بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد موضوع 500 داستان, سید على اکبر صداقت ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     500DA001 -
     500DA002 -
     500DA003 -
     500DA004 -
     500DA005 -
     500DA006 -
     500DA007 -
     500DA008 -
     500DA009 -
     500DA010 -
     500DA011 -
     500DA012 -
     500DA013 -
     500DA014 -
     500DA015 -
     500DA016 -
     500DA017 -
     500DA018 -
     500DA019 -
     500DA020 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4- امام مجتبى عليه السلام  

هنگام وفات امام حسن عليه السلام آنهائيكه حضور داشتند مشاهده كردند كه آنجناب گريهمى كند.
عرض كردند: يا بن رسول الله چرا گريه مى كنيد؟ با اين نسبتى كه با پيغمبر دارى ؟و مقاماتى كه پيامبر درباره ات فرموده است ؛ با اينكه بيست مرتبه پياده حج گذارى ومال خويش را سه بار در راه خدا قسمت نموده اى ، بطورى كه از يك جفت كفش و نعلين نيمىبراى خود و نيم ديگر را در راه خدا داده اى ؟
فرمود: از هراس و ترس قيامت (646) و دورى از دوستانم مى گرديم (647).


5- توبه بن صمه  

شخصى بود به نام توبه بن صمه كه در بيشتر اوقات از شب و روز به مراقبه ومحاسبه نفس مشغول بود.
پس روزى ايام گذشته خود را حساب كرد 21500 روز شد، گفت : واى بر من آيا من خداىتعالى را روز قيامت به اين مقدار ملاقات كنم ، اگر هر روزى يك گناه كرده باشم بيست ويك هزار و پانصد گناه باشد، چه بر سرم آيد، اين جمله را گفت و بيهوش شد.
ديدند او به همان بيهوشى از دنيا رفت و اين فقط به خاطر حساب بازپرسى قيامت بودكه او را اين موت ، دست داد(648)


75 : كاركردن  

قال الله الحكيم : (ليس الانسان الاما سعى ) (نجم : آيه 39): انسان را نيستجز آنكه بكوشد و سعى كند.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : المومن اذالم يكن حرفة يعيش ‍ بدينه(649)
: مؤ من اگر حرفه (كار و كسى ) نداشته باشد بوسيله دينش نان مى خورد (كه بسياربد است )


شرح كوتاه  

بهترين طعام آنست كه از دست رنج خود آنهم بنحوحلال بدست آورده شود و خود و اهلش آنرا بخورند.
لازمه طعام حلال ، كسب و كار پاك است كه كننده آن بمنزله مجاهد فىسبيل الله است كه براى خود و خانواده اش به سعى مى پردازد.
آنهائى كه به تنبلى عادت كردند و به كسالت در جسم مبتلا هستند در امر معاش دچارمشكلات بسيارند، و حتى نمى توانند حقوق واجب النفقه خود را تهيه كنند، و لذا بهمشاغل حرام آلوده مى شوند.
عزم در كار، سبب مى گردد كه به كار آخرت هم بپردازيم چه آنكس كه در كار براىمايحتاج عاجزم است در كسب آخرت هم ناتوان است .


1- وقفنامه  

اميرالمؤ منين عليه السلام در زمان دولت خود فرمود: در سراسر عراق رعيت من در نعمت اند،آبشان شيرين و نانشان گندم است . امام يكى از غلامان بنام (ابو نيزر) را آزاد كردهبود با شرط پنج سال خدمت در نخلستان ، و سپس او را براى سرپرستى مزارع و چشمههاى خود گذارده بود، كه يكى از آن چشمه ها بنام (عين ابى نيزر) مشهور شد.
او گويد: روزى امام بسر كشى مزرعه آمد، پياده شد و فرمود: غذائى هست ؟ گفتم آرى ، اماغذائى كه براى شما باشد نمى پسندم ، كدوئى دارم از مزرعه با روغن پيه بريان ؛فرمود همان را بياور.
غذا را آوردم ، سپس برخاست دست ها را شست و غذا راتناول كردند، مجددا دستها را شستند و چند مشت آبميل كردند، آنگاه فرمودند: دور باد كسى كه شكم او راداخل آتش كنند، بعد فرمود:
كلنگ بياور، آنرا آوردم و در چاه داخل شد، آنقدر كلنگ زد تا خسته شد
براى رفع خستگى بيرون آمد در حالى كه از پيشانى مقدسش عرق مى ريخت ، با انگشتانخود عرق را از پيشانى پاك مى كردند.
باز به درون جاه (يا قنات ) داخل شد، همهمه مى كرد و كلنگ مى زد، ناگهان رگ آب بسانگلوى شتر فواره زد، امام فورى بيرون آمدند و در حاليكه هنوز عرق مى ريخت فرمود:صدفه است ، صدقه است ، دوات و كاغذ بياور.
من بشتاب دوات و كاغذ آوردم ، حضرت به خط خودش نوشت : اين وقفى از بنده خدا اميرالمؤ منين عليه السلام براى تهيدستان مدينه به صدقه ، صدقه اى كه نه فروش مىرود و نه هبه مى شود و نه انتقال مى پذيرد، تا خدا و ارث آسمان و زمين است مگر آنكهحسن عليه السلام حسين عليه السلام به آن محتاج گردند كه ملك آنها خواهدشد(650)


2- عمر بن مسلم  

امام صادق عليه السلام جوياى حال يكى از يارانش بنام عمر بن مسلم شد، شخصى عرضكرد: او به عبادت روى آورده و تجارت را ترك نموده است !
امام فرمود: واى بر او، آيا نمى داند دعاى ترك كننده كسب و كار، مستجاب نمى شود؟گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آنكه آيه دوم و سوم سورهطلاق نازل شد (كسى كه پرهيزكار باشد، خداوند راه گشايشى براى او قرار مى دهد،و به او از جائى كه گمان نبرد، روزى مى دهد، و كسى كه به خداتوكل كند، خدا او را كافى است (651)
بعضى از اصحاب درها را بروى خود بستند و به عبادتمشغول شدند و گفتند: ما را خدا كفايت مى كند.
اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، آنحضرت براى آنها پيام فرستاد:چه عاملى شما را به اين كار واداشته است ؟
گفتند: طبق آيه دوم و سوم سوره طلاق خداوندمتكفل روزى ما شده ، از اين جهت مشغول عبادت شده ايم !
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: كسى كه كار و كسب را رها كند ومشغول عبادت شود، دعايش مستجاب نمى گردد، بر شماست به كار و كسب (652)


