بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان غدیر, جمعى از دبیران ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     QADIR001 -
     QADIR002 -
     QADIR003 -
     QADIR004 -
     QADIR005 -
     QADIR006 -
     QADIR007 -
 

 

 
 

fehrest page

back page

كلمات بزرگان و نويسندگان 
على (ع ) در دامان كعبه گرامى بزاد و خانه يكتاپرستى را از آثار بت و بتكده پاك كردو در خانه خدا (مسجد كوفه ) هنگامى كه خون پاكش برجسته ترين شعار توحيد ودادگرى را نقش صفحه محراب كرد، روح مواجش به ملكوت آسمانها پرواز نمود. و چشمىكه در خانه خدا به صحنه گيتى گشوده شده بود، در خانه خدا نيز بسته شد. و ميان ايندو حد، فاصله زندگى او بود كه همچون فروغى كه از خاور الوهيت بتابد، دايم متوجهمبداء لايزال بود، تا در دامن بيكران ابديت فرو رفت ...
(الغدير)
اكنون به آخرين صفحات اين رساله مى رسيم ، و با روحهايى پهناور و عواطفىشورانگيز برابر مى شويم كه ما را در رؤ يايى عجيب پيرامون شخصيتى بس بزرگفرو مى برند.
در اينجا متفكران و نويسندگانى با ما سخن آغاز مى كنند كه شخصيت علمى و فكرى آنانمورد بزرگداشت همگان است ؛ و هنگامى كه به گفتارشان گوش فرا مى دهيم مى يابيمكه ماوراى آن ، احساسى عميق نسبت به موضوع سخن وجود دارد كه عبارات ، آن را ادا نكردهاست . و چنانكه نويسنده گاهى از چند نقطه كمك مى گيرد تا خواننده را همراه تصوراتپر دامنه خود به فضايى وسيعتر بكشاند، اينان نيز هر يك جملات خود را بسان چندنقطه قرار داده اند تا به جهانى نامتناهى از معنويت و بزرگى و دادگرى و فضيلت وانساندوستى و ... رهنمون گردد.
آرى مى كوشند تا شايد بتوانند پرده اى از اسرار اقيانوس ژرفى را كه در آن غوركرده اند نشان دهند، و به دامن الفاظ و عبارات نغز و شيوا چنگ مى زنند تا شور درونىخود را بدان وسيله آشكار سازند و عظمت آن روح بلند را كه چون راز مقدس آفرينش برهمه چيز دامن كشيده است بنمايانند. و با اينكه نيروى سخن و زيبايى بلاغت از چهرهتعبيراتشان پيداست ، باز نمودار است كه آن هنگامه عجيبى كه سازمان فكرشان را بهخود سرگرم داشته ، و هنوز خود را به دست اين عبارات نسپرده است ؛ و خود گويندگان ،چه درباره امام سخن گفته باشند يا درباره كلامش ، باز بدين گفتار در برابر درك ومقصودى كه دارند قانع نشده اند؛ و با اين همه ، اين خود نمونه بسيار اندكى است ازآنچه كه نويسندگان و نوابغ بزرگ پيرامون عظمت بيكران دومين پيشواى آسمانى ماحضرت على عليه السلام اظهار داشته اند.
اگرچه هر يك از اين كلمات بسنده است كه شناساننده بزرگترين شخصيت تاريخبشريت باشد، ولى مقصود ما نشان دادن بزرگى حضرت على (ع ) با اين گفته ها نيست .چون شخصيت مستقل على (ع ) احتياج به استمداد از گفتار و افكار ديگران ندارد؛ و عظمتوالاى او به هيچ گونه پشتوانه اى نيازمند نيست .
وجود على (ع ) چون وجود عقل است كه هر چيز بايد بدو سنجيده شود؛ و ارج و قابليت هرپديده به پايگاه عالى او منتهى گردد؛ و او را تنها بايد به خود او و فروغ ذاتششناخت . افكار تابنده و نوابغ بزرگ به وسيله او شناخته مى شوند؛ و هر فضيلت وانديشه و مكتب ، با فضائل و انديشه ها و مكتب جاويد على به سنجش در مى آيد؛ تا درحدود شرف و گوهر خود با اين مقياس نهايى عظمتها، ارزيابى گردد.
