا از قبيله(ثقيف ) كمك بخواهد و آنان را به دين مبين اسلام دعوت كند. رسول خدا با سران قبيله تماس گرفت و از آنان كمك و يارى خواست ، ولى آنان استهزاءكردند و دعوت او را نپذيرفتند و برخلاف خواستهرسول خدا سفيهان و بردگان خود را وادار كردند كه آن حضرت را دشنام دهند و سنگبارانكنند و در نتيجه پاهاى رسول خدا و چند جاى سر (زيد بن حارثه ) كه وى را حمايت مىكرد مجروح شد. رسول خدا كه به اين بيچارگى گرفتار آمده بود به سوى پروردگار دست به دعابرداشت و به او پناه برد، چون (عتبه ) و (شيبه ) پسران (ربيعه )رسول خدا را در آن حال ديدند با غلام مسيحى خود (عدّاس ) كه از مردم نينوا بود مقدارىانگور براى وى فرستادند، (عدّاس ) از آنچه ازرسول خدا ديده و شنيده بود، چنان فريفته شد كه بيفتاد و حضرت را بوسه زد. رسول خدا پس از ده روز توقف در (طائب ) و نااميدى از حمايت قبيله (بنى ثقيف ) راهمكّه در پيش گرفت و از چند نفر امان خواست كه فقط در ميان آنها (مطعم بن عدىّ) او راامان داد.(99) زيد بن حارثه (حكيم بن حزام ) برادرزاده (خديجه ) از سفر شام بردگانى آورد، از جمله پسرىنابالغ به نام (زيد بن حارثه ) بود، (حكيم ) به عمه اش (خديجه ) كه درآن تاريخ همسر رسول خدا بود، گفت : اى عمّه هر كدام از اين غلامان را مى خواهى انتخابكن ، (خديجه )، (زيد) را برگزيد و او را با خويش برد.رسول خدا از خديجه خواست تا او را به وى ببخشد، خديجه نيز او را بهرسول خدا بخشيد و رسول خدا آزادش كرد و پسر خوانده خويش ساخت و هنوز بر وى وحىنيامده بود.(100) رسول خدا (امّايمن ) را به زيد بن حارثه تزويج كرد و (اسامة بن زيد) از وىتولد يافت ، سپس دختر عمه خود (زينب ) را نيز به وى تزويج كرد. واقعه اسراء صريح قرآن مجيد است كه خداى متعال بنده خود (محمّد) صلى الله عليه و آله را شبانهاز مسجدالحرام به مسجداقصى (بيت المقدس ) برد تا برخى از آيات خود را به وىنشان دهد.(101) بر حسب روايات صاحب طبقات ، اسراء در شب هفدهم ربيعالاول ، يك سال پيش از هجرت و (شعب ابى طالب ) و آن نيز از خانه (امّهانى ) دختر(ابوطالب ) بوده است .(102) واقعه معراج واقعه معراج و رفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله به آسمانها در شب هفدهم ماه رمضان، هجده ماه پيش از هجرت روى داد و بسيارى از مورّخان ، واقعه اسراء و معراج را در يك شبدانسته اند. (103) فخر رازى و علّامه مجلسى مى نويسند: اهل تحقيق برآنند كه به مقتضاى دلالت قرآن واخبار متواتر خاصّه و عامّه ، خداى متعال روح و جسد محمّد صلى الله عليه و آله را از مكّه بهمسجدالاقصى و سپس از آن جا به آسمانها برد و انكار اين ، مطلب ، ياتاءويل آن به عروج روحانى ، يا به وقوع آن در خواب ، ناشى از كمى تتبّع يا سستىدين و ضعف يقين است .(104) واقعه شقّالقمر تاريخ اين واقعه كه ظاهر قرآن مجيد بر آن گواهى مى دهد نيز به درستى معلوم نيست .