3- كار بهتر از صدقه خوردن  

به پيامبر خبر دادند كه يكى از مسلمانان مدينه تهيدست شده است . فرمود: او را نزدمبياوريد! بعضى رفتند و او را آوردند، فرمود: آنچه در خانه دارى به اينجا بياور، و آنرا كوچك نشمار. او به خانه خود رفت و يك پلاس و يك كاسه برداشت و به حضورپيامبر آورد و حضرت آنرا براى فروش به مزايده گذاشت .
عاقبت شخصى به دو در هم خريد، پيامبر آنها را به آن شخص فروختند و آن دو در هم رابه آن مسلمانان داد، و فرمود تا يك درهم غذاى براى خانواده ات خريدارى كن و با درهمديگر يك عدد تيشه خريدارى كن .
او به دستور پيامبر تيشه خريد و آورد و بعد حضرت فرمود: به بيابان برو و با اينتيشه هيزمها را جمع كن و هيچ خار تر و خشكى را در بيابان ، كوچك مشمار همه را جمع كن وبفروش .
او رفت و با همان دستور كار كرد و بعد از پانزده روز در حالى كه وضع ماليش خوبشده بود، به نزد پيامبر آمد.
پيامبر فرمود: كار كردن و مزد كار گرفتن براى تو بهتر است از (صدقه گيرى )اينكه در روز قيامت به محشر وارد شوى و نشانه زشت صدقه در چهره اتباشد(653)


4- به زحمت انداختن نفس  

فضل بن ابى قره مى گويد: ما بر امام صادق عليه السلام وارد شديم و ديديم آنحضرت مشغول كار بر روى زمين خودشان هستند، پس گفتيم : فداى شما گرديم ، يا بهما بفرمائيد اين كار را انجام دهيم يا به غلامان خود!
فرمود: نه بگذاريد خودم كار كنم ، من مايل هستم خداوند را در حالى ملاقات كنم كه بادست خود كار كرده و با سختى دادن به خود در طلب رزق باشم
سپس فرمود: حتى على (ع ) نيز نفس خود را براى طلبحلال به زحمت مى انداخت (654)


5- يعقوب بن ليث صفار 

سلسله صفارى همگى شيعه بودند و مدت ملك ايشان پنجاه و ششسال بود و اينان هفت نفر بودند كه اول ايشان يعقوب بن ليث صفار (م 265) بود.
يعقوب در اصل شغلش مسگر بوده به همين جهت او را صفار مى گفتند. كم كم در تهيهلشگر بر آمد و خوارج ضد مذهب را مى كشت تا كارش بالا گرفت و بالا گرفت وبالاخره خراسان و سيستان و ساير شهرها را تصرف كرد.
در وصف او نوشته اند كه : بسيار مرد مدير و كاردان بود كه مانند تدبير و تنظيم او كمشنيده شده است ، و سعى و كوشش سياه در اوامرش بى نظير بوده است .
وقتى يعقوب فرمان داد كه لشگر به جنگ روند، چنان لشگر حاضر آماده شدند كه همهحيوانات سوارى را از چراگاه گرفتند و سوار شدند و به طرف هدف رفتند. ديدند،مردى اسب او علفى بر دهان داشت ، علف را از دهان حيوان بيرون كشيد كه مبادا بقدرجويدن علف ، تاءخير كرده باشد و به زبان فارسى به اسب خطاب كرد: امير يعقوبحيوانات را از خوردن منع كرد!
و مردى را ديدند كه در زير سلاح لباس نپوشيده است ، سبب آن را پرسيدند، گفت : منمشغول غسل جنايت بودم كه منادى امير ندا داد كه سلاح بپوشيد، من جهت آنكه تاءخير در امرامير نكرده باشم لباس نپوشيدم و به همان پوشيدن لباس جنگى اكتفا كردم(655)


76 : گدائى  

قال الله الحكيم : (و اما السائل فلا تنهر) (ضحى : آيه 10)
: اما مسائل را از درت مران
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لو لا انالسائل يكذب ما قدس من رده (656)
اگر دروغ گدايان نبود هر كه ردشان مى نمود تقديس نمى شد.
شرح كوتاه :
عده اى بعنوان گدا و سائل ، حرفه اى نگرفته اند و با وجود داشتن دارائى با اصرار وخواهش دست نياز به سوى مردم دراز مى كنند، اينان كسانى هستند كه روز قيامت خدا راملاقات مى كنند، در حالى كه گوشت بر صورتشان نيست .
مؤ من كسى است كه مانند سگ پارس نمى كند و حس طمع در او نيست و عزتش مانع از ايناست دست تكدى بسوى آسمان بلند مى شوند چگونه ممكن است خود را درمقابل هر كس ذليل و خوار كند. البته مؤ منين بايد محتاجان را بشناسند و با حفظ آبروىآنان به آنها كمك كنند تا مبادا دست تكدى آنان بلند شود!