آيا با كدام گفتار و افكار، شخصيتى را مى توان سنجيد كه بهاحتمال اينكه كودكى در كنار بيابانهاى يمامه گرسنه باشد، از غذا چشم مى پوشد وبه اميد اينكه كنيزكى خرسند به خانه باز گردد، در بحران گرفتاريهاى روزانه اشهمه گونه تلاش مى كند. شب ها، آذوقه كش يتيمان ، و روزها، سد مستحكم و نگهبان حقوقضعيفان است . نه پيرزنى در گوشه كلبه تاريك خود از نظر محبت آميز او دور مى ماند؛و نه جوان بى ادبى كه به ناموس مسلمين چشم مى دوزد، از نوازش سيلى محكمش رهايىمى يابد...
شب همه شب با چشم بيدار و سيلاب اشك با آفريدگار هستيها به راز و نياز به پا مىايستد و با زمزمه هاى مقدسى كه از درون قلب سراپا حقيقتش ‍ بيرون مى آيد، نغمهخداپرستى و شور ذكر و تسبيح را در تار و پود كائنات مى افكند و روز با وجدانبيدار خود به رفع آلام و ناراحتيهاى انسان و آموزش و پرورش افكار توجه مى كند ونسبت به ناچيزترين حق هر كس ‍ دقيق است و از صيانت آن نمى گذرد.
شعله اى اين همه ممتد؟! زيستنى سرچشمه اين همهفضايل ؟! روحى اين گونه درياسان و طوفان خيز؟! مغزى هماره منور و كانون اشراق ؛دلى مبداء ارتباط مستقيم با عاليترين مبادى وجود؛ عواطفى كه جز محبت به انسان و اعتقادبه ارزش انسان آميزه اى ندارد، چشمى كه به كائنات با نظر فروتنى و تواضع دربرابر آفريدگار آنها نگاه كرده تا زواياى اسرارآميزشان را مى بيند؛ دستى كه گاهىدر قبضه شمشير فشرده مى شود و گاهى بر سراطفال يتيم گشاده مى گردد؛ ديدى كه تمام پديده هاى هستى در شعاع نافذش مجسم است ؛و خلاصه انسانى كه جهان است بلكه جهانى است به صورت انسان .
يعنى على بن ابيطالب (ع )، سرچشمه دانش و دادگرى ، پرهيزگارى و دلاورى ،پاكدامنى و آزادگى ، دانايى و سخنورى ، نيرومندى و پارسايى ، بخشش و فداكارى ،رادمردى و از خود گذشتگى ، آموزش و پرورش و اصلاح و نجات بخشى .
اين شخصيت ، اين انسان ، كه آيينه صفات خداوندى است ، به هيچ معرفى جز نشان دادنشخصيتش با بيان ارزشهايى كه خدا و رسول برايش بيان كرده اند، نيازمند نيست .
على (ع ) موجودى است كه وصف بزرگى و عظمتش از افق توانايى بشر خارج است و فكرمحدود انسانى حقيقت بى منتهاى او را درك نخواهد كرد و به گفته فردوسى : (در انديشهسخته كى گنجد او!)
على (ع ) اقيانوس بيكرانه اى است كه دست يافتن بر اعماق ذخاير و گنجينه هاىفضيلت و دانشش ، كار هيچ شناور و غواصى نيست ؛ و پى بردن به اندازه و قدرش راهيچ گونه پيمانه و وسيله سنجشى نه .
در عين حال ما بايد بكوشيم كه در پيمودن راه زندگى ، اين انسان مقدس را كه همه دقايقعمرش را با درخشانترين برنامه به پايان برده است درست بشناسيم ، تا او و طرزانديشه و كار او در روان ما تجسم يابد؛ و ما را داريم به پيروى و اقتداى به او واداركند، و فضايلش براى ما منشاء توليد فضايل باشد.
از اين رو، در اينجا مى خواهيم به سوى اين اقيانوس ، به وسايلى گوناگون راه يابيم. و در پى بردن به اين موجود شگفت انگيز از نيروى فكرى ديگران استمداد جوييم و بهوسيله رشته هاى تابنده افكار با اين خاور تابناك بيشتر آشنا شويم . در اينجا بهويژه نظر ما متوجه طبقه جوان تحصيلكرده است كه با گفتار و افكار گوناگون سر وكار دارند.
در اينگونه نظرها، كه فراوان از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره حضرتعلى (ع ) اظهار شده است ، تنها عظمت و سرافرازى براى صاحبان اين نظرهاست كهتوانسته اند هر يك در حدود امكان خود اين حدود بيكران را بشناسند و اين فروغ پايدار رابا چشم بصيرت خود بنگرند و به اين شعاع آسمانى با ديده اعجاب و حقيقت شناسىخيره شوند و با نورافكن عقل احساسات ، مردى نورانى را درخلال تاريخى تاريك و پر حوادث جستجو كنند؛ تاريخى كه بهوسايل گوناگون دست مى زد تا شايد بتواند از گسترش اين فروغ بكاهد؛ و دربرابر آن ، ابرهاى تيره و پوشاننده اى به وجود آورد.