فخر رازى در ذيل آيه اوّل سوره (قمر) مى نويسد: همه مفسران برآنند كه مراد بهآيه آن است كه (ماه شكافته شد) و اخبار هم بر واقعه شقّالقمر دلالت مى كند و حديثآن در صحيح مشهور و جمعى از صحابه آن را روايت كرده اند. (105) دعوت قبايل عرب دسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آن كه درسال چهارم بعثت دعوت خويش را آشكار ساخت ، دهسال متوالى در موسم حج با قبايل مختلف عرب تماس مى گرفت و بر يكايكقبايل مى گذشت و به آنان مى گفت : اى مردم ! بگوييد: (لااله الّا اللّه ) تا رستگارگرديد و عرب را مالك شويد و عجم رام شما گردد و بر اثر ايمان پادشاهان بهشتباشيد اما چنان كه سابقا گفتيم ، عمويش (ابولهب ) مى گفت : مبادا سخن وى رابشنويد، چه از دين برگشته و دروغگوست . در نتيجه هيچ يك ازقبايل ، دعوت وى را نپذيرفتند(106) و پاسخ زشت مى دادند و به گفته ابن اسحاقبيش از همه قبيله (بنى حنيفه ) در پاسخ وى بى ادبى و گستاخى كردند. مقدمات هجرت و آشنايى با اهل يثرب دو قبيله بت پرست به نام (اوس ) و (خزرج ) از عرب قحطانى در يثرب سكونتداشتند و پيوسته جنگهايى ميان اين دو قبيله روى مى داد، تا آنجا كه به ستوه آمدند ودانستند كه نابود مى شوند و نيز بنى نضير و بنى قريظه و ديگر يهوديان يثرب برآنان گستاخ شدند، جمعى از ايشان به مكه رفتند تا از قريش يارى بخواهند، اما قريششرايطى پيشهاد كرد كه براى ايشان قابل پذيرش نبود، ناچار آنها به طائف رفتند واز قبيله (ثقيف ) كمك خواستند و از آنها نيز ماءيوس شدند و بى نتيجهبازگشتند.(107) (سويد بن صامت اءوسى ) براى حج يا عمره از يثرب به مكه آمد ورسول خدا را ملاقات كرد، رسول خدا او را به اسلام دعوت و قرآن بر وى تلاوت كرد،آنگاه به يثرب بازگشت و اندكى بعد، پيش از جنگ بعاث به دست خزرجيان كشتهشد.(108) (ابولحيسر) با عده اى از جمله (اياس بن معاذ) به منظور پيمان بستن با قريش ،عليه خزرجيان از يثرب به مكه آمدند (اياس ) اظهارتمايل به اسلام كرد و اسلام آورد، سپس به يثرب بازگشت و جنگ بعاث ميان اءوس وخزرج روى داد و اندكى بعد (اياس بن معاذ) در حالى كهتهليل و تكبير و تحميد و تسبيح پروردگار مى گفت از دنيا رفت .(109) نخستين مسلمانان اءنصار در سال يازدهم بعثت رسول خدا در موسم حج با گروهى از مردم يثرب ملاقات كرد و باآنها به گفتگو پرداخت و نيز اسلام را بر آنان عرضه داشت و قران را بر ايشان تلاوتكرد اهل يثرب دعوت رسول خدا را اجابت كردند و اسلام آوردند و گفتند اكنون به يثربباز مى گرديم و قوم خود را به اسلام دعوت مى كنيم ، باشد كه خدا به اين دينهدايتشان كند. ابن اسحاق گويد: اينان شش نفر از قبيله خزرج بودند كه به يثرب بازگشتند و امررسول خدا را با مردم در ميان گذاشتند و آنان را به دين اسلام دعوت كردند و چيزىنگذشت كه اسلام در يثرب شيوع يافت و نخستين مسلمانان انصار (اسعد بن زراره ) و(ذكوان بن عبد قيس ) بودند و (ابوالهيثم ) نيز در حالى كهرسول خدا را نديده بود اسلام آورد و او را به پيغمبرى شناخت . نخستين مسجدى كه در مدينه در آن قرآن خوانده شد، مسجد (بنى زريق ) بود. درسال دوازدهم بعثت ، 12 نفر از انصار در موسم حج ، در عقبه (منى ) بارسول خدا بيعت كردند، آنها عبارت بودند: 1 - اسعد بن زراره ، 2 - عوف بن حارث ؛ 3 -رافع بن مالك ؛ 4 - قطبة بن عامر، 5 - عقبه بن عامر، 6 - معاذ بن حارث (برادر عوف بنحارث )، 7 - ذكوان بن عبد قيس ، 8 - عبادة بن صامت ، 9 - ابو عبدالرحمان ، 10 - عباس بنعباده ، 11 - ابوالهيثم ، 12 - عويم بن ساعده . اين دوازده نفر پس از انجام بيعت به مدينه بازگشتند ورسول خدا (مصعب بن عمير) را همراهشان فرستاد تا به هر كس كه كه مسلمان شد قرآنبياموزد، (مصعب ) بر (اسعد بن زراره ) وارد شد و براى مسلمانان مدينه پيشنمازىمى كرد و او را در مدينه (مقرى ) مى گفتند. اسلام آوردن سعد بن معاذ و اسيد بن حضير (اسعد بن زراره ) همراه (مصعب بن عمير) به محله (بنىعبدالاشهل ) و (بنى ظفر) رفتند تا (سعد بن معاذ) و (اسيد بن حضير) را كههر دو مشرك و از اشراف قوم خود بودند با اسلام دعوت كنند. (اسيد) حربه خود رابرداشت و به سوى آن دو رهسپار شد، به آنان دشنام و ناسزاگويى آغاز كرد، ولى(مصعب ) به او گفت چه مانعى دارد كه بنشينى تا با تو سخن گويم . (اسيد)نشست و با شنيدن دعوت (مصعب ) و آياتى از قرآن مجيد، گفت : براى مسلمان شدن چهبايد كرد؟ آنگاه به دستور (مصعب ) برخاست وغسل كرد و جامه پاكيزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و سپس به آن دو گفت ، اگر(سعد بن معاذ) هم به اسلام درآيد، ديگر كسى از (بنىعبدالاشهل ) نامسلمان نخواهد ماند هم اكنون او را نزد شما ميفرستم . (سعد) هم به همان ترتيب ، پس از شنيدن دعوت اسلام و آياتى از قرآن مجيد، تطهيركرد و شهادت حق بر زبان جارى ساخت . گفته اند: كه در آن شب ، يك مرد يا زن نامسلماندر ميان (بنى عبدالاشهل ) باقى نماند به اين ترتيب كار انتشار اسلام در مدينه بهجايى رسيد كه در هر محله از محله هاى انصار مردان و زنانى مسلمان بودند. دومين بيعت عقبه (مصعب بن عمير بن هاشم ) به مكه بازگشت و اسلاماهل مدينه را به عرض رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيد و آن حضرت شادمان گشت، سپس جمعى از انصار در موسم حج به مكه رفتند و (بيعت دوم عقبه ) به انجام رسيد.بيعت دوم عقبه در ذى حجه سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد. جريان بيعت پس از فراهم آمدن 77 نفر (75 مرد و زن انصار ورسول خدا و عباس بن عبدالمطلبب ) نخستين كسى كه سخن گفت ، عباس بود، ضمن حمايت ازرسول خدا گروه خزرج را مخاطب قرار داد و آنچه لازمه بيعت و يارى و وفادارى نسبت بهرسول خدا بود برايشان بيان داشت و حجت را بر آنان تمام كرد. (براء بن معرور) گفت : آنچه گفتى شنيديم ، ما برآنيم كه از روى وفا و راستىخونهاى خود را در راه رسول خدا صلى الله عليه و آله فدا كنيم . (عباس بن عباده ) گفت : اى گروه خزرج ! دست از دامن وى برمداريد، اگر