1- امام صادق وسائل  

مسمع بن عبدالملك گويد: در سر زمين منى (كه حاجيان در هنگام حج در آنجا توقف دارند)خدمت امام صادق عليه السلام بوديم و ظروف انگورى هم جلوى ما بود كه از آن مىخورديم پس سائلى آمد، از امام كمكى خواست .
امام دستور داد خوشه انگورى به او داده شود، چون داده شد آن را نگرفت و گفت : نيازىبدان ندارم ، مگر در همى باشد.
امام فرمود: خداوند گشايش دهد. پس گدا رفت و برگشت و گفت : همان خوشه انگور رابدهيد.
امام فرمود: خداوند وسعت دهد و ديگر خوشه انگور را هم به او نداد. آنگاهسائل ديگرى آمد و چيزى خواست ، پس امام خود سه دانه انگور برداشت و به او داد.
سائل سه دانه انگور را گرفت ، و گفت : حمد پروردگار عاليمان را كه اين انگور راروزى من قرار داد.
امام فرمود: در جاى خود باش ، و دو كف دست خود را پر از انگور نمود و به او داد.سائل آن را گرفت و حمد خداى كرد.
امام به غلام خود فرمود: چه مقدار پول همراه توست ؟ گفت : بيست درهم ، و آنرا به فقيرداد. سائل گفت : خدايا حمد براى توست و اين پولها از ناحيه توست و ترا شريكىنباشد.
امام براى سومين بار به او دستور توقف داد، آنگاه پيراهن خود را از تن مبارك در آورد وبه سائل داد.
سائل پيراهن را گرفت و پوشيد و گفت : حمد خداى را كه مرا پوشانيد و مستور نمود.
سپس با كلمه يا ابا عبدالله حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : خداوند به تو پاداش خيردهد، راه رفتن را پيش گرفت ، اما ديگر چيزى نفرمود.
ما پنداشتيم اگر به شخص امام دعا نمى كرد و فقط خدا را شكر مى نمود حضرت بهبخشش خود ادامه مى داد.(657)


2- عباس دوس (658) 

روزى عباس دوس در حمام بود و كسى نزدش آمد و چيزى خواست و گفت : مى خواهم بهگدائى روى بياورم ، از اين جهت قصد دارم نزد شما بمانم تا كسب اين هنر كنم ...!
عباس گفت : لازم نيست نزد ما باشى فقط اين را بدان كه گدائى سهاصل دارد، اگر اين سه اصل را بكار بستى ، در گدائى كاملى .
اول آن كه سؤ ال كنى هر جا كه باشد. دوم آنكه سؤال نى از هر كه باشد، سوم آنكه بگيرى هر چه كه باشد.
شخص دست عباس را بوسيد و از پيش او رفت . اتفاقا روزى عباس به حمام رفت تاشستشو كند و ازاله موى بدن نمايد، كه آن شخص نزد عباس ‍ آمد و گفت : چيزى بمن بده ،عباس گفت : حمام و گدائى ، گفت : هر كجا كه باشد.
عباس گفت : حتى از عباس ؟ گفت : از هر كه باشد، عباس گفت : حتى موى اضافى بدن ،گفت : هر چه باشد.
عباس گفت آفرين بر تو كه اصول گدائى را خوب ياد گرفتى (659)


3- حد تنگدستان  

ابو بصير گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : يكى از شيعيان شما كه مردىپرهيزكار است بنام عمر پيش عيسى بن اعين آمد و تقاضاى كمك كرد با اينكه تنگدستبود.
عيسى گفت : نزدم زكوة هست ولى به تو نمى دهم ، زيرا ديدم گوشت و خرما خريدى و اينمقدار اسراف است .
عمر گفت : در معامله اى يك درهم بهره من گرديد، يك سوم آن را گوشت و قسمت ديگر راخرما و بقيه اش را به مصرف احتياجات منزل رساندم .
امام مدتى پس از شنيدن اين جريان افسرده شد و دست خود را بر پيشانى گذاشت و پساز آن فرمود: خداوند براى تنگدستان سهميه اى درمال ثروتمندان قرار داده به مقدارى كه بتواند با آن به خوبى زندگى كنند، و اگر آنسهميه كفايت نمى كرد بيشتر قرار مى داد؛ از اين جهت بايد به آنها بدهند به مقدارى كهتاءمين خوراك و پوشاك و ازدواج و تصدق و حج ايشان بنمايد، و نبايد سختگيرى كنندمخصوصا به مثل عمر كه از نيكوكارانست .(660)


4- بى چيزان با آبرو 

اميرالمؤ منين براى يك نفر پنج وسق (900 كيلو) خرما از خرماى زمين خودش كه در ينبع(اطراف مدينه ) مالك بود فرستاد؛ آن شخص هم از مردمانى بود كه به عطاى حضرتچشم داشت و هيچ در مقام سؤ ال و تقاضا از آن جناب و غير را راضى نمى كرد!
يك نفر حضور حضرت عرض كرد: به خدا قسم آن شخص از شما تقاضايى نكرده بودكه چنين عطائى فرموديد، اگر يك واسق (يك كيلو) به او مى داديد كافى بود!
حضرت فرمود: خداوند مثل شما را در بين مسلمين زياد نكند، من مى بخشم و توبخل مى كنى ؟ اگر من آن چه اميد دارد ندهم مگر بعد از تقاضا، پس جز به قيمت آنچه راكه از او خريده ام ، نداده ام . زيرا آن صورتى كه براى پروردگارش به خاك مى مالدو عبادت مى كند را، واداشتم كه براى من بذل نمايد؛ هر كه چنين كند با برادر مسلم خود، وحال آنكه مى داند محل قابل است براى صله و نيكى ، پس راست نگفته است با خدا كه دردعا در خواست بهشت براى او مى كند.
با آنكه بخل مى كند براى او متاع فانى دنيا را، زيرا كه بنده در دعا مى گويد: (اللهم اغفر للمؤ منين و المؤ منات خدا يا بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ منه را)چون مغفرت را خواسته براى برادرش ، پس بهشت را خواسته است ، لذا سزاوار نيست بهگفتار بدون عمل بگويد.(661)