ولى تلالؤ شگفت آور حقيقت به گسترش و نفوذ خود ادامه داد و انديشه هاى بلند انسانهاىآزاد و متفكر را به خود جلب كرد؛ تا در ظلمات تاريخ ، سرچشمه حياتفضايل و بخشنده بقاى انسانيت را بيابند.
( على بين الناس كالمعقول بين المحسوس . )
على در ميان انسانها چون پديده اى معقول بود، در ميان محسوسها. (189)
ابن سينا
طبيب و فيلسوف اسلامى مشهور
على (ع ) داناتر از همگان بود. او حدسى نيرومند داشت و هميشه همراهرسول (ص ) بود. بخششى از همه افزون داشت ؛ و پس از پيغمبر، پارساترين وعابدترين و فرزانه ترين مردم بود. ايمانش بر همه مقدم ، و سخنش از همه فصيحتر، وراءيش از همه محكمتر بود. و به حفظ كتاب خدا و اجراى احكام آن از همه بيشتر توجه داشت. دوستى و يارى او واجب است ؛ و در رتبه با پيامبران مساوى است ، و او سرچشمه فياضىبود كه دانشمندان ، دانشهاى خود را بدو استناد دادند.(190)
خواجه نصير الدين طوسى
رياضيدان بزرگ و فيلسوف اسلامى مشهور
من كه (نهج البلاغه ) را گرد آوردم ، تنها به اين قصد بودم كه مقام اميرالمؤ منين علىرا در سخن و بلاغت نشان دهم ، با اينكه او را نيكوييها و برتريهاى بيشمارى است كه درآنها به آخرين درجه كمال رسيده و از همه انسانهاى بزرگ پيشين كه از آنان سخنانىحكمت آميز به يادگار مانده ، پيشى گرفته است ... (191)
شريف رضى
نمونه بارز اخلاق و انسانيت ، حافظ و مفسر قرآن ، نقيب اشراف علوى ، وگردآورنده نهج البلاغه
( استغناوه عن الكل و احتياج الكل اليه ، دليل على انه امامالكل . ) (192)
بى نيازى او از همه و نياز همگان بدو، دليل است كه او امام همگان است .
خليل بن احمد فراهيدى
دانشمند و نحوى بزرگ ، واضع دانش (عروض ) و از پيشروى فرهنگ نويسى
او جوانمردى بود كه در مقام بزرگداشتش هر چه مى خواهى بگو، جز آنچه عيسوياندرباره مسيح گفتند. همو بود كه پيامبر در روز غدير به امر خداوند، او را به پيشوايىخلق برگزيد و بدان تصريح كرد. او گراميترين آفريدگان و پرجلال ترين انسانها بود. او در نسب و دودمان ، پاكيزه ترين فرزندى بود كه در دامنقريش پرورش يافت . او سر كشتى نوح و پرتو آتش ‍ كليم و راز بساط سليمان بود.(193)
شيخ بهاء الدين عاملى
دانشمند ذوفنون و نابغه اسلامى مشهور

( على حبه جنة
امام الناس و الجنة
وصى المصطفى حقا
قسيم النار و الجنة )
- دوستى على سپر آتش دوزخ است . او امام انسانها و پريان است . او وصى به حق مصطفىو تقسيم كننده بهشت و دوزخ است ...
محمد بن ادريس شافعى
پيشواى مذهب شافعى
آن همه فضيلتها كه براى على بن ابيطالب بوده ونقل شده ، براى هيچيك از اصحاب رسول الله نبوده است . (194)
احمد حنبل شيبانى
پيشواى مذهب حنبلى
من چه بگويم درباره مردى كه فضايل او را دشمنانش از راه كينه جويى و حسد انكاركردند؛ و دوستانش از ترس و بيم پنهان داشتند. باز ازين ميان ، آن قدر فضيلتهاى وىانتشار يافت كه خاور و باختر را فراگرفت ... (195)
زمخشرى
دانشمند و اديب معروف ، مؤ لف (تفسير كشاف ) و (اساس البلاغة ) و...
عالم برين و جهان ملكوت ، همان تربت پاكى است كه جثه مقدس تو را در برگرفتهاست ، اگر آثار حدوث در وجود تو آشكار نگشته بود، مى گفتم : تو بخشنده روان بهكالبدها و گيرنده جان جاندارانى !
