2- كافر و همسايه مومن على بن يقطين گفت : امام كاظم عليه السلام بمن فرمود: در بنىاسرائيل مردم مومنى بود كه همسايه كافرى داشت و اين كافر هميشه به مومن مهربانى ومدارا و خوبى مى كرد. مردى نزد پيامبر آمد و از اءذيت همسايه اش شكايت كرد. پيامبر فرمود: صبح جمعه اثاثيهخانه را ببر در كوچه بگذار تا مردمى كه مى روند به نماز جمعه ببينند، هر گاه از توعلت را بپرسند، بگو از جهت اذيت همسايه اين كار را كردم . عمرو بن عكرمه گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم عرض كردم : همسايه ام مرااذيت مى كند! فرمود: با او خوش رفتارى كن ، گفتم : خدا او را رحمت نكند. چنگيزخان مغول ، قوانينى چند وضع كرد كه مردم به آنعمل كنند، يكى آن بود كه كسى گوسفند و يا حيوان ديگرى را بخواهد بكشند بايد گلوىآنرا بگيرد و خفه كند، ذبح با كارد ممنوع است كسى اين كار را كند سرش از تن جدا كنند. قال الله الحكيم : (و يزيد الله الذين اهتدوا هدى ) (مريم : آيه 76) روزى خوات بن جبير در راه مكه با عده اى از زنها طائفه بنوكعب نشسته بود (و با آنهاگفت و شنود است ) اتفاقا حضرت رسول صلى الله عليه و آله از آنجا عبور مى كرد بهاو فرمود: چرا با زنها نشسته اى ؟ مردى براى امام حسن عليه السلام هديه آورده بود، امام به او فرمودند: درمقابل هدايت كداميك از اين دو را مى خواهى ، بيست برابر هديه ات (بيست هزار درهم ) بدهميا بابى از علم را برايت بگشايم ، كه بوسيله آن بر فلان مرد كه ناصبى و دشمنخاندان ما است غلبه پيدا كنى و شيعيان ضعيف الاعتقاد قريه خود را از گفتار او نجات دهى، اگر آنچه بهتر است انتخاب كنى مهم بين دو جايزه جمع مى كنم (يعنى بيست هزار درهم وباب علم ). سيد(832) اسماعيل حميرى (833) مكنى به ابوهاشم در عمان متولد و در بصره نشو ونما نمود و در بغداد (179 يا 173 هق ) وفات يافت . شيخ على رشتى عالم منطقه لارستان كه از شاگردان مرحوم شيخ مرتضى انصارى بود،گويد: وقتى از زيارت امام حسين عليه السلام مراجعت كرده بودم ، از راه فرات به سمتنجف با كشتى كوچكى بين كربلا و طويرج مى رفتم ،اهل كشتى از مردم حله بودند، اكثرا مشغول لهو و لعب و مزاح بودند غير يك نفر، كه آثاروقار از او ظاهر و آنان بر مذهب اين جوان زخم زبان مى زدند. عمير بن وهب جمحى از رجال قريش و شجاعان و از كسانى بود كه آتش جنگ بدر رابرافروخت . خودش در اين جنگ نجات پيدا كرد اما پسرش وهب به دست مسلمانان اسير شد. قال الله الحكيم : (و اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم) (مجادله : آيه 11) سعدى گويد: يكسال از تنگه بين بلخ و هرى (838) به سفر مى رفتم . راه سفر امننبود زيرا رهزنان خونخوار در كمين مسافران و كاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما ونگهبان به همراه من حركت كرد. ناپلئون بناپارت (1821 م ) امپراطور فرانسه روزى به تيمارستان (خانه ديوانگان )وارد شد، ديد يك نفر را با زنجير به ديوار بسته اند. از وضع رقت بار آن ديوانهمتاءثر شد، و رئيس تيمارستان را خواست و گفت : چرا اين ديوانه را با زنجير به ديواربسته اى ؟ گفت : اين ديوانه حرفهاى بدى مى زند. زنى در مكه بود كه بسيار شوخ طبع بود و مردم را مى خندانيد. در مدينه هم زن ديگرىبا هم خصوصيات بود كه او هم مردم را با شوخى هاى خود مى خندانيد. سرانجام فرعون با هامان نشست ، و وعده هاى حضرت موسى را به او گفت و در اين بارهبه مشورت پرداخت . جعفرى گويد: حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: چرا ترا نزد عبدالرحمان بن يعقوب مى بينم ؟ عرضكردم : او دائى من است . فرمود: او درباره خداوندمطالب بدى مى گويد، خدا را (به اجسام ) توصيف مى كند با اينكه خدا بچيزى از اجسامتوصيف نشود. يا با او همنشين شو و ما را ترك كن ، يا با ما همنشين و او را ترك كن !گفتم : او هر چه بگويد زيانى برايم ندارد! فرمود: آيا نمى ترسى عذابى به اورسد و ترا هم بگيرد مگر نمى دانى كسى از اصحاب موسى عليه السلام بود و پدرشاز مريدان فرعون ، پس آنوقت كه لشگر فرعون (در دريا) به موسى (و لشگريانش )نزديك شدند، آن صحابى موسى ، از لشگر موسى جدا شد و رفت پدر را كه در لشگرفرعون بود نصيحت كند، تا اينكه با هم كنار دريا رسيدند، چون فرعونيان غرق شدندآن دو هم غرق شدند. قال الله الحكيم : (فاما اليتيم فلا تقهر) (سوره ضحى آيه 9) در اطراف بصره مردى فوت شد، چون بسيار آلوده بود كسى براى تشييع جنازه اوحاضر نگشت . زنش چند نفر را پول داد تا آمدند جنازه را بردند به قبرستان تا بدوننماز دفن كنند. چون رستم بن زال با اسفنديار مبارزه كرد با آن شجاعتى كه رستم داشت مغلوب اسفنديارشد. پسر بچه اى نزد پيامبر آمد و گفت : اى پيامبر خدا پدرم از دنيا رفته و خواهر و مادر همدارم ، آنچه خداوند به شما عنايت فرموده به ما كمك كن . طبق نقل (850) بعد از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام هجده پسر و نوزده دخترباقى ماندند عده اى از فرزندان ذكور كم سن وسال بودند و دختران بخاطر آنكه هم كفو نداشتند بعد از پدر شوهر نكردند و عده اى همكم سن بودند و لذا يتيم شدند و لاجرم احتياج به كمك وافر داشتند، در نامه اى كه امامرضا عليه السلام (از ايران ) براى فرزندش امام جواد عليه السلام نگاشته بودند اينچنين آمده است : در سال هشتم هجرى در جنگ موته جناب جعفر طيار برادر امير المؤ منين به شهادت رسيد،عبدالله فرزند جعفر گويد: وقتى پيامبر بخانه ما آمد و خبر شهادت پدرم را به مادرم(اسماء بنت عميس ) داد فراموش نمى كنم كه پيامبر چگونه بر سر من و برادرم دستنوازش و مهربانى مى كشيد در حاليكه اشگ از چشمان مباركش جارى بود، بحدى گريهمى كرد كه محاسن شريفش تر شد و مى فرمود: خدايا جعفر به بهترين ثواب اقدام كرد،خاندانش را رعايت كن به بهترين نوع كه خاندانها را رعايت مى كنى ... قال الله الحكيم : (و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين ) (حجر: آيه 99) پادشاهى با عدالت به مرضى دچار شد كه بدنش گوشت زيادى آورد و بى حد چاق شد،به حدى كه قادر به حركت نبود. روزى وزراء و امراء كشور براى معالجه او به نزدپزشكان و حكيمان رفتند و آنها را آوردند ولى آنها از معالجه عاجز ماندند تا آنكه شخصخردمند و حكيمى به آنان گفت : داروى سلطان نزد من است . همگىخوشحال شدند، و او را بخدمت سلطان بردند. چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او راگرفت ، گفت : سلطان تا چهل روز ديگر مى ميرد، اگر سلطان بعدچهل روز زنده بود او را معالجه مى كنم . شب عاشورا زينب عليه السلام به امام حسين عليه السلام عرض مى كند: برادرم نكنداصحاب تو فردا ترا رها كنند و تنها بگذارند؟ حضرت فرمود بخدا قسم آنها را امتحانكردم آنقدر به شهادت علاقمند هستند مانند مانوس بودنطفل به شير پستان مادر. ابوالقاسم فردوسى از كثرت جور حاكم طوس از وطن خارج و به غزنين رفت و شكايتبه سلطان محمود غزنوى نمود، ولى تاءثيرى نداشت . ماءمون خليفه عباسى از امام رضا عليه السلامسئوال كرد از تفسير قول حضرت ابراهيم (رب ارنى تحيى الموتى ) (858) خدايا بمن نشان بده كه چگونه مردها را زنده مى كنى خدا فرمود: اگر بندهخليلم از من سئوال كند اجابت كنم . او از انصار و از طايفه خزرج بود و به يقينش تا آخر عمر خدشه اى وارد نشد(861)
|