5- جوان گدا 

روزى مرد جوانى نشسته بود و با همسرش غذا مى خوردند و پيش روى آنان مرغ بريانقرار داشت ، در اين هنگام گدائى به در خانه آمد و سؤال كرد. جوان از خانه بيرون آمد و با خشونت تمام ،سائل را از در خانه براند و محروم ساخت ؛ مرد محتاج نيز راه خود را گرفت و رفت .
پس از مدتى چنان اتفاق افتاد كه همان جوان ، فقير و تنگدست شد و تمام ثروت اونابود گرديد و همسرش را نيز طلاق داد. زن هم بعد از آن با مرد ديگرى ازدواج نمود.
از قضاء روزى آن زن با شوهر دوم خود نشسته بود و غذا مى خوردند درون سفره پيشروى آنان مرغى بريان نهاده بود، ناگهان گدائى در خانه را صدا در آورد و تقاضاىكمك نمود.
مرد به همسرش گفت : برخيز و اين مرغ بريان را به اينسائل بده ! زن از جا برخاست و مرغ بريان را بر گرفت و به سوى در خانه رفت كهناگهان بديد سائل همان شوهر نخستين اوست . مرغ را به او داد و با چشم گريانبرگشت .
شوهر از سبب گريه زن پرسيد: زن گفت : اين گدا، شوهراول من بوده است و سپس داستان خود را با سائل پيشين كه شوهرش او را آزرده و از درخانه رانده بود، به تمامى بيان كرد.
وقتى زن حكايت خويش را به پايان آورد، شوهر دومش گفت : اى زن بخدا سوگند، آن گداخود من بودم .(662)


77 : كمك به ديگران  

قال الله الحكيم : (فوجدا فيها جدارا يريد اءن ينقض فاقامة ) (كهف : آية77):
(با اينكه مردم شهر خضر عليه السلام و موسى عليه السلام را طعام نداند) ديدندديوارى (از دو طفل يتيم ) در حال خراب شدن است پس به تعمير و استحكام آنمشغول شدند و درست كردند.
قال رسول الله : صلى الله عليه و آله : من قضى لاء خيه المومن حاجة فكانما عبدالله دهرة (663)
هر كه حاجت برادر مؤ من خود را بر آورده كند مثل آنست كه تمام عمر را عبادت كرده است .
شرح كوتاه :
خداوند انسان ها را به نوعى خلق كرده كه يكديگر پيوند و مربوط باشند تا باارتباط، در حوائج همديگر بكوشند.
مؤ من گاهى به پول اجازه منزل ، درمان مرض ، يا سفارشى به كمك كسانى احتياج پيدامى كند و ديگران با داشتن امكانات و قدرت بخاطر مصالح خيالى و ظاهرى دريغ مىورزند، اينجا خداوند آنها را به دشمنان گرفتار مى سازد، و در قيامت هم به عذاب مبتلامى شوند.
آنقدر ثواب و سفارش اكيد در بر آوردن حوائج مردم شده است كه شخص ‍ مسلمان تعجب مىكند كه چقدر راه سعادت باز است اما جمع كننده اش ‍ كمند.
امام صادق عليه السلام فرمود: (كسيكه حاجت برادر مؤ من را برآورد از آزاد كردن هزاربنده و باز كردن هزار اسب در راه خدا و جهاد بهتر است ) اين وسوسه و خيالات ودل بستگى به دنياست كه مانع مى شود كه انسان خيرش به ديگران نرسد با اينهمهوصاياى اكيد(664)


1- نه هزار سال  

ميمون بن مهران گفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردى آمد و گفت : اىفرزند پيامبر صلى الله عليه و آله فلان شخص از من طلبى دارد ولى من پولى ندارم ،براى همين او مى خواهد مرا زندانى كند.
امام فرمود: در حال حاضر مالى ندارم كه بدهى تو را بدهم ؛ او عرض كرد: پس شماكارى كنيد كه او مرا زندانى نكند.
امام در حالى كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود، كفشهاى خود را به پا كرد. من گفتماى فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه درحال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد)؟ فرمود:
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مى فرمود: كسى كه در بر آوردنحاجت برادر مسلمان خود بكوشد، مانند كسى است كه نه هزارسال ، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است (665)


2- قطع طواف  

ابان بن تغلب گفت : به همراه امام صادق عليه السلاممشغول طواف كعبه بودم . در اثناء طواف يكى از دوستانم از من خواست كه كنار بروم وبه حرف و خواسته اش گوش بدهم . من دلم نمى خواست كه از حضرت جدا بشوم ، لذاتوجهى به او نكردم . در دور بعدى طواف آن شخص به من اشاره كرد كه به سوى اوبروم اين بار امام صادق عليه السلام اشاره او را ديد و به من فرمود: اى ابان آيا او باتو كارى دارد؟ گفتم : آرى . فرمود: او كيست ؟ عرض ‍ كردم : از دوستان من است ، فرمود:او هم مؤ من و شيعه مى باشد؟ گفتم : آرى ، فرمود: پس به سوى او برو و خواسته اش رابرآورده كن .
عرض كردن : آيا طواف را قطع كنم ؟ فرمود: آرى گفتم : آيا اگر طواف واجب هم باشدمى توان آن را به جهت برآوردن حاجت مؤ من قطع كرد و نيمه كاره رها نمود؟ فرمود: آرى .
من طواف را قطع كرده و نزد آن شخص رفتم . سپس نزد امام آمدم و از حضرت خواستم حق مؤمن بر مؤ من را بيان كند... (666)


3- اهتمام در حوائج  

واقدى مى گويد: در يكى از زمانها تنگدستى بمن رو آورد، ناگزير شدم از يكى ازدوستانم كه علوى بود در خواست قرض كنم مخصوصا كه ماه رمضان نزديك شده بود.نامه اى براى آن دوستم نوشتم ؛ و او كيسه اى كه هزار در هم در آن بود برايم فرستاد.
اندكى نگذشت كه نامه اى از دوست ديگرى بمن رسيد كه تقاضاى قرض ‍ نمود. من آنكيسه هزار درهمى كه قرض گرفته بودم برايش فرستادم تا كمك كارش شود و خداوندگشايشى فرمايد.
روز ديگر آن دوست علوى و اين دوست كه كيسهپول را به او دادم ، نزدم آمدند و آن علوى پرسيد: پولها را چه كردى ؟ گفتم در راهخيرى صرف كردم . او بخنديد و كيسه پول را نزدم گذاشت ؛ بعد گفت نزديك ماه رمضانجز اين پول نداشتم كه برايت فرستادم و از اين دوست درخواستپول كردم ديدم همان پول را كه برايت فرستادم به من داد كه به مهر خودم به كيسهپول زده بودم .
حال آمديم با هم پولها را قسمت كنيم تا خداوند گشايشى فرمايد.پول را سه قسمت كرديم و از يكديگر جدا شديم . چند روز از ماه رمضان گذشت پولهاتمام شد روزى يحيى بن خالد مرا طلب كرد، چون نزدش رفتم گفت : در خواب ديدم كهتو تنگدست شدى ، حقيقت حال خود را بيان كن ؛ من هم قضاياى گذشته خود رانقل كردم ، او متعجب از اين قضايا شد و دستور داد سى هزار درهم به من بدهند و دوستعلوى و آن ديگر را هر كدام ده هزار درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادرانگشايشى در كارمان شد(667)