چه اشرافشما كشته شوند به خدا قسم خير دنيا و آخرت در همين است پس همگى همداستان در پاسخاو (آرى ) گفتند و با فدا كردن جان و مال و كشته شدن اشراف خويش تن به اين بيعتدادند. عباس بن عبدالمطلب (عموى پيامبر) از آنان عهد و پيمان گرفت كه به اين پيمان وفاداربمانند، آنان نيز پذيرفتند و گفتند: چنان كه از ناموس و زنان خويش دفاع مى كنيم ازرسول خدا دفاع خواهيم كرد. نخستين كسى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد (براء بن معرور) وبه قولى (ابوالهيثم ) و به قولى (اسعد بن زراره ) بود سپس بقيه دست بهدست رسول خدا دادند و بيعت كردند.(110) زنانى كه در اين بيعت شركت داشتند عبارت بودند از: 1 - ام عماره : نسيبه ، دختر (كعب بن عمرو بن عوف ) از (بنى مازن بن نجار). 2 - ام منيع : اءسماء، دختر (عمرو بن عدى بن نابى ) از (بنى كعب بن سلمه ). دوازده نفر نقيب اءنصار چون بيعت اين 75 نفر به انجام رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : (دوازدهنفر نقيب از ميان خود برگزينيد تا مسؤ ول و مراقب آنچه در ميان قومشان مى گذردباشند.(111) ) به هر صورت ، دوازده نفر نقيب به شرح ذيل برگزيده شدند: 1 - اءبو امامه : اءسعد بن زراره ، 2 - سعد بن ربيع ، 3 - عبدالله بن رواحه ، 4 - رافعبن مالك ، 5 - براء بن معرور، 6 - عبدالله بن عمرو (پدر جابر انصارى )، 7 - عبادة بنصامت ، 8 - سعد بن عباده ، 9 - منذر بن عمرو (اين نه نفر از قبيله خزرج بودند)، 10 -اسيد بن حضير، 11 - سعد بن خيثمه ، 12 - رفاعة بن عبدالمنذر(112) (اين 3 نفر ازقبيله اءوس بودند.) رسول خدا به دوازده نفر نقيب انتخاب شده گفت : (چنان كه حواريون براى عيسى ضامنقوم خود بودند، شما هم عهده دار هر پيشامدى هستيد كه در ميان قوم شما روى مى دهد و منخود كفيل مسلمانانم .)(113) آغاز هجرت مسلمين به مدينه پس از بازگشتن 75 نفر اصحاب (بيعت دوم عقبه ) به مدينه و آگاه شدن از دعوت وبيعتى كه (اوس ) و (خزرج ) با رسول خدا انجام داده بودند سختگيرى قريش نسبتبه طاقت فرسا گشت تا آن كه از رسول خدا اذن هجرت خواستند (114) ورسول خدا آنان را فرمود تا رهسپار مدينه شوند و نزد برادران انصار خودروند.(115) مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار اذن پروردگارش درهجرت از مكه و رفتن به مدينه باقى ماند. هجرت مسلمانان به مدينه از ذى الحجهسال سيزدهم بعثت آغاز شد. نخستين كسى كه از اصحابرسول خدا به مدينه وارد شد پسر عمه رسول خدا (ابوسلمه : عبدالله بن عبدالاسد بنهلال بن عبدالله بن عمربن مخزوم ) بود كه از حبشه بازگشت و به مكه آمد چون قريشبه آزار او پرداختند و خبر يافت كه مردمى در مدينه به دين اسلام در آمده اند، يكسال پيش از (بيعت دوم عقبه ) به مدينه هجرت كرد. ابن اسحاق گويد: عمر بن خطاب و برادرش زيد بن خطاب با چند نفر ديگر، بر(رفاعة بن عبدالمنذر) وارد شدند. طلحة بن عبيدالله و صهيب بن سنان ، در خانه (حبيببن