اگر عوامل مرگ طبيعى در وجود تو اثر نگذاشته بود، مى گفتم : تو روزى ده همگانى !تويى كه كم يا زياد، هرگونه بخواهى مى بخشى !
من همى دانستم كه ناگزير بايد براى به اهتزاز در آوردن پرچم دين و دادگرى برفراز آباديهاى گيتى ، فرزند تو (مهدى ) بيايد. و من در آرزوى آن روزم كه حكومتعدل مطلق در جهان استقرار يابد... (196)
ابن ابى الحديد معتزلى
فيلسوف مورخان و شارح (نهج البلاغه )
هر كس در دين ، على بن ابيطالب را پيشواى خود قرار دهد، همانا رستگار شده است ، بهدليل گفته پيغمبر(ص ): خداوندا! على هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان .(197)
فخر رازى
دانشمند متبحر مشهور، نويسنده تفسير (مفاتيح الغيب ) و شرح بر (اشارات ابنسينا) و ...
آيا چون ابوتراب ، جوانمردى هست ؟ آيا چون او پيشواى پاك سرشتى روى زمين وجوددارد؟
چشم مرا هرگاه درد فراگيرد، توتيايش خاكى است كه پاى او بدان رسيده باشد.
على همان كسى است كه شبانگاه در محراب از دل مى خروشيد و مى گريست ؛ و روز باچهره اى خندان در گرد و غبار ميدان جنگ فرو مى رفت . دست او از زرد و سرخ بيتالمال مسلمين تهى بود. او همان شكننده بتها بود هنگامى كه بر دوش پيامبر پا نهاد.
گويا همه مردم بسان پوستند، و مغز، مولاى ما على است ... (198)
خطيب خوارزمى
فقيه ، اديب ، حافظ، و خطيب مشهور حنفى
... هنگامى كه پاره اى از عبارات نهج البلاغه را به دقت مى خواندم ، صحنه هايى درنظرم مجسم مى گشت كه شاهد زنده اى براى پيروزى نيروى سخن و بلاغت بود: آنجا كهدلها به برهان حقايق آميخته مى شد. و سپاه سخنان محكم و نيرومند، چنان به در هم شكستنباطل و يارى حق به پا مى خاست كه هر شك و باطلى را نابود مى كرد. قهرمان اين ميدانكه اين پرچم پيروزى را به اهتزاز درآورده بود (اميرالمؤ منين على بن ابيطالب ) بود.
من هرگاه در مطالعه اين كتاب ، از فصلى بهفصل ديگر مى رسيدم ، حس ‍ مى كردم كه پرده هاى سخن عوض مى شود؛ و آموزشگاههاىپند و حكمت تغيير مى يابد. گاهى خودم را در جهانى مى يافتم كه ارواح بلند معانى بازيور عبارات تابناك آن را آباد ساخته است . اين معانى بلند، پيرامون روانهاى پاك ودلهاى روشن مى گردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد؛ و به مقصد عاليى كه دارندبرساند؛ واز لغزشگاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت وكمال بكشاند.
و گاه مى يافتم كه عقلى نورانى كه هيچ شباهتى با اجسام ندارد، از عالم الوهيت جداگشته است ؛ و به روح انسانى اتصال يافته و او را از لابلاى پرده هاى طبيعت بيرونآورده و تا سراپرده ملكوت اعلا بالا برده و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينشرسانده است ...(199)
شيخ محمد عبده
دانشمند مشهور و از پيشوايان نهضت فكرى مصر.
صفاتى در وجود على - عليه السلام - گرد آمده بود كه در ديگر خلفا نبود؛ دانشىفراوان و شجاعتى عالى و فصاحتى درخشان . اين صفات با نيكوييهاى اخلاقى وشرافتهاى ذاتى آميخته بود، بدان سان كه جز در افرادكامل پيدا نمى شود.
و همانا على را يارانى بود كه از دوستى و دلبستگى به دنيا خود را تهى كرده بودند؛يارانى كه از انصار پيغمبران كم نبودند؛ و على را از جان شيرينى كه كالبدشان رازنده نگاه مى داشت ، دوست تر داشتند. (200)
محمد فريد وجدى
دانشمند مشهور مصرى و مؤ لف (دائرة المعارف )
خداوند (نهج البلاغه ) را دليلى روشن قرار داد بر اينكه على (ع ) همانا نيكوتريننمونه زنده نور و حكمت و دانش و رهنمايى و اعجاز و فصاحت قرآن است . على را در اينكتاب ، آن قدر آيات حكمت پر ارج و قواعد سياست صحيح و پند روشن ودليل رسا گرد آمده ، كه حكماى بزرگ و فيلسوفان يگانه و خداشناسان عاليقدر رانبوده است . على در اين كتاب ، در درياى دانش و سياست و دين فرو رفته ، و در همه اينمسائل ، نابغه اى مبرز گشته است .