4- خاموش كردن چراغ  

حارث گويد: شبى در خدمت امير مؤ منان عليه السلام به صحبت و گفتگو مى پرداختيم ،پس در ميان سخن عرض كردم براى من حاجتى پيش آمده است .
امام فرمود: اى حارث ! آيا مرا براى بيان نمودن حاجت شايسته مى دانى ؟ عرض كردم :البته يا على عليه السلام ! خدا شما را جزاى خير عنايت كند
ناگهان امام از جاى برخواست ، چراغ را خاموش كرد و با ملاطفت و مهربانى هر چه بيشترمخصوص به خود، پهلو به پهلوى من نشست و فرمود: ميدانى چرا چراغ را خاموش نمودم ؟براى اينكه بدون ملاحظه و رودربايستى ، هر چه دردل دارى بگوئى ، من ذلت احتياج را در چهره ات نبينم اكنون هر حرفى دارى بزن ، كهشنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:
در صورتيكه حوائج مردم بر دل ديگرى سپرده شود يك امانت الهى است كه بايد آن را ازديگران پنهان داشت ، و كسيكه آن را فاش نكند ثواب عبادت به او مى دهند، و هر گاهافشا گرديد، بر هر كس كه مى شنود شايسته است كه به كمك حاجتمند برخيزد و براىاو كار سازى نمايد!(668)


5- كاهو 

يكى از علماى نجف گويد: روزى به دكان سبزى فروشى رفته بودم ، ديدم مرحوم آيتالله الحق سيد على آقا قاضى (م 1366) خم شده ومشغول كاهو سوا كردن است (669)، ولى به عكسمعمول ، كاهوهاى پلاسيده و آنهائى كه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى دارد.
من كاملا متوجه بودم ، تا مرحوم قاضى كاهوها را به صاحب دكان داد و ترازو كرد و بعدآنها را در زير عبا گرفت و روانه شد. من بهدنبال ايشان رفتم و عرض كردم : آقا شما چرا اين كاهوهاى غير مرغوب را سوا كرديد؟!
فرمودند: آقا جان ! اين مرد فروشنده است و شخص بى بضاعت و فقير، من گاهگاهى بهاو كمك مى كنم ، و نمى خواهم به او چيزى بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف وآبرو از بين برود، و ثانيا خداى ناخواسته عادت كند به مجانى گرفتن ، و در كسب همضعيف شود.
براى ما فرقى ندارد كاهوى لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهوها؛ من مى دانستم كهاينها بالاخره خريدارى ندارد، ظهر تابستان كه دكان خود را مى بندد به بيرون مىريزد لذا براى جلوگيرى از خسارت و ضرر كردن او اينها را خريدم (670).


78 : كينه  

قال الله الحكيم : (و نزعنا ما فى صدورهم منغل ) (اعراف : آيه 43)
:و زنگار كينه و حقد از آئينه دل بهشتيان بزدائيم .
قالرسول الله صلى الله عليه و آله : اءلمؤ من ليس بحقود(671)
:مؤ من كينه جو نيست .
شرح كوتاه :
جاى كينه در نفس است ، و شخص كينه جو، چون زمين زدن طرفمقابل را ندارد، و يا آبرويش را كسى برده ، و تهمت زده و فحش شنيده ، يا از رياست ومال او را محروم كرده و امثال اينها؛ دشمنى را بدل مى گيرد تا در موقع حساس و وقت مناسباو را به زمين بزند و نابودش كند.
هميشه حاقد از ديدن محقود رنج مى برد، و روزبروز اگر جلو كينه رانگيرد آتشش بيشترمى شود. خلاصه كلام آنكه قوه عاقله مغلوب قوه غضب مى شود و خداى نكرده دست بهكارى ميزند كه بعدا پشيمانى سودى براى او ندارد. مؤ مناهل كينه نيست ، و عمل سوء مقابل را به خداى غالب واگذار مى كند، و يا از بدىعمل مى گذرد، و از قوه عاقله كمك مى گيرد تا مبادا به آتش كينه بسوزد.(672)


1 - كينه جوئى وليد 

عقبه پدر وليد (فرماندار كوفه ) در مكه معظمه آب دهان به صورت پيامبر صلى اللهعليه و آله انداخت و روز بدر هم با كفار به جنگ آمد.
كفار كه شكست خوردند دستگير شد و او را نزد پيامبر آوردند. و به امر پيامبر صلى اللهعليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام او را كشت .
لذا فرزندش وليد كه در زمان عثمان به فرماندارى كوفه منصوب شد هميشه كينه(اميرالمؤ منين ) در دلش بود و حضرت را تا آخر عمر سب مى كرد.
وقتى وليد بيمار شد امام حسن به عيادتش رفت ، او چشم گشود و گفت : من از آنچه كرده امپشيمانم و بخدا توبه مى كنم جز دشنام به پدرت كه پشيمان نيستم .
امام حسن فرمود: پدرم پدرت را كشت و ترا هم (بخاطر شراب خوردن ) حد زد، لذا دشمن اوهستى (و اين كينه سبب اين دشنام دادن است ).(673)