اساف ) (و به قولى يساف ) و يا بعضى گفته اند در خانه (اسعد بن زراره )منزل گزيدند. ساير ميزبانان كه دسته دسته مهاجران بر آنان وارد مى شدند، عبارت بودند از(عبدالله بن سلمه ) (در محله قبا)، (سعد بن ربيع )، (منذر بن محمد)؛ (سعد بنمعاذ)؛ (اوس بن ثابت ) و نيز (سعد بن خيثمه ) كه چون مجرد بود، مهاجران مجردبر او فرود آمدند. كار هجرت به آن جا كشيد كه مرد مسلمانى جزرسول خدا و على بن ابى طالب و ابوبكر، يا كسانى كه گرفتار حبس و شكنجه قريشبودند در مكه باقى نماند. سوره هاى مكى قرآن در ميزان و نيز در شماره سوره هاى مكى و مدنى و نيز در ترتيبنزول سوره ها اختلاف است ، ما در اين جا فقط روايت يعقوبى را ذكر مى كنيم و شماره هرسوره را در ترتيب فعلى قرآن مى نگاريم . به روايت محمد بن حفص ... از ابن عباس ، 82 سوره از قرآن در مكهنازل شد.(116) نخستين سوره اى كه بر رسول خدا فرود آمد ( اقراء باسم ربكالذى خلق ) (96) بود و سپس به ترتيب شماره سوره از اين قرار است : (68)، (93)، (73)، (74)، (1)، (111)، (81)، (87)، (92)، (89)، (94)، (55)، (103)،(108)، (102)، (107)، (105)، (53)، (80)، (97)، (91)، (85)، (95)، (106)، (101)،(75)، (104)، (77)، (50)، (90)، (86)، (54)، (38)، (7)، (82)، (36)، (25)، (35)،(19)، (20)، (26)، (27)، (28)، (17)، (10)، (11)، (12)، (15)، (6)، (37)، (31)،(40)(117) ، (41)، (42)، (43)، (34)، (39)، (44)، (45)، (46)، (51)، (88)، (18)،(16)، (71)، (14)، (21)، (23)، (13)، (52)، (67)، (69)، (70)، (78)، (79)، (82)،(30)، (29). در غير روايت ابن عباس ، مردم در اين ترتيب اختلاف دارند ليكن اختلافشان اندك است و نيزاز ابن عباس روايت شده كه قرآن جدا جدا نازل مى شد، نه اينكه سوره سورهنازل شود، پس هر چه آغازش مكه نازل شده بود، آنرا مكى مى گفتيم ، اگر چه بقيه اشدر مدينه نازل شود و همچنين آنچه در مدينه نازل شد.(118) شوراى دارالندوه (دارالندوه ) همان بناى (مجلس شوراى مكه ) بود كه جد چهارمرسول خدا (قصى بن كلاب ) آن را ساخت ، بعد معاويه آن را خريد و دارالاماره قرار داد،سپس جزء مسجدالحرام شد.(119) پس از انجام بيعت دوم عقبه و هجرت اصحاب رسول خدا به مدينه ،رجال قريش دانستند كه يثرب به صورت پايگاه و پناهگاهى در آمده و مردم آن براىجنگيدن با دشمنان رسول خدا آماده اند، چند نفر از اشراف قريش براى جلوگيرى ازهجرت رسول خدا از مكه به مدينه ، در (دارالندوه ) فراهم گشتند و به مشورتپرداختند. (آخر صفر سال 14 بعثت ) بعضى شماره شركت كنندگان در اين مجلس را از15 نفر تا 100 نفر نوشته اند.