اگر بخواهيد موقعيت كتابش را پس از اينكه از نظر علمى شناخته ايد از نظر ادبىبشناسيد، اين خود از توانايى نويسنده زبردست و سخنران بليغ و شاعر توانا بيروناست كه بتواند به طور شايسته آن را توصيف و تعريف كند؛ و ما را بس است كه بگوييم: كتاب او يگانه برخورد گاهى است كه در آن زيبايى تمدن با فصاحت طبيعى باديهنشينان به هم رسيده است . و حقيقت ، تنها جايى كه براى خود يافته با اطمينان خاطر درآن خانمان كرده ، كلام اوست ؛ پس از آنكه در هر لغت ، منزلگاه خود را از دست داده بود...(201)
نائل مرصفى
استاد ادبيات عالى مصر
در هر گوشه اى از روان انسان ، برخورد گاهى است با زندگى على بن ابيطالب ،زيرا از بين زندگانى تمام بزرگان و دلاوران ، تنها زندگى اوست كه جهان انسانيت رادر همه جا با گفتار بليغ ، مخاطب قرار مى دهد؛ و قويترين انواع محبتها وعوامل پنديابى و انديشه كه سراسر تاريخ بشر ممكن است در روح انسان برانگيزد؛ درصفحات تاريخ اوست .
زندگى پسر ابوطالب هميشه با عواطفى شعله ور، و احساساتى نگران به جانبمهرورزى و بزرگداشت روبروست . چه ، او شهيد و پدر شهيدان است . و تاريخ على وفرزندانش را سلسله اى طولانى از ميدانهاى شهادت و پيروزىتشكيل مى دهد كه براى جوينده ، يكى پس از ديگرى نمايان مى شوند؛ گاهى در چهرهسالخوردگانى كه وقار پيرى از رخسارشان هويداست و شمشيرى بيباك بر جلالشانافزوده است ؛ و هرگاه در چهره جوانانى كه روزگار به شتابزدگى با آنان رفتاركرده و هنوز در بهار جوانى بوده اند كه بين آنان و زندگانى دنياحائل به وجود آورده است ، و گاهى بين آنان و توشه و آب نيزحائل بوده كه با لبان تشنه به آبشخوار مرگ پا نهاده اند و نزديك است از داغ شهادتآنان ، مظاهر طبيعت با رنگ خونشان رنگين گردد... (202)
عباس محمد عقاد
شخصيت مشهور علمى و اجتماعى مصر
من هماره اخلاق و موهبتهاى الهى و آنچه را كهتشكيل دهنده شخصيت است . مقياس شناختن عظمت انسانى قرار مى دهم . از اين رو، بعد ازمحمد(ص ) كسى را نديده ام كه شايسته باشد. پس از او قرار گيرد، يا بتواند در رديفشبيايد، جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيغمبر - يعنى على بن ابيطالب - و من دراين سخن به طرفدارى تشيع وادار نشده ام ؛ بلكه اين راءيى است كه حقايق تاريخ بهآن گوياست .
امام برترين مردى است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود، چون او نزايد. و اوست كههرگاه هدايت طلبان به جستجوى اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبرى براى آنان شعاعىمى درخشد. آرى او مجسمه اى از كمال است كه در قالب بشريت ريخته شده است ...(203)
عبدالفتاح عبدالمقصود
استاد دانشگاه اسكندريه ، نويسنده مشهور مصرى ، و مؤ لف كتاب (الامام على بنابيطالب ) در 9 جلد
در سراسر روزگار از خون دو شهيد، على و فرزندش ، دو گواه باقى است : فجر كه درپايان شبها سينه تاريك مشرق را مى شكافد، و شفق سرخ فام كه غروبها افق خاور رادر خون مى كشد.