2 - ابن سلار 

در قرن ششم هجرى شخصى به نام ابن سلار كه از افسران ارتش مصر بود بمقاموزارت رسيد و در كمال قدرت به مردم حكومت مى كرد.
او از يك طرف مردى شجاع ، فعال و باهوش بود، و از طرف ديگر خودخواه و كينه جو؛ لذادر دوران وزارت خود هم خدمت و هم ظلم فراوان كرد. موقعى ابن سلار يك فرد سپاهى بودبه پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت نزد (ابى الكرم ) دفتردار خزانه رفتتا او به دادخواهى بپردازد.
ابى الكرم بحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت : سخن تو در گوش من فرو نمىرود. ابن سلار از گفته او خشمگين گرديد و كينه اش رابدل گرفت . وقتى وزير شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگير نمود و دستور دادميخ بلندى را در گوش وى فرو كردند. تا از گوش ديگرش بيرون آيد.
در آغاز كوبيدن ميخ هر بار كه ابى الكرم فرياد مى زد، ابن سلار مى گفت : اكنون سخنمن در گوش تو فرو رفت ! سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه درسر داشت بدار آويختند.(674)


3 - كينه تبديل به دوستى  

شيبه نام پدرش عثمان بود كه در جنگ احد به همراه كفار درحال كفر كشته شد چون پيامبر پدرش و هشت نفر از خاندان او را كشته بود كينه پيامبربه دلش شعله مى كشيد. خودش مى گويد:
هيچكس نزد من از محمد صلى الله عليه و آله دشمن تر نبود، زيرا هشت نفر از خاندان مراكشته بود كه همه لياقت پرچمدارى و رياست داشتند. هميشه كشتن او را در خود پرورش مىدادم ، ولى وقتيكه مكه فتح شد از رسيدن به آرزوى خود ماءيوس شدم ، زيرا فكر مىكردم چگونه ممكن است بمنظور خود دست يابم با اينكه همه عرب به دين او درآمدند.
ولى هنگاميكه مردم هوازن بر مخالفت و دشمنى او اجتماع كردند و با وى اعلان جنگ دادند،دوباره تا اندازه اى اين آرزو در دلم زنده شد، ولىمشكل اين بود كه ده هزارنفر اطرافش را دارند! وقتيكه جمعيت مسلمانان با اولين برخورد باهوازن فرار كردند با خود گفتم الان وقت آن است كه به مقصود خودنائل شوم وانتقام خونهاى خود را بگيرم .
از جانب راست پيامبر حمله كردم عباس عموى پيامبر را ديدم كه از او حمايت مى كند.
از جانب چپ برآمدم ابوسفيان بن حارث پسر عموى حضرت محافظ او بود، گفتم : اين هممرد شجاعى است كه محمد را پاسدارى مى كند. از پشت سر آنقدر نزديك شدم كه نزديكبود شمشيرم او را فراگيرد، ناگاه شراره اى از آتش ميان من اوحايل شد كه از برق آن چشمم خيره گرديد، دستها را به صورت گرفته و به عقب سربرگشتم و فهميدم از جانب خدا حفظ مى شود.
حضرت متوجه من گرديد و فرمود: شيبه نزديك بيا، نزديك رفتم دست به سينه ام نهاد وفرمود: خدايا شيطان را از او دور گردان ، هنگاميكه به صورتم نظر كرد او را از چشم وگوشم دوست تر داشتم و همه آن كينه ها به دوستىتبديل گرديد.
سپس با دشمنان مشغول جنگ شدم و در يارى پيامبر صلى الله عليه و آله چنان بودم كهاگر پدرم جلو مى آمد او را مى كشتم . پس از خاتمه جنگ به من فرمود: آنچه خدا دربارهات اراده فرمود، بهتر از آنچه بود كه مى خواستى .(675)


4 - منافق كينه توز 

از نشانه هاى افراد منافق ، حقد و كينه توزى است چنانكه در زمان پيامبر صلى الله عليهو آله به شكلهاى مختلف اين كينه ها را ابراز مى كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه جمعى از مهاجر و انصار در مسجد نشسته بودند،ناگاه على عليه السلام وارد مسجد شد، حاضران به احترام او برخواستند و از او بهگرمى استقبال نمودند، تا اينكه آن حضرت در جايگاه خود كه در كنار پيامبر بود نشست .
در اين ميان دو نفر از حاضران كه متهم به نفاق بودند، با هم در گوشى صحبت مىكردند.
رسول خدا وقتى كه آنها را ديد، دريافت كه چرا آهسته با هم حرف مى زنند، به طورىخشمگين شد كه آثار خشم از چهره اش ظاهر گرديد، سپس ‍ فرمود: سوگند به آن كسىكه جانم در دست اوست ، داخل بهشت نمى شود، مگر كسى كه مرا دوست بدارد، آگاه باشيددروغگوست كسى كه گمان كند مرا دوست دارد، ولى اين شخص (على بن ابيطالب ) رادشمن دارد.
در اين هنگام دست على عليه السلام در دست پيامبر بود و اين آيه (676)نازل گرديد: (اى كسانى كه ايمان آورديد، به گناه و دشمنى و مخالفترسول نگوئيد).(677)


5 - هند جگر خوار 

در جنگ احد جناب حمزة سيدالشهداء عموى پيامبر نزديك به سى نفر را كشت بعد خود كشتهشد.
هند زان ابوسفيان كه در كينه جوئى سر آمد همه زنان عصر خود بود به وحشى كه بندهجبير بن مطعم بود و عده مال زيادى داد كه اگر حمزه را بكشد به او بدهد. لذا وحشى دركمين نشست ، خنجر و نيزه بر او وارد كرد و او را كشت .
طبق وعده هند، وحشى شكم حمزه را پاره كرد و جگر او را بنزد هند آورد. او جگر را بدندانگرفت اما نتوانست آنرابخورد؛ از اين جهت به هند جگر خوار معروف شد.
پس هند هر زيورى كه داشت به وحشى داد و خودش بالاى جسد حمزه آمد و از كينه جوئى ،گوش و دماغ و لب حمزه را بريد و همانند گردن بند درست كرد تا به مكه ببرد و بهزنان قريش نشان بدهد، و زنان ديگر هم به تقليد از او اجساد شهداى ديگر را مثلهكردند. ابوسفيان كينه جو هم وقتى بالاى جسد حمزه آمد سر نيزه را در گوشه دهان حمزهفرو كرد و گفت : اى عاق بچش .(678)


79 : گريه  

قال الله الحكيم : (فليضحكوا قليلا وليبكوا كثيرا) (توبه : آيه 82)
:پس آنها بايد خنده كم كنند و گريه بسيار نمايند.
امام على عليه السلام : بكاء العيون و خشية القلوب من رحمة الله تعالى(679)
:گريه چشمان و خاشع بودن قلبها از رحمت خداست .
شرح كوتاه :
يكى از مظاهر رحمت الهى گريه است ، كه از سوزدل يا حال تباه و... برمى خيزد. اشك به اسبابى جارى مى شود، مجذوبان به جذبه ،مصيبت ديدگان از غم از دست رفته ، اهل دنيا بخاطر شكست مظاهر دنيوى .
گريه اگر از حال برخيزد مرهون توفيق الهى است ، و اگر از مكر (همانند برادرانيوسف ) برخيزد اثر سوءش ظاهر، و پرده مجازش معلوم گردد.
آنكس كه بكاء ندارد تباكى كند تا مورد رحمت الهى قرار گيرد، چنانكه در گريه برسيدالشهداء عليه السلام سفارش اكيد شده است .


1 - نوح  

اسم حضرت نوح پيامبر عبدالغفار يا سكن بوده است . بعد از طوفان و بالا آمدن آب وغرق شدن خلايق ، جبرئيل ملك مقرب نزدش آمد و گفت : چندى پيششغل تو نجارى بوده است حالا كوزه بساز.!
او كوزه زيادى ساخت ، جبرئيل گفت : خدا مى فرمايد: كوزه ها را بشكن ، او هم چند عدد ازكوزه ها را بر زمين زد و شكست . بعضيها را آهسته و بعضى را با اكراه شكست ،جبرئيل ديد او ديگر نمى شكند.
گفت : چرا نمى شكنى ؟ فرمود: دلم راضى نمى شود، من زحمت كشيده ام اينها را ساخته ام .
جبرئيل گفت : اى نوح مگر اين كوزه ها هيچ كدام جان دارند، پدر و مادر دارند و...؟!
آب و گلش از خداست ، همين قدر تو زحمتش را كشيده اى و ساختى ، چطور راضى بهشكستن آنها نمى شوى ، چگونه راضى شدى خلقى كه خالق آنها خدا بود، و جان و پدر ومادر و... داشتند را نفرين كردى و همه را به هلاكت رساندى ؛ از اينجا او گريه بسياركرد و لقبش نوح شد.(680)


2 - يحيى عليه السلام  

حضرت يحيى پيامبر به بيت المقدس آمد، ديد جمعى از روحانيون و رهبانان روپوشهائىموئين بر تن كرده و كلاههاى پشمين بر سردارند. از مادر خواست اين نوع لباس درستكند تا با آنان به عبادت بپردازد.
سپس در بيت المقدس شروع به عبادت كرد يك روز نگاه به خود كرد ديد بدنش لاغر شده، گريه كرد، خداى عزوجل به او وحى كرد براى لاغر شدن جسمت گريه مى كنى ؟ بهعزت و جلالم سوگند اگر كمترين اطلاعى از آتش ‍ دوزخ داشتى بالاپوشى از آهن مىپوشيدى تا چه رسد به بافته شده .!
يحيى آنقدر گريست كه اشك چمشش گوشت هر دو گونه او را خورد به طوريكه قيافهدندانهايش براى بينندگان پيدا بود.
روزى پدرش زكريا به يحيى فرمود: پسر جان چرا چنين مى كنى ؟ من از خدا خواسته امتا تو را به من بدهد تا مايه روشنى چشمم گردى !!
عرض كرد: مگر تو نبودى كه فرمودى ميان بهشت و جهنم گردنه اى است كه به جزكسانى كه از خوف خدا بسيار گريه كنند از آن گردنه نتوانند گذشت ؟!
آنقدر يحيى گريه مى كرد كه مادرش دو قطعه نمد براى او تهيه كرد كه دندانهايش رابا آن مى پوشانيد و اشكهايش را به خود مى گرفت تا آنكه از اشك چشمانش خيس مى شديحيى آستينهايش را بالا مى زد و آن نمدها را فشار مى داد و اشكها از ميان انگشتهايش فرومى ريخت .
زكريا نگاه به فرزند مى كرد و سر بر آسمان بر مى داشت و عرض مى كرد: بارالهااين فرزند من است و اين هم اشك چشمانش و تو ارحم الراحمينى .
وقتى يحيى اسم سكران (كوهى در دوزخ ) را مى شنيد آشفتهحال و پريشان روى به بيابان مى نهاد، ناله واى از غفلت او برمى خيزيد، و پدر و مادردر بيابانها به دنبالش مى رفتند(681).


3 - شدت گريه حضرت زهرا عليهاالسلام  

فقدان پيامبر و تجاوز به حريم ولايت و ضربات مصدوم كننده و... سبب شد تا حضرتزهرا گريان شود.
مردم مدينه از گريه اش ناراحت شدند و به زهرا عليهاالسلام گفتند: ما از گريه اتناراحت مى شويم ! پس مجبور شد به مقابر شهداء احد برود و آنجا گريه كند و سپسبه شهر مدينه بازگردد.
در خبر ديگر آمده است كه : بزرگان مدينه نزد حضرت على عليه السلام آمدند و گفتند:اى ابالحسن فاطمه عليهاالسلام شب و روز گريه مى كند، هيچ كس از ما شب به خوابنمى رويم ، روزها به علت طلب معاش قرار نداريم و شبها از گريه زهرا س ، به اوبگو يا شب گريه كند يا روز.(682)
امام اين پيغام را به حضرت زهرا عليهاالسلام رساند، در جواب گفت : اى اباالحسن عليهالسلام آنقدر در دنيا مكث نخواهم كرد و به زودى از ميان مردم مى روم ، و از گريه هم آرامنمى شوم تا به پدرم ملحق شوم .
بعد از اين جواب ، امام خارج از شهر مدينه در بقيع اطاقى از خشت و شاخه خرما بنام بيتالاحزان ساخت ، و زهرا عليهاالسلام صبحها فرزندانش را بر مى داشت ، متوجه بقيع مىشد و پيوسته بين قبور گريه مى كرد؛ چون شب مى شد امام مى آمد و او رابمنزل باز مى گرداند.(683)


4 - 35 سال گريه  

امام صادق عليه السلام فرمود: امام چهارم بر پدر بزرگوارش نزديك بهچهل سال (684) گريه كرد كه روزهاى آن روزه بود و شبها به عبادتمشغول بود. چون هنگام افطار مى شد غلام خوراك و آب مى آورد و برابر آن حضرت مىگذاشت و عرض مى كرد: ميل فرمائيد.
مى فرمود: پدرم با شكم گرسنه و لب عطشان كشته شد، آنقدر مى گفت و مى گريستكه خوراكش از اشك ديدگانش تر مى گشت ، و اين چنين بود تا به پروردگارش ملحقشد.
يكى از دوستان امام سجاد گويد: روزى حضرت به صحرا تشريف بردند و من در پىآنحضرت روان گشتم ، پس يافتم او را كه بر سنگ خشن سر بسجده نهاده و مى شنيدم كهگريه مى كرد و صيحه مى زد و مى شمردم كه هزار مرتبه ذكر(685) مى گفت ، پس ازآن سر از سجده برمى داشت ، صورت و محاسنش را اشك ديدگانش فرا گرفته بود.
پس عرض كردم اى آقاى من ، اندوه خود را تمام و گريه خود را كم كن ! فرمود: واى برتو يعقوب فرزند اسحاق پيامبر بود و فرزند پيامبر و دوازده فرزند داشت . پس يكىاز آنها مخفى گشت ، مويش سپيد گشت و قامتش ‍ خميد، و از گريه ديدگانش سفيد گشت ، وحال آنكه فرزندش زنده بود، ولكن من خود ديدم ، پدر و برادر و هفده نفر از خاندانمكشته شده و روى خاك افتاده ، پس چگونه اندوه من تمام و اشك ديدگانم كمشود؟!(686)


5 - گريه رحمت  

پيامبر از همسر اولش خديجه داراى شش فرزند شد، و از همسران ديگرش ‍ داراى فرزندنشد جز از ماريه قبطيه كه داراى پسرى شد و نام او را ابراهيم گذاشت . ابراهيميكسال و دو ماه و هشت روز بيشتر عمر نكرد و در ماه ذى الحجهسال هشتم هجرت از دنيا رفت .
هاله اى از غم و اندوه ، پيامبر را فرا گرفت ،و بى اختيار اشك از چشمانش ‍ سرازير مىشد و مى فرمود:
چشم اشك مى ريزد و قلب اندوهگين مى شود ولى سخن نمى گويم كه موجب خشم خدا نگردداى ابراهيم ما در وفات تو محزون هستيم .
عايشه گويد: وقتى قطرات اشك از ديدگان پيامبر بر گونه هايش جارى شد، شخصىعرض كرد: اى رسول خدا ما را، از گريه كردن نهى مى كردى ولى خودت گريه مى كنى؟! فرمود: اين گريه نيست بلكه رحمت و دلسوزى است ،(687) كسيكه رحم نكندمشمول رحمت قرار نمى گيرد(688).


80 : گناه  

قال الله الحكيم : (فلا اءخذنا بذنبه ) (عنكبوت : آيه 40)
: هر طايفه اى را به كيفر گناهش مواخذه كرديم .
امام صادق عليه السلام : ليس من عرق يضرب و لا نكبة و لا صداع و لا مرض الا بذنب (689)
هيچ رگى در بدن حركت نمى كند و سرى نمى افتد و دردسر نمى گيرد و مريض نمىشود كه همه بواسطه گناه است .


شرح كوتاه  

گناه كردن بيمارى است و جهل به عيوب كه موجب گناهان مى شود بالاتر از خود گناهاست .
ذنب را كوچك شمردن هم از بزرگترين گناهان است جرم يا نسبت به خداست مانند كسى كهنماز نمى خواند آن را خود خدا مى داند با او چه كند، اما جرم و گناه اگر نسبت به مردمباشد بسيارى كار شخص مشكل است چه آنكه اگر رضايت طرف را جلب نكند در قيامت كارسخت تر خواهد شد.
گناه با دواء يعنى استغفار و توبه شروع مى شود و با شفاء يعنى عدم عود به آنمعصيت ، ترميم و درمان مى شود.
اگر هم شيطان او را اغوا كرد، زود توبه كند و عزم بر ترك نمايد تا اثر گناه دردل جاى نگيرد.


1- تبعيد گناهكار 

مرد فاسقى در بنى اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع بهخداى كردند! خداوند به حضرت موسى وحى كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن ، تاآنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اى نرسد.
حضرت موسى آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگرى رفت ، امر شداز آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غارى پناهنده شد و مريض گشت كسى نبود كه از اوپرستارى نمايد.
پس روى در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبى ناله كرد كه اى خدا مرا بيامرز، اگرعيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگى من گريه مى كردند، اى خدا كه ميان من و پدرو مادر و زوجه ام جدائى انداختى مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان .
خداوند پس از اين مناجات ملائكه اى را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كردهنزد وى فرستاد.
چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرتموسى وحى كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او راغسل ده و دفن نما. چون موسى به آن موضوع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كهاو را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردى او را ازشهر اخراج كنم ؟!
فرمود: اى موسى من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دورى از وطن و اقوام واعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم . (690)


next page

fehrest page

back page