(120) هر يك در اين مجلس در مورد، حبس ، شكنجه ، حتى كشتنرسول خدا صلى الله عليه و آله طرحهايى ارائه دادند، سرانجام با پيشنهاد(ابوجهل بن هشام ) تصميم به كشتن رسول خدا گرفتند و با همين تصميم پراكندهگشتند. ابن اسحاق مى گويد: درباره همين انجمن و تصميم قريش آيه 30 از سورهانفال نازل گشت ، آنجا كه مى گويد: (و هنگامى كه كافران از روى مكر و نيرنگدرباره تو نظر مى دادند تا تو را در بند كنند يا تو را بكشند يا تو را بيرون كنند،آنان مكر مى كنند و خدا هم مكر مى كند و خدا بهترين مكركنندگان است ). دستور هجرت رجال قريش بر تصميم قاطع خود مبنى بر كشتنرسول خدا باقى بودند و از طرفى جبرئيل فرود آمد و گفت : امشب را در بسترى كهشبهاى گذشته مى خوابيدى مخواب ، قريش پيرامون خانهرسول خدا را در اول شب (اول ربيع الاول سال 14 بعثت ) محاصره كردند كه به موقعحمله برند. رسول خدا بر حسب وحى پروردگار و دستورى كه براى هجرت رسيده بود،على را فرمود تا در بستر وى بخوابد و روپوش وى را بر خويش بپوشاند و سپس براى اداى امانات مردم كه نزد رسول خدا بود در مكه بماند.(121) در اين موقع رسول خدا مشتى از خاك برگرفت و بر سر آنان پاشيد و در حالى كهآياتى از سوره يس (1-9) مى خواند (تا: ( فاغشيناهم فهم لا يبصرون ) بدون آن كه او را ببينند از ميان ايشان گذشت ، ولى مشركان خاك بر سر هنوزدنبال رسول خدا مى گشتند كه على عليه السلام از بستررسول خدا برخاست و دانستند كه نقشه آنان نقش بر آب شده است .(122) ليلة المبيت در شب پنجشنبه اول ماه ربيع (سال 14 بعثت )رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه بيرون رفت و در همان شب على عليه السلام دربستر رسول خدا بيتوته كرد (123) و دوباره فداكارى اميرمؤ منان آيه 207 سورهبقره نازل گشت . در همين شب بود كه رسول خدا، على را به كعبه برد و على پا برشانه رسول خدا نهاد و بتها را واژگون ساخت .(124) نخستين منزل هجرت يا غار ثور رسول خدا در همان شب اول ربيع رهسپار غار (ثور) شد و ابوبكر بن ابى قحافه باوى همراه گشت و پس از سه روز كه در غار ثور ماندند در شب چهارم ربيعالاول راه مدينه را در پيش گرفتند. قريش در جستجوى وى سخت در تكاپو افتادند و تا غار (ثور) رفتند و بر در غارايستادند و چون ديدند كبوترى بر آن آشيانه نهاده و تار عنكبوت نيز بر در غار تنيدهشده است گفتند كسى در اين غار نيست و بازگشتند.(125) آنگاه رسول خدا در شب چهارم ربيع با راهنمايى مردى مشرك به نام (عبدالله بن ارقط(يا اريقط) ديلى ) كه دو شتر با خود آورده بود، به اتفاق ابوبكر و عامر بن فهيرهراه مدينه را در پيش گرفت . جايزه قريش براى دستگيرى رسول خدا صلى الله عليه و آله چون رسول خدا از مكه رهسپار مدينه شد، قريش براى هر كس كهرسول خدا را دستگير كند صد شتر جايزه اعلام داشتند. رسول خدا شب دوشنبه چهارم ربيع الاول از غار ثور به سوى مدينه بيرون آمد و روزسه شنبه در (قدير) بر خيمه (ام معبد خزاعى ) كه زنى دلير و بخشنده بودمنزل كرد، ولى او بر اثر خشكسالى از پذيرايى ميهمانان عذر خواسترسول خدا چشمش بر گوسفندى كه در كنار خيمه بود افتاد، به او فرمود: اين چهگوسفندى است ؟ گفت : اين گوسفند از گرسنگى و ناتوانى از رمه مانده است و شيرنيز ندارد. رسول خدا نام خدا را بر زبان جارى ساخت و با اذن آن زن گوسفند را دوشيد وشير گوسفند فراوان گشت و ريزش گرفت و همه از آن آشاميدند و بار ديگر ظرف را ازشير پر كرد و نزد وى گذاشت سپس به طرف مدينه رهسپار شدند.(126) (سراقة بن مالك ) براى دريافت جايزه از قريش ، وى را تعقيب مى كرد.(127) يعقوبى مى نويسد هنگامى كه رسول خدا به آبگاه (بنى مدلج ) رسيد (سراقة بنجعشم مدلجى (128) ) از پى وى تاخت و چون به او رسيدرسول خدا گفت : ( الهم اكفنا سراقة (129) ) . (خدايا شر سراقة را از سر ماكوتاه كن )، سپس دست و پاى اسب او به زمين فرو رفت و فرياد زد: اى پسر(ابوقحافه ) به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد كه اسبم رها شود، به خدا قسم :اگر از من خيرى به او نرسد، بدى به او نخواهد رسيد. سراقه چون به مكه بازگشت ، قصه خود را به قريش گفت و بيش از همهابوجهل را تكذيب كرد. سراقه گفت : اى ابو حكم ! به خدا قسم : اگر هنگامى كه دست وپاى اسب من فرو رفت تو هم تماشا مى كردى ، دانسته بودى و شك نداشتى كه محمدفرستاده خداست و معجزه او را نمى توان پوشيده داشت .(130) بريدة بن حصيب اءسلمى (از قبيله بنى اسلم ) چون رسول خدا در طريق هجرت به (غميم (131) ) رسيد (بريده ) با هشتادخانواده از خويشاوندانش نزد وى رسيدند و همگى به دين اسلام در آمدند آنگاه (بريده) در غزواتى كه بعد از احد روى داد، حضور داشت .(132) سال اول هجرت ورود رسول خدا به مدينه رسول خدا روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول نزديك ظهر وارد محله (قبا)ى مدينه شد وبر (كلثوم بن هدم ) يكى از مردان (بنى عمرو بن عوف ) وارد گشت و براىملاقات با مردم در خانه (سعد بن خيثمه ) كه زن و فرزندى نداشت و مهاجران مجرد درخانه وى منزل كرده بودند و مى نشست و نخستين دستورى كه داد آن بود كه بتها درهمشكسته شوند. على عليه السلام سه شبانه روز در مكه ماند و امانتهاى مدرم را كه نزدرسول خدا بود به صاحبانش رسانيد و سپس به مدينه هجرت كرد و همراهرسول خدا در خانه (كلثوم بن هدم ) منزل گزيد. ابن اسحاق مى گويد: رسول خدا روزهاى دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه رادر (قبا) در ميان قبيله (بنى عمرو بن عوف ) اقامت داشت و مسمجد (قبا) راتاءسيس كرد، سپس روز جمعه از ميانشان بيرون رفت و اولين نماز جمعه را در ميان قبيله(بنى سالم بن عوف ) در مدينه به جاى آورد و صد نفر مسلمان در آن شركتكردند.(133) رجال قبايل اصرار مى ورزيدند كه رسول خدا در ميانشان فرود آيد،رسول خدا به آنان مى گفت : (راه شترم را رها كنيد كه خودش دستور دارد) تا اين كهسرانجام به محله (بنى مالك بن نجار) در زمينى كه متعلق به دو كودك يتيم بود،رسيد و شتر زانو به زمين زد و رسول خدا فرود آمد و (ابو ايوب انصارى : خالد بنزيد خزرجى ) بار سفر رسول خدا را به خانه برد. بناى مصجد مدينه رسول خدا آن زمين را به ده دينار خريد، آنگاه فرمد تا در آن جا مسجدى ساخته شود، خودنيز در ساختن مسجد با مسلمانان همكارى مى كرد و مسلمانان هم در موقع ساختن مسجد سرودمى خواندند و رسول خدا چنين مى گفت :