اين دو نقش خونين ، هميشه بر پيراهن زمان ثابت است تا در محشر به پيشگاه خداوندرحمان برسد، و دست تظلم برآورد... (204)
ابوالعلاء معرى
فيلسوف و شاعر معروف عرب
( الامام على بن ابيطالب عظيم العظماء، نسخة مفردة لم يرلها الشرق و لا الغربصورة طبق الاصل ، لا قديما و لا حديثا. )
- امام على بن ابيطالب ، بزرگ بزرگان و يكتا نسخه اى است كه خاور و باختر،درگذشته و حال ، صورتى به سان آن كه مطابق بااصل باشد، به خود نديده است . (205)
شبلى شميل
از دانشمندان مشهور شرق و شارحان نظريهتكامل
آيا على ، پسر عمو و جانشين و داماد پيامبر نبود؟
آيا او آن دانشمند پرهيزگار و دادگر نبود؟
آيا او آن مرد با اخلاص و غيور نبود كه در پرتو مردانگى و غيرتش ، اسلام و مسلمانانعزت يافتند؟ (206)
جرجى زيدان
مورخ پركار و پر اثر، نويسنده مشهور مصرى و مدير مجله(الهلال )
ولتر در كتاب (رساله اى درباره آداب و رسوم ملتها) خلافت حضرت على (ع ) را مستندشناخته و معتقد است كه پيامبر اسلام وصيت كرده ، و حتى از صحابه قلم و دوات خواستهاست كه حضرت على را به جانشينى خود، كتبا منصوب كند. (207)
ولتر از اجرا نشدن اين وصيت متاءسف است ، و مى گويد:
آخرين اراده پيامبر اسلام اجرا نشد. زيرا او على را به جانشينى خود منصوب كرده بود، وحال آنكه پس از مرگش ، عده اى ابوبكر را برگزيدند. (208)
ولتر
نويسنده و فيلسوف قرن هيجدهم فرانسه
اما على ؛ ما را جز اين نرسيد كه او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم . چه ، اوجوانمردى بلندقدر و بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش ، مهر و نيكويىسيل آسا سرازير مى گشت . از دلش شعله هاى نيرومندى و دلاورى زبانه مى كشيد. شجاعتر از شيرژيان بود؛ اما شجاعتى ممزوج با مهربانى و لطف و راءفت ودل نرمى ...
در كوفه ناگهان به حيله كشته شد؛ و شدت عدلش موجب اين جنايت گشت . چه ، او هركسى را چون خودش عادل مى پنداشت . هنگامى كه درباره قاتلش گفتگو مى شد، گفت :اگر زنده ماندم ، خودم مى دانم و اگر در گذشتم ، كار با شماست . اگر خواستيدقصاص كنيد، ضربت شمشيرش را به يك ضربت سزا دهيد. و اگر درگذريد، به تقوىنزديكتر است ... (209)
توماس كارلايل
فيلسوف و نويسنده مشهور انگليسى
به عقيده من ، فرزند ابوطالب نخستين كسى بود از عرب كه با روح كلى جهان ، ارتباطو پيوستگى يافت و با او همنشين گشت و شب با او دمساز بود. او اولين كسى بود كهلبانش آهنگ نغمه هاى آن روح را به گوش مردمى رسانيد كه از آن پيش ، چنان نغمه هايىرا نشنيده بودند. از اين رو ميان راههاى پر فروغ گفتار او و تاريكيهايى گذشته خويشسرگردان شدند. پس ‍ هر كس شيفته آن نغمه ها گشت ، شيفتگى اش وابسته به فطرتاست ، و هركه به دشمنى او پرداخت ، از ابناء جاهليت است .
على از جهان درگذشت ، در حالى كه شهيد عظمت خود شد؛ در حالى كه نماز ميان دو لبشبود و دلش از شوق پروردگار لبريز بود، عرب ، حقيقت مقام و قدر على را نشناخت ؛ تااز ميان همسايگان پارسى آنان ، مردمى به پا خاستند و گوهر و سنگ ريزه را فرقگذاشتند.
على هنوز پيام خود را به طور كامل به سراسر جهان نرسانده بود كه به سراىجاويدان شتافت . ولى من مى نگرم كه پيش از اينكه چشم از اين خاكدان ببندد، تبسم شادىنقش رخساره اش بود.
مرگ على مانند مرگ پيامبران روشن بين بود؛ همان پيامبرانى كه به شهرى رو مىآوردند، و با مردم و زمانى زيست مى كردند؛ كه شايسته آنان نبود. و سرنوشتى جزغربت و تنهايى نداشتند... (210)
جبران خليل جبران
متفكر و نويسنده پرشور و مواج مسيحى
على آن شير خدا شاه عرب
الفتى داشته با اين دل شب
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سرالله است
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را ديده به نوشينى خواب
روى بر سينه ديوار خراب
قلعه بانى كه به قصر افلاك
سر دهد ناله زندانى خاك
اشكبارى كه چو شمع بيزار
مى فشاند زر و مى گويد زار
دردمندى كه چو لب بگشايد
در و ديوار به زنهار آيد
كلماتى چو در، آويزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سينه آفاق شكافت
چشم بيدار على خفته نيافت
روزه دارى كه به مهر اسحار
بشكند نان جوين افطار
ناشناسى كه به تاريكى شب
مى برد شام يتيمان عرب
پادشاهى كه به شب برقع پوش
مى كشد بار گدايان بر دوش
شاهبازى كه به بال و پر راز
مى كند در ابديت پرواز
آن دم صبح قيامت تاءثير
حلقه در شد از او دامنگير(211)
محمد حسين شهريار
شاعر مشهور و معاصر ايرانى
على پرورده محمد(ص ) و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود. على تا سرحد شور و عشق، پاى بند دين بود. صادق و راستگو بود. در امور اخلاقى ، بسيار خرده گير بود. همسلحشور بود و هم شاعر، و همه صفات لازمه اولياء الله در وجودش جمع بود... (212)
ايلياپاولويچ پطروشفسكى
مورخ و خاورشناس شوروى و استاد دانشگاه دولتى لنينگراد
على در بازارها گام مى زد و مردم را به تقوى مى خواند. روز حساب را به يادها مى آوردو در خريد و فروش ، مراقب اهل بازار بود. او از همه غرور مايه هاى مقام پرهيز داشت وهرگاه مى خواست چيزى براى خود بخود، مى گشت تا در ميان بازاريان كسى پيدا كند كهاو را نشناسد؛ چون دوست نداشت كه فروشنده او را بشناسد و در حق او رعايتى كند.
على از خود خشنود نمى بود مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد؛ يعنى نماز رابراى مردم به پاداشته ، و با رفتار و گفتار مردم را تعليم داده ، و شبانگاه شامفقيران را رسانده ، و محتاجان را از سؤ ال بى نياز كرده باشد. پس از اين تكاليف ، شبهنگام ، با خداى خويش به خلوت مى پرداخت ؛ نماز مى خواند و بر سر پا عبادت مى كرد.پس از اندكى خواب ، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى شد و مردم را به نمازدعوت مى كرد.
على ، حتى براى يك لحظه هم در همه شبانه روز، خدا را فراموش نمى كرد. خدا را بهياد داشت چه در تنهايى و هنگامى كه با خود بود و چه هنگامى كه در بين مردم جاى داشت وبه تدبير امور اجتماع مى پرداخت . او مردم را بسيار بسيار وا مى داشت تا امور دينيشان رااز وى بپرسند.
على مردم را با سيره و رفتار خود موعظه مى كرد. آرى ، او هم امام مردم بود و هم معلم آنان... (213)
دكتر طه حسين
دانشمند و نويسنده مشهور مصرى
على از قله هاى افراشته روح و فكر و بيان است ، در هر زمان و هر مكان ... (214)
براى ما در زندگانى بزرگان ، سرچشمه اى است روان از حقيقت يابى و پند و ايمان واميد كه هيچگاه جوشش آن كم نمى گردد. مردان بزرگ به سان قله هاى افراشته اى هستندكه ما با شوق و حسرت به طرف آنها سر مى كشيم تا دورترين نقطه ارتفاعشان رابنگريم ؛ و آنان مشعلهاى فروزانى هستند كه تاريكى زندگى را از جلو راه و نگاه مابركنار مى سازند. اين مردان بزرگند كه اطمينان و اميد ما را به خودمان و به زندگى وبه هدفهاى سعادتمندانه و بلندش تجديد و تحكيم مى كنند. و اگر آنان نبودند ما درروبرو شدن با آينده مجهول ، سراپا غرق ياءس مى گشتيم و پرچم سفيد تسليم را بهكمك زمان بر مى افراشتيم و به مرگ مى گفتيم : اى مرگ ! ما اسيران و بندگان توييم ؛پس هرچه مى خواهى بكن !
ولى ما هرگز تسليم ياءس نشده ايم و هرگز نخواهيم شد. زيرا پيروزى و كمك با ماست، به شهادت همان كسانى كه از ميان ما پيروز شدند و فرزند ابوطالب از آنان است ،اينان هميشه با ما هستند؛ اگر چه در بين ، فاصله هايى دور، از زمان و مكان وجود داشتهباشد. چون نه زمان مى تواند آواز آنان را در گوش ما خاموش و نه مكان مى تواندصورتشان را از ذهنمان محو كند... (215)
ميخائيل نعيمه
اديب و نويسنده مشهور مسيحى عرب
اگر اين خطيب بزرگ (على عليه السلام ) در عصر ما هم اكنون بر منبر كوفه پا مىنهاد؛ مى ديديد كه مسجد كوفه با آن پهناوريش از اروپاييان موج مى زد؛ مى آمدند تا ازدرياى سرريز دانشش روحشان را سيراب كنند. (216)
نرسيسيان
از فضلاى عالم مسيحى و دبير اول سفارتخانه بريتانيا در بغداد
از من خواستى كه صد كلمه از ميان كلمات بليغ ‌ترين عنصر عربى ، ابوالحسنبرگزينم ...
من رفتم و (نهج البلاغه ) را همى ورق زدم ؛ ولى به خدا سوگند نمى دانستم چگونهصد كلمه از ميان صدها كلمه ، بلكه يك كلمه از بين كلماتش انتخاب كنم ، مگر به اينكهدانه ياقوتى را از كنار دانه اى چون خودش جدا سازم و همين كار را كردم ؛ در حالى كهدستم ميان دانه هاى ياقوت مى گشت ، و چشمم به عمق درخشش آنها دوخته شده بود. اززيادى حيرتى كه در اين انتخاب به من دست داده بود گمان نمى كردم بتوانم از اين كانبلاغت ، خود را بيرون كشم .
بارى ، اين صد كلمه را بگير و به ياد داشته باشد كه اينها پرتوى چند از كانوننور، و غنچه اى چند از شاخ شكوفه است ... آرى براى ادبيات عرب و كسانى كه با آنآشناييد، نعمت الاهى در (نهج البلاغه ) بسى بيش از صد كلمه است ... (217)
امين نخله
از دانشمندان و فضلاى بزرگ مسيحى لبنان
شبهايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مى گذراندم ، افكار و تخيلاتم مرا به گذشتهكشانده ، شهيد بزرگ امام على و سپس امام حسين به ياد من مى آمدند. يك بار براى مدتىطولانى گريستم و سپس شعر (على و حسين ) را نوشتم ... (218)
آرى من يك مسيحى هستم ، ولى ديده اى باز دارم و تنگ بين نيستم . من يك مسيحى هستم كهدرباره شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان درباره او مى گويند، خدا از اوراضى است ، صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام بگذارد.
مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن مى گويند و از تعليمات او سرمشق مى گيرند ودينداريش را پيروى مى كنند. مردان خدا سعى مى كنند كه مانند او خداى يگانه را بپرستندو راهى را كه او رفت قدم به قدم بپيمايند، تا بتوانند در نفس كشى و رياضت به حدتكاملى كه او رسيد برسند. على جايى را اشغال كرده است كه يك دانشمند، او را ستارهدرخشان آسمان علم و ادب مى بيند، و يك نويسنده برجسته از شيوه نگارش او پيروى مىكند، و يك فقيه ، هميشه بر آرا و نظرات او تكيه دارد.
از آنجا كه در آينه تاريخ ، مردم پاك و نفس كش به - خوبى نمايانند، مى توان على رابزرگتر از همه آنها شناخت . على در قضاوت خود، استثنايىقائل نمى شد، و به طور مساوى آنچه را كه بايست بدهد به مردم مى داد و تفاوتى ميانارباب و بنده نمى گذاشت .
او به طورى از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متاءثر و غمگين مى گشت كه حالتوحشتناكى به خود مى گرفت . او به چشم مى ديد كه مردم شيفته تجملات ظاهرىزندگى شده اند. او به چشم مى ديد كه آنچه دنيا به آن مى انديشد جز سرابى نيست ، ومردم درد و رنج دنيا را، مانند هماهنگى شعر، حس مى كنند. تعداد كمى هستند كه به روححقيقى و معنويت توجه دارند و تعداد بيشترى هميشه متوجه ماديات هستند.
(پس از شرح شهادت حضرت على عليه السلام شاعر با اين بيان زيبا سوگوارى مىكند.)
اى داماد پيغمبر! شخصيت تو، مرتفع تر از مدار ستارگان است . اين از خصايص نور استكه پاك و منزه باقى مى ماند. گرد و غبار نمى تواند آن را لكه دار و كثيف كند. آن كسكه از حيث شخصيت ، ثروتمند است هرگز نمى تواند فقير باشد. نجابت و شرافت او باغم ديگران ، عاليتر و بزرگتر شده است . شهيد راه ديندارى و با ايمان ، با لبخندرضايت ، درد و مشقت را مى پذيرد.
اى استاد ادب و سخن ! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است كه در عرصه پهناور آن ،روحها به هم مى رسند و به يكديگر مى پيوندند...
بولس سلامه

fehrest page

back page