اللهم ارحم المهاجرين و الانصار )
| (زندگى جز زندگى آخرت نيست ، خدايا مهاجران و انصار را رحمت كن ) رسول خدا مسجد را با خشت بنا نهاد و چند ستون از چوب خرما برافراشت و سقف آن را بهچوب خرما پوشانيد، پس از ساخته شدن مسجد اذان اسلامى به وسيله وحى مقرر گشت . بقيه مهاجران مهاجران از پى رسول خدا مى رسيدند و ديگر كسى از مسلمانان بجز آنان كه گرفتار ومحبوس بودند در مكه باقى نماند، چند خانواده بودند كه دسته جمعى مهاجرت كردند و درخانه هايشان بسته شد، ابوسفيان خانه هايشان را تصرف كرد و فروخت . رسول خدا زيد بن حارث و ابورافع را با دو شتر و پانصد درهمپول به مكه فرستاد تا دختران رسول خدا (فاطمه ) و (ام كلثوم ) و نيز (سوده) همسر رسول خدا را به مدينه آوردند (رقيه ) دختررسول خدا پيش از اين با شوهر خود (عثمان ) هجرت كرده بود اما (زينب ) دختربزرگ رسول خدا را شوهرش (ابوالعاص ) كه هنوز كافر بود، نزد خويش نگاه داشتو اجازه هجرت نداد خانواده ابوبكر، از جمله : (عايشه ) به مدينه آمدند، همچنين (طلحةبن عبيدالله ) با عده اى رهسپار مدينه گشت .(134) شيوع اسلام در مدينه پس از اقامت رسول خدا در مدينه و ساختن مسجد و خانه هايش ، انصار همگى به دين اسلامدر آمدند بجز طوايف : خطمه ، واقف ، وائل و اميه (طايفه اى از قبيله اوس ) كه بر شركخود باقى ماندند، ولى بعد از واقعه بدر و احد و خندق همه به دين اسلام درآمدند. سوره هاى مدنى قرآن مجيد چنان كه سابقا گفتيم در شماره و نيز در مكى و مدنى بودن بعضى از سوره هاى قرآناختلاف است در اين جا هم بر حسب روايت يعقوبى شماره هر سوره را در ترتيب فعلى مىنگاريم : سى و دو سوره از قرآن در مدينه بررسول خدا نازل شد: نخست ، ( ويل للمطففين ) (83)(135) و سپس به ترتيبسوره هاى : (2)، (8)، (3)، (59)، (33)، (24)، (60)، (48)، (4)، (22)، (57)، (47)،(76)، (65)، (98)، (62)، (32)، (40)(136) ، (63)، (58)، (49)، (66)، (64)، (61)،(5)، (9)، (110)، (56)، (100)، (113)، (114). ابن عباس گويد: كه هرگاه جبرئيل بر رسول خدا وحى فرود مى آورد، به او مى گفت :اين آيه را در فلان جاى فلان سوره بگذار و چون : ( واتقوا يوما ترجعون فيهالى الله (137) ) نازل شد گفت : آن را در سوره بقره بگذار. به قولى اينآيه در آخر همه نازل شده است .(138) قرارداد مسالمت آميز ميان يهوديان رسول خدا عهدنامه اى ميان مهاجران و انصار از يك طرف و يهوديان مدينه از طرف ديگرنوشت و يهوديان را در دين و دارايى خويش آزاد گذاشت و شرايط ديگر بر آن افزود، ازجمله اين كه مسلمانان و يهوديان مانند يك ملت در مدينه زندگى كنند و در انجام مراسمدينى خود آزاد باشند و به هنگام وقوع جنگ عليه دشمن به يكديگر كمك كنند و شهرمدينه را محترم بدانند و به هنگام بروز اختلاف و رفع آن ، شخصرسول خدا را به داورى بپذيرند.
|
|
|
|
